۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

خثو، ختو:(khutu) xutu)، دندان/عاج فیل دریائی ، رُخ، بوقیر و پرنده کرگ سان و اوهام دیگر... دو شیوه تحقیق، ما و کفار

خثو
بفتح خاء معجمه و ضم ثاء مثلثه و واو و بتاء دو نقطه از بالا که مخفف خاتون ترکی و بلغت اهل خطا بمعنی بزرک آمده است مانند لفظ خان و هر دو مرادف هم اند
ماهیت آن
کفته اند نام مرغی است که بفارسی رخ نامند بقدر کرکدنی و از ان بزرکتر و طعمۀ آن اکثر اوقات می کویند که فیل است و در بلاد چین و زنج و ترک یافت می شود و از استخوان پیشانی آن جهت ملوک قدح می سازند و از خاصیت آن آنست که چون بر بالای آن طعام مسموم کذارند عرق کند و همچنین است سائر استخوان بدن آن و امین الدوله کفته که شاخ آهوی مشک دار است و همین اثر برای آن بیان کرده و کویند جهت اسهال نیز بغایت نافع است و صاحب تحفه نوشته که مؤلف تذکره کوید که در سر اندیب یافت می شود و خوردن بیضۀ آن بقدر ده درهم جهت حکه و جرب و سدۀ جکر نافع و بخور استخوان آن باعث افاقۀ مصروع و زبل آن جهت رفع آثار و سنکدان آن جهت بواسیر ضمادا مفید و صاحب حیوه الحیوان نوشته که ارسطاطالیس کفته در نعوت که آن طائری است عظیم الجثه و در بلاد چین و بابل و ترک بهم می رسد و کسی زنده آن را ندیده مکر استخوان مردۀ آنکه کوشتهای آن جدا شده و ریخته استخوان خالی مانده و از خاصیت آن حیوان آنست که چون بوی سم بشنود حذر کند و بکریزد و عرق کند و حس او برطرف شود و دیکران کفته اند جایی که بهم می رسد در زمستان و تابستان در راه آن سموم بسیار است و چون بوی سم را بشنود حذر کند و بمیرد پس استخوان آن را بکیرند و از ان ظروف و قبضۀ کارد و خنجر و غیرها سازند و چون بدان استخوان بوی سم رسد از ان عرق ترشح نماید و طعام مسموم را چون در ان کذارند و یا بران نهند عرق کند و بدان علامت معلوم کردد که مسموم است و مغز استخوان آن طائر سم کل حیوانات است و مار از استخوان آن بکریزد و نزدیک آن نرود مترجم صیدانه ابو ریحان کفته که یکی از رسولان ملوک چین کفت که استخوان پیشانی حیوانی است که در هیآت شبیه بکاو نر است و سبب رغبت آدمیان بدان آنست که چون نزدیک زهر برند جرم آن عرق کند ابراهیم سندی چنین حکایت کند که یکی از ثقات که باطراف بلاد چین کشته بود چنان کفت که با طایفۀ در سفر چین رفیق بودم تا روزی از روزها در وقت استوای آفتاب جرم خورشید از چشم ما غائب شد و عالم تاریک کشت و یکدیکر را نمی دیدیم چون اهل چین آن حال مشاهده کردند بسجده افتادند و سر از سجده برنداشتند تا آفتاب پدید نشد و جهان روشن نکشت چون سر از سجده برداشتند از ایشان سوال کردم که سبب تاریک شدن عالم ناکاه و سجده نمودن شما چه بود کفتند آنچه بر روی آفتاب پدید آمد بان عظمت خدای ایشان است و آن سجده خداوند خود را کردند چون معتقد ایشان معلوم شد از صفت آن سوال کردم چنان تقریر کردند که او مرغی است بغایت بزرک و با هیبت و مسکن آن بیابانها میان چین و بلاد زنج است و در ان بیابانها فیلان وحشی می باشند که بهیچ طریق اهل نمی شوند طعام آن مرغ آن فیلان می باشند و آن حیوان را ختو کویند بطریق تعظیم چنانچه خاتون و خان و چنانست که کوئی خاتون در اصل ختون بوده است در لغت ایشان که در لغت پارسی متداول شده است مؤلف کوید که اکثر این سخنان اصلی ندارد و آنچه دیده و شنیده شده که از بلاد چین استخوانی شبیه بکلۀ مرغی می آورند سفید و سرخ حنائی رنک خالدار و از ان زهکیر می سازند و می کویند برای دفع سموم نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
31. یکی از گیرا ترین وام‌واژه‌های چینی در زبان پارسی ختو[1] (khutu) xutu بر گرفته از واژۀ چینی ku-tu (با نگارشهای گوناگون) است که در اصل نام دندان [عاج] فیل دریایی است.  دردو جستار از آن گفته ام..  فولرز هفت تعریف برای این واژۀ پارسی آورده است:
1. Cournu bovis cuiusdam Sinensis; 2. Secundum alios cornu rhinocerotis; 3. Secundum alios cornu avis cuiusdam permagnae in regno vastato, quod inter Chinam et Aethiopiam situm estm, degentis, e que conficiunt anulos ossecos et manubria cultri et que res venenatae dignosci possunt; 4. Secundum alios cornu serpentism quod mille annos natus profert; 5. Secundum alios cornu viperae; 6. Secundum alios cornu piscis annosi; 7. Secundum alios dentes animalis cuiusdam.
از این میان شمار ۀ 3 همان تـــــــــعریف الاکفائی (al-Akfāī) و پرنده بوقیر** (bucerus) است. شمار ۀ 4 بازگوئی تعریف ku-tu-si در سالنامۀ لیائو ("شاخ گرزه مارهزارساله") است.  اینکه ایرانیان و عربها چگونه به تعاریف دیگر رسیدند به آسانی از گفتار پیشینم در این موضوع روشن می‌شود. در ترجمۀ حبشی اسکندرنامه، در میان پیشکشهایی که شاه چین برای اسکندر فرستاده از بیست (در ترجمۀ سریانی، ده) شاخ گرزه مار، هر یک بدرازای یک ارش سخن رفته است. 1
در این بین توانستم تعریف چینی تازه ای برای ku-tu بیابیم. چو می (Čou Mi) اص73 (1320ـ1230) در کتاب خویش Či ya t‛antsa č‛ao2 گفته است، "به گفته پو ـ کی اص74 (po-ki)3 آنچه اینک  ku-tu-si اص75 نامیده می‌شود شاخ زمین (ti kio اص76 ، "شاخی که زیر زمین یافت می‌شود") است. وی باری دیگر خنثی کردن سم و ساخت دستۀ چاقو از این ماده اشاره می‌کند.
در چاپ Ko ku yao lun4، نوشته مربوط بـــــــــه ku-tu-si کمابیش با آنـــــچه درToung Pao (1973, 9. 325) آمده ناساز است. در آنجا ku-tu-si، برخلاف آنچه از متن Pei wen yün fu و pen tsao kon mu برمی‌آید، با pi-si یکسان دانسته نشده، و pi-si یک رقم ku-tu-si است که ارزش بسیار زیادی دارد.
فرهنگ جغرافیایی ماکائو به زبان چینی[2] دربارۀ فیل دریایی (hai ma) چنین آورده است: "دندانش سخت و سفید ناب و درخشان است ،بارگه‌هایی به نازکی نخ ابریشم یا تار مو.  می‌توان برای سوراخ کردن مهره‌های عاج یا چیزهای دیگر کار گرفت. "
سرانجام سند دیگری یافته‌ام که در آن ماهیِ روسها همان عاج فیل دریایی دانسته‌ شده است.  در کتاب فلچر که به سال 1591 در لندن منتشر شد چنین آمده2: " فزون بر اینها (که همه کالاهایی خوب و اساسی اند)، انواع گوناگون دیگری هم دارند که کوچکتر و طبیعی و ویژه آن سرزمین‌اند: به صورت دندان ماهی (که آن را ribazuba می‌نامند) و خود، و همچنین ایرانیان و مردم  بخارا آنرا کار گیرند؛ اینان آن را برای ساخت مهره و دستۀ چاقو و شمشیر بزرگان و نژادگان و کاربردهای گوناگون دیگر از روسه می‌آورند. برخی سائیده اش را همچون گَردِ عاج تک شاخ پادزهر کنند.  آن ماهی که چنین  عاجی دارد مورس [فیل دریایی] نام دارد و آن را در حوالی پچورا (Pechora) صید می‌کنند. درازای  بعضی از این عاجها کمابیش  به شصت سانتی‌متر و وزن آنها به پنج تا شش کیلو می‌رسد". 3
پلیو[3] و خود من2 دربارۀ ps-si به کوتاهی سخن گفته ایم.  بر پایه آنچه تا به امروز روشن شده  تاکنون آن را تنها  یک گونۀ گفتاری مدرن می‌دانتسند.  پلیو اصرار داشت تا نشانی از آن در نوشته ها بیابد. اکنون بجائی رسیده ام که می‌توانم این خواسته را بر آورم. تان تسویی (T‛an Ts‛ui) اص77  در کتاب خویش Tien hai yü henči،3 که به سال 1799 منتشر شد، شرحی بلند  دربارۀ استان یون ـ نان، منابع معدنی، گیا و زیا و جمعیت بومی آن به دست داده و گفته است که pi-hia-si  اص78 یا pi-hia-si  اص79 یا pi-si  همه در شمار اص80 سنگهای گرانبها  که از مون ‌ـ می تو‌ـ سه Mon-mi -t‛u-se  اص81 در یون ‌ـ نان خیزند. 4 روشن است که این واژه‌ها همه آوانگاشت نامی نا چینی است و اگر روشن شود در اصل از یون ‌ـ نان آمده ، دور نیست که از یکی از زبانهای بومی تایی (T‛ai) یا شانی (Shan) برخاسته باشد.  تان تسویی می‌افزاید بهترین گونه های  pi-si سرخ سیر است و آنها که با ترکیب رنگهای ارغوانی، زرد و سبز وجود دارند و آنها که سفیدرنگ‌اند در مرتبۀ دوم قرار می‌گیرند، و آنهایی که نیمۀ سیاه و نیمۀ سفیدند در مرتبۀ سوم.  پس با رده‌ای ویژه  از سنگهای گرانبها سروکار داریم که نیاز  است نظر کانی‌شناسی شوند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان(ساینو-ایرانیکا)
////////////
رخ . [ رُ ] (اِخ ) ۞ مرغی است عظیم . (رشیدی ). نام مرغی است عظیم که فیل و کرگدن را می رباید و بالا می برد و به مشابهت آن نام مهره ٔ شطرنج است که از دور مهره را می زند. (غیاث اللغات ). مرغ عظیم که در هند می باشد. (فرهنگ سروری ). نام مرغی موهوم مانند سیمرغ و عنقا. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام جانوری است که او نیز مانند عنقا در خارج وجود ندارد و آنچه گویند که فیل و کرگدن را طعمه ٔ بچه های خود می کند غلط و دروغ است و یک مهره از مهره های شطرنج بنام او موسوم است . (برهان ). در هندوستان مرغی است بغایت عظمت و قوت و آنرا رخ گویند. (فرهنگ اوبهی ). نام جانوری است بی وجود مانند عنقا. (لغت محلی شوشتر). پرنده ٔ افسانه ای که می تواند فیل را از جا بردارد. در این معنی مخفف رُخ ّ عربی است . قصه ٔ مرغ رخ در کتب افسانه بخصوص کتاب الف لیلة و لیلة مفصل آمده که مرغ سواحل چین است . در نقاشیهای عصر صفوی رخ بشکل مرغی که دم و تاج بلندی دارد بسیار کشیده شده . در آن عصر اول تصویرهای چینی کشیده می شده و بعد مکتبی پیدا شد مرکب از چینی و ایرانی که بهترین مصور آن علیرضای عباسی بود و در نقاشیهای او هم تصویر رخ بسیار است . در هر صورت رخ یک مرغ چینی است و شاید در چین چنین مرغی باشد که در افسانه بزرگ جلوه داده شده . باید ریشه ٔ رخ را در زبان چینی پیدا کرد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 172 شود. جانوری است مشهور که مانند عنقا وجود خارجی ندارد و مهره ای از مهره های شطرنج بنام اوست . (فرهنگ نظام ). || (اِ) جانوری است مانندشتر و آنرا دو کوهان باشد و دندانهای پیشین او تیز بود و هیچ حیوانی از او خلاص نتواند یافت . پس از این معلوم شد که چهارپایی باشد. (غیاث اللغات ) (از نفایس الفنون ). حیوانی شبیه شتر ولی بسیار موذی . (منتهی الارب ). || نام مهره ای از مهره های شطرنج . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مهره ای است از شطرنج که بشکل رخ (مرغ موهوم ) ساخته می شده . (از فرهنگ نظام ). مهره ای از مهره های شطرنج که بشکل برج است . (ناظم الاطباء). مهره ای از مهره های شطرنج بنام او [مرغ موهوم ] موسوم است و بعضی گویند به این معنی عربی است . (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر). به مشابهت آن [ رخ به معنی مرغ افسانه ای ] نام مهره ٔ شطرنج است که از دور مهره را می زند. (غیاث اللغات ) (از رشیدی ) (از شعوری ج 2 ص 22). مهره ای از مهره های شطرنج و آن در اصل به تشدید است و پارسیان به تخفیف استعمال کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رخ شطرنج . (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی )(فرهنگ سروری ). مهره ای است از مهره های شطرنج و به دو انتهای صف اول نهند و به چهار سوی رقعه تا همه جا راست روند. دو مهره ٔ سیاه و دو مهره ٔ سفید در شطرنج که شکل استوانه دارند. (یادداشت مؤلف ) :
پیاده بدانند و پیل و سپاه
رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه .
فردوسی .


شطرنج کمال را تو شاهی با رخ
مر اسب جمال را رکابی با رخ .
عنصری .

کعبتین از رخ و از پیل ندانم بصفت
نردبازی و شطرنج ندانم ز ندب .
سنایی .

شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او
لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند.
سوزنی .

رخ دولت است و فرزین صدر است و شاه شاه
فیل و فرس نجوم و سپهر از تهی دوی .
خاقانی .

گر نه عشق تو بود لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی .
خاقانی .

از خسان همت کسان مطلب
که رخ و فیل کار شه نکنند.
خاقانی .
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را.
نظامی .


برخیز و نقاب رخ برانداز
شاهی دو سه را به رخ برانداز.
نظامی .

و گر گوید نهم رخ بر رخ شاه
بگو با رخ برابر چون شود شاه .
نظامی .


یک قدم چون رخ ز بالا تا بشیب
یک قدم چون پیل رفته در اریب .
مولوی .

کس با رخ ۞ تو نباخت عشقی
تا جان چو پیاده درنینداخت .
سعدی .


تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست .
حافظ.


- شهرخ ؛ شاهرخ :
مبارک بود فال فرخ زدن
نه بر رخ زدن بلکه شهرخ زدن .
نظامی .
رجوع بدین کلمه شود.
- ختو. [ خ ُ ](اِ) شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دسته ٔ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آنست که اگر در جایی چیزی مسموم یا طعامی بزهر آغشته بیاورند از آن شاخ علامتی ظاهر میشود و بعضی گفته اند شاخ مار است و هرگاه از عمر مار هزار سال بگذرد شاخ بر می آورد و بعضی گویند شاخ افعی است و بعضی دیگر گویند شاخ ماهی وال است و بعضی دیگر گفته اند دندان جانوری است . اﷲ اعلم . (برهان قاطع). در «انجمن آرای ناصری » و «آنندراج » همین شرح از «برهان قاطع» نقل شده و علاوه بر آن آمده : صاحب مخزن الادویه شرحی مبسوط در باب رخ ، که مرغی قوی هیکل است و پیل را صید کند، نوشته و گفته از استخوان آن ظرف و قبضه ٔ شمشیر و کارد سازند. در ترجمه ٔ کتاب صیدنه از قول بیرونی چنین آمده است : «ابوریحان گوید یکی از رسولان ملوک ختا چنین گفت که ختو استخوان پیشانی حیوانی است در هیأت ببرزه گاو ماند و خاصیت وی آن بود که چون نزدیک زهری رسد عرق کند و این چون در زمین خرخیز باشد و بعضی گویند ختو پیشانی کرگدن است و کرگدن فیل آبی را گویند و چنین گویند که این چون در جزایر بزرگ میباشد و گرفتن او معتذر است و عادت آنست که چون عمر او بنهایت رسد در آن جزایر بمیرد و استخوان او را در آنجا بیابند چون عبور تجار بدان موضع رسد از آن بردارند. و ابراهیم سندی چنین حکایت کند که یکی از ثقات که در بلاد چین رسیده بود چنین گفت که با طایفه ای در سفر چین رفیق بودم روزی از روزهادر وقت پیشین جرم آفتاب غایب شد و هوا تاریک و تیره گردید چون اهل چین آن حال مشاهده کردند، از ستوران پیاده شده در سجده افتادند و سر از سجده بر نداشتند تا جهان منجملة گردید از ایشان سوال کردم که سبب تاریکی جهان چه بود و سجده ٔ شما برچیست گفتند آنچه بر روی آفتاب آمد و او را پوشانید خدای است و سجده جهت ستایش او بود چون معتقد ایشان را معلوم کردم صفت آن پرسیدم گفتند آن مرغی است در غایت بزرگی و مسکن او دربیابانها باشد میان بلاد چین و زنگبار باشد و چنین گفتند که در آن بیابانها فیلان وحشی باشند و طعمه ٔ آن مرغ آن فیلان باشند و چنان گفت که آن مرغ را ختو گویند از روی تعظیم چنانچه در اصل ختون بوده است و به لغت ایشان و چون به فارسی نقل کرده اند الف اضافه کردند ۞ » : کسیم ، نام قومی است از خرخیز ببرا کوه نشسته اند با خرگاهها و صید آهوی مشک و ختو آنچه بدین ماند کنند. (حدود العالم ). و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر پرند و خاوجیز چینی دیبا و غضاره و دارچینی و ختو که ازاو دسته های کارد کنند. (حدود العالم ). و از این ناحیت [ ناحیت تغز غز ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و ختو و غژ غاو... (حدود العالم ). و در این ناحیت [یعنی خرخیز ] مشک بسیار افتد و مویها بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دسته ٔ کارد و ختو. (حدود العالم ).
ختو هشتصد پاره کز زهر بوی
چو آید فتد هر زمان خوی در اوی .
اسدی .

چهل تنگ بار از ملمعختو
ز گوهر ده افسر ز گنج بهو
سعدی .



[1] ختو. [ خ َ] (اِ) نوعی از قطاس ذات الثدیه است در دریاهای شمالی  . (یادداشت بخط مؤلف ).ماهی زال . ذوالقرن : و یرتفع من الصغانیان الی و اشجرد من الزعفران ما ینقل الی الافاق ... و الختو و البزاه و غیر ذلک . (صور الاقالیم اصطخری ). || نام دو استخوانی که طول استخوان چپ آن گاه به سه گز رسد و در قرون وسطی گمان میبردند که از حضور سم در جایی این استخوان متأثر شود. (یادداشت بخط مؤلف ). || تک شاخ (یادداشت بخط مؤلف .( لغت نامه دهخدا.

1. Ao-men či lio, Ch. B, p. 37.
2. G. Fletcher, The Russe Common Wealth, ed. of E. A, Bond, p. 13 (Hakluyt Society, 1856).
3. مورد زیر از آن رو گیراست که نشان می‌دهد چگونه عاج نروال [گونه ای  وال کوچک قطبی] یکراست از سرزمین های قطبی  بــــــــــــــه هنـــــــــــد رسیــــــــــده. پیترو دلاواله (Pitero dello Valle, Vol. I, p. 4, Hakluyt Soc. ed) که در سال 1623 با کشتی از خلیج فارس به هند سفر کرده داستان ذیل را نقل می‌کند: «روز دوشنبه که دریام آرام بود با ناخدا روی عرشۀ کشتی خود ایستاده از هر دری سخن می راندیم و او با بهره گیری از فرصت تکه‌ای از شاخی را به من نشان داد و گفت در سال 1611 که با کشتی به سرزمین شمالی واقع در عرض جغرافیایی هفتاد و شش درجه و موسوم به گرین لند رفته خود آن را در آنجا یافته است. نقل کرد چگونه این شاخ را در خشکی یافته و چه بساشاخ حیوانی بوه که در آنجا مرده و پیش از خردشدن صدوپنجاه تا صدوهشتاد سانتی‌متر درازای داشته و محیط قاعده یعنی ضخیم‌ترین بخش آن به هفده سانتی‌متر می‌رسیده است. آن تکه‌ای که من دیدم (چرا که شاخ را خرد کرده و قطعات آن را در جاهای مختلف فروخته بودند) کمی بیش از نیم وجب و اندکی کمتر از دوازده سانتی‌متر ضخامت داشت؛ رنگ آن سفید زردفام بود، مثل رنگ عاج کهنه؛ توخالی با سطح داخلی‌ صیقلی، اما سطح خارجی آن حلقه‌حلقه بود. ناخدا خود حیوان را ندیده و نمی‌دانست جانوری است بری یا بحری، زیرا به‌دلیل محل پیدا شدن شاخ هر دو احتمال وجود داشت؛ اما او یقین دانست که شاخ تک‌شاخ است، هم به دلیل اینکه پادزهری بسیار موثر بود که درباره‌اش بسیار گفته‌اند و هم از آن رو که دریافته بود نشانه‌هایی که نویسندگان برای شاخ تک‌شاخ قائل شده‌اند با آن می‌ خواند. اما در این مورد با وی همداستان نیستم، زیرا اگر حافظۀ من بیراه نرفته باشد، شاخ تک‌شاخ که یونیان آن را مونوسروس می‌نامند، بگفتۀ پلینی سیاه است نه سفید. ناخدا گفت بر پایه داستانی، تک‌شاخ در برخی نقاط شمالی امریکا نه چندان دور از سرزمین گرین‌لند شود و دور نیست که شماری از آنها نیز در سرزمین گرین‌لند که سرزمین همسایه است و هنوز معلوم نیست که قاره است یا جزیره یافت شوند؛ و چنانچه گرین‌لند جزیره نباشد، ممکن است تک‌شاخها از بخشهایی از خاک امریکا که در همسایگی گرین‌لند است به آنجا آمده باشند ..... شاخی که وی پیدا کرده بود از آن شرکت بازرگانان انگلیسی گرین‌لند بود، زیرا ناخداهای کشتی‌ها حقوق بگیر شرکت هستند و نباید افزوده  برحقوق هیچ درآمد دیگری از سفرهای خود داشته باشند، و هر آنچه بدست
آورند پا بیابند، چنانچه معلوم باشد و مخفی نکنند، همه به شرکت کارفرما بر می گردد. شاخ دست نخورده را برای فروش به قسطنطنیه فرستادند و در آنجا دوهزار لیره استرلینگ برای آن پیشنهاد شد، اما شرکت انگلیسی که امیدوار بود آن را به بهایی بیشتر بفروشد، عاج را در قسطنطنیه نفروخت و آن را به مسکو فرستاد و در آنجا نیز بهائی پیشنهاد شد و پس از اینکه این نرخ نیز پذیرفته نشد آن را به ترکیه برگرداندند و بهایش کاهش یافت زیرا اینک  نرخ پیشنهادی کمتر بود. در اینجا بود که شرکت به این نتیجه رسید که اگر عاج را خرد کند آسانتر فروخته خواهد شد، زیرا کمتر کسی پیدا می‌شود که چنین بهای گزافی برای تمام آن بپردازد. بدین ترتیب عاج را خرد کردند در جای جای به فروش رساندند، با این همه تمام پولی که بدست آمد پیرامون  هزارودویست لیرۀ استرلینگ شد. و ازتکه های شاخ یکی هم به ناخدایی داده شد، همان  که به من نشان داد.»
1. T‛oung Pao, 1913, p. 365.
2. Ibid., 1916, p. 375.
3. Ch. 1. p. 6 (ed. of wen yin lou yü ti ts eun šu) فرنام و شیوه بررسی موضوع گرته برداری  است از روی  Kwei hai yü hen či از فان چن‌ ـ تا (Fan Čen-ta) از سده دوازدهم.
4. Tu-se سرزمین هائی را گویند زیر فرمانروائی یک رئیس بومی که خود کمابیش پیرو فرمانروائی چینیان است.
5. Cf. J. J Modi, References to China in the Ancient Books of the Parsees, Reprinted in Asiatic Papers, pp. 241 el seq.
6. Hübschmann, Armen, Gram., p. 49.