مرداسنج←مرداسنگ
مرداسنگ . [
م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مرداسنج
. (دستور الاخوان ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (دزی ج 2 ص 580). مردارسنگ . (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (منتهی
الارب ) (آنندراج ). مردآهنگ . مرده سنگ . (رشیدی ). مراسنگ . مرتک . (منتهی الارب
) (دستور الاخوان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (نزهةالقلوب ). مرتج . (منتهی الارب )
(رشیدی ) (از قاموس ) (انجمن آرا). جوهری باشد که از سرب سازند و در مرهم ها به
کار برند. (برهان قاطع). ازرصاص و اسرب میگیرند و بر سه گونه است سرخ و سفید وذهبی
و بهترینش اصفهانی بود. (نزهة القلوب ). به پارسی مردار سنگ و به یونانی لیندر
خورس خوانند و نیکوترین آن اصفهانی بود براق که به سرخی زند و طبیعت وی به سردی
مایل بود، و از خواص وی آن است که چون در سرکه اندازند شیرین بود اگر در نوره بود
بدن را سیاه کند و وی ماده ٔ مرهم ها بود و بوی بدن خوش کند خاصه بغل و کلف را
زایل گرداند، اثر سیاهی و خون مرده و اثرآبله زایل کند، منع عرق بکند، و گوشت در
ریشها برویاند. و مغسول وی چشم را جلا دهد، و خوردن وی نشاید ازبهر آنکه کشنده
بود، بول ببندد و نفخ در شکم و جانبین پیدا کند و قبض زبان بکند و باشد که قولنج
آورد وایلاوس و باشد که اطلاق بول و غایط بکند و خناق آورد،مداوای آن به قی کنند،
بعد از آن به شراب و زنجبیل و مربا و اسفیداج . (از اختیارات بدیعی ). مردارسنگ ،
مراسنگ ، معرب آن مرداسنج = مرداهنگ : اکسید دو ظرفیتی سرب متبلور یا پروتو اکسید
ازت به فرمول Pbo می باشد.اگر این اکسید دو ظرفیتی بی شکل
باشد یعنی متبلور نباشد ماسیکو نام دارد، ولی پس از ذوب و سرد شدن متبلور می گردد
و به نام لیتارژ یا مردارسنگ نامیده می گردد. مردارسنگ به صورت ورقه های کم ضخامت
نارنجی یا زرد یا قرمز متبلور می گردد. مردارسنگ در نقاشی به عنوان یکی از خشک
کننده های رنگ های روغنی مصرف می شود، و همچنین آن را در پزشکی جهت شستشو و
ضدعفونی کردن وسایل پزشکی در ترکیب برخی صابونهای طبی مصرف می کنند، و نیز در برخی
صنایع از جمله کوزه گری جهت تهیه لعاب روی کوزه ها مورد استعمال دارد ولی همیشه به
سبب داشتن سرب در ترکیبش جزو مواد سمی است و حتی ظروفی که به وسیله مردارسنگ لعاب
داده می شوند باز هم به کار بردن آنها جهت مواد غذائی و خوراکی خالی از خطر نیستند : زحل دلالت دارد بر مرداسنگ و ریماهن و زاگ .
(التفهیم ). و نیز رجوع به ترجمه ٔ صیدنه و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ ضریر
انطاکی ص 302 و المعرب جوالیقی ص317 س 13 و الجماهر ص 33، 96، 259 و نزهةالقلوب ص 206 و نشوءاللغة ص 91 و قانون ابن سینا چ تهران ص 114 شود.
* مرتک
. [ م َ ت َ / م ُ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب مردارسنگ . (بحر
الجواهر). مردارسنگ . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ) (ضریر انطاکی ).
مرداسنج . (قانون ابن سینا ص 114)
(نزهةالقلوب ). مرداسنگ .
(برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مطلق مرداسنج . (تحفه ٔ حکیم
مؤمن ). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود.
* مرتج
. [ م َ ت َ] (معرب ، اِ) مردارسنگ . معرب مرده است ،
والوجه ضم میمه . (از منتهی الارب ). مرداسنج . (متن اللغة) (المعرب جوالیقی ص 317). مرتک . مردار سنگ . ج ، مراتج . (مهذب الاسماء).
رجوع به مُرتَج و مرداسنگ و مردارسنگ شود.
//////////////
80.
mi-t‛o-sen ، *m′it (m′ir)-da-sa ، و
mu-to-sen ، *mut (mur)-ta-san)،
مردارسنگ، لیتارژ*، ریم سرب، بازسازی دقیق واژه فارسی مِرداسنگ، mirdāsang یا مُرداسنگ**، murdāsang با معنائی یکسان است. 4
هردو آوانگاشت در گیاهنامه از دوره
فرمانروائی دودمان تانگ، كه میانه های سده هفتم نوشته شده، آمده است. 1
پس میتوان این واژه را به فارسی میانه نسبت داد. سو كون، (Su Kun) ، كه T‛an pen ts‛ao را باز بینی کرده است، بروشنی میگوید
كه mi-t‛o و mu-to هر دو واژههایی
بر گرفته از زبان مردمان هو یا ایرانیان (
)اند و خود ماده محصول
ایران است یا آن را از ایران میآورند و شكل ظاهری آن چون دندانهای مار زرد است
اما سختتر و سنگینتر، همچنین نوع سفیدرنگ رگهدار آن هم هست كه به سنـــــگ مرمر یون ـ نان میمانَد. ســو ســـــون (Su Sun) از دوره سونگ میگوید در آن روزگار (’’اینک ‘‘) این ماده در
كارگاههای ریختهگری سیم و مس در كوان ـ تون و فوـكیین نیز یافت
میشد. در Pen ts‛ao yen i از سال 1116 2 نیز کوتاه یادی از آن شده و افزوده طلاییرنگش از همه بهتر است.
به گفته یاقوت، کانهای آنتیموان*، كه رازی، razi
نامیده میشده، مردارسنگ، سرب و زاج در حوالی دُنباوند (Donbawend) یا دماوند (Demawend) ]چنین در
متن![ ]دمندان؟[ در استان كرمان قرار
داشتند. 3 در دارونامه فارسی ابومنصور،
خواص دارویی مردار سنگ زیر مستعربش مرداسنج، murdāsanj آمده
و ابومنصور همبرابر مُرتک، murtak را نیز برایش آورده است.
4 پگولتی (Pegoletti) در سده چهاردهم این واژه
را با ریشه عامیانه آن به صورت morda sangue به دست داده است. 5
در فرهنگ چهارزبانه6، mi-t‛o-sen چینی با gser-zil تبتی
(به معنای واژه به واژه ی ’’درخشش زرین‘‘)7،
čirčan
مانچویی، و jildunur مغولی وابسته دانسته شدهاند. 8
ساینو-ایرانیکا
/////////////
مرداسنج. مرتک گویند بپارسی مردارسنک گویند و بیونانی لیدوخورس
خوانند و نیکوترین آن اصفهانی بود براق که بسرخی زند و طبیعت وی بسردی مایل بود و مغسول
وی بیمحال سرد بود و قابض و مجفف و از خواص وی آنست که چون در سرکه اندازند سرکه شیرین
شود و اگر در نوره بود بدن را سیاه گرداند و وی ماده مرهمها بود و بوی بدن خوش کند
خاصه شیب بغل و کلف زایل کند و اثر سیاهی و خون مرده و اثر آبله را و منع عرق بکند
و گشت در ریشها برویاند و مغسول وی چشم را جلا دهد و خوردن وی نشاید از بهر آنکه کشنده
بود بول ببندد و نفخ در شکم و جانبین پیدا کند و قبض زنان بکند و باشد که قولنج آورد
و ایلاووس و باشد که اطلاق بول و غایط بکند و خناق آورد و مداوای وی بقی کنند و بعد
از آن بشراب و زنجبیل مربا و اسفیداج و چون طلا کنند در زیر بغل فضلها (فضلهها) سوی
دل کند پس اولی آن بود که با روغن گل بیامیزند و رازی گوید کسی که آن خورده باشد معالجه
بقی کنند بآنکه در وی شبت و انجیر پخته باشند بعد از آن سه درم مرّ به آب نیمگرم بیاشامند
و لحوم الخرقان و سرکه خمر سیاه از عقب بدهند
صاحب مخزن الادویه
مینویسد: مرداسنج بضم میم معرب مرداسنک فارسی است و نیز در فارسی مرداهنک و بیونانی
لیدوخورس نامند و آن جسمی حجری است مصنوع از اجساد معدنیه سوای آهن و بیشتر سرب و قلع
فرانسه و انگلیسیLITHARGE
اختیارات بدیعی
/////////////
مرداسنگ: را به لغت رومی «لیثرغورس» گویند
و به عرب «مرتج» گویند و حمزه او را «مرداسنگ» گوید. و نوعی از او آن است که از ریگ
سازند و از جمله انواع ریگها نباید، بل که ریگ مخصوص است که از او «مرداسنگ» سازند.
(صیدنه ص 653). مرداسنج، مرتک گویند. به پارسی مردارسنگ گویند و به یونانی لیدوخورس
خوانند و نیکوترین آن اصفهانی بود براق که به سرخی زند. (اختیارات ص 412). معرب مرداسنگ
فارسی است و نیز در فارسی مرداهنگ و به یونانی لیدوخورس نامند جسمی حجری است مصنوع
از اجساد معدینه سوای آهن و بیشتر از سرب و قلعی به طریق احراق به عمل میآورند. (مخزن
ص 825).
یادگار، در دانش پزشکی و داروسازی، متن، ص:
369
////////
Litharge
From Wikipedia, the free encyclopedia
Litharge is one of the
natural mineral forms of lead(II) oxide, PbO. Litharge is a secondary
mineral which forms from the oxidation ofgalena ores.
It forms as coatings and encrustations with internal tetragonal
crystal structure. It is dimorphous with the orthorhombicform massicot. It forms soft (Mohs hardness of 2), red,
greasy-appearing crusts with a very high specific gravity of 9.14–9.35. PbO may be
prepared by heating lead metal in air at approx. 600°C (lead melts at only
300°C). At this temperature it is also the end product of oxidation of
other lead oxides in
air.[1] This is often done
with a set of bellows pumping air over molten lead and causing the oxidized
product to slip/ fall off the top into a receptacle where it quickly solidifies
in minute scales.[2]
PbO2 –(293 °C)→ Pb12O19 –(351 °C)→ Pb12O17 –(375 °C)→ Pb3O4 –(605 °C)→ PbO
Historically,
the term "litharge" has been combined to refer to other similar
substances. For example, litharge of gold is litharge mixed
with red lead, giving it a red color; litharge
of silver is litharge that comes as a by-product of separating silver
from lead; litharge of bismuth is a similar result of the
oxidation of bismuth. The term has also been used as a synonym for white lead or red lead.[3]
·
Palache, C., H. Berman, and
C. Frondel (1944) Dana’s system of mineralogy, (7th edition), v. I, 514–515
1. Jump up^ N.N. Greenwood, A. Earnshaw,
"Chemistry of Elements", 2nd edition, Butterworth-Heinemann, 1997.
2. Jump up^ http://chestofbooks.com/health/materia-medica-drugs/Treatise-Therapeutics-Pharmacology-Materia-Medica-Vol1/VI-Semivitrified-Oxide-Of-Lead-Oxide-Of-Lead-Plumbi-Ox.html#.UYdA2crhfU4
3. Jump up^ "litharge". Oxford English
Dictionary (3rd ed.). Oxford University
Press. September 2005. (Subscription or UK public library membershiprequired.)
This article about a specific oxide mineral is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
|