حجر اسیوس
سنگ شوره . چه اسیوس بیونانی شوره را گویند و آنرا نمک چینی
خوانند. (آنندراج ). رجوع به حجر آسیوس شود.
حجرالایل
سنگی است که در معده گاو کوهی متکون میشود و آن پادزهر حیوانی
است .
حجر اصفر
سنگی که رنگ زرد دارد. (نزهة القلوب حمداللّه مستوفی ).
حجرالبادزهر
حجرالحیة است .
حجر اطاغیطوس
رجوع به حجر اناخاطس و حجر غاغاطیس شود.
حجرالباهت
رجوع بحجرالولادة و بحجر العقاب شود. عوفی در جوامع الحکایات
و لوامع الروایات آرد: در تبت سنگی است مغناطیسی بنام حجر الباهت ، گویند هرکس بجز
مردم تبت برآن بگذرد بخنده افتد و چندان بخندد که بمیرد. رجوع به حجرالبهت شود.
حجر اعرابی
شکرسنگ. حجرالعاج . سنگ رخم . ابن البیطار در مفردات گوید:
قال دیسقوریدوس فی الخامسة یشبه العاج النقی و اذا سحق و ذٌّر علی المواضع التی ینزف
منها الدم تضمداً به قطع النزف و اذا احرق کان منه جلاء للاسنان و قال جالینوس فی التاسعة
قوته قوة تجلو. حکیم مومن گوید: بفارسی شکرسنگ و سنگ رخم نامند سنگی است شبیه به عاج
و از بادیه عرب خیزد. جالی و قاطع نزف دم جراحات و سنون محرق او جهت جلاء دندان و تقویت
لثه نافع است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است چون بسایند
مانند خون بلون بود و با شیر زنان چون در چشم چکانند ورم آن و بسیاری آب بدن را نافع
بود. و صاحب اختیارات در حجرالعاج گوید: سنگی است مانند عاج چون سحق کنند و بر موضعی
پاشند که خون روانه بود و بازنبندد، می بندد، و اگر ضماد کنند شاید و اگر سوخته سنون
سازند دندان را جلاء دهد. بپارسی شکر سنگ خوانند و بشیرازی سنگ رخم خوانند .
حجرالبحری
رجوع بحجرالعقاب و حجرالولاده شود.
حجر اغاغیطوس
رجوع به حجر غاغاطیس شود.
حجرالبحیرة
حجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق
. سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد.
با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است .
(تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیطار در مفردات گوید: قال
جالینوس فی التاسعة هی حجارة دقاق سود، ان وضعت علی النار تولد منها لهیب یسیر. توجد
فی بلاد الغور و ذلک التل المحیط بالبحیرة من شرقیها حیث یکون قفر الیهود استعملته
انا فی مداواة الامراض التی تتولد عن الریح فی الرکبتین و ان کان بروء هما بعسر بأن خلطته مع مراهم
قد جربتها تنفع من هذه العلةو رأیتها قد صارت بذلک اقوی
مما کانت قوة بینة و خلطت منه ایضاً فی المرهم المسمی باریاس فصار الدواء اشد تجفیفاً
مما کان بمقدار معلوم حتی صار انما لیس یلصق الجراحات الطریة بدمها فقط. و هی التی
قد وثق الناس منه فانه ینفعها خاصة بل یقلل ایضاً من سعة الجراحات الغائرة ۞ - انتهی .
حجر اغبر
نوعی سنگ. (نزهةالقلوب ).
حجرالبرام
برام جمع برمة یعنی دیگ سنگی است . ابن البیطار در مفردات
گوید، اذا سحق و استن به کان نافعاً للاسنان مبیضاً لها. حکیم مومن گوید:حجرالبرام
سنگی است سیاه که از او دیگ و ظروف میسازند و در خراسان بسیار است . جهت تقویت لثه
و دندان و نزف الدم موثر است - انتهی . صاحب اختیارات بدیعی بعنوان حجرالبرامی گوید:
بپارسی سنگ برام خوانند و هر تیشه که بدان آب دهند چون بر سنگ زنند قطعاً آواز نکند
و در سنگ مانند گل فرو رود و اگر این سنگ سحق کنند و سنون سازند دندان را بغایت سفید
کند - انتهی . و صاحب مخزن الادویة گوید: سنگی است سیاه که از آن دیگ وظروف میسازند
جهت تقویت لثة و نزف الدم موثر است .
حجر افروغی
حجر فروقیا. فرغیوس . لیثص فروغیوس . حجرالافروج . رجوع به
حجرالافروج شود.
حجرالبرامی
صاحب اختیارات بدیعی چنین آورده است . رجوع به حجرالبرام شود.
حجر افروی
ظاهراً مصحف حجر افروغی است .
حجرالبرد
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: قال
حمزة: الحجارة الدافعة للبرد کانت تسمی فی ایام الاکاسرة «سنگ مهره » قال و بقی من
هذا الحجر واحد بقریة روی دشت من قری قاسان بناحیة اصبهان فکلما اظلتهم سحابة فیها
برد ابرزوه و علقوه علی شرفة من سور المدینة او الحصن فتنقطع تلک السحابة و تتبدد.
و قد کثرت الاقاویل من الاوائل فی ذلک فی کتب الفلاحةفی ذکر دفع سحابة البرد... رجوع
به حجر المطر شود.
حجر افریقی
سنگی است مابین خفت و ثقل و اجزاء او مختلف است در صلابت و
لین . با خطوط سفید مثل اقلیمیا و از افریقیه خیزد. با قوه مجففه و اندکی قابض و بالذع
ومحرق. مطفی او سه بار در خمر فعل او قویتر و بجهت قروح خبیثه متعفنه مفرداً و با شراب
و عسل نافع و محرق مغسول با موم روغن جهت سوختگی آتش و امراض چشم مفید است . (تحفه
حکیم مومن ). و ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس هو حجر یستعمله الصباغون
بالبلاد التی یقال لها فروغیا و هی افریقیة و لذلک سمی بالیونانیة فرغیوس (در نسخه
لکلرک و در نسخه چاپی : فروغنوس ). و اجود مایکون من هذا الحجر ماکان اصفر وسطا فی
مابین الخفة و الثقل و اجزائه مختلفة فی الصلابةو اللین و فیه عروق بیض مثل ما فی الاقلیمیا
و قد یحرق علی هذه الصفة یوخذ فیبل بخمر بالغ ثم یطم فی جمر و یروح الجمر دائما فاذا
استحال لونه الی الحمرة یخرج و یطفا بمثل الخمر الذی بل ّ به ثم یطم ثانیة و یطفاء
و یحرق ایضاً ثالثة. و ینبغی ان یحذر ان یتفتت و یصیر رماداً. و قال جالینوس فی التاسعة
قوته تجفف تجفیفا قویاً و فیه معهذا ایضاً شی من القبض مع تلذیع و اما انا فاستعمله
ابداً و هو یحرق فاداوی به القروح المتعفنة اما وحده و اما مخلوطاً بشراب او عسل و
اتخذ منه دواء للعین یجفف . و قال دیسقوریدوس : و هذا الحجر محرقا کان او غیر محرق
فانه یقبض و ینقی و یکوی و اذا خلط بقیروطی ابراء حرق النار و قدیعفن تعفیناً یسیراً
او یغسل مثل ما تغسل الاقلیمیا - انتهی .
حجرالبسر
ابن البیطار در مفردات گوید: قال ابوالعباس الحافظ: یقال بالباء
الواحدة من اسفل مضمومة و السین مهملة و الراء اسم لحجر ابیض علی شکل ماعظم من الدرالکبیر
و ینفع من الحصاء یوجد فی بحر الحجاز و زعم بعضهم انه یدرالبول اذا علق علی موضع المثانة
من الخارج و یقوی القلب و منه مایکون الی الزرقة و یوجدببحر جدة متکونا فی صدفة کبیرة
مستدیرة علی شکل الصدف المعروف بالحافر الا انه اکثف منه بکثیر - انتهی .
حجر آسمان جونی
نوعی سنگ برنگ آسمانی . (نزهة القلوب حمداللّه مستوفی ).
حجرالابیض
سنگی است سفید و سائیده او مثل شیر و جهت عسر بول و جمیع آنچه
را بادزهر حیوانی نافع است بدستور او نافع. و گویند آن حجر لبنی است و مراد اکسیریان
از حجر ابیض زجاج یعنی آبگینه است - در بعض نسخ زجاج آینه است . (تحفه حکیم مومن )
و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید، نوعی سنگ است که رنگ سپید دارد.
حجرالبقر
ورس . اندرزا. گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزة البقر.
سنگی است که در زهره و شیردان گاومتکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی
با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او مایل بسفیدی و زردی . بیشتر
در گاو سیاه بهم میرسد و هر گاه متکون گردد چشم گاو مایل بزردی و سفیدی حدقه او مستدیر
گردیده لاغر میشود، و اکثر اوقات فریاد میکند و پادزهر مزبور بعضی پهن و بعضی مدور
است و آنچه در زهره او متکون شود از یک دانگ تا چهار مثقال میباشد، و قوتش تا دو سال
باقی است . در آخر دوم گرم و خشک و در افعال از حجر التیس بغایت ضعیف ترو محلل و مسمن
و مدر حیض و بول و جالی و مفتت حصاة،و اکتحال او مقوی بصر و رافع بیاض ، و طلاء او
جهت بهق و برص و آثار بواسیر و التیام جراحات ، و با آب گشنیز جهت حمرة و نمله ساعیة
و امثال آن و با شراب جهت رویانیدن موی سیاه در موضع برص و داءالثعلب بعد از کندن موی
سفید از مجربات است . و سعوط یک عدس او با آب چغندر جهت نزول آب و خوردن او هر روز
بقدر دوحبه با جلاب بعد از حمام بلافاصله یا در حمام تا چند روز و از عقب آن گوشت آب
مرغ فربه آشامیدن ، باعث تسمین بدن از مجربات دانسته اند، و مضر محرورین و مصدع ، و
مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو قیراط، و یک مثقال او قاتل است ، و آنچه در روده گاو
متکون شود بزرگتر و سبکتر و در افعال ضعیفتر است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات
بدیعی گوید: خرزةالبقر خوانند و آنرا جاوزهرج و گاه زهره گویند. و در میان زهره گاو
بود، و گویند در شیردان گاو هندوستان میباشد، و آن مانند پادزهر است در عمل ، بلون
هم بپادزهر ماند. اما آنچه در زهره گاو و گوسفند میباشد، و آن مانند زرده تخم مرغ پخته
و بشیرازی آنرا اندرزا خوانند، سحق کنند و به آب بعضی از بقول طلا کنند بر حمره و نمله
نافع بود و ریشها، و چون مقدار عدس سعوط سازند به آب بیخ سلق جهت دفع نزول آب بغایت
مفید بود و چون سحق کنند و بشراب بسرشند و بر موضعی که سپیدی بود طلاکنند، موی سیاه
بیرون آورد. و اگر سبب آن از علت داء الثعلب و برص بود، موی سپید سیاه کند. و مولف
گوید: بغایت گرم بود، و بادهای سرد را نافع بود طلا کردن و خوردن - انتهی . حمداللّه
مستوفی در نزهةالقلوب گوید: حجرالبقر; قزاونه گاوزن خوانند در زهره گاو میباشد بصمغ
درخت ماننداست . اگر چه در میان زهره است تلخ نباشد - انتهی . وابن البیطار در مفردات
گوید: یقال لها بالدیار المصریة خرزة البقر و اهل المغرب و الاندلس یسمونها بالورس
، والورس بالحقیقة غیره . و قال بعض علمائنا هذا الحجر یوجد فی مرارة البقر عند امتلاء
القمر و هو حجر ذوطبقات ٍ مدور صلب لونه الی الصفرة و کثیراً اما یستعمله النساء بالدیار
المصریة للسمنة بان تشرب منه المراءة وزن حبتین فی الحمام او عند خروجها منه بجلاب
ٍ ثم تتحسی فی اثره مرقة دجاجة سمینة مصلوقة و هذا مجرب عندهم فی امر السمنة. و قال
غیره : هو شی یکون فی مرارة البقر و فیه رطوبة لدنة تجمد و تخرج من المرار و هی لزجة
لدنة فی لدونة مخ البیض المطبوخ ثم تجف و تصلب حتی تصیر فی قوام النورة المکلسة یتهیاء
عند مایفرک بالاصابع. و قد یکون من هذه الرطوبة ما اذا جف و کان فیه بعض صلابة یشبه
بعض تلک الحجارة السریعة التفتت و لهذا ما سماه بعض المترجمین بحجارةالبقر. قال الغافقی
: زعم بعض الاطباء انّه حارٌ یابس فی الدرجة الرابعة، و قد یقع فی اکحال العین و یحدالبصر.
و زعم بعضهم انه اذا سحق و طلی به بماء بعض البقول علی الحمرة و المنلة نفع، و اظنه
النملة الساعیة و شبهها من القروح . و اذا سعط به بمقدار عدسة مع ماء اصول السلق، نفع
من نزول الماء فی العین . و زعم بعضهم انه اذا سحق و عجن بشراب و طلی به موضع البیاض
خرج الشعرالاسود. و قال بعضهم انما یکون ذلک فی علة داءالثعلب والبرص و اما فی الشعر
الابیض الطبیعی فلا - انتهی . و صاحب تذکرة گوید: یسمی خرزة البقر و الورسین و هو قطعالی
بریق و سواد و اجودها الهش المنقط بالاسود الضارب باطنه الی بیاض . و اکثر ما یتولد
بالبقر السودالغزیرة الشعر ذکوراً کانت او اناثا و عند تولده تمیل عین البقرة الی الصفرة
و یستدیر بیاضها و اجوده الرزین الحدیث و اذا جاوز سنتین سقطت قوته و لایستعمل الا
بعد خروجه بستة عشر یوماً و الموجود فی بقرالروم و البلاد الباردة اعظم منه فی البلاد
الحارة و هو حارٌ فی الاولی یابس فی الثانیة یجلو البیاض کحلاً والبهق و البرص و الکلف
طلاءً و الباسور احتمالاً بالعسل و یلحم الجراح و یفتت الحصی و یدرالبول و یذهب الیرقان
و اذاشرب بالجلاب او مع اللوز و النارجیل او مع الحبة الخضراء او الصنوبر فی الحمام
او عندالخروج منها و اتبع بالمرق الدهن کالدجاج سمن الابدان جدا و ولدالشحم و نعم الابدان
عن تجربة. و هو یضر المحرورین و یصدع وتصلحه الکثیرا، و شربته الی قیراطین و قیل مثقال
منه یقتل - انتهی . و حجر البقر را جاوزهره نیز گویند.
حجرالاثدی
حجرالاثداء. ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدس فی
الخامسة، هو بعض الحجارة یقبض و یجفف و یجلو ظلمة البصر و اذا خلطبالماء و لطخ به الثدی
و الخصیتین و القروح سکن الاورام العارضة لها و قال جالینوس فی التاسعة ینقی الحدقة
و یشفی الاورام الحارة الحادثة فی الثدیین و فی الانثیین اذا دیف بالماء - انتهی .
و صاحب تحفه گوید، حجر الاثداء، حجرالمسن است .
حجرالبلور
بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها
منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه
لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه امواه و منه موهت الشی اذا جعلت له ماء ورونقا لیس
له . و کذلک اذا سقاه ماءو حدده قال امروءالقیس :
راشه من ریش ناهضة
ثم امهاه علی حجره .
و قیل فی المها انه اسم مرکب من الماء و الهواء اصلی الحیاة
لانه یشبه کل واحد منها فی عدم اللون . قال البحتری :
یخفی الزجاجة لونها فکانها
فی الکاس قائمة بغیر اناء.
و قال الصاحب :
رق الزجاج و رقت الخمر
فتشابها و تقارب الامر
و کانما خمر و لاقدح
و کانما قدح و لاخمر
و قال ابوالفضل الشکری :
والراح فوق الراح کالمصباح فی
فرط شعاع و التهاب و ضیاء
یحسبهاالناظر لاتحادها
بکاسها قائمة بلا اناء
و قال ابن المعتز :
عذابتها صفراء کرخیة
کانها فی کاسها تتقد
فتحسب الماء زجاجاً جری
و تحسب الاقداح ماء جمد
و قال آخر:
مشمولة بشعاع الشمس فی قدح
مثل الشراب یری من رقة شبحا
اذا تعاطیتها لم تدر من لطف
راح بلا قدح عاطاک ام قدحا.
... والبلور انفس الجواهر التی یعمل منها الاوانی لولا تبذله
بالکثرة و یسمیه اهل الهند پتک و فیه فضل صلابة یقطع بها کثیر من الجواهر و یقوم لاجلها
مقام فولاد الحدید، حتی تقدح منه النار اذا ضربت قطاعه بعضها ببعض . و شرفه بالصفاء
و مماثلة اصلی الحیاة من الهواء و الماء قال اللّه تعالی (بیضاء لذة للشاربین ، لافیها
غول و لاهم عنها ینزفون ) (قرآن 37/ 46 و 47) لان لذة الشارب منغصة بتوابعه فاذا امن
معاد حاضره و الخمار فی عاقبته توافت اللذة و تکاملت الطبیعة والبیضاء صفة الوعاء لاالشراب
اذ لایحمد ذلک منه فی العادة و المراد بهذا البیاض التعری عن الالوان کالبلور الابیض
الیقق اللبنی فان هذا البیاض مع السواد متقابلان علی التضاد و لن یشف و لا واحد منهما.
فاما الالوان المتوسطة بین الجدد البیض و الغرابیب السود فحامل کل واحد منهما یحتمل
الشفاف کاحتماله الصمم و التعقد الا اذا لاصق احد الطرفین کالدکنة والفیروزجیة فی شی
. و علی هذا النهج وصفهم الابیض النقی بالفضة ولا بمعنی الشفاف فلیست الفضة منه فی
شی و علیه قوله تعالی (قواریراً من فضة) (سوره 76 / آیه 16) و العرب هم اول المخاطبین
بالقرآن فالخطاب معهم علی عرفهم قیاسه بالنحل فانهم لما راوه یرتعی ، و بالارتعاء یمتلی
البطن بالماکول و لیس له خروج الا باحدالمنفذین الاعلی و الاسفل تصوروا من العسل انه
من غذائه باخراجه من البطن بکلی المنفذین . قال الشاعر (و هو الطرماح ):
اذا ما تارت بالخلی بنت به
سریجین مما تاتری و تتبع
فخوطبوا بمثله من خروج الشراب من بطنه للاتصال و قرب الجوار
اذا لفم مدخل الی البطن و هو بخرطومه یجتنی من اوساط الزهر ما فیها من امثال الکحل
دقة و نعمة و ینقله بیده من خرطومه الی فخذیه و یحمله الی الکوارة و یعمل العسل و یملا
به بیوت فراخه طعاما لها و زاداً لنفسه عند انقطاع الانوار و الثمار التی یطعمها و
یدخرها. و اماما یبرز من اثفالها بالمنفذ الاسفل فانتن شی فی الدنیا و هی تحفظ من اذیته
خلایاها لنزاهتها و نظافتها و حرصها ما ارجت رائحته و طابت مذاقته .
و البلور علی اوزان الجزع بالقیاس الی القطب لایخالفه و یجلب
من جزائر الزنج والدیبجات الی البصرة و یتخذ بها منه الاوانی و غیرها و فی موضع العمل
هناک مقدر یوضع عنده القطع الکبار و الصغار فیری فیها و یهندس احسن مایمکن ان یعمل
منها و اوفقه للنحت و یکتب علی کل واحد منها، ثم تحمل الی سائر الصناع فیعملون بقوله
و یاخذ من الاجرة اضعاف اجورهم بکنه الفرق بین العلم و العمل . هذا البلور یکون فی
رقةالهواء و صفاء الماء فان اتفق فیه موضع منعقد ناقص الشفاف بغیم او ثقب اخفی بنقش
ناتی او کتابة بحسب اللیاقة فی الصناعة و الاقتدار علی التقدیر فان فشافیه هذا التعقد
حتی ابطل شفافه سمی ریم بلور ای وسخه . و یجلب من کشمیر بلور اما قطاع غیر منحوتة و
اما منحوت منها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد و خرز بقدر البندق لکنه
یتخلف من حسن الزنجی فی الصفاءو النقاء و لاصنیعهم لها فی لطافة صنعة اهل البصرة. و
یوجد فی الجبال منه قطاع و تکثر فی حدود وخان و بدخشان و لکنها لاتقصد للجلب . قال
الکندی : اجود البلور الاعرابی یلقط من براریهم من بین حصاها و قدغشی بغشاءرقیق عکر
و یوجد منه ما یوازن الرطلین ، کما یلقط ایضا بسرندیب و هو دون الاعرابی فی الصفاء.
و منه ما یخرج من بطن الارض فان کان فی ارض العرب کان اجوده . قال : و رایت منه قطعة
زادت علی مائتی رطل و انما کانت کثیرة الغیم و الثقوب . و له معدن بارمینیة و آخر ببدلیس
من تخومها یضرب لونه الی الصفرة. و اما نصر; فانه قسمه علی اربعة انواع ، اولها الاعرابی
و قد وصفها بصفات الکندی ایاه و زاد علیه ان ضیاء الشمس اذا وقععلیه روی منه الوان
قوس قزح . و کان واجبا علیه ان یشترط فان ذلک فی المنکسر دون المجرود و ذلک انه مشابه
للجمد و فی مکاسره المضطربة تری هذه الالوان ایضا.و الثانی یسمی علی وجه التشبیه غیمیا.
و الثالث السرندیبی ، قریب من الاعرابی مخلف الصفاء عنه . و الرابع مستنبط من بطن الارض
و هو یفوق الاعرابی . قال : و منه لون اصابته رائحة النار و الدخان و هو اردئه . و
فی کتاب الاحجار ان البلور صنف من الزجاج یصاب فی معدنه مجتمع الجسم و ان الزجاج یصاب
متفرق الجسم فیجتمع بالمغنیسیا، و تبعه قوم و قالوا فی کتبهم : ان البلور نوع من الزجاج
معدنی ، و الزجاج نوع من الزجاج صناعی . وقال حمزة: البلور مناسب الزجاج فی بعض الجهات
و لم یبن عنه و کانه عنی الشفاف و النم بما فی جوفه فانهما متباینان بالاذابة لانقیاد
الزجاج لها و امتناع البلور عنها علی ما نذکر، فانی لم اشاهدها و لم امتحنهافیها و
قال بعضهم فی البلور: انه ماء جامد منعقد و بهذا اقول کما ساذکر. و بسبب مشابهته للماء
الصافی شبه به حجارة الماء و نفاخاته و قال ابن المعتز:
اما رایت حباب الماء حین بدا
کانه قحف بلّور اذا انقلبا
و قال العوفی :
کانما القطر علی میاهها
اذا انتشی یطلع من حیث هبط
قباب درّ حولها و صائف
فی رفعهن یرتمین باللبط
و النفاخات اذا کانت من درلم یشف و لم یر ما فیها و لاماوراها.
و اما تشبیهها بالبلور فهو المستحسن . قال ابوالحسن الموصلی :
کان حباب الماء فیها غدیة
قواریر بلّور لدینا تدهده
و قال :
و ینداح فوق الماء قطر مدور
کما طلعت وجه السجنجل تنکد
والعجب ما اتفق فی البلور من الاشکال خلقة فقد ذکر الحکاک
المذکور انه وجد خلال الحصی من التفتیش بناحیة ورزفنج معدن اللعل کاعلام النرد و بیاذق
الشطرنج مثمنة و مسدسة کالمنحوتة بالصناعة. قال الصنوبری فی برکة :
والسحب ینظمن فوقها سبحا
نظام معینة بسبحتها.
فواقع قدعدت بیاذق الشطر
نج صفوفا فی وسط رقعتها
والرسم فی بیاذق الشطرنج ان تکون مسدسة النحت و فی کلاب النرد
ان تکون مدورة الخرط، ثم اصطفافهایکون فی حاشیة الرقعة المعرضة فان اتفق فی وسطها فهو
بارد عجیب .
ذکر اخبار فی البلور:
ذکر افلوطرخس فی کتاب الغصب ان ایارون ملک رومیة اهدی له قبة
بلور مسدسة عجیبة الصنعة غالیة الثمن و لم یذکر فی الحکایة سعتها و هل کانت قطعةواحدة
او قطاعاً تهندم وقت نصبها فعظم تبجحه بها و قال لفیلسوف لما حضر مجلسه : ما تقول فیها؟
قال : انه لیسونی امرها فانها اذا فقدتهالم تامن ان یعوزک الفوز بمثلها فیبدو فقرک
الیها و اذا عارضها آفة عارضتک مصیبة بحسبها. و کان کما قال فانه خرج الی الجزائرمتنزها
فی ایام الربیع و حمل القبة فی قارب و هو جنیبة مرکبه و غرقت الریح القارب فرسبت القبة
و بقی الملک حزیناً فتذکر قول الفیلسوف و تسلی به والاکان یبقی متحسراً علیها ایام
حیاته . و من طالع حدیث الخاتم الاسماعیلی تعجب من عجز ایارون عن اخراج القبة مع ماکان
معه من متقدمی المهندسین و اصحاب الحیل المسماة مخانیقونات . و قد ذکر ما نالاوس فی
کتابه فی معرفة اوزان الاجرام المختلطة من غیر تمییز بعضها من بعض انه اهدی الی ایارون
ملک رومیة و صقلیة اکلیل من ذهب مرصع بالجواهر بدیع الصنعة و انه ذهب بالحملان و لم
تطاوعه نفسه بنقصه فاستخرج له ارشمیدس طریق معرفة خلوص ذهبه و اختلاطه بشوب و غش .
و ارشمیدس هوالذی احرق بالمرایا سفن الواردین الی جزیرته من البربر و الفرس ، فقد قیل
ذلک فی کلیهما و عن مثل اسف ایارون احترس الاسکندر لما اهدی الیه اوانی بلور نفیسة
فاستحسنها ثم امر بکسرها و قیل له فی ذلک فاجاب ، بانی علمت انهاستنکسر علی ایدی خدمی
واحدة بعد اخری و کل مرة یهیجنی الغضب فارحت نفسی من تلک المرات بواحدة و ارحتهم منی
. و کان العبادی تنبه من ذلک فانه کان یسوق حماراً موقرا زجاجا فی قفص و انه سئل عمامعه
فقال : ان عثر الحمار شی . بل ما احسن قول یعقوب بن اللیث حین رکض الی نیسابور و غافص
محمدبن طاهر والی خراسان غیر متسرول و کان یطوف به فی الخزائن و یوقفه علی مافیها حتی
انتهی الی خزانة الطرائف و عدد محمد علیه اموال اثمان مافیها من البلور المخروط و المجرود،
فامر غلامه بکسرها بالعمود و رضها ثم استسقی فی مشربته و کانت من الاسفیذرویة فی غلظ
الخنصر و حین شرب منها طرحها علی الارض حتی طنت و تدحرجت و قال لمحمد: یا ابن الفاعلة
و هل نفعک تضییع اموال فی تلک الاوانی و صرفی الشرب بغیرها هلا استاجرت باثمانها رجالا
یدفعوننی عنک ثم حبسه فی صندوق و حمله الی العراق معه و ماخلصه من یده الاانهزامه من
الموفق و لیعقوب فی سیره مایعلم منه ان هادیه الیه کان شباب دولته و اقبال شانه یعرفکه
حال اخیه عمرو، لما ملک بعده فانه دفع الی معتمده النهض الی بغداد اموالا و تقدم الیه
یصرفها فی اثمان اوانی بلور و اقترحهاو ان الرجل روی فی مثل ذلک ما تقدم فلم یسمح قلبه
بافساد الذهب و صاغ منه اوانی و جامات و صوانی و لما انصرف بها شق علی عمرو مخالفة
امره و امر بسقیه فی المجلس بواحد منها علی وجه الاکرام و رسم للساقی ارسال حیة صلیبة
تسد الجام ففعل و من دابها الوثوب الی راس الانسان فوثبت الیه و لسعت ارنبة انفه فسقط
لحینه و لم یکن عمرو مترعرعافی نعمة بل حاله منحطة عن حال یعقوب لکن عزم الدولة و ادبار
الامر علماه ما ورد به موارد التلف و کان یحمل الی بغداد مستوثقاً به فبلغ قنطرة فی
بعض المراحل بخراسان و استغرب ضحکا فساله عدیله عن سببه فقال اتفق لی علی هذه القنطرة
اجتیاز ثلاث دفعات احداها مع حمار موقر من الصفر و انه عثر علیها و سقط و احتجت فی
ازعاجه الی معین و انسدت الطریق فلم یاتنی فیها سابل استعین به الی ان مضی اکثر النهار.
و الثانیة; فی اوائل العام الماضی مع خمسین الف عنان ، و هذه الثالثة ثانی اثنین فی
العماریة و اتمنا فیها حالی فی اولاها واللّه المستعان . و کان عندی کرة بلور فیها
سنبلة من سنابل الطیب الهندیة برمتها و قدانکسر من شعراتها شی قلیل فتبددت فی جوف البلور
حولها و حصلت اخری مثلها فی ضمنها فتات ورق اخضر باقیة علی خضرتها کبقاء ذلک السنبل
علی دکنته و معلوم ان هذه الاشیاء لم تخالط البلور الا فی وقت میعانه و کونه علی رقة
فوق رقة الماء القراح فلو لم تکن کذلک لما غاصت تلک الاشیاء فیه فان من شانها الطفو
علی وجه الماء لخفتها دون الرسوب او یکون سیالا کالاتی یدهدهها و یحملها و یکون جمودها
بلوراً فی تلک الحالة سریعا و اللّه اعلم بکیفیة مالانعلم من ذلک . و یتحدث من شاهد
البلوریین بالبصرة انهم یجدون فیه حشیشاًو خشباً و حصی وطینا و ریحاً فی نفاخات و کل
ذلک شاهد علی انه فی مبدئه ماء سائل و لیس ذلک بمستنکر فلقد یوجد فی بعض المواضع مایستحجر
و متی استحجر حیوان و نبات زال استبداع تحجرالماء و الارض . و لولا کثرة مشاهدة المتاملین
ذلک لماتواتر ذلک علی السنتهم . قال الطرماح :
لنا الملک اذصم الحجارة رطبة
و عهد الصفا باللین من اقدم العهد
و قال العجاج (الرجز لروبةبن العجاج - ک ):
قد کان ذاکم زمان الفطحل
والصخر مبتل کطین الوحل
و قال آخر
و کان رطیبا یوم ذلک صخرها
و کان حصیداً طلحها و سیالها
رجوع به الجماهر چ دکن 1355 ص 181،189شود.
و ابن البیطار در مفردات آرد: قیل انه ینفع من الفزع فی النوم
تعلیقاً. وصاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگ بلور چون بر کسی بندند که در خواب ترسد دیگر
نترسد.
در تداول وقت ، شیشه های صافی و روشن سفید و به الوان دیگر
که ظروف از آن سازند.
حجرالاحمر
سنگی است بلون بسد و از جمله سموم قتاله است . (تحفه حکیم
مومن ). و در نسخه دیگر همان کتاب آورده است ; نوعی از الماس است برنگ بیخ مرجان و
یک دانک او سم قاتل است . حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب میگوید، نوعی سنگ که رنگ
سرخ دارد. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: سنگی است بلون بسد گویند بوزن دانگی کشنده بود
و از جمله سموم قتاله بود مانند بیش ، و گویندنوعی از الماس است - انتهی . ابوعلی سینا
در کتاب قانون آورده است که : گویند سنگی بنام حجرالاحمر است که سمی است شبیه به بسد
و دانگی از آن قاتل است و علاج آن علاج بیش است و سودمندترین دوائی در علاج آن پادزهرهاست
. (قانون . چ طهران ص 113 چهار سطر به آخر مانده ).
حجرالبهت
ابن البیطار گوید: هو حجر الاکتمکت عن ابن حسان . و یعرفه
اهل مصر بحجر الماسکة ایضا. حجر الماسکة. حجر العقاب . حجر النسر. یسر. رجوع به حجرالباهت
شود.
حجرالاساکفة
حجرالاساکفة. [ ح َ ج َ رُل ْ اَ ک ِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) ۞ حجرلایتشنج
. حجرلایتشیخ . سنگ کفش گران . سنگی است ملون بسرخی و زردی و سیاهی و شکسته ٔ او مایل بتیرگی
و کبودی و مستعمل کفش دوزان است . و ذرور او بجهت ورم لهاة و جراحات و قطع نزف الدم
نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و صاحب
اختیارات بدیعی گوید، سنگی است که کفش گران افزار بدان تیز کنند سودمند بود جهت ورم
لهاة و ریش آن بغایت . و لهاة را بپارسی ملازه خوانند. و ابن البیطار در مفردات آرد:
قال جالینوس فی التاسعة هو معروف بالحجر الذی لایتشنج و هو الحجر الذی تری الاسا کفةیستعملونه
و هو ینفع اللهاة الوارقة نفعاً بیناً.
حجرالتوتیا
اثمد . رجوع به اثمد شود.
حجرالاسفنج
(ع اِ مرکب ) حصی الاسفنج . سنگی است که در اسفنج یافت میشود
و بهترین او سفید صلب است . در اول گرم و در دوم خشک و مجفف بی لذع و قاطع نزف الدم
و ذرور او جهت التیام جراحات و طلاء او جهت تحلیل اورام و آشامیدن او با شراب و امثال
آن به قدر دو دانک جهت حصاة گرده و یرقان نافع است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات
بدیعی گوید: سنگی است که در میان اسفنج میباشد و حصی الاسفنج گویندو دیسقوریدوس و رازی
گویند: چون با شراب بیاشامند سنگ مثانه بریزاند. و جالینوس گوید: سنگ گرده بریزاندو
قوه آن ندارد که از آن مثانه بریزاند. داود ضریرانطاکی در تذکره آرد: حجر یوجد داخل
الاسفنج . قیل یدخل فیه وقت تولده و قیل رطوبات تنعقد فیه و اجوده الصلب الابیض . حار
فی الاولی یابس فی الثانیة. قدجرب لتفتیت الحصی و الیرقان شرباً و حل الاورام طلاء
و الحام الجروح ذروراً - انتهی . و ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی
الخامسة، الحصاة الموجودة فی الاسفنج اذا شربت بالخمر فتتت الحصاة المتولدة فی المثانة.
و قال جالینوس فی التاسعة: قوتها قوة تجفف الا انها لیست تبلغ من قوتها ان تفتت الحصاة
المتولدة فی المثانة والذین وصفوها بذلک فی کتبهم فقد کذبوا. و اما الحصاة المتولدة
فی الکلیتین فهذه الحجارة تفتتها کما تفعل ذلک الحجارة التی تجلب من قبادوقیا و هی
توجد علی ما یقولون فی ارض الطوس و هذه الحجارة اذا حکت خالط الماء منها شیئا یصیر
کالعصارة ایضاً - انتهی . و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: حجر اسفنجی ، جسمی
متخلخل بحری است بعضی گویند حیوانی است - انتهی . ظاهراً حمداللّه مستوفی دراینجا حجر
اسفنجی را با خود اسفنج مشتبه کرده است .
حجرالتیس
بپارسی تریاق پارسی و حجرالتریاق الفارسی و سنگ شبانکاره و
زهر مهره و پازهر حیوانی گویند. بهترینش آن است که چون با شیر بر سنگ بسایند رنگ شیر
مایل بسرخی گردد. طبیعتش به اعتدال نزدیک است . چون دوازده جو از او در یک کاسه شیر
گاو حل کرده دهند دفعمضرت جمیع زهرهای نباتی و معدنی و حیوانی کند. صاحب اختیارات بدیعی
گوید: حجر التیس پادزهر حیوانی است و وی را تریاق فاروق طبیعی خوانند، و آن مانند بلوط
بود، دراز و گرد می باشد. و بر زبر یکدیگر طبقات داردو در میان آن چیزی است گوئیا مغز
آن است و آن چوب مخلصه و یا دانه وی بود. و لون حجرالتیس اغبر بود یاسیاهی که بسرخی
زند و آنچه که نیک باشد چون با شیر بر سنگ بسایند سبزرنگ شود. و آن در شکم بز کوهی
در شیردان وی بود. و صاحب مفردات آورده است که از طرف خراسان حاصل میشود. و این خلاف
است ، و بغیر از شبانکاره در هیچ موضع دیگر نیست . و گویند غذاء آن گوسفند، مار باشد
و مخلصه ، و بسبب آن این سنگ در شکم وی ببندد.و بدین سبب وی را تریاق فاروق طبیعی خوانند.
و گویند در زهره وی باشد، و این نیز خلاف است ، آنچه محقق است در شیردان وی بود و آن
بغایت عزیز بود و به اطراف برند. و گویند چون بسایند سرخ رنگ و زردرنگ و سبزرنگمی باشد
و این رنگها بسودن معلوم شود. و چون لون او بسیاهی زند سرخی آمیز نیکوتر بود. و در
شام مانند این سنگی میسازند از لک ، و دانایان مشکل فرق توانند کرد. امتحان وی آن است
که سوزن را به آتش سرخ کنند و بر وی نهند، اگر مصنوع بود چون سوزن در وی فرو رود دودی
سیاه از وی برآید و اگر حجرالتیس بود، دود زرد رنگ بود که نوک سوزن را زرد کند، و چون
وی را به آب رازیانه بسایند و بر گزیدگی مار طلی کنند در حال درد بنشاند و از مردن
ایمن شود. و همه گزیدگیها و سم های حیوانی و نباتی و معدنی را نافع بود و خوردن و طلی
کردن جهت ضعف دل و بدن و قوه باه بغایت نافع بود، و شربتی جهت گزیدگی جانوران و دفع
زهر مار دوازده جو بود، و جهت ضعف دل و قوه اعضاء شربتی دانگی بود. و هرکس که هر روز
نیمدانگ بخورد ایمن باشد از همه آفتهاو زهرها. و محروری مزاج را نیز نافع بود بسبب
آنکه وی بخاصیت عمل می کند نه به طبیعت و طبیعت وی بغایت گرم بود. این مولف گوید: هرکس
که ادمان خوردن پادزهرمی کند باید که در هفته دو روز ترک کند - انتهی . و ابوریحان
بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: وهو حجر التریاق الفارسی . و هذا شی صورته
کالبلوطة والبسرة مطاول الشکل مبنی علی طبقات کقشور البصل ملتف بعضها فوق بعض یفضی
فی وسطه الی حشیشة خضراء تقوم لها مقام اللب للفواکه و هی قاعدة الطبقات و یدل علی
کونها واحدة فوق اخری ، و یضرب لونها من السواد الی الخضرة. و حکاک خالصه مع اللبن
یمیل الی الحمرة و حکاک غیرالخالص المعمول للتمویه باق علی الخضرة و یستخرج من بطون
الاوعال الجبلیة، و وجوده بالاتفاق فی الندرة. و یسمی حجرالتیس نسبة الی العنز و منهم
من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف فیقول حجرالبیش ، اذکان دافعا لمضرته و ربما قالوا
باذزهر الکباش ، دفعا ایاه عن مذمة التیس الی مدحة الکبش و الاصوب فیه التریاق الفارسی
لانه یجلب من نواحی دارابجرد و قد قیل ان الوعل یاکل الحیات کما تاکلها الایایل ثم
ترتعی حشائش الجبال فینعقد ذلک فی مصارینه و یستدیر ذلک بالتدحرج فیها فهو اذاً تریاق
فاروق باقراص الافاعی طبیعی غیر صناعی و یطلی بماء الرازیانج علی اللسعات فیزول الوجع
من ساعته و یعودلون البشرة الی حالته . قال ابوالحسن الترنجی : ان حیة قتالة لسعت جندیافی
بعض المعارک ولم یحضر رئیسه غیر باذزهر الکباش فسقاه منه فی الشراب اقل من قیراط، و
اطعمه ثوما فما لبث ان تنقط بدنه و بال الدم و تخلص . و لقد یخزن فی خزائن الملوک و
یغالی فی ثمنه و یتنافس فیه . و لعمری انه اشرف ما یخزن فیها من الجواهر لانتفاع الروح
به دونها. و یشبهه تریاق اللحظة یلتقط من عیون الایایل و هو کالرمض فی مآقیها. و ذکر
الاخوان ان قیمة الموجود من حجرالکباش من وزن درهم الی ثلاثین درهما، مائة دینار الی
مائتی دینار. و زعم قوم ان هذاالتریاق الفارسی یوجد من الوعل فی مرارته کما یوجد جاویزن
فی مرارة الثور. قال حمزة: ان جاویزن تعریب کاوزون بالفارسیة و هو شی اصفر کمخة بیضة
من وزن دانق الی اربعة دراهم یکون سیالا مدحرجا وقت اخراجه من المرارة ثم یجمد اذا
امسک فی الفم ساعة و یصلب و یکون اکثره بارض الهند و منها یجلب و یستعمله الناس فی
التریاق. و یزعمون انه یفتح السدد و یذهب الصفاء کما یفعله التریاق الفارسی . واللّه
اعلم . (الجماهر صص 202-204).
حجر اخاطیس
یشب ابیض . (بحر الجواهر چاپی ). و در برخی نسخه های خطی
: احاطیس ، الشب الابیض با حاء مهمله و شب بدون یاء آمده است . و در حرف یاء گوید:
یشب حجر یتخذ منه خاتم ... و ینفع المعده ...
حجرالاسود
سنگی است سیاه رنگ که بر دیوار رکن کعبه منصوب است و حاجیان
هنگام طواف کعبه تبرکاً لمس آن کنند. رجوع به کلمه حج شود. و پیش از اسلام نیز این
سنگ مورد احترام اعراب بوده است . یاقوت گوید:... قال عبداللّه بن العباس لیس فی الارض
شی من الجنة الاالرکن الاسود و المقام فانهما جوهرتان من جوهر الجنة و لولا من مسهما
من اهل الشرک ما مسهما ذوعاهة الا شفاه اللّه ... و قال عبداللّه بن عمروبن العاصی
الرکن و المقام یاقوتتان من یواقیت الجنة، طمس اللّه نورهما و لولا ذلک لاضاء مابین
المشرق والمغرب ... و قال محمدبن علی : ثلاثة احجار من الجنة الحجر الاسود و المقام
و حجر بنی اسرائیل ... و قال ابوعرارة: الحجر الاسود فی الجدار و ذرع مابین الحجر الاسود
الی الارض ذراعان و ثلثا ذراع و هو فی الرکن الشمالی ... و لم یزل هذا الحجر فی الجاهلیة
و الاسلام محترماًمعظماً مکرماً یتبرکون به و یقبلونه الی ان دخل القرامطة لعنهم اللّه
فی سنة 317 ه' . ق. الی مکة عنوة فنهبوها و قتلوالحجاج و سلبوا البیت و قلعوا الحجر
الاسود و حملوه معهم الی بلادهم بالاحساء من ارض البحرین و بذل لهم بجکم الترکی الذی
استولی علی بغداد فی ایام الراضی باللّه الوف دنانیر علی ان یردوه فلم یفعلوا حتی توسط
الشریف ابوعلی عمربن یحیی العلوی بین الخلیفة المطیع للّه فی سنة 339 و بینهم حتی اجابوا
الی رده و جائوا به الی الکوفة و علقوه علی الاسطوانة السابعة من اساطین الجامع ثم
حملوه و ردوه الی موضعه و احتجوا و قالوا اخذناه بامر و رددناه بامر فکانت مدة غیبته
اثنتین و عشرین سنة. و قرات فی بعض الکتب ان رجلا من القرامطة قال لرجل من اهل العلم
بالکوفة و قدرآه یتمسح به و هو معلق علی الاسطوانة السابعة کما ذکرناه : مایومنکم ان
نکون غیبنا ذلک الحجر و جئنا بغیره فقال له ان لنافیه علامةٌ و هو اننا اذا طرحناه
فی الماءلایرسب ثم جاء بماء فالقوه فیه فطفا علی وجه الماء.
مستوفی گوید: اسماعیل بحد مردی رسید بفرمان حق تعالی ابراهیم
و اسماعیل آنجا خانه کعبه بساختند از سنگ کوه قعیقعان و آن خانه بی سقف بود حق تعالی
حجرالاسود را از بهشت بدیشان فرستاد تا در رکن خانه نشاندند و آن سنگی است بمقدار نیم
گز تقریباً. در اول سفید بود، از بس که کفار، دست ناپاک بدان مالیدند سیاه شد کما قال
النبی (ص ) نزل الحجر الاسود من الجنة و هو اشد بیاضاً من اللبن فسودته خطایا بنی آدم
. و قال (ص ) فی الحجر و انه یبعثه اللّه یوم القیامة و له عینان یبصر بهما و لسان
ینطق به و یشهدعلی من استلمه . و قال (ص ) ان الحجر الاسود یحشر یوم القیامة و له عینان
ینظر بهما و لسان یتکلم به و یشهدلکل من قبله ، و انه حجر یطفو علی الماء ولایسخن بالنار
اذا اوقد علیه ... چون ایشان خانه کعبه را بساختند و بزیارت آن امر شد مردم بدانجا
مقام کردند و ابنیه خیر ساختند و رغبت نمودند بتدریج شهری معظم شد...تا آنجا که گوید:...
پنج سال پیش از مبعث قوم قریش خانه کعبه را عمارت کردند و بدرختها که نجاشی پادشاه
حبشه جهت کلیسای انطاکیه براه دریا بشام میبردند و حق تعالی آن کشتی را غرق کرده آنرا
بجده انداخت و مکیان به اجازت او بردند و خانه کعبه بدان مسقف گردانیدند و چهار قائمه
چوبین در زیر سقفش وضع کردند و حضرت رسول (ص ) براه حکمی بدست مبارک بتراضی قریش حجرالاسود
را به بیرون خانه کعبه در رکن عراقی نشاند بر بلندی کم از قامتی تا دست در آن توان
مالید و آن رکن مایل شرقی است و مقام ابراهیم و زمزم نزدیک اوست ... تا آنجا که گوید:
عبداللّه بن زبیر (رض ) چون بنی امیه دیوار کعبه را بسنگ منجنیق خراب کرده بودند، او
آنرا عمارت کرد و خانه را بزرگتر و دو در گردانید و حجرالاسود در اندرون خانه کعبه
در دیوار نشاند و گفت که چون رسول (ص ) فرمود که : حجرالاسود از خانه کعبه است بایدکه
در اندرون کعبه باشد. بعد از او حجاج بن یوسف ثقفی وضع عمارت او باطل کرد و حجرالاسود
را بیرون آورد چنانکه رسول (ص ) کرده بود، بر رکن شمالی که عراقی گویند نشاند... (نزهةالقلوب
مقاله 3 ص 3-6). بزمان مقتدر عباسی ابوطاهر قرمطی آنرا بزخم دبوسی بچند پاره بشکست
و پاره ها با خود ببرد در عهد مطیع آن پاره ها به پنجاه هزار دینار زر سرخ باز خریدند
و بمکه باز بردند. ابن مسکویه گوید: کان منصور الدیلمی یذرق بالحاج فی هذه السنة
(311) فسلموا فی طریقهم فلما وصلوا الی مکة لقاهم ابوطاهر الهجری الی مکة یوم الترویة
فقتل الحاج فی مسجد الحرام و فی فجاج مکة و فی البیت قتلا ذریعاً و قلع الحجر الاسود...
و انصرف الی بلده و حمل معه الحجرالاسود. (تجارب الامم ). سنگ کعبه . خاقانی گوید:
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری .
کوی مغان و ما و تو هر سر سنگ کعبه ای
درد تو کرده زمزمی دست تو کرده ساغری .
یعنی : اگر همه حاجیان سنگ کعبه (حجرالاسود) را می بوسند ما
سرزلف سعتری را... (مزدیسنا تالیف دکتر معین ص 467). و گاه حجر مطلق گویند و از آن
حجرالاسود خواهند و قصه فرو افتادن این سنگ به جاهلیت و نزاع قبائل در بازنهادن آن
بجای خویش و حکومت رسول اکرم پیش از بعثت در این امر که آنرا در گلیمی نهند و هرکس
گوشه ای از آن گلیم گرفته و سنگ را برجای نهند در کتب سیر و تواریخ مشهور است . و ظاهراً
این سنگ یکی از احجار سماویه است که در سوالف قرون از جو فرو افتاده است . و گاه بصیغه
تثنیه حجران و حجرین گویند و از آن حجرالاسودو صخره بیت المقدس خواهند. و به اصطلاح
اهل صناعت یعنی اکسیریان ، موی سر اراده میشود. تهانوی گوید: الحجرالاسود هو الحجر
المعروف فی البیت الحرام و الحجر الاسود عند الصوفیة عبارة عن اللطیفة الانسانیة و
اسوداده عبارة عن تلوثه لمقتضیات . (کشاف اصطلاحات الفنون ). محک زر ایمان . حجرالاسعد.
(مجموعه مترادفات ص 132) سنگی است سیاه در کعبه که مس کردن آن موجب ازاله معاصی است
. (آنندراج ):
حقا که بجز دست تو بر لب ننهادم
جز بر حجرالاسود و بر خاک پیمبر.
ناصرخسرو.
حجرالثعبان
مهره مار.
حجر اخضر
نوعی سنگ که رنگ سبز دارد. (نزهة القلوب حمداللّه مستوفی
).
حجرالاصم
حجرالنار. حجرالزناد. سنگ چخماق .
حجرالجالب للمطر
رجوع به حجرالمطر شود.
حجر ارمنی
[ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک
سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تراست و این نرم تر است . (ذخیره خوارزمشاهی
). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد
و لا فی اکتنازه بل کان فیه رملیة ما. و هو لین الملمس ردی للمعدة، مغسوله لایغثی و
غیر المغسول یغثی ، یسهل السوداء اسهالاً اقوی من اللازورد و قد اقتصر علیه و ترک الخربق
الاسود لما ظفر به ، لامراض السوداء و قال فی الادویة القلبیة یقوی القلب و یفرحه بخاصیة
فیه مع نقصه عن الروح الدخان السوداوی و تنقیة البدن من الخلط السوداوی - انتهی . داود
ضریر انطاکی در تذکره گوید: لازوردی لکنه اغبرواجوده الرزین الهش الخالی من الملوحة.
یتولد بارمنیة و جبال فارس و کانه فج اللازورد. و هو حار یابس فی الثانیة مفرح ینفع
من السوداء و امراضها کالجنون و الوسواس و المالیخولیا و الصرع ، و له فی الجذام فعل
عظیم و یجلو الکلی و المثانة و هو یغثی و یضعف المعدة و یصلحه العسل بالماء مراراً
و المرخ بالکتیرا و شربته الی درهم و بدله نصف وزنه لازورد - انتهی . و صاحب تحفه گوید:
سنگی لاجوردی اغبر و بارملیت و نرم و ملمس ، وقسمی از آن سرخ تیره و از ارمنیه خیزد.
در دوم خشک و مفرح و مسهل قوی سودا و انفع از لاجورد، و اسلم از خربق سیاه ، و جالی
گرده و مثانه ، و بالخاصیة جهة جذام مفید و مستعمل او مغسول اوست ، مضر معده و مغثی
و مصلحش کتیرا و عسل و سلیخة و انیسون ، و قدر شربتش تا نیم مثقال و بدلش لاجورد مغسول
است - انتهی . و صاحب اختیارات گوید: حجر ارمنی دو نوع است یکنوع سرخ بود بغایت و چون
دست بر وی مالی پنداری که چرب است و طبیعت آن گرم و خشک است در اول . مسهل سودا بود،
مسهلی قویتر از حجر لاجورد و معده را بد بود و چون مغسول بود قی و غثیان نیاورد، و
اگر نه مغسول بود مقی و مغثی بود و مقوی و مفرح و مغسول وی بخاصیتی که در وی است بدن
را از اخلاط سودا پاک گرداند و درد سوداوی و دفع بلغم کند و احشا را پاک کند. اما معده
را بد بود و مصلح وی انیسون بود با سلیخه و مقدار مستعمل از وی نیم مثقال بود و بدل
وی جهت رفع اخلاط سوداوی یک وزن و نیم حجر لاجورد است - انتهی . و صاحب نزهةالقلوب
گوید: از آن لاجوردی و رمانی باشد. چون بشویند بعوض لاجورد درالوان بکار برند و دیر
زوال بود - انتهی . و در برهان آمده است که حجر ارمنی دو نوع است یکی لاجوردی که گاهی
نقاشان بجای لاجورد بکار برند و نوعی دیگر سرخ میباشد و چون دست بر وی مالی گوئی که
چرب است طبیعت آن گرم و خشک است در دوم . و گویند مسهل سوداء است - انتهی . و در بعض
از کتب آمده است که حجر ارمنی زودشکن است میان سنگ و کلوخ و در تداول عطاران ایران
چون گل ارمنی گویند سرخ آن را خواهند - انتهی . و در بعض ازکتب هندی آمده است که حجر
ارمنی سبز است مائل بسفیدی با اندک کبودی و پس از شکستن چشمه ها در او مانند دهنج باشد
و بعد از تر کردن بوی گل خوش دهد - انتهی .
حجرالاطموط
رجوع به حجرالولادة شود.
حجرالجاه
بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر فیروزج گوید: اعلم ان جابربن
حیان الصوفی یسمیه فی کتاب النخب فی الطلسمات ; حجر الغلبة، و حجر العین و حجرالجاه
. اما حجر الغلبة و حجر الجاه فللتفاول لان معنی اسمه بالفارسیة النصر... رجوع به حجر
الغلبه شود.
حجر اسماعیل
گرداگرد کعبه اندرون حطیم از سوی شمال . مصطبه ای را گویند
که دیواری بر آن محیط است و پس از دوره قریش زیاداتی بر آن کرده و شکل چارگوش را به
شکل مدور نزدیک کرده اند و آن دو در دارد به دو رکن عراقی و شامی . و گویند قبر ساره
مادر اسماعیل بدانجاست . رجوع به امتاع الاسماع ص 30 و 100 شود. آن مقدار که حطیم بدو
محیط است . آن مقدار زمین که حطیم بدومحیط است . یاقوت گوید: حجرالکعبة قسمتی از زمین
کعبه است که ابراهیم پیغمبر آنرا جزء خانه کرد ولیکن قریش بر روی آن ساختمان نکردند
و فقط بدور آن سنگ چین کردند تا معلوم باشد که از خانه است پس حجر نامیده شد، و در
حدیث است که زیادتی حجر بر خانه هفت ذراع باشد. ابن زبیر این قسمت را نیز جزء خانه
ساخت ولیکن حجاج آنرا دوباره بصورت جاهلی درآورد و قبر هاجر مادراسماعیل در حجر است
. (معجم البلدان ). رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 254 و الوزراء و الکتاب ص 218 شود.
حجرالافراس
یا پادزهر اسپی ، سنگی باشد زرد که در مرارة و معاء اسپان
یافته شود و در قدیم استعمال طبی داشته است .
حجرالجحشة
حجر اسود
به اصطلاح اهل صناعت [ یعنی کیمیاگران ] موی سر است . (تحفه
حکیم مومن ). رجوع به حجرالاسود شود.
حجرالافروج
آنرا حجر افروغی و حجر فروغیا نیز نامند. سنگی است که مانند
قیشور بر روی آب می ایستد و از استنبول خیزد. مجفف و قابض است و یک دانگ او درحال رفع
سم عقرب میکند. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات گوید: حجرالافروج حجر افروغی (و
در نسخه ای حجر افروی ) گویند از بلاد روم خیزد و سَبک بود و بر روی آب بایستد و مجفف
بود و قبض در وی باشد. چون حل کنند و بیاشامند گزیدگی عقرب را سود دارد- انتهی . و
در بعض کتب هندی آمده است : که آن حجر الفضة است . و افروج ، فروغیا، افروغ و فریژی
ناحیت واقعه در مرکز آسیای صغیر است . ابن البیطار در کتاب مفردات ذیل کلمه حجر الافروج
گوید: قال الغافقی قال حنین : یکون فی ارض الروم فی بلد یدعی اولومبوس بینه و بین قسطنطینیه
مئتامیل و یطفو فوق الماء کالقیشور و اذا حک و شرب نفع من لسعة العقرب . رجوع به حجرالقیشور
شود.
حجرالحبشی
جنسی است از سنگ که در زمین حبشه باشد. رنگ وی سبز باشد و
چون او را به آب بسایند مانند شیر آب از وی بیرون آید و آن آبی تیز بود چنانکه زبان
بسوزد و خاصیت آن این است که بلغم را که در معده جمع شده باشد ببرد. (از موید الفضلاء)
(آنندراج ).
حجرالحبن
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر در فصل
فی ذکر المغناطیس گوید: و الجذب والانجذاب یوجد فی اشیاء کثیرة فالنفط یجذب النار الی
نفسه ، و الحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه و به سمی . و حجر الخل الخل و حجرالحبن الماء
من بطون المستسقین و کل هذه مشتهرة و ان لم نشاهدها نحن . (الجماهر ص 212).
حجرالذهب
یاقوت گوید: محلة بدمشق اخبرنی به الحافظ ابوعبداللّه بن النجار
عن زین الامناء ابی البرکات الحسن بن محمدبن الحسن بن عبداللّه بن عساکر. و قال الحافظ
ابوالقاسم الدمشقی احمدبن یحیی من اهل حجر الذهب . روی عن اسماعیل بن ابراهیم . اظنه
ابا معمر. و ابی نعیم عبیدبن هشام روی عنه ابواسحاق ابراهیم بن محمدبن صالح بن سنان
واثنی علیه . (معجم البلدان ج 3 ص 226).
حجرالشطوط
مرمر. ابن البیطار گوید: و آن سنگ مرمر است و در نسخه چاپی
مصر آنرا حجر الشریط ضبط کرده اند و در بعض نسخ خطی تحفه حجر السطریط آمده است و گوید:
سنگ مرمر است ضماد محرق او با زفت جهت تحلیل اورام صلبة و با موم روغن جهت درد خم معده
و سنون او جهت تقویت لثه نافع است . و در اختیارات بدیعی و مخزن الادویة حجرالطریط
و حجر الشطریط بهمین معنی آمده است . و داود ضریر انطاکی حجر الشریط آورده است . و
در بعض کتب دیگر حجرالسطریط دیده شد و ظاهراً همان حجرالشطوط درست باشد.
حجرالغیطوس
رجوع به حجر غاغاطیس شود.
حجراللازورد
حجراللاجورد. رجوع به حجراللاجورد شود.
حجرالحدید
حجرالهنود و الحدید المغناطیس . (تذکره داود ضریر انطاکی
). رجوع به حجر المغناطیس شود.
حجرالراشد
نام موضعی بدیار بنی عقیل .
حجرالشعر
رجوع به حجر القیشور شود.
حجرالفار
سنگی است بر شکل موش . هرجا بنهند موشان بر او جمع شوند و
مردم بر ایشان قهر کنند و ایشان را بکشند. (نزهة القلوب حمداللّه مستوفی ).
حجراللبنی
سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد.
در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاة و جهت قرحه معده و ضماد
او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق نافع و مورث یرقان و مصلحش عسل
و قدر شربتش نیم درهم و بدلش شادنج است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی
گوید: او را غالاقطیطیش خوانند یعنی حجر لبنی و این اسم از آن جهت بر وی نهاده اند
که اگر به آب بسایند مانند شیر از وی بیرون آید و لون وی خاکستری بود و طعم وی شیرین
بود چون به آب سحق کنند. و عصاره وی در حقه قلعی کنند هر زمان که خواهند استعمال کنند.
و طبیعت وی معتدل بود و در قوه مانند شادنه بود و چون در چشم کنند منع سیلان فضول در
چشم کند و ریش چشم را نافع بودو در ابتداء ورم گرم طلاء کردن سودمند بود و نفث دم و
خشونت را نافع بود - انتهی . و حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب آرد، حجر لبنی چون آنرا
بسایند رنگی سفید دهد چون شیر برنگ و طعم - انتهی . و ضریر انطاکی در تذکره آورده است
که : حجر لبنی سبط اغبر فیه شفافیة ما،یتولد بارمینیة و مایلیها و یستخرج قطعاً کباراً
اذا حک خرج منه شی کاللبن ، و هو بارد فی الثانیة یابس فی الاولی اذا شرب فتت الحصی
و نفع قروح المعدة یکتحل به فیمنع النوازل کالماء و یلحم و یذهب السلاق و هویقطع الطمث
و یورث الیرقان و یصلحه العسل و شربته نصف درهم - انتهی . و ابن البیطار گوید: قال
دیسقوریدوس فی الخامسة غالاقیتس و معناه الحجر اللبنی و سمی بهذا الاسم لانه اذا حک
خرج منه شبیه باللبن و هو رمادی اللون حلوالطعم و اذا اکتحل به وافق سیلان الدم و الفضول
الی العین و القروح العارضة فیها و ینبغی اذا احتیج الی استعماله ان یسحق بالماء و
تصیر عصارته فی لوح رصاص و ترفع لما فیها من التدبق - انتهی . و در بعض کتب هندی آمده
است که نام آن سنگ شیری است و آن سنگی باشد خاکستری رنگ و شیرین مزه و چون برآب بسایند
چیزی چون شیر بحاصل آید.
حجرالحکاک
حجرالرجل . سنگ پا. رجوع بحجرالقیشور شود.
حجرالرجل
المحکات . حجر الحکاک . سنگ پا.
حجرالشغری
یاقوت گوید: الغین و الشین معجمتان وراء بوزن سکری و رواه
العمرانی بالزای و الاول اکثر و لم اجد فی کتب اللغة کلمة علی شغز الا ماذکره الازهری
عن ابن الاعرابی ان الشغیزة المخیط یعنی المسلة عربیة سمعها الازهری بالبادیة. و اما
الراء فیقال شغرالکلب اذا رفع احدی رجلیه لیبول . و شغر البلد اذا خلا من الناس و فیه
غیر ذلک . و هو حجر بالمعرف و قیل مکان ... (معجم البلدان ج 3 ص 225). و صاحب منتهی
الارب گوید: حجر الشغری ، سنگی است نزدیک مکه که از آن بر ستور سوار شوند و سنگی است
که سگان بر آن شاشند.
حجرالفتیله
پنبه کوهی . آذرشست . مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفته ابن
البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است . آمیان طس (تباه نشدنی ) قسم
سپید آبسست است و آبسست نوعی از آمفیبل است و آن نوعی از معدنیات است که مرکب از تارهای
سخت باریک میباشد و گاهی در حد نرمی تارهای کتان است . در روم قدیم و شاید در یونان
نیز از الیاف آن برای کفن سلاطین و مردان بزرگ منسوجی میکرده اند و این برای آن بود
که خاکستر سوخته جسد او با دیگر خاکسترها ممزوج نشود و علاوه بر آن رومیان از آن فتیله
چراغ میکردند و این فتیله همیشه میسوخت بی آنکه تباه شود و در ایران از آن دستارچه
و امثال آن میساختند. و گویند که زردشت را نیزدستارچه ای از حجرالفتیله بوده است که
هرگاه شوخگن میشد به آتش میافکندند تا پاک شود. شمس الدین ابی عبداللّه محمدبن ابی
طالب الانصاری الدمشقی گوید: و من ذلک (ای من العجائب ) ایضاً اعجوبة ذکرها ابوعبداللّه
فی کتاب المسالک و الممالک ، انه یوجد بوادی دراعة من بلاد البربر حجراً اوضع فی الاماکن
الدفئة لان کلین العجین و یمتدخیوطاً کالکتان ثم ینسج منه ثیاب ٌ و منادل و متی اتسخت
القیت فی النار فیزول عنه الوسخ و لاتحترق. (نخبة الدهر چ لیپزیک ص 81 س 2) و ابوریحان
بیرونی در ذیل ذکر حجرالبادزهر گوید: البادزهر الاجوف المشتمل علی مخاط الشیطان یوخذ
من جوفه مافیه و یعمل من غزله شستکان و هی التی کانت الاکاسرة تسمیها آذرشست و بقی
اسم شستکه علی المعمول من غیره فان النار تحرقها و حمل الی استاذ هرمز متولی حرب کرمان
سنة تسعین و ثلاثماة من ناحیة زرند و الکوبنات شستکه بیضاء کانت تلقی فی النار اذا
اتسخت حتی تاکل النار و سخها. و ذکر من شاهدها انها لوثت بالدهن للامتحان فاشتلعت النار
فیها ساعةً ثم خمدت و خرجت الشستکة بیضاء نقیة. و شهد له الوزیر احمدبن عبدالصمد و
کان یری بتلک النواحی ، و قال ان هذه الاحجار تکثر بالکانونات تکسر عن شی ٌ له خمل
یفتل منه غزل ٌ یلقی فیه یعسر التآمه یعمل منه ما ذکر - انتهی . (الجماهر چ حیدرآباد
ص 201 س 19). در لغت نامه های فارسی سه کلمه آورده اند و بهر سه کلمه معنی فرشته موکل
آتش و سمندر داده اند، و برای هر سه ، بیت ذیل منوچهری را مثال قرارداده اند و آن سه
کلمه ; یکی آذرشین و دیگری آذرشب و سومی آذرشست است ، و بیت منوچهری را بدین دو صورت
نقل کرده اند: در شود بیزخم و زجر و در شود بی ترس و بیم
همچو آذرشین به آتش همچو مرغابی بجوی
و در جای دیگر:
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی به جوی .
و این دو صورت هر دو مصحف کلمه آذرشست است که همین منسوج بافته
از حجر الفتیلة باشد. و اصل آن همچو آذرشست به آتش همچو مرغابی بجوی ، بوده است و لفظشستکه
مخفف آذرشستکه ، در اول بمعنای دستارچه بافته از این ماده بوده است و سپس چنانکه بیرونی
متعرض شده به هر دستمال و مندیلی شستکه گفته اند. صاحب مخزن الادویة گوید: سنگی است
اندک زرد رنگ، شبیه به غاریقون و ریشه دار، و از آن فتیله توان ساخت و در کرمان کثیرالوجود
و آن سنگ را چون بکوبند مانند پنبه نرم میگردد و بر کف دست مالیده فتیله ساخته در چراغ
میگذراندو بر آن روغن ریخته مشتعل میکنند و یک فتیله کوچک تا دو سه ماه کفایت میکند.
و میگویند که پارچه نیز از آن میسازند و گویند برای التیام جراحات حیوانات بی عدیل
است - انتهی . و من بنده مولف این لغت نامه در بیست و دو سه سال پیش آنگاه که بعض یهود
در بعض اراضی شهر ری (اطراف شاه عبدالعظیم ) بقصد یافتن اشیاء عتیقه حفریات می کردند
جمعی از یهودان را دیدم که در مقابل «گار» گرد آمده و پارچه مربع به اندازه وجبی در
دست داشتند که بهمان روز در زیر زمین آن نواحی یافته بودند تارهای آن ضخیم بود بقطر
نیم قیطانی هموار و بی گره در نهایت مهارت بافته و خود منسوج بضخامت ماهوتهای خوب انگلیسی
بود من یک تار خرد گرفتم و با کبریت سوزاندم چون اخگری سرخ شد و آنگاه که بیفسرد سپیدتر
از پیش برآمد، و یهودیان جرات کرده با همه نسیج همین معاملت کردند و همان نتیجه داد.
حجراللوقواعرافس
سنگ گازران . صاحب مخزن الادویه گوید: سنگی است که گازران
بدان جامه میشویند. و آن مجفف بی لذع است و جهت قطع سیلان مواد و تجفیف جراحات و اسهال
و درد مثانه و نفث الدم و جراحات شرباًو ذروراً نافع است . و رجوع به حجر لوقواغرافس
شود.
حجرالحلق
بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: انه اصیب لبختیشوع
حجر فی درج مختوم فسئل «بسیل » غلامه عنه فاجاب بانی لااخبر به حتی یضمن لی امیرالمومنین
ان ینفذنی الی مملکة الروم فلا حاجة لی الی العراق بعد صاحبی فحلف له المتوکل انه یرسله
الی هناک فقال هذا حجر الحلق یحلق به الشعر اذا مسه فیغنی عن النورة. فجربوه علی الساعد
فلم یترک فیه شعرة ففرج المتوکل به و بذرق الغلام الی الروم ، فقال : اذا وفی لی سیدی
بما ضمن فان هذا الحجر یحتاج الی ان یطرح کل سنة فی دم التیس حار لیحتد. فلما حال الحول
فعلوا به ذلک فبطل فعل الحجر اصلا. و حکی السلامی عن احمدبن الولید الفارسی ان «الدنبال
» جنس من الهنود سود یبذرقون السفن فی البحر و لهم حجر فیه ثقب صغار کثیرة یمرون به
علی ابدانهم فیقوم مقام النورةفی قلع الشعر عن اصولها. (جماهر چ حیدرآباد ص 218).
حجرالرحی
سنگ آسیا. آسیا سنگ. قوف . سنگی است سیاه و با سوراخها مانند
اسفنج و با صلابت و از جبال طرف شرقی حلب خیزد و در آخر سیم گرم و خشک و محلل و حابس
خون حیض و چون گرم کرده سرکه را بر او ریخته عضو را ببخار او نگهدارند باعث ازاله ورم
و نزف الدم و رعاف و خون حیض و شستن مقعد بسرکه که در آن تافته او را انداخته باشند،
جهت بروزمقعد، و نطول آن جهت محکم نمودن اعصاب و قطع عرق و رفع اعیا و حمول جرم او
جهت بواسیر و منع حمل و طلای آن جهت استسقا نافع است . (تحفه حکیم مومن ). حمداللّه
مستوفی در نزهةالقلوب گوید: حملش دفع بچه افکندن کندو چون سرکه برو پاشند دفع اورام
حاره کند - انتهی . صاحب اختیارات بدیعی آرد: بپارسی سنگ آسیا خوانند خشک بود چون گرم
کنند و سرکه بر وی ریزند بخار آن منع خون رفتن بکند و ورمهای گرم را سودمند بود، داود
ضریر انطاکی در تذکره گوید: یسمی القوف ، و هو اسود محرقکالاسنفج صلب یتولد بجبال تلی
حلب من المشرق، یقطع حوله و یلصق ورق الحدید فیطیر من الغد بنفسه . و هو حار یابس فی
الرابعة اذا حمی و طفی فی الخل قطع الرعاف والنزف دخانه و خله . و ینطل بهذا الخل المقعدة
فیمنع بروزها. و یشد الاعصاب و یقطع العرق والاعیاء و یضمدبالحجر الترهل و الاستسقاء
فینفعه و اذا احتمل قطع الباسور و منع الحمل و حبس دم الحیض - انتهی . و ابن البیطار
در مفردات آرد: (قال ) ابن سینا: بخار الخل عنه ،یمنع النزف و یمنع الاورام الحارة
جداً. و داود ضریرانطاکی در شرح کلمه قوف گوید: حجر اسود اسفنجی الجسم یتولد ببلاد
حلب تعمل منه الرحی . حار یابس فی الثالثة ینفع من الاستسقاء و الاورام و الترهل ضماداً.
و ان حل و طفی فی الخل قطع النزف و النفث و قروح الرئة شربا و البواسیر نطولا و مسحوقه
یدمل الجراح - انتهی .
حجرالشغزی
رجوع به حجرالشغری شود.
حجرالفرد
ازبنی کنده است . سمی بذلک لجوده . چه اهل یمن جواد را فرد
نامند. (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 241).
حجرالماء
صاحب نزهة القلوب گوید: آن آب مهره است اگر زن حامله را چشم
بر آن افتد استفراغ آیدش و بچه اش بزیان رود - انتهی . و صاحب مخزن الادویة گوید: حجرالماء
سنباذج است . و صاحب تحفه گوید سنباذج است و گویند هم اسم شبه است .
حجرالحمار
مهره خر. سپید و بزرگ و درشت میباشد و در پس گردن بعض خران
یافت شود. دفع زهرها کند. (نزهةالقلوب حمداللّه مستوفی ).
حجرالرخام
سنگی سست است که بر قبرها نصب کنند و اقسام می باشد و مراد
از او قسم سپید است . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و قاطع نزف الدم جهت جراحات و با
سرکه محلل اورام و رافع استسقا و با صمغ و نوشادر جهت بهق و رفع آثار، و ذرور او جهت
قطع بواسیر و آشامیدن مسحوق او با عسل هر روز بقدر یک مثقال جهت رفع دملهای دموی موثر
است و گویند آشامیدن سنگ مقابر که منقوش بنوشته ها باشد باعث نسیان و شرب او روز چهارشنبه
قبل از طلوع شمس به اسم معشوق و قصد رفع عشق رافع عشق است . (تحفه حکیم مومن ). و در
بعض کتب هندی آمده است که حجر هندی ، طین قیمولیاست و وی اقسام باشد و سفید آن قاطع
نزف الدم و مدمل جراحات و با سرکه محلل اورام و زرد آن قاطع بواسیر است . و صاحب اختیارات
گوید: حجرالرخام طین قیمولیاست و داود ضریر انطاکی در کلمه رخام آرد: یتکون عن مادة
عفصة قد جمد البرد هیولاها و یطلب فی تکونه مثل البلخش و النجادی فتعیقه قوة الصبغ
و شدة البرد، و یتلون بحسب ما یغلب علیه من مادة المعادن و اکثره الابیض ثم الاصفر
ثم الاسود، و اقله الازرق و الاحمر. و یکون کثیراً بجبال مصر من الصعید الاعلی ، و
به تفرش الاماکن و هو بارد یابس فی آخر الثالثة. اذا شرب ازال الصفراء و هیجان الدم
و قطع الحکة و الجرب و ان سحق بالخل و طلی حلل الاورام و ازال الترهل و الاستسقاء.
و ان سحق و عجن بالصمغ و النوشادر و لطخ علی البهق و البرص و الاًّثارالسوداویة ازالها.
و هو یصدع و یقطع شهوة الباه سواء شرب او جلس علیه و النوم علیه من غیر حائل یوقع فی
النقرس و وجع المفاصل و من خواصه ، ان حمله اوالشرب فیه اذا کان فی المقابر منقوشا
علیه یقطع العشق اذا شرب علی اسم المعشوق یوم الاربعاء او السبت قبل طلوع الشمس مجرب
. و ان سحق بوزنه من قرن المعزوطلی بذلک الحدید و طفی فی ماء و ملح صار ذکرا. و ابن
البیطار در کلمه «رخام » گوید، (قال ) الشریف هو حجر معلوم سریع یقطع من معادنه و ینشر
و ینجر و الوانه کثیرة و المخصوص منه باسم الرخام هو ما کان ابیض ، و اماماکان منه
خمریا او اصفر او اسود او زرزوریا فکلها داخلة فی اجناس الاحجار و معدودة منها. و هو
بارد یابس اذا شرب منه ثلاثة ایام کل یوم مثقال مسحوق مهیاء معجونا بعسل نفع من الدمامیل
اذا کثرت فی البدن عن هیجان الدم و اذا احرق و سحق و ذر علی الجراحات بدمها قطع دمها
و صبا و منع تورمها و زعم قوم ان رخام المقابر اعنی الذی یکتب فیه علی القبور ان سقی
مسحوقا انسانا یعشق انساناً علی اسمه نسیه و سلاه و لم یهم به و اذا خلط جزء منه بجزء
قرن ماعز محرق و طلی به الحدید ثم احمی علی النار و سقی فی ماء و ملح کان منه حدید
ذکر.
حجرالشفاف
رجوع به حجرالقیشور شود.
حجرالفضه
در نخبةالدهر گوید: حجر الفضه ، سماه ارسطو مغناطیس الفضة
و هو حجر ابیض مشوب بحمرةٍ اذا غمز علیه الانسان بیده صرکما یصر القصدیر، و لیس فی
القصدیرشی منه و لافیه شی من القصدیر و هو یجذب الفضة علی خمسة اذرع و ان کانت مسمرة.
رجوع به حجرالقمر شود.
حجرالماس
در نخبة الدهر (ص 74) آمده است : حجرالماس مغناطیس الذهب فانه
اذا قرب منه التصق به وامسکه .
حجرالحماری
در حوصله خر میباشد. حاملش از احتلام ایمن بود. و اسهال باز
دارد. (نزهة القلوب حمداللّه مستوفی ).
حجرالرشح
سنگی است که خوی گونه ای از وی تراود و در حره سلیم یافت شود.
حجرالشقاق
رجوع به حجرالقیشور شود.
حجرالفلاسفه
[ ح َ ج َ رُل ْف َ س ِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح کیمیاگران
ماده ای از معدنیات است که اکسیر از آن ساخته میشود و آنرا حجر مکرم نیز نامند. (از
نهایة الطلب تالیف جلدکی ).
حجرالماسکه
اکتمکت . حجرالبهت . حجرالعقاب . حجرالنسر. یسر . رجوع به
حجرالولادة و حجر العقاب شود.
حجرالحمام
در بعض لغت نامه های هندی آمده است که حجرالحمام سنگی است
که در کبوتر یابند چون این کلمه در دیگر کتب معتبره یافت نشد گمان میرود با حجر الحمّام
خلط و مشتبه شده است . رجوع به ماده بعد شود.
حجرالرصاص
دمشقی گوید: و حجرالرصاص سماه ارسطو مغناطیس الرصاص و هو حجر
قبیح المنظر منتن الرائحة اذا القی منه دانق علی عشرةدراهم رصاص عقدها فضة و قبلت السبک
و المطرقة. هذا کلام ارسطو. و قال الحاذق: ان ارسطو اراد ذکر التسویدالاول من السواد
الثانی المسمی ابار و یکون منه الجزء صابغاً لثلاثماءة و عشرین جزءً. (نخبة الدهر ص
74).
حجرالصدید
خماهان . (داود ضریر انطاکی ). و ظاهراً این صورت مصحف حجرالحدید
باشد.
حجرالفلفل
نزد مولف مالایسع، حجر حبشی است و ابن التلمیذ گوید که آن
سنگریزه های شبیه به فلفل است که در حین خشک کردن فلفل به آن مخلوط شده کیفیت فلفل
حاصل می کند. و در اطلیه [ بیماریهائی ] مثل کلف مستعمل است . (تحفه حکیم مومن ).
حجرالمثانة
حجرالمثانة. [ ح َ ج َ رُل ْ م َ ن َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ مثانه
۞ . سنگی است
که در مثانه متولد میشود گرم و خشک و آشامیدن او جهت تفتیت سنگ گرده مؤثر و جهت سنگ
مثانه بی نفع است و اکتحال او جهت رفع بیاض چشم مفیداست . (تحفه حکیم مؤمن ). و صاحب
اختیارات بدیعی گوید، سنگی است که در مثانه ٔ آدمی پیدا میشود
گویند که آن سنگ مثانه بریزاند. و جالینوس گوید که من منکر این سخنم و گویند سنگ گرده
بریزاند و گویند چون سحق کنند و در چشم کشند سپیدی که در چشم بود زایل گرداند -انتهی
. و داود ضریر انطاکی گوید، حجر المثانه و الکلی ، یتولد فیهما فی الادمی قیل کل منهما
یفتت الاخر و لم یثبت لکن بنفعان البیاض کحلاً - انتهی . و ابن البیطار گوید، هو الحجر
المتولد فی مثانة الانسان . (قال ) جالینوس فی التاسعة زعم قوم أنه یفتت حصا
المثانة فلما جرب ذلک لم ینتفعوا به فانه فتت الحصاة المولدة فی الکلیتین و لاعلم لی
بذلک لانی لم اجربه (قال ) الغافقی زعم قوم انه یزیل بیاض العین اذا سحق و اکتحل به
.
حجرالحمی
صاحب نخبةالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین
انه زنجفر معدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون
خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر و فی وجه منه صقال و نعومة
و من خواصه تسکین ثائرة الدم لطوخاً و تبرید حرارة الجسد و الورم الحار. و شراب الیسیر
منه یذهب بالسکر و الخمار. و من حله و اخفاه و دخل بین محبین تباغضا. و هو من الاحجار
الحدیدیة. واللّه اعلم بذلک .
حجرالرمل
حجرالزیبق. حجر زنجفر مخلوق. زنجفر معدنی . زنجفر کانی . مینیون
. رجوع به مینیون شود.
حجرالصرف
شیخ الربوة محمدبن ابی طالب انصاری دمشقی گوید: یزعم بعض المتکلمین
انه زنجفر معدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة. و لون هذا الحجر احمر بسواد
لکون خشب الصندل الاحمر کمد الظاهر احمر الباطن . یعلوه سواد یسیرو فی وجه منه صقال
و نعومة و من خواصه تسکین ثائرةالدم لطوخاً و تبرید حرارة الجسد و الورم الحار و شرب
الیسیر منه یذهب بالسکر و الخمار، و من حمله و اخفاه و دخل بین محبین تباغضا. و هومن
الاحجار الحدیدیة واللّه اعلم بذلک . (نخبة الدهر ص 83). و نیز گوید: و من قسم الکبریت
ایضاً حجر الصرف الذی یسقی للمخمورین اذا قوی علیهم الخمر و معدنه بوادی موسی علیه
السلام . (نخبةالدهر ص 79). و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: حجر صرف . سنگی
سرخ است که بسیاهی زند. در کرمان می باشد. سحق کرده بر سر مالند دفع خمار کند و بدین
سبب آنرا سنگ خمار نیز خوانند. مسحوق آن مانند شنگرف است که کتابت را شاید - انتهی
. رجوع به حجرالحمی شود.
حجرالقرد
ابن حارث بن عمرو، از کندة و قحطانی است . و جدی جاهلی از
فرزندان معدی کرب بن ولیعة میباشد. (الاعلام زرکلی ص 213).
حجرالمحک
حجر عراقی . سنگی است ثقیل الوزن ، سیاه و گویند مایل بسفیدی
نیز، و چون بخار دهان متواتر به او برسد طعم زعفران از آن ظاهر میگردد، و چون به او
اعضا را بمالند چرک را زایل کند، و بعضی از آن سنگ پا کنند، در دوم سرد و خشک و جهت
درد گرده و عسر نفس شرباً و جهت رفع بیاض چشم با شیر مرضعه اکتحالاً بغایت نافع وقدر
شربتش یک دانگ است . (تحفه حکیم مومن ). و ضریرانطاکی در تذکره گوید: و یسمی العراقی
، هو حجر ثقیل الی البیاض یکون باعمال الموصل و الفرات . لزج اذا مر به علی اوساخ قلعها
و یعمل منه کالمفارک فی الحمام بالعراق بدل القیشور بمصر. و هو بارد یابس فی الثانیة
اذا حک بلبن من ترضع ذکرا و لو علی غیر مسن اخضر و قطر جلا البیاض . مجرب و اصلح طبقات
العین اصلاحاً لایعدله غیره و یشفی القروح شرباً و طلاءً - انتهی . و ابن البیطار در
شرح حجر عراقی که مرادف حجر المحک است گوید: [ قال ] التمیمی فی المرشد قال هرمس ان
الحجر العراقی یکون فی النهر المسمی فاسیوس و لونه اسود جداً فاذا اخذ و دلک باللسان
کمثل اللحس فانه عند ذلک یخرج منه رطوبة طعمها کطعم الزعفران و هو حجر مکتنز ثقیل ملزز
و خاصیته النفع من البیاض الکامن فی الطبقة القرنیة من طبقات العین اذا حک علی مسن
اخضر بلبن امراءة ترضع ولداً ذکراً ابراته و من منافعه ایضاً انه ینفع من وجع الکلی
و یبری النسمة و یسهل النفس .
حجرالحوت
جسمی است که در سر ماهی مستحجر شود. سفید و صلب و پهن می باشد.
گرم و حاد و از سواحل دریا خیزد و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تا دو دانگ آن در تفتیت
حصاة هر عضوی بغایت موثر است و ابن البیطار گوید: قال الغافقی ، هو شبیه بالحجر، یوجد
فی راس الحوت یقوم مقام دماغه و هو ابیض صلب . یشرب فیفتت الحصاة المتولدة فی الکلیتین
. و فعله علی ما ذکرت الاوائل فی ذلک قوی جداً. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مانند سنگی
بود و در سر ماهی یابند و مقام دماغ باشد و سخت بود چون بیاشامند سنگ گرده بریزاند.
و صاحب تحفه گوید: جسمی است که در سر ماهی متحجر شود; سفید و صلب و پهن می باشد. گرم
و حاد و در ریزانیدن سنگ گرده بغایت قوی است .
حجرالزناد
حجرالنار. حجرالاصم . سنگ چخماق . رجوع به حجرالنار شود.
حجرالصفر
صاحب نخبةالدهر گوید: و حجر الصفر سماه ارسطو ایضاً مغناطیس
النحاس الاصفر و الاحمر و هو حجر مشوب بصفرة و غبرة و کمودة و اذا قرب منه النحاس التصق
به . (نخبةالدهر ص 74).
حجرالقمر
زبدالقمر. رغوة القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس
. مها. مهو. سالنیطس . افروسلونن . و آن نوعی جبسین باشد . سنگی است که نقره را جذب
میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی ، و سبک
است ، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و
سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم . و تعلیق او در پارچه کبود
باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر
گرده و مصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی
گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخه دیگر افروسالیین ) خوانند
یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخه دیگر سالیطنس ) خوانند و افروسالین از بهر
آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب ، و آن سنگ سپیدو شفاف و سبک بود
و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا
یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی . و حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب
آرد: آنرا بزاق القمرنیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون
از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی
ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب
الفضة الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک
لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر اغبر فاذا امتلا القمر
بیضه شدیداً. و اکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر ایضاو اجوده الخفیف الرقیق
الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیة معتدل او یابس فی الاولی یبری من الصرع اکلاًو
سعوطاً عن تجربة و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی
خرقة بیضاء اورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن
العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیرا و شربته الی قیراط - انتهی . و بیرونی در کتاب
الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمر براقة و یسمی بالرومیة افروسالینوس
ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجریوجد فی ارض العرب
فی زیادة القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض
ان النهار بوجوده اولی . و کان الامیر الشهید مسعود رضی اللّه عنه (مسعودبن محمود غزنوی
) اتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانة بها و
اشار الی موضعه نحو حول قلعة نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود
اوائلهایعنی النصف الاخیر من الشهر. و سالت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعة عنه
فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم ، فلما
انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنة الهنودذکر حجر القمر
علی ما تقدمت الحکایة عنهم ، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی
باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است ) من الضارب اللون الی
لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستدارة القمر زائد بزیادة نوره ناقص بنقصانه
مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث . و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه
من البیاض یزداد فی زیادة القمرو لذلک نسب الیه ، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی
التجربة فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید:
حجرالقمر (قال ) دیسقوریدوس فی الرابعة و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر
و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیة سالینطس و افروسالیس
لانه یوجد باللیل فی زیادة القمر و قدیکون ببلاد المغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف
و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع . و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال
انه اذا علق علی الشجر و لد فیهاالثمر (قال ) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من
الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه . و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر
و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنة جمهور الهند ذکرحجرالقمر و یسمونه
جندرکاند، ای شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی
اللون یظهر فی سطحه لطخة بیاض و تاخذ فی الزیادة بزیادة لون القمر الی بدوره ، ثم تاخذ
فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال ، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه
اذا وضع فی سمرة، و کنت اظنه البلور و احمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها
الاسکندر فی جملة ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون
وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک ، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79).
حجرالمرقشیشا
مارقشیشا. سنگ روشنائی . دمشقی گوید: و هو انواع سبعة مقسومة
علی المعادن السبعة واجودها الذهبیة ثم الفضیة ثم النحاسیة و ارداها اما الحدیدیة او
الزیبقیة و من معادن الفضیة معدن بقریة یعفور من قری دمشق و بارض حدت من جبل لبنان
و بارض جوسیة فوق کرک نوح (ع ). یلنقط حجارة زلطیة تکسر مرقشیشا و کل معدن منها مائل
باللونیة الی لون ماهو من قسمه و من خواص المرقشیشا و سیما الذهبیة ان من حملها اصاب
خیراً کثیراً و کرامة من الناس قال ذلک صاحب المنهاج و قال مجرب محقق و المرقشیشا حجارةصلبة
مفصصة فصوصا مضرسة ضروساً کانما هی فی ذلک نبات السکر فی تضریسه و تلزز فصوصه بعضها
علی بعض و کلها تکلسها النار و یفتتها الطرق و یستخرج منها اجناس معادنها اذا اُزیل
منها کبریتها بالدهانة والاملاح . (نخبةالدهر ص 84). رجوع به حجرالنور و مارقشیشا شود.
حجرالحیة
حجرالحیة. [ ح َ ج َ رُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ
پادزهر. حجر بادزهر ۞ . بفارسی مهره ٔ مار گویند و
آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه
و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و پاد مهره نامند
(در بعض نسخ باد مهره ) و بعضی گویند سنگی است ملون و از معدن زبرجد بهم رسد و جمعی
گویند که زبرجد است و بهترین آن است که چون بر موضع گزیده ٔ مار بگذارند
بچسبد و در حین جذب سم لون او متغیر گردد و بعد از آنکه در شیر اندازند بحال اول آید
و او جهت گزیدن عقرب و هوام دیگر ضعیف الفعل است ، و جهت رفع سنگ مثانه بغایت نافع
و قدر شربتش تا سه قیراط و تعلیق مخطط او جهت صداع و لیثرغس نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و صاحب
اختیارات گوید: دو نوع است ، یکنوع حجری بود معدنی و یکنوع حیوانی و آن در مار افعی
بود و آنرا پادزهر و بادمهره و مارمهره خوانند. آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود
که در قفاء افعی بود، و در همه افعی نبود و چون از گوشت جدا شود نرم بود. و چون اثر
هوا به وی رسد ببندد مانند حجرالنمر. و بعضی باشد که بلون مار بود خاکستری رنگ که بسیاهی
زند. مؤلف گوید: امتحان وی چنان کنند که بر صوف
سیاه یا کبود بمالند سپید گرداند. و آن نوع که حجری بود لون آن زبرجدی سیاه رنگ و خاکستری
رنگ بود و بشکل نگینی بزرگ مربع بود و از یک مثقال تا دو مثقال بود و زیادت نیز بود.
مؤلف گوید:امتحان وی آن است که چون در میان آب لیمو
اندازند در صحن چینی ، بحرکت آید ۞ . وهر دو نوع بگزیدگی
مار نافع بود خوردن و با خود نگه داشتن و بر موضع زخم نهادن . و مارمهره گزیدگی افعی
را نافع بود بتعلیق کردن . و جالینوس گوید چون بسایند و بیاشامند نافع بود. و گویند
هر دو نوع بر سر زخم بچسبد - انتهی . و حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه است واندکی با
رمادی زند، و بعضی بود که برو خطها باشد چون مارگزیده بر خود بندد شفا یابد (نزهة القلوب
). و صاحب بحر الجواهر گوید، سنگ پادزهر است قسمی از آن گران و ثقیل و قسمی خاکستری
و پاره ای از آن راه راه با سه خط - انتهی . و داود ضریر انطاکی در تذکره آورده است
: حجر الحیة. البادزهر و یطلق علی قطع ملونة توجد بمعدن الزبرجد، یطرد الحیات و قیل
یراد به الزمرد - انتهی . و ابن البیطار در مفردات آورده است : قال دیسقوریدوس فی الخامسة
هو فی ما زعم بعض الناس ؛ صنف من الحجر الذی یقال له یاسیقس ای الزبرجد و منه ما هو
صلب اسود اللون و منه مثل الحجر القمری و منه شی ٔ رمادی اللون
فیه نقط و منه ما فی کل واحدة منه ثلاث خطوط بیض و کل هذه الاصناف تنفع اذا علقت علی
البدن من نهشة الافعی و للصداع . و اما الصنف منها الذی فی کل واحدمنه ثلاث خطوط فانه
یقال فیه خاصة انه ینفع من المرض الذی یقال له الثرشد (اللیثرغس ) و من الصداع . و
قال جالینوس فی التاسعة اخبرنی رجل صدیق یوثق بقوله انه ینفع من نهش الافعی - انتهی
. و نام دیگر آنرا در بعض کتب جلمور گفته اند. و در بعض کتب هندی آورده اند که نام
آن سنگ مار است و پازهر و دفع جمیع زهرها کند.
حجرالزیبق
زنجفر مخلوق. مینیون . زنجفر معدنی . زنجفر طبیعی . رجوع به
مینیون شود.
حجرالصفی
مصحف حجر المصفی یعنی شبه است .
حجرالقی
حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید; حجر القی در عجائب المخلوقات
آمده است که چون بدست گیرند قی آرد و اگر فرو ننهند بود که چندان قی کند که هلاک شود
- انتهی .
حجرالمریمی
بیرونی در کتاب الجماهر (چ حیدرآباد دکن ص 269) در ذیل ذکر
ما عرف موضعه من معادن الیمن گوید: و فی سعوان معدن ذهب و معادن حجارة منها الحجر المریمی
. و در همان کتاب در ص 207 گوید و یقال ان الحوّائین یعملون هذا الخرز (مار مهره یا
خرزالحیات ) من حجر مریم .
حجرالخزامی
رجوع بحجر ثراقی .
حجرالزیت
حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: سنگی است که چون آب بر
او ریزند از او آتشی مشتعل شود و چون روغن زیت بر او ریزند آتش فرونشیند. مار و کژدم
و دیگر هوام از او بگریزد. و دمشقی گوید: قال ارسطو هو حجر احمر مشوب بزرقة اذا ادنیته
من الزیت طلبه الزیت حتی یدخل فیه و هذا الحجر یوتی به من سفالة الزنج و اذا وقع علی
ثوب زیت و مر هذا الحجر علیه لم یترک له اثر اصلا. (نخبة الدهر ص 75). رجوع به حجرالزیتون
شود.
حجرالصواعق
حجارة الجو: پس چنین خوانده ام که چین سخت خردمند بود و دانا
و بسیار چیزها بدست آورد و خاصیت آن بشناخت و در جمله حجرالصواعق بدست آورد و ذکر آن
معروف است . (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به حجارة الجو و احجار ساقطة شود.
حجرالقیشور
حجرالشقاق. حجرالشعر.حجرالشفاف . حجرالرجل . داود ضریر انطاکی
مینویسد: حجر القیشور بالمعجمة او المهملة و هو حجر الرجل و المحکات و هو حجر، یعوم
علی الماء لخفته ،اسفنجی الجسم و هو نوعان ابیض و اسود و اجوده الخشن المجزع الذی یحلق
الشعر. و یتولد بجبال اسکندریة من اعمال مصر و منها یجلب الی الاقطار و هو حارها یابس
فی الاولی او یبسه فی الثالثة یحبس النزف و یحلل الترهل و الاستسقاء طلاءً، و اذا طفی
فی الخل و شرب نفع ضیق النفس . و حک الرجل به یحدالبصر و یذهب الصداع و محروقه یبیض
الاسنان سنوناً و یجلوالاثار طلاءً و بالروم حجر مثله یسمی الاخروج ینفع من سموم العقرب
طلاءً و شرباً و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجر القیشور، آنرا حجر الشعر و فنیک گویند،
و آن نوعی از کف دریاست و مولف گوید که مانند سنگی سفید بود و تجویف بسیار در آن باشد
و در کف دریا و مرجان سفید بسیار بود و در حمام شیراز بیشتر دست و پای بدان مالند،
و صلبیتی نداشته بود و اولی آن بود که سوخته وی استعمال کنند و طبیعت آن گرم و خشک
بود و لطیف . دندان را جلا دهد و براق و سفید گرداند چون بدان سنون کنند، و در ستردن
مو عمل نیک کند و ریشهای عمیق مملو لحم کند، یعنی گوشت برویاند و لحم زائد بخورد و
اگر در خم شراب اندازند که جوشان بود از جوش باز دارد در زمان . و صفت سوختن وی چنان
بود که در شیب آتش کنند تا گرم شود و بعد از آن در آب اندازند تا سوم بار که در شیب
آتش کنند تا گرم شود و بیرون آورند و رها کنند تا سرد گردد و بوقت حاجت استعمال کنند،
بن دندان محکم دارد و تاریکی و شب کوری زائل کند البته . و ابن البیطار در ذیل کلمه
حجر شفاف گوید: هو اسم ، لحجر القیشور و یذکرفی حرف القاف . و باز در کلمه قیشور گوید
هوالفنیل وهوالحجر الخفاف [ شاید: شفاف باشد ] قال دیسقوریدوس فی الخامسة ینبغی ان
یختار منه ما کان خفیفا جداً کثیر التجویف متشققاً لیس له کثافة و لاصلابة الحجارة.
حش ابیض و ینبغی ان یحرق علی هذه الصفة: یوخذ منه ای مقدار کان و یدفن فی جمر و اذحمی
اخذ و طفی فی خمر ریحانی ثم یدفن فی الجمر ثانیةً و یدفاء ایضا بما اطلی به اولاً ثم
یدفن ثالثة فاذاحمی اخرج عن النار و ترک حتی یبرد من تلقاء نفسه بلاان یدفاء بشی ثم
یرفع و یستعمل فی وقت الحاجة الیه . و له قوة تقبض اللثة و تجلو غشاوة البصر والاثار
معاسخان و تملا القروح الغائرة و تدملها و تقلع اللحم الزائد فیها، و اذا سحق و دلکت
به الاسنان جلاها، و قدیستعمل فی حلق الشعر، و زعم ثاوفرسطس انه ان القی فی خابیة فیها
خمر تغلی سکن غلیانها علی المکان . و قال جالینوس فی التاسعة قد یقع فی الادویة التی
تنبت اللحم و فی الادویة التی تجلو الاسنان اذا کان غیر محرق واذا احرق ایضاً فانه
فی ذلک الوقت یکون الطف علی مثال الادویة الاخر التی تحرق و لکنه یکتسب من الاحراق
شیئاً حاراً حاداً یخرج منه اذا هو غسل و هو عندالناس یجلوالاسنان . و یجعلها براقة
لابقوته فقط بل بحسب خشونته ایضا کالسنباذج و الخزف و غیر ذلک مما اشبهه اذا سحق جلاالاسنان
و عساه ینفع فی ذلک للخلتین جمیعاً اعنی لان فیه شیئاً من الجلاء و الخشونة و علی هذا
النحو صارت القرون اذا احرقت صار منها دواء یجلو الاسنان - انتهی . و صاحب تحفه گوید:
حجرالقیشور سنگی است متخلخل و سفید شبیه باسفنج و بر روی آب ایستد و گویند نوعی از
زبدالبحر است و سیاه او نیز میباشد و از اسکندریة و اعمال مصر خیزد در اول گرم و در
سیم خشک و محلل و حابس نزف الدم و سرکه ای که او را گرم کرده در آن سرکه انداخته باشند
جهت ضیق النفس و طلاء او جهت ستردن موی و تحلیل رطوبات و استسقاء نافع و چون حک خطوط
از نوشتجات به آن کنند اصلاً معلوم نگردد و محرق او جهت جلاء دندان و استحکام لثه و
بردن گوشت زیادتی قروح غایر و شبکوری و رفع آثار و مالیدن او مثل سنگ پا بر کف پا جهت
رفع صداع و تقویت بصر موثر است - انتهی . رجوع به حجرالمحک شود.
حجرالمسن
سنگ کارد. فسان . سنگ سو. سنگی است که به آن کارد و شمشیر
تیز کنند و بفارسی فسان گویند و او به الوان مختلف می باشد و بهترین او سرخ و سیاه
و براق است و سنبادج قسم زبون اوست . و سرخ او حار است در اول ، و باقی همه سردند.
جهت حکه و داء الثعلب و سلاق و بیاض و منع بزرگ شدن پستان و خصیه ، و سائیده او با
آهن جهت رویانیدن موی و آشامیدن یک مثقال او با سرکه جهت ورم سپرز و صرع نافع و مضر
گرده و مصلحش کتیرا و سائیده قسم اغبر آن بر روی مس جهت قروح که دفعةً بهم رسد و محرق.
قسم سبزو زیتونی آن جهت سوختگی آتش و بیاض چشم و با سرکه ونطرون جهت خنازیر و قوبا
و حکه و حرب ، و با قیروطی جهت سرطان و آکله و شقاق و خروج مقعد و اورام حاره اعضاء
عصبانی و التیام جراحت عصبی و درد آن نافع و سائیدن ادویه چشم بر روی او جهت زیادتی
قوه و جلای آن موثر و ذرور قسم سرخ او جهت بیاض چشم و قروح و سوختگی آتش مفید است
. (تحفه حکیم مومن ). و داود ضریر در تذکره آورده است هوالاشد، او هو حجر یسن علیه
الحدید. و اجوده الاخضر المجلوب من الفرس فالاحمر فالاسود البراق. و ارداه الاصفر الخفیف
. والابیض هو اسنباذج .و کله یابس فی الثالثة و الاحمر حار فی الاولی و غیر بارد ینفع
من الحکة والجرب و داءالثعلب و السلاق و البیاض شرباً و طلاءً و کحلاً. والاخضر اذا
حکت علیه اشیاف العین قوی فعلها و هو یحلل الخنازیر و السرطانات و البواسیر و یجلو
الاسنان و یحبس النزف و یجلو المعادن ، خصوصاً المرجان ، و لکنه یضر الکلی و تصلحه
الکثیرا و شربته الی درهم - انتهی . و صاحب اختیارات بدیعی در حرف میم گوید، سنگی است
الوان که کارد و شمشیر وغیر آن بدان تیز کنند. حکاکه آن برثدیتین ابکار لطوخ کنند و
انثیین اطفال رها نکند که بزرگ گردد، و اگر بر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و اگر
با سرکه بیاشامند ورم سپرز را بگدازد و صرع را نافع بود. اما مِسن زیتی سبز چون بشکنند
و به آتش بریان کنند و سحوق کنند با سرکه و نطرون ، حکه و قوبا و خنازیر و سرطان و
آکله را نافع بود و چون سحق تنها در چشم کشند سفیدی زایل کند و از بهر این است که شیافات
که جهت چشم سازند بر وی سایند و اگر وی را بسوزانند و سحق کرده بر سوختگی آتش پاشند
نافع بود و مجرب است - انتهی .
حجرالخطاطیف
حجرالخطاف . سنگ پرستوک . حجرالیرقان . داود ضریر انطاکی در
تذکرة گوید: یتولد بسراندیب من ارض الهند فی قدرالانملة رخو الی الصفرة و البیاض و
یسمی حجر الیرقان . و الخطاطیف یعتری فروخها الیرقان فتصفر فتذهب و تاتیها به فلایوجد
عندنا منه الا مایری فی بیوت الخطاطیف . و یحتالون علی جلبه بان تطلی فروخ الخطاطیف
بالزعفران فتظن الیرقان نزل بها فتاتیها به . و هو حار یابس فی الثانیة. قد جرب نفعه
من الیرقان شرباً و طلاءً و یفتت الحصی و یفتح السدد و یزیل الخفقان ولو حملاً - انتهی
. سنگی است سست بقدر سر انگشتی مایل بزردی و سفیدی و از سراندیب خیزد و گویند چون بچه
خطاف را بزعفران زرد کنند او گمان یرقان کرده آن سنگ را به آشیان خود می آورد. در دوم
گرم و خشک و شرباً و طلاءً بجهت یرقان مجرب دانسته اند و مفتت حصاة و مفتح سدد و جهت
خفقان نافع است و مولف «مالایسع» تصریح کرده : که آن سنگی است که چون بچه خطاف را در
ایام فزونی نور ماه شکم بشکافند دو عدد از آن یابند. و در طی بیان خواص خطاف مذکور
خواهد شد. (تحفه حکیم مومن ). و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: در رودگان پرستو
میباشد. سفید و سرخ نیز بود. سفیدش دفع صرع کند و سرخش دفع ترسیدن در خواب کند - انتهی
. صاحب اختیارات بدیعی گفته است : دیسقوریدوس گوید: بچه نخستین پرستوک را چون بگیرند
در فزونی ماه و شکم بشکافند دوپاره سنگ یابندیکی یکرنگ بود و دیگری برنگهای الوان و
در پوست ایل یا پوست گوساله بندند پیش از آنکه خاک به وی رسد و بر بازوی مصروع بندند
یا بر گردن وی آویزند بفرمان آفریدگار عزوجل صرع از وی زایل شود، و این مجرب است .
حجرالزیتون
حجرالزیتونی . زیتون بنی اسرائیل . حجرالیهود. سنگ جهودان
. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر در ضمن ذکر مغناطیس گوید: والجذب
و الانجذاب یوجد فی اشیاء کثیرة سواهما (ای سوی الکهربا والمغناطیس ). فالنفط یجذب
النار الی نفسه و الحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه و به سمی - انتهی . و صاحب تحفه گوید:
حجرالزیتون حجرالیهود است و در اختیارات بدیعی در شرح کلمه حجرالیهود گوید: بهترین
وی زیتون شکل بود و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالیهود و یسمی زیتون بنی اسرائیل
و هو حجر یتکون ُ ببیت المقدس و جبال الشام و یکون املس مستدیراً و مستطیلاً و اجوده
الزیتونی المشتمل علی خطوط مقاطعة و هو حار فی الاولی یابس فی الثانیة اذا حک و شرب
بالماء الحار فتت الحصی و منعتولده و لو فی المثانة و ان ذر فی الجروح الحمها و یطلی
بالعسل علی الصلابات فیحللها و هو یضرالکبد و یصلحه الصمغ و شربته نصف درهم . رجوع
به حجرالیهود شود.
حجرالطربط
مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجرالشطوط شود.
حجرالکبریت
دمشقی گوید: حجر کان رطوبة دهنیة فجمد فاذا اصابه حرالنار
ذابت و التصق باجسادالاحجار و مازجها فاذا تمکنت النار منه احترقت و احرقهامعه و ان
کان ذهباً او یاقوتاً. (نخبة الدهر ص 82).
حجرالمشطب
سنگی است راه راه مخطط و در طب بکار است .
حجرالخطاف
رجوع به حجرالخطاطیف شود.
حجرالسطریط
مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجرالشطوط شود.
حجرالطور
حجرالدم شادنه . رجوع به حجرالدم شود.
حجرالکحل
اثمد.سنگ سرمه . حجر توتیا. رجوع به حجرالکحل الاسود شود.
حجرالمصف
شبه است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع بحجرالمصفی شود.
حجرالخل
بیرونی در کتاب الجماهر (در فصل ذکر المغناطیس در ص 214 چ
حیدرآباد دکن ) گوید: فالنفط یجذب النار الی نفسه ، و الحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه
، وحجر الخل الخل .
حجرالسلوان
سنگی است سفید و شفاف و شبیه به بلور و فرق میان او و بلور
نرم شدن اوست در آب . جهة خفقان و نزف الدم و حرارت معده و آشامیدن او، رافع مرض عشق
است . و قدر شربتش یک عدس است . و نوعی از او مایل بزردی و بسیار براق نیست و از جمله
سموم است . (تحفه حکیم مومن ). و داود در تذکره گوید: لافرق بینه و بین البلور الا
انه یذوب فی الماء و قد جرب منه النفع من الخفقان و حرارة المعدة و نزف الدم . و اذا
سقی منه العاشق و هو لایعلم ، سلا. و منه نوع یضرب الی الصفرة قیل انه سم ّ. و شربته
الی قیراط - انتهی . و ابن البیطار گوید: (قال ) ابوالعباس النباتی ، هوالحجر المشهور
بافریقیة، یستسقی به اذا وضع فی الماء، کما قال صاحب فقه اللغة فی باب الحجارة. اخبرنی
بعض اهل بسکرة من اهل الزاب ان هذا الحجر عندهم معروف و هو حجر ابیض ینحل بالماء فینماع
الی لون اللبن و یشرب للسلو. مجرب لذلک و ایضاً لامراض کثیرة. و حکی لی بعض اهل مدینة
تونس ممن کانت عنده معرفة بالحجارة ان هذا الحجر یوجد ایضاً بقرطجانة تونس و هو علی
ضربین ، منه ما یشبه البلور و منه دون ذلک . و هذا النوع قاتل - انتهی .
حجرالظفر
شیخ الربوة شمس الدین ابی عبداللّه محمدبن ابی طالب الانصاری
الصوفی الدمشقی در کتاب نخبةالدهر فی عجایب البر و البحر گوید: قال ارسطو هو حجر مشوب
بغبرة لین المحسة متی مررت به علی ظفر سلخه او علی قلامة الاظفار التقطتها و هذا الحجرمع
لینه لایعمل فیه الحدید و لاینکسر بالماس و اذا صب علیه دم حائض فتته و تکسر. (نخبةالدهر
ص 75). و آنرا سنگ سلیمانی نیز نامند رجوع بسنگ سلیمانی شود.
حجرالکحل الاسود
دمشقی گوید: و یسمی الاثمد، و هو من حجارة الرصاص ترابی غلبت
علیه الکبریتیة. و انواعه اربعة منها ثلاثة باصفهان و واحد بالاندلس بالمغرب من مدینة
وادیاش جبل صغیر ینبع منه ماء رصاصی لایشربه احد. فاذا کان اسبوع فی السنة ینبع ماء
کالرصاص المذاب و کالزیبق الاسود و ساح فی مجاریه فاذا ساح تجمد کحلا اسود، ثم یتراکم
بعضا علی بعض فاذا انقضت مدته و نفدت خزانته عاد الی جریانه کماکان اولا، و جاء الناس
یرفعون ذلک الکحل الجامد. و من خواص الکحل الاصفهانی تقویة العین و الروح الباصر و
جلاوها. (نخبةالدهر ص 84).
حجرالمصفی
صاحب تحفه گوید: شبه است .
حجرالخمار
خماهان یا قسمی از خماهان است و چون رافع خمار است به این
اسم نامیده اند. (تحفه حکیم مومن ).
حجرالسلوی
دمشقی گوید: و هو اشبه بالعقیق الابیض و الجزع الابیض المشوب
بیاضه بزرقة یسیرة یشبه بیاضه بیاض العین المائل الی الزرقة و اذا غمزته باصبعک اشتدت
زرقته (و هذاالحجر یصفولونه بصفاء الجو و یتکدر بکدورة الجو) و اذا ظهر لحامله تکدره
فی ایام الشتاء دل علی الغیم والمطر قبل حدوثه . واللّه اعلم . (نخبة الدهر صص
83-84).
حجرالعاج
حجر اعرابی است . رجوع به حجر اعرابی شود.
حجرالکزک
حجرالکلرک . صاحب تحفه گوید: سنگی است بسیار سفید و از هند
و ساحل دریای آنجا خیزد و قبل از حکاکی با کدورت و بعد از آن شفاف و سفید میگردد شبیه
بحجر سلوان . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و جالی و جهت خفقان و غثیان و عطش و التهاب
، و ذرور او جهت نزف الدم ، و اکتحال او جهت رفع بیاض مزمن و تازه و ازاله آثار قروح
چشم و اعضا، و سنون او جهت جلاء دندان ورفع زردی او و جمیع امراض ردیه آن ، و آشامیدن
طعام و شراب در قدح او مورث سرور و رافع شرور مجالس و داشتن او رافع بهتان و سحر و
چشم بد و مورث دوستی مردان و زنان ، و گذاشتن منزل متباغضین بدستوری که ندانندسبب الفت
ایشان و نزد اهل هند بسیار معتبر است . و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است بغایت
سفید و در ساحل بحر هند باشد و در ساحل بحر سند نیز بود و مهره ای که از وی حکاکان
و خراطان سازند از عاج سفیدتر بود و خوبتر. طبیعت وی سرد و خشک بود در آخر درجه دوم
. و اهل هند و سند از وی نگین سازند و زنان گردن بند کنند، و متفقند که خاصیت این سنگ
آن است که دفع سحر و چشم زخم میکند و بر دشمنان ظفر یابند، و اگر یکی از آن با خود
دارند دروغ از قبل آنکس نگویند، و هرکس وی را بیند دوست دارد. و پادشاهان هند و سند
از وی ظرفها سازند و در آن اکل و شرب کنند و مدعای ایشان آن است که در هر مجلس که آن
بود جنگ و فتنه نبود و فرح و شادی زیاده بود، و اهل هند و سند مهره ها از آن درموی
کشند و گویند که موی دراز میکند، و مهره وی مانند مروارید بزرگ براق بود، و چون سحق
کنند و در چشم کشند سپیدی که در چشم بود خواه قدیم خواه جدید ببرد، و اگر سنون سازند
دندان را بغایت سفید گرداند و دیده را جلا تمام دهد. واللّه اعلم . و ابن البیطار در
مفردات آرد: قال التمیمی فی کتابه المرشد، هذا الحجر ابیض الجوهر شدید البیاض ، و هو
حجر بحری یقذف ، والبحر بحر الهند فیوجد بساحل بحرهم و ساحل بحر الهند و السند، و هو
اذا حک او خرط و حلی خرج فی بیاض العاج و بصیصه و نقائه بل هو اشد بیاضا من العاج و
ابهی حسناً منه ، و هو فی طبعه بارد یابس فی آخر الدرجة الثانیة وقد یطبخ یشبه الحجر
المعروف بالسلوقی و یشاکله فی اللون و صفاء اللون و الجوهر و البهاء و ذلک ان منظریهما
و فعلیهما واحد. و نساء الهند و رجالهم مختمون به ، و نساوهم یتسورون به فی زنودهم
و یتخذون منه مخانق لاعناقهم . و قدتزعم الهند و السند جمیعاً ان خاصة هذا الحجر دفع
السحر و ابطاله و ابطال الاخذ و دفع عین العائن و نظر العدو، و له ایضاً خاصیة اخری
و ذلک انه اذا سحق و اکتحل به جلا البیاض الکائن فی العین حدیثه و قدیمه ، و محا آثار
الفرزجات و قلعها و ازالها و یقول الهند ان فیه خاصیة ثالثة، و هی ان من حمله او تقلد
به او تختم بفص منه قل الکذب علیه و احبه کل من رآه و فعله اذا اکتحل به فعل محمود
حسن ، و ملوک السند والهند یتخذون منه اوانی و اقداحاً یستعملونها فی مجالسهم و یشربون
بها و یزعمون انه یدفع الشر والصخب عن مجالسهم و انه یزید فی افراحهم و یجلب لهم السرور
و یقال انه اذا سحق ناعماً و استاک به الانسان بیض اسنانه و جلاها و نقاها من القلح
و من الحفر و من الاعراض الردیئة التی تعرض للاسنان . و الهند و السند جمیعا یعلقونه
فی شعورهم و شعور نسائهم و یزعمون انه یطول الشعر و یخرطون منه خرزا یجلونها و یلبسونها
فتاتی فی کبار اللولو البراق الکثیر الماء، و قد یکسب الرجال لبسهم هذاالحجر و یفیدهم
الحظوة عند نسائهم - انتهی . و ضریر داود انطاکی در تذکره گوید: هو حجر یقذفه البحر
الهندی ببعض سواحله فیوجد منه الکبار و الصغار. و علیه کدورة فاذا جلی صار کالبلور
فی الشفافیة و البیاض . و هو بارد فی الاولی معتدل ینفعمن الخفقان و العطش و اللهیب
و الغثیان و اذا در حبس الدم ، و اما تعلیقه و التختم به والشرب منه فقد شاع انه یورث
الجاه و القبول و المحبة و منع السحر و النظرة و یطول الشعر و یوضع تحت الوسادة فیمنع
الاحلام الردیة و فی منزل المتباغضین من غیر علمهما فیولف - انتهی . و صاحب برهان گوید:
بفتح کاف و زای نقطه دارسنگی است بسیار سفید و آنرا در ساحل بحر هند یابند،گویند اگر
نگین انگشتری از آن باشد هرکه در دست کندسحر بر وی کارگر نشود و مهره ای که از آن بر
موی سرکشند موی دراز گردد و هرکه دارنده آنرا ببیند دوست دارد - انتهی . و این سنگ
را در هندوستان مهری نامند.
حجرالمطر
یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی
معرفة الجواهر گوید:
قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک
عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و یرفق بها فی
السیر لئلا تصطک احجارها فیثور ضباب مظلم و یسیل مطر جود و بهذه الاحجار یجلبون المطر
اذا ارادوه ، بان یدخل الرجل الماء و یاخذ من احجار تلک العقبة حجراً فی فمه و یحرک
یده فیجی المطر. و لیس ابن زکریا یختص بهذه الحکایة انما هی کالشی الذی لایختلف فیه
. و فی کتاب النخب ان حجر المطر فی مفازة وراء وادی الخرلخ اسود مشرب ، قلیل الحمرة
و یتروح مثل هذه الاشیاء اذا کانت الحکایة من ممالک متباینة تقل لمخالطة بین اهالیها
والخرلخ فی زماننا فی ما ذکروا اثرو بینها و بین البجناکیة عرض الارض و بعد مابین المشرق
و المغرب . و کان حمل الی ّ احد الاتراک منها شیئا ظن انی اتبجج بها او اقبلها و لااناقش
فیها فقلت له : جئنی بها مطراً فی غیر او انه او فی اوقات مختلفة بارادتی و ان کان
فی اوانه حتی اخذها منک و اوصلک الی ما تومله منی و ازید. ففعل ماحکیت من غمس الاحجار
فی الماء ورمی نقیعها الی السماء مع همهمة و صیاح و لم ینفذ له من المطرولاقطر سوی
الماء المرمی لما نزل و اعجب من ذلک ان الحدیث به یستفیض ، و فی طباع الخاصة فضلاً
عن العامة منطبع یلاحون فیه من غیر تحقق و لهذا اخذ بعض من حضر یذب عنه و یحمل الامر
فیه علی اختلاف احوال البقاع و ان هذه الاحجار انما تنجب فی ارض الاتراک و یحتج له
بما یذکر ان فی جبال طبرستان اذادق ثوم فی ذراها تبعه مطر من ساعته و انه اذا کثر فیها
اراقة الدماء من انس او بهائم جاء مطر بعقبها یغسل الارض منها و یحمل الجیف من وجهها.
و ان ارض مصر لاتمطر بعلاج او غیره فقلت لهم : النظر فی هذا من اوضاع الجبال و مهاب
الریاح و ممار السحاب من عندالبحار، و فیما ذکر من طبرستان نظرو لاینفک من مثل هذا
ما اطبق علیه قوم متعاقلون من حیاض و نقائع اذا مستهم نجاسة جنب او حائض ثارالهواء
بالصیق والضباب و الثلج وهذه کلها تکون فی جبال و مواضع قلما تخلو وقتاً من الاًّثار
و خاصة فی احایینها ثم لایحتشمون عن نسبتها فی اوانها الی ما ذکروا. و منها مستنقع
علی عقبة تدعی غورک بین بغلان و بروان یبنون الحکم علی ما حکیناه . و هذه العقبة کثیرة
الامطار فی الصیف و الثلوج فی الشتاء شدیدة التغایر فی الهواءو کم مرة اجتزنا علیها
فی العساکر الضخمة و نزلنا علیها و علی ذلک الماء و اکثر الاوباش فی العلاقة و تباع
العساکر لایعرفون للطهارة اسما فضلا عن استعمالها و فیهم افواج من القحاب النجسات علی
مثل تلک الحال ولابدان کان فیهن عدة جمعن بین الحیض الی الجنابة و الجمیع یستسقون من
ذلک و یمسونه . ثم لایتفق مما ذکروا شی فی الحال و لاقبله و لا بعیده . بل ربما اضیف
الی بعض الاحجار خواص اظن فی سببها قصد المخترع لخبرها ان یقیها و ینقی الطریق منها
کالحجرین الابیضین فی موضع بجند آل کرام علی مرحلتین من کابل نحو ارض الهند و هما علی
المرتقی من واد ذی قصباء و بردی . و قداشاع فی العامة من رام خلا الطریق عنهما; ان
من شرب من نحاتة اکبرهما و سقی امراته من جرادته شیئا، صارا مذکارین ، و من اصغرهما
مئناثین . فلاتری احدا یمر علیه من السابلة الا و معه سکین ینحت لنفسه و بضاعة مزجاة
لزوجته و ان دام ذلک فنیا فی آخره . و مثله حجر ابیض علی جبل یعرف براس الثور عن قریب
من مرحلتین من صلطیة یحمل غزاة الجزیرة نحاتته الی ازواجهم لتحبینهم ولایستبدلن بهم
. قال الشاعر:
و ماالحجر الثاوی یعرف بالذی
یرد علی النوکی قلوب الفوارک .
(الجماهر صص 218-220).
حجرالخوارزمی
بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر الماس گوید: و حمل الینا
من نواحی اسفینقان او السریقان فی حدود نسا احجار فی شکل الشعیرات بعینها و قدها، و
یری فی بعضها مثلثات کمثلثات الالماس ... و اظن هناک ظناً لیس یشفع به تجربة ان سینوب
عن صمغ البلاط فی ادماله الجراح اذکان فی لونها مشابهة من الحجر الخوارزمی مخصوص بادمال
القروح . و هو مدور مخروطی الشکل مشف بالنصف علی طوله یظهر فی الکسر سهم المخروط خطاً
متبایناً لماسواه و یفصل سواد فی اسفله تجویف مخروطی ایضا فیزعمون انه ینبت فی وهدة
علی الجانب الشرقی بازاء قریة تسمی سریغدوهی المرحلة الثالثة من حدود خوارزم فی جهةمرو
و بخارا... (الجماهر چ حیدرآباد دکن صص 94-95).
حجرالسم
حمداللّه مستوفی گوید: مانند سنگ جزع است اما نه جزع است
. و در هر مجلسی که آن سنگ بود اگر زهر حاضر کنند آن سنگ در حرکت آید و حاملش واقف
شود. (نزهةالقلوب ). و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالسم پادزهر معدنی است . و صاحب
تحفه نیز گوید: پادزهر معدنی است .
حجرالعروی
دمشقی گوید: و هو انواع اجودها الاحمر الشبیه بلون المغرة
العراقیة الحمراء او لون النیلگون و فیه صلابة الیاقوت من غیر صفرته التی تشوب الحمرة
منه . (نخبةالدهر ص 83).
حجرالکعبة
حجرالکعبة. [ ح ِ رُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) رجوع بحجر اسماعیل
شود.
حجر اسماعیل . [ ح ِ رِ اِ ] (اِخ ) گرداگرد کعبه اندرون حطیم
از سوی شمال . مصطبه ای را گویند که دیواری بر آن محیط است و پس از دوره ٔ قریش زیاداتی
بر آن کرده و شکل چارگوش رابه شکل مدور نزدیک کرده اند و آن دو در دارد به دو رکن عراقی
و شامی . و گویند قبر ساره مادر اسماعیل بدانجاست . رجوع به امتاع الاسماع ص 30 و
100 شود. آن مقدار که حطیم بدو محیط است . آن مقدار زمین که حطیم بدو محیط است . یاقوت
گوید: حجرالکعبة قسمتی از زمین کعبه است که ابراهیم پیغمبر آنرا جزء خانه کرد ولیکن
قریش بر روی آن ساختمان نکردند و فقط بدور آن سنگ چین کردند تا معلوم باشد که از خانه
است پس حجر نامیده شد، و در حدیث است که زیادتی حجر بر خانه هفت ذراع باشد. ابن زبیر
این قسمت را نیز جزء خانه ساخت ولیکن حجاج آنرا دوباره بصورت جاهلی درآورد و قبر هاجر
مادر اسماعیل در حجر است . (معجم البلدان ). رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 254 و
الوزراء و الکتاب ص 218 شود.
.
حجرالمغرة
حجرالمغرة. [ ح َ ج َ رُل ْ م َ غ َرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی
گوید: و من قسم الکبریت ایضاً حجر الصرف ... و حجر المغرة. معدنه بوادی موسی أیضاً. (نخبةالدهر
ص 79).
حجرالدافع للبرد
رجوع به حجر البرد شود.
حجرالسندروس
دمشقی گوید: هو حجر صمغی شفاف الجسم کالکهربا و فیه ذکر و
انثی ینبع نبعاً من عیون فی جزائر البحر الرومی ، فاذا اصابه ماء البحر جمد. و منه
مایتکون فی التراب قطعاً قطعاً من عروق تلک الارض . (نخبة الدهر ص 81).
حجرالعقاب
حجرالنسر. حجرالبشر. حجرالیسر. اکتمکت . حجر البحری . حجرالبهت
. حجرالولادة. حجرالماسکة. حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب گوید: حجر عقاب مانند دانه
خرمای هندی است در آشیان عقاب میباشد چون عقاب ماده را خایه نهادن دشوار باشد جهت آسانی
آن سنگ را بیاورد و در آشیان بنهد. از زن عسرالولادة درآویزند درحال وضع حمل او شود
- انتهی . و صاحب تحفه گوید: حجرالبهت ، حجرالنسر و حجر العقاب و حجرالیسر و حجر البحری
را شامل است . و ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجرالنسر
لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان و منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل
الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف - انتهی . بیرونی گوید: الماس را نیز حجرالعقاب
نامند. (الجماهر ص 99 و 102). رجوع به حجرالولادة و حجرالنسر شود.
حجرالکلب
صاحب تحفه گوید، سنگی است که چون بطرف سگ اندازند بدندان گیرد
و دور افکند، در عداوت موثر دانسته اند، چون در آب یا شراب اندازند و از آن بنوشند.
و حضور او در مجلس باعث عربده اهل مجلس و گذاشتن او در برج کبوتر باعث گریختن کبوتران
است . و در اختیارات بدیعی آمده است : شریف گوید در خواص : و این مجرب است نوعی از
سگ هست که چون سنگ به وی اندازند بدهنش گیرد و نگهدارد. (آن سنگ) در دشمنی عمل عجیب
میکند چون خواهد به اسم آن کس هفت سنگ برگیرد و یک یک به آن سگ می اندازدو بعد از آن
دو سنگ از آن برگیرد و در آب اندازد و از آن آب بخورد و آنکس دهد، در دشمنی چیز عجیب
مشاهده میکند. و گویند اگر در برج کبوتر اندازند مجموع بگریزند و اگر در شراب اندازند
جماعتی که از آن بیاشامند جنگ و عربده و بدمستی در میان ایشان پیدا شود - انتهی . و
حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب آورده است : سنگی است که بر سگ زنند و سگ بدهان گیرد،
چون بیندازد وآن سنگ را در شراب افکنند هرکه از او بخورد معربد شود. و در تذکره ضریر
انطاکی آمده است : هوالذی اذا طرح للکلب امسکه بفیه او عضه و قد تواتر انه یورث التباغض
و الفرقة اذا وضع فی مکان ، و اشد مایکون اذا جعل فی الشراب - انتهی . و ابن البیطار
در مفردات گوید: (قال ) الشریف هذا الحجر ذکره اصحاب کتب الخواص و قد جربه فی فعله
کثیر من الناس فصح له و ذلک انه یوجد فی الکلاب صنف اذا رمی بالاحجار و ثب علیها و
عضها و امسکها بفیه و للسحرة فی هذا الحجر سر عجیب فی التباغض وهو انه توخذ حجاره سبعة
باسم من یراد تباغضهما و یقصد بها الی الکلب فیرمی بها واحداً واحداً و یوخذ من تلک
الاحجار اثنان و یرمیان فی الماء الذی یرید منه ان یشربوا فانه یقضی عجبا فی التباغض
و قد فعل هذا غیرمرةٍ فصح و (قال ) غیره و اذا طرح هذا فی برج حمام طرد منه ما کان
قد اجتمع فیه منها و ان طرح فی شراب وقع الشربین کل من شربه و تبع ذلک الضجة و العربدة.
حجرالمغناطیس
آهن ربا یا سنگ آهنکش . حجرالحدید. حجرالهنود. سنگ آهن رباست
. و از انتهای عمان و حوالی بحر هند خیزد و بهترین او لاجوردی و صاف و زبون ترین او
سیاه است . در سیم خشک و در اول گرم و گویند سرد است . و چون قوه جاذبه او از ربودن
آهن ساقط گردد و از مالیدن سر رفع قوت او شود، در این حال هرگاه در خون گرم اندازند
اعاده قوت کند خصوصاًچون در خون بز نر اندازند، و هر روز تغییر دهند تا سه روز، و عرق
و رطوبت نیز مسقط قوت اوست و شرب او مقوی جگر و سپرز و مزیل حصاة و فالج و نقرس و مفاصل
وعرقالنسا و عسر ولادت و با ماء العسل مسهل اخلاط غلیظه و با قوابض قاطع اسهال و ذرور
او جهت رفع مضرت جراحات آلات آهنی زهردار عجیب الاثر، و جهت قطع نزف الدم والتیام جراحت
و محرق مغسول او در جمیع افعال مثل شادنج ، و قدر شربتش تا سه قیراط و داشتن در حریر
سفید باعث قبول و جاه و هیبت و قضای حاجات و در دست و پا و تعلیق او بطرف چپ جهت عسر
ولادت و درد زائیدن موثراست و گویند چون حایض مس او کند این اثر ازو زایل میگردد و
چون زحل در سنبله باشد و او را با گلاب شسته سرمه ای ترتیب داده اکتحال نمایند و مریخ
در میزان بوده از آهن نیز سرمه ترتیب داده دیگری از او اکتحال نماید و شخص مکحول بمغناطیس
مدت مدید نظر در شخص مکحول به آهن کند بمرتبه باعث محبت مفرط ثانی باول گردد که مافوق
آن متصور نباشد مجرب دانسته اند. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بپارسی
سنگ آهن ربا خوانند و چون بسوزانند مانند شادنه بود در عمل و منفعت . بهترین وی سیاه
بود که بسرخی مایل بود و هیچ خلطی در وی نبود جذب آهن بقوه کند هرچند زیاده تر و باید
نیکوتر بود. جالینوس گوید، گرم و خشک بود بغایت و اگر کسی را خبث الحدید در شکم مانده
باشد چون باشراب بیاشامند جذب آن بکند و بصحبت خود بیرون آورد و مسهل کیموس غلیظ بود
و مقدار مستعمل از وی از نیم مثقال تا یکدرم بود و گویند چون در دست گیرند در دستها
و پایها تشنج یابس که آنرا کزاز خوانند ساکن گرداند و اگر بر جراحتی که از تیغ زهردار
بوده باشد نهند، سودمند بود بغایت و بحال صحت بازآورد. و مغناطیس چون بوی سیر به وی
برسد سست شود در ربودن آهن ، باز چون در خون بز یا گوسفند اندازند و اگر بسرکه هم بشویند
تیز گردد در ربودن آهن -انتهی . وابن البیطار در مفردات الادویه گوید، هو الحجر الذی
یجذب الحدید قال دیسقوریدس فی الخامسة، اجوده ماکان قوی الجذب لازوردی اللون کثیفاً
لیس بمفرط الثقل و ان سقی منه ثلاث او ثولوسات بالشراب الذی یقال له ماءالقراطن اسهل
کیموساً غلیظ. و من الناس من یحرقه و یتبعه بحسیات الشادنة. قال جالینوس فی التاسعة
قوته کقوة الشادنة و قال البصری قال الانطیلس الاًّمدی عن بعض الناس انه حجرٌ اذا مسک
بالکف نفع من وجع الیدین والرجلین ، و نفع من الکزاز. قال الطبری : یابس ٌ جداً، جید
لمن فی بطنه خبث الحدید نافع لعسر الولادة اذا وضع علی المراءة النفساء اوامسکته .
و قال غیره یذهب الاسهال العارض من شرب خبث ِالحدید و ان ذرّ علی جرح بحدید المسموم
ابراه -انتهی . و داود ضریر انطاکی گوید: یسمی حجر الهنود و حجرالحدید و هو معدن یتولد
من جید الکبریت الکثیر و قلیل الزئبق ینعقد بالبرد. بین تخوم عمان والهند ممایلی البحر
و من ثم لن تسلکه مرکب محددة و اجوده اللازوردی الرزین الصافی الجاذب للحدید والاسود
ردی و هو بارد یابس فی الثالثة ینفع من النقرس و المفاصل و النساء و عسر الولادة مطلقاً
و ضعف الکبد و الطحال و الحصی شرباً و الجراح و نزف الدم ذروراً مع ذلک و کیف استعمل
یخلص من السموم ، لکن فی الطلاء بلبن النساء. و من خواصه ان تعلیقه فی الحریر الابیض
یورث الجاه و القبول و الهیبة و قضاء الحوائج ، اذا وقف حامله علی یسار الملوک و ان
مثقالین منه او واحداً و اربع شعیرات تحریراً اذا جعل فی مثله فضة مخروق الفص بحیث
یماس الاصبع فی طالع السرطان و القمر متصل بزحل ، من لبسه فی یسراه لم ینعقد منه ولد،
مجرب . و انه اذا صنع منه کحل بعد تصویله فی ماء الورد، و زحل فی السنبله ، و من الحدید
کحل آخر، و المریخ فی المیزان ، و اکحلت من شئت من الحدید و انت منه و اطلت النظر الیه
احبک بحیث لم یصبر عنک ، مجرب عن الشیخ و انه یفسده العرق و النوم و یصلحه نقعه فی
دم التیوس ثلاثاً مع التغییر کل یوم و یقوم مقام الشادنج فی امراض العین محرقاً و کله
یعقد و یثبت و ان علق علی یسار المطلقة ولدت سریعا، و متی مسته حائض بطلت هذه الخاصیة.
وانه اذا سحقمع ای صمغ کان و اخذ منه مثقال ثم اتبع بمعجون الخبث ممزوجاً بصمغ الجوز
و وبر الارنب جذب البرادة الی الفتوق و قرر الماء والکسر منقول عن تجربة -انتهی .
حجرالدجاج
حجرالدیک .
حجرالشر
رجوع به حجربن یزیدبن سلمه کندی شود.
حجرالعوز
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل شادنج گوید: و قال
اهل زرویان فی حجر العوز المضاهی للخماهن . انه یحک بماء علی حجر آخر فان احمرالماء
استعمل سحیقه فی تطویل الشعروان اسود استعمل فی من اراد تثقیل نومه فی الشراب و ان
لم یتغیر استعمله حینئذ فی التذهیب . (الجماهر ص 217).
حجرالکلی
سنگ مثانه . رجوع به حجرالمثانة شود.
حجرالمقصور
صاحب مجمل التواریخ و القصص در فصل اندر نسق ملوک کنده و اخبار
ایشان گوید: الحرث بن عمروبن حجرالمقصور. بعد از وی الحرث المقصور را قبادبن فیروز
برکشید که او را بسیاری معاونت کرده بودبر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی
گشت و پسرانش پراکنده شدند ایشان را بر تمیم و اسد و بکر و تغلب و قیس پادشاه کرد و
هرچ از قبائل نزار بنجد مقام کردندی در پادشاهی حارث بودندی و سالها بماند تا کسری
نوشیروان منذربن ماء السماء را بر عرب پادشاه کرد. (ص 178). و حمزة، الحارث المقصوربن
عمرو آورده است . رجوع به حجر آکل المرار و حارث بن عمروبن حجر شود.
حجرالدم
حجرالطور. شابانگ. شادنه . شادنج . حجر هندی . بیدوند. شاهدانج
گاورسی . حجر الطور عدسیة. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانه عدسی را گویند. و آنرا
حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون باشد. و آن سنگی است
در شکل شبیه بعدس و زودشکن و الوان مختلفه مشاهده شده . تیره مایل بسیاهی را هندی گویند،
و سرخ را مصری و آن بهترین اقسام است و بعد از آن زرد و ابلق و سفید. و زبون ترین او
خاکستری رنگ تیره است و حفیر. نوع سفید را در فیروزکوه ، و سرخ و زرد و ابلق را در
حوالی خوارری ، و قسم هندی را در جبال قزوین مشاهده و تجربه نموده و قسمی که مصنوع
از مغناطیس محرق است سیاه و زودشکن تر از معدنی میباشد. و در جمیع افعال مثل معدنی
است ، بخلاف مصنوع از حجرالحمار محرق که اغبر و ثقیل الوزن است . و شادنج غیرمغسول
در اول گرم و در آخر دوم خشک و مغسول او در آخر اول سرد و در دوم خشک و مغسول او مستعمل
و قوتش تا بیست سال باقی است . و مجفف و قابض بی لذع و رادع و خاتم و مقوی عصب و عضل
و قوه بصرو حابس سیلان خون اعضای ظاهری و باطنی و خوردن او باآب انارین (رمانین ) و
امثال آن جهت نفث الدم و با شراب جهت عسر بول و حیض دایم و در ورمنی و با ادویه مناسبه
جهت اسهال دموی و قرحه امعا و زحیر و سل و طلای او با سفیدی تخم مرغ و امثال آن جهت
ورم حار چشم و سایر اعضاء و باد سرخ و سوختگی آتش و اکتحال او با شیر دختران و امثال
آن جهت رمد و دمعه و سوزش پلک چشم و سلاق و جرب و حکه و قرحه ، و با آب حلبه جهت امراض
بلغمی چشم ، و ذرور او جهت رفع گوشت زیاد جراحة و رویانیدن گوشت مجرب ، و با آب گشنیز
و مانند آن جهت بثور و قروح حاره و مزمنه و جراحت مقعد و رحم و قضیب و اعضای عصبانی
بیعدیل است . و قدر شربتش از یکدانگ تا نیم مثقال و مضر مثانه و مصلحش کتیرا، و بدلش
مغناطیس سوخته و در ادویه عین حضض و در غیر آن دم الاخوین است . (تحفه حکیم مومن ذیل
شادنج ). و در اختیارات بدیعی آرد، حجرالدم و آن انواع است ; عدسی و جاورسی که آنرا
خشخاش خوانند بعد از آن . و عدسی باید که از عدس پهن تر بود و بغایت سرخ بود چنانچه
بسیاهی مایل بود مانند گل بحری و چون بشکند اندرون زرد بود و زودشکن بود و آنچه کوچکتر
بود و گردتر چون در آب بمالند سرخی وی زایل شود و سفید گردد و صلب بود مانند سنگ، آن
نوع بد بود و آنرا شادنه عملی خوانند. و شادنه خشخاش سنگ سرخ است و نقطه ها برآن .
و شادنه هندی حجری صلب است یک رنگ سرخ . و شادنه چون نشسته باشند گرم است در اول و
خشک است در دوم ، و آنچه شسته باشد سرد است در اول درجه و دوم . و این مولف گوید شادنج
طبری گویند بدان سبب که از طبرستان خیزد. و شستن وی چنان بود که بستانند شادنه خوب
و بکوبند و بغایت سحق کنند و به آب در کاسه چینی کنند و آب از سر وی بریزند در کاسه
دیگر و آنچه به آب روانه شده باشد نگاه دارند، و دیگر آنچه به آب سحق کنند و چندان
مکرر کنند که آنچه شادنه بود با آب روانه شود و ریگ بماند بعد ازآن آب بنهند تا شادنه
در بن آب افتد آب از سر آن بریزند و شادنه خشک گردانند. و در وی قبضی بود سخت و تجفیفی
. و چون بر گوشت زیاده افشانند بگدازاند. و ریشهای چشم را بغایت سود دهد خاصه چون با
سفیده تخم مرغ بود جهت خشونت اجفان و ورم گرم آن بغایت نافع بود هم با سفیده تخم مرغ
یا با آبی که حلبه در وی پخته باشند و چون با شیر زنان خلط کنند درد چشم و اشگ که روانه
بود و سوزش آن ، سود دهد، چون طلا کنند و با خمیر بیآمیزند و بیآشامند عسرالبول و سیلان
طمث و خروج منی را نافع بود و منع گوشت که زیاده بود بکند در ریشها.و خون را قطع کند
و ببندد و صحت چشم نگاه دارد و چون با آب بیآشامند نفث دم را نافع بود. و چون شافه
سازند و با اقاقیا بیآمیزند و در چشم کشند رنجهای چشم و جرب آنرا نافع بود. و وی مضر
بود بمعده و احشا و مصلح وی عصاره زرشک بود و بدل آن نیم وزن آن روی سوخته بود و چهار
دانگ توتیا. شابور گوید: و بدل وی حجرمغناطیس است ، و گویند چون مغناطیس بسوزانند شادنج
بود در عمل . و ابن بیطار گوید، هو حجر السطور، او هوالشادنه . و داود ضریر گوید، حجرالدم
الشادنج . و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: آنرا بسایند برنگ خون آبی دهد، و
بهترینش عدسی بود برنگ سرخ یا ماشی ، و در اکتحال بکار دارند و ریشها و جراحتهای کهنه
را سود دارد و در «تنسخ نامه » گوید: که داروی معروف است - انتهی . و بعضی خماهن و
صندل حدیدی را حجرالدم گفته اند.
حجرالشریط
مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجرالشطوط شود.
حجرالعین
ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج
احقبه لان العامة یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج انشق فاندفع عنه بذلک ضررالعین
. (الجماهر صص 170-169).
حجرالکهربا
دمشقی گوید:یجذب القش و التبن ، والکهربا صمغ شجر الخلنج وقد
یتولد فی وجه الارض کالحصی و اجوده المسمی الشمعی لکونه مجزعاً ببیاض اصم ، و یلقط
القش و رائحة تشبه رائحة اللیمون و یسمی مصباح الروم و یوجد بالاندلس و بسواحل البحر
تحت الارض و بالواحات کذلک یوجد قطعا قطعا یجمعه الحراثون ، و قیل هو رطوبة شجرالدوم
شبیه بالعسل ثم یجمد و کذلک یوجد فی داخله ذباب و اشیاء یجمد علیها و قیل هو صمغ الجوز
الرومی . (نخبةالدهر صص 75-76).
حجرالمینا
دمشقی گوید: و لونه ازرق کمدفی زرقیة شفوف کالزجاج و اجوده
الصافی اللون الشبیه بالیاقوت الازرق و فیه صلابة الیاقوت . (نخبة الدهرص 83).
حجرالدیک
سنگ خروسان . حجرالدجاج . سنگی است بقدر باقلی و از آن کوچکتر.
سفیدمایل به تیرگی و در شکم خروس متکون شود. در دوم گرم و در اول خشک . تعلیق و شرب
او جهت رفع احزان و هموم و وساوس و در دهن داشتن او جهت رفع تشنگی ، و آشامیدن آبی
که او را شسته باشند جهت تشنگی مفرط بی عدیل است . (تحفه حکیم مومن ). و در اختیارات
بدیعی آمده است : سنگی است که در شکم خروس یابند بقدر باقلا بود، و کوچکتر نیز بود
و برنگ آبگینه شفاف بود نزدیک ببلور. اگر به آب بشویند و آن آب به کسی دهند که سخت
تشنه باشد سود دارد و غم و اندوه ببرد. و حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب آورده است
: آنرا حجرالدجاج نیز خوانند در قانصه مرغ خانگی و خروس می باشد. لونش آسمانگون باشد
- انتهی . و داود ضریر انطاکی گوید: حجر یتولد فی بطون الدجاج و قیل فی الدیکة خاصة.ً
ابیض رخو، حار فی الثانیة، بایس فی الاولی . اذا حک و شرب نفع الحصی و الوسواس و الهم
- انتهی . و ابن البیطار در مفردات آرد: قال الغافقی یوجد هذا الحجر فی بطون الدیکة
لونه شبیه بلون المها، و عظمه کالباقلا او اصغر منه . ینفع من العطش الشدید اذا غسل
بماء و شرب ذلک الماء. و یدفع احزان النفس و همومها .
حجرالشطریط
مصحف حجرالشطوط.رجوع به حجر الشطوط شود. و در تذکره چاپی داود
ضریر انطاکی به این صورت آمده است : حجرالشریط، المرمر.
حجرالغلبة
حجرالغلبة. [ ح َ ج َ رُل ْ غ َ ل َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان
بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهردر ذیل ذکر یشم گوید: و قیل ان الیشم او جنساًمنه
یسمی حجر الغلبة و من اجله حلی الترک سیوفهم و سروجهم و مناطقهم به حرصاً علی نیل الغلبة
فی القراع و الصراع ثم اقتفاهم غیرهم فی ذلک بعمل الخواتیم و نصب السکاکین منه . (الجماهر
ص 198). و نیز بیرونی در ذکر فیروزج از کتاب نخب جابربن حیان صوفی روایت کند که حجرالغلبة
نام دیگر فیروزه است . رجوع به الجماهر ص 169 شود. حجرالجاه . حجرالظفر. رجوع به این
دو کلمه شود.
حجراللاجورد
حجراللازورد.سنگ لاژورد است . ابوریحان بیرونی گوید: اللازورد
یسمی بالرومیة ارمیناقون کانه نسبة الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه
. و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیة والی خراسان و العراق من بدخشان . و قیل
العوهق هواللازور و هو فی شعر زهیر بخلافه :
ترافی به حب الضحاء و قد رای
سماوة قشراء الوظیفین عوهق.
قیل الضحاء للابل مثل الغداءللناس و السماوة الشخص و قشراء
الوظیفین النعامة و العوهق الطویلة. و وزنه بالقیاس الی القطب سبعة و ستون و ثلثان
و ربع. و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر: معدنه قرب جبل البیجازی
ببدخشان و اعظم ما یوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ
و مادام صحیحا فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد و فی اکثر الحال یکون
علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیة کالهباب و اذا سحق و هو برخاوته مواتی للطحن اشرق
لونه و جاء منه صبغ مونق لایدانیه شی من اشباهه . و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث
بنک لعدة من شجر الفرصاد بها و هی قریبة من زروبان فی الندرة ما لایتخلف عن کراثی رخاوة
و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبع الخضرة الفستقیة و نظن به انه دهنج الا ان
وقره یعطی فی الاذابة عشرة دراهم فضة فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج
ان النازل منه نحاس و لا فضة . (الجماهر صص 195-196). صاحب تحفه گوید: حجراللازورد
لاجورد است و در لاجورد آرد; معدن معروفی است و بهترین اوصاف شفاف است که کبودی او
بسرخی و سبزی مایل باشد و آنچه از سنگ مرمر ترتیب دهند و هرچه بازرنیخ و زاج و سنگریزه
ترکیب کنند دود او لاجوردی نمیباشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل درطب غیر مغسول اوست
. در اول گرم ، و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظة مخلوط
بخون . و صاف کننده او از کدورات و بالخاصیة رافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق
او رافع خوف و مفرح ومقوی دل و جالی و با قوة قابضة و رافع امراض سوداوی و غم و هم
و توحش و بخارات غلیظة و مدر حیض و اکتحال او جهت سلاق و رمد و دمعة و بیاض و قرحة
و ریختن مژگان و ذرور جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجه او با روغن
زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط.و طلای او با سرکه جهت تجعید موی و قطع و قلع ثآلیل و
برص مفید و مضر فم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان و مصلحش کثیرا و عسل و قدر
شربتش از نیم مثقال تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است - انتهی . و صاحب اختیارات بدیعی
گوید: حجرلاجورد، لازورد است و در حرف لام گوید لاژورد، بپارسی لاجورد گویند نیکوترین
آن بدخشانی بود و مولف گوید خاصیت تقویت و تفریح در وی زیاده بود که در نوعی دیگر بسبب
همسایگی لعل و نوع ناری آن بد بود بسبب همسایگی سرب و طبیعت آن گرم بود در دوم و خشک
بود در سیوم و گویند سرد و خشک بود در دوم و قوه وی مانند حجر ارمنی بود لیکن لاجورد
ضعیفتراز وی بود در مسهل سودا. و گویند قوت وی آن است که مانند لزاق ذهب بود اندکی
ضعیف تر از وی بود و مسهل سودا بود و قوت وی آن است که هر خلطی که غلیظ و با خون آمیخته
بود مالیخولیا را نافع بود و چون زن نیم درم از وی فرزجه کند با یکدرم روغن زیت بچه
نگاه دارد در رحم تا بثبوت رسد و از افتادن ایمن بود و شربتی از وی زیاده تا یک درم
درد گرده و مثانه را سود دهد وثآلیل قطع کند و چون با سرکه سحق کرده بر برص طلا کنند
زایل کند و موی مژه برویاند و لاژورد مضر بود بفم معده و مصلح آن مصطکی بود یا حماما
و بدل آن حجر ارمنی و گویند بدل آن لزاق الذهب کانی بود - انتهی . و داود ضریر انطاکی
گوید، لازورد معدن مشهور یتولد مستقلابجبال ارمینیه و فارس و یوجد فی وجوه المعادن
و اخلصه الکائن فی الذهب و مادته زیبق قلیل جید و کبریت کثیر لیس بالردی یتکون اولا
لیصیر ذهبا فتعوقه الیبوسة، و بفرطها یفارق الدهنج . و اجوده الصافی الرزین الشفاف
الضارب رزقته الی خضرة ما و حمرة. و یغش بزرنیخ اصفر مع ربعه من کل من الزاج و الرمل
اذا احکم سحقها و سقیها بالخل المحلول فیه الملح و قد طفی فیه النحاس الاحمر حتی اخضر
الخل الی ان تعطی قوام العجین و کذا المرمر اذا سقی بماء طبخ فیه الشب تارة و هذا الخل
اخری و یدمس فی زبل یعادل نار المستویات لیلة بیومها و یبرد. و الفرق خروج دخان الخالص
کلونه . و هویابس فی الثانیة بارد فیها اوحار فی الاولی ، ینفع من الجذام و البرص و
الحکة و الجرب و الجنون والوسواس و الهم و فساد العقل و البخارات الردیئة شرباً و السلاق
و الرمد والدمعة و انتثار الهدب و البیاض کحلاً والقروح والاواکل الساعیة ذروراً و
یفرح و لیس فیه قطع للحمل اصلاً، و هو یکرب و یغثی ، و یصلحه العسل و الکثیرا و شربته
من نصف مثقال الی مثقالین و بدله الحجر الارمنی و اماحله للکتابة فبالسحق و الطبخ و
اعادة العمل حتی یتهیاء و قد یطبخ بماء العفص و یلقی علیه شی من الزیت (قال ) و من
خواصه تعلیة الذهب و تحلیة صبغه و منعه الخوف تعلیقاً.
حجرالنار
(ع اِ مرکب ) حجرالاصم . حجرالزناد. سنگ آتش زنه . سنگ آتش
. سنگ چقماق. سنگ چخماق. اکتمکت . حکیم مومن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز
نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد در اول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خنازیر
و جهت التیام قروح عسرالاندمال جمیع اعضاء نافع و تعلیق اوبر ران زنان که در لته بسته
باشند جهت عسر ولادت موثر است . و صاحب اختیارات گوید، حجرالاصم خوانند و حجرالزناد
نیز گویند و آن انواع است سپید و سیاه و سرخ و ملمع بود و طبیعت آن سرد بود بغایت خشک
. ارسطوطالیس گوید: اگر زنی دشوار زاید بر خرقه بسته بر ران آن زن بندند آسان بزاید
و زود نجات یابد و چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خنک کند و پاک گرداندو
همچنین بر هر ریشی که باشد و بر هر دملی و بر هر عضوی که بود بحال صحت آورد و آنرا
بپارسی سنگ آتش گویند -انتهی . و ابن البیطار در مفردات آورده است : (قال ) الشریف
هو الحجر الاصم و هو حجرالزناد و هو انواع فمنه مایکون ابیض و منه خمری و منه مایکون
اسود و هوفی ذاته بارد شدید الیبس اذا لقی جسم الفولاذ، قدح النار و یوجد له فی رائحته
عند القدح ثقل و هو معلوم و ذکر ارسطو: انه ان علق عند الولادة علی فخذ المراءةمشدوداً
فی خرقة سهلت ولادتها باذن اللّه و ینزع بعد الولادة سریعاً و اذ صیر مسحوقاً غباراً
و ذر منه علی الخنازیر جففها و نقاها و الحم اجزائها و کذا اذا ذر علی القروح العسرة
الاندمال فی ای مکان کانت -انتهی .
حجرالنساء
رجوع بحجر الولادة شود.
حجر بارقی
حجر برقی . (مطابق نسخه لکلرک از ابن البیطار) سنگی است شبیه
بحجر خزفی و بقدر کف دست و سبک و اندکی از آن جاذب آب کثیر و بر روی آب ایستد و بعد
از جذب آب بقعر آب رود، و چون در آفتاب گذارند آب را پس دهد. جهت استسقاء زقی نافع
است که چون موضعی از حوالی ناف را جراحت کرده بر آن ببندند جذب رطوبات کند. (تحفه حکیم
مومن ). و ابن البیطار گوید: (قال ) ابوالعباس النباتی هوحجر شکله شکل الحجارة المصریة
یکون علی قدر الکف . اخبرنی الثقة عنه ببغداد و هو ممن رآه و لم یعرفه حتی اخبر به
و بخواصه العجیبة. وجد فی بعض ذخائر المصریین . من خواصه ان یوضع علی من به استسقاء
فیمص الماء من بطنه حتی یبراء. و کان قد وقع له منه بعد طوافه البلاد باحثاً عنه مشرقاً
و مغرباً، قطعة صغیرة من نحو ثلثی الدینار و اراد اختباره بالماء لیری هل ینماع ام
لا، لما رآه الی الخفة غیر رزین ، و لما وضعه فی الماء ازداد صلابة فاخرجه عن الماء
و وضعه فی الشمس فلم یزل ینماع حتی صار الی زنته الاولی فنبهه بعض المختبرین للاحجار
علی تحقیق وزنه قبل ذلک ففعل ما امره به فوجد فیه بعد وضعه فی الماء ثلاثة دنانیر.
و ذلک ان صاحب الاحجار ذکر هذا الحجر و سماه بما ذکرت و هی قصة عجیبة صحیحة صحت عنه
-انتهی . رجوع به حجر برقی شود.
حجر غاغاطیس
ابن البیطار گوید: قال ابن حسان ، ینسب الی وادٍ بالشام کان
یقال له فی القدیم غاغاویسمی الان وادی جهنم و هذا الحجر یوجد ایضاً بالاندلس فی ناحیة
سرقسطة و قد یوجد ایضاً فی ناحیة جبل شنیر فی اجراف طفلیة و اذا وضع علی النار فاحت
منه رائحة القرن المحرق. و قال دیسقوریدوس فی الخامسة: هو بعض الحجاره ینبغی ان یختار
منه ما کان سریع الالهاب و کانت رائحته شبیهة برائحة القفر. و هذا الحجر بجمیع اصنافه
هو اسود یابس قحل ذوصفائح خفیف جداً. و له قوة ملینة محللة و اذا تدخن به صرع من به
صرع و انعش المراءة من الغشی العارض لها من وجع الارحام ، و اذا دخن به ایضاً طرد الهوام
. و قدیقع فی اخلاط الادویه الموافقة التی للنقرس و قدیکون بالبلاد التی یقال لها لوقیا
. و قد یوجد فی نهر بتلک البلاد ینصب الی البحر یقال لذلک النهر غاغا. -انتهی .و آنرا
بتصحیف حجرالغیطوس و حجر اطاغیطوس یا اغاغیطوس نیز ضبط کرده اند. و ضریر انطاکی گوید:
حجر غاغاطیس ، غاغاطیس اسم للوادی الذی ظهر منه هذا الحجر و هو وادی جهنم بین فلسطین
و طبریة من ارض المقدس ، و یوجدبالاندلس کذا قالوه . و اما نحن فقد جلب الینا هذاالحجر
من جبل یلی آمد من اعمال الفرات و هو اسود الی الزرقة رزین ، اذا وضع فی النار اوقد
کالحطب حتی یبقی من الرطل قدر اوقیة، ابیض صلب لا تاکله النار. و حال الحرق تشم منه
رائحة النفط و القار، و هو حار، یابس فی الثانیة، اذا شرب قطع الحمل و الحیض و فتت
الحصی والیرقان شرباً و حلل الاورام الجاسیة طلاءً و نفع من اختناق الرحم بخوراً و
شرباً و دخانه یطرد العقارب والحیّات و غالب الهوام و یضر الرئة و یصلحه الزعفران
. و اذا بخرت به الاشجار منع الدیدان . و شربته الی نصف درهم . و صاحب تحفة گوید: حجر
غاغاطس ، سنگی است که از وادی مشهور بغاغا مابین فلسطین و طبریة خیزد و معروف است به
وادی جهنم چون در آتش گذارند مثل چوب سوخته گردد و از یک رطل او یک وقیة میماند باصلابت
و سپیدی و قبل از احراق سیاه مایل بکبودی است و بسیار سبک و صفایحی و بوی او در حین
احراق مانند بوی شاخ حیوانات و نفط است . در دوم گرم و خشک و محلل و ملین و شرب او
قاطع حمل و حیض و مفتت حصاة و بخور او جهت غشی که از اختناق رحم باشد و گریزانیدن هوام
موثر و مضر ریة و مصلحش زعفران و مهیج صرع مصروعین و ضماد او جهت نقرس و رویانیدن گوشت
مفید و بخور او دافع کرم اشجار و قدر شربتش تا نیم مثقال است . و صاحب اختیارات بدیعی
گوید: حجر لحاغیطوس و حجرغاغاطیس خوانند و از وادی شام آرند و آن وادی را از قدیم غاغا
خوانند ولی این زمان وادی جهنم خوانند، و چون در آتش نهند بوی سروی سوخته و قیر کند.
ولون وی سیاه بود و سبک بود و صفحه ها بر روی یکدیگر بود، و صاحب مفردات گوید: مصروع
را صرع آورد و صاحب منهاج گوید: بخور وی مصروع را نافع بود -انتهی . و صاحب مخزن الادویه
گوید: حجر الغاغاطیس سنگی است سنگین سیاه رنگ مایل بزرقت و نیز گفته اند سنگ بسیار
سبک صفایحی است ... چون در آتش اندازند مانند چوب سوخته گرددو از یک رطل آن یک وقیه
بماند سپید و صلب گردد... طبیعت آن در دوم گرم و خشک ... و ضماد آن جهت نقرس و رویانیدن
گوشت مفید است . و صاحب برهان در ذیل کلمه حجر لحاغیطوس گوید: بضم لام وحای بی نقطه
و الف کشیده و غین نقطه دار بتحتانی رسیده و طای حطی به واو کشیده و بسین بی نقطه زده
، بیونانی سنگی است سیاه و بوی قیر دهد و آنرا از جانب شام آورند از جائی که در این
زمان وادی جهنم خوانند. بخور آن مصروع را فایده دهد و گزندگان بگریزند -انتهی .
حجر مکی
بیرونی در ذیل فصل فی ذکر اشباه الزمرد گوید: و منها حجرمکی
و هو حجر اخضر صلب منعقد اصم . (الجماهر ص 169).
حجرالنسر
حجرالعقاب . اکتمکت .حجرالماسکة. ایاطیطس اطسموط. حجر الولادة.
حجر البهت . یسر. گن ابلیس . (برهان قاطع). صاحب تحفه حکیم مومن در ذیل کلمه حجرالیسرگوید:
سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد وقسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر
العقاب نیز گویند. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر
الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت
و الاطسموط والیسر، الاکتمکت . ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت
و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر
من اجل انه یسهل الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف . رجوع به حجرالعقاب و حجرالولادة
شود.
حجر باه
حمداللّه مستوفی گوید نوعی سنگ که حاملش را آرزوی به جماع
کم نشود. (نزهة القلوب ).
حجر رصاصی
ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة هو
الحجر الشبیه فی لونه بالرصاص قوته شبیهة بقوة خبث الرصاص و غسله مثل غسله -انتهی
. رجوع به حجرالرصاص شود.
حجر غالاقطیطس
حجر لبنی . رجوع به حجر اللبنی شود .
حجر منفی
(ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکیم مومن گوید: بنون بعد از میم
و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه بسنگ ریزه و ابلق از الوان مختلفه
، طلای سائیده او با آب باعث بی حسی عضو میگردد -انتهی . داود ضریر انطاکی در تذکره
گوید: قیل انه کالزیتون حجماً و انه یوجد بمنف من اعمال الجیزة اذا طلی به العضو ذهب
حسه فلایشعر بالقطع -انتهی . و در مفردات ابن البیطار آمده است : قال دیسقوریدوس :
هو حجر یوجد بمصر بالمدینة التی یقال لهامنف (منفیس ) و هو فی عظم حصاة و فی الحجر
الواحد منه الوان مختلفة و قد یقال انه اذا سحق هذاالحجر و بل و لطخ به علی الاعضاء
التی یحتاج الی قطعها و کیها منع من الوجع بابطاله الحس .
حجرالنمر
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و از
آن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او
جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان موثر است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات
بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی
نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب
و بر جراحت طلا کنند نیکو شود، و هر زنی که صلایه وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود
و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر
گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها
در تنور افتد -انتهی . مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و
برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند ونرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند.
(برهان ).
حجر بحر
حمداللّه مستوفی گوید: سنگی سیاه و خشن است و به آب فرو نمیرود
و بر کنار بحر میباشد و از اجزای لطیف ارضی و بخاری متولد است . (نزهة القلوب ).
حجر زنجفر مخلوق
حجرالرمل . حجرالزیبق.
حجر فروغیا
حجر افروغی . رجوع به حجر الافروج شود.
حجر موسی
رجوع به حجر قبر موسی شود.
حجرالنور
ارشد. ارسد. مارقشیشا. حجر الروشنائی . سنگ روشنائی . مرقشیشاه
. روشنائی ، که در داروهای چشم بکار برند گویند اگر برگردن کودکان بندند از هیچ چیز
نترسند. (لغت محلی شوشتر خطی ). رجوع به حجرالمرقشیشا و مارقشیشا و سنگ روشنائی شود.
حجر بحری
ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب
ترمی به امواج البحر کثیراً و هو علی شکل الفلک التی تغزل فیها النساء. مجوف علیه حب
ناتی من اسفله الی اعلاه . ان شرب منه وزن دانق و هو عشر شعیرات کسر الحصاة و فتتها.
قال : و هذه صفه القنفذالبحری و هوخرقة یرمی بها البحر و قد تناثر شوکها و ذهب ما فی
جوفها من اللحم و هی کثیرة، بارض المغرب -انتهی . صاحب تحفه گوید: جسمی است سفید مدور
و صلب و در جوف او دانه ای است که به اعلی و اسفل حرکت میکند و از سواحل دریا خیزد
و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تا دو دانگ او در تفتیت حصاة هر عضو بغایت موثر است
-انتهی .
حجر زیبق
حجرالرمل . حجر زنجفر مخلوق. رجوع به حجرالزیبق شود.
حجر فطور
سنگی است بکف دریامانند، بر سر آب افتد، در کاغذ نوشته نهند
کتابت ازو ببرد، و نقره را بخود درکشد همچنانکه مقناطیس آهن را. (نزهة القلوب ).
حجر ناقه
مستوفی گوید: در چراگاه شتر میباشد (؟ ). چون آنرا بر خوان
و سفره طعام نهند هرکه از آن خورد لذتش نداند. (نزهة القلوب ).
حجرالنیقی
سنگ نیس زردرنگ باشد و مجوف و سبک باشد و در کنار ساحل دریاچه
نیسه یافته شود و چون بزن حامله بیاویزنددر وضع حملش تسریع گردد. رجوع به دزی ج 2 ص
742 شود.
حجر برقی
مطابق نسخه لکلرک ازابن البیطار، و در اصل ابن البیطار چاپی
، حجر بارقی . رجوع به حجر بارقی شود.
حجر سامور
حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب گوید: در کوه مغرب میباشد
به هر سنگ که از آن خطی کشند آن سنگ پاره شود بی آنکه از او آوازی آید.
حجر قبر موسی
زغال سنگ. دمشقی گوید: و من الحجارة الدهنیة النباتیة حجارة
قبر موسی (ع ) شرقی بیت المقدس یستخرج منه نفط اذا کسر و جعل فی القرعة کمایعمل بالماورد
و اذا اشعلته یشعل مثل الحطب و هذا الحجر لونه اسود. (نخبةالدهر دمشقی ص 81).
حجرالولادة
حجرالولادة. [ ح َ ج َ رُل ْ وِ دَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالعقاب
. اکتمکت . گن ابلیس . حجرالنسر. حجر البحری . حجرالبهت . حجرالنسا. حجرالماسکة. حجرالیسر.
ایاطیطس ۞ .صاحب تحفه در ذیل کلمه ٔ حجرالیسر گوید:
سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجرالنسر و حجرالعقاب
نیز گویند چه در آشیان نسرو عقاب یافت میشود و امین الدوله قائل این کلام است ومؤلف تذکرة او
را اکتمکت دانسته و ظاهر آن است که قسمی از او باشد چه اکتمکت چهار قسم است دو قسم
او سیاه و در حرف الف مذکور شد و دو قسم سفید بالجمله آشامیدن قلیل او مدر بول و مفتت
حصاة و تعلیق او مقوی دل و بر مثانه مدر بول است -انتهی . و باز صاحب تحفه در کلمه
ٔ اکتمکت گوید:
اکتمکت بلغت هندی سنگی است بقدر مازو و مستدیر و سیاه و سبک و قسمی مایل بطول بقدر
بلوط و چون حرکت دهند آوازی از جوف آن مسموع میشودو در جوف او سنگی کوچک موجود است
و قسمی انطاکی و مستدیر و کوچکتر و قسمی دیگر شبیه به او و بزرگتر و سفید و در جوف
هردو چیزی سفید مثل ریگ . در سیم سرد و خشک و محلل اورام و حابس نزف الدم و چون در
پوستی بسته بر پای چپ زنان بندند جهت عسر ولادت بغایت آزموده و تعلیق او با ریسمان
سرخ جهت حفظ جنین و منع اسقاط و نگاه داشتن او در دست راست جهت غالب شدن بر خصم و تعلیق
او بر درخت جهت منع ریختن ثمر آن و حمول او که با شیر دختران ساییده باشند جهت حامله
شدن زنان عقیم بسیار مؤثر است و مراد از اکتمکت
دو قسم سیاه است و دو قسم سفید، در احجار مذکور میشود -انتهی . و صاحب اختیارات بدیعی
آرد: صاحب منهاج گوید چوبی است هندی و همو گوید بندق هندی است و گویند اطموط (اطسموط)
است و این قولهای صاحب منهاج همه سهو است و خطا و قول صاحب جامع در اینجا معتبر است
که آنرا حجرالعقاب وحجرالنسر و حجرالولادة و بیونانی اناطیطس ۞ خوانند و معنی
این اسم آن است که آن سنگی است که زائیدن را آسان میکند و مؤلف گوید مانند
حجری است بمقدار جوزبوا تیره رنگ بود و چون بجنبانند مغزی در اندرون وی بجنبد و به
غایت املس و صلب بود و دشخوارشکن باشد چنانکه پندارند که سنگ است و سنگ نبود و چون
بشکنند مغزی اندرون وی بود سفید بطعم تلخ بشکل شاه بلوط و بشیرازی آنرا گن ابلیس یعنی
خصیه ٔ ابلیس خوانند منفعت وی آن است که زنان آبستن
و مجموع حیوانات چون در شیب ایشان نهند آسان بزایند و اگر در صره ای بندند و بر ران
زن آبستن بندند آسان و زود بزایند و از خواص وی آن است که چون در ادیم گیرند و بر ساق
چپ زن بندند آسان بزاید و اگر سحق کنند و با شیر زنان پشم را بدان بیالایند و زنی که
نزاید بخود برگیرد بفرمان خدای تعالی آبستن گردد و شریف در خواص آورده است که چون در
دست راست گیرند و با کس مخاصمت کنند خصم بر وی غالب نیاید و اگر بر درختی بندند که
بر، می اندازد دیگر بر، نیندازد. ابن ماسویه گوید بدل آن فاوانیا است -انتهی . و داود
ضریر انطاکی در تذکرةآورده است : اکتمکت هو اناطیطس ۞ و حجرالولادة
و الماسکة و هو مستدیر کالعفص و الی طول کالبلوط و کلاهما فی داخله حجر یسمع اذا حرک
ویجلب من الیمن و منه ابیض داخله کالرمل یقال انه من بلدتنا انطاکیة و لم اره قط والذی
رأیت من هذا الحجر هو النوع الاول جلبه الی ّ شخص
من الصعید الاعلی ممایلی بئرالزمرد، و لکنه قدرالرمان و فتحناه فوجدنا فیه کالرمل الاحمر.
و بالجملة فهذا الحجر بارد یابس فی الثالثة یحلل الاورام و یحبس الدم و یحمل فیمنع
الاسقاط فاذا جاء وقت الولادة سهلها سواء کان فی جلد خروف او غیره و لایختص بالحیوان
بل یمنع انتشار زهرالشجر ایضا. و یقوی نضاجه . قالوا و اذا امسک فی الید الیمنی شجع
و غلب -انتهی . و ابن بیطار در مفردات گوید: اکتمکت فی کتاب المنهاج فی هذا الدواء
تخبیط فلایعول علی نقله فی حقیقته البتة و هذا حجر یعرف بحجر الولادة ویسمی حجر العقاب
و حجرالنسر. قال ارسطاطالیس : هذا حجر هندی اذا حرکته سمعت بحجر آخر فی جوفه یتحرک
و یسمی بالیونانیة: أناطیطس ۞ و تفسیره حجر
تسهیل الولادة. و انما وقفوا علی هذه الخصوصیة منه من قبل النسور و ذلک ان الانثی منها
اذا ارادت ان تبیض واشتد ذلک علیها اتی الذکر بهذاالحجر وجعله تحتها فیسهل خروج البیض
منها و یذهب الوجع عنها و کذلک یفعل بالنساء و بسائر اناث الحیوان اذا وضعتحتهن سهل
الولادة علیهن و قال الرازی فی کتاب ابدال الادویة هو دواء هندی یشبه البندق الا ان
فیه تفرطحاًقلیلاً الی الغبرة ماهو. و اذا حرکته تحرک فی وسطه لبّاً و اذا کسرته انفلق
عن لب شبیه بلب البندق الا انه یمیل الی البیاض قلیلا. و وجدت فی بعض الکتب الهندیة
انه ان جعل فی صرة و شد و علق علی فخذ المراءة الحامل اسرعت الولادة و قد جربته فوجدته
صحیحاً. و قال فی کتاب خواصه : اکتمکت هو شی ٔ یشبه بیضة عصفورة
و یشبه حجراً فی جوفه حجر یتحرک و قد اجمع الناس علی انه نافع لعسر الولادة اذا علق
علی فخذ المراءة. قال و اصبت فی جامع ابن ماسویة انه یصلح بدلاً من الفاوانیا اذا سحق
بماء و طلی علی الموضع الذی یرتفع منه بخار المرة السوداء و قال الغافقی قال کسوفراطیس
۞ ان الحجر المسمی
اناطیطس ۞ اربعة انواع احدها الیمانی والثانی القبرسی
و هو الذکر منها و الثالث من لوینة ۞ والرابع من انطاکیة
فاما الیمانی فانه شبیه فی عظمه بالعفصة اسود خفیف یحمل فی داخله حجراً حاسیاً. والقبرسی
شبیه بالیمانی الا انه اعرض و الی الطول ماهو. و ربما وجد کهیئة البلوط و هو ایضاً
یحمل حجراً فی داخله . و ربما حمل رملاً او حصاً و هو لین جداً ینفرک بالاصابع و اما
المجلوب من لونیة ۞ فانه صغیر لین لونه کلون الرمل یحمل فی
داخله حجراً ابیض لطیفا یتفتت سریعاً. و اما الذی بانطاکیة الموجود عند الساحل فانه
یشبه الرمل و هو ابیض مدور، والنسور تحمله الی اوکارها توقیة لفراخها و لذلک سمی اناطیطس
۞ و تفسیره النسری
. و خاصته انه نافع لتسهیل الولادة یعلق فی جلد ادیم و یشد علی الساق الیسری ، و یسحق
ایضاً و یطرح فی لبن النساء و تغمس فیه صوفة و تحملها المراءة التی لاتحبل فتحبل باذن
اﷲ تعالی . و یربطایضاً بخیط احمر و یعلق علی الحوامل فینفعهن و یمنعمع ذلک الاسقاط
و خروج الاجنة قبل کمالها. و یجعل فی جلد خروف رائحته ذکیة و یلزم العانة به و الحقوین
الی وقت الولادة. فاذا کان حین المخض و الطلق یحاد عن المراءة فانه ان ترک بحاله انصدعت
المراءة فی الولادة.و کذا یصلح لسائر الحیوان . و قال الشریف من خواص هذا الحجر انه
اذا امسکه مخاصم فی یمینه لم یغلبه خصم ، و ان علق فی شجرة یسقط حملها لم یسقط -انتهی
. و ابوریحان بیرونی در الجماهر در ذیل کلمه ٔ الماس آرد:
و من امثال هذه الهمیز امر حجر البهت الذی زعموا ان الناظر الیه یتحیر و یبهت و ان
الاسکندر بنی منه مدینة باللیل حتی لایبهت الفعلة ۞ . (ص 101).
و باز داود ضریر انطاکی در شرح کلمه حجرالنسرگوید: حجرالنسر و البهت والاطموط والبسر
الا کتمکت .
حجر بغض الخل
سنگی است که دشمن سرکه است و چندانکه او را در سرکه افکنند
بیرون افتد و بجهت عجائب مردم آنرا بنزد بزرگان برند و این نقل تنسخ نامه است . (نزهة
القلوب حمداللّه مستوفی ).
حجر سغلان
رجوع به حجرشغلان شود.
حجر قبطی
اشنان القصارین . آونة. سنگ گازران . موروقیتس . غالاکسوس
. بلغت مصری آونة نامند و آن سنگی است مایل بسبزی و سست و بغایت زودشکن و گازران با
او جامه شویند. در اول سرد و خشک و قاطع سیلان خون از ظاهر و باطن و محلل اورام و مجفف
قوی و آشامیدن او با آب جهت اسهال مزمن و درد مثانة و نفث الدم وفرزجه او جهت قطع سیلان
حیض و رفع بدبوئی رحم و ذرور او برای قطع سیلان خون جراحات و اکتحال او با ادویه مغریة
جهت قرحه چشم و با موم روغن جهت منع زیاده شدن قروح خبیثه و التیام جراحات نافع است
. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است مصری سست و زود در آب حل
شود و گازران مصر کتان را بدان شویند و جامه ها سپید کنند و در موم روغن کنند جهت دملها
و ریشهائی که در بدن پیدا میشود و در شاخهای چشم استعمال کنند و جهت نفث دم و اسهال
مزمن و درد مثانه چون با آب بیاشامند نافع بود و چون زن بخود برگیرد نافع بود جهت خون
رفتن دائم . و لون این سنگ سبز بود و تیره رنگ. و داود ضریر انطاکی گوید: هو الاونة
و یعرف باشنان القصارین لانهم یبیضون به الثیاب ، یتولد بجبال صعید مصر و اجوده الاخضر
الرخو، المفتت السهل الانحلال ، بارد یابس فی الاولی ، یقطع الدم کیف استعمل و یحلل
الاورام طلاءً و ینفع من الدمعة و الجرب و السلاق کحلا و فرزجته تقطع الرطوبات و الرائحة
الکریهة -انتهی . و در مفردات ابن البیطار آمده است : قال کسونقراطیس من الناس من یسمیه
موروقینش و منهم من یسمیه غالا کسوش و یسمیه قبط مصر و انه هو موجود عندهم کثیراً و
یستعمل فی تبییض الثیاب وهو حجر اخضر کمد لین سخیف قال دیسقوریدوس فی الخامسة: هو حجر
یکون بمصر یستعمله القصارون فی تبییض الثیاب و هو رخو ینماع سریعاً مع الماء و یوافق
نفث الدم و الاسهال المزمن و وجع المثانة اذا شرب بالماء و اذا احتملته المراءة تنفع
من الطمث الدائم و قد یقع فی ادویة العین المغریة لانه یملا القروح العارضة فیها و
یقطع عنها السیلان و اذا خلط بقیروطی نفع من انتشارالقروح الخبیثة. قال جالینوس فی
التاسعة هذا الحجر ینحل مع الماء سریعاً و یوجد بمصر، یستعمله الناس فی قصارة الکتان
و غسله و هو یجفف و بهذاالسبب صار الاطباء یخلطونه مع القیروطی و یستعملونه فی ادمال
الجراحات الحادثة فی الابدان الرخصة اللحم و یخلطونه ایضاًفی الشیافات للعین کما یخلط
تلک للجراحات الاخری التی ذکرناها و بحسب لین فضل هذاالحجر علی تلک الحجارة من قبل
انه لین قوة من القوی الشدیدة لانه لا طعم له کذا هو الین للقاء البدن و اکثر تسکیناً
للوجع معاً.
حجرالهنود
صاحب مخزن الادویة و هم ضریر انطاکی گوید: حجرالهنود و الحدید;
المغناطیس ، و صاحب تحفه نیز گوید: حجر مغناطیس است .
حجر بقران
حجر سماوی . حجارة الجو . حجر بقرانی . رجوع به حجرالصواعق
و احجار ساقطه و حجارة الجو شود.
حجر سماوی
حجر بقرانی . حجر بقران . حجارة الجو . حجرالصواعق.
حجر قرامی
رجوع بحجر ثراقی شود.
حجرالیرقان
حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب گوید: سنگی خرد است ، آن را
درآشیان پرستو یابند. نظر در او دفع یرقان کند. -انتهی . و آن حجرالخطاطیف است . رجوع
به حجرالخطاطیف شود.
حجر بقرانی
رجوع به حجر بقران شود.
حجر شجری
داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجر شجری ، المرجان . وابن
البیطار در مفردات گوید: هوالبسد و قد ذکر بالباء. در تحفه حکیم مومن نیز آمده است
که حجر شجری بسد است و صاحب اختیارات بدیعی نیز گوید: حجر شجری بسد است و گفته شد.
رجوع به بسد و مرجان شود . و آن برزخ است میان نبات و جماد.
حجر قمر
حجرقمری . ملحی که مشتق از اسید سلنیو است . رجوع به دزی ج
2 ص 252 شود.
حجر هذلی
رجوع به حجیربن ابی حجیر شود.
حجرالیسر
مصحف حجرالنسر است . رجوع به حجرالنسر و حجرالولادة و حجرالعقاب
شود.
حجر بنی سلیم
قریه ای است طائفه بنی سلیم را. (معجم البلدان ).
حجر شغلان
بضم الشین المعجمة و سکون الغین المعجمة ایضاً و آخره نون
حصن فی جبل اللکام قرب انطاکیة مشرف علی بحیرة یغرا، و هو للداویة من الفرنج و هم قوم
حبسوا انفسهم علی قتال المسلمین و منعوا انفسهم النکاح فهم بین الرهبان و الفرسان
. (معجم البلدان ) دمشقی گوید: و من الثغور الساحلیة الجبلیة، در کوش ودر بساک و بغراس
و حجر شغلان و اسکندرونة. (نخبة الدهر ص 206). و حجر السغلان با سین مهمله نیز آمده
است .
حجر قیر
سنگی سیاه است برنگ قیر بزمین مغرب بود. (نزهة القلوب ).
حجر هروی
و گویند اصفهانی است . از سعیدبن جبیر روایت دارد، و عمارةبن
ابی حفصة از وی . ابوحاتم گوید: او را نشناسم . (لسان المیزان ج 2 ص 181).
حجرالیشب
رجوع به حجرالیشف شود.
حجر بولس
سنگی است شبیه به بوره ارمنی و از آن پوچ تر و ملمع و با نقطه
های زرد و سفید گرم و محلل قوی . و تدهین بروغن زیتونی که در آن جوشانیده باشند جهت
رفع ماندگی بسیار مفید است . (تحفه حکیم مومن ). ابن البیطار از غافقی روایت کند که
حجر بولس سنگی است به نطرون ماننده با تخلخلی بیش از نطرون و بر آن خالها و نقطه های
زرین شبیه بسنگی که آنرا سفیدلس (نسخه لکلرک ) سقندلس (نسخه ابن البیطار چ مصر) نامند
و در اعیاو ماندگی سود دارد... و در بعض نسخ ابن البیطار و هم در «مالایسع» این کلمه
حجر یونس آمده است و گوید از آن روی که بار نخست یونس آنرا بشناخته است . (از ابن البیطار
و مالایسع به نقل لکلرک ).
حجر شفاف
حجر الشفاف . ابن البیطار در مفردات گوید: هو اسم ٌ لحجرالقیشور
و یذکر فی حرف القاف .رجوع بحجر القیشور شود .
حجرگک
مصغر فارسی حجره . حجره کوچک . اطاق کوچک:
و آنگاه در این حصن ترا حجرگکی داد
آراسته و ساخته باندازه و درخور
بگشاد در این حجره ترا پنج در خوب
بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر
هرگه که ترا باید در حجرگک خویش
یک نعمت ازین حصن برون بر ز یکی در
فرمان بر و بنده ست ترا حجرگک تو
خواهی سوی بحرش بر و خواهی بسوی بر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 159).
حجر هندی
ایراقیطس . سنگی است که از هند خیزدمایل به سیاهی و سرخی و
سائیده او مایل بسرخی و زردی و شادانه هندی نامند. ذرور او جهت قطع خون بواسیر و جراحات
بی عدیل و آشامیدن یکدانگ و کمتر از آن جهت قطع خون اعضاء باطنی بواسیر و سم عقرب مفید
است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات گوید: نوعی از شادنج است و در پارسی شادنه
هندی گویند خونی که از مقعد آید قطع گرداند و بواسیر را سودمند بود و چون بیآشامند
گزیدگی عقرب را نافع بود. و حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب آورده است : سنگی متخلخل
سفید است و زرد نیز میباشد چون بر مستسقی نهند از او آب زرد بیرون آید و شفا یابد و
ابن البیطار در مفردات گوید: قال جالینوس فی التاسعة هو و الحجر الذی یقال له ایراقیطس
یقطعان الدّم الذی یخرج من افواه العروق التی فی المقعد و قد جربناهما. غیره ، ایراقیطس
هو حجر هندی اذا شرب نفع من لدغ العقارب و ینفع من البواسیر -انتهی .
حجرالیشف
یشم . یشب . حجرالیشب . عبارت از یشم فارسی است ، و آن سنگی
است در غایت صلابت و بهترین او زیتونی پس سبز مایل بزردی پس سبز صافی و بعد از آن سبز
مایل بسفیدی است . در آخر دوم سرد و خشک و مقوی معده و قاطع نزف الدم و زحیر و قروح
باطنی و خفقان و حرقة البول شرباً، و با شراب سفید مفتت حصاة و تعلیق او بر گردن جهت
خناق و بر مری و معده جهت تقویت معده و بر ران جهت عسر ولادت و در دست جهت سحر و دفع
چشم بد و ضرر صاعقة موثر. و گویند چون قمر در برج انثی باشد و بر او صورت انسان نقش
کنند تعلیق او جهت جمیع آلام باطنی نافع است و بعضی در تاثیرات دیگر که مذکور شد نقش
صورت انسان را شرط دانسته اند و قدر او یک مثقال بودن را برخی شرط میدانند و قدر شربتش
یکدانگ است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالیشب سنگ یشف خوانند
و اهل مشرق ابوقلمون خوانند و بیونانی اسطریوس و معنی آن کوکبی بود و نوعی دیگر از
وی ملومینون (در بعض نسخ طرمیتو) و آن چند رنگ بود و بهترین وی سبز بود، معده را نافع
بود بغایت . و جالینوس گوید اگر قلاده ای از وی بسازند که موازی معده بود و در گردن
اندازند معده و مری را نافعبود و دیسقوریدوس گوید: بر ران آبستن آن جهت دشخواری زادن
و بر بازو بستن جهت تعویذ نافع بود -انتهی . وداود ضریر انطاکی گوید: یشم و یقال بالباء
الموحدة والفاء معدن قریب من الزبرجد لکنه اکثر شفافیةً و صفاءً و اجوده الزیتی فالاخضر
فالابیض . و هو بارد یابس فی آخر الثانیة یقطع نزف الدم و القروح و الزحیر و حرقة البول
شرباً و الخفقان و ضعف المعدة و الخناق تعلیقاً فی العنق و عسرالولادة علی الفخذ و
العین و النظرة و السحر و الصاعقة فی الید. و قیل ان فعله مشروط بنقش صورة انسان ٍ
علیه و القمر فی برج انثی -انتهی .
حجر بهن
ابهام . محلی است میانه یهودا و بن یامین . سفر یوشع 15:
6 و 18: 17. (قاموس کتاب مقدس ).
حجر شیاطین
حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب گوید: سنگ ابلیس است برنگ
و وزن مانند یاقوت اما شفاف نیست . چون بسایند همچون زرنیخ زردی دهد و اگر مکرر کنند
سرخ شود مانند شنگرف . جزئی از آن سنگ بر چهار جز و نقره نهند چون طلا سرخ شود.
حجر لاجورد
رجوع به حجر اللاجورد شود.
حجرالیمامة
حجرالیمامة. [ ح َ ج َ رُل ْ ی َ م َ ] (اِخ ) دمشقی درذیل
بلادالیمامة گوید: و کانت تسمی جوّ ثم لما وقعت ،فیها الیمامة الزرقاء و کانت من طسم
سمی جوّ الیمامة ثم حذف الجو استثقالا و قیل الیمامة و مصر هذا السقع الحجر، و یسمی
حجر الیمامة، و هی تشتمل علی خطوط کالکوفة و من مدنها الخضرمة و کانت القصبة اولا فالعرض
و هو واد تشق الیمامة من اعلاها الی اسفلها علیها قری و هی المنفوحة و غبراء و نیسان
و العامریة و برقة و ضاحک و توضح و المغراة، و هذا آخر الیمن و اول بلدالعراق من ناحیة
المشرق . (نخبة الدهر صص 220-221).
حجر تراسیس
حجر ثراقی . لکلرک گوید: شاید نوعی زغال سنگ است . رجوع به
حجر ثراقی شود.
حجر صرف
رجوع به حجرالصرف شود.
حجر لبنی
رجوع به حجراللبنی شود .
حجر یتولد فی الانسان
سنگ مثانه . در مثانه آدمی بود و از مرض حاصل شود. (نزهة القلوب
حمداللّه مستوفی ).
حجرالیهود
(ع اِ مرکب ) سنگ جهودان . سنگ یهودا. حجر یهودی . زیتون بنی
اسرائیل . سنگی است بشکل بلوط و مایل بسفیدی با خطوط متوازیة و در آب نرم شود و طعمی
ندارد و محمدبن احمد گوید: که نر و ماده میباشد. ماده او مستدیر و مخطط بسیاهی و سرخی
مثل دستنبویه و بقدر جوزی است و جهت حصاةزنان مجرب و نر او بشکل بلوط و مخصوص حصاة
مردان است . در اول گرم و در دوم خشک . و گویند معتدل است و مدر بول و مانع تولد حصاة
و از یکدانگ تا نیم مثقال اوبا 50 مثقال آب مفتت سنگ گرده و مثانه و طلای او جهت التیام
جراحت و با عسل جهت تلیین صلابات نافع و مضر معده و سپرز و مصلحش تخم کرفس و عسل است
. و گویند مضر جگر و مصلحش صمغ است . (تحفه حکیم مومن ). و حمداللّه مستوفی در نزهة
القلوب گوید: مانند جوز کوچک است زیتونی رنگ، مخطط، گرد و دراز میباشد و بر سواحل دریاهاباشد
و در همه روزها متحرک بود الا روز شنبه که آرام گیرد بدین سبب او را حجر یهودی گویند.
و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است مانند زیتون و آنچه بزرگ بود نزدیک بیضه کبوتر
بود و خطوط بسیار بر وی پیدا بود موازی یکدیگر، و حجرالزیتون نیز خوانند و گویند از
ملک شام میروید و اکثر دراز بود و گرد نیز بود، و بهترین وی زیتون شکل بود، نافع بود
جهت سنگ گرده نیم مثقال به آب گرم جهت ریگ مثانه همچنین اگر به آب برگترتیزک بسایند
و لعق کنند نیکوتر بود، عسرالبول را نافع بود لیکن مضعف معده بود و موافق وی نبود و
اشتهاء ببرد و اسحاق گوید: مضر است بسپرز و مصلح وی عسل است . و هرمس حکیم گوید: حجر
یهودی چون با خون خفاش سحق کنند و در چشم کشند موی مژه که ریخته باشد برویاند و موی
ابرو و همچنین سبیل ، چون بر وی مالند. و جالینوس گوید: در طبیعت معتدل بود و معده
سرد را بد بود و مصلح آن تخم کرفس بود. و فولس گوید: خون مقعد قطع کند. و در تذکره
داود انطاکی آمده است : و یسمی زیتون بنی اسرائیل و هو حجر یتکون ببیت المقدس و جبال
الشام و یکون املس مستدیراً و مستطیلاً و اجوده الزیتونی المشتمل علی خطوط مقاطعة و
هو حار فی الاولی یابس فی الثانیة اذا حک و شرب بالماء الحار فتت الحصی و منع تولده
و لو فی المثانة و ان ذر فی الجروح الحمهاو یطلی بالعسل علی الصلابات فیحللها و هو
یضر الکبد و یصلحه الصمغ و شربته نصف درهم -انتهی . و ابن البیطار در مفردات خود آرد:
قال الدیسقوریدوس فی الخامسة: هو حجر بفلسطین شبیه فی شکله بالبلوط ابیض خشن الشکل
جداً فیه خطوط متوازیة کانها خطت بالبیکار، و هو حجر ینماع بالماء لا طعم له و اذا
اخذ منه مقدار حمصة وحک علی مسن الماء کما تحک الشیاف و شرب بثلاث قوابوسات ماءٌ نفع
من عسر البول و فتت الحصاة المتولدة فی المثانة. قال جالینوس : لما جربت هذا الحجر
فی من به حصاة فی مثانته مانفع شیئا و لکنه فی الحصاة المتولدة فی الکلیتین قوی جداً.
لی جمعت هذا الحجر من ارض الشام بجبل بیروت بموضع یعرف منه بسوق جوینة، بضیعة تسمی
الجعیثة و من هناک یوتی به الی دمشق -انتهی . و صاحب مخزن الادویة گوید: حجرالیهود،
حجرالزیتون است .
حجر ثراقی
صاحب تحفة گوید: حجر ثراقی سنگی است سیاه و بدبو و از صقلیة
خیزد و از آتش مشتعل گردد واز آب کم که بر او ریزند شعله ور گردد و از روغن اطفاء یابد.
تعلیق او جهت صرع و درد رحم و جهت زنان عاقر و منع اذیت حیوان موذی ، و بخورش جهت گریزاندن
هوام موثر است -انتهی . و ابن البیطار در مفردات گوید: قال بولس هذا الحجر ایضاً فی
لونه سواد یوجد بنهر صقلیة یحترق بالماء، و یطفاء بالزیت ، منفر لجمیع الحیوان المنساب
و ینفع من وجع الرحم و یعلق علی المصروعین فینفعهم . قال دیسقوریدوس فی الخامسة: و
اما الحجر الذی یقال له افرامنتس فانه یکون فی البلاد التی یقال لها سقونیا یوجد فی
النهر الذی فی تلک البلاد التی یقال لها نیطس و قوته مثل قوة غاغاطیس ، و قد یقال انه
یلهب بالماء و یطفاء بالزیت و قدیعرض ذلک للقفر. [ قال ] جالینوس اذا رش علیه الماء
اشتعل و اذا صب علیه قلیل من الزیت انطفاء و لانفع له فی الطب خلا انه بنتن رائحته
یطرد الهوام اذا بخر به -انتهی . صاحب مخزن الادویة گوید: حجرالخزامی بفتح خاء و زاء
معجمتین و الف و کسر میم و یاء نسبت سنگی است سیاه و مدور و بدبوی . از صقلیة خیزد
و از آتش مشتعل گردد و چون آب کمی بر آن ریزند شعله ور گردد و چون در روغن اندازند
منطفی شود. بخور آن جهت گریزانیدن هوام و با خود داشتن آن جهت صرع و عقر زنان عاقر
و وجع رحم و اذیت حیوانات موذی موثر است -انتهی .
حجر صفراوی
سنگی است که در زهره یعنی مرارة تولد کند .
حجر لحاغیطوس
این صورت در برهان و آنندراج آمده است ، وآن مصحف غاغاطیس
میباشد. رجوع به حجر غاغاطیس شود.
حجر یجذب الصوف
دمشقی گوید: ارسطو آرد، سنگی گرد است سبزرنگ با رگه های زرد
از جزائر چین آرند. سبک است و اگر به پشم نزدیک شود بر آن افتد و داخل آن شود. (نخبة
الدهر ص 75).
حجر اناخاطس
سنگی است که چون آنرا به آب بسایند مانند خون از آن بیرون
آید و چون با شیر زنان درچشم چکانند ورم چشم و بسیاری آب آمدن را نافع باشد.(برهان
قاطع). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که چون بسایند مانند خون بود بلون ، و
با شیر زنان چون در چشم کشند ورم آن و بسیاری آب آمدن را نافع بود. و در بعض کتب هندی
گوید: کلمه یونانی است و چون بسایند برنگ خون بود. و سائیده او مثل خون و جهت دمعه
و طرفه نافع است . و ابن البیطار در مفردات آرد: [قال ] الغافقی : هذا الحجر ینفع من
الاورام و من کثرة دمعة العین . و ذلک انه یوخذ فجل فیخرج محکة یشبه الدم حرةً فیجعل
مع لبن امراءة و یقطر فی العین -انتهی . در همه کتب مزبور این کلمه آناغاطس با غین
معجمه بجای خاء و در بعضی آناغاط و در پاره ای آناغلیطس آمده است تنها ابن البیطار
و مترجم او لکلرک کلمه را بصورت فوق با خاء معجمه آورده اند و صحیح نیز آن است . و
صاحب تحفه گوید: سنگی است سائیده او مثل خون و جهت دمعة و طرفة نافع است .
حجر حبشی
سنگ یاسم . سنگی است شبیه بزبرجد و تیره و گویند نوعی از زبرجد
است و از بلاد حبشه خیزد، و سائیده او سفیدرنگ میشود. گرم و بسیار تند و منقی و جالی
و جهت ازاله آثار قریب العهد و بیاض و انتشار بدون ورم و ظفره نافع است . (تحفه حکیم
مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: دیسقوریدوس گوید این سنگ سبز باشد و صاحب منهاج
گوید که بزردی زند و جالینوس گوید مانند یشب بود و چون بسایندمانند شیر از وی بیرون
آید و زبان را بگزد و شب کوری و ورم چشم و درد قرحه آن زایل کند و ناخنه و تاریکی ببرد
و مولف گوید بپارسی آنرا سنگ یاسم خوانند -انتهی . و حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب
آرد: سنگی زردرنگ است و چون به آب بسایند سفیدی دهد مانند شیر و طعمش تیز باشد و در
اوجاع چشم مفید بود. و غشاوه چشم پاک کند و ریشها را صحت دهد و در ملک حبش باشد -انتهی
. و در مفردات ابن البیطار آمده : قال دیسقوریدوس فی الخامسة، هو صنف من الحجارة، یکون
ببلاد الحبشة، لونه الی الخضرة، ما هو شبیه بالحجر الذی یقال له یشب (طبق نسخه لکلرک
، و در متن عربی چاپ مصر: هو شبیه بالحجر الذی یقال له لتنشیش ) و هو صنف من الزبرجد.
اذا حک هذا الحجر صار لونه بلون اللبن ، یلذع اللسان لذعاًشدیداً و له قوة منقیة و
قد یجلو ظلمة البصر. [ قال ] جالینوس فی التاسعة: هو شبیه بالیشب و محکه لذاع شدیداً
و لذلک انما یستعمل فی المواضع المحتاجة الی الجلاء و التنقیة. و در آنندراج حجر الحبشی
آمده است .
حجر صنوبر
حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب گوید:آنرا با زعفران خلط کرده
بر یرقان مالند زائل شود.
حجر لوقوا غرافس
صاحب تحفه گوید: سنگی است که گازران بدان رخت شویند. سائیده
او مجفف بی لذع وجهت سیلان مواد و تجفیف جراحات و اسهال و درد مثانة و نفث الدم نافع
است . رجوع به حجراللوقواعرافس شود.
حجر یجذب القطن
دمشقی گوید: ارسطو گفت ، سنگی است که در سواحل دریا از نمک
زار متکون شود، سفیدرنگ است . اگر پنبه بر آن نهند بدان چسبد اگرچه باکتان بافته باشد.
(نخبةالدهر ص 75).
حجر اناغاط
رجوع به حجر اناخاطس شود.
حجر حدیدی
خماهن . خماهان . صندل حدیدی . صاحب اختیارات بدیعی گوید:
حجر حدیدی خماهان است و صندل حدیدی خوانند و آن دونوع بود، نر و ماده -انتهی . و ابن
البیطار گوید: هوالخماهان . و داود ضریر در تذکره گوید: حجر الصدید [ بصاد مهمله ]
الخماهان . رجوع به خماهان شود.
حجر طرار
حجر مشقق. رجوع بحجر مشقق شود.
حجرمدری
تقی بن مخلد در کتاب الصحابة حدیثی ازوی آورده است . و این
وهم است و او تابعی میباشد و از علی و زید و ثابت و جز ایشان روایت دارد. عجلی گوید:
او از نیکان تابعان باشد. (الاصابة ج ص 77 قسم 4).
حجر یجذب الماء
دمشقی گوید: ارسطو گفته است ، سنگی است سفید که آنرا شب بر
ناف بیمار استسقائی بندند و تا صبح بگذارند سپس آنرا در آفتاب نهند و قطره های آب از
آن فرو ریزد تا هیچ باقی نماند و سپس دوباره بندند و این کار مکرر کنند تا بیمار مستسقی
شفا یابد. (نخبةالدهر ص 75). رجوع به حجرالماء شود.
حجر اناغاطس
رجوع به حجراناخاطس شود.
حجر حصاة
الحصاة الصفراوية (بالإنجليزية: Cholelithiasis)
هي حصاة تتشكل داخل المرارة كالتحجير من مكونات الصفراء، التحصي (تشكل الحصاة) الذي
يحصل داخل المرارة يسمى بالتحصي الصفراوي. الحصاة الصفراوية تتشكل داخل المرارة، و
لكن من الممكن ان تنتقل بعيدا الى اجزاء اخرى من السبيل الصفراوي، كالقناة المرارية،
القناة الصفراوية، القناة البنكرياسية، او الامبولة الكبدية البنكرياسية. نادرا في
حالات الالتهاب الشديد الحصاة قد تنحت خلال المرارة الى الامعاء الملتصقة تسبب انسداد
يسمى علوص الحصاة الصفراوية.[1] وجود الحصاة في المرارة قد يؤدي الى التهاب المرارة
الحاد،[2] وهو حالة التهابية تتمثل باحتباس الصفراء داخل المرارة وغالبا بسبب عدوى
ثانوية بواسطة الكائنات الدقيقة في الامعاء، في الغالب الاشريكية القولونية، الكليبسيلا،
الأمعائية، و العصوانية.[3] وجود الحصاة في اجزاء اخرى من السيل الصفراوي، قد تؤدي
الى انسداد القنوات الصفراوية، مما قد يؤدي الى ظروف خطيرة مثل، التهاب الاقنية الصفراوية
الصاعد، و التهاب البنكرياس، اي من هذه الحالات يمكن ان يكون مهدد للحياة و لذلك يمكن
اعتبارهم حالات طبية طارئة.
- حصى الكلى هي الترسبات الصلبة والدقيقة التي تتكون داخل
الكليتين , وتتركب من المعادن والأملاح الحمضية و تُعد حصى الكلى غير ضارة بحد ذاتها
الا أن تحركها قد يتسبب بالألم المُزمن .
تم تصنيف حصى الكلى الى عدة أنماط اعتماداً على عاملها المُسبب
:
حصى الكالسيوم حيث يرتبط الكالسيوم بمركبات اخرى كالاوكساليت
.
حصى ستروفيتية تتشكل
استجابة لالتهاب المسالك البولية وتنمو بشكل سريع وباحجام كبيرة .
حصى حمض اليوريك التي تتشكل لنقص شرب السوائل , فقدان كمية
كبيرة منها او تناول الغذاء الغني بالبروتين .
الحصى السيستينية ذات النمط الوراثي التي تتشكل نتيجة لطرح
الكلية لكميات مفرطة من الحمض الاميني ( سيستين ) ..
حجر عاجی
سنگ جراحت نیز خوانند، رفتن خون بازدارد. (نزهة القلوب حمداللّه
مستوفی ). و این همان حجر اعرابی و حجر العاج است که بفارسی شکر سنگ گویند و بشیرازی
سنگ رخم .
حجر مریمی
یا حجرالمریمی . و هم ابوریحان بیرونی در باب ذکر خرز الحیات
گوید: و امتحانها (ای امتحان خرز الحیة ای مار مهره ) انها اذا حکت علی مسح اسود بیضة
و هذا التبییض یکون من لین المحکوک مع تفرکه و خشونة المسح و یقال ان الحوائین یعملون
هذا الخرز من حجر مریم و انه ایضاً یبیض المسح ... (الجماهر ص 207). رجوع به حجرالمریمی
شود.
حجر یختلس الشعر
دمشقی گوید: ارسطو گفته است : اگر انسان نیک در آن بنگرد گمان
برد که موی درهم پیچیده است . و چون دست بدان رساند می فهمد که سنگ است . متخلخل و
سبکترین سنگها است . و موی را بسترد اگر بجسم حیوان رسد مانند نوره . و اگر مویها را
بر زمین افکنند آنها را جمع کند. (نخبة الدهر ص 75).
حجر اناغلیطس
رجوع به حجراناخاطس شود.
حجر خزفی
سنگی است مصری شبیه به خزف و صفایحی و زود ازهم ریزد. بغایت
خشک و گرمی او کمتر و با قوه قابضه و اندک حدت و قایم مقام حجر قیشور در ستردن موی
و دو درهم او با شراب قاطع خون حیض و خوردن آن چهار روزبعد از طهر باعث قطع حمل دائمی
زنان و ضماد او با عسل جهت ورم پستان و قروح خبیثه و منع زیاده شدن خون موثر است .
(تحفه حکیم مومن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که در مصر بسیار باشد و مانند
خزف بود و زود از هم بشکافد و صفحه ها بر یکدیگر بود و بجای قیسور مستعمل کنند و با
شراب بیاشامند. قطع خون حیض بکند و چون با عسل خلط کنند و بر ورم پستان نهند وبر ریشهای
پلید طلا کنند ورم پستان ساکن گرداند و ریشها را به اصلاح آورد و بغایت خشک بود. و
ابن البیطار در مفردات آورده است : [ قال ] دیسقوریدوس ، فی الخامسة، زعم قوم انه موجود
کثیراً بمصر و هو حجر شبیه بالخزف سریع التشقق ذوصفائح و قد یستعمل مکان القیشور فی
قلع الشعر و اذا خلط منه مقدار درهمین و شرب بالخمرقطع الطمث و ان شربت منه المراءة
مقدار درخمی بعد التطهیر من العلة فی کل یوم و فعلت ذلک اربعة ایام لم تعلق و اذا خلط
بالعسل و وضع علی الابدان الوارمة و علی القروح الخبیثة سکن ورم الثدی و منع القروح
الخبیثة من الانتشار. [ قال ] جالینوس فی التاسعة: قوته قوةتجفف تجفیفاً کثیراً. و
هی مرکبة من القبض والحدة.
حجر عدوی
ابوموسی او را در ذیل یاد کرده و از طریق ترمذی از حکم بن
حجل از حجر عدوی روایتی از پیغمبر آورده است ، پس صحابی است . ولیکن این اشتباه است
و ترمذی گوید: حجر عدوی از علی از پیغمبرروایت کرده ، پس صحابی نیست . (الاصابة ج
2 ص 77 قسم 4).
حجر مشقق
حجر طرار. حجر شطف . سنگ متورق . سنگی است زعفرانی رنگ و تو
بر تو وزودشکن و از نواحی مغرب خیزد و در شکل شبیه بسرنج ، در قوه قریب بشادنج و اندک
از او ضعیفتر و با شیر دختران جهت قروح عمیقه چشم و التیام طبقه قرنیه و برآمدگی حدقه
و خشونت اجفان بهتر از حجر لبنی است . (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید:
سنگی است که بلون زرد بود، از بلاد مغرب خیزد و بهترین آن بود که زعفرانی رنگ بود و
زود ریزنده شود و شکافته و تو در تو بود و قوه آن مانند شادنه بود. اندک ضعیف تر و
حجراللبنی و مشقق و عسلی در قوه مانند یکدیگرند،اما عسلی را در وی حرارتی هست که در
ایشان نیست و حجر مشقق چون بر شیر زنان بسایند و در چشم کشند ریش چشم زایل گرداند و
خشونت و سوزش چشم ، و بهترین مداواةاین زخمهاست که گفته شد و ابن البیطار در مفردات
گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة هذا الحجر یکون مما یلی المغرب من البلاد التی یقال
لها ایبریا و اجوده ماکان الی لون الزعفران و کان سریع التفتت و التشقق اذا قیس الی
غیره من جنسه و قد یشبه الاترنج فی ترکیب اجزائه و اتصال شظایاه بعضها ببعض و قوة هذا
الحجر شبیهة بقوة الشادنج الا انها اضعف منها و اذا دیف بلبن امراءة ملا القروح العمیقة
العارضة فی العین و یعمل عملاً قویاً اذا عولج به انحراف العین و فتوها و الخشونة العارضة
فیها و فی الجفون . (قال ) جالینوس فی التاسعة قوة هذا الحجر المشقق قوة الشادنة الا
انها اضعف منه و بعده الحجر المعروف باللبنی فاما الحجر المعروف بالعسلی ففیه حرارة
موجودة و کل واحد من هذه الحجارة بعید عن قوة الشادنة قلیلاً و هی تقع فی ادویة العین
کما تقع الشادنة الا انها الین من الشادنة فی کل وقت و فی کل موضع للادویة اللینة انفع
فی الاعضاء التی تحدث فیها الاورام الحارة مادامت الاورام فی حد الحدوث و السکون و
لکنها تضعف عن شفائها و ازالتها جملة.
حجر یختلس العظام
دمشقی گوید: ارسطو گفته است : سنگی زرد و زبر است و از بلاد
بلخ آورند. اگر آنرا به استخوان نزدیک کنند آنرا جذب کند. (نخبةالدهر ص 75).
حجر اناغیطوس
رجوع به حجراناخاطس و حجریمانی شود.
حجر خصیةالابلیس
حجر خصیةالابلیس . [ ح َ ج َ رِ خ ُ ی َ تِل ْ اِ ] (ع اِ
مرکب ) گن ابلیس . نوعی از سنگ است . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حجر عراقی
رجوع به حجرالمحک شود. این سنگ در نهر فاسیوس یافت شود برنگ
اسمری سیر، بطعم زعفران ، مصمت و ثقیل است . درد کلیه را نافع باشد و قی بازدارد.
حجر مشوی
حجاره مشویة. آهک زنده . کلس . جیر. نورة. ابن البیطار گوید:
حجارة مشویة، هو الجیر، غیر المطفاء و هو الکلس -انتهی . و صاحب اختیارات بدیعی گوید
کلس است . رجوع به کلس شود.
حجر باباقوری
سنگ سلیمانی .
حجر دمیاطی
رجوع به حجر دیماطی شود.
حجر عسلی
سنگی است چون بسایند رطوبت آن بغایت شیرین بود و بقوه شادنه
بود و منفعت وی مانند حجر لبنی بود در همه حالات . (اختیارات بدیعی ).ابن البیطار در
مفردات گوید: (قال ) دیسقوریدوس فی الخامسة هو حجرٌ شبیه فی جمیع حالاته بالحجر اللبنی
غیران هذا الحجر اذا حک خرجت منه رطوبة شدیدة الحلاوة جداً و قدینقع مما ینقع منه اللبنی
-انتهی . صاحب تحفه گوید: سنگی است سفید و سائیده او غلیظ مایل بزردی و شیرین مایل
بحرارت و منقی قروح و در افعال ضعیفتر از حجر لبنی است . و در بعض کتب هندی آمده است
که حجرعسلی بقوت شادنة باشد. و صاحب نزهة القلوب گوید: طعم آن چون عسل شیرین است و
لونش مانند شادنج است . و در بعض کتب آمده است سنگی باشد باحکاکت باحلاوت مفرط.
حجر مغناطیس الخل
دمشقی گوید: هو ابیض یسمی الکزک اذا وضع فی بقعة فیه اناء
فیه خل انساق الخل الیه و دخل فیه حتی یتوسطه و یغلی الخل به مادام فیه من غیر سخونة
و لا نار. (نخبة الدهر ص 75).
حجریس
سنگریزه . (دزی ج 1 ص 253).
حجر بادزهر
حجرالحیه است .
حجر دیماطی
حمداللّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: سنگی است سیاه مثل لحام
(؟ ) در دریا میباشد سوخته و با زیبق سحقکرده بر طلا نهند و بر آتش عرض کنند آبی رجراج
شود.
حجر علی
مصحف حجر عسلی است .
حجر مغناطیس اللحم
دمشقی گوید: قال ارسطو ان هذا الحجر یکون فی البحر من صنفین
: حیوانی و معدنی . الحیوانی یعرف بارنب البحر و هو حجر اذا القی علیه شی من حیوان
لیس علیه شعرلصق به فلم یقلع دون ان یتقلع اللحم و لایسیل من موضعه دم و الصنف الاخر
اذا لصق باللحم اقتلعه من لحوم الحیوان الحی و من لحوم المیت دونه . (نخبة الدهر75).
حجر یقوم علی الماء
حمداللّه مستوفی گوید: سنگی سبک که بر سر آب دریا میباشد،
و اگر در روز گیرند سبک تر از آن باشد که در شب گیرند. (نزهة القلوب ).
.حجر یونس
در «مالایسع» بجای حجر بولس ، حجر یونس آمده است . رجوع بحجر
بولس شود.