قتل با بوی نفت
هیاهوی غریبی جلوی سقاخانه آشیخهادی برپاشد. انگار بیمار دیگری شفا گرفته بود. ۲۷ روز از سرطانه سنه ۱۳۰۳ خورشیدی گذشته بود و چندروزی بود که شایعهاش پیچیده بود این امامزاده نوظهور شفا میدهد. اما صدای کافر، کافر و ناسزاهای مردان نشان از ساز دیگری داشت. سازی که ساعتی بعد صدایش در همه تهران پیچید:« نایب کنسول آمریکا، ماژور ایمبری را کشتند.»
۹۶ سال پیش پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۰۳ ماژور رابرت ایمبری نایبکنسول سفارت آمریکا که همراه ملوین سیمور که برای عکاسی از سقاخانه آشیخهادی رفته بودند، به بهانه بیحرمتی به سقاخانه مورد ضرب و شتم مردم قرار گرفتند و ساعتی بعد در بیمارستان با ضربات سنگ یک نوجوان شانزده ساله کشته شد. او در حالی در تهران کشته شد که مدتی بود که تهران دستخوش حوادث زیادی بود و کمتر از ۲۰ روز پیش از این محمدرضا کردستانی ملقب به میرزاده عشقی در مقابل خانهاش ترور شده بود. مدتی هم بود که مردم تهران در مخالفت با بهاییها دست به تظاهرات زده بودند.
ماجرای ماژور ایمبری از آن جا شروع شد که چند روز بود در تهران شایعه شده بود که آب سقاخانه آشیخهادی نجمآبادی که در کنار مزار او در محله شیخهادی از توابع سنگلج قرار داشت شفا دهنده است و هر بیماری از آن بخورد شفا میگیرد. حتی خبر پیچیده بود که مردی که سالها فلج بود با خوردن این آب کاملا شفا گرفته و روی پایش ایستاده است.سقاخانه آقا شیخ هادی یا آشیخ هادی از سقاخانه های قدیمی و مشهور تهران است، که قدمت آن به دوره قاجار میرسد. این سقاخانه در محله آشیخ هادی بنا شده و منسوب به آقا شیخ هادی نجم آبادی عالم و مجتهد برجسته و معروف تهران است که از سال 1305 هجری قمری در آن محله سکونت داشته است. درباره این که این سقاخانه را خود آقاشیخ هادی ساخته یا کسی دیگر بین پژوهشگران تهران اختلاف وجود دارد، اما میدانیم که مدفن خود شیخ هادی در پشت این سقاخانه است.
به دنبال این شایعه مردم زیادی به سمت خیابان باریک سقاخانه رفتند تا با چشم خودشان معجزه را ببیند. شب و روز جلوی سقاخانه پر از بیمارانی شده بود که به نیت شفا آمده بودند. خبر این واقعه در روزنامههای آن روز لابهلای اخبار مذاکرات کمپانی نفتی سینکلر برای گرفتن حق امتیاز نفت شمال و غوغای جمهوری منتشر شده بود و به گوش خارجیهای مقیم تهران هم رسید. یکی از این خارجیها رابرت ویتنی ایمبری بود که ۴ ماه پیشتر با عنوان نایب کنسول سفارت آمریکا به تهران آمده بود هم رسید و تصمیم گرفت از نزدیک آداب شفاگرفتن از سقاخانه را ببیند و با دوربینی که نشریه نشنال جئوگرافیک در اختیارش قرار داده بود تصاویری بگیرد تا در شمارههای بعدی آنها را منتشر کنند. حکم نایب کنسولی او در تاریخ 21 تیر ماه سال 1303ش، در سربرگی که دارای آرم « دفتر مخصوص شاهنشاهی» بود، چنین صادر شد:«چون مستر روبرت . و . ایمبری از طرف دولت جمهوری امریکا ویس قونسول آن دولت جمهوری در طهران معین گردیده، لهذا به کارگزاران امور دیوانی امر و مقرر می شود که مشارالیه را به سمت مزبوره شناخته و در انجاح مطالب حقه او مساعدت و همراهی لازم به عمل آورند.»
او صبح روز پنجشنبه ۲۷ تیرماه ۱۳۰۳ همراه با یک آمریکایی دیگر به اسم ملوین سیمور که بدون ویزا و غیر قانونی وارد ایران شده بود، با کالسکه به سمت مرکز شهر تهران و سقاخانه آشیخهادی رفت. ایمبری و سیمور در گوشهای ایستاده بودند و آرام از مردم عکس میگرفتند که دعاگویان به سقاخانه دخیل میبستند. میان شور مردمی که برای شفا آمده بودند ناگهان کسی فریاد زد:«یک نفر اجنبی بهایی کافر در میان جمعیت است که به سقاخانه شفا دهنده بیحرمتی کرده است.»
به نوشته برخی منابع درویش بلندقد لاغراندام ژندهپوشی از میان جمعیت بیرون آمد. چشمهای درشت او در چشمهای ماژور خیره شد و در حالی که دستها را به سوی آسمان بلند میکرد، فریاد زد: مؤمنین این است شیطان رجیم، مردی که سه چشم دارد. نگاه کنید ای مؤمنین او دو چشم در سر دارد و یک چشم در دست. ای ایرانیها کیست که سه چشم دارد فقط شیطان است که سه چشم دارد و با فریادهای وحشیانه خود را روی ماژور انداخت.
بهار در تاریخ سیاسی احزاب نوشته:«ايمبري با رفيقش سه پايه عكاسي را درست مقابل سقاخانه نصب ميكند. مردم ميگويند:«اينجا زنها نشستهاند، مسيو نميشود…»ايمبري در طرف چپ سقاخانه در خيابان مخصوص، مقابل قهوهخانه، سه پايه را به زمين ميگذارد. مردم با خنده و ملايمت جلو رفته كلاه و عبا برابر دهنه دوربين نگاه ميدارند و مانع عكس گرفتن ميشوند! . . . قونسول عصباني ميشود. داد و قال راه انداخته، باز دوربين را بلند كرده، در وسط چهار راه نصب ميكند. مردم هم عصباني ميشوند و نميگذارند عكس برداشته شود و كار به جدال و كشاكش ميانجامد. موتورسيكلت سوار باز از دور پيدا ميشود. يكي فرياد ميزند:«اينهايي كه ميخواهند عكس بگيرند همانهايي هستند كه ميخواستند زهر در سقاخانه بريزند!»
ایمبری و سیمور ناگهان جماعتی خشمگین را دیدند که به سمت آنها آمدند و شروع به زدنشان کردند. این حرکت آنقدر سریع بود که آنها نتوانستند به سمت درشکه فرار کنند و زیر مشت و لگد مردم قرار گرفتند. مامورین نظمیه که برای نظم بخشیدن آمده بودند خارجیها را از زیر دست و پای مردان خشمگین در آوردند و آنها را با سروکله شکسته به مریضخانه شهربانی منتقل کردند.
البته برخی از منابع معتقدند که این دو را به نزدیکترین مریضخانه بردند که با توجه به مسافت باید یکی از دو مریضخانه دولتی (سینا) یا وزیری باشد، اما دکتر موحد در خواب آشفته نفت معتقد است آنها در مریضخانه شهربانی مردم اما انگار راضی نبودند و دنبال کالسکه مریضخانه رفتند. در بیمارستان آن دو را در اتاق جداگانه بستری کردند. اما هنوز به وضعیت ایمبری رسیدگی نکرده بودند که مردم اتاقش را پیدا کردند و نوجوانی شانزده به اسم سید حسین سنگی را به سر ایمبری زد و او را کشت. خبر کشته شدن نایبکنسول آمریکا در تهران در رسانههای آن زمان منتشر شد و آمریکاییها دولت ایران را که در آن زمان با ریاست سردار سپه بود، برای گرفتن قاتلان و مسببان و رسیدگی به این موضوع تحت فشار قرار داد.
روزنامه ستاره سرخ در گزارشی درباره این اتفاق نوشت:«چند روز است به واسطه معجزه عدیده سقاخانه چهارراه آقاشیخ هادی اجتماع و ازدحام فوقالعادهای در آنجا میشود… [امروز] قونسول آمریکا همراه یک نفر آمریکایی دیگر برخلاف حزم و احتیاط برای برداشتن عکس به محل ازدحام میروند. بدواً مقابل سقاخانه ایستاده که عکس بردارند. مردم به عنوان اینکه زنها در آنجا نشسته و شاید کاملاً خود را محفوظ نکرده باشند مانع میشوند. سپس حضرات در خیابان وثوقالدوله مقابل قهوهخانه رفته دوربین عکاسی را نصب مینمایند. باز هم مردم ازدحام کرده کلاه و اشیاء دیگر جلوی دوربین نگاهداشته مانع برداشتن عکس میشوند. در این موقع قونسول و رفیقش متغیر میشوند و دوربین خود را به طرف خیابان آقاشیخ هادی در ملتقای چهار راه قرار میدهند. در آنجا مردم عصبانی شده حمله میکنند. در این موقع فوراً پلیس و نظامی مداخله به محافظت آنها مینمایند، ولی مردم به آنها نیز هجوم آورده با سنگ و چاقو و چوب قونسول و مأمورین تأمینیه را میزنند. بالاخره همان درشکه کرایه که حضرات را تا چهارراه آورده بود سوارشان کرده از طرف خیابان مخصوص و خیابان استخر حسنآباد میرود، ولی مردم همواره درشکه را عقب میکردند تا در خیابان استخر سورچی را با سنگ سخت مجروح کرده از جای خود پرت میسازد و بیهوش میشود. فوراً یک نفر نظامی به جای او نشسته درشکه را میراند. در چهارراه حسنآباد عابرین و تعقیبکنندگان سورچی دوم را میزنند و به قسمی مجروح میشود که… فوت میکند. در این بین همواره پلیس و نظامی به کمک مأمورین سابق رسیده، عدهشان زیاد میشود. بالاخره از چهارراه و آن طرف حضرات را به اتومبیل انداخته به مریضخانه نظمیه میرسانند. مردم هم در ازدحام خود به تعقیب اتومبیل باقی، تا جایی که در و پنجره نظمیه را شکسته، مأمورین پلیس و نظامی و قونسول متوفی و رفیق او را کتک میزنند. از مریضخانه فوراً دکتر ویلهلم، دکتر سفارت آمریکا و چند نفر از اطباء مریضخانه احمدیه و پرستارهای آنجا به کمک دکتر علیمالدوله طبیب مریضخانه نظمیه آمده مشغول پانسمان و مداوا میشود تا این که قونسول به هوش آمده چند کلمه با خانم خود که از طرف نظمیه احضار شده بودند تکلم میکند، ولی متأسفانه چهار پنج ساعت بعد فوت میشوند. »
در آن زمان به نظر میرسید که قتل ماژور ایمبری با همه تبعاتش یک قتل ساده و از سر اعتقاد است. اما کمتر از چند روز اسنادی منتشر شد که نشان داد واقعه مرگ نایبکنسول آمریکا ان طور که نشان میداد اتفاق سادهای نبوده است و دستهایی در کار بودند تا این اتفاق رخ دهد. روزنامه نیویورک هرالد تریبون در ۱۹ دسامبر ۱۹۲۴ از مقامهای نفتی آمریکا اعلام کرد:« کشتهشدن ایمبری بر اثر تحریک سرمایهدارانی بود که به امتیازات نفت ایران نظر دارند صورت گرفته است. » این خبر اجزایی از مرگ این نظامی آمریکایی را روشن کرد.
ماجرا این بود که رابرت ایمبری که یک نظامی ارتش آمریکا و تحصیلکرده دانشگاه ییل بود با عنوان نایبکنسول آمریکا، اما در حقیقت به عنوان مذاکره کننده یا به قول برخی از منابع دلال شرکت سینکلر برای دریافت حق امتیاز کشف چاههای جدید در ایران بخصوص در شمال بود. کمپانی سینکلر در خرداد ۱۳۰۰ مذاکره برای دریافت حق امتیاز نفت شمال را با قوام آغاز کرده بودند. مذاکرهای که اعلام مبارزه با دیگر شرکتهای نفتی در ایران به ویژه شرکت نفت ایران و انگلستان بود که انحصار اصلی نفت جنوب را در دست داشت. به نوشته کتاب خواب آشفته نفت سینکلر با دولت شوروی روابط نزدیکی داشت و به نسبت رقبایی مثل استاندارد اویل و رویال داچ شل دستش جلوتر بود. براساس فصل ششم امتیاز دارسی دولت ایران حق نداشت به هیچ شرکتی اجازه دهد که لولههای نفت را به سمت بندرها و رودخانههای جنوبی ببرند. پس هر شرکتی قصد کشف چاههای جدید را داشت باید میتوانست نفوذی در شمال ایران داشته باشند. این نکتهای بود که قوامالسلطنه نیز به دنبال آن بود و تصمیم داشت اجازه حفاری به شرکتهای مستقل بدهد تا از طریق شمال بتوانند به ایران نفت بیشتری برسانند. در خرداد ۱۳۰۱، در دولت دوّم قوامالسلطنه، کابینه ایران تصویب کرد که امتیازی پنجاه ساله به یک کمپانی صد در صد آمریکایی برای استخراج نفت شمال واگذار کند. سهم ایران نیمی از تمامی عواید این امتیازنامه پیشبینی شده بود. رقابت سختی صورت گرفت و در نهایت در ۲۳ خرداد ۱۳۰۲ شرایطی را در برابر دو شرکت سینکلر و استاندارد اویل قرار داد که در نهایت سینکلر آن را برد. در حقیقت کمپانی آمریکایی استاندارد اویل، که با رویال داچ شل و انگلو پرشین اویل کمپانی زدوبندهای پنهان داشت، شروط ایران را نپذیرفت و این حق به سینکلر رسید و این شرکت در فروردین ماه ۱۳۰۳ همزمان با ریاست رضاخان به رییسالوزرایی قراردادی را پذیرفت و دولت آن را برای مجلس فرستاد. براساس این قراداد قلمرو امتیاز سینکلر هفت ساله و پنج ایالت شمالی منهای گیلان بود. این شرکت هفت سال فرصت داشت تا در این منطقه به نفت برسد. براساس بند دیگری از این قراداد سینکلر مکلف بود که به عنوان حقالامتیاز ۲۸ درصد از سود خالص را به ایران بپردازد و ده میلیون دلار وام در اختیار دولت ایران قرار دهد. در این امتیاز همچنین راهکار حل اختلاف براساس قضاوت بینالمللی گنجانده شده بود.
مصطفی فاتح در کتاب پنجاه سال نفت ایران نقل میکند؛ رضاخان در مراسم جشنی به کاردار آمریکا گفت:« من این موقع را یکی از بهترین مواقع تاریخ ایران میدانم. ما میخواهیم سلطه اقتصادی انگلیس و روس را از بین ببریم و امضای این امتیاز با یک شرکت آمریکایی مقدمه روابط مستحکمتری بین ایران و آمریکا خواهد بود. » البته برخی منابع معتقدند که رضاخان برخلاف این نظر خیلی هم راضی به امضای این قراداد نبود و تنها به دنبال محدود کردن دست شرکت نفت ایران و انگلستان بود.
با این که مجلس و دولت و شرکت آمریکایی به جای خوبی از مذاکرات رسیده بودند اما ماجرای سقاخانه آن را کاملا متوقف کرد. به نوشته دکتر موحد در کتاب خواب آشفته نفت مشوق ایمبری برای رفتن به سقاخانه شیخ هادی سیمور بود که گفته شد پیش از این به صورت غیر قانونی و بدون ویزا به ایران آمده بود و در سفارت آمریکا مانده بود تا تکلیفش مشخص شود. به نوشته دکتر موحد سیمور از حفاری نفتی بود، اما روایت رسمی آمریکایی او را کارگر نفت میدانند که به خاطر شرارت بازداشت بود و ایمبری برای حفاظت از خودش او را همراه برده بود. سیمور بعدها شهادت داد که سردسته مهاجمان طلبه جوانی با لباس آخوندی بود که در حوادث قبلی یعنی ماجرای تظاهرات هفته قبل هم لیدر بود. ایمبری چند روز پیش از مرگش گزارشی با محوریت کشته شدن عشقی نوشته و در آن به ماجرای شلوغیها اشاره کرده بود:« در هر قهوههانهای مردم را تحریک میکنند. مردم با وعظ تهییج میشوند به خیابان میریزند و بدون ممانعت پلیس علیه بهاییها شعار میدهند.»
او در این گزارش که با عنوان تظاهرات سیاسی و مذهبی در تهران تنظیم شده بود نوشت که سیهزار نفر در تهران در مراسم تشییع عشقی شرکت کردند. چند روز بعد از آن تظاهراتی برضد بهاییان برگزار شده بود و دو زن آمریکایی را محاصره کرده بودند که میگفتند برای این آیین تبلیغ میکردند. نکته این بود که به خود ایمبری هم تهمت بهایی بودند زدند. البته بعدتر معلوم شد که ایمبری مامور امنیتی اطلاعاتی آمریکا هم بوده است.
البته برخی از منابع در ایران رد پای برخی از چهرههای ایرانی را در کشته شدن ایمبری و ماجرای سقاخانه بیتاثیر نمیدانند. سلیمان بهبودی پیشکار رضاشاه در خاطراتش نوشته که این خرابکاری بود و ماجرای شفادادن سقاخانه شایعهای بود که مدرس و نصرتالدوله فیروز منتشر کرده بودند. البته او این اقدام را با همدستی محمدحسن میرزا ولیعهد برای سرنگویی دولت سردار سپه میداند. بهبودی در خاطراتش نوشته:« جالب آن که بیشتر شفایافتهها بیمارانی بودند که از منزل نصرتالدوله برای طلب شفا به سقاخانه هدایت شده و دخیل بسته بودند.»
با کشته شدن ایمبری مذاکرات سینکلر متوقف شد. آمریکاییها گرانترین و مجهزترین ناو نیروی دریایی امریکا یعنی یواساس ترنتون را به خلیج فارس فرستادند. هزینه این سفر ۱۱۰ هزار دلار بود که دولت ایران آن را پرداخت کرد. جنازه ایمبری در گورستان آرلینگتون دفن شد. کاترین بیوه ایمبری ۶۰ هزار دلار بابت مرگ شوهرش دریافت کرد که از نظرش مبلغ کمی بود و خواستار دو برابر آن شد و بعد تر توانست پول بیشتری بگیرد. به سیمور اما ۳۰۰ دلار غرامت دادند. دهم آبان ۱۳۰۳ حاکم تهران دو جوان مقصر قتل ایمبری یعنی سیدحسین پسر سید موسی و علی پسر ابوطالب را به جرم قتل ایمبری اعدام کرد. البته سیدحسین ١٧ ساله و علی ١۴ ساله در حکم قشونی نمره ٢٣۶ با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شده بودند اما با اعتراض آمریکاییها این دو به چوخه اعدام سپرده میشوند.
اما پرده آخر واقعه سقاخانه آقا شیخهادی و ماژور ایمبری زمانی اجرا میشود که شرکت سینکلر از بستن قرارداد با ایران برای نفت شمال منصرف میشود و این پرونده بسته میشود تا ۱۳۲۴ زمانی که روسها نفت شمال را گروگان خروج از ایران میکنند.
منابع
خواب آشفته نفت از قرارداد دارسی تا سقوط رضا شاه دکتر محمدعلی موحد نشر کارنامه
رضا شاه (خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی و علی ایزدی) نشر علم
پنجاه سال نفت ایران مصطفی فاتح
اسناد قتل ماژور ایمبری کسنولیار آمریکا در تهران فتحالله نوری
روابط ایران و آمریکا گوهر اسکندریان نشر ثالث
خون قدرت و عوام فریبی: قتل رابرت ایمبری و تاثیر ان برروابط ایران و آمریکا…) مایکل زیرینسکی فصل نامه فرهنگی هنری گفتگو بهار ۷۹ شماره ۲۷
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
البت امریکا انتقام گرفت چه انتقامی. نفت ایران ابتدا ملی یعنی از انگلیس خلع ید شد. انگلیس به پای امریکا افتاد تا کودتا فرمود و پنجاه درصد سهام کنسرسیومی را که برای بهره برداری از نفت ایران تشکیل شده بود ناز شصت گرفت. به سینکلر ندادند. با ملی شدن نفت امریکا انگلستان را بیرون انداخت. بعد پس از التماس فراوان یک سهم چهل درصدی هم به بریتیش پترولیوم داد. نفت شمال را هم که روسیه خوابش را دید؛ البته فعلا در خزر و کشورهای مشترک المنافع می تازد. چرا نباید امریکا به ایران برگردد چون اگر بر گردد احتمالا سهم روس و انگلیس، حامیان امروزی ایران، به هیچ تقلیل خواهد یافت.