خانق الکلب
آن را قاتل الکلب نیز نامند و بهندی کلهاری کویند
ماهیت آن
کویند اذاراقی است که بفارسی کچوله نامند و مذکور شد و یوسف بغدادی مولف ما لا یسع غیر آن دانسته ماهیت آن را کفته کیاهی است شاخهای آن باریک طولانی و دیرشکن و برک آن شبیه ببرک لبلاب کبیر و اطراف آن تند و بسیار بدبوی و با رطوبت لزجه و زردرنک و ثمر آن در غلافی شبیه بباقلی بطول یک انکشت و در جوف آن دانۀ کوچکی سیاه و صلب
طبیعت آن
در چهارم کرم و خشک
افعال و خواص آن
از سموم قتاله و کشندۀ سک است در ساعت بخناق لهذا مسمی بدان کشته و کشندۀ سائر سباع و حیوانات دم دار و انسان نیز الاورام ضماد آن جهت تحلیل اورام بارده و نفخ بالغ النفع و بزودی موثر و علاج کسی که آن را خورده باشد تبرید و ترطیب و فصد است اکر طبیعت متحمل آن باشد و تقویت قلب بمفرحات بارده
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////////
خانق الکلب . [ ن ِ قُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اداراقی . اذاراقی . قاتل الکلب . کوچوله . کُچولَه . پیاز سگ . فلوس ماهی . کچلا. در اختیارات بدیعی آمده است : آن را قاتل الکلب هم خوانند و در عمل همان فعل کند بلکه زیادتر اما سگ را زودتر میکشد و وی سم هر حیوانی بود که دنبال داشته باشد و آن از هندوستان خیزد و آن را به هندی و پارسی کچله خوانند و آن اذاراقی است ، حکیم مؤمن آرد: اذاراقی است که بفارسی کجوله نامند. مؤلف مالایسع غیراو دانسته و بیان نموده که گیاهی است برگش شبیه به لبلاب کبیر و اطراف او تندتر و بسیار بدبو با رطوبت لزجه زردرنگ و با شاخه های باریک و دراز و دیرشکن و ثمرش در غلافی شبیه به غلاف باقلی و در جوف آن دانه ٔ کوچکی سیاه و صلب در چهارم گرم و خشک و از سموم قتاله و برگش کشنده ٔ سگ و سباع ، و ضماد او جهت تحلیل اورام بارده و نفخ بغایت مؤثر است . (تحفة المؤمنین ).
- اذاراقی . [ اَ ] (اِ) ۞ اَداراقی . اَزاراقی . کلمه ٔ سریانی است و بفارسی کچوله گویند و در تنکابن ومازندران کلاج دارو نامند. بیخیست مدور و پهن و بسیارتلخ ، و خشک او بغایت صلب ، بعد از آنکه در آب خیسانیده پوست او را گرفته باشند بسوهان ریزه باید کرد، برگش از برگ بنفشه سبزتر و سطبرتر و گلش مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساقش از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ و در آخر سیم گرم و خشک و سم ّ حیوانات دُم دار و بالخاصیة مبدل مزاج بسیار سرد است بمزاج طبیعی بدون احتراق خلط و جهت فالج و درد کمر و امراض بارده ٔ عصبانی مجرب است و ضماد او جهت کلف و جرب و قوبا و عرق النساء و مفاصل و امراض بارده مفید و مشوش ذهن و مصلحش شکر و ادویه ٔ خوشبو و قدر شربتش از یک دانگ تا دو دانگ و یک مثقال او کشنده است و در کتب هند از خواص او بسیار ذکر کرده اند و چون بصحت نپیوسته بود ذکر ننموده و حقیر معجونی از او ترکیب نموده در دستور ثانی مذکور است و در رفع فالج و استرخا و دردهای بارد مجرب و بیعدیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بعضی گویند این لغت یونانیست و بعضی دیگر گویند رومیست و آن دوائی باشد که بفارسی کچله ۞ گویند و از جمله ٔ سموم است خصوص گرگ و سگ را در حال میکشد و در عربی خانق الکلب و قاتل الکلب گویند. (برهان قاطع). و شیخ داود ضریر انطاکی گوید: تلخص عندی أنه مجهول لان الشیخ یقول ان شجره کالکبر له ثمر فی غلاف و قال بعضهم اَغفله فی المقالات و قال قوم ذکره فیها کزبدالبحر ۞ و قیل شی ٔ أزرق یلصق بالقصب بارد یابس فی الثالثة و قیل حار سمّی یحلل طلاء و یسکن الأوجاع المزمنة. (تذکره ٔ انطاکی جزء اول ص 41) ۞ . رجوع به جوزالقی شود.
////////
اذاراقی
دوائی هندی است و از جمله سموم است در طلاها استعمال کنند مانند کلف و جرب و قوبا و اگر بر عرق النسا ضماد کنند نافع بود و بعضی در قولنج ریحی استعمال کنند و طبیعت آن بغایت گرم است و سم مجموع حیواناتست که دنبال دارد و بپارسی و بهندی کچله خوانند و اگر کسی بخورد مداوای آن به قی و شیر تازه و روغن بادام کنند و مرق اسفید باج چرب و لعابات و روغن گل سرخ نافع باشد و جهت قلقنه اسب مفید است
صاحب مخزن الادویه مینویسد: اذاراقی بفتح همزه و دال معجمه و فتح را و کسر قاف لغت سریانی است و بعربی قاتل الکلب و حب الغراب و خانق الکلب بفارسی کچله و کچوله و بهندی نیز بهمین نام مشهور است
صاحب تحفه مینویسد: اذاراقی را در تنکابن و مازندران کلاجدارو نامند و بیخی است مدور و پهن و بسیار تلخ
اختیارات بدیعی، ص: 22
//////////
درخت استریکنین
درخت استریکنینکچوله Nux-vomica و Nux vomica tree نام فارسی: کچوله نام عربی: نام انگلیسی: Nux-vomica و Nux vomica tree نام محلی: نام فرانسوی: Noix vomique و Vomiquier و Strychnos نام علمی: Strychnos nux-vomica نام در کتب طب سنّتی: تخم یا دانه آن با نامهای «اذارقی» و «قاتلالکلب» مترادف: خانواده: Loganiaceae جنس:
مشخصات و ویژگی ها
درختی است بزرگ، که قطر تنه آن در برخی مناطق به چند متر نیز میرسد. برگهای آن متقابل، بیضی، موجدار و نوکتیز است. گلهای آن سفید مایل به سبز بهصورت گروهی، از کناره برگها خارج میشود. میوه آن گرد، گوشتدار به بزرگی یک نارنج میباشد. رنگ پوست آن ابتدا سبز و پس از رسیدن قرمزرنگ میشود. در هر میوه معمولاً 15 عدد دانه قرار دارد. این دانهها که مهمترین منبع استریکنین است، در طب سنتی مصرف و کاربرد دارد. ریشه آن بسیار سخت و پوست آن فوقالعاده تلخ است و آن هم در طب گیاهی مصرف دارد. پوست درخت بهعنوان دارو در بازار بینالمللی به نام False angostura lark عرضه میشود.
/////////
الفصيلة الدفلية أو فصيلة خانق الكلب (الاسم العلمي:Apocynaceae) هي فصيلة نباتية تتبع رتبة الجنطيانيات من طائفة ثنائيات الفلقة[1][2][3] . وهي فصيلة كبيرة (تضم أكثر من 5000 نوع) تتبعها أجناس كثيرة بينها أشجار وشجيرات وأعشاب من أشهرها الدفلى والصقلاب والعناقية.
أسر[عدل]
تحتوي هذه الفصيلة على أربع أسر من النباتات وهي:
الراولفياوات (بالإنجليزية: Rauvolfioideae)
الخانقاوات (بالإنجليزية: Apocynoidea)
العطفياوات (بالإنجليزية: Periplocoideae)
السقيامناوات (بالإنجليزية: Secamonoideae)
الصقلاباوات (بالإنجليزية: Asclepiadoideae)
أجناس[عدل]
تحتوي هذه الفصيلة على عدد كبير من الأجناس النباتية (402 جنسا) منها:
الدفلى
المديد (باللاتينية: Cynanchum)
الثبيرة
الصقلاب
العناقية
مراجع[عدل]
^ موقع زيبكودزو فصيلة الدفلية تاريخ الولوج 16 ديسمبر 2012
^ المركز الوطني للمعلومات التقنية الحيوية الفصيلة الدفلية تاريخ الولوج 16 ديسمبر 2012
^ موقع تاكسونوميكون الفصيلة الدفلية تاريخ الولوج 16 ديسمبر 2012
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: دفلية
Ferns02.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات بحاجة للتوسيع. شارك في تحريرها.
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 4280 GBIF: 6701 Tropicos: 42000278 ITIS: 30124 ncbi: 4056 Fossilworks: 54731 السجل الدولي للأنواع البحرية: 414762 IPNO: 30000008-2 GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomyfamily.aspx?id=78 FOC: 10053 Watson & Dallwitz: apocynac
تصنيفات: دفليةجنطيانياتفصائل نباتيةنباتات سامة
///////////
به آذری کِندیر کیمیلر:
Kəndirkimilər (lat. Apocynaceae) acıçiçəkkimilər dəstəsinə aid bitki fəsiləsi.
Yarımfəsilələri[redaktə | əsas redaktə]
Apocynoideae
Asclepiadoideae
Periplocoideae
Rauvolfioideae
Secamonoideae
//////////
به عبری
הַרְדּוּפִיִּים (שם מדעי: Apocynaceae) היא משפחה מסדרת הגנציינאים, עמה נמנים כ-300 סוגים וכ-1300 מינים. המשפחה כוללת עצים, שיחים או עשבים רב-שנתיים, אשר ברובם נפוצים באזורים הטרופיים ובמעוטם באזורים הממוזגים. מינים אחדים ממשפחת ההרדופיים גדלים בר בארץ ישראל ביניהם הרדוף הנחלים, וינקה עשבונית וסם הכלב המזרחי.
על פי המיון העדכני ביותר של מכוסי הזרע (APG III), משפחת ההרדופיים במתכונתה המסורתית היא קבוצה פאראפילטית. התיאור העדכני של המשפחה לפי שיטת מיון זו כולל בתוך ההרדופיים את כל הסוגים ששויכו בעבר למשפחת האסקלפיים. הערך הנוכחי מתייחס למשפחת ההרדופיים במתכונתה הישנה, ללא האסקלפיים.
//////////////
به کردی فامیلیا کینفان:
Famîleya kinfan, famîleya axûya segan, famîleya kûçikkujan (Apocynaceae) famîleyeke riwekan e, di koma kulîlktehlan (Gentianales) de cih digire. Li ser riwekên kulîlkdar tê hejmartin.
Hin cinsên vê malbatê dar, hin devî, hin jî giha ne. Hin endamên komê li cihên avhewaya wê tropîkal, nîvtropîkal e, cihwarbûyî ne. Pirraniya riwekên vê malbatê avzê didin der. Gelekên wê jî axûdar in, bijehr in. 5 binekom, 380-424 cins (celeb), dora 1500 jî endamên, ango cureyên vê famîleyê hene.
/////////////
به ازبکی کِندیردوشلَر:
Kendirdoshlar (Аросупасеае) — koʻp yillik oʻsimliklar oilasi. Daraxt, buta, liana va oʻtlardan iborat. Bargi oddiy, cheti tekis. Guli toʻgʻri, ikki jinsli, changchisi5 ta, urugʻchisi 2 mevabargli, 2 uyali. Mevasi koʻsakcha, danakcha, rezavor-meva va b. Aksari turlarining poʻstloqlarida uzun, mayin, pishiq lub tolalari, baʼzan kauchukli boʻgʻimsiz sut naychalari bor. K.ning 150 turkumi, 1100 dan ortiq turi bor. Asosan, tropik va subtropiklarda, 9 turkumi moʻʼtadil iqlimlijoylarda tarqalgan. Oʻzbekistonda boʻrigul va kendir turkumlari uchraydi. [1]
//////////
به پنجابی کنیر ٹبر :
کنیر ٹبر پھل والے بوٹیاں دا اک ٹبر اے۔ ایناں دے پھل نکے تے گچھیاں وچ ہوندے نیں۔
/////////////
به ترکی استانبولی:
Apocynaceæ, ağaç, çalı ve otları da içeren bir çiçekli bitki familyası. Çok sayıda türü tropikal yağmur ormanlarında bulunan yüksek ağaçlardır ve çoğu tropikal ve astropikal bölgelerdendir. Ilıman bölgelerden bazı daimi otlar da içerir. Bu bitkilerin çoğu, süte benzer bitki özü bulundurur ve çok sayıda türleri de yenildiğinde zehirlidir. Apocynaceae'nin Adenium gibi bazı cinsleri hem berrak hem de sütümsü bitki özsuyu içerirken, Pachypodium gibi bazı cinsleri her zaman berrak birki özü bulunduru
//////////
Apocynaceae
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article needs additional citations for verification. Please help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (October 2011) (Learn how and when to remove this template message)
|
Apocynaceae
| ||||
Kingdom:
| ||||
(unranked):
| ||||
(unranked):
| ||||
(unranked):
| ||||
Order:
| ||||
Family:
| ||||
Apocynaceae is a family of flowering plants that includes trees, shrubs, herbs, stem succulents, and vines, commonly called the dogbane family,[1] after the American plant known as dogbane, Apocynum cannabinum.[2] Members of the family are native to European, Asian, African, Australian, and American tropics or subtropics, with some temperate members.[1] The family Asclepiadaceae (now known as Asclepiadoideae) is considered a subfamily of Apocynaceae and contains 348 genera.
Many species are tall trees found in tropical rainforests, but some grow in tropical dry (xeric) environments. Also perennial herbs from temperate zones occur. Many of these plants have milky latex, and many species are poisonous if ingested. Some genera of Apocynaceae, such as Adenium, have milky latex apart from their sap, and others, such as Pachypodium, have clear sap and no latex.
Contents
[show]
Alstonia scholaris, arrangement of leaves
The dogbane family includes annual plants, perrenial herbs, stem succulents, woody shrubs, trees, or vines.[1][3] Most[citation needed] exude a milky sap with latex[citation needed], if injured.
Leaves are not divided into smaller leaflets (simple). Leaves may appear one at a time (singly) with each occurrence on alternating sides of the stem (alternate),[3] but usually[citation needed] occur in pairs or in whorls. When paired, they occur on opposite sides of the stem (opposite), with each pair occurring at an angle rotated 90° to the pair below it (decussate).
There is no stipule (a small leaf-like structure at the base of the leaf stem), or stipules are small and sometimes fingerlike.[3]
This section does not cite any sources. Please help improve this section by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (September 2014) (Learn how and when to remove this template message)
|
This section needs expansion with: material on whole of plant, editing down the over-description of the flowers, in all cases from established botanical secondary sources (texts, reviews, etc.). You can help by adding to it. (June 2015)
|
Flowers are usually showy,[citation needed] have radial symmetry (actinomorphic), and are born in head that are cymes or racemes, but can rarely be fasciculate or solitary. They are perfect (bisexual), with a synsepalous, five-lobed calyx united into a tube at the base. Inflorescences are terminal or axillary. Five petals are united into a tube with four or five epipetalous stamens. The style is expanded at the apex into a massive clavuncle just below the stigma. The ovary is usually superior, bicarpellary, and apocarpous, with a common fused style and stigma.
As of 2012, the family was described as comprising some 5,100 species, where Apocynoideae, Asclepiadoideae, Periplocoideae, Rauvolfioideae, and Secamonoideae are its five subfamilies.[4] The former family Asclepiadaceae is included in Apocynaceae according to the Angiosperm Phylogeny Group III (APG III) modern, largely molecular-based system of flowering plant taxonomy.[5] An updated classification, including 366 genera, 25 tribes and 49 subtribes, was published in 2014.[6]
This section does not cite any sources. Please help improve this section by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed.(June 2015) (Learn how and when to remove this template message)
|
Species in this family are distributed mainly in tropical regions:
· In the rainforests and swamps of Indomalaya: small to very tall evergreen treesup to 80 m tall, often with buttress roots, such as Alstonia and Dyera
· In tropical America, India, Myanmar and Malaya: evergreen trees and shrubs, such as Rauvolfia, Tabernaemontana and Acokanthera
· In Central America: Plumeria, or the frangipani, with its waxy white or pink flowers and a sweet scent
· In the Mediterranean region: Nerium, with the well-known oleander or be-still tree (Nerium oleander)
· The only genera found in temperate Europe away from the Mediterranean are Vinca (Apocynoideae) and Vincetoxicum(Asclepiadoideae). Also Asclepias syriaca is an invasive weed (e. g., in many areas of Ukraine).
· In North America: Apocynum, dogbane or Indian hemp, including Apocynum cannabinum, a traditional source of fiber
· In continental southern Africa (Angola, Botswana, Mozambique, South Africa, Swaziland, and Zimbabwe) and Madagascar, except for the humid evergreen forest of the eastern side of Madagascar, and never above 2000 m for the entire island: Pachypodium and Fockea
This section needs expansion with: sourced information from texts and other secondary literature, on the known toxicities of Apocynaceae-derived substances. You can help by adding to it. (June 2015)
|
All plant-derived (i.e., phytochemical) natural products have some inherent toxicity on ingestion, and many are very toxic, even lethal. This is true of many contained in species of plants from the Apocynaceae family, which include several that are extremely poisonous if parts are ingested, or if they are not handled properly. Members containing cardiac glycosides—genera Acokanthera, Apocynum, Cerbera, Nerium, Thevetia, Strophanthus, etc.[citation needed]—have therapeutic ranges, but often are associated with accidental poisonings, in many cases lethal (see below). Alkaloid-producing species like Rauvolfia, Catharanthus, and Tabernathe are likewise the source of compounds with possible therapeutic ranges, but which have significant associated toxicities if not taken in appropriate doses and in controlled fashion.[citation needed]
This section needs additional citations to secondary or tertiary sources such as review articles, monographs, or textbooks. Please add references to provide context and establish notability for any primary research articles cited. (June 2015)
|
Vinca major, a popular garden plant
Several plants of the Apocynaceae family members have had economic uses in the past. Several are sources of important natural products—pharmacologic tool compounds and drug research candidates, and in some cases actual prescription drugs.[citation needed] Cardiac glycosides, which affect heart function, are a ready example.[citation needed] Members studied and known to have such glycosides include the Acokanthera, Apocynum, Cerbera, Nerium, Thevetia and Strophanthus.[citation needed] Rauvolfia serpentina (Indian snakeroot) synthesizes the alkaloids reserpine and rescinnamine, which are of interest in studies of the treatment of high blood pressure,[citation needed] as well as some forms of psychosis.[citation needed] Catharanthus roseus yields alkaloids studied with regard to the treatment of cancer.[citation needed] Certain species of the genus Tabernathe, most notably Tabernathe Iboga contain tryptamine alkaloids such as ibogaine in the roots.[citation needed]
Several genera are grown as ornamental plants, including Amsonia (bluestar), Nerium (oleander), Vinca (periwinkle), Carissa (Natal plum), Allamanda (golden trumpet), Plumeria (frangipani), Thevetia (lucky nut), Mandevilla (Savannah flower), and Adenium (desert-rose).[citation needed]
In addition, the genera Landolphia, Hancornia, Funtumia and Mascarenhasia were used as a commercial source of inferior rubber (see Congo rubber, made mostly from various Landolphia species harvested in the wild).[citation needed]
There may be reports of limited dietary uses of plants from this family,[clarification needed]—see however the section on toxicity above. The edible flower of Fernaldia pandurata (common name: loroco) is a popular part of El Salvadorian and Guatemalan cooking.[citation needed] Carissa (Natal plum) produces an edible fruit.[citation needed] The genus Apocynum was reportedly used as a source of fiber by Native Americans.[citation needed] The aromatic fruit juice from Saba comorensis (syn. Landolphia comorensis, the Bungo or Mbungo fruit) is a popular drink,[verification needed][citation needed] on Pemba Island and other parts of coastal Tanzania.[8]
Finally, ethnopharmacologic and ethnotoxicologic uses are also known. Ibogaine-type alkaloids from the roots of genus Tabernathe have been used in traditional African tribal ceremonies as a source of hallucinogens,[citation needed] and have been studied with regard to the treatment of drug addiction.[citation needed] The juice of Acokanthera species such as A. venenata and the milky juice of the Namibian Pachypodium have reportedly been used as venom for arrow tips by the San people,[citation needed] though others have reported that Pachypodium do not produce such milk.[9]
1. ^ Jump up to:a b c Endress ME, Bruyns PV (2000). "A revised classification of the Apocynaceae s.l.". The Botanical Review. 66 (1): 1–56. doi:10.1007/BF02857781.
2. Jump up^ Heiser CB (2003). Weeds in my garden: observations on some misunderstood plants. Portland, Oregon: Timber Press. p. 50. ISBN 0-88192-562-4.
4. Jump up^ Nazia Nazar, David J. Goyder, James J. Clarkson, Tariq Mahmood and Mark W. Chase, 2013, "The taxonomy and systematics of Apocynaceae: Where we stand in 2012," Bot. J. Linnean Soc., 171(3, March), pp. 482–490, see [1], accessed 22 June 2015.
5. Jump up^ Angiosperm Phylogeny Group (2009). "An update of the Angiosperm Phylogeny Group classification for the orders and families of flowering plants: APG III". Bot. J. Linnean Soc. 161 (2): 105–121. doi:10.1111/j.1095-8339.2009.00996.x.
6. Jump up^ Endress M.E., Liede-Schumann S. & Meve U. (2014). "An updated classification for Apocynaceae" (PDF). Phytotaxa. 159: 175–194. doi:10.11646/phytotaxa.159.3.2.
7. Jump up^ Klots, Alexander B. (1951). A Field Guide to the Butterflies of North America, East of the Great Plains. Cambridge, Massachusetts: The Riverside Press. pp. 77–79.
9. Jump up^ Rapanarivo SHJV, Leeuwenberg AJM (1999). "Taxonomic revision of Pachypodium. Series of revisions of Apocynaceac XLVIII". In Rapanarivo SHJV. Pachypodium (Apocynaceae): taxonomy, habitats and cultivation. Balkema. pp. 1–82. ISBN 978-90-5410-485-8.
&&&&&&
خانق النمر
بفتح نون و کسر میم و سکون راء مهمله و قاتل النمر نیز نامند و بیونانی اقونیطن
در ماهیت آن
اختلاف بسیار است بعضی مازریون سیاه و بعضی اسقیل و امین الدوله کل سیر صحرائی دانسته و مولف ما لا یسع و صاحب تذکره کویند که آن کیاهی است غیر مازریون ساق آن بقدر شبری و برک آن شبیه ببرک قثاء و از ان کوچکتر و با خشونت و از سه عدد تا چهار عدد زیاده نمی شود و بیخ آن شبیه بعقرب و براق درخشنده مانند شیشه
طبیعت آن
در چهارم سرد و خشک
افعال و خواص آن
از سموم قتاله و در سباع سریع التاثیر خصوصا کرک لهذا آن را خانق النمر نامند الخواص چون عقرب نزدیک آن رود و یا آن را نزدیک عقرب آورند هلاک می کردد و در اطلیه رادع اورام حاره و مسکن درد چشم و مسقط دانۀ بواسیر و نیم درهم آن کشنده بسدر و خناق و تشنج و بسته شدن زبان و سیاهی رنک بدن و علاج و تریاق آن کمافیطوس با شراب صعتر و یا سداب و یا فراسیون و یا افسنتین و یا جرجیر و یا قیصوم و یا آشامیدن ماء الرماد با شراب است و قئ و حقنه فرمودن
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
خانق النمر. [ ن ِ قُن ْ ن َ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نوعی گیاه سمی است . در اختیارات بدیعی آمده : خانق النمر را قاتل النمر گویند که مخصوص است به پلنگ که آن را زودتر میکشد و آن نوعی از مازریون است . بتحقیق ، اگر چه بعضی گویند اسقیل است و بعضی گویند خربق سیاه است و این هر دو قول خلاف است و آن را «قونیطن » خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در چهارم . حکیم مؤمن آورد: خانق النمر گویند مازریون سیاه است و بعضی را اعتقاد آنکه اسقیل است و امین الدوله گل سیر صحرائی دانسته و مؤلف مالایسع و صاحب تذکره گوید: آن گیاهی است غیر مازریون برگش شبیه به برگ قثا و از آن کوچکتر و باخشونت و از سه عدد تا چهار عدد زیاده نمیشود و ساقش بقدر شبری و بیخش بدم عقرب و لامع مثل شیشه ، در چهارم سرد و خشک و از سموم قتاله و تأثیر او در سباع اسرع و مقارنت او کشنده ٔ عقرب و در اطلیه رادع اورام حارّه و مسکن درد چشم و مسقط دانه ٔ بواسیر و نیم درهم او کشنده است بسدر و خناق ، و تریاق او، کمافیطوس با شراب و صعتر و ادویه ٔ حارّه است . دمشقی گوید: آن نباتی است که بعضی از حیوانات چون خوک و سگ و گرگ و پلنگ بکشد چون بخورند. ابن مندوبه گوید: پلنگ را بی توقف هلاک کندو منبت او زمین هرقله است از بلاد روم و طعم او تلخ و بوی در غایت کراهیت بود. پس گوید: اقونیطون دو نوع است یکی آن است که او را خانق النمر گویند از جمله ٔ ادویه ٔ قتاله است و نوع دیگر خانق الذئب گویند و آن کشنده ٔ گرگ بود و اطیوش گوید: خانق النمر نباتی است که بعضی حیوانات چون سگ و موش را بکشد. او گوید: گرم است در اول بواسیر را دفع کند و حیوانات را بدان سبب بکشد که منفذ نفس ایشان بسته شود. قتنال . اقونیطن .
////////////
بیش ، نامِ هندی ـ ایرانی چندین گیاه از جنس آکُنیتم (خانوادة آلالگان ) و، بویژه ، ریشة (در واقع ، ساقة تُکمه ای زیرزمینی ) آنها و زهر کمابیش کُشنده ای که از آن ریشه گرفته می شد.
رویشگاه در خاورزمین . از حدود صد نوع (گونه ) آکنیتم که در منطقة معتدلة شمالی می رویند، ده گونه در گسترة گیاهْ جغرافیاییِ فلورا ایرانیکا (یعنی ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، و جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان ) یافت می شوند، که از آن میان ، دو گونة آکنیتم ایرانشهری و آ.ککلئاره در ایران نیز بومی اند: اولی در جایی در جنوب شرقی پل سفید (مازندران ) در ارتفاع 000 ، 2ـ 500 ، 2 متری از سطح دریا، و دومی در نقاطی کوهستانی در آذربایجان دیده شده اند ( رجوع کنید به ریدل ، ص 36ـ44). دستِکم ، هفت گونه نیز بومی سراسر بخش معتدل کوهستان هیمالیا (بیشتر در جانب شرق در نواحی نمناک نِپال وسیکّیم ) هستند ( رجوع کنید به بالفور ، ج 1، ص 19، 361؛ دربارة بیشهای هندی ، نیز رجوع کنید بهدنبالة مقاله ).
سابقة شناخت آکنیتم در غرب و شرق . واژگان . حکیمانِ نخستین سده های دورة اسلامی آکنیتم را نمی شناختند. لذا، وقتی که کتاب نامدار حکیم یونانی دیوسکوریدس / دیسقوریدس با عنوان کتاب الحشائش (یا هَیولی الطبّ ) به عربی ترجمه شد، مترجمان (اِصْطِفن * بن بَسیل و حنین * بن اسحاق ) معادلی برای دوگونه akoniton ی که او وصف کرده بود، نمی دانستند؛ ازینرو، این نام یونانی را به صورت اَقونیطُن /آقونیطُن معرّب کردند و یا بعض مترادفهای یونانی نامهای آن دوگونه را لفظاً به عربی برگرداندند: pardaliankes (لفظاً، «پلنگ کُش »)، یکی از نامهای گونة اول akoniton را (که اکنون ، از لحاظ گیاهشناسی ، نوعی از جنس و خانوادة دیگری دانسته می شود، یعنی دُرُنیکُم پاردالیانکس یا د. سکُرپیوئیدس ، از خانوادة مرکّبان ) به «خانِق النَّمِر» (لفظاً، «پلنگْ خفه کُن »)، و lykoktonon (لفظاً، «گرگ کُش »)، مترادف نام گونة دوم دیوسکوریدس ، akoniton eteron ، را به «خانق /قاتل الذئب » (لفظاً، «خفه کنندة /کُشندة گرگ ») ترجمه کردند (نام علمی کنونی این گونة دوم ، آکنیتم لیککتونم / ناپلّوس است ؛ رجوع کنید بهترجمة قدیم عربی مقالات مربوط به این گیاه در ابن بیطار، ج 2، ص 44؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل un" ¤t â¦n ¦u ¤"Ak ؛ شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 2، ترجمه وشرح دیتریش ، ش 68، ص 581 ـ583). این دوگونه آنهایی بود که حکیمان یونانی (تئوفراستوس ، دیوسکوریدس ، جالینوس و جز ایشان ) در منطقة حوزة مدیترانه دیده و شناخته بودند (لذا روایت ابومنصور موفّق هروی ( قرن چهارم ؛ ص 68ـ 71 ) که «چنین گوید دیسقوریدوس که بیش پنج گونه است : جدوی ( کذا ) ...، شدهه ( کذا ) ...، کلاکون ( کذا ) ... و هلهل » نادرست است ؛ هروی اطلاعات خود را در بارة گونه های هندی بیش = آکنیتم اشتباهاً به دیوسکوریدس نسبت داده است ؛ در مورد هلهل رجوع کنید بهدنبالة مقاله ).
پس از ترجمه و انتشار کتاب دیوسکوریدس ، نامی محلّی (ایبریایی ) برای اقونیطن یافت شد: نَبال = خانق النمر (معرّب napelo ی کَسْطیلان یا napello ی پرتغالی ، هردو مأخوذ از napellus لاتینی سابق الذکر، مصغّر napus = شلغم ، به سبب شباهت ریشة آن با شلغم سفید؛ رجوع کنید بهشرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 2، ترجمه وشرح دیتریش ، پانویس 3، ص 582ـ583). نبال را ظاهراً نخستین بار ابن جُلجُلِ قُرطُبی در تفسیر أنواع الادویة المفردة مِن کتاب دیوسقوریدوس (تألیف در 372/982) به کار برده است (به نقل مؤلف ناشناختة شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 1 ( متن عربی ) ، ش 68، ص 139؛ نبال نزد حکمای سپسین رواج نیافت ). در این میان ، ریشة بسیار زهرناک و کشندة گیاهی (یا گیاهانی ) هندی الاصل به نام بیش و احتمالاً از راه نوشته های حکمای ایرانی به آگاهی پزشکان و داروشناسان کشورهای اسلامی رسید. ظاهراً قدیمترین جایی که این نام در آن به کار رفته ترجمة عربی ماسَرجویة * بَصْری (در روزگار مروان اموی ؛ حک : 64ـ 65) با عنوانِ کُنّاش از ترجمة سریانی گوسیوس از تألیف اَهْرُن القَسّ («اهرُنِ کشیش »)، کشیش ـ پزشک اسکندرانی ، است که به ظنّ غالب در سدة ششم میلادی می زیسته است (تألیف اهرن به صورت کامل در دست نیست اما منقولاتی از ترجمة عربی آن در آثار حکمای سپسین بازمانده است ؛ دربارة اهرن رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 166ـ 168؛ فقرة «بیش » منقول در ابن بیطار، ج 1، ص 133). منبع قدیم مستقیمتری فردوس الحکمة علی بن سهل رَبَّنِ طبری است (تألیف در 235؛ در جزو زهرهای موجود در ریشة گیاهان ، ص 444). چون طبری توضیحی دربارة خودِ «بیش » نداده است ، می توان گمان کرد که این نام و مدلول آن پیش از او شناخته شده بوده است .
واژة بیش ِ فارسی از §s â¦b پهلوی (فارسی میانه ) آمده که در بندهش (فصل 16، ص 144ـ151، ش 2؛ ترجمة م . بهار، ص 86) چنین وصف شده است : « ( در دورة هجوم پتیاره (= اهریمن ) بر جهان ) ... پتیاره به هرچیز آمیخت ، امّا به گیاه بیشتر آمیخت ... چند ( گونه ) گیاه ... هست ، مانند بیش §s ¦/be §s ¦ i b ...، که بیشتر آلوده شده ... و زهرآگین است و مردم و گوسفندانی ( = دامهایی ) که از آن بخورند، می میرند.» همین واژه به گونة §s ¦v/we در پهلوی به معنای «زهر» به مفهوم اعمّ به کار رفته است ( رجوع کنید بهبارتلومه ، ستون 1472؛ مکنزی ، ذیل " §"wis ؛ فره وشی ، ذیل «زَهْر»). نظیر این واژه های پهلوی در اوستایی ـ §a-/vis §vis است ، به معنای اعمّ «زهر»، مأخوذ از سنسکریت (هندی باستان ) رجوع کنید به §vis به معنای «زهر» و، توسعاً، «زهری که از گیاهی مخصوص گرفته می شد» ( رجوع کنید به بارتلومه ، همانجا؛ مونیرـ ویلیامز ، ص 994، ذیل " sؤ ِ vi " ). حکیمان قدیم هند این «گیاه مخصوص » را خوب می شناختند و از سمّیت شدید آن نیک آگاه بودند. دانش آنان دربارة ماهیت بیش ظاهراً تا حدّی به بعض حکمای ایران باستان نیز رسیده بود.
در دورة اسلامی ، حتی پس از این که بیش کمابیش شناخته و در بعض منابع مطرح شده بود، بیشترِ حکیمان ارتباط و همجنسی آن را با خانق النمر و خانق الذئب (اقونیطن ) درنیافتند، یعنی خانق النمر، و خانق الذئب و بیش را سه گیاه زهرآگین متفاوت می پنداشتند (مثلاً رجوع کنید به هروی ، همانجا، و ص 136؛
ابوریحان بیرونی ( 362ـ440 ) ، ص 233 ( خانق النمر ) ، 234 ( خانق الذئب ) ، 138ـ140 ( بیش ) ؛
ابن سینا ( 370ـ 428 ) ، کتاب دوم ، ص 152 ( خانق الذئب ، خالق النمر ) ، ص 95 ( بیش ) ؛
ابن بیطار ( متوفی 646 ) ، ج 2، ص 44 ( خانق النمر، خانق الذئب ) ، ج 1، ص 132ـ133 ( بیش ) ؛
و حتی محمدحسین عقیلی علوی شیرازی ( سدة دوازدهم / هجدهم ) که پزشکی را در هند تحصیل کرده بود و مشروحترین و دقیقترین وصف را دربارة بیش دارد: خانق الذئب و خالق النمر، ص 375، بیش ، ص 260ـ262). در مآخذ ما، ظاهراً یگانه گیاهشناسی که به همجنسی نَبال (= اقونیطن ، «خالق النُّمور») و بیش پی برد («النَال هوالبیش ») ابومحمد عبدالله صالح کُتامیِ حریری بوده است (به نقل شاگرد ناشناخته اش در 583؛
رجوع کنید به شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 1 ( متن عربی ) ، ص 139، ش 68). هویّت گیاهشناختی انواع بیش را به عنوان گونه هایی از آکنیتم قرنها بعد دانشمندان اروپایی تشخیص دادند ( رجوع کنید به دایماک و دیگران ، ج 1، ص 1ـ20).
نام هندی الاصل دیگری برای (یکی از گونه های ) بیش در منابع قدیم هَلاهِل است (نیز به صورت هَلْهَل ؛
برخی ، مثلاً احمد عیسی ( ص 4، ش 14 ) ، به اشتباه ، هَلاهل را عربی و جمع هَلْهَل دانسته اند). این واژه (که در هندی هلاهل تلفظ می شود) از la ¦laha/a ¦ha (نیز به صورتهای hala ¦la ¦ha و la ¦ha/a ¦ha )ی سنسکریت گرفته شده است ، دالّ بر «گیاه زهرآگین ویژه ای ... و زهر کُشنده ای که از ریشه های آن گرفته می شد» (مونیرـ ویلیامز، ص 1293). برخی از مؤلفان قدیم بغلط ، هلاهل را نام ناحیه یاکوهی در هند پنداشته اند، مثلاً، ابن سَمَجون (قرن چهارم ؛
به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 132: «بعض پزشکان گفته اند که بیش در چین نزدیک سِند ( = هند ) و، از جمله ، در شهری به نام هلاهل می روید و بجز آنجا در هیچ جای جهان یافت نمی شود») و حکیم مؤمن (قرن یازدهم )، ص 202ـ203: «بیش ... مَنْبَتِ او بلاد چین و کوهی که هلاهل نامند و لهذا زهر هلاهل عبارت از اوست ... و در بلاد هند هم اقسام او می باشد»؛
رجوع کنید به نامهای هندی انواع بیش و نیز Wall. A.ferox در دنبالة مقاله ). نامهایی فارسی (؟) هم در بعض منابع برای (ریشة ) بیش ذکر کرده اند، مثلاً : گُرگْ مَرگ (هروی ، ص 136؛
ظاهراً ترجمة لفظی قاتل الذئب = خانق النمر عربی )، طَوارَه (کذا؛
برهان قاطع ، ذیل همین واژه ؛
نیز در احمد عیسی ، همانجا: «ریشه های بیش ») و جُرْجَمَرْج (در احمد عیسی ، همانجا؛
ظاهراً معرّب گرگْ مرگِ مذکور).
انواع هندی بیش در منابع دورة اسلامی . قدیمترین وصف گونه های هندی بیش در دورة اسلامی ظاهراً از آنِ موفّق هروی ، مؤلف کهنترین دارونامة موجود به فارسی (نیمة دوم قرن چهارم ) است ، که با پزشکی و داروهای هندی نیز آشنا بود. وی پنج گونه بیش با نامهای هندی آنها وصف کرده ( رجوع کنید به بالا) که از همه بدتر و «زودکُش تر» هلهل ( = هلاهل ) است که «به عنبر ماند و کمتر از خَرْدَلَکی از وی مردم را بکُشد، و باشد که بویش بکُشد وگر کسی را نکُشد لابد اندر دِقّ یا سِل افکند... هلهل ... سیاه بود از درون و بیرون و برق همی زند ( یعنی برّاق است ) و سخت باشد و مانندة سرِ پستان ... و آن زمین که وی بر او بروید گِلَش را بسوزاند...» (ص 69، 70). وصف دوم از آنِ ابوریحان بیرونی است (متن عربی ، ص 138ـ139؛
ترجمة فارسی ، ج 1، ص 161ـ 165) و آن آمیزة مغشوشی از شنیده ها و خوانده های اوست ، مثلاً: رویشگاه بیش یکی از کوههای کشمیرهند (به نام سنکرنستاجن ( ؟ ) ) است ؛
نامهای انواع بیش مأخوذ از نامهای چهار طبقة اجتماعی هند است ( کذا ) : کالدر، منکن ، شرنگ و هلاهل ( تفاوت اینها بیشتر از حیث رنگ و سستی یا سختی و اندازة زهرناکی آنهاست ، مثلاً «کالدرْ بیش سبز را گویند و منکن سیاه را و شرنگ سپید را» ) . ابوریحان نامهای هندی دیگری برای دیگر گونه های بیش ذکر کرده است ، مثلاً : شودْرَ («منکن و هو شودر أسوَد»؛
ص 138)، برهمن («شرنک و هو برهمن ابیض »؛
همانجا) و کشتر («هلاهل و هی کشتر اصفر»؛
همانجا؛
شودر و کشتر ، بترتیب از sudra ِ و atriya §ks ی سنسکریت ، بترتیب راجع به طبقة چهارمِ پست و طبقة دوم (سپاهیان ) هندوان بوده است ؛
رجوع کنید بهپلتس ، ذیل « شودر و کشتری »). کشنده ترین گونة بیش در ترجمة فارسی ابوریحان (ج 1، ص 162ـ163) کالکوت دانسته شده است ، که «میانة چوب او سیاه .... که به سپیدی زند وجِرمِ او صُلب ( است ) ... و بعضی از این را سه شاخ بُوَد...
و مقدار جُوی از او آدمی را... در حال بکُشد... بعضی از اطباء هند هلاهل و کالکوت را یک نوع ( دانند ) » ( رجوع کنید به هندی t/kalakut ¦lku ¦ka ، از a ¤t ¦kala-ku ی سنسکریت ؛
پلتس ، ذیل « کالکوت »).
وصف سوم از آنِ حکیم مؤمن (محمد مؤمن حسینی تنکابنی ، از پزشکان شاه سلیمان صفوی ، حک : 1077ـ1105) است که ظاهراً با استفاده از منابع هندی دیگری ، دوازده گونه بیش را وصف کرده است (ص 202ـ203؛
به سبب بسیار مغلوط بودن چاپهای موجود این تألیف ، تعیین صورت نامهای هندی مذکور در تحفة حکیم مؤمن ، بجز چندتا، مثلاً سینکها ( در اصل : سنگبا/سنگیا ) ، بَچْهناک ( در اصل : بجهبناک ) و کالکوت ( در اصل : کالوت ) ، ممکن نیست ). آخرین و، چنانکه گفته شد، مبسوطترین وصف انواع بیش را در مخزن الادویة عقیلی علوی شیرازی (تألیف : 1185؛
همانجا) می یابیم ، که از هجده قسمی که ، به گفتة او، در منابع هندی ذکر کرده بودند، چندین قسم را (با ذکر رویشگاه بعض آنها) وصف کرده است ، مثلاً: سینکها (شبیه «به شاخ آهو بره ») یا چندال ، بچهناک (شبیه به جَدْوار * ، با سمّیتی کمتر از آنِ سینکها ) که خود
شش گونة ضعیف دارد، مانند تیزک ( کذا ) ، قرون السُّنبل ( کذا ) و کالاکوت ( کذا ) (به سبب آشفتگی محتوا و مغلوطی چاپهای موجود مخزن ، وارسی صورتهای درست همة نامهای انواع بیش و گروهبندی انواعِ مذکور اکنون میسّر نیست ).
طبع و خواص . ریشة همة انواع بیش کمابیش زهرناک است . بعض حکمای قدیم زهر بیش را سریع التأثیرترین و کُشنده ترینِ زهرها دانسته و حتی برخی گفته اند که حتی بوی آن «آدمی را از پای می اندازد» ( رجوع کنید به مثلاً، اهرن ، به نقل ابن بیطار، همانجا؛
قُسْطابن لوقا ( قرن سوم ) ، به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 138؛
دربارة مبالغة حکمای هند دربارة زهرناکی برخی از انواع بیش رجوع کنید بهعقیلی علوی شیرازی ، ص 260ـ262). از زهرناکی شدید اقونیطن / بیش در قدیم برای کُشتن درندگان مانند پلنگ و گرگ ( رجوع کنید بهاصطلاحهای «قاتل النمر» و «قاتل الذئب » مذکور در بالا) و گُراز استفاده می کردند ( رجوع کنید به دیوسکوریدس ، ترجمة عربی ، همانجا؛
ترجمة قدیم انگلیسی ( 1655 میلادی ) ، ش 77، ص 475، و ش 78، ص 476). همچنین گویا در قدیم برخی از کَمانداران پیکانهای تیرهای خود را به زهر بیش می آلودند که ، در صورت اصابت آنها به دشمنان یا جانوران وحشی ، اینان را فوراً بکُشد (مثلاً رجوع کنید به اهرن و قسطا، همانجا؛
دربارة چنین استفادة بعض قبایل هندی و برمه ای از بیش در قرن نوزدهم رجوع کنید به دایماک و دیگران ، ج 1، ص 7).
کشندگی شدید بیش را ناشی از «طبع » آن دانسته اند که «جمیع حکمای هند آن را سرد در درجة چهارم می دانند... و حکمای یونان ( و پیروان ایشان ) گرم و خشک در مرتبة چهارم » (عقیلی علوی شیرازی ، همانجا؛
مثلاً رجوع کنید به ابن سینا ( کتاب دوم ، ص 95: «طبع آن در غایت گرمی و خشکی است » ) ، و ابو زید اَرَّجانی ( به نقل ابوریحان بیرونی ، ترجمة فارسی ، ج 1، ص 164ـ165 ) ). از شگفتیها این که ، به گزارش بعض دانشمندان ، در دو جانور نه فقط زهر بیش مؤثر نیست بلکه خوردنِ بیش آنها را فربه می کند: یکی سَلْوی ' (= بلدرچین * ) و دیگری گونه ای موش (مثلاً، جُبَیْش بن الحسن دمشقی ( متوفی در اواخر سدة سوم ) ، به نقل ابن بیطار، همانجا؛
در بارة این «موشِ» شگرف رجوع کنید بهبیشْ موش در دنبالة مقاله ).
دفع مضرّت بیش . گرچه برخی از حکیمان معتقد بودند که هیچ پادزهری نمی تواند مسمومیت از زهر بیش را دفع کند (مثلاً، بِشْرِ جَزّی ( ؟ ) ، به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 138؛
هروی ، ص 70: «کسی که هلهل خورَد نه تریاق بر او سود کند و نه جز تریاق ( زیرا ) که هلهل از آن زودتر کُشد که مَرد چشم برهم زند، پس تریاق ( فقط ) اِنجاحی کند»)، پادزهرها وتدابیری برای دفع مضرّت آن توصیه کرده اند، مثلاً: «بهترین علاجِ آن ، قی ء کردن با تخم شلغمی است که با می و چربی (روغن ) پخته شده باشد، و خوردن روغن گاو و پادزهر و تریاقِ اکبر (طبری ، ص 447ـ448؛
دربارة «تریاق اکبر» = «تریاق بزرگ / کبیر/ فاروق » رجوع کنید به جرجانی ، ص 711ـ713؛
امیری ، ص 360ـ361)؛
« ( پس از چند بار قی ء به شیوة اخیر الذکر ) خوردنِ چهار اوقیه از مطبوخ بلوط با می ... با یک قیراط گَردِ مُشکِ نیکو، همچنین خوردن چربی گاو، پادزهر سرخ و زردِ ناب ، پادزهر ویژة مار و افعی ، ( تریاقِ ) مِترودیطوس ( در بارة ترکیب این تریاق رجوع کنید بهجرجانی ، ص 714ـ715 ) ؛
و به گفتة گروهی از پیشینیان ، ریشه های کبر * پادزهر بیش است » (رازی ، به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 123؛
نیز رجوع کنید به جرجانی ، ص 575)؛
«بیش چهار نوع است که همه وَ حیّاً ( سریعاً ) کشنده اند و کمتر آدمی ای ( که بیش خورده باشد ) از آن رهایی می یابد... باید بیش خورده را با آب گرم و چربی و عسل وادار به استفراغ کرد و به او لَبَن الحَلیب ( = شیر گاو؟ ) و آبی که انجیر خشک و چربی دَجاج ( جوجه ، ماکیان ) و روغن بنفشه در آن جوشانده شده باشد، خورانید...» (مجوسی ، ج 2، ص 227)؛
«تریاق خانق النمر و خانق الذئب ، پس از تنقیه ( = استفراغ ) ، خوردنِ کَمافیطوس ( = خامافیطس / خَمابیطوس ) و صَعْتَر است » (انطاکی ، ج 1، ص 117ـ 118).
پادزهر شگفتی برای بیش که در چند منبع قدیم یافت می شود «بیشْ موش /بیش موشَک » است که ، به توصیف ابو یزید صَهاربُخْت * بن ماسَرجیس (نیمة دوم سدة دوم ـ نیمة اول سدة سوم )، «موشی است غذاء او بیش ...و گوشت او را خاصیت این ... که ضرر بیش را دفع کند (به نقل ابوریحان بیرونی ، ترجمة فارسی ، ج 1، ص 165). تنی چند از حکیمان قدیم وجود چنین موشی را باور کرده و، بی این که درستی این موضوع را تحقیق کنند، این پادزهر ظاهراً افسانه ای را تکرار کرده اند، مثلاً ابن سینا (کتاب دوم ، ص 95): «تریاقِ آن ، فَأرَة البیش ، و آن موشی است که در ریشة (بُنِ) بیش مسکن دارد، از آن می خورد و نمی میرد». ابن سینا (همانجا، بی ذکر مأخذ) گیاهی به نام «بیش موش بیشا» ( کذا ) را که نام دیگرش «بوحا» ( کذا ) است وصف کرده که «با بیش ( = نزدیک بیش ) می روید و بوتة هر بیشی که نزدیک آن باشد ( دیگر ) بار نمی آورد، و آن بزرگترین تریاق بیش .... و هر زهری ، ( از جمله ، ) زهر افعی است (نیز رجوع کنید به انطاکی ، ج 1، ص 77، ذیل «بیش موش / بیش میش »/ بوحا، که همین مطلب را با الفاظ دیگری تکرار کرده
است ؛
خوزی ( ؟به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 140 ) : «با بیش گیاهی به نام بوحا می روید که آن را با بیش از هند می آورند و سودش مانند آنِ بیش موش است ... جانور کوچکی که در ریشة بیش یافت می شود»؛
عقیلی علوی شیرازی ص 261، گمان می کند که «شاید بوحا... نام جدوار باشد»که یگانه گیاهی است که می تواند در مجاورت بیش بروید و این «جدوار تریاق آن بیش است »).
خواصّ درمانی . باوجود زهرناکی شدید اقونیطن وبیش ، فواید درمانی هم برای آنها ذکر کرده اند. به گفتة دیوسکوریدس (همانجاها)، «خانق النمر در داروهای مسکّن چشمْ درد به کار می رود». به گفتة ابن سینا (همانجا)، «مالیدن بیش ( بر پوست ) برص * و جذام * را درمان می کند...بوحا نیز همین سودمندی را در درمان برص و جذام دارد»، اما در بارة خانق الذئب و خانق النمر (همانجا) می گوید که « ( اینها ) نه استعمال داخلی دارند نه استعمال خارجی ». به گفتة جالینوس (به نقل رازی ، ج 20، ص 417)، «اگر به تعفین ( = پوسانیدن به قصد از میان بردن ) عضوی از بیرون یا در مقعده ( یعنی بواسیر ) نیاز افتد، ( طِلای خانق النمر بر آن عضو یا باسور ) بسیار سودمند است ، و بویژه ریشة آن مؤثرتر است ». به گفتة بِشْر جَزّی (؟)، « ( از پنج گونه بیش ) ... برهمنِ سفید، که شبیه به وُج /وَج ( = اِگیر تُرکی ) است ، از همه کم زیانتر است و درمان دارویی ( فقط ) با آن می شود» (به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 139). عقیلی علوی شیرازی ، دربارة مداوا با بیش در پزشکی هند از جمله چنین گزارش کرده است (ص 260ـ262): بچهناک ، گونه ای بیش ، از حیث ظاهر مانند جدوار و «سمّیت آن از سینکها ضعیفتر و قابل تدبیر و اصلاح است ... اطبای هند، بعد از تدبیر و اصلاح ، آن را استعمال می نمایند، خصوص تیلیای آن را ( تیلیا ، در هندی به معنای «چرب ، روغنی »، در هند اصطلاحاً به دارویی گفته می شود که آن را چرب کرده باشند تا از تأثیر هوا مصون بماند ) ... جهت جذام و برص وامراض سَوداویّه و بلغمیّة مُزمنه ... و قُروح خبیثه ... و مقدار کم آن با مُصلِحات شُرباً و طِلاءً نافع است ».
بیش در داروشناسی و پزشکی جدید. از لحاظ گیاهشناسی نوین ، گیاهشناس انگلیسی ن . والیچ در سدة نوزدهم بیش را نوع واحدی دانسته و نام علمی Aconitum ferox به آن تخصیص داده بود (بی چون و چرایی این تشخیص و نامگذاری را برخی از دانشمندان در همان قرن ، مثلاً ی . ل . شلیمّر ، ص 16،
ذیل همین نام علمی ؛
و حتی در روزگار ما، مثلاً زریاب ، در عنوان مقالة «بیش » در الصیدنة ابوریحان بیرونی ، ص 138، پذیرفته اند). مع ذلک ، در همان سدة نوزدهم گیاهشناسان و پژوهشگران دیگری به این نتیجه رسیدند که زهرگیاهی شدیدی که در گویشهای هندی به طورکلی بیش (درجنوب هند)/ بیخ (در شمال هند)/ ویش و جز اینها خوانده می شود در واقع نه فقط از Wall. A.ferox بلکه از ریشه های هفت نوع اقونیطن هیمالیاییِ دیگر نیز به دست می آمد، و دیگر این که نوعی که عموماً A.ferox می خوانند همان A. napellus اروپا (مذکور در بالا) است ( رجوع کنید به بالفور، ج 1، ص 361).
برگها و، بویژه ، ریشة انواع بیش حاوی چندین قَلیاسان (= مادّة شبه قلیایی ، آلکالوئید ) گیاهیِ ترکیباًگ بسیار نزدیک به هم است که مهمترین آنها آکُنیتین است . در اروپا هم ، در گذشته ای نه بسیار دور، عصارة آبدار یا تَنتورِ الکلی و، بندرت ، گَردِ ریشة خشک A. napellus را به مقدارهای بسیار اندک در استعمال داخلی برای درمان روماتیسم ، دردهای عصبی ، عوارض آرتروزی ، سیفیلیس ، استسقاء و نیز به عنوان مسکّن قلب و جهازِ تنفس ، تَبْبُر، داروی بیحس کنندة معده و جز اینها به کار می بردند ( رجوع کنید بهلیتره ، ج 1، ذیل "aconitine" ؛
> واژه نامة مصور پزشکی درلند < ، ذیل "aconite" ؛
دایماک و دیگران ، همانجا؛
زرگری ، ج 1، چ 4، ص 8ـ17. ـ برای کاربردهای درمانی انواع بیش هندی در پزشکی بومی معاصر در هند و پاکستان > رجوع کنید به دایرة المعارف گیاهان طبّی پاکستان < ، ج 1، ص 139ـ159؛
برای تصویر Aconitum napellus رجوع کنید به نگارة ش ؟).
منابع :
(1) ابن بَیطار، الجامع لِمفردات الادویة والاغذیة ، بولاق 1291؛
(2) ابن سینا، القانون فی الطب ، دهلی نو 1408؛
(3) محمد بن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران 1370ش ؛
(4) همان ، ترجمة فارسی نیمة اول قرن هشتم هجری از ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی ، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358ش ؛
(5) منوچهر امیری ، فرهنگ داروها و واژه های دشوار، یا، تحقیق دربارة کتاب الابنیة عن حقائق الادویة موفق الدین ابومنصورعلی هروی ، تهران 1353ش ؛
(6) داوودبن عمر انطاکی ، تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب ،قاهره 1308ـ 1309 ؛
(7) محمدحسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران 1361ش ؛
(8) بندهش ، ( گردآوری ) فرنبغ دادگی ، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369ش ؛
(9) اسماعیل بن حسن جرجانی ، کتاب الاغراض الطبیة والمباحث العلائیة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ، تهران 1345ش ؛
(10) محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن ، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ( تاریخ مقدمه : 1402 ) ؛
(11) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/1955ـ1971؛
(12) علی زرگری ، گیاهان داروئی ، ج 1، چ 4، تهران 1366ش ؛
(13) شرح لکتاب دیاسقوریدوس فی هیولی الطب ّ، وضعه مؤلف مجهول فی نهایة القرن السادس الهجری ، حققه ونقله الی اللغة لالمانیة وعلق علیه آلبرت دیتریش ، گوتینگن 1408/1988؛
(14) علی بن سهل طبری ، فردوس الحکمة فی الطب ، چاپ محمد زبیر صدیقی ، برلین 1928؛
(15) محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی ، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش ؛
(16) بهرام فره وشی ، فرهنگ فارسی به پهلوی ، تهران 1358ش ؛
(17) علی بن عباس مجوسی ، کامل الصناعة الطبیة ، بولاق 1294؛
(18) موفق بن علی هروی ، الابنیة عن حقایق الادویة ، به تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی ، تهران 1346ش ؛
(19) Edward Balfour, The cyclopaedia of India and eastern and southern Asia ... , 3rd ed., London 1885;
(20) Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch, Strassburg 1904;
(21) Bundahis §n, Zand-a ka ¦s i ¦h : Iranian or Greater Bundahis §n , translit. & Engl. tr. by B. T. Anklesaria, Bombay 1956;
(22) Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, Engl. tr. by John Goodyer 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934;
(23) Dorland's illustrated medical dictionary, Philadelphia 1984;
(24) William Dy. mock, C. J. H. Warden and David Hooper, Pharmacographia Indica... , London 1890- 1893;
(25) EI 2 , suppl., fascicles 1-2, s.v. "Aku ¦nit ¤un" (by P.Johnstone);
(26) Flora Iranica, ed. Karl Heinz Rechinger, Graz 1963 ;
27- Ahmad Issa, Dictionnaire des noms des plantes en latin fran µais, anglais et arabe, Cairo 1930;
(28) ـmile Littrإ, Dictionnaire de mإdecine, de chirurgie, de pharmacie, de l'art vإtإrinaire... , 17 th ed., Paris 1893;
(29) David N. MacKenzie , A concise Pahlavi dictionary , London 1971;
(30) Monier Monier-Williams, A Sanskrit- English dictionary, ed. E. Leumann...[et al.], Oxford 1979;
(31) Pakistan encyclopaedia planta medica , voL.1. Karachi 1986;
(32) John T. Platts , A dictionary of Urdu ¦, classical Hind i ¦and English, Oxford, repr. 1982;
(33) H. Riedl, " Aconitum L . ", in Ranunculaceae (=Flora iranica, No. 171, Graz 1992), 36-44;
(34) J. L. Schlimmer, Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique fran µaise- persane... , litho ed. Tehran 1874, typo repr.,Tehran 1970;
(35) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. ê: Medizin, pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H., Leiden 1970.
/ هوشنگ اعلم /