شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم
ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم
نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد
چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم
نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را
به بوی وصل گل تا کی چنین با خار بنشینم
لب جان پرور یارم دم روح القدس دارد
کجا بگذارد انفاسش که من بیمار بنشینم
چو زلفش ناتوانم کرد در پایش سراندازم
چرا کار دگر جویم چرا بیکار بنشینم
خیال یار تا باشد انیس و همنشین من
شود بر من گل و ریحان اگر در نار بنشینم
لب میگون و چشم او مرا تا در خیال آمد
شب و روز آرزومندم که با خمار بنشینم
مرا چون دامن وصلش به دست افتاد نتوانم
که یکدم بی می و ساقی و بی گلزار بنشینم
من آن خورشید فیاضم که دارم خانه ها پر زر
نه صراف تسو دزدم که در بازار بنشینم
منم سیاره گردون منم شش حرف کاف و نون
چرا از سیر خود یکدم من سیار بنشینم
ز ریش و سبلت عالم چو فارغ می توان بودن
روم بی ریش و بی سبلت، قلندروار بنشینم
غم دستار و فکر سر مرا چون نیست اندر دل
چرا در فکر سر یا در غم دستار بنشینم
منم سیمرغ آن عالم که بر عرش آشیان دارم
نه زاغ و کرکس دنیا که بر مردار بنشینم
منم سی و دو نطق حق که در اشیا شدم ناطق
محال است این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
چو رست از ظلمت هستی دل چون آفتاب من
نسیمی وار می خواهم که با انوار بنشینم
تسو. [ ت َ ] (اِ) پهلوی تسوک ۞ و معرب آن طسوج (محل و ناحیه ) یشتها ج 2 ص 330 ح بنقل از ایرانشهر مارکوارت ص 74 (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به تسوک شود. || مقدار و وزن چهار جو باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || قیراط. (مهذب الاسماء). یک حصه از بیست و چهار حصه ٔ شبانه روز که عبارت از یک ساعت باشد و یک حصه از بیست و چهار حصه ٔ چوب گز استادان خیاط و همچنین یک حصه از بیست و چهار حصه ٔ سیر استادان بقال و معرب آن طسوج است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). حصه ای از بیست و چهار حصه ٔ گز باشد. و سیر و روز و شب و غیره را نامند. و مثلا از بیست و چهار حصه ٔ گز یک حصه تسو باشد و سیر را که بیست و چهار توله است یک توله را تسو گویند و معرب آن طسوج باشد. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ربع دانگ . طسوج به فتح و تشدید سین معرب آن و در فرهنگ حصه ای از بیست و چهار حصه ٔ گز و سیر و روز و شب . مثلا از بیست و چهار حصه ٔ گز یک حصه تسو باشد و از بیست و چهار توله ٔ سیر یک توله و از بیست و چهار ساعت از شب و روز یک ساعت . اما این معانی در فرس دیده نشده . (فرهنگ رشیدی ). رشیدی گفته این معانی که صاحب جهانگیری نوشته در فرس دیده نشده و مستعمل هند است و حق با اوست . (انجمن آرا) (آنندراج ). یک بیست و چهارم حصه ٔ هر چیز. (غیاث اللغات ) : ... از مقدار یک درم که زمین است پنج دانگ و سه تسو گفته اند اهل کفر و شرک و بدعت و ضلالت اند. (کتاب النقض ص 492). از أقصی بلاد روم و فرنج و ... تا سد یأجوح و مأجوج و ... سومنات یک تسو مسلمان است . (کتاب النقض ص 492).
با کف درپاش تو هر دم ز ننگ
ابر زند بر رخ دریا تفو
گرچه به خروار مرا هست فضل
نیست ز دانگانه مرا یک تسو.
|| ربع دانگ درهم . دو حبه از درهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نوحه گر کز پی تسو گرید
او نه از چشم ، کز گلو گرید.
مزد حق کو مزد آن بی مایه کو
این دهد گنجیت مزد و آن تسو.
هیچکس نسیه بنفروشد بدو
قرض ندهد هیچکس او را تسو.
خواجه ٔفردا و حالی پیش او
او نمی بیند ز گنجی جز تسو.
|| در بیت زیر بمعنی دیه . حق الرضا. غرامت :
گفت صوفی پس روا داری که او
سیلیم زد بی قصاص وبی تسو.
|| اندک . ذره :
بر خیال و خواب چندین ره کنی
نیست عقلت را تسویی روشنی .