گزیر. [ گ ِ] (اِ) معرب آن «جزیر»، سریانی گزیرا ۞ (حارس ، جلاد). (معجمیات عربیه - سامیه ص 232) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). عسس. (برهان). داروغه و روزبان و در تبریز این معنی مستعمل است:
گزیری به چاهی در افتاده بود.
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل بدران گزیر گشت.
|| سرهنگ. || پهلوان. (برهان ). || صبر و تحمل. || (اِمص) درگذشتن و قطع نظر کردن . (آنندراج).