عنب الحیه
بفتح حاء مهمله و یاء مثناه تحتانیۀ مشدده و ها شامل
ثمر فاشرا و ثمر کبر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
عنب الحیة. [ ع ِ ن َ بُل ْ ح َی ْ ی َ ]
(ع اِ مرکب ) نوعی رستنی باشد که آن را فاشرا و کبر گویند. (از ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به فاشرا شود.
|| فاشرا. [ ش َ / ش ِ ] (سریانی ، اِ) نوعی
از رستنی باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. خوشه و میوه آن زیاده بر ده دانه نمیشود، و آن در اول سبز و
در آخر بغایت سرخ گردد. و آن را هزارجشان گویند یعنی هزارگز، و به شیرازی نخوشی خوانند
بسبب آنکه میوه آن در زمستان خشک نمیشود، و
بعربی کرمةالبیضا و حالق الشعر و عنب الحیه هر دو با حای بی نقطه و به یونانی انبالس
لوقی گویند. (برهان ). فاشری . ماخوذ از سریانی . (فولرس ).
|| کبر. [ ک َ ب َ ] (اِ) ۞ درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند.
(از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج ، کِبار و اکبار. (منتهی
الارب ). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً
خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. (برهان ). میوه ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو
است و کبر معرب آن است . (آنندراج ). قبار. (داود انطاکی جزء 1 ص 141) (منتهی الارب
). لصف . اَصف . کبر. خرنوب نبطی . کورز. کَورک . کور. اخلود. کورزه . (یادداشت مولف
). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در
وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با
رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر
اجزاست . (تحفه حکیم مومن ). کبر دارای تخمدان
یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفته آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است . (گیاه
شناسی حسین گل گلاب ص 210): پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون
کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت
بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران
گشته است [ و کَور گرفته است ] بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت
من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل
آنجا رابردار کنم . (نصیحةالملوک چ جلال الدین همایی ص 111).
هر هویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کبر.
مولوی .
اگر چه هست کبر از اکابر سرخوان
چه خار می خورد از رشک جاه کنگر ما.
بسحاق اطعمه .
|| تره . گندنا (در تداول مردم گیلان ). (یادداشت
مولف ).
//////////////
فاشرا
اشاره
در ایران در مناطق مختلف با نامهای محلی «روناس کوهی» و «هزار
نشان» و «هزار فشان» و «گشان» و «هزار جشان» و «مار دارو» و «سیاه دارو» و «کرم دشتی»
و «نخوشی» (شیراز) و «الاملیک» (مازندران) نامیده میشود. در کتب طب سنتی با اسامی
«فاشرا» و «کرمة البیضا» و «تاک سیاه» و «ششبداز» و «شش پیاز» و میوه آن را «عنب الحیه»
ذکر میکنند. به فرانسویBryone وBryone
dioique
وVigne noire وNavet
du diable وCouleuvree و به انگلیسیBryony نامیده میشود. گیاهی است از خانواده
کدوCucurbitaceae نام علمی دو گونه آن که معروفاندBryonia
alba L . (فاشرای سفید با میوه سیاه و تکپایه) وBryonia
dioica (فاشرای دوپایه با میوه قرمزرنگ) میباشد.
مشخصات
گیاهی است چندساله تکپایه یا دوپایه بالارونده با گلهای نر
و ماده در مورد دوپایه گلها روی دو پایه مختلف. گلها به رنگ سفید مایل به سبز. میوههای
آن ابتدا زرد و بعدا قرمز میشود و در مورد تکپایه به رنگ سیاه درمیآیند. میوه در
ابعاد یک نخود و برگهای آن پنجهای بزرگ شبیه برگ مو دارای 5 قسمت است. ریشه آن ضخیم
گوشتی که ضخامت آن 15- 10 سانتیمتر میشود و وزن آن تا 2 کیلوگرم هم میرسد. ریشه
گیاه که دارای خاصیت مسهلی قوی است در طب سنتی مصرف دارد.
معارف گیاهی، ج5، ص: 200
این گیاه در کنار و امتداد پرچینها در خاکهای عمیق و بایر
میروید. در اغلب مناطق اروپا و افریقای شمالی و آسیا و در ایران انتشار دارد. در ایران
در مناطق شمال ایران در فارس در ارسباران و در اشنویه در دامنههای البرز در هرزویل،
لشگرک، در میان کوه بین اراک و کاشان و در خلجستان و نهاوند و کرمان دیده شده است.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ریشه گیاه یک ماده عامل سمّی تلخ
گلوکوزید به نام بریونین 279] وجود دارد. این گلوکوزید در آب و الکل حل میشود و به
علاوه در ریشه مقدار اسانس و رزین به نام بریورزین 280] و مقدار زیادی نشاسته یافت
میشود.
خواص- کاربرد
ریشه فاشرا در موارد مشابه در ردیف حنظل و قثاء الحمار به
عنوان مسهل قوی به کار میرود. مقطع آن سفید طعم آن قابض و تلخ و خیلی شبیه به قسط
تلخ است و اغلب عطّاران و فروشندگان گیاه دارویی ممکن است دانسته یا ندانسته به جای
قسط تلخ آن را بفروشند. علاوه بر ریشه از برگ و شاخههای جوان فاشرا نیز استفاده میشود.
چون فاشرا سمّی قوی است در مصرف داخلی باید خیلی احتیاط شود و حتما زیر نظر پزشک باشد.
به تجربه دیده شده است که خوردن 15- 10 عدد از میوه آن در مواردی موجب هلاکت کودکی
شده است.
فاشرا از نظر طبیعت طبق رأی حکمای طب سنتی خیلی گرم و خشک
است. اگر تا 4 گرم از گرد ریشه آن با کتیرا و آب عسل مخلوط و خورده شود مسهل قوی است
که با قی و استفراغ همراه است و ترشح ادرار و شیر را افزایش میدهد. پخته ریشه آن در
روغن زیتون برای بواسیر و نواسیر مقعد و تمام دردهای سرد و نرم کردن سفتیها و رفع
چرکهای زخم نافع است. ضماد ریشه آن که با سرکه تهیه شود برای تحلیل ورم و قطع زگیل
مفید است. ضماد میوه آن برای جرب پوست نافع است. ضماد ریشه آن با آرد خلّر و شنبلیله
برای تحلیل ورم و سرباز کردن دمل مفید است. خوردن 5 گرم از ریشه آن برای مقابله با
نیش افعی و سایر گزندگان سمّی تریاق نافعی است. ضماد ریشه
معارف گیاهی، ج5، ص: 201
فاشرا
آن با آرد خلّر و شنبلیله برای رفع لکههای سیاه که بعد از
جراحات و زخمها میمالند مفید است. ضماد میوه آن برای کندن و ستردن مو مؤثر است و از
این خاصیت دباغان برای پاک کردن موی پوستها استفاده میکنند.
خوردن روزی 2- 1 گرم از گرد ریشه خشک آن برای رفع صرع و فلج
و سستی اعضا و فراموشی مفید است و اگر با عسل مخلوط و پخته و انگشتپیچ شود برای خّناق
بلغمی و سرفه کهنه و درد پهلو و نفخ آن مفید است. دمکرده برگ و سرشاخههای جوان آن
برای تقویت معده و پاک کردن معده از مواد لزج و برای رفع درد قلب و درد معده مفید است
و مسهل خوبی بوده ترشح شیر و ادرار را زیاد میکند. اسراف در خوردن فاشرا خطرناک است
و برای طحال مضّر است و ایجاد اختلال در ذهن و عقل مینماید و در این قبیل موارد باید
فورا کتیرا خورد و با قی کردن و خوردن ربّ میوههای ترش از شدت آثار بد آن جلوگیری
کرد.
تهیه گرد فاشرا: ریشه فاشرا را به مقدار مورد نظر گرفته رنده
کرده و در گرمخانه
معارف گیاهی، ج5، ص: 202
40 درجه سانتیگراد میخشکانند و در هاون آهنی نرم کوبیده
از الک ردّ میکنند.
2- 1 گرم از این گرد به صورت حب، مسهل قوی میباشد.
در فرانسه معمول است 45 گرم ریشه پوستکنده آن را در 750 گرم
سرکه و 500 گرم عسل در حدود نیم ساعت میجوشانند و 3- 2 قاشق سوپخوری در روز میخورند،
برای نرم کردن سینه و در موارد آسم بسیار مفید است.
معارف گیاهی، ج5، ص: 203
///////////
فاشرا، هزارچشان سفید
Bryonia alba
به فارسی هزارفشان-هزارجشان و نیز به فارسی
ماردارو و کرم دشتی نامند؛ نباتی است شبیه به تاک انگور خاردار و برگ آن به املاست(پر
است) و مایل به تدویر و تارها دارد مانند تاک و بر مجاری و خود میپیچد و ثمر آن به
قدر نخودی و سرخ خوشهدار در زمستان ثمر بیبرگ میماند.
طبیعت آن برگ و ثمر آن در سوم گرم و در دوم
خشک و بعضی نیز در سوم گفتهاند و گرمی بیخ آن کمتر از آن و تلخ و تیز است.
خواص: پاک کننده و لطیف کننده و خشک کننده
و گرم کننده معده و مقوی آن و برای رفع صرع و گرفتگی های مجاری و فلج و سستی و بی حسی
اعضاء و فراموشی مصرف فراوان دارد. در ترکیب با داروهای مناسب و نسخه های صحیح برای
درمان کم خونی و چشم و خناق بلغمی و تنگی نفس و سرفه های مزمن و درد پهلو و بادهای
مفاصل و زیاد کردن شیر و تقویت معده و قبض نمودن آن و همچنین پاک کردن پرزهای معده
نافع و در رفع دردهای معده و گرم کردن آن و اسهال و زیادی شیر مؤثر است. ریشه آن حل کننده و گدازنده خشکی
و سفتی طحال و اورام مختلف و جوش می باشد و همچنین در اسهال بلغم و مدر بودن و خورد
کردن سنگ های رسوبی بدن و سقط جنین و خارج ساختن آن و پاک کردن رحم و از بین بردن بواسیر
و نواسیر و دردهای سرد و رفع چرک های زخم و ورم ها مؤثر و معالج است
منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی
علوی خراسانی شیرازی
کلید واژگان
معده سرفه زخم کم خونی فاشرا
////////////////
پروانیا
کرمة البیضا* است و آن را فاشارا گویند و گفته
شود
صاحب مخزن الادویه تحت عنوان فاشرا مینویسد:
معرب از فاشار سریانی است و بفارسی آن را هزارفشان و هزارکشان که معرب هزارجشان است
بمعنی هزار شاخ و بفارسی نیز آن را ماردارو و کرم دشتی و بشیرازی نخوشی جهت آنکه در
زمستان خشک نمیگردد و تفلیسی گفته بسریانی کتنبا نامند و برومی حلیلوطن و بیونانی
اغلیطوس و به بربری ارجالون و در تنکابن و طبرستان الاملک گویند
* سپیتاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سفیدآبست که زنان بر روی
مالند و نقاشان و مصوران هم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). || مخفف سپیدتاک (سفیدتاک
) هم هست و آن بوته ای است که بعربی کرمة البیضا گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع
به سپتاک شود.
اختیارات بدیعی
//////////////
فاشرا
از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد
بریونیا
|
|
بریونیا، Bryonia
|
|
فرمانرو:
|
|
راسته:
|
|
تیره:
|
|
سرده:
|
Bryonia
|
بریونیا (نام علمی: Bryonia) نام یک سرده از تیره کدوییان است. این گیاه
بومی اوراسیای غربی و مناطق
اطراف آن مانند شمال آفریقا، جزایر قناری و جنوب آسیا است.
محتویات
[نمایش]
بریونیا از گیاهان چندساله، پیچکی و
بالاروند، تک پایه یا دوپایه است. برگ هایی پهن همانند انگور و میوه های قرمز کوچک
خوشه ای دارد.
در ایران از این گیاه به نام فاشرا،
هزارافشان، هزارجشان، ماردارو یا کرم دشتی نیز یاد می شود. در طب سنتی ایران و
یونان باستان برای این گیاه خواص دارویی قائل بودند از جمله پاک کننده و لطیف
کننده و خشک کننده و گرم کننده معده و مقوی آن و برای رفع صرع و گرفتگی های مجاری
و فلج و سستی و بی حسی اعضاء و فراموشی مصرف فراوان دارد.(منبع:کتاب مخزن الادویه،
تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی)
بنابه آثار رابرت گریوز که داستان های
خود را از تاریخ استناد کرده است. امپراتور روم باستان، تبریوس کلودیوس سزار آگوستوس ژرمانیکوس، برای
رفع مشکلات حواس پرتی و دردهای شکمی خود طبق نظر پزشکان خود از این گیاه بهره می
برده است.(منبع:کتاب خدایگان کلودیوس تالیف رابرت گریوز ترجمه فریدون مجلسی)
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Bryonia»،
ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۵).
//////////////
قس کوستوشام در آذری:
///////////
قس بِریونیا در ازبکی:
Brioniya (Bryonia) — qovoqdoshlar oilasiga mansub koʻp yillik oʻtlar
turkumi. 15 ga yaqin turi maʼlum. Oʻzbekistonda 4 turi uchraydi. Oq B. (V.
alba) — yoʻgʻon ildizli, mayda sariq gulli oʻsimlik. Kavkaz va Oʻrta Osiyoda
oʻsadi. Tarkibida brionin degan zaharli glikozid va boshqa moddalar bor.
Xalqtabobatida ogʻriq qoldiruvchi, qon toʻxtatuvchi, surgi dori sifatida,
yoʻtal va yaralarni davolashda ishlatiladi. Oʻzbekistonda uchraydigan
tarvuzpalak (V. dioica) ham shu maqsadlarda qoʻllaniladi. Tarkibida briomarid,
briodulkozid va boshqa moddalar bor.
///////////
Bryonia
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Bryonia
|
|
red bryony (B. dioica)
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Subtribe:
|
|
Genus:
|
|
Bryonia is a genus of flowering plant in the gourd family. Bryony /ˈbraɪ.əni/ is its best-known common name. They are native to western Eurasia and adjacent regions, such as North Africa, the Canary Islands and South Asia.
Contents
[show]
This section does
not cite any sources. Please help improve this
section by adding citations
to reliable sources.
Unsourced material may be challenged and removed. (March 2015) (Learn how and when to remove this
template message)
|
Bryonies are perennial, tendril-climbing, diclinous or dioecious[clarification
needed]herbs with palmately lobed leaves and flowers in axillary clusters. The fruit is a smooth, globular berry.
Bryonia is used as a food plant by the larvae of some Lepidoptera (butterflies and moths), including the tortrix moth Phtheochroa
rugosana (recorded on red bryony, B. dioica) and
the Cabbage Moth (Mamestra brassicae).
Bryonies are occasionally grown in gardens,
sometimes accidentally, sometimes deliberately so. Some species find use
in herbal medicine. Generally however, these plants are poisonous, some highly so, and may be fatal if
ingested. Cucurbitacin glycosides are primarily responsible for the plants' bitterness and
emetic effects.
Variants of the plants' name, such as Briony, Bryonie and Bryony,
are used in some cultures as female given names. They were quite popular in the 18th
century.
Twelve species are presently accepted by the USDA:[1] Ten of these are supported in a
molecular-phylogenetic analysis:[2]
·
Bryonopsis (meaning "looks like
bryony"), a now-invalid genus currently assigned to close (Diplocyclos) and somewhat more distant (Kedrostis) relatives of Bryonia
·
United States Department of Agriculture (USDA) (2009): Germplasm
Resources Information Network – Bryonia. Version of 2009-MAY-15. Retrieved
2010-APR-15.
·
Volz, S. M., and S. S. Renner (Volz and
Renner) 2009. Phylogeography of the ancient
Eurasian medicinal plant genus Bryonia (Cucurbitaceae)
inferred from nuclear and chloroplast sequences. Taxon 58(2): 550-560.
·
Renner S. S., Scarborough J., Schaefer H.,
Paris H.S., and J. Janick. (Renner et al. (2008) Dioscorides’s Bruonia melaina is Bryonia
alba, not Tamus communis, and an illustration labeled Bruonia
melaina in the Codex Vindobonensis is Humulus lupulus not Bryonia
dioica. pp. 273–280. In: Pitrat, M., ed., Cucurbitaceae 2008, https://w3.avignon.inra.fr/dspace/handle/2174/218
·
Medicinal uses of Bryonia alba - Note: This is a historical document from the 1930s and
may not be medically accurate today.
&&&&&&&&
عنبر
بفتح عین و سکون نون و فتح باء موحده و راء مهمله
در ماهیت آن
اختلاف است بعضی کویند موم نوعی از نحل است که در جزائری
که در میان دریا واقع است بر جبال و اشجار آن نوعی نحلی خانه ساخته عسل در ان جمع می
کند و در موسم بهار که کلها و شکوفها بسیار است و در موسم باد و باران از شدت آن هر
دو خانهای آنها جدا کشته با سیلاب در دریا می رود و عسل آن بمرور ایام شسته زائل می
کردد و موم خالص آن از تابش آفتاب و لطمات امواج پی درپی درهم نشسته پرده پرده و مدور
و غیر آن می کردد و بساحل دریا می آید و مردم آن را برمیدارند و استعمال و بیع و شری
می نمایند و مدور آن را شمامه می نامند و بقیمت اعلی می فروشند و مؤید این است که از
جمعی ثقات شنیده شده که بندرت بعضی اوقات تازۀ آنکه بدست آمده با حلاوت و نرم مانند
خمیر شیرین بسیار خوش بو می باشد و در سواحل بحر یمن و مالدیپ و حضرموت و نواح آنها
موج می آورد و مردم آنجا آن را برمیدارند و امام و سلاطین و حکام و متولین آن بلدان
بقیمت بسیار کران می خرند و برغبت تمام می خورند و می کویند بسیار مقوی باه و حرارت
غریزی و قوی و ارواح است و بدن را فربه می سازد و حیوانات بحری آن را بسیار دوست می
دارند و چون آن را دیدند بزودی می بلعند و در شکم آنها انهضام نایافته آنها را می کشد
و یا شکم آنها منتفخ شده بر روی آب می افتند و کسانی که واقف این امراند آنها را بزودی
کرفته شکم آنها را شکافته برمی آورند و این سیاه رنک و اندک با سهوکت و زهومت می باشد
و این را عنبر بلعی می نامند و نیز مؤید آنست آنچه نواب غفران مآب حکیم سید محمد هاشم
المخاطب بحکیم معتمد الملوک سید علوی خان خال والد ماجد محرر قدس اللّه سرهما قلمی
نموده اند که فقیر شمامۀ دید که در ان مثل نحل جانور های بسیار قریب بصد عدد که جلد
پوست آنها صلب خزفی بود بودند و محرر کتاب نیز قطعۀ عنبری دید که در ان نیز سرو کردن
جانوری صدفی جلد سرخ جوزی رنک و شبیه بمنقار نیز چیزی در ان نمایان بود و آن مغفور
نیز نوشته اند و لیکن قول بر آنکه آن رطوبتی است که از بعضی معادن میان دریا و یا جزائر
میان دریا مانند قفر و مومیائی و قیر برمی آید و بسبب جر و مد طلاطم امواج و رسیدن
حرارت آفتاب بدان بر روی آب دریا پرده پردۀ منجمد می کردد و نیز مدور بشکل شمامه و
باشکال دیکر کشته بساحل می افتد نزد احقر اقوی است و کفته اند ازین هر دو آنچه مخلوط
بخاک و ریک و رمل می کردد در ته آب می نشیند بسبب ثقل و این صفایحی سیاه می باشد و
احیانا از بین صفایح آن رمل و خاک و چرک برمی آید و این را عنبر رملی و تخته نامند
و بدون تصفیه استعمال این جائز نیست و اربق تصفیۀ آن مانند تصفیۀ موم است و در مقدمه
ذکر یافت اما قول بر ان که عنبرروث یعنی سرکین نوعی از حیوان دریائی است که موج آن
را بساحل می اندازد و همچنین قول بر آنکه آن طل یعنی شبنمی است که بر روی دریا نشسته
بطول زمان منعقد می کردد چنانچه صاحب اخوان الصفا بر انست بعید می نماید و اللّه اعلم
بحقائق ما خلق و لما خلق پس بدانکه از عنبر آنچه صافی مائل بزردی است آن را عنبر اشهب
و ازین آنچه مدور شکل شمامه نامند و آنچه قطعهای آن مائل بسفیدی است و بر ان نقطهای
بسیار ریزه سفید می باشد آن را عنبر خشخاشی و آن نقاط را بهار عنبر می نامند و بهترین
همه آنست که تازه با دهنیت و خوش بو باشد و سائر انواع دیکر بمراتب یعنی بعد از اشهب
آنچه مائل بازرقی است پس مائل بسبزی پس مائل بسیاهی و زبونتر از همه سیاه کم بوی بسیار
کهنۀ آنست پس بلعی و آنچه ریزه شده باشد خواهند آن را مجتمع کردانند باید در کلاب در
قدر مضاعف بکذارند و در کلاب سرد اندازند و مانند شمامه سازند و یا آنکه در پارچۀ کرپاس
نازکی پاکیزه کرده در آب کرم جوشان کذارند تا خوب نرم کردد و درهم فشار دهند تا یکسان
کردد پس در آب سرد فرو برند تا منجمد کردد و پارچه را از ان جدا کرده نکاهدارند و این
بعد از مدتی نیز بهار می کند و مصنوع و مجعول نیز می سازند از کج و لادن و موم و قدری
عنبر سیاه و بهر شکلی که می خواهند صفایحی و یا شمامه از ان ساخته از عنبر خالص سه
چهار لا پرده بران می چسپانند و می فروشند و یا عنبر خالص را کداخته بالای آن می ریزند
و کهنه کرده می فروشند و فرق میان اصلی و جعلی آنست که قدری آن را بخایند اکر مفتت
کردد مصنوع است و اکر نرم و مجتمع و اندک چسپنده باشد خالص و دیکر آنکه در آتش اندازند
اکر دود آن خوش بو باشد خالص است و الا مجعول و یا آنکه سیخی را کرم کرده در ان فرو
برند اکر بوی خوش از ان برآید خالص است و الا فلا و اصل آنست که امتیاز شمامۀ اصلی
از جعلی مشکل است مکر آنکه بشکنند آن را و حقیقت جوف آن را دریابند
طبیعت آن
در دوم کرم و در اول خشک و در اول کرم و در دوم خشک
نیز کفته اند
افعال و منافع و خواص آن
حافظ ارواخ و قوتهای حیوانی و نفسانی و طبیعی و بغایت مفرح مبرودین و مقوی حواس
خمسۀ ظاهریه و باطنیه و محرک شهوتین باه و طعام و اعاده کنندۀ قوتهای از شراب ادویۀ
مسهله و غیره و کثرت اوجاع و جماع کم شده و مفتح سدد و بادزهر سموم و مقاوم آنها و
مقوی افعال معاجین و تراکیب و بالطبع دافع امراض بارده عموما و بالتخصیص امراض باردۀ
دماغیه و قلبیه و خوش بو کنندۀ دهان بالخاصیت دافع امراض حارۀ قلب و دماغ و منعش حرارت
غریزی است و پیران را بسیار موافق امراض الراس و الصدر و القلب و المعده و الکبد و
الطحال و الکلیه و المثانه جهت فالج و لقوه و رعشه و کزاز و خدر و صداع بارد و شقیقه
و جنون و نزلات مزمنه و اوجاع کوش و تحلیل ریاح آن و امراض بینی و سینه و سرفۀ کهنه
و ربو و قرحۀ شش و سرفۀ کهنه و ربو و قرحۀ شش و ضعف قلب و خفقان و غشی
و ضعف معده و کبد و استسقا و یرقان و اوجاع معده و طحال و کرده و ریاح مجتمع در معده
و امعا و اوجاع مفاصل اعصاب شربا و سعوطا و تدهینا و بخورا اعضاء التناسل مداومت آشامیدن
آن با ماء العسل جهت اعادۀ باه مایوسین و طلای آن با غالیه و ادهان حاره جهت تقویت
اعضای تناسل و تحریک باه و بر احلیل باعث شدت لذت جماع طرفین بحد افراط و آشامیدن یک
دانک آن هر روز تا سه روز جهت درد فم معدۀ جدید و قدیم مجرب الوبا و السموم آشامیدن
آن جهت رفع وبا و سموم و بخور آن مصلح هوای وبائی و کریزانیدن هوام و بوئیدن آن در
جمیع امور مذکوره قوی الاثر المضار باعث غلیان خون و رقت آن و تولید شری در محرورین
مصلح آن کافور و میوه های سرد و تر و سعوط آن بادهان حاره جهت دفع امراض باردۀ دماغیه
و تفتیح سدد آن و حمول آن با قطنه آلوده جهت رفع استطلاق بطن حادث از بر دو ضعف معده
و کویند مضر امعا است مصلح آن صمغ عربی و نزد بعضی مضعف روح کبدی است مصلح آن ادویۀ
بارده مانند طباشیر و کشنیز و امثال اینها و اکثار اکل و شم آن برانکیزانندۀ ماشری
و حمره است و مصلح آن بوئیدن کافور و خیار مقدار شربت آن یک دانک و کفته اند که اکر
یک مثقال آن را با دو چندان سر بنفشه و نیم مثقال صمغ عربی بسه دفع در یک روز خورده
شود تفریح بحد اسکار آورد و باین قول مغرور نباید شد که چندان اصلی ندارد بدل آن بوزن
آن مشک و زعفران و کویند بوزن آن مرو مشک و زعفران است و دستور حل و تصفیه و بخور و
ساختن تسبیح و جوارش و حب و خمیره و شراب و شمع و عرق و سعوط و فتیله و قرص و قهوه
و معجون عنبر در قرابادین کبیر مذکور شد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ) ۞ نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است
یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیوانات بحری میخورد
و میمیرد، و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. و گویند که نوعی از موم است که بمرور ایام
روان گردد و به دریا افتد و موج دریا بر کنار اندازد. گرم و خشک است در دوم ، مقوی
دماغ و حواس و اعضای بدن . و مونث نیز به کار رود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج
). خوشبویی است معروف . گویند آن سرگین جانوری بحری است که بصورت گاو باشد. بعضی گفته
اند که منبع آن چشمه ای است در دریا. و صحیح آن است که مومی است خوشبو که در کوهستان
هند و چین از زنبور عسل که انواع گیاه خوشبو میخورد بهم می رسد و سیل آن را به دریا
میبرد و شست و شو میدهد، و اکثر جانوری بحری آن رافرومیبرد نتواند که هضم کند، آن را
بیندازد. و از آن جهت بعضی گمان برند که سرگین آن جانور است . از بعضی ثقات مسموع شده
که مگس عسل در میان عنبر یافته اند،و به آتش میگدازد، و این نشان ظاهر است که موم باشد.
(از غیاث اللغات ). ماده سقزی و معطر که در
خوشبوی استعمال کنند و مونث و مذکر هر دو آید. و آن جسمی است خاکستری رنگ که آن را
از موجهای اقیانوس هند به دست می آورند و گویا سرگین کاشالوت بود. (ناظم الاطباء).
نوعی خوشبو است و آن ماده ای است سخت که نه طعمی دارد و نه بویی . و هرگاه مالیده شود
یا سوزانده گردد بویی تند از آن برخیزد. و گویند که عنبر، فضله حیوانی است دریایی ، و یا محصول چشمه ای است در
دریا، و یا گیاهی است در دریا که بمنزله علف
است در خشکی . بصورت مذکر و مونث بکار رود. (از اقرب الموارد). هرگاه پرنده ای عنبر
را نوک بزند، منقارش در آن میماند و هرگاه بر آن بیفتد ناخنهایش جدا شده در عنبر باقی
میماند، و بسا اتفاق می افتد که دریانوردان و عطاران منقار و ناخن پرندگان را در عنبر
می یابند. (زمخشری از تاج العروس ). رطوبتی است که مانند مومیایی منجمد میشود. و از
جزیره های دریای عمان و مغرب و چین در وقت جزرو مد دریا داخل بحر میگردد، و صاف او
بر روی آب از تحریک موج مجتمع و مایل به تدویر میشود، و او را شمامه نامند و آنچه مخلوط
به خاک و ریگ است بجهت ثقل درقعر آب می نشیند و صفایحی و سیاه میباشد، و عنبر تخته
ای نامند. و بهترین او اشهب مایل به سفیدی است ، و بعد از آن مایل به ازرقی و زردی
، و بعد از آن مایل به سبزی . و زبون ترین او سیاه صفایحی و بلعی است . و ماهی آن را
فروبرده ، جهت اضرار رد کرده باشد، یا آنکه از جهت افراط ضرر، ماهی را کشته باشند و
از شکم آن بیرون آورده باشند. و مصنوع آن را که از لادن و گچ و موم و عنبر سیاه به
اوزان مخصوص ساخته باشند، از غیرمصنوع تفرقه بسیار مشکل است . خالص او در خاییدن متقطع.و
عنبر در دوم گرم و در اول خشک ، و حافظ ارواح و قوتها، و بغایت مفرح و محرک اشتها و
باه ، و مفتح سدد واعاده کننده قوتهایی که
از شرب دوا و از جماع شده باشد، و پادزهر سموم ، و مقوی فعل معاجین و تراکیب ، و بالطبع
رافع امراض بارده دماغ و الخاصه رافع امراض
حاره آن ، و جهت جنون و نزلات و امراض سینه
و غیره نافع است . و مداومت او با ماءالعسل جهت اعاده باه مایوسین ، و شرب یک دانگ او هر روزه تا سه روز
جهت درد معده و فم معده جدید و قدیم مجرب است
. بوییدن آن درجمیع امور مذکوره قوی الاثر و باعث غلیان خون و رقت آن باشد. و یک مثقال
او که با دو چندان آن بنفشه و نیم مثقال صمغ عربی به سه دفعه در یک روز خورده شود،
تفریح او بحد مستی میرسد و بدلش به وزن او مشک و زعفران است . (از تحفه حکیم مومن ) (از مخزن الادویة). ماده ای است چرب
و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه دار که از روده یا معده ماهی عنبر (کاشالو) ۞ گرفته میشود. این ماده در عطرسازی بکارمیرود.
وزن قطعات عنبر مستخرج از داخل روده و معده ماهی عنبر بین 0/5 تا 10 کیلوگرم و گاهی
بیشتر (تا 20 کیلوگرم ) است . تولید عنبر در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بواسطه ترشحات سیاه رنگ جانور نرم تنی بنام ماهی مرکب ۞ است که مورد تغذیه این حیوان است . بوی مطبوع این ماده سیاه رنگ درداخل دستگاه گوارش ماهی عنبر حفظ میشود
و حتی پس ازمرگ ماهی عنبر، بوی مطبوع عنبر در داخل دستگاه گوارشیش محفوظ میماند. معمولاً
ماهی عنبر را در دریاهای شمال و اطراف ژاپن و گاهی در دریاهای مجاور جاوه و سوماترا
شکار میکنند. و پس از شکافتن شکمش از داخل معده و روده اش عنبر را استخراج مینمایند.
هر قدر ماهی مرکب بیشتری مورد تغذیه این حیوان
واقع شده باشد، مقدار عنبر موجود در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بیشتر است . ۞ (فرهنگ فارسی معین ). عنبر خاکستری . شاه
بویی . شاه بوی . سیدالطیب . موم عسل دریایی . نَد. مَند. شمامه . قندید. عنبر را انواعی
است از قبیل فستقی و خشخاشی و اشهب . و از انواع بد آن ، مبلوع و بلعی و صفایحی و تخته
ای است :
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره .
همه ره همی آب را برزدند
تو گفتی گلابی به عنبر زدند.
فردوسی .
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب .
فردوسی .
همه زر و عنبر بیامیختند
ز شادی بسر بر همی ریختند.
فردوسی .
یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه .
فردوسی .
از ره صورت باش چون او
گونه
عنبر دارد لادن .
فرخی .
گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
منوچهری .
چو عنبر سرشته یمان و حجازی .
(از تاریخ بیهقی ص 384).
دین بوی عنبر است و جهان عنبر
بی بوی خوش چه عنبر و چه سرگین .
ناصرخسرو.
اگر نیستی آن جهان ، خاک تیره
شکر کی شدی هرگز و عنبر و بان ؟
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 86).
میان عنبر و خاکستر اندرون فرق است
اگرچه باشد عنبر به رنگ خاکستر.
ازرقی .
آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.
؟ (از کلیله و دمنه ).
دل معنی طلب زحرف مجوی
که نیابی ز نقش عنبر، بوی .
سنایی .
گر همی در و عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش .
سنایی .
بخور از بر عنبر آمد به مجلس
عقول از بر انفس آمد به مبدا.
خاقانی .
روز جوهرنام و شب عنبرلقب
پیش صفه اش خادم آسا دیده ام .
خاقانی .
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب .
خاقانی .
لاجرم آنجا که صبا تاخته
لشکرعنبر علم انداخته .
نظامی .
مگس وارم مران زآن تنگ شکر
مسوزانم به آتش همچو عنبر.
نظامی .
درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته .
نظامی .
عنبر شب چو سوخت ز آتش صبح
بوی عنبر ز گلستان برخاست .
عطار.
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر.
سعدی .
هرگز نشد به بوی خود عنبر سیر
کنیت گرفت گرچه به بوالعنبر.
سیدنصراﷲ تقوی .
- شمع عنبر ؛ شمعی که از عنبر میساختند و بموقع
روشن شدن بوی خوش میداد :
هر آنگه که رفتی همی سوی باغ
نبردی جز از شمع عنبر چراغ .
فردوسی .
- عنبر اشهب ؛ نوعی عنبر سیاه که نسبت به عنبر
خشخاشی و عنبر حبشی بهتر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عنبر شود : و از وی [
از شنترین اندلس ] عنبر اشهب خیزد بغایت نیک ، سخت بسیار. (حدود العالم ).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با رخ طنبور.
منجیک ترمذی .
- عنبر بحری ؛ عنبر دریایی ، چون عنبر را ازدریا
به دست آرند :
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
تا صدف آتشین کردبه ماهی شتاب .
خاقانی .
- عنبر بلعی ؛ از نوع بد عنبر باشد. رجوع به
عنبر شود.
- عنبر به مشک آمیختن ؛ مبالغه در تعطیر کردن
. (آنندراج ) :
دگر بار سرسبز شد شاخ خشک
بنفشه درآمیخت عنبر به مشک .
نظامی (از آنندراج ).
- عنبر تخته ای ؛ نوعی از عنبر که مخلوط به
خاک و ریگ است و در قعر دریا می نشیند. رجوع به عنبر شود.
- عنبر خاکستری ؛ عنبر. رجوع به عنبر شود.
- عنبر خالص ؛ عنبر اشهب . رجوع به عنبر شود.
- عنبر خام ؛ عنبری که آمیخته به چیزی نباشد.
رجوع به عنبر شود.
- عنبر سیاه ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع به
عنبر شود.
- عنبر صفایحی ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع
به عنبر شود.
- عنبر لب ؛ کنایه از خط نورسته باشد. (از
آنندراج ) :
شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب
نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم .
سنجر کاشی (از آنندراج ).
- عنبر مبلوع ؛ از انواع بد عنبر است . عنبر
بلعی . رجوع به عنبر شود.
- عنبر مطبق ؛ عنبر تر. رجوع به عنبر تر شود.
- گاو عنبر ؛ جانوری است شبیه به گاو که در
دریا میباشد و گویند عنبر فضله اوست . رجوع
به ماده های عنبر و گاو عنبر شود.
|| غلامان و خادمان سیاه را در قدیم بمناسبت
رنگ آنها غالباً عنبر نام مینهادند :
سیاه مطبخی را گو میندیش
که داری آسیائی نیز در پیش
اگر در مطبخت نام است عنبر
شوی در آسیا کافورپیکر.
نظامی .
|| ماهیی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج
). ماهی دریایی بسیار بزرگ . (از ناظم الاطباء). ماهیی است دریایی که از پوست آن سپر
سازند. (از اقرب الموارد). ماهیی است که طولش گاهی به 60 پا میرسد و او را سری بزرگ
و دندان است (بر خلاف ماهی بال ). (از المنجد). نام ماهیی است دریایی که گاه طول آن
به پنجاه ذراع رسد و به فارسی آن را پاله گویند. (تاج العروس از ازهری ). رجوع به گاو
عنبر، گاو بحری ، قطاس ، قیطوسی ، بحری قطاس و پرچم شود. || سپر از پوست ماهی . (منتهی
الارب ) (آنندراج ). سپری که از پوست ماهی دریایی سازند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج
). || زعفران ، و اسپرنگ که گیاهی است . ۞ (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زعفران یا گیاه
وَرس . (از اقرب الموارد). اسپرنگ که گیاهی است . (آنندراج ). || شدت و سختی زمستان
.(از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، عَنابر. || گل گندم که نوعی گیاه است . (از فرهنگ
فارسی معین ). || عنبربو که نوعی گیاه است . رجوع به عنبربو شود. || فتنه که نوعی گیاه
است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فتنه شود.
/////////
نَهَنگ عَنبَر (به انگلیسی: Sperm whale و به فرانسه: Le grand cachalot (Physeter macrocephalus ou P. catodon
) بزرگترین نهنگ دندانداراست. نهنگهای عنبر در تمام اقیانوسها زندگی میکنند. حداکثر
طول نرها ۱۸ متر (۶۰ پا) و مادهها ۱۲ متر (۴۰ پا) است. غالباً رنگ آنها سیاه مایل
به قهوهای یا خاکستری تیره میباشد. سر بزرگ نهنگ عنبر، تقریباً ۱/۳ طول بدن را تشکیل
میدهد. در سر نهنگ عنبر، ماده روغنی اسپرماستی (Spermaceti) و روغن اسپرم وجود دارد که برای ساختن شمع مورد
استفاده قرار میگیرد و روغن اسپرم به عنوان گریس یا روغن هم بکار میرود. نهنگ اسپرم
در آبهای گرم و معتدل بسر میبرد. نرهای بالغ در بهار به سوی آبهای سردتر شمال یا جنوب
شنا میکنند، ولی مادهها و نهنگهای جوان بصورت گروهی، در عرضهای جغرافیایی پائینتر
باقی میمانند. نهنگها بطور عمده از سرپاور بزرگ تغذیه میکنند.
نهنگ عنبر از زیرراسته آببازسانان دنداندار
(Odontoceti)، خانواده
عنبرنهنگیان (Physeteridae)، سرده
عنبریها (Physeter) است.
این جانوران معمولاً تا عمق ۱۰۰۰ متری پایین
میروند و میتوانند بیش از یک ساعت زیر آب بمانند.[۱] نهنگهای عنبر در سدههای
۱۹ و ۲۰ تا حد انقراض شکار شدند. ماده روغنی به نام عنبر از روده این نهنگ بدست میآید
که در تهیه عطر مورد استفاده قرار میگیرد.
هرمان ملویل در کتابش با نام موبی دیک داستانی
درباره صید نهنگ اسپرم نوشتهاست.
منابع [ویرایش]
در ویکیانبار پروندههایی درباره نهنگ عنبر
موجود است.
↑ خبرگزاری
مهر
[نمایش]
ن • ب • و
گونههای زنده آببازسانان
ردهها: آببازان استرالیاآببازسانانجانوران
اقیانوس آرامجانوران اقیانوس اطلسجانوران اقیانوس هندحیواناتی که در سال ۱۷۵۸ (میلادی)
توصیف شدند سیاهه قرمز IUCN از گونههای آسیب
پذیر نهنگها
قس عربی
حوت العنبر (بالإنجلیزیة Sperm whale) هو حیوان بحری ضخم یبلغ طولة 18 متر تقریبا،
یستخرج منه مادة العنبر لصنع العطور.
یعیش حوت العنبر فی المحیطات بأکل ما شاء من
المخلوقات البحریة. یتمیز حوت العنبر برأسه الضخم، وقد یبلغ طول الذکر 20 مترًا. أنثى
الحوت أصغر حجما حیث یبلغ حجمها تقریبا نصف حجم الذکر. والعنبر هو قیء الحوت الذی یخرج
من جوفه. یفضل الهبوط للمیاه العمیقة جدا ما بین 2500 متر و 5000 متر لصید طعامه المفضل
وهو الحبار العملاق ویبلغ طوله 19 متر وقد وجدت آثار مجسات الحبار التی اصطادها حوت
العنبر على أجزاء جسمه بعد صیده .
یعبر حوت العنبر على جمیع المحیطات فی العالم
ویدخل کثیرا لبحار العالم کالبحر الأبیض المتوسط والبحر الأحمر وللأسف فهو یتلاقى مع
الطرق التجاریة مما یؤدی إلى إصطدامه وموته مباشرة .
[عدل]شاهد أیضاً
حیتانیات
حوت أزرق
حوت قاتل
حوت أبیض
حبار عملاق
[عدل]وصلات خارجیة
70South -
information on the Sperm Whale
MarineBio: Sperm Whale, Physeter catodon
"Physty"-stranded Sperm Whale nursed back to health and released in
1981
The physiology of the deep diving
adaptations of whales
ARKive Photographs, video.
تصنیفات: حیوانات ضخمةأنواع القائمة الحمراء
غیر المحصنةأجناس ثدییات أحادیة النوعحیوانات وصفت فی 1758حیوانات حیتان
قس انگلیسی
The sperm whale (Physeter macrocephalus) is a marine mammal species,
order Cetacea, a toothed whale (odontocete) having the largest brain of any
animal. The name comes from the milky-white waxy substance, spermaceti, found
in the animal's head. The sperm whale is the only living member of genus
Physeter. The now outdated synonym Physeter catodon refers to the same species.
It is one of three extant species in the sperm whale superfamily, along with
the pygmy sperm whale and dwarf sperm whale.
A mature male can grow to 20.5 metres (67 ft) long. It is the largest
living toothed animal. For large males, the head can represent up to one-third
of the animal's length. It has a cosmopolitan distribution across the oceans.
The species feeds primarily on squid but to some extent on fish, diving as deep
as 3 kilometres (9,800 ft), which makes it the deepest diving mammal. Its diet
includes giant squid and colossal squid. The sperm whale's clicking
vocalization is the loudest sound produced by any animal. The clicking is used
for sonar and may also be used for other purposes.[3] These whales live in
groups called social units. Units of females and their young live separately
from sexually mature males. The females cooperate to protect and nurse their
young. Females give birth every three to six years, and care for the calves for
more than a decade. The sperm whale has few natural predators, since few are
strong enough to successfully attack a healthy adult; orcas attack units and
are capable of killing the calves. The sperm whale can live for more than 70
years.
Historically, the sperm whale was also known as the common cachalot;
"cachalot" is derived from an archaic French word for
"tooth". Over most of the period from the early 18th century until
the late 20th century, the sperm whale was hunted to obtain spermaceti and
other products, such as sperm oil and ambergris. Spermaceti found many
important uses, such as candles, soap, cosmetics and machine oil. Due to its
size, the sperm whale could sometimes defend itself effectively against
whalers. In the most famous example, a sperm whale attacked and sank the
American whaleship Essex in 1820. As a result of whaling, the sperm whale is
currently listed as vulnerable by the IUCN.
//////////
55. عنبر، مادهای خوشبو
(كه امروزه از Liquidambar
orientalis ]عنبر
مایع/ عنبر سائل[گیرند، اما از دیر باز از Styrax officinalis)،
نخستین بار در كتاب هرودوت3 آمده و همانجا گفته فنیقیها وارد یونان میكنند.
چینیها آن را su-ho، *su-gap (giep)، su-gab sugō) ژاپنی( مینامند
و این نام هم در Wei lio و هم در سالنامه دودمان هان فرآورده ای از
خاور هلنی (تاـتسین/Ta-Ts‛in) شمرده شده است. 4 در آنجا چنین
آمده است: ’’ چندین ماده خوشبو را درآمیــخته
مـیجوشانند و شیرهای دست آرنـــد كه su-ho را از آن ســــــــــــــــازند‘‘
( ). 5
شگفتا که این بند با ho آغاز
میشود و خاتمه مییابد؛ پس دور نیست که
این توضیح تنها زاده جناس سازی از نام su-ho باشد كه بی
چون و چرا آوانگاشت واژهای بیگانه است. جدای از این تفسیر معناشناختی، نظریهای جغرافیایی نیز در دست است كه در Kwan či ، كه پیش
ازسال 527 میلادی نوشته شده، آمده بر این پایه که: ’’su-ho از سرزمین تا ـ تسین تولید خیزد؛ برخی هم بر آنند که
محصول سرزمین سوـ هو (Su-ho) است. مردم این سرزمین آن را گردآوری کرده از افشره
اش مادهای خوشبو و چرب به دست آورده رسوباتش را به فروش میرسانند."1
به هر روی، در مدارك چینی هیچچیز درباره سرزمین
ادعّایی سوـ هو (*Su-gab) نیست؛ از همینرو ساختگی است و تنها از سر گرایش به
بازنمودی درست نما این واژه مرموز بیگانه را ساخته و پرداخته اند.
در سالنامه دودمان لیانگ،2 عنبر در شمار فرآورده های باختر هند آمده است كه از تاـ تسین وآن
ـ سی (An-si) (سرزمین پارت) آرند. با
این توضیح: ’’آمیخته ای است از مواد خوشبوی
گوناگون كه از راه جوشاندن شیره
شان دست آید؛ این فرآورده
به صورت طبیعی یافت نمیشود."3 سپس راجع به تولید آن در تا تسین
همان مطلبی را می آورد كه در Kwan či آمده است؛ و در پایان
مطلب در Lian šu آمده است كه این فرآورده پیش ازرسیدن به چین
چندین دست میگردد و از همینرو بیشتر عطر خود را از دست میدهد. 4
همچنین در همین سالنامه آمده است كه در سال 519 م، شاه جایاوارمان، پادشاه فوـ نان (كامبوج) در میان هدایای دیگر، عنبر
را نیز پیشكش دربار چین كرد. 5
سرانجام اینكه su-ho در شمار فرآورده های ایران دوران ساسانی برشمرده شده
است. 6 با توجه به روابط تجاری میان ایران و خاور هلنی و ماهیت این
فرآورده این گمان بیراه نیست كه به همان
شیوه كه به هند صادر میشد به ایران نیز میرفته است.
در فرهنگهای چینی - سنسكریت دو شناسائی برای
نام su-ho آمـــــــده
است. در فصــــل ســـــــــــــــوم كـــــــــــــــــتاب Yü k‛ie ši ti
lun (yogācāryabhūmiçāstra) ،7 كه هوان تسان (Hüan Tsan) در سال 647 ـ 646 برگردانده
است، نام مادهای را به صورت su-tu-lu-kia، *sut-tu-lu-kyie مییابیم كه همان *sturuka سنسكریت، عنبر (storax) است. 8 یوان
یین (Yüan
Yin) آن را همان
مادهای دانسته كه پیشتر tou-lou-p‛o، *du-lyu-bwa، نامیده میشد. 1 آشكار
است كه آوانگاشت su-tu-lu-kia بر
پایه صورتی است همبرابر با styrak-s، storak-s و styrákion یونانی كه در
پاپیروسها آمده است stiraca)، astorac
سریانی(.
این برابری روشن ترین
گواه این حقیقت است كه su-ho در زبان چینی همان نام عنبر
باستانیان است. 2
در Fan yi min yi tsi (همان) ، نام سنسكریت tu-lu-se-kien، *tu-lu-söt-kiam، همبرابر
با turuskam سنسكریت، همان su-ho دانسته شده است. در برخی كتابها این شناسائی حتی به Kwan či از سده ششم (یا شاید پیشتر ازآن) نسبت داده شده . در Pien tse lei pien،3
كه می گوید این واژه سنسكریت در Kwan či آمده،
نویسه kie، *giaδ را به
جای نویسه دوم یعنی lu مییابیم. نام turuska نام
بخور راستین (كندر/ olibanum) است.
4 بس دور است كه هیچگاه از واژه su-ho این
ماده برداشت شده باشد واحتمال تطبیق نادرست در اینجا بیشتر است.
تائو هون كین (536 ـ 451 میلادی)
این داستان عامیانه را وا می گوید كه su-ho باید سرگین شیر باشد و می افزاید این
سخن افسانهای بیش نیست كه از خارج
آمده و درســــت نیست. 5 چن تسان ـ كی از سده هشتم
میگوید6: ’’سرگین شیر به رنگ سرخ یا سیاه است؛ چون آن را بسوزانند نفس شیاطین را دفع میكند؛ وقتی بر
بدن بگذارند خون مرده را خارج کرده انگلها را زداید. اما ماده خوشبو su-ho سفید یا زرد
رنگ است: بدینترتیب، گرچه این دو ماده مانندگی دارند یكی نیستند. به باور مردم سرگین شیر چیزی نیست جز شیره پوست
درختی در سرزمینهای باختری كه مردمان هو به چین میآورند. این نام را در آوردهاند تا در چشم مردم ارزشمند تر شود." می توان این
داستان را كه هنوز رئشن نشده باز نمود. در
زبان سنسكریت، rasamala’’سرگین‘‘
است، و مردم جاوه و مالایا آن را برای نامیدن عنبر گزیده اند. 7 بدینترتیب، همین معنای واژه بوده
كه آنها را برانگیخته تا این ترفند تجاری را به كار برند؛ ترفندی كه نمونههای آن
در دوران بچشم می خورد.
در فرمانروائی دودمان تانگ، su-ho را از سرزمین
های مالایا، بویژه كون ـ لون (K‛un-lun) (در بخش
مالایی) نیز وارد چین میكردند و آن را سرخ ارغوانی و شبیه به tse t‛an Pterocarpus santalinus)، كه باز آن را به كون ـ لون
نسبت دادهاند)، فشرده، سخت و بس خوشبو خواندهاند. 1 مراد همان Liquidambar altingiana یا Altingia excelsa است
كه درختی است بلند و خزان دار كه در جاوه، برمه و آسام میروید، با چوبی خوشبو كه
رزینی خوشبویش در برابر هوا سخت میشود. اعراب عنبر مایع را در سده سیزدهم به بندر
پالمبانگ در سوماترا بردند؛2 و در T‛ai p‛in hwan yü ki آمده
است كه روغن su-ho در آنام، پالمبانگ (San-fu-ts‛i) و تمامی سرزمینهای
بربرها از صمغ درختی تولید میشود كه خورد دارویی دارد. در Mon ki pi t‛an عنبر جامد سرخرنگ كه
شبیه چوب سخت است از عنبر مایع چسبمانند كه كاربرد عام دارد جدا شده است. 3
هنوز آوانگاشت چینی su-ho ، *su-gap،
توضیح داده نشده است. پیشنهاد هیرت4
نمایانگر اینكه باید واژه یونانی به
شكل su-ho تحریف شده باشد بهیچ روی قانعكننده نیست،
زیرا باید كار را با صورت كهنِ *su-gab آغاز
كنیم كه سوای جزء نخست هیچ به واژه یونانی نمی ماند. در پاپیروسها هنوز نام هیچ صمغ
ی قیاس پذیر با *su-gab یافت نشده است. 5 هیچ نام سامی از این دست نیز نیست (بسنجید با
lubnā عربی). با توجه به همه اینها این پرسش به ذهن میآید كه
آیا *su-gab براستی نمایانگر کهن واژه ای ایرانی نیست؟ به هر روی این گمان نیز با دانسته ها امروزی اثبات پذیر نیست. دردارونامه فارسی ابومنصور،
عـــــنبر زیر نـــام عربیش مــــیعه* ، mī‛a ، آمده است. 1 همچنین ایرانیان با عنبر بنام ختمی/خطمی برّی ]ختمی گل سرخی / [rose
maloe نیز آشنا بودند كه میگویند از درختی به دست میآید كه در جزیره
كابروس در دریای سرخ (نزدیك قادس به فاصله سفر دریایی سه روزه از سوئز) میروید كه
پوست آن رابدان پایه در آب شور میجوشانند تا به غلظت چسب در آید. 2
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
(ساینو-ایرانیکا)
//////////
عنبر یا به
فارسی شاهبوی، مادهای مومی است که
از نهنگ عنبر به دست میآید. در گذشته بیشتر در عطرسازی به کار میرفت.
عنبر در دستگاه گوارش نهنگ عنبر ساخته میشود
و از راه مخرج یا دهان این جانور دفع میشود. قطعههای عنبر دفع شده روی آب دریا
یا در ساحل به دست میآید.
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Ambergris»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی
در ۱۹ فوریه ۲۰۱۴).
- http://www.vajehyab.com/dehkhoda/عنبر
////////////
قس عنبر در عربی:
العنبـر مادة تخرج من جوف الحوت المعروف باسم حوت العنبر.
والعنبر مادة رمادية أو بيضاء أو صفراء أو سوداء يستخدم في تحضير وتصنيع أفضل وأغلى
أنواع العطور.
يعيش حوت العنبر في المحيطات بأكل ما شاء من المخلوقات البحرية.
يتميز حوت العنبر برأسه الضخم، وقد يبلغ طول الذكر 20 مترًا. أنثى الحوت أصغر حجما
حيث يبلغ حجمها تقريبا نصف حجم الذكر.
والعنبر هو قيء الحوت الذي يخرج من جوفه. أجود أنواع العنبر
هو الأشهب القوي ثم الأزرق ثم الأصفر وأقل الأنواع جودة هو الأسود. يكثر غش العنبر
عادة بإضافة مادة الجص والشمع له.
الخواص الكيميائية[عدل]
لا ينحل العنبر عملياً في الماء ولا يتأثر العنبر بالأحماض.
بالمقابل، يستحصل على بلورات بيضاء من مادة تربينية تدعى أمبرين (عنبرين) عند تسخين
العنبر الخام في الكحول ثم بإجراء عملية إعادة بلورة.
يؤدي إجراء عملية الأكسدة على الأمبرين، والذي يكاد أن يكون
عديم الرائحة، إلى فصم المركب إلى أمبروكسان وأمبرينول، وهي المكونات التي تمنح الرائحة
المميزة للعنبر.
أمبرين
أمبروكسان
أمبرينول
يمكن الحصول على مركب أمبروكسان بطرق اصطناعية، والتي تستخدم
بشكل مكثف في صناعة العطور.[1]
انظر أيضا[عدل]
كهرمان
المراجع[عدل]
^ "Ambrox/Ambroxan: a Modern
Fascination on an Elegant Material". Perfume Shrine. 5 November 2010.
اطلع عليه بتاريخ 31 January 2013.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: عنبر
أيقونة بوابةبوابة حيتانيات أيقونة بوابةبوابة الكيمياء
تصنيفات: طب تقليديعطورمكونات العطورمنتجات طبيعية
/////////////
قس عِنبِر در آذری:
Ənbər –
Orta əsr mənbələrində adı müşklə birlikdə çəkilən qiymətli maddə. Mütəxəssisin
bildirdiyinə görə, onu Hind okeanında yaşayan balinadan almaq olar. Balinanın
ifrazatıdır. Onu ancaq okean və ya dənizin dibindən yığmaq mümkündür. Adıçəkilən
maddə mumvari olur. Vaxtilə bu maddə İranda, Hindistanda, ərəb ölkələrində daha
çox yayılmışdı. Hətta orta əsrlərdə onu ləl-cəvahirat qiymətinə satırdılar.
///////////
Ambergris
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Ambergris
Ambergris from
the North Sea
Ambergris (/ˈæmbərɡriːs/ or /ˈæmbərɡrɪs/, Latin: ambra grisea, Old French: ambre gris), ambergrease or grey
amber, is a solid, waxy, flammable substance of a dull grey or blackish
colour, produced in the digestive system of sperm whales.[1]
Freshly-produced ambergris has a marine, fecal odour. However, as it ages, it
acquires a sweet, earthy scent, commonly likened to the fragrance of rubbing alcohol, without the vaporous chemical
astringency.[2] Although ambergris used to be very
highly valued by perfumers as a fixative (allowing the scent to last much longer), it has now
largely been replaced by synthetic ambroxan.
////////////
همچنین:
عنبر سایل . [ عَم ْ ب َ رِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب
) عنبر ذوب شده . عنبر مایع. || (اِ مرکب ) درختی است از تیره انجیلی هاکه بحالت وحشی در برخی نواحی یونان ، ترکیه
و سوریه روئیده میشود. و چون درخت زیبایی است بعنوان زینت درباغها نیز کشت می گردد.
ارتفاع انواع این درخت بین 40 تا 50 و گاهی تا 60 متر می رسد. بجهت تزیین خیابانها
نیز به کار می رود. برگهای آن بزرگ و پنجه ای و شامل 5 تا 7 تقسیم نامساوی و مضرس است
. از سلولهای ترشحی این گیاه سقزهای روغنی به دست می آید که از آن موادی ، از قبیل
استورزینول و اسید سینامیک و وانیلین به دست می آورند. و از سقز روغنی این گیاه جهت
ضدعفونی کردن و التیام زخمها و مداوای جرب ، و در استعمال داخلی در جهت کم کردن ترشحات
قصبةالریه به کار می رود. نوعی از این درخت در نواحی مختلف آمریکا می روید و سقز روغنی
مستخرج از آن به نام سقز روغنی آمریکائی مشهور است . شجرةالمیعة الامریکیة. (از فرهنگ
فارسی معین ).
|| میعه . [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعة
شود.
- میعه سایل ؛ میعه سایله .
- میعه سایله ؛ آنچه
بخودی خود از درخت [ میعة ] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی . حصی لبان
. (یادداشت مولف ). رجوع به تحفه حکیم مومن
وترجمه صیدنه ابوریحان شود.
- میعه یابس ؛ میعه یابسه . رجوع به ترجمه صیدنه شود.
- میعه یابسه ؛ آنچه
از جوشاندن اجزای آن درخت [ میعه ] در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به
اختیارات بدیعی و تحفه حکیم مومن شود.
//////////
ویکی فارسی سازان قدشان تا اینجاست:
عنبر سائل (نام علمی: Liquidambar
orientalis) نام یک گونه از سرده عنبر سائل است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Liquidambar
orientalis»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۴ اوت ۲۰۱۴).
////////
قس آنادولو سیغالا آغاچی در ترکی استانبولی:
Anadolu sığla ağacı (Liquidambar
orientalis), Altingiaceae familyasındandır. Türkiye'de Fethiye ve Muğla civarında yetişir. Köyceğiz-Fethiye arasında
"Günlük ağacı" olarak bilinir. Ağaç, 20 metreye kadar boylanabilir,
görünüş olarak çınara benzer. Ege Bölgesi ile Akdeniz Bölgelerinin doğal
sınırı olan Dalaman Çayı boyunca yayılışı ile bilinir. Dalaman Çayını takip
ederek Denizli-Acıpayam-Alcı'ya kadar yayılışı bulunur. Kızılçamın da yayılış gösterdiği dere boylarında,
bilhassa Köyceğiz civarında taban arazilerde korulukları vardır. Köyceğiz'de
bulunan doğal yayılış alanlarının, portakal bahçelerine dönüşmesi ile daraldığı
belirtilir. Orman Genel Müdürlüğü tarafından korunan alanlarda yeni korulukları
tesis edilmektedir. Türkiye dışında sadece Rodos Adasında bulunur. Subtropikal
iklim özellikleri görülen sıcak, nemli ve suyu bol yerlerde yetişir. Orman
fakültelerinde ve ormancılık araştırma enstitülerinde doktora düzeyinde
çalışmalara konu edilmiştir. Uzun ömürlü bir ağaçtır.
//////////
Liquidambar orientalis
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Oriental Sweetgum
|
|
19th century illustration of Oriental
Sweetgum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
L. orientalis
|
Liquidambar orientalis, commonly known as oriental sweetgum or Turkish
sweetgum,[1] is a deciduous tree in the genus Liquidambar, native to the eastern Mediterranean region, that occurs as pure stands mainly in the floodplains of southwestern Turkey and on the Greek island of Rhodes.
Foliage of Liquidambar
orientalis
Contents
[show]
Oriental sweet gum is a deciduous tree,
30–35 m (98–115 ft) in height with a trunk of 100 cm
(39 in) in diameter. The unisexual flowers bloom from March to April. The
fruits ripen in November to December and the seeds are wind dispersed. The tree
is very attractive and especially valued for its colourful autumn leafs.
Oriental sweet gum trees favour an elevation of between 0–400 m
(0–1,312 ft), a mean annual rainfall of 1,000–1,200 mm
(39–47 in) and a mean annual temperature of 18 °C (64 °F). The
tree's optimal growth is on rich, deep and moist soils such as bogs, river
banks and coastal areas but it is also able to grow on slopes and dry soil.[2]
The forests of this Tertiary relict endemic taxon are found notably within a specially
protected area between Dalyan and Köyceğiz in Muğla Province, where a 286 ha (710 acres)
zone is set aside as a nature reserve and arboretum for the preservation of the species.
A large stand also surrounds Marmaris. These two areas are the better known
oriental sweetgum forests due to their respective regions also being prominent
centers of tourism, although a big population covering nearly 100 ha (250 acres) is also
found in an inland region within Aydın Province extending between Çine, Köşk and Umurlu districts. Yet another sweetgum
forest area of 88.5 ha (219 acres) under protection is situated in Burdur's depending district of Bucak alongside Karacaören dam reservoir on the road to Antalya.[3][dead link] The trees are also found locally
in Denizli's depending districts of Beyağaç and Tavas.[4] The total area of pure sweetgum
forests in Turkey covers 1,348 ha (3,330 acres), all in the southwestern
regions of the country. The present-day extension corresponds to a marked
decrease since the 1940s level of 6,000–7,000 ha (15,000–17,000 acres),
although the protective measures and infrastructure in place since the 1980s
helped stop loss of stands and led to slight improvements.
The name in Turkish for the particular species is Günlük
ağacı, while the trees of the genus as a whole are called Sığala
ağacı, a name also used in sole reference to oriental sweeetgum itself. Günlük
ağacı means "a frankincense/myrrh tree [ağaç]" in which the
first element is of unknown origin, whereas sığala refers to
"a boggy place".
Trunks at
Kavakarası liquidambar forest
Local woman at
Kavakarası collecting the sap of the liquidambar orientalis
The extraction of its sap and the production of an oil based
thereof (sığala yağı), as well as exports of these products, play an
important role in the local economies of Grece and Turkey. The harvest of the
sap and the preparation of the oil involve quite strenuous tasks lasting from
May to November and consisting of several separate phases. The thick sap is
obtained in the period June to September by gradually stripping ¼ of the total
trunk lengthwise.[5] Wounding the trunk causes sap to
emerge, which can be further stimulated by tapping the trunk. In the village of
Kavakarası near Köyceğiz in the Turkish province of Muğla, locals scrape the
sap from the wounded tree trunks using the sharp edge of plastic bottles. The
stripped sap is put in boiling water to soften, then pressed. The styrax is
then diluted with ¼ water, keeping it soft and preserving its aroma. By steam
distillation a light yellow oil is obtained. There is a danger for the present
generation of master oil makers not being replaced in near future.[6]
In English, this oil is known under several names,
shortly as Storax to include all sweetgum oils, or as Styrax Levant, Asiatic Storax, Balsam Storax, Liquid Storax, Oriental
Sweetgum Oil, or Turkish Sweetgum Oil. Diluted with a suitable carrier oil, it is used externally in
traditional medicine.[citation needed] It is a different product from
the benzoin resin produced from tropical trees in the genus Styrax.
The hydrocarbon styrene is named for Levant styrax from Liquidambar
orientalis, from which it was first isolated, and not for the genus Styrax itself;
industrially produced styrene is now used to produce polystyrene plastics, including Styrofoam.
The status of and developments regarding
the protection of Turkish sweetgum continues to occupy local and national
environmental agenda at a critical level in Turkey. Among the main causes for
the loss of sweetgum forests was the cutting and felling of trees for opening
new fields for agriculture, as well as the construction of three separate dams
at localities which precisely corresponded to important habitats for the
species. As such, Liquidambar orientalis holds an important
position in Turkey's biodiversity and among endemic species, is one
of its best-known symbols.
1.
Jump up^ Todd Lasseigne. "Horticulture". Friends
of the Arboretum Newsletter Fall 2000-Winter 2001. North Carolina
State University J.C. Raulston
Arboretum. Retrieved 2007-05-18.
2.
Jump up^ Alan, M.; Kaya, Z. (2003), Oriental sweet gum - Liquidambar orientalis:
Technical guidelines for genetic conservation and use(PDF), European Forest Genetic Resources Programme
3.
Jump up^ "Kargı Sweetgum Forest - Bucak Kargı village Protected Natural Area
map and information" (in
Turkish). Burdur General Directorate of Environment and Forestry.
4.
Jump up^ Rasim Çetiner. "Flora of Beyağaç and its surrounding region" (PDF) (in Turkish). Karadeniz
Technical University. Archived
from the original (PDF) on 2007-10-09.
5.
Jump up^ Harvey Wickes Felter and John Uri
Lloyd. "Styrax (U. S. P.)—Storax". King's American Dispensatory, 1898. Retrieved 2012-04-22.
6.
Jump up^ "Son Amber (The last amber)" (in Turkish). Atlas. April 2006. Archived from the original on
2007-05-10.
|
This article includes a list of references, but its sources
remain unclear because it has insufficient inline citations. Please help to improve this article by introducing more precise
citations. (January
2017) (Learn how and when to remove this
template message)
|
·
(full text) Melis Or - Zeki Kaya
(2007). Identification of Turkish Sweetgum (Liquidambar Orientalis)
varieties by studying ten regions of Chloroplast DNA,
p.166 In Proceedings of the IUFRO Division 2 Joint Conference: Low
Input Breeding and Conservation of Forest Genetic Resources. Akdeniz University.
·
(full text) A. Çelik (Pamukkale
University), A. Güvensen, Ö. Seçmen, M. Öztürk
(Ege University) (1997). Studies on the Ecology of Liquidambar Orientalis Mill.
distributed on Aydın Mountains p. 165. Food and
Agriculture Organization.
·
(full text) Yahya Ayaşlıgil, Adnan Uzun
(Istanbul
University) (1997). The Yunus Emre
Arboretum as a conservation tool for a relict Liquidambar Orientalis wood in
the specially protected area of Dalyan - Köyceğiz (S.W. Turkey) p. 165. Food and
Agriculture Organization.
·
full text, p. 3 Levent Keskin, (Ministry of Environment), Eyüp Yüksel
(Authority for the Protection of Special Areas)
·
Liquidambar orientalis -
distribution map, genetic conservation units and related resources. European Forest Genetic Resources Programme (EUFORGEN)
2. Lian šu, Ch. 54, p.
7b.
3. همین تكه در Fan yi min yi tsi به این آمده: ’’مادهای واحد
(یا همگن) نیست.‘‘
4. Cf. Hirth, China and the
Roman Orient, p. 47.
5. Cf. Pelliot, Bull. de
L’Ecole française, Vol. III, p.
270.
6. Sui šu, Ch.
83, p. 7b; or Čou šu, Ch. 50, p. 6 بر خلاف پنداشتِ هِیرت (Chao
Ju-kua, pp. 16, 262) از این متنها بیدرنگ نتیجه نمیشود كه su-ho یا هر محصولِ دیگر ایران از آنجا به
چین وارد شده است. این متنها تنها باز نمودیاند و میگویند كه اینها فرآورده هائیاند
كه در ایران یافت میشوند.
7. Bunyiu Nanjio, Catalohgue
of the Chinese Tripitaka, No. 1170
8. Yi ts‛ie Kin yin i, Ch. 22, p. 3b (cf. Pelliot,
T‛oung Pao, 1912, pp. 478-479).
خود این متن را با باریکبینی بررسی كردهام. گمان نمیكنم این نام ربطی به turuska داشته باشد .
2. هنوز مهمترین پژوهش در این موضوع از جنبههای
داروشناختی و تاریخی کار هانــــــبری است.D.
Hanbury, Science Papers, pp. 127-150)) و هیچ خواننده علاقهمند به
این موضوع از خواندن آن بینیاز نیست.
3. Ch. 195, p. 8b.
4. Cf. Language of the Yüe-chi, p. 7.
5 . روشن است که برخلاف برگردان نادرست برتشنایدر (Bot. Sin., pt. III, p. 463)، نگفته
است، ’’اما خارجیان مدعیاند كه این نكته درست نیست.‘‘ تنها بیگانگان می توانسته
اند این افسانه را وارد چین كرده باشند و این را چن تسان ـ كی آنطور که باید
تأیید كرده است. از این گذشته، T‛an
pen ču بروشنی گوید: ’’این از برساخته های مردمان هو
است.‘‘
6. Čen lei pen ts‛ao, Ch. 12,
p. 52 (ed. of 1587).
7. برتشنایدر (همانجا) بنادرست از قول گارسیا داد اورتا میگوید
Rocamalha باید نام چینی عنبر باشد،
و استوارت (Chinese Materia Medica, p. 243) طبعاً برای تأیید این نظر به جستجو در نوشته های چینی پرداخت كهپر پیداست به جائی نرسید.
←
سخن گارسیا در واقع این است كه عنبر مایع را در اینجا (منظور هند است) Rocamalha مینامند (Markham, Colloquies, p. 63) و از چین
حتی نامی به میان نیاورده است.
1. Čen lei pen ts‛ao، همان، از این درخت در (Ch. c,
p. 1b)
Ku kin ču به عنوان یكی از محصولات فو ـ نان
یاد شده و چائو ژوـكوا (Čao Žu-kwa) نیز آن را گونهای چوب صندل دانسته است (Hirth,
Chao Ju-kua, p. 208). لیشیـچن (Pen
ts‛ao kan mu ,Ch. 34, p. 12) میگوید كه مردم یونـ نان tse t‛an را با واژهای غریب مینامند šen ؛ در یون ـ نان
این واژه را sen تلفظ میكنند
و میتوان خاستگاه آن را در یك گونه گویشی
čandan، sandan ، sandal یافت.
واژه ژاپنی šitan است (Matsumura,
no 2605).
2. Hirth, Chao Ju-kua, p. 61
3. Cf. Pien tse lei pien, Ch. 195, p. 8b ;
Bretschneider, Bot. Sin., pt. III,
p. 464.
آن Hian p‛u كه در
Pen ts‛ao نقل شده کار
یهتین ـ كوای (Ye T‛in -kwei) است و نه کتاب مشهور هون چو (Hun Č‛u) كه این متن
در آن نیـــــــامده است )نك:ص. 2 ویـــــــــــراست T‛an
Sun ts‛un šu كه در آن گفته شده تشخیص ماده اصل دشوار است(. برای
اطلاعات بیشتر درباره عنبر مایع، نك: Hirth,
Chao Ju-kua, p. 200 .
4. Chao Ju-kua, p. 200.
5 .
ماسـ آرنولت (Muss-Arnolt, Transactions
Am. Phil. Assoc. ,Vol. XXIII, p. 117) واژه یونانی را مشتق از z‛ri عبری میداند؛ به این ترتیب یونانیها بایست وام
واژه سامی را به صورت (’’خار، سیخ‘‘) گرفته باشند. اما این نظر جز خیالبافی پایه ای ندارد. فزون بر این ، واژه
عبری
ربطی به
عنبر ندارد، اما، به نظر گزینیس (Gesenius) نام نوعی بلسان یا رزینِ مصطكی
مانند است (ص 252 کتاب پیش رو ). گویند واژه عبری نام Styrax
officinalis، nātāf (سفر
خروج، باب 30، آیه 34)، در ترجمه هفتادی
، و در برگردان
وولگاتا stacte است:
E. Levesque in Dictionnaire
de la Bible, Vol. V, col. 1869-70.
1. آخوندف، ابومنصور، ص 138.
2.
Schlimmer, Terminologie, p. 495.
3. Čen lei pen ts’ao,
Ch. 13, p. 39; Pen ts‛ao kan mu, ch. 34, p. 17.
4. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch.
182, p. 12b.
5. Pen ts‛ao kan mu, l. c.
* میعه. [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده ٔ خوشبوی صمغ و سقزی که از
یکی از اشجار طایفه ٔ آبنوس اخذ می شود.
(ناظم الاطباء). رجوع به میعه شود.
- میعه ٔ سایل ؛ میعه ٔ سایله.
- میعه ٔ سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [میعه] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی . حصی لبان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن وترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان شود.
- میعه ٔ یابس ؛ میعه ٔ یابسه. رجوع به ترجمه ٔ صیدنه شود.
- میعه ٔ یابسه ؛ آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت [میعه] در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. لغت نامه دهخدا.
- میعه ٔ سایل ؛ میعه ٔ سایله.
- میعه ٔ سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [میعه] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی . حصی لبان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن وترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان شود.
- میعه ٔ یابس ؛ میعه ٔ یابسه. رجوع به ترجمه ٔ صیدنه شود.
- میعه ٔ یابسه ؛ آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت [میعه] در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. لغت نامه دهخدا.