اگر شما دریافتید ما را هم بی نصیب نگذارید:
کیل: وزنی معادل سه من و هشت یک ِ من. (بحر الجواهر، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || وزنی معادل هشتادوشش من. (بحرالجواهر، از یادداشت ایضاً). || پیمانه ای یونانی است که مقابل «بت » عبری و به اندازه ٔ نه من تبریز می باشد. (قاموس کتاب مقدس). || اخگر که از آتش زنه پراکنده شود. (منتهی الارب) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اذا طلع سهیل رکع ۞ کیل و وضعکیل ؛ یعنی رفت گرما و آمد سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) پیمایش . (ناظم الاطباء). پیمایش . سنجش . (فرهنگ فارسی معین).
اینجوری میشه فضا/قضا را هم تسخیر کرد!
با تعریف "من" بیتر! هم میشود:
من . [ م َ ] (اِ) وزنی باشد معین در هر جایی و آنچه در این زمان متعارف است چهل استار ۞ است و هر استاری پانزده مثقال ۞ که مجموع من ششصد مثقال باشد به وزن تبریز و هر مثقالی شش دانگ و دانگی هشت حبه و حبه ای به وزن یک جو و به این معنی عربان حرف ثانی را مشددکنند. (برهان ). وزنی است معروف و به تشدید نون معرب آن است . (فرهنگ رشیدی ). وزنه ای را گویند که در هر ولایتی بر مقداری معین اطلاق می کنند و من تبریز که معمول این زمان است عبارت است از چهل سیر و هر سیری شانزده مثقال ، پس من عبارت از ششصد و چهل مثقال ۞ می باشد. (ناظم الاطباء). به معنی وزن است در هر جایی به معنی تفاوت است چهل استار است که هر استاری شانزده مثقال باشد که مجموع یک من ششصدو چهل مثقال شود و این من سابق تبریز بوده اکنون هزار مثقال است . (انجمن آرا). نام وزن معین که دو رطل باشد و این من بیشتر مستعمل اطباست و من هندی چهل سیر است و وزن سیر در هر ملک مختلف باشد. (غیاث ). در سانسکریت «مانه » ۞ (مقیاس ، وزن ، وزنی معین )، یا از هندی باستان «منا» ۞ (وزنی معین [ طلا ])، یونانی «منه » ۞ ، لاتینی «مینه » ۞ . در زبان شومری (قوم غیرسامی و غیرآریایی ) لغت «منه » ۞ به جای مانده و از آنان به اکدیان رسیده ، «منو» ۞ گفتند و در عبری ، «مانه » ۞ . «من » اساساً وزنی بوده و سپس نام پولی گردید و به مرور زمان نزد اقوام مختلف ارزشهای مختلف پیدا کرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).