۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (بیست و پنجم) 3

حدق
بفتح حا و دال مهملتین و سکون قاف کویند اسم بادنجان است و کویند بادنجان دشتی است و اهل قدس آن را بادنجان بری و اهل حجاز شوکه العقرب و بهندی بهتکتیه و کتبیکن نامند
ماهیت آن
کیاه آن در بعض بلاد بزرکتر از بادنجان و در بعضی برابر و شبیه بدان و ثمر آن بقدر جوز ماثل و بی خار و در بعضی بلاد مانند بنکاله پر تخم و در خامی سبز و بعد رسیدن زرد و در تابستان می رسد و زود فاسد می کردد و در هند سه نوع می باشد یکی کوچک و کیاه آن مفروش بر زمین و پر خار و ثمر آن بقدر فوفل و کل آن برنک کل بادنجان و قسم دیکر کیاه آن از ان بزرکتر و کل آن سفید و کیاه آن بقدر بادنجان و قسم سوم کیاه آن بزرکتر از بادنجان و کل آن مثل کل بادنجان و ثمر آن بقدر جوز ماثل و بعضی از ان بزرکتر
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
بسیار جالی قائم مقام صابون در بردن اوساخ لهذا اهل شام جامه بآن می شویند و بخور نوع بزرک آنکه مقدسی نامند جهت بواسیر بیعدیل و طلای نوع کوچک آنکه حجازی نامند جهت کزیدن هوام و عقرب و بدستور خوردن برک یا ثمر یا بیخ آن در ساعت نافع و لیکن با خطر و مورث کرب مصلح آن سکنجبین و قطور روغن زیت و یا غیر آنکه ثمر آن را در ان جوشانیده باشند جهت تسکین وجع کوش در ساعت و تدهین بدان جهت رفع اعیا مفید و حمول آن با عسل جهت اسقاط کرم معده و آشامیدن زیرۀ کل آن جهت سرفۀ مزمن و نوع کوچک آن جهت ضیق النفس و سرفه و حرقه البول و تپ بلغمی و جذام و رفع قبضیت شکم و سنک مثانه مفید دانسته اند و کل نوع سفید آن جهت حمل و برانکیختن حرارت معده و انهضام طعام و دفع بلغم و سرفه و ضیق النفس و فساد خون و جذام و تپ بلغمی و حکمای هند کویند روز یکشنبه چون پکهه نچهتر یا مول نچهتر بود در زیر کیاه آن جو و کنجد و برنج بریزند و شخصی بطرف شمال به نحوی که سایۀ او بران نیفتد بایستد و بیخ آن را بکند و بزن عقیمه بعد از پاک شدن از حیض سه روز با شیر کاو یکرنک که کوساله او نیز همرنک آن باشد بخوراند و مرد باو مقاربت کند بار کیرد ان شاء اللّه تعالی و چون آن بیخ را با روغن کاو و زردچوبه سائیده بر سر بمالند جهت صداع و شقیقه و بخور آن جهت تپ و تعلیق آن بر کردن جهت خنازیر و سلعه و سعوط آن با شیر زنان جهت صرع مفید و چون با دار فلفل و بول کاومیش بسایند و زنی که بچه در شکم او نماند و بزرک نشود و ساقط شود بخورد طفل در شکم او بماند و بزرک شود و بنیکوئی تولد یابد و چون در حال مقاربت آن بیخ را بر کمر بندند انزال نشود و چون با صندل سرخ سوده بر بدن بمالند هرکه بوی آن را بشنود محب و مسخر او کردد و نوع صغیر آن جهت سلس البول و تپ و بواسیر خونی و اسهال خون و امثال اینها نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
حدق . [ ح َ دَ ] (ع اِ) بادنجان . (منتهی الارب ). بادنجان . باتنگان . (مهذب الاسماء). و بعضی گویند نوعی از بادنجان است . و بعضی گویند بادنجان بری است که عرصم و شوکةالعقرب باشد . صاحب تحفه گوید: اسم بادنجان است و به این اسم چیزی را که شبیه به بادنجان است مینامند. و آن ثمر نباتی است بقدر جوز ماثل ، بیخار و بیدانه ، و در تابستان بهم میرسد وزود فاسد میشود و نبات او از نبات بادنجان اندک بزرگتر و رسیده ٔ ثمر او زرد. و اهل قدس او را بادنجان بری و اهل حجاز شوکةالعقرب نامند. در دوم گرم و خشک واهل شام جامه به او شویند، بسیار جالی و قایم مقام صابون ، و بخور او جهت بواسیر بیعدیل ، و طلاء حجازی او را گزیدن هوام و عقرب از مجربات شمرده اند. و تدهین روغنی که در او جوشیده باشد جهت اعیا و تقویت بدن و درد گوش نافع و حمول او با عسل جهت کرم مقعد مؤثر و خوردن او با خطر، و مورث کرب و مصلحش سکنجبین است .
- کهپرک . [ ک َ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) بادنجان را گویند، و آن چیزی است معروف که قلیه کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- عرصم . [ ع ِ ص ِ ] (ع اِ) به لغت اهل یمن باذنجان صحرائی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). بادنجان بری . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). اسم یمنی است بادنجان بری را، بعضی حَدَق خوانند. (اختیارات بدیعی ). رجوع به بادنجان بری و تذکره ٔ ضریر انطاکی شود.
- انب . [ اَ ن َ ] (اِ) بادنجان . (برهان قاطع) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). بافراط خوردن آن جذام و صداع و بی خوابی آورد، و بعضی گویند عربی است . (برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (آنندراج ). معرب آن انبج است . (از معرب جوالیقی ص 43 سطر 24). مَغْد. حَیْصَل . حَدَق . و رجوع به بادنجان شود.
- مغد. [ م َ ] (اِ) باتنگان . (مهذب الاسماء). بادنجان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بادنجان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در بعضی لغات بادنجان است و این کلمه معرب است . (المعرب جوالیقی ص 314). بعضی گویند بادنجان است . (برهان ). || علف شیران را گویند و به عربی لفاح البری خوانند و زعرور همان است . (برهان ). لفاح که نوعی از بوئیدنی است زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوع گیاه دوایی که به تازی لفاح گوید. (ناظم الاطباء). ثمر لفاح بری را نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لفاح بری . (اقرب الموارد). و رجوع به لفاح شود. || بعضی دیگر گویند نوعی کماة کوچک است . (برهان ). نوعی از کماة. || ازگیل . (ناظم الاطباء). || میوه ای است شبیه خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
///////////
بادنجان‌
آنب و حصیل و وغد [ و معد] خوانند بهترین وی فارسی شیرین تازه بود طبیعت وی گرم و خشک است در دویم اگر در روغن بریان کنند شکم براند و اگر در سماق و یا سرکه پزند امساک کند و درد معده و خاصره آورد و سر و چشم را بد بود و خون سیاه از وی حاصل شود و سودا تولید کند و سدّه آورد و بواسیر و لون سیاه کند شیخ الرئیس گوید کهن وی بد بود و تازه سالمتر بود و جذام و صداع و بیخوابی آورد و مولد سرطانات و کلف و سدّه جگر بود و اگر بسرکه پزند سدّه جگر بگشاید اما بواسیر آورد و چون گل وی در سایه خشک کنند طلا کردن نافع بود جهت بواسیر و اگر بادنجان با روغن بذر بپزند و از آن روغن موم روغن سازند و بر شقاق کعبین و میان انگشتان طلا کنند نافع بود و اگر گل وی با روغن بادام تلخ همچندان بکوبند و بروغن بنفشه بسرشند و بر بواسیر طلا کنند ببرد بفرمان خدای عز و جل و مجرب است و چون بادنجان بسوزند و خاکستر بسرشند و بر ثالیل طلا کنند ببرد و گویند مقوی معده و قطع نزف دم بکند بخاصیت و خوردن آن اولی بود که در آب و نمک بجوشانند و با روغن کنجد و بادام بریان کنند و با سرکه و کرویا
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: بادنجان معرب بادنکان فارسی است بعربی مفسد و وغد و بهندی بیکن و بلغتی بهانتا گویند
لاتین ‌SOLANUM MELONGENA انگلیسی‌EGG PLANT بفرانسه‌AUBERGINE
اختیارات بدیعی
////////////
بادنجان

اشاره

در کتب طب سنتی با نامهای «بادنجان»، «مغد»، «وغد» و در کتب فارسی قدیم «پاتنگان» آمده است. به فرانسوی‌Melongine وAubergine وMelongene و به انگلیسی‌Eggplant نامیده می‌شود. گیاهی است از خانواده‌Solanaceae نام علمی آن‌Solanum melongena L . و مترادف آن:Solanum melongena Var esculentum Nees . است.

مشخصات

بادنجان گیاهی است یکساله ساقه آن استوانه‌ای، پوشیده از کرک و پرشاخه.
برگهای آن بیضی، نوک باریک، با کرکهای پنبه‌ای. گلهای آن بنفش، میوه آن اغلب دراز با رنگ بنفش تیره و سیاه. بعضی از ارقام آن زرد یا سفید است.
واریته سیاه آن خوردنی است و سایر واریته‌ها زینتی هستند. تکثیر آن از طریق کاشت بذر آن در خزانه در زیر شاسی در اسفند انجام می‌گیرد. یک ماه بعد نهالهای کوچک را در خزانه دیگری در زیر شاسی با فواصل بیشتری می‌کارند و آن را در اواخر اردیبهشت به مزرعه منتقل می‌کنند. بادنجان بومی هند است و از آن دیار برخاسته و به سایر مناطق رفته است و در حال حاضر در اغلب کشورها کاشته می‌شود.
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 11

ترکیبات شیمیایی

از نظر ترکیبات شیمیایی در برگ و شاخه‌ها و گل بادنجان الکالوئیدسولانین 28] وجود دارد و همچنین در میوه نارس آن نیز مشخص شده است. ولی در میوه رسیده آن مقدارش خیلی کم است و فقط میوه رسیده بادنجان خوراکی است و با توجه به این که در معده‌های ضعیف حتی وجود مقدار کم الکالوئیدسولانین نیز ممکن است اختلالات مسمومیت ضعیفی ایجاد نماید، لذا در مصرف و خوردن بادنجان باید رعایت احتیاط به عمل آید. برای این کار بادنجان را قبل از طبخ باید به برشهایی با پوست یا بی‌پوست تقسیم و داخل و خارج آن را نمک پاشید 3- 2 ساعت بگذارند که زردآب و آب سیاهی که محتوی الکالوئید است از آن خارج شود و در خلال این 3- 2 ساعت چند بار آب آن را عوض کنند و آب تازه بریزند تا بکلی سیاه‌آب از آن خارج شود و پس از آن پخته و مصرف کنند.
گزارش دیگری نشان می‌دهد که در میوه بادنجان وجود تری‌گونلین 29] و کولین 30] و پروتئین 31] و کلسیم و فسفر و آهن و ویتامینهای‌A وB وC تأیید شده است.
از نظر مواد معدنی و ویتامینها در هریک صد گرم بادنجان رسیده مواد زیر موجود است (ارقام بالا مربوط به بادنجان خام و ارقام زیر مربوط به بادنجان پخته با آب کم است):
آب 94/ 92 گرم، پروتئین 1؟؟؟؟ 2/ 1 گرم، چربی 2/ 0؟؟؟؟ 2/ 0 گرم، هیدراتهای کربن 2/ 3؟؟؟؟ 7/ 4 گرم، کلسیم 11/ 12 میلی‌گرم، فسفر 21/ 26 میلی‌گرم، آهن 7/ 0؟؟؟؟ 6/ 0 میلی‌گرم، سدیم 1/ 2 میلی‌گرم، پتاسیم 150/ 214 میلی‌گرم، ویتامین‌A 10/ 10 واحد بین المللی، تیامین 5/ 0؟؟؟؟ 5/ 0 میلی‌گرم، رایبوفلاوین 04/ 0؟؟؟؟ 05/ 0 میلی‌گرم، نیاسین 5/ 0؟؟؟؟ 6/ 0 میلی‌گرم، ویتامین‌C 3/ 5 میلی‌گرم.

خواص- کاربرد

ریشه بادنجان و شاخه‌های خشک شده و برگهای آن و گرد دم میوه آن‌همه قابض و بندآورنده خون است و برای معالجه احتلام در شب و خون‌ریزیهای روده‌ای
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 12
انواعی از بادنجان سیاه
و سایر انواع خون‌ریزیها مفید است [استوارت .
میوه بادنجان در موارد مسمومیتهای حاصل از خوردن قارچ سمی پادزهر خوبی است و آن را خنثی می‌کند.
گیاه بادنجان بازکننده انسداد و گرفتگی‌های مجاری عروق است [هاو].
در هندوچین از بادنجان به عنوان یک داروی ملین استفاده می‌شود [می‌نات و قابض است. برگها و پوست سیاه میوه ضد اسهال خونی است [پروت و هرریر]. در فیلیپین جوشانده ریشه بادنجان به عنوان محرک و ضد آسم خورده می‌شود. [گررو و کوی زمبینگ .
از نظر طبیعت بادنجان طبق نظر حکمای طب سنتی گرم و خیلی خشک است و از نظر خواص معتقدند که مقوی معده و بازکننده انسداد و گرفتگی‌های مجاری عروق است البته نه آن دسته گرفتگی‌ها که خود بادنجان عامل ایجاد آن است زیرا خود بادنجان در بیماری کبد و طحال ایجاد انسداد می‌کند. اگر با روغن سرخ شود کمی لینت دارد و با سرکه قابض و مدر است و مسکن دردهای گرم می‌باشد. بدبویی زیر
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 13
بغل و کنج ران را رفع می‌نماید. خوردن بادنجان به تنهایی ممکن است درد پهلو، زهار، و بواسیر و درد چشم سوداوی ایجاد کند به همین علت معمولا آن را با گوشت و روغن و گاهی با سرکه طبخ و می‌خورند. آب سیاهی که قبل از طبخ در موقع خیسانیدن از بادنجان بریده شده، خارج می‌شود برای رفع و خشک کردن عرق دست و پا مفید است و اگر دست و پا را چند بار با آن آب بشویند عرق بکلی زایل می‌شود.
اگر بادنجان را بسوزانند و خاکستر آن را با سرکه خمیر نمایند و به زگیل بمالند زگیل کنده می‌شود. و اگر بادنجان را زیر آتش بگذارند تا نیم‌پخته شود و سپس آن را بیرون آورده و با فشار آب بگیرند و 75- 50 گرم از آب آن را با 30- 25 گرم شکر قهوه‌ای مخلوط کرده بیاشامند برای تسکین درد استخوان شکسته و ضرب‌خورده مفید و جانشین مومیایی است.
از بادنجان در برخی مناطق افریقا به عنوان ضد تشنج استفاده می‌شود. موشهای آزمایشگاهی که تحت رژیم داروهای تشنج‌زا قرار داده شده در مواردی که در عین حال در رژیم غذایی آنها عصاره بادنجان نیز وارد شده است خیلی کمتر تشنج داشته‌اند. در بادنجان ترکیبات شیمیایی به نام‌Scopoletin وScoparone وجود دارد که ظاهرا تشنج را متوقف می‌کند به این دلیل بیماری صرع و سایر ناراحتی‌هایی که تشنجزا هستند بادنجان تجویز می‌شود.

پیماز

گونه دیگری از بادنجان که نام علمی آن-Solanum Xanthocapum Schrad .Wendl . و مترادف آن‌S .diffusum Roxb . است. مخصوص مناطق حاره است میوه‌اش خوراکی نیست و فقط از نظر خواص طبی مورد توجه می‌باشد. در بلوچستان ایران می‌روید و نام محلی آن در بلوچستان «پیماز» است و در جلالوان که با این نام شناخته می‌شود از جوشانده برگهای آن با شستن و کمپرس برای کاهش تب بچه‌ها استفاده می‌شود.
این گیاه که بلندی ساقه آن تا یک متر می‌رسد و خاردار است برگهای آن خاردار به رنگ سبز براق و بیضی یا تخم‌مرغی. گلهای آن آبی و میوه‌های آن ریز و کوچکتر از زیتون است.
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 14

ترکیبات شیمیایی

از نظر ترکیبات شیمیایی در میوه‌های آن کارپسترال 32] و در حدود 3/ 1 درصد از یک گلوکوالکالوئید به نام سولانوکارپین 33] وجود دارد. الکالوئید گلوکوزیدی به نام سولانوکارپین که از تخم آن گرفته می‌شود شبیه سولانین- اس 34] است [G .I .M .P].
گزارش دیگری نشان می‌دهد که در این گیاه گلوکوزید[35] و سولاسودین 36] وجود دارد [پتلو]. روغنی که از تخم آن گرفته می‌شود دارای اولئیک اسید[37]، لینولئیک اسید[38]، پالمی‌تیک اسید[39]، استآریک اسید[40]، آراشیدیک اسید[41] و مخلوطی از دو استرول 42] است [گوپتا و دوت . و به علاوه بررسی دیگری نشان می‌دهد که گیاه دارای در حدود 1 درصد الکالوئیدهایی است که منبع تولید کورتیزون و هورمونهای جنسی است.

خواص- کاربرد

ریشه گیاه ملین و نرم‌کننده سینه است و برای تسکین سرفه و آسم و رفع درد سینه به کار می‌رود. له‌شده آن را اگر با شراب مخلوط و کمی بخورند برای قطع تهوع و قی مفید است. عصاره میوه‌های آن برای رفع جراحت گلو مصرف می‌شود و مفید است ساقه و گلها و میوه آن تلخ است و بادشکن و در موارد سوختگی پا با آب جوش که تاولهای آبدار به کار می‌رود و خیلی نافع است. برگهای آن به صورت ضماد برای رفع دردهای موضعی استعمال می‌شود و عصاره برگ مخلوط با فلفل در موارد روماتیسم تجویز می‌شود.
غنچه‌های گلهای آن با محلول آب نمک برای رفع آب که از چشم می‌آید مفید است. در تایوان از این گیاه برای معالجه کم‌خونی و کلوروز استفاده می‌شود.
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 15

بادنجان بری

گونه دیگری نیز در بلوچستان می‌روید که بادنجان بری نامیده می‌شود، نام علمی آن‌Solanum incanum L . و یاSolanum melongena Var incanum است.

مشخصات گیاه

این گیاه در جنوب شرقی در بلوچستان بخش هودیان درده‌زیق و در جنوب کشور در لار، بندرعباس، جزیره قشم، جزیره خارک، مکران و چاه‌بهار می‌روید.
تخم این گیاه اثر انعقاد شیر دارد. و از غرغره جوشانده گیاه به عنوان دارو برای تسکین درد دندان و التیام زخمهای حلق و برای رفع ناراحتی سینه استفاده می‌شود و در استعمال خارجی جوشانده میوه آن برای رفع ناراحتی‌های جلدی خارش و کورک مفید است میوه‌های نارس این گیاه سمی است.
گیاهی است چندساله پوشیده از تار و خارهای سفت زردرنگ شفاف. برگها تخم‌مرغی پوشیده از تار، گلها ارغوانی روشن میوه تخم‌مرغی، زردرنگ که در آن دانه‌های کوچکی به قطر 2 میلی‌متر قرار دارد.
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 16
///////////
... آوانگاشت بالا در Fan yi min yi tsi (section 27) نیز آمده و همبرابر  است با cāka-vrka سنسكریت، كه واژه çāka در آن به معنای هر گیاه یا سبزی خوردنی است و vrka (یا baka)  به گونه ای گیاه بر می گردد كه هنوز شناسایی نشده است (بسنجید با تركیب‌بندی مشابه çāka-bilva، "بادمجان"). روشن نیست مراد از çāka-vrka كدام گیاه است و برگردان  آن به چینی به صورت mu-su ممكن است تنها همبرابری من در آوردی باشد، هر چند نمی شود واژه مركب سنسكریت به گونه خاصی از Medicago برگردد.  نباید فراموش كرد بیشتر برابرهائی كه در فرهنگهای چینی- سنسكریت آورده‌اند بیشتر فضل‌فروشانه و فرهنگ‌نویسانه بوده ربطی به گیاهان وارداتی ندارد.  ترزبانان بودایی تنها می‌خواستند همبرابری در خور برای نامی هندی بیابند.  این شیوه از نامهای گیاهان كه همراه خود آنها از بخشهائی از ایران، هند یا جنوب خاور آسیا وارد چین شده از بن دیگر است؛ در این نامها سروكار با واقعیتهای زنده است و در آن فرهنگها با برساخته‌های ادبی.  شاید دو نمونه دیگر...
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
//////////
بادنجان (یا بادمجان) (در متون طب سنتی حدق، انب/انبَج، حصیل، عرصم و شوکةالعقرب ) : این واژه معرب پاتنگان و پاتمگان پارسی می باشد و در پارسی با نام کهپَرک نیز خوانده می شود. بادنجان گیاهی است خوراکی از تیرهٔ سیب‌زمینیان[1]. بنظر می‌رسد که این گیاه بومی هندوستان بوده است. [2] این گیاه در تمام مناطق گرمسیری و نیمه گرمسیری رشد می کند.ارتفاع آن به ۴۰ تا ۱۵۰ سانتی متر نیز می رسد.[3] این گیاه در پخت غذاهایی مانند کشک بادنجان ، خورش بادنجان ، دلمه، بادمجان شکم پر، بادمجان شکم پر ایتالیایی کاربرد دارد.
 ویکی
////////////
به عربی بادنجان، انب، حدق، حصیل، قهقب، کهکب، کهکهم، مغد، معد:
البَاذِنْـجَان أو البَادنْـجَان أو البَاتنْـجَان هو نبات حولي عشبي يتبع الفصيلة الباذنجانية واسمه العلمي Solanum melongena سولانوم ملونجينا ، وهو نوع من الخضراوات الموسمية, و يتميز بلونه البنفسجي الداكن أو الأسود.
محتويات  [أظهر]
التسمية[عدل]
البَاذِنْـجَان هي التسمية الأكثر شيوعا للنبات، وبحسب أدي شير فإن الاسم أصله سرياني .[1] من أسمائه العربية الفصيحة أيضا : الأَنـَب' [2] و الحَـدَق [3] و الحَـيْصَل[4] و القَهْقَب[5] و الكَهْكَب[6][7] و الكَهْكَم[7] و المَـغْد[3]و المَـغَد[3]
الأصناف الزراعية[عدل]

أصناف من الباذنجان: برتقالي و بنفسجي غامق و بنفسجي فاتح.

باذنجان تايلندي
توجد أصناف متعددة من الباذنجان, تختلف فيما بينها في الحجم و الشكل و اللون - الذي يكون في الغالب إحدى درجات البنفسجي أو بلون برتقالي فاتح.
تسود في أوروبا و أمريكا الشمالية زراعة الباذنجان البيضاوي الطويل, حيث يتراوح طوله من 12 إلى 25 سم وعرضه من 6 إلى 9 سم بلون بنفسجي غامق.
توجد في الهند و بلدان آسيوية أخرى أصناف أكثر تنوعاً و تفاوتاً, فقد يصل حجم حبة الباذنجان إلى كيلو غرام ( 2.2 باوند ) خاصةً في حوض نهري الغانج و يمنا, و تتنوع ألوانه بين الأبيض والأخضر و البنفسجي الغامق والفاتح والوردي و البنفسجي أو الأخضر المخطط بالأبيض. أما الباذنجان الصيني فهو طويل ورفيع و يشبه الخيار.
الطهو[عدل]

باذنجان مقلي مغمس بصلصة الصويا و الزبدة

الباذنجان بجبنة البارميزان
لا يؤكل الباذنجان نيئاً نظراً لمرارة طعمه, إلا أنه يصبح طرياً و لذيذ الطعم بعد طهوه. ينصح الطهاة بنقع الباذنجان بعد تقطيعه في ماء مملح لسحب طعمه المر و تقليل كمية الزيت أو الدهن الذي يمتصه عند الطهي.
المعلومات الغذائية[عدل]
الباذنجان النيئ
Eggplant.jpg 
القيمة الغذائية لكل (100 غرام)
الطاقة الغذائية    102 كيلو جول (24 ك.ح)
الكربوهيدرات   5.7 g
السكر   2.35 g
ألياف غذائية     3.4 g
البروتين
بروتين كلي      1.01 g
الدهون
دهون   0.19 g
الفيتامينات
الثيامين (فيتامين ب١)    0.039 مليغرام (3%)
الرايبوفلافين (فيتامين ب٢)       0.037 مليغرام (2%)
نياسين (Vit. B3)       0.649 مليغرام (4%)
فيتامين ب٥ أو حمض بانتوثينيك 0.281 مليغرام (6%)
فيتامين بي6      0.084 مليغرام (6%)
ملح حمض الفوليك (فيتامين ب9)        22 ميكروغرام (6%)
فيتامين ج        2.2 مليغرام (4%)
معادن وأملاح
كالسيوم 9 مليغرام (1%)
الحديد  0.24 مليغرام (2%)
مغنيزيوم          14 مليغرام (4%)
منغنيز   0.25 مليغرام (13%)
فسفور  25 مليغرام (4%)
بوتاسيوم          230 مليغرام (5%)
زنك    0.16 مليغرام (2%)
معلومات أخرى
النسب المئوية هي نسب مقدرة بالتقريب
باستخدام التوصيات الأمريكية لنظام الغذاء للفرد البالغ.
المصدر: قاعدة بيانات وزارة الزراعة الأميركية للمواد الغذائية
تعديل طالع توثيق القالب
استهلاك[عدل]
يؤكل الباذنجان مطهواً إما بالقلي أو السلق أو الشوي، وهو المكون الأساسي لبعض الأطباق كالمكدوس والمسقعة.
هناك عدة أطباق أخرى تحضّر من الباذنجان منها: مقلوبة الباذنجان، فتة الباذنجان، متبّل الباذنجان، شكشوكة الباذنجان وغيرها، كما هناك مخلل الباذنجان ومربى الباذنجان
زراعة[عدل]
تزرع بذور الباذنجان في أرض رملية مسمدة بسماد جيد متخمر ويسقى بكثير من الماء وذلك في أوائل فصل الربيع معرض للشمس وعندما يبلغ طوله 41 سنتمترا ينقل ويوضع على شكل صفوف في أرض جيدة الحرث بشكل متباعد بحيث يكون بين كل نبتتيين مسافة متر واحد ثم يسقى بالماء يسقى بالماء نحو ثلاث مرات في الأسبوع.
يجب أن يلف الباذنجان وينقى من أوراقه الفاسدة وأن تقطع جميع الأفرع التي تتولد بحيث لا يكون له إلا ساق واحد وفرعان أصليان.
فوائد الباذنجان[عدل]
مرضى السكر: مفيد لمرضى السكر حسب وصف جمعية السكر الأمريكية حيث أنه غني بالألياف والتي تساعد على التحكم في سكر الدم.
مرضى الكولسترول: يساعد في خفض نسبة الكولسترول لاحتوائه على الالياف الذائبة التي تمنع امتصاص الكولسترول من المعدة.
الوقاية من السرطان: حيث يحتوي على العديد من مضادات الأكسدة التي تحمي الخلايا من التلف.
مهدئ للأعصاب: ففي تقرير نشر عام 1993 في مجلة "نيو إنجلاند الطبية", أكد على أن الباذنجان اكثر احتواء على النيكوتين من التبغ مما يساعد على هدوء الأعصاب.
مرضى الضغط: يساعد في خفض ضغط الدم لاحتوائه على البوتاسيوم الذي يساعد في خفض الصوديوم بالدم.
تقوية الجنس: وهو معروف بفوائده منذ زمن بعيد في الطب الهندي القديم كمقوي جنسي.
إحصاء[عدل]
البلدان  الإنتاج   هامش
علم الصين الصين         18,330,000     F
علم الهند الهند   8,450,200      -
علم مصر مصر   1,000,000      F
علم تركيا تركيا  791,190         -
علم إندونيسيا إندونيسيا  390.000         F
علم العراق العراق         380.000         F
علم اليابان اليابان          375.000         F
علم إيطاليا إيطاليا         271,358         -
علم السودان السودان     230,000         F
علم بريطانيا العظمى بريطانيا العظمى       198,000         F
علم العالم العالم 32,072,972     A
F معناها تقديرات منظمة الأغذية والزراعة. A معناها الإجمالي
معرض الصور[عدل]
Aubergines.jpg

Brinjal Plant.JPG


زهرة الباذنجان الصيني.



الباذنجان الياباني.



زهرة الباذنجان



باذنجان ناضج كبير الحجم.



باذنجان طويل.



باذنجان أسطواني طويل.



أزهار الباذنجان التايلندي.



باذنجان تايلندي.



باذنجان ماليزي.



Berenjenas de Almagro:باذنجان مخلل ومتبل من أسبانيا.


EgFoodEggplant.jpg
هوامش[عدل]
^ ويكتب أيضا بدال مهملة؛ من السريانية حسب (أدى شير، ص. 15) واسمه ܦܵܐܬܸܠܓܵܢ
^ «والأَنَبُ، مُحَرَّكَةً: الباذنجان.» الفيروزآبادي. القاموس المحيط.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت «والحَدَقُ الباذِنْجانُ، واحدتها حَدَقة، شبّه بحدَق المَها؛ قال: تَلْقَى بها بَيْضَ القَطا الكُدارِي، توائماً كالحَدَقِ الصِّغارِ ووجدنا بخط علي بن حمزة: الحذَقُ الباذنجان، بالذال المنقوطة، ولا أَعرفها. الأَزهري عن ابن الأَعرابي: يقال للباذنجان الحدق والمَغْد، وقد ذكر الجوهري في هذا الفصل الحَنْدَقُوق، قال ابن بري: وصوابه أَن يذكر في ترجمة حندق لأَن النون أَصلية، ووزنه فَعْلَلُول.» ابن منظور. لسان العرب.
^ «والحَيْصَلُ: الباذِنْجانُ.» الفيروزآبادي. القاموس المحيط.
^ «القَهْقَب: الباذنجان.» الفيروزآبادي. القاموس المحيط.
^ «الكَهْكَبُ، كجَعْفَرٍ: الباذِنْجانُ.» الفيروزآبادي. القاموس المحيط.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب «الكَهْكَمُ والكَهْكَبُ الباذِنجانُ.» ابن منظور. لسان العرب.
مراجع[عدل]
معلومات غذائية عن الباذنجان
أدى شير. الألفاظ الفارسية المعربة. الطبعة الثانية 1987-88
أطباق من الباذنجان
فوائد الباذنجان واضراره
أيقونة بوابةبوابة علم النبات أيقونة بوابةبوابة مطاعم وطعام
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: باذنجان
معرفات الأصنوفة        
موسوعة الحياة: 581188  GBIF: 2930617  PlantList: tro-29600121  Tropicos: 29600121  ITIS: 30446  ncbi: 4111  IPNO: 820053-1  GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=101312 FOC: 200020594  PLANTS: SOME  AFPD: 119826
ضبط استنادي   
GND: 4195367-8
تصنيفات: باذنجانيةحياة نباتية في حوض البحر الأبيض المتوسطخضراواتفاكهة استوائيةفواكه تنشأ في آسيانباتات طبيةنباتات وصفت في 1753
///////////
به آذری بادمجان:
Badımcan (lat. Solanum melongena)[1] — quşüzümü cinsinə aid bitki növü.[2] Badımcançiçəklilər (Solanaceae) fəsiləsindən olub, tərkibində karotin, A vitamini, B qrupu vitaminlər, C vitamini, şəkər [3,2 %] olmaqla yanaşı, xeyli miqdarda kalium, fosfor, kalsium və dəmir duzları da vardır.

Badımcan istisevən birillik bitkidir. Əsasən Moldaviyada, Orta Asiya və Zaqafqaziya respublikalarında becərilir. Badımcan quruluşuna görə iri meyvə olub, qabıqla örtülmüşdür. Daxilində qalın ətli hissəsi və çoxlu toxumu vardır.
////////////
به اردو بینگن:
بینگن ایک سبزی ہے ۔ اس کا حیاتیاتی نام Solanum melongena ہے۔ اس کی کئی اقسام ہیں۔ جن کا رنگ بنفشی اور بعض کا سفید ہوتا ہے۔ اسے گھریلو باغیچوں میں آسانی سے اگایا جا سکتا ہے۔ اس کا پودا 40 سے 150 سنٹی میٹر لمبا ہوتا ہے۔
///////////
به عبری ختصیل:
חציל (שם מדעי: Solanum melongena; נקרא גם: סולנום החציל), צמח רב שנתי, ירק מאכל נפוץ בצבע סגול או לבן ממשפחת הסולניים (אף על פי שמבחינה בוטנית הוא פרי), בעל מרקם ספוגי. מקורו של צמח החציל באזורי הודו וסרי לנקה.

החציל אינו פופולרי כמאכל כאשר הוא נא, אולם לאחר בישול הוא מקבל טעם עשיר ומורכב יותר.

המילה העברית "חציל" היא תחדיש של אברהם לונץ משנת תרנ"ז על פי המילה הערבית הנדירה حَيْصَل (בתעתיק מדויק: חַיְצַל). המילה הרגילה בערבית לציון פרי זה היא باذِنْجان (בַּאדִ'נְגַ'אן).
به کشمیری وانٛگُن* :
وانٛگُن یہٕ چھُہ ونۍ نامکمل مضمون۔ تۄہِیہٕ ہٮ۪کِو اَتھ اضافہٕ کٔرتھۍ مزید بہتر بنٲتھۍ۔
*در گویش های سمنانی از جمله، ونگون
/////////////
به سواحلی مبرینگانی، مبلینگانی
Mbiringani au mbilingani (Solanum melongena) hupandwa sana katika panda za tropiki na nusutropiki au ndani ya nyumba za vioo katika nchi za baridi. Matunda yake, mabiringani, ni meusi-zambarau, pengine kijani au kijani na zambarau.
///////////
به کردی بالیجان:
Bacanreşk, bacan, balîcan an badincan (Solanum melongena), sebzeyekî rengmor an reş e. Riwekek ji çîna Solanum a famîleya dendûreşkan (Solanaceae) ye.

Bacanê top dibin dolme. Hundirê wan dikolin û di dezî re dikin hişk dikin. Paşê bi şîvê re, nerm dikin û dikin dolmeh. Bacanê drûjnik jî dikin şîv. Tirşika bacanê, tirşîneke navdar e. Becanê bin kozê jî pirr xweş dibe û pêjgeha kurd de, cihê wê heye.

Bi sanskrîtî vatingana bûye navê wê û navên îro tevahiya zimanan de tên bikaranîn, bingeha xwe ji binavkirina kevn a aryanî digirin. Kurd ji fringîyê re bacanê sor jî dibêjin. Tê peytandin ku beriya fringî (pamîdor) ji parzemîna nûvedîtî, Amerîkayê were, kurdan bi fringiyê dizanibûne. Fringî piştî vedîtina Amerîkayê frîngî (tomatos, şamî) li cîhanê belav bûye.
//////////
در گویش مازرونی وینگوم:
وینگوم یا بینگوم (فارسی جه: بادمجان) محصول اتا گیاه ات‌ساله هسِّه که به شکل‌های مختلف وجود دارنه:
قلمی وینگوم
آمریکایی وینگوم
ریحانی وینگوم
بارنپتال وینگوم
بنفش ژاپونی وینگوم
وینگوم جا در بپتن غذاها بصورت‌های مختلف استفاده کنِِّنه. همچنین ونه جا اتا جور ترشی درست کنِّنه که زالک نوم دارنه. سمنان دله وه ره «ونگون» (vangon) و گویش‌های جنوبی مثل لری دله ونه نوم شبیه «وینگوم» یا «ونگون» هسِّه.
//////////
در زبان بهاسای مالی ترونگ، برینجال:
Terung atau brinjal ialah tumbuhan yang tergolong dalam keluarga Solanaceae dan genus Solanum. Ia berasal dari India dan Sri Lanka, dan amat berkait dengan tomato dan ubi kentang. Terung biasanya digunakan sebagai sayur untuk masakan. Nama botaninya Solanum melongena.
/////////////
به ازبکی بقلاجون:
Baqlajon (lot. Solanum melongena L.) koʻp yillik oʻt oʻsimlik, yovvoyi xolda Hindiston, Pokiston, Birmada uchraydi, ammo madaniy holda bir yillik oʻsimlik sifatida etishtiriladi. Baqlajonning pishmagan barra mevalari isteʼmol qilinadi, chunki biologik pishib ketgan mevalarida urugʻlari qotib, qattiq boʻlib qoladi, shuningdek solanin M (melongen) moddasi toʻplanib isteʼmolga yaroqsiz boʻlib qoladi.
////////////
به پنجابی بتاؤں:
بتاؤں شرمائی ٹبر دے بوٹے تے اوسے دے فروٹ دا ناں اے جیہنوں سبزی لئی ورتیا جاندا اے۔ ایہدا اصل دیس ہندستان تے بنگلادیش اے۔
///////////
به سِندی واگِن، وانگن:
وانڱڻ هڪ سبزي آهي ۔ هن جو سائنسي نالو Solanum melongena آهي۔ هن جا ڪافي قسم آهن۔ جن مان ڪجھ جو رنگ  واڱڻائي ۽ ڪجھ جو اڇو هوندو آهي۔هن کي گھريلو باغيچن ۾ آساني سان پوکي سگھجي ٿو. هن جو ٻوٽو  40 کان 150 سينٽي ميٽر ڊگھو هوندو آهي.
/////////
به کردی سورانی باینجان:
باینجان (بەئینگلیزی:Eggplant) , ناوی زانستیەکەشی Solanum melongena ، بەشێوەیەکی گشتی باینجان سەوزەیەکی ڕەنگ مۆرە و ڕەشە.
/////////////
به ترکی استانبولی پالتیجان:
Patlıcan, bilimsel adıyla Solanum melongena, Solanaceae familyasına ait olup, ılık iklimlerde tek yıllık, tropik iklimlerde ise küçük bir ağaç şeklinde büyüyen çok yıllık bir kültür bitkisidir.Patlıcanın ilk yetiştiriciliği M.Ö 5.yy'da Hindistan'da gerçekleştirilmiştir. Bu tarihten sonra Afrika'ya sonra Doğu Akdeniz'e ve Avrupa'ya getirilmiştir. Avrupa'ya getirilmesi 16. yy'da İspanyollar tarafından gerçekleştirilmiştir.

Avrupa'ya ilk getirilişinde süs bitkisi olarak kullanılan patlıcan, dünyada üretilen yaş sebzeler arasında 6. sırada yer almaktadır. İçeriğinde düşük nikotin barındırması nedeniyle patlıcanı tüketen tek canlı türü insandır. Tropik bölgelerde çok yıllık bitki özelliği gösterirken bu kuşağın dışındaki iklim kuşaklarında bir yıllıktır.
//////////
به اویغویری چیزه: Çeyze
/////////////
Eggplant
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Eggplant (disambiguation).
Eggplant
Solanum melongena 24 08 2012 (1).JPG
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
S. melongena
Solanum melongena
L.
Solanum ovigerum Dunal
Solanum trongum Poir.
and see text
Eggplant (Solanum melongena), or aubergine, is a species of nightshadegrown for its edible fruit. Eggplant is the common name in North America and Australia, but British English uses aubergine.[1] It is known in South Asia,Southeast Asia and South Africa as brinjal.[2][3][4][5] Other common names aremelongene,[6] garden egg,[7] or guinea squash.[8]
The fruit is widely used in cooking. As a member of the genus Solanum, it is related to the tomato and the potato. It was originally domesticated from the wild nightshade species, the thorn or bitter apple, S. incanum,[9][10][11] probably with two independent domestications, one in South Asia and one in East Asia.[12]
Contents
  [hide] 
·         1Description
·         2History
·         3Etymology and regional names
·         4Cultivated varieties
o    4.1Varieties
·         5Cooking and preparing
·         6Cultivation and pests
o    6.1Production
·         7Nutrition
·         8Chemistry
·         9Allergies
·         10Taxonomy
·         11Gallery
·         12See also
·         13References
·         14External links
Description[edit]
The eggplant is a delicate, tropical perennial often cultivated as a tender or half-hardy annual in temperate climates. The stem is often spiny. The flower is white to purple, with a five-lobed corolla and yellow stamens. The egg-shaped glossy purple fruit has white flesh with a meaty texture. The cut surface of the flesh rapidly turns brown when the fruit is cut open.
It grows 40 to 150 cm (1.3 to 4.9 ft) tall, with large, coarsely lobed leaves that are 10 to 20 cm (3.9 to 7.9 in) long and 5 to 10 cm (2.0 to 3.9 in) broad. Semi-wild types can grow much larger, to 225 cm (7.38 ft) with large leaves over 30 cm (12 in) long and 15 cm (5.9 in) broad. On wild plants, the fruit is less than 3 cm (1.2 in) in diameter, but much larger in cultivated forms: 30 cm (12 in) or more in length.
Botanically classified as a berry, the fruit contains numerous small, soft seeds that, though edible, taste bitter because they contain nicotinoid alkaloids like the related tobacco.
History[edit]
The plant species originated in cultivation. It has been cultivated in southern and eastern Asia since prehistory. The first known written record of the plant is found in Qimin Yaoshu , an ancient Chinese agricultural treatise completed in 544.[13] The numerous Arabic and North African names for it, along with the lack of the ancient Greek and Roman names, indicate it was introduced throughout the Mediterranean area by the Arabs in the early Middle Ages. A book on agriculture by Ibn Al-Awwam in 12th century Arabic Spain described how to grow aubergines.[14] There are records from later medieval Catalan and Spanish.[15]
The aubergine is unrecorded in England until the 16th century. An English botany book in 1597 stated:
This plant groweth in Egypt almost everywhere... bringing forth fruit of the bigness of a great cucumber.... We have had the same in our London gardens, where it hath borne flowers, but the winter approaching before the time of ripening, it perished: nothwithstanding it came to bear fruit of the bigness of a goose egg one extraordinary temperate year... but never to the full ripeness.[16]
Because of the plant's relationship with other nightshades, the fruit was at one time believed to be extremely poisonous. The flowers and leaves can be poisonous if consumed in large quantities due to the presence of solanine.[17]
The eggplant has a special place in folklore. In 13th century Italian traditional folklore, the eggplant can cause insanity.[18] In 19th century Egypt, it was said that insanity was "more common and more violent" when the eggplant is in season in the summer.[19]
Etymology and regional names[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/e/e1/Eggplant_Flower_in_Hong_Kong.JPG/220px-Eggplant_Flower_in_Hong_Kong.JPG
Closeup of an eggplant flower of a long-fruited Chinese variety in Hong Kong
The plant and fruit have a profusion of English names: eggplant (North America,Australia), aubergine (Britain), brinjal (South AsiaSouth AfricaMalaysia,Singapore, and West IndiesTrinidad), melongene (Caribbean), and formerlymelongena and mad-apple.
The word "eggplant" was first recorded in 1767, and was originally applied to white varieties;[20] some 18th-century European cultivars were small, round, yellow or white, resembling goose or hen's eggs. The other names, even mad-apple, all ultimately derive from a Dravidian word with reflexes in modernMalayalam vaṟutina and Tamil vaṟutuṇai, transmitted through Sanskrit vātigama,Prakrit vāiṃaṇaPersian بادنجان bādingān, and Arabic bāḏinjān باذنجان.[21]
The Anglo-Indian name "brinjal" or brinjaul comes from the Portuguesebringellabringiela, or beringela,[21] whereas the name baingan or baigan, also sometimes used in English in South Asia as well as in Trinidad, appears to be re-borrowed from the Sanskrit or Persian name.[22]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/08/Eggplant_with_chicken_eggs.jpg/208px-Eggplant_with_chicken_eggs.jpg
Eggplant with chicken eggs
The Arabic name is the common source of all the European names for this plant, but through two distinct paths of transmission, with the melongene family coming through the eastern Mediterranean, and the aubergine family through the western Mediterranean. In the western Mediterranean, the Arabic (al)-bāḏinjān was borrowed as Spanish alberengena and berenjenaCatalan albergínia, andPortuguese beringela, whence the modern French aubergine (and the earlieralberginealbergainealbergamebelingèle), the source of the British Englishaubergine.[21]
...probably there is no word of the kind which has undergone such extraordinary variety of modifications, whilst retaining the same meaning, as this...
— Hobson-Jobson (1886)[22]
In the eastern Mediterranean, bāḏinjānwas borrowed into Byzantine Greekfirst as ματιζάνιον, then modified to μελιτζάνα melitzána and melanzana, influenced by Greek μελανο- 'black'. This came into Italian as melongianaand melanzana, and into Medieval Latin as melongena. The Latin name was later used by Tournefort as a genus name, then by Linnaeus as a speciesname. These forms came into English; though melongene has become obsolete, as have the French merangènemelongène/melanjan, it persists in the Caribbean English melongene or meloongen.[23] In Italian, melanzanawas interpreted as mela insana 'crazy apple'; this was translated into English as mad apple
&&&&&&
حربت
بضم حا و سکون راء مهملتین و ضم باء موحده و سکون تاء مثناه فوقانیه و بثاء مثلثه نیز آمده
ماهیت آن
کیاهی است بر زمین مفروش و برک آن باریک و دراز و ما بین برکهای طویل آن برکهای کوچک و خوش بو و طعم آن با حدت و بسیار خوش بو کنندۀ دهان
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مفتح سدد و جهت سوء هضم و دفع بدبوی دهان و قولنج نافع و چون کوسفند از ان بخورد شیر و کوشت او خوش بو و لذیذ کردد مصدع مصلح آن کشنیز مقدار شربت آن تا سه درهم بدل آن بر نجاسف است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&

حربا
بکسر حا و سکون راء مهملتین و فتح باء موحده و الف آن را حامالاون نیز کویند و کنیت آن ابو حجاذب و ابو الزندیق و ابو الشقیق و ابو قادم و بفارسی افتاب پرست و بهندی کرکت بکسر دو کاف فارسی و سکون راء مهمله و تاء چهار نقطۀ هندی در آخر نامند
ماهیت آن
حیوانی است فی الجمله شبیه بچلپاسه و از ان بسیار بزرکتر و موی آن افشان و همیشه نظر بآفتاب دارد و در ایام کرما چهرۀ آن سرخ می کردد و دنبالۀ آن بلند و چشمهای آن بجمیع جهات حرکت می کند برای آنکه صید خود را بهر طرف که باشد به بیند و چون صید او که مکس و امثال آنست نزدیک او آید بسرعت زبان خود را برمیآورد و آن را می رباید و از دور که می بیند رفته آن را صید می کند و حشرات سمی مانند هزارپا و عقرب را نیز صید می کند و می خورد کویند کسی را نمی کزد و چون بکزد کشنده است و معالجه ندارد
طبیعت آن
در چهارم کرم و خشک
افعال و خواص آن
کویند چون موی مژکان را بکنند و خون آن را بران بمالند دیکر موی نروید و زهرۀ آن را چون اکتحال نمایند غشاوۀ بصر را ببرد و پیه آن را چون بر آهنی بر روی آتش بسوزانند و مخلوط با خون و اندکی آب نموده بر قروح سر بمالند در یک مرتبه آن را زائل کرداند و چون آب مطبوخ آن را با آب حمام مخلوط کرده بدن را بآن بشویند رنک بدن را تا چند روز سبز می دارد و کوشت آن سم قتال است و عارض می کردد از خوردن آن قئ و وجع فواد و مداوای آن قئ فرمودن و سائر تدابیر ذراریح را بعمل آوردن و تخم آن نیز سم قتال است و در یک ساعت کشنده و مداوای آن خوردن فضلۀ باز با طلا که نوعی از شراب است و قئ فرمودن و پاکیزه کردن معده و مالیدن روغن کاو بر تمام بدن و تکمید سر با ماء اللحم و خوردن انجیر خشک با مسکه و جنطیانا است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
حربا. [ ح ِ ] (ع اِ) حرباء. حربایه . سمندر. آفتاب گردک . آفتاب پرست . جحل . خامالاون . ابوقلمون . ابوحذر. بوقلمون . آفتاب گردش . اسدالارض . پژمره . مارپلاس . خور. انگلیون . روزگردک . (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاةالحیوان ). ابن الفلات . حنفاء. کربسه ٔ آفتاب پرست . (منتهی الارب ). کرباسو. ابوحجادب . (المرصع). ابوالزندیق . ابوالشقیق . ابوقادم . (المرصع) (حیاةالحیوان ). ابوقرة. (المرصع). ابن نجدة. (المرصع).وزغ بزرگ . نوعی سوسمار. ج ، حرابی . (ربنجنی ). حربائة، حربای ماده و آنرا (یعنی ماده را) ام حبین نیز نامند. در بعض لغت نامه ها آمده است که جنسی از کرباسک است . و حرباء جنسی از کرباسوی بزرگ باشد که روی فرا آفتاب کند، و چنانکه گردد او نیز میگردد. (السامی فی الاسامی ). حسین خلف تبریزی گوید: بلغت سریانی نوعی از سوسمار باشد و آنرا بفارسی آفتاب پرست گویند، گوشت وی زهر قاتل است ، اگر کسی بخورد فی الحال بمیرد. خون او را بر موضع موی زیادتی که از چشم کنده باشند ضماد کنند دیگر برنیاید. و صاحب اختیارات گوید: خامالاون خوانند و در پارسی آفتاب پرست گویند و کرباسو نیز خوانند. و خون وی بر جای موی که در چشم باشد و بکنند چون طلا کنند دیگر نروید. گوشت وی سم قاتل بود مانند وزغه و بیضه ٔ وی نیز سم قاتل بود که در حال بکشد و مهلت ندهد و مداواپذیر نبود و معالجه ٔ کسی که گوشت وی خورده باشد مانند معالجه ٔ کسی کنند که ذراریح خورده باشدو در صفت ذراریح گفته شود و اما معالجه ٔ کسی که بیضه ٔ وی خورده باشد، باید که در حال سرگین باز در شراب بدو بدهند و قی پاک کنند و بدن را به روغن گاو بمالند و سر وی به نمک تکمید کنند و انجیر خشک و مسکه و جنطیانا بدهند تا بخورد، سود دهد - انتهی . حکیم مؤمن آرد: حربا را بفارسی آفتاب پرست گویند، و او حیوانی است شبیه به موش و دنبالش بلند و موی او افشان و نظر او همیشه به آفتاب . در چهارم گرم و خشک و از جمله ٔسموم ، و خون او مانع روئیدن موی که کنده باشند و رافع آثار جلد، و طلای آب مطبوخ او، رنگ بدن را تا چند روز سبز میدارد، و گوشت او مورث سل و دق است ، و یک درهم او کشنده . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: دویبة کالجراد، ذات قوائم اربع. تتلون بلون ما تتمشی علیه و تنفخ کثیراً. و لها انیاب حادة. و هی مولعة بالنظر الی الشمس ، تدور معها، فاذا صارت فوق رأسها تحیرت و ضربت بلسانها حتی یعود الظل . و هی حارة یابسة فی الرابعة، دمها یمنع نبات الشعر طلاءً اثرالقلع. و طبیخها یصبغ الالوان الی الخضرة و لو فی غیرالحمام ، و بیضها من الذخائر. لحمها یورث السل و الدق و فیها اعمال سیماویة فی الارمدة - انتهی .
و در بعضی کتب آمده است : حرباء جانوری است که همیشه رو به آفتاب میدارد و متلون میشود به انواع الوان در شعاع آفتاب :
با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ
اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند.
منوچهری .
////////////
آفتاب‌پَرَست (در متون طب سنتی حربا) یکی از خزندگان است از خانوادهٔ آفتاب‌پرستان[1] و یکی از معروف‌ترین انواع خزنده به‌شمار می‌آید. طول بدن آن‌ها از ۱/۵ سانتی‌متر تا ۶۸/۵ سانتی‌متر متغیر است.[2]

واژهٔ انگلیسی آن یعنی Chameleon (کَمِلیون) ریشه یونانیχαμαιλέων (خامایلئون) دارد.[3]
///////////
به عربی حربا:
الحرباء (من الفارسية خربا[1]؛ أو عربية، من معنى محاربة الشمس) (باللاتينية: Chameleon) حيوان بيوض من الزواحف، تتواجد في كل أنحاء العالم تقريبا، وتعيش في الشقوق.
الحرباء حيوان مفترس يستطيع تقريبا أن يأكل أي شي يمكن أن يدخل في فمه الكثير من الحشرات والزواحف و القوارض الصغيرة. الحرباء يفضل شرب الماء الجاري، ولا يأكل النباتات إلا في حال ان الماء قل في جسمه ولم يجد مصدرا للماء. تصطاد الحرباء غذائها من الحشرات عن طريق إخراج لسانها بسرعة باتجاه الحشرة التي تريد اصطيادها، ثم تسحب بلسانها الحشرة التي التصقت به وتقرضها ثم تبتلعها.والحرباوات من الفقريات متغيرة الحرارة وأن التغيرات اللونية السريعة تعود إلى الخلايا الحاملة للألوان وهي حاملات الزانثين التي تحتوي على مزيج من ألوان الأصفر والبرتقالي أو الأحمر، وحاملات بلورات البيورين وهي على شكل بلورات البيورين العاكسة وحاملات الميلانين ذات اللون البني.[2]
تغير الحرباء لونها ضمن عوامل عدة منها لون المحيط الخارجي والاضاءة (اتجاه أشعة الشمس). تعيش في الغابات المطيرة عموما، وهو حيوان انطوائي لا يحب العيش مع حربائات أخرى.
يعتبر الحرباء في بعض الأماكن حيوانا أليفا (لكن تصعب العناية به).
محتويات  [أظهر]
تغيير اللون[عدل]

صورة تبرز قدرة الحرباء على التخفي والاندماج في محيطها عبر تغيير لون جلدها (قرب الوسلاتية، تونس)
باستطاعة بعض أنواع الحرباء أن تغيّر لون جلدها. يتغيّر لون جلد الحرباء بحسب وضعها الفيزيائي والفسيولوجي وليس لملائمة بيئتها كما يسود الاعتقاد[3] للّون دور في التواصل أيضا. تغيّر الحرباء لونها استجابة للتعرّض للضوء ودرجة حرارة المحيط بالإضافة إلى التعبير عن مزاجها إذ باستطاعة المشاعر ومحاولة جذب القرين أن تؤدي إلى تغيير لون جلد الحرباء في بعض الأحايين.[4] [5] تحصل الحرباء على غذائها عن طريق الصّيد بالمباغتة. فهي لا تتنقّل للحصول على فريستها بل تبقى ثابتةً في مكانها وتساعدها على ذلك قدرتها على التّخفّي والتّنكير للهجوم على فريستها بصورة فجئيّة. تسحب الحرباء الحشرة بلسانها الّذي توجد بمقدّمته مادّة لزجة تلتصق بها الفريسة الّتي تقرضها الحرباء مرّتين أو ثلاثًا ثمّ تبتلعها.
ذكرها عند العلماء العرب القدامى[عدل]
وقد قال القزويني عن الحرباء :
   حرباء         حيوان أعظم من العظاية.. يدور مع الشمس ووجهه لها كيفما دارت حتى تغرب ويكون رمادي اللون ثم يصفر، وإذا أثرت فيه شمس أحمر، وقيل يختلف لونه باختلاف ساعات النهار كل ساعة      حرباء
.
أما الدميري فقد قال عن الحرباء :
   حرباء         له أربعة أرجل.. وإنه يكون ألواناً وهي تتلون بلون الشجرة التي تكون عليها حتى تكاد تختلط بلونها، فإذا قرب منها الذباب ونحوه اختطفته بلسانها          حرباء
.[2]
الأنواع[عدل]

حرباء في أحد جبال حراز اليمنية
عائلة الحرابي تضم حوالي 83 نوعًا، وتنتشر في قارات العالم القديم فقط، في إفريقيا وجنوب أوروبا وجنوب غرب آسيا. و تتوزع هذه الأنواع على تسعة أجناس، ستة منها تنتمي لتحت العائلة Chamaeleoninae، وثلاثة منها تنتمي لتحت العائلة Brookesiinae، وهذه الأجناس هي :
و أجناس تحت العائلة Chamaeleoninae هي :
1- جنس Chamaeleo، وأشهر الأنواع التي تنتمي إليه :
الحرباء المحجبة Chamaeleo calyptratus
الحرباء الشائعة Chamaeleo chamaeleon
الحرباء ذات الجيب العنقي Chamaeleo dilepis
حرباء جاكسون Chamaeleo (Trioceros) jacksonii
حرباء ناميبيا Chamaeleo namaquensis
2- جنس Furcifer وأشهر الأنواع التي تنتمي إليه :
حرباء الفهد Furcifer pardalis
حرباء مدغشقر العملاقة Furcifer oustale
حرباء لابورد Furcifer labordi
3- جنس Calummma وأشهر الأنواع التي تنتمي إليه :
حرباء الكاهن Calumma parsonii
حرباء النمر Calumma tigris
4- جنس Bradypodion وأشهر الأنواع التي تنتمي إليه :
الحرباء الغربية القزمة Bradypodion occidentale
الحرباء الجنوبية القزمة Bradypodion kentanicum
5- جنس Kinyongia وأشهر الأنواع التي تنتمي إليه :
حرباء أوسامبارا ذات القرنين Kinyongia multituberculata
حرباء ماغومبيرا Kinyongia magomberae
الحرباء حادة الأنف Kinyongia oxyrhina
الحرباء غريبة الأنف Kinyongia xenorhina
6- جنس Nadzikambia وينتمي إليه نوع واحد فقط هو حرباء جبل مولانجي Nadzikambia mlanjensis.
--
و أجناس Brookesiinae هي :
1- جنس Rhampholeon ومن الأنواع التي تنتمي إليه :
حرباء مارشال القزمة Rhampholeon marshalli
2- جنس Brookesia ومن الأنواع التي تنتمي إليه :
حرباء الورقة الشمالية Brookesia ebenaui
حرباء الورقة البنية Brookesia superciliaris
3- جنس Rieppeleon ومن الأنواع التي تنتمي إليه :
الحرباء الملتحية القزمة Rieppeleon brevicaudatus
////////////
به آذری:
Buqələmunlar və ya Xamelyonlar (lat. Chamaeleonidae) — Pulcuqlular dəstəsinə aid fəsilə.
///////////////
به عبری:
הזיקיתיים (שם מדעי: Chamaeleonidae) היא משפחה של לטאות מסדרת הקשקשאים. הזיקית מאופיינת בעיקר ביכולת לשנות את צבע עורה, בלשונה הארוכה ובעיניים המסוגלות לנוע לכיוונים שונים באופן בלתי תלוי ולהקנות לה שדה ראייה רחב, ממנו מקבל מוחה שתי תמונות שונות וברורות בו-זמנית.
به سواحلی کینیونگا:
Kinyonga (Kisayansi: Chamaeleonidae) ni aina ya mjusi. Wana miguu kama kasuku, ulimi ndefu na pia aina fulani zina pembe au uwezo wa kugeuka rangi zake. Wanapatikana katika Afrika, Madagaska, Hispania na Ureno, Kusini mwa Asia, Sri Lanka na hata Hawaii, Kalifonia na Florida, na pia wanapatikana msituni mwa mvua au jangwani.
////////////
به کردی:
Margîse, bûkelemûn, pîrika melekdas an (bi soranî) têrtêre (Chamaeleonidae), famîleyek qirtîşan e. Margîse weke gelek zindiyên li xwezayê li gorî hawirdorê reng diguherîne. Ev reng guherîna wan bûyereke estetîk e û mirov matmayî dihêle. Li cihên ku lê dijîn bi guherîna rengan xwe hem ji dijminên xwe diparêzin û hem jî bi vî rengî bi hêsanî nêçîra xwe digirin.
/////////////
به پنجاب گرگت:
گرگٹ اچیچے تے نویکلے گناں والے کرلے نیں۔ ایہناں دیاں 160 ونڈاں نیں۔ ایہناں وج رنگ پلٹن دا گن ہوندا اے۔ ایہدے پنجے دے دو انگوٹھے اگے ول تے دو پچھے ول ہوندے نیں۔ اکھاں اگے پیچھے ویکھ سکدیاں نیں تے ایہناں دی جیب لمی تے ترکھی ہوندی اے۔ ایہناں دی جال ہلدی جلدی اے تے پوچھل ٹاہنی نوں کجاں وج پھڑ وی لیندی اے۔ ایہ چڑھن تے ویکھ کے شکار کرن وج گرو نیں۔ ایہ گرم تھانواں دے واسی نیں۔
///////
به ترکی استانبولی بوکالمون:
Bukalemunsürüngenler sınıfının Chamaeleonidae familyasından belli etmek istedikleri duygulara göre renk değiştirebilen, omurgalı hayvanlar ortak adı.
Birçok yönden kertenkelelerden farklılıkları bulunduğundan, bazı bilim insanları kertenkeleleriRhiptoglossa alt takımına dahil ederler.
///////////
Chameleon
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Chameleon (disambiguation).
Chameleon
Temporal range: Middle Paleocene-Holocene
Indian Chameleon (Chamaeleo zeylanicus) Photograph By Shantanu Kuveskar.jpg
Kingdom:
Phylum:
Class:
Clade:
Family:
Chamaeleonidae
Rafinesque, 1815
Genera
·         Brookesiinae
·         Brookesia
·         Palleon
·         Chamaeleoninae
·         Archaius
·         Bradypodion
·         Calumma
·         Chamaeleo
·         Furcifer
·         Kinyongia
·         Nadzikambia
·         Rieppeleon
·         Rhampholeon
·         Trioceros
Chameleons or chamaeleons (family Chamaeleonidae) are a distinctive and highly specialized clade of Old World lizards with 202 species described as of June 2015.[1] These species come in a range of colors, and many species have the ability to change colors. Chameleons are distinguished by theirzygodactylous feet; their very long, highly modified, rapidly extrudable tongues; their swaying gait;[2] and crests or horns on their brow and snout. Most species, the larger ones in particular, also have a prehensile tail. Chameleons' eyes are independently mobile, but in aiming at a prey item, they focus forward in coordination, affording the animal stereoscopic vision. Chameleons are adapted for climbing and visual hunting. They live in warm habitats that range from rain forest to desert conditions, various species occurring in Africa, Madagascar, southern Europe, and across southern Asia as far as Sri Lanka. They also have been introduced to HawaiiCalifornia, and Florida, and often are kept as household pets.
&&&&&&&&
حردون
بکسر حاء مهمله و سکون را و ضم دال مهملتین و سکون واو و نون و در طبرستان ماچه کول و در اصفهان مال مالی و بهندی باهمنی نامند
ماهیت آن
حیوانی است شبیه بوزغه و ورل بری و از ان بسیار کوچک تر و با دست و پا و سر با ریک و طولانی و در عرض روز چند مرتبه متلون بالوان مختلفه می کردد و در خانها و خرابها و کوهستانها یافت می شود
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال خواص ان
تعلیق دل آن در لتۀ سیاه بسته جهت تب ربع و طلای پوست محرق آن با عسل جهت بیحس کردن اعضا به حدی که از ضرب و قطع متالم نکردد و اکتحال خون آن جهت تقویت باصره و سرکین آن جهت بیاض و حکۀ چشم و ضماد آن جهت تنقیۀ بشره و رفع جمیع آثار مفید و بهترین سرکین آن آنست که سفید و سبک و زودشکن باشد و چون بسایند بوی آن ترش شبیه ببوی خمیر بود و امین الدوله کفته تدهین پیه کوشت آن موی را برویاند و تعلیق آن بر بازوی راست مهیج باه و شهوت جماع است و بدستور تعلیق مهرۀ پشت آنکه قریب بکردۀ آن می باشد بر کمر و خوردن یک قیراط از چشم راست خشک کردۀ آن با آب سداب البته قاطع منی و یک قیراط از چشم چپ آن با آب نخود سیاه مطبوخ و دو استار روغن کاو بغایت محرک باه و مسخن کرده و کویند چون حردون را با سم صاحب عرق النسا صید کنند و رک باطن ران آن را پیدا کرده آن موضع را بشکافند و آن رک را باسم آن شخص قطع کنند و بعد از ان بدست بدون آلتی آن را ریزه ریزه نمایند بالخاصیه رفع آن علت شود و مجرب دانسته اند و خوردن کوشت حردون و مرق آن مورث جذام است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
حردون . [ ح ِ دَ ] (ع اِ) سوسمار نر یا جانوری است مشابه حرباءو آن از نواحی مصر خیزد. و حرذون با ذال معجمه نیز آمده است . گوشت او سم است و گفته اند جانوری است شبیه به حرباء با خط و خال رنگین . ج ، حَرادین . حسین خلف گوید: بلغت سریانی نوعی از سوسمار است که آنرا به یونانی سالامندرا گویند و ازسموم قتاله است . گویند اگر دل او را بر خرقه ٔ سیاه پیچند و به صاحب تب ربع بندند شفا یابد - انتهی . و صاحب اختیارات گوید: مانند سوسمار است و طبع وی نزدیک است به طبع ورل و به یونانی آنرا سالاماندر نامند که در سین بیاید. و از جمله ٔ سموم قتاله بود خوردن آن .مهراریس در خواص گوید: دل حردون چون در خرقه ٔ سیاه بندند و بر صاحب تب ربع بندند البته شفا یابد و از وی تب زایل شود. جالینوس گوید: خون وی چون در چشم کشند روشنائی بیفزاید و دیسقوریدوس گوید: سرگین حردون وعضایه چون زنان بر روی مالند کلف و بثره را بغایت نیکو بود و صافی گرداند مانند صیقلی بود و بهترین وی سفید بغایت بود و سبک مانند نشاسته و بشیرازی سرگین ماترنگ خوانند - انتهی . و مؤلف تحفه گوید: حردون حیوانی است شبیه به وزغه و ورل بری و از آن بسیار کوچکتر مثل مار کوچکی دست و پا دارد، و سرش باریک و طولانی ، و در عرض روزی متلون به الوان مختلفه میگردد. و در طبرستان ماچه کور و در اصفهان مال مالی نامند و از جمله ٔ سموم است و در خانه ها و کوهها یافت میشود. در سیم گرم ، و تعلیق دل او که در لته ٔ سیاه بسته باشند جهت تب ربع، و طلاء جلد محرق او با عسل بیحس کننده ٔ اعضاء است ، بحدی که از قطع و ضرب متألم نگردد. و اکتحال خون او جهت تقویت باصره ، و سرگین او جهت بیاض و حکه ٔ چشم ، و ضماد او جهت تنقیه ٔ بثره و رفع جمیع آثار مفید است و سرگین او سفید و سبک ، و در بوی شبیه به شراب میباشد و امین الدوله فرموده که ضماد پیه و گوشت او موی را میبرد و تعلیق حردون بر بازوی راست مهیج باه و شهوت جماع است . و بدستور تعلیق مهره ٔ پشت او که قریب به گرده ٔ او باشد بر کمر شخص باعث شدت قوه ٔ جماع است . و از محمدبن احمد نقل نموده که خوردن یک قیراط از چشم راست او که خشک کرده باشند با آب سداب البته قاطع منی است . و یک قیراط از چشم چپ او با آب نخود سیاه مطبوخ و دو استار روغن گاو بغایت محرک باه و مسخن گرده است و چون حردونی را به اسم صاحب عرق النساصید کرده رگ باطن ران او را جسته ، موضع را شکافته آن رگ را به اسم صاحب عرق النسا قطع کنند و بعد از آن با دست ریز نماید بدون آلتی ، بالخاصة رفع آن علت شود. و گوید: مجرب است و مکرر بصحت رسیده و خوردن گوشت و مرق او مورث جذام است - انتهی . و داود ضریر انطاکی گوید: حردون ، حیوان کالورل الصغیر و الضب ، الی سوادو صفرة، یوجد بالبیوت و الجبال و هو حار یابس فی الثانیة. قد جرب دمه و زبله لازالة البیاض کحلاً و الاَّثار کلها طلاءً و جلده اذا حرق و طلی بالعسل منع الم الضرب و القطع. و زبله یغض بالنشا و قیمولیا اذا عجنا بماء خس الحمار و نزلا من منخل او بخرءالزرازیر اذا اعتلفت الارز و یعرف بسرعة انفراکه و انحلاله - انتهی .
//////////
آگاما (در لاتین، عَزَب) (در متون طب سنتی حردون، حرذون) از مارمولک‌های کوچک و دم‌دراز و حشره‌خوار عضو سرده آگاماها (نام علمی: Agama) است. این سرده دارای کمینه ۳۷ گونه در آفریقا است؛ جایی که این جانوران در آن معمول‌ترین مارمولک‌ها به شمار می‌روند. آگاماها در اندازه‌های گوناگون – از ۱۲٫۵ تا ۳۰ سانتی‌متر – و رنگ‌های مختلف یافت می‌شوند. شناخته‌شده‌ترین آگاما، آگامای معمولی است که به فراوانی در آفریقای سیاه زندگی می‌کند.

گونه‌ها[ویرایش]
بر پایه حروف الفبای لاتین:


آگامای خاکی (Agama aculeata)، ماده، تانزانیا
Agama aculeata مرم، ۱۸۲۰ – آگامای خاکی
آگامای معمولی (لینه، ۱۷۵۸) – آگامای معمولی
Agama anchietae بوکاژ، ۱۸۹۶ – آگامای سنگی غربی
Agama armata پیترز، ۱۸۵۵ – آگامای خاردار گرمسیر
Agama atra دودن، ۱۸۰۲ – آگامای سنگی جنوبی
Agama bocourti روشبرون، ۱۸۸۴ – آگامای باکورت
Agama bottegi بولانژه، ۱۸۹۷ – آگامای سومالی
Agama boueti شابانو، ۱۹۱۷ – آگامای مالی
Agama boulengeri لاتاست، ۱۸۸۶ – آگامای بولانژه
Agama castroviejoi پادیال، ۲۰۰۵ – آگامای موریتانی
Agama caudospinosa میک، ۱۹۱۰ – آگامای سنگی المنتیتا
Agama cornii اسکورتچی، ۱۹۲۸ – آگامای اسکورتچی
Agama cristata موکوار، ۱۹۰۵ - Insular Agama
Agama doriae بولانژه، ۱۸۸۵ – آگامای نیجریه
Agama etoshae مک‌لکان، ۱۹۸۱ – آگامای اتوشا
Agama finchi بوم و دیگران، ۲۰۰۵ – آگامای فینچ
Agama gracilimembris شابانو، ۱۹۱۸ – آگامای بنین
Agama hartmanni پیترز، ۱۸۶۹ – آگامای هارتمان
Agama hispida (کپ، ۱۸۲۷) – آگامای خاردار معمولی
Agama impalearis بوتگر، ۱۸۷۴ – آگامای بیلبرون
Agama kaimosae لاوریج، ۱۹۳۵
Agama kirkii بولانژه، ۱۸۸۵ – آگامای سنگی کیرک
Agama lanzai
Agama lebretoni واگنر، بارج و اشمیتز، ۲۰۰۹ - آگامای لبرتون
Agama lionotus بولانژه، ۱۸۹۶ – آگامای سنگی کنیا
Agama lucyae واگنر و بائر، ۲۰۱۱
Agama montana باربور و لاوریج، ۱۸۲۸ – آگامای سنگی منتین
Agama mossambica پیترز، ۱۸۵۴ – آگامای موزامبیک
Agama mwanzae لاوریج، ۱۹۲۳
Agama paragama گراندیسون، ۱۹۶۸ – آگامای دروغین
Agama persimilis پارکر، ۱۹۴۲ – آگامای رنگین سومالی
Agama planiceps پیترز، ۱۸۶۲ – آگامای سنگی نامیب
Agama robecchii بولانژه، ۱۸۹۲ – آگامای روبچی
Agama rueppelli ویان، ۱۸۸۲ – آگامای روپل، آگامای درختی
Agama sankaranica شابانو، ۱۹۱۸ – Senegal Agama
Agama somalica
Agama spinosa گری، ۱۸۳۱ – آگامای خاردار لانزا
Agama sylvana مک‌دونالد، ۱۹۸۱
Agama tassiliensis گنیز، پادیال، و کروشه، ۲۰۱۱
Agama turuensis لاوریج، ۱۸۹۶
Agama weidholzi وتشتاین، ۱۹۳۲ – آگامای گامبیا
رده‌ها: آگاما (سرده)خزندگان آفریقا
///////////
به عربی حرذون، عضرفوط:
الحرذون أو العضرفوط هو أي سحالي صغيرة وطويلة الذيل وتأكل الحشرات ,ويتكون من 37 نوعاً في أنحاء أفريقيا على الأقل ,حيث أنها السحلية الأكثر شيوعا. ويمكن العثور عليها في كثير من الاحجام 12،5 حتي 30 سم (5 بوصة إلى 1 قدم) في الطول، ومجموعة متعددة من الألوان ,وأفضل الأنواع المعروفة هو الحرذون الشائع
مراجع[عدل]
^ مذكور في : A phylogeny and revised classification of Squamata, including 4161 species of lizards and snakes — Robert Alexander Pyron، ‏Frank T. Burbrink & John J. Wiens — الحجم: 13 — العدد: 1 — نشر في: BMC Evolutionary Biology — تاريخ النشر: 29 أبريل 2013 — الصفحة: 93 — معرف الوثيقة الرقمية: 10.1186/1471-2148-13-93 — معرف النشرات الطبية PubMed: 23627680 — رخصة: CC BY 2.0 Generic
^ تعديل قيمة معرف موسوعة الحياة (P830) في ويكي بيانات"معرف Agama في موسوعة الحياة". eol.org. اطلع عليه بتاريخ 25 أكتوبر 2016.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: حرذون
أيقونة بوابةبوابة زواحف
معرفات الأصنوفة      
موسوعة الحياة: 17789  ITIS: 209050  ncbi: 52207  Fossilworks: 37882
Housegecko.jpg هذه بذرة مقالة عن الحيوانات الزاحفة بحاجة للتوسيع. شارك في تحريرها.
تصنيفان: حرذون (جنس)زواحف أفريقيا
///////////
به عبری خاردون:
חרדון (שם מדעי: Agama. בערבית: حِرْذَوْن – חִרְדַ'וְן) הוא סוג של לטאה במשפחת החרדוניים.

גוף החרדון מכוסה קשקשים, ובאצבעות רגליו יש טפרים חזקים. ראשו גדול יחסית לגופו. לחרדון שיניים שונות: חותכות, חדות ורחבות.

תזונת החרדונים מורכבת בעיקר מחרקים, אך הם אוכלים גם עשב, פירות וזרעים, ולעתים אפילו ביצים של לטאות קטנות יותר.

רוב החרדונים נפוצים באזורי מדבר, אך מינים אחדים נפוצים באזורים הרריים. בדרום מזרח אסיה קיימים חרדונים שוכני עצים.

בארץ ישראל נפוצים המינים הבאים:

חרדון המדבר (Agama pallida)
חרדון סיני (Agama sinaita)
המין חרדון מצוי, הועבר לסוג עצמאי Stellagama. המין חרדון החולות הועבר לסוג Trapelus.
////////////
به ازبکی آگامالَر:
Agamalar (Agama) — agamasimonlar oilasiga mansub kaltakesaklar urugʻi. Tanasi yassi, boshi uchburchak shak-lda, dumi silindrsimon yoki ikki yondan bir oz siqilgan. Tanasi xilma-xil rangda, ayniqsa erkaklari rang-barang bo‘ladi. A.ning 70 ga yaqin turi ma’lum. Afrika, Jan.-G‘arbiy va Markaziy Osiyoning ochiq dashtcho‘l va toshloq tog‘li hududlarida tarqalgan. Ayrim turlari Jan.-Sharqiy Yevropada ham uchray-di. O‘zbekistonning daryovodiylari va cho‘llarida cho‘l agamasi, ya’ni kunqarg‘ar (Agama sangyinalenta), tog‘li hududlarida Turkiston agamasi, ya’ni toshkaltakesak (Agama lohmanni), Kavkaz agamasi (Agama caucasia), Himolay agamasi (Agama himalayana), Pavlovskiy agamasi (Agama pawlowskii) tarqalgan. A. har xilhasharotlaro‘rgimchaksimonlar, ko‘poyoqlilar va mayda kaltakesaklar, shuningdek yashil o‘simliklarning guli, 147barglari va mevasi bilan oziqlanadi.
//////////

به ترکی آذری کایا کِلِری:
Kaya kelerikaya kelerigiller (Agamidae) familyasından Agama cinsini oluşturan birçokuzun kuyruklu, böcek yiyen kertenkelelerin ortak adı. Agama cinsi Afrika'da en az 31 türden oluşur.
Bu türler arasında en fazla bilinen bayağı kaya keleridir (Agama agama), Sahara Afrika'sının altında sıklıkla bulunur. Aslında bozkırlarda yaşamaktadır, ancak günümüzde kasabalarda ve şehirlerde de bulunur. Bu kaya kelerleri on ile yirmi arasında gruptan oluşur. Liderleri yaşlı erkektir, bunun yanı sıra dişiler ve genç erkekler de bu grupların diğer üyelerini oluşturur. Renkleri geceleri koyu kahverengidir, ancak gün ağırmasıyla beraber hükmedici erkek kaya kelerlerinin haline göre renkleri değişir. Misal olarak, eğerki erkek kaya keleri kavga ederse, kafalarının rengi kahverengi olur ve vücudunda beyaz noktalar oluşur. Kavgalar yabancı bir erkek kaya keleri ortaya çıkarsa olur. Hükmedici erkek ile grubun liderliği üzerine tartışır. Kavga sırasında, yılan gibi bir ses çıkartır ve birbirlerinin kafasına kuyruklarıyla vururlar. Bu vuruşlar oldukça şiddetlidir ve çoğu zaman yaralanmalara ve çenelerinin kırılmasına sebep verir.
Bu gruptaki dişiler ise tamamen kahverengidir. Çoğu zaman en yüksek dişi, hükmedici erkek en yakınında durur ve diğerleriyle konumu için uğraş verir.
//////////
Agama (lizard)
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Agama.
Agama
Common Agama (Agama agama) male (7609816076).jpg
Red-headed rock agama (Agama agama), Cameroon
Kingdom:
Phylum:
Subphylum:
Class:
Order:
Suborder:
Family:
Subfamily:
Genus:
Agama
Daudin, 1802
See text
Agama (="unmarried") is both the genus name of a group of small, long-tailed, insectivorous Old World lizards as well as a common name for these lizards. The genus Agama is composed of at least 37 species found across Africa, where they are the most common lizard.[citation needed] They can be found in many sizes, from 12.5 to 30 cm (5 in. to 1 ft.) in length and a wide variety of colours. One of the best known species is Agama agama, widespread in sub-Saharan Africa. For Eurasian agamaids, see the genus Laudakia.
Agamas originally lived in forest and bush across Africa, but have since adapted to live in villages and compounds where their habitat has been cleared. They live inside the thatch of huts and other small spaces, emerging only to feed. If caught out in the open, agamas are able to run quickly on their hind legs to reach shelter. The desert agama can still be found in the dry areas of North Africa. Despite their name, they avoid bare sand.[1]
Agamas are active during the day and are often found scampering around to snatch up their favorite foods. They can tolerate greater temperatures than most reptiles, but in the afternoon when temperatures reach around 38°C (100°F) they will settle into the shade and wait for it to cool. Frequent fighting breaks out between males; such fighting involves a lot of bobbing and weaving in an attempt to scare the opponent. If it comes to blows, they lash out with their tails and threaten each other with open jaws. Many older males have broken tails as a result of such fights. Females may sometimes chase and fight one another, while hatchlings mimic the adults in preparation for their future.[1]
Agamas are mainly insectivores. Their incisor-like front teeth are designed for quick cutting and chewing of their prey. They may also eat grass, berries, seeds and even the eggs of smaller lizards.
Most agamas are polygamous. Males may hold six or more females in their territory for breeding. During courtship, the male bobs his head to impress the female. Occasionally, females initiate courtship by offering their hindquarters to the male and then running until he is able to catch up. The breeding season is typically March–May with eggs being laid in June–September during the season after the rains. Eggs are laid in clutches of up to 12.[1]