شعر، موسیقی، سیاست و زندگی به روایت سایه؛ «اصلا مرگ وجود ندارد»
امیرهوشنگ ابتهاج ملقب به ه.ا. سایه شاعر مشهور ایرانی ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در ۹۵ سالگی در آلمان درگذشت و میراث بزرگی از اشعار، ترانهها، آثار مکتوب و شفاهی و اظهارنظرهای مهم به جا گذاشت. او را علاوه بر همه جنبههای متفاوت محتوای اشعارش، شاعری خیالپرداز میدانند که بخصوص با غزلسرایی، این قالب کلاسیک شعر ایرانی را احیا کرد. اما به عنوان یک انسان او به زندگی عشق میورزید.
او در مصاحبه با مسعود بهنود، وقتی در برابر این سوال قرار میگیرد که آیا از زندگی راضی است، بلافاصله جواب میدهد: «فوقالعاده.» و سپس فلسفه این رضایت را با حالتی سهل ممتنع مانند اشعارش توضیح میدهد: «من این شانس را داشتم که سمفونی نهم بتهوون را گوش کنم... این میز میتواند بگوید من سمفونی نهم را شنیدهام؟ یا بگوید آواز ابوعطای شجریان را شنیدهام؟... آن آواز باورنکردنی است... کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی؟»
اما زندگی شاعر فراز و نشیبهای فراوان داشت. از کودکی به موسیقی و شعر عشق میورزید، از همان دوران که در شهر رشت زندگی میکرد. به گفته خودش حافظه خوبی داشت و آوازهایی را که از رادیو میشنید، حفظ میشد و آنها را مینوشت و با اشعار شاعران کلاسیک ایرانی مقایسه میکرد.
«جمع چهار نفره» و نیما یوشیج
نخستین اشعار امیر هوشنگ ابتهاج در اوایل دهه ۱۳۲۰ منتشر شد و البته خیلی زود با شعرای دیگر آشنایی پیدا کرد. مشهورترین شاعر آن نسل که با هم آشنا شدند، احمد شاملو بود. آقای ابتهاج گفته است که نخستین بار او را در رشت و کمی بعد از سال ۱۳۲۶ ملاقات کرد، وقتی که احمد شاملو به خانه او رفته بود و درباره نیما یوشیج صحبت کرده بودند.
او سپس به تهران میرود و وقتی در سال ۱۳۳۰ کتاب «سراب» را منتشر میکند، با مرتضی کیوان آشنا میشود. روایت امیر هوشنگ ابتهاج از این آشنایی جالب توجه است. در مصاحبه با مسعود بهنود که از برنامه تماشا بیبیسی فارسی پخش شد، میگوید در کافه فردوسی نشسته بود که مرتضی کیوان میآید سر میزش. فقط یک روز از انتشار کتاب گذشته بوده است، اما آقای کیوان نکاتی را میگوید که نشان میداد آن را با دقت خوانده بود. به این ترتیب رفاقت میان آنها آغاز میشود.
آقای کیوان شاعر،روزنامهنگار و عضو حزب توده بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد به جرم مخفی کردن سه نظامی هضو این حزب در خانهاش بازداشت و در سال ۱۳۳۳ اعدام شد. هوشنگ ابتهاج بعد از اعدام مرتضی کیوان شعری در وصف او سرود و نوشت: «کیوان ستاره شد/ تا بر فراز این شب غمناک/ امید روشنی را با ما نگاه دارد... کیوان ستاره بود/ با نور زندگی کرد/ با نور درگذشت»
اما پیش از این وقایع، سیاوش کسرایی هم به جمع این دو شاعر اضافه شد: «کسرایی را مستقل میشناختم و بعد آمد به جمع ما. جمع سه نفری بودیم که مرکز اصلی بود. شاملو هم اضافه شد و ما شدیم جمع دائم چهار نفره. این چهار نفر تا آخر ماند همینطور.» به گفته آقای ابتهاج، همراه با مرتضی کیوان و سیاوش کسرایی در همان سال ۱۳۳۰ سراغ نیما یوشیج میروند و باب آشنایی باز میشود.
عکس مشهور پنج نفره که «جمع چهار نفره» در کنار نیما یوشیج زیر کرسی نشستهاند، به گفته او در خانه سیاوش کسرایی ثبت شده است. هوشنگ ابتهاج در توصیف نیما یوشیج گفته است: «آدم عجیب و غریبی بود. به هیچ شاعر دیگری شباهت نداشت و کارهایش برای ما کاملا تازگی داشت.»
نسبت سایه با سیاست؛ تودهای یا سوسیالیست؟
اما گرایشهای سیاسی امیر هوشنگ ابتهاج فقط به واسطه دوستی با مرتضی کیوان و سیاوش کسرایی دو تن از شاعران چپگرای مشهور شکل نگرفت و او از نوجوانی موضع سیاسی داشت. در گفتوگو با مسعود بهنود میگوید در اولین کتابش که در ابتدای دهه ۱۳۲۰ منتشر شد، علاوه بر چند غزل، تعدادی «شعرهای به اصطلاح سیاسی» هم هست و در یک شعر از «انگلستان» نام برده بود: «من در شهری بزرگ شدم که شهر روشنفکری سیاسی بود.»
او چند دهه بعد، همراه با عده دیگری به دلیل عقاید سیاسی از کانون نویسندگان ایران اخراج شد. نام سیاوش کسرایی، محمود اعتمادزاده (بهآذین) و چندین تن از اعضای تودهای کانون نویسندگان در فهرست اخراج شدگان دیده میشد. این اتفاق در سال ۱۳۵۸ رخ داد و یکی از اعضای هیات دبیران کانون نویسندگان در آن زمان احمد شاملو بود که رای به اخراج او داد.
در بسیاری از منابع، به عضویت امیر هوشنگ ابتهاج در حزب توده اشاره شده است. اما او در سال ۱۳۹۲ در مصاحبه با مجله مهرنامه که داخل ایران منتشر میشد، عضویت خود در این حزب را رد کرد: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»
البته در سال ۱۳۹۰، باقر پرهام یکی از اعضای وقت هیات دبیران کانون نویسندگان در مقالهای که برای بیبیسی فارسی نوشت، فشار اعضای تودهای کانون نویسندگان بر هیات دبیران در قالب انتشار مقالات و شیوه حضور در جلسات و حتی تلاش برای «پرونده سازی» برای خودش و احمد شاملو را از دلایل اخراج آنها ذکر کرد.
او در بخشی از این مقاله به اتفاقاتی بعد از حمله دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن کارکنان اشاره کرده و نوشته است: «فشار آقای بهآذین و گروه او در این زمینه به جایی رسیده بود که به عنوان مثال، در روزهای تشکیل جلسه هیات دبیران کانون که جز اعضای این هیات کسی دیگر در کانون حضور نداشت، آقای بهآذین را می دیدیم که در معیت آقایان سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی، و برومند- که چهار تن اخیر معمولاً یک قدم عقب تر از به آذین حرکت می کردند- ناگهان وارد کانون می شدند و بهآذین، خطاب به ما پنج تن عضو هیات دبیران که تشکیل جلسه داده و به کار خود سرگرم بودیم فریاد می کشید و می گفت: «شما اینجا نشسته اید؟» ما هاج و واج می پرسیدیم «کجا باید بنشینیم آقای به آذین؟» و او در جواب انگشتش را به سمت سفارت آمریکا می گرفت و می گفت: «آنجا، سفارت آمریکا. خلق آنجاست، و شما اینجا نشسته اید؟»
در نهایت بعد از آغاز برخورد دستگاه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی با سران حزب توده، امیر هوشنگ ابتهاج هم در اردیبهشت ۱۳۶۲ دستگیر و زندانی شد. او حدود یک سال در حبس بود و در مصاحبه با مهرنامه تایید میکند که در برخورد با دادستان وقت انقلاب، به شهادت نورالدین کیانوری دبیرکل آخر حزب توده عضویت در این حزب به او نسبت داده شده که او آن را رد کرده است.
اما او یک سال بعد از زندان آزاد شد، با نامه علی خامنهای رئیس جمهور وقت ایران. در منابع مختلف، به پادرمیانی محمدحسین شهریار برای آزادی او اشاره شده است. خود آقای ابتهاج در کتاب «پیر پرنیان اندیش» که شامل مصاحبهای طولانی و خاطرات اوست، میگوید شهریار در نامهای به آقای خامنهای نوشت: «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند. من با سایه زندگی کردهام.» اما سایت عصر ایران نوشته است که وقتی رئیس جمهور وقت به تبریز میرود، با شهریار دیدار میکند و شاعر مشهور در این ملاقات رودررو آزادی امیر هوشنگ ابتهاج را درخواست میکند.
رابطه مداوم با موسیقی و دوری از «ارغوان»
ه.ا. سایه یکی از مشهورترین اشعار خود را در زندان جمهوری اسلامی سرود. «ارغوان» که سالها بعد با آواز علیرضا قربانی بسیار محبوب شد و به گوش ایرانیان بیشتری رسید، شرح دوری شاعر از درخت ارغوان خانه او بوده است. او در مراسم شعرخوانی در دانشگاه سواز لندن در سال ۱۳۸۸ توضیح داد که درخت ارغوان خشکیدهای در خانهاش بود که از نو شکوفه داد و همزمان با فرزندانش قد کشید: «در آن سالی که از خانه و زندگی جدا و دور بودم، یاد این درخت همیشه با من بود و تبدیل شد به سمبلی از همهچیز. یعنی زن و بچه و زندگی خصوصی و آرزوها و آرمانها و تصورات و ایدههایی که آدم برای جهان و انسان و فلان دارد.»
اما رابطه امیر هوشنگ ابتهاج با موسیقی از دههها قبل از شنیده شدن ترانه «ارغوان» برای نسل جدید آغاز شده بود. او در گفتوگو با مسعود بهنود تاکید کرده بود که «موسیقی اگر نگویم قبل از شعر بود، ولی باعث شناختن شعر شد.» و احتمالا به همین دلیل با اهل موسیقی هم ارتباط تاثیرگذاری داشت. او از ابتدای دهه ۱۳۵۰ تا ماههای منتهی به انقلاب سرپرست برنامه «گلها» در رادیو شد و دوران جدیدی را برای موسیقی سنتی ایران رقم زد.
او که معتقد بود «هیچوقت موسیقی برایم درجه دوم نشد.» در این دوران سعی کرد خوانندگانی را که در دوران مدیریت پیشین از برنامه «گلها» دور افتاده بودند یا کمکار شده بودند، به اجرا برای رادیو بازگرداند. به گواه کارشناسان موسیقی «گلهای جدید» فصل مهمی از موسیقی سنتی و کلاسیک ایران را در دهه ۱۳۵۰ رقم زد. اما او بعد از حادثه میدان ژاله در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ همراه با محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده بهنشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.
در همین دوران بود که محمدرضا لطفی با حمایت او توانست کانون فرهنگی و هنری چاووش را تاسیس کند. این کانون طی سالهای ۱۳۵۷ تا ۶۳ حداقل دوازده آلبوم وارد بازار کرد و اجراهای موسیقیاش نقش مهمی در جا انداختن موسیقی سنتی ایران در سالهای بعد از انقلاب داشت.
به جز این، دهها شعر و غزل امیر هوشنگ ابتهاج را خوانندگان مشهور ایرانی از محمدرضا شجریان، همایون شجریان، حسین قوامی و دیگران در قالب تصنیف و آواز خواندند. بخصوص آثاری مانند «سپیده» (ایران ای سرای امید) و «سرگشته» (تو ای پری کجایی) که بخشی از خاطرات موسیقایی چند نسل از ایرانیان است، بدون اشعار سایه قابل تصور نیست.
علاقه این شاعر به موسیقی با گذشت زمان بیشتر هم شد. چنانچه در گفتوگویی دیگر با برنامه «تماشا» بیبیسی فارسی در سال ۱۳۹۷ به شکل صریح گفت: «یکی از افسوسهای من -هنوز هم در این آخر عمر- غصهام این است که ای کاش به جای شعر، یک اتفاقی میافتاد و من دنبال موسیقی میرفتم.»
حافظ به سعی سایه
امیر هوشنگ ابتهاج و غزلهایش چنان جایگاهی در شعر معاصر ایران دارد که او را نزدیکترین فرد به کیفیت حافظ شاعر مشهور ایرانی دانستهاند. او در همه سالهای زندگی خود هرچند شعر نیمایی و نوقدمایی هم سرود، اما غزلسرایی را هرگز کنار نگذاشت. تاثیری که از حافظ گرفت و علاقهاش به شاعر بزرگ ایرانی در قالب کتاب «حافظ به سعی سایه» کامل شد. او دیوان اشعار حافظ را تصحیح کرد و سعی کرد روایتی جدید ارائه کند.
او در مصاحبه سال ۹۷ دلایلش برای کار بر اشعار حافظ را اینگونه توضیح داد: «در شعر کلاسیک، ما استعارههایی داریم، مثل ساقی، می، میخانه، رند، دیوانه، عاشق و امثال اینها. شصت هفتاد سال پیش به این فکر کردم که آیا این سمبلهایی که در زبان فارسی جا افتاده و امروز هر کس میشنود فورا متوجه میشود که از یک چیز دیگر حرف میزنیم... وقتی از میخانه حرف میزنیم مقصود این نیست که جایی هستیم که عرق میفروشند یا عرق مصرف میکنند… یک محلی است برای کار معینی. یا وقتی از ساقی یا باقی کلمات حرف میزنیم… به عمد امتحان کردم که آیا میشود این کلمات را امروز با معانی تازه به کار برد و تا حد زیادی خیال میکنم موفق شدم. یعنی امروز وقتی کسی شعر مرا میخواند میداند که من الکلی نیستم، میداند که من به سمت مواد اعتیادآور نرفته و نمیروم. پس باید حرف دیگری در میان باشد و این تقریبا جا افتاده است.»
او همچنین درباره علاقهاش به استفاده از فرمهای قدیمی و کلاسیک شعر فارسی در زمان امروز هم صحبت کرد و با اشاره به آشنایی شاعر و مخاطب با تعبیرهای جاافتاده شعر کلاسیک فارسی،به نحوه استفاده از ظرفیتهای زبان اشاره کرد: «اگر شما از مِی حرف میزنید، مقصود معلوم باشد که آیا مِیِ این شاعر همان مِی است که در شعر کلاسیک ما هم همین است، مِی که در شعر حافظ هست با مِیِ شعر سنایی بهکلی فرق دارد و مِیِ شعر سنایی با مِیای که در رودکی است بهکلی فرق دارد. در شعر امروز هم اگر با صمیمیت گفته شده باشد و مطلب تازه باشد، شکل و ظاهر شعر کهنه به نظر میآید ولی واقعا آیا غزل حافظ با رودکی یکی است؟ نه، همه چیزش فرق میکند. هم زبان، هم کاربردش و هم معانی کلمات فرق میکند. مساله این است که شما در چه فضایی هستید و چه کاربردی از این زبان میخواهید. یک چیز آماده است و رویش کار شده. از عهده خیلی ظرایف فکری برآمده و توانسته بیانشان کند. شعر و زبان فارسی، یکی از زبانهای فوقالعاده پیچیده عجیب برای بیان مطلب است. مشکل میشود تمام این خواص را در زبانهای دیگر به این وسعت پیدا کرد.»
زندگی طولانی و کارنامه پربار امیر هوشنگ ابتهاج چنان عمق و وسعتی دارد که به سختی میتوان همه جنبههای آن را مرور کرد. اما میتوان یادآوری کرد که هرقدر به زندگی عشق میورزید، به گفته خودش به مرگ فکر نمیکرد. او سالهای آخر عمر را در آلمان گذراند و ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در شهر کلن درگذشت.
حدود یک دهه قبل، وقتی مسعود بهنود از او پرسید که رابطهاش با مرگ چطور است، اینطور پاسخ داد: «شما هیچوقت با مرگ روبهرو نمیشوید. تا زندهاید، زندهاید. اصلا مرگ وجود ندارد. موقع مرگ زنده نیستید. اصلا نمیدانید یعنی چه. از چه میترسید؟ چیزی که هرگز نمیتواند اتفاق بیفتد. تا وقتی شما هستید، اتفاق نمیافتد. موقعی اتفاق میافتد که شما نیستید.»