[1] - لوف ) .ع اِ) پیلگوش* . گیاهی است و در مصر بسیار روید. چون
لوف را با شراب آشامند محرک باه بود و اگر بیخ وی در بدن مالند افعی نگزد و از
خوردن لوف خلط غلیظ زاید. آذان الفیل . (بحر الجواهر). دوائی است که آن را به
فارسی پیل گوش و به عربی خبزالقرود گویند و آن دو نوع است : کبیر و صغیر. کبیر را
به عربی شجرةالتنّین خوانند و آن رستنی باشد که بیخ آن بهق و کلف را نافع است و آن
را اصل اللوف میگویند. (برهان ). خبزالقرود . صراخة. فیلگوش که گیاهی است بیخش را
که همچو پیاز دشتی باشد صراخة نامند، بدان جهت که در روزمهرجان آن را آوازی باشد.
گویند هرکه آوازش را بشنود در آن سال بمیرد. بوئیدن گل پژمرده ٔ آن مسقط جنین است
و خوردن بیخ آن مدر و منعظ و مولد منی و محرک باه و طلای بیخ سائیده ٔ آن با روغن
بهترین ادویه ٔ جذام است و جذام را بجای خود موقوف دارد. (منتهی الارب ).
حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت عربی است و به فارسی فیل گوش نامند و سه قسم می باشد، یکی بزرگ و لوف الحیه گویند، چه ساق او مانندمار ابلق است و برگش شبیه به لبلاب کبیر و با رنگهای مختلف و شاخهای او مانند عصا و ساق او سطبر و مرقش و ثمرش مانند خوشه و در ابتدا سفید می باشد و بعد از رسیدن زرد می شود، و بیخش مانند بلبوس و منبتش اماکن نمناک سایه دار. در آخر دوم گرم و خشک و مخرج اخلاط غلیظه ٔ لزجه و ملطف آن و مفتح سدد و به غایت جالی و مدرّ بول و حصاة و بیخش جهت نفس الانتصاب و با عسل جهت عسر بول و با شراب جهت تحریک باه و ضماد او بهترین ادویه ٔ سرطان و نواصیر الانف و جهت تنقیه ٔ جراحات متعفن و زخمهای تازه مفید خصوصاً برگ و ثمر او و عصاره ٔ لوف جهت رفع بیاض چشم که از قرحه به هم رسیده باشد قوی الاثر و شیاف او جهت نواصیر و حمول او جهت اخراج جنین و پخته ٔ او جهت شقاق مزمن و رفع آثار و آب خوشه ٔ تازه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است . و بوئیدن گل او مسقط جنین و طلای آب ریشه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است و طلای آب ریشه ٔ او بر بدن باعث منع نزدیکی هوام خصوصاً افعی . و مضر جگر و مصلحش صمغ و شربتش یک درهم و بدلش افسنتین است . و شرب سی عدد دانه ٔ او با سرکه در اسقاط جنین و مشیمه بی عدیل . و محمدبن احمد گوید که چون بیخ خشک لوف را با آرد گندم و روغن کنجد و نمک خمیر مایه ٔ نان کرده هر روز هفت مثقال تناول نمایند، در رفع بواسیر ظاهری و باطنی مجرب است و قسم ثانی لوف را برگ کوچک و بی الوان مختلفه و ساقش به قدر شبری و بنفش می باشد و ثمرش مانند قسم اول و او را لوف الجعد و فیل گوش نامند. حرارت او کمتر از اول و از آن خشک تر است و بیخ او قوی ترین اجزا و با تقطیع قوی و جهت سینه و تنقیه ٔ آن و ضماد او با سرگین گاو جهت نقرس مفید و در سایر افعال مانند لوف الکبیر است . و چون بیخ تازه ٔ او را در روغن مغز زردآلو بجوشانند تا سوخته شود ضمادش مسقط دانه ٔ بواسیر است . و قسم ثالث را لوف الصغیر نامند و او بسیار کوچکتر از دو قسم کبیر اوست و برگ و گل او شبیه بان و بیخش به قدرزیتونی و قوی الحرارت قریب به درجه ٔ چهارم و محرق و لذاع و قوی تر از سایر اقسام و طلای او قاطع دانه ٔ بواسیر و ثآلیل و برنده ٔ گوشت فاسد و صحیح و طلای روغن زیتون که ثمر و بیخ او را سائیده در آن جوشانیده باشند بهترین ادویه ٔ جذام ، و با روغن بنفشه در رفع شوکه مجرب دانسته اند - انتهی .
ابوریحان در صیدنه آرد: رنگ نبات لوف سبز بود و منبت او بیشتر کوهها باشد و نبات او بر روی زمین گسترده باشد و جعد بود و او را در میانه خفجه ای باشد به سان نی و بر سر آن خفجه میوه بود و مشابه عنصل او را بیخی باشد. ابوالخیر گوید: بیخ لوف افراشته بود یعنی راست و هموار بود همچنانکه شلغم را بخورند او را نیز خورند و طعم او در بعض مواضع تیزتر باشد. رازی گوید: او را فیلگوش گویند. کندی گوید: یکی از امرای روم حکایت کرد که در بلاد روم نانی سیاه به ما میدادند و طعم او خوش نبود و بدین دو سبب خوردن او برخاطر گران می آمد و تدبیری می جستم که تغییری در طعم او بشود، ناگاه در جزیره ای چشم من بر گیاهی افتاد که بیخ او به پیاز مشابهت داشت و برگ او به برگ چغندر.آن را بگرفتم و با آرد به هم بسرشتم و نان پختم . رنگ سیاه به سفیدی مبدل شد و کراهت طعم از او برفت و خوش طعم شد. و گفت : بعد از مدتی به شام رسیدم . آن گیاه را دیدم که اهل شام او را به لوف تعریف میکردند و معتاد اهل شام آن بود که او را تربیت کنند و در بعضی از مایعات بپرورند و قدری از آن در پیالها کرده بر سفره حاضر کنند. و در کتاب خسایش (؟) آورده است که برگ لوف به برگ لپه (؟) ماند به درازی و بر وی نقطه های سفید و سیاه بود و شاخهای نبات او مقدار دو گز ببالد و بر وی نیز نقطه های مختلف بود و سطبری شاخ او به قدر انگشت بود و بر سر نبات او خوشه ها باشد و رنگ میوه ٔ او در ابتدا سفید بود و چون برسد زرد شود و چون به دهن رسد زبان را بسوزد و بیخ او مستدیر بود و بر روی پوستها باشد و منبت او جایی باشد که آفتاب بر وی نتابد و در موضعی که هوای او سرد و تر باشد و در شورستانها هم بود. او گوید: گرم و خشک است در دوم ، سده بگشاید و اخلاط غلیظ لزج را پزد و در این قوة به حد اعتدال بود. طبع را بر دفع اخلاط غلیظ منعوته کند مثانه و گرده را پاک کند و قوت باه بیفزاید و بواسیر رانافع بود. کلف و بهق و انواع امراض جلد را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
صاحب اختیارات بدیعی گوید: به پارسی پیلگوش خوانند و آن سه نوع است ، نوعی را به یونانی دارقیطی گویند و معنی آن لوف الحیة بود و لوف السبط و آن لوف الکبیر است و یک نوع را به یونانی ارن خوانند و نیز بربری ارنی و به زبان اندلس صاره و لوف الصغیر و آن را لوف الجعدا گویند و نوع سوم به یونانی الریصادن خوانندو آن ضرمس است و اهل مصر آن را دویره خوانند و لوف الجعدا سخن بود از سبط و لوف السبط ارضیه در وی بیشتر بود و بزرگتر از جعد بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در آخر درجه ٔ اول و جعد در درجه ٔ دوم و مفتح سده بود و مقطع اخلاط غلیظ لزج ، مقطعی معتدل و بیخ آن کلف و بهق و نمش زایل کند چون با عسل طلا کنند، و با شراب شفاق را نافع بود و آنچه از سرما بود و ورق وی جراحت بد را نیکو بود و اگر از بیخ وی در بدن بمالد افعی وی را نگزد و ثمر وی بچه بیندازد، چون مقداری حب از آن با سرکه ممزوج بیاشامند و از خوردن وی خلطی غلیظ متولد شود.
ضریر انطاکی در تذکره آرد: یسمی الفیلجوش و الکبر و الجعدة و هو ینبت و یستنبت و یبلغ نحو شبر و ثمره مستطیل محشو کاللیف و فیه حدة و مرارة یسیرة و منه سبط و خشن وله ورق کاللباب حار یابس فی آخر الثانیة یخرج الاخلاط الغلیظة اللزجة و یفتح السدد شرباً و یجلو الاَّثار کالبرص طلاء یطرد الهوام حتی الدلک به و هو یضر الکبد و یصلحه الصمغ و شربته واحد و بدله الافسنتین .
حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت عربی است و به فارسی فیل گوش نامند و سه قسم می باشد، یکی بزرگ و لوف الحیه گویند، چه ساق او مانندمار ابلق است و برگش شبیه به لبلاب کبیر و با رنگهای مختلف و شاخهای او مانند عصا و ساق او سطبر و مرقش و ثمرش مانند خوشه و در ابتدا سفید می باشد و بعد از رسیدن زرد می شود، و بیخش مانند بلبوس و منبتش اماکن نمناک سایه دار. در آخر دوم گرم و خشک و مخرج اخلاط غلیظه ٔ لزجه و ملطف آن و مفتح سدد و به غایت جالی و مدرّ بول و حصاة و بیخش جهت نفس الانتصاب و با عسل جهت عسر بول و با شراب جهت تحریک باه و ضماد او بهترین ادویه ٔ سرطان و نواصیر الانف و جهت تنقیه ٔ جراحات متعفن و زخمهای تازه مفید خصوصاً برگ و ثمر او و عصاره ٔ لوف جهت رفع بیاض چشم که از قرحه به هم رسیده باشد قوی الاثر و شیاف او جهت نواصیر و حمول او جهت اخراج جنین و پخته ٔ او جهت شقاق مزمن و رفع آثار و آب خوشه ٔ تازه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است . و بوئیدن گل او مسقط جنین و طلای آب ریشه ٔ او با روغن زیتون مسکن درد گوش است و طلای آب ریشه ٔ او بر بدن باعث منع نزدیکی هوام خصوصاً افعی . و مضر جگر و مصلحش صمغ و شربتش یک درهم و بدلش افسنتین است . و شرب سی عدد دانه ٔ او با سرکه در اسقاط جنین و مشیمه بی عدیل . و محمدبن احمد گوید که چون بیخ خشک لوف را با آرد گندم و روغن کنجد و نمک خمیر مایه ٔ نان کرده هر روز هفت مثقال تناول نمایند، در رفع بواسیر ظاهری و باطنی مجرب است و قسم ثانی لوف را برگ کوچک و بی الوان مختلفه و ساقش به قدر شبری و بنفش می باشد و ثمرش مانند قسم اول و او را لوف الجعد و فیل گوش نامند. حرارت او کمتر از اول و از آن خشک تر است و بیخ او قوی ترین اجزا و با تقطیع قوی و جهت سینه و تنقیه ٔ آن و ضماد او با سرگین گاو جهت نقرس مفید و در سایر افعال مانند لوف الکبیر است . و چون بیخ تازه ٔ او را در روغن مغز زردآلو بجوشانند تا سوخته شود ضمادش مسقط دانه ٔ بواسیر است . و قسم ثالث را لوف الصغیر نامند و او بسیار کوچکتر از دو قسم کبیر اوست و برگ و گل او شبیه بان و بیخش به قدرزیتونی و قوی الحرارت قریب به درجه ٔ چهارم و محرق و لذاع و قوی تر از سایر اقسام و طلای او قاطع دانه ٔ بواسیر و ثآلیل و برنده ٔ گوشت فاسد و صحیح و طلای روغن زیتون که ثمر و بیخ او را سائیده در آن جوشانیده باشند بهترین ادویه ٔ جذام ، و با روغن بنفشه در رفع شوکه مجرب دانسته اند - انتهی .
ابوریحان در صیدنه آرد: رنگ نبات لوف سبز بود و منبت او بیشتر کوهها باشد و نبات او بر روی زمین گسترده باشد و جعد بود و او را در میانه خفجه ای باشد به سان نی و بر سر آن خفجه میوه بود و مشابه عنصل او را بیخی باشد. ابوالخیر گوید: بیخ لوف افراشته بود یعنی راست و هموار بود همچنانکه شلغم را بخورند او را نیز خورند و طعم او در بعض مواضع تیزتر باشد. رازی گوید: او را فیلگوش گویند. کندی گوید: یکی از امرای روم حکایت کرد که در بلاد روم نانی سیاه به ما میدادند و طعم او خوش نبود و بدین دو سبب خوردن او برخاطر گران می آمد و تدبیری می جستم که تغییری در طعم او بشود، ناگاه در جزیره ای چشم من بر گیاهی افتاد که بیخ او به پیاز مشابهت داشت و برگ او به برگ چغندر.آن را بگرفتم و با آرد به هم بسرشتم و نان پختم . رنگ سیاه به سفیدی مبدل شد و کراهت طعم از او برفت و خوش طعم شد. و گفت : بعد از مدتی به شام رسیدم . آن گیاه را دیدم که اهل شام او را به لوف تعریف میکردند و معتاد اهل شام آن بود که او را تربیت کنند و در بعضی از مایعات بپرورند و قدری از آن در پیالها کرده بر سفره حاضر کنند. و در کتاب خسایش (؟) آورده است که برگ لوف به برگ لپه (؟) ماند به درازی و بر وی نقطه های سفید و سیاه بود و شاخهای نبات او مقدار دو گز ببالد و بر وی نیز نقطه های مختلف بود و سطبری شاخ او به قدر انگشت بود و بر سر نبات او خوشه ها باشد و رنگ میوه ٔ او در ابتدا سفید بود و چون برسد زرد شود و چون به دهن رسد زبان را بسوزد و بیخ او مستدیر بود و بر روی پوستها باشد و منبت او جایی باشد که آفتاب بر وی نتابد و در موضعی که هوای او سرد و تر باشد و در شورستانها هم بود. او گوید: گرم و خشک است در دوم ، سده بگشاید و اخلاط غلیظ لزج را پزد و در این قوة به حد اعتدال بود. طبع را بر دفع اخلاط غلیظ منعوته کند مثانه و گرده را پاک کند و قوت باه بیفزاید و بواسیر رانافع بود. کلف و بهق و انواع امراض جلد را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
صاحب اختیارات بدیعی گوید: به پارسی پیلگوش خوانند و آن سه نوع است ، نوعی را به یونانی دارقیطی گویند و معنی آن لوف الحیة بود و لوف السبط و آن لوف الکبیر است و یک نوع را به یونانی ارن خوانند و نیز بربری ارنی و به زبان اندلس صاره و لوف الصغیر و آن را لوف الجعدا گویند و نوع سوم به یونانی الریصادن خوانندو آن ضرمس است و اهل مصر آن را دویره خوانند و لوف الجعدا سخن بود از سبط و لوف السبط ارضیه در وی بیشتر بود و بزرگتر از جعد بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در آخر درجه ٔ اول و جعد در درجه ٔ دوم و مفتح سده بود و مقطع اخلاط غلیظ لزج ، مقطعی معتدل و بیخ آن کلف و بهق و نمش زایل کند چون با عسل طلا کنند، و با شراب شفاق را نافع بود و آنچه از سرما بود و ورق وی جراحت بد را نیکو بود و اگر از بیخ وی در بدن بمالد افعی وی را نگزد و ثمر وی بچه بیندازد، چون مقداری حب از آن با سرکه ممزوج بیاشامند و از خوردن وی خلطی غلیظ متولد شود.
ضریر انطاکی در تذکره آرد: یسمی الفیلجوش و الکبر و الجعدة و هو ینبت و یستنبت و یبلغ نحو شبر و ثمره مستطیل محشو کاللیف و فیه حدة و مرارة یسیرة و منه سبط و خشن وله ورق کاللباب حار یابس فی آخر الثانیة یخرج الاخلاط الغلیظة اللزجة و یفتح السدد شرباً و یجلو الاَّثار کالبرص طلاء یطرد الهوام حتی الدلک به و هو یضر الکبد و یصلحه الصمغ و شربته واحد و بدله الافسنتین .
* پیلگوش
. (اِ مرکب
) پیلغوش . پیغلوش . سوسن منقش . فیلگوش . آذان الفیل . (منتهی الارب ). نوعی سوسن
که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی
خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد. رجوع به پیلغوش** شود.
** پیلغوش . (اِ مرکب ) گلی است از جنس سوسن
که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطه ٔ سیاه باشد و رخنه ٔ کوچک .
(صحاح الفرس ). سوسن منقش ، یعنی آنکه بر کنار نقطه های سیاه دارد. سوسن آزاد.
(فرهنگ اسدی ). سوسن آسمانگونی .گلی است چون سوسن آزاد آسمانگون و در کنارش رخنگکی
بود و نقطه دارد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سوسن منقش بود یعنی گلی است از
جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطه های سیاه باشد مانندخال
بر روی خوبان و رخنه های کوچک ، آنرا پیلگوش نیز گویند. (اوبهی ). جنسی است از
سوسن که آنرا سوسن آزادگویند و جنسی دیگر آسمان گون و آنچه منقش بود آنرا پیلغوش
خوانند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). لوف الصغیر. پیغلوش . پیلگوش . رجوع به
پیلگوش شود :
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش .
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش .
رودکی .
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلغوش زخمه زد و بشکلید.
کسائی .
همه کوه چون تخت گوهر فروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش .
اسدی .
|| گل نیلوفر را نیز گویند. (برهان ). || چیزی هم هست که آنرا مانند بیل از مس و طلا و نقره و غیره سازند و آنرا خاک انداز نیز گویند. (برهان ). چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی او را بلند کنند و یک پهلوی او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند و بیرون ریزند و آنرا خاک انداز گویند. (انجمن آرا).
//////////////
گیاه لیف سردهای از گرمسیری و نیمهگرمسیری که در خانوادهٔ خیار (Cucurbitaceae) ردهبندی میشود.[۱]
از این گیاه برای ساخت اسفنج و لیف استفاده
میشود.
منابع[ویرایش]
////////
لیف . (اِ( کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که
صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که
صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند
که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر تن مالند. || قسمی کدو که چون خشک
شود گوشت آن فروریزد و الیاف آن چون کیسه ای برجای ماند وبا آن در حمام چرک تن
گیرند. قسمی کدو یا الیاف دیگر که بدان در حمام شوخ از تن سترند. قسمی کدو که چون
خشک شود و گوشت آن به مالیدن فروریزد الیاف درهم پیوسته ٔ آن چون کیسه ای شود که
در حمام بجای کیسه به کاربرند. قسمی کدو که چون بخشکد آن را به دست بمالند تا فضول
آن بریزد و از زیر آن کیسه مانندی از الیاف بهم تافته پیدا آید و آن را بجای کیسه
ٔ پشمین در حمام هابه کار برند. ج ، الیاف . || طوری . || در لوترا، ریش را لیف
گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی (
////////////
ليف (نبات)[عدل]
باللهجات العربية◄
نبات الليف
|
|
المملكة:
|
|
الشعيبة:
|
|
الرتبة:
|
|
الفصيلة:
|
|
أنواع
|
|
Luffa
aegyptiaca
الليف أو اللوف (باللاتينية: Luffa) جنس نباتي متسلق يتبع الفصيلة القرعية وينتج ثماراً يستخدم لبها بعد تجفيفه كليفة للفرك خلال الاغتسال، ومن هنا أخذ اسمه.
محتويات
[أظهر]
من أنواعه[عدل]
·
الليف المصري وهو النوع الشائع
المستخدم للاستحمام
الوصف النباتي[عدل]
الليف نبات حولي متسلق، ساقه تطول من 5 - 15 م. أوراقه متبادلة خماسية التفصيص وأزهاره وحيدة المسكن الذكرية منها
عنقودية التجمع، والأنثى فردية صفراء اللون خماسية الأسدية.
ثماره اسطوانية الشكل تطول من 15 - 30 سم.
ليف مصري
الاستعمال[عدل]
أزهار الليف
تستعمل ألياف
ثمار النبات، وهي تشكل شبكة متراصة وخفيفة الوزن، تحل محل الاسفنج وتتميز عنه أنها
لا تتلف في القلي وتدعى بالاسفنج النباتي. وفوائد استعمالها في الحمام مع صابون غار أصلي بعيد عن المواد الصناعية الداخلة في
تركيب الصابون كبيرة للجسم، ومنها:
1.
ازالة الجلد المتوسف عن الجسد وتنظيفه وفتح مسامات
الجلد وبالتالي تفعيل عملية الاطراح عن طريق الجلد بشكل ممتاز.
2.
تنشيط الدورة الدموية وتغذية الجلد بشكل فعال
بالدم الأوكسجين يؤدي إلى نشاط الخلايا بشكل جيد مما يؤخر ظهور
تجاعيد الجلد. وتنشيط الأعصاب ويعتبر أفضل تدليك للجسم.
3.
مفيد للاجسام التي تتحسس من الاسفنج.
4.
يعطي الوجه والعنق نضارة.[2]
مصادر[عدل]
//////////////
به سندی توری:
توري سائنسي نالوLuffa acutangula and Luffa aegyptiaca هڪ ٻوٽي جو ميوو آهي جنهن کي سبزي جي طور
استعمال ڪيو ويندو آهي۔ هنجو رنگ عام طور تي سائو هوندو آهي۔ ايشيا ۽ آفريڪا جي گھڻن ئي ملڪن ۾ توري کي پوکيو ويندو آهي۔
اگر هي ٻوٽي تي ئي رهجي وڃي ته سڪي اسپنج وانگر ٿي ويندي آهي جنهن کا ماڻهو وهنجڻ
مهل مهٽڻي جي تور استعمال ڪندا آهن۔
/////////
به اردو توری:
توری ( حیاتیاتی
نام: Luffa
acutangula and Luffa aegyptiaca) ایک پودے کا پھل ہے جسے سبزی کے طور پر استعمال کیا جاتا ہے۔ اس کا رنگ عموماً
سبز ہوتا ہے ۔ ایشیاء اور افریقہ کے بیشتر علاقوں میں کاشت ہوتا ہے۔ ہندوستان و
پاکستان میں اسے سبز کھایا جاتا ہے۔ اگر یہ پودے پر لگا رہے تو سوکھ کر اسپنج نما
ہوتا ہے جسے عرب لوگ نہاتے ہوئے جھاون کے طور پر استعمال کرتے ہیں۔
//////////////
به عبری:
הלופה (שם מדעי: Luffa;
נקראת לעתים בטעות ליפה) היא סוג של צמח מטפס הגדל באזורים טרופיים וסובטרופיים. הפירות של
אחד מהמינים הקרוי לופה גלילית או במיה סינית, הוא מאכל פופולרי באסיה ובאפריקה.
הלופה היא המקור
החשוב ביותר לייצור ספוג מן הצומח, וספוגי אמבטיה מכונים לעתים
"ליפה". הצמח משתמש גם להכנת רהיטים, ומיץ הצמח משמש כתרופה טבעית נגד צהבת.
//////////
به آذری لوفا:
////////////
Luffa
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article needs additional citations for verification. Please
help improve this article byadding citations to reliable sources.
Unsourced material may be challenged and removed. (May 2008) (Learn
how and when to remove this template message)
|
Luffa
|
|
Egyptian luffa with nearly mature fruit
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Subtribe:
|
Luffinae
|
Genus:
|
|
Species
|
|
Luffa is a genus of
tropical and subtropical vines in the cucumber (Cucurbitaceae) family.
In
everyday non-technical usage, the luffa, also spelled loofah,
usually means the fruit of the two species L. aegyptiaca and L.
acutangula. The fruit of these species is cultivated and eaten as a
vegetable. The fruit must be harvested at a young stage of development to be
edible. The vegetable is popular in China and Vietnam.[2] When the fruit is
fully ripened, it is very fibrous. The fully developed fruit is the source of
the loofah scrubbing sponge which
is used in bathrooms and kitchens. Luffa are not frost-hardy,
and require 150 to 200 warm days to mature.
The
name luffa was taken by European botanists in the 17th century
from the Egyptian Arabic name لوف lūf.[1]
Contents
The
fruit section of L. aegyptiaca may be allowed to mature and
used as a bath or kitchensponge after being processed to remove
everything but the network of xylem fibers. If the
loofah is allowed to fully ripen and then dry out on the vine, the flesh
disappears leaving only the fibrous skeleton and seeds, which can be easily
shaken out. Marketed as luffa orloofah, the sponge is
used as a body scrub.
In
Paraguay, panels are made out of luffa combined with other vegetable matter and
recycled plastic. These can be used to create furniture and construct houses.[3]
This section does not cite any sources. Please
help improve this section by adding citations to reliable sources.
Unsourced material may be challenged and removed. (December 2014)
|
Beerakaya pulusu curry ingredients
Luffa
are best eaten when small (less than 12 cm) and still green.
In Vietnam, the gourd is called "mướp
hương" and is a common ingredient in soups and stir-fried dishes.
In Tamil Nadu, the gourd is called Peerkangai and
used as a vegetable to make Peerkangai kootu,poriyal, thogayal.
Even the skin is used to make chutney.
In Karnataka's Malenadu (Western Ghats) it is known as tuppadahirekayi,
which literally translates as "buttersquash". It grows naturally in
this region and is consumed when it is still tender and green. It used as a
vegetable in curries, but also as a snack, bhajji, dipped in
chickpea batter and deep fried. Once the fruit dries out, it is used as a
natural scrubber and washing sponge.
In Andhra Pradesh, it is called nethi
beerakaya. And in Assam it is
called zika (জিকা, Luffa acutangula) and bhûl (ভোল, Luffa aegyptica). It is used as a vegetable in
a curry, chutney and stir fry.
In Kerala, it is called peechinga In
Palakkad area it is particularly called poththanga and used in
bath. It is used as a vegetable, cooked with dal or stir fried. Fully matured
fruit is used as a natural scrub in rural Kerala. In some places like Wayanad, it grows as a creeper on fences.
In Maharashtra, India, dodka (ridge
gourd luffa) and ghosavala (smooth luffa) are common
vegetables prepared with either crushed dried peanuts or with beans.
In Manipur, India,
Sebot is cooked with other ingredients like potato, dried fish, fermented fish
and served. It is also steamed and consumed or crushed (Ironba) with other
ingredients and served with steamed rice (Chaak). Fried ones (Kaanghou) are
also favorites for many.
In Japan,
it is called Hechima (へちま) and has been cultivated
all over the country during summer. It is commonly used as a green vegetable in
the traditional dishes of Nansei Islands and Kyushu while the other regions of Japan
have been growing it predominantly to make sponge, soap, shampoo and lotion.
Together with bitter melon, it is
also a popular plant to grow outside of a building window during summer, in
order to create natural shades to block out the direct sunlight and reduces the
amount of heat radiating into a building.
In
China, Indonesia (where it is called Sigua or oyong),
the Philippines (where it is called patola) and Manipur, India,
(where it is called sebot) the luffa is eaten as a green vegetable
in various dishes. It is also known as "Chinese okra" in Canada. In
Spanish, it is called an estropajo.
Luffa
species are used as food plants by the larvae of
some Lepidoptera species,
including Hypercompe albicornis.
In Myanmar, (where it is called tha-boot-thee သပြတ္သီး) probably derived from the word sebot in
Manipur. When it is young used as food and when it is mature and dry, cleared of
all seeds and used as sponge for cleaning purposes. It is also widely used in
steaming glutinous rice instead of cloth.
A bag of dried mature luffa fruits.
Luffa acutangula seeds. Each division
of the ruler is 1 mm. Seeds of Luffa aegyptica look very
similar.
A luffa sponge whose coarse texture helps
withskin polishing.
Luffa aegyptiaca sponge section
magnified 100 times
Habitus of the vine
Luffa aegyptiaca - MHNT
Luffa operculata - MHNT
·
Gourd
·
Okra
1.
^ Jump up to:a b The plant
name "Luffa" was introduced to Western botany nomenclature by the
botanist Johann Vesling (died
1649), who visited Egypt in the late 1620s and described the plant under
cultivation with artificial irrigation in Egypt. In 1706 the botanist Joseph Pitton
de Tournefort introduced the formal botany genus name
"Luffa". Tournefort referred to Veslingius's earlier description and
reiterated that "Luffa Arabum" is a plant from Egypt in the cucumber
family. In establishing the Luffa genus, Tournefort identified
just one member species and called it "Luffa Arabum". His 1706 article
includes detailed drawings of this species (which is now called Luffa
aegyptiaca) – Ref. The species is native to tropical Asia
but has been under cultivation in Egypt since late medieval times. The
botanist Peter Forsskål visited
Egypt in the early 1760s and noted that it was called لوف lūf in Arabic – Ref. In the 18th century the botanistLinnaeus adopted the name luffa for
this species but assigned it to the Momordica genus, and did not use a
separate Luffa genus. More refs on Luffa in
18th century botany nomenclature: "A commentary on Loureiro's "Flora
Cochinchinensis" ", by E.D. Merrill, year 1935, in Transactions
of American Philosophical Society volume 24 part 2, page
377-378. Luffa @ ATILF and "Suite de l'Etablissement de Quelques Nouveaux
Genres de Plantes", by J.P. de Tournefort (1706) in Mémoires
de l'Academe Royale des Sciences année 1706.