قبسات
یادداشت های تاریخی و شخصی
فتنۀ غزان به عهد پادشاهی سنجر
چگونه شد که بخش ارجمندی از خراسان بزرگ در اثر بی تدبیری سلطان سنجر ویران گردید:
در آخر سنۀ ثمان و اربعین و خمس مائة حادثۀ غز بود، و غزان خیلی بودند از ترکمانان، مقام و چراخوارشان به ختلان بود از اعمال بلخ، و هر سال بیست و چهار هزار گوسفند وظیفه بود که به مطبخ سلطان دادندی، و این در مجموع خوانسالار بودی، و کسِ او به استیفای آن رفتی، و چنانک تسلط و تجبر حاشیۀ سلطان بود، این شخص که از قبل خوانسالار می رفت، بر ایشان تعدی می کرد و در ردّ و بدل گوسفند مبالغت بیش از حد می نمود. شعر:
چو بیدادگر پادشاهی کند
جهان پر ز گُرم و تباهی کند
او به زبان سفاهت می کرد، و در میان ایشان امرای بزرگ بودند و مردمان با تجمل و نعمت. او از ایشان طمع رشوت می داشت، مثل:
الرشوة تشین الاعمال و تفسد العمال: رشوت عیب در کارها آرد و عمال را زیان دارد.
ایشان رشوت نمی دادند و تحمل مذلت نمی توانستند، این شخص را در خفیه هلاک کردند. چون به موسم خویش باز نرسید و خوانسالار حال شنید، معلوم سلطان نیارست کردن. خوانسالار خود غرامت می کشید و راتب مطبخ راست می داشت تا امیر اسفهسالار قماج که والی بلخ بود، به خدمت تخت اعلا رسید به دارالملک مرو. حاشیۀ سلطان و خوانسالار، این، به وی گفتند. قماج، سلطان را گفت: غزان مستولی شده اند و به ولایت بنده نزدیکند، اگر شحنگی ایشان، خداوند عالم به بنده ارزانی دارد، ایشان سرزده و مالیده شود و راتب مطبخ سی هزار گوسفند بسپارم.
سلطان، ایشان را اجابت کرد. قماج، شحنه ای بدیشان فرستاد و رسم جبایت خواست، ایشان تن در ندادند و تمکین شحنه نکردند و گفتند: ما رعیت خاص سلطانیم، در حکم کسی دیگر نیاییم، و شحنه را به استخفاف براندند. مثل:
اعص الجاهل تسلم و اطع العاقل تغنم: از نادان رخ بگردان تا سلامت یابی و منقاد دانا شو تا به غنیمت شتابی.
امیر قماج و پسرش علاء الدین ملک المشرق با لشکری تمام به تاختن غزان رفتند. غزان قلب کشیده بیامدند؛ و در مصاف، قماج و پسرش را بکشتند. شعر:
چه گفت آن خردمند پاکیزه مغز
کجا داستان زد ز گفتار نغز
که شیرین تر از جان و فرزند و چیز
همانا که دیگر نباشند نیز
چون خبر این حادثه به سلطان رسید، امرای دولت بجوشیدند و گفتند: بر مثل این اقدام اغضا نتوان کردن و اگر ایشان را با حدّ خویش ننشانند، تعدی زیادت شود. خداوند عالم را رکاب بباید جنبانید و کار ایشان خرد نباید گرفت.
غزان چون از حرکت سلطان خبر یافتند، اندیشناک شدند و رسولان فرستادند که ما بندگان پیوسته مطیع بوده ایم و بر حکم فرمان رفته، و چون قماج قصد خانۀ کرد، ضرورت جهت اطفال و عیال بکوشیدیم، و نه به قصد ما او پسر او کشته شدند؛ صد هزار دینار و هزار غلام ترک می دهیم تا پادشاه از سر گناه ما درگذرد و هر بنده را که پادشاه برکشد، قماجی باشد. سلطان راضی بود به قبول خدمت، امرا در آن مبالغت کردند و او را به اجبار بر آن داشتند که روی به دیار ایشان نهاد و در راههای ناهموار هفت آب بگذاشتند و آن مشقت برداشتند. مثل:
ایّ ملک ملکته حاشیته و اصحابه اضطربت علیه اموره و اسبابه: هر پادشاه که حاشیت و اصحاب و امرای دولت و ارباب بر او حاکم باشند، بر او جملۀ امور و اسباب خراب و یباب شود.
چون سلطان نزدیک ایشان رسید، زنان و اطفال خرد را در پیش داشتند و تضرع کنان پیش آمدند و زنهار خواستند و از هر خانه ای هفت من نقره قبول می کردند که بدهند، سلطان را بر ایشان رحمت آمد، عنان بازخواست گردانید، امیر مؤید و یرنقش هریوه و عمر عجمی عنان سلطان بگرفتند و گفتند: بازگشتن هیچ مصلحت نیست. شعر:
تو گر برگزینی به گیتی هوا
بمانی به چنگ هوا بینوا
چو اندر جهان داد بپراگنی
از آن به که بیداد و جنگ افکنی
دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج باشد پر از خواسته
بدیها به صبر از مهان بگذرد
سر مرد باید که دارد خرد
مؤید نگذاشت که سلطان بازگردد و بیشتر لشکر با مؤید بد بود، در مصاف تهاون کردند، و چون غزان از رحمت پادشاه نومید شدند، جان را، و حفظ خان و مان را بکوشیدند و یک لحظه روزگار نشد تا لشکر سلطان شکسته شد و هزیمت برافتاد و غزان بر اثر براندند و در آن آبها بسیار خلایق غرق و کشته شدند.
و سلطان را در میان گرفتند و حشمت براندند و او را به دارالملک مرو آوردند و حاشیه و خدمتگزاران از خود ترتیب کردند و هر هفته تغییر و تبدیل می کردند، مثل:
من قلت فکرته، اشتدت عثرته.
شعر:
هر که بی رأی در میانه شود
تیر احداث را نشانه شود
و بدان فساد مؤید، ملک تباه شد. مثل:
أی ملک خفت وطأته علی أهل الفساد ثقلت علیه وطأة الأعداء والاضداد: هر پادشاه که وطئت او بر اهل فساد سبک آید، وطئت اعدا بر او گران بود.
بدان غدر که با آن رعیت رفت، بعد از زنهار و اعتراف به جنایت و استغفار، زوال ملک حاصل آمد. مثل:
أی ملک جار علی اولیائه و رعیته، اعان علی زوال ملکه و دولته: هر ملک که بر رعیت و اولیا ظلم کند، یاری می دهد بر زوال ملک و دولت.
غزان، مرو را که دارالملک بوده بود از روزگار چغری بگ، و چندین گاه به ذخایر و دفاین و خزاین ملوک و امرای دولت آگنده بود، سه روز متواتر می غارتیدند.
اول روز، زرینه و سیمینه و ابریشمینه، و دوم روز، برنجینه و رویینه و آهنینه، و سوم روز، افگندنی و خشو و بالش ها و نهالی ها و خم و خمره و در و چوب ببردند؛ و اغلب مردم شهر را اسیر کردند و بعد از غارت ها، عذاب می کردند تا نهانی ها می نمودند، و بر روی زمین و زیر زمین هیچ نگذاشتند.
پس روی به نیشابور نهادند و چندانک عدد ایشان بود، سه چندان اتباع لشکر بدیشان پیوست. مردم نشابور اول کوششی بکردند و وقومی از ایشان را در شهر کشتند، چون ایشان را خبر شد، حشر آوردند و اغلب خلق، زن و مرد و اطفال در مسجد جامع منیعی گریختند. غزان تیغ در نهادند و چندان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در میان خون ناپیدا شدند. مثل:
إذا ملک الأراذل، هلک الأفاضل: مُلکت اراذل، هلاک افاضل بود.
چون شب درآمدی، مسجدی بر طرف بازار بود، آن را مسجد مطرز گفتندی، مسجدی بزرگ که دو هزار مرد در آنجا نماز کردی، و قبۀ عالی داشت منقش از چوب مدهون کرده، و جملۀ ستون ها مدهون، آتش در آن مسجد زدند، و شعله ها چندان ارتفاع گرفت که جملۀ شهر روشن شد تا روز، بدان روشنی غارت می کردند و اسیر می بردند، چند روز بر در شهر بماندند، و هر روز بامداد باز آمدندی، و چون ظاهر چیزی نمانده بود، نهان خانه ها و دیوار می سفتند و سرای ها خراب می کردند و اسیران را شکنجه می کردند و خاک در دهان می آگندند تا اگر چیزی دفین کرده بودند، می نمودند، وگرنه می مردند. مردم به روز در چاه ها و آهون ها و کاریزهای کهن می گریختند. مثل:
استفساد الصدیق من عدم التوفیق: دوست را دشمن کردن از بی توفیقی بود.
از نتایج حرکت مؤید تا ابد لعنت بر او خواهد بارید. و چون نماز شام غزان از شهر بیرون رفتندی، مردم بیامدندی تا غزان چه کرده اند و چه برده؟ و در شمار نیاید که در این چند روز، چند هزار آدمی به قتل آمد و جایی که شیخ محمد اکّاف که مقتدا و پیشوای مشایخ عالم و خلف سلف صالحین بود و مثل محمد یحیی که سرور ائمه عراق وخوراسان بود و پیشوای علما، ایشان را به شکنجه بکشتند و به دهانی که چندین سال مطلع علوم شرعی و منبع احکام دینی بوده باشد، چنین کنند، بر کسی دیگر چه ابقا رود؟! آیه:
واتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة: گفت بترسید از محنتی و پاداشتی و فتنتی که خود نه به گناهکاران رسد، بل چون آتش تر و خشک سوزاند.
خوراسان از آن ناکسان خراب شد و تابش باعراق داد. شعر:
خاقانیا به سوگ خوراسان سیاه پوش
کایام فتنه گرد سوادش سپاه برد
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه برد
و چون غزان برفتند، مردم شهر را به سبب اختلاف مذاهب حقاید قدیم بود، هر شب فرقتی از محلتی حشر می کرد و آتش در محلت مخالفان می زدند تا خرابه ها که از آثار غز مانده بود، اطلال شد، و قحط و وبا بدیشان پیوست، تا هر که از تیغ و شکنجه جسته بود، به نیاز بمرد.
و قومی علویان و سران غوغا شهرستان کهندز آبادان کرده بودند و بر برج ها، منجنیق ها نهاده، بقیتی که از ضعفا مانده بودند، پناه با ایشان دادند و مؤید آی ابه، شادیاخ، که سرای سلطان بود و سرای امرا و بارۀ قدیم داشت، آبادان کرد و آلاتی که در شهر، از آجر و چوب مانده بود، باز آنجا نقل کردند و بعد از دو سه سال، نشابوری بدان مجموعی و آراستگی چنان شد که هیچ کس محلت خود باز نشناخت، و در شهری چون نشابور، آنجا که مجامع انس و مدارس علم و محافل صدور بود، مراعی اغنام و مکامن وحوش و هوام شد، و پنداری امیر معزی این حال را مشاهد بود که می گوید:
آنجا که بود آن دلستان، با دوستان در بوستان
شد کوف و کرکس را مکان، شد گرگ و روبه را وطن
بر جای رطل و جام می، گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای و نی، آواز زاغ است و زغن
زین سان که چرخ نیلگون، کرد آن سراها را نگون
دیّار کی گردد کنون گرد دیار یار من
و با جملۀ بلاد خوراسان، غزان، همین معاملت کردند مگر شهر هرات که باره ای محکم داشت نتوانستند ستد. و سلطان سنجر دو سال در میان ایشان ببود. اتفاق افتاد که به در بلخ شدند و بعضی از بندگان خاص چون مؤید ای آبه و جماعتی دیگر با خدمت آمده بودند.
مؤید ای آبه فوجی را از غزان بفریفت و به نانپاره از سلطان موعود کرد و یک روز در خدمت سلطان این فوج را نوبت بود، برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون برابر ترمذ، و از پیش کشتی ترتیب داده بودند. چون از وقت فرود آمدن سلطان درگذشت، امرای غز بر اثر بیامدند، چون به کنار آب رسیدند، ایشان را از آب بگذشته دیدند، نومید شدند.
و سلطان بر قلعۀ ترمذ شد و چون خبر به اطراف رسید، امرا و لشکر خوراسان یگان و دوگان می آمدند تا به لشکر مستظهر شد، روی به دارالملک مرو نهاد و به کوشک اندرابه فرود آمد به رمّ شعث و جمع شتات مشغول شد. دو سه ماه برآمد. فکرت بینوایی بر او مستولی شده بود که خزاین خالی می دید، و ممالک خراب، و رعیّت متشرّد، و لشکر متمرّد. فکر و اندیشۀ نفسانی و ضعف انسانی به هم پیوست و به مرضی انجامید که آخر امراض و منغّض اغراض بود، سنۀ احدی و خمسین و خمس مائة (551) از دنیا برفت و به دولتخانه که به مرو ساخته است، او را دفن کردند.
از کتاب:
راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق
اثر نجم الدین ابوبکر محمد بن علی بن سلیمان راوندی، مورخ و نویسندۀ قرن ششم از راوند کاشان