۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه

مداخل مخزن الادویه (پنجاه و نهم) 15

فستق
بضم فا و سکون سین مهمله و ضم تاء مثناه فوقانیه و قاف معرب پستۀ فارسی است بسریانی بستقی و بیونانی بسطاقیا و بفرنکی بسباکه نامند
ماهیت آن
ثمر درختی است شبیه بدرخت بطم که بفارسی سفز نامند و از ان کوچکتر و اغبر بی خار و مدتی می ماند و ثمر آن در اول نیسان پیدا می شود و بایلول ماه می رسد و بستانی و جبلی می باشد و ثمر بستانی بزرکتر از جبلی و از مطلق آن مراد ثمر آنست و بهترین ثمر آن آنست که بزرک دانه پوست آن نازک سفید و پوست خارج آن سبز مائل ببنفشی و مغز آن سبز و چرب لذیذ باشد و آن را ببطم پیوند می نمایند و پیوندی آن بسیار خوب می شود و جفت آن مرد پوست رقیق بالای مغز آنست که زیر پوست صلب سفید است و درخت آن یک سال ثمر آن مغزدار و یک سال بی مغز می باشد و بی مغز آن را بزغنج می نامند و در حرف الباء مع الزای مذکور شد و ثمر آن ما دام که در پوست است مدتی می ماند فاسد نمی کردد و چون مقشر کردند و از پوست جدا نمودند فاسد می کردد و آب لیمو حافظ فساد آنست
طبیعت مغز ان
در دوم کرم و خشک و بعضی تر دانسته اند برطوبت فضلیه و این صواب است و لهذا آن را زود کرم می خورد و مقوی باه است و زیاده کنندۀ منی و بعضی سرد دانسته اند و این زعم غلط است
افعال و خواص آن
اعضاء الراس و الصدر و الغذاء جهت تقویت ذهن و حفظ دماغ و سرفه و قلب و خفقان و قئ و غثیان و مغص و برودت کبد و تفتیح سدۀ کبد و منافذ غذا و مراره جهت عطریت و عفوصت و تلخی که دارد و منقی کبد و مزیل وجع رطوبی آن و قلیل الغذا و مسمن بدن و مقوی معده و فم آن از سائر حبوب زیاده خصوصا که با جفت آن یعنی پوست بالای لب آن بخورند رافع لاغری کرده و یرقان و طحال و سموم و نهش هوام و خوردن آن با شکر مصلح هوای وبائی و پوست سرخ رقیق ملاصق مغز آن معتدل در حرارت و خشک و پوست سبز بیرون آن سرد و خشک الفم مضغ آن مقوی دندان و لثه و خوش بو کنندۀ دهان و رافع قلاع آن اعضاء الغذاء بغایت مقوی دل و معده و قابض و مخشن و دابغ خمل آن و رافع قئ و فواق و اسهال و تشنکی السم با شراب جهت دفع سم عقرب و سائر هوام و پوست سفید صلب آنکه در آب طبخ داده باشند جلوس در ان جهت خروج مقعده مجرب و نطول بطبیخ پوست درخت و برک آن جهت حبس نزلات و درد مقعده و رحم و جرب و حکه و رفع قمل الزینه مداومت غسل موی بدان جهت ازالۀ وسواس و مواد سوداوی و دفع سموم و خوش بو کنندۀ اطعمه و مقوی غالیه ها و بالخاصیت مغز آن مضر معده خصوصا مقشر آن و مفسد طعام و بدستور دهن آن و کویند مغز آن مضر سفل است مصلح آن زردآلو بدل آن مغز بادام و مغز حبه الخضرا و کویند نیم وزن آن مغز جوز و نیم وزن آن مغزین و اکثار آن محدث شری مصلح آن آشامیدن سرکه و انار ترش و زردآلوی ترش خشک است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
فستق . [ ف ُ ت ُ / ت َ ] (معرب ، اِ) پسته . (فرهنگ فارسی معین ). و درختی است شبیه حبةالخضرا و معرب پسته  فارسی است . (از اقرب الموارد) :
شاه انجم از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون .
خاقانی .
|| پسته . [ پ ِ / پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) ۞ نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مولف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنه  مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت . فِستق . بُطم اخضر :
دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد. ۞
شهید (از لغت نامه  اسدی ).
/////////////
پسته (درخت)

اشاره

در کتب طب سنتی با نام (فستق) آمده است به فرانسوی‌Pistachier وPistachier commun وPistachier vrai و به انگلیسی‌Pistachio وPistacio وPistacionut tree گفته می‌شود. گیاهی است از خانواده‌Anacardiaceae یاTerebinthaceae . نام علمی آن‌Pistacia vera L . و نامهای مترادف آن در بعضی مدارک فنی‌Pistacia reticulata Willd . وPistacia narbonensis L . وPistacia trifolia L . از طرف گیاه‌شناسان مختلف گفته شده است.

مشخصات

پسته، درخت کوچکی است که بلندی آن کمتر از 5 متر، برگهای آن مرکب با 5- 3 برگچه و هر برگچه تخم‌مرغی، نوک‌تیز، براق، چرمی، صاف و روی برگ به رنگ سبز روشن و پشت برگ سبز مات به ابعاد 10- 5* 6- 3 سانتیمتر. گلهای آن گروهی خوشه‌ای میوه آن تخم‌مرغی نوکدار است. درخت پسته دو پایه است و پایه‌های نر و پایه‌های ماده جداگانه دارد.
تکثیر این درخت از طریق کشت بذر یا خوابانیدن و یا پیوند آن روی پسته‌های وحشی انجام می‌شود. در باغهای پسته باید دقت شود به نسبت کافی از درختان پایه‌های نر نیز برای باروری پایه‌های ماده کاشته شود.
درخت پسته در شمال سوریه، شمال عراق، آسیای صغیر و افغانستان انتشار
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 441
شاخه درخت پسته با میوه
دارد و در مناطق مدیترانه، ترکیه، ایران، شمال عراق و اخیرا در بعضی کشورهای دیگر نظیر امریکا نیز کاشته می‌شود.
پسته وحشی در ایران در ارتفاعات زاگرس تا بلوچستان می‌روید. در جنگلهای کردستان، باختران، لرستان، فارس، کرمان، جیرفت، بلوچستان، سیستان، خراسان و حوالی یزد دیده می‌شود. در کرمان و قزوین در سطح وسیع و کم‌وبیش در سایر مناطق ایران کاشته می‌شود.
میوه پسته که بیشتر قسمت مستعمل آن است دارای پوست خارجی نرم و سبز مایل به بنفش و زیر آن پوست سخت سفیدی است که همان پوست پسته خشک است. داخل آن مغز پسته قرار دارد و سطح مغز را پوسته بسیار نازکی پوشانیده که آن را جفت می‌نامند.

ترکیبات شیمیایی

از نظر ترکیبات شیمیایی در هریک صد گرم مغز پسته مواد زیر وجود دارد:
آب 3/ 5 گرم، پروتئین 3/ 19 گرم، مواد چربی 7/ 53 گرم، هیدراتهای کربن 17 گرم، خاکستر 7/ 2 گرم، کلسیم 131 میلی‌گرم، فسفر 500 میلی‌گرم، آهن 3/ 7 میلی‌گرم، پتاسیم 972 میلی‌گرم، ویتامین‌A 230 واحد بین المللی، تیامین 67/ 0 میلی‌گرم و نیاسین 4/ 1 میلی‌گرم.
معارف گیاهی، ج‌1، ص: 442

خواص- کاربرد

مغز پسته از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی گرم و خشک است و عده‌ای آن را گرم و کمی تر می‌دانند. از نظر خواص معتقدند که برای ازدیاد جنسی و تقویت ذهن مفید است و همچنین برای تسکین سرفه و آرامش قلب و خفقان و سردی کبد و باز کردن انسداد و گرفتگی مجاری کبد و تقویت معده نافع است، خصوصا اگر مغز آن با پوسته نازک روی مغز خورده شود.
پوسته سبز خارجی میوه پسته سرد و خشک است. جویدن آن در دهان برای استحکام دندان و لثه و خوش‌بو کردن دهان و التیام زخم داخل دهان مفید است.
قی و سکسکه و اسهال را رفع می‌کند. اگر پوست سفید سخت آن را در آب بجوشانند و در جوشانده آن بنشینند برای مقعد بیرون آمده نافع است. ریختن آب جوشانده پوست و برگ درخت روی موضع مورد نظر برای رفع درد مقعد و رحم و جرب و خارش مقعد نافع است.
مغز آن و چربی مغز آن برای معده مضر است خصوصا اگر پوسته نازک روی مغز هم گرفته شده باشد، برای رفع عوارض آن باید زردآلو خورد. اگر اسراف در خوردن مغز پسته شود عوارض ناراحت‌کننده دارد و از بدن دانه‌های قرمز بیرون می‌ریزد، در این قبیل موارد باید سرکه و انار ترش و برگه زردآلوی ترش خورد.
/////////////
3- پسته، Pistacia ، جنسی است از درخت یا درختچه‌های تیره Anacardiaceae (تیره پسته) شامل شش گونه و بومی ایران و باختر آسیا که به سرزمینهای مدیترانه ای نیز برده اند. دست کم  سه گونه آن  Pistacia Vera(پسته خودرو /بنه) P. terebinthus (چاتلانقوش‌/سقز/بنه) و P. acuminata (خُنجك/بنه) بومی ایران‌اند كه از دوران باستان جایگاه مهمی در زندگی ایرانیان داشته‌اند. هنوز هم پسته فراوان از افغانستان به هند صادر می‌شود و یكی از خوردهای توانگران  ‏آن دیاراست.  گونه‌هایی كه از بلوچستان و افغانستان خیزد به هند نمی رود. 1 پسته خودرو  (Pistacia vera) بومی سغد و خراسان باستان است،2 و هنوز در تركستان روسیه اهمیت فراوان دارد. 3
وقتی اسكندر با گذر از كوهها وارد باكتریا شد، جاده تهی  از هر گیاهی بود و جز تك افتاده درختچه‌های مصطكی یا بنه (terminthus یا terebinthus) چیزی به چشم نمی‌خورد. 4 بر پایه  آنچه دانشمندان همراه اسكندر پیش گذارده اند  ‌تئوفراستوس5 گوید این گیاه در سرزمین مردم باكتریا می‌روید؛ دانه‌های آن درشكل و اندازه  بادام را ماند، اما در مزه  و شیرینی به از آن و از همین رو مردم آن سرزمین آن را به  از بادام شمرند.  نیكاندروس اهل كولوفون6 (سده سوم پ م ) كه این میوه را βιστáκloυ یا Φιττáκloυ می‌نامد،‌ واژه‌ای كه از یكی از زبانهای ایرانی مشتق شده (نک: صفحات پیش رو )، می‌گوید در دره خوآسپس (Xoaspes) در سوزیانا (Susiana) می‌روید.  پوزیدونیوس (Posidonius)، دیوسكوریدس (Dioscorides)، پلینی (Pliny) و جالینوس (Galenus) از یافت شدنش  در سوریه نیز گفته اند. ویته‌لیوس (Vitellius) درخت پسته را به ایتالیا و همکارش، فلاكوس پومپیوس (Flaccus Pompeius) در همان روزگار آن را به اسپانیا برد. 7
به جوانان پارسی پایمردی در برابر گرما، سرما و باران را می‌آموختند؛ اینكه چگونه  از رودخانه بگذرند و زره و لباسشان خشك بماند؛ چگونه گله را به چرا برند، سراسر شب در هوای آزاد پاسدار گله باشند، و با میوه‌های خودرو، چون بنه (Pistacia terebinthus)، بلوط و گلابی خودرو سر كنند. 1
باستانیان ایرانیان را بنه‌خوار می گفتند و گویا پیشنامشان شده باشد: وقتی پادشاه مادها،  ایشتو ویگو (آستواگس یونانیان) ، نشسته بر اورنگ، شكست سپاهیان خود از مردان كورش را می دید چنین گفت: وه كه چه دلیرند این پارسیان بنه‌خوار!2 به گفته پولیانوس3، روغن بنه از چیزهائی بود كه می‌بایست همه روزه سرمیز شاهان پارسی باشد. در بندهشن، پسته همراه دیگر میوه‌هایی آمده كه مغزشان خوراكی است و نه پوستشان. 4 "میوه‌های این كشور اینهاست: خرما،‌ پسته و سیب پردیس، و جز آنها كه در آب و هوای سرد ما یافت نشود. "5
تـوان چـن‌ـ‌شی  (Twan Č'en-ši) 350 در کتابش ، (Yu yan tsa tsu)، 351 كه پیرامون  860 م  نوشته و اطلاعات سودمند  بسیار درباره گیاهان ایران و فو‌ـ‌لین دارد، ‌این میوه‌ها را نام می برد:
’’فندق (Corylus heterophylla)، مردم هو (ایرانیان) كه a-yüe 352 نامند، در سرزمینهای باختری می‌روید. 6 بر پایه گفته های  بربرها، ‌a-yüe همان فندق مردمان هو است. این درخت در سال نخست  فندق و در سال دوم ‌a-yüe می‌آورد."7
چن تسانکی 343 كه در دوره كایی‌ـ‌یوآن (741-713 م ) گیاهنامه دارویی Pen ts'ao ši i 444 را نوشت، می‌گوید: ’’میوه‌های گیاه a-yüe-hun 348 گرم و گس است؛ زهری نیست؛ التهاب روده را درمان و رفع سردی را سود کند؛ مردم  را نیرومند و درشــت اندام می‌سازد و در ســرزمینهای باختر ‌روید و اقوام وحشی  می‌گویند مانند  فنــــــــــدق مردم هو349 است. این درخت در سال نخست  فندق و در سال دوم a-yüe-hun می‌آورد."
لی سون (Li Sün) 353در كتـــــــــــــــــــــــــاب خود، Hai yao pen ts'ao 354 (نیمه دوم سده هشتــــــــم) مـــــــــــی‌گوید: ’’بر پایه  Nan čou ki 355 نوشته سو پیائو  (  (Sü Piao   3561  گیاه بی‌نام (wu min mu  357) در دره‌های كوهستانی لین‌ـ‌نان (Lin-nan) (كوان‌ـ‌تون Kwan-tun) می‌روید. میوه‌ آن بظاهر  فندق را ماند و میوه بی‌نامش (wu min tse  359358) گفته اند. پارسیان360 آن را میوه a-yüe-hun خوانند." 2 در مورد همین دوره، گواهی سلیمان، تاجر عرب، را داریم كه در سال 851 م  نوشت پسته در چین می‌روید. 3
همان‌طور كه از دو صورت a-yüe در Yu yan tsa tsu و a-yüe-hun در Pen ts'ao ši i و Hai yao pen ts'ao برمی آید، صورت كاملتر باید نشان دهنده تركیبی از اجزاء a-yüe و hun باشد.  برای درك آوانگاشت a-yüe، در نظر گرفتن دانسته‌های زیر بایسته است.
گرچه كهن واژه ایرانی گردو به دست ما نرسیده است گواهان كافی برای تأیید این نتیجه‌گیری هست  كه این واژه چیزی مانند  آغوزه، *agōza   یا آنغوزه، *angōza بوده است.  در یک سو، ‌واژه ارمنی engoiz، آسی ängozä یا ängūz، و عبری egōz را داریم؛4 و در دیگر سو، در یدغائی، ‌كه زبانی هندوكشی است، صورت ogūzo را می‌بینیم كه با kōz و gōz فارسی نو است مقایسه پذیر است. 5 معنای این واژه "میوه آجیلی" (nut) به طور اعم و گردو به طور اخص است. از این گذشته، در سنسكریت واژه ākhöta، aksōta، یا aksōda هست  كه چه بسا در گذشته دور از زبان فارسی وام گرفته شده باشد، زیرا  این صورت آخری دوبار در نسخه خطی باور (Bower) آمده است. 6 این واژه در زبان هندوستانی به صورت axrōt یا ākrōt به زندگی ادامه داده است.  اینكه صورت ایرانی خاوری آن با a- آغازین باستانی براستی وجود داشته، با آوانگاشت چینی a-yüe روشن می شود، زیرا a-yüe 361 برابر است با (nw'eδ) *a-nwieδ یا *a-gwieδ، a-gwüδ كهن؛1 و از نگاه من،‌ مراد از آن، واژه ایرانی برای "میوه آجیلی" بوده است، با a- آغازین كه از این پیش شرح آن رفت؛ یعنی همان *angwīz، angwōz، agōz.
واژه چینی hun 362 برابر است با *Γwun یا wun كهن.  شاید اطلاعات زیر در مورد این واژه ایرانی، سودمند  باشد. كمپفر2 از Terebinthus (بنه) یا Pistacea sylvestris (پسته خودرو ) در ایران چنین ‌گوید:
"Ea Pistaceae hortensi, quam Theophrastus Therebinthum Indicam vocat, turn magnitudine, turn totius ac partium figura persimilis est, nisi quod flosculos ferat fragrantiores, nuces vero praeparvas, insipidas; unde a descriptione botanica abstinemus. Copiosa crescit in recessibus montium brumalis genii, petrosis ac desertis, circa Schamachiam Mediae, Schirasum Persidis, in Luristano et Larensi territoriis. Mihi nullibi conspecta est copiosior quam in petroso monte circa Majin, pagum celebrem, una diaeta dissitum Sjirasd: in quo mihi duplicis varietatis indicarunt arborem; unam vulgariorem, quae generis sui retineat appellationem Diracht [diraxt, l tree '] Ben seu Wen; alteram rariorem, in specie Kasudaan [kasu-dan], vel, ut rustici pronunciant, Kasuden dictam, quae a priori fructuum  rubedine differat. "

رودیگر و پات3 به این ben یا wen صورت فارسی میانه ven (’’پسته خودرو‘‘) را افزوده‌اند. فرهنگ فارسی استینگاس (ص 200) این واژه را بَن (ban) یا وَن (wan) (نیز بَنَك / banak) به معنای "دانه بنه ایرانی" شمرده است. 4 فولرز5 آن را بَن (ban) نگاشته است. شلیمر6 این واژه را به شكل بنه (beneh) آوانگاری كرده است. وی این درخت را همان Pistacia acuminata (خنجك‌/‌بنه) دانسته ‌گوید:
"C'est 1'arbre qui fournit en Perse un produit assez semblable
a la trmentine, mais plutôt mou que liquide, vu qu'on 1'obtient par des découpures, dont le produit se rassemble durant les grandes chaleurs dans un creux fait en terre glaise au pied de 1'arbre, de façon a ce que la matière secrétée perd une grande partie de son huile essentielle avant d'être enlevée. Le rne'me produit, obtenu a Kerman dans un outre, fixe a l'arbre et enlève aussit6t plein, e*tait a peu près aussi liquide que la térébenthine de Venise. . . . La Pistacia acuminata est sauvage auKordesthan persan et, d'âpres Buhse, aussi a Reshm,Damghan et Dereghum (province de Yezd) ; Haussknecht la vit aussi a Kuh Kiluye et dans le Luristan. "

همین واژه‌ را در دار بن dariben، dar-i-ben (’’درخت بن‘‘) كردی و به احتمال فراوان در τερέβlυθos یونانی و صورتهای کهن ‌تر τέρμlNθos و τρέμlθos می‌بینیم. 7 سرانجام وات8 واژه بلوچی ban، wan، wana، gwa، gwan، gwana را برای Pistacia mutica (یا P. terebinthus، گونه mutica) می آورد ؛ این صورت بیش از همه به آوانگاشت چینی نزدیک است.
هرچند تا آنجا كه می دانم، نشانه ای از واژه مركب *agoz-van (vun) یعنی ’’دانه پسته‘‘یکراست در زبان فارسی یافت نشده است، وجود آن را می‌توان بر پایه  نگارش چینی این واژه  برداشت  كرد. همسان این واژه مركب را در واژه‌های كردی kizvan، kezvān، kazu-van، kasu-van (’’پسته‘‘ یا ’’درخت بنه‘‘) می‌توان یافت. 1
در Honzō kōmoku keimō (Ch. 25, fol. 24)، نوشـــــــــــته اونــــــــو رانزان (Ono Ranzan) 364، كه نخستین بار در سال 1804، منتشر شد و ایگوچی بوشی (Iguči Bōši) 2676 365 ، نوه او، در سال 1847 با بازنگری آن را چاپ كرد، همین گیاه 367 شمرده و گفته شده كه در ژاپنی agetsu-konši خوانده می‌شود. در كانا (Kana) نیز نامهای fusudasiu یا fusudasu آمده است. 2 او می‌گوید: " چیزی از خودروئی این گیاه در ژاپن نمی دانیم. در گذشته‌ آن را از كشورهای بیگانه می آوردند، نه امروز. نامش در  كتابی Zōkyōhi furoku 368  نام آمده و تصریح شده كه agetsu-konši میوه درخت č'a mu  369 است (در ژاپنی: sakuboku)3.
استوارت1 a-yüe hun-tse2 را همان Pistacia vera [پسته خودرو ، بنه] دانسته و ماتسومورا هم این را تأیید كرده است.
نام ژاپنی fusudasiu یا fusudasu  بروشنی با پسته فارسی ارتباط دارد كه از فارسی باستان *pistaka، فارسی میانه *pistak،3 آمده و βlστakloυ، Φlττkloυ، πlστakloυ یا ψlστakloυ یونانی، psittacium لاتینی و pistacia یا pistachio انگلیسی از آن گرفته شده است. به هر روی ، نمی‌دانم دیرینگی واژه ژاپنی تا كجاست یا از چه راههایی دریافت شده است. چه بسا این واژه خاستگاه  امروزی داشته و ورود آن به ژاپن بدست اروپاییان انجام شده باشد.
در نوشته های  چینی، این واژه ایرانی در جغرافیای دودمان مینگ4 در آوانـــــگاشت 375 [ki-] pi-se-tan  آمده و گفته شده محصول سمرقند است، برگهای  درخت چون برگهای šan č'a 376 ، (Camellia oleifera) و میوه اش مانند  میوه yin hin 377 (Salisburia adiantifolia) [درخت معبد، جنكو] است.
ایــــــــن واژه‌ فارسی در ویــــــــــــــــــــراست تاره Kwan yü ki با نام Tsen tin kwan yü ki 378 نیز آمده است. نسخه اصلی، Kwan yü ki نوشته لو یین‌ـ‌یان (Lu Yin-yan) 379 بود،5 و در دوره وان‌ـ‌لی (Wan-li) در سال 1600 انتشار یافت. نسخه بازنگری شده همراه با اضافات آن را تسایی فن‌ـ‌پین (Ts'ai Fan-pin) 380 (381 hao Kiu-hia) در سال 1686 آماده كرد؛ انتشارات سه‌ـ‌می تان (Se-mei t'an) 382 در سال 1744 چاپ دیگری از این نسخه را در آورد. هم این نسخه و هم نسخه اصلی پیش روی من‌اند. در نسخه اصلی6 زیر فرنام "سمرقند" تنها نام سه فرآورده آمــــــده است: مرجان،‌ كهربا و پارچـــــه‌های آراســــته  (283 hwa žui pu). اما در نسخه بازنگری شده، پانزده چیز افزوده شده كه نخستین  آنها [ki-] pi-se-t'an است كه املای آن پیشتر آمده،1 و گفته شده درختی است كه در منطقه سمرقند می‌روید. در این نسخه می‌خوانیم: "برگهای این درخت مانند  برگهای درخت (Camellia oleifera) šan č'a است؛ میوه اش چون دانه‌های آجیل چون (Salisburia adiantifolia) yin hin [درخت معبد]، اما كوچكتر است. " واژه pi-se-t'an  بروشنی نمایانگر آوانگاشت واژه فارسی pistān (’’محل پسته خیز‘‘) است. 2 این واژه پارسی با آوانگاشت 384 pi-se-ta در Pen ts'ao kan mu ši i3 نوشته چائو هیو‌ـ‌مین (Čao Hio-min) نیز به چشم می‌خورد. وی می‌گوید زیستگاه این گیاه سرزمین مسلمانان است و از كتاب Yin šan čen yao،‌4 از سال 1331 یاد می‌كند، و آن را به هو‌ـ‌پی‌ـ‌لی (Hu-pi-lie) 385 یعنی فغفور قوبیلای از دودمان یوآن نسبت می‌دهد. اما می‌دانیم كه این كتاب را هو سه‌ـ‌هوئی (Ho Se-hwi) در سال 1331 نوشته است. 5 چون كتاب در دســــترس نیست، نمی‌توانم بگویم كه آیـــا در آن نامی از pi-se-ta آمده است یا نه، و نمی‌دانم متن چائو هیوـمین، به صورتی كه در ویرایش دوم درسال 1765 چاپ شده، در ویرایش نخست  کتاب او كه در سال 1650 چاپ شد بوده است یا نه.  دور نیست که آوانگاری pi-se-ta كه درست همبرابر  پسته (pista) فارسی است، در دوره مغول ساخته شده باشد؛ زیرا ویژگیهای آوانگاری به سبك دوره یوآن در آن نمایان است.
واژه فارسی پسته، pista (و نیز پاسته، pasta) بس پراكنده شده است: آن را در فستق،  fystiq كردی، fesdux و fstoül ارمنی، fistaq یا fustaq عربی، fistiq عثمانلی،6 و fistaška روسی  نیز می‌یابیم.
در دوره یوآن چینی‌ها با ماستیك [كندر]، صمغی كه از Pistacia lentiscus [درخت مصطكی] گیرند آشنا شدند. 7 این ماده در Yin šan čen yao، كه در سال 1331 نوشته شده،زیر نام عربی آن، مصطكی (mastaki)، و با آوانگاشت ma-se-ta-ki 386 آمده است. 1 لی شی‌ـ‌چن تنها خواص درمانی این محصول را می دانست، اما ناآگاهی خود از چیستی این گیاه را پذیرا بود و ازهمینروست که یادداشت خود را درباره آن پیوست مطلع  زیره (ži-lo) کرده است. در كـــــــتاب Wu tsa tsu 387 از  سال 1610 داریم كه مصطكی از تركستان خیزد و مانند  tsiao 388 (Žanthoxylum) است و میوه اش بوزاری° فلفل سان آرد، با بویی بس تند که می‌تواند جایگزین فلفل شود‌ و گوارش خوراک را سود کند. 2 واژه فارسی كندرك (kundurak) (بر گرفته از كندر [kundur]) هم فزون بر واژه عربی مصطكی (mastakī یا mästäkī) برای’’ماستیك‘‘ به كار می‌رود. 3 فارسی شده این واژه masdax و در كردی mstekki است. "از درختان Mastich این كوهها صمغ  فراوان گیرند و سودی سرشار روستاییان راست. . . . اما درختان ماستیك [Mastick] میوه‌های ریز سرخرنگ می‌آورند و با زخمی کردن شاخه‌های درخت صمغ  بیرون تراود؛ بلندای این درخت چندان نیست و بزرگیش چون درخت بولی** خود مان: در این فصل سال نمی شود گفت این درختها صمغ  می‌دهند یا نه واین را هم نمی‌توانم بگویم كه این درخت در همه چیز با درخت لنتیسك [ماستیک] كلوسیوس همخوان است  یا خیر. "4 صمغ  این درخت (ماستیك) چون اشک كوچك و نامنظم و شكننده زرد رنگ و دارای مقطع شفاف است،‌ اما هنگام جویدن نرم و خم پذیر شود. بلند پایگان هند برای بهداشت دندانها و خوشبو كردن نفس چون سقز می‌جوند و در ساخت گونه ای عطر کنند. 1 هنوز هم آن را در هند’’ صمغ مصطكی روم‘‘ می‌شناسند. 2
مورد پسته (و چندین مورد دیگر) از آنرو گیراست كه نشان می‌دهد چینیها پیشرفت زبان فارسی را موبمو  پیگیری و با گذر زمان واژه‌های فارسی امروزین را جایگزین واژه‌های فارسی میانه كرده‌اند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
//////////
پسته[۱] (نام علمی: Pistacia) نام یک سرده از تیره پسته‌ایان است.
درختی یا درختچه‌ای معطر با نُه گونه بومی اوراسیا و دو گونه که یکی در جنوب غربی امریکای شمالی و دیگری در جزایر قناری است؛ صمغ شیرین دو درخت مصطکی و پسته کوهی که به این سرده تعلق دارند در پزشکی کاربرد دارد.

گونه ها[ویرایش]
بنه Pistacia atlantica
پسته Pistacia vera
پسته چینی Pistacia chinensis
پسته کوهی Pistacia terebinthus
پسته مکزیکی Pistacia mexicana
پیستاکیا اینتگریما Pistacia integerrima
مصطکی (درخت) Pistacia lentiscus
Pistacia afghanistania
Pistacia atlantica
Pistacia badghysi
Pistacia cucphuongensis
Pistacia eurycarpa
Pistacia falcata
Pistacia khinjuk
Pistacia malayana
Pistacia narbonnensis
Pistacia palaestina
Pistacia saportae
Pistacia weinmannifolia
منابع[ویرایش]
پرش به بالا «پسته» [زیست‌شناسی- علوم گیاهی] هم‌ارزِ «Pistacia»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی، فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان، تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، http://www.persianacademy.ir/fa/word/
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Pistacia»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۵).
////////////
قس بطم در عربی:
البطم (باللاتينية: Pistacia) جنس شجري يضم عشرة أنواع أشهرها الفستق الحلبي.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/af/Pistacia_chinensis.jpg/220px-Pistacia_chinensis.jpg
بطم صيني
الموئل والانتشار[عدل]
تنتشر هذه الأنواع في المشرق العربي والمغرب العربي/الجزائر وجزر الكناري وجنوب أوروبا ووسط وغرب آسيا وجنوبأمريكا الشمالية (المكسيك وتكساس). وهي أشجار وشجيرات صغيرة، تنمو إلى حوالي 5-15 م . تشبه شجر الفستق، ويمكن أن تطعم لتتحول إلى شجرة فستق، تمتاز بأوراق صغيرة ويصدر عن صمغها رائحة مميزة.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/ff/Pistacia_vera_Kerman.jpg/220px-Pistacia_vera_Kerman.jpg
ثمار الفستق الحلبي في إيران
يستخرج من الشجرة زيت يسمى زيت شجرة البطم وله بعض استعمالات طبية. ثمار البطم صغيرة تشبه حبات الفستق لكنها غير صالحة للأكل عموماً. يستخدم خشب البطم في صنع بعض الأدوات المنزلية.
من أنواعه[عدل]
مراجع[عدل]
1.      ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور في : Species Plantarum معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/359046 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species plantarum — الاصدارالأول المجلد: 2 الصفحة:  1025
مشاريع شقيقة

في كومنز صور وملفات عن: بطم

  • Flora of China ID125608 









//////////////
قس پوسته در آذری:
Püstə — Elaegnaceae fəsiləsindən olub, Azərbaycanda qədim vaxtlardan becərilir.
Sinonimi Terebinthus Mill.
10 ağac və kol növü məlumdur. Yabanı halda Orta Asiyada, İranda, Suriyada və Türkiyədə bitir. Azərbaycanda püstə mədəni bitki kimi çox qədimdən becərilir və iki yabanı növü yetişdirilır.
Püstə ağacı xüsusən Abşeronda çoxdan becərilən qiymətli subtropik bitkidir. Onun Krımda, Orta Asiyada da xeyli vaxtdan plantasiyası salınmışdır. Hazırda bu qiymətli bitkiyə Abşeronda nadir halda təsadüf olunur. Halbuki vaxtilə Bakının bir çox qəsəbələrində və kəndlərində o, məhsuldar və faydalı bitki kimi istifadə 
/////////////
قس در عبری با فیلترشکن!
//////////////
قس پیستَه در ازبکی:
Pista (Pistacia), xandon pista — pistadoshlar oilasiga mansub buta yoki daraxtlar turkumi, yongʻoqmevali daraxt. 300 yilgacha yashaydi. 20 dan ortiq turi bor. Janubiy YevropaGʻarbiyOʻrta va Sharqiy Osiyoda, Shimoliy, Sharqiy Afrika va Markaziy Amerikada oʻsadi. Oʻrta Osiyoda yovvoyi hodda oʻsadigan chin P. (P. vera) va toʻmtoq bargli P. (P. mutica) turlari bor. Boʻyi 2,5–10 m, shox-shabbasi tarqoq, 10–12 m kenglikda. P. ikki uyli oʻsimlik, —40° sovuqqa chidaydi. Apr.—may boshlarida dastlab erkak, soʻngra urgʻochi daraxtlari gullaydi, guli murakkab roʻvaksimon toʻpguldan iborat, shamol yordamida changalanadi. Mevasi bir urugʻli danak (pista). Pistasi avg .— sentabr pishadi. Qobigʻi yupqa, qattiq, yetilganda baʼzan uchidan yoriladi. Magʻzi yashil, mazali, tarkibida 63% gacha moy, 22% oqsil, 7% gacha uglevodlar, V guruhi vitaminlari, A provitamini bor; asosan, qovurilgan holda yeyiladi, qandolatchilikda ishlatiladi. P. lalmi yerlarda 10—12, sugʻorma yerlarda 7—8-yili hosilga kiradi. Yovvoyi holdagilari 15 kg gacha, payvand qilingan 8—10-yillik daraxtlari 30–45 kg meva beradi. P. barglarida paydo boʻladigan gʻudda-bujgʻ-unlarda tannid (30—40%), boʻyoq mod-dalari bor. P. Qurgʻoqchilikka chidamli. Urugʻidan va payvandlab, bachkisidan parhish qilib koʻpaytiriladi. P. yogʻochi duradgorlikda qadrlanadi. Oʻzbekistonda P. ni ekib oʻstirish ishlari 1937 yildan Bobotogʻ (Surxondaryo viloyati) togʻlarida boshlangan, Kattaqoʻrgʻon suv ombori atroflarida 2 ming ga dan ortiq P.zorlar tashkil etilgan. Respublikada urugʻidan ekib oʻstirilgan P. zorlarning umumiy maydoni 80 ming ga dan koʻproq (2003). Oʻzbekiston oʻrmonchilik i.t. institutida, P.ning 6 navi yara-tilgan, 30 dan ortiq P. navlari kolleksiyasi barpo etilgan.
Asosiy zararkunandalari: P. qurti va P. qalqondori.
//////////
Pistacia is a genus of flowering plants in the cashew family, Anacardiaceae. It contains 10 to 20 species that are native to Africa and Eurasia from the Canary Islands, all of Africa, and southern Europe, warm and semidesert areas across Asia, and North America from Mexico to warm and semidesert United States, such as Texas or California.
&&&&&&&
فشاغ
بضم فا و فتح شین و الف و غین معجمه و فشغ بفتح فا و شین و غین معجمه نیز آمده و نزد اطبا مشهور بدین است و نزد اهل لغت بدان و بفارسی آن را سرم نامند
ماهیت آن
از جنس فاشرا است و بر مجاور خود می پیچد و آن را می پوشاند و نبات آن شبیه بنبات عنب الثعلب و شاخهای آن باریک و خار آن کمتر از فاشرا و ثمر آن خوشه دار و برک آن با خشونت و دانۀ آن بعد از رسیدن سرخ می کردد و طعم آن کزندۀ زبان و بیخ آن سطبر و صلب منبت آن آجام و مواضع درشت نیز و قسمی از ان بیخار و دانۀ آن بشکل باقلای مصری و از ان کوچکتر و بسیار سیاه و بر دور آن خط سفیدی حکیم میر محمد مومن در تحفه نوشته ظاهرا لوبیای هندی عبارت از ان باشد مولف کوید شبیه بدین در هند و بنکاله چیزی می شود و آن را سیم بکسر سین مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و میم می نامند و برک آن اندک پهن نبات آن بر مجاور خود می پیچد و آن را می پوشاند و ثمر آن در غلافی مانند باقلا دانهای آن کوچکتر از باقلا و پوست آن بعضی سفید و بعضی سیاه می باشد و در یک طرف آن قریب بنصف آن خطی سفید در هر دو نوع و مغز آن سفید و در طعم اندک شبیه بباقلا و بوی زهومت آن زیاده از باقلا و اقوال دیکر نیز در ماهیت آن بیان کرده اند
طبیعت قسم اول آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
آشامیدن ثمر و برک آن مفرح و مقوی و حافظ حرارت غریزی و دافع ضرر ادویۀ سمیه و محلل ریاح و چون برک آن را با عسل لعوق ساخته بتدریج اندک اندک بطفل شیرخوار بدهند مده الحیوه کویند سموم نباتی و حیوانی باو اثر نمی کند مقدار شربت آن یک مثقال و خوردن نه قیراط از قسم دوم آن مورث دیدن خوابهای پریشان و تولید خلط فاسد و نفخ و ریاح بسیار و ضماد آن رادع اورام و مسکن درد مفاصل است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
فشاغ . [ ف ِ ] (اِ) به معنی فاشراباشد که درخت تاک کوهی است . به عربی کرمةالبیضا خوانند و بعضی گویند فاشرسین است که عربان کرمةالاسود خوانند. (برهان ). سرخدار. (یادداشت مولف ). رجوع به فَشَغ شود. || گیاهی است که بر درخت پیچد و فروگیرد آن را و تباه گرداند. (منتهی الارب ). گیاه بی برگ که به درخت مجاور می پیچد. (فرهنگ فارسی معین ).
////////////
اَزمَلَک نام عمومی هریک از دو گونه این جنس در شمال ایران است که ریشه آن طبعی گرم و کاربرد دارویی دارد. جنسی از  درختچه‌های جنگلی بالارونده از تیره مارچوبه‌ئیان و غالباً دارای شاخه‌های خاردار و پیچنده و میوه‌های گرد و کوچک قرمز و برّاق است.[۲] در جنگل‌های مخروبه نواحی جلگه‌ای تا میانبند جنگل‌های شمال گسترده شده است. برگ‌هایش گرد و با قاعده  قلبی‌شکل و آرایش رگبرگ‌هایش کمانی است. سطح تنه پوشیده از خار می‌باشد و میوه‌اش سته و قرمزرنگ است. این گونه جست زیادی تولید می‌کند.
محتویات
  [نهفتن] 
نام[ویرایش]
این گیاه در جاهای مختلف نام‌های گوناگونی دارد، از جمله عُشبه، پیچ اَزمَلَک، سلبک، همیشک، سِکلیم، بالکاملاس و گَمپوره.[۳] همچنین در نور آن را سِگلی و در دُرفَک بالکا و در اشرف لم و درساری مِلاش و در میاندره وِرگلام می‌نامند. در جاهای دیگر این نام‌ها را نیز برایش می‌توان یافت: شِنگیله، کُفُله‌بور، والی گیلی، تمیس، کامپوره، سکیلم، تَلی، وشات‌دانه، کلکادانه، ازملکی. همچنین، در کتاب‌های علمی عربی (از جمله در نوشته‌های ابن‌البیطار) سمیلقس و طقسوس نامیده شده که صورت عربی همان نام‌های فرنگی این گیاه‌اند.[۴]
گونه‌های موجود در ایران[ویرایش]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d2/Smilax_aspera_italy.jpg/220px-Smilax_aspera_italy.jpg
یک درختچه ازملک از گونه Smilax aspera L در منطقه دُبِردو دِل لاگو (به ایتالیایی: Doberdò del Lago) در کشور ایتالیا
ویژگی‌ها[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
1.      پرش به بالا فرهنگستان، اَزمَلَکیان واژه مصوّب فرهنگستان است در برابر Smilacaceae.
3.      پرش به بالا کریمی ۱۳۸۱، ص ۷۰۴.
منابع[ویرایش]
////////////
قس فشاغ در عربی:
الفشاغ (باللاتينية: Smilax) جنس نباتي تستخرج من أنواعه مستحضرات علاجية.
الاستعمالات[عدل]
الاستعمال الرئيسي للفشاغ هو لإضافة النكهات إلى المشروبات والعصائر. ويستعمل أيضا في الطب البديل للضعف الجنسي والخصوبة. كما أنه ينظم عمل الهرمونات ويزيد من النشاط والحيوية في الجسم. ومن الممكن أيضا أن يستخدم في علاج الصدفية، التهابات المفاصل والأكزيما الجلدية.
مصادر[عدل]
1.      ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور في : Species Plantarum — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجيhttp://biodiversitylibrary.org/page/359049 — المؤلفكارولوس لينيوس — العنوان : Species plantarum — الاصدارالأول المجلد: 2 الصفحة:  1028
وصلات خارجية[عدل]


الأعشاب والبهارات
قائمة الأعشاب والتوابل
مواضيع ذات علاقة
/////////
قس مِروِچه در آذری:
Mərəvcə (lat. Smilax)[1] — smilacaceae fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2[.
//////////
قس مِلوچان در ترکی استانبولی:

Melocan (Saparna), Dikenucugiller (Smilacaceae), familyasından, odunsu, 15 m kadar boylanabilen, sarılıcı, tırmanıcı, dikenli, çok yıllık bir bitkidir. Yüreğimsi yapraklarının sapları kısadır, kenarlarında diken bulunur. Yaz sonu-sonbahar başında çiçek açar, içinde üç tohum bulunan salkım meyveleri başlangıçta yeşil, olgunlaştığında kırmızıdır[1]. Türkiye'de Anadolu saparnası ve Nemçe Saparnası türleri bulunur.Denize kıyısı olan bölgelerimizde 800 m kadar yükseklerde görülür.
Özellikle Karadeniz mutfağında Dikenucu Kavurası adıyla yemeği yapılır. Ordu Melocan Kavurması adıyla Ordu ili adına coğrafi işaret olarak başvurusu yapılmıştır. Halk tıbbında terleme, kanı temizleme ve cilt hastalıklarında kullanılır. Eskiden frengi tedavisinda kullanılmıştır. Romatizma ve böbrek rahatsızlıklarında kullanılır. Tükürüğü artırır ve ishal yapar. Kurutulmuş kökleri çay şeklinde demlenerek kullanılır.[2]
//////////
Smilax
From Wikipedia, the free encyclopedia
For another plant sometimes called smilax, see Asparagus asparagoides.
Smilax
Smilax aspera.jpg
Mediterranean smilax (S. aspera) in fruit
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Smilax
L.
Some 300–350, see text
·         Nemexia Raf.
·         Parillax Raf.
·         Aniketon Raf.
·         Dilax Raf.
·         Coprosmanthus Kunth
·         Pleiosmilax Seem.
·         Sarsaparilla Kuntze
Smilax is a genus of about 300–350 species, found in the tropics and subtropics worldwide.[1] In China for example about 80 are found (39 of which are endemic),[2]while there are 20 in North America north of Mexico.[3][4] They are climbing flowering plants, many of which are woody and/or thorny, in the monocotyledon familySmilacaceae, native throughout the tropical and subtropical regions of the world. Common names include catbriersgreenbriersprickly-ivys and smilaxes. "Sarsaparilla" (also zarzaparrilla, sarsparilla) is a name used specifically for the Jamaican S. regelii as well as a catch-all term in particular for American species. Occasionally, the non-woody species such as the smooth herbaceous greenbrier (S. herbacea) are separated as genus Nemexia; they are commonly known by the rather ambiguous name "carrion flowers".
Greenbriers get their scientific name from the Greek myth of Crocus and the nymph Smilax.[5] Though this myth has numerous forms, it always centers around the unfulfilled and tragic love of a mortal man who is turned into a flower, and a woodland nymph who is transformed into a brambly vine.

&&&&&&&
فضه
بکسر فا و فتح ضاد و ها بفارسی سیم و نزد عوام مشهور بنقره است و بهندی روپا بضم راء مهمله و سکون واو و فتح باء عجمی و الف و بسریانی سیما و برومی ارجوا و بیونانی اکورا و بترکی کرمس و بفرنکی ویراط نامند
ماهیت آن
از فلزات معروفۀ مشهوره میان مردم کثیر النفع است و کفته اند مادۀ تکون آن زیبق خالص جید و کبریت خالص است و کبریت عشر وزن زیبق بود بدلیل آنکه چون نقره از کبریت مکلس کردد بوزن خود زیبق را منعقد کرداند و بنظر قمر با مساعدت مشتری در سه سال نکون آن در معدن خود تمام می شود و فاعل انعقاد آن برودت و در باطن آن ذهبیت است چنانچه در باطن ذهب فضیت است
طبیعت آن
در اول سرد و خشک و با قوت قابضه و مجففه و سخالۀ آن خشک تر و قوت قابضۀ آن زیاده از محلول آن و بعضی معتدل دانسته اند
افعال و خواص آن
در تفریح قریب بیاقوت اعضا الراس جهت مالیخولیا و جنون و وسواس العین اکتحال آن با میل نقره جهت جلای بیاض رقیق و تقویت بصر الفم آشامیدن سحالۀ آن با ادویۀ مناسبه جهت رفع بخر و جلب و جذب رطوبات لزجۀ متعفنه و بلاغم الصدر آشامیدن محلول آن و بدستور سحالۀ آن جهت ربو و سرفه و خفقان و توحش و سائر امراض قلبیه با ادویۀ مناسبه اعضاء الغذاء و النفض بجهات مذکوره مقوی معده و کبد است و جاذب رطوبات و جهت استسقا و سپرز و تفتیت سنک کرده و مثانه و عسر البول و طلای محلول سحالۀ آن با زیبق مقتول جهت بواسیر الجرب و الحکه و بدستور جهت جرب و حکه الاورام ضماد سحالۀ آن جهت تحلیل اورام مضر امعا مصلح آن کثیرا مقدار شربت آن از یک دانک تا نیم درم و از خاصیت آنست که از رائحۀ کوکرد خام و مجاورت آن سیاه می کردد و غسل آن با نمک رافع و جالی آنست و آشامیدن طعام و شراب در اوانی فضه باعث تفریح و کفته اند خوردن شراب در جام فضه سکر زود آورد و دستور حل و تکلیس و احراق آن در مقدمه ذکر یافت و فضۀ محلول که اطبای فرنک اختراع نموده اند و آن را تن تور و پنورا نامند و لاجوردی رنک شفاف مانند یاقوت کبود است که نیلم نامند و ازین جهت آن را نیلم آب نیز نامند در جمیع افعال و خواص بهتر از فضۀ غیر محلول است بجهت خفقان و غشی و مالیخولیای مراقی بیعدیل که دو قطرۀ آن را با اشربه مناسبه بیاشامند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
به فارسی نقره و سیم و به ترکی کومش نامند و تکوّن او از گوگرد و زیبق پاک دانسته اند که گوگرد به قدر عرش زیبق باشد به دلیل انکه چون نقره از گوگرد مکلس گردد و یک جزئ کبریت که تکلیس او نموده و مثل خود زیبق را نتعقد می سازد....(تحفته المومنین)
|| نقره . [ ن ُ رَ / رِ ] (اِ) ۞ فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیه  برهان قاطع چ معین ). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم . لجین . ورق . غرب . سیم گداخته . (یادداشت مولف ) :
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و زنقره ذقنا.
منوچهری .
|| این واژه در زبان سغدی: ناکرته nâkrte، در پهلوی ãsim و در سنسکریت: rupiãk بوده که روپیه واحد پول هندوستان از همین واژه است.
|| سیم . (اِ) نقره . پهلوی «اسیم » ۞ ، در فارسی «آ» ۞ از اول کلمه  (پهلوی ) حذف شده ، اما سیمین در پهلوی آمده . اورامانی «سیم » ۞ (رشته  نقره ). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجله  یادگار سال 4 شماره  6 ص 22 و شماره  9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده ). (از: «اء»، علامت نفی و «سما» ۞ ، نشانه  نهاده و علامت گذاشته ). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقره  نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست ) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیه  برهان قاطع چ معین ). نقره . (برهان ). ورق . فضه . (ترجمان القرآن ) :
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.
قریع (از لغت فرس اسدی ص 296).
/////////
نقره عنصری است شیمیایی با علامت Ag؛ فلزی نرم، سفیدرنگ، براق و جذاب که در بین تمام عناصر، بالاترین میزان رسانایی الکتریکی و در بین تمام فلزات بیشترین میزان رسانایی گرمایی را دارد. نقره در طبیعت هم به صورت خالص و هم به صورت آلیاژ طبیعی همراه با طلا و دیگر فلزات و هم در برخی سنگ‌های معدنی یافت می‌شود. بیشترین تولید نقره جهان به عنوان جانبی از استخراج مس، نیکل، سرب و روی به دست می‌آید.
نقره از فلزات گران‌بها به شمار می‌رود و بیشتر کاربردهای آن نیز ناشی از قابلیت‌های آن به عنوان یک فلز گران‌بها و همچنین قابلیت رسانایی بالای آن است. در سال‌های اخیر بیشترین مصرف نقره به ترتیب در بخش صنعت (به ویژه صنایع الکترونیک)، جواهر سازی و لوازم تزئینی، تولید سکه و مدال، عکاسی و ساخت ظروف و لوازم غذاخوری بوده‌است. از دیگر کاربردهای نقره می‌توان به ساخت آینه و دوربین، به عنوان کاتالیزور فرایندهای شیمیایی، ملغمه پرکردن دندان و ساخت برخی سازهای موسیقی اشاره کرد. ضمن اینکه سکه‌ها و شمش‌های نقره برای سرمایه‌گذاری و به عنوان پناه امن سرمایه به‌کار می‌روند.
تولید جهانی نقره در سال ۲۰۱۰ بیش از ۲۲ هزار تن بوده که بیشتر از ۵ برابر تولید طلاست. بهای این فلز هم در ماه مارس ۲۰۱۴ بیش از ۲۱ دلار برای هر اونس تروا معادل بیش از ۲ میلیون تومان برای هر کیلوگرم بوده‌است که تقریباً یک پنجاه‌وهشتم بهای طلاست. در طول یکصد سال اخیر قیمت نقره از یک پانزدهم تا یک صدم قیمت طلا متغیر بوده‌است.

مکزیک با ۴۵۰۰ تن بزرگترین تولیدکننده نقره جهان است و پرو و چین با اختلاف کمی پس از آن قرار می‌گیرند. در سال ۲۰۱۰ استرالیا، شیلی، بولیوی، آمریکا، لهستان، روسیه و آرژانتین به ترتیب در رتبه‌های چهارم تا دهم تولید نقره قرار دارند.[۱]
نام[ویرایش]
در گذشته سیم می گفتند. نام لاتین این فلز argentum است که از ریشه هندواروپایی arg- به معنی خاکستری یا درخشان می‌آید.
/////////
قس فضه در عربی:
الفضة عنصر كيميائي له الرمز Ag والعدد الذري 47 في الجدول الدوري للعناصر.

الفضة من المعادن الكريمة، أبيض اللون، وهو معدن ثمين معروف منذ القدم حيث عرفه قدماء المصريين والعرب والصينيون واستخدموة في صناعة الحلي وفي الطب والوقاية من الأمراض. يستخدم في سك النقود المعدنية وفي صناعة الحلي تماماً كالذهب إلا أنه أقل قيمة.
/////////////
قس گوموش در آذری:
Gümüş (Ag) – kimyəvi elementD. İ. Меndeleyevin kimyəvi elementlərin dövrü sisteminin beşinci periodunun əlavə yarımqrupunun kimyəvi elementi. Atom nömrəsi 47-dir. Ag (lat. Argentum) simvolu ilə göstərilir.
Gümüş nəcib metal olaraq plastikdir, gümüşü-ağ rəngdədir. Ərimə temperaturu – 961.9 °C, qaynama temperaturu 1950 °C, bərkliyi — 10,5 g/см³. Əksər birləşmələrdə +1 oksidləşmə dərəcəsindədir.
گۆمۆش، (اینگلیسجه:silver، آنادولو تورکجه‌سی:Gümüş) پریودیک جدولده سمبولو "Ag" کیمیاسال المنت و یئر اۆزؤنده ان چوخ اولان متاللارین بیریدیر. بو متال الکتریک آخیٛنتیٛسین ان یاخچی ایلَتَن متالدیر.
////////////
قس پرک در باسای اندونزی:
Perak adalah unsur logam dengan nomor atom 47. Simbolnya adalah Ag, dari bahasa Latin argentum, dari akar PIE yang direkonstruksi sebagai *h₂erǵ-, "abu-abu" atau "bersinar". Sebuah logam transisi lunak, putih, dan berkilau, ia memiliki konduktivitas listrikkonduktivitas termal, dan reflektivitas tertinggi di antara semua logam. Logam ini terjadi secara alamiah dalam bentuk murni, bentuk bebas (perak asli), sebagai paduan dengan emas dan logam lainnya, dan dalam mineral seperti argentit dan klorargirit. Kebanyakan perak diproduksi sebagai produk samping penambangan tembagaemastimah, dan seng.
//////////
قس در عبری با فیلترشکن!
//////////////
قس روپه در کشمیری:
رۄپھ
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/55/Silver_crystal.jpg/220px-Silver_crystal.jpg
رۄپھ
رۄپھ چھُ اکھ دھات.

 یہٕ چھُہ ونۍ نامکمل مضمون۔ تۄہِیہٕ ہٮ۪کِو اَتھ اضافہٕ کرتھۍ مزید بہتر بنٲتھۍ۔
///////////
قس آگنتی، فضه در سواحلی:
Fedha (kisayansi pia: ajenti/agenti kutoka Kilatini "argentum") ni elementi na metali yenye kifupi cha Ag na namba atomia 47 katika mfumo radidia. Uzani atomia ni 107.86. Ajenti huyeyuka kwa 1234,93 K (961,78 °C) na kuchemka kwa 2435 K (2162 °C).

Kiasili yatokea kama metali nyeupenyeupe na laini au kama mchanganyiko katika madini. Kati ya metali zote fedha ni wayaikaji na inapitisha vizuri umeme.
//////////
قس زیو در کردی:
Zîv (lat.: Argentummetalek û elementek e.
//////////
قس کوموش در ازبکی:
Kumush (lot. Argentum — oq kukun), Ag — Mendeleyev davriy sistemasining I guruhiga mansub kimyoviy element. Tartib raqami 47, atom massasi 107,87. Kumush 2 tabiiy barqaror izotop — IO7Ag (51,35%) va IO9Ag (48,65%) dan iborat. Sunʼiy izotoplaridan "°Ag (yarim yemirilish davri 253 kun) ning amaliy ahamiyati bor. Kumush qadimdan maʼlum. Yer poʻsti ning 1 -10 5% ini tashqil qiladi. Sof holda va gidrotermal konlarda argentit Ag2S bilan birga uchraydi. Kumushning kyustelit, kongsberit, animikit vaelektrum kabi tabiiy minerallari bor. Toza Kumush chiroyli oq metall. At. radiusi 1,44 A, Ag+ ionining radiusi 1,13A. Zichligi 10,5 g/sm³, suyuqlanish temperaturasi 960,5°, qaynash temperaturasi 2212°. Moos shkalasi boʻyicha qattiqligi 2,7. Kumush yumshoq, choʻziluvchan boʻlganidan mexanik ishlovi oson. Undan 0,00003 sm qalinlikdagi vafis varaqlar tayyorlash mumkin. Kumush issiqlik va elektrni boshqa metallarga qaraganda yaxshi oʻtkazadi, yorugʻlikni yaxshi qaytaradi. Kimyoviy jihatdan nofaol element. Odatdagi sharoitda suv va nam havo taʼsiriga chidamli. Lekin galogenlar bilan oson reaksiyaga kirishadi (q. Kumush galogenidlar). Koʻpgiva metallar bilan qotishmalar hosil qiladi. Kumush birikmalarida, asosan, 1 valentli, baʼzan 2 va 3 valentli. Nitrat va konsentrlangan issiq sulfat kis-lotada erib, tuzlar hosil qiladi. 
////////////
قس چاندی در پنجابی:
چاندی اک تعات اے جیدا کیمیائی نشان Ag اے تے ایدا ایٹمی نمبر 47 اے۔ اے اک چٹا چمکدار ٹرانزیشن دعات اے۔ چاندی تمام عنصراں چوں سب توں بہترین بجلی دا تے گرمی دا کنڈکٹر اے۔ اے جگ چ خالص چاندی دے طور تے، سونے دے نال ملی ہوئی مورت ج یا فیر منرل دی مورت چ پایا جاندا اے۔ چاندی عام طور تے تانبے، سونے، سیسہ تے زنک نوں  صاف کرکے لبیا جاندا اے۔
چاندی اک قیمتی تعات دے طور تے وی ورتی جاندی اے تے اینوں سجاوٹی شیواں، زیورات، برتن تے کرنسی دے سکے بنان واسطے وی ورتیا جاندا اے۔ اج کل چاندی نوں بجلی دے الیکٹروڈ تے کنڈکٹر بنان چ، شیشہ بنان چ تے کیمیائی ریایکشناں نوں تیز کرن واسطے ورتیا  جاندا اے۔ ایدے کمپاؤنڈاں نوں فوٹواں آلی ریل چ تے ایدے نائیٹریٹ محلول نوں جراسیم مارن واسطے ورتیا جاندا اے۔ اینوں طبی کم واسطے ورتیا جاندا اے۔
/////////
قس سپین زر در پشتو:
سپين زر یو کیمیاوي توکی دی. کیمیاوي نښه یې Ag ده چې د لاتین (Argentum) څخه اخیستل شوی دی. اتومي شمېر یې ۴۷ دی. دغه توکی کلک او سپین رنگ لري. د اېشېدو ټکی یې ۹۳۰ درجه د سانتيکرېد او گڼوالى یې ۱۰،۵ [g/см³³] دی. سپين زر له نجيبه فلزاتو څخه شمېرل کېږي چې په غرونو او په پنځ کې په سپېځلي توگه او د کاڼو، كوټ، سره زر اوسرپو سره گد پيدا کيږي. له استخراج وروسته دغه گډ توکي په بټيو کې سره بېلېږي. کانونه یې په يونان ،اسپانيا، الما ن، امرېکا، مکسیکو، تايلند، هند  او د افغانستان په ځينوغرونوکې موندل کېږي.
//////////////
قس زیو در کردی سورانی:
زێو یا زیو (بە ئینگلیزیSilver) یەکێکە لە توخمە کیمیاییەکان، هێماکەی (Ag) و گەردیلەی ژمارە (٤٧)ە.
////////////
قس در تاتاری:
Көмеш (лат. Argentum, Ag) — Менделеевның периодик таблицасының 5 период, 11 төркем элементы. Тәртип номеры - 47.
//////////
قس در تاجیکی:
Нуқра (Ag)
Инҷоро ҳам бингаред[вироиш]
///////////
قس گوموش در ترکی استانبولی:
Gümüş, elementlerin periyodik tablosunda simgesi Ag (Ag sembolü Latince argentum kelimesinden gelir) olan, beyaz, parlak, değerli bir metalik element. Atom numarası 47, atom ağırlığı 107,87 gramdır. Erime noktası 961,9 °C, kaynama noktası 1950 °C ve özgül ağırlığı da 10,5 g/cm3'tür. Çoğu bileşiklerinde +1 değerliklidir.
///////////
قس چاندی در اردو:
چاندی ایک دھاتی عنصر ہے جس کا ایٹمی نمبر 47 ہے۔
///////////
قس کوموش در اویغوری
///////////
قس سِم در زازاکی:
Sêm, yew elemento bereqiyaeyo u rengê xo sêmêno ke kimya de ebe sembolê Ag yeno mocnayış.
/////////
Silver
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the chemical element. For the color, see Silver (color). For other uses, see Silver (disambiguation).
Silver,  47Ag
Silver crystal.jpg
Electrolytically refined silver
General properties
Name, symbol
silver, Ag
Pronunciation
Appearance
lustrous white metal
Silver in the periodic table
Hydrogen (diatomic nonmetal)
Helium (noble gas)
Lithium (alkali metal)
Beryllium (alkaline earth metal)
Boron (metalloid)
Carbon (polyatomic nonmetal)
Nitrogen (diatomic nonmetal)
Oxygen (diatomic nonmetal)
Fluorine (diatomic nonmetal)
Neon (noble gas)
Sodium (alkali metal)
Magnesium (alkaline earth metal)
Aluminium (post-transition metal)
Silicon (metalloid)
Phosphorus (polyatomic nonmetal)
Sulfur (polyatomic nonmetal)
Chlorine (diatomic nonmetal)
Argon (noble gas)
Potassium (alkali metal)
Calcium (alkaline earth metal)
Scandium (transition metal)
Titanium (transition metal)
Vanadium (transition metal)
Chromium (transition metal)
Manganese (transition metal)
Iron (transition metal)
Cobalt (transition metal)
Nickel (transition metal)
Copper (transition metal)
Zinc (transition metal)
Gallium (post-transition metal)
Germanium (metalloid)
Arsenic (metalloid)
Selenium (polyatomic nonmetal)
Bromine (diatomic nonmetal)
Krypton (noble gas)
Rubidium (alkali metal)
Strontium (alkaline earth metal)
Yttrium (transition metal)
Zirconium (transition metal)
Niobium (transition metal)
Molybdenum (transition metal)
Technetium (transition metal)
Ruthenium (transition metal)
Rhodium (transition metal)
Palladium (transition metal)
Silver (transition metal)
Cadmium (transition metal)
Indium (post-transition metal)
Tin (post-transition metal)
Antimony (metalloid)
Tellurium (metalloid)
Iodine (diatomic nonmetal)
Xenon (noble gas)
Caesium (alkali metal)
Barium (alkaline earth metal)
Lanthanum (lanthanide)
Cerium (lanthanide)
Praseodymium (lanthanide)
Neodymium (lanthanide)
Promethium (lanthanide)
Samarium (lanthanide)
Europium (lanthanide)
Gadolinium (lanthanide)
Terbium (lanthanide)
Dysprosium (lanthanide)
Holmium (lanthanide)
Erbium (lanthanide)
Thulium (lanthanide)
Ytterbium (lanthanide)
Lutetium (lanthanide)
Hafnium (transition metal)
Tantalum (transition metal)
Tungsten (transition metal)
Rhenium (transition metal)
Osmium (transition metal)
Iridium (transition metal)
Platinum (transition metal)
Gold (transition metal)
Mercury (transition metal)
Thallium (post-transition metal)
Lead (post-transition metal)
Bismuth (post-transition metal)
Polonium (post-transition metal)
Astatine (metalloid)
Radon (noble gas)
Francium (alkali metal)
Radium (alkaline earth metal)
Actinium (actinide)
Thorium (actinide)
Protactinium (actinide)
Uranium (actinide)
Neptunium (actinide)
Plutonium (actinide)
Americium (actinide)
Curium (actinide)
Berkelium (actinide)
Californium (actinide)
Einsteinium (actinide)
Fermium (actinide)
Mendelevium (actinide)
Nobelium (actinide)
Lawrencium (actinide)
Rutherfordium (transition metal)
Dubnium (transition metal)
Seaborgium (transition metal)
Bohrium (transition metal)
Hassium (transition metal)
Meitnerium (unknown chemical properties)
Darmstadtium (unknown chemical properties)
Roentgenium (unknown chemical properties)
Copernicium (transition metal)
Nihonium (unknown chemical properties)
Flerovium (unknown chemical properties)
Moscovium (unknown chemical properties)
Livermorium (unknown chemical properties)
Tennessine (unknown chemical properties)
Oganesson (unknown chemical properties)
Cu

Ag

Au
palladium ← silver → cadmium
47
107.8682(2)[1]
[Kr] 4d10 5s1
Electrons per shell
2, 8, 18, 18, 1
Physical properties
1234.93 K ​(961.78 °C, ​1763.2 °F)
2435 K ​(2162 °C, ​3924 °F)
Density near r.t.
10.49 g/cm3
when liquid, at m.p.
9.320 g/cm3
11.28 kJ/mol
254 kJ/mol
25.350 J/(mol·K)
(Pa)
1
10
100
1 k
10 k
100 k
at T (K)
1283
1413
1575
1782
2055
2433
Atomic properties
−2, −1, 1, 2, 3, 4 ​(an amphoteric oxide)
Pauling scale: 1.93
1st: 731.0 kJ/mol
2nd: 2070 kJ/mol
3rd: 3361 kJ/mol
empirical: 144 pm
145±5 pm
172 pm
Miscellanea
Face-centered cubic crystal structure for silver
Speed of soundthin rod
2680 m/s (at r.t.)
18.9 µm/(m·K) (at 25 °C)
429 W/(m·K)
174 mm2/s (at 300 K)
15.87 nΩ·m (at 20 °C)
−19.5·10−6 cm3/mol (296 K)[3]
83 GPa
30 GPa
100 GPa
0.37
2.5
251 MPa
206–250 MPa
7440-22-4
History
before 5000 BC
105Ag
41.2 d
0.344, 0.280,
0.644, 0.443
106mAg
syn
8.28 d
ε
γ
0.511, 0.717,
1.045, 0.450
107Ag
51.839%
is stable with 60 neutrons
108mAg
syn
418 y
ε
0.109
γ
0.433, 0.614,
0.722
109Ag
48.161%
is stable with 62 neutrons
111Ag
syn
7.45 d
1.036, 0.694
γ
0.342
·         view
·         talk
·         edit

Silver is the metallic element with the atomic number 47. Its symbol is Ag, from the Latin argentum, derived from the Greek ὰργὀς (literally "shiny" or "white"), and ultimately from a Proto-Indo-European languageroot reconstructed as *h2erǵ-, "grey" or "shining". A soft, white, lustrous transition metal, it exhibits the highest electrical conductivitythermal conductivity, and reflectivity of any metal. The metal is found in the Earth's crust in the pure, free elemental form ("native silver"), as an alloy with gold and other metals, and in minerals such as argentite and chlorargyrite. Most silver is produced as a byproduct of copper, gold, lead, and zinc refining.
Silver has long been valued as a precious metal. Silver metal is used in many bullion coins, sometimes alongside gold: while it is more abundant than gold, it is much less abundant as a native metal. Its purity is typically measured on a per-mille basis; a 94%-pure alloy is described as "0.940 fine". As one of the seven metals of antiquity, silver has had an enduring role in most human cultures.
Silver is used in numerous applications other than currency, such as solar panelswater filtrationjewellery, ornaments, high-value tableware and utensils (hence the term silverware), and as an investment medium (coins and bullion). Silver is used industrially in electrical contacts and conductors, in specialized mirrors, window coatings, and in catalysis of chemical reactions. Silver compounds are used in photographic film and X-rays. Dilute silver nitrate solutions and other silver compounds are used as disinfectants and microbiocides (oligodynamic effect), added to bandages and wound-dressings, catheters, and other medical instruments.



1. Watt, Dictionary of the Economic Products of India, Vol. VI, p. 268.
2. Joret, Plantes dans l'antiquité, Vol. II, pp. 47, 76.
3. S. Koržinski, Vegetation of Turkistan (in Russian), pp. 20, 21.
5. Hist. plant., IV, iv, 7.
7. Pliny, XV, 22; §, I. A. de Candolle (Origin of Coltivated Plants, p. 316);
در این منبع تنها از وجود پسته خودرو در سوریه یاد شده و از بودنش در ایران سخنی نیست.
2. نیكولاس دمشقی (سده  نخست  پ ‌م)، نقل در:Hehn, Kulturpflanzen, p. 424‌.
3. Polyaenus, Strategica, IV, III, 32.
4. این میوه‌ها اینهاست: گردو،‌ بادام، انگور، انار، نارگیل، فندق و بلوط. نک:.West, Pahlavi Texts, Vol. I, p. 103
6. در ویراستهای Yu yan tsa tsu آمده است:   ، ’’در باغهای باختر ‘‘؛ اما در نقل این متن در T'u šu tsi č'en (بخش گیاه‌شناسی، فصل  311) و Či wu min ši te'u k'ao، در باز آوری  این نوشته  آمده كه آنرا بهتر می دانم.
7. Yu yan tsa tsu , Ch. 10, p. 3 b (ed. of Tsin tai pi šu).
1. از این کتاب در Ts'i min yao šu، نوشته كیا سه‌ـ‌نیو (Kia Se-niu) كه در دوره فرمانروایی دودمان هو وی (Hou Wei) (534-386 میلادی) می‌زیست نقل شده است.
2. اگر درست باشد كه آوانگاشت a-yüe-hun پیشتر در Nan čou ki آمده  بوده (هرچند اثبات آن در نبود متن این کتاب شدنی نیست)، این آوانگاشت باید بر پایه سرنمونی از آغاز دوره ساسانی یا صورتی نخستین در فارسی میانه بوده باشد. در واقع، حالت چینی‌ـ‌ایرانی واژه كه a- اول را حفظ كرده، در حالی كه این a- در فارسی نو از بین رفته،‌ خود این گفته  را تأیید می‌كند. از این رو می‌توان برداشت  كرد كه اطلاعات لی‌سین درست است و آوانگاشت a-yüe-hun براستی  در Nan čou ki بوده و از همین رو از پیش از تان (Tean) بوده است.
3. M. Reinaud, Relations des Voyages Faits par les Arabes et les Persans dans l'Inde et á la Chine, Vol. I. p, 22.
4. اینكه  nigozi  گرجی و نام محلی  Nlrovζa كه بطلیموس آورده (W. Tomaschek, Pamirdialekte, Sitzber. Wiener Akad., 1880, p. 790)  ربطی دارد، بر من روشن نیست.  بسنجید با: Hübschmann, Armenische Grammatik, p. 393
5. در مورد انداختن a آغازین در فارسی نو، نک: Hübschmann, Persische Studien, p. 120‌.
1. درباره ارزش آوایی  ، نک بررسی مفصل پلیو (Bull. de l'Ecole française, V, p. 443) و Language of the Yüe-chi or Indo-Scythians از نگارنده.
2. E. Kempfer, Amoenitatum exoticarum fasciculi V, p. 413, (Lemgoviae, 1712).
3. Roediger and Pott, Zeitschr. Kunde d. Morgenl, Vol, V, 1844, p. 64.
4. این مفهوم به صورت بنه ‌سیب‌/‌banāsīb هم بیان می‌شود (بسنجید باbināst «بنه»).
5. Vullers, Lexicon persico-latinum, Vol. I, p. 184.
6. Schlimmer, Terminologie, p. 465.
7. پس ، پایانه یونانی θos است نه θos كه شرادر در Hehn, Kulturpflanzen, 8th. ed., p. 221 گفته  است؛ n به بن می‌چسبد: tere-bin-θos.
8. W'att, Commercial Products of India, p. 902; and Dictionary of the Economic Products of India, Vol. VI, p. 271.
1. A. Jaba, Dictionnaire Kurde-français, p. 333.
بسنجید باkasu-dān كمپفر كه پیشتر یاد شد.
2. ماتسومورا، گیاه ‌شناس برجسته ژاپنی، نیز در Shokubutsu mei-i (شماره2386) خود این نامها را آورده و Pistacia vera دانسته است.
3. راست اینکه خاستگاه  این داستان سندی است چینی كه در Čen lei pen ts'ao, 1108 (Ch. 12, p. 55, ed. 1583) آمده و در آنجا سخن از پوست درخت san یا č'a  است كه در سده ششم در Kwan či  نوشته كوئو یی‌ـ‌كون Kwo yi-kun  آمده و در بازنمودش گفته  می‌شود در سرزمین وحشی كوان‌ـ‌نان (Kwan-nan)  (استان امروزی   كوان‌ـ‌تون [Kwan-tun] و بخشی از كوان‌ـ‌سی [Kwan-si]) خودروست،‌ و در تفسیری بر Er ya مانند درخت توت شمرده شده است. پر پیداست  این درخت خودرو  بومی جائی است در جنوب چین ‌ و تا آنجا كه می‌دانم هنوز شناسایی نــــشده است، شـــــاید ازیرا كه نام باســــتانی آن برافتاده است. در Nan čou ki نوشـــته سو پیائو (Sü Piao) (نک: صفحات پیش) آمده است میوه ‌های این درخت wu min tse  (’’میوه ‌های بی‌نام‘‘) نامیده می‌شود و از همین جاست كه تان شن‌ـ‌وی (T'an Šen-wei)، نویسنده Čen lei pen ts'ao نتیجه ‌گیری می‌كند كه ایرانیان این درخت را a-yüe-hun (یعنی پسته بستانی ) می‌نامیدند. روشن است كه این برداشت  درست نیست، زیرا پسته بستانی  یا در دوره تانگ یا چند سده  پیش از آن وارد چین شد، در حالی كه درخت san یا č'a پیش از آن در گیای چین خورو بود.  تنها پایه این نامگذاری نابجا صفت ’’بی‌نام‘‘ است.  شاید راه حل این مشكل این باشد كه از یاد نبریم نوعی پسته خودرو  Pistacia chinensis، بومی چین هست  که اگر همان san یا č'a بدانیم، می‌توان تصور كرد كه گونه ‌های خودرو و بستانی  وارداتی به یكدیگر پیوسته و هر دو زیر نام عام wu min كنار هم جـــــای گرفته ‌اند. ماتسومورا (نک: همان، شماره 2382) P. chinensis را در ژاپنی ōrenju می‌نامد و نویسه ‌های  را به آن می افزاید . مراد از واژه lien در چین Melia azedarach [شال پُستانه، شال زیتون، شال سنجد، زیتون تلخ، سنجد تلخ،] است. معادل امروزی P. chinensis را در زبان چینی امروز نمی‌دانم.  زیبایی خاص این درخت و عمر دراز آن توجه كاركنان خستگی‌ناپذیر وزارت كشاورزی را جلب كرده و آنان تا به امروز هزاران اصله نهال آن را در پاركهای سراسر كشور پراكنده ‌اند. (نک سالنامه وزارت كشاورزی امریكا، 1916، ص 140،‌ واشنـــــــــگتن،‌1917).  در فرهـــگ انگـــلیسی و چیــــنی استانده در برابر واژه ”pistachio“، fei   آمده كه گیاهی است یکسره متفاوت‌ـ Torreya nucifera.  اگر چینی‌ها کهن نامهای ارزشمند زبان خود را احیا كنند، نه تنها در این مورد، بلكه در بسیاری موارد مشابه بسیار مطلوب خواهد بود.
1. G. A. Stuart, Chinese Materia Medica, p. 334.
2. كه آن را بنادرست  o-yüeh-chün-tzū آوانگاری كرده است.
3. این بازسازیها منطقاً از سرگذشت آواها در زبان فارسی ناشی می‌شود و وجود وام واژه یونانی آنها را ضروری می‌سازد. گذشته از این، بسنجید باpustux و fustox بیزانیسی،‌ pistac كومانیایی و صورتهایی كه در زیر (ص 252) ارائه شده است. شلیمر (Terminologie, p. 465) پستهفارسی را همان Pistacia vera دانسته است.
4. Ta Min i t'un či, Ch. 89, p. 23.
5. Wylie Notes on Chinese Literature, p. 59.
1. ki  بروشنی زاده لغزش است (شات هم pi-se-t'an  خوانده است و شایدً آن را در متنی كه در دسترس داشته یافته باشد: نک پانوشت سپسین).
W. Schott, Topographie der Producte des chines, schen Reiches, (Abh Berl, akad) 1842, p. 371.
3. Ch. 8, p. 19, ed. of 1765. (نک : ص 229 کتاب پیش رو ).
5. Bretschneider, Bot. Sin., pt. i, p. 213.
6. و به همین ترتیب، fistuchi  پگولتی:
Pegoletti, L. Yule, Cathay, new ed. by Cordier, Vol. III, p. 167.
7. osυχτσ یونانی (Herodotus, iv, 177).
1. این واژه عربی خود از μaστlχη یونانی (از μaστáξεlυ ’’جویدن‘‘) مشتق شده، زیرا این صمغ راچون سقز نیز کار می گرفتند. maztak'ē ارمنی هم از همین جا آمده است. almáciga اسپانیولی نیز چنان كه از حرف تعریف عربی دال پیداست از زبان عربی مشتق شده، در حالی كه másticis اسپانیولی برپایه mastix لاتینی ساخته شده است.
° بوزار، دیگ افزار، ادویه.  ادویه . [ اَدْ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ دَواء. داروها. عقاقیر : هر کس بکاشان ... رسیده ... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقه ٔ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 22). || گاه در تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه. || و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنه ٔ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند  . لغت نامه دهخدا.
2. نقل شده در Pen ts'ao kan mu ši i, Ch. 6, p. 12 b. دیوسكوریدس (I, 90) پیشتر  خاصیت گوارشی اش را برجسته كرده بود.
* هر یك از درختان سخت چوب منطقه استوایی امریكا از خانواده ساپوتاسه، بخصوص درخت تناوری (مانیلكارا بیدنتانا) كه در هند باختر ی و شمال امریكای جنوبی می‌روید و از آن صمغ (balata) و چوب سرخ سنگین گیرند.
4. John Fryer, New Account of East India and Persia, Vol. II, p. 202 (Hakluyt Soc., 1912).
1. Watt, Commercial Products of India, p. 902.
2. D. C. Phillott, Journal As. Soc., Bengal, Vol. VI, 1910, p. 81.