۱۴۰۳ شهریور ۱۷, شنبه

 

فصل یکصد و چهارم

فسیل وال

 

سُتُرگ تَنومندی وال، مُناسِب ترین موضوع برای بَسط، تَفصیل و بطور کلی تَشریحِ مُفَصَّل را، فراهم آرد.  بِخواهید هم، تَلخیصَش نتانید.  براستی باید بقدر کتابی در قطع رحلی شاهوار[1] از او نوشت.    بدون تکرار طول چند فرلانگی (کذا!) از مِنخَر تا دُم و چندین گَز طول دورِ کَمَرش، تنها به غول آسا پیچیدگی های اندرونه اش اندیشید که ریسمان و طناب های حلقه شده در تحتانی ترین عرشه پنهان در رزمناو خط را مانَد.

  از آنجا که عُهده دار آویزش با این لویاتان شده ام ناگُزیرَم جامعیت علامه وار خویش در این تلاش را اثبات کنم؛ حتی ریز ترین مَنَوی یاخته های خونَش را نادیده نگذارده دورترین کلاف های اندرونه اش شِکافَم.  از آنرو که پیش از این بیشتر غِرابَت های زیستگاهی و کالبَدشِناختی کنونیش را ترسیم کرده ام تنها کار باقیمانده بزرگ نمائیش از منظر باستان شناسی، سنگواره ای و پیش از طوفان نوحی است. اِحتِمالأ اِسناد چنین ستبر الفاظ به هر موجود جز لویاتان – به مور یا کیک- به حق زیاده گَزاف گوئی شمرده شود.  اما وقتی موضوع لویاتان باشد قَضیه دِگَر شَوَد.  مُشتاقَم بهر این کارِستان زیر وَزین ترین واژه های لغت نامه سِکنَدری خورم.  همینجا بگویم طی این بحث ها هرزمان اقتضا می کرد، همواره به حَجیم نسخه ای رحلی از فرهنگ جانسون که مُشَخَّصأ بدین منظور خریدم رجوع کرده ام، زیرا جثه فوق العاده بزرگ آن نامی فرهنگ نویس، او را در تدوین قاموس مورد استفاده وال نِگاری چون من مناسب تر می ساخت.   اغلب از نویسندگانی می شنویم که با موضوع خود ارج یابند و برجسته شوند، هرچند موضوعی پیش پا افتاده بنظر رسد.  حالِ منی که از این لویاتان نویسم چطور؟  حروف نِوِشتارم ناخودآگاه چون حروف بزرگ اِعلان ها پَهن شود.   قَلَم پَرِ کُندورَم دهید!  دهانه وزو دواتم کنید!  یاران، دستم گیرید![2]  زیرا صِرفِ نِگارِش محض اَفکارَم در مورد این لویاتان، خسته ام کند، و فراگیر شمول گستره کار باعث می شود ضَعف کنم، مثل اینکه بخواهم کل دایره علوم، و همه نسل های وال ها، و مردم، و ماستودون ها، در گذشته، حال و آینده را پوشِش داده، مُلازم تمام گَردان تصاویر گذرای حکمرانی بر زمین و کل گیتی، بدون از قلم انداختن حَواشی، گردم.  حُسنِ مضمونی بدین پایه شِگَرف و آزادوار چنین است و بس بُزرگی بَخش.  متناسب با  حَجمَش  بُزُرگ شویم.  برای ارائه کتابی سُتُرگ باید سترگ مضمونی گُزید.  هیچگاه نمی توان کتابی بزرگ و ماندگار در باره کیک نوشت، هرچند بسا کسان کوشیده باشند.[3]

  پیش از ورود به مبحث سنگواره های وال، اُستُوارنامه خود بعنوان زمین شناس را با این توضیح ارائه می کنم که در دوره چَندکارگی خویش، سنگ تراش، حَفّارِ خَندَق، آبراه، چاه، انبار شراب، زیرزمین، و همه نوع آب انبار بوده ام.[4]  همینطور مایلم نُخُست به خواننده یادآوری کُنَم، گرچه در لایه های قدیمی تر زمین شناسی فسیل جانوران غول آسا یافت می شود که اینک تقریبأ بِکُلّی مُنقَرِض شده اند؛ آثار بعدی که در آنچه تشکیلات دوران سوم زمین شناسی نامیده اند پیدا شده رابط ، یا به هرحال گُسَسته حلقه های ارتباط میان موجودات پیش از تاریخ و آنهائی است که گویند اعقاب دورِشان به کشتی نوح برده شده اند؛ تمامی سنگواره های وال که تاکنون کشف شده متعلق به دوران سوم زمین شناسی است، که آخرین دوران مقدم بر شکل گیری تشکیلات سَطحی است.  و گرچه هیچکدام دَقیقأ معادل گونه های شناخته شده امروزی نیستند، با این حال از جنبه های کلی، آنقدر بدان ها شباهت دارند که توجیه گر رسیدنشان به مرتبه سنگواره قاطوسیان باشد.

  طی سی سال گذشته، در فواصل متفاوت، گسسته سنگواره های شکسته وال های پیش از آدم، تکه های استخوان ها و اسکلتشان پای رشته کوه آلپ در لومباردی، فرانسه، انگلستان، اسکاتلند، و در ایالت های لوئیزیانا، می سی سی پی و آلاباما یافت شده.  در میان نمونه های عجیب تر چنین بقایا بخشی از جمجمه ای است که در سال 1779 در خیابان دوفین پاریس، خیابانی کوتاه که به شکل تقریبا مستقیم به کاخ تویلری می رسد، از خاک در آوردند؛ و استخوان هائی که در دوران ناپلئون در حَفّاری اسکله های بزرگ بندر آنتوِرب از  دل خاک درآمد.  کویه این قطعات را متعلق به گونه ای کاملا ناشناخته از لویاتان خواند.

  اما، با فاصله زیاد شگرف ترین سنگواره قاطوسیان عظیم اسکلت تقریبأ کامل غولی منقرض شده بود که در سال 1842 در مزرعه قاضی گریگ در آلاباما یافت شد.  دکتر های آلاباما آنرا خزنده ای عظیم خوانده بازیلوزاروس نامیدند.  اما وقتی برخی نمونه های استخوان را به آن سوی اقیانوس اطلس، نزد ریچارد اووِن، متخصص تشریح انگلیسی فرستادند،[5] معلوم شد خزنده ادعائی والی است، هرچند از گونه ای مُنقَرِض شده.  توضیحی مُهمِ  برای حقیقت مُکَرَّر شده در این کتاب که اسکلت نه بیش از اشاره ای ناچیز به شکل وال سراسر پوشیده از گوشت و چربی دَهَد.  چنین شد که اوون نام این غول را به زوگلِدان تغییر داد؛ و در قرائت مقاله خود در انجمن زمین شناسی لندن، عملأ آنرا یکی از شِگَرف ترین موجوداتی شِمرد که دِگَرِش های کُره خاک از هستی  زدوده.

  وقتی میان این سُتُرگ اسکلت های لویاتان می ایستم، جمجمه ها، دندان ها، دنده ها و مهره ها، که مشخصه همگی شباهت نسبی به نِژادهای موجود غول های دریاست؛ اما در عین حال و از طرف دیگر قرابت هایی مشابه با مُنقَضی  لویاتان های پیشاتاریخی، نامعلوم مِهتَران خویش دارند، تُندآبیم به آن شگرف دورانی که توان گفت خودِ زَمان هنوز آغاز نشده بود، باز گردانَد، زیرا آغاز زمان با اِنسان بود.  اینجا، رَمادی خائوس زحل[6] به گَردِشَم اندازد و توانَم تَرسان و لَرزان گُذَرا نگاه هایی مبهم به آن اَزَلیت های قُطبی اندازم؛ در آن زمان که شکافته دژ های یخ بر آنچه منطقه استوای امروزی است سخت فشار می آورد؛ و در تمامی 25000 مایل این مُحیطِ عالَم، وَژه ای زمین قابل سکونت پِیدا نبود.  آن زمان که کل عالم وال را بود؛ و این خَدیوِ خَلق رَدِ خویش در طولِ  آنچه رشته کوههای آند و هیمالیای امروزی است گذارد.  کیست که تواند تبارنامه ای چون لویاتان اِرائه کُنَد؟   زوبین آخاب خونی کهن تر از خون فرعون ریخته.  متوشلخ در برابرش بچه مدرسه ای بنظر رسد.  نگاهی دور و برم انداختم تا با سام دست دهم.  از این مَرموز وجود پیشا موسائی دِهشَت های وصف ناپذیر وال که از اَزَل بوده و قطعأ پس از سَرآمَدَنِ همه اعصار مُتِمَدّن نیز زنده است، وحشت زده می شوم.

  اما این لویاتان نه تنها آثار پیشا آدمی خود را بر صَفَحات باسمه طبیعت نِهَشته، و کُهَن تَندیسِ خویش در سنگ های آهکی و مارن به ارث گذارده؛ بلکه  مُحرَز نقشِ باله اش را بر الواح مصری، که گوئی قدمت آنها، خَصیصه ای پیشاتاریخی شان دهد، می یابیم.  حدود پنجاه سال پیش از این در حُجره ای درعظیم معبد دندره[7]، بر سقف خارا، مَنحوت و مَنقوش صفحه کُره ای[8] یافت شد، آکنده از قنطور، شیردال و دُّخَس، شبیه به اشکال گروتِسک روی کره های سماوی امروزی.  کهن لویاتان، همچون گذشته به نرمی میانشان شنا می کرد،؛ شناور در آن صفحه کره قرنها پیش از گهواره بَندی سلیمان.

  همینطور نباید غریب شاهد دیگر قِدمَت وال، واقعیت اسکلتی پسا طوفان نوحی او، بدانسان که جان لئوی[9] مُکَرَّم، کهن سیاح آمازیغ نوشته، از قلم افتد.

  "نه چندان دور از ساحل دریا، معبدی دارند که بالار ها و تیرچه هایش از استخوان وال ساخته شده، زیرا اغلب اوقات جسد وال های غول آسا بدان ساحل افتد.  عوام الناس تصور می کنند به علت مَرموز قدرتی که خدا به معبد داده هیچ والی نتواند جز به مرگ آنی از برابرش گُذَرَد.  اما حقیقت امر این است که دو طرف معبد صخره هائی است که دو مایل در دریا پیش رفته و وال ها را در برخورد زخمی کند.  دنده وال با آن بزرگی باورنکردنی را که وقتی بالاترین  قسمت کوژ آن در استقرار بر زمین طاقی سازد که مردی بر پُشتِ شتر به تارُکش نرسد، معجزه دانند.  به گفته جان لئو، عوامَش گفتند آن دنده یکصد سال پیش از دیدَنِ او آنجا بوده.  مورخانشان تأئید می کنند آن پیشگو که ظهور محمد را اعلام  کرد از همین معبد بود و برخی بی دِرَنگ  گویند وال یونس پیامبر را پای همین معبد انداخت."  

ایا خواننده، در این معبد آفریقایی وال واگُذارَمَت و گر نانتوکتی و وال شِکَرد باشی، بی صدا به نیایش پردازی.

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       

 

 

 

 



[1] - imperial folio /رحلی شاهوار: در صحافی و تجلید کتاب،  رحلی بزرگ‌ ترین قطعی است که از تک ورق هایی (معمولاً 17 در 22 اینچ) که فقط یک تا خورده فراهم می آید.  بسته به ابعاد کاغذ قطع کتاب های صحافی شده با کاغذ تکتا تفاوت می کند. در میان انواع کتاب های رحلی، رحلی  "شاهوار" و "فیل سان" بزرگترین اند.  پیشتر هم یک مورد استفاده  ملویل از قطع کتاب در طبقه بندی انواع وال در  فصل 32 آمده.

https://melville.electroniclibrary.org/editions/versions-of-moby-dick/104-the-fossil-whale

 

[2] - یاران، دستم گیرید/Friends, hold my arms : در پی استعانت موسی، برادرش هارون بن عمران (/hɑˈroːn/; عبرى: אַהֲרֹן) و حور (عبري: חור)‏، دست ها را در دعای مستمر بالا بردند تا بنی اسرائیل در نبرد پیروز شوند (سِفرِ خروج 17: 11-12). 

[3] - نگاشته در مورد کیک: احتمالا اشاره ای به مجموعه منثور دکتر (1834-1847)، اثر رابرت ساوتی است، که بیست و سه صفحه را به بحث در مورد کیک اختصاص داده. (منسفیلد و وینسنت، ص. 810).

https://melville.electroniclibrary.org/editions/versions-of-moby-dick/104-the-fossil-whale

 

[4] - دوره چند کارگی خویش: فهرست مشاغلی که اسماعیل در « دوره چند کارگی» که در آن پی کار می گشت آورده، با آنچه از مشاغل گوناگون ملویل در دوران نوجوانی و جوانی اش می دانیم، نمی خواند. در نوجوانی هروقت مدرسه نمی رفت، در مغازه کلاه فروشی برادرش در گانسوورت به عنوان فروشنده، در بانک عمو پیترش در آلبانی، و در مزرعه عمو توماسَش در پیتسفیلد، جایی که یک ترم هم در مدرسه درس داد، کار کرد.  در سالهای 1838-1839، مهندسی و نقشه برداری خواند، اما نتوانست در پروژه توسعه کانال ایِری شغلی دست و پا کند، در کشتی پُست عازم لیورپول ملوان شد و در سال 1840 دوباره در مدرسه تدریس کرد، به غرب رفت، مدتی منهتن بود و دوباره از 1841 تا 1844 به دریا زد.  گرچه بی گمان در مزرعه حفاری کرد هیچ سند نمایانگر حفر خندق، کانال، آب انبار، یا چاه دردست نیست. نک. Bryant, Herman Melville: A Half Known Life،ج. 1، فصول. 28-36.

https://melville.electroniclibrary.org/editions/versions-of-moby-dick/104-the-fossil-whale

 

[5] - https://melville.electroniclibrary.org/editions/versions-of-moby-dick/104-the-fossil-whale

[6] - Saturn’s grey chaos : خائوس خاکستری زحل: زحل، معادل رومی تایتان یونانی کرونوس، حامل داس و نماد کشاورزی و زمان است که در دوران اولیه پیش از ظهور خدایان المپ و برقراری نظم حکم می راند. در اختر بینی، زحل با کهن مردان رمادی یا خاکستری مرتبط است.

 

[7] - the great temple of Denderah: معبد بزرگ دندره: معبدی از قرن اول پیش از میلاد در تنت را، نزدیک دندرا، مصر، که محقق فرانسوی ویوان دنو/ Vivant Denon فضای داخلی آن را در کتاب خود، سفرهای مصر علیا و سفلی/ Travels in Upper and Lower Egypt ترسیم و به تفصیل شرح کرده. (ترجمه انگلیسی 1803. نک. منسفیلد و  وینسنت، صص11-810). ملویل شرح دنو در مورد «سقف»، «معبد بزرگ»، و «صفحه کره» او را تکرار می‌کند. برخلاف باور اسماعیل پائین همین پاراگراف، معبد قدیم تر از سلیمان نیست.

[8] - a sculptured and painted planisphere.  این نقش برجسته صفحه کره نمایانگر اختران که 72 صورت فلکی را تصویر کرده، در سال  1821م. از معبد دندره مصر ربوده شد و اینک در موزه لوور پاریس در معرض نمایش است.

[9] - یوهانس لئو آفریقانوس (نام اصلی، اَلحَسَن محمد اَلوَزّان الفاسی، حدود  1494 - حدود  1554).  دیپلمات و نویسنده اندلسی بود که اسیرکنندگان مسیحیش جووانی لئونه و لئو آفریقانوس نامیدند.  کتاب توصیف آفریقا (1550؛ ترجمه انگلیسی، 1600) به خاطر شرح جهان اسلام مدت ها در اروپا مورد توجه بود. ملویل در پاراگراف زیر بخشی طولانی از کتاب  لئو را از مجموعه کامل سفرهای زمینی و دریایی هریس نقل می‌کند.  همین مطالب در «مُنتَخَبات» و فصل‌های 55،56 و 83 موبی دیک هم آمده.