۱۳۹۵ مهر ۲۵, یکشنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (بیست و چهارم) 1

حااقطی/آقطی
بفتح حاء مهمله و الف و کسر همزه و سکون قاف و کسر طاء مهمله و سکون یا بغدادی کفته لغت یونانی است ویوس اقطی نیز نامند و آن سبوقه است
ماهیت ان
دو صنف می باشد کبیر و صغیر کبیر آن ببزرکی شجر می شود و شاخهای باریک و از چهار عدد زیاده نمی شود و برک آن مشرف و بقدر برک کردکان صغیر آن و بمقدار شبری و شاخهای آن باریک و برک آن مشرف و بقدر برک بادام و کل هر دو سفید و ثمر هر دو بمقدار بطم و در جوزا می رسد و قوت آن تا دو سال باقی می ماند
طبیعت ان
کرم و خشک در دوم
افعال و خواص آن
مخرج اخلاط لزجه و رطوبات غلیظه و مفتح سدد و مزیل استسقا و اوجاع مفاصل شربا و طلاء مجرب و حمول آن جهت اوجاع رحم و امراض مقعده و نواصیر مفتوحه و حب آن را چون در اوقات حیض بلع نمایند منع آبستنی نماید و مجرب و مضمضۀ آب آن جهت اسقاط کرم دندان و طلای آن بر موی باعث سیاهی و عدم اسقاط آن و سعوط آن سه روز باعث زوال حمرت عین مضر رئه مصلح آن عسل مقدار شربت آن تا یکدرهم
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
آقطی
اشاره
به فارسی «آقطی» و در کتب طب سنتی با نامهای «خمان» و «سبوقه» نام برده می‌شود. به فرانسوی انواع آن‌Sureau و به انگلیسی‌Elder گفته می‌شود. گونه‌های مختلفه این گیاه از خانواده‌Caprifoliceae هستند و چند گونه از آنها از نظر دارویی مورد توجه می‌باشند که به شرح آنها می‌پردازیم.
1. خمان کبیر
اشاره
به فارسی «خمان کبیر» و «آقطی سیاه» و در کتب طب سنتی «سبوقه» ذکر می‌شود.
نام محلی آن در آذربایجان غربی «تر» و «دارگن» و در همدان «انگور کولی» می‌باشد.
به فرانسوی‌Sureau noir وSureau commun وGrand sureau و به انگلیسی‌Elder berry وHilder وEuropean elder وCommon elder گفته می‌شود. نام علمی آن‌Sambucus nigra L . می‌باشد.
مشخصات
خمان کبیر درختچه‌ای است که بلندی آن تا 10 متر می‌رسد. برگهای آن بریده و مرکب و دارای 7- 5 برگچه دندانه‌دار به ابعاد 15- 10 سانتی‌متر، بیضی‌شکل و نوک‌تیز است. گلهای آن سفید، شکری‌رنگ که در شرایط اقلیمی آذربایجان غربی و همدان در اواخر اردیبهشت ظاهر می‌شوند. میوه‌های آن گوشتی ریز، به رنگ آبی
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 304
سیر یا سیاه است.
این گیاه بومی اروپا و آسیاست و در ایران در آذربایجان غربی، همدان، کنگاور دیده می‌شود.
ترکیبات شیمیایی
در پوست درختچه و برگهای آن گلوکوزید سیانوژنتیک، سامبونیگرین 441] وجود دارد. از برگهای جوان گیاه اکسالیک اسید و اسانس و آلکالوئیدی به نام سامبوسین 442] جدا شده است. از میوه‌های آن کریزانتمین 443] به دست می‌آید. در پوست درختچه، برگها و سرشاخه‌های گلدار گیاه مواد کولین و آلکالوئید سامبوسین یافت می‌شود. در گلهای آن ماده الدرین 444] که مشابه روتین است و مقدار کمی اسانس مشخص شده است G .I .M .P[ . در انگور کولی که میوه گیاه است علاوه بر کریزانتمین مواد قندی، اسانس، کمی ماده تلخ، صمغ و نوعی رزین، اسیدهای مختلف از جمله والریانیک اسید[445]، استیک اسید[446]، یک ماده قرمزرنگ و ...
مشخص شده است.
2. خمان صغیر
اشاره
به فارسی «خمان صغیر» و «آقطی» و در شمال ایران که رویشگاه این گیاه است با نامهای محلی «پلم»، «پلخون» و «شون» شناخته می‌شود و در کتب طب سنتی نیز «خمان صغیر» و «آقطی» آمده است. به فرانسوی‌Hieble وPetit sureau وSureau yeble وHerbe aux yeux و به انگلیسی‌Ground elder وDwarf elder وDanewort نامیده می‌شود. گیاهی است از خانواده‌Caprifoliceae نام علمی آن‌Sambucus elbulus L . می‌باشد.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 305
مشخصات
خمان صغیر گیاهی است علفی چندساله که بلندی ساقه آن 150- 80 سانتی‌متر می‌باشد. ساقه آن 4 گوش. برگها مرکب دارای 6- 5 برگچه، هر برگچه بیضی مثلثی شکل، از دو طرف باریک و نوک‌تیز، دراز و دندانه‌دار است. گلهای آن سفید یا صورتی با بوی بادام تلخ است. میوه آن کروی سیاه‌رنگ کوچک در ابعاد زالزالک می‌باشد.
معمولا ساقه، میوه، گل، برگ، دانه و ریشه، خلاصه تمام اعضای گیاه خواص دارویی دارند. این گیاه در جنگلهای شمال ایران می‌روید.
ترکیبات شیمیایی
در برگهای گیاه خمان صغیر گلوکوزید سیانوژنتیک، اسانس روغنی فرّاری به نام اسانس یبل 447] و به علاوه دارای کمی ماده تلخ، ماده پالمیتین 448] و کمی قند ساکاروز است. در ریشه آن مقدار کمی ساکاروز، استیک اسید، والریانیک اسید، تانیک اسید[449] و ماده هی‌یبلین 450] می‌باشد. در گلهای گیاه نیز اسانس و در میوه آن تانن، اسانس، ماده تلخ، والریانیک اسید، سیتریک اسید[451]، وینیک اسید و مالیک اسید است. در دانه آن روغن ثابت در حد استخراج تجارتی وجود دارد.
3. آقطی سرخ
اشاره
به فرانسوی‌Sureau rouge وSureau grappes و به انگلیسی‌Red berried elder وPoison elder گفته می‌شود. گیاهی است از خانواده‌Caprifoliceae نام علمی آن‌Sambucus racemosa L . می‌باشد.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 306
مشخصات
درختچه‌ای است زیبا که در باغها به عنوان درختچه زینتی کاشته می‌شود. میوه آن به رنگ قرمز مرجانی است. بومی اروپا و آسیا می‌باشد به ایران از خارج وارد شده و در برخی باغها کاشته می‌شود.
خواص- کاربرد
قسمت ماهیچه چوب درختچه آقطی سیاه که رنگ آن سفید است در آزمایشگاه برای تهیه مقاطع میکروسکوپی به کار می‌رود. از نظر دارویی منظور از خمان به خمان صغیر یعنی گونه علمی آن اطلاق می‌شود ولی به‌هرحال از اعضای گیاه خمان کبیر نیز استفاده می‌شود. در هند از گلهای خمان کبیر به عنوان مدّر، معرّق و در موارد تب و به عنوان اصلاح‌کننده در موارد سیفیلیس و روماتیسم استفاده می‌شود. و میوه و پوست ریشه آن برای لینت مزاج تجویز می‌شود. و ریشه خمان صغیر را به عنوان مسهل و در موارد استسقا به کار می‌برند. میوه خمان صغیر نیز در استسقا و به عنوان مسهل کاربرد دارد. برگهای خمان صغیر برای نرم کردن سینه و به عنوان مدّر و معرّق و مسهل و در موارد استسقا تجویز می‌شود.
خمان صغیر از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی سرد و خشک است و معتقدند که ریشه آن قوی‌ترین قسمت گیاه از نظر خواص دارویی است. خوردن دم‌کرده برگ و ساقه آن برای تسهیل اخراج بلغم و صفرا و در استسقا نافع است. و عصاره برگ و یا دم‌کرده ریشه آن نیز همان خواص را دارا می‌باشد. در حدود 10 گرم از ساییده ریشه آن برای ترمیم شکستگی استخوان نافع است. دم‌کرده ریشه آن با شراب برای استسقا و گزیدن افعی و درد مفاصل و مضمضه آن برای از بین بردن کرم دندان مفید است. اگر در چشم ریخته شود برای رفع سرخی چشم و نشستن در دم‌کرده ریشه آن برای رفع سستی رحم و نرم کردن و باز کردن آن نافع است. خوردن میوه آن و همچنین مالیدن میوه آن به موی سر برای سیاه کردن مو و جلوگیری از ریزش آن نافع است و به علاوه مدّر و ملین است و برای کاهش دردهای روماتیسمی استفاده می‌شود. مضر ریه است و از این جهت معمولا آن را با عسل می‌خورند. مقدار خوراک آن تا 10 گرم می‌باشد.
بقراط حکیم خمان کبیر را برای استسقا تجویز می‌کرده و 45- 30 گرم برگ
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 307
خمان کبیر را در آب یا شیر جوش داده به عنوان مسهل به مریض می‌داد. در برخی نقاط فرانسه مرسوم است برگ خمان کبیر را مانند سالاد می‌خورند نظیر مسهل لینت می‌دهد. پوست دوم خمان کبیر برای لینت مزاج قوی‌تر است و مانند برگ آن در صورتی که تازه باشد دارای طعمی نامطبوع و بوی تهوع‌آور است ولی چون خشک شود بی‌بو و بی‌طعم می‌گردد ولی خاصیت مسهلی آن باقی می‌ماند. عصاره ریشه خمان کبیر به مقدار 60- 5 گرم ایجاد اسهال آبی می‌کند که مدفوع براحتی خارج می‌شود و تا 10- 8 ساعت اثر آن بیشتر نمی‌ماند. اغلب حکماء طب سنتی پوست دوم درختچه را به ریشه و برگ آن ترجیح می‌دهند و معمولا 30- 15 گرم پوست دوم آن را در 250 گرم آب جوشانیده و می‌خورند. عصاره میوه خمان کبیر به ربّ آقطی معروف است و برای تعریق 10- 1 گرم آن را می‌توان خورد. عصاره پوست خمان کبیر از داروهای مشهور برای معالجه استسقا لحمی و زقی است و خوراک از 150- 30 گرم آن را تجویز می‌کنند. در چین خمان قرمز را به عنوان داروی مؤثری در موارد شکستگی استخوان مصرف می‌کنند [پی . و از داروهای ضد تب می‌باشد [هوبوتر].
جوشانده جوانه و برگهای گیاه خمان صغیر را به صورت غرغره برای تسکین درد گلو به کار می‌برند.
میوه خمان کبیر یا انگور کولی مسهل و ملیّن است و در موارد روماتیسم حاد مفصلی اثر بسیار مفیدی دارد و مدّر و تسکین‌دهنده است شیره و عصاره میوه خمان کبیر به مقدار یک قاشق بزرگ در یک لیوان آب در اشخاص بالغ اثر بیشتری دارد.
جوشانده گلهای تازه خمان کبیر در موارد استسقا و زخمهایی که بیم قانقرایایی شدن دارند و سوختگی‌ها اثر نافع دارد.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 308
&&&&&&
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته  او جهت قروح ساعیة بی عدیل و مضر گُرده و مصلحش کتیراو بدلش حندقوقا و روغن او که از آب تازه  او ترتیب دهند جهت مفاصل و جمیع علل بارده بغایت موثر و اکتحال عصیر او جهت بیاض خفیف چشم و قطور سه قطره  او دربینی و بعد از آن استنشاق روغن بنفشه رافع صداع مزمن و مجرب دانسته اند و شکوفه  او جهت بواسیر نافع است . و صاحب اختیارات آرد: حاج خاری است که ترنجبین از وی حاصل میشود و نبات کشوث بر وی پیچیده شود و بشیرازی خار ارو(؟) خوانند عصاره  وی چون در چشم کشند سپیدی ببرد و تاریکی زائل کند و گل وی جهت بواسیر بغایت سودمند بود - انتهی . صاحب بحرالجواهر و هم داود ضریر انطاکی عاقول را ردیف حاج گفته اند. و در معالجات امروزی مَن ّ آن را که ترنجبین است در منضجات برای شیرینی آن و هم تلیین و در بعض مُسهلات چون فلوس و مانندآن چون ممدی افزایند. و اشترغاز و خلنج و انوبرخیس و شسن را نیز اهل لغت مرادف حاج آورده اند. که نامهای دیگر خار من ّ ترنجبین است . و من ّ بنی اسرائیل در تیه نیز همان است . ترنجبین . ترانگبین . عاقول . انوبرخیس .علف ترنجبین . تلنگبین . خارترنجبین . شسن . ابن البیطارگوید اینکه رازی در الحاوی گوید حاج اریقی باشد، غلط است . اریقی خلنج است .
////////
حاج
بفتح حاء مهمله و الف و جیم بفارسی خارشتر و بترکی دوتیکانی و بهندی جواسا نامند
ماهیت ان
کیاهی است که ترنجبین بر ان در خراسان منعقد می کردد بغدادی نوشته که اسم خار عاقول است و غلط کرده کسی که آن را خلنج دانسته
طبیعت ان
کرم و بسیار خشک و سرد نیز کفته اند
افعال و خواص آن
رادع و مفتح و جالی و تریاق سموم و شرب و ضماد و بخور آن رافع بواسیر و اکتحال عصیر آن جهت بیاض خفیف چشم و قطور سه قطرۀ آب خالص آن در بینی ناشتا و بعد یک ساعت استنشاق روغن بنفشه نمودن جهت رفع صداع مزمن مجرب دانسته اند و روغن آنکه از آب برک تازه آن ترتیب دهند جهت وجع مفاصل و جمیع علل بارده بغایت مؤثر و شکوفۀ آن جهت بواسیر نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
...در سالنامه‌های مینگ‌6 نیز همین نكته آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك خارداری است از تیره  بنشن‌ها یا پروانه‌واران (Leguminosae) كه در ایران و تركستان می‌روید. 1
- واژه منّ، "ترانگبین" كه ریشه  سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از راه Septuaginta  یونانی در ترجمه هفتادی‌* و برگردان  عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین ماده‌ای است قندی كه در شرایط خاص‌ ‌از سوراخهایی كه کرمها (=حشرات) ایجاد می‌كنند یا زخمی کردن تنه و شاخه‌ها‌ـ‌ از پوست یا برگ برخی گیاهان بیرون می‌تراود.  بدین ترتیب، ترانگبین‌هایی با چیستی و خاستگاه متفاوت هست . نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان گنجشكِ ترانگبین‌آور [شیر خشتی] است كه از منطقه ‌مدیترانه و هرُم (آسیای صغیر) خیزد.1 اصلی‌ترین ماده  تشكیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین یا مانیتول‌** است كه جز زبان گنجشك، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامه‌های دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام  yan ts‛e  ("خار گوسفند") را به منطقه  كائو‌ـ ‌چان (Kao-č‛an)    (تورفان) نسبت داده‌اند كه از بخش زبرین آن انگبینی ‌آید بس خوشمزه.2
چن تسان-كی (Čen Ts‛an-k‛i) كه در نیمه نخست سده هشتم می‌نوشت آورده است در ماسه‌های كیائو‌ـ ‌هو (Kiao-ho)   (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی است كه بر بالای آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را   اص17 (= )  k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند. 3 بخش نخست  ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا rāδ که صورت این واژه در یكی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره") فارسی؛5 پس  روشن است كه نام  چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه  نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی) است. در فارسی امروز خارِ شتر و به گفته  ایچیسن (Aitchison)، خارِ بزی نیز به‌كار می‌رود. 1
طرف این كه چینی‌ها واژه  فارسی میانه‌ای را برای "ترانگبین" حفظ كرده‌اند كه هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن یافت نشده است.  این گیاه (Hedysarum alhagi) كه در سرتاسر بیابانهای پست و كم آب ایران فراوان یافت می‌شود تنها در برخی  از بخشها ترانگبین به دست می‌دهد.  هر کجا از این گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران آن را می‌چرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر  گفته  صریح و قاطع شلیمر،2 خوراك گوسفندان و بزها نیز می‌شود.
"Les indigènes des contrées de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la récolte."
كورژینسكی3 درباره  یكی از هم‌خانواده های آن (Hedysarum semenowi) گوید گوسفندان بسیار دوستش دارند و پروارشان ‌كند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب 1032   Lian se kun tse ki‌4 چنین می آورد: "در كائو‌ـ ‌چان، ترانگبین (1033 ts‛e mi) هست . آقای كی‌یه (Kie)   1035 1034 گوید  در شهر نان‌ـ ‌پین (Nan-p‛in) 10365 1037 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین‌ است. برگهای گیاه yan ts‛e در شهر نمك (  1032 Yen č‛en) بزرگ‌ است وانگبینش تیره 1033 وبی مزه.  كائو‌ـ‌ چان همان كیائو‌ـ ‌هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی‌ فان/Si Fan  1038 ) اســــــت؛6 امــــــــــروزه  بــــــخش بــــــــزرگی از (ta čou  1039 ) است."
وان ین‌ـ ‌ته (Wan Yen-te) كه در سال 981 ترسائی  برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در سفرنامه خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد می‌كند. 1
چو كو‌ـ ‌فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده  Lin wai tai ta ، در سال 1178، در بازنمائی "ترانگبین اصیل (ژاله  شیرین) 1041 موصلی (1042 Wo-se-li) چنین می‌نویسد:2 "این سرزمین چند كوه نامی دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده  چون شكر و برفک ‌گردد كه گرد آورده بکار برند.  این ماده خنك، پاک كننده  خون، شیرین و پرورنده است و آن را ترانگبین ناب ‌دانند. "3
وان تــــــــا‌ـ‌ یوان (Wan Ta-yüan)  1043 در كتــاب خــــــــــــــود، 1044 Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نكته  زیر را در بازنمائی ترانگبین (kan lu) در ما‌ـ‌كو‌ـ‌ سه‌ـ ‌لی (Ma-k‛o-se-li)‌5 آورده : "هر سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین از آسمان می‌بارد و مردم گودالی می‌كنند تا آن را گرد كنند.  با برآمدن آفتاب مانند  قطرات آب فشرده و سپس خشك می‌شود.  مزه آن مانند بلورِ شكر است. در كوزه نگه می دارند و آمیخته اش با آب داغ را داروی تــــــب لرز (مالاریا) می‌دانند.  گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجا‌ـ‌تاتهاگاتا (Armritarāja-tathāgata) 1045شمرده است."6
لی شی‌ـ‌ چن، پس از آوردن نوشته های چن تسان‌ـ‌كی (Č‛en Ts‛an-k‛i Pei ši و جز آن7، به این نتیجه می‌رسد كه این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد انگبین  است هرچند  روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام تركی این گیاه یانتاق yantaq است و صمغ  شیرینی را كه بر روی آن انباشته می‌شود یانتاق شکری yantaq šäkärī  می‌گویند. 1
نام فارسی امروزی ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی كه tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان كه گفته شد، گیاهی كه این ماده  شیرین از آن بیرون می‌تراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد.  ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه  در درازنای شب پدیدار می‌شود و بایست در نخستین ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شكل طبیعی اش بکار برند ،یا به شكل شربت (شیره šire) در آسیای مركزی یا در كارخانه‌های قند و شكر مشهد و یزد در ایران به كار‌گیرند. 2 چینی‌ها در سمرقند و به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin 1046 با این واژه  فارسی آشنا شدند. 3 در بازنمائی این محصول زیر عنوان kan lu 1047  ("ژاله  شیرین") گفته شده كه از گیاهی كوچك به دست می‌آید كه بلندای آن سی تا شصت سانتی‌متر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی بر سطح ساقه‌ها سخت می‌شود با مزه ای شكرسان. آن را گردآورده می‌جوشانند تا نبات گردد. Kwan yü ki‌4 گیاهی كوچك در سمرقند را به همین نام kan-lu باز نموده كه در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین  با برگهایی چون گیاه نیل (lan) ؛ و همان کتاب5 این گیاه با نام yants‛e را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) 1048 دانسته است. در سالنامه‌های مینگ‌6 نیز همین نكته آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك خارداری است از تیره  بنشن‌ها یا پروانه‌واران (Leguminosae) كه در ایران و تركستان می‌روید. 1
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone)
نزدیك شهر حوش* (Huz) در ایران ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش از هر جای  دیگر در جهان یافت. 2 در سده شانزدهم،‌ پی‌یر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)،‌ جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانی‌ـ‌‌عربی را به این شرح به اروپاییان وانمود:
"Les Caloieres auoyt de la Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin, est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine* Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche. Celle que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la susdites. Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de 1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente. L'vne est appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons autre chose en ce lieu."


ترانگبین بریانسون (Briançon) كه بلون نام برده از درخت كاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست می‌آید. 1 گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta)‌2 چندین گونه ترانگبین را باز نموده كه یكی از آنها به نام شیرخشت xirquest یا xircast "به معنی شیر درختی به نام خشت quest زیرا xir [بخوانید šir] در زبان فارسی شیر است، پس  شیرخشت ژاله‌ای است كه از این درختان می‌چكد، یا صمغی است كه از آنها تراوش می‌كند" از سرزمین ازبكان به هرمز می‌آید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف كرده و به صورت  siracost درآورده‌اند. " گونه دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim  (tär-ängubīn فارسی) می‌نامد. "می‌گویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه های كوچك و به رنگی سرخ فام یافت می‌شود.  گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست می‌آورند، و خشك شده  آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همان‌طور كه گفتم، بین قرمز و شنگرفی است.  عوام آن را میوه می‌دانند، هرچند  از دید من صمغ  یا رزین است. "به باور آنها  از ترانگبین ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "گونه  دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است.  این گونه مانند ترانگبین كالابریا است و نرخش گران‌تر است و از راه  بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر می‌شود.  گونه دیگر را گاه می‌توان در گوآ (Goa) یافت که شربت آن در مشک عرضه می‌شود و مانند انگبین  سفید شكرك‌زده است.  آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا كه در كشور ما زود خراب می‌شود هرچند  در بطریهای شیشه‌ای محفوظ می‌ماند.  من چیز دیگری درباره  این دارو نمی‌دانم". جان فرایر4 از ژاله‌ای خوشگوار یاد می‌كند كه در شب تبدیل به ترانگبین می‌شود كه سفید و دانه‌دانه است و از ترانگبین كالابریایی چیزی كم ندارد. به گفته  وات5، shirkhist نام توده‌های سفیدرنگ‌دانه‌دانه‌ای است كه در ایران روی بوته  Cotoneaster nummularia یافت می‌ شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi camelorum) كه در ایران می‌روید به دست می‌آید و گونه ایی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشكر در آن است. شیرخشت را بیشتر  از هرات می‌آورند و از atraphaxis spinosa  (polygonaceae/ تیره  ریواسیان) نیز به دست می‌آید. 1
بدین ترتیب از نظر واژ‌شناسی و تاریخی نیز روشن شد مراد  چینی‌ها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر ترانگبین xoškenjubīn [خشك‌انگبین] است به معنی "انگبین  خشك". در یكی از واگویه های  عربی آمده است كه این ماده ژاله‌ای است كه در كوههای ایران روی درختان می‌نشیند؛ هرچند  نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین  خشك است كه از كوههای ایران می‌آورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشك است؛ گرمتر و خشكتر از انگبین . به طور كلی نیروبخش‌تر از انگبین  است. "2 این محصول، كه در هند guzangabin نامند ، از گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var. mahnifera Ehrenb. ) در دره‌های شبه‌جزیره  سینا و نیز ایران به دست می‌آید. 3  در ایران نام  بالا از آنِ ترانگبینی است كه ازAstragalus florulentus و A. adscendens در بخشهای كوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه پیرامون خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست می‌آید.  بهترین انواع این ترانگبین كه گز علفی یا گز خونسار (از شهرستان خونسار) است در ماه مرداد با تكان دادن شاخه‌ها به دست می‌آید وسرشگهای كوچك سرانجام به یكدیگر چسبیده توده ای سخت سفید چرك خاكستری  فام سازند. به گفته  شلیمر4 بوته‌ای كه این ترانگبین روی آن تشكیل می‌شود در همه جا یافت می‌شود، هرچند  كوچكترین نشانی  از ترانگبین روی آن نمی‌توان یافت، زیرا این ماده تنها  از بوته‌های خونسار به دست می‌آید. علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این حشره در دیگر قسمتهای ایران دانسته‌اند. چندین پزشک ایرانی از اصفهان، و برخی نویسندگان اروپایی ساخت ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی كه این حشره در می آورد بسته اند و شلیمر پیشنهاد می دهد آن را به سرزمین هائی كه Tamarix خودروست برده با آب و هوای آنجا خوگر كنند.
گفته شده است کهن ترین  اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت می‌توان یافت،1 كه درباره  مردان شهر كالاتبوس (Callatebus) در هرُم (آسیای صغیر)  گوید  آنها از دانه و میوه  گزانگبین انگبین  ‌گیرند. به هر روی ، سخن او دیگر است و از تراوش این ماده از درخت یاد نكرده است.
استوارت2 گوید  ترانگبین تاماریسك* را 1049 če‛n žu
می‌گویند. تاماریسك از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده. 3 تا آنجا كه من می‌دانم، چینی‌ها نامی ازترانگبین هیچ یك از این سه گونه نبرده اند و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره  درون درخت اشاره دارد كه به نقل از Pen ts‛ao در كتاب استوارت به كار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) 1050  از دوره  سونگ در كتاب خود،1051 T‛un-či‌4، در تعریف č‛en žu تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه  تاماریسك. "5
افزون بر این، گونه ایی ترانگبین بلوط هست که از Quercus vallonea Kotschy و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست می‌آید. در مرداد ماه بی‌شمار  کرمهای  كوچك سفیدرنگ (Coccus) روی درخت ‌نشسته از سوراخهایی كه در درخت در می آورند ماده‌ای قندی برون تراود که بسان دانه‌های كوچك سخت می‌شود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شده دانه‌های ترانگبین را با تكان دادن شاخه‌ها روی پارچه‌های كتانی كه زیر درختها گسترده اند می‌تكانند.  این تراوشات را با فروبردن شاخه‌های كوچكی كه این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول قندی و تبدیل آن به شربتی غلیظ نیز جمع‌آوری کرده برای شیرین كردن خوراک  بکار زنند یا با آرد آمیخته گونه ایی كلوچه سازند. 1
سوای ترانگبین‌های بالا، شلیمر2 دو گونه دیگر را نیز باز نموده است كه در كار هیچ نویسنده دیگری ندیده ام.  نام فارسی یكی از آنها را شكر تیغال* šiker eighal بر شمرده گوید  در پی  سوراخی كه كرم در گیاه در می‌آورد بهم رسد.  خود وی این كرم را در ترانگبین تازه یافته است.  این ترانگبین را کشتکاران البرز، Lawistan [كذا‌ـ‌لارستان؟ لویزان؟] و دماوند به تهران می‌آورند، هرچند  این گیاه گرد تهران و بخشهای دیگر نیز یافت می‌شود.  گرچه این ترانگبین کمابیش  هیچ  شیرینی ندارد خلط ‌آور بسیار خوبی است و سرفه‌های سخت درمان را آرام می کند.  دیگری ترانگبین Apocynum syriacum است كه آن را در ایران به نام شكرالعشر** šiker āl-ošr می‌شناسند و از یمن و حجاز وارد می‌شود.  به گفته  داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای شبانه است كه در درازنای روز سخت و چون تكه‌های كوچك نمك سان می‌شود كه سفید ،خاكستری یا  حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد  دارویی دارد.
ترانگبین از جمله فرآورده های خوراکی  ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره  آنها جای داشته است.  وقتی شاه‌شاهان در سرزمین ماد می ماند، هر روزه سد  سبد پر از ترانگبین، كه وزن هر یك ده mine [من؟] بود، به سفره‌خانه‌اش تحویل داده می‌شد. آن را چون انگبین بکار شیرین كردن نوشیدنیها  می کردند. 1 بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای مركزی گسترش دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی هست كه چون پیچك رشد می‌كند، با برگهای بزرگ كه در پائیز و زمستان خزان نمی‌كند.  وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین  بهم رسد."  به گفته  وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شده‌اند كه زیر تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر ماده‌ای شیرین بنام "ترانگبین" آرند.  این ماده پیوسته گردآوری می‌شود و مانند  انگبین  بسیار بیشتر از شكر در قرابادبن هندوان بکار است.
دانه‌های سخت سیلیس‌ی که چون بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت می‌شود و آن را تباشیر*  tabashir می‌شناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز نامیده می شود که به روشنی نادرست است. از سوی دیگر ، گاه گونه ایی ترانگبین راستین برروی گره‌های گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت می‌شود. 3 قضیه  تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا كه سرگذشت اولیه  این ماده هیچ‌گاه به درستی شرح داده نشده ، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند  افتد. 4 نمونه‌های تباشیر كه در سال 1902 در چین گردآوری كرده‌ام در موزه  تاریخ طبیعی نیویورك موجود است.5
اكنون می‌دانیم كه تباشیریافته ای است باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده می‌شد.  در سالهای واپسین  همین نــــــام به صورت تباسیس  tabasis (1052) در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است كه این سنگ متخلخل از مصر [بالا] [به اسكندریه] آورده می‌شود: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده می‌شد. 1 خاستگاه  هندی این كالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت می‌گردد كه نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr فارسی) با tavak-kisīrā سنسكریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، "شیره  گیاهی") ارتباط دارد، و به ما اجازه می‌دهد صورت پراكریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی كنیم؛ زیرا روشن است که وارد كنندگان یا صـــــــادر كنندگان یونانی این واژه را از سنســــــكریت نگرفته‌، و آن را از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در دربابار  باختری هند گرفته اند.  یا اینكه باید گمان كرد كه یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراكرتی هندی گرفته‌اند. 2
چینی‌ها هم به همــین ترتیب نخست  این كالا را از هنــــد وارد كردند و آن را "زردِ هند" (  1053 T‛ien-ču hwan) می‌نامیدند.  این كالا نخستین بار با این نام به عنوان یكی از فرآورده های هند در مفردات داروئی در دوره  كایی‌ـ ‌پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند  در عین حال چنین آورده كه این ماده در آن روزگار از تمامی   خیزرانهای چین به دست می‌آمد،3 و چینیها عادت داشتند آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus angulatus  و مواد دیگر در آمیزند. 4 Pen ts'aos yen i از سال 1116 ‌5 این ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده كه مانند  لوس [خاك بادرفتی] زرد رنگ است.  این نام در اندك مدتی به "زرد خیزرانی" (1054 ču hwan) یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت. 1 خوب است یادآور شویم چینی‌ها تباشیر را در رده سنگها نیاورده فرآورده ای از خیزران می‌دانند، در حالی كه هندوان آن را گونه ایی مروارید به شمار  می‌آورند.
کهن ترین  نویسنده عـــرب كه این ماده را باز نموده ابودَلف از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی  به سفر آسیای مركزی رفت.  وی گوید  این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران می‌گویند تانه [Tana] در جزیره  سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی محل اصلی کشت آن بود)، و از آنجا به تمامی  كشورهای جهان صادر می‌شود.  این ماده از نی‌های بوریا آید كه وقتی خشك باشند و باد آنها را بجنباند به یكدیگر سائیده گرما و آتش آرند.  گاه آتش در پهنه‌ای به گستردگی پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش می‌یابد.  تباشیر محصول این نی بوریاست. 2 دیگر نویسندگان عرب كه ابن‌ابیطار از آنها نقل كرده آن را مشتق از نیشكر هندی ‌دانسته‌ می‌گویند از همه  کرانه های هند صادر می‌شود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلم فرسوده‌اند.3 گارسیا دا اورتا (1563) كه با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نی‌ها اشاره می‌كند و با بی گمانی گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان  است؛ هرچند  همیشه  چنین نمی کنند چنان كه بسیاری نمونه‌های آن هست كه آتش نگرفته‌اند.  وی به درستی گوید  كه نام عربی (تباشیر، كه در  آوایش  پرتغالی او تباخیر tabaxir نوشته می‌شود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره، یا نم".  بهای معمول این محصول در ایران و عربستان هموزنش سیم بود.  به گفته  او نی‌ها، كه به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگ‌اند، ، بین گره‌ها رطوبت فراوان ایجاد می‌كنند كه وقتی می‌ بندد به نشاسته ماند.  نجاران هندی كه با این نی‌ها كار می‌كنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها می‌یابند كه آن را روی ناحیه  كمر یا شانه‌ها و در صورت سردرد بر پیشانی خود می‌نهند؛ پزشكان هندی آن را در موارد حرارت بیش از حد، اعم از درونی یا برونی ، و تب و اسهال تجویز می‌كنند. 1 جالبترین آنها همچنان داستان اودوریك پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است كه گرچه از این محصول نام نمی‌برد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) جابجا می‌گیرد، به سنگهایی ویژه اشاره‌ها می‌كند كه در نی‌های بورنئو یافت می‌شود و گوید  این سنگها "چنان‌اند كه اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچ‌گاه از آهن به هر شكل كه باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند. "2
ماندلسلو3 درباره  تباشیر چنین نوشته است: "روشن است كه در کرانه های مالابار (Malabar)، كوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیك مالاكا (Malacca) از این گونه نی (كه جاوه‌ای‌ها آن را مامبو mambu می‌نامند) گونه ایی دارو به نام sacar mambus یعنی شكر مامبو به دست می‌آید.  اعراب، ایرانیان و مورها آن را تباشیر tabaxir می‌نامند كه در زبان آنها به معنای شیره‌ای بسته و سفیدرنگ است.  این نی‌ها به بلندای تنه  سپیدار و دارای شاخه‌های راست‌اند با برگهایشان كمی درازتر از برگ زیتون دار.  گره‌های پرشمار  دارند باماده ای سفیدرنگ  نشاسته مانند در درون، كه اعراب و ایرانیان همسنگ آن سیم ‌دهند، زیرا در پزشکی در درمان تبهای سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین همه بیماری ها کار گیرند."




# تَرَنجبین (به فتح یا کسرِ جیم ) ، مادّه ای «به شیرینی و قِوام شَهْد [ = عسل ] » (شاد، ذیل واژه ) که از ساقه ها و برگهای دو گونه از گیاه خاردار بیابانی ، معمولاً موسوم به «خار شُتُر» (از تیره پروانه آسایان ) می تراود و امروزه عمدتاً به عنوان داروی مُلیّنِ مزاج و شُشها خورده می شود.

واژگان . ترنجبین (به همین صورت معرَّب در همه منابع قدیم عربی و فارسی ) مرکّب از دو واژه فارسی تَر (= تَر و تازه ) و اَنگَبین ( > فارسی میانه ، اَنگُبین ؛ = شهد، عسل ) روی هم به معنای «عسلِ تَر»، است (قس خُشک انگبین / خُشکنجبین که در مآخذِ ما نخستین بار علی بن عباس مجوسی [ سده چهارم ] آن را ذکر و وصف کرده [ به نقل ابن بیطار، ج 2، ص 61 ] و به نوشته صادق مقدّم [ ص 103 ] همان «گزانگبین »/ «گزِ خونسار» است که در اثر گزش حشره ای مخصوص ، از انواعی درختچه گز ، عمدتاً تاماریکس گالّیکا گونه مانیفرا ، می تراود؛ رجوع کنید به گز * و مَنّ * ؛ نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن ، ص 346 ؛ تعلیقات لوکلر بر ترجمه فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 2، ص 32 ؛ لاوفر ، ص 348). لذا، معنای لفظیِ «عسل النَّدی '» (شهدِ شَبنَم ) که اسحاق بن عِمران [ متوفی ح 292 ؛ به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137 ] و شاید به تبع او، بعض مؤلفان غربی (مثلاً، فولرس ، ج 1، ص 440 ؛ رنو و کلن ، شرح بر تحفه الاحباب ، ش 295 ، ص 115ـ116) و شرقی ، یا «عسل الوَرْد» (= شهدِ گُل [ سرخ ] ) (لیوی و الخالدی ، تعلیقات بر اقراباذین سمرقندی ، ش 248، ص 202) انگاشته اند، نادرست است . در منابع ما، داوود انطاکی (متوفی 1008) ظاهراً قدیمترین دانشمندی است که معنای درست این واژه را تحقیق کرده (ص 134): «واژه ای فارسی ... به معنای ' عسل رَطْب ` و نه ، چنانکه گمان برده اند، ' طلّ النَّدی ' ` .». به نقل ابوریحان بیرونی (ص 147) از حمزه اصفهانی (نیمه دوم سده چهارم ) ترنجبین را در اصفهان «اُشتُرْ انگبین » می گفتند.

گیاهان ترنجبین آور. از لحاظ گیاه شناسی ، نام عامِّ خار شتر (در عربی : اَلحاج یا عاقول ) را بر چندین نوع درختچه کوتاه خاردار بیابانْزی از جنس . (اسم جنس لاتینی مأخوذ از همان الحاج عربی ) اطلاق می کنند. رشینگر (ص 470ـ 475) پنج تا از آنها را در حوزه گیاهْ جغرافیایی فلورا ایرانیکا (شامل ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان ) گزارش و وصف کرده است ، که سه تای آنها (و یک دورَگه ) در

ایران کنونی به فراوانی یافت می شوند. از اینها فقط این

دو گونه ترنجبین ترشح می کنند: 1) (لفظاً، «الحاج مَنّ آور»؛ مترادفهای اکنون متروکِ آن : رویشگاه : بویژه در غرب و جنوب ایران (شامل جزیره قشم ) فراوان است . در عراق ، شمال شرقی عربستان ، فلسطین ، سوریه و شمال افریقا نیز بومی است . 2) (لفظاً ، «الحاج ایرانی »؛ مترادف قدیمتر آن : لفظاً، «الحاجِ شُتری »). رویشگاه : در ایران تقریباً در همه نواحی بیابانی ؛ در شرق آناطولی ، عراق ، ترکمنستان و افغانستان نیز به فراوانی یافت می شود (برای تصویرهای رنگی از اجزای این نوع ، وصف کوتاه ریخت شناختی و رویشگاههای آن در ایران رجوع کنید به قهرمان ، ج 7، ش 755). دورگه را از فارس گزارش کرده اند (رشینگر، ص 475). برای ریخت شناسی مشروح انواع رجوع کنید به بواسیه ، ج 2 (به لاتینی ؛ برگردان  فرانسوی بخش مربوط به در مقدّم ، ص 82 ـ83 ؛ برای خواندن تازه ترین گفتار در ریخت شناسی و تفصیل رویشگاههای پنج گونه مذکور در بالا رجوع کنید به رشینگر، همانجا [ به لاتینی ] ؛ در باره خارشتر و ترنجبین نک. ایرانیکا ، مقاله ).

به سبب گستردگی رویشگاهها و فراوانی «خار شتر» در نواحی ای که بومیان آنها به زبانهای ایرانی یا گویشهای فارسی سخن می گویند، نامهای محلی بسیاری برای به کار می رود، که پارسا (ج 8 ، ص 9ـ10) شماری از آنها را ضبط کرده است : علفِ شتر ، شترْخار ، مَخ ، تَنْدَن / تَنْوَن / تینْدن ، زَزْ ، خَروش (در بلوچستان ) ؛ اُشترْخار (در اراک ، تفرش )؛ یانْداغ (در بختیاری )؛ تیغْ شتری (در باغ فیض در مرکز ایران )؛ کَنْدَر / کَنْدِرا / کَنْدیرا (در سرزمین  ای نامعیّن ). [ واژه یانداغ مذکور، نیز به صورتهای یانْتاق / یانْدِق / یَنْدِق / یَندک ، ترکی جغتایی ، و مترادف آن ، لفظاً «شترْخار»، است . ترنجبین را به ترکی یانْتاق شَکَری می گویند؛ لاوفر، ص 345 ] .

به گزارش شلیمّر (ص 357)، اولاً، تراوش ترنجبین در ایران در همه جا به یک اندازه نیست و ظاهراً بستگی به بعض احوال اقلیمی (دمای هوا، جنس خاک ، و غیره ) دارد (چنانکه ، مثلاً، در مورد کتیرا هم دیده می شود)؛ ثانیاً، این تراوش «فقط در بعض نواحی ــ خراسان ، طبس ، زَرَند، طَغَرود (نزدیک قم 





بندر بوشهر، تبریز ــ و آن هم در دمای شدید، روی می دهد و ترنجبین به شکل قطره های کوچکی بر شاخ و برگ خارشتر منعقد می گردد»؛ دیگر اینکه برعکس گزارش [ دانشمند آلمانی ] لاندرر ، که «در لبنان ، الحاج فقط پس از این که بُزها برگها و جوانه های آن را چریدند، ترنجبین می دهد»... بومیان «نواحی ترنجبین خیز ایران ... می گویند که برپایه  قراردادهای عُرفی ، شبانان مجبورند که با گلّه های خود از دشتهای ترنجبین خیز دور شوند زیرا گوسفندها و بزها با چَرای خود، محصول ترنجبین را سخت ضایع می کنند». انواع خارشتر خوراک مرغوبی برای مواشی در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی در ایران و سرزمین های  دیگر است ( رجوع کنید به دینوری [ سده سوم ؛ ج 1، ص 120، ش 249 ] که از قول یک اعرابی ، ابو زیاد، می گوید که «الحاج را الماشیه [ چهارپایان اهلی ] بیش از یَنْبوت [ = خُرنوب ] دوست می دارند». ظاهراً بویژه شتران الحاج را می جویند و به خوردن آن سخت راغبند (وجه تسمیه این گیاهان به «خارشتر» و ترکیبهای نظیر آن ــ مثلاً در انگلیسی ــ حاکی از این رغبت است ). البته در جایهایی که
انواع خارشتر هیچ محصول شیرینی ندارند، روستاییان آنها را بریده برای تعلیف زمستانی دامهای خود ذخیره می کنند.

فرآورده دیگر خارشتر عَرَقی است که از آن می گیرند. شگفتا که پیشینیان این عرق را که اکنون خواص درمانی مهمی به آن نسبت می دهند و به طور تجارتی در داروخانه ها در جزو «عرقیّات سنّتی » عرضه می کنند، نمی شناختند و ذکری از آن در تألیفات قدیم نیست . مجتمع کشت و صنعت ایران تَرگل در دَفتَرَک (بروشور) تبلیغاتی خود آن را چنین وصف کرده است : [ عرق ] خارشتر طبیعت سرد دارد. خواص : مُدرّ قوی ، تصفیه خون و کبد، شستشوی کلیه ها؛ مفید برای [ دفع ] سنگ کلیه و مثانه ، [ و برای درمان ] سیاهْسرفه و تبهای نوبه ای و گرم 

ترکیب شیمیایی ترنجبین . شیرینی ترنجبین ناشی از وجود دو گونه مادّه قندی ، ساکارز و ملزیتوز ، در آن است ، ولی مقدّم فقط ساکارز در آن یافته است (برای تفصیل چگونگی بازشناخت این قند [ ها ] در ترنجبین رجوع کنید به وصف نادقیق و مغشوش زرگری از خارشتر [ ج 2، ص 30ـ31 ] و برای گزارشی دقیقتر و علمیتر رجوع کنید به مقدّم ، ص 79ـ93 [ به زبان فرانسه ] ).

پیشینه شناخت ترنجبین . پزشکان ـ داروشناسان قدیم یونانی (دیوسکوریدس ، جالینوس و پسینیان ایشان ) این مادّه را نمی شناختند. به گزارش لاوفر (ص 346)، پی یر بلن مُنْسی ، سیّاح و طبیعیدان فرانسوی (1518ـ1564 میلادی )، آن را در سده شانزدهم در اروپا شناسانید. لذا «کشف » و مصارف درمانی آن را ظاهراً به بعض حکیمان دوره اسلامی (مسلمان و غیرمسلمان ) مدیونیم . در منابع ما، قدیمترین ذکر این مادّه و بعض خواص آن محتملاً از ابوجُرَیجِ راهب (به اغلب احتمال ، سده دوم ) است (به نقل رازی [ 250ـ313 ] ، ج 20، ص 189): «ترنجبین تشنگی ، لهیب سینه و لهیب تب را فرو می نشاند؛ مُسهل ملایمی [ نیز ] هست .» چون از تألیفات ابوجریج بجز منقولات رازی در الحاوی و منقولات ابوریحان بیرونی در الصیدنه چیزی نمانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 208ـ 209)، نمی دانیم او به ماهیت یا منشأ ترنجبین نیز اشاره کرده بوده یا نه . به هر حال ، در مآخذ ما قدیمترین اشاره به ماهیت آن در فردوس الحکمه طبری (تألیف در 236) است (ص 394) که آن را «طَلّ» (شبنم )ی دانسته که «در خراسان بر بوته ها/ درختچه ها [ «الشَّجَر» ] واقع می شود/ می نشیند». در همان سده سوم ، اسحاق بن عِمران نیز، که شاید قدیمترین وصف نسبتاً مشروح خارشتر و ترنجبین از او باشد، ترنجبین را «طلّ» انگاشته است (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137): «طلّی است مانند عسل ، جامد و دان دان («مُتحبّب ») که از آسمان بر بوته حاج / عاقول که در شام و خراسان می روید، می نشیند. بهترینِ آن سفیدِ خراسانی است . حاج ... گلهایی سرخ دارد [ اما ] میوه نمی دهد» (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). تقریباً همه مؤلفان سپسین این ماهیت نادرست را، بدون تحقیق ، تکرار کرده اند، مثلاً : ابن سینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم ، ص 752): «ترنجبین طلّی است که بیشتر در خراسان و ماوراءالنهر... و در بلاد ما پیشتر بر حاج می افتد [ ! ] » (نیز رجوع کنید بهابن جَزْله [ متوفی 493 ] ، به نقل غَسّانی ، ص 50 ؛ انطاکی [ ص 134 ] ؛ حکیم مؤمن ، ص 210، 266؛ و حتی عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویه [ تألیف در ? 1185 ] ، ص 270: «شبنمی است که بر خار شتر می نشیند و مانند ریزه های نبات منعقد می گردد»).

در این میان ، در منابع ما قدیمترین و شاید یگانه رأی درست در باره ماهیت ترنجبین آنِ دانشمند ایرانی ، ابوحنیفه دینوری ، گیاه شناس جزیره العرب باشد، زیرا این مادّه را، نه شبنمی نازل از آسمان ، بلکه از «مَغافیر» (صمغهای ) مترشّح از بعض گیاهان بادیه دانسته است . او در فصل مربوط به صمغها نوشته (ج 3، ص 86 ، ش 359) که «مغافیر مانند صمغ است ، جُز اینکه شیرین است ، [ پس از تراوش ] می خشکد، و همچون قند/ شکر می شود». سپس (ج 3، ص 95، ش 388) چنین گفته است : «از انواع مغافیر، عسل جامدی است که نزد ما [ ایرانیها ] ترنجبین نام دارد، و آن نبع [ عَرَق ، ترشح ؟ ] درختچه خارداری است ؛ لذا در [ ترنجبین ] خارهای بسیار یافت می شود.» اما شگفتا که دینوری

در وصف درختچه حاج (ج 1، ص 120، ش 249) هیچ اشاره ای به مغافیر آن (= ترنجبین ) نکرده است . وی ، پس از ذکر نظر ابو زیاد در باره حاج (که «اهل عراق آن را عاقول می گویند») و وصفی از برگهای کوچک و خارهای درازِ بسیار تیز آن [ رجوع کنید به نگاره ] ، می گوید: «نزد ما [ = در ایران ] حاج از گیاهانِ همیشه سبز است ؛ [ در طلب رطوبت ] ریشه های بسیار عمیقی در زمین می دواند؛ جوشانده این ریشه ها در تداوی به کار می رود [ ؟! ] ». (نیز رجوع کنید به نظر انصاری شیرازی [ 729ـ806 ] ، ص 104: «حاج خاری است که ترنجبین از او حاصل می شود... و [ آن را ] به شیرازی خارْ دارو گویند.»)

چون گیاه بیابانی ای که مادّه خوراکیِ ترنجبین از آن به دست می آید در بیابان شبه جزیره سیناء (فلسطین ) نیز فراوان است ، بعضی در گذشته ترنجبین را آن «مَنّ»ی پنداشته اند (که همراه با سَلْوی ' [ = بلدرچین * ] ) برای خوراک بنی اسرائیل در دوره چهل ساله سرگردانیشان در بیابان پس از خروج از مصر، سحرگاهان هر روز (بجز شنبه ها) از آسمان نازل می شد ( رجوع کنید به سِفْرِ خروج ، 16: 4، 8، 12ـ15). پژوهشهای گسترده دانشمندان غربی در باره گیاهان فلسطین منجر به اتفاق نظر در باره ماهیت و منشأ مَنِّ عبرانیان نشده (ضمناً ترادفِ منّ = ترنجبین منتفی گشته است ).برپایه یکی از سه نظریه غالب در این باره ، «مَنِّ» منظور از نوعی گز ( تاماریکس مذکور)، می تراود (برای تفصیل این مسائل رجوع کنید به گَز * ؛ مَنّ * ؛ مقدّم ، ص 123ـ 135؛ و مقاله در د.جودائیکا ).

طبع و خواص درمانی . در منابع ما، قدیمترین یادکرد طبع ترنجبین از ابن ماسویه (متوفی 243؛ به نقل رازی و طبری ، همانجاها) است . طبری آن را «معتدل [ یعنی از حیث گرمی و سردی طبع ] ، لطیف و لَیّ ِن [ یعنی مُلیّن شکم ] » دانسته و ابن ماسویه ، با اندکی توضیح گفته است : «رَطْب '] تَر ` ؛ از طبایع چهارگانه [ و در گرمی و سردی ، معتدل ... و ] لذا [ برای تب حادِّ همراه با یبوست مزاج سودمند است » ( رجوع کنید به نظر مشابه ماسَرْجویه بَصْری ] رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم [ ، به نقل رازی ، همانجا). اما حکیمان قدیم کم کم خواص دیگری برای آن دریافته اند. ابوجُرَیج (مذکور) آن را برای «تسکین لَهیب سینه » نیز سودمند دانسته است ، و ثابت بن قُرَّه (221ـ 228)، علاوه بر این که در مبحث «صُداع » (سَرْدرد) ترکیبی از ترنجبین با چیزهای ملیّن دیگری (مثلاً، آب آلو، جوشانده هلیله زرد، و تَباشیر) را برای درمان سَردردِ ناشی از (یا همراه با) یبوست تجویز کرده (ص 16، 19)، آن را در جزو اجزای «جوشانده »ای «خوب / شایسته برای معده و جگر» ذکر کرده است (ص 71ـ72).

اسحاق بن عمران (به نقل از ابن بیطار، همانجا)، پس از تکرار خواص پیشین افزوده است : «خیسانده آن در آب آلو و عُنّاب سینه را ترطیب می کند و برای مَحروران ] = مبتلایان به گرمی مزاج ، گرمْ مزاجان [ سود دارد.» حُبَیش بن الحسن ، شاگرد حُنَین بن اسحاق (194ـ260)، بعض نکات پیشینیان را چنین ایضاح یا تکمیل کرده است (به نقل ابن بیطار، همانجا): «جَلاء ] = پاک کنندگی اَخلاط و فضولات از سینه و غیره [ آن بیش از جلای قند است ؛ لهیب تبهای تیز را تسکین می دهد و تشنگی ] تَبداران ] را فرو می نشاند... و برای سُرفه سود دارد.»

در دوره دوم پزشکی اسلامی ، دستاوردهای دیگری در باره طبیعت و موارد درمانی ترنجبین یافت می شود، که بعض آنها را در اینجا ذکر می کنیم (با حذف نوشته های تکراری پیشین ): ابومنصور علی هِرَوی (سده چهارم ؛ ص 80): «طبعش قریب به شیرْخِشت * [ یعنی ] گرم و نرم است اندر درجه دوم ... مثانه را نیز [ یعنی علاوه بر سینه ] جَلا دهد؛ ادرار بول آرد، قَی ء را یاوری دهد [ یعنی کمک به استفراغ ] و قولنج بگشاید.» ابن سینا (همانجا؛ فقط مطالب غیرتکراری او را می آوریم ): طبعش «معتدلِ مایل به گرمی است ...؛ به خاصیتی که در آن است ، [ دفع ] زردآب را آسان می کند... مقدار خوراکش از ده تا بیست [ مثقال ؟ ] است .» انطاکی (همانجا) این چند نکته را به نوشته های پیشین افزوده است : «گرم است در درجه اول و تَر در درجه دوم ، یا معتدل [ ! ] ؛ از شیرْخُشک [ چنین در متن؛ = شیرْخِشت ] [ در تلیین ] لطیفتر... و برای [ رفع ] غَثَیان و دردهای سینه سودمند است . [ خوردن ]یک أوقیه از آن در نیم رَطْل شیر بدن را فربه و باه را تحریک می کند...؛ با روغن گاو عُسْرالبول را درمان می کند. برای سِپُرز زیان دارد. مُصلح آن آب عُنّاب و آلو، و قدر خوراکش از ده تا شصت و سه [ مثقال ؟ ] است .» دو پزشک سپسین ایرانی ، یعنی انصاری شیرازی و حکیم مؤمن ، که منبع عمده اطلاعاتشان تذکره انطاکی بوده ، چیز تازه ای نیاورده اند مگر این چند نکته : مُصلح آن تَمرِهندی * و عُنّاب ، قدر خوراکش ده دِرْهَم تا بیست مثقال (انصاری شیرازی ، همانجا) یا هفت تا سی مثقال (حکیم مؤمن ، ص 210) نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، ص 270ـ271، که علاوه بر تقریباً همه مطالب مذکور، مطالب جدیدی هم از بعض مآخذ دیگر و از روی تجربه خود ذکر کرده است ).

نکته مُتطبّبانه آخر این که ، چون هیچیک از منابع ما اشاره ای به سودمندی ترنجبین برای درمان «خَفَقان » (= طپش نابهنجار قلب ) نکرده اند، توجیه این بیت عاشقانه سعدی (سده هفتم ؛ ص 729) برای ما ممکن نشد: «ترنجبین وِصالم بده که شربت صَبر/ نمی کُند خفقان فؤاد را تسکین 

* هَفتادگانی (به لاتین: Septuaginta، در عربی: سبعینیه) نسخه‌ای است از نسخ تورات که در قرن سوم قبل از میلاد و در دوران فرمان‌روایی بطلمیوس فیلادلفوس در مصر، به دستور او، یهودیان اسکندریه کتاب عهد عتیق را به زبان یونانی ترجمه کردند.

نام این نسخه برگرفته از این روایت است که این کتاب را نزدیک به هفتاد تن از دانشمندان یهودی ترجمه کرده‌اند.
نسخه هفتادگانی با متن عبری تفاوت‌هایی داشت. مهم‌ترین تفاوت‌های آن این بود که کتاب‌هایی در این نسخه وجود داشت که متن عبری آن در دست نبود. این هفت کتاب عبارت‌اند از طوبیت، یودیت، حکمت سلیمان، حکمت یشوع بن سیراخ، باروخ و کتب مکابیان.
نسخه هفتادگانی برخلاف نسخه عبری که دارای ۳۹ سفر است، دارای ۴۶ سفر می‌باشد. در بین سال‌های ۲۰۰ ق.م تا ۱۰۰ ب.م بسیاری از یهودیان و مسیحیان، از این نسخه استفاده می‌کردند. تا این که در حدود سال ۹۰ میلادی، سران یهود شورایی در شهر جابنه تشکیل دادند و ۳۹ کتابی را که در متن عهد عتیق عبری بود به رسمیت شناختند و اسفار هفت‌گانه اضافی موجود در ترجمه هفتادگانی را غیرقانونی اعلام کردند. هم‌اکنون، هفت کتاب موجود در نسخه هفت‌گانه، از اسفار مشکوک عهد عتیق است.
تفاوت‌های نسخه هفتادگانی با نسخه عبری تنها به این هفت کتاب منحصر نیست؛ سفر دانیال و سفر استر در نسخه هفتادگانی طولانی‌تر هستند؛ در این نسخه یک مزمور اضافی وجود دارد و دعای منسه که در این نسخه‌است در دیگر نسخ یافت نمی‌شود.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
////////////
حاج‌
خاری است که ترنجبین از وی حاصل می‌شود و نبات کشوت بر وی پیچیده شود و بشیرازی خاردارو گویند و چون عصاره وی در چشم کشند سفیدی ببرد و تاریکی زایل کند و گل وی بجهت بواسیر بغایت سودمند بود
______________________________
صاحب مخزن الادویه درباره وی می‌نویسد: بفارسی خارشتر و بترکی دوتیکانی و بهندی جواسا نامند
اختیارات بدیعی، ص: 105

//////////////
خارشتر ایرانی (در متون طب سنتی حاج، اشتر خار، عاقول) (نام علمی: Alhagi maurorum) گونه خارشتر غالب نقاط ایران است.

منابع[ویرایش]

ویکی
///////////
به عربی عاقولمغربی:
عاقول مغربي[عدل]
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
العاقول المغربي

صورة معبرة عن عاقول مغربي
العاقول المغربي
صورة معبرة عن عاقول مغربي
أزهار العاقول المغربي
التصنيف العلمي
المملكة:  النبات
الشعبة:    البذريات
الشعيبة:   مستورات البذور
الرتبة:     الفوليات
الفصيلة:   البقولية
الجنس:   العاقول Alhagi
النوع:      المغربي maurorum
الاسم العلمي
Alhagi maurorum
ميديكوس Friedrich Kasimir Medikus، ‏1787
تعديل طالع توثيق القالب
العاقول المغربي نوع نباتي يتبع جنس العاقول من الفصيلة البقولية.
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه المشرق العربي وتركيا والقوقاز والأجزاء الأوروبية والجنوبية من روسيا.[1]
الوصف النباتي[عدل]
المصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة انتشار العاقول المغربي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 9 كانون الثاني 2012.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: عاقول مغربي
أيقونة بوابة
///////////
به آذری عادی دِوِتیکانی:
Adi dəvətikanı
Vikipediya, açıq ensiklopediya
?
Adi dəvətikanı
Adi dəvətikanı
Aləmi:
Şöbə:
Sinif:
Sıra:
Fəsilə:
Cins:
Növ:
Adi dəvətikanı
Elmi adı
Alhagi maurorum Medik.
Adi dəvətikanı (lat. Alhagi maurorum yaxud A. camelorum, A. pseudalhagi) – paxlalılar fəsiləsinindəvətikanı cinsinə aid bitki növü.
Sinonimləri[redaktə | əsas redaktə]
·         Alhagi camelorum Fisch.
·         Alhagi pseudalhagi (M.Bieb.Desv. ex B.Keller & Shap.
·         Hedysarum alhagi L. (nom. nov.)
·         Hedysarum pseudalhagi M.Bieb.
Adi dəvətikanı çoxillik tikanlı ot bitkisidir. Əsasən Azərbaycanın Samur-DəvəçiKür-Araz ovalıqlarında,Abşeronda yayılıb. Quraqlığa son dərəcə dözümlüdü. Kökləri 3-4 metrdən tutmuş 20-30 metr dərinliyə qədər uzana bilir. Uzunsov – lanset və ya oval formada yarpaqları var. Çiçəklərinin rəngi qırmızı-çəhrayıdan bənövşəyiyə qədər dəyişir. Qurudulduqda əsasən bənövşəyi rəng alır. Meyvəsi təsbehvaridi, düz və ya bir qədər əyri paxladan ibarətdi.
Adi dəvətikanına Abşeronun demək olar, hər yerində rast gəlmək mümkündü, Bakının özündə də ona tez-tez təsadüf edilir. Adamlar bu bitkiylə qəddar davranırlar, bu da onun tikanlarına görədi. Həyətində dəvətikanı görən kimi hamı onu hökmən məhv etməyə çalışır. Son illərdə Abşeronun ekoloji mühitinin dəyişməsi, daha doğrusu, suyun ümumi səviyyəsinin artması bu qiymətli bitkinin tədricən yoxa çıxmasına da gətirir.
Adi dəvətikanı otunun tərkibi aşı maddələri, kumarinlər, flavonoidlər, efir yağları, selikli maddələr, şəkərlərlə zəngindi.
////////////
به پنجاب جوانسه:
جوانسہ اک جنگلی بوٹی اے جیہڑی فصلاں وچ وی ہوندی اے۔
/////////
به عبری لوکامزیا، زبا متسویا، هِگِه:
הָגָה מצויה (שם מדעי: Alhagi maurorum) היא עשב רב-שנתי קוצני מסוג הגה, בתת-משפחת הפרפרניים. העשב מגיע לגובה של 5080 סנטימטר. מתייבש בסוף הקיץ ומתחדש באביב. לגבעול ענפים רבים וקוצניים. העלים פשוטים ותמימים, הפרחים בודדים וצבעם ארגמני. הפרי דמוי מפרקת. טיפוס התפוצה מזרח ים-תיכוני. גדל בארץ במלחות, באדמות כבדות ובצדי דרכים.

ההגה המצויה היא עשב שוטה, הצומח גם בשטחים מעובדים; קשה להיפטר ממנה מכיוון שגם אם משמידים את הנוף, השורשים מצמיחים נוף חדש בקיץ הבא.
///////////
Alhagi maurorum
From Wikipedia, the free encyclopedia
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/a4/Text_document_with_red_question_mark.svg/40px-Text_document_with_red_question_mark.svg.png
This article includes a list of references, but its sources remain unclear because it has insufficient inline citations. Please help to improve this article by introducingmore precise citations. (November 2011) (Learn how and when to remove this template message)

Camelthorn
Camel Thorn flower.JPG
A. maurorum flowers
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
A. maurorum
Alhagi maurorum
Medik. [1]
·         Alhagi camelorum Fisch.
·         A. pseudalhagi (M.Bieb.Desv. exB.Keller & Shap.
·         Hedysarum alhagi L.
·         H. pseudalhagi M.Bieb.
Alhagi maurorum is a species of legume commonly known, variously, ascamelthorn,[1] camelthorn-bush,[1] Caspian manna,[1] and Persian mannaplant.[1] This shrub is native to the region extending from the Mediterranean to Russia, but has been introduced to many other areas of the world, including Australia, southern Africa, and the western United States. The perennial plant grows from a massive rhizome system which may extend over six feet into the ground. New shoots can appear over 20 feet from the parent plant. Above the ground, the plant rarely reaches four feet in height. It is a heavily branched, gray-green thicket with long spines along the branches. It bears small, bright pink to maroon pea flowers and small legume pods, which are brown or reddish and constricted between the seeds. The seeds are mottled brown beans.
Contents
  [hide
·         1Distribution
·         2Uses
·         3Ecology
·         4References
·         5External links
Distribution[edit]
Alhagi maurorum is indigenous to temperate and tropical Eurasia and the Middle East, in: AfghanistanArmeniaAzerbaijan; northwest ChinaCyprus; northernIndiaIranIraqIsraelJordanKazakhstanKuwaitLebanonMongoliaPakistan;SyriaTajikistanTurkeyTurkmenistanUzbekistan; and Russia (in Ciscaucasia,Dagestan, southern European Russia, and the southern part of the West Siberian Plain).[1]
A. maurorum has become naturalized in Australia and the southwest U.S..[1]
Uses[edit]
Alhagi maurorum has been used locally in folk medicine as a treatment for glandular tumorsnasal polyps, and ailments related to the bile ducts.[2] It is used as a medicinal herb for its gastroprotectivediaphoreticdiureticexpectorantlaxative,antidiarrhoeal and antiseptic properties, and in the treatment of rheumatism and hemorrhoids.[citation needed] The plant is mentioned in the Qur’an as a source of sweet Manna.[citation needed] It has also been used as a sweetener.[1]
Ecology[edit]
Alhagi maurorum is a noxious weed outside its native range. It is a contaminant of alfalfa seed, and grows readily when accidentally introduced to a cultivated field. It has a wide soil tolerance, thriving on saline, sandy, rocky, and dry soils. It does best when growing next to a source of water, such as an irrigation ditch. It is unpalatable to animals and irritating when it invades forage and grazing land.
References[edit]
1.     Jump up to:a b c d e f g h i  The name Alhagi maurorum, replacing Linnaeus' Hedysarum alhagi, was first published in Vorlesungen der Churpfälzischen physicalisch-ökonomischen Gesellschaft 2: 397. 1787. GRIN (May 9, 2011). "Alhagi maurorum information from NPGS/GRIN". Taxonomy for Plants. National Germplasm Resources Laboratory, Beltsville, MarylandUSDAARS, National Genetic Resources Program. Retrieved November 13, 2011. Comment: a nom. nov. for Hedysarum alhagi L.
2.     Jump up^ James A. Duke"Alhagi maurorum (FABACEAE)". Dr. Duke's Phytochemical and Ethnobotanical Databases. RetrievedNovember 13, 2011.
External links[edit]
·         Jepson Manual Treatment
·         USDA Plants Profile
·         invasive.org Report
·         Photo gallery
·         Plants of the Noble Qur’an
·         Hedysareae
·         Invasive plant species
·         Flora of Asia
&&&&&
حاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مامون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار گویند و روفس گوید پودنه  کوهی است و گویند ورق خرد بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی است آنچه محقق است نوعی از پودنه  کوهی است گلهای کوچک بسیار دارد مانند خرما که بسرخی مایل بود و قصبه  باریک دارد مانند قصبه  اذخر و برگها دارد بشکل برگ جعده  کبیرة و بیشتر در کوه بود و در دامن کوه نیز باشد و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند در دوم محلل و مقطع بود و مسخن و حیض و بول براندو بچه بیندازد و سدّة بگشاید و بر عرق النساء با شراب و سویق ضماد کردن نافع بود و سینه و شش را پاک گرداند و منع نفث دم کند و اگر با نمک و سرکه بیاشامندمسهل کیموس بلغمی بود و اگر با سرکه بر ورمی بلغمی ضماد کنند تحلیل دهد و محلل خون بسته بود و ثآلیل راتحلیل دهد و نمش را نافع بود و اگر در طعام کنند و بخورند ضعف چشم را سود دهد و معده و جگر را پاک کند و چون سحق کنند و با آب و عسل بسرشند و مقدار دو مثقال بیاشامند قولنج را نافع بود و قوت گرده دهد و مجامعت را نیکو بود و درد دهن و حلق را سودمند بود و مقدار دو درم مستعمل بود. و جالینوس گوید فالج و لقوه و نسیان را نافع بود و همچنین اگر مجذوم در حمام طلا کند سودمند بود و اندروماخس گوید چون بکوبند و سحق کنند و بعسل بسرشند و بر سرطان طلا کنند نافع بود و اسحاق گوید مضر بود به شش و مصلح وی نعناع است و بدل آن یک وزن و نیم سعتر کوهی است و گویند بدل وی یک وزن و نیم افتیمون است و شراب وی اشتها آورد و هضم کند و مسهل بلغم و کرم بود. حکیم مومن گوید: نوعی از پودنه  کوهی است شبیه به صعتر و بقدر یک شبر و شاخهای او باریک مایل بسرخی و پربرگ و ریزه و باریک و گلش ریزه و مدور سفید مایل به بنفشی و سرخی و در سنگلاخها میروید و تخمش کوچکتر از خردل است و بفارسی آویشن دراز گویند در آخر دوم گرم و خشک و مسخن قوی و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمه و مفتح سده احشا و منقی شش و مقطع و مسهل بلغم و اقسام کرم و مقوی معده و گرده و محلل خون جامد و تریاق سموم بارده  حیوانی و نباتی و شکوفه  خالص او مسهل سودا و قائم مقام افتیمون ، و چون حاشا را با نمک و سرکه بنوشند مسهل بلغم و خلط آمیخته به آن و طبیخ او با عسل جهة عسرالنفس و تنقیه  بلغم سینه و مسحوق او با آب و عسل جهة قولنج و تحلیل فضول و درد رحم و گلو و تقویت گرده و تنقیه  آن و تحریک باه و رفع صرع و خوردن قلیل او با طعام جهة قوه  باصره و ضماد او با سرکه جهة نمش و ثآلیل منکوسة و اورام تازه  بلغمی و با آرد گندم و شراب جهة عرق النسا و امثال آن نافع و مضر ریه و مصلحش نعناع و قدر شربتش از دو مثقال تا پنج درهم و بدلش نیم وزن او افتیمون و در غیر تنقیه یک وزن و نیم صعتر و چون یک جزو آن را با ده جزو آب انگور بجوشانند تا ثلث او بشود در جمیع افعال قویتر است و چون صدمثقال آن را کوفته و بیخته در لته ای بسته در شصت رطل آب انگور انداخته بگذارند تا خمر شود جهة تقویت هاضمه و رفع سقوط اشتها و اوجاع اعصابی و برودت او و سایر اوجاع مادون تهیگاه و قشعریره  تبهای بارد و رفعمضرت سردی هوا و برف و سموم بارده بغایت موثر است - انتهی . گیاهی است شبیه بصعتر میخورد آن را زنبور عسل . (منتهی الارب ). صعتر الحمیر. ثومس نام دوائی است که نوعی از پودنه  کوهی باشد. بالیونانیة ثومس و عندالمغاربة صعترالحمار (در نسخه  لکلرک صعترالحمیر) و یقال له المامون لعدم غائلته و هو ربیعی ٌ یکون بالجبال والاودیة بورق صغیر کالصعتر و قضبان دقاق نحو شبر الی الحمرة و زهرٌ ابیض یخلف بزراً دون الخردل حادٌ حرّیف یدرک ببونة [ شاید، یونیة ] و هو حار یابس فی الثانیة یقطع البلغم بطبعه و مطلق الخفقان و البخار و لو من نحوالکراث یحد البصر بخاصیّة فیه اکلاً مع الطعام و امراض الصدر کضیق النفس و السعال و البهروضعف المعدة و الکبد و الطحال و السدد و الحصی شرباً و الکزاز و النسا و الآثار کالکلف طلاءً و السموم مطلقا واذا جعل جزء منه فی عشرة من العصیر فی شمس او نارِ حتی یذهب ثلثه کان فی ما ذکر ابلغ و هو یخرج الباردین خصوصاً السوداء و الاجنّة و الدود و یدر و یقارب الافتیمون و یضر الرئة و یصلحه النعنع و شربته الی خمسة و بدله نصف وزنه افتیمون و متی تمت له ثلاث سنین سقطت قوّته و اظنه بمصر لان الشریف یقول قضبانه تعمل فتائل القنادیل . (تذکره  داود انطاکی ج 1 ص 116). و ابن البیطار گوید: یعرفه شجار و الاندلس و عامتها بصعتر الحمیر و هو کثیر بارض بیت المقدس و ما والاها و قال دیسقوریدوس فی الثالثة تومش و هو الحاشا یعرفه جل الناس و هو تمنش صغیر فی مقدار ما یصلح ان یهباء من اغصانه فتل القنادیل و له ورق صغار دقیق کثیر علی طرفه روس صغار من الزهر فرفیریة و اکثر ما ینبت فی المواضع الصخریة والمواضع الرقیقة و قال جالینوس فی السادسة یقطع و یسخن اسخانا بیّناً و هو لذلک یدرّ الطمث و البول و یخرج الاجنة و یفتح ُ سدد الاحشاء و ینفع النفث من الصدر و من الرئة و من اجل ذلک ینبغی ان نضعه من التجفیف و الاسخان فی الدرجة الثالثة و قال دیسقوریدوس و اذا شرب بالملح و الخل ّ اسهل کیموساً بلغمیانیاً و اذا استعمل طبیخه بالعسل نفع من عسر النفس الذی یحتاج معه الی الانتصاب و من الربو و اخراج الدود الطوال و ادرّ الطمث و اخرج المشیمة و الاجنة و هو یدرّالبول و اذا عجن بالعسل و لعق سهل نفث الدّم و الفضول التی فی الصدر و اذا تضمد به مع الخل ّ حلّل الاورام البلغمیّة الحدیثة و هی تحلل الدم المنعقد وتقلع النمش و الثآلیل التی یقال له افرحودونس و اذ خلط بالسویق و عجن بالشراب و وضع علی عرق النساء وافقه و اذا طرح فی الطعام واکل نفع من ضعف البصر و قد یصلح استعماله فی وقت الصحة. و قال ماسرجویة ینقی الکبد و المعدة و اذا سحق و عجن بالماء و العسل و شرب منه مقدار مثقالین نفع من القولنج و حلل الفضول و قوی الکلی و هیّج الجماع . و قال الدمشقی نافع من وجع الفم والحلق و من جمیع ما ینفع منه الافتیمون غیر انه دونه . و قال ابن سرافیون فقاح الحاشا یسهل المرة السوداء الاّ انه ضعیف و لذلک ینبغی ان یخلط معه الملح و من الناس من یعطیه مع الخل ّ لیزید فی تلطیفه قال والشربة من فقاحه مثقالان مع خل ّ و ماء. و قال روفس الحاشا والصعتر یذهبان الظلمة التی فی البصر و یلطفان البلغم و الحاشا اقوی من الصعتر فی ذلک قال دیسقوریدوس فی الخامسة و اما الشراب الذّی یتخذ بالحاشا فهذه صفته : یدق ّ الدّواء و ینخل و یوخذ منه ماءة مثقال و یُصرّ فی خرقة و یلقی فی جرّة من عصیر و هذا الشراب ینفع من سوءالهضم و قلة الشهوة و ینفع العصب اذا اضطربت و تحرکت و من الاوجاع التی تکون تحت الشراسیف ومن الاقشعرار الذی ّ یعرض فی الشّتاء و من سموم الهوام التی تبرد الدّم و تجمد. (ابن البیطار ج 2 ص 1 و 2). و صاحب مخزن الادویه گوید: حاشا، بفتح اول و الف وفتح شین معجمة و الف بیونانی تومس و در مغرب معروف بصعتر الحمیر است و در بیت المقدس و حوالی آن در مواضع سنگلاخ بسیار میروید. ماهیت آن نوعی از پودنه  کوهی است شبیه بصعتر و بقدر یک شبر و شاخهای آن باریک و پربرگ و ریزه و بر آن زغنبی مانند پنبه و گل آن ریزه و مدور و سفید مائل به بنفشی و سرخی و تخم آن کوچکتر از خردل و منبت آن سنگلاخها. طبیعت آن در دوم سرد وخشک و شیخ الرئیس و بغدادی و صاحب شفاء الاسقام و دیگران گرم و خشک در سوم و انطاکی در دوم دانسته اند.
افعال و خواص : آن مسخن قوی و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمة و مفتح سدّه  احشاء و منقی سینه و شش و جهت ضیق النفس و سرفه و تقویت معده و کبد و طحال و گرده و تحلیل خون منجمد و تریاق سموم بارده  حیوانیة و نباتیة و حابس نفث الدم و مقطع و مسهل بلغم و مخرج اقسام کرم معده و شکوفه  خالص آن مسهل سوداءقایم مقام افتیمون و با نمک طعام و سرکه باعث زیادتی تلطیف و تقطیع آن است و چون دو درهم حاشا را با نمک و سرکه بیاشامند اسهال کیموس بلغمی کند و چون دو مثقال آن را با عسل بسرشند و با آب گرم بیاشامند جهت فالج و لقوه و نسیان و کزاز و صرع و تقویت گرده و باه و رفع درد دهن و حلق ونفث بلاغم و تفتیح و قولنج نافع و چون قدر قلیلی در طعام داخل کنند مانند سبزیها و بخورند ضعف چشم را نافع بود و قوت باصره را نگهدارد و ضعف معده و جگر حادث از اخلاط فاسده را زائل کند و اعانت بر هضم غذا نماید و آشامیدن طبیخ آن با عسل جهت عسرالنفس و ضیق نفس انتصابی و اخراج حیات و ادرار حیض و بول و اخراج جنین و مشیمه و لعوق آن با عسل جهت اسهال نفث بلغم و فضول مجتمعه در سینه و سرفه و ضیق النفس و ضماد آن با سرکه جهت تحلیل اورام بلغمیه تازه و تحلیل خون منجمد در اعضا و قلع نمش و ثآلیل برآمده و یابسه که بیونانی افروخودیس نامند و با سویق و شراب جهت عرق النساء و امثال آن نافع و صخری آن جهت مصروعین نافع و باعث افاقه  آنهاست و گویند چون نزد مصروع در حین صرع حاشا را بسوزانند که دود آن بمشام او رسد اگر به افاقه آید علامت برء آن است . مضررئه و مصلح آن نعناع . مقدار شربت آن از دو مثقال تا پنج درهم ، بدل آن در تنقیه نیم وزن آن افتیمون و در غیر تنقیه یک وزن و نیم آن صعتر، و چون یک وزن آن را با ده وزن آن آب انگور بجوشانند تا ثلث بماند در جمیعافعال قویتر از جرم آن است و شراب آن که صد مثقال کوفته  بیخته در لته بسته در شصت رطل آب انگور در خم کوچک انداخته سر آن را بسته بگذارند تا خمر گردد پس استعمال آن جهت تقویت هاضمه و رفع سوءالهضم و سقوط اشتها و اوجاع عصبانی و برودت و سایر اوجاع حادثه مادون تهیگاه و قشعریره  تبهای بارد و دفع ضرر سردی هواو برف و سموم بارده  حیوانیه و نباتیه بغایت موثر و حاشا در جمیع افعال قویتر از صعتر است :
نداند طبع این حاشا ز حاشا
نداند فهم آن بهمن ز بهمن .
خاقانی .
/////////////
حاشا
مامون* و ترمس گویند و صعتر الحمار نیز گویند روفس گوید پودنه کوهی بود و گویند ورق خردل بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی بود و آنچه محقق است نوعی از پودنه کوهی است گلهای کوچک بسیار دارد مانند ادخر اما بسرخی مایل بود و قصبه باریک دارد مانند قصبه ادخر و برگها دارد بشکل جعده کبر و بیشتر در کوه بود و در دامن کوه نیز باشد و مطلقا بوی پودنه کند طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند در دویم محلل و مقطع و مسخن بود و حیض و بول براند و بچه بیندازد و سده بگشاید و بر عرق النسا با شراب ضماد کردن نافع بود و سینه و شش را پاک کند و منع نفث دم بکند و اگر با نمک و سرکه بیاشامند مسهل کیموس بلغمی بود و اگر با سرکه بر ورم بلغمی ضماد کنند تحلیل دهد و محلل خون بسته بود و ثالیل و نمش را تحلیل کند و اگر در طعام کنند و بخورند ضعف چشم را نافع بود و قوت باصره نگه دارد و معده و جگر را پاک کند و چون سحق کنند و به آب و عسل بسرشند و مقدار دو مثقال بیاشامند قولنج را نافع بود و قوت گرده بدهد و مجامعت را نیکو بود و درد دهن و حلق را سود دهد و مقدار دو درم مستعمل بود جالینوس گوید فالج و لقوه و نسیان را نافع بود و اندروماخس گوید چون بکوبند و سحق کنند و با عسل بسرشند و بر سرطان طلا کنند نافع بود و همچنین اگر مجذوم در حمام طلا کنند سود دهد و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی نعناع بود و بدل وی یک وزن و نیم سعتر جبلی است و گویند یک وزن و نیم افتیمون و انیسون و شراب وی اشتها بیاورد و هاضم بود مسهل بلغم
______________________________
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: بفتح اول بیونانی ترمس و در مغرب معروف به صعتر الحمیر است و در بیت المقدس و حوالی آن در مواضع سنگلاخ بسیار می‌روید و آن نوعی از پودنه کوهی است
صاحب تحفه فارسی آن را آویشم دراز نامد
اختیارات بدیعی، ص: 104
* مامون . (اِ) نوعی از پودنه  کوهی باشد و آن را به عربی صعترالحمام خوانند، و صعتراگرچه با سین بی نقطه است لیکن در کتب طبی به صاد نوشته اند تا به شعیر مشتبه نشود. خوردن آن در طعام ضعف چشم را نافع باشد و قوت باصره را نگاه دارد. (برهان ). نوعی از پودنه  کوهی که به تازی صعترالحمام گویند. (ناظم الاطباء). مرزنگوش وحشی را گویند که به نام فودنج جبلی و پودنه  کوهی و صعترالحمام نیز موسوم است . (فرهنگ فارسی معین ). حاشا است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به حاشا شود.
////////////
حاشا
بفتح اول و الف و فتح شین معجمه و الف بیونانی تومس و در مغرب معروف بصعتر الحمیر است و در بیت المقدس و حوالی آن در مواضع سنکلاخ بسیار می روید
ماهیت ان
نوعی از پودنۀ کوهی است شبیه بصعتر و بقدر یک شبر و شاخهای آن باریک و پر برک و ریزه و بران زغبی مانند پنبه و کل آن ریزه و مدور و سفید مائل به بنفشی و سرخی و تخم آن کوچکتر از خردل و منبت آن سنک لاخها
طبیعت ان
در دوم سرد و خشک و شیخ الرئیس و بغدادی و صاحب شفاء الاسقام و دیکران کرم و خشک در سوم و انطاکی در دوم دانسته اند
افعال و خواص آن
مسخن قوی و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمه و مفتح سدۀ احشا و منقی سینه و شش و جهت ضیق النفس و سرفه و تقویت معده و کبد و طحال و کرده و تحلیل خون منجمد و تریاق سموم باردۀ حیوانیه و نباتیه و حابس نفث الدم و مقطع و مسهل بلغم و مخرج اقسام کرم معده و شکوفۀ خالص آن مسهل سودا و قائم مقام افتیمون و با نمک طعام و سرکه باعث زیادتی تلطیف و تقطیع آنست و چون دو درهم حاشا را با نمک و سرکه بیاشامند اسهال کیموس بلغمی نماید و چون دو مثقال آن را با عسل بسرشند و با آب کرم بیاشامند جهت فالج و لقوه و نسیان و کزاز و صرع و تقویت کرده و باه و رفع درد دهن و حلق و نفث بلاغم و تفتیح قولنج نافع و چون قدر قلیلی در طعام داخل کنند مانند سبزیها و بخورند ضعف چشم را نافع بود و قوت باصره را نکهدارد و ضعف معده و جکر حادث از اخلاط فاسده را زائل کند و اعانت بر هضم غذا نماید و آشامیدن طبیخ آن با عسل جهت عسر النفس و نفس انتصابی و اخراج حیات و ادرار حیض و بول و اخراج جنین و مشیمه و لعوق آن با عسل جهت اسهال نفث بلغم و فضول مجتمعه در سینه و سرفه و ضیق النفس و ضماد آن با سرکه جهت تحلیل اورام بلغمیۀ تازه و تحلیل خون منجمد در اعضا و قلع نمش و ثآلیل برآمده و یابسه که بیونانی افروخودیس نامند و با سویق و شراب جهت عرق النسا و امثال آن نافع و صخری آن جهت مصر و عین نافع و باعث افاقۀ آنها است و کویند چون نزد مصروع در حین صرع حاشا را بسوزانند که دود آن بمشام او رسد اکر بافاقه آید علامت برء آنست مضر رئه مصلح آن نعناع مقدار شربت آن از دو مثقال تا پنج درهم بدل آن در تنقیۀ نیم وزن آن افتیمون و در غیر تنقیه یک وزن و نیم آن صعتر و چون یک وزن آن را با ده وزن آن آب انکور بجوشانند تا ثلث بماند در جمیع افعال قویتر از جرم آنست و شراب آنکه صد مثقال آن را کوفته پیخته در لتۀ بسته در شصت رطل آب انکور در خم کوچکی انداخته سر آن را بسته بکذارند تا خمر کردد پس استعمال نمایند جهت تقویت هاضمه و رفع سوء الهضم و سقوط اشتها و اوجاع عصبانی و برودت و سایر اوجاع حادثه ما دون تهیکاه و قشعریرۀ تپهای بارد و دفع ضرر سردی هوا و برف و سموم باردۀ حیوانیه و نباتیه بغایت مؤثر و حاشا در جمیع افعال قویتر از صعتر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
آویشن معمولی (در متون طب سنتی حاشا، مامون، سعتر/صعتر، پودنه کوهی، آویشُم) (نام علمی: Thymus vulgaris)[۱][۲] گیاهی از سرده آویشنیان است.

منابع[ویرایش]
پرش به بالا «آشنایی با خواص دارویی گیاه آویشن». وب‌گاه پزشکان ایران. بازبینی‌شده در ۲۸ شهریور ۱۳۹۴.
پرش به بالا «خواص دارویی آویشن». پزشکان بدون مرز، بهمن ۲۵, ۱۳۸۷. بازبینی‌شده در ۲۸ شهریور ۱۳۹۴.
زرگری، ع. گیاهان دارویی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران
ویکی
/////////////
الزعتر الشائع (بالإنجليزية Thyme) [2][3] (تصنيف)|نوع]] نباتي يتبع جنس الزعتر من الفصيلة الشفوية واسمه العلمي (باللاتينية:Thymus vulgaris). ينتشر بكثرة في جنوب أوروبا في المنطقة الممتدة من غرب البحر الأبيض المتوسط إلى جنوب إيطاليا. يُستعمل كأرضية في الحدائق حيث يعيش لمدة زمنية قصيرة و هو سهل الإكثار بالقطوع.[4] وهو المصدر الرئيسي للزعتر المستعمل في الطبخ والأكل والأعشاب الطبية.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f3/Brot_de_farigola2.JPG/220px-Brot_de_farigola2.JPG
لقطة للزعتر البري الشائع
محتويات
  [أظهر] 
الوصف النباتي[عدل]
والزعتر شجيرة معمرة عطرية كثيرة الفروع تكون كساء للأرض تعلو إلى حوالي 30 سم. أوراقها صغيرة تنبت من الساق أزهارها وردية أو أرجوانية تزهر منتصف الصيف. وهو ينمو في معظم المناطق المعتدلة المناخ، ويكثر بصفة عامة في دول حوض البحر الأبيض المتوسطمثل سورية وفلسطين والأردن والجبل الأخضر في ليبيا و الجزائر خاصة في سلسلة الأطلس الصحراوي مثل جبل كردادة في منطقة بوسعادة حيث أن الزعتر في هذا الجبل يتميز برائحة قوية جدا. ولأنه يعطر الجبال برائحته الزكية يطلق عليه صفة "مفرح الجبال". وله رائحة عطرية قوية وطعمه حار مر قليلاً.
الأصناف[عدل]
تم تطوير العديد من الأصناف والهجن لأغراض الزينة.[5] تسمية هذه الأصناف قد يكون مربك في بعض الأحيان. ويختلف الزعتر الفرنسي عن الألماني وعن الإنجليزي في أشكال الأوراق وألوانها والزيوت المستخلصة منها. من هذه الأصناف الزعتر الفضي.[6]
وقد كان صنف "الملكة الفضية" ذات الأوراق بيضاء الحواف جديرا بجائزة الحدائق من الجمعية الملكية للبستنة.[7]
المعلومات الغذائية[عدل]
يحتوي كل 100غ من الزعتر بحسب وزارة الزراعة الأميركية على المعلومات الغذائية التالية:
  • السعرات الحرارية: 101
  • الدهون: 1.68
  • الدهون المشبعة: 0.46
  • الكاربوهيدرات: 24.45
  • الألياف: 14
الاستعمالات الطبية[عدل]
تستعمل أوراق وساق نبتة الزعتر لعلاج كثير من الأمراض، كالكحة والسعال الديكي. ويمكن غليه واستعماله كمضمضة لعلاج اللثة أو كغرغرة لالتهاب الحلق. ويمكن استعمالها كبخار لأن به مادة الثيمول (بالإنجليزية: Thymol) التي تقضي على البكتيريا وفيروس الحلأ(هربس) وبعض الطفيليات. و يحسن الهضم ويرخي العضلات الناعمة (اللينة أو الباسطة) ويقلل البروستاجلاندين الذي يسبب تقلصات في العضلات لهذا يفيد الرياضيين ويقضي على الطفيليات المعوية. ويستعمل كمسحوق في غيار الجروح المتقيحة وكمنفث للبلغم ويقلل التقلصات ويفيد في بداية نزلات البرد والصداع وتأخر الدورة الشهرية. ويمنع الغازات المعوية والشد العضلي.
الجزء الطبي المستعمل هو الفروع المزهرة والأوراق.
طريقة تناوله[عدل]
تغلى عروقه المزهرة وأوراقه مع الماء وتشرب (كالشاي)، وذلك بتناول مغلي العشبة بنسبة نصف ملعقة لكل كاس من الماء الساخن بدرجة الغليان مع ملعقة عسل، ويتناول المريض كأساً واحداً إلى ثلاثة كؤوس في اليوم الواحد لعدة أيام. وطبخه مع التين يفيد في علاج الربو وعسر النفس والسعال، وإذا أخذ مع الخل ازداد مفعوله في طرد الغازات، وإدرار البول والحيض، وتنقية المعدة والكبد الصدر، وتحسين اللون.
فوائد الزعتر[عدل]
لعلاج الجهاز التنفسي[عدل]
مثل السعال الديكي والالتهابات الشعبية والربو وفي هذه الحالة يعمل الزعتر على تليين المخاط الشعَبي مما يسهل طرده للخارج كما يهدئ الشعب الهوائية ويلطفها. وكذلك يحتوى على مواد لها خاصية مسكنة للألم ومطهرة ومنشطة للدورة الدموية. وينشط الزعتر عامة كل الوظائف المضادة للتسمم، ويسهل إفراز العرق، ويدر البول. وال يحتوى على مواد مقوية للعضلات مثل عضلات القلب، تمنع تصلب الشرايين، يعالج التهابات المسالك البولية والمثانة ويشفي من مرض المغص الكلوي ويخفض الكوليسترول.
فاتح للشهية[عدل]
يعمل الزعتر على تنبيه المعدة وطرد الغازات ويمنع التخمرات ويساعد على الهضم وامتصاص المواد الغذائية وطرد الفطريات من المعدة والأمعاء إلى جانب أنه يزيد الشهية لتناول الطعام فهو يحتوي على مادة الثيمول التي تعمل على قتل الميكروبات وتطرد الطفيليات من المعدة إضافة إلى مادة الكارفكرول وهي مسكنة ومطهرة وطاردة للبلغم ومضادة للنزيف والإسهال. أضف إلى ذلك أن الزعتر ملطف للأغذية وإذا وضع مع الخل لطف اللحوم وأكسبها طعما لذيداً. وهو طارد للديدان، فقد أثبتت التجارب العلمية أن زيت الزعتر يقتل الأميبا المسببة للزحار في فترة قصيرة ويبيد جراثيم القولون. وهو يزيد في وزن الجسم لأنه يساعد على الهضم وامتصاص المواد الذهنية. ونحب أن نضيف أن الزعتر قد يسبب الإمساك (القبض) أحيانا فيفضل أخذه مع زيت الزيتون. فية قيمة غدائية كبيرةجدا وأهم شيء هو المحافطة على رياضة المشي
مضاد للأكسدة[عدل]
وذكر مطر أن الزعتر يحتوى أيضاً على مواد مضادة للأكسدة، مما يمكن الاستفادة منه بإضافة زيت الزعتر إلى المواد الغذائية المعلبة مثل (علب السمن) ليمنع الأكسدة بدلاً من إضافة مواد صناعية قد تضر بصحة الإنسان.
منبه للذاكرة[عدل]
ويؤكد السلف السابق على أهمية تناول الزعتر كشطيرة (سندويش) مع زيت الزيتون صباحاً وقبل الذهاب إلى المدرسة للاعتقاد بأن الزعتر منبه للذاكرة ويساعد الطالب على سرعة استرجاع المعلومات المختزنة وسهولة الاستيعاب
لعلاج اللثة ووجع الأسنان[عدل]
ويعتبر الزعتر منشطاً ممتازاً لجلد الرأس، ويمنع تساقط الشعر ويكثفه وينشطه، ومضغه ينفع في وجع الأسنان والتهابات اللثة، خاصة إذا طبخ مع القرنفل في الماء، ثم ينصح بالتمضمض به بعد أن يبرد. كما أنه يقي الأسنان من التسوس وخاصة إذا مضغ وهو أخضر غض. فنبات الزعتر عامل مهم في معالجة التهابات الحلق والحنجرة والقصبة الهوائية ويعمل على تنبيه الأغشية المخاطية الموجودة في الفم ويقويها. ويدخل السعتر في معاجين الأسنان فهو يطهر الفم ومضغه يسكن آلام الأسنان.[محل شك]
ضغط الدم[عدل]
يساهم الزعتر في تخفيف ضغط الدم، ويستعمله الجزائريون مع القهوة (غصن صغير في الفنجال) لتجنب تأثير القهوة في ضغط الدم، ويضفي على القهوة نكهة طيبة. والمصابون بضغط الدم يمضغون بعض الاوراق منه عند الشعور بإرتفاع ضغط الدم. لا ينضح الاكثار منه خاصة لأصحاب ضغط الدم المنخفض
الاستعمال الخارجي[عدل]
يوصى باستعمال الزعتر كلما دعت الحاجة إلى تنظيف وتطهير الجروح والقروح، والمهبل في حال وجود السيلان الأبيض. ويستعمل الزعتر أيضاً كدواء خارجي، فهو يريح الأعصاب المرهقة. وإذا ما أخذ المرء حماماً معطراً من مغلي قوي لل، كانت له فائدة كبيرة. كما أن الأطفال المصابين بالكساح يجدون فيه مقوياً ناجحاً. وهو شديد الفاعلية باعتباره مهدئاً للآلام الروماتزمية، والنقرس، والتهاب المفاصلوالدوالي (عرق النسا). وهو يتيح تحضير مغاطس مقوية. تكثر التوصية باستعمالها للأطفال الهزيلىن. وإضافة(50) غراماً من الزعتر إلى أربعة ليترات من الماء والاغتسال بها يزيل التعب العام.
وللجمال نصيبه من الزعتر، فهو منشط ممتاز لجلد الرأس، يمنع ويوقف تساقط الشعر، ويكثفه وينشط نموه.
أفاضت كتب الطب القديمة في الكلام على محاسن الزعتر فأوصت به لعلاج الربو والروماتيزم وضعف الأمعاء. وأوصت بمزجه مع العسل لإزالة البلغم وقطع البخر وتقوية البصر. كما تحدثت عن قدرته على تحليل الأورام وتلطيف المغص والسعال والنكاح.
أوصى قدماء الأطباء أيضاً باستخدام الزعتر مع الخل لتسكين أوجاع الفم وشرب شايه لإدرار البول وحلحلة الحصى وإدرار الطمث كما وصفت كمادات الزعتر لتنفيس الاحتقانات واعتبرته كتب الطب القديمة بأية حال من المواد المنبهة والمعرقة.
اما الطب الحديث فيؤكد خاصية الزعتر المطهرة وهو بهذا المعنى يفيد في إزالة التهابات الحلق الموضعية ويطهر المجاري التنفسية ويسكن المغص وأوجاع البطن ويطرد الريح ومساعد في إدرار البول إلى جانب تسكين أوجاع الأسنان واللثة المصابة بالالتهابات.
وتساعد مادة التايمول الموجودة في الزعتر بكثرة على طرد بعض أنواع الديدان المعدية وتطهير الأمعاء من الطفيليات وهو مفيد في تلطيف احتقانات الكبد وتطهير المعدة وتسكين أوجاع الشقيقة. ومغطس حمام الزعتر يخفف من آلام المفاصل.
مراجع[عدل]
  1. ^ مذكور في : The IUCN Red List of Threatened Species 2016.2 تاريخ النشر: 4 سبتمبر 2016 — معرف القائمة الحمراء للأنواع المهددة بالانقراض: 203348 — تاريخ الاطلاع: 18 سبتمبر 2016
  2. ^ "Bonnie Plants Thyme". اطلع عليه بتاريخ January 10, 2015.
  3. ^ قالب:PLANTS
  4. ^ RHS A-Z encyclopedia of garden plants. United Kingdom: Dorling Kindersley. 2008. صفحة 1136.
  5. ^ Totally Thyme
  6. ^ Thymus argenteus
  7. ^ "RHS Plant Selector - Thymus 'Silver Queen'". اطلع عليه بتاريخ 6 June 2013.
وصلات خارجية[عدل]


الأعشاب والبهارات
قائمة الأعشاب والتوابل
مواضيع ذات علاقة


مشاريع شقيقة

في كومنز صور وملفات عن: زعتر شائع
////////////
به آذری کِکلی کوتو:
Adi kəklikotu (lat. Thymus vulgaris)[1] - kəklikotu cinsinə aid bitki növü.[2]
Xalq arasında qısaca kəkotu da adlanır. Azərbaycan çəmənlərində və meşələrində yazda yarpaqlayan və xoş qoxusu olan ot. Kəklikotunun Azərbaycanda bir nеçə növü yayılıb.
////////////
به پشتو سعتر، معمولی سعتر:
سعتر يا معمولي سعتر (په لاتين: Thymus vulgaris) د نعناگانو څخه یو درملي بوټي دي چې په اروپا کې شنه کېږي او د مسالې په توگه هم کارېږي.
توصيف[سمول]
سعتر د نعناگانو په کورنی او د Thymus په جنس اړه لري. د ساقې اوږدوالي ۲۰ ۳۰ سانتیمټره وي. نوموړې بوټي په معتدلو او لمر درلودونكو ځايونو كې ښه وده كوي او د مې څخه تر سپټمبر پورې گل نیسي. معمولي سعتر په اسپانيا، فرانسه، یونان او بالکان کې د مسالې په توگه کارېږي. نوموړي بوټي یو شمېر طبيعي توکې لکه اسانسونه (ټيمول او کارواکرول)، ټانينونه، تریخ لرونکي توکې، فلافون (لوتېلوين)، اوکالیپتول، لينانول او سيمان لري.
د سعتر بوټي په طب کې[سمول]
سعتر بوی لرونکي بوټي دي چی د اسهال، ټوخي باکتريانو او متيازو التهابونو پر ضد ښه آغېزه لري. دغه بوټي هم ِغاز ماتونکي او متیازې راوړونکي درمل هم دي. په درملتون کی د دغی بوټي څخه د ټوخو ماتونکي چایونو او شربتونو د جوړولو لپاره کار اخيستل کېږي او حمام ته هم ورکول کېږي.
//////////////
به اردو حاشا:
حاشا (علمی نام: Thymus vulgaris) ریمانیے ميں سے ايک طبی پودا ہے جس کی کاشت يورپ میں ہوتی ہے۔ یہ پودا مصالحے کے طور پر بھی استعمال ہوتاہے۔
مندرجات  [غائب کریں]
1          توصیف
2          حاشا طب میں
3          مصالحی
4          خارجی روابط
توصیف[ترمیم]
حاشا اصل میں خاندان ریمانیے اور جنس Thymus سے تعلق رکھنے والا ایک پودا ہے جس کی لمبائی 20 سینٹی میٹر سے 30 سینٹی میٹر تک ہوتی ہے۔ یہ پودا مئی سے ستمبر تک کھلتا ہے۔ اس کا پھل nucula کے نام سے مشہور ہے۔ یہ پودا خاص طور پر دھُوپ اور خشک مقامات میں پایا جاتا ہے۔ حاشا بہت سے طبیعی مواد اوکالیپتول، سیمین، لینانول، ٹیمول اور کارواکرول پر مشتمل ہے۔
حاشا طب میں[ترمیم]
حاشا اسہال، کھانسی، ادراری قطعے کی عفونت اور ہضمی نظام کی بیماروں کے علاج کے لیے استعمال ہو سکتا ہے۔ اس کے بارے میں معلوم ہوتا ہے کہ اس پودے میں مشتمل ہونے والے طبیعی مواد بیکٹیریا، فایلم پروٹوزوا، فُطُروں پر طاقتور جراثیم کش اثر ڈالتے ہیں۔ ان طبیعی مواد میں سے کارواکرول سب سے مشہور ہے جو اپنے جراثیم کش اثر سےایشیرکیا کولی اور بیسلَس سرئوس کی افزائش روک دیتا ہے۔ اس کے علاوہ حاشا نظام تنفس، قلبی وِ عائی نظام، سفید خونی خلیات کی افزائش اورجنسی کارکرد گی پر اچھا اثربھی ڈالتا ہے۔ مگر اس پودے کا زیادہ استعمال مسُمومیت درقی ( ایک مرض جو غُدہ درقی کے پھیلاؤ سے بکثرت رطوبت خارج ہونے کے سبب لاحق ہو جاتا ہے) کا سبب ہو سکتا ہے۔
مصالحی[ترمیم]
حاشا خوشبودار پودا ہے جو جنوبی یورپ میں مصالحے کے طور پر استعمال کیا جاتا ہے۔ لوگ یورپی ممالک میں حاشا کو مشروبوں، سَلادوں اور گوشت کے پکوانوںمیں استعمال کرتے ہیں۔ اس پودے سے طبی چائے بھی تیار کی جاتی ہے۔
خارجی روابط[ترمیم]
https://cs.wikipedia.org/wiki/Tymi%C3%A1n_obecn%C3%BD
http://www.ireceptar.cz/zahrada/uzitkova-zahrada/pestovani-a-vyuziti-vonaveho-tymianu/
زمرہ جات: نباتاتیہ یورپنباتاتیہ لبناننباتاتیہ بحیرہ رومطبی پودےریمانیہ
//////////////
Thymus vulgaris
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the most common species of thyme plant. For a discussion of thyme as a culinary ingredient and herbal medicine, see Thyme.
Thymus vulgaris
Thymus vulgaris1.JPG
Thyme, Thymus vulgaris
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
T. vulgaris
Thymus vulgaris
L.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/1b/Flowering_thyme.JPG/220px-Flowering_thyme.JPG
Flowering thyme
Thymus vulgaris (common thymeGerman thyme,[1] garden thyme[2] or justthyme) is a species of flowering plant in the mint family Lamiaceae, native to southern Europe from the western Mediterranean to southern Italy. Growing to 15–30 cm (6–12 in) tall by 40 cm (16 in) wide, it is a bushy, woody-based evergreensubshrub with small, highly aromatic, grey-green leaves and clusters of purple or pink flowers in early summer.[3]
It is useful in the garden as groundcover, where it can be short-lived, but is easilypropagated from cuttings.[3] It is also the main source of thyme as an ingredient in cooking and as an herbal medicine. It is slightly spicier than oregano and sweeter than sage.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f3/Brot_de_farigola2.JPG/220px-Brot_de_farigola2.JPG
A shoot of a common thyme plant in the wild (Castelltallat)
Contents
  [show
Cultivars[edit]
Numerous cultivars and hybrids have been developed for ornamental purposes. Nomenclature can be very confusing. [4] French, German and English varieties vary by leaf shape and colour and essential oils. [5] The many cultivars include 'Argenteus' (silver thyme). [6]
The cultivar 'Silver Queen', with white-margined leaves, has gained the Royal Horticultural Society's Award of Garden Merit.[7]
See also[edit]
·         Thyme (discussion of culinary and medicinal uses)
·         Thymol, a disinfectant extract of essential oils
Notes and references[edit]
1.     Jump up^ "Bonnie Plants Thyme". Retrieved January 10, 2015.
2.     Jump up^ "Thymus vulgaris"Natural Resources Conservation Service PLANTS Database.USDA. Retrieved 10 December 2015.
3.     Jump up to:a b RHS A-Z encyclopedia of garden plants. United Kingdom: Dorling Kindersley. 2008. p. 1136. ISBN 1405332964.
4.     Jump up^ Totally Thyme
7.     Jump up^ "RHS Plant Selector - Thymus 'Silver Queen'". Retrieved 6 June 2013.
Bibliography[edit]
·         L. H. Bailey; Manual of Cultivated Plants.
·         M. Easter; International Thymus Register and Checklist.
·         EoL484542
·         GBIF5341442
·         Plant Listkew-205645
·         Tropicos17600443
·         ITIS505501
·         IUCN203348
·         NCBI49992
·         IPNI461765-1
·         GRIN36631
·         PLANTSTHVU
·         AFPD: 117485

Stub icon
This Lamiaceae article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
·         Thymus (plant)
·         Flora of the Mediterranean
·         Flora of Europe
·         Flora of Lebanon
·         Herbs
·         Medicinal plants
·         Plants described in 1753
·         Groundcovers
·         Lamiaceae stubs



6. Ch. 329 (cf. Bretschneider, Mediæval Researches, Vol. II, p. 192).
1. می‌گویند این گیاه در هند (viçāladā و gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)، عربستان و مصر هم می‌روید، اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش نمی‌شود. پس نمی‌توان گفت همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنی‌اسرائیل ترانگبین( منّ) می‌آورد (نک: Dictionnaire de la Bible‛ F. Vigouroux, Vol. I, col, 367). دیر زمانی نیست که مردم چین  با ترانگبین شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun ši k‛i  , p. 44, in Ts‛in čao t‛an ts‛un šu.