۱۳۹۵ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

یغما

سالمرگ حبيب يغمايي به سي رسيد
   نويسنده : فرزامي

24 ارديبهشت 1363، دست روزگار  غدار، نقطه ي پايان مردي را نوشت که از خادمان راستين زبان و ادب فارسي و از رسته ي اديبان اريب و فرزانگان ادب آزموده بود و با اينکه نگارنده در چند برنامه ي راديويي و يکي دوبار در مقالات روزنامه اي در بزرگداشت و تحليل شخصيت ادبي او سخن گفته و نوشته است اما به صدق دل اذعان دارد که حق ابعادمنش و شخصيتش گزارده نشده و جاي حرف بسيار خواهد داشت اما يک مورد از مقصود دور نيست و آن اينکه کلام امروز از بابي متفاوت با مقولات پيشين باشد.
زندگي حبيب يغمايي بي يغما» مرگ مسلم بود
همه ي کساني که با استاد حبيب يغمايي حشر و نشر داشته اند و يا خلق و خوي وي را با همکارواني مجله ي «يغما» درک کرده بودند، مي دانستند که استاد بدون «يغما» و «يغما» بدون استاد نمي توانند و نمي توانستند زنده بمانند و آن شش سالي هم که حبيب يغمايي بدون يغما زيست، زندگي نبود مرگ دردناک تدريجي بود، به قول مبارز بزرگ، فرخي يزدي :
زندگي کردن من مردن تدريجي بود                  
هرچه جان کند تنم عمرحسابش کردم 
وي نمي توانست دمي از يغما و کانون گرم يغما که با بزرگان بي جانشين با صفا مي شد، دور شود و ياران و فاداري که هرکدام در «سي» خود شاخصان زمان و جريان ساز دوران بودند، نبيند و آثار آنان را نخواند و با اشتياق به زيور طبع نسپارد.
در فاصله اي 1327 تا پايان 1357، آثار بزرگاني در آينه ي «يغما» تلالو» يافته بود که اگر با احتمالات به ستيز برنخيزيم، ديگر در عرصه ي زبان و ادب و تاريخ و تتبع و تصحيح و نقد و نگارش، تکرار نخواهند شد. بزرگاني همچون: فروغي، قزويني، بهار، دهخدا، بهمنيار، عباس اقبال آشتياني سيد حسن تقي زاده، علي دشتي، رضا زاده شفق، لطفعلي صورتگر دکتر قاسم غني، بديع الزمان فروزانفر، جلا ل الدين همايي، مجتبي مينوي، رشيد ياسمي، سيد محمد فرزان، ايرج افشار، مهدي حميدي، غلامحسين يوسفي، دکتر ندوشن، باستاني پاريزي و... 
به راستي که بايد درباره ي هرکدام از آن بزرگواران بيت سعدي را زمزمه کرد که:
صبر بسيار ببايد پدر پير فلک را                تادگر مادر گيتي چوتو فرزند بزايد  
تعهد روزنامه نگاريدر تاريخ روزنامه نگاري در ايران، سابقه ندارد که نشريه اي در قالب مجله، بي وقفه سي و يک سال چاپ و منتشر شده باشد. پژوهشگر توانا، زنده ياد ايرج افشار در مقاله ي ممتع «چهل سال با حبيب يغمايي» مي نويسد: «يغمايي مجله را حقيقتا يک تنه مي گردانيد و هرچند گاهي به گاهي- همسر (دکتر نصرت تجربه کار) فرزند (مدت ها پرويز يغمايي) برادر (اقبال يغمايي)، خويشان (کمال اجتماعي، آل داوود و...) به ياري او مي شتافتند اما مطبعه روي، غلطگيري، مقداري از بسته بندي، پاکت نويسي، تمبر چسباني، حساب رسي دفتر، نامه نويسي به مشترکان فراموشکار، عمدتا کار خودش بود. از اين همه وقت گذاري و خستگي پذيري، خم به ابرو نمي آورد. بي تاب مي شد اما دلسرد نمي شد و»  
تعهد به يغما، پاي بندي به فرهنگ ايران زمين بود 
اين همه پاي بندي، اين همه شيفتگي و پا شکستگي نه براي «يغما» که به نوعي فرزند دلبندش به شمار مي آمد- وديگر اهل قلم هم  در علقه هاي عاطفي چنين اند. اما اگر تحليل عميق تري در ميان باشد اين حقيقت مسلم بر همه يقين خواهد شد ولي اين دلبستگي و عشق به «يغما» در اصل تعهد به فرهنگ و مدنيت ايراني است به همين علت از استادان بارع و برجسته ي در بخش مقالات، فراوان سود مي برد و در اين راه در مقاله هاي نو قلمان از نظر صائب و انتقادي استاد مجتبي مينوي بهره ها مي برد.
حبيب يغمايي حاضر بود که اسباب و اثاثه ي مختصر و جمع و  جور زندگي خود را نيز در نشر و چاپ مجله «هبا» کند و در اين خصلت، پا جاي پا «مريم عميد سمناني» مدير مسئول روزنامه ي «شکوفه» بگذارد. خصايل نيک فرهنگ دوستي و فرهنگ پروري که اکنون نيز اهل قلم و رسانه از اين اسلاف خردمند و ايثارگرخود به ميراث دارند.
8 سال همکاري با فروغيحبيب يغمايي از ناحيه دو دانشور بزرگ به همکاري دعوت شد. علامه دهخدا و فروغي. و او به عللي دست ياري در دست فروغي گذاشت و از علامه دهخدا پوزش خواست. اين همکاري به مدت 8 سال به درازا کشيد و حبيب يغمايي از محضر آن مرد ادب و سياست و فرهيختگي، بهره ها برد و خوشه ها برچيد و با فروغي چند بار شاهنامه و کليات سعدي را جهت تهيه ي گزيده ي آن بارها از اول تا آخر خواند و با نظر درست فروغي، ابيات پيراسته و منقح را برگزيد. 
اين نوع همکاري و آموزش و خوشه چيني، از هر کتاب و محضر درس و بحثي، موثرتر است، همان تمتعي که «حسينعلي هروي» از «مينوي» برد و «غني» از ن علامه محمد قزويني» نکته ها آموخت. به هرحال در مکتب ادبي ما، اين گونه شاگردي کردن ها، کم نيست.
تجربه ي تلخ سياست زدگيايرج افشار فقيد در مقاله ي ياد شده مي نويسد:  پس از شهريور 20، هواي سياست به سر يغمايي افتاد. او به مانند همه ي ميان سالان آن روزگار، بر آن تصور مي رفت که دوره ي آزادي فرا رسيده و هرکس فراخور مقام و مرتبتي که دارد بايد در سياست و امور اجتماعي به خدمت بپردازد. او با همين آرزوي خام، کانديداي وکالت از ناحيه ي کويري شده بود ولي غافل از آن بود که راي آوردن در قبال آن کسي که راي دولتي خواهد آورد، آسان نيست و جامه ي وکالت را براي قامت هاي خاصي مي دوزند.[ خود ] در قصيده ي بسيار شيرين و پند آموز گفته بود: 
نام آن بنده ي بيگانه درون افکندند         
راي آن سيد سودازده يغما کردند
قدر استاد نکو دانستنيغمايي، هميشه قدرشناس بود. آنان که بر او حق تعليم داشتند در نظرش بسي بزرگ و مکرم بودند. به همين علت، پيوسته ياد «ابوالحسن فروغي»، «عباس اقبال آشتياني»، «غلامحسين رهنما» و «عبدالعظيم خان قريب» را گرامي مي داشت و هميشه از آنان به بزرگي و نيکي ياد مي کرد. صفتي متعال و انساني که متاسفانه در جمع تحصيل کردگان امروزي رو به ضعف گذارده است و بر خلاف روابط ديرين معلم شاگردي که مراد و مريدي بود، امروز به بيگانگي و قدرناشناسي تبديل شده است !
دوست نوازي«يغمايي اهل معاشرت دوستانه و محفل آرا بود و در بسياري از جلسه ها و حلقه هاي دوستانه وادبي مشارکت مي کرد. عضو انجمن ادبي ايران بود که شاهزاده افسر تاسيس کرد. در آن روزگار مدتي با سيد فخرالدين شادمان و عبدالحسين هژير در روزنامه ي «طوفان» با فرخي يزدي، کار مي کرد.» با دوستان هم مدرسه اي اش مثل استاد مجتبي مينوي، دکتر باستان، دکتر سيد فخرالدين شادمان ودکتر نجم آبادي، رابطه ي دوستانه و تنگاتنگ داشت واين دوستان و اين دوستي را تا پايان حفظ کرد. همين خصلت باعث شد که دوستان مخلص، دست دوست وفادارشان را در ننگ و نبرد و تنگناها بگيرند. خودش هم اين چنين بود و جهت دفع موانع و مشکلات دوستان تا حد فداکاري مي کوشيد و از خود مايه مي گذاشت.
به راستي که اگر اين خصايل نيک نبود، مجله ي بسيار معتبر «يغما» نمي توانست، بي وقفه و با وزانت تمام، سي و يک سال منتشر شود.
وطن دوستيفقط علامه دهخدا نبود که با شيفتگي تمام، فداي بقا و عظمت ايران مي شد و به زبان شعر بر ذهن ها القا مي کرد که:
هنوزم به خاطر به خردي در است         
 که در لانه ي ماکيان برده است 
به منقارم آن سان به سختي گزيد              
که اشکم چو خون، آن دم از رگ جهيد 
پدر، خنده برگريه ام زد که هان !             
وطن داري آموز از ماکيان 
و دکتر محمود افشار براي فرهنگ ايران زمين، همه ي هستي خود را در طبق اخلاص مي نهاد و ايرج افشار، فرزند دانشمند و برومند و پژوهشگرش در لا به لاي صفحات نسخه ها در پي والايي ايران بزرگ و بزرگي ايران مي گشت و «ندوشن»، «ايران را از ياد نبريم  را مي نوشت و «دکتر زرين کوب» فقيد، در تاريخ و ادب و شعر و اسلام و تصوف و... کاري کارستان مي کرد که تا «ايران» و «ايراني» به زبوني نميرد، بلکه حبيب يغمايي هم با تمامي وجود مي سرود تا در کتاب هاي درسي بنويسند تا وطن داري را به فرزندان اين مرز و بوم القا کند و درخت فداکاري را دردل نو باوگان بنشاند:
ايرانايران عزيز، خانه ي ماست                               
ميهن، وطن، آشيانه ي ماست
اين خانه ي شش هزار ساله                              
از ماست به موجب قباله
آن روز که خاک آن سرشتند                   
بر سنگ قباله اش نوشتند 
وين کهنه قباله را گواهان                        
هستند مهان و پادشاهان
از کوروش و اردشير و دارا                   
ميراث رسيده است ما را
سنگي که درين بنا بکارست                      
از خانه خدا بران نگارست
خشتي که فتاده بر زمين است                 
از خون دلاوري عجين است
دشتي نه، که نيست رزمگاهي                   
راهي نه، که نيست شاهراهي
از ساحل هيرمند تا وخش                       
رستمش سپرده با پي رخش
مي جوي نشانه ها بهر مرز                       
از خسرو و طوس و گيو و گودرز
مي کاو زمين و بين بهر گام                         
شمشير قباد و خود بهرام
در هر قدمي و هر بدستي                         
پايي بفتاده است و دستي
آن کوه که بنگري به هامون                     
پرورده بدامن آفريدون 
آن قله که برده سر بر افلاک                          
آورده ببند پاي ضحاک
آن بحر مهيب بي کرانه                                
خورده است ز شاه تازيانه 
آن بارگه بلند بنياد                                        
از خسرو دادگر کند ياد 
آن صفه مقام شهرياري است                          
وان بقعه مزار نامداري است
اين ناموران و پاک جانان                                 
بخشنده سر و جهان ستانان
از کوشش و کار و دانش و داد                          
کردند چنين خجسته بنياد
با نام نکو جهان سپردند                                       
رفتند و بديگران سپردند
پس دست بدست از پدرها                                  
گرديد و، رسيد با پسرها
امروز که اي ستوده فرزند                                
هستي تو بر اين سرا خداوند
«غافل منشين نه وقت بازيست                        
وقت هنرست و سرافرازي است
از پا منشين و جا نگه دار                                   
گر سر بدهي سرا نگه دار
اين پند شنو ز خانه بردوش                            
ور خانه بود خرابه مفروش
اي نام خوش تو بر زبانها                             
چون مهر تو در درون جانها
 هشدار که روزگار سخت است                   
بار است گران و کار سخت است 
اول زخداي جوي ياري                                  
کاين است طريق رستگاري
 و آن گاه بجو زبخردان راي                             
زانديشه و مشورت مياساي
هر راي به سنجش امتحان کن                        
و آن را که خرد پسندد ان کن  
روزنامه نگاري وجهه ي همت فرهيختگان   همه ي اديبان و سخنوران و فرهيختگان و اهل فرهنگ، راه ديگري جز قلم زدن جهت انتقال دانش خود ندارند و بناي آن دارند که با زبان قلم، ادب درس و ادب نفس را توامان به اهل دل و اهل نياز بياموزند. آنها که چنين نکردند، معارف خويش را با خود به گور بردند و نه تنها نشاني از آموخته هاي آنان برجاي نماند بلکه نام و يادشان نيز از قلم و زبان افتاد.
از طرفي آنان که دست به قلم مي برند جهت اقناع اهل مطالعه به تحقيق و مطالعه نيازمندند و موردي از نيازهاي جامعه از ذهنشان فوت نمي شود; يعني دانش. يافته هاي آنان به روز است به همين جهت، روزنامه نگاران را در کنار اهل درس و بحث، آگاه ترين افراد جامعه مي دانند. استاد حبيب يغمايي با روزنامه و مجله ي «يغما» و همنشيني با بزرگان به جايگاهي رسيد که در حقش به حق گفتند که: «اين مرد، به اندازه ي يک دانشکده ي ادبيات، به زبان و ادب فارسي خدمت کرده است.»
اديبان و حضور محافل ادبي   همه ي اهل نظر وادب و سخن مي دانند که فقط در کلاس درس نشستن و کتاب خواندن، به انسان کمال در سخن و سخنوري نمي بخشد. همان گونه که سعدي هم بعد ازفراغت تحصيل از مدرسه ي نظاميه ي بغداد با رتبه «مذکر» ي، سعدي نشد بلکه آن گاه «سعدي» شد که سي سال در اقتصاي عالم گشت و به هرمحفلي نکته ها گفت و پاسخ ها شنيد و از خرمن معرفت ديگران، خوشه ها برچيد.
حبيب يغمايي هم سير تکاملي خود را در مجله ي وزارت معارف آن زمان آغاز کرد. در محضر «فروغي» نشست، به تصحيح نسخ دست برد، ديوان عظيم شاهنامه و کليات سعدي را با «فروغي» چند بار خواند و به عضويت انجمن شاهزاده افسر در آمد و سروده ها را به گوش جان شنيد و در ذهن نقد کرد و تعبيرها را دل پخت ; در مقالات بزرگان بي بديل جريان ساز تعمق و تفقه کرد و ذهن خود را در کوره هاي ذوق و شوق آن آبديده ساخت تا حبيب يغمايي شد کسي که مجتبي مينوي تيز زبان ويار آزار و دکتر حميدي بي ملاحظه، اورا ستودند و زنده ياد باستاني پاريزي، آني گفت که بايسته و شايسته بود.
شاعري حبيب يغماييشعر استاد حبيب يغمايي، شعري است متاثر از محيط فرهنگي و اجتماعي، با تمامي خوبي ها و بدي هايش ; يعني، هم شعر بودهاست و هم شعر بودها، هم نشاط و خرمي و اميد در آن است و هم نا اميدي وسرخوردگي و آشفتگي! درست مثل آشفته هاي خالي خود او. هم متعلق به بزرگاني است که افسوس مي خورند که چرا «زندگاني خود را تبه کرده اند!» و هم کودکان مي تواند «زاغکي قالب پنيري ديد» بخوانند و از حيله گري خيل روباه هشيار باشند و...
با اين همه سخن نغز، ابيات جاافتاده و نثر زيبا، استاد يغمايي، هيچ تمايل نداشت که شعرش تدوين و چاپ شود. شعر «جست و جو» ي وي از زيباترين سروده هاي معاصر است و در اين گزينش،  نگارنده، هيچ شبهه اي به دل راه نخواهد داد.
به جست وجوي ورق پاره نامه اي ديروز                    
چو روزهاي دگر، عمر خود هبا کردم 
ز روزگار قديم آنچه کهنه کاغذ بود                            
گشودم از هم و آن سان که بود تا کردم
دريغ و درد که چشم او فتاده بود از کار                        
به کار خويش آن دم که چشم واکردم 
برادران و عزيزان شما چنين مي کنيد                         
که من به عمر چنين کردم و خطا کردم 
- در نگارش اين مقاله از مقاله ي «چهل سال با حبيب يغمايي» از کتاب «هفتاد گفتار» زنده ياد ايرج افشار به اهتمام ميلاد عظيمي از مجموعه ي انتشارات ادبي و تاريخي دکتر محمود افشار يزدي، استفاده شده است.
- در نقل اشعار «جست و جو» و «ايران» از ديوان حبيب يغمايي  به نام «سرنوشت» استفاده شده است.