[1] - لفاح . [
ل ُف ْ فا ] (ع اِ) گیاهی است
که به بادنجان ماند و آن نوعی از بوئیدنی است زردرنگ . (منتهی الارب ). مغد.
(منتهی الارب ) (المعرب ). || دستنبو. و رجوع به دست بویه شود. ابن البیطار گوید:
در شام شمام (دستنبو) را لفاح خوانند با آنکه لفاح چیز دیگر است . || بار درخت
یبروح . (منتهی الارب ). مردم گیاه . مهرگیاه . سابیزج . سابیزک . یبروح . یبروح
الصنم است . ریشه ٔ آن یبروح است . (قانون ابوعلی چ طهران ص 6). صاحب
ذخیره ٔ خوارزمشاهی آن را از جمله ٔ اسفرغمها شمرده است . حمداﷲ مستوفی گوید:
سابیزک صحرائی آن مانند آدمی نر وماده میباشد. خوردنش بیهوشی آرد و به بوئیدن نیز
این همان عمل کند. (نزهةالقلوب ). ابوریحان در صیدنه گوید: لفاح . لیث گوید: زرد
او را مغد گویند و هیاءة اوبه بادنجان ماند. بوی او خوش بود. دوس گوید: آن دو نوع
است یکی را لفاح ماده گویند و لون میوه ٔ او سیاه است و برگ او خرد و تنک و از برگ
کوک خردتر و ناخوش بوی و نبات او به روی زمین گسترده بود و لون او بهتربود و لون
او سبز بود و در میان او دانه ها باشد شبیه به دانه ٔ امرود. بیخ او بزرگ بود و هر
یک را از نبات او دو بیخ بود یا سه بیخ و ظاهر بیخ او سیاه بود و میانه ٔ او سفید.
و به بیخ او پوست بسیار بود و نوع دیگر لفاح نر باشد و لون نبات او سفید بود برگ
او پهن و بزرگ و سفید و نرم بود به شبه برگ چغندر و میوه ٔاین نوع در بزرگی دو
مقابل اول بود و رنگ او به رنگ زعفران مشابه بود و بوی باقوت بود و ناخوش . هرگاه
که گوسفند و شتر او را بخورند خواب بر ایشان مستولی شود از بیخ و برگ وی آبی بیرون
آید، چون در آفتاب نهند منجمد شود در اوقات حاجت به کار برند. بعضی گفته اند اقسام
آن سه است ، دو نوع آنکه گذشت و نوع دیگر موضع نبات در جایگاه پوشیده بود یا در
زیر سایه ٔ درختی و برگ او به برگ لفاح سفید ماند و نبات او خرد بود ونهایت درازی
وی مقدار بدستی بود و رنگ او سفید بود و بیخ او از انگشت دست سطبرتر بود و چون از
آن بخورند عقل زایل کند و لفاح را به پارسی سابیرک (سابیزک ) گویند، یعنی سیب مورد
و چنین آورده اند که در زمین زنگبار از انواع نبات زهری است که هیأت او مشابه
بادنجان بود و عادت ایشان چنان است که آن زهر را در آب بجوشند تا قوت به آب دهد
آنگاه پیکان را به آن آب دهند آن تیر به هر حیوانی که رسد هلاک کند و ایشان فیل را
به آن تیر صید کنند و نزد ایشان این زهر را تریاقی هست و آن گیاهی است آن را
بکوبند. هرگاه به شکار روند با خود بردارند و هر حیوانی که به آن تیر بزنند فی
الحال تیر از او بکشند و آن گیاه را در موضع جراحت بپاشند زهر از آنجا تجاوز نکند.
«حان » گوید: عادت آن است که میان لفاح تهی کنند و از شکوفه ٔ مورد پر سازند و
بگذارند تا در آنجا خشک شود آنگاه از او ذریره سازند بوی او در غایت خوشی باشد.
«او» گوید: لفاح سرد است ، در دوم تر است ، در اول خواب آورد و خناق پیداکند و
تدارک مضره ٔ او به عسل و روغن گاو یا عسل قصب و روغن شیره و آب گرم علاج کنند و
پوست بیخ او در غایت سردی است مخدر بود و در شکوفه ٔ او اندک تری هست که به واسطه
ٔ آن خواب آورد و چشم تیره کند و میانه ٔ او ضعیف است گلو و حلق را مضر است .
(ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: ثمر یبروح است . به پارسی
شاه ترج است و مغد خوانند و مغد اسم بادنجان است نیکوترین آن بود که بزرگ و تیزبو
و زرد بود. طبیعت آن سرد و تر بود تا سوم ، لبن وی غشی و کلف را قلع کند بی لدغ و
تخم وی چون با عسل و زیت بر گزیدگی جانوران نهند نافع بود و ورق کوچک وی پادزهر
عنب الثعلب کشنده بود و بوئیدن وی صداع را سود دهد و وی منوّم بود و بسیار بوئیدن
وی سکته آورد خاّصه ورق سفید و باید که به دم بویند و چون طفلی به غلط از وی بخورد
قی ٔ و اسهال پیدا کند تا به حدی که کشنده بود و کشنده ٔ وی اوّل خناق پیدا کند و
سرخی چشم و انتفاخ مانند مستان و مداوای وی به قی و روغن گاو و عسل کنند و بعد از
آن انیسون . و بعضی گویند در آب سرد نشینند و بدل آن نیم وزن آن جوز ماثل است و
نیم وزن آن بزرالبنج و دودانگ آن خشخاش . و گویند بدل آن به وزن آن بزرالبنج است و
به وزن آن جوزالقی . (اختیارات بدیعی ). حکیم مؤمن گوید: اسم عربی است و به فارسی
سابیزک نامند و آن ثمر یبروح است و بیخ لفاح عبارت است از یبروح سریانی و مذکور
خواهد شد و قسم ماده ٔ او را برگش عریض و مفروش بر زمین و شبیه برگ کاهو و از آن
کوچکتر و مایل به سیاهی و ثقیل الرایحه و گلش سفید و ثمرش از زیتون بزرگتر و زرد و
بسیار عفص و بعد از رسیدن با عطر و مایل به شیرینی و او را تفالح الجن نامند و تخم
او شبیه به تخم سیب و بیخ او دو سه عددمتصل به هم ظاهرش سیاه و باطن سفید و پوست
بیخ او سطبر و شکل بیخ او اندکی شباهت به صورت انسان دارد و لیفهای شبیه به موی که
با یبروح الصنم می باشد در او نیست و قسم نر اورا برگ املس و مانند برگ چغندر و
ثمرش به قدر خیار و زرد و بیخش در سطبری متوسط است و صنفی از آن را منبت مقابر و
مواضع سایه دار و برگش کم عرض و در طول به قدر شبری و مایل به سفیدی و بی ساق و بی
گل و ثمرش دراز و به سطبری ابهام و سفید آن قوی ترین اقسام است و قوتش تا چهار سال
باقی و قویترین اجزاء پوست بیخ لفاح است . و مستعمل از آن عصاره و آب سایل او و
پوست بیخ او است در آخر سیم سرد و خشک و ثمرش سرد و تر و جوف بیخ او عدیم القوه و
او مخدر و مجفف و مسکن ضربان مواد حاره و غلیان خون و مقی ٔ بلغم و مرةالسودا و
جهت حرقةالبول و خفقان حار و اسهال دموی و رقع بیخوابی وطلای او مولد قمل است در
جمیع زمان و جهت درد سر و اورام حاره و با آرد جو جهت درد مفاصل حار و با عسل
وروغن زیتون جهت گزیدن هوام و با سرکه جهت باد سرخ که حمره نامندی و طلای شیر او
جهت کلف و نمش و مضمضمه ٔطبیخ او جهت درد دندان مفید و دو درهم او کشنده است به
اختلاط عقل و سبات و غثیان و مصلحش سداب و خردل بری و عسل و انیسون و قدر شربتش از
سه قیراط تا نیم درهم و بدلش بزرالبنج و شرب نیم درهم از تخم او به حدی سرخ کننده
ٔ رخسار است که از حمام بسیار گرم روی دهدو سه عدد آن با اندک رازیانه و شکر مسکر
با تفریح وبی غایله است . و حمول او با گوگرد، قاطع حیض و ضماد برگ او با آرد جو
جهت اورام حارّه و برص نافع است . واز خواص اوست که چون بیخ لفاح را با عاج به قدر
شش ساعت بجوشانند نرم و مطیع گردد و اهل تجربه آب او را عاقد هارب و مقطر او را با
پوست انار و مورد جهت تکمیل صناعت از مجریات شمرده اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
///////////
لفاح. ثمر یبروج است و بپارسی شابیزج خوانند و مغد گویند
و مغد بادنجان بود و نیکوترین آن بزرگ تیزبوی رسیده زرد بود و طبیعت آن سرد و تر بود
تا سئوم و گویند در وی حرارت بود و گویند خشک بود در سئوم لبن وی کلف و نمش را نافع
بود بیلذع و تخم وی چون با عسل و زیت نهند بر گزندگی جانوران نافع بود و ورق کوچک
وی پادزهر عنب الثعلب کشنده بود و بوئیدن وی صداع را سودمند بود و وی منوم بود و بسیار
بوئیدن از وی سکته آورد خاصه آنچه ورق وی سفید بود و باید که با ثوم ببویند و چون طفل
بغلط از وی بخورد قی آورد و اسهال پیدا کند تا بحدی که کشنده بود وی اول اختناق رحم
پیدا کند و سرخی چشم و انتفاخ مانند مستان و مداوای وی بقی کنند و روغن گاو و عسل و
بعد از آن انیسون و بعضی گویند در آب سرد نشیند و بدل آن نیم وزن آن جوز ماثل و نیم
وزن آن بزر البنج بود و دنک آن خشخاش و گویند بدل آن نیم وزن آن بزر البنج و بوزن آن
جوز القی بود.
اختیارات بدیعی، ص:
398
////////////
مقد. لفاح بری است و گویند بادنجان است نوعی از کمات
کوچک بود لیکن قول اول و دوم صحیح بود صاحب منهاج گوید بادنجان بود و گفته شد و لفاح
بری را مقدا خوانند و هم گفته شد.
/////////////////
یبروج. دو نوع است یکی را بیخ لفاح خوانند و یکی را یبروج
الهضم گویند و آن بیخ لفاح بری است و بصورت انسان بود و آن را یبروج الهضم از بهر آن
خوانند و مؤلف گوید در حدود گرمسیر شیراز نزدیک قلعه شهریاری میباشد و قد آن یک وجب
کوتاهتر بود و دست و پای داشته باشد و بلون سفید بود و بعضی گویند که آن را سگ از زمین
میکند و آن را سگ کند خوانند و این معقول نیست و نیکوترین آن بود که فربه باشد و طبیعت
وی سرد باشد در سیم و خشک بود در اول سیم مخدر و مسبت (در خواب کننده) بود و اگر ورق
وی برص را بمالند یک هفته زایل کند بیآنکه ریش کند و بر ورمهای صلب و دنبلات و خنازیر
طلا کردن نافع بود و یبروج را بکوبند و بر مفاصل ضماد سازند زایل کند و اگر کسی احتیاج
داشته باشد بقطع عضوی در شراب کنند و بیاشامند تا بیخود شود و از خوردن وی همان عارض
شود که از خوردن افیون و وی مسبت و منوم بود و اگر در شراب کنند مستی آورد بغایت و
بدترین آن پوست وی بود ورق وی سفید بود و آن را ساق نبود و ذکر خوانند و کسی که آن
خورده باشد مداوای او بقی کنند به آب گرم و عسل و شبت و مصطلی و سعتر و مرو سفید و
شیر تازه آشامیدن و یبروج را در محبت خواص بسیار است و اگر کسی با سم دشمن که خواهد
چون یبروج برکند در زمان هر عضوی که از یبروج بیندازد آن شخص را همان عضو بیندازد و
جدا کنند و بسیار خواص دیگر دارد که غیر طب است بدین سیب اینجا نیاوردیم.
______________________________
صاحب مخزن الادویه
مینویسد: یبروج بمعنی ذو الصورتین است و چون بیخ آن بشکافند بدو صورت انسان مشاهده
میگردد و آن را مهرگیاه و سگشکن نیز نامند و میان عوام مشهور است که هرکه آن را قلع
نماید هلاک میگردد
لاتینATROPA MANDRAGON -MANDRAGORA OFFICINARUM فرانسهMANDRAGORA OFFICINALE انگلیسیMANDRAKE –MANDRAGORA
اختیارات بدیعی، ص:
455
////////////
یبروج . [
ی َ ] (اِ) مصحف یبروح است .
(یادداشت لغت نامه ). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوه ٔ
یبروج است . (برهان ) (آنندراج ). مهرگیاه . مردم گیاه . منذغوره . منذاغورس .
(یادداشت مؤلف ). رجوع به یبروح شود.
/////////////
یبروح . [
ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح
جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و
چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او
را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده
گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است . (از مخزن الادویه ). در برخی از کتب
گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است . بیروح و آن لفاح و
تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیه ٔ اندلس ابلیطه و
یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است . (اسماء عقار ص 179) . لغت عربی یبروح مأخوذ از
سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است :
مردم گیا. بیخ لفاح بری . سابیرک . سابیزک . سابیزج . ثمراللفاح . ساسالیوس .
مهرگیاه .اصل اللفاح . ذوصورتین . ذوالصورتین . هزارگشای . استرنگ . لکهمنی .
یبروح الصنم . سراج القطرب . تفاح المجانین . سگ شکن . مندغوره . مندراغوره . تفاح
الجن . عبدالسلام . شابیزج . شابیزک . لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به
یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن
اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد
جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان
مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت
به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج
القطرب دانسته اند. (محیط اعظم ) (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل یبروج:(
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق .
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق .
خاقانی .
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند.
خاقانی .
و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود.
- یبروح السوفار ؛ یبروح الصنم . (فهرست مخزن الادویه ).
//////////////
... گیاه دیگرِ باختر آسیا كه اعراب در دوره سونگ وارد چین كردند
ya-pu-lu است كه نخستین بار چو می
(Čou Mi)
(1320ـ1230) آن را گیاهی زهری شمرده كه در
فاصله چند هزار لی باختر سرزمینهای مسلمانان میروید:
Kwei sin tsa ši, sü tsi A, p. 38, ed. of Pai
hai; Či ya t‛an tsa č‛ao, ch. A, p. 40b, ed. of Yüe ya t‛an ts‛un
šu.
این نام بر پایه بر نام عربی یبروح yabruh یا abruk (jabrūh فارسی)، مهر
گیاه mandrake) یا (mandragōra اســـــــت. در
تــــــكنــــــگاشـــــــــــت
خــــــود، ’’La Mandragore‘‘ (به زبـــــــــان
فرانسه) در ایـــــــــــن بــــــــاره بسیار گفته ام: T‛oung Pao, 1917, pp. 1-30.
ساینو-ایرانیکای
برتولد لوفر
/////////////
لفاح
اشاره
به فارسی «مهرگیاه»،
«مردم گیاه» و «سگکش» و در کتب طب سنتی با نامهای «لفّاح»، «شابیزک»، «شابیزج» و
«مغد» نامبرده شده. ریشه لفاح را «یبروح الصنم» یا «یبروج سریانی» گویند. گیاه لفاح
را به فرانسویMandragore و به انگلیسیMandragora ،Mandrake وDevil's apple وSatan's apple نامند. گیاهی است از خانواده بادنجانSolanaceae نام علمی آنMandragora officinarum L . و مترادف
آنMandragora
autumnalis Spreng . میباشد.
توضیح: لغت شابیزک
در برخی اسناد برای بلادون 527] ذکر شده که آن گیاه دیگری است و شرح آن جداگانه در
این کتاب آمده است.
مشخصات
لُفاح گیاهی است علفی
بدون ساقه که کلیه قسمتهای آن سمّی است. برگهای آن بزرگ و پهن با بو و طعم نامطبوع.
ریشه آن ضخیم گوشتی که معمولا دو شاخه دارد.
گلهای آن بزرگ متعدد
به رنگهای آبی، بنفش، سرخ، سفید، که معمولا در وسط برگها ظاهر میشود و در شبها درخشش
دارد. میوه آن متورم و گوشتی از نظر ظاهر شبیه بادنجان، مدوّر و زردرنگ است. تخم آن
شبیه تخم سیب است. چون مهمترین
معارف گیاهی، ج5،
ص: 359
قسمت گیاه که در طب
سنتی مورد توجه است پوست ریشه و عصاره پوست ریشه است لذا جداگانه توضیحاتی درباره ریشه
آن داده میشود.
ریشه گیاه لفاح یا
شابیزک در کتب طب سنتی یبروح الصنم نامبرده میشود. یبروح لغت سریانی است و بمعنای
دارنده دو چهره است. یبروح الصنم که بیخ یا ریشه لفاح وحشی است به شکل دو انسان که
روبهروی یکدیگر هستند میباشد. به فارسی این گیاه را سگکش نیز میگویند. در بین عوام
مشهور است که هرکس این گیاه را از زمین بکند هلاک میشود، لذا برای کندن گیاه معمول
است که پس از خالی کردن اطراف ریشه ریسمانی به آن بسته و سر دیگر ریسمان را به گردن
سگی میبندند و سگ را رم میدهند تا در اثر تکان سگ، ریشه از زمین کنده شود. شاید این
کار به این دلیل باشد که چون گیاه بسیار سمّی است و ریشه دو شاخه و دو شعبه آن محکم
در زمین مستقر است و کندن آن با دست ممکن است موجب ایجاد خراش در دست و نفوذ ماده سمّی
گیاه و مسمومیت انسان شود، لذا برای کندن آن برای اینکه رعایت احتیاطهای لازم از نظر
عدم تماس با بدن را بنمایند از این شیوه ابتدایی استفاده میکردهاند و همین فلسفه
نامگذاری آن به سگکش گردیده است.
این گیاه در مناطق
با شرایط اقلیمی مدیترانهای و نقاط ییلاقی و نقاط باتلاقی و سایهدار میروید و بومی
جزیره سیسیل در جنوب ایتالیا میباشد. در کتب طب سنتی آمده است که محل مناسب رویش این
گیاه بهطور وحشی مقابر و نقاط سایهدار است. در بعضی از گزارشها ذکر شده که در ایران
در فارس و اطراف شیراز میروید (پارسا) و عدهای از گیاهشناسان معتقدند که تا به حال
در ایران شناسایی نشده است.
در کتب طب سنتی نیز
اشارهای به مشاهده این گیاه در فارس شده و حتی در محلی به نام قلعه شهریار ذکر شده
است [صاحب اختیارات بدیعی . پارسا نام آن راAtropa mandragora نیز نوشته است.
طبق نظر دیوسکوریدس
دانشمند گیاهشناس و پزشک معروف قرن اول پس از میلاد مسیح، گیاه لفاح بهطور کلی دو
قسم است. یکی گیاه ماده که رنگ آن مایل به سیاهی و خشبی است و برگ آن شبیه برگ کاهو
و از آن کمی باریکتر و کوچکتر با بوی تند که روی زمین گسترده شده و میوه آن که در ابعاد
سیب و یا کمی کوچکتر و خوشبو است، نزدیک برگها قرار دارد که در آن تخم دانههای گیاه
که شبیه تخم گلابی است واقع شدهاند. ریشه این قسم لفاح نسبتا بزرگ و دو یا سه عدد
متصل به هم بوده، رنگ پوست ریشه سیاه و مغز آن سفید است.
معارف گیاهی، ج5،
ص: 360
لفّاح
A
- گلB - میوه
قسم دوم که آن را
پایه نر میدانند دارای برگهای روشن مایل به سفید، نرم، درخشان و ریشه آن بزرگتر از
ریشه ماده و رنگ آن زعفرانی و خوشبو میباشد و گاهی چوپانان از آن کمی میخورند و
موجب میشود که چرت بزنند چون خوابآور است. این پایه بدون میوه است.
تکثیر لفاح با کاشت
بذر آن در مناطق معتدل در اوایل بهار صورت میگیرد و پس از 90- 80 روز میتوان آن را
برداشت کرد.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی
یک آلکالوئید به نام ماندرا گورین 528] از گیاه جدا شده که خواص آن مشابه خواص آتروپین
529] است. ماندرا گورین مخلوطی از هیوسیامین و اسکوپولامین است. ماندرا گورین مخلوطی
از هیوسیامین و اسکوپولامین است. علاوه
معارف گیاهی، ج5،
ص: 361
بر دو آلکالوئید یادشده
یک ماده سومی نیز در گیاه مشخص شده که به آن ماده نیز نام ماندرا گورین دادهاند]G .I .M .P[ . در گزارش دیگری آمده است که
در ریشه گیاه آلکالوئیدهای هیوسیامین، هیوسین، پسی- هیوسیامین 530]، کوسکوهیگرین و
ماندراگورین یافت میشود]S .G .I .M .P[ .
خواص- کاربرد
داروی گیاهی که از
ریشه ماندرا گورا تهیه میشود به نظر میرسد که بشر از روزگاران کهن میشناخته است.
در کتاب طب سنتی چین
که در قرن 28 قبل از میلاد در چین مورد استفاده بوده است لفاح بعنوان یکی از پنج سمّ
معروف ذکر شده و 4 سمّ دیگر گیاه دند[531]، گیاه آکونیت یا بیش 532]، گیاه خربق
533] و ماده کانتارید (که از حشره ذراریح گرفته میشود) است. شرح گیاهان فوق با خواص
آنها به تفصیل در جلدهای دیگر این مجموعه آورده شده و شرح ذراریح نیز در آخر این بخش
خواهد آمد.
حکیم معروف چینی به
نامMachi (قرن دهم
قبل از میلاد) لفّاح را در ردیف شش داروی مفید و معروف دیگر میدانسته و نام پنج داروی
دیگر راEphedra ، پوست پرتقال
و مرکبات، گیاهCitrus fusca ،Pinella tuberifera وBoymia rutoecarpa ذکر کرده است که شرح خواص سه داروی
اول به تفصیل در جلدهای دیگر این مجموعه آمده است.
در دوران کهن در چین
بیشتر از گرد ریشه آن برای از بین بردن حشرات نظیر کنه و طفیلیهای حیوانات استفاده
میشده است. در هند از ریشه گیاه که دارای خواصی شبیه بلّادون است به عنوان خوابآور،
آرامبخش، بیحسکننده، بازکننده مردمک چشم و در بعضی مناطق به عنوان ماده مخدّر استفاده
میشود و بههرحال چون سمّی است، در مصرف آن باید نهایت دقت به عمل آید و مصرف آن بهطور
حتم با نظر و نظارت پزشک باشد.
در طب سنتی برای انسان
به مقدار خیلی کم و محدود برای تسکین آنژین و سرفه
معارف گیاهی، ج5،
ص: 362
و انواع کولیک مصرف
داخلی داشته و در استعمال خارجی برای دفع طفیلی پوست بدن و بیماریهای جلدی نظیر جرب
تجویز میشده است.
حکمای طب سنتی ایرانی
گیاه لفاح را از نظر طبیعت سرد و خشک میدانند و معتقدند که کمی حرارت در آن وجود دارد.
از نظر خواص معتقدند که گیاه لفاح و ریشه آن مخدّر و تسکیندهنده حرارت و غلیان خون
و صفرا، قابض، سکرآور و خوابآور است. مضمضه دمکرده گیاه برای تسکین درد دندان مفید
است و اگر 1- 9/ 0 گرم از گرد پوست ریشه آن با آب و عسل مخلوط و خورده شود برای رفع
بیخوابی، خفقان گرم، اسهال خونی و ادرار خونی نافع است. ضماد برگ آن با آرد جو برای
تحلیل ورمهای گرم و تومورهای خنازیری مفید است. خوردن 2 گرم از تخم آن برای برافروخته
شدن رنگ چهره در حدی که مانند سرخی چهره پس از یک حمام خیلی گرم باشد، استفاده میشود.
مقدار خوراک از گرد
ریشه آن هربار نباید از 9/ 0- 5/ 0 گرم تجاوز کند و خوردن در حدود 7 گرم از آن ایجاد
اختلال مشاعر و استفراغ و چرت و در نهایت امر موجب هلاکت میشود. به دلایل فوق مصرف
این دارو باید با تجویز و نظارت پزشک باشد و اگر اتفاقا مسمومیتی از خوردن این دارو
حاصل شده باشد باید فورا به پزشک اطلاع داد و تا رسیدن پزشک فورا از محلول روغن و عسل
و سداب و انیسون و خردل که محلول قیآور شدیدی است استفاده شود یا حد اقل مقداری آب
خورده شود.
زیاد بوییدن گیاه
بخصوص بوییدن گونهای از گیاه که دارای برگ روشن مایل به سفید است موجب سکته میشود.
سابقا از ریشه گیاه به جای اتر برای بیهوش کردن بیمار استفاده میشده است که فعلا
متروک شده است.
در روزگاران قدیم
در مورد خواص غریبه این گیاه داستانهای اغراقآمیزی نقل میشده و مردم معتقداتی در
حد خرافات داشتهاند بهطوری که برای رفع هرگونه ناراحتیهای روانی و عشقی به این گیاه
متوسل میشدند و عدهای شیاد از این امر سوء استفاده میکردند. به همین دلایل این گیاه
به نام مهرگیاه و مردم گیاه معروف شده است. خواص دارویی گیاه و ریشه آن طبق تجربیات
حکمای طب سنتی 5- 4 سال میماند.
معارف گیاهی، ج5،
ص: 363
///////////
مهرگیاه
از ویکیپدیا،
دانشنامهٔ آزاد
برای دیگر کاربردها، مهرگیاه (ابهامزدایی) را
ببینید.
مهرگیاه
|
|
مهرگیاه معمولی
|
|
فرمانرو:
|
|
Division:
|
|
رده:
|
|
راسته:
|
|
تیره:
|
|
سرده:
|
|
گونهها
|
|
مِهرگیاه یا مَردُمگیاه یا سگشکن نام
یک گیاهاست.
مهرگِیاه گیاهی است از راسته تاجریزیها (Solanales)، تیره سیبزمینیان (بادنجانیان Solanaceae) از سرده مردمگیاهان (Mandragora).
این گیاه دارای ریشهٔ ضخیم و گوشتی غالباً دو شاخه میباشد و شکل
ظاهری ریشه شباهت به انسان دارد. و به همین خاطر افسانههای زیادی دربارهٔ آن
ساخته شدهاست. این گیاه در مناطق مدیترانهای به خصوص در جزیره سیسیل و کالابر به
فراوانی میروید.
۱-اینهمانی بین مهرگیاه و یبروح الصنم و سابیزج:
در لغت نامه برهان قاطع و نیز لغت نامه دهخدا ذیل مداخل یبروح
الصنم و سابیزج اینهمانیها یا یکسان پنداریهایی بین مهرگیاه و عنقا یا سیمرغ دیده
میشود که ذیلاً به برخی اشاره خواهد شد[۱]:
در لغت نامه ذیل یبروح الصنم آمدهاست: به معنی مردم گیاه و آن بیخ
گیاهی است شبیه به مرد و زن به هم پیوسته دستها بر همدیگر حمایل کرده و پاها در هم
محکم ساخته... در اصطلاح اطبا قرار یافته برای بیخ لفاح بری و آن را «شاه بیزج»
معرب شاهبیزکفارسی و نیز به
فارسی مردم گیاه و بیخ سگ شکن و به یونانی بطیطس و به هندی لکهمنا لکهمنی...
در ذیل مدخل لفاح نیز آمدهاست:... صاحب اختیارات بدیعی گوید ثمر
یبروح است به پارسی شاه ترج است و مغد خوانند
وذیل ابروصنم آمدهاست: بیخ گیاهی است بر شکل آدمی نر و ماده و در
ملک طبرستان بسیار میباشد. (نزهةالقلوب). استرنگ. سترنگ. مردم گیاه. مهرگیاه.
لعبت مطلقه. لعبت معلقه. مندعوره. تفاح الجن. سابیزج. شجرهٔ سلیمان. شجرةالصنم.
یبروح
و ذیل سابیزک آمدهاست: بر وزن و معنی سابیزج است که مردم گیاه و
لفاح باشد و سابیزج معرب آن است. (برهان) (آنندراج). سابیزک صحرائی، آن مانند آدمی
نر و ماده میباشد، خوردنش بیهوشی آرد و ببوئیدن نیز همان عمل کند. (نزهة القلوب).
لقاح اسم عربی است و بفارسی سابیزک نامندو آن ثمر یبروح است. (تحفه حکیم مومن).
شابیزج و شابیرج و شابرج. (فهرست مخزن الادویه). ساپرک. (شعوری). مردم گیاه. مهر
گیاه. یبروح الصنم. سبیزه. بار درخت یبروح. سیب مور. رجوع به لفاح و مردم گیاه
شود.
تا اینجا این همانی بین مهرگیاه(مردم گیاه) و یبروح الصنم و
سابیزک(شابیزج) و لفاح معلوم است.
۲-اینهمانی بین عنقا و بوقلمون و یبروح:
ذیل مدخل بوقلمون آمدهاست: نام مرغی هم هست. (برهان). پرندهای از
راسته ماکیانها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجههای قوی میباشد. رنگ آن
بیشتر سیاه، سر وگردن وی بدون پر است. دارای آویزههای نرم گوشتی است و نر آن
دارای دم پهنی است. (فرهنگ فارسی معین). یک قسم مرغ بزرگی از طایفه ماکیان هاکه
بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند.
(ناظم الاطباء).
همانطور که مشاهده میشود بوقلمون با یبروح اینهمانی یافت و یبروح
با اشترنگ اینهمانی دارد و ذیل مدخل اشترنگ آمده: درخت یبروح باشد که از زمین روید
بر شبه مردم در ملک چین و ثمر آن نیز بر صورت آدمی باشد... و همانطور که فوقا
اشاره شد ذیل مدخل ابروصنم به استرنگ اشاره شدهاست و واضح است که ابروصنم همان
یبروح الصنم و استرک همان اشترک و اشترنگ و استرنگ و سترنگ است ودر برهان قاطع ذیل
مدخل اشترکا اینهمانی بین عنقا(سیمرغ) با آن مصرح است:اشترکا: نام جانوری است که
آنرا بعربی عنقا خوانند. نیز رجوع کنید به (آنندراج). در ضمن شترک یا اشترک به موج
دریا هم میگویند در لغت نامه ذیل موج موجتایید این گفتار است:موج
موج:موجها و کوهههای آب پیاپی. (ناظم الاطباء). خیزابههای پی درپی. خیزابها که
یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب. آب با نرههای
بسیار. آب با ستونههای بسیار. آب با نوردهای بسیار. آب با شترکهای
بسیار. با اشترکهای بسیار و ذیل اشترک در برهان قاطع گفته شده: که به
معنی موجهاست خواه موجه دریا باشد و خواه تالاب و رودخانه و امثال آن. بنابراین
بین مهرگیاه = یبروح الصنم= اشترنگ=سابیزک= موج و عنقا= سیمرغ اینهمانی ثابت است.
صادق هدایت در نیرنگستان به نقل
از برهان قاطع مهرگیاه
را اینگونه توصیف میکند: <<گیاهی باشد شبیه آدمی و در زمین چین روید و آن
سرازیر و نگونسار می باشدچنانکه ریشههای آن به منزلهٔ موی سر اوست. نر و ماده در
گردن هم کرده و پایها در یک دیگر محکم ساخته، گویند هر آنکه آن را بکند در اندک
روزی بمیرد و طریق کندن آن چنانست که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک زوری
کنده شود و ریسمانی بر آن بندند و سر ریسمان را بر کمر سگ تازی محکم سازند و شکاری
در پیش آن سگ رها کنند. چون سگ از عقب شکار بدود آن گیاه از بیخ و ریشه کنده شود و
سگ کَن به این اعتبارش گویند و سگ بعد از چند روز بمیرد و آن را مردم گیاه یا مردم
گیه نیز خواندند و نر و ماده آن را از هم تفرقه نتوان کرد و اگر قدری از آن را با
شیر گاو بخورد زنی بدهند که عقیم باشد البته فرزندش به هم رسد. اگر از نر بخورد فرزندش
نر و اگر از ماده بخورد فرزندش ماده میشود>>.[۲]
بعید نیست که واژه مهر گیاه با مهری و
مهریانه (مشی و مشیانه) که
نخستین نر و ماده در اسطوره ی ایرانی آفرینش
هستند مربوط بوده باشد.
مهر گیاه رمز وحدت است. مهرگیاه در متون کهن به
صورت مردم گیاه، استرنگ، سگ کَن(چون
آن را به وسیلهٔ سگ میکنند) و یبروح الصنم(که
ربطی به بی روح ندارد اما آن را به ذهن متبادر میکند) هم آمدهاست. گیاهیست شبیه به
آدمی. میوهٔ آن لفاح نام
دارد <<چون بیخ هر نوح لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت
انسان مشاهده میگردد>>(حواشی برهان قاطع).
مهر گیاه به احتمال زیاد از نظر لغوی با مشی و مشیانه-که در اساطیر ایرانی حکم
نخستین زوج انسانی را دارند-مربوط است. هنگامی که انسان نخستین یعنی کیومرثدرگذشت نطفهٔ او بر
زمین ریخت و مشیه و مشیانه که نخستین زوج بشر بودند به صورت ریواس از زمین روییدند.
اسم آنها در برخی متونبه صورت مهر و مهریانه آمدهاست. درگزیدههای زادسپرم آمده
است: <<کیومرث اندر گذشت... اندر پایان چهل سال، ریباس گونهٔ مشی و مشیانه
برآورده شدند. یکی به یکدیگر پیوسته و هم بالا(=هم قد)و یگانه. اندر میان ایشان
روان بر آمد. ایشان به هم بالایی(=هم قدی)آن گونه بودند که پیدا نبود کدام نر،
کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده بود... پس مشی و مشیانه از گیاه پیکری به
مردم پیکری گشتند>>.[۳]
این مطلب در ادبیات فارسی به
صورت هرمافرودیت بودن
مهرگیاه منعکس شدهاست:
باد صبا که فحل بنات و نبات بود، مردم گیاه شد که نه مرد است و نه
زن است.
انوری
|
1.
پرش به بالا↑ لغتنامه، دهخدا، سرواژهٔ یبروح الصنم.
2.
پرش به بالا↑ نیرنگستان،
صادق هدایت،ص88،چاپ اول:تهران 1312
3.
پرش به بالا↑ اساطیر
ایران، مهرداد بهار، بنیاد فرهنگ ایران، ص۳۱
·
فرهنگ دانشگاهی انگلیسی-فارسی آریانپور.
·
واژهنامه علوم زیستی، دکتر عطری.
·
لغت نامه دهخدا
·
لغت نامه برهان قاطع
////////////
به عربی:
اليبروح
|
|
ثمار اليبروح الطبي
|
|
المملكة:
|
|
الفرقة العليا:
|
|
القسم:
|
|
الشعبة:
|
|
الشعيبة:
|
|
الرتبة العليا:
|
Asterids
|
الرتبة:
|
الباذنجانيات Solanales
|
الفصيلة:
|
الباذنجانية Solanaceae
|
الجنس:
|
يبروح Mandragora
|
القطاع:
|
|
اليبروح أو بيض الجن أو تفاح المجانين[2] (باللاتينية: Mandragora) جنس من النباتات ينتمي إلى الفصيلة الباذنجانية. تنمو أنواع هذا الجنس بصورة برية في المشرق العربي وغرب آسيا وجنوب أوروبا.
محتويات
·
2تاريخ
·
4المصادر
سوق اليبروح لا ترى
بل تبدو الأوراق كما لو
كانت تنمو من الجذور؛ ولأغلب هذه
النباتات جذر وتدي رئيسي كبير الحجم. وأزهار اليبروح بيضاء أو مشربة بالزرقة أو
أرجوانية اللون، وهي تنمو على عيدان رفيعة موجودة بين الأوراق.
كان البشر منذ أقدم العصور يؤمنون بخرافات
تتعلق بنباتات اليبروح؛ إذ
كان البعض يعتقد أن لها قوة سحرية ، فصنعوا منها ما كان يعرف باسم "أكسيد
الغرام". واليبروح يحتوي على مركبين كيماويين هما "السكوبولامين"
و"الهيوسيامين". وقد استعملت بعض شعوب الشرق الأدنى وأوروبا جذور
اليبروح كمخدر للتعاطي وفي الجراحة. واليبروح مذكور في الكتاب المقدس وفي بردية
إيبرس، وهي سجل مصري قديم للمعلومات الطبية يرجع إلى عام 1550 ق.م أو ما قبله.
نبات اليبروح الخريفي في
فلسطين
هذه بذرة مقالة عن نبات متعلقة بالفصيلة الباذنجانية بحاجة
للتوسيع. شارك في تحريرها.
/////////////
به عبری: דודא (שם מדעי: Mandragora) הוא סוג צמחים עשבוניים רב שנתיים, ממשפחת הסולניים. בתרגום אונקלוס מזוהה
הדודא עם יברוח.
////////////////
به آذری:
Mandraqora (lat. Mandragora)[1] — badımcankimilər fəsiləsinə
aid bitki cinsi.[2] Bitkinin
kökləri insan fiqurunu
xatırlatdığına görə qədim dövrlərdə ondan müxtəlif dini mərasimlərdə istifadə
edirdilər. Bu səbədən bitkiyə "insan fiqurlu" adı verilib.Maraqlı
qeydlərdən biri də bitkinin türkcə adının "Adamotu" olmasıdır.
//////////////
به ترکی:
Adam otu (Mandragora), patlıcangiller (Solanaceae)
familyasından Mandragora cinsini oluşturan sarı ya da
mavimsi-mor renkli çiçekler açan bitki türlerinin ortak
adı.
Rozet yapraklı ve kazık köklü çok yıllık otsu bir bitki türleridir. Kökleri insana
benzediği için, bu isim verilmiştir.
Kökleri % 0,3 oranında Hiyosiyaminlerle
Skopolamin alkaloidlerini taşır. Bundan dolayı zehirli bir bitkidir.
Ağrı kesici, yatıştırıcı, cinsel gücü arttırıcı etkileri vardır. Halen tedavide
çeşitli preparatların terkibinde kullanılmaktadır. Rastgele kullanıldığında
zararlı olur.
Mandragora officinarum
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Mandragora officinarum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
M. officinarum
|
(Based on a broad circumscription of M. officinarum)
·
Atropa acaulis Stokes
·
Atropa humilis Salisb.
·
Atropa mandragora L., nom. illeg.
·
Mandragora acaulis Gaertn.
·
Mandragora autumnalis Bertol.
·
Mandragora foemina Garsault
·
Mandragora haussknechtiiHeldr.
·
Mandragora hispanica Vierh.
·
Mandragora × hybrida Hausskn. & Heldr.
·
Mandragora mas Garsault
·
Mandragora microcarpa Bertol.
·
Mandragora neglecta G.Don ex Loudon
·
Mandragora praecox Sweet
·
Mandragora vernalis Bertol.
|
Mandragora officinarum or mandrake is
the type species of
the plant genus Mandragora.
As of 2015, sources differ significantly in the species they use for Mandragora plants
native to theMediterranean region.
In the narrowest circumscription, M. officinarum is
limited to small areas of northern Italy and
the coast of former Yugoslavia, and the
main species found around the Mediterranean is called Mandragora autumnalis,
the autumn mandrake. In a broader circumscription, all the plants native to the
countries around the Mediterranean Sea are placed inM. officinarum,
which thus includes M. autumnalis. The names autumn
mandrake andMediterranean mandrake are then used.[2] Whatever the
circumscription, Mandragora officinarumis a perennial herbaceous
plant with ovate leaves arranged in a rosette, a thick upright root, often
branched, and bell-shaped flowers followed by yellow or orange berries.
Because mandrakes
contain deliriant hallucinogenic tropane alkaloids and the shape of their
roots often resembles human figures, they have been associated with a variety
of superstitious practices throughout history. They have long been used
in magic rituals,
today also in contemporary pagantraditions
such as Wicca and Odinism.[3] However, the
so-called "mandrakes" used in this way are not always species
of Mandragora let alone Mandragora officinarum;
for example, Bryonia alba,
the English mandrake, is explicitly mentioned in some sources.
Contents
Mandragora plant
fromIsrael that some sources would place
in Mandragora autumnalis rather
thanMandragora officinarum
As of 2015, Mandragora
officinarum has three or four different circumscriptions (see Taxonomybelow). The description below applies
to a broad circumscription, used in a 1998 revision of the genus, in which the
name is used for all the plants native to Mediterranean region.[1] Thus defined,Mandragora
officinarum is a very variable perennial herbaceous plant with a long thick root,
often branched. It has almost no stem, the leaves being borne in a basal
rosette. The leaves are very variable in size and shape, with a maximum length
of 45 cm (18 in). They are usually either elliptical in shape or
wider towards the end (obovate), with varying degrees of hairiness.[1]
The flowers appear from
autumn to spring (September to April). They are borne in the axils of the
leaves. The flower stalks (pedicels) are also very variable in length, up
to 45 cm (18 in) long. The five sepals are
6–28 mm (0.2–1.1 in) long, fused together at the base and then
forming free lobes to about a half to two-thirds of their total length. The
five petals are greenish white to pale blue or
violet in colour, 12–65 mm (0.5–2.6 in) long, and, like the sepals,
joined together at the base with free lobes at the end. The lobes are between
half as long as the petals to almost as long. The fivestamens are joined to the bases of the
petals and vary in length from 7 to 15 mm (0.3 to 0.6 in). The
anthers of the stamens are usually yellow or brown, but are sometimes pale
blue.[1]
The fruit which forms in
late autumn to early summer (November to June) is a berry, shaped like a globe or an ellipsoid
(i.e. longer than wide), with a very variable diameter of 5–40 mm
(0.2–1.6 in). When ripe, the fruit is glossy, and yellow to orange –
somewhat resembling a small tomato. It contains yellow to light brown seeds,
2.5–6 mm (0.10–0.24 in) long.[1]
Earlier, a different
circumscription was used, in which Mandragora officinarum referred
only to plants found in northern Italy and part of the coast of former Yugoslavia, most Mediterranean mandrakes being
placed in Mandragora autumnalis.[4][5] The description
above would then apply to both species combined, with M. officinarum having
greenish-white rather than violet petals, up to 25 mm (1 in) long
rather than usually 30–40 mm (1.2–1.6 in) or longer, and a berry that
is globose rather than ellipsoid.[4] More recently,
plants native to the Levant have been
separated out asMandragora autumnalis, leaving those found in the rest
of the Mediterranean area asM. officinarum. One difference then is
that the size of the seeds of M. officinarum is less than
half the size of those of M. autumnalis.[6]
Mandragora officinarum was
first described in 1753 by Carl Linnaeus in the first edition
of Species Plantarum.[7][8] It is the type species of the genus Mandragora.[5] (Linnaeus later
changed his mind and in 1759 placed M. officinarum in the
genus Atropa as A. mandragora.[9]) Linnaeus regarded M. officinarumas
the sole species in the genus, at that time only known from the Mediterranean region.
Jackson and Berry (1979)[5] and Ungricht et al.
(1998)[1] have documented
some of the subsequent confusion over the number of Mediterranean species
of Mandragora and their scientific names. Ungricht et al.
describe the confusion as "incredible" and a "morass".[1]
The first confusion
relates to the name "Mandragora officinalis Mill.",
dated to 1768 in the eighth edition ofPhilip Miller's The gardener's
dictionary. However, this work uses the epithet officinarum,
not "officinalis".[10]There is a reference to
"Mandragora officinalis" as a synonym in the 9th edition
of The gardener's dictionary of 1807. However, there was no
such earlier use of the name, and Ungricht et al. say that "officinalis"
is an orthographic error for the correct epithet officinarum, so
that the name "Mandragora officinalis Mill."
(and any subsequent uses of this epithet) have "no real nomenclatural
standing".[1]
The second confusion
relates to the number of Mediterranean species of Mandragora (a
confusion which continues). At different times, between one to five taxa have
been recognized.[1] Dioscorides was among those who
distinguished between "male" and "female" mandrakes,[5] a distinction used
in 1764 when Garsault published the names Mandragora mas and Mandragora
foemina. Flowering time was also used to distinguish species; thus in the
1820s, Antonio Bertoloni named
two species as Mandragora vernalis, the spring-flowering mandrake,
and Mandragora autumnalis, the autumn-flowering mandrake.[1] Since the late
1990s, three main circumscriptions of Mandragora
officinarum have been used and all three will be found in current
sources.
·
Identifying the
spring-flowering mandrake as Linnaeus's M. officinarum, works
such as Flora Europaea list
two Mediterranean species of Mandragora: M. officinarum and M. autumnalis.
On this view, the main Mediterranean species is M. autumnalis rather
thanM. officinarum, which is a rare species, confined to northern
Italy and a small region of the coast of former Yugoslavia.[4][5]
·
Using statistical
analysis of morphological characters, Ungricht et al. in 1998 found no distinct
clusters among the specimens they examined and concluded that Linnaeus's M. officinarum is
a single, variable species. They thus include M. autumnalis inM. officinarum,
which on this view is the only Mediterranean mandrake.[1]
·
M. autumnalis was
again separated from M. officinarum by Tu et al. in 2010
in a molecular
phylogenetic study. They regardM. officinarum as
the main species in the Mediterranean, but separate out plants native to
the Levant as M. autumnalis,
which was then shown to be more closely related to Mandragora
turcomanica than to their circumscription of M. officinarum.[6]
In the circumscription in
which Mandragora officinarum is the only Mediterranean
species, it is native to southern Portugal and countries around the Mediterranean sea: Tunisia, Algeria and Morocco in north Africa; southern Spain, Italy,
former Yugoslavia, Greece and Cyprusin southern Europe; southern Turkey; Syria, Lebanon, Israel, the Palestinian
territories and Jordan in the Levant. It is usually found in open habitats,
such as light woodland and disturbed sites, including olive groves, fallow
land, waysides, railway embankments and ruins, from sea level to 1,200 m
(3,900 ft).[1]
When Mandragora
autumnalis is regarded as the main Mediterranean species, M. officinarum is
native only to north Italy and part of the coast of former Yugoslavia.[4] Alternatively, M. officinarum is
absent from the Levant, where it is replaced by M. autumnalis.[6]
All species of Mandragora contain
highly biologically active alkaloids, tropane alkaloids in particular. Hanuš et
al. reviewed thephytochemistry of Mandragora species.
More than 80 substances have been identified; their paper gives the detailed
chemical structure of 37 of them.[11] Jackson and Berry
were unable to find any differences in alkaloid composition between Mandragora
officinarum (using the narrowest circumscription of this species)
and Mandragora autumnalis (viewed as the main Mediterranean
species). Alkaloids present in the fresh plant or the dried root included atropine, hyoscyamine, scopolamine (hyoscine), scopine, cuscohygrine, apoatropine, 3-alpha-tigloyloxytropane, 3-alpha,6-beta-ditigloyloxytropane and belladonnines. Non-alkaloid constituents
included sitosterol and
beta-methylesculetin (scopoletin).[5][11]
The alkaloids make the
plant, in particular the root and leaves, poisonous, via anticholinergic, hallucinogenic, and hypnotic effects. Anticholinergic
properties can lead to asphyxiation. Ingesting
mandrake root is likely to have other adverse effects such as vomiting and
diarrhea. The alkaloid concentration varies between plant samples, and
accidental poisoning is likely to occur. Clinical reports of the effects of
consumption of Mandragora officinarum (as Mandragora
autumnalis) include severe symptoms similar to those of atropinepoisoning, including blurred vision,
dilation of the pupils (mydriasis), dryness of
the mouth, difficulty in urinating, dizziness, headache, vomiting, blushing and
a rapid heart rate (tachycardia).
Hyperactivity and hallucinations also occurred in the majority of patients.[12][13]
Main
article: Mandrake
The
so-called "female" and "male" mandrakes, from a 1583
illustration
Mandrake has a long
history of medicinal use, although superstition has played a large part in
the uses to which it has been applied. It is rarely prescribed in modern herbalism.[citation needed]
The root is hallucinogenic and narcotic. In sufficient quantities, it induces
a state of unconsciousness and
was used as an anaesthetic for surgery in ancient times.[14] In the past, juice
from the finely grated root was applied externally to relieve rheumatic pains.[14] It was also used
internally to treat melancholy,convulsions, and mania.[14] When taken
internally in large doses, however, it is said to excite delirium and madness.[14]
In the past, mandrake was
often made into amulets which were
believed to bring good fortune, cure sterility, etc. In one superstition,
people who pull up this root will be condemned to hell,
and the mandrake root would scream as it was pulled from the ground, killing
anyone who heard it.[3] Therefore, in the
past, people have tied the roots to the bodies of animals and then used these
animals to pull the roots from the soil.[3]
1. ^ Jump up to:a b c d e f g h i j k l Ungricht,
Stefan; Knapp, Sandra & Press, John R. (1998). "A revision of the genusMandragora (Solanaceae)". Bulletin of the
Natural History Museum (Botany Series) 28 (1): 17–40.
Retrieved 2015-03-31.
3. ^ Jump up to:a b c John Gerard (1597). "Herball, Generall Historie of Plants".
Claude Moore Health Sciences Library.
4. ^ Jump up to:a b c d Hawkes,
J.G. (1972). "Mandragora". In Tutin, T.G.; Heywood, V.H.; Burges,
N.A.; Valentine, D.H.; Walters, S.M. & Webb, D.A. Flora Europaea,
Volume 3: Diapensiaceae to Myoporaceae. Cambridge University Press.
pp. 199–200. ISBN 978-0-521-08489-5.
5. ^ Jump up to:a b c d e f Jackson,
Betty P. & Berry, Michael I. (1979). "39. Mandragora - taxonomy and chemistry of the European species" (PDF).
In Hawkes, J.G.; Lester, R.N. & Skelding, A.D. The biology and
taxonomy of the Solanaceae. London: Academic Press. pp. 505–512.
Retrieved2015-03-29.
6. ^ Jump up to:a b c Tu,
Tieyao; Volis, Sergei; Dillon, Michael O.; Sun, Hang & Wen, Jun (2010).
"Dispersals of Hyoscyameae and Mandragoreae (Solanaceae) from the New
World to Eurasia in the early Miocene and their biogeographic diversification
within Eurasia". Molecular Phylogenetics and Evolution 57 (3):
1226–1237. doi:10.1016/j.ympev.2010.09.007.
7. Jump up^ "IPNI Plant Name Query Results for Mandragora officinarum". The International
Plant Names Index. Retrieved 2015-03-29.
8. Jump up^ Linnaeus, C.
(1753). "Mandragora". Species
Plantarum, vol. 1. p. 181. Retrieved 2015-03-29.
10. Jump up^ Miller, Philip
(1768). "Mandragora". The gardener's
dictionary (8th ed.). London. Retrieved 2015-04-11.
11. ^ Jump up to:a b Hanuš, Lumír O.;
Řezanka, Tomáš; Spížek, Jaroslav & Dembitsky, Valery M. (2005).
"Substances isolated
from Mandragora species".Phytochemistry 66 (20):
2408–2417. doi:10.1016/j.phytochem.2005.07.016. PMID 16137728.
12. Jump up^ Jiménez-Mejías,
M.E.; Montaño-Díaz, M.; López Pardo, F.; Campos Jiménez, E.; Martín Cordero,
M.C.; Ayuso González, M.J. & González de la Puente, M.A. (1990-11-24).
"Intoxicación atropínica por Mandragora autumnalis: descripción de
quince casos [Atropine poisoning byMandragora autumnalis: a report of 15
cases]". Medicina Clínica 95 (18): 689–692. PMID 2087109.
13. Jump up^ Piccillo,
Giovita A.; Mondati, Enrico G. M. & Moro, Paola A. (2002). "Six
clinical cases of Mandragora autumnalis poisoning: diagnosis and
treatment". European Journal of Emergency Medicine: Official Journal
of the European Society for Emergency Medicine 9 (4): 342–347.doi:10.1097/01.mej.0000043855.56375.a7. PMID 12501035.
14. ^ Jump up to:a b c d A Modern Herbal, first published in 1931, by Mrs. M.
Grieve, contains Medicinal, Culinary, Cosmetic and Economic Properties,
Cultivation and Folk-Lore.
·
Heiser, Charles B. Jr
(1969). Nightshades, The Paradoxical Plant, 131-136. W. H. Freeman
& Co. SBN 7167 0672-5.
·
Thompson, C. J. S.
(reprint 1968). The Mystic Mandrake. University Books.
|
Wikimedia Commons has media related to Mandragora
officinarum.
|
|
Wikispecies has information related
to: Mandragora
officinarum
|
·
Chisholm, Hugh, ed. (1911). "Mandrake". Encyclopædia
Britannica (11th ed.). Cambridge University Press.
|
|
|