۱۴۰۳ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

 


زدن

لغت‌نامه دهخدا

زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب کردن ، کتک زدن ). کردی : ژنین (زدن آتش ) تیر انداختن . افغانی : واژنم . بلوچی : جنگ و جنغ، عاریتی و دخیل : زدگ و زذگا . شغنی : زینم . سریکلی : زنم . ویزینم (فقه اللغه ٔ هرن 653). طبری : بزون (زدن ) (نصاب طبری 114). گیلکی : زن (زدن )، بَزَنا (بزند). (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). فرود آوردن دست ، تازیانه ، شمشیر و مانند آن به تن کسی . کوفتن . ضرب و آسیب وارد آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). وارد آوردن صدمه و کوفتن و گویستن و برخورد کنانیدن چیزی را بسختی بر جایی و آسیب وارد آوردن . (ناظم الاطباء). جسمی را بجسم دیگر بزور رسانیدن .مثال : با دستم به سینه ٔ فلان زدم . از جمله ٔ مشتقات آن زد، میزند، زننده ، زده ، بزن . لفظ زدن در معانی مجازی بسیاری استعمال میشود. (فرهنگ نظام ) :
بگربه ده و به غکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم ندزدد بزنش و تاوان کن .

کسائی .