عبدالقادر گیلانی (جیلانی) (۱۰۷۷ - ۱۱۶۶ م) با نام کامل عبدالقادر بن صالح جنگی دوست گیلانی[۱]، عارف، صوفی، محدث، و شاعر ایرانی قرن پنجم و ششم قمری بود.[۲] وی مؤسس سلسله تصوف قادریه (منتسب به عبدالقادر) بود.[۲][۳] او از مشاهیر مشایخ صوفیه و شیخ طریقه قادریه میباشد.[۳] کنیه وی «ابومحمد» و لقبش «محی الدین» است.[۴]
محتویات
[نهفتن]القاب و نسب[ویرایش]
نام کامل او «شیخ محی الدین ابو محمد عبدالقادر بن ابی صالح موسی جنگی دوست گیلانی»[۳] است و برخی القاب او «ثموت الثقلین»، «شیخ کل»، «شیخ مشرق»، «محی الدین» میباشد.[۳] از دیگر القاب او میتوان به «غوث گیلانی»[۵]، «غوث»، «غوث اعظم»، «غوث الثقلین»، «باز اشهب»، «باز اللَّه» و «جنگی دوست» اشاره کرد.[۲]
در حالیکه علی قادری هروی در رساله ای به نام «نزهة الخاطر» تلاش میکند که نسبت عبدالقادر را به حسن مثنی از نسل حسن مجتبی (امام دوم شیعیان) برساند[۱]، در «فوات الوفیات» این نسبت به حسین بن علی (امام سوم شیعیان) رسانده شدهاست.[۲] در قاموسالاعلام و «طبقات شعرانی» نیز وی بر همین اساس از نسل حسن مجتبی دانسته شدهاست.[۶] اما تقی الدین واسطی در کتاب «تریاق المحبین» این نسبتها را مردود شمرده و مولف کتاب «عمدة المطالب» خاطرنشان میکند که گیلانی خود هرگز مدعی چنین نسبتی نبوده است و تنها نوادگانش بعد از مرگ او چنین ادعایی کرده اند. اما از اسنادی چون تاریخ بغداد، تحفة الازهار، الانساب سمعانی، سیر اعلام النبلاء، وفیات، مروج الذهب و الکامل نتیجه گیری میشود که نسب وی از جانب پدر به حسن مجتبی و از جانب مادر به علی بن موسی الرضا میرسد و شاید رد بر این مسئله همراه با غرضی بوده است.[۱] نسب او از نژاد گیل یا همان دیلم می باشد. پدرش سید موسی جنگیدوست، فرزند سید ابیعبدالله گیلانی بود.[۷][نیازمند منبع] عبدالقادر دخترزادهٔ ابوعبداللَّه صومعهای از نوادگان محمد تقی (امام نهم شیعیان) و از بزرگان مشایخ گیلان[۲] و نام مادرش «امالخیرامة الجبار فاطمه» بود.[۳]
زندگینامه[ویرایش]
در تاریخ و مکان زادروز او اختلاف وجود دارد و ۴۷۰ یا ۴۷۱ یا ۴۹۰ یا ۴۹۱ قمری تاریخهای زادروز او ذکر شدهاند.[۲][۳] محل تولد وی گیلان غرب کرمانشاه (یکی از شهرهای گرد-کرد نشین) و بر اساس روایتی روستای گیلان ده از توابع چابکسر میباشد که محل سکونت ابوالعباس قصاب آملی نیز بودهاست. بعضی نیز ولادت او را در قریه «بشتیر» از توابع گیلان (گیلان غرب کرمانشاهان) و در شب ۱ رمضان ۴۷۰ قمری (۲۲ اسفند ۴۵۶ خورشیدی) دانستهاند.[۳] گیلان غرب یکی از شهرهای استان کرمانشاه است و شیخ عبدالقادر گیلانی به آنجا نسبت دارد.ایشان متولد صومعه سرا از شهر های استان گیلان می باشند . مقبره مادر بزرگوارشان نیز در این شهر می باشد. و می گویند که او در گیلان عراق، یک روستای تاریخی در نزدیکی شهرهای 40 کیلومتری جنوب بغداد متولد شد، که توسط مطالعات علمی تاریخی و تصویب شده توسط خانواده اش در بغداد نشان[۸]. وی در زمان حکومت ملکشاه سلجوقی متولد شد. به سبب حمایتهای ملکشاه و وزیرش خواجه نظام الملک اوج دوره شهرت «علم» بود. اما به دلیل کشمکش وارثان تخت شاهی پس از قتل ملکشاه و همچنین ظهور فرقه نزاریه از اسماعیلیه به رهبری حسن صباح و جنگهای صلیبی و فتح بیت المقدس بدست مسیحیان، ثبات و آرامش زندگانی مردم از بین رفت.[۹][نیازمند منبع]
تحصیلات[ویرایش]
در جوانی در سن هجده سالگی به بغداد رفت و در آنجا نشو و نما یافت.[۲][۳] در ابتدا علوم ادبی را از ابو زکریای تبریزی آموخت.[۳]
وی در بغداد، از ابوبکر محمد بن احمد و ابوالقاسم علی بن احمد بن بیان و ابوطالب بن یوسف، علم حدیث فرا گرفت.[۳]
وی با شیخ احمد یا حماد دباس مصاحب بود و از او فنون طریقت را آموخت.[۲] او در زمان تحصیل از دسترنج خود ارتزاق میکرد.[۶] وی در یادداشتن علم و دانش کوشش فراوان کرد و ملازم سیاحت و مجاهده و ریاضت و تفکر در تنهایی شد.[۳] او یازده سال از عمر خود را در انزوای کامل به سر برد.[نیازمند منبع]
فعالیتها[ویرایش]
علی بن ابی سعد مخرمی مدرسه خود را به وی تفویض نمود و او در آن مدرسه به وعظ و ارشاد پرداخت و آوازه زهد و تقوای او در همه جا پیچید.[۳] مردم از همهٔ نقاط به زیارتش میشتافتند و از نصایحش استفاده میکردند.[۷][نیازمند منبع]لباس روحانیت (خرقه مشایخ) را از دست ابو سعد مخرمی پوشید.[۳] وی در این مدرسه، مجلس وعظ و خطابه برپا میکرد و مطابق هر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا میداد و در سیزده شاخه از علوم دینی تدریس میکرد.[۲]
وی از محدثان شافعی یا حنبلی بود.[۲] وی از ابوغالب باقلانی و احمد بن مظفر بن سوسن تمار و ابوالقاسم بن بیان و جعفر بن احمد سراج و ابوسعد بن خشیش و ابوطالب یوسفی و دیگران حدیث شنید.[۲] ابوسعد سمعانی و عمر بن علی قرشی و حافظ عبدالغنی و شیخ موفقالدین ابنقدامه و شیخ علی بن ادریس و احمد بن مطیع باجسرائیو محمد بن لیث وسطانی و اکمل بن مسعود هاشمی و دیگران از وی حدیث شنیدند. رشید احمد بن مسلمه با اجازه از او روایت کردهاست.[۲]
درگذشت[ویرایش]
در روز و ماه درگذشت شیخ عبدالقادر گیلانی اختلاف وجود دارد.[۳] سالهای ۵۶۰ یا ۵۶۱ یا ۵۶۲ قمری بهعنوان تاریخ درگذشت او ذکر شدهاست.[۲] اما همه مورخان و صاحبان کتابهای رجال درگذشت او را در سال ۵۶۱ قمری نوشتهاند.[۳]
در شب شنبه ۸ ربیعالاول ۵۶۱ قمری (۲۹ دی ۵۴۴ خورشیدی) در مدرسهای که وعظ و ارشاد میکرد در بغداد درگذشت و همانجا در مدرسهاش به خاک سپرده شد.[۲][۳]مقبره وی توسط شاه اسماعیل یکم در جریان فتح بغداد تخریب شد.
خانواده[ویرایش]
پدرش سیدموسی جنگیدوست، فرزند سید ابیعبدالله گیلانی بود.[۷][نیازمند منبع] عبدالقادر دخترزادهٔ ابوعبداللَّه صومعهای، از بزرگان مشایخ گیلان[۲] و نام مادرش «امالخیرامة الجبار فاطمه» بود.[۳] در سی و چند سالگی ازدواج کرد و حدود چهل و نه فرزند از او باقیماند، که بیست و هفت تن پسر و مابقی دختر بودند.[۱] بازماندگان نسبی وی نیز پس از فتح بغداد به وسیله ی شاه اسماعیل یکم از بین النهرین اخراج شدند.
دیدگاهها و باورها[ویرایش]
وی حنبلی مذهب و اشعری مسلک بودهاست و شیعه، مرجئه، جهیمیه، کرامیه، معتزله، قدریه، مشبهه و سالمیه را اهل بدعت و انحراف میدانستهاست.[۱] فتاوی او موافق هر دو مذهب شافعی و حنبلی است[۶] و در مشرب حنبلی و شافعی فتوا میداد.[۱] علمای عراق با نظر او در مسائل فقهی با تقدیر و احترام برخورد میکردند.[۷][نیازمند منبع]
او فقیه و محدثی بود که اوراد و اذکاری را به نوعی پایهریزی کرده بود که قرائت و تکرار آنها در درون افراد اثر بگذارد. وی مریدان خود را وامیداشت تا ذهن خود را از تصورات فیلسوفان یونانی و سفسطهپردازان پاک کنند و به سیر و سلوک شرعی برای رسیدن به حکمت و اشراقات روی آورند.[۷][نیازمند منبع]
در حالی که در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، عبدالقادر گیلانی به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان این عقاید، در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش کرد و اطاعت و پیروی از قرآن و سنت و حاکمیت بخشیدن به آنها را در همهٔ شئون زندگی، اساس همهٔ امور میدانست عز بن عبدالسلام شافعی در این باب سخنها گفته.[۷][نیازمند منبع]
در نظر او، تصوف نتیجهٔ بحث و گفتار نیست، بلکه حاصل جوع و حرمان است متضمن بخشندگی، تسلیم شادمانه، صبر، ارتباط دایم با خدا از طریق دعا، خلوت، پشمینهپوشی، سیاحت و سیر در آفاق و انفس، فقر و تواضع، یکرنگی راستی است.[۹][نیازمند منبع]
او تا جایی بر ارزشهای دینی تاکید میکرد که در گفتار پنجاهوچهارمش از کتاب فتح الربانی به مردم پند میداد که نسبت به جهان بیتفاوت باشند و آرزوها و هواهای نفسانی خود را از هر نوع که باشد بکشند و لذت و سرور را در فناء بجویند. او در اثر دیگر خود «الفیوضات الربانیه» که کتابی است مشتمل بر چندین ورد و دعا در موضوعهای مختلف در قسمتهای اولیه آن مطالبی را آوردهاست که بالکل میتوان استنباط کرد که وی قائل به مذهب جبر بودهاست. او در این کتاب (الفیوضات الربانیه) آوردهاست:
خداوند بلند مرتبه فرمود: ای غوث بزرگ گفتم لبیک ای پروردگار غوث فرمود: هر اندازه (انسان) مابین عالم ماده و ملکوت قرار گرفته باشد پس او (درمرحله) شریعت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملکوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم جبروت (عقل) و لاهوت (الوهیت) باشد پس آن حقیقت است سپس خداوند به من فرمود: ای غوث بزرگ درهیچ چیزی ظاهر نمیشوم همانند شدت ظهورم در انسان پس پرسیدم ای پروردگارم آیا مکان برای تو ممکن است به من فرمود: ای غوث بزرگ من ایجاد کننده مکان هستم ولی برایم مکانی نیست... سپس او به من فرمود: ای غوث بزرگ انسان چیزی نمیخورد و نمینوشد و نمیایستد و برنمی خیزد و صحبت نمیکند و هیچ کاری انجام نمیدهد و به هیچ چیز توجه نمیکند و از چیزی نمیگذرد مگر اینکه من در آن و متحرک هستم.
او «فقر» را مرکب انسان برای وصول به منزل میداند و همچنین «حال» را چیزی میداند که به زبان مقال (گفتار) نمیآید و اصل و حقیقت محبت را فنا محب در محبوب میداند. از سخنان او بر میآید که او رویت خداوند را قبول دارد، البته تجلی و ظهور و درک او را نه با چشم ظاهر بلکه با چشم باطن و جان.[۹][نیازمند منبع]
او اختیار فقر را برای رسیدن به حق توصیه میکند، چنانکه بعد از وادی فقر سالک به وادی حق میرسد. اگرچه عبدالقادر در مسئله آزادی اراده به مذهب جبر نزدیکتر است ولی با توسل به نظریه کسب که در میان متکلمان رواج دارد جنبه افراط و تفریط آن را رها میکند.[۹][نیازمند منبع]
براساس اندیشهٔ او، صفای روح لازمهٔ وجود صوفی است و صوفی کمال نمییابد مگر آنگاه که در مکتب رنج و مصیب پرورش یابد و شیخ حدیثی را از پیامبر نقل میکند: «ما پیامبران بنابر درجاتمان با آزمونهای بسیار احاطه شدهایم» آنچه مهم است ثابت قدم بودن در ایمان است تا سرانجام خیر بر شر غلبه کند.[۹][نیازمند منبع]
بنابه باور او، مردم چهار دستهاند[۹][نیازمند منبع]:
- گروه اول نه زبان دارند و نه دل، تابع حواس هستند، توجهی به حقیقت ندارند.
- گروه دوم زبان دارند ولی دل ندارند، سخنان اینان زیبا و دلشان تاریک است و کامجو و عصیان طلبند.
- گروه سوم دل دارند ولی زبان ندارند، آنان مؤمنان راستین هستند که برای سلامت روح اینان سکوت و خلوت بهتر است.
- گروه چهارم که هم دل دارند و هم زبان که مالک حقیقی معرفت خدا و صفات او هستند، اینان به والاترین مرحله میتوانند دست یابند که همان تالی مقام نبوت است.
عبدالقادر با توجه به مقامات صوفیانه چهار مرحله را به دست میدهد[۹][نیازمند منبع]:
- نخستین مرحله، مرحله ورع است که بنده مطیع شریعت است و تنها به خدا امیدوار و هرگز به مردم دیگر متوسل نمیشود.
- دومین مرحله، مرحله حقیقت است که با مقام ولایت یکی است بنده از امر خدا اطاعت میکند که خود این اطاعت و انقیاد دو نوع است، اول حفظ انسان از هرگونه گناه آشکار و پنهان همراه با ارضاء نیازهای اولیه، نوع دوم اطاعت از ندای باطن است که همه برای خدا میشود.
- مرحله سوم تفویض است و آن زمانی است که بنده یکسره خود را تسلیم میکند.
- مرحله چهارم و آخرین مرحله، فناست که خاص ابدال یعنی موحدان راستین و عارفان است.
او در عصر خود تحولی فرهنگی در میان مسلمانان پدید آورد و مردم را از توسل به عمال حکام عباسی بر حذر داشت، و آنها را به تجدیدنظر در رفتار خود و توجه به خدا دعوت کرد.[۷][نیازمند منبع] او در یکی از مجالس وعظ (ثبت شده در کتاب «فتح الربانی») چنین گفت: «تویی که به خویشتن، به مردم به پول و سرمایه به معامله و سلطان و حاکم و دیگر چیزها توکل نمودهای بدان که همهٔ آنها به راستی خدای تو شدهاند!... ای بندگان حلقه به گوش بت ثروت و بت حکومت! بدانید که آنها میان شما و خدای واحد دیوار استواری را ایجاد کردهاند. هر کس تصور کند نفع و زیانش در دست غیر خداوند است به راستی بندهٔ خداوند نیست بلکه عبد همان چیزی است که نفع و ضرر خود را از او میطلبد.»[۷][نیازمند منبع]
وی از آن روی که میپنداشت در مورد تبلیغ و ارشاد و وعظ، مسئولیت و تکلیف دارد به آن میپرداخت. اشتغال او به وعظ و ارشاد و تربیت، مانع از تدریس و ترویج علم و سنت و مبارزه با بدعت و انحرافات توسط او نشد.[۷][نیازمند منبع] تقی الدین واسطی در «تریاق المحبین» میگوید: «شیخ در دوران حیات خویش بیشتر به سبب مواعظ شهرت یافتی و فقط بعد از وفاتش بود که خرقه تصوف را بدو نسبت دادند.» بعضی از محققین نقدهایی به این سخن وارد ساختهاند.[۱]
خدمات و فعالیتها[ویرایش]
در حالی که در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، عبدالقادر گیلانی به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان این عقاید، در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش کرد و اطاعت و پیروی از قرآن و سنت و حاکمیت بخشیدن به آنها را در همهٔ شئون زندگی، اساس همهٔ امور میدانست.[۷]
او تلاش زیادی برای اصلاح تصوف کرد. تلاشهای او در ابعاد زیر قابل ذکر است[۱۰]:
- پالایش تصوف از چیزهایی که با آن آمیخته شده بود و بازگرداندنش به رسالت اصلی، و تبدیل تصوف به یک مکتب تربیتی که هدف اصلی آن کاشتن و زراعت معانی تجرد و دلبریدگی خالص از دنیا و زهد صحیح است.
- حمله به آنانی که از راه تصوف منحرف گشته بودند و آن را وسیلهٔ ظاهرسازی خود قرار داده و معنایش را تغییر داده بودند. وی بدون آنکه از طایفههای صوفیه نام ببرد آنها را دستهبندی کرد تا خصوصیاتی را که باعث پایبندی تصوف به کتاب و سنت است، را بنمایاند. و هم بدون برانگیختن دشمنی یا ناراحتی امکان اصلاح منحرفان را فراهم سازد. فرقههایی با عنوانهای اباحیه، متکامله، متجاهله و غیره.
- ایجاد نظام میان طریقتهای صوفیه و وحدت بخشیدن بین مشایخ آنها؛ او بدین منظور دعوتهایی به منظور گردهمایی از مشایخ صوفیه کرد که نخستین گردهمایی آنان در رباط (کائن) واقع در منطقهٔ حلب بغداد انجام گرفت که در آن پنجاه شیخ عراق و کشورهای دیگر شرکت کردند. گام بعد، ایجاد ارتباط با مشایخ طریقت بیرون از عراق بود که بدین منظور گردهمایی شیخ عبدالقادر در ایام حج، با حضور شیخ عثمان ابن منصور قرشی که تربیت مریدان در مصر بر عهدهٔ او بود، شیخ ابومدین مغربی که عهدهدار توسعهٔ تصوف در مغربزمین بود، و شیخ ارسلان دمشقی که تربیت مریدان و ریاست پیروان طریقت در شام را عهدهدار بود و نیز شیوخ یمن و شمار زیادی از مشایخ طریقتهای تصوف اسلامی صورت پذیرفت. از مهمترین نتایج این گردهمایی ایجاد اتحاد میان طریقتهای صوفیه تحت رهبری واحد بود. از جمله آثار این گردهمایی در احیاء دین را در موارد زیر برشمردهاند[۱۰]:
- وحدت عمل در حرکت صوفیه
- طریقتهای گوناگون، مریدان و طلبههای سطحبالای خود را که شایستهٔ شیخشدن در آینده بودند را به مدرسهٔ قادریه میفرستادند. (برای نمونه ابومدین مغربی که مریدش «صالح ابن ویرجان زرکانی» را به نزد عبدالقادر فرستاد و یا شیخ ارسلان دمشقی که به مریدانش میگفت «شیخ ما و شما عبدالقادر است.»)
- ارتباط بین فقه و تصوف را به سمت نزدیکی و ناپدیدی پیش برد، تا جایی که کسی که فقیه میشد فقه و تصوف را با هم داشت و این را کاملشدن شریعت و طریقتمیخواندند.
- خروج تصوف از گوشهگیری و عزلت و رویارویی آن با تهدیداتی که متوجه جهان اسلام بود. اخبار بهجا مانده نشان میدهد که مدرسهٔ قادریه نقش اساسی در تجهیز و آمادهسازی نیروها برای رویارویی با خطر صلیبیون در شام داشت. این مدرسه جوانانی را که به دلیل ورود صلیبیها مجبور به فرار شده بودند را آماده میکرد و تحت فرماندهی ورزیده به جبههٔ جنگ باز میگرداند.
وی همواره حاکمان خودکامه را مورد انتقاد قرار میداد، اما حاکمان با توجه به محبوبیتش در میان مردم، امکان رویارویی با وی را نداشتند. ابن کثیر دمشقی میگوید: «امام عبدالقادر هیچگاه از اندرز حکیمانه و انتقاد غیرتمندانه حاکمان و قاضیان غفلت نمیورزید و به سختی سلوک سرسپردگان سلاطین را مورد مذمت قرار میداد. و آنها را به صراط مستقیم دین خداوند فرا میخواند.»[۷][نیازمند منبع]
او در عصر خود تحولی فرهنگی در میان مسلمانان پدید آورد و مردم را از توسل به عمال حکام عباسی بر حذر داشت، و آنها را به تجدیدنظر در رفتار خود و توجه به خدا دعوت کرد.[۷][نیازمند منبع] او در یکی از مجالس وعظ (ثبت شده در کتاب «فتح الربانی») چنین گفت: «تویی که به خویشتن، به مردم به پول و سرمایه به معامله و سلطان و حاکم و دیگر چیزها توکل نمودهای بدان که همهٔ آنها به راستی خدای تو شدهاند!... ای بندگان حلقه به گوش بت ثروت و بت حکومت! بدانید که آنها میان شما و خدای واحد دیوار استواری را ایجاد کردهاند. هر کس تصور کند نفع و زیانش در دست غیر خداوند است به راستی بندهٔ خداوند نیست بلکه عبد همان چیزی است که نفع و ضرر خود را از او میطلبد.»[۷][نیازمند منبع]
در کتاب «قلائد الجواهر» نقل شدهاست[۱۱]:
هنگامی که المقتضی لامر الله خلیفهٔ عباسی مقام قاضی القضاتی بغداد را به آدم بیکفایتی مانند ابوالوفا یحیی بن سعید سپرد، حضرت عبدالقادر در نماز جمعهای که خلیفه نیز در آن حضور داشت، خطاب به او گفت: ای خلیفه! تو که آدم بیکفایت و نامقبولی را به مقام قضاوت و رسیدگی به مظالم مردم گماشتهای در فردای قیامت و به هنگامم حضور در محضر حضرت حق و بررسی نامه اعمالت چه جوابی برای گفتن خواهی داشت؟ خلیفه از سخنان صادقانه و خیرخواهانه و در عین حال غیرتمندانه امام عبدالقادر منفعل گردید و فردای همان روز دستور عزل قاضی القضات را صادر نمود.
مجالس موعظهٔ او در مدرسهٔ قادریه رونق فروانی مییافت. گاه چنان جمعیت زیادی در مجالس موعظهٔ او حاضر میشد که مجبور میشد در مکانهایی خالی در خارج از بغدادسخن بگوید. مردم با اسب و قاطر و الاغ نزدش میآمدند و در حاشیهٔ مجلسش چون دیوار میایستادند. برخی از مورخین گفتهاند که در مجلسش حدود هفتاد هزار نفر حاضر میشدند و کلامش گوش میکردند.[۱۰]
وی از ابوغالب باقلانی و احمد بن مظفر بن سوسن تمار و ابوالقاسم بن بیان و جعفر بن احمد سراج و ابوسعد بن خشیش و ابوطالب یوسفی و دیگران حدیث شنید.[۲]ابوسعد سمعانی و عمر بن علی قرشی و حافظ عبدالغنی و شیخ موفقالدین ابنقدامه و شیخ علی بن ادریس و احمد بن مطیع باجسرائی و محمد بن لیث وسطانی و اکمل بن مسعود هاشمی و دیگران از وی حدیث شنیدند. رشید احمد بن مسلمه با اجازه از او روایت کردهاست.[۲]
در اصول و فروع فقه و تصوف تألیفات زیادی به وی منسوب است.[۲]دیوان شعر او به «دیوان غوث اعظم» معروف است. وی در شاعری متخلص به «محیی» است.[۲]
آثار و تالیفات[ویرایش]
- بشائر الخیرات (در دعا و اوراد)؛[۲][۶]
- الغنیة لطالبی طریق الحق یا غنیة الطالبین لطریق الحق، در تصوف (مجموعهای از مواعظ وی)؛
- الفتح الربانی و الفیض الرحمانی، در تصوف[۲] (شامل ۶۲ مجلس وعظ از وی و مربوط به سالهای ۵۴۵-۵۴۶ قمری)[۱]؛
- جلاء الخاطر فی الباطن و الظاهر، و الکبریت الاحمر، در صلوات بر پیامبر اسلام؛[۲]
- فتوح الغیب، در تصوف (مشتمل بر ۷۸ مجلس وعظ از وی؛ در پارهای موضوعات که فرزندش شیخ عبدالرزاق بعد از وی گردآوری نموده، و نسبنامهٔ پدرش را به آن ضمیمه کردهاست.)؛[۱]
- ملفوظات قادریه؛[۲]
- الفیوضات الربانیه فی الاوراد القادریه (مجموعهای از مناجات)؛[۲]
- ملفوظات گیلانی؛[۲]
- سر الاسرار و مظهر الانوار فیما یحتاج الیه الابرار؛[۲]
- آداب السلوک و التوصل الی منازل الملوک؛[۲]
- تحفة المتقین و سبیل العارفین؛[۲]
- حزب الرجاء و الانتهاء؛[۲]
- یواقیت الحکم؛[۲]
- معراج لطیف المعانی؛[۲]
- المواهب الرحمانیه و الفتوح الربانیه (در مراتب اخلاق پسندیده و مقامات عرفانی)؛[۱۲][نیازمند منبع]
- جلال الظاهر (مجموعهای از مواعظ)؛[۱۲][نیازمند منبع]
- دیوان غوث اعظم، دیوان شعر؛[۲]
کرامات منتسب[ویرایش]
کرامات و افسانههای بسیاری به او منتسب شدهاند، با این حال در انتساب این رفتارها و سخنان به عبدالقادر اطمینانی وجود ندارد.
در بهجة الاسرار آمده که وی در جمع مشایخ گفتهاست: «قدم من بر گردن تمام اولیاء است.»[۱۳] در نفحات الانس جامی آمدهاست که: «از شیخ عبدالقادر پرسیدند که: سبب چه بود که لقب شما محی الدین کردند، فرمود که روز جمعهای از بعض سیاحات به بغداد میآمدم با پای برهنه، به بیماری متغیر اللون نحیف البدن بگذشتم، مرا گفت السلام علیک یا عبدالقادر! جواب گفتم، گفت نزدیک من آی، نزدیک وی رفتم، گفت مرا باز نشان، وی را بازنشاندم، جسد وی تازه گشت و صورت وی خوب شد و رنگ وی صافی گشت. از وی بترسیدم، گفت مرا نشناسی؟ گفتم: نه، گفت: من دین اسلام هستم، همچنان شده بودم که دیدی، مرا خدای تعالی به تو زنده گردانید. انت محی الدین!»[۱۴]
کتابهایی که کرامات و خوارق عادات او را برشمردهاند فراوانند، از جمله آنان[۱]:
- بهجة الاسرار علی بن یوسف الطنوخی.
- خلاصة المفاخر فی اختصار مناقب الشیخ عبدالقادر امام یافعی مؤلف مرآة الجنان.
- قلائد الجواهر اثر محمد بن یحیی التاوفی.
- نفحات الانس عبدالرحمن الجامی
از جمله کرامات و افسانهها درباره او این است که مادرش در سن ۶۰ سالگی بدو حامله شد و در ماه رمضان این طفل شیر نخورد.[۱] از مادرش (امالخیر) نقل شدهاست که: «وقتی عبدالقادر را به دنیا آوردم در ماه رمضان هنگام روز شیرم را نمینوشید. یکبار هلال ماه رمضان پوشیده ماند، نزد من آمدند و از من در مورد او (یعنی حضرت عبدالقادر) سؤال کردند به آنها گفتم که او امروز شیر نخورد، سپس روشن شد که آن روز از روزهای ماه رمضان بود.» این موضوع در سرزمینشان زبانزد شد و گفته شد که از سادات فرزندی زاده شدهاست که در روزهای ماه رمضان شیر نمینوشد.[۱۰]
همچنین آمدهاست که در نوجوانی چون قصد بغداد کردی، خضر (از پیامبرانی که به باور شیعیان زندهاست و ظهور خواهد کرد) او را اذن ورود ندادی و هفت سال در کنار دجلهاو را تعلیم و تربیت دادی و بعد از آن اذن ورود به بغداد یافت.[۱]
از فرزندش شیخ عبدالوهاب روایت شدهاست که پدرش چهل سال برای مردم سخن گفت و موعظه کرد و آنچه را که میگفت چهارصد دانشمند و دیگران مینوشتند. از عبدالقادر روایت شدهاست که گفت: «آرزو داشتم که مثل همان اوایل در بیابانها باشم، هیچکس را نبینم و کسی مرا نبیند. سپس گفت: خدای عزوجل از من خواست تا به خلق سود برسانم پس بردست من بیش از پانصد یهودی و نصاری اسلام آوردند و بیش از صدهزار عیار و سلاحدار بر دستم توبه کردند و این خیری کثیر بود.»[۱۰]
روایت شده که در یکی از سالها رود دجله طغیان کرد تا جایی که شهر بغداد در خطر افتاد، مردم نزد عبدالقادر رفتند از او یاری خواستند. او به کنار دجله رفت و عصایش را بر زمین زد و گفت «تا اینجا» و آب در همان زمان کم شد.[۱۰]
عمر بزاز آوردهاست: «روز جمعه پانزدهم جمادیالاول سال ۵۵۶ همراه با شیخ عبدالقادر به مسجد جامع رفتم، دیدم که هیچکس به او سلام نکرد. در دلم گفتم <عجیب است ما هر جمعه به خاطر ازدحام مردم در اطراف مردم با مشقت وارد مسجد میشد یم> هنوز این فکر در سرم جریان داشت که شیخ به من نگاه کرد و لبخند زد و مردم به سوی او هجوم آوردند که به او سلام کنند. تا حدی که بین من و او قرار گرفتند. من در دلم گفتم که حالت قبلی بهتر از این حالت بود. ایشان فکرم را دریافت و گفت:<ای عمر این چیزی است که خودت خواستی>.»[۱۰]
از احمد ابن شافع جیلی نقل شدهاست که گفت: «با سرور خویش عبدالقادر در مدرسه نظامیه بودم فقیهان و درویشان بر او گرد آمده بودند. ایشان در مورد قضا و قدر سخن میگفت. در هنگام صحبت ماری بزرگ از سقف بر دامنش افتاد و در نتیجه تمام حاضران از دور او فرار کردند و کسی جز خود ایشان باقی نماند. مار به درون لباس شیخ خزید، روی بدن او خزید تا به یقه اش رسید و رو به طرف گردنش کرد. با این همه شیخ سخن خود را قطع نکرد و حالت نشستنش نیز تغییر نیافت. مار بر زمین فرود آمد و بر قامت خویش در پیشگاه او راست ایستاد. سپس صدایی از خود بیرون آورد و با کلامی که ما آنرا نفهمیدیم با ایشان سخن گفت و سپس رفت. مردم به طرف حضرت عبدالقادر بازگشتند و پرسیدند: مار چه گفت؟ ایشان فرمود: مار گفت من عده زیادی از اولیا ء را آزمایش کردم ولی ثبات و مقاومت تو را در آنها ندیدم. من هم به او پاسخ دادم: وقتی که تو روی من افتادی من داشتم در مورد قضاء و قدر سخن میگفتم. آیا تو، کرم کوچک را چیزی جز قضاء و قدر حرکت میدهد؟»[۱۰]
کرامات زیادی به شیخ گیلانی نسبت داده میشود که شفای ناقص مادرزاد، مفلوج، و ابرص از آن جملهاند و حتی گفته شده که مرده را به اذن خدا زنده میکردهاست.[۹][نیازمند منبع] مشهور است که از آنچه در دل دیگران میگذشت سخن میگفت و آنچه که در درون آدمیان نهفته بود را میدید.[۱۰]
جایگاه و پیروان[ویرایش]
او که امام سلسله قادریه و صوفیهاست، مذهبش در جایجای ایران و برخی از دیگر کشورها از جمله هندوستان و ترکیه (ممالک عثمانی) و برخی از کشورهای عربی و بلاد اسلامی رواج یافت و همچنان نیز گروههایی از عرفاً به این طریقه تعلق دارند.[۶][۷]
نویسندگان و شاعران زیادی در منقبت و ستایش وی قلمفرسایی کردهاند که از آن جمله میتوان به شیخ عثمان سراج الدین نقشبندی و شاعر نامدار کرد شیخ رضا طالبانیو سید محمد طاهر هاشمی (سیدزاده هاشمی) شاعر، خوشنویس و نویسنده اشاره کرد.[۷][نیازمند منبع]
پانویس[ویرایش]
- ↑ ۱٫۰۰۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ «مختصری از زندگانی عبدالقادر گیلانی» (فارسی). پایگاه حوزه. بازبینیشده در ۲۷ دی ۱۳۸۸.
- ↑ ۲٫۰۰۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ ۲٫۱۵۲٫۱۶ ۲٫۱۷ ۲٫۱۸ ۲٫۱۹ ۲٫۲۰ ۲٫۲۱ ۲٫۲۲ ۲٫۲۳ ۲٫۲۴ ۲٫۲۵ ۲٫۲۶ ۲٫۲۷ ۲٫۲۸ ۲٫۲۹ ۲٫۳۰ ۲٫۳۱ ۲٫۳۲۲٫۳۳ ۲٫۳۴ ۲٫۳۵ «گیلانی، شیخ الاسلام، محییالدین ابومحمد عبدالقادر»(فارسی). راسخون. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ ۳٫۰۰۳٫۰۱ ۳٫۰۲ ۳٫۰۳ ۳٫۰۴ ۳٫۰۵ ۳٫۰۶ ۳٫۰۷ ۳٫۰۸ ۳٫۰۹ ۳٫۱۰ ۳٫۱۱ ۳٫۱۲ ۳٫۱۳ ۳٫۱۴ ۳٫۱۵۳٫۱۶ ۳٫۱۷ «شیخ عبدالقادر گیلانی» (فارسی). فرهنگسرا. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ طرائق الحقایق، ج ۲، ص ۳۶۲.
- ↑ «تصوف» (فارسی). دانشنامهٔ جهان اسلام. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ ۶٫۰۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ «عبدالقادر».
- ↑ ۷٫۰۰۷٫۰۱ ۷٫۰۲ ۷٫۰۳ ۷٫۰۴ ۷٫۰۵ ۷٫۰۶ ۷٫۰۷ ۷٫۰۸ ۷٫۰۹ ۷٫۱۰ ۷٫۱۱ ۷٫۱۲ ۷٫۱۳ ۷٫۱۴«زندگینامهٔ حضرت غوث عبدالقادر گیلانی» (فارسی). خورشید خاوری. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ کتاب: جغرافیایی طاس باز رسیدن به زادگاه شیخ عبدالقادر الکیلانی، دکتر جمال الکیلانی، شباهت-بیروت کتابخانه 0.2012، ص 14
- ↑ ۹٫۰۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ ۹٫۴ ۹٫۵ ۹٫۶ ۹٫۷ «شیخ عبدالقادر گیلانی» (فارسی). سرو. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ ۱۰٫۰۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ ۱۰٫۴ ۱۰٫۵ ۱۰٫۶ ۱۰٫۷ ۱۰٫۸ ۱۰٫۹ «حضرت سید شیخ عبدالقادرگیلانی» (فارسی). kasnazan. بازبینیشده در ۲۶ دی ۱۳۸۸.
- ↑ قلائد الجواهر، صفحهٔ ۸.
- ↑ ۱۲٫۰۱۲٫۱ تاریخ تصوف در کردستان، صفحهٔ؟
- ↑ جستجو در تصوف ایران، ص ۱۷۱.
- ↑ ابعاد عرفانی اسلام، ص ۴۱۱، به نقل از نفحات الانس جامی.
منابع[ویرایش]
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامهٔ دهخدا.
- فرهنگسرا
- شیمل، آنه ماری، ابعاد عرفانی اسلام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۴، ISBN 978-964-476-027-3.
- دانشنامهٔ جهان اسلام
- زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷، ISBN 978-964-00-0239-1.
- پایگاه حوزه
- توکلی، محمد رئوف، تاریخ تصوف در کردستان، تهران: توکلی، ۱۳۷۸، ISBN 964-91903-7-6.
- راسخون
- معصوم شیرازی، محمد، طرائق الحقایق (نوشتهٔ: معصوم علیشاه، محمد معصومبن زینالعابدین)، تهران. شمارهٔ کتابشناسی ملی: ۱۶۵۲۷.
- قلائد الجواهر.
- جامی، عبدالرحمنبن احمد، نفحات الانس من حضرات القدس (بهتصحیح و مقدمه و پیوست مهدی توحیدیپور)، تهران: علمی، ۱۳۷۵، شماره کتابشناسی ملی: م۷۵-۱۰۱۴۷.
[منابع برای] مطالعهٔ بیشتر[ویرایش]
- ندوی، ابوالحسن علی. آشنائی با شخصیت و افکار: امام عبدالقادر گیلانی. تهران: دفتر نشر فرهنگ قرآن، ۱۳۶۳. شماره کتابشناسی ملی: م۷۰-۵۳۸۵.
- احمد الشامی، صالح. پندهای امام عبدالقادر گیلانی. سنندج: تافگه، ۱۳۸۸. شماره کتابشناسی ملی: ۱۹۰۹۶۱۱.
- صادقی، علیاشرف. پیر گیلان: شامل آرا - افکار و زنده اشعار حضرت غوثالاعظم سید محیالدین عبدالقادر گیلانی. تهران. شماره کتابشناسی ملی: ۱۰۰۶۲.
- شجاعی، حیدر. اسم اعظم. تهران: فهرست، ۱۳۸۸. ISBN 978-964-6351-26-4.
- صادقی، علیاشرف. تذکره القادریه: شناخت حضرت شاه سید محیالدین عبدالقادر گیلانی الحسنی الحسینی العلوی از دیدگاه عرفاآ بزرگان و مورخین. تهران: علیاشرف صادقی، ۱۳۸۲. ISBN 964-06-4050-6.
- صالح، احمد الشامی. در محضر عبدالقادر گیلانی (وصایا و مواعظ شیخعبدالقادر گیلانی رحمهالله). سنندج: انتشارات کردستان، ۱۳۸۸. ISBN 978-964-980-028-8.
- جمیلابراهیم حبیب. وصایا و مکاتیب شیخ عبدالقادر گیلانی. تهران: احسان، ۱۳۷۷. ISBN 964-5956-82-X.
- زرینکوب، عبدالحسین. ارزش میراث صوفیه. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۸. ISBN 964-00-0066-3. (صفحهٔ ۱۶۴ تا ۱۷۱)
- جیلانی، عبدالقادر. دیوان کامل شیخ عبدالقادر گیلانی قدس سره. سنندج: پرتوییان، ۱۳۸۳. ISBN 964-06-2696-1.
- جیلانی، عبدالقادر. گلچینی از غزلیات منسوب به امام عبدالقادر گیلانی. تهران: احسان، ۱۳۸۶. ISBN 964-356-601-3.
- مدح شیخ عبدالقادر گیلانی (قدس سره): (از زبان شعرای کرد). سنندج: پرتوییان، ۱۳۸۸. ISBN 964-9926-17-8.
پیوند به بیرون[ویرایش]
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به عبدالقادر گیلانی در ویکیگفتاورد موجود است. |
|
|
[[رده:
]]
گیلانغرب
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. لطفاً با توجه به شیوهٔ ویکیپدیا برای ارجاع به منابع با ارایهٔ منابع معتبر این مقاله را بهبود بخشید. مطالب بیمنبع را میتوان به چالش کشید و حذف کرد. |
گیلانغرب گیهڵان | |
---|---|
کشور | ایران |
استان | کرمانشاه |
شهرستان | گیلانغرب |
بخش | مرکزی |
نام(های) قدیمی | گیه لان - عمله |
سال شهرشدن | ۱۳۳۷[۱] |
مردم | |
جمعیت | ۷۲۲۱۵ نفر |
جغرافیای طبیعی | |
ارتفاع از سطح دریا | ۸۱۰ متر از سطح دریا |
آبوهوا | |
میانگین دمای سالانه | بیشینه: ۴۰ درجه سانتی گراد. کمینه: ۹ درجه سانتی گراد (این اطلاعات تقریبی و به صورت میانگین است) |
میانگین بارش سالانه | ۴۴۵ میلیمتر |
اطلاعات شهری | |
رهآورد | خیار-گوجه فرنگی-بادمجان-بامیه-برخی از مرکبات-نان ساجی. بودیان |
شناسهٔ ملی خودرو | ایران ۲۹ ج |
تابلوی خوشآمد به شهر | |
گیلانغرب (کردی:گیهڵان) مرکز شهرستان گیلانغرب واقع در غرب استان کرمانشاه است. بیشتر مردم این شهر از ایل کلهر هستند که بزرگترین ایل کردستان میباشد. گیلانغرب در ایران بعنوان دومین شهر مقاوم کشور شناخته شدهاست. لقب دومین شهر مقاوم کشور ایران به سبب مقاومت مردم گیلان غرب درسال ۱۳۵۹ در مقابل حمله ارتش عراق، از جانب آیت الله خامنهای به این شهر اختصاص داده شدهاست.[۲] بیشترین معادن قیر طبیعی ایران در گیلان غرب است. گیلان غرب از قطبهای مهم ادبی و جایگاه ادبیان نامدار در عرصه فعالیتهای ادبی کُردی کلهری در استان کرمانشاه و ایلام میباشد.
محتویات
[نهفتن]نام[ویرایش]
دلایل مستند نامگذاری گیلانغرب به این نام و وجه تسمیه گیه لان با طایفهٔ گیلانی کلهر:
در گذشته نوعی درختچهٔ خودرو " گیه ل " (gyal) مورت امروزی به وسعت چندین هکتار در سراب گیلانغرب وجود داشته که به "سراب گیه ل" یا "باغ گیه ل" معروف بوده است، و با توجه به این که در گذشته نام بعضی از مناطق را از روی اسم مواد، درختان و گیاهان آن منطقه نامگذاری کردهاند، مانند: چناران، اناران، نی ان (نیان)، زلان، قیلان، گولان=گلین، گیه لان، ناودار و ... . این دشت نیز با وجود سراب و باغ زیبای "گیه ل" (گیه ل: نام قدیم مورت) که گیاهی کمیاب، دارویی، شفابخش، مقدس و مورد توجه آیین زرتشت و گذشتگان بوده است و این منطقه نیز به نام " دشت گیه لان" = " gyalan " به معنی جایی که درخت " گیه ل " دارد نامگذاری شده است بنابراین اسم " گیه لان " = "gyalan " یک اسم کاملاً کردی میباشد که از ریشهٔ (گه یل = gyal = مورت) گرفته شده و هیچ وجه تسمیهی با گیلان شمال که برگرفته از (قوم گیل = gil = گیلک) میباشد را ندارد، گیه لان = gyalan آن در فارسی حذف شده و به اشتباه گیلان = gilan نوشته شده است.
موقعیت جغرافیایی[ویرایش]
گیلان غرب در طول جغرافیایی ۴۵ درجه و ۵۵ دقیقه و عرض جغرافیایی ۳۴ درجه و ۷ دقیقه یکی از شهرهای واقع در غرب استان کرمانشاهاست. عرض شمالی و درجه و دقیقه طول شرقی نسبت به نصف النهار گرینویچ واقع شدهاست. از طرف شمال به سرپل ذهاب و کرند، از مشرق به اسلامآباد و از طرف جنوب به ایوان غرب، سومار، مندلی و در مغرب آن نفت شهر و قصر شیرین واقع شدهاست.[۳] فاصله گیلانغرب تا تهران ۶۵۰ کیلومتر، تا مرکز استان ۱۵۵ کیلومتر، تا اسلامآباد ۹۰ کیلومتر، تا قصر شیرین ۵۵ کیلومتر، تا سر پل ذهاب ۵۰ کیلومتر، تا مرکز استان ایلام ۹۵ کیلومتر و تا خانقین۹۰ کیلومتر تا مشهد ۱۵۵۵ کیلومتر میباشد.[۳]
مشاهیر گیلانغرب[ویرایش]
مشاهیر تاریخی[ویرایش]
- عبدالقادر گیلانی عالم برجسته کرد در قرن چهارم هجری قمری ملقب به شیخ عالم و حضرت غوث گیلانی زاده شده در تاریخ ۴۷۱ هجری قمری در کهن ده گیلان کلهر
- میرزا رضای کلهر. بنیانگذار خط نستعلیق
- علی احمد باقری باستانشناس
مشاهیر ورزشی[ویرایش]
- کیوان مجردی والیبالیست
- کاوه رضایی فوتبالیست
- کورش باقری فوتبالیست دروازهبان
- داریوش باقری کشتیگیر
مشاهیر ادبی[ویرایش]
سعید عبادتیان شاعر و نویسنده مشهور کردستان رضا موزونی، نویسنده و پژوهشگر دکتر جلیل آهنگر نژاد روزنامهنگار برجسته پرویز بنفشی شاعر امید کلهر شاعر و نویسنده
اماکن باستانی[ویرایش]
- قصر سراب وجود تپهای تاریخی در سراب گیلان غرب که آثار بجای مانده از آن شبیه به یک قصر است که عدهای آنرا مربوط به دورهٔ ساسانی و عدهای دیگر فراتر از دوره ساسانی میدانند همچنین بوتههای کمیاب مورت مقدس در پایین دست قصر سراب یافت میشود که نشانی از قدمت فراوان آن میباشد.
- قڵا (قلعه) تپهای در وسط شهر گیلان غرب بوده که معروف به قڵا (قلعه) میباشد که آنگونه پیداست این ساختمان خرابه سه طبقه بودهاست که بسیاری بر این عقیده هستند این تپه میتواند یک زیگورات مربوط به دوره ایلامیان باشد.
- حهسهن زوور دار خرابهای در پایین دست شهر گیلان غرب واقع شدهاست که در میان مردم منطقه به حسن زوردار معروف میباشد. مساحتی حدود سیصد متر دارد. این قلعه که متأسفانه بعلت حفاریهای بیش از حد و عبور یک کانل آب از کنار آن چیز زیادی از آن باقی نماندهاست. به احتمال زیاد این قلعه مقر حکومت خاندان کُرد حسنویهبودهاست که زمانی نسبتاً طولانی بر منطقه غرب کشور سیطره داشتهاند.
- عهمله قیوت بلندای آمله قوت (Amalah ghut)که یک برج طبیعی بر فرازانارک در جانب جنوبی شهر گیلان غرب است. در محل آثاری از ساروج و گچ وجود دارد. آثاری از زندگی انسانهای گذشته در اطراف آن وجود دارد که سبب عدم وجود سند یا کاوشی در آن ناشناخته ماندهاست. البته عده زیادی اعتقاد دارند که مربوط به زمان ساسانیان است و درزمان حمله اعراب به ایران خراب شده است چون اعراب از طرف گیلانغرب و شهر حلوان (سرپل ذهاب) به ایران حملهور شدهاند آن موقع گیلانغرب دشتی حاصلخیز و وسیع بوده است. منطقه آمله قوت طوری است که بر تمام دشت ویژنان، دشت گیلان، قصرشیرین و بر ناودار تا ارتفاعات مشرف بر ایوان غرب مسلط است و جای مناسبی برای دیدبانی گذشته گان بودهاست.
- چیاێ ئاسنگهرانه (تپه آهنگران)[۴]
تفرجگاههای طبیعی[ویرایش]
- سراب مورت گیلان غرب:
- دربند گلین :
- پارک طبیعی ناودار (میاندار) :
- مِلیَنَه :
- پاچه :
- تنگه گلم:
- منطقه سر سبز چله:
بلایای طبیعی[ویرایش]
- وزش باد استثنایی: شب ۲۶ آذر ۱۳۸۵ ه. ش باد بسیار شدیدی شروع به وزیدن کرد که خسارتهای زیادی را به منطقه وارد ساخت و بسیاری از درختها را از جا کند ادراه هواشناسی سرعت این باد را صدو سی کیلومتر بر ساعت اندازهگیری کرده بود. از معمرین و افراد مسن منطقه هیچکدام چنین باد مخربی را به یاد نداشتهاند و با غضب خدا از آن یاد میکردند.
- گرد و غبار: در سالهای اخیر تعداد روزهایی که فضای جنوب و غرب کشور و بالطبع هوای منطقه گیلان غرب تحت تأثیر تودههای هوای آلوده و گرد و غبار و مضرات ناشی از آن قرار گرفته، افزایش یافتهاست.
- زلزله: بیش از دویست لرزه در سال ۱۳۹۲ که موجب شد بیش از ده روز مردم در سرما بدور از خانهایشان و در چادر زندگی کنند (بزرگترین این لرزهها ۵٫۷ ثبت شد).
پانویس[ویرایش]
- ↑ «بانک اطلاعات تقسیمات کشوری». وبگاه رسمی وزارت کشور ایران. بازبینیشده در امرداد ۱۳۹۲.
- ↑ «تاریخ گیلانغرب دومین شهرمقاوم کشور، سند زنده مقاومت مردم خطه غرب است». ایرنا، ۲۹/۰۶/۱۳۹۰.
- ↑ ۳٫۰۳٫۱ علیزاده، تاریخ و جغرافیای تاریخی گیلان غرب، ۲۰۲.
- ↑ علیزاده، علیاکبر. تاریخ و جغرافیای تاریخی گیلان غرب. باغ نی کرمانشاه، تابستان ۱۳۹۰. ۱۷۹−۱۸۵. شابک ISBN ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۹۹-۵۷-۵.
منابع[ویرایش]
- علیزاده، علیاکبر. تاریخ و جغرافیای تاریخی گیلان غرب. باغ نی کرمانشاه، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸–۹۶۴–۲۶۹۹–۵۷–۵.
- رضا قمرپور. اطلس گیتاشناسی استانهای ایران.
|
|
این یک مقالهٔ خرد پیرامون یک مکان جغرافیایی است. با گسترش آن به ویکیپدیا کمک کنید. |