۱۳۹۶ مهر ۵, چهارشنبه

مداخل مخزن الادویه (پنجاه و ششم)

عاقر قرحا
بفتح عین و الف و کسر دو قاف و فتح حاء مهمله و در میان هر دو دو راء مهملۀ ساکنه و در آخر الف معرب اکر کرۀ هندی است و کفته اند لغت نبطی است و بعضی کفته اند لغت عربی است مشتق از عقر و تقریح جهت آنکه فعل آن تقریح است
ماهیت آن
نباتی است کثیر الوجود و در مغرب و هند در شاخ و برک و کل شبیه ببابونۀ کبیر سفید کل که بمصر کرکاش نامند مکر آنکه شاخهای عاقر قرحا مزغب و مفروش بر روی زمین و شاخهای آن بسیار از یک بیخ رسته و بر سر شاخهای آن قبهای مستدیر بشکل بابونه و کل آن تمام زرد بخلاف بابونه که شاخهای آن ایستاده و برکهای کل آن سفید و بیخ آن طولانی بقدر یک شبر و بسطبری انکشتی و تند و تیز و سوزنده و دیسقوریدوس کفته که بیونانی آن را فوریون بمعنی عاقر قرحا نامند نبات آن شبیه بشبت و اکلیل آن نیز مانند آن و کل آن زرد شعری دندانه دار و این صفت عودی است که آن را عود القریح جبلی نامند و در شام کثیر الوجود و بر سر وادی برده بهم می رسد و این را ثمری است که من آن را دیده ام و بیخ آن بطول یک شبر و بضخامت انکشتی و قائم مقام عاقر قرحا است در بعضی افعال و خواص و انطاکی کفته که عاقرقرحا بعضی از ان مغربی است و ماهیت آن را به نحوی که شیخ ابن بیطار ذکر کرده بیان نموده و اولا ذکر یافت و بعضی شامی که آن را عود القریح نامند و آن بیخ طرخون جبلی است و بقسمی است که دیسقوریدوس بیان کرده و در سرطان می رسد و بدانکه

 اصح اقوال در ماهیت آن قول اول است و مستعمل بیخ آنست و قوت آن تا هفت سال باقی می ماند و بهترین آن حاد سوزندۀ زبان است که بحجم یک انکشت و سنکین و چون بشکنند اندرون آن سفید باشد و کفته اند مغربی آن اقوی از هندی آنست
طبیعت آن
در آخر سوم تا اوائل چهارم کرم و خشک و شامی آن در سوم و بعضی کمان کرده اند که بارد است
افعال و خواص آن
مفتح سدد و منقی فضول دماغی و آلات آن و جالی بلاغم و جهت لقوه و فالج و رعشه و کزاز و استرخا و لکنت زبان و درد سینه و دندان و مفاصل و عرق النسا و استسقا و تقویت باه مبرودین و اسهال بلغم و ادرار بول و حیض و شیر و عرق و حمیات و غیرها ضمادا و طلاء نافع امراض الراس و المفاصل و العصب و الفم و الصدر مالیدن آن با روغن زیت جهت کزاز و خدر و استرخای مزمن و اعضای بیحس شده و بدستور جلوس در طبیخ آن و ذرور و دلوک آن بر یافوخ باعث تسخین دماغ و مانع توالی نزلات و صرع حادث از خلط غلیظ نافع و بدستور مضغ آن خصوصا با مصطکی و یا با زفت و نفوخ آن در بینی مفتح سدۀ مصفاه و خیشوم و سعوط آن با روغن کل جهت شقیقه و صداع شدید بلغمی و چون در سرکه بخیسانند و در زیر دندان موجع کذارند وجع آن را تسکین دهد و چون بخایند و یا بزیر زبان بپاشند جلب رطوبات نماید و لکنت را زائل سازد و چون طبیخ آن را در دهان نکاهدارند دندان متحرک را مستحکم کرداند و مضمضه و یا غرغره بطبیخ آن با سرکه جهت خناق و سقوط لهاه و استرخای زبان حادث از بلغم و مالیدن سودۀ آن بر بدن ادرار عرق آورد و تعلیق عاقر قرحا بتنهائی و یا با فاوانیا جهت صرع اطفال نافع و اکر بموی سک سیاه یکرنک ببندند بهتر است المعده و الباه و الحمیات و غیرها لعوق آن با عسل جالی و زائل کنندۀ درد سینه و سرفۀ کهنۀ بارد بلغمی و برودت و بلغم از معده و زیاده کنندۀ باه مبرودین و مرطوبین و آشامیدن نیم درم آن مسهل بلغم بعنف و چون پیش از نوبۀ تپ و نافض با زیت بر تمام بدن بمالند آن را زائل کرداند و عرق آورد و استرخای اعضا را برطرف سازد و چون پیش از جماع روغن آن را بر قضیب بمالند آن را محکم کند و شهوت جماع را برانکیزاند و لذت جماع دهد و انزال را سریع کرداند کسی که اراده نماید که انزال او سریع شود و بدستور چون با عسل بسرشند و طلا نمایند و چون با آرد باقلا بسرشند و بخریطه آلوده قضیب و بیضه را در ان اندازند و یک روز کامل رها کنند که در ان باشد اعانت بر جماع مبرودین نماید خصوصا کسی که در بیضۀ خود بسیار از سردی دریابد من عجائب افعاله چون با نوشادر نرم بسایند و بر کام و دهان بمالند مانع سوختن آنست از آتش و بازیکران مستعمل دارند و چون با سرکه طبخ نمایند تا مانند خمیر کردد و بر دندان کرم خورده کذارند کرم آن را بریزاند مضر رئه مصلح آن کثیرا و مویزج مقدار شربت آن تا یک درم بدل آن دار فلفل و عسل در امراض کبد و در امراض معده راسن و اکر آن هر دو بهم نرسند زنجبیل نصف وزن آن و با فلفل بدستور و در غرغرها فودنج حبلی یک وزن و نیم آن و در اوجاع حلق قاقله و روغن آنکه از عصارۀ آن ترتیب دهند و یا آنکه یک اوقیۀ خشک آن را بکوبند و با یک رطل آب جوش دهند تا یک اوقیه بماند پس مالیده صاف کرده با دو اوقیه روغن زیتون در قدر مضاعف مرتب نمایند و بکار برند محلل و مدر عرق و رافع تپهای بارده و جمیع امراض بارده و مقوی باه شربا و تدهینا و سعوط آن جهت صداع و شقیقۀ بارده و صرع و تقویت دماغ بارده مفید
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
عاقرقرحا. [ ق ِ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در دمشق عود القرح خوانند و به یونانی فوریون و به شیرازی اکر. و نیکوترین او آن بود که تیز و محرق بود و زبان را به غایت بسوزاند و فربه بود و طاهر و غلیظ و چون بشکند اندرون وی سپید بود و آن بیخ طرخون رومی است و گویند جبلی است و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و چون سحق کنند و با زیت بر بدن مسح کنند عرق براند و استرخاء اعضاء و مزاج رانافع بود و منع تولد کزاز بکند و سده مصفاة بگشاید و بلغم که در معده بود زائل کند و چون در دندان گیرند درد دندان که از سردی بود ساکن گرداند و چون با سرکه پزند و بدان مضمضه کنند سودمند بود جهت درد دندان و موافق اعضائی بود که سردی بر وی غلبه کرده باشد وحس آن باطل شده باشد از حرکت و مفلوج و مصروع را نافع بود. (از اختیارات بدیعی ). بیخ طرخون را عاقرقرحاگویند و باز در صیدنه است که ارجانی گوید: عاقرقرحاگرم و خشک است در سه درجه و درد دندان را که ماده  آن از سردی بود رفع کند و دمیدگی دهان را سود دارد چون از رطوبت باشد و اگر با زیت سوده شود و پیش از نوبت بر اندامها مالیده آید لرزه را که در تبهاء نوبت باشد دفع کند. (از ترجمه  صیدنه  ابوریحان ). و آن مقوی باه مبرد و مسهل است . و رجوع به نزهة القلوب و غیاث اللغات و تحفه  حکیم مومن و اقرب الموارد شود.
////////////
عاقرقرحا،[پانویس ۱] (نام علمی: Anacyclus Pyrethrum DC )گیاهی است از خانواده Compositae تیره فرعی Radiae .[۱]

محتویات  [نهفتن]
۱ مشخصات
۲ ترکیبات شیمیایی
۳ واژه‌نامه
۴ پانویس
۵ نگارخانه
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون
مشخصات[ویرایش]
عاقرقرها گیاهی است علفی و چند ساله که بلندی ساقه اش به حدود ۲۰ سانتی‌متر می‌رسد. این گیاه شبیه بابونه می‌باشد. منشاء اصلی آن الجزیره و آفریقای شمالی بوده و از آنجا به نقاط گرم و معتدل زمین مانند آسیا و آفریقا راه یافته است. ریشه آن راست به طول ۲۵–۲۰ سانتی‌متر و به ضخامت یک انگشت و با انشعابات زیادی است. این ریشه طعم سوزنی دارد. قسمت مورداستفاده این گیاه ریشه آن است که به صورت قطعاتی به اندازه۱۰–۸ سانتی‌متر و قطر۵/. سانتی‌متر به بازار عرضه می شد. بوی آن معطر و محرک مخاط بینی و طعم آن تند، سوزنده و ناپسند است.

در بعضی منابع، بخاطر خواص بسیار نزدیک این گیاه با ریشه طرخون کوهی، این گیاه را به اشتباه با آن یکی دانسته‌اند. عاقرقرحا، گیاهی است علفی، کوتاه، که ارتفاع آن به یک وجب هم نمی‌رسد، جند ساله و شبیه بابونه. برگهای آن بریدگی‌های عمیق دارد و پوشیده از کرک است. گلهای آن در تابستان و در دو گونه روی ساقه ظاهر می‌شود.

گل‌های لوله‌ای زرد
گل‌های زبانه‌ای سفید[۲]
ترکیبات شیمیایی[ویرایش]
در این گیاه اسانس روغنی فرار پلی تورین[پانویس ۲] وجود دارد.[۳]

ریشه این گیاه داریا مقدار کمی تانن tannin، صمغ، اینولین و یک رزین قهوه‌ای به نام پله تونین pelletonin می‌باشد.

واژه‌نامه[ویرایش]
پرش به بالا ↑ Pellitory of Spain
پرش به بالا ↑ Pellitorine
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۸.
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۹.
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۹.
/////////////
قس عاقرقرحا در عربی:
عاقرقرحا،[پانویس ۱] (نام علمی: Anacyclus Pyrethrum DC )گیاهی است از خانواده Compositae تیره فرعی Radiae .[۱]

محتویات  [نهفتن]
۱ مشخصات
۲ ترکیبات شیمیایی
۳ واژه‌نامه
۴ پانویس
۵ نگارخانه
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون
مشخصات[ویرایش]
عاقرقرها گیاهی است علفی و چند ساله که بلندی ساقه اش به حدود ۲۰ سانتی‌متر می‌رسد. این گیاه شبیه بابونه می‌باشد. منشاء اصلی آن الجزیره و آفریقای شمالی بوده و از آنجا به نقاط گرم و معتدل زمین مانند آسیا و آفریقا راه یافته است. ریشه آن راست به طول ۲۵–۲۰ سانتی‌متر و به ضخامت یک انگشت و با انشعابات زیادی است. این ریشه طعم سوزنی دارد. قسمت مورداستفاده این گیاه ریشه آن است که به صورت قطعاتی به اندازه۱۰–۸ سانتی‌متر و قطر۵/. سانتی‌متر به بازار عرضه می شد. بوی آن معطر و محرک مخاط بینی و طعم آن تند، سوزنده و ناپسند است.

در بعضی منابع، بخاطر خواص بسیار نزدیک این گیاه با ریشه طرخون کوهی، این گیاه را به اشتباه با آن یکی دانسته‌اند. عاقرقرحا، گیاهی است علفی، کوتاه، که ارتفاع آن به یک وجب هم نمی‌رسد، جند ساله و شبیه بابونه. برگهای آن بریدگی‌های عمیق دارد و پوشیده از کرک است. گلهای آن در تابستان و در دو گونه روی ساقه ظاهر می‌شود.

گل‌های لوله‌ای زرد
گل‌های زبانه‌ای سفید[۲]
ترکیبات شیمیایی[ویرایش]
در این گیاه اسانس روغنی فرار پلی تورین[پانویس ۲] وجود دارد.[۳]

ریشه این گیاه داریا مقدار کمی تانن tannin، صمغ، اینولین و یک رزین قهوه‌ای به نام پله تونین pelletonin می‌باشد.

واژه‌نامه[ویرایش]
پرش به بالا ↑ Pellitory of Spain
پرش به بالا ↑ Pellitorine
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۸.
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۹.
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۵:‎ ۱۲۹.
/////////////
عاقر قرحا أو القنيطسة[2][3] أو الغرديبية أو القنيطسة الغرديبية (باللاتينية: Anacyclus pyrethrum) (نسبة إلى نبات الغرديب (باللاتينية: Pyrethrum)) نوع نباتي يتبع جنس القنيطسة من الفصيلة النجمية.

محتويات  [أظهر]
أسماء أخرى[عدل]
من أسمائه الأخرى: قنطوس وعود القرح وعود العطاس وتاغنست وتيقنطيست وتاقندست تقنديشت في المغرب و تقنطس في الجزائر.

الوصف النباتي[عدل]
هو نبات مُعمر من الفصيلة المركبة (النجمية) شبيه بنبات البابونج. أغصانُه تكون مُلتصقة بالأرض في أولها، ثم ترتفع بعد ذلك. تنتهي الأغصان بأزهار كبيرة ذات بتلات بيضاء، أما وسط الزهرة فيكون أصفر اللون تزهر من شهر أبريل إلى شهر جوان. جذوره أسطوانية الشكل.

الموطن والانتشار[عدل]
ينتشر هذا النبات في الجزائر والمغرب الأقصى. من ارتفاع 400 متر إلى 3100 متر فوق سطح البحر. ولقد جُربت زراعته في بعض البلدان المتوسطية وكذا في جبال الهمالايا والهند.

الاستعمال[عدل]
الأجزاء المستعملة في الطب[عدل]
الجذور.

في الطب التقليدي[عدل]
يستعمل النبات في الطب التقليدي لعلاج ألم الأسنان، الروماتيزم، نزلات البرد.

في الطب الحديث[عدل]
توجد عدة مستحضرات طبية تدخل فيها جذور نبات القنطيس في تركيبها، وذلك لعلاج بعض أمراض الكلى، منشط للغدد اللعابية، مسكن لأوجاع الرأس والأسنان.

روابط خارجية[عدل]
  - ويكي أنواع

UniProt. "Anacyclus pyrethrum" (HTML). اطلع عليه بتاريخ 2008-06-16.
M. Grieve (1931). "Pellitory". A Modern Herbal. © Copyright Protected 1995-2008 Botanical.com. تمت أرشفته من الأصل في 9 July 2008. اطلع عليه بتاريخ 2008-06-16.
معرض الصور[عدل]

Var. depressus


نفس النبتة؛ الأزهار متفتحة.


Var. depressus، الأزهار غير متفتحة.
المراجع والمصادر[عدل]
^ مذكور في : القائمة الحمراء للأنواع المهددة بالانقراض 2016.3 — معرف القائمة الحمراء للأنواع المهددة بالانقراض: 202924 — تاريخ الاطلاع: 9 ديسمبر 2016 — العنوان : The IUCN Red List of Threatened Species 2016.3
^ أحمد عيسى بك، 1931. معجم أسماء النباتات. المطبعة الأميرية بالقاهرة. وزارة المعارف العمومية. الطبعة الأولى. ص 14.
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية للنباتات. القنيطسة. تاريخ الولوج 27 آذار 2015.
كتاب "المعتمد في الأدوية المفردة" تأليف يوسف بن عمر بن رسول الغساني التركماني (توفى سنة 695 هجرية).
A guide to medicinal plants in North Africa-published by IUCN, 2005
/////////////
Anacyclus pyrethrum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Anacyclus pyrethrum

Mount Atlas daisy
Conservation status


Vulnerable (IUCN 3.1)[1]

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Asterids

Order: Asterales

Family: Asteraceae

Tribe: Anthemideae

Genus: Anacyclus

Species: A. pyrethrum
Binomial name

Anacyclus pyrethrum
(L.) Link

Synonyms

Anthemis pyrethrum L.
Anacyclus depressus Ball
Anacyclus freynii Willk.
Anacyclus officinarum Hayne
Sources: E+M,[2] AFPD[3]

Anacyclus pyrethrum (pellitory, Spanish chamomile, or Mount Atlas daisy) is a perennial herb much like chamomile in habitat and appearance. It is in a different family (Asteraceae) from the plants known as pellitory-of-the-wall (Parietaria officinalis) and spreading pellitory (Parietaria judaica).
It is found in North Africa, elsewhere in the Mediterranean region, in the Himalayas, in North India, and in Arabian countries.[citation needed]
It is popular as a food spice. It induces heat, tingling and redness when applied to the skin.
Although one might assume from the pyrethrum suffix that this plant may contain pyrethrins, it does not. The second part of the binomial name stems from the Ancient Greek name for the plant, πύρεθρον,[4] whereas the pyrethrins are named after Pyrethrum, used more recently for several plants of the genus Chrysanthemum, some of which do contain pyrethrins.[5]
Ayurveda (the ancient Indian medicine system) and Siddha (the medicine system from Tamil Nadu, a southern state of India) have uses for this plant root and it has been used for centuries as a medicine[citation needed]. It is called Akkal-Kara in Hindi, Akkal Kadha in Marathi, and Akkarakaaram (Tamil: அக்கரகாரம்). An oil is prepared by a method known as pit extraction (Tamil: குழி எண்ணெய்).
Extracts of Anacyclus pyrethrum have anabolic activity in mice and also increase testosterone in the animal model.[6][7][medical citation needed]
The variety depressus (sometimes considered a separate species, Anacyclus depressus), called mat daisy or Mount Atlas daisy, is grown as a spring-blooming, low-water ornamental.
Distribution[edit]
Native
Palearctic
Northern Africa: Algeria, Morocco
Southwestern Europe: Spain
Sources: GRIN,[8] E+M,[2] AFPD[3]
References[edit]
1. Jump up^ Rankou, H., Ouhammou, A., Taleb, M., Manzanilla, V. & Martin, G. (2015). "Anacyclus pyrethrum". The IUCN Red List of Threatened Species (2015). Retrieved 23 January 2016.
2. ^ Jump up to:a b Botanic Garden & Botanical Museum Berlin-Dahlem. "Details for:Anacyclus pyrethrum". Euro+Med PlantBase. Freie Universität Berlin. Retrieved 2008-06-16.
3. ^ Jump up to:a b "Anthemis pyrethrum record n° 135636". African Plants Database. South African National Biodiversity Institute, the Conservatoire et Jardin botaniques de la Ville de Genève and Tela Botanica. Retrieved 2008-06-16.
4. Jump up^ A Greek-English Lexicon by Liddell/Scott/Jones (LSJ), entry πύρεθρον.
5. Jump up^http://users.skynet.be/bertram.zambiafoundation/Afbeeldingen/Literature_revue_Pyrethrum_root.pdf
6. Jump up^ "Archived copy". Archived from the original on 2011-10-03. Retrieved 2011-07-31.
7. Jump up^ Sharma, Vikas; Boonen, Jente; Spiegeleer, Bart De; Dixit, V. K. (January 2013). "Androgenic and Spermatogenic Activity of Alkylamide-Rich Ethanol Solution Extract of DC". Phytotherapy Research. 27 (1): 99–106. doi:10.1002/ptr.4697. PMID 22473789.
8. Jump up^ Germplasm Resources Information Network (GRIN) (1994-08-23). "Taxon:Anacyclus pyrethrum (L.) Link". Taxonomy for Plants. USDA, ARS, National Genetic Resources Program, National Germplasm Resources Laboratory, Beltsville, Maryland. Retrieved 2008-06-16.
External links[edit]
  Media related to Anacyclus pyrethrum at Wikimedia Commons   Data related to Anacyclus pyrethrum at Wikispecies
UniProt. "Anacyclus pyrethrum". Retrieved 2008-06-16.
M. Grieve (1931). "Pellitory". A Modern Herbal. © Copyright Protected 1995-2008 Botanical.com. Archived from the original on 9 July 2008. Retrieved 2008-06-16.

Var. depressus


same plant, flower detail


Var. depressus, flowers closed
Categories:
IUCN Red List vulnerable species
Anthemideae
Medicinal plants of Africa
Medicinal plants of Asia
Medicinal plants of Europe
Plants used in Ayurveda
&&&&&&
عاج
دندان فیل است و در فیل ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد و مجملا چون زن وزن نیم مثقال تا یک مثقال سوده آن را با شکر بنوشد بعد از طهر حامله شود
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
عاج . (ع اِ) استخوان پشت دابه  دریائی است یا آن باخه ای است که از آن دست برنجن و شانه ها سازند. و عامه عاج را دندان فیل گویند. (منتهی الارب ). لیث گوید: تنها دندان فیل را عاج گویند. (اقرب الموارد). عاج از جمله متاعهای عمده  تجارت صور. وتخت سلیمان از عاج بود و در بناء خانه ها و اسباب و اثاث البیت مستعمل بود. و بعضی را گمان چنان است که مقصود از قصرهای عاج که در کتاب مزامیر مسطور است ظرفی چوبی است که به هیئت قصر از عاج تشکیل یافته یا با عاج مرصع گشته بود که از برای محافظت عطریات میساختند. و دور نیست که مقصود از قصری باشد که بیشتر اسبابهایش از عاج باشد. (قاموس کتاب مقدس )
///////////
قس عاج در عربی:
العاج هو مادة تتكون منها أنياب الفيل وتتوفر في أفريقيا التي تعتبر من أهم مصادره, كذلك يوجد في الهند وبلدان شرق آسيا.

العاج مادة ثمينة جدا تصنع منها مفاتيح البيانو الفاخرة وكرات البلياردو والكثير من التحف وأدوات الزينة حيث يمكن حفره ونقشه, لقد أستعمل العاج على مر العصور بكثافة وقد فاق استعماله بالقرن العشرون كل ذلك حتى كاد العاج أن يتسبب بالقضاء على كل الفيلة.

الآن يمنع صيد الفيلة من أجل أنيابها وأصبح لها محميات تتكاثر فيها بأمان.

مواضيع متعلقة[عدل]
فيل
ساحل العاج
وصلات خارجية[عدل]
رابط لصورة وعن منع تجارة العاج
///////////
قس گادینگ در باسای اندونزی:
Gading adalah bagian yang terdapat pada rahang atau mulut gajah, yang memanjang keluar seperti taring pada babi. Biasanya gajah-gajah diburu orang untuk mendapatkan gadingnya demi kepentingan komersial dan seni.
///////////
قس شِنهام؟ در عبری:
שנהב הוא חומר קשה ואטום בגוון לבן צהבהב שממנו עשויים חטיהם של פילים, היפופוטמים, אריות ים, ממותות וחיות נוספות.

מאז הפרהיסטוריה ועד המצאת החומרים הפלסטיים, נהגו להשתמש בשנהב לייצור חפצי נוי, תשמישי קדושה, כפתורים, קלידי פסנתר וכדורי ביליארד. המלה "שנהב" מתייחסת באופן רגיל לחומר שממנו עשויים חטי הפיל. המילה שנהב היא הלחם בסיסים של המילים "שן" ו"הב" ("הב" היא מילה מצרית שפירושה פיל).
/////////////
قس آئیوری در پنجابی:
آئیوری اک چٹی سخت شے وے جیڑی جانوراں عام طور تے ہاتھیاں دے دنداں نال بندی اے۔ اینوں آرٹ یا اور شیواں دے بنان لئی ورتیا جاندا اے۔ ایہ ڈینٹین دا بنیا ہوندا اے۔
/////////////
قس فیل دیشی/دیسی در ترکی استانبولی:
////////////
Ivory
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Ivory (disambiguation).

The solid ivory image of Our Lady of Manaoag in her imperial regalia. Genuine ivory is held more valuable than gold among Santero artisans. Pangasinan, Philippines.

11th-century Italian carved elephant tusk, Louvre
Ivory is a hard, white material from the tusks (traditionally elephant's) and teeth of animals, that can be used in art or manufacturing. It consists mainly of dentine (inorganic formula Ca10(PO4)6(CO3)·H2O)), one of the physical structures of teeth and tusks. The chemical structure of the teeth and tusks of mammals is the same, regardless of the species of origin. The trade in certain teeth and tusks other than elephant is well established and widespread; therefore, "ivory" can correctly be used to describe any mammalian teeth or tusks of commercial interest which are large enough to be carved or scrimshawed.[1] It has been valued since ancient times for making a range of items, from ivory carvings to false teeth, fans, and dominoes.[2] Elephant ivory is the most important source, but ivory from mammoth, walrus, hippopotamus, sperm whale, killer whale, narwhal and wart hog are used as well.[3][4] Elk also have two ivory teeth, which are believed to be the remnants of tusks from their ancestors.[5]
The national and international trade in ivory of threatened species such as African and Asian elephants is illegal.[6] The word ivory ultimately derives from the ancient Egyptian âb, âbu ("elephant"), through the Latin ebor- or ebur.[7]
https://en.wikipedia.org/wiki/Ivory
&&&&&&
عاقول
انطاکی کفته شوکه الجمال است
ماهیت آن
نباتی است معروف با خار بسیار و تیز و کل آن سفید و زرد و در وسط آن مانند موتارها و دانۀ آن مانند قرطم و مستدیر
طبیعت آن
در اول سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مفتح سدد و تریاق سموم و خلاصی دهنده از انها شربا و جمیع اجزای آن جهت بواسیر شربا و بخورا و طلاء نافع و بدستور طلای خاکستر آن و عصارۀ آن نافع قروح ساعیه و کفته اند چون بر حمره بزنند ورم آن زیاده و بزرک نشود مضر کرده مصلح آن کثیرا بدل آن حند قوقا است و حکیم میر محمد مؤمن نوشته حاج* است که بفارسی خارشتر نامند که بران شیر خشت در خراسان می نشیند و کویند ینبوت است که نوعی از خرنوب است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی ۞ نامند گیاهی است که ترنجبین ۞ بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته  او جهت قروح ساعیة بی عدیل و مضر گُرده و مصلحش کتیراو بدلش حندقوقا و روغن او که از آب تازه  او ترتیب دهند جهت مفاصل و جمیع علل بارده بغایت موثر و اکتحال عصیر او جهت بیاض خفیف چشم و قطور سه قطره  او دربینی و بعد از آن استنشاق روغن بنفشه رافع صداع مزمن و مجرب دانسته اند و شکوفه  او جهت بواسیر نافع است . و صاحب اختیارات آرد: حاج خاری است که ترنجبین از وی حاصل میشود و نبات کشوث بر وی پیچیده شود و بشیرازی خار ارو(؟) خوانند عصاره  وی چون در چشم کشند سپیدی ببرد و تاریکی زائل کند و گل وی جهت بواسیر بغایت سودمند بود - انتهی . صاحب بحرالجواهر و هم داود ضریر انطاکی عاقول را ردیف حاج گفته اند. و در معالجات امروزی مَن ّ آن را که ترنجبین است در منضجات برای شیرینی آن و هم تلیین و در بعض مُسهلات چون فلوس و مانندآن چون ممدی افزایند. و اشترغاز و خلنج و انوبرخیس و شسن را نیز اهل لغت مرادف حاج آورده اند. که نامهای دیگر خار من ّ ترنجبین است . و من ّ بنی اسرائیل در تیه نیز همان است . ترنجبین . ترانگبین . عاقول . انوبرخیس .علف ترنجبین . تلنگبین . خارترنجبین . شسن . ابن البیطارگوید اینکه رازی در الحاوی گوید حاج اریقی باشد، غلط است . اریقی خلنج ۞ است .
///////////
اشترخار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی ازخار است که شتر آنرا برغبت تمام میخورد و خار شتری همان است . (برهان ) (آنندراج ). نام جنسی از خار باشد که شتر آنرا برغبت تمام چرا کند و آنرا خاراشتر و خارشتر و شترخار نیز گویند. (جهانگیری ). درختی است خُرد خاردار که شُتُر را نیک فربه گرداند، و از آن خار مانند شهد شیره ای بدرآید و آن شیره را ترانگبین گویند، و آنرا شترخار بحذف همزه و کِرْنه نیز گویند، و [در] هند آنرا جواسه نامند. بر این نمط در فرهنگنامه مرقوم است . فامّا چنان معلوم میشود که جواسه نباشد، زیرا از خار جواسه شیره بدرنمی آید. (شرفنامه  منیری ). بمعنی خارشتر است و معنی دیگر گویند نوعی از مار و نوعی کنه است که خون شتر را خورد. (انجمن آرای ناصری ). و آنرا اشترخوار نیز گویند. درختی است خرد خاردارکه شتر را نیک فربه گرداند و خار او مانند شهد شیره بدرآید. (موید الفضلاء). اشترخوار. شترخار. خاراشتر. خارشتر ۞ . کِرْنَه . جواسه . اشترخاو. زنجبیل عجم . مغیلان . خار مغیلان . طرثوث . طوبالیس . و رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترگیا و اشترخاو و خارشتر و اشترخوار و شترخار و شترخوار شود.
//////////////
ترنجبین . [ ت َ رَ ج َ / ج ُ / ج ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب ترانگبین یا ترنگبین است . ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه های گیاه خارشتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از «من » ۞ میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز ۞ و ملزیتوز ۞ موجود است و آن در تداوی به عنوان ملین استعمال میشود. (فرهنگ فارسی معین ) :
ترنجبین و صالم بده که شربت صبر
نمی دهد خفقان فواد را تسکین .
سعدی .
من ّ ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص 123). و رجوع به ترانگبین و ترنگبین شود.
//////////
اشترغار
زنجبیل عجم بود و در تفسیر اشترغار گفته‌اند که شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی بود و آن نوعی از انجد است و انجدان از بیابان مرو و از بلاد روم خیزد و بهترین آن رومی است و صفت انجدان گفته شود و طبیعت اشترغار گرم و خشک است در آخر درجه سیم و یوحنا گوید گرم و خشک است در دوم و مصلح وی سرکه بود بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکه وی جهت معده نافع بود و قوت بدهد و اشتها بیاورد و هضم را قوت دهد و مسخن معده بود و دفع مضرت سموم بکند و تب ربع که از عفونت بلغم سوخته بود نافع بود بخاصیت و سرکه وی نزدیک باشد بسرکه عنصل و بدل وی انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره و ریباس بود
صاحب مخزن الادویه می‌گوید: اشترغار بضم همزه و ضم تا معرب اشترخار است و عربان زنجبیل العجم و زنجبیل الفارس خوانند و محروث نیز و بیونانی نرافیون و اثاریون نیز و اهل مصر لحاح و بهندی اونت کتاره نامند و آن نباتیست شبیه به بادآورد و گل آن زرد و سفید و دانه آن کوچکتر از دانه بادآورد و بیخ آن شبیه به بیخ انجدان‌
اختیارات بدیعی
////////////
تَرَنجبین (به فتح یا کسرِ جیم ) ، مادّه ای «به شیرینی و قِوام شَهْد [ = عسل ] » (شاد، ذیل واژه ) که از ساقه ها و برگهای دو گونه از گیاه خاردار بیابانی ، معمولاً موسوم به «خار شُتُر» (از تیره پروانه آسایان ) می تراود و امروزه عمدتاً به عنوان داروی مُلیّنِ مزاج و شُشها خورده می شود.

واژگان . ترنجبین (به همین صورت معرَّب در همه منابع قدیم عربی و فارسی ) مرکّب از دو واژه فارسی تَر (= تَر و تازه ) و اَنگَبین ( > فارسی میانه ، اَنگُبین ؛ = شهد، عسل ) روی هم به معنای «عسلِ تَر»، است (قس خُشک انگبین / خُشکنجبین که در مآخذِ ما نخستین بار علی بن عباس مجوسی [ سده چهارم ] آن را ذکر و وصف کرده [ به نقل ابن بیطار، ج 2، ص 61 ] و به نوشته صادق مقدّم [ ص 103 ] همان «گزانگبین »/ «گزِ خونسار» است که در اثر گزش حشره ای مخصوص ، از انواعی درختچه گز ، عمدتاً تاماریکس گالّیکا گونه مانیفرا ، می تراود؛ رجوع کنید به گز * و مَنّ * ؛ نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن ، ص 346 ؛ تعلیقات لوکلر بر ترجمه فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 2، ص 32 ؛ لاوفر ، ص 348). لذا، معنای لفظیِ «عسل النَّدی '» (شهدِ شَبنَم ) که اسحاق بن عِمران [ متوفی ح 292 ؛ به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137 ] و شاید به تبع او، بعض مؤلفان غربی (مثلاً، فولرس ، ج 1، ص 440 ؛ رنو و کلن ، شرح بر تحفه الاحباب ، ش 295 ، ص 115ـ116) و شرقی ، یا «عسل الوَرْد» (= شهدِ گُل [ سرخ ] ) (لیوی و الخالدی ، تعلیقات بر اقراباذین سمرقندی ، ش 248، ص 202) انگاشته اند، نادرست است . در منابع ما، داوود انطاکی (متوفی 1008) ظاهراً قدیمترین دانشمندی است که معنای درست این واژه را تحقیق کرده (ص 134): «واژه ای فارسی ... به معنای ' عسل رَطْب ` و نه ، چنانکه گمان برده اند، ' طلّ النَّدی ' ` .». به نقل ابوریحان بیرونی (ص 147) از حمزه اصفهانی (نیمه دوم سده چهارم ) ترنجبین را در اصفهان «اُشتُرْ انگبین » می گفتند.

گیاهان ترنجبین آور. از لحاظ گیاه شناسی ، نام عامِّ خار شتر (در عربی : اَلحاج یا عاقول ) را بر چندین نوع درختچه کوتاه خاردار بیابانْزی از جنس . (اسم جنس لاتینی مأخوذ از همان الحاج عربی ) اطلاق می کنند. رشینگر (ص 470ـ 475) پنج تا از آنها را در حوزه گیاهْ جغرافیایی فلورا ایرانیکا (شامل ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان ) گزارش و وصف کرده است ، که سه تای آنها (و یک دورَگه ) در ایران کنونی به فراوانی یافت می شوند. از اینها فقط این  دو گونه ترنجبین ترشح می کنند: 1) (لفظاً، «الحاج مَنّ آور»؛ مترادفهای اکنون متروکِ آن : رویشگاه : بویژه در غرب و جنوب ایران (شامل جزیره قشم ) فراوان است . در عراق ، شمال شرقی عربستان ، فلسطین ، سوریه و شمال افریقا نیز بومی است . 2) (لفظاً ، «الحاج ایرانی »؛ مترادف قدیمتر آن : لفظاً، «الحاجِ شُتری »). رویشگاه : در ایران تقریباً در همه نواحی بیابانی ؛ در شرق آناطولی ، عراق ، ترکمنستان و افغانستان نیز به فراوانی یافت می شود (برای تصویرهای رنگی از اجزای این نوع ، وصف کوتاه ریخت شناختی و رویشگاههای آن در ایران رجوع کنید به قهرمان ، ج 7، ش 755). دورگه را از فارس گزارش کرده اند (رشینگر، ص 475). برای ریخت شناسی مشروح انواع رجوع کنید به بواسیه ، ج 2 (به لاتینی ؛ ترجمه فرانسوی بخش مربوط به در مقدّم ، ص 82 ـ83 ؛ برای جدیدترین بحث ریخت شناسی و تفصیل رویشگاههای پنج گونه مذکور در بالا رجوع کنید به رشینگر، همانجا [ به لاتینی ] ؛ در باره خارشتر و ترنجبین رجوع کنید به ایرانیکا ، مقاله ). به سبب گستردگی رویشگاهها و فراوانی «خار شتر» در نواحی ای که بومیان آنها به زبانهای ایرانی یا گویشهای فارسی سخن می گویند، نامهای محلی بسیاری برای به کار می رود، که پارسا (ج 8 ، ص 9ـ10) شماری از آنها را ضبط کرده است : علفِ شتر ، شترْخار ، مَخ ، تَنْدَن / تَنْوَن / تینْدن ، زَزْ ، خَروش (در بلوچستان ) ؛ اُشترْخار (در اراک ، تفرش )؛ یانْداغ (در بختیاری )؛ تیغْ شتری (در باغ فیض در مرکز ایران )؛ کَنْدَر / کَنْدِرا / کَنْدیرا (در ناحیه ای نامعیّن ). [ واژه یانداغ مذکور، نیز به صورتهای یانْتاق / یانْدِق / یَنْدِق / یَندک ، ترکی جغتایی ، و مترادف آن ، لفظاً «شترْخار»، است . ترنجبین را به ترکی یانْتاق شَکَری می گویند؛ لاوفر، ص 345 ] .
به گزارش شلیمّر (ص 357)، اولاً، تراوش ترنجبین در ایران در همه جا به یک اندازه نیست و ظاهراً بستگی به بعض احوال اقلیمی (دمای هوا، جنس خاک ، و غیره ) دارد (چنانکه ، مثلاً، در مورد کتیرا هم دیده می شود)؛ ثانیاً، این تراوش «فقط در بعض نواحی ــ خراسان ، طبس ، زَرَند، طَغَرود (نزدیک قم )، بندر بوشهر، تبریز ــ و آن هم در دمای شدید، روی می دهد و ترنجبین به شکل قطره های کوچکی بر شاخ و برگ خارشتر منعقد می گردد»؛ دیگر اینکه برعکس گزارش [ دانشمند آلمانی ] لاندرر ، که «در لبنان ، الحاج فقط پس از این که بُزها برگها و جوانه های آن را چریدند، ترنجبین می دهد»... بومیان «نواحی ترنجبین خیز ایران ... می گویند که طبق قراردادهای عُرفی ، شبانان مجبورند که با گلّه های خود از دشتهای ترنجبین خیز دور شوند زیرا گوسفندها و بزها با چَرای خود، محصول ترنجبین را سخت ضایع می کنند». انواع خارشتر خوراک مرغوبی برای مواشی در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی در ایران و مناطق دیگر است ( رجوع کنید به دینوری [ سده سوم ؛ ج 1، ص 120، ش 249 ] که از قول یک اعرابی ، ابو زیاد، می گوید که «الحاج را الماشیه [ چهارپایان اهلی ] بیش از یَنْبوت [ = خُرنوب ] دوست می دارند». ظاهراً بویژه شتران الحاج را می جویند و به خوردن آن سخت راغبند (وجه تسمیه این گیاهان به «خارشتر» و ترکیبهای نظیر آن ــ مثلاً در انگلیسی ــ حاکی از این رغبت است ). البته در جایهایی که انواع خارشتر هیچ محصول شیرینی ندارند، روستاییان آنها را بریده برای تعلیف زمستانی دامهای خود ذخیره می کنند.
فرآورده دیگر خارشتر عَرَقی است که از آن می گیرند. شگفتا که پیشینیان این عرق را که اکنون خواص درمانی مهمی به آن نسبت می دهند و به طور تجارتی در داروخانه ها در جزو «عرقیّات سنّتی » عرضه می کنند، نمی شناختند و ذکری از آن در تألیفات قدیم نیست . مجتمع کشت و صنعت ایران تَرگل در دَفتَرَک (بروشور) تبلیغاتی خود آن را چنین وصف کرده است : [ عرق ] خارشتر طبیعت سرد دارد. خواص : مُدرّ قوی ، تصفیه خون و کبد، شستشوی کلیه ها؛ مفید برای [ دفع ] سنگ کلیه و مثانه ، [ و برای درمان ] سیاهْسرفه و تبهای نوبه ای و گرم .»

ترکیب شیمیایی ترنجبین . شیرینی ترنجبین ناشی از وجود دو گونه مادّه قندی ، ساکارز و ملزیتوز ، در آن است ، ولی مقدّم فقط ساکارز در آن یافته است (برای تفصیل چگونگی بازشناخت این قند [ ها ] در ترنجبین رجوع کنید به وصف نادقیق و مغشوش زرگری از خارشتر [ ج 2، ص 30ـ31 ] و برای گزارشی دقیقتر و علمیتر رجوع کنید به مقدّم ، ص 79ـ93 [ به زبان فرانسه ] ). پیشینه شناخت ترنجبین . پزشکان ـ داروشناسان قدیم یونانی (دیوسکوریدس ، جالینوس و پسینیان ایشان ) این مادّه را نمی شناختند. به گزارش لاوفر (ص 346)، پی یر بلن مُنْسی ، سیّاح و طبیعیدان فرانسوی (1518ـ1564 میلادی )، آن را در سده شانزدهم در اروپا شناسانید. لذا «کشف » و مصارف درمانی آن را ظاهراً به بعض حکیمان دوره اسلامی (مسلمان و غیرمسلمان ) مدیونیم . در منابع ما، قدیمترین ذکر این مادّه و بعض خواص آن محتملاً از ابوجُرَیجِ راهب (به اغلب احتمال ، سده دوم ) است (به نقل رازی [ 250ـ313 ] ، ج 20، ص 189): «ترنجبین تشنگی ، لهیب سینه و لهیب تب را فرو می نشاند؛ مُسهل ملایمی [ نیز ] هست .» چون از تألیفات ابوجریج بجز منقولات رازی در الحاوی و منقولات ابوریحان بیرونی در الصیدنه چیزی نمانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 208ـ 209)، نمی دانیم او به ماهیت یا منشأ ترنجبین نیز اشاره کرده بوده یا نه . به هر حال ، در مآخذ ما قدیمترین اشاره به ماهیت آن در فردوس الحکمه طبری (تألیف در 236) است (ص 394) که آن را «طَلّ» (شبنم )ی دانسته که «در خراسان بر بوته ها/ درختچه ها [ «الشَّجَر» ] واقع می شود/ می نشیند». در همان سده سوم ، اسحاق بن عِمران نیز، که شاید قدیمترین وصف نسبتاً مشروح خارشتر و ترنجبین از او باشد، ترنجبین را «طلّ» انگاشته است (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137): «طلّی است مانند عسل ، جامد و دان دان («مُتحبّب ») که از آسمان بر بوته حاج / عاقول که در شام و خراسان می روید، می نشیند. بهترینِ آن سفیدِ خراسانی است . حاج ... گلهایی سرخ دارد [ اما ] میوه نمی دهد» (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). تقریباً همه مؤلفان سپسین این ماهیت نادرست را، بدون تحقیق ، تکرار کرده اند، مثلاً : ابن سینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم ، ص 752): «ترنجبین طلّی است که بیشتر در خراسان و ماوراءالنهر... و در بلاد ما پیشتر بر حاج می افتد [ ! ] » (نیز رجوع کنید بهابن جَزْله [ متوفی 493 ] ، به نقل غَسّانی ، ص 50 ؛ انطاکی [ ص 134 ] ؛ حکیم مؤمن ، ص 210، 266؛ و حتی عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویه [ تألیف در ? 1185 ] ، ص 270: «شبنمی است که بر خار شتر می نشیند و مانند ریزه های نبات منعقد می گردد»).
در این میان ، در منابع ما قدیمترین و شاید یگانه رأی درست در باره ماهیت ترنجبین آنِ دانشمند ایرانی ، ابوحنیفه دینوری ، گیاه شناس جزیره العرب باشد، زیرا این مادّه را، نه شبنمی نازل از آسمان ، بلکه از «مَغافیر» (صمغهای ) مترشّح از بعض گیاهان بادیه دانسته است . او در فصل مربوط به صمغها نوشته (ج 3، ص 86 ، ش 359) که «مغافیر مانند صمغ است ، جُز اینکه شیرین است ، [ پس از تراوش ] می خشکد، و همچون قند/ شکر می شود». سپس (ج 3، ص 95، ش 388) چنین گفته است : «از انواع مغافیر، عسل جامدی است که نزد ما [ ایرانیها ] ترنجبین نام دارد، و آن نبع [ عَرَق ، ترشح ؟ ] درختچه خارداری است ؛ لذا در [ ترنجبین ] خارهای بسیار یافت می شود.» اما شگفتا که دینوری  در وصف درختچه حاج (ج 1، ص 120، ش 249) هیچ اشاره ای به مغافیر آن (= ترنجبین ) نکرده است . وی ، پس از ذکر نظر ابو زیاد در باره حاج (که «اهل عراق آن را عاقول می گویند») و وصفی از برگهای کوچک و خارهای درازِ بسیار تیز آن [ رجوع کنید به نگاره ] ، می گوید: «نزد ما [ = در ایران ] حاج از گیاهانِ همیشه سبز است ؛ [ در طلب رطوبت ] ریشه های بسیار عمیقی در زمین می دواند؛ جوشانده این ریشه ها در تداوی به کار می رود [ ؟! ] ». (نیز رجوع کنید به نظر انصاری شیرازی [ 729ـ806 ] ، ص 104: «حاج خاری است که ترنجبین از او حاصل می شود... و [ آن را ] به شیرازی خارْ دارو گویند.»)
چون گیاه بیابانی ای که مادّه خوراکیِ ترنجبین از آن به دست می آید در بیابان شبه جزیره سیناء (فلسطین ) نیز فراوان است ، بعضی در گذشته ترنجبین را آن «مَنّ»ی پنداشته اند (که همراه با سَلْوی ' [ = بلدرچین * ] ) برای خوراک بنی اسرائیل در دوره چهل ساله سرگردانیشان در بیابان پس از خروج از مصر، سحرگاهان هر روز (بجز شنبه ها) از آسمان نازل می شد ( رجوع کنید به سِفْرِ خروج ، 16: 4، 8، 12ـ15). پژوهشهای مبسوط دانشمندان غربی در باره گیاهان فلسطین منجر به اتفاق نظر در باره ماهیت و منشأ مَنِّ عبرانیان نشده (ضمناً ترادفِ منّ = ترنجبین منتفی گشته است ). طبق یکی از سه نظریه غالب در این باره ، «مَنِّ» منظور از نوعی گز ( تاماریکس مذکور)، می تراود (برای تفصیل این مسائل رجوع کنید به گَز * ؛ مَنّ * ؛ مقدّم ، ص 123ـ 135؛ و مقاله در د.جودائیکا ).
طبع و خواص درمانی . در منابع ما، قدیمترین یادکرد طبع ترنجبین از ابن ماسویه (متوفی 243؛ به نقل رازی و طبری ، همانجاها) است . طبری آن را «معتدل [ یعنی از حیث گرمی و سردی طبع ] ، لطیف و لَیّ ِن [ یعنی مُلیّن شکم ] » دانسته و ابن ماسویه ، با اندکی توضیح گفته است : «رَطْب '] تَر ` ؛ از طبایع چهارگانه [ و در گرمی و سردی ، معتدل ... و ] لذا [ برای تب حادِّ همراه با یبوست مزاج سودمند است » ( رجوع کنید به نظر مشابه ماسَرْجویه بَصْری ] رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم [ ، به نقل رازی ، همانجا). اما حکیمان قدیم کم کم خواص دیگری برای آن دریافته اند. ابوجُرَیج (مذکور) آن را برای «تسکین لَهیب سینه » نیز سودمند دانسته است ، و ثابت بن قُرَّه (221ـ 228)، علاوه بر این که در مبحث «صُداع » (سَرْدرد) ترکیبی از ترنجبین با چیزهای ملیّن دیگری (مثلاً، آب آلو، جوشانده هلیله زرد، و تَباشیر) را برای درمان سَردردِ ناشی از (یا همراه با) یبوست تجویز کرده (ص 16، 19)، آن را در جزو اجزای «جوشانده »ای «خوب / شایسته برای معده و جگر» ذکر کرده است (ص 71ـ72).
اسحاق بن عمران (به نقل از ابن بیطار، همانجا)، پس از تکرار خواص پیشین افزوده است : «خیسانده آن در آب آلو و عُنّاب سینه را ترطیب می کند و برای مَحروران ] = مبتلایان به گرمی مزاج ، گرمْ مزاجان [ سود دارد.» حُبَیش بن الحسن ، شاگرد حُنَین بن اسحاق (194ـ260)، بعض نکات پیشینیان را چنین ایضاح یا تکمیل کرده است (به نقل ابن بیطار، همانجا): «جَلاء ] = پاک کنندگی اَخلاط و فضولات از سینه و غیره [ آن بیش از جلای قند است ؛ لهیب تبهای تیز را تسکین می دهد و تشنگی ] تَبداران ] را فرو می نشاند... و برای سُرفه سود دارد.»
در دوره دوم پزشکی اسلامی ، دستاوردهای دیگری در باره طبیعت و موارد درمانی ترنجبین یافت می شود، که بعض آنها را در اینجا ذکر می کنیم (با حذف نوشته های تکراری پیشین ): ابومنصور علی هِرَوی (سده چهارم ؛ ص 80): «طبعش قریب به شیرْخِشت * [ یعنی ] گرم و نرم است اندر درجه دوم ... مثانه را نیز [ یعنی علاوه بر سینه ] جَلا دهد؛ ادرار بول آرد، قَی ء را یاوری دهد [ یعنی کمک به استفراغ ] و قولنج بگشاید.» ابن سینا (همانجا؛ فقط مطالب غیرتکراری او را می آوریم ): طبعش «معتدلِ مایل به گرمی است ...؛ به خاصیتی که در آن است ، [ دفع ] زردآب را آسان می کند... مقدار خوراکش از ده تا بیست [ مثقال ؟ ] است .» انطاکی (همانجا) این چند نکته را به نوشته های پیشین افزوده است : «گرم است در درجه اول و تَر در درجه دوم ، یا معتدل [ ! ] ؛ از شیرْخُشک [ کذا؛ = شیرْخِشت ] [ در تلیین ] لطیفتر... و برای [ رفع ] غَثَیان و دردهای سینه سودمند است . [ خوردن ]یک أوقیه از آن در نیم رَطْل شیر بدن را فربه و باه را تحریک می کند...؛ با روغن گاو عُسْرالبول را درمان می کند. برای سِپُرز زیان دارد. مُصلح آن آب عُنّاب و آلو، و قدر خوراکش از ده تا شصت و سه [ مثقال ؟ ] است .» دو پزشک سپسین ایرانی ، یعنی انصاری شیرازی و حکیم مؤمن ، که منبع عمده اطلاعاتشان تذکره انطاکی بوده ، چیز تازه ای نیاورده اند مگر این چند نکته : مُصلح آن تَمرِهندی * و عُنّاب ، قدر خوراکش ده دِرْهَم تا بیست مثقال (انصاری شیرازی ، همانجا) یا هفت تا سی مثقال (حکیم مؤمن ، ص 210) نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، ص 270ـ271، که علاوه بر تقریباً همه مطالب مذکور، مطالب جدیدی هم از بعض مآخذ دیگر و از روی تجربه خود ذکر کرده است ).
نکته مُتطبّبانه آخر این که ، چون هیچیک از منابع ما اشاره ای به سودمندی ترنجبین برای درمان «خَفَقان » (= طپش نابهنجار قلب ) نکرده اند، توجیه این بیت عاشقانه سعدی (سده هفتم ؛ ص 729) برای ما ممکن نشد: «ترنجبین وِصالم بده که شربت صَبر/ نمی کُند خفقان فؤاد را تسکین .»

* Septuaginta ترجمه عهد عتیق به زبان یونانی به دست هفتاد تن از علمای یهود.
1. نک: تحقیق گرانسنگ هانبری: D. Hanbury, Science Papers, pp. 355-368.
** ماده قندی شیرخشت، گزانگبین/ترانگبین و مانند آن.
2. Sui šu, Ch. 83, p. 3 b.
همین نوشته را می‌توان در Wei šu و Pei ši یافت؛ در T‛ai p‛in hwan yü ki (Ch. 180, p. 11b) از محصولات كو‌ـ‌شی (Kü-ši)    در تورفان دانسته شده است.
3. استوارت (Chinese Materia Medica, p. 258) نویسه نخست را به غلط    نوشته است. او نتوانسته این گیاه را شناسایی كند.
4. P. Horn, Grundriss der iranischen Philologie, Vol. I, pt. 2, p. 70.
5. در گویشهای شمال ایران  varre و varra و werk نیز به‌كار می‌رود:
J. de Morgan, Mission en Perse, Vol. V. p. 208.
1. بسنجید با:
D. Hooper, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, p. 33.
2. Schlimmer, Terminologie, p. 357.
3. S. Koržinski, Vegetation of Turkistan (به روسی), p. 77.
4. اثر چان یوئه (Čan Yüe) (667 تا 730 م)؛ نک: الماس، کتاب پیش رو ، ص 6.
5. در نوشته های  دیگر   hu فرونگاشته  شده است.
6. گویا این نام که بیشتربه معنای تبّت است، ولی بی گمان در اینـــــــــــجا چنین نیست، استوارت را گـــــــــــمراه کرده و (Chinese Materia Medica, p. 258)  واداشته تا بگوید، می‌گویند این ماده را از تانگوت (Tangut) می‌آورند.
1. Cf. W. Schott, Zur Uigurenfrage II, p. 47 (Abh. Berl. Akad., 1875).
2. Ch. 3, p. 3b (ed. of Či pu tsu čai ts‛un šu).
در مورد نام kan lu كه ترجمه واژه سنسكریت amrita نیز هست، نک: Chavannes and Pelliot, Traité manichéen, p.155.
3. همین متن را چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) (ترجمه هیرت، ص 140) با تغییرات جزئی رونویس كرده است.
4. در مورد این كتاب، نک:
Pelliot, Bull. de l‛Ecole française, Vol. IV, p. 255.
5. روشن نیست كجاست. برخلاف نظر راك‌هیل، دور است که موصل باشد.
6. Rockhill, T‛oung Pao, 1915, p. 622.
این نام  بودایی به این دلیل به اینجا راه یافته كه kan lu (’’ژاله شیرین‘‘) ترجمه واژه سنسكریت amrita (’’شیره خدایان‘‘) و نامی است برای ترانگبین.
7. همچنین Yu yan tsa tsu، اما در این نوشته  اشاره به هند و گیاهی متفاوت است،‌ و بنابراین دیرتر در جای خود بدان پردازیم.
1. A. v. Le Coq, Sprichwörter und Lieder aus Turfan, p. 99.
اگر این فرض مونكاسی درست باشد (B. Munkacsi, Keleti szemle, Vol. XI, 1910, p. 353) كه ممکن است gyanta (gyánta ، jánta، gyenta، ’’صمغ‘‘) و gyantár (’’جلا‘‘) مجاری وام واژه هائی از زبان تركی باشند، دور نیست که نام تركی بالا اشاره به خاصیت صمغ‌آوری گیاه داشته باشد.
2. Vámbéry, Skizzen aus Mittelasien, p. 189.
3. Ta Min i t'un či, Ch. 89, p. 23.
4. Ch. 24, p. 26, edition of 1744;
این نوشته  در چاپ نخست سال 1600 نیامده است (نک: ص 251 كتاب پیش رو در بحث چاپهای گوناگون این کتاب).
5. Ch. 24, p. 6 چاپ نخست؛ و Ch. 24, p. 30 b چاپ سال 1744.
6. Ch. 329 (cf. Bretschneider, Mediæval Researches, Vol. II, p. 192).
1. می‌گویند این گیاه در هند (viçāladā و gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)، عربستان و مصر هم می‌روید، اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش نمی‌شود. پس نمی‌توان گفت همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنی‌اسرائیل ترانگبین( منّ) می‌آورد (نک: Dictionnaire de la Bible‛ F. Vigouroux, Vol. I, col, 367). دیر زمانی نیست که مردم چین  با ترانگبین شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun ši k‛i                , p. 44, in Ts‛in čao t‛an ts‛un šu.
* «دهی است بزرگ [به خراسان از گوزگانان] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیو [شهركی به خراسان، آخرِ عمل گوزگانان] تابستان اینجا بیشتر باشند». لغتنامه دهخدا به نقل (از حدودالعالم).
2. Yule, Cathay, new ed., Vol. II, p. 109; Cordier's edition of Odoric, p. 59.
3. Les Observations de plusieurs singularitez, pp. 228-229 (Anvers, 1555).
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, p. 416.
2. C. Markham, Colloquies, p. 280.
3. ریشه‌شناسی گارسیا تا حدی درست است. واژه‌ فارسی šīr-xešt [شیر خشت] است به معنی "شیرِ بز." [؟]* širixišd ، sirxešd ، širaxušg یا širaxuž ارمنی هم از همین واژه است (نک: E. Seidel, Mechithar, p. 210).
* خشت از خوشت، مطلق صمغ را گویند. لغتنامه دهخدا.
4. John Fryer, New Account of East India and Persia, Vol. II, p. 201.
5. G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, p. 188.
1. نک: Flückiger and Hanbury, op. cit., p. 415. به گفته شلیمر (Terminologie, p. 357)، این ترانگبین از هرات، خراسان، و بخش لر‌ـ ‌شهرستانك می‌آید.
2. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, p. 32.
3. به‌ویژه، نک:
D. Hooper, Tamarisk Manna, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, pp. 31-36.
4. Terminologie, p. 359.
1. VII, 31.
* تاماریسک . (اِ(تاماریس و تاماریکس اثل است . رجوع به اثل شود.

اثل [اَ ] (ع اِ)  نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است . این لغت عربی است . (برهان قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری ). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمره  آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و در مصر آن را عذبة یا عذبة الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوه  آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و آب آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه . حکیم مومن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سروو عظیم و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه وبقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره رنگ مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب اوسرخ است و آن بار را عذبه و ثمرة الاثل نامند و مولف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع الادویه و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون ، اقسام سرو کوهی و درخت گز را مشتبه ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطارو جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر اقسام سروکوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالابهل غیر ثمرةالعرعر و عذبه غیر ثمرةالطرفا است .  لغت نامه دهخدا.  شوره گز، گز شور.

2. Chinese Materia Medica, p. 259.
3. Bretschneider, Bot. Sin., pt. II, No. 527; Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35 B, p. 9.
4. Ch. 76, p. 12.
5. نام تركی تاماریسك yulgun است. در فارسی آن را gaz [گز] یا gazm [گزم] می‌نامند (gazo یا gezu كردی)، و میوه آن را gazmā 2ak یا gazmāzū ( gaz basrah، ترانگبین درخت) می‌نامند؛ اضافه بر اینها، belangmuši، balangmusk، یا balanjmušk ، و kizmāzaj عربی‌ـ‌ فارسی نیز هست.
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, p. 416; Hanbury, Science Papers, p. 287;
شلیمر (Terminologie, p. 358) ترانگبین بلوط را محصول کوههای کردستان ایران دانسته است.
2. Terminologie, p. 359.
* «شکر تیغال: گیاهی است خاردار از تیره مركبان به شكل خارخسك ... روی برگها و ساقه این گیاه. حشره‌ای از راسته قاب‌بالان به نام خزوكك جهت حفظ تخمها و نوزاد خود پیله‌ای می‌تند به قدر یك فندق که سفیدرنگ است جنس پیله ... ترکیبی از مواد سلولزی، ازُته و حدود 25 درصد قند مخصوصی به نام ترهالوز است. در طب قدیم به عنوان ملین استفاده می‌کردند. در بازار منظور از شكر تیغال همین گل تیغال پیله خزوكك است و خود گیاه را به نام تیغال می‌گفتند. خارشكر، رعی‌الابل، شوك الجمال ... آن جزء شیرین را، در دركه قندك و خود گیاه را تیغ قندك نامند » (لغتنامه دهخدا).
** «تیغال: آشیان جانوران را گویند و به این معنی به جای حرف ثالث (غ) حای نقطه‌دار هم به نظر آمده است. چیزی است دوایی مانند  به نمك و همچون ترنجبین برخار می‌بندد و بعضی گویند آشیان كرمی است كه بر بوته خار می‌سازد و در آن حلاوتی به اندك عفوصتی هست و به عربی سكراُلعشر می‌خوانند و بعضی گویند صمغی است كه از درخت عشر برآید (برهان، آنندراج (از ناظم الاطباء). سكرالعشر به فارسی شكرك كوهی است (از الفاظ الادویه). در دركه آن را تیغ قندك گویند. (لغتنامه دهخدا).
1. C. Joret, Plantes dans l‛antiquité, Vol. II., p. 93.
درباره ترانگبین در ایران، نیز نک: E. Seidel, Mechithar, p. 163.
2. G. Watt, Commercial Products of India, p. 929.
* تباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو  باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا  گویند. (شرفنامه  منیری ). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است . (غیاث اللغات ).صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام ). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ). معرب آن طباشیر است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از غیاث اللغات ). اگر قدری از آن در کوزه  آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان ). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ . (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد...  لغت نامه دهخدا.

3. نک: G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, pp. 185-189.
4. آخرین كسی كه درباره این موضوع نوشته، تنها چند نكته تاریخی مربوط به سده‌های میانه را آورده است:
G. F. Kunz, The Magic of Jewels and Charms, pp. 233-235, Philadelphia, 1915.
5. به شماره ثبت 70،13834.  آوردن این نكته در اینجا بی‌دلیل نیست، زیرا دكتر كونتس گوید  خردکی از این ماده به ایالات متحده رسیده است.
1. H. Diels, Antike Technik, p. 123.
2. نخستین بار ابومنصور تباشیر را باز نموده است (آخوندوف، ص 95)، و هنوز هم از خوراکهای خوشمزه زنان  ایران است (همان، ص 247). در ارمنی dabašir ‌گویند.
3. در Č‛en lei pen ts‛ao (Ch., 13, p. 48) همین متن از اثری به نام       Lin hai či نقل شده كه گیویا كتابی است سوای Lin hai i wu či كه برتشنایدر  (Bot. Sin., pt. i, p. 169) نام برده است.
4. ادعای زیر از جانب استوارت (Chinese Materia Medica, p. 64) خطاست: «مردم چین احتمالاً این ماده را در اصل از هند نگرفتند، اما محتمل است كه دانش مربوط به كاربردهای دارویی آن را از آن سرزمین گرفته باشند كه از سالها سال پیش در آنجا ارزش زیادی برای آن قائل بوده‌اند. » دانش مربوط به این محصول و خود محصول نخستین بار از هند به چین رسید، و طبعاً آنها را برانگیخت تا در خیزرانهای خود به جستجوی این ماده برآیند.
5. Ch. 14, p. 4b (ed. of Lu Sin-yüan).
1. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 37, p. 9.
* قسمی نشاسته از گیاهی به همین نام، arrow root.
2. G. Ferrand, Textes relatifs à l'Extrême-Orient, p. 225.
3. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, pp. 399-401.
1. C. Markham, Colloquies of Garcia da Orta; pp. 409-414.
اشمیت سیاهه‌ای از نامهای مترادف برای تباشیر در زبان سنسكریت ارائه كرده است (ZDMG. Vol. LXV, 1911, p. 75).
2. Yule, Cathay, new ed. by Cordier, Vol. II, p. 161.
3. J. A. de Mandelslo Voyages and Travels, p. 120 (London, 1669).
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
/////////////
قس عاقول در عربی:

اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
العاقول الإغريقي
التصنيف العلمي
المملكة: النبات
الشعبة: البذريات
الشعيبة: مستورات البذور
الرتبة: الفوليات
الفصيلة: البقولية
الجنس: العاقول Alhagi
النوع: الإغريقي graecorum
الاسم العلمي
Alhagi graecorum
بواسييه، 1849
تعديل طالع توثيق القالب
العاقول الإغريقي ويعرف اختصاراً بالعاقول نوع نباتي يتبع جنس العاقول من الفصيلة البقولية.

محتويات  [أظهر]
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه معظم مناطق الوطن العربي (المشرق العربي والجزيرة العربية ووادي النيل والمغرب العربي) وتركيا واليونان وقبرص.[1]

في السعودية، ينتشر العاقول في المنطقة الوسطى ويوجد بكميات قليلة في المناطق الشرقية والشمالية.

الوصف النباتي[عدل]
نبات عشبي شوكي معمر دائم الخضرة. يصل ارتفاع النبات إلى 60 سم. الزهرة صغيرة حمراء قرمزية تخرج من جوانب الأشواك، الثمرة قرنية داكنة اللون اسفنجية يظهر عليها تخصرات بين مواقع البذور، ينمو النبات في المنطقة الوسطى في المملكة.

الاستخدامات الطبية[عدل]
يحتوي نبات العاقول على مواد كربوهيدراتية وجلوكزيدات وفلافونيدات ومواد عفصية وستيرولات غير مشبعة ومواد راتنجية وسكر مختزل وزيت طيار ولكن الجذور لا تحتوي على اي نسبة من الزيت الطيار كما يحتوي النبات على مواد انثراكينونية ومواد صابونية.

استعمالات العاقول[عدل]
هو من النباتات التي لها استعمالات طبية شعبية كثيرة فقد قال داود الانطاكي سنة 1008 ه في العاقول: "إنه شوك الجمال وهو نبت كثير الأشواك له زهر ابيض واصفر وحبه مستدير، سائر اجزاء هذا النبات تبرئ البواسير شربا وبخورا وطلاء ولو برمادها".

العقول علاج للروماتيزم وحالات حصى الكلى، والعاقول ملين ومقيء ومدر للبول ومطهر للجهاز الهضمي.

ويقول داستور ان العاقول يستخدم في الهند كمسهل ومدر للبول ومقئ، العصير الطازج للنبات يستعمل للتخلص من حبس البول، كما يستعمل النبات في عمل ضمادة توضع على البواسير لعلاجها، أو يحرق النبات الجاف ويوجه الدخان المتصاعد جهة البواسير لتخفيف آلامها.

وهو أحد النباتات المستوطنة في السعودية والجزء المستعمل منه جميع أجزائه. يحتوي على غلوكوزيدات انثراكينونية ومواد عفصة وراتنجية وسيترولات غير مشبعة ومواد صابونية ومواد كربوهيدراتية.تستخدم جميع اجزاء النبات شرباً أو بخوراً أو طلاءً حتى ولو برد ماؤه لعلاج البواسير، كما يستعمل النبات كضمادات لعلاج البواسير لتخفيف آلامها.* ملاحظة هامة لمرضى البواسير: يجب على مرضى البواسير عمل أي نوع من الرياضة وأفضلها المشي، كما يجب علاج الإمساك لانه أساس المشكلة ويجب الاقلال من تناول السمك ولحم البقر والحوامض والتوابل الحارة والاستمرار في دهن فتحة الشرج.

كما يستعمل في عمل نشوق ضد آلام الشقيقة. والمستخلص الذي ينتج عن تبخير مغلي النبات يستعمل كمسكن أو ملطف للحكة وبالأخص عند الأطفال، اما المادة الافرازية التي تخرج من أوراق النبات فلها تأثير منشط للجنس وتكسب الجسم حيوية وهي مسهلة ومدرة للصفراء ومدرة للبول ومنقية للدم، ومن السعودية يقول الشيخ(1982) ان بعض المواطنين يعتقدون أن المن الذي يفرزه نبات العاقول هو المن الذي ذكر في القرآن في سورة البقرة. وفي الصيف تغطى الأوراق والأفرع بنقط من سائل في قوام العسل، ثم يأخذ هذا السائل في التحول إلى مادة شديدة اللزوجة، ومن أجل جمع هذا المن تقطع هذه الأجزاء وتضرب على قطعة قماش فتتساقط، رماد النبات بعد حرقه يستخدم في تجفيف الجروح، كما يستعمل النبات كمسهل.

ومن الكويت يقول الخليفة وشركس (1984 م) ان نبات العاقول يستعمل كعلاج للروماتيزم وحالات حصى الكلى، ومن مصر يقول سعد (1985) أن البدو يستخدمون العاقول في الصحراء كملين، أما الشوربجي (1986) فيقول انه يستعمل كمسكن للآلام وموقف للسيلان ومسهل ومسكن لآلام البلهارسيا ومطهر، اما عاشور (1985) فيقول إذا غلي افاد شربه فائدة كبيرة في إزالة الحامض البولي وإدرار البول وهو مسهل ومطهر للجهاز الهضمي، كما ان صبغته من أنجح الأدوية في علاج ورم المفاصل.

كما يقول قطب أن العاقول ملين ومدر ومقيء كما ان الزيت المستخلص من الأوراق يستخدم في علاج الروماتزم كما تستخدم الأزهار في علاج النزيف.

ويقول اليحيى ورفاقه (1987) أن النبات له تأثيرات حيوية إذ يعمل على زيادة قوة انقباض القلب ومنشط ويزيد سرعة التنفس ولكنه لا يؤثر على درجة حرارة الجسم.

المصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة انتشار العاقول الإغريقي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 9 كانون الثاني 2012.
تصنيفات: بقوليةنباتات الشامنباتات شبه الجزيرة العربيةنباتات المغرب العربينباتات وادي النيلنباتات تركيانباتات اليوناننباتات قبرصحياة نباتية في الوطن العربي
//////////
همچنین:
العاقول أو الحاج جنس نباتي يتبع الفصيلة البقولية.

محتويات  [أظهر]
من أنواعه الواطنة في الوطن العربي[عدل]
يضم عدداً من الأنواع منها:

العاقول الإغريقي (باللاتينية: Alhagi graecorum)
العاقول المغربي (باللاتينية: Alhagi maurorum)
فوائده العلاجية[عدل]
العلاج الأكبر أثرآ : يستخدم لعلاج الفشل الكلوي !
            هذا وقد أثبتت التجارب ذلك
طريقة استخدامه للعلاج : في البداية هي نبتة متوفرة إما جاهزة معبأة في أكياس وكراتين خاصة ، وإما نابتة في الأراضي الصحراوية !

الاستخباص[عدل]
طريقة استخلاص الفائدة منها لأمراض الكلى ؛

بالنسبة للنبتة التي تقطف من الأرض مع جذرها: تجفف الجذور تحت الشمس حتى تجف بشكل كامل. ثم يغلى بمعدل جذر واحد لكل لتر ماء واحد حتى يتغير لون المغلي إلى لون شبيه بلون العسل ورائحته قريبة نوعآ ما من رائحة العسل - أي ما يقارب 10 دقائق من الغليان. ثم ينتظر حتى يبرد قليلآ - ويصبح دافئآ بالإمكان شربه - ويشرب مقدار كوب صباحآ عند الاستيقاظ ( على معدة خاوية ) ، وكوب قبل الخلود للنوم.
2 - بالنسبة للجذور المجففة الجاهزة التي في كراتين: يغلى مقدار ملعقة من الجذور في مقدار كوب من الماء ، لنفس الوقت والمعايير المذكورة أعلاه
مناطق وجوده[عدل]
أما عن أماكن توفر العلاج ؛
السعودية 1- الرياض : جذور مجففة معبأة في ( المعيقلية ) 2- القصيم : جذور مجففة معبأة في بريدة ، حي العجيبة ، شارع الخزان ( الرسيني للعطارة ) 3- صحراء الجوف وما حولها : نبات في الأرض يقطف !

سوريا 1- دير الزور : نبات في الأرض يقطف ! 2- إدلب : نبات في الأرض يقطف !

مراجع[عدل]
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: عاقول
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 27912  GBIF: 2945087  Tropicos: 40009743  ITIS: 26452  ncbi: 47036  GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomygenus.aspx?id=383 FOC: 101023  PLANTS: ALHAG  AFPD: 187934
تصنيفان: أجناس نباتيةفويلاوية
//////////
خارشُتُر یا آدور (نام علمی Alhagi) گیاهی است پایا از خانواده باقلائیان (Papilionaceae یا Fabaceae) از زیرخانواده باقالی‌ها (Faboideae) و یکی از بنشن‌ها بشمار می‌رود. نام دیگر آن علف ترنجبین است.

میوه این خانواده ناشکوفا است. بوته‌های آن نیمه‌درختچه‌ای و نیمه‌چوبی است که تا ارتفاع ۵۰ تا ۱۵۰ سانتی‌متر می‌رسد. ساقه‌های آن سبزرنگ با خارهای تیز نوک‌زرد است. ∗ ادرارآور و ضد سیاه‌سرفه و تب و لرز است.∗ کاسبرگ آن بدون کرک، زنگ‌مانند و با پنج دندانه مثلثلی کوتاه نوک تیز است. دانه‌های آن در درون نیامک پهلوی هم قرار دارند.∗

خارشتر از نظر پزشکی پزشکی سنتی دارای طبع سرد است و برای رفع صفرا و سنگ کلیه و مثانه مؤثر است. [۱]. خارشتر یکی از علوفه‌های خوراکی برای دام‌ها بویژه بزها است.∗ این گیاه مقاوم به سرما و دارای ریشه عمیق است و به آب کمی نیاز دارد. خارشتر برای گیاهانی مانند غلات و چغندر به عنوان علف هرز بشمار می‌آید.

ریشه‌های خارشتر گاه تا ژرفای ۵ تا ۷ متر هم می‌رسد. میوه آن را ترنجبین (تَراَنگَبین) می‌نامند که به معنی عسل تر است. این گیاه در شوره‌زارهای ایران، عربستان، صحرای سینا، سوریه و هند و پاکستان تا ارتفاع ۴۰۰ متری از سطح دریا می‌روید.[۲]

محتویات  [نمایش]
خارشتر ایرانی[ویرایش]
خارشتر ایرانی با نام علمی Alhagi maurorum یا Alhagi persarum نمونه خارشتر غالب در ایران است.

نام‌های علمی و انگلیسی[ویرایش]
واژه Alhagi در زبان‌های اروپایی از عربی الحاجی گرفته شده‌است. برای گونه اصلی خارشتر یعنی Alhagi maurorum سه نام علمی دیگر بکار می‌رود یعنی:∗

Alhagi mannifera Jaub. & Spach
Alhagi graecorum Boiss
Alhagi tournefortii Heldr
نام‌های گوناگون خارشتر در زبان انگلیسی عبارت‌اند از: (معنای واژگانی آنها درون دوکمان آمده‌است)

Camelthorn (خار شتر)
Manna Tree (درخت انگبین)
Persian Manna Plant (گیاه انگبین ایرانی)
پانویس[ویرایش]
^  دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی‌سینای همدان
^  پارس‌میوه
^ بررسی بیولوژی و فنولوژی خارشتر
^  از گیاه خارشتر Alhagi camelorum در جیره غذایی بزهای منطقه آذربایجان شرقی
^ [۳]
منابع[ویرایش]
برخی داده‌ها برپایه مقدس، احسان، [http://www.ivo.org.ir/etelaat/camel/parvaresh/plant/pl1.htm گیاهان مرتعی مورد استفاده شتر، از انتشارات معاونت امور دام وزارت جهاد کشاورزی، سال ۱۳۷۴ تهران
گل‌ها و گیاهان مناطق خشک ونیمه خشک وکویری ایران. جلد یکم ص ۶۲.
جستارهای وابسته[ویرایش]
خاکشیر

[نمایش] ن ب و
سرده‌های گیاهان ایران
رده‌ها: باقلائیان گیاهان دارویی
///////////
قس دِویتیکانی در آذری:
Dəvətikanı, yaxud Yağtikan[1] (lat. Alhagi[2], türk. deve dikeni [3], qaz. түйетікен, rus. верблюжья колючка)– paxlakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[4]
//////////
قس یانتوق در ازبکی:
Yantoq (Alhagi) — dukkakdoshlar oilasiga mansub koʻp yillik begona oʻtlar turkumi. Oʻrta Osiyoning dasht, choʻl, chala choʻllarida hamda RossiyaningYevropa qismidagi chala choʻl r-nlarida 5 turi maʼlum. Oʻzbekistonda Ya.ning soxta yantoq va qirgʻiz yantogʻi turi oʻsadi. Boʻyi 40—110 sm, tik, sershox, ildizi kuchli rivojlangan, yer osti suvlarigacha yetib boradi (10 m va undan ortiq). Barg qoʻltigʻida qattiq tikanlari bor. Barglari choʻziq, nashtarsimon, barg bandi kalta, ketmaket joylashgan. Gullari mayda, qizil yoki pushti. May— sentyabrda gullaydi, avg .— oktyabr oylarida urugʻlaydi. Mevasi 10 tagacha urugʻ boʻlgan dukkak. Ya.ning yer usti qismi qishda qurib qoladi, bahorda ildiz boʻgʻzidagi kurtaklardan yangi poyalar oʻsib chiqadi. Urugʻi va ildiz bachkilaridan koʻpayadi. Urugʻi poʻstlogʻi qattiq boʻlganligi tufayli juda sekin unadi. Ya.ning hamma turi tuyachilik va qoʻychilikda yaxshi ozuqa hisoblanadi. Guli va ildizidan xalq tabobatida turli damlamalar tayyorlanadi. Ya.dan yuqori sifatli yemxashak, silos va oziq uni olinadi. Ya. yaxshi asal beruvchi oʻsimlik. Daraxtsiz choʻllarda Ya.dan oʻtin sifatida foydalaniladi. Sugʻoriladigan yerlarda, yoʻl, ariq, kanallar boʻylarida, tashlandiq yerlarda, ekinzorlarda begona oʻt sifatida oʻsadi.
Kurash choralari: almashlab ekish, yerni chuqurroq haydash, ildizpoyalarni yigʻib olish, dalalarga chirigan goʻng solish va boshqalar
////////////
قس ماخی در پشتو:
ماخۍ (په انگرېزي: Alhagi) د يو ډول اغزن بوټي نوم دی.
///////////
Alhagi
From Wikipedia, the free encyclopedia
Alhagi

Alhagi maurorum

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Rosids

Order: Fabales

Family: Fabaceae

Subfamily: Faboideae

Tribe: Hedysareae

Genus: Alhagi
Gagnebin

Species
Alhagi canescens
Alhagi graecorum
Alhagi kirghisorum
Alhagi maurorum
Alhagi nepalensis
Alhagi sparsifolia

Alhagi is a genus of Old World plants in the family Fabaceae. They are commonly called camelthorns or manna trees. There are three to five species.
Alhagi species have proportionally the deepest root system of any plants - a 1 m high shrub may have a main root more than 15 m long; due to their deep root system Alhagi species are drought-avoiding plants that utilize ground water, adapting in that way perfectly to the hyper-arid environment.
Alhagi species are used as food plants by the larvae of some Lepidoptera species including Coleophora argyrella which feeds exclusively on A. maurorum.
The genus name comes from the Arabic word for pilgrim.
External links[edit]
  Wikimedia Commons has media related to Alhagi.

Jepson Manual Treatment
LegumeWeb
Al-'Āqūl (Arabic)
Water relation characteristics of Alhagi sparsifolia and consequences for a sustainable management [1]
  Wikispecies has information related to: Alhagi

  This Faboideae-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.

Categories:
Hedysareae
Faboideae stubs
//////////
منّ
این لغت که به انگلیسی‌Manna و به فرانسوی‌Manne گفته می‌شود ریشه سامی دارد و به زبان هبرو من(man) و به عربی منّ(mann) گفته می‌شود. این نام به طور کلی به مواد فرآورده‌های شیرینی گفته می‌شود که از برگ و پوست و شاخه‌ها و حتی در برخی موارد از خارهای تعدادی از گیاهان در شرایط خاصی بیرون می‌آید.
ظاهر شدن این مواد یا از طریق نیش حشرات به قسمتهایی از گیاه حاصل می‌شود نظیر گزانگبین، گز علفی، گز خوانسار و نظایر آن و یا به‌طور طبیعی به صورت قطرات شبنم روی گیاه جمع می‌شود مانند ترنجبین که روی گیاه خارشتر جمع می‌شود و یا از طریق وارد کردن شکافی در ساقه و تنه گیاهان به دست می‌آید.
انواع معروف منّها اغلب دارای خواص دارویی هستند و در طب سنتی به کار گرفته می‌شوند مانند ترنجبین، گزانگبین، گز خوانسار، شیرخشت، بیدخشت، گز علفی، شکر تیغال و ... و همچنین منّهایی که از برخی از گونه‌های زبان گنجشک مانند زبان گنجشک گل و از برخی درختان پسته و درختان گز گرفته می‌شود. ضمنا ترشحات صمغی و رزینی که از تعداد زیادی از کاجها، اکالیپتوسها، بلوطها، بیدها و ...
گرفته می‌شود نیز معمولا تحت عنوان منّ نیز رده‌بندی می‌شوند. در این کتاب و همچنین در سایر جلدهای این مجموعه کوشش شده است که معروف‌ترین منّها که در طب سنتی شناخته شده و مصرف دارویی دارند شرح داده شود. معروف‌ترین گیاهانی که از آنها به طرق مختلف منّ گرفته می‌شود عبارت‌اند از:
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 124
زبان‌گنجشک گل‌Fraxinus ornus L . که شیرخشت مرغوب تجارتی سیسیل را می‌دهد.
خاربز یا خارشترAlhagi maurorum Baker Alhagi comelorum Fisch . که ترنجبین می‌دهد.
درخت سدر لبنان‌Cedrus Libani Barrel . که صمغ می‌دهد.
درخت لاریکس‌Larix europaea DC . که از آن تربانتین می‌گیرند.
درخت گزTamarix gallica L . که گز انگبین تولید می‌کند.
درخت بلوطQuercus vallonea Kotschy . وQ .mannifera Lindl . که گز علفی تولید می‌کند.
نوعی گون‌Astragalus adscendens Boiss .et Hamukn . که گز خوانسار تولید می‌کند.
گیاه شیرخشت‌Cotoneaster nummularia F .M . که نوعی شیرخشت تولید می‌کند.
درخت بیدخشت‌Salix Fragilis L . که بیدخشت تولید می‌کند.
گیاه شکر تیغال پیله حشره‌ای که روی گیاه‌Echinops candidus یاE .persicus زندگی می‌کند.
زیتون‌Olea europaea L . که صمغ زیتون تولید می‌کند.
اکالیپتوس‌Eucalyptus camaldulensis Dehn . وE .dumosa A .cunn . که از آن صمغ کینو می‌گیرند.
درخت عشرApocynum syriacum یاCalotropis procera که از آن سکر العشر می‌گیرند که سمّی است.
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 125
ترنجبین
اشاره
به فارسی «ترنجبین»، «ترانگبین» و «ترنگبین» گفته می‌شود و در حقیقت ترنجبین معرّب ترنگبین است که در فارسی معمول می‌باشد. به فرانسوی‌Manne d'hedysarum وManna d'alhagi وManne de perse و به انگلیسی‌Manna of hedysarum و به عربی «ترنجبین» نامند. ماده‌ای است شیرین از منّها که به صورت شبنم روی گیاه حاج یا خارشتر یا خاربز می‌نشیند. گیاه خارشتر که شرح مشخصات کامل آن تحت عنوان خاربز در این کتاب آمده است درختچه یا بوته خاری است از خانواده بقولات که در بیابانها و دشتهای کم‌ارتفاع ایران مانند خراسان، تبریز، زرند، اطراف قم و بوشهر به‌طور خودرو فراوان دیده می‌شود. در فصل گرمای زیاد و در اواخر تابستان روی برگها و شاخه‌های این گیاه قطرات ترنجبین شبها ظاهر می‌شود و روستاییان محل صبحهای خیلی زود قبل از طلوع آفتاب آن را جمع‌آوری می‌نمایند. معمولا در مناطقی که این گیاه ترنجبین نمی‌دهد به مصرف تعلیف دام، شتر و بز می‌رسد. به همین جهت این گیاه به خارشتر و یا خاربز معروف شده است. البته در مناطقی که این گیاه ترنجبین می‌دهد نیز شتر و بز خیلی دوست دارند از آن تعلیف شوند و پروار هم می‌شوند ولی شتربانان و چوپانان و روستاییان چون از ترنجبین نفع بیشتری عایدشان می‌شود در این‌گونه مناطق از چرای گیاه خاربز خودداری می‌نمایند و از سایر گونه‌ها که در همان مناطق می‌رویند و ترنجبین نمی‌دهند نظیرHedysarum semenowi برای چرای دام استفاده می‌کنند. سابقا مرسوم بود از
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 126
ترنجبین در خراسان و یزد در کارخانجات ساده قندگیری به‌طور سنتی قند می‌گرفتند ولی بعدها چون فروش ترنجبین از نظر دارویی بازار بهتری پیدا کرد فقط به عنوان دارو می‌فروشند.
از نظر ترکیبات شیمیایی روشن شده است که در ترنجبین به مقدار زیادی قند ساکاروز وجود دارد.
خواص- کاربرد
ترنجبین طبق نظر حکمای طب سنتی کمی گرم ولی درعین‌حال تر است. به طور کلی ملیّن و مسهل صفرا بوده و در مورد سرفه، درد سینه، تسکین عطش و تبهای گرم از شیرخشت لطیف‌تر و مؤثرتر است. با آب پنیر برای اخراج اخلاط سوخته و با ماء الشعیر برای دفع اخلاط گرم و مخلوط با کره برای باز کردن ادرار در مواردی که ترشح ادرار بند می‌آید و مداومت در مصرف آن با شیر تازه برای تحریک قوه باه مفید است. برای این کار باید 30 گرم آن را با 200 گرم شیر تازه هربار بیاشامند. اگر ترنجبین با آب زیره خورده شود برای دفع صدای شکم که با تب خفیفی توأم باشد، نافع است. خوردن ترنجبین برای بیماران مبتلا به حصبه، اسهال خونی، بواسیر و خون ادراری و آبله جایز نیست. در مورد بیمارانی که مبتلا به آبله هستند ابو علی سینا برای لینت مزاج تمر هندی را توصیه می‌نماید و اگر به تنهایی اثر نبخشید معتقد است که قدری شیرخشت به آن اضافه شود و به‌هرحال توصیه این است که از خوردن ترنجبین احتراز شود. معمولا از ترنجبین در مورد تبهای گرم نباید استفاده نمود و در این موارد اگر لینت مزاج مورد نظر باشد باید از تمر هندی و رب میوه‌های ترش و نظایر آن استفاده شود. ترنجبین برای طحال و اشخاص گرم‌مزاج مضّر است. برای تهیه آب ترنجبین مقدار لازم ترنجبین را در آب جوش می‌ریزند تا حل شود و آب صاف روی آن را برداشته می‌گذارند که قدری بماند و مواد خارجی آن ته‌نشین شود و صاف روی آن آماده خوردن است. اگر صبح ناشتا خورده شود مؤثرتر است. مقدار خوراک آن 35- 12 گرم است و جانشین آن از نظر دارویی شیرخشت است.[201]
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 127
خاربز- اشترخار
اشاره
به فارسی «خاربز»، «اشترخار» و «علف ترنجبین» نامیده می‌شود. در محلهای مختلف ایران نظیر بلوچستان و سایر مناطق در هر محل نام محلی خاصی دارد. در کتب طب سنتی با نام «حاج» آمده است و به هندی «جواسا» گفته می‌شود. به فرانسوی‌Alhagi که ظاهرا از عربی گرفته شده و همان الحاجی است و به انگلیسی‌Hedysarum وCamel thorn گویند. گیاهی است از خانواده‌Leguminosae نام علمی آن‌Alhagi pseudalhagi (Bieb .) Desv . و مترادفهای آن‌Hedysarum alhagi L . وAlhagi camelorum Fisch . وAlhgi maurorum Baker می‌باشد.
مشخصات
خاربز درختچه‌ای کوچک گسترده روی زمین که بلندی آن از نیم متر تا یک متر، خاردار است و کرکهای تیزی دارد. غلاف میوه آن کرکدار کمی ضخیم و خمیده و اسفنجی و تخمدان آن پوشیده از تارهای ابریشمی است. ریشه آن بسیار عمیق می‌شود تا به آب برسد. دانه‌های آن در ابعاد ارزن و به رنگ سرخ است.
این گیاه و واریته‌هایی از آن به‌طور گسترده‌ای در جنوب و شرق ایران در بلوچستان، بوشهر، کرمان، اهواز، سرخه و در بجنورد و شیروان، سمنان، دامغان و در زرند و تفرود (نزدیک قم) دیده می‌شود. در هندوستان نیز در بلوچستان و پنجاب
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 128
دیده می‌شود. نامهای محلی آن در بلوچستان «خاربز»، «شترخار»، «اشترخار» و در سایر نقاط با نامهای «شینز»، «گز»، «ماخ»، «کندر»، «زاز»، «تان‌وان»، «استرخار»، «کاندرا» و ... شناخته می‌شود.
این گیاه را به آن سبب علف ترنجبین گویند که در فصل گرمای تابستان روی برگ و شاخه‌های آنها قطرات سخت ترنجبین به شکل شبنم که سفت شده باشد، دیده می‌شود.
خواص- کاربرد
خاربز یا حاج از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی خیلی گرم و خشک است و از نظر خواص معتقدند که این گیاه مدّر و مسهل است و برای سینه بسیار خوب است.
جوشانده آن معرّق است. مالیدن روغن برگهای آن برای روماتیسم خیلی نافع است و گلهای آن برای بواسیر بسیار مفید است. عرق گیاه ترنجبین اگر مدتی با مداومت خورده شود برای دفع سنگ کلیه و مثانه تا حدودی مؤثر است.
ترنجبین که از این گیاه به دست می‌آید از منّها می‌باشد طعم آن شیرین است. چون خواص و کاربرد ترنجبین در بخشی با عنوان ترنجبین در این کتاب آمده است، از تکرار آن در اینجا خودداری می‌شود. اگر سه قطره از آب خالص گیاه ترنجبین یا آب خاربز ناشتا در بینی ریخته شود و بعد از یک ساعت روغن بنفشه استنشاق شود برای رفع سردرد مزمن بسیار مجرّب است و به‌طور کلی بازکننده انسداد مجاری است.
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 129
////////////
خاربز ـ اشترخار
 نام فارسی: «خاربز»، «اشترخار» و «علف ترنجبین»
نام عربی:
نام انگلیسی: Hedysarum و Camel thorn
نام محلی: در بلوچستان «خاربز»، «شترخار»، «اشترخار» و در سایر نقاط با نام‌های «شینْزْ»، «گز»، «ماخْ»، «کَنْدَرْ»، «زاز»، «تان‌وان»، «استرخار»، «کاندرا» و ...
نام فرانسوی: Alhagi که ظاهراً از عربی گرفته شده و همان الحاجی است
نام علمی: Alhagi pseudalhagi (Bieb.) Desv.
نام در کتب طب سنّتی: حاج
مترادف: Hedysarum alhagi L.، Alhagi camelorum Fisch. و Alhgi maurorum Baker
خانواده: Leguminosae
جنس:
مشخصات و ویژگی ها
این گیاه را به آن سبب علف ترنجبین گویند که در فصل گرمای تابستان روی برگ و شاخه‌های آنها قطرات سخت ترنجبین به شکل شبنم که سفت شده باشد، دیده می‌شود. درختچه‌ای است کوچک گسترده روی زمین بلندی آن از نیم متر تا یک متر، خاردار است و کرک‌های تیزی دارد. غلاف میوۀ آن کرکدار کمی ضخیم و خمیده و اسفنجی و تخمدان آن پوشیده از تارهای ابریشمی است. ریشۀ آن بسیار عمیق می‌شود تا به آب برسد. دانه‌های آن در ابعاد ارزن و به رنگ سرخ است.
&&&&&&
عبیثران
بضم عین و فتح باء موحده و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح ثاء مثلثه و راء مهمله و الف و نون و عبوثران بفتح ثاء مثلثه و بضم آن نیز آمده و بهندی دانه و داونه مروا نیز نامند
ماهیت آن
کفته اند شامل برنجاسف و شجر مریم است و بغدادی کفته که غلط کرده کسی که آن را شیح دانسته و کسی که آن را قیصوم کفته بلکه نباتی است مائل بغبرت و مزغب و ثقیل الرائحه و با عطریت شبیه برائحۀ سنبل الطیب و بطیخ و تفلیسی کفته نباتی است برک آن مدور و صاحب معتمد نوشته که قیصوم نیست بلکه نباتی است اغبر با شاخهای باریک شبیه بقیصوم و این را ثمریست زرد رنک شبیه به چیزی که در وسط اقحوان می باشد و خوش بو شبیه ببوی سنبل الطیب
طبیعت آن
کرم و خشک در دوم و در سوم نیز کفته اند
افعال و خواص آن
مفتح و محلل و مقوی دماغ ضعیف و بارد و قلب و معده و مدر حیض و محرک جماع در مبرودین و معین بر حمل امراض الراس و القلب و المعده بوئیدن آن مسکن ابخرۀ بارده و منقی دماغ و مقوی آن و جهت درد سر و نزلات و زکام و دوار و سدر و امثال اینها از امراض بارده حادثه از بلغم و رطوبت و از سودا نافع و آشامیدن آن خصوصا با عسل جهت امراض دماغی حادث بمشارکت قلب و رحم و وجع فواد و تقویت احشا و تفتیح سدد و حفظ صحت بدن و تحریک باه مبرودین و اکتحال به آب آن جهت حدت بصر و جلای غشاوۀ رقیق امراض الرحم حمول سرشتۀ آن با عسل مسخن رحم بارد و نیکوکنندۀ حال آن و معین بر حمل هرچند عاقر باشد جهت آنکه زائل کنندۀ عقر است مقدار شربت آن دو درم
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عبیثران . [ ع َ ب َ ث ُ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || درختی است بسیار خاردار که زود رهایی نیابد از آن هر که خاری به آن رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درامر شدید بدان مثل زنند. (منتهی الارب ). || امر شدید. || اشر. (از اقرب الموارد).
- ام عبیثران . [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ ث ُ / ث َ ] (ع اِ مرکب ) نفس طیبه . نفس پاک . || گیاهی است خوشبو. ام عبوثران نیز به این معانی است . (از المرصع). در اقرب الموارد عبیثران و عبوثران بمعنی گیاه خوشبو آمده . رجوع به اقرب الموارد در ماده  عبثر شود.
//////////
عبیثران:
و یقال عبوثران و زعم قوم أنه القیصوم و لیس به. أبو حنیفۀ الدینوري: هو أغبر ذو قضبان دقاق شبیهۀ بالقیصوم إلا أن له شمرا
خامدلی علی نوار أصفر شبیه بالذي یکون فی وسط الأقحوان و هو قریب الشبه من القیصوم فی الغبرة و ذفرة الریح و نواره مثل نواره
و رائحته طیبۀ جدا لیست من رائحۀ القیصوم فی شیء یشاکل رائحۀ سنبل الطیب و یزرع فی البصرة فی البساتین و یوضع فی المجلس
مع الفاغیۀ فلا یفوقه ریحان. و أقول:
تجلبه البادیۀ للقاهرة علی أحمال الفجم مع القیصوم لأنهما کثیرا ما ینبتان فی موضع واحد و قد جربنا منه أنه إذا سحق و عجن بعسل و
احتملته المرأة فی صوفۀ أسخن الرحم الباردة و حسن حالها و أعان علی الحبل و لو کانت المرأة عاقرا، و شمه یقوّي الدماغ الضعیف
البارد و ینفع من الصداع البارد و یفتح سدده و ینفع من الزکاة و هو حار یابس فی الدرجۀ الثانیۀ. ابن سینا: و ماؤه یحد البصر کحلا.
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 3، ص: 159
//////////
https://mvahdatid5gmailcom.blogspot.com/2016/03/blog-post_782.html
&&&&&&
عبهر
نرجس است و صاحب معتمد کفته معروف است در زمان ما بشحره النبی و اصطرک و آن میعه است و این درخت را صمغ نیست و لیکن دهن است البته اسم عربی زعفران است و نیز اسم خوشبوی مرکب است و در مرکبات مذکور می کردد و در قرابادین کبیر ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
عبهر. [ ع َ هََ ] (ع ص ) پر گوشت و بزرگ از مردم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اسب آکنده گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دراز و نازک و خوش تن از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) نرگس . || یاسمین . || بستان افروز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نرگس که در میان آن زرد باشد به خلاف شهلا که سیاه باشد. (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء)
- نرجس . [ ن َ / ن ِ ج ِ ] (معرب ، اِ) ماخوذ از نرگس پارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). معرب نرگس است . (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). نرگس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عبهر. رجوع به نرگس شود.
- نرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ۞ ، از یونانی : نرکیسس ۞ ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ۞ ، فرانسه : نرسیس ۞ . (حاشیه  برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره  خوارزمشاهی ). نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش . (از فرهنگ نظام ). گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد. (ناظم الاطباء). و آن چند نوع است : شهلا و مسکین و صدپر. (انجمن آرا). گلی است از تیره  نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 286)
///////
سرده نرگس(نام علمی: Narcissus) گیاهی از خانواده نرگسیان (Amaryllidaceae) و راسته مارچوبگان می‌باشد. گیاهی دائمی و پیازدار می‌باشد. پیازهای آن درشت و دارای ورقه‌های فلسی یا مطبق است. به عبارت دیگر پیاز آن می‌تواند چندین سال متوالی گل دهد و گل آن همه ساله درشت تر گردد. گلهای نرگس به رنگ سفید، زرد، نارنجی، کم پر و پُر پر هستند. برگهای این گیاه از بن ریشه بصورت صاف یا شیاردار بیرون می‌آیند و در طول ساقه قرار می‌گیرند. نرگس‌ها به اندازه‌های مختلف یافت می‌شوند از گلهای ۵ اینچی روی ساقه‌های ۲ فوتی گرفته تا گلهای ۵/۰ اینچی روی ساقه ۲ اینچی.

نرگس‌ها شاید آسانترین و مطمئن‌ترین پرورش از میان خانواده تمام گلها هستند و برای افراد مبتدی در باغبانی ایده‌آل است. پیاز و برگها حاوی کریستالهای سمی هستند که فقط حشرات اصلی می‌توانند بدون آسیب رساندن به آن از آن مصرف کنند هر چند ممکن است جانوران آنها را از زیر خاک بیرون بیاورند.
////////////
قس نرجس در عربی:
نبات النرجس جنس نباتي يتبع الفصيلة النرجسية يضم ما بين 50 و100 نوع. ينمو النبات من بصلة شتوية مبكرة معمرة.

الموطن الأصلي للنرجس أواسط آسيا وحوض البحر الأبيض المتوسط، وانتقل إلى الأمريكتين بواسطة المستعمرين الاوائل. والبصلة تتكون من حراشف لحمية وقواعد ورقية. يقتل نبات النرجس أعداءه، فهو يقتل أي نبات ينمو بجواره والنرجس نبات له أنواع وأصناف وأشهر أنواعه اثنان: أصفر وأبيض. للأصفر ورقة كورق الزعفران، تلتوي أطراف الأوراق وترجع إلى جانب الأرض وساقها تعلو نحو شبر أو شبرين، ملساء خضراء وقد ذكره الشعراء كثيرًا ومدحوه وشبهوا العيون الفواتر به لانكساره وميله، والأبيض ورقه كأطراف الحلقة يمتد على الأرض وله ساق خضراء في أعلاها زهر أبيض وفي وسطه أصفر وله رائحة قوية ويعرف بالبهار. يظهر في الشتاء وبعد نزول المطر. والنرجس أحد أكثر الزهور شعبية في العالم، وخاصة في أسبانيا وتروي الأساطير القديمة ان زهرة النرجس كانت فتى معجب بنفسه كثيرا وبينما كان ينظر لانعكاس صورته في الماء تحول الصورة إلى زهرة النرجس، وصفة النرجسية تطلق على الشخص المعجب بنفسه إلى حد الغرور. لزراعته : يفضل النرجس التربة الجافة والبيئة ذات الشمس الخفيفة والظل، ويجب ان يزرع النرجس من أغسطس إلى نوفمبر، وعلى عمق 15 سم من التربة . وعندما تزهر النبتة يفضل ابعادها عن الشمس وتهيئه الجو البارد لها.
//////////
قس نِرگیزگولو در آذری:
Nərgizgülü (lat. Narcissus)[1] - nərgizçiçəyikimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2]
////////
قس نارسیس، دافودیل در باسای اندونزی:
Narsis atau dafodil (Narcissus) adalah tumbuhan dengan bunga atraktif yang hidup di daerah beriklim sedang dan subtropis. Karena keindahan bunganya, beberapa jenisnya dikembangkan menjadi tanaman hias yang berbunga pada musim semi.
///////////
قس نارکیس، اوزی نارکیس در عبری:
נרקיס (שם מדעי: Narcissus) הוא סוג במשפחת הנרקיסיים של גאופיטים בעלי בצל. הסוג מונה כ-65 מינים שונים, מתוכם שניים הגדלים בר בישראל (נרקיס מצוי ונרקיס סתווי) ומספר נרקיסים נוספים המשווקים כצמחי נוי, כגון נרקיס מלבין. מרכז התפוצה וההתמיינות של הסוג הוא בספרד. רוב מיני הנרקיס גדלים בר באגן הים התיכון, אך יש גם מינים הגדלים במרכז אסיה ובסין. מינים שונים פורחים לאורך כל השנה, אך רבים מהם פורחים בסתיו ובחורף. הנרקיס הוא ערך טבע מוגן בישראל[1].
///////////
قس نرگس در پنجابی:
نرگس پھلوالے بوٹے دے نرگس ٹبر دا اک ٹوکرہ اے۔ ایہدا ناں یونانی اے۔ ایہ اک گنڈ توہونوالا بوٹا اے۔ ایہدے تے 1 توں 20 تک پھل کھڑدے نیں۔
/////////////
قس نیرگِز در کردی سورانی:
نێرگز، نێرگس، نەرگز یان نەرگس ڕوەکێکی گوڵدارە، گوڵەکەی بۆنێکی خۆشی ھەیە، لەناوچە سارد و شاخاوییەکاندا دەڕوێت و گەورە دەبێت. جوانی و بۆنخۆشیی ئەم گوڵە بووە بە هۆی ئەوەوە کە لە نێوان عامەی خەڵک و تەنانەت لە وێژەی کوردی و فارسیشدا جێگەیەکی تایبەتی ببێت.
///////////
قس نِرگیس در ترکی استانبولی:
Nergis, nergisgiller (Amaryllidaceae) familyasından Narcissus cinsinden bitki türlerinin ortak adı.
Bu bitkilerde sap 20–80 cm kadar yükselebilmektedir. Soğanlı olan bu bitkilerde taç yaprakları beyaz veya sarının karışımları şeklindedir.
//////////
Narcissus (plant)
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the plant genus. For the mythological character, see Narcissus (mythology).
"Daffodil" redirects here. For other uses, see Daffodil (disambiguation).
Narcissus
Temporal range: 24–0 Ma
PreЄ
Є
O
S
D
C
P
T
J
K
Pg
N
Late Oligocene - Recent


Narcissus poeticus

Scientific classification

Kingdom: Plantae

Clade: Angiosperms

Clade: Monocots

Order: Asparagales

Family: Amaryllidaceae

Subfamily: Amaryllidoideae

Tribe: Narcisseae

Genus: Narcissus
L.[1]

Type species

Narcissus poeticus
L.

Subgenera
See text.


N. poeticus. Thomé: Flora von Deutschland, Österreich und der Schweiz (1885)[2] 1. Longitudinal section, 2. Anthers, 3. Stigma, 4. Cross section of ovary


Floral diagram
From centre outwards: Trilocular ovary, 6 stamens, corona, perianth
Floral formula

Br ✶ ☿ P3+3+Corona A3+3 G(3)
Bracteate, Actinomorphic, Bisexual
Perianth: 6 tepals in 2 whorls of 3
Stamens: 2 whorls of 3
Ovary: Superior - 3 fused carpels
Narcissus /nɑːrˈsɪsəs/ is a genus of predominantly spring perennial plants in the Amaryllidaceae (amaryllis) family. Various common names including daffodil,[notes 1]daffadowndilly,[3] narcissus, and jonquil are used to describe all or some members of the genus. Narcissus has conspicuous flowers with six petal-like tepals surmounted by a cup- or trumpet-shaped corona. The flowers are generally white or yellow (orange or pink in garden varieties), with either uniform or contrasting coloured tepals and corona.
Narcissus were well known in ancient civilisation, both medicinally and botanically, but formally described by Linnaeus in his Species Plantarum (1753). The genus is generally considered to have about ten sections with approximately 50 species. The number of species has varied, depending on how they are classified, due to similarity between species and hybridization. The genus arose some time in the Late Oligocene to Early Miocene epochs, in the Iberian peninsula and adjacent areas of southwest Europe. The exact origin of the name Narcissus is unknown, but it is often linked to a Greek word for intoxicated (narcotic) and the myth of the youth of that name who fell in love with his own reflection. The English word 'daffodil' appears to be derived from "asphodel", with which it was commonly compared.
The species are native to meadows and woods in southern Europe and North Africa with a center of diversity in the Western Mediterranean, particularly the Iberian peninsula. Both wild and cultivated plants have naturalised widely, and were introduced into the Far East prior to the tenth century. Narcissi tend to be long-lived bulbs, which propagate by division, but are also insect-pollinated. Known pests, diseases and disorders include viruses, fungi, the larvae of flies, mites and nematodes. Some Narcissus species have become extinct, while others are threatened by increasing urbanisation and tourism.
Historical accounts suggest narcissi have been cultivated from the earliest times, but became increasingly popular in Europe after the 16th century and by the late 19th century were an important commercial crop centred primarily on the Netherlands. Today narcissi are popular as cut flowers and as ornamental plants in private and public gardens. The long history of breeding has resulted in thousands of different cultivars. For horticultural purposes, narcissi are classified into divisions, covering a wide range of shapes and colours. Like other members of their family, narcissi produce a number of different alkaloids, which provide some protection for the plant, but may be poisonous if accidentally ingested. This property has been exploited for medicinal use in traditional healing and has resulted in the production of galantamine for the treatment of Alzheimer's dementia. Long celebrated in art and literature, narcissi are associated with a number of themes in different cultures, ranging from death to good fortune, and as symbols of spring. The daffodil is the national flower of Wales and the symbol of cancer charities in many countries. The appearance of the wild flowers in spring is associated with festivals in many places.
https://en.wikipedia.org/wiki/Narcissus_(plant)
&&&&&&
عثق
بتحریک عین و ثاء مثلثه و قاف
ماهیت آن
نباتی است بقدر قامتی برک آن شبیه ببرک کبر و سطبر و انبوه
طبیعت آن
در آخر سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
محلل قوی و محرق و عصارۀ خشک کردۀ آن را چون مکرر ضماد نمایند موی را مانند نوره بسترد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عثق . [ ع َ ث َ ] (ع اِ) درختی است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یکی آن عَثقَه . (منتهی الارب ). || شارع عام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاده . (اقرب الموارد).
/////////
شمشاد:
نام‌های دیگر: بقس، شار، شر، کیش، عثق، شمشاد وحشی جنگلی، شجرة‌البقس، شمشاد اناری، شومشاد، شوشار، شی‌شار و شمشاد فرنگی.

۱. طبع آن گرم و خشک است.

۲. برای تقویت مو خاک اره چوب این گیاه را با حنا مخلوط نموده روی سر بگذارید.

۳. جهت رفع سردرد از روش شماره ۲ استفاده شود.

۴. جهت استحکام استخوان خاک اره این گیاه را با سفیده تخم‌مرغ و آرد گندم مخلوط نموده به صورت ضماد بگذارید.

۵. برای درمان خروج مقعد برگ این گیاه را جوشانده سپس شستشو دهید.

۶. جهت شوره سر، خاک اره این گیاه را با حنا مانند شماره ۲ استفاده شود.

۷. جهت رفع رطوبت معده و روده از تخم این گیاه استفاده شود.

۸. جهت تقویت قلب و قوه دماغی از عرق شکوفه این گیاه استفاده شود.

۹. برای تقویت موی سر با شانه‌ای که از چوب این گیاه ساخته شده است موها را شانه نمائید این شانه برای سالم‌ ماندن مو بسیار مفید است.

۱۰. جهت تسکین درد رماتیسم از ضماد گرد چوب آن همراه با سفیده تخم‌مرغ و آرد جو استفاده شود.

۱۱. مصرف بی‌رویه این گیاه باعث مسمومیت می‌گردد و علامت آن اسهال، استفراغ، ورم معده و روده، تشنج، اختلالات تنفسی و احتقان ریوی ایجاد نموده و ممکن است مرگ در اثر خفگی بوجود آید.

۱۲. جهت درمان اگزما و سودا ۴ گرم برگ خشک شمشاد را در ۲۵۰ سی‌سی آب سرد ریخته حرارت دهید تا به جوش آید و ۱۵ دقیقه بجوشد صاف نموده یک فنجان صبح ناشتا و یک فنجان یک ساعت بعد از غذا همراه عسل بنوشید با نظر پزشک مصرف گردد.

۱۳. درمان تب: ۸ گرم برگ شمشاد را در ۵۰۰ سی‌سی آب سرد ریخته حرارت داده تا به جوش آید ۱۰ دقیقه بجوشد روزی ۳ فنجان بنوشید.

۱۴. نوشیدن دمکرده این گیاه به بیمار نیروی تازه‌ای می‌دهد که در برابر هجوم میکروب‌های عفونت‌زا مقاومت می‌کند.

۱۵. جهت تب‌های نوبه سرکش می‌توان از دمکرده برگ‌های این گیاه ۴ گرم در ۲۵۰ سی‌سی آب‌جوش روزی ۳ فنجان استفاده کرد.
۱۶. جهت درمان رماتیسم‌های مزمن از جوشانده این گیاه می‌توان استفاده کرد.

۱۷. برای نقرس ۳ گرم برگ شمشاد را در ۲۵۰ سی‌سی آب سرد جوشانده روزی ۳ فنجان بنوشید.

۱۸. برای سیفیلیس ۸ گرم در ۵۰۰ سی‌سی آب جوشانده روزی ۳ فنجان بنوشید.

۱۹. جهت نزله‌های ششی ذات‌الجنب، اخلاط خونی ۸ گرم برگ این گیاه را در ۵۰۰ سی‌سی آب جوشانده روزی ۳ فنجان بنوشید.

۲۰. جهت یبوست۲ گرم برگ‌خشک آن‌را با عسل مخلوط‌نموده میل کنید.

۲۱. جهت ناراحتی‌های کبدی از دمکرده این گیاه می‌توان استفاده کرد.
منبع: حس خوب
//////////
شمشاد جنگلی (نام علمی: Buxus sempervirens) یا شمشاد هیرکانی (Buxus hyrcana) نام یک گونه از سرده شمشاد است. این درختچه همیشه‌سبز در ۱۷۵۳ (میلادی) توسط کارل لینه توصیف علمی شد. زیرگونه‌ای از این گیاه با نام علمی B. hyrcana در شمال ایران و شرق قفقاز می‌روید. شمشاد جنگلی نوعی گیاه دارویی است.
شمشاد هیرکانی درختی همیشه سبز و بومی جنگل‌های هیرکانی در شمال ایران است که در فهرست گونه‌های گیاهی در خطر انقراض اتحادیه بین‌المللی حفظ طبیعت (IUCN) قرار دارد. مناطق جنگلی آستارا ۳۲ هزار هکتار است که در این میان بیش از ۱۵۰ هکتار از اراضی جنگلی این شهرستان را درختان شمشاد تشکیل می‌دهد.[۱]

از عوامل آفت زدن به شمشاد هیرکانی در ایران، گونه‌ای پروانه با نام علمی Cydalima perspectalis است که به طور طبیعی در شرق آسیا زندگی می‌کند و نخستین بار در سال ۱۳۸۵ در آلمان و سپس در چند کشور اروپایی طغیان کرد و از نیمه دوم خرداد امسال در بخشی از اراضی جنگلی گیلان و مازندران دیده شد که خسارت زیادی به درختان شمشاد وارد کرده است.[۱]

منابع[ویرایش]
↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ایرنا: آفت شب پره شمشاد در جنگل های آستارا
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Buxus sempervirens»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۱۷ مارس ۲۰۱۵).
////////////
قس شمشاد دائم الخضرة، شمشير دائم الخضرة در عربی:
شمشاد دائم الخضرة أو شمشير دائم الخضرة (الاسم العلمي:Buxus sempervirens) هو نوع من النباتات يتبع جنس الشمشاد من الفصيلة الشمشادية.[1] وهو نبات يرتفع حتى 6 أمتار، ذو عروق خشبية قاسية[2].

محتويات  [أظهر]
أسماؤه الشائعة بالعربية[عدل]
البقس، شمشاد، شمشار (في الشام)، الخشب المبارك. وباليونانية يُلفظ بسقيس.

بيئة النمو والتكاثر[عدل]
ينبت في أوروبا وأفريقيا وآسيا في الأراضي الكلسية، والغابات والتلال واالجبال حتى ارتفاع 1600 مترا.

وصف النبتة[عدل]
نبات يرتفع حتى 6 أمتار، خشبه قاسٍ، أوراقه دائمة الخضار طوال السنة، مغطاة بمادة شمعية لمّاعة. يحمل أزهارا صفراء صغيرة في الربيع مؤلفة من ثلاثة قررون وتحوي بذورا سوداء، طعمها شديد المرارة

في الطب القديم[عدل]
استعمل في الطب القديم كعقار لمعالجة انقباض الأمعاء، وتقوية الشعر، والصداع.

العناصر الفعّالة[عدل]
الزيوت العطرية
بوكسين BUXINE
قلويدات ثانوية
مواد عضوية TANIN
أنظر أيضاً[عدل]
الشمشاد
مراجع[عدل]
^ موقع لائحة النباتات (بالإنكليزية) The Plant List شمشاد دائم الخضرة تاريخ الولوج 29 كانون أول 2015
^ معجم الأعشاب المصوّر - محسن عقيل - صفحة 81 - مؤسسة الأعلمي في بيروت – 2003
/////////////
قس هیرکان شومشادی در آذری:
Hirkan şümşadı
//////////
قس عادی شِمشیر در ترکی استانبولی:
Adi şimşir (Buxus sempervirens), Buxaceae (şimşirgiller) familyasından genellikle 1 m'ye kadar boylanan bir şimşir türü.
///////////
Buxus sempervirens
From Wikipedia, the free encyclopedia
Buxus sempervirens

Mature specimen
Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

Order: Buxales

Family: Buxaceae

Genus: Buxus

Species: B. sempervirens
Binomial name

Buxus sempervirens
L.

Buxus sempervirens (common box, European box, or boxwood), is a species of flowering plant in the genus Buxus, native to western and southern Europe, northwest Africa, and southwest Asia, from southern England south to northern Morocco, and east through the northern Mediterranean region to Turkey.[1][2][3]Buxus colchica of western Caucasus and B. hyrcana of northern Iran and eastern Caucasus are commonly treated as synonyms of B. sempervirens.[4][5]
https://en.wikipedia.org/wiki/Buxus_sempervirens
 &&&&&&
عجه
بفتح عین و جیم مشدده و هاء مهمله اسم عربی قسمی از خاکینه است که کوکو نامند و در خبیص البیض مذکور است و در قرابادین کبیر در بیض به تفصیل ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
عجة. [ ع ُ ج ِ / ج َ ] (ع اِ) خایگینه . لغت مولده است . (منتهی الارب ).
- خاگینه . [ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) ۞ نان خورش معروفی است . (غیاث اللغات ). نان خورشی است که از تخم ماکیان می سازند. (ناظم الاطباء). خوراکی است ساخته از تخم مرغ که زرده و سفیده را بهم زده در روغن سرخ کنند و گاهی شکر یا قند هم ریزند. (فرهنگ نظام ). خایه ریز که از بیضه  مرغ راست کنند. (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). تخم ریز. عُجَّه . خبیص البیض :
ور بگویم صفت قیمه و خاگینه  گرم
برود از دل هر مستمعی صبر و قرار.
بسحاق اطعمه .
- خواگینه . [ خوا / خا ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) تخم مرغ به روغن بریان کرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاگینه . رجوع به خاگینه شود.
- خبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیرهضم و مسدد و مولد خلط غلیظ و با دارچین و خولنجان و ادویه  باهیه مقوی باه است . (از تحفة المومنین حکیم مومن ).
- || کوکو.  طعامی که از گندنای کوبیده و جز آن با خایه  زده درروغن سرخ کنند. قسمی از طعام با خایه  مرغ و سبزی کوفته کرده . چون مطلق گویند، طعامی از خایه  مرغ و گندنا و اگر با چیزی دیگر غیرگندنا باشد کوکو را بر آن اضافه کنند: کوکوی سیب زمینی . کوکوی بادنجان و غیره .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی غذا. طرز تهیه  آن معمولاً چنین است : چند دانه تخم مرغ را با قدری نمک و فلفل و یک قاشق آب در ظرفی ریزند و با چنگال آن را خوب هم زنند تا کاملاً صاف و یکرنگ شود. مقداری جعفری نرم کرده نیز داخل کنند و سپس مقداری کره یا روغن داغ کرده ، تخم زده را در روغن ریزند و ظرف را کمی تکان دهند تا بدان نچسبد. همین که زیر آن سفت شد با کارد یا چنگال آن را به روی دیگر گردانند یا از یک طرف آن را لوله کنند تا اطراف آن سرخ شود، ولی میان نیمه بسته و نرم بماند و آتش ملایم به کار برند تا به خوبی طبخ صورت گیرد و زیاد سفت نشود. کوکو به سبب مخلوط شدن با سبزیها و حبوبات و گوشت انواعی دارد، مانند: کوکوی اسفناج ، کوکوی بادنجان ، کوکوی تره ، کوکوی سبزی ، کوکوی لوبیای سبز، کوکو شبت ، کوکوی گوشت ، کوکوی ماش و باقلا، کوکوی ماهی و غیره . (فرهنگ فارسی معین ).
|| خایه ریز. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) خاگینه را گویند و به عربی عَجَّه خوانند ۞ . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری )(ناظم الاطباء) (شرفنامه  منیری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (از فرهنگ جهانگیری ) :
جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز.
(از نصاب الصبیان ).
&&&&&&
عدس
بفتح عین و دال و سین مهمله بفارسی نشک و مرجومک و بهندی مسور بفتح میم و ضم سین مهمله و سکون واو و راء مهمله و در یمن ملس نامند
ماهیت آن
حبی از حبوب ماکوله مشهوره است مدور و مفرطح و دو نوع می باشد بری و بستانی بری آن کوچکتر مائل بتدویر و تلخ و آن را تبقه نامند و بستانی آن پهن تر و بزرکتر و در نوع بستانی دانهای کوچک سرخ رنک می باشد که بهندی شوخدانه و در بنکاله اکری نامند و پخته و مهرا نمی شود و لهذا چیده جدا کرده تتمه را می پزند بهترین آن سفید بستانی بزرک دانۀ آنست که در طبخ زودکداز یابد و آب را سیاه نکند و با پوست و مقشر کرده هر دو قسم را که با ترشی انبه و روغن کاو می پزند لذیذ می شود
طبیعت آن
در حرارت مائل باعتدال و در دوم خشک و بعضی در دوم سرد و خشک دانسته اند و تحقیق آنست که پوست آن کرم در اول و لب آن سرد در اول است و لهذا آب مطبوخ پوست آن ملین و جالی و لب یعنی جرم مقشر آن قابض و یبس بری آن غالب و نفخ بستانی زپاده
افعال و خواص ان
جالی و نفاخ و بطئ الهضم و مولد خون سوداوی و سودا و قابض و مسکن غلیان خون و مغلظ آن و مانع سلوک آن در عروق ضیقه و باعث دیدن خوابهای مشوش ردی و ظلمت بصر امراض العین و الحلق و الصد و المعده ضماد آن با اکلیل الملک و با آب سفرجل و دهن ورد جهت نزلات و اورام حارۀ عین و مطبوخ آن با سرکه جهت اورام حاره و شری و حمره و خنازیر و با آب پخته بجهت نزلات و سوختۀ آن جهت استرخای پلک چشم و سفید کردن دندان و غرغرۀ آب طبیخ آن جهت قلاع دهان و خناق خصوصا با رب شاه توت و آشامیدن آن جهت امراض صدر و رئه و سرفه و درد سینه و بلع نمودن سی عدد مقشر آن جهت اصلاح فساد معده و مهرا پختۀ آن با سرکه مقوی معده و بی نفخ و بی سرکه پختۀ آن نفاخ و ضماد آن با آب کرنب جهت ورم پستان و انجماد شیر در ان و با عسل جهت قروح غایره و ضماد حام با قشر آن با چند دانۀ فلفل جهت تحلیل اورام و تسکین اوجاع آنها الحمی مطبوخ آن با پوست جهت اصحاب جدری خصوصا با سرکه و یا آب غوره و مزورۀ آن با روغن بادام جهت مرضی بعد رفع تپها باعث عدم نکس آن و ضماد آن با سفیدی بیضۀ مرغ جهت نمله و جمره و شقاق پا و بدستور با سرکه پخته جهت شقاق عارض از سرما و خنازیر و اورام صلبه و با روغن کل جهت اورام معده و با سویق جهت نقرس الزینه ضماد آن با تخم خربزه جهت تنقیۀ بشره و رفع زردی رخسار مضر سوداوی مزاج و صاحب ضعف بصر و معده و قولنج و بواسیر و عسر البول و اکثار خوردن آن مولد خون سوداوی و محرق خون و مظلم بصر و محدث مالیخولیا و سرطان و جذام و اورام صلبه و با شیرینیها مولد استسقا و قولنج و بواسیر و عسر البول و حبس آن و احتباس حیض و مجفف بدن و قاطع باه و باعث دیدن خوابهای مشوش و تاریکی چشم مصلح آن طبخ آن مهرا با روغن کنجد تازه و یا روغن کاو و یا روغن بادام و یا سرکه و کوشت فربه خوردن و بدترین همه خوردن آن با ماهی نمک سود بدل آن ماش است و مطبوخ بستانی آن با پوست قابض و مقلل بول و حیض و بری آن مسهل و مدر هر دو
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
عدس . [ ع َ دَ ] (ع اِ) نرسک . (منتهی الارب ). دانه ای است که قسمی از آن بیابانی است و خرد و مایل بگردی و قسمی بستانی است و پهن . (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). در ترجمه  صیدنه است که در پارسی آن را نرسک گویند و به هندی مسوری گویند، ارجانی گوید: سرد است در دو درجه اول و خشگ است در دو درجه  و جرم او قابض است هر طبیعت را وخون را غلیظ گرداند و سیلان خون را قطع کند و ادرار بول را که از حرارت باشد. و دمش دهان را سود دارد و به معده و جمله اعضاء عصبی نیک باشد، و چشم را تاریک گرداند و بیماریهای سودائی را تقویت دهد و آبی که عدس را در او بجوشانند و بخورند اطلاق شکم آرد. (از ترجمه  صیدنه  ابوریحان ). در تحفه است که آن را به فارسی مرجومک گویند. برّی او کوچک است . (تحفه ص 181).
- عدس جبلی یا عدس کوهی ؛ نوعی از عدس است . (از تحفه  حکیم ص 181).
|| نرسک . [ ن َ رَ ] ۞ (اِ) نرسنگ . نسک . (حاشیه  برهان قاطع چ معین از هرمزدنامه ). نام غله ای است که به عربی عدس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا)(از جهانگیری ). عدس . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام )(از محیط اعظم ) (از تحفه  حکیم مومن ) (از منتهی الارب ). آن را نسک و مرجمک نیز گویند. (از جهانگیری ).
|| نسک . [ ن َ ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک ۞ (عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده . (حاشیه  برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع). عدس . (لغت فرس اسدی ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (دهار) (غیاث اللغات ). مرجومک . مرجمک . دانچه . (یادداشت مولف ) :
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز دست تو نتواند برون کشید.
منجیک .


گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک .
مولوی (از انجمن آرا).


|| خار خسک را هم گفته اند و آن خاری است سه پهلو و سه گوشه . (برهان قاطع).خار و خسک . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). که به هندی کوکره گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرا) :
همی بینی که چون بر نسک مارم
چگونه صعب و آشفته است کارم .
فخرالدین اسعد.
//////////
|| مرجمک . [ م َ ج ُ م َ ] (اِ) عدس . (برهان قاطع) (از رشیدی ) (انجمن آرا). مرجومک . مرجو. دانچه . نسک . بُلسُن . (یادداشت مولف ). مژو. (فرهنگ فارسی معین ).
///////////
عدس، مَرجو یا مَرجُمَک (Lens esculinaris) گیاهی کوچک شبیه به نخود است که معمولاً در خاک‌های فقیری که برای کاشت دیگر محصولات مناسب نیست، کاشته می‌شود. عدس در انواع و رنگ‌های گوناگونی وجود دارد که عدس قهوه‌ای، سبز، نارنجی از آن جمله‌اند. از عدس قرمز برای تهیه شوربای رنگی استفاده می‌شود. برای پختن نان، عدس را با آرد مخلوط می‌کنند. در ایران، از این گیاه، برای تهیه عدس‌پلو استفاده می‌کنند.

ریشه واژه[ویرایش]
واژه عدس ریشه و بنیاد فارسی داشته و از فارسی به زبان عربی داخل شده. معادل فارسی این واژه، مرجمک است. واژه مرجمک هنوز در برخی از زبانهای ایرانی و برخی گویشهای محلی فارسی زنده و رایج است، همچنین این واژه به زبانهای ترکی راه یافته است و در این زبانها نیز بکار می رود.[۱]

منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ http://www.etimolojiturkce.com/kelime/mercimek
ابوالقاسم ناصری. دانستن آثار صد گیاه. چاپ اول. تهران: بی‌نا، ۱۳۳۰. ۱۲۸.
Wikipedia contributors, "Lentil," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/wiki/Lentil(accessed August 8, 2007).
//////////
قس عدس در عربی:
الاسم الشائع : العدس

الاسم العلمي : Lens culinaris

الوصف النباتي :

الجدور :

السيقان :

الاوراق :

الازهار :

الثمار :

الاعمال الزراعية :

وقت الزرع :

السقي :

عمليات الخدمة بعد الزراعة :

اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
عدس
العدس بثلاثة ألوان من ضروب مختلفة
العدس بثلاثة ألوان من ضروب مختلفة
التصنيف العلمي
المملكة: نباتات
القسم: مغطاة البذور
الطائفة: ثنائيات الفلقة
الرتبة: فوليات
الفصيلة: البقولية
الأسرة: عمارة الفوليات
القبيلة: الفراشيات
الجنس: عدس
القطاع: مغطاة البذور
النوع: L. culinaris
الاسم العلمي
Lens culinaris
Medikus، 1787  تعديل قيمة خاصية الاسم العلمي للأصنوفة (P225) في ويكي بيانات
 معرض صور عدس  - ويكيميديا كومنز  تعديل قيمة خاصية معرض صور كومنز (P935) في ويكي بيانات
تعديل طالع توثيق القالب

العدس نبات ينتمي إلى الفصيلة البقولية، اسمه العلمي (باللاتينية: Lens exculenta) والإنكليزي (بالإنجليزية: Lentil).

يزرع في مصر وبلاد الشام وجنوبي أوروبا والولايات المتحدة وإيران وتركيا. ويعود أصله إلى منطقة الشرق الأوسط وفي مصادر أخرى إلى آسيا.

بذوره ذات لون بني يميل إلى الحمرة، أو رمادي أو أسود. ولايزيد قطرها إطلاقًا عن 13ملم. تستخدم بذوره في إعداد الأطعمة. كما تستعمل أوراقه الخضراء علفاً للبقر الحلوب، كما تستعمل في تسميد الأرض الفقيرة بالأزوت وبالمواد العضوية وذلك بقلبها في التربة عندما تكون في طور الإزهار.

هناك عدة أطباق يمكن أن تحضّر من العدس وتؤمّن نسبة عالية من الألياف، البروتينات والحديد، مثلاً: العدس بالبندورة، عدس بالحامض، شوربة العدس وغيرها

محتويات  [أظهر]
التاريخ[عدل]
عرف العدس في في الأراضي المقدسة منذ القدم، وقد ورد ذكره في التوراة في قصة عيسو أخي النبي يعقوب عندما تنازل عن زعامة العائلة لأخيه يعقوب مقابل وجبة عدس كان يرغب في تناولها وقد كانت هذه الوجبة مفضلة جداً لديهم حيث كانت توزع في المآتم. كما ورد ذكره في القرآن الكريم في قصة بني إسرائيل مع النبي موسى في سورة البقرة، عندما طالبوه بأن ينوّع لهم الطعام متعللين بأنهم لن يصبروا على طعام واحد.


نبتة العدس
عرف العدس أيضاً في الهند منذ آلاف السنين، وقد زرع فيها بمساحات واسعة كما زرع لدى دول الشرق الأدنى وفي حوض البحر الأبيض المتوسط في فرنسا وإسبانيا وإيطاليا ورومانيا بالإضافة لزراعته في مصر وفي تشيلي إذ يعد لديهما من المحاصيل الرئيسية كذلك زرع في شبة الجزيرة العربية في اليمن وظفار جنوب سلطنة عمان.

القيمة الغذائية و الفوائد الصحية[عدل]
يحتوي العدس على نسبة عالية من البروتينات وعلى الألياف، الفولايت، الفيتامين ب 1 والمعادن. يحتوي العدس الأحمر على نسبة ألياف أقل من العدس الأخضر (11% بدل عن 31%). مجلة الصحة health magazine اختارت العدس كواحد من المأكولات الخمس الأكثر صحية.

المعلومات الغذائية[عدل]

نبات عدس ناضج.
يحتوي كل كوب من العدس المطبوخ (198غ) بحسب وزارة الزراعة الأميركية على المعلومات الغذائية التالية :

السعرات الحرارية: 230 kcal
الدهون: 0.75
الدهون المشبعة: 0.1
الكاربوهيدرات: 39.86
الألياف: 15.6
البروتينات: 17.86
الكولسترول: 0
انظر أيضاً[عدل]
عدس أسود
المصادر[عدل]
المعلومات الغذائية عن العدس

أطباق من العدس

USDA nutrient database

^ Raymond, Joan (March 2006). "World's Healthiest Foods: Lentils (India)". Health Magazine. http://www.health.com/health/article/0,23414,1149140,00.html.
/////////////
قس مرچیمک در آذری:
Mərcimək (lat. Lens esculenta)[1] — Lens cinsinə aid bitki növü.[2]
/////////
قس لنس کولیناریس در باسای اندونزی:
Lens culinaris (bahasa Inggris: lentil; "kacang lentil", "kacang merah kecil") merupakan sejenis tumbuhan penghasil kacang. Tumbuhan tahunan ini berbentuk semak dari familia legume yang dikenal karena biji-bijnya bentuk lensa. Tinggi tumbuhan sekitar 40 cm (16 in). Bijinya tumbuh dalam pod, biasanya masing-masing berisi 2 biji kacang.
////////////
قس عَدِشَه در عبری:
עדשה תרבותית (שם מדעי: Lens culinaris) היא מין צמח ממשפחת הקטניות. זרעי העדשה - העדשים, משמשות למאכל.

צמח העדשה הוא צמח חד-שנתי. הזריעה היא לקראת סוף החורף (באקלים ים תיכוני) וזמן הגידול נע בין 70–105 יום. גובה הצמח 20–70 ס"מ, ולו פרחים קטנים בצבעים לבן, ורוד או כחלחל. לצמח תרמילים המכילים בין 1–3 זרעים. קיימים שני תת-מינים: קטני זרע בעלי זרעים בקוטר 3–6 מ"מ, וגדולי זרע בעלי זרעים בקוטר 7–9 מ"מ.
///////////
قس مِدنگو در سواحلی:
Mdengu (Lens culinaris) ni jina la mmea katika familia Fabaceae unaozaa dengu (pia adesi), mbegu zake ambazo zimo mbili mbili ndani ya makaka. Jina la jenasi linatoka kwa umbo wa mbegu unaofanana na lenzi mbinuko.
//////////
قس نیشک در کردی:
Nîsk (bi latînî: Lens culinaris), giyayeke ji famîleya Lens e.
Bo xurdemenî û derman tê çandin. Tenê li Hindistanê 50 cureyên nîskê tê çandin. Lê, sê cureyên nîskê yên bingehîn hene. Nîska sor, zer û kesk. Lê pirranî ya sor tê bikaranîn. Ji vir 8.000 sal bêrê li Mezopotamya û perên Derya Navîn hatiye nûveçandin. Di kulînên Rojhilata Navîn û devedorên Derya Navîn de cihekê girîng digire. Dîsa di çêkirina dermanan de jî tê bikaranîn.
//////////
قس مسور در پنجابی:
مسور اک دال دا نا اے جو کھائی جاندی اے۔ ایہ وکھرے رنگاں دی ہوندی اے۔ کینیڈا، ہندستان، آسٹریلیا تے ترکی وچ ود اگائی جاندی اے۔
/////////////
قس نیسک در کردی سورانی:
نیسک (بە لاتینی: lens culinaris) دانەوێڵەیەکی بەری گیای نیسک و لە بنەماڵەی فاباسیایە. نیسک بە کوڵاوی بۆ خواردن بە کار دێت و چێشتی لێ ساز دەکرێ. قازانجی زۆری بۆ لەش ھەیە، سەرچاوەیەکی زۆر دەوڵەمەندی پرۆتین و ڤیتامینەکانەکانی گرووپی بی و سییە.
//////////////
قس در تاتاری:
Ясмык, азык ясмыгы яки гадәти ясмык (лат. Lens culinaris) — кузаклы гаиләлегенә карый торган үсемлек,төгәл генә әйткәндә Lens ыругының астөре. Ясмык борын заманнардан игелә торган мөһим азык-төлек яки терлек азыгы культурасы. Якын Көнчыгышта аеруча популяр.
///////////
قس هاچ در تاجیکی:
Нас (лотинӣ: Lens culinaris) — растаниест маъмул. Пояаш рост ё каме хам, баландиаш 20 – 55 см.
////////////
قس مرچیمک در ترکی استانبولی:
Mercimek (Lens culinaris), baklagiller (Fabaceae) familyasında yer alan Lens cinsine dahil dört türden biridir. Aslında Lens cinsi içinde bulunan tüm türlerin az çok mercek şekilli ve yenilebilir tohumları topluca "mercimekler" olarak anılsa da Lens culinaris, "mercimek" denildiğinde en çok akla gelen ve en sık tüketilendir.
/////////////
قس مرچو در زازاکی:
Mercu, jew vaşê zireati yo.
//////////
Lentil
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the species Lens culinaris. For the meaning of "lentil" in Indian English, see pulse (legume).
Lentil

Lentils
Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Rosids

Order: Fabales

Family: Fabaceae

Subfamily: Faboideae

Tribe: Vicieae

Genus: Lens

Species: L. culinaris
Binomial name

Lens culinaris
Medikus
The lentil (Lens culinaris) is an edible pulse. It is a bushy annual plant of the legume family, known for its lens-shaped seeds. It is about 40 cm (16 in) tall, and the seeds grow in pods, usually with two seeds in each.
In South Asian cuisine, split lentils (often with their hulls removed) are known as lentils. Usually eaten with rice or rotis, the lentil is a dietary staple throughout regions of India, Pakistan, Bangladesh and Nepal. As a food crop, the majority of world production comes from Canada, India and Australia.

&&&&&&
عدس الماء
نوعی از طحلب است که خرء الضفادع نامند و در طحلب مذکور ش
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
عدس الماء. [ ع َ دَ سُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پر سیاوشان . (بحرالجواهر). برخی گویند چیزی است از قبیل خزه که در آبهای راکد حوضها وغیره روید و ثمری دارد شبیه به عدس . نوعی از طحلب است . (کتاب ثالث قانون ابوعلی چ طهران ص 313). در تحفه  حکیم مومن است که عدس الماء نوعی از طحلب است که خرء الضفادع گویند. (تحفه ص 181).
|| طحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) ۞ چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج ). طِحلِب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزابه . (تفلیسی ). جامه  غوک . (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته ، و سبزرنگ است . (مهذب الاسماء). سبزی که بر کنار و روی حوضها و جویها بندد چون پشمی بر روی آب افکنده . خزه . بزغ سمه . جُل وزغ . ثورالماء. عرمض . عدس الماء، و بر سر آب سبزئی ایستاده باشد... و آن سبزی را به تازی طُحلب گویند. (ذخیره  خوارزمشاهی ). خُروءالضفادع است ، و آنرا به پارسی جامه خواب پک گویند طبیعت آن سرد بود در سوم و گویند در دوم ، و تر بود در دوم ، خون را ببندد و طلا کردن بر ورمهای گرم و نقرس گرم و حُمره و درد مفاصل گرم ، بغایت مفید بود، و چون در زیت کهن بجوشانند عصب را نرم گرداند، و اگر ضماد کنند بر قیله  امعاء کودکان نافع بود. (اختیارات بدیعی ). به پارسی پشم وزغ نامند، و به اصفهان جُل وزغ گویند، و آن جسمی است سبز که بر روی آبهای ایستاده و کنار جویها متکون میشود آنچه مستدیر و متفرق باشد،مسمی به خزازالماء است ، و طحلب لیفی و غزل الماء آن است که مانند رشتها باشد، و هرچه متراکم مثل نمد باشد، خروءالضفادع است . در دوم سرد و تر، و ضماد آن بتنهائی و با آرد جو جهت باد سرخ و اورام حاره و نقرس وقیله و فتق اطفال نافع، و شرب خشک او حابس اسهال مراری ، و چون در روغن زیتون بجوشانند، در تلیین عصب قوی الاثر است . و هرچه بر روی سنگهای دریا متکون شود بسیار قابض ، و طلای او حابس سیلان خون اعضاء است . و چون طحلب را بلع کرده ، درساعت آب گرم آشامیده قی کنند، دراخراج زلوی که به گلو چسبیده باشد مجرب است . (تحفه حکیم مومن ). پارسیان آن را جامه  غوک گویند. ارجّانی گوید: طُحلب سرد است و به این معنی ورمها (را) که از گرمی باشد منفعت کند. و علت نقرس را سود دارد، ودرد پیوندها دفع کند، و پی ها را نرم گرداند، چون باپیه جوشیده شود، و بر مفاصل ضماد کرده آید. (ترجمه صیدنه  ابوریحان ). یتولد من تراکم الرطوبات المائیة، و ینعقد بالبرد، و هو اما حب متفاصل الاجزاء و یسمی خروءالمائی ، او خیوط متصلة، و یسمی غزل الماء، اولابدٌ بالاحجار، و یمسی خروءالضفادع ، و هو اجودها مطلقاً.بارد رطب فی الثانیة، محلل للاورام کلها، و الحمیات الحارة، و ما فی الانثیین ، و من اکله و شرب علیه الماء الحار فوراً و اخرجه بالقی ، اخرج العلق الناشب فی الحلق مجرب . و الملبد بالاحجار یزیل الحرارة و امراضها ضماداً. (تذکره  داود انطاکی ). به پارسی کشش جوی گویند، طبیعتش سرد است در سوم و تر است در دوم . چون بر پیشانی طلا کنند، رعاف را دفع کند، و چون بر ورم گرم و نقرس گرم و وجعالمفاصل گرم گذارند سودمند آید.
|| چغزلاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) طحلب و جل وزغ . (ناظم الاطباء). سبزه ای که بر سرآبهای راکد پدید آید. غوک جامه ، بزغمه . بزغسمه ، جل بزغ . عَذبَة. عَذِبَة. عِرمِض . عِرماض . غَلفَق . ناضر. (منتهی الارب ). جامه  غوک . چیزی مانند ابریشم سبزرنگ که بر روی آبهای ایستاده بهم رسد.چغزابه و چغزباره و چغزپاره و چغزواره . رجوع به چغزو چغزابه و چغزباره و چغزپاره و چغزاوه شود. || کف سبزی که بروی آبهای راکد می نشیند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزاوه و چغزپاره و چغزواره شود. || پوشش سبزی که بر روی خشت و سنگ مرطوب پیدا آید. قشر سبزرنگ نازکی که بر روی بعضی سنگ ها و خشت های نمناک پدید آید و آنها را سبز و لغزان کند. (از منتهی الارب ذیل لغت ورس ). و رجوع به وَرَس شود.
|| ورس . [ وَ رَ ] (ع مص ) چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد.(از اقرب الموارد): ورست الصخرة فی الماء تورس ورساً؛ رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس . (اقرب الموارد).
|| جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه  غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع نیز گویند. خرو الضفادع . رجوع به جل بک (جلبک ) شود.
//////////
عدس الماء (فصيلة-)

عدس الماء (فصيلة-)

عدس الماء (فصيلة ـ)





الشكل (1) مستنقع مغطى بعدس الماء
تضم فصيلة عدس الماء Lemnaceae نباتات صغيرة سابحة عائمة، تُعْرَفُ عادة باسم أبرز أجناسها، وهو عدس
الماء Lemna style='font-size:14.0pt;font-family:"Simplified Arabic"'>،
منتشرة في جميع أنحاء العالم فيما عدا المناطق القطبية، تنتسب إلى رتبة القلقاسيات
أو الأرال Arales lang=AR-SY style='font-size:14.0pt;font-family:"Simplified Arabic"'> من النباتات أحاديات الفلقة. تضم أربعة أجناس متقاربة موزعة على
30 نوعاً تقريباً، تتمثل في الوطن العربي بجنسين وخمسة أنواع. نَوْرَتُها تشبه
نورة الفصيلة القلقاسية Araceae lang=AR-SY style='font-size:14.0pt;font-family:"Simplified Arabic"'>، ولكنها شديدة الصغر ترتفع من 1ـ2مم، تُحمل أزهارها على محور ضامر
محاط ببرقع صغيرة  حرشفي يمثل السبط spathe أو الكفُريَّ، وهي غالباً اثنتان مذكرتان أحاديتا السُّداة
وواحدة مؤنثة.

تعيش نباتات فصيلة عدس الماء حياة حرة لا تتثبت
بالتربة، وتتكون أبدانها من صفيحة صغيرة خضراء، لا تتجاوز أبعادها بضعة مليمترات،
تمثل الأوراق، (يعدها بعض الكُتَّاب ممثلةً لسوق مسطحة)، يختلف سطحها العلوي عن
سطحها السفلي الذي ينطلق منه جذر أو عدد من الجذور الصغيرة غير المتفرعة، طولها من
https://www.arab-ency.com/ar/%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AD%D9%88%D8%AB/%D8%B9%D8%AF%D8%B3-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A7%D8%A1-%D9%81%D8%B5%D9%8A%D9%84%D8%A9
///////////
http://www.dw.com/ar/%D8%B9%D8%AF%D8%B3-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A7%D8%A1-%D9%85%D9%86-%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%B6%D8%A7%D8%B1-%D8%A5%D9%84%D9%89-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%AF-%D8%A3%D8%AE%D8%B6%D8%B1/a-16811786
///////////
عدسک‌آبیان (Lemnoideae) زیرتیره‌ای از قاشق‌واش‌سانانِ آبزی شناور ریسه‌مانند و کوچک هستند که گل‌های آنها ریز و یک‌پرچمی است.


کشت عدس آبی در باتلاق‌ها و دریاچه‌ها می‌تواند به طور عمده‌ای شرایط آلودگی آب‌ها را بهبود بخشد. دیگر کاربرد عدس آبی که به تازگی توسط مهندسان ژنتیک کشف شده این است که انواع اصلاح شده این گیاه برای تولید گیاهان دارویی کاربرد دارد همچنین در مزارع پرورش ماهی این گیاه به عنوان یک منبع غذایی مهم استفاده می‌شود.

منابع[ویرایش]
مجموعه واژه‌های مصوّب فرهنگستان زبان فارسی تا پایان سال ۱۳۸۹.
///////////
قس لمناوات، عدسيات الماء:
اللمناوات أو عدسيات الماء (الاسم العلمي:Lemnoideae) هي أسرة من النباتات تتبع فصيلة اللوفية من الرتبة المزماريات[1]. كانت هذه الأسرة تصنف كفصيلة منفصلة (اللمنية) قبل أن توضع ضمن اللوفية. تضم هذه الأسرة نباتات مائية. تستزرع هذه النباتات لتحويلها إلى طاقة حيوية.

أجناس[عدل]
اللمنة (الاسم العلمي:Lemna)
اللندولتية (الاسم العلمي:Landoltia)
السبيرودلا (الاسم العلمي:Spirodela)
الولفية (الاسم العلمي:Wolffia)
الولفيالا (الاسم العلمي:Wolffiella)
أنظر أيضاً[عدل]
اللمنية
مراجع[عدل]
^ موقع تاكسونوميكون (بالإنكليزية) Taxonomicon أسرة اللمناوات تاريخ الولوج 06 شباط 2014
///////////
قس فَمیلیا کِفزِران در کردی:
Famîleya kefzeran, navê zanistî yê latînî Lemnaceae, famîleyeke riwekan e. Hin riweknas vê famîleyê wekî binekoma Araceae didin diyarkirin. 4 cins 37-38 cureyên vê famîleyê hene. Famîle navê xwe ji kefzerê (Lemna) digire.
Pelên wan bi qasî çend mm ne. Hin ji wan jî bêpel an bêqemçik in. Ên wiha xwe di avê de berdidin, heya ku li perekê avê xwe bicih kirin, seyar in. Cinsên wê: Lemna, Spirodela, Landoltia, Wolffia û Wolffiella.
//////////
Lemnoideae
From Wikipedia, the free encyclopedia
For the Chinese film, see Duckweed (film).
Lemnoideae

Close-up of two different duckweed types: Spirodela polyrrhiza and Wolffia globosa: The latter are less than 2 mm long.

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Monocots

Order: Alismatales

Family: Araceae

Subfamily: Lemnoideae
Genus
Landoltia
Lemna
Spirodela yurry
Wolffia
Wolffiella

Duckweed, or water lens, are flowering aquatic plants which float on or just beneath the surface of still or slow-moving bodies of fresh water and wetlands. Also known as "bayroot", they arose from within the arum or aroid family (Araceae),[1] so often are classified as the subfamily Lemnoideae within the Araceae. Classifications created prior to the end of the 20th century classify them as a separate family, Lemnaceae.
These plants are very simple, lacking an obvious stem or leaves. The greater part of each plant is a small organized "thallus" or "frond" structure only a few cells thick, often with air pockets (aerenchyma) that allow it to float on or just under the water surface. Depending on the species, each plant may have no root or may have one or more simple rootlets.[2]
Reproduction is mostly by asexual budding, which occurs from a meristem enclosed at the base of the frond. Occasionally, three tiny "flowers" consisting of two stamens and a pistil are produced, by which sexual reproduction occurs. Some view this "flower" as a pseudanthium, or reduced inflorescence, with three flowers that are distinctly either female or male and which are derived from the spadix in the Araceae. Evolution of the duckweed inflorescence remains ambiguous due to the considerable evolutionary reduction of these plants from their earlier relatives.
The flower of the duckweed genus Wolffia is the smallest known, measuring merely 0.3 mm long.[3] The fruit produced through this occasional sexual reproduction is a utricle, and a seed is produced in a sac containing air that facilitates flotation.
https://en.wikipedia.org/wiki/Lemnoideae
&&&&&&
عرعر
بفتح دو عین و سکون دو راء مهملتین لغت عربی است بفارسی سرو کوهی و بشیرازی وهل و بسریانی سروبیا جبلا و برومی قرنوس و بیونانی سرو ثمارون و اروس و سرو نمارون نیز نامند
ماهیت آن
دو نوع است یکی بزرک و از سرو کوتاه تر و کوچکتر و ثمر آن بقدر فندقی و با اندک شیرینی و دوم از ان کوچکتر و ثمر آن بقدر باقلا و مستدیر و کفته اند ثمر عرعر غیر ثمر ابهل است و بعضی ابهل دانسته و بعضی کفته شربین از ان بهم می رسد
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک و ثمر آن کرم در سوم و خشک در اول دوم و در اول کرم و در دوم خشک نیز کفته اند
افعال و خواص آن
مسخن و مفتح سدد و با قوت قابضه و مقاوم سموم و مدر بول و حیض امراض الصدر و المعده و غیرها آشامیدن دو درم آن جهت تفتیح سدد و سرفه و درد سینه و طحال و ضعف معده و کسر ریاح بواسیر و مغص و درد رحم و درور منی و ودی و مذی و شکافته شدن عضل و کزیدن هوام خصوص با شراب انجیر و جلوس در طبیخ آن جهت اختناق رحم و ضماد آن جهت قطع عرق و تقویت بدن نافع و مورث خشونت سینه مصلح آن کثیرا مقدار شربت آن یک مثقال و کویند از خواص آنست که چون هشت عدد آن را در سر بندند باعث قبول و عظمت در نظرها است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است . (آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو باشد و آن سرو کوهی است . و به هندی آنرا چیر گویند که روغن چوب آن معروف است . (غیاث اللغات ). درخت سرو و آن فارسی است . یک دانه  آن عرعرة است و گویند آن «ساسم » است . و برخی گویند درختی است که از آن قطران بعمل آید. (از اقرب الموارد). درختی است شبیه به صنوبر و در دشت روید و در عربه و وادی موسی یافت میشود. و بسا میشود که بز آنرا نمی چرد.(قاموس کتاب مقدس ). سرو. (دهار) (مهذب الاسماء). ناژ. سرو جبلی . (زمخشری ). آنرا سرو کوهی و قزاونه و اورس گویند. میوه اش مانند زعرور است بلکه سیاه تر بود. وبوی خوش دارد و آنرا ابهل خوانند. (نزهة القلوب ) نوعی پیرو که بنام سروکوهی نیز معروف است . و معمولاً دردهات ایران و نقاط جنگلی شمال در تداول عامه آنچه را که بنام عرعر مینامند اقسام مختلف سروکوهی و پیرو میباشد. که از تیره  کوپرساسه ۞ هستند. (از فرهنگ فارسی معین ). به تازی درخت سرو را گویند و به هندی هوه گویند. ارجانی گوید دانه  او گرم و خشک است در سه درجه . و بول از مثانه و خون حیض از رحم براند. و معده را پاکیزه کند. و علتی را که آنرا اختناق الرحم گویند منفعت کند. (از تذکره  ضریرانطاکی ). سرو کوهی است و او از سرو کوتاه تر و کوچکتر، و ثمرش بقدر فندقی و با اندک شیرینی ، غیر ابهل است . گویند نگاه داشتن هشت عدد ثمر او در سر باعث قبول و عظمت در نظرها است . (از تحفه  حکیم مومن ). در قدیم ، سرو کوهی یعنی پیرو باشد، و آنرا در لاتین ژونی پروس ۞ و در فرانسوی ژنوریه ۞ گویند. و عرعر که در شعرشاعران آمده است این درخت است نه بمعنی درخت عرعر امروزی . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : و اندروی [ شهر بوشنگ ] درخت عرعر است . (حدود العالم ).
بزرگ بتکده ای پیش و در میانش بتی
به حسن ماه و لیکن به قامت عرعر.
فرخی .
ز عرعر تراشند منبرش ازیرا
نریزد ز باد خزان برگ عرعر.
عنصری .

تو گوئی به باغ اندر آنروز برف ۞
صف ناژ بود ۞ و صف عرعران .
منوچهری .

خجسته خواجه سید در آن نیکو بهارستان
گرازان زیر سنبلها و نازان زیر عرعرها.
منوچهری .

چون فاخته  دلبر، برتر پرد از عرعر
گویی که به زیر پر، بربسته یکی جلجل .
منوچهری .

و آنت گوید بر سر هفتم فلک
جوی آب و باغ ناژ و عرعر است .
ناصرخسرو.

اگر چیز از مراد خویش بودی
نگشتی خار بُن جز ناژ و عرعر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 182).

جزیره  خراسان چو بگرفت شیطان
در و خار بنشاند و برکند عرعر.
ناصرخسرو.

تا عرعر از باد نوان است همی باد
حضرت به تو آراسته چون باغ به عرعر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 177).

تا بتابد ز آسمان پروین
تا بروید به بوستان عرعر.
مسعودسعد.

رایات او چو دید نقیبت بهشت گفتا
زین راست تر به باغ بقا عرعری ندارم .
خاقانی .

کاریز برده کوثر در حوضهای ماهی
پیوند کرده طوبی با شاخهای عرعر.
خاقانی .

یاسمین رویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند.
سعدی .

- حب العرعر ؛ ابهل است ، و آن گرم و خشک در دوم است . (ازمنتهی الارب ). رجوع به ابهل شود.
|| اقسام مختلف «پیرو» است که گیاهی باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پیرو شود. || ابهل ، که گیاهی باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابهل شود. || نامی است که امروز در باغهای تهران به غلط به الانتوس گلاندولوزا ۞ دهند. و آن بومی چین و ژاپن است و اخیراً به ایران آورده شده و در نقاط خشک انتشار یافته است . درختی است با برگهای دراز وگنده و بدبوی و چوبی سخت سست که بسرعت با پاجوشها که زند بسیار شود. و امروز مردم عرب ترجمه  نامهای فرهنگی آنرا بر آن نهاده اند، از قبیل شجرةاﷲ و شجرةالسماء. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). درختی است از تیره  عرعرها، ۞ که دارای برگهای مرکب و برگچه های بسیار است . اصل این گیاه از چین و ژاپن است و بتازگی به ایران آورده شده و در باغها و پارکها و کنار خیابانها کاشته میشود. ارتفاع این درخت تا بیست متر نیز میرسد. انساج این گیاه دارای ترشح صمغی میباشد که بسیار متعفن و بدبو است . در لمس ، بوی آن استشمام میشود. رویهمرفته درخت عرعر درختی است زیبا و تنومند که در هر شرایطی حتی مناطق معتدله  سرد نیز تکثیر و انتشار مییابد. ازدیاد این درخت به طور طبیعی و به سهولت توسط اعضای زیرزمینی آن صورت میگیرد به طوری که غالباً به علت سرعت ازدیاد و انتشار، مانع بزرگی برای درخت کاری در باغها میگردد. برگهایش بزرگ به درازی شصت تا هفتاد سانتیمتر و مرکب از پانزده تا بیست زوج برگچه میباشد، به اضافه  یک برگچه  انتهایی . گلهایش در برخی انواع نرماده ، ولی گیاه دو پایه است ، به طوری که گلهای نر فقط شامل ده پرچم در دو ردیف و مادگی تحلیل یافته ای است . و گل ماده دارای چند پرچم عقیم و مادگیش مرکب از پنج برچه است . میوه اش خشک و ناشکوفا و بالدار است . پوست درخت عرعر دارای اثر ضدکرم تنیا است . توضیح اینکه در برخی کتب عرعر را جزو تیره  سماقیان ذکر کرده اند و این خطاست . و شاید این اشتباه از اینجا ناشی شده که عرعر را مرادف با Vermix Rhus تصور کرده اند و این گیاه از تیره سماقیان است . (فرهنگ فارسی معین ). || در تونس این نام را به سندروس ۞ اطلاق کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- تیره  عرعرها ؛ تیره ای از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که اکثر به صورت درختان تنومند و عظیمند. برگهای گیاهان این تیره معمولاً منفرد و غالباً مرکب است و شامل برگچه های منقسم و یا تغییر شکل یافته به صورت خار میباشند. گلهای این تیره منفرد و کوچک ونر ماده و دو پایه و یا یک پایه است . میوه  آنها ناشکوفا و غالباً به صورت شفت و دارای دانه  آلبومن داراست . (فرهنگ فارسی معین ). نمونه  این تیره درخت الانتوس گلاندولوزا میباشد که امروزه به نام عرعر در باغها کاشته میشود.
//////////////
https://mvahdatid5gmailcom.blogspot.co.uk/2016/03/blog-post_51.html

&&&&&&
عرق
بتحریک عین و را و قاف لغت عربی است بسریانی وعنان و بیونانی اوبیهون و برومی اوروسیس و بفارسی خوی و بهندی پسینه نامند
ماهیت آن
چیزیست که از مسامات بدن حیوان ترشح کند و برآید خصوصا نزد حرکات و کرمی هوا و استعمال چیزی که عرق آورد و کفته اند که آن فضول رقیقۀ حاصله از غذا در بدن است که از راه منافذ و مسامات دفع می کردد و کفته اند ماهیت دم است که مشوی می کرداند آن را مرار و شیر را نیز مائیت دم می دانند
طبیعت آن
کرم و تر
افعال و خواص آن
محلل و جالی است و عرق انسان و هر حیوانی در طی اسم آن مذکور شده و می شود ان شاء اللّه تعالی و از خوردن عرق دابه زردی رنک و سبزی آن و خناق و سیلان عرق بسیار و بدبو عارض می کردد علاج آن تنقیه بماء العسل پس آشامیدن میفختج و روغن کل و تریاق الطین مختوم و آشامیدن زراوند و ملح اندرانی از هریک نیم درم با آب کرم است و نیز عرق بتحریک عین و را و قاف اسم مای مقطر از حبوب و اخشاب و کلها و بیخهای رطبه و یا یابسه است که بقرع و انبیق مقطر نمایند بدستور مفررو در قرابادین کبیر ذکر یافت و در قرابادین این کتاب نیز ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد و در طی ذکر هر چیز نیز بالاجمال ذکر می یابد طبیعت هریک آن راجع بطبیعت چیزی است که از ان مقطر نموده باشند
افعال و خواص آن
نیز راجع بآن چیز است و لیکن الطف و سریع النفوذتر و تاثیر آن در بعضی مواد زیاده و اکثار آشامیدن عرقهای حارۀ حاده مانند دارچینی و نانخواه و سیر و امثال اینها محرق خون و مورث امراض حاره و بدستور عرق قندی
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
عرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) ۞ خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی انسان ودیگر حیوانات و تری که از تن آنان تراوش کند. و گاه در غیر حیوان هم گویند. (ناظم الاطباء).آب پوست است که از ریشه  مویها جاری گردد. و آن اسم جنس است و جمع نگردد. و اصل آن برای حیوان است و در غیر آن ، به صورت استعاره به کار رود. (از اقرب الموارد). رطوبت که از مسام حیوان تراود در گرما و پاره ای بیماریها. (یادداشت مرحوم دهخدا). خوی که از مسامات درآید، و اطلاق آن بر رِشح کوزه و مانند آن مجاز است . و پاک و بیدار، از صفات آن است ؛ و انجم ، ستاره ، اختر، سهیل ، سیماب ، قایم النار، باران ، شبنم ، گوهر، انجم دانه ، دیده بان ، چشم ، حباب و جام شراب از تشبیهات اوست . و با لفظ نشستن و ریختن و آمدن و کردن و افشاندن و برانداختن مستعمل است . (از آنندراج ). مایعی شفاف و بی رنگ (باستثنای مواقع غیرطبیعی و مرضی که گاهی رنگی میشود) ودارای بوی مخصوص که نسبت به نواحی مختلف بدن مانند تنه و زیر بغل ها و کف دستها و پاها و پوست بیضه ، فرق میکند. بوی مخصوص عرق بعلت وجود اسیدهای چربی فرار است که در ترکیب عرق وجود دارد. وزن مخصوص عرق 1/004و واکنش آن اسید است . ولی عرق زیر بغل و عرق بعضی حیوانات دارای فعل و انفعالات قلیایی است . عرق از تمام سطح پوست بدن توسط غدد مخصوص عرق که در داخل جلد قرار دارند ترشح میشود و تعداد غدد مترشحه  عرق را در بدن انسان به دو میلیون تخمین زده اند. ترشح عرق از بدن دایمی است به طوری که در هوای سرد نیز مقداری عرق ترشح میشود. نرمی و لطافت جلد و رطوبت پوست بدن به واسطه  همین ترشح دائمی است . به طور متوسط ترشح عرق در هر ساعت در یک انسان بالغ بین 30 تا 40 گرم است . عرق در هر هزار گرم 990 گرم آب دارد و 10 گرم بقیه مواد معدنی و آلی است . مهمترین ماده  آلی عرق اوره است که در حدود 0/44 گرم تا یک گرم در هر هزار گرم عرق موجود است . (فرهنگ فارسی معین ). حِمَّه . حَمیم مَسیح . هَجم : چون به خادم رسیدم به حالی بودم عرق بر من نشسته . (تاریخ بیهقی ص 172). امیرالمومنین چون مرا بدید بر آن حال ، به بزرگی خویش فرمود خادمی را که عرق از روی من پاک کند. (تاریخ بیهقی ص 173).
غذا به طعم لعاب عسل رسد به گلو
عرق به بوی گلاب و عرق چکد زمسام .
ابوالفرج رونی .
/////////
|| خوی . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] ۞ (اِ) عرق . آب رطوبت که از مسامات جلد انسان و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم الاطباء). حِمَّة. حَمیم . (یادداشت بخط مولف ) :
آن قطره  باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان بر.
کسائی .
///////////
https://www.google.co.uk/webhp?sourceid=chrome-instant&ion=1&espv=2&ie=UTF-8#q=sweat&*&dobs=sweat
//////////
https://en.wikipedia.org/wiki/Perspiration
&&&&&&
عرن
بفتح اول و دوم و نون و عرب آن را اعظم السبق خوانند
ماهیت آن
زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسپ و شتر می باشد
طبیعت آن
مانند مزاج سم است و شدید الیبس
افعال و خواص آن
نیز مانند آنست و در ظلف ذکر یافت و بالجمله چون مقدار نیم درم آن را با سرکه سائیده بنوشند جهت صرع رطوبی و با آب و یا با کلاب جهت سموم جمیع اصناف عوام و بخور آن جهت اختناق رحم و حمی ربع مفید و کفته اند از خواص آنست که چون صاحب حمی ربع بقصد رفع تپ آن را از حیوان جدا کند رفع تپ او می شود و مجرب دانسته اند و نیز عون نزد اهل شام اسم نوع سفید هیوفاریقون است ان شاء اللّه تعالی در حرف الها خواهد آمد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
عرن . [ ع َ ] ۞ (اِ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است . (از برهان ).اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است . و سائیده  او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی ، و با آب سرد جهت جمیع سموم ، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است . و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه ). || به لغت اهل شام ، نوع سفید یوفاریقون است . (از مخزن الادویه ). یوفاریقون ابیض . اوفاریقون ابیض .
&&&&&&
عروق الصباغین
فوه الصبغ* است و کویند اسم عروق الصفرا** است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* روناس (نام علمی: Rubia tinctorum) نام یک گونه از سرده روناس است. گیاهی است که به حالت خودرو در مناطق مدیترانه، در شمال آفریقا و بعضی مناطق آسیا می‌روید. ساقه این گیاه پوشیده از خارهای ریز می‌باشد و ارتفاع آن تا حدود دو متر می‌رسد. روناس با استفاده از خارهای ریزی که دارد به دیوار و درختان می‌چسبد و بالا می‌رود.

برگهای آن بیضی، نوک تیز و دراز بوده که به صورت گروهی و به شکل چتر از کنار ساقه بیرون می‌آید. گلهای روناس کوچک و به رنگ زرد مایل به سبز می‌باشد. میوه آن گوشتی و به رنگ تیره‌است. ریشه آن به نام روناس معروف است به رنگ قرمز تیره و به صورت دراز، باریک و استوانه‌ای می‌باشد. دارای طعمی تلخ و گس بوده و قسمت مهم این گیاه از نظر طبی بشمار می‌آید. از ریشه روناس در قدیم برای رنگرزی پارچه و نخ استفاده می‌شده‌است.

محتویات  [نمایش]
ترکیبات شیمیایی[ویرایش]
ریشه روناس دارای ماده‌ای رنگی به نام جوهر روناس می‌باشد که برای رنگرزی بکار می‌رفت ولی بعد از اینکه توانستند این ماده را به طریقه شیمیایی تهیه کنند کشت آن برای تهیه آلیزارین متوقف گردید.

خواص داروئی[ویرایش]
روناس از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک است.

بازکننده گرفتگی‌ها در بدن است.
ادرار آور است و حبس‌البول را درمان می‌کند.
برای معالجه بیماری فلج آن را با عسل مخلوط کرده و به بیمار بدهید.
ترشح شیر راز یاد می‌کند.
درد سیاتیک را رفع می‌کند.
یبوست‌های سخت را معالجه می‌کند.
اشتهاآور است.
قاعده‌آور است.
خارش پوست را برطرف می‌کند بدین منظور می‌توان از ضماد استفاده کرد و یا اینکه جوشانده آن را در وان حمام بریزید و مدتی در آن استراحت کنید.
اوره خون را پائین می‌آورد.
جوش خوردن استخوان شکسته را تسریع می‌کند.
تورم را در بدن از بین می‌برد.
از کمپرس جوشانده روناس برای رفع بیماریهای پوستی استفاده کنید
در آذر بایجان و اردبیل به نام «بویاق» معروف است پودر آن را با عسل مخلوط کرده وبا آتل بر روی محل شکستگی استخوان می‌بندند
طرز استفاده[ویرایش]
دم کرده: یک قاشق مرباخوری ریشه خرد شده روناس را در یک لیوان آب جوش ریخته، بگذارید به مدت ۱۰ دقیقه دم بکشد. مقدار مصرف آن نصف فنجان سه بار در روز است. جوشانده روناس: ۱۰ گرم ریشه روناس را در یک لیتر آب ریخته و بگذارید برای مدت ده دقیقه بجوشد. این جوشیده را در وان حمام بریزید و برای رفع بیماریهای پوستی در آن استراحت کنید.

زیان‌ها: همان‌طور که گفته شد روناس ترشح ادرار را زیاد می‌کند و فشار آن را بالا می‌برد بنابرین ممکن است در اثر استفاده زیاد ایجاد خون در ادرار کند و در اینصورت بهتر است که روناس با کتیرا خورده شود.

در طب سنتی کرمانشاه روناس (رینیاس در کردی) با زرده تخم مرغ کردی به شکل ضماد برای شکستگی استخوان همراه با آتل به مدت سه روز استفاده می‌شود. در آذر بایجان و اردبیل به نام «بویاق» معروف است آن را با عسل مخلوط کرده وبا آتل بر روی محل شکستگی استخوان می‌بندند

منابع[ویرایش]
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Rubia tinctorum»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۶ ژوئن ۲۰۱۶).
////////
قس فُوَّة الصَّبْغِيَّة، فُوَّة الصَّبْغ، فُوَّة الصَّبَّاغ:
الفُوَّة الصَّبْغِيَّة أو فُوَّة الصَّبْغ[2] أو فُوَّة الصَّبَّاغ[3] (الاسم العلمي: Rubia tinctorum) هو نوع نبات من جنس الفُوَّة، ذي أزهار مصفرة، وطول من 30 إلى 150 سم. يعطي جذر الفوة صباغ أحمر. وينبت في الأحراج والآجام (ج أجمة)، فهو لا يحتاج إلى رعاية يعد إزالة الأعشاب الضارة من حوله. يبج أن ينزع النبات من الأرض بعد حلحلة التربة. تجرد الساق من الأوراق وتوضع الجذور في المستودع لتجف. عندما تجف الجذور تطحن وتحول إلى مسحوق ويوضع في قدر مع بعض الماء، ويسخن المزيج لاستخراج الصباغ الأحمر البراق. ويمكن استعمال حجر الشب كمرسخ لوني ليعطي لون أحمر عميق لألياف الصوف. وإذا استخدم وعاء نحاسي يمكن الحصول على لون أكثر بريقاً.

وقد ورد في معجم تاج العروس أن (الفوه كسكر عروق رقاق طوال حمر يصبغ بها، نافع للكبد، والطحال، والنسار، وجع الورك، والخاصرة، مدر جداً، ويعجن بخل فيطلى به البرص، فإنه يبرأ). وهو نبات دائم الخضرة بأوراق ذات طول 5-10 سم وعرض 2-3 سم، وتنمو الأوراق بشكل حلزوني حول الساق، وهي 4-7 أوراق تنمو بشكل نجمي. يمكن للجذور أن تبلغ 1 متر طولاً، وبثخانة 12 مم، وهو مصدر الصباغ الأحمر المعروف بلون الفوة الزهري (Rose madder). الثمار ذات لون أسود بعد أن تنضج.

المراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : Species Plantarum. 1st Edition, Volume 1 — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358128 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد: 1 — الصفحة: 109
^ تفسير كتاب دياسقوريدوس في الأدوية المفردة، ابن البيطار، تحقيق إبراهيم بن مراد، بيت الحكمة، [[|تونس (مدينة)]] 1990.
^ معجم أسماء النبات، أحمد عيسى، المطبعة الأميرية بالقاهرة 1349 هـ.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: فوة صبغية
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 1107374  GBIF: 2892272  PlantList: kew-180430  Tropicos: 27904511  ITIS: 35145  ncbi: 29802  IPNO: 765369-1  GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=32244 FOC: 220011762  PLANTS: RUTI2  AFPD: 153236
////////
قس عادی بویاق اُتو در آذری:
Adi boyaqotu (lat. Rubia tinctorum)[1] - boyaqotu cinsinə aid bitki növü.[2]
/////////
قس کُکبویا بیکتیسی در ترکی استانبولی:
Kökboya bitkisi (Rubia tinctorum), köklerinden alizarin ve parparin adlı boyar maddelerin (kök boya) elde edildiği bir çiçekli bitki türüdür. Anadolu'da çok değişik isimleri vardır. En sık bilinenleri boya çili, boyalık kökü, boya pürçü, boya sarmaşığı, kuş dolaştıran otu, dil karartan, kırmızı boya, kırmızı kök, yapışkan yumurta boyasıdır. Anavatanı Akdeniz bölgesidir. Orta ve Batı Anadolu bölgelerinde çok yetiştirilir. Türün köklerinden elde edilen Alizarin ve Parparin maddeleri ile hazırlanan boya, Dünya'da Türk kırmızısı adıyla bilinir. İplik boyamacılığında kullanılan ilk bitki olduğu bilinmektedir. İlk olarak Manisa-Alaşehir'de kullanıldığı sanılmaktadır.
//////////////
Rubia tinctorum, the common madder or dyer's madder, is a herbaceousperennial plant species belonging to the bedstraw and coffee family Rubiaceae.
Contents
  [show]
Description[edit source]

The common madder can grow up to 1.5 m in height. The evergreen leaves are approximately 5–10 cm long and 2–3 cm broad, produced in whorls of 4–7 starlike around the central stem. It climbs with tiny hooks at the leaves and stems. The flowers are small (3–5 mm across), with five pale yellow petals, in dense racemes, and appear from June to August, followed by small (4–6 mm diameter) red to black berries. The roots can be over a metre long, up to 12 mm thick and the source of red dyes known as rose madder and Turkey red. It prefers loamy soils (sand and clay soil) with a constant level of moisture. Madder is used as food plants for the larvae of some Lepidoptera species including the Hummingbird Hawk Moth.
https://en.wikipedia.org/wiki/Rubia_tinctorum
//////////
https://mvahdatid5gmailcom.blogspot.co.uk/2016/04/blog-post_55.html
- روناس . (اِ) ۞ روغناس . رناس . روین . روینک . عروق الصباغین . عروق ضمر. فوه . نباتی است رنگی که بیشتر در آذربایجان و حوالی یزد روید و رنگرزی را به کار آید. (یادداشت مولف ). به معنی همان رودنک که جامه بدان سرخ کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از شرفنامه  منیری ) (از غیاث اللغات ). روین . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). گیاهی است معروف که بدان جامه و ابریشم رنگ کنند و به عربی فوه و عروق الخمر خوانند. (برهان ). اسم فارسی فوةالصبغ است . (تحفه  حکیم مومن ). گیاهی است از تیره  روناسیان بسیار شبیه به شیرپنیر، دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد. ارتفاع آن بدو متر می رسد ولی برگهای آن درشت تر است ، و از ریشه  آن ماده  قرمزرنگی به دست می آید که در رنگرزی به کار می رود. (فرهنگ فارسی معین ) : و از شهر بردع ابریشم خیزد و استران نیک و روناس و شاه بلوط و کرویا. (حدود العالم ).
** زرد چوبه(عروق الصفرا)

زردچوبه، عروق الصفرا
Curcuma longa
گویند اسم عروق‌الصفر است و به فارسی زردچوبه نامند؛ دو نوع است یکی کبیر و دیگری صغیر و صغیر آن مامیران است و در حرف میم مذکور خواهد شد و کبیر آن بیخ نباتی است ساق آن به قدر دو زرع و از بیخ آن شعبه‌ها روئیده و بر هر شعبه برگ‌ها شبیه به برگ موز تازه کوچکی رسته و از برگ زرنباد بزرگ‌تر و گل آن زرد و در خوشه به قدر یک شبر و تخم آن سیاه رنگ بسیار ریزه و بیخ آن زرد و بعد برآوردن از زمین آن را بریده جوش داده خشک نموده به اطراف می‌برند و تازۀ آن بدطعم و رائحه تا سه چهار ماه بعد نیکو می‌گردد.
طبیعت آن در سوم گرم و خشک و شیخ‌الرئیس تا دوم گرم و خشک گفته خواص عمومی آن جلا دهنده بینائی و باز کننده گرفتگی های کبد و برای رفع استسقاء و یرقان نافع است استعمال آن در ترکیب با سایر داروهای مناسب در تسکین درد دندان و جرب و تقویت چشم و بی حالی آن به کار برده می شود. خشک کننده زخم ها و رافع درد و تورم شدید آن ها می شود. اورام و درد های آن ها را نیز رفع می نماید. برای قلب بسیار مضر و مصلح آن آب لیمو و ترنج است مقدار خوراکی آن حداکثر تا دو درم 7000 گرم است

افعال و خواص دیگر آن: جلادهنده چشم و مفتح سده جگر و جهت استسقا و یرقان نافع چون یک درم آن را با شراب ابیض و با هم وزن آن انیسون بیاشامند و جویدن آن جهت تسکین درد دندانها خصوص اندک بریان نیم گرم آن و اکتحال[1] آن جهت جرب و ضد سودا رقیق و تقویت چشم و عصاره آن روشنایی چشم بیفزاید و بیاض حادث در آن را برطرف کند و ضماد آن با شراب زایل کننده نمله[2] و خشک کننده زخم ها است و تکمید[3] بدان مسکن امراض و محلل اورام خصوص ورم حادث بعد از فصد و طلای آب گل آن زایل کننده کلف[4] و بهق[5] و آثار جلد.


________________________________________
[1] سرمه کشیدن
[2] بسیار موذی
[3] گرم کردن عضوی به بستن کماد و جز آن بر وی
[4] کک مک
[5] پیسی ظاهر پوست بر خلاف برص
 منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی
 کلید واژگان
زخم درد دندان اورام زردچوبه
////////////
عروق الصباغین . [ ع ُ قُص ْ ص َب ْ با] (ع اِ مرکب ) زردچوبه . (ناظم الاطباء). عروق صفر. بقلةالخطاطیف . مامیران . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروق .رجوع به عروق و ترکیب «عروق صفر» ذیل «عروق » شود.
- - عروق صفر ؛ العروق الصفر. عروق الصفر. زردچوبه ، یا هُرد، یا مامیران ، یا کرکم خرد است . (منتهی الارب ). گیاهی است صباغان و رنگرزان را، و گویند آن هُرد است ، و نیز گویند آن مامیران یا کُرکُم صغیر است . (از اقرب الموارد). عروق الزعفران است . (مخزن الادویة). بقلةالخطاطیف . ریشه  شجرةالخطاطیف . خالیدوینون کبیر. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). به فارسی زردچوبه گویند، و آن بیخ نباتی است برگش شبیه به برگ گشنیز و مایل به کبودی و ساقش بقدر ذرعی و باریک و پرشعبه و پربرگ ، و گل او مایل به سفیدی و زردی ، و آب برگش مایل به سرخی و ثمرش مثل خشخاش ، و قسم صغیر او مامیران است . در سیُم گرم و خشک و جالی و مفتح سده  جگر است . و گویند فوةالصبغ است . (از تحفه  حکیم مومن ). گیاهی است از تیره  کوکناریان به ارتفاع 30تا 80 سانتیمتر که معمولاً بر روی دیوارها و اماکن مخروبه میروید. برگهایش دارای 5 تا 7 قسمت مشخص است . جام گلش زردرنگ و کاسه  گل آن نیز به رنگ جام است . بر اثر خراشی که بر برگها یا ساقه  این گیاه وارد آیدشیرابه  نارنجی رنگ تلخ و سوزنده ای خارج میشود که دارای اثر مسهلی است . انساج این گیاه شامل آلکالوئیدهائی نظیر کلیدونین و سانگینارین و کلریترین و اسید کلیدونیک می باشند. عصاره  این گیاه را گاهی جهت از بین بردن زگیل تجویز میکنند. و نیز سابقاً برای از بین بردن تومورهای سرطانی تجویز میشده است . مامیران . مامیران کبیر. مامیرون . ممران . بقلةالخطاطیف . شجرةالخطاطیف . خلیدونیون . خالدونیون . خالدونیون . کالیدونیون . عروق الصباغین . حشیشةالخطاف . حشیشةالصفراء. عروق الزعفران . قیرلانغج اوتی . (فرهنگ فارسی معین ).
&&&&&&
عروق الصفر
بضم عین و راء مهمله و سکون واو و قاف و ضم صاد و سکون فا و راء مهمله و آن را حشیشه الصفرا و عروق الزعفران و عروق الصباغین نیز نامند و بعربی هر دو بقله الخطاطیف و بیونانی خالدونیون و خلدونیون و طوماغا نیز و برومی کالیدونیون و بفارسی زردچوبه و بهندی هلدی نامند
ماهیت آن
دو نوع است یکی کبیر و دیکری صغیر صغیر آن مامیران است و در حرف المیم مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی و کبیر آن بیخ نباتی است ساق آن بقدر دو ذرع و از بیخ آن شعبها روئیده و بر هر شعبه برکهای شبیه ببرک موز تازه کوچکی رسته و از برک زرنباد بزرکتر و کل آن زرد و در خوشه بقدر یک شبر و تخم آن سیاه رنک بسیار ریزه و بیخ آن زرد و بعد برآوردن از زمین آن را بریده جوش داده خشک نموده باطراف می برند و تازۀ آن بدطعم و رائحه تا سه چهار ماه پس نیکو می کردد و کویند در میان آن بندرت بعضی دانهای سمی بهم می رسد و آن صلب تر و مائل بتیرکی است و آن را بهندی هلدیا نامند و کسانی که می شناسند چیده برمی آورند و تتمه را جوش می دهند و احیانا بعضی دانها شبیه بمامیران در میان بستهای زردچوبه بهم می رسد و آنچه در ماهیت آن صاحب تحفه و غیره نوشته اند بیان واقع نیست و منبت آن بلاد چین و هند و بنکاله و دکهن است و بهترین آن تازه خوشرنک کمریشۀ آنست
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
جالی بصر و مفتح سدۀ جکر و جهت استسقا و یرقان نافع چون یک درم آن را با شراب ابیض و با هموزن آن انیسون بیاشامند و مضع آن جهت تسکین وجع اسنان خصوص اندک بریان نیمکرم آن و اکتحال آن جهت جرب و بیاض رقیق و تقویت چشم و عصارۀ آن روشنائی چشم بیفزاید و بیاض حادث در ان را برطرف کند و ذرور آن مجفف قروح و رافع درد و ورم آنها و لهذا اهل هند بعد از حجامت بلافاصله ذرور آن را بران موضع می مالند و ضماد آن با شراب زائل کنندۀ نمله و مجفف قروح است و تکمید بدان مسکن اوجاع و محلل اورام خصوص ورم حادث بعد از فصد و طلای آب کل آن زائل کنندۀ کلف و بهق و آثار جلد مضر قلب بمضرت بسیار مصلح آن آب لیمو و اترج مقدار شربت آن تا دو درم بدل آن فوه الصبغ و نیم وزن آن در امراض عبن مامیران و در غیر آن نیم وزن آن نیز عاقرقرحا است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
عروق الزعفران . [ ع ُ قُزْ زَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصفر است . (تحفه  حکیم مومن ). زردچوبه . عروق صُفر. عروق صباغین . رجوع به عروق صباغین و عروق صفر شود.
- - عروق صفر ؛ العروق الصفر. عروق الصفر. زردچوبه ، یا هُرد، یا مامیران ، یا کرکم خرد است . (منتهی الارب ). گیاهی است صباغان و رنگرزان را، و گویند آن هُرد است ، و نیز گویند آن مامیران یا کُرکُم صغیر است . (از اقرب الموارد). عروق الزعفران است . (مخزن الادویة). بقلةالخطاطیف . ریشه  شجرةالخطاطیف . خالیدوینون کبیر. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). به فارسی زردچوبه گویند، و آن بیخ نباتی است برگش شبیه به برگ گشنیز و مایل به کبودی و ساقش بقدر ذرعی و باریک و پرشعبه و پربرگ ، و گل او مایل به سفیدی و زردی ، و آب برگش مایل به سرخی و ثمرش مثل خشخاش ، و قسم صغیر او مامیران است . در سیُم گرم و خشک و جالی و مفتح سده  جگر است . و گویند فوةالصبغ است . (از تحفه  حکیم مومن ). گیاهی است از تیره کوکناریان به ارتفاع 30تا 80 سانتیمتر که معمولاً بر روی دیوارها و اماکن مخروبه میروید. برگهایش دارای 5 تا 7 قسمت مشخص است . جام گلش زردرنگ و کاسه  گل آن نیز به رنگ جام است . بر اثر خراشی که بر برگها یا ساقه  این گیاه وارد آیدشیرابه  نارنجی رنگ تلخ و سوزنده ای خارج میشود که دارای اثر مسهلی است . انساج این گیاه شامل آلکالوئیدهائی نظیر کلیدونین و سانگینارین و کلریترین و اسید کلیدونیک می باشند. عصاره  این گیاه را گاهی جهت از بین بردن زگیل تجویز میکنند. و نیز سابقاً برای از بین بردن تومورهای سرطانی تجویز میشده است . مامیران . مامیران کبیر. مامیرون . ممران . بقلةالخطاطیف . شجرةالخطاطیف . خلیدونیون . خالدونیون . خالدونیون . کالیدونیون . عروق الصباغین . حشیشةالخطاف . حشیشةالصفراء. عروق الزعفران . قیرلانغج اوتی . (فرهنگ فارسی معین ).
///////////
بقلة الخطاطیف‌
صاحب جامع گوید عروق الصفر است اما آنچه محقق است دواء الخطا می‌خوانند و آن مامیران است
______________________________
صاحب تحفه می‌نویسد: دواء الخطاطیف است و گویند عروق صفر است‌
اختیارات بدیعی
///////////
- کرکم:
 هو الزّعفران الهندی، و هو نوعان، کبیر و صغیر، فالصغیر:
المامیران (فی م)، و الکبیر من جنس الجنبة، له ورق کورق بطراخیون- و هو الکبیکج- إلّا أنه أنعم إلی الزّرقة، مع کلّ ورقة زهرة صفراء کزهر السیّکران، و ساق مدوّرة کساق الخیری، طول ذراع، و أغصان کثیرة، کثیف الورق، منتن الرائحة، ثمره کثمر الخشخاش، دقیق، طویل کطول ثمر الکبر، فیه بزر أعظم من بزر الخشخاش، و أصل أصفر فی غلظ الزراوند الطویل، فی غلظ الإبهام، فیه صلابة و شعب کثیرة، و هو کلون الزعفران المذاب بالماء، فی طعمه حرارة و مرارة تلذع اللسان. نباته بالهند و بلاد الحبشة، تصبغ به الثیاب المزعفرة. و ذکره (د) فی 2، و (ج) فی 1، و یسمّی (ی) خالیدونیون
طوماغا- أی المامیران الکبیر- (فس) در سویق، و بعض الناس یعرفه بالعروق الصّفر، و یسمّی أصابع الملک و أصابع القینات، و هو الجادی و الجسد و الجساد، من (العین)؛ و یظنّ قوم أنه خلدونیون لأنه إذا عمیت فراخ الخطاف أتت الأمّ هذا النبات و لمست به أعینها فصارت مبصرة، و یشبه نباتا آخر یستعمله الصباغون، یسمّونه أرجاقن، و هی عروق صفر تجلب إلینا من العدوة، من غماره[705].

1185- کرکم صغیر:
 هو المامیران، نبات دقیق، له أغصان مربّعة نحو شبر، و بعضها یفترش علی الأرض، ورقه تشبه ورق قسوس، إلّا أنها أشدّ استدارة و أصغر و أقرب إلی البیاض، و أصله ذو شعب کثیرة، رقاق تخرج من موضع واحد شبه قصب حنطة مجموعة، و یکون منها ثلاث و أربع أطول من الباقیة. منابته عند الآجام و قرب المیاه، و ورقه قریب الشّبه من ورق الزراوند المدحرج، إلّا أنها أصغر بکثیر، و خضرتها مائلة إلی الغبرة، و نواره أزرق یخلفه ثمر کالشّفلّح، و أصله معقّد کأذناب العقارب شکلا و غلظا لونه إلی الصّفرة، مرّ الطّعم جدا، ذکره (د) فی 2، و (ج) فی 1، و یسمّی (ی) خالیدونیون طومقرن- أی الکرکم الصغیر- (لط) قبریون أغرین، (ر) خلذونیه، (س) فولامینو.
و زعم ابن الندا أن المامیران حشیشة لها ساق تعلو نحو ذراع، رقیقة لها أغصان دقاق، علیها ورق متکاثف إلی الزّرقة، یشبه ورق الجرجیر، مثقبة کأن السوس أکلتها، قلیل الرطوبة، له زهر أصفر کالزعفران، علی شکل ورق نور المامیثا، و النّور کبار، و لذلک ظنّ قوم أنه نوع من الشقائق، سهکة الرائحة، لها ثمر کثمر الصنوبر شکلا، فی داخله بزر أعظم من بزر الخشخاش، و هو بجبل شلیر کثیر، و بجهة مالقة و روطه.
عمدة الطبیب فی معرفة النبات، ج‌1، ص: 312
/////////////
زعفران [کُرکُم] و زردچوبه
16. زعفـــــران را از كلاله‌های نارنجی پـــــــــررنگ و بخشی از خامه  گــــــــلِ Crocus sativus (تیره  زنبقیان) گیرند. كلاله‌های خشك شده به درازائی پیرامون سه سانتیمتر، قرمز تیره و خوشبویند، و وزن دور و بر  بیست‌هزار كلاله چهارسد وپنجاه گرم می رسد، یا به دیگر سخن  هر یك گندم زعــــــفران از كلاله و خامه  نُه گل بدست  می‌آید. زعفران گیاهی است كوچك با پیازی گوشتی و برگهای علفی و گلی زیبا به رنگ ارغوانی كه در پاییز می‌شكفد.  همیشه در جای ماده  رنگی، چاشنی، عطر، و دارو بس گرانبها بوده و در تاریخ تجارت هماره نقشی مهم داشته است.  این گیاه از دیر باز درباختر آسیا كشت می‌شده،‌ و تاریخ كشت آن چنان درازآهنگ است كه از وجود گونه خودروی آن چیزی نمی دانیم.  زعفران همیشه كالایی گرانبها بوده كه کاربرد آن بیشترنزد شاهان و فرادستان اجتماع می‌ مانده و  از همین رو بسی نادرستی که در کار آن شده و بسا چیزهای دیگر که در پوست آن عرضه می‌شده است. 1 در هند آن را با گُلِ رنگ (Carthamus tinctorius) در آمیزند كه همان رنگ نارنجی تیره را می‌دهد،‌ و در بسیاری از اسناد خاوری این دو با یكدیگر درآشفته شده‌اند.  آنچه بیشتر رخ داده،‌ درآشفتگی  میان زعفران (Crocus) است با زردچوبه (Curcuma) (از تیره ‌ زنجبیل)،‌ گیاهی با ساقه‌های زیر زمینی چند ساله كه گندهای آن را خشگانده زردچوبه  تجاری گیرند و بیشتر در آمادن  كاری و نیز رنگ زرد بکار است.  گویا از نخستین سالــــــــهای  ســـــــــــــــده هــفتم ترسائی گلــهای ورس، ,Memecylon tinctorium نیز به جای زعفران بکار رفته است . پس ، پژوهش تاریخی زعفران كاری است دشوار و پیچیده.
 خاور ‌شناسان سردرگمی خاور زمینی ها را فزوده اند، بیشتر به این علت كه با بکار گیری نام علمی Curcuma آنان را گمراه كرده‌ایم؛ این نام علمی بر گرفته از واژه‌ای است خاوری که در اصل دلالت برCrocus،یعنی زعفران دارد، هرچند اعراب نیز آن را با Curcuma، یا همان زردچوبه ما درآشفته‌اند.  بــــاید تأكید كرد واژه  سنسكریت Kun kuma [ در پهلوی کُرکُم] درست بر Crocus sativus [زعفران] دلالت دارد و هیچ‌‌گاه به معنای Curcuma یا زردچوبه ی ‌ما (كه در سنسكریت  haridrā نامند ) نبوده،1 و آن جنس گیاه كه ما Curcuma می‌نامیم، هیچ ربطی به Crocus یا زعفران ندارد.
درباره  آشنا شدن مردم چین  با زعفران باید دو دوره  دراز آهنگ را از یكدیگر جدا  كرد ـ دوره نخست، از سده سوم تا پایان دوره  فرمانروائی دودمان تانگ كه طی آن مردم چین  اطلاعاتی درباره  این گیاه و فراورده  آن یافته گاه آن را به رسم پیشكش  دریافت می‌كردند؛ دوره  دوم، دوره  مغول (1260 تا 1367) كه طی آن مسلمانان محصول زعفران را عملاً وارد چین كردند و کار گیری آن رایج  شد.  نخست از  دوره  دوم سخن می رانیم.
نظرات مردم چین  درباره  زعفران در برابر دیگر فرآورده های بیگانه از همه مبهم تر ‌ است.  بیشتر از آنرو كه آنان هیچ‌گاه گیاه Crocus sativus را برای كشت به سرزمین خود نیاوردند،2 و هرچند نخستین جهانگردان بودایی كه به هند رفتند این گیاه را در كشمیر دیدند،‌ اطلاعاتشان درباره  آن همواره ناقص باقی‌ماند.  آنان نخست  زعـــــفران را با گُلِ رنگ  (Carthamus tinctorius) جابجا گرفتند،‌ زیـــــرا محصول هر دو گیاه را در زبان گفتگو " گل قرمز" (     hun hwa) نامیده بودند.  لی شی‌ـ‌چن3 شرح می دهد " گل قرمز بیگانه (    fan) یا تبتی [زعفران] از تبت (سی‌ـ‌فان/Si-fan)،‌ سرزمینهای مسلمانان و از عربستان (تی‌ین‌ـ ‌فان/T‛ien-fan    ) مــــــــــــی‌آید. ایــــــــن مـــــــــاده همان hun-lan [Carthamus/گُلِ رنگ ] آن سرزمین های  است.  در دوره  یــــــــــوان (1260 تا 1367) زعفران را در کار خورشها می‌كردند.  بر پایه Po wu či نوشته  چان هوا (Čan Hwa) ، چان‌ كی‌ین تـــــــخم  [Carthamus] hun-lan را در سرزمینهای باختری (سی‌ یو/Si yü) بدست آورد كه همان جنس گیاه ما [زعفران] است، هرچند پر پیداست که  گونه گونی شرایط آب و هوائی را تفاوتهائی میانشان هست."  پس اگر همچون اف. پی. اسمیت1 بگوییم "داستان چان ‌كی‌ین در مورد زعفران و گُلِ رنگ نیز تکرار  شده" لغزیده ایم  و استوارت2 هم سکندری می رود آنجا که می‌نویسد: "بر پایه  Pen ts‛ao ، چان‌ كی ین،  Crocus را همزمان با گُلِ رنگ و دیگر داروها و گیاهان باختری، از عربستان به چـــین آورد."  چان‌ كی ین در عربـــــستان!   در Po wu či تنها از گُلِ رنگ  (Carthamus) سخن رفته نه از زعفران (Crocus)- دو گیاه یکسره متفاوت كه حتی از دو تیره  جدایند و هیچ نوشته چینی نیست كه ورود زعفران را به چان ‌كی‌ین بسته باشد.  در واقع، چینی‌ها چیزی ندارند كه درباره  ورود یا كشت زعفران بگویند. 3خطای لی‌ شی‌ـ‌ چن در واقع زاده یكی گرفتن دو گیاه است كه " گل قرمز" نامیده می‌شوند.  گُلِ رنگ  در كتاب Ts‛i min yao šu چنین نامیده شده است؛ همچنان كه بعدتر هم لی ‌چون (Li Čun)   از دوره  تانگ و نیز  در Sun ši نیز چنین نام گرفته و در آن گفته شده كه بخش هین‌ـ‌ یوان (Hin-yüan)    واقع در شن‌ـ ‌سی (Šen-si) گل قرمز yen-či را به عنوان خراج به دربار می‌فرستاده است. 1
این كه لی شی‌ـ ‌چن در نوشته  بالا زعفران را در نگر داشته از روی دو نام بیگانه كه در نامگذاری این محصول كار گرفته نمایان می‌شود، یــــعنی:       ki-fu-lan و   sa-fa-tsi.  نویسه  آغازین آوانگاشت نخست غلط چاپی    (*tsap, dzap) tsa است؛ نویسه  آخر صورت دوم را باید به شكل    lan درست كرد. 2 tsa-fu-lan و sa-fa-lan (safuran ژاپنی، faran سیامی) همچنان كه از مدتها پیش روشن شده، آوانگاشتهای واژه‌های عربی zäferān (زعفران) یا zäfarān (زعفران) اند كه saffron انگلیسی نیز از همان آمده است. 3 صورت این آوانگاشتها خود گواه این است كه دیرپائی آنها به پیش از دوره  مغول نمی‌رسد، یعنی روزگاری كه همخوانهای پایانی دیگر افتاد.  اگر  از دوره  تانگ بودند باید آوایش *dzap-fu-lam و *sat-fap-lan می داشتند. این نتیجه‌گیری با گواهی لی ‌شی‌ـ ‌چن كه گوید در دوران یوآن زعفران را به خوراک می‌زدند‌–‌ كه رسمی است هندی-ایرانی– همخوانی دارد . در واقع گویا زعفران تا آن وقت وارد چین نشده بوده و بکار نمی‌رفته است؛ دستکم توان  گفت كه هیچ سند کهن ‌تر نمایانگر  آشنایی مردم چین  با زعفران باشد دردست نداریم.
زعفران در تبت كشت نمی‌شود. برخلاف آنچه پرو و اوریه4 با قید احتیاط و بر پایه  نام چینی " گل قرمز تبتی" پیش نهاده اند، گیاهی به نام Crocus tibetanus نیست. مراد از این نام تنها  این است كه زعفران از تبت به چین و بیشتر به پكن صادر می‌شود؛ هرچند از تبت هیچ گونه زعفران نخیزد و خود آن را تنها از كشمیر وارد می‌كند. استوارت1 گوید : "برخی نویسندگان بیگانه نام دیگر زعفران را      ts‛an hun hwa (گل قرمز تسان؛ یعنی مركز تبت) آورده ‌اند، هرچند  هیچ نویسنده  چینی چنین چیزی نگفته است."  در واقع این نام در Pen ts‛ao kan mu ši i 2 و Či wu min ši t‛u k‛ao از سال 1848‌3‌ آمده و گفته  شده آن را از تبت (سی‌ـ‌تسان/Si-tsan) می‌آورند و همان Fan hun hwa است كه در Pen ts‛ao kan mu آمده است.  در پكن هنوز هم در گفتگو زعفران را ts‛an hwa می‌گویند؛ آن را صرفا" hun hwa ("گل قرمز") نیز می‌نامند. 4 از  تبتی‌های پكن شنیدم كه آن را gur-kum،  ša-ka-ma و dri-bzan ("با عطر خوب") نیز می‌نامند. چینی‌ها زعفران را ارزشمندترین داروی ارسالی از تبت می‌دانند كه ts‛an hian ("بخور تبتی") در مرتبه  بعد از آن قرار دارد.
لی شی‌ـ‌چن5 براین باور  است كه دو گونه yü-kin    هست ـ yü-kin خوشبو  كه تنها گلش را کار گیرند؛ و yü-kin ای كه ریشه  آن را بکار برند. اولی زعفران (Crocus sativus) است؛ دومی گونه ایی Curcuma [زردچوبه]. با این همه چنانکه خواهیم دید، دست كم سه گونه yü-kin هست .
چندین گونه از جنس Curcuma در چین و هندوچین یافت می‌شود. (yü-kin) C. leucorrhiza، C. longa (kian hwan    یا     ) ("زرد زنجبیلی") ، C. pallida، C. petiolata ، C. zedoaria. تعیین اینكه كدام گونه در چین باستان شناخته بوده دشوار است، هرچند  گویا در دوران باستان دست كم یك گونه بکار می رفته است.  باز نمودی از C. longa [زردچوبه] و C. leucorrhiza از پیش از دوره  تانگ در دست نیست و این احتمال هست كه یا از باختر وارد چین شده باشند یا در صورتی كه بتوان با مدارك استوار گیاه‌شناسی اثبات كرد این گونه‌ها بومی چین هستند،1 چاره‌ای نیست جز اینكه گمان كنیم انواع بستانی ممتازتر در دوره  تانگ وارد چین شده است. سو كون (Su Kun) از سده هفتم درباره  (C. leucorrhiza) yü-kin می‌نویسد این گیاه در شو (Šu) (سه‌ـ‌ چوان) و سی‌ـ ‌ژون (Si-žun) می‌روید و مردم هو آن را    ma-šu، *mo-džut (dzut)، ‌نامند،2 در حالی كه در مورد kian-hwan (C. longa) گوید  مردم ژون (Žun)    آن را       šu، *džut (dzut,dzur) گویند؛ او برشباهت زیاد این دوگونه نیز تأكید می‌كند.  چن تسان- كی (Č‛en Ts‛an-k‛i) نیز، كه در نیمه  نخست  سده هشتم می‌نوشت، درباره  kian-hwan گوید  آن گونه كه از سرزمین بربرهای باختر (سی فان/Si Fan) می‌آید و مانند yü-kin و šu yao   است. 3 سوسون (Su Sun) از دوره  سونگ گوید  اكنون yü-kin در تمامی سر زمین های كوان‌ـ ‌تون (Kwan-tun) و كوان‌ـ‌ سی (Kwan-si) یافت می‌شود، هرچند  فراوانی  آن در این جا به پای سه ‌ـ ‌چوان  كه ازپیش در آنجا کشت می  شده نمی‌رسد.  كو تسون‌ـ ‌شی (K‛ou Tsun-ši) 4 گوید  yü-kin خوشبو  نیست و در دوره وی بکار رنگ آمیزی پوشاک زنان می کرده اند.  لی شی‌ـ‌ چن یادآور می‌شود كه yü-kin محصول سرزمین های  خاور یونان گرای  (Ta Ts‛in) بوده است: این نكته در كتاب Wei lio از سده سوم آمده است،5 و در  Lian šu،6 yü-kin در میان كالاهایی برشمرده شده كه از تا تسین (Ta Ts‛in) به سرزمین های  باختری هند آورده می‌شود. 7
آنچه درباره  نامهای بیگانه šu و ma-šu آوردیم برای چون و چرای بسیاردر بومی بودن Curcuma بس است و نگارنده به سهم خود بر این است که دست كم دوگونه از این جنس نخستین بار از راه  آسیای مركزی وارد سه‌ـ‌ چوان شده است.  به هر روی  این باوربی گمان امكان وجود گونه‌های دیگری از این جنس یا حتی انــــــواعی دیگر از گونه‌های وارداتی در چین مدتها پیش از این تاریخ را نفی نمی‌كند؛ در واقع بسا كه چنین بوده است، زیرا در كتاب باستانی Čou li، آئین  فرمانروائی دودمان چو، و در كتاب Li ki ، از گیاهی خوشبو  به نام yü    سخن رفته كه با شراب آئین  قربانی می‌آمیختند. مفسران، جز چند استثناء، بر این نكته اتفاق نظر دارند كه این yü باستانی گونه ایی yü-kin یعنی گونه ایی Curcuma بوده است. 1
Curcuma longa در سرتاسر هند فراوان كشت می‌شود و بسا كه از ادوار كهن نیز چنین بوده است. نام این گیاه (كه در سنسكریت haridrā گویند) در نسخه  خطی بوئر نیز آمده است. ساگ زیرزمینی (ریزوم) این گیاه را از هند به تبت فرستند و در آنجا yun-ba یا skyer-pa گویند كه نام دوم در اصل به زرشك داده می‌شد كه از چوب و ریشه  آن، چون  Curcuma، رنگی زرد گیرند .
این بیطار kurkum را جنس Curcuma و نه Crocus می‌داند و این از تعریفی كه به دست می‌دهد پیداست؛ او گوید  kurkum گونه نیکوی ریشه‌های رنگی است.  این ریشه‌ها را از هند می‌آورند و در فارسی آن را hard [هرد] می‌نامند و بر گرفته از واژه  سنسكریت (Curcuma  longa) haridrā است. هرچند  ابن حسن می‌نویسد مردم بصره hard را کُرکُم، kurkum، نامیده‌اند كه نام زعفران است و آن را با زعفران همگون كرده‌اند؛ هرچند  در پی آن زعفران را با ریشه وَرس، wars ، كه گونه ایی است از  Memecylon (نک صفحات پیش رو  ) درآشفته می‌كند. 2 turmeric [زردچوبه در انگلیسى] را در فارسی zird-čūbe (زردچوبه) یا darzard (دارزرد) ("چوب زرد") می‌نامند. به گفته  گارسیا دا اورتا، هند زردچوبه  بسیار به ایران و عربستان می فرستاد و باور همگان بر این بود كه این گیاه در ایران، عربستان یا تركیه نمی‌روید،‌ بلكه یکسره از هند می‌آید. 3
در اسناد باستانی بارها نام yü-kin با یا بی hian ("خوشبو ")1، به دوگیاه متفاوت از سرزمینهای هند و ایران داده شده است: Memecylon tinctorium و Crocus sativus كه شاید دومی باری دیگربا Curcuma درآشفته  است. 2  شگفت اینكه در هیچ یك از گیاهنامه‌ها به این واقعیت توجه نشده كه باز نمود كهن نام درختی زیر همین نام آمده است.  جز پالادیوس نویسندگان اروپایی هم به آن توجه نكرده‌اند. او در فرهنگ ستودنی چینی‌ـ‌ روسی خویش 3 در توضیح yü-kin آورده است: "نـــــام درختی در كی- پین  [ki-pin] با گلهای زرد كه چیده در آستانه  پژمردگی ‌فشرده  شیره‌شان را با دیگرمواد خوشبو  در آمیزند؛ این درخت در سرزمینهای تا تسین نیز یافت می‌شود و گلهای آن مانند گل زعفران است ودر کار خوشرنگ كردن شراب کنند. "
در فرهنگ بودایی Yi ts‛ie kin yin i1‌ از سال 649 ترسائی  در بازنمائی درخت
 yü-kin آمده است: "نام درختی كه در سرزمین كی‌ـ ‌پین      (كشمیر) می‌روید.  گلهایش زرد است.  درخت را با بکار گیری گلش تكثیر می‌كنند.  صبر می‌كنند تا گلها پلاس خورند؛ سپس شیره  گلها را ‌‌گرفته با مواد دیگر در‌آمیزند.  ماده‌ای كه به دست می‌آید چون عطر بکار رود.  دانه‌های گلها نیز خوشبویند و به همین کار روند. "
مایلم این درخت را همان Memecylon tinctorium ، M. edule یا M. captellatum (Melastomaceae) [تیره ملاستوماسه] بدانم كه درخت كوچك یا بوته  بزرگی است كه در خاور و جنوب هند، سیلان، تناسریم و جزایر اندامان بسیار یافت می‌شود.  در جنوب هند برگها را که رنگ "زرد لاكی بسیار زیبا" می دهد در کار رنگرزی کنند.  از گلهای آن رنگ زرد بی‌ثباتی گیرند . 1  روشن است که هوان یین (Hüan-Yin) با این گمان كه زعفران (yü-kin) تنها از كشمیرخیزد (نک صفحات پیش رو  )،‌ زیستگاه این درخت را فقط  كشمیر دانسته است.
ابومنصور همین درخت را با نام وَرس (wars) آورده و در باز نمود آن گوید  گیاهی است مانند زعفران به رنگ زرد و خوشبو  كه زنان عرب در رنگرزی پارچه کار گیرند. 2‌ مردمان باستان با این رنگ آشنا نبودند.  ابوحنیفه جستاری گسترده  درباره  آن دارد. 3 ابن‌ حسن ریشه  وَرس را می‌شناخت و آن را بنادرست زعفران پنداشت. 4 ابن‌بیطار بازنمودی دراز درباره  آن آورده است. 5 او گوید  كه دوگونه  آن با هم متفاوت‌اند‌ـ‌ آن كه از حبشه می‌آید، سیاه رنگ است با كیفیتی پست؛ دیگری كه از هند می‌آورند به رنگ سرخ روشن است و رنگ زرد خالص به دست می‌دهد.  گونه ایی كه bārida نامند  رنگ قرمز به دست می‌دهد. این گونه در یمن كشت می‌شود. او به این همانی آن با Curcuma و Crocus نیز اشاره كرده است. اسحاق ‌ابن عمران گفته است: "می‌گویند وَرس همان ریشه‌های Curcuma است كه از چین و یمن می‌آید. " و ابن مسیحی بصری گوید : "ماده‌ای است به رنگ قرمز روشن مانند زعفران كوبیده‌. " از همین جا می‌توان فهمید كه چرا چینی‌ها برای آن هم نام yü-kin را به كار گرفته‌اند. لكلر هم ورس اعراب را همان Memecylon tinctorium دانسته و می‌افزاید:
"L'ouars n'est pas le produit exclusif de l'Arabie. On le rencontre abondament dans l'Inde, notamment aux environs de Pondichéry qui en envoyé en Europe aux dernières expositions. Il s'appelle kana dans le pays."
1در گیاهنامه ژاپنی Yamato honzō درباره yü-kin آمده كه ماده‌ای است رنگی كه از سیام می‌آورند؛ گویا اینجا نیز مراد  Memecylon باشد.
اینكه مردم چین  محصول Memecylon را نیز yü-kin نامیده‌اند ظاهراً نمایانگر آن است كه این رنگینه ارزان جایگزین زعفران گرانبها می‌شده است.
نویسندگان چینی كه در گیاه‌شناسی و داروشناسی می‌نوشته‌اند به yü-kin همچون نام یك درخت توجه نكرده‌اند، هرچند  بروشنی دریافته اند كه این نام اصولاً نام زعفران است كه از Crocus sativus به دست می‌آید.  این را از بازنمودها و نامهای این گیاه و نیز گواهان دیگر به روشنی می‌توان دریافت.
در باز نمود مركز هند در سالنامه‌های دودمان لیانگ2 بروشنی آمده كه yü-kin تنها از كشمیر (كی‌ـ ‌پین) خیزد، گل آن یکسره زرد و بسیار زیبا و مانند  گل fu-yun (Hibiscus mutabilis) [خطمی گل سرخ] است.  كشمیر را ازدیرباز همواره سرزمینی می‌دانستند كه به كشت زعفران بلند آوازه است؛ فرآورده ای كه از آنجا به هند، تبت، مغولستان و چین صادر می‌شده (و هنوز هم می‌شود). هوان تسان  (Hüan Tsan)، زائر نامی، در سده هفتم زعفران را در كشمیر،‌ اُدّیانه  (Uddiyāna)،‌ و جغتای (Jāguda) (زابلستان) مشاهده كرده است. 3 یی‌تسین، جهانگرد بودایی (671 تا 695)، آن را به شمال هند نسبت می‌دهد. 4
کهن ترین  باز نمود این گیاه را در كتاب Nan čou i wu či ، ‌نوشته  وان چن (Wan Čen) در سده سوم ترسائی  می‌توان یافت،1 كه در آن آمده است: "زیستگاه yü-kin سرزمین كی‌ـ ‌پین (كشمیر) است و در آنجا آن را پیش ازهر چیز برای پیشكش كردن به بودا كشت می‌كنند.  گل آن پس از چند روز پژمرده می‌شود و از آن پس آن را به دلیل رنگ زرد یكدستش به كار می‌برند.  گلها به fu-yun (Hibiscus) [خطمی] و غنچه  نیلوفر آبی (Nelumbium speciosum) [نیلوفر هندی] میمانند و شراب را خوشبو  می‌كنند."  این ویژگی کمابیش درست است و به یقین در مورد Crocus صدق می‌كند كه براستی مانند گیاهی سوسنی است و از همین رو به خانواده  Irideae [زنبقیان] و راسته  Liliiflorae تعلق دارد.  نكته  مربوط به زندگی كوتاه گلها نیز درست است. 2
در سال  647 ترسائی  سرزمین كیا‌ـ ‌پی (Kia-p‛i)    در هند، yü-kin hian را به دربار چین پیشكش كرد و در همین روزگار آن را چنین بازنمائی كرده‌اند: "برگهای آن مانند  برگهای   mai-men-tun (Ophiopogon spicatus) است. در ماه نهم سال گل می‌كند. به  ظاهر (Hibiscus mutabilis) fu-yun [خطمی گل سرخی] را ماند. رنگش آبی ارغوانیا فام ست.  بویش از فاصله  چند ده قدمی شناخته می شود.  گل می‌آورد هرچند  میوه ندارد. برای تكثیر باید ریشه را کار گرفت. "3
آخرین جمله می نماید تكثیرش با  پیاز است.  سند بسیار کهن ‌تری راجع به پیشكش كردن زعفران هست . در سال 519 ترسائی ، جایاوارمان، شاه فو‌ـ ‌نان (Fu-nan) (كامبوج) زعفران را با عنبر و مواد خوشبوی  دیگر به دربار چین پیشكش كرد. 1 براین پایه  باید گفت زعفران را در سده ششم از هند به كامبوج می‌بردند.  در واقع از سالنامه‌های تانگ چنین برمی‌آید كه هند در دادوستد با كامبوج و خاور مقدم الماس، چوب صندل و زعفران به این سرزمینها صادر می‌كرد. 2 افزون بر این،‌ در سالنامه‌های تانگ زعفران محصول هند، كشمیر،‌ اُدّیانه، ‌جغتای و بَلتستان دانسته شده است. 3 در سال 719 ترسائی ، شاه نان (Nan) (بخارا) پانزده کیلو زعفران به فغفور چین پیشكش كرد. 4
لی‌شی- چن در توضیحش درباره  yü-kin hian نام سنسكریت   č‛a-kü-mo،
 *dža-gu-ma، را افزوده؛ او این نام را از Suvarnaprabhāsa-sūtra گرفته است. 5 این نام در فرهنگ چینی‌ـ ‌سنسكریت  Fan yi min yi tsi، yü-kin برگردان  شده است. 6 من نیز در جستاری ای  نام را بر پایه  صورت بومی واسطه‌ای *jāguma با jāguda سنسكریت یكی دانسته‌ام كه پایانه  -ma در آن با پایانه  نام تبتی ša-ka-ma برابر است. 7
چن تسان‌ـ‌كی موضعی شگفت گزیده گوید : "yü-kin خوشبو در سرزمین تا تسین (Ta Ts‛in) می‌روید.  در ماه دوم یا سوم سال گل می‌آورد و ظاهری چون hun-lan (گُلِ رنگ ، Carthamus tinctorius) دارد. 8 گلها را در ماه چهارم یا پنجم سال می‌چینند و ماده‌ای خوشبو از آن سازند. " پر پیداست که  این شرح را نمی‌توان به زعفران مربوط دانست كه در شهریور یا مهر ماه گل می‌كند.  چن تسان‌ـ‌كی  این اغتشاش را به وجود آورده و لی‌شی‌ـ ‌چن را هم گمراه كرده و او بنادرست hun-lan hwa را از همبرابرهای yü-kin hian برمی‌شمار د.
ساكنان كو‌ـ ‌لین (Quilon) (Ku-lin)   بعد از هر استحمام به بدن خویش  yü-kin می‌مالیدند با این هدف كه بدنشان مانند "بدن طلایی" بودا بشود. 1 بی‌شك آنها به بدن خود "زردچوبه" نمی‌مالیدند2 كه تنها  در رنگرزی کار گیرند، بلكه زعفران می‌مالیدند. مادران آنامی برای تقویت پوست نوزادان به بدنشان زعفران مالند. 3
در كتاب آئین  اكبری نوشته  ابوالفضل علامی (1551 تا 1602) به سال 1597 اطلاعاتی مفصل راجع به كشت زعفران در كشمیر ارائه شده،4 كه گزیده‌ای از آن را می آوریم : "در دهكده  پامپور (Pāmpūr)،‌ یكی از توابع وی هی (Vīhī) (در كشمیر)،‌ کشتزارهای  زعفران به وسعت ده یا دوازده بقه (bigha) هست ، چشم اندازی كه مشگل‌پسندترین بینندگان را افسون می‌كند.  در آغاز بهار كه فصل كشت است زمین را شخم ‌زده خاك را نرم می‌كنند و هرکرت را با بیل برای كاشت آماده کرده پیازهای زعفران را در خاك می‌نشانند.  پس ازماهی جوانه می‌زنند و در آغاز  مهر به بیشترین رشد خود می‌رسند و درازای ساقه‌ها یك وجبی شود. ساقه سفید رنگ است و آنگاه که  یك انگشت قد كشید، غنچه‌ها یكی پس از دیگری باز می‌شوند تا اینكه به هشت برسند. هر گل شش گلبرگ بنفش دارد. بیشتر از شش میله  پرچم سه تا زرد و سه تا شنجرفی‌اند.  از همین سه میله شنجرفی است كه زعفران به دست می‌آید. [هر گل سه خامه و سه پرچم دارد كه زعفران از سه پرچم به دست می‌آید.] آنگاه که دفتر زندگی گلها بسته می شود،‌ برگها بر ساقه پدید آیند.  هر بوته زعفران شش سال پی درپی گل می‌آورد.  در سال نخست  محصول اندك است:‌ در سال دوم هر ده بوته سی‌گل می‌دهد. در سال سوم به بیشترین رشد خود می‌رسد و پیازها را از خاك درمی‌آورند. اگر پیازها در همان خاك بمانند کم کم از میان می‌روند،‌ هرچند  اگر آنها را درآورند و در جایی دیگر بكارند،‌ ثمر خواهند داد. "
كشتزارهای زعفران سخت بر جهانگیرشاه  تأثیر گذارد و در روزنامه  خویش چنین نوشت:1
"فصل گلِ زعفران بود، از این رو شاهنشاه از شهر عازم پامپور شدند كه تنها سرزمین   زعفران‌خیز كشمیر است. هر باغچه، هر مزرعه تا آنجا كه چشم كار می‌كرد پوشیده از گل بود. ساقه به سمت زمین خم می‌شود.  گلش گلبرگ بنفش رنگ دارد با سه پرچم در درون، كه زعفران از آنها به دست می‌آید؛ و این خالصترین زعفران است. اگر رویدادی  پیش نیاید،‌ هر سال چهار سد ماند یا سه هزار و دویست ماند خراسانی زعفران ازاین سرزمین  خیزد.  نیمی ازبرداشت آن دولت و نیم دیگر آن كشتكاران است. هر سیر زعفران ده روپیه به فروش می‌رسد،‌ هرچند  گاه نرخ اندكی بالا و پائین شود.  رسم بر این است كه گلها را کشیده به کشتکاران می‌دهند؛‌ به خانه برده زعفران را كه همسنگ یك چهارم گلهاست جدا کرده به ماموران دولت تحویل می‌دهند و بجای دستمزد نقدی هموزنش  نمك می‌گیرند."
مردم چین  باستان زعفران را افزون بر كشمیر به ایران ساسانی نیز نسبت داده‌اند.  در Čou šu‌,2 yü-kin از جمله فرآورده های پو‌ـ‌ ســـه (Po-se) (ایران) برشمرده شده است. در كتاب Sui šu نیز چنین است. 3 در واقع،‌ در ایران زعفران خودروست و كشت آن باید از دیر باز  آغاز شده باشد.  آیسخولوس از پای‌افزارِ زردِ زعفرانی داریوش شاه یاد كرده است. 4 زعفران در نوشته های پهلوی نیز آمده است. (ص 193 كتاب پیش رو). اصطخری و ادریسی در آثار خود در سده دهم بر وجود زعفران در دربند، اصفهان و فرارود  گواهی داده‌اند. 5 یاقوت زعفران را محصول اصلی روستای روذآور در استان جبال، سرزمین ماد باستان،‌ می‌داند كه فراوان به سرزمینهای دیگر صادر می‌شد. 1 ابومنصور آن را زیر نام عربی زعفران (zafarān) آورده است. 2 مصرف‌ كنندگان ارمنی زعفران خراسان را بهترین می‌دانند،‌ هرچند  عرضه  آن چنان كم است كه ایرانیان خود ناچارند با بردن زعفران از قفقاز به این تقاضا پاسخ دهند. 3 به گفته  شلیمر،4 بخشی از زعفران ایران از باكو در روسیه می‌آید و بخشی دیگر در خود كشور در منطقه  قائن كشت می‌شود، هرچند پاسخگویی به تقاضا را بس نیست.  شلیمر گوید  در دو سرزمین   رودزبر (همان روذآور بالا) كه ناحیه‌ای است كوهستانی نزدیك همدان،‌ و كوه دربند كه نویسندگان پیش از او به كشت زعفران در آنجا اشاره كرده‌اند،‌ نشانی  از زعفران نیافته است.
چه بسا زعفران را  بهر كشت از ایران به كشمیر برده باشند.  آثار این رویداد را می‌توان در نام سنسكریت vāhlīka یافت كه همبرابری است برای زعفران، به معنای "برخاسته از پهلوا". 5 بوداییان افسانه‌ای دارند كه گوید ماذیانتیكه (Madhyāntika)، نخستین مبلغ سخنان بودا در كشمیر، زعفران را در آنجا كاشته است. 5 اگر هم هیچ رگه‌ای از حقیقت در این افسانه نباشد، دست كم گواهی است بر اینكه این گیاه از خارج به كشمیر وارد شده است. نقش ایرانیان در پراكندن زعفران در سرزمینهای گوناگون را از نام تبتی "زعفران" می‌توان به روشنی دید: kur-kum، gur-kum، gur-gum ، كه می‌توان آن را  به سادگی در kurkum یا karkam فارسی یافت و نه در kunkuma سنسكریت. 5 تبتی‌ها این واژه را به مغولستان بردند و هنوز می‌توان این واژه را در میان مردمان كلموك در كناره  ولگا شنید.  گروهی ریشه  این واژه  فارسی (kulkem پهلوی) را سامی می‌دانند، karkuma آسوری، karkōm عبری،‌ kurkum عربی؛ هرچند  به باور عده‌ای دیگر ریشه  سامی آن چون و چرا پذیرد. 2  نمی توان سرگذشت زعفران در باختر و اروپا را كه بسیار درباره آن نوشته اند در اینجا آورد. 3
از بررسیهای بالا  چنین برمی‌آید كه واژه    yü-kin  که  چند معنی دارد ترزبان (ترجمانِ)  نوشته های چینی را به درد سر می اندازد.  می‌توان از دستور   كلی سخن راند كه هر گاه yü-kin بر گیاه یا فرآورده ای چینی دلالت داشته باشد،‌گونه‌ای از Curcuma [زردچوبه] در نظر است،‌ هرچند هرگاه در اشاره به هند،‌ هندوچین و ایران به كار رود،‌ چه بسا مراد  Crocus [زعفران] باشد.  نام yü-kin hian ("yü-kin خوشبو ") با اشاره به كشورهای بیگانه ،‌‌ گویا کمابیش  همیشه دلالت بر زعفران دارد كه عملاً به عنوان ماده‌ای خوشبو  به كار می‌رفت؛ در حالی كه، چنانکه خواهیم گفت، همین نام وقتی با اشاره به چین بیاید،‌ به معنای Ccurcuma [زردچوبه] است. اكنون می‌توان این پرسش را طرح كرد كه واژه  yü-kin از كجا آمده است؟ و معنای اولیه  آن چه بوده است؟‌ هیرت،4 در سال 1886، yü-kin را همان karkam ("زعفران") فارسی دانست و این باور را در سال 1911 نیز واگوئی 5 و این بار به  آوایش  باستانی *hat-kam استناد كرد. این گفته از نظر آواشناسی چندان قانع‌كننده نیست،‌ زیرا بسیار دور  است كه مردم چین  برای باز ساختن k در واژه ای  بیگانه حرف h  رادر آغازش کار گیرند؛ هرچند  نویسه   yü در آوانگاشتها معمولا برابر است با *ut، ud.  به هر روی ، این نظریه در كل جا برای اعتراضهایی سنگین تر دارد.  خود چینی‌ها yü-kin را نمایانگر واژه‌ای بیگانه نمی‌دانند؛ در هیچ جا هم نگفته‌اند yü-kin فارسی،‌ سنسكریت یا چیزی از این دست است؛ برعكس، آن را از عناصر زبان خود می‌دانند.  افزون بر این،‌ اگر yü-kin در اصل به معنای زعفران بوده، چگونه است كه این واژه كه ادعا می‌شود فارسی است برای نامیدن جنس Curcuma به كار رفته كه برخی گونه‌های آن حتی بومی چین هستند و در هر صورت از مدتها  پیش  با آب و هوای  آنجا سازگار شده‌اند؟  قضیه ‌ساده‌ نیست و نیازبه پژوهشهای دقیق دارد.  بگذارید ببینیم چینی‌ها درباره  واژه  yü-kin چه می‌گویند.  پلیو1 پیشتر بروشنی، هرچند کوتاه، موقعیت كلی را با جلب توجه به این واقعیت ترسیم كرده كه در نخستین سالهای  سده دوم ترسائی  واژه  yü-kin در فرهنگ Šwo-wen به عنوان نام گیاهی خوشبو  آمده است كه مردمان یو (Yü)،‌ یو‌ـ ‌لین (Yü-lin) امروزی در استان كوان‌ـ‌ سی  (Kwan-si)، به‌عنوان خراج پیشكش می‌كرده‌اند؛ و از همین جا نتیجه می‌گیرد كه مفهوم این واژه باید "طلای یو" باشد كه اشارتی است به رنگ زرد این محصول.  در      Šwi kin ču‌2 چنین آمده است: "سرزمین   كوی‌ـ ‌لین (Kwei-lin)       از دودمان تسین (Ts‛in) در سال ششم دوره  یوان‌ـ‌ تین (Yüan-tin) (111پ م ) از دوران فرمانروائی فغفور وو از دودمان هان به سرزمین   یو‌ـ ‌لین (Yü-lin)   تغییر نام یافت. وان مان (Wan Man) آن را به سرزمین   یو‌ـ ‌پین (Yü-p‛in)     تغییر داد. یین شائو (Yin Šao)    [سده دوم ترسائی ] در کتاب خــــویش    Ti li fun su ki گوید : "در كتاب Čou li از yü žen     از ("مقاما ت متصدی گیاه yü ") سخن رفته است كه تصدی كوزه‌های ساغرریزی را دارند و هر وقت ساغرریزی برای آئین قربانی یا پذیرایی ضرورت یابد،‌ آنان گیاه yü را با شراب خوشبو  č‛an در آمیخته در ظرف های مقدس ریخته در جایش می‌گذارند". 1 yü گیاهی است خوشبو . گل چندین گیاه را جوشانده و آن را با شرابی درمی‌آمیزند كه از تخمیر ارزن سیاه به دست آمده و پیشكش ارواح می‌گردد.  به باور برخی این گیاه همان است كه امروزه yü-kin hian   (Curcuma/ زردچوبه) نام دارد؛ هرچند  دیگران با این نظر مخالف‌اند و می‌گویند مردم یو آن را پیشكش خراج می‌كردند و از این راه نام گیاه را با نام طایفه و سرزمین   یو مرتبط می‌سازند. " در Šwo wen توضیح دوم بهتر دانسته شده است. 2 هر دو توضیح منطقی است،‌ هرچند  تنها یكی از آن دو می‌تواند درست  باشد. 3 به باور  ‌ خود من: yü نامی چینی باستانی است برای گیاهی خوشبو بومی آن سرزمین؛ بدرستی  نمی توان گفت این گیاه Curcuma [زردچوبه] بوده یا جنسی دیگر. 4 معنای واژه به  واژه yü-kin "طلای گیاه  yü" است كه در آن "طلا" اشاره به ساقه  زیرزمینی زرد رنگ آن دارد،5 و yü به چیستی گیاه در كل و بر این پایه  دلالت عینی آن می‌شود: "ساقه  زیرزمینی yü" یا "ریشه  yü".  به هر روی باور ندارم كه نام yü-kin  از سرزمین  یا طایفه یو گرفته شده باشد؛ چنین گمانی محال است، زیرا نام- گیاه  yü پیش ازنام سرزمین  بوده است. گواه روشن این مدعا را می‌توان درنوشته Šwi kin ču یافت، زیرا تازه در سال 111پ م  بود كه نام یو‌ـ ‌لین (Yü-lin) ("باغچه  گیاه yü" ) پدیدار و از آن پـــس جانشــــین كوی‌ـ ‌لیــــــــــن (Kwei-lin) ("باغچه    Cinnamomum cassia[دارچین خطایی]") شد. پس ، گیاه است كه نام خود را به منطقه داده نه منطقه به گیاه. در این مورد هم همچون بسیاری موارد دیگر، مردم چین علت و معلول را با هم جا به جا می کنند.  اینكه چرا نام این سرزمین  به یو‌ـ ‌لین تغییر یافت نیز امروزه  روشن شده است.  شاید در دوره هان این سرزمین  به فراوانی گیاهان   yü-kin خود بلند آوازه بوده است هرچند  در دوره  تسین عنبر در آنجا بیشتر به چشم می‌آمده تا yü-kin.  به هر روی روشن است كه yü-kin  ازنامهای راستین و ریشه دار چینی است نه واژه‌ای بیگانه . مراد از آن گونه ایی Curcuma [زردچوبه ] بومی است؛ هر چند، چنانکه گفتیم، شاید در دوره  فرمانروائی دودمان تانگ گونه‌های دیگری از این جنس از خارج وارد چین شده باشد.  پس اهل زبان از لحاظ روانی با واژه  yü-kin همان كاری را كــرده‌اند كه با واژه  yen-či : همچنانکه نام yen-či "گُلِ رنگ " را به هر گرد آرایشی یا سرخاب دادند، yü-kin ، "زرد چوبه" را نیز به هر رنگینه كه همان طیف رنگ زرد را به دست می‌داد گفتند.  چنین شد كه بر زعفران كشمیر و ایران نیز همین نام نهادند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
///////////
&&&&&&
عسل النحل
بفتح عین و سین و لام و فتح نون و سکون حا و لام بیونانی مالی و القولیس نیز و بسریانی ویسا و برومی مالی و بفارسی انکبین و شهد و بهندی مده و بلغتی بهت برس نامند و مشهور بشهد است
ماهیت آن
معروف است و مراد از ان عسل نحل است بهترین آن سرخ رنک شفاف و خوشبوی غلیظ خوش طعم صادق الحلاوت آنست که در ان مطلق موم نباشد و چون بانکشت بردارند تار بندد و این از برای مداوا بهتر است و بعد از ان سفید نباتی رنک باوصاف مذکوره و این از برای لذت و تغذیه و ربیعی این بهترین از صیفی است و شتوی آن زبون و همچنین سبز و سیاه و کهنه از یک سال کذشته حاد الطعم و تیز و یا ترش و تلخ و رقیق شده بشع بدبوی و یا خشک شده و رطوبات آن تحلیل یافته بشع بدبوی کشته و اکثار بسیار کهنۀ فاسد آن در کمال مضرت و مورث جنون و امراض مهلکه جهت آنکه محرق اخلاط است
طبیعت تازه ان
در دوم کرم و در اول خشک و اندک ماندۀ آن در آخر دوم کرم و خشک و بعضی انواع حاد آن و همچنین کهنۀ آن در اول سوم کرم و در دوم خشک و عسل خام کرمی و حدت و جلای آن زیاده و بدوائیت اقرب و عسل مطبوخ کف کرفته حرارت و حدت و جلای آن کمتر و بغذائیت اقرب و در قوام آوردن آن شرط است که آب داخل کنند و بآتش ملائم جوش دهند تا بقوام آید و احتیاط کنند که نسوزد زیرا که اکر آب داخل نکنند کف آن را نمی توان کرفت و اکر آتش زیاده کنند می سوزد و تلخ می کردد
افعال و خواص آن
جالی و مفتح سدد و افواه عروق و مقطع و منقی بلغم لزج و رطوبات و جاذب آنها از عمق بدن و فضول دماغی و زائل کنندۀ استرخا و استسقا و یرقان و سپرز و عسر البول و انواع ریاح و ایلاوس و سموم بارده و مفتت حصاه و دلیل بر منافع آن همین بس که حق تعالی در کلام مجید خود می فرماید که وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِی مِنَ اَلْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ اَلثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ و جناب مقدس نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرمایندفو الذی نفسی بیده ما من بیت فیه عسل الا و یستغفر الملک لذلک البیت فان شربها رجل دخل فی جوفه الف الف دواء و خرج منه الف الف داء فان مات و هو فی جوفه لم تمسه النارو قال صلی اللّه علیه و آله و سلم قلب المؤمنین حلو یحب الحلوه و قال صلی اللّه علیه و آله و سلم نعم الشراب العسل یرعی القلب و یذهب برد الصدر و قال صلی اللّه علیه و آله و سلم من برید الحفظ فلیاکل منه و نیز در حدیث است که هرکه ارادۀ شفا داشته باشد باید که صبح ناشتا عسل با آب باران ممزوج کرده بیاشامد و جالینوس کفته هیچ چیز بهتر از عسل نیست در نفع از برای بدن و علاج اکثر امراض و از برای سرشتن ادویه جهت آنکه بسبب لزوجت و غلظت قوام باعث سرعت امتزاج و حفظ آنها است از تلاشی و فساد و بسبب حلاوت محبوب طبائع و لذیذ و دافع بشاعت و رسانندۀ قوای ادویه است بسرعت در تمام بدن و غیر اینها از فوائد کثیرهامراض الراس و الصدر و المعده و الکبد و غیرهاآشامیدن آن با مصطکی جهت جلب رطوبات و فضول دماغی و فالج و لقوه و استرخا و خدر و امثال اینها و تقویت معده و اشتها و دفع ریاح و لزوجات و تفتیح سدد و قولنج و تقویت معده و شهوت طعام و باه و با کندر جهت تنقیۀ صدر و قصبۀ رئه و استسقا و یرقان و طحال و تفتیت حصاه و عسر البول و انواع ریاح و ایلاوس و دفع سموم و با آب خصوصا آب باران مرطب اعضا و مقوی باه و ضغطه و مدر و منقی قرحۀ امعا و مثانه و مفتت حصاه و رافع عسر البول و بالخاصیت مسکن عطش و قئ نمودن بدان جهت تنقیۀ معده الفم و الحلق غرغرۀ آن جهت تحلیل ورم عضلات جانب حلقوم و لوزتین و تنقیۀ جراحت کام و زبان و حلقوم و لوزتین و بدستور تحنک بدان و مضمضه بدان با سرکه جهت استحکام لثه و رویانیدن کوشت آن و تقویت دندان و جلای چرک و سفید کردن آن خصوص که بانکشت بردند انها بمالند و در هر ماهی سه چهار مرتبه بعمل آورند و شبه نموده کسی که آن را مرخی دانسته باعتبار آنکه شیرینیها همه مرخی اند و وجه شبه آنست که شیرینی را مطلق اخذ نموده و فی الحقیقت شیرینی با رطوبت مرخی است نه شیرینی با یبوست و عسل حار یابس است بالاتفاق العین اکتحال آن بتنهائی و یا با آب پیاز و با نمک اندرانی جهت جلای بصر و دفع حکه و جرب و دمعه و بیاض و نزول آب در ان الاذن قطور آن در کوش با نزروت و نمک سنک جهت رفع ریاح و دوی و قطع مده و رطوبات سائله از ان و تسکین اوجاع باردۀ آن و ثقل سامعه و بدستور قطور آن با زهرۀ کاو تازه و یا به آب برک نیم تازه و یا با شیر بز و یا لبن نسا و یا با سفیدۀ بیضۀ مرغ الصدر آشامیدن و لعق غلیظ آن با روغن کل جهت سرفۀ بارد الامعا تحقین بدان با آب بارنک جهت قرحۀ امعا و تحلیل اورام آن نافع با تکرار عمل و بتنهائی با حقنها مقوی عمل آنها اعضا التناسل و الرحم ضماد آن بعد از حمام مکرر باعث تقویت قضیب و عظم آن و حمول آن جهت علل رحم زنان نفساء الاورام و البثور و الکلف و غیرها ضماد آن با آرد کندم جهت تحلیل اورام و نضج دمامیل و با سرکه و نمک جهت تحلیل اورام و رفع کلف و با قسط جهت کلف و با نمک جهت رفع آثار ضربه و صدمۀ که بادنجانی رنک شده باشد و با عذبه جهت تنقیۀ اوساخ جروح و بردن کوشت زائد و التیام زخم آنها و با زراوند طویل و آرد کرسنه جهت التیام زخمهای عمیقه مجرب و با زراوند طویل و آرد کرسنه و بادام تلخ و حب المحلب و آرد جو جهت ادرار عرق و با انزروت جهت جلای قروح و بردن کوشت زائد و بادویۀ بهق و برص و کلف دافع آنها و با نوشادر جهت بهق و برص و مطبوخ آن با شبت جهت رفع آثار ضربه و قوبا و طلای آن با روغن کل جهت قروح شهدیه و سائر قروح حادثه از بلغم مالح و جهت تقویت بدن و بتنهائی جهت رفع قمل و صئبان که بفارسی رشک نامند و بر جسد اموات حافظ آنها است از سرعت فساد و همچنین مالیدن آن بر لحوم و شحوم و غیرها السموم لعوق و یا آشامیدن آن با آب کمون جهت فطر قتال و کزیدن سک دیوانه و غلیظ آن با روغن کل جهت نهش هوام و قئ نمودن بدان جهت رفع اذیت افیون خورده و از خواص مجربه آنست که چون زن با آب شربت ساخته ناشتا بیاشامد اکر باعث مغص کردد حامله است و الا فلا و جهت این امور بتمامی خام جید آن و در بعضی اضمده و اطلیه و در بعضی مواد تازه خام اندک حاد آن اولی است و بالجمله جهت مبرودین و بلغمی مزاجان و در زمان و فصل و بلد بارد نافع مضر مخالف اینها و مصدع محرورین و اکثار آن سریع الاستحاله بصفرا و مفسد دماغ حار و مهیج قئ و امراض صفراویه و حاره و عطش مفرط مصلح آن آب انار ترش و اترج و آب لیمو و فواکه حامضه و ربوب آنها و سرکه و کشنیز مقدار شربت آن پانزده مثقال بدل آن دوشاب انکوری و خرمای جید غیر مطبوخ بدانکه عسلی که مکس آن بر کیاه افسنتین و امثال آن نشسته باشد طعم آن تلخ بود جهت امراض معده و کبد و تفتیح سدد و آنچه بر صعتر نشسته باشد بدستور و بجهت مبرود و مرطوب مزاجان و امراض بلغمیۀ بارده و آنچه بر حاشا نشسته باشد نیز جهت امراض مذکوره و قابض و تفتیح سدد نافع و کفته اند نوعی عسلی خریفی می شود که از بوئیدن آن عطسه می آید و کفته اند غشی آورد و عرق سرد و عقل را زائل کند آن را نباید خورد تدبیر کسی که آن را خورده باشد قئ فرمودن و ماهی نمک سود شور خوردن و مکرر قئ کردن است تا معده نقای تام یابد و بعد از ان تفاح مز یعنی ترش شیرین که سیب میخوش باشد و امرود تناول نمایند و نیز نوعی از عسل می باشد که خواص آن مانند شوکران است استعمال این نیز جائز نیست بهیچ قسم و دستور طبخ عسل و شراب آن و مثلث آن و ماء العسل در قرابادین کبیر مذکور شد و از خوردن عسل ردی و بسیار تند و تیز که از بوئیدن آن عطسه آید و از خوردن آن حالتی مانند خوردن بزر البنج عارض کردد علاج آن تطفیه با شربۀ بارده و آب فواکه بارده و العبه مغریه و مانند اینها است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عسل . [ ع َ س َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ) (دهار). شهد. (غیاث اللغات ). لعاب زنبور عسل ، مذکر و مونث آید و تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب الموارد). شَوب . تصغیر آن عُسَیلة است . (دهار). اری . طِرم . مجاج النحل . ج ، اعسال ، عسل [ ع ُ / ع ُ س ُ ]، عُسلان ، عُسول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بپارسی انگبین و به هندوی ناکهو و مده هم گویند. و آن گرم و خشک است در دو درجه و لطیف است و امعاء را بشوید و بزداید و بادها را تحلیل کند. و در او حدتی است که بواسطه  آن شکم براند. (از تذکره  ضریر انطاکی ). بهترین آن صاف مایل بسرخی و قوام دار است که با اندک حدت و خوش طعمی و بی موم باشد و بعد از آن سفید، و زبون ترین او سبز و سیاه و خشک و تلخ و کهنه است که زیاده بر دو سال مانده باشد. (از تحفه  حکیم مومن ). مایع کم وبیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمعآوری نوش ۞ گلها در کندو بمنظور تغذیه  افراد کندو تهیه میکنند. معمولاً عسل بوسیله  زنبوران ماده  عقیمی که کارگر نامیده میشوند از شیره  گلها و برگها و دم برگهای نباتات جمعآوری میشود. زنبور کارگر شیره  گیاهان را وارد دهانش کرده با آب دهان مخلوط میسازد و فرومیبرد و آن وارد محفظه ای بنام کیسه  عسل که در شکمش قرار دارد، میگردد. قسمتی از این شیره  گیاهی وارد روده  زنبور شده به مصرف تغذیه  خود زنبور میرسد و قسمت دیگر هم با انقباض کیسه  عسل دوباره به دهان زنبور برمیگردد و زنبور آن را در حجره های خالی کندو که بهمین منظور ساخته است خالی میکند. این عسل بسیار رقیق است لیکن بر اثر حرارت کندو و مجاورت با هوا غلیظ میشود، و بعلاوه اختلاط آب دهان زنبور با شیره  گل تغییرات شیمیائی در آن میدهد. این فعل وانفعالات هنوز کاملاً شناخته نشده است . پس از آنکه عسل در حجرات مسدسی شکل کندو حالت طبیعی بخود گرفت زنبور کارگر روی آن را ازیک طبقه موم می پوشاند. عسل بزحمت به دست می آید و فقط کوشش و پشت کار زنبوران کارگر است که موجب جمعآوری آن در مدتی بالنسبه کوتاه میشود. برای تهیه  یک کیلوگرم عسل یک زنبور باید روی 2میلیون گل اقاقیا یا 5میلیون گل اسپرس بنشیند و 180هزار مرتبه کیسه  عسل خودرا پر و خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ) :
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از مُنج .
منجیک .
///////////
عَسَل که آن را به فارسی اَنگَبین (همچنین «انگُبین» و «اَنگُوین»[۱]) گویند، مایعی شیرین و گران‌رو است که زنبورعسل از شهد گل‌ها تولید می‌کند.

عسل به طور کلی یک ترکیب محلول در آب بسیار غلیظ قندی است. مهم‌ترین قندهای عسل فروکتوز، گلوکز و ساکاروز هستند. در مجموع یک کیلوگرم عسل ۳۲۵۰ کالری انر‍‍‍‍‍ژی دارد. عسل به لحاظ داشتن برخی مواد تخمیری در تبادلات غذایی و کمک به هضم غذا بالاترین مرتبه را در میان غذاها دارد، از این دسته مواد می‌توان به آمیلاز، اینورتاز، کاتالاز و پراکسیداز اشاره کرد. تعدادی از ویتامین‌های اصلی هم در عسل وجود دارند، اما مقدار آن‌ها قابل توجه نیست. میزان املاح معدنی در انواع مختلف عسل متفاوت است و عسل‌های تیره املاح معدنی بیشتری دارند که مهم‌ترین آن‌ها کلسیم، پتاسیم، سدیم، منگنز، آهن، مس، فسفر، منیزیم و گوگرد است.[۲] عسل دارای انواع پروتئین، اسیدهای آمینه، اسیدهای آلی مثل اسید فرمیک و مشتقات کلروفیل و مقداری آنزیم و رایحه‌های معطر است.

عسل به علت مقدار بسیار اندک آب، به سختی فاسد می‌شود و از همین روی نگهداری، انتقال و تجارت آن آسان است. قبل از کریستال سازی شربت نیشکر و تهیه شکر، عسل تنها ماده غذایی بود که جهت شیرین کنندگی توسط بشر استفاده می‌شد. مصرف عسل برای کودکان زیر دو سال به دلیل ایجاد سم بوتولینم، خطرناک است.[۳]
//////////////
قس عسل النحل در عربی:
عسل النحل هو عبارة عن مادة دوائية وغذائية هامة تحتوي علي سكريات أغلبها أحادي وخمائر وأحماض أمينية وفيتامينات متنوعة ومعادن، يتم تصنيع العسل من رحيق الأزهار الذي تجمعه شغالات النحل من الأزهار المتنوعة والمنتشرة في حدود المراعي حول المنحل وبعد أن يتحول هذا الرحيق عبر عمليات الهضم الجزئي وتقليل الرطوبة إلي سائل سكري يخزن في العيون السداسية وتختم عليها بأغطية شمعية والغرض من تخزينه هو توفيره كطعام للخلية وللحضنة ولتحمل الشتاء، ويطلق عادة على العسل الذي ينتجه نحل يعيش طليقا في الطبيعة بالعسل البري، وتصنفه منظمة الفاو ضمن قائمة المنتجات الحرجية غير الخشبية.
وعندما لا تتوفر الأزهار في الحقول المجاورة للمنحل، يضطر النحل إلى جمع عسل الندوة العسلية من المفرزات العسلية لبعض الحشرات التابعة لرتبة متجانسة الأجنحة مثل المن والحشرات القشرية.
والعسل معروف لمعظم الناس كمادة غذائية مهمة لجسم الإنسان وصحته. كما أقر العلم الحديث المتوارث الحضاري حول كون عسل النحل مضاد حيوي طبيعي ومقوى لجسم الإنسان (يقوى جهاز المناعة الذي يتولى مقاومة جميع الأمراض التي تهاجمه) كما أن له خصائص مثبتة في علاج الحروق والجروح وكثير من الأمراض الأخرى.[1]
////////////
قس بال در آذری:
Bal — arılar tərəfindən bitkilərdən toplanan, çox güclü şəfaverici təsiri olan təbii qida.
Tərkibi insan orqanizmi üçün faydalı maddələrlə zəngin təbii arı balı ən həssas mədə tərəfindən də asanlıqla həzm edilir. Bal daxili orqanları sağlamlaşdırır, insana enerji verir, iradəni möhkəmləndirir, ovqatı yaxşılaşdırır, bədəni gümrahlaşdırır, cavanlığı qoruyub saxlayır, ömrü uzadır.
//////////
قس مادو در باسای اندونزی:
Madu adalah cairan yang menyerupai sirup, madu lebih kental dan berasa manis, dihasilkan oleh lebah dan serangga lainnya dari nektar bunga. Jika Tawon madu sudah berada dalam sarang nektar dikeluarkan dari kantung madu yang terdapat pada abdomen dan dikunyah dikerjakan bersama tawon lain, jika nektar sudah halus ditempatkan pada sel, jika sel sudah penuh akan ditutup dan terjadi fermentasi.[1][2[
//////////
قس وَش، یونِگت وَش، اوگات وَش در عبری:
דבש הוא חומר עתיר סוכר המיוצר ונאגר כמקור מזון על ידי קבוצות מסוימות של דבוראים חברתיים. הדבש מופק בדרך כלל מהפרשות סוכריות של צמחים או בעלי חיים, כגון צוף פרחים או טל דבש, בתהליך של אידוי חלק ניכר מהמים וכן עיבוד אנזימטי[1]. הדבש המוכר ביותר מיוצר על ידי דבורים מהסוג דבורת-הדבש (Apis), ובייחוד המין דבורת-הדבש האירופית (A. mellifera). זהו סוג הדבש המיוצר באופן מסחרי ונצרך על ידי בני אדם בכמות הגדולה ביותר, ובמרבית אזורי העולם. עם זאת, ההגדרה הרחבה ביותר של הדבש כוללת גם את החומרים הסוכריים המיוצרים על ידי דבורי בומבוס, דבורים חסרות-עוקץ, וכן קבוצות מסוימות של צרעות ונמלים[1][2].
///////////
قس مادو در باسای جاوی:
Madu (basa Sansekreta: madhu), ya iku cairan legi kentel kang digawé tawonTawon.[1] Saka sarining kembang-kembang sing uga diarani néktar. Néktar iki bisa diowahi déning tawon-tawon dadi madu sawisé ditambahi énzim-énzim.[1] Madu akèh banget mupangaté.[1] Kajaba kena kanggo ombènan, uga kena kanggo tetamba.[1] Yèn kanggo tetamba kudu milih madu Asli.[1]
//////////
قس عسلی در سواحلی:
Asali ni chakula kitamu katika hali kiowevu kinachotengenezwa na nyuki.
Nyuki hula mbelewele pamoja na maji matamu ndani ya maua na kuitoa tena katika mzinga wa nyuki kwa kuitunza kwenye sega. Ndani ya sega kiowevu huiva kuwa asali kamili.
Asali inavunwa na watu na kuwa chakula muhimu. Asali hujenga afya. Katika nchi za kaskazini ilikuwa njia ya pekee ya kutia utamu kwenye chakula kabla ya kupatikana kwa sukari kwa njia ya biashara ya kimataifa.
//////////
قس هینگیو در کردی:
Hingiv (bi soranî: hengwîn) adana şîrîn a ku mêşên hingiv ji puxteyên kulîlkan hildiberînin û di kewaran de dimeyînin.
Li Kurdistanê û gelek cihên din mirov ji bo hingivî mêşhingivan xwedî dike.
/////////
قس عسل در ازبکی:
Asal yoki bol — ishchi asalarilar oʻsimliklar gulidagi shira (nektar)ni organizmida qayta ishlash yoʻli bilan hosil qiladigan shirin suyuqlik. Asalarilar asalni uya kataklariga oʻzlari uchun oziq qilib gʻamlaydi. Asal oʻz tarkibiga koʻra nektardan farq qiladi. Asalda 80 % dan koʻproq uglevodlar (glukoza, fruktoza), 0,4 % kul, 13 — 20 % suv boʻladi.
////////
قس شهد در پنجابی:
شہد اک مٹھا کھانا ہوندا اے جینوں شہد دیاں مکھیاں پھلاں دا رس چوس کے بناندیاں نیں۔
///////////
قس شات در پشتو:
شات چې ځینې خلک یې گبين هم بولي (په انگرېزي: Honey) يو ډول خواړه دي چې د شاتو د مچیو په وسیله په طبيعي توگه له گلانو څخه راټولېږي.
قس ماکی در سندی:
ماکي هڪ مٺو پاڻياٺو مادو آهي جيڪو ماکي جون مکيون گلن جي رس جي مدد سان ٺاهينديون آهن۔ ماکي انسان لاء الله تعاليٰ جي عطا ڪيل هڪ  بي بها نعمت آهي۔ تمام غذائي نعمتن مان ماکي کي هڪ امتيازي درجو حاصل آهي۔
//////////////
قس ھەنگوین در کردی سورانی:
ھەنگوین یەکێکە لە بەرھەمەکانی ھەنگ، ئەویش لە ڕێگای مژینی شیلەی گوڵەکان دروستی دەکات.
/////////
قس در تاتاری:
Корт балы — корт балы, башлыча баллы үсемлекләрнең нектарыннан умарта кортлары ясаган татлы, куе хуш исле матдә. Бал кортлары азык сыйфатында куллана. Корт бөрләтәвендә җыелып, кәрәз күзәнәктәрендә бөркеп бушатылган тат 4-8 көннән балга әйләнә; бал белән тулган күзәнәкләр юка гына кына белән каплана; өлгергән бал куе, үтә күренмәле, хуш исле, татлы була. Кыйммәтле диетик ашамлык, дәвалау чарасы. Медицинада, парфюмерия косметика сәнәгатендә, азык төлек сәнәгатендә һ.б. кулланыла.
/////////
قس Асал در تاجیکی:
Асал маҳсулоти хурокӣ — занбӯрӣ
////////
قس بال در ترکی استانبولی:
Bal, arılar tarafından çiçeklerden ve meyve tomurcuklarından alınarak yutulan nektarın arıların bal midesi denilen organlarında invertaz enzimi sayesinde kimyasal değişime uğramasıyla oluşan ve kovandaki petek hücrelerine yerleştirilen çok faydalı bir besindir. Nektar bala çevrilirken arılar sağladıkları invertaz enzimi sayesinde sakkarozu inversiyona uğratarak fruktoz ve glikoz şeklinde basit şekerlere dönüştürür ve fermantasyonun meydana gelmesini önleyecek miktarda suyunu uçururlar. Kovandaki hücrelere yerleştirilen ve üzeri mumdan bir kapakla örtülen bal arılarca sağlanan özel havalandırma sistemi sayesinde bildiğimiz tat ve kıvama gelir.
/////////
قس شهد در اردو:
شہد ایک لیس دار میٹھا سیال ہے جو شہد کی مکھیاں پھولوں کے رس کی مدد سے بناتی ہیں۔ شہد انسان کے لئے اللہ تعالٰی کی عطا  کردہ ایک بیش قیمت نعمت ہے۔ تمام غذائی نعمتوں میں شہد کو ایک ممتاز درجہ حاصل ہے۔
//////////
قس هه سل در اویغوری:
ھەسەل
///////////
Honey
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Honey (disambiguation).

A jar of honey with a honey dipper and an American biscuit

Honey in honeycomb
Honey /ˈhʌni/ is a sugary food substance produced and stored by certain social hymenopteran insects.[1] It is produced from the sugary secretions of plants or insects, such as floral nectar or aphid honeydew, through regurgitation, enzymatic activity, and water evaporation.[1][2] The variety of honey produced by honey bees (the genus Apis) is the most well-known, due to its worldwide commercial production and human consumption.[3]
Honey gets its sweetness from the monosaccharides fructose and glucose, and has about the same relative sweetness as granulated sugar.[4][5] It has attractive chemical properties for baking and a distinctive flavor that leads some people to prefer it to sugar and other sweeteners.[4] Most microorganisms do not grow in honey, so sealed honey does not spoil, even after thousands of years.[6][7] However, honey sometimes contains dormant endospores of the bacterium Clostridium botulinum, which can be dangerous to babies, as it may result in botulism.[8]
People who have a weakened immune system should not eat honey because of the risk of bacterial or fungal infection.[9] Although some evidence indicates honey may be effective in treating diseases and other medical conditions, such as wounds and burns,[10][11] the overall evidence for its use in therapy is not conclusive.[11] Providing 64 calories in a typical serving of one tablespoon (15 ml) equivalent to 1272 kj per 100 g, honey has no significant nutritional value.[12] Honey is generally safe,[13] but may have various, potential adverse effects or interactions with excessive consumption, existing disease conditions, or drugs.[11]
Honey use and production have a long and varied history as an ancient activity, depicted in Valencia, Spain by a cave painting of humans foraging for honey at least 8,000 years ago.[14][15]
https://en.wikipedia.org/wiki/Honey
&&&&&&
عشبۀ مغربیه
بضم عین و سکون شین و فتح باء موحده و ها مخفف عشبه النار است زیرا که اهل اندلس و مغرب آن را عشبه النار نامند بسبب حدت آن و بعضی کویند که بهندی رس و برومی سرینه و بفرنکی اسفرنیه کویند و وجه نسبت آن بمغرب آنست که اولا اهل مغرب طلاع بر فوائد آن یافتند و بعد از ان در سائر بلاد انتشار و اشتهار یافت
ماهیت آن
قضبان ظیان است که یاسمین بری باشد و آن شاخهای نباتی است شبیه بلبلاب و درهم پیچیده بلکه اشبه بیاسمین سفید که بهندی چنبیلی نامند و بسیار تلخ و کل آن بسیار خشبو و برک آن اندک عریض و اطراف آن تیز و غلیظ و سبز رنک و نرم و قسمی شاخهای آن خاردار شبیه بخار کل سرخ و از یاسمین بستانی بسیار کوچک تر و بیخ آن سیاه و باریک و پرشعبه قسمی برک آن مشابه ببرک لبلاب و کل آن شبیه بیاسمین زرد و از ان کوچکتر و رنک آن مائل بسبزی و خشبو و زیاده از یاسمین بری و بر مجاور خود می پیچد بهترین همه و اقوی مغربی آنست که شاخهای آن بلند و متوسط در سطبری و باریکی و سرخ نیم رنک باشد که چون بشکنند از ان غباری ظاهر شود و مغز آن سفید باشد و آنچه غلیظ تیره رنک و باوصاف مذکوره نباشد بد است و قوت آن تا بیست سال باقی است و عشبه بلاد دیکر ضعیف الاثر
طبیعت آن
کرم در اواخر درجۀ دوم و خشک در آخر آن و خشکی کهنۀ آن زیاده از نو آن و بیخ آن در آخر سوم و بعضی در اوائل چهارم کرم و خشک کفته اند و در قوت قریب بخربق سیاه است و صاحب معتمد و بعضی دیکر نیز بیخ خربق دانسته اند چه در قوت و فعل مانند آنست و سائر اجزای آن در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
محلل و مرقق و ملطف و معرق و مدر و جهت اکثر امراض باردۀ رطبۀ دماغیه و صدریه و معدیه و کبدیه و کرده و مثانه و رحم و اوجاع مفاصل و امثال اینها نافعامراض المراس و الفم و الصدر و المعدهبوئیدن کل آن جهت درد سر و شقیقۀ بارد و مضمضه بطبیخ آن با سرکۀ انکوری جهت درد دندان بارد و آشامیدن مطبوخ آن بنحو چوب چینی و تدهین بدهن آن نیز جهت فالج و استرخا و لقوه و ربو و سرفۀ مزمن و ضیق النفس و تقویت معده و کبد و استسقا و بواسیر و ازین قبیل سائر امراض باردۀ رطبه و آشامیدن طبیخ شاخ و بیخ آنکه بقدر نیم اوقیه آن را در یکرطل آب بجوشانند تا بنصف رسد و با شکر و امثال آن بنوشند جهت فالج و استرخای مزمن و ضیق النفس و سرفۀ کهنه بیعدیل و سعوط بیخ آن بوزن حبۀ با روغن بنفشه جهت شقیقۀ باردهاوجاع المفاصل و النقرس و عرق النسا و الاورام و الامراض السوداویه و الجذام و الآتشک و امثالهاآشامیدن سفوف آن هر روز یک مثقال با نبات تا یک هفته و زیاده بر ان جهت اوجاع مفاصل مزمنه و ضماد آن با کلاب جهت فالج و تسکین اوجاع مفاصل و عرق النسا و غیرها و تحلیل اورام و حمول آن مدر بول و مسقط جنین مقدار شربت آن از یک مثقال تا دو مثقال بدل آن چوب چینی اندک کهنه مضر محرورین و جوانان و در فصل کرما و امراض حاره مانند حمیات حاره و صفراویه و دمویه و حصبه و جدری و مانند اینها و آشامیدن طبیخ برک و شاخ آن بقدر سه درم باهم وزن آن بسفایج و مصطکی و مقل ازرق مسهل قوی خلط سودا بغیر کرب و آشامیدن برک آن مقدار قلیلی با زیت بسیار مقئ قوی عنیف و جهت کزیدن کلب کلب و جهت جذام و امراض سوداویه دوائی است قوی و لیکن غیر مامون و با خطر ضماد آن جهت قروح خبیثه نافع بیخ آن بسیار حار حاد چنانچه ذکر یافت و محرق و مقرح جلد است مانند شیطرج هندی و طلای آن جهت بهق و برص و با سرکه جهت عرق النسا و داء الثعلب به حدی که خون آلود کردد در یکدو دفعه زائل کرداند باذن اللّه تعالی بتقرح و دفع مواد ردیۀ آنها و نیم درم آنکه مقدار شربت آنست مسهل قوی بلغم و سودا است و مانند خربق سیاه است و با آب خبازی مقئ قوی و یک مثقال آن کشنده بقئ و کرب و مغص مصلح آن روغن بادام شیرین است بدانکه نفع آن در امراض بلغمیه ظاهر است چه در هر دو کیفیت یعنی حرارت و یبوست ضد کیفیت بلغم است که برودت و رطوبت باشد بقواعد کلیه که علاج و دفع مرض بضد است و اما در امراض سوداویه باید که باعتبار یبس سودا موافق نباشد اما باعتبار ترقیق و تلطیف و اذابه و تحلیل آن مواد غلیظه و متحجره را رطوبات بسیار در بدن بهم می رسد که باعث ترطیب و اصلاح یبوست سودا و دافع علت حادثۀ از انست و بالخاصیت نیز مانند حجر لاجورد که با وجود آنکه دافع امراض سوداویه است امزجۀ سوداویه را مضر است زیرا که موجب حدت صفرا و زیادتی حرارت دم و احراق آنست مکر آنکه تعدیل نمایند آن را به بعضی عرقهای سرد و غیر آنکه درین وقت شاید در بعضی امزجۀ صفراویه و دمویه نیز نافع باشد حکیم میر محمد مؤمن در تحفه نوشته که جمعی آن را نائب مناب چوب چینی می دانند مولف کوید اکر محرور المزاجان یابس ضعیف بهیچ قسم استعمال ننمایند بهتر است زیرا که ضرر آن در امزجۀ ایشان مکرر مشاهده شده و دستور آشامیدن آن بانحای شتی و معجون آن در قرابادین کبیر مذکور شده
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
عشبه. (ا. ع.) نام هاى ديگر: عشبه مغربيه- عشبة النار- ظيان .Smilax- Salsepareille- Smilax Salsaparilla
 مشخصات: گياهى است از خانواده Liliaceae كه گونه هاى متنوع و مختلفى دارد. ريشه آن دراز و ناهموار و گره دار است و رنگ آن خاكسترى تا قهوه اى يا سياه و به شكل استوانه در ابعاد مداد و قابل انعطاف كه در سطح و در پوست آن شيارها و چروكهايى ديده مى شود و مغز آن سفيد مى باشد.
خواص درمانى:
1- تا يك هفته هر روز 5 گرم از نرم شده خشك آن را با نبات بخوريد. رقيق كننده و تصفيه كننده خون و معرّق و مدر و براى اكثر بيمارى هاى سرد نافع و براى رفع درد مفاصل مزمن مفيد مى باشد.
2 - مزمزه آن با سركه انگور براى تسكين درد دندان سرد نافع است.
3 - آن را مثل غبار نرم بساييد و با گلاب مخلوط نموده ضماد كنيد.  براى درمان فلج و تسكين دردهاى مفاصل و سياتيك و تحليل ورمها مفيد است.
4-  شياف نرم كرده آن در مهبل باعث سقط جنين مى گردد.
ريشه عشبه
خواص درمانى:
 1 - خوردن 2 گرم از كوبيده آن مسهل قوى بلغم و سودا است.
2 - پانزده گرم از خردشده آن را  در 450 گرم آب جوش بخيسانيد تا آب آن به نصف برسد، بعد آن را صاف و با شكر شيرين نموده و در طول روز به مرور بنوشيد. فلج و سستى اعضا، تنگی نفس، سرفه كهنه، درد مفاصل، نقرس، سياتيك، ورمها، جذام وبيمارى آتشك يا سفيليس يا شانكر خفيف را درمان مى كند.
3-  اگر دو گرم از آن را نرم بساييد و با آب دمكرده با گل پنيرك مخلوط نموده و بخوريد قى آور است.
4 - ضماد آن براى درمان زخمها و جراحت هاى بد نافع است.
تذكر: براى جوانان و گرم مزاجان مضرّ است.  در فصل گرما و براى بيماريهاى گرم نظير تبهاى گرم و صفراوى و خونى و سرخك و آبله و امثال آن نبايد مصرف شود.   اسراف در خوردن بيش از حد مجاز آن خطرناك است و خوردن پنج گرم از آن بقدرى قى و دل پيچه همراه دارد كه ممكن است منجر به هلاكت شود. مصرف آن بايد با نظر پزشك انجام گيرد، ضماد طولانى آن پوست را مى سوزاند و ايجاد زخم مى نمايد.
اسرار گياهان دارويى، ص: 762
////////////
یاسمن . [ س َم َ ] (اِ) ۞ درختچه ای از تیره  زیتونیان ۞ که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است . گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد. گلهایش گاهی منفرد و گاهی به صورت آرایش گرزن ۞ در انتهای شاخه قرار می گیرند. در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده که غالباً از گلهای گونه های معطر آن در عطرسازی استفاده میکنند از شاخه بالنسبه جوان یاسمن سفید جهت ساختن پیپ استفاده میکنند. (بعلت معطر بودن چوب آن ). یاسمین . یاسمون . ظیان . گل هاشم . سجلاط. سمن . یاس گلدانی . شرخات . و آن رایاسمین هم گویند گلیست خوشبو که زرد و کبود شود. بهندی آن را چنبلی نامند. مصلح آن کافور است و بدل آن نرجس و نسرین یا زنبق یا سوسن است . (الفاظالادویه ص 286). چیچک . چنبیلی . جنبیلی . یاس . یاسمی :
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه با درنگ .
منجیک .
///////////
چوب چینی
اشاره
به فارسی و در کتب طب سنتی انواع آن را با نامهای «چوب چینی» و «عشبه» و «عشبه مغربیه» و «عشبة النار» و «عشبه چینی» نام می‌برند. در بازار دارویی با نامهای «چوب چینی» و «ریشه چینی» و «ریشه سالسپاری» معروف می‌باشد. ریزوم قسمت زیرزمینی گیاهانی است که انواع گیاه را به فرانسوی‌Smilax وSalsepareille و گونه چینی آن راSquine یاEsquine و به انگلیسی‌Sarsaparilla و ریشه یا ساقه زیرزمینی آنها را که معمولا در طب سنتی مصرف داردChina root می‌نامند. این گیاهان همه از خانواده‌Liliaceae و دارای گونه‌های متنوع و مختلفی هستند که از نظر خواص دارویی تقریبا با اختلافات کمی همه باهم شبیه می‌باشند. نام علمی معروف‌ترین آنها بشرح زیر می‌باشد:
1.Smilax glabra Roxb . که به هندی نیز آن را چوب چینی برّی می‌نامند و در چین و هندوستان می‌روید.
2.Smilax china L . که به هندی نیز آن را چوب چینی می‌نامند و در ژاپن و چین و کوشین‌شین می‌روید.
این‌گونه را سابقاHeterosmilax japonica Kunth نیز می‌نامیده‌اند.
3.Smilax pseudochina Thunb . که در کوهستانهای چین می‌روید.
4.Smilax Ovlifolia Roxb . که از نظر خواص کاملا شبیه‌S .Zeylanica می‌باشد.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 62
5.Smilax Zeylanica L .sensu lat . که به هندی جنگلی عشبه گفته می‌شود و در سرتاسر هند می‌روید.
6.Smilax lanceaefolia Roxb . که در بازار دارویی هند «چوب چینی هندی» گفته می‌شود و در هندوستان می‌روید.
7.Smilax officinalis B .K . که در مکزیک و مناطق امریکای مرکزی می‌روید.
8.Smilax aspera L . که در سرتاسر هند می‌روید.
9.Smilax prolifera Roxb . که در قسمتهای حارّه هیمالیای غربی و بیهار و نپال می‌روید.
10.S .excelsa L . که در ایران می‌روید و شرح آن به‌طور مختصر در آخر این بخش خواهد آمد.
ضمنا گونه‌S .china که ساقه زیرزمینی آن در درمان سیفیلیس و ناراحتی‌های پوستی اثر خاصی داشته در بعضی مدارک فنی‌S .syphilitica نیز نامبرده شده است. و چندین گونه دیگر که به علت مشابهت خواص دارویی آنها با گونه‌های یادشده از ذکر آنها خودداری می‌شود. گیاهان یادشده که از ساقه زیرزمینی آنها چوب چینی تهیه می‌شود معمولا چندساله، دو پایه، اغلب بالارونده و خاردار هستند. برگهای آنها سبز بیضی مایل به دایره با دم‌برگ مشخص است. گلهای آنها خوش‌بو، تعدادی قرمزرنگ و تعدادی از آنها دارای گلهای سفید کوچک مانند یاسمین سفید و تعدادی نیز دارای گل زردرنگ مانند یاسمین زرد هستند. در طب سنتی از نظر خواص فیزیکی و ظاهری، ساقه زیرزمینی انواع گونه‌های یادشده را با دو نام مشخص نام می‌برند که نام و مشخصات آنها به شرح زیر است:
1. ریشه عشبه: ریشه‌ای است دراز، ناهموار، گره‌دار، رنگ آن خاکستری تا قهوه‌ای و یا سیاه است. به شکل استوانه در ابعاد مداد و قابل انعطاف که در سطح و در پوست آن شیارها و چروکهایی دیده می‌شود. مغز آن سفید می‌باشد. گیاه آن را در کتب طب سنتی با نام «ظیّان» ذکر می‌کنند معمولا با تمشک می‌روید و اغلب به تمشک می‌پیچد. شلیمر نام عشبه راSmilax salsaparilla ذکر می‌کند.
2. چوب چینی یا ریشه چینی: ساقه زیرزمینی است که ریشک‌ها به آن متصل است. رنگ آن سرخ و شکل آن کمی متورم شبیه گلابی به حجم یک مشت، سنگین و گره‌دار و طعم آن کمی شیرین است. طول قطعاتی از آنکه در بازار عرضه می‌شود در حدود 20- 15 سانتی‌متر است. گیاه آن تا ارتفاع 3- 2 متر می‌رسد و اگر قیم
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 63
نگذارند، روی زمین گسترده می‌شود. شاخه‌های آن پر و سخت و شبیه شاخه‌های یاس است.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ریشه و ساقه گونه‌S .aspera وجود هتروزید پاریلین 95] و مقدار زیادی‌K NO 3 و مقداری نشاسته و کمی رزین و اسانس گزارش شده است G .I .M .P[ .
در گزارش دیگری آمده است که در واریته‌ای از گونه فوق با نام علمی‌S .aspera var mauritanica مقدار قابل ملاحظه‌ای انواع استروئید[96] وجود دارد. به علاوه در گیاه مواد سارساپوژنین 97] و تیوژنین 98] مشخص شده است S .G .I .M .P[ .
در گزارش بررسی‌های دیگری آمده است که در ساقه زیرزمینی عشبه سه گلوکوساپونین 99] به نامهای پاریلین و اسمیلاساپونین 100] و سارساپونین وجود دارد.
معمولا در ساقه زیرزمینی انواع چوب چینی و عشبه تانن وجود دارد ولی استثنائا در گونه‌S .ezcelsa که در ایران می‌روید و در گونه‌S .prolifera که در مناطق حارّه هند و نپال می‌روید، مقداری تانن مشخص شده است.
خواص- کاربرد
از نظر نوع و نام گیاه یا گیاهانی که ریشه معروف چینی یا چوب چینی یا عشبه را تولید می‌کنند، مدتها ابهام وجود داشت تا اینکه آقای دکترS .Y .Hu مطالعات خاصی را در این مورد آغاز کرد. بررسی‌های هو نشان داده است که گونه‌S .glabra مشخص‌ترین گونه‌ای است که ساقه زیرزمینی آن به نام چوب چینی در طب سنتی مصرف دارد و سابقا این‌گونه با نامهای‌S .china وS .chinensis ،S .pseudochina وHeterosmilax japonica نیز نامیده شده است. قبل از مطالعات هو استنباط
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 64
شاخه چوب چینی
دانشمندان این بود که گونه‌S .china مولد ساقه زیرزمینی دارویی مفید چوب چینی بوده است.
مطالعات دکترHu همچنین نشان داد که ساقه زیرزمینی گونه‌S .glabra به شکل غده‌های متورم نامنظمی است که از طریق دسته‌های الیاف گیاهی به هم متصل می‌باشند و داروسازان چینی معتقد بودند که خیلی شبیه سیب‌زمینی شیرین است. از طرف دیگر ساقه زیرزمینی گونه‌S .china چوبی است که ریشکهای زیادی به آن متصل می‌باشد.
در چین، چوب چینی ساقه زیرزمینی‌S .china به عنوان تریاق و ضد سم در موارد مسمومیتهای ترکیبات جیوه کاربرد دارد [ایشی دویا]. و به علاوه برای معالجه نقرس، خنازیر و بیماری یاز که آن را فرامبزیا[101] و زیادی ترشح خون در
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 65
عادت ماهیانه 102] نافع است. ساقه‌های زیرزمینی متورم آن به شبه جزیره مالایا وارد می‌شود و برای معالجه بیماری‌های آمیزشی کاربرد دارد [برکیل . در چین از قسمت زیرزمینی گیاه گونه‌S .nipponica برای معالجه درد پشت و درد مفاصل تجویز می‌شود و معمولا جانشینی برای گیاه پای گرگ‌Lycopodium clavatum می‌باشد.
[چونگ یائوچی .
توضیح: شرح گیاه پای گرگ به تفصیل در سایر مجلدات این کتاب آمده است.
در فیلیپین از ساقه زیرزمینی انواع گونه‌های‌Smilax با نام چوب چینی به عنوان داروی تصفیه خون و ضد سیفیلیس و برای معالجه روماتیسم تجویز می‌شود [گررو].
به علاوه داروی مفیدی برای معالجه بی‌نظمی در عادت ماهیانه است [سولیت .
مطالعات و آزمایشهایی که انجام شده، نشان داده است که چوب چینی به‌طور کلی، مربوط به هر نوعی از گونه‌های یادشده باشد برای کاهش مقدار اوره خون اثر مفید دارد ولی البته ریشه بعضی از گونه‌ها دارای اثر بیشتری از گونه‌های دیگر می‌باشد [ارنست .
از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی ایران ساقه زیرزمینی و یا ریشه انواع عشبه خیلی گرم و خیلی خشک است ولی ریشه چوب چینی یا ریشه چینی اگر تازه باشد، کمی گرم و تر و اگر کهنه باشد گرم و تر تا کمی خشک است. و به‌هرحال گرمی و خشکی آن کمتر از ساقه زیرزمینی عشبه‌ها می‌باشد و طبق تجربه، نیروی دارویی چوب چینی تا 20 سال کهنه شدن نیز باقی می‌ماند. از نظر خواص معتقدند که گیاه عشبه رقیق‌کننده و تصفیه‌کننده خون و معرّق و مدّر و برای اکثر بیماری‌های سرد نافع است. مزمزه آن با سرکه انگور برای درد دندان سرد و خوردن دم‌کرده آن خواصی نظیر خواص چوب چینی دارد. اگر 15 گرم از خرده‌های ریشه عشبه مغربیه را در 450 گرم آب جوش بجوشانند تا به نصف برسد و با شکر بخورند برای فلج، سستی اعضا، تنگی نفس، سرفه کهنه، درد مفاصل، نقرس، سیاتیک، ورمها و جذام و بیماری آتشک یا سیفیلیس یا شانکر خفیف نافع است. اگر تا یک هفته هر روز 5 گرم گرد گیاه عشبه با نبات خورده شود برای درد مفاصل مزمن و ضماد آن با گلاب برای فلج و تسکین دردهای مفاصل و سیاتیک و تحلیل ورمها مفید است. شیاف آن مدّر است و جنین را ساقط می‌کند. مقدار خوراک شاخه و برگ آن از 10- 5 گرم و به جای آن
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 66
می‌توان از چوب چینی استفاده کرد. عشبه مضر گرم‌مزاجان و جوانان است و در فصل گرما و برای بیماری‌های گرم نظیر تبهای گرم و صفراوی و خونی، سرخک، آبله و امثالهم نباید مصرف شود. ضماد ریشه آن برای زخمها و جراحات بد نافع است. چون ریشه عشبه خیلی گرم است، پوست را می‌سوزاند و زخم می‌کند و ضماد آن را نباید زیاد روی پوست گذاشت. خوردن 2 گرم ریشه آن مسهل قوی بلغم و سودا است و با آب گل پنیرک قی‌آور است. اسراف در خوردن آن زاید بر حد مجاز خطرناک است.
مثلا خوردن 5 گرم آن آن‌قدر قی و دل‌پیچه می‌آورد که ممکن است منجر به هلاکت شود، در این قبیل موارد باید روغن بادام شیرین خورد. به‌هرحال چون ریشه عشبه بسیار گرم است خوردن آن برای گرم‌مزاجان توصیه نمی‌شود.
2. چوب چینی: بازکننده گرفتگی‌ها و انسداد عروق و محلّل و معرّق و رقیق‌کننده و تصفیه‌کننده خون و خواب‌آور است و خیلی به سرعت به دورترین نقاط اعضای بدن و عروق باریک مویین نفوذ می‌کند. مقوی معده و مقوی نیروی جنسی و مدّر بول و قاعده‌آور است و رطوبتها را خشک می‌کند. برای سردردهای مزمن، فلج، رعشه، تشنج امتلائی و حواس‌پرتی، چرت زدن، اقسام مالیخولیا، جنون، مانیا، امراض سوداوی و خونی مانند جذام و سیفیلیس یا شانکر ملایم و زخمها و جراحات بد، جوش، کورک، جرب، زخمهای کلیه، مثانه، بیماری‌های رکتوم، بواسیر، نواسیر، اسهال بواسیری، بیماری‌های رحم، استسقا لحمی 103]، بیماری سؤالقنیه، یرقان سیاه، سل، ورمهای سفت سوداوی، تبهای سوداوی، انواع سرطان، درد مفاصل، درد لگن خاصره، سیاتیک، نقرس، ریزش مو و ترک اعتیاد به افیون، رفع سمّیت اخلاط فاسد شده سوخته و اعاده نیروی جنسی اشخاص مأیوس و روشن کردن رنگ چهره مفید است.
«بیماری سوء القنیه یا کاشکسیا[104] بیماری است که علامت آن اختلال در سلامتی و بدی اشتها و لاغر بودن است. معمولا با اغلب بیماری‌های مزمن نظیر ذات الریه سلی پیشرفته دیده می‌شود.»
چوب چینی برای گرم‌مزاجان مضّر است و پس از خوردن آن باید از خوردن ترشی و نمک و آب سرد و میوه‌های ترش و چیزهای نفخ‌آور مانند حبوبات و
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 67
بقولات پرهیز شود و همچنین از فعالیتهای زیاد بدنی و جنسی و قرار گرفتن در معرض هوای سرد باید اجتناب شود.
برای تهیه دم‌کرده چوب چینی ابتدا چوب را رنده و خرد کرده 50- 20 گرم آن را در 1000 گرم آب جوش مدت سه ساعت دم کرده، می‌گذارند سرد شود و با انحراف ظرف قسمت صاف روی آن را برداشته مصرف می‌کنند، از این دم‌کرده در چین به عنوان ضد مالاریا، در موارد سرماخوردگی، ترشح مفرط عادت ماهیانه، دفع سنگ و در موارد دوران نقاهت خورده می‌شود.
در هندوستان از چوب چینی که ریشه یا ساقه زیرزمینی گونه‌S .china می‌باشد در موارد روماتیسمهای مزمن و برای معالجه سیفیلیس و بیماری‌های جلدی می‌خورند.
آن را سازنده و معرّق و برای افزایش نیروی جنسی مفید می‌دانند. و از عصاره ریشه تازه چوب چینی هندی گونه‌S .lanceaefolia برای معالجه روماتیسم استفاده می‌کنند و تفاله آن را پس از گرفتن عصاره به صورت ضماد روی عضوی که درد می‌کند، می‌اندازند.
ریشه گونه‌S .prolifera را گرفته آسیا کرده و کاملا خرد می‌نمایند و با ملاس یا شیر بریده‌شده گاو و آب مخلوط کرده و برای معالجه مدفوع آلوده به خون در موارد اسهال خونی می‌خورند و همچنین در مواردی که ادرار تیره و قرمزرنگ می‌شود، بسیار مفید است.
چوب چینی به اشکال دارویی مختلف، دم‌کرده، خیسانده، معجون و حلوا و حریره و پالوده مصرف می‌شود و در کتب طب سنتی توصیه‌هایی شده است که باید در جریان مصرف آن، مورد توجه و عمل قرار گیرد که در اینجا به‌طور مختصر قسمتی از آن توصیه‌ها در زیر شرح داده می‌شود:
شرایط استفاده از چوب چینی بسیار است از آن جمله مهمترین توصیه این است که 1. کسی که می‌خواهد از داروی چوب چینی استفاده کند اگر گرم‌مزاج است باید سنّش از 40 سال بیشتر باشد و اگر سردمزاج است از سی سال بیشتر باشد، به عبارت دیگر این دارو اصولا برای جوانان توصیه نمی‌شود. 2. اینکه تا علاج بیماری منحصر به استفاده از این دارو نباشد نباید از چوب چینی استفاده کرد، زیرا در عین حال که چوب چینی بسیار مفید است مضّاری نیز دارا می‌باشد و اندک ناپرهیزی در رژیم غذایی و مقدار مصرف ممکن است عوارض ناراحت‌کننده‌ای ایجاد نماید. 3. اینکه موقع مصرف باید در فصلی باشد که هوا معتدل و یا سرد باشد، بهترین فصل برای
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 68
استفاده از چوب چینی اواخر زمستان است یا اوایل پاییز. 4. اینکه در آغاز استفاده از چوب چینی حتی الامکان معده و بدن باید سبک و پاک باشد، خصوصا در مواردی که مربوط به معالجه سیفیلیس، جذام، جراحات و سایر امراض سوداوی و بلغمی و درد مفاصل است و پاک کردن و سبک کردن بدن از دو طریق کلی ممکن است صورت گیرد یا از طریق فصد و رگ زدن است و این در مواردی است که بیمار احساس کند خون زیاد و غلیظ و کثیف دارد و علامت آن قرمزی رنگ بشره و تورم عروق و سنگینی سر و زیادی خواب و نظایر آن است. در این قبیل موارد در صورتی که وضع عمومی بیمار طبق نظر پزشک مساعد با خونگیری باشد و عوارضی ایجاد نکند مقداری خون می‌گیرد و پس از آن شروع به خوردن چوب چینی می‌نمایند و پس از چند روز که آثارش در خون ظاهر شد، زیرا خون را صاف و رقیق می‌نماید، ممکن است اگر لازم باشد باز کمی خون بگیرند و بعد به خوردن دارو ادامه دهند، زیرا اصولا این دارو در اشخاص با خون غلیظ و کثیف خیلی کم‌اثر و یا بلااثر است، و گاهی ضرر نیز می‌رساند. در مورد پاک کردن معده ممکن است از مسهل و مدّر استفاده شود و این کار باید قبل از شروع خوردن دارو انجام شود. در دوران خوردن چوب چینی یک هفته قبل از شروع در دوران خوردن و چهل روز پس از اتمام دوره خوردن آن یعنی جمعا در دوره تقریبا 87 روز باید از خوردن ترشی‌ها و لبنیات، شیر و ماست و پنیر و بقولات و حبوبات که نفاخ هستند و میوه‌های تازه و خام و نفاخ و فعالیتهای جنسی و فعالیتهای زیاد و خسته‌کننده بدنی مانند دویدن و زیاد راه رفتن و بیداری زیاد و عصبانی شدن باید اجتناب شود. به علاوه در مواردی که خوردن چوب چینی برای مداوای سیفیلیس و جذام و سایر جراحات و زخمهای بد می‌باشد از یک هفته قبل از شروع خوردن دارو در دوران خوردن دارو باید به کلی از خوردن نمک اجتناب کرد و پس از اتمام دوره تا یک ماه بتدریج کم‌کم نمک خورده شود، زیرا نمک موجب غلظت خون و خشک کردن مواد در رطوبتهای بدن و انسداد و بستن منافذ است و اینها همه با داروی چوب چینی منافات دارد. 5. در دوران خوردن چوب چینی باید همیشه از مایعات نیم‌گرم استفاده نمود و از خوردن آب سرد و رفتن در سرما پرهیز کرد و همچنین باید کوشش کرد در دوران خوردن چوب چینی سوءهاضمه ایجاد نشود و غذا ترش نگردد و معده روبه‌راه باشد، زیرا این اختلالها در عمل داروی چینی اثر منفی می‌گذارد. بنابراین از بسیار خوردن طعام که موجب سنگینی و اختلال معده می‌شود باید خودداری شود.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 69
ساده‌ترین صورت دارویی دم‌کرده آن است مشروط بر اینکه در حین دم کردن، درب ظرف طوری محکم مسدود شود که بخار آن خارج نشود. روش تهیه این است که مقداری در حدود 40 گرم روزانه از ذرات رنده‌شده چوب چینی را گرفته در آب یا عرقهای مناسبی می‌خیسانند و روز دیگر 8- 7 کیلوگرم آب خالص در آن ریخته و حرارت می‌دهند آن‌قدر که آب نصف شود، بعد آن را خنک کرده و نیم‌گرم با هر فنجان آن 25- 20 گرم نبات داخل کرده می‌نوشند. از این مایع در عرض شبانه‌روز بجای چای، آب یا قهوه و یا در طبخ سایر غذاها به جای آب به قدر خوراک شخص مریض می‌توان استفاده کرد و به این ترتیب تمام آن را در عرض 24 ساعت مصرف نمود و این کار باید 40- 21 روز تکرار شود.
////////////
اَزمَلَک نام عمومی هریک از دو گونه این جنس در شمال ایران است که ریشه آن طبعی گرم و کاربرد دارویی دارد. جنسی از درختچه‌های جنگلی بالارونده از تیره مارچوبه‌ئیان و غالباً دارای شاخه‌های خاردار و پیچنده و میوه‌های گرد و کوچک قرمز و برّاق است.[۲] در جنگل‌های مخروبه نواحی جلگه‌ای تا میانبند جنگل‌های شمال گسترده شده است. برگ‌هایش گرد و با قاعده قلبی‌شکل و آرایش رگبرگ‌هایش کمانی است. سطح تنه پوشیده از خار می‌باشد و میوه‌اش سته و قرمزرنگ است. این گونه جست زیادی تولید می‌کند.

محتویات  [نمایش]
نام[ویرایش]
این گیاه در جاهای مختلف نام‌های گوناگونی دارد، از جمله عُشبه، پیچ اَزمَلَک، سلبک، همیشک، سِکلیم، بالکاملاس و گَمپوره.[۳] همچنین در نور آن را سِگلی و در دُرفَک بالکا و در اشرف لم و درساری مِلاش و در میاندره وِرگلام می‌نامند. در جاهای دیگر این نام‌ها را نیز برایش می‌توان یافت: شِنگیله، کُفُله‌بور، والی گیلی، تمیس، کامپوره، سکیلم، تَلی، وشات‌دانه، کلکادانه، ازملکی. همچنین، در کتاب‌های علمی عربی (از جمله در نوشته‌های ابن‌البیطار) سمیلقس و طقسوس نامیده شده که صورت عربی همان نام‌های فرنگی این گیاه‌اند.[۴]

گونه‌های موجود در ایران[ویرایش]

یک درختچه ازملک از گونه Smilax aspera L در منطقه دُبِردو دِل لاگو (به ایتالیایی: Doberdò del Lago) در کشور ایتالیا
Smilax aspera L. [۵]
Smilax excels L. [۶]
ویژگی‌ها[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ فرهنگستان، اَزمَلَکیان واژه مصوّب فرهنگستان است در برابر Smilacaceae.
پرش به بالا ↑ صادقی، فرهنگ جامع زبان فارسی (جلد الف).
پرش به بالا ↑ کریمی ۱۳۸۱، ص ۷۰۴.
پرش به بالا ↑ دهخدا، لغتنامه.
پرش به بالا ↑ مظفریان ۱۳۹۱، ص ۶۳۵.
پرش به بالا ↑ مظفریان ۱۳۹۱، ص ۶۳۵.
منابع[ویرایش]
دهخدا، علی‌اکبر. لغتنامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
صادقی، علی‌اشرف صادقی. فرهنگ جامع زبان فارسی. ج. الف. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۳. (در دست چاپ)
فرهنگستان زبان و ادب فارسی. یکشنبه، ۱۳۹۳/۰۲/۲۸. وبگاه فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
کریمی، هادی. فرهنگ رستنی‌های ایران. تهران: انتشارات پرچم، ۱۳۸۱.
مظفریان، ولی‌الله. شناخت گیاهان دارویی و معطر ایران. تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۱.
رده‌ها: ازملکیان ریشه‌های خوراکی سبزیجات ساقه‌ای سوسن‌سانان گیاهان دارویی
////////////
قس مِرِوچه در آذری:
Mərəvcə (lat. Smilax)[1] — smilacaceae fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2]
/////////
Smilax
From Wikipedia, the free encyclopedia
For another plant sometimes called smilax, see Asparagus asparagoides.
Smilax

Mediterranean smilax (S. aspera) in fruit

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Monocots

Order: Liliales

Family: Smilacaceae

Genus: Smilax
L.

Species

Some 300–350, see text

Synonyms[1]

Nemexia Raf.
Parillax Raf.
Aniketon Raf.
Dilax Raf.
Coprosmanthus Kunth
Pleiosmilax Seem.
Sarsaparilla Kuntze
Smilax is a genus of about 300–350 species, found in the tropics and subtropics worldwide.[1] In China for example about 80 are found (39 of which are endemic),[2]while there are 20 in North America north of Mexico.[3][4] They are climbing flowering plants, many of which are woody and/or thorny, in the monocotyledonfamily Smilacaceae, native throughout the tropical and subtropical regions of the world. Common names include catbriers, greenbriers, prickly-ivys and smilaxes. "Sarsaparilla" (also zarzaparrilla, sarsparilla) is a name used specifically for the Jamaican S. regelii as well as a catch-all term in particular for American species. Occasionally, the non-woody species such as the smooth herbaceous greenbrier (S. herbacea) are separated as genus Nemexia; they are commonly known by the rather ambiguous name "carrion flowers".
Greenbriers get their scientific name from the Greek myth of Crocus and the nymph Smilax.[5] Though this myth has numerous forms, it always centers around the unfulfilled and tragic love of a mortal man who is turned into a flower, and a woodland nymph who is transformed into a brambly vine.
Description and ecology[edit source]

A typical Smilax leaf
On their own, Smilax plants will grow as shrubs, forming dense impenetrable thickets. They will also grow over trees and other plants up to 10 m high, their hooked thorns allowing them to hang onto and scramble over branches. The genus includes both deciduous and evergreen species. The leaves are heart shaped and vary from 4–30 cm long in different species.
Greenbrier is dioecious. However, only about one in three colonies have plants of both sexes. Plants flower in May and June with white/green clustered flowers. If pollination occurs, the plant will produce a bright red to blue-black spherical berryfruit about 5–10 mm in diameter that matures in the fall.
The berry is rubbery in texture and has a large, spherical seed in the center. The fruit stays intact through winter, when birds and other animals eat them to survive. The seeds are passed unharmed in the animal's droppings. Since many Smilax colonies are single clones that have spread by rhizomes, both sexes may not be present at a site, in which case no fruit is formed.
Smilax is a very damage-tolerant plant capable of growing back from its rhizomes after being cut down or burned down by fire. This, coupled with the fact that birds and other small animals spread the seeds over large areas, makes the plants very hard to get rid of. It grows best in moist woodlands with a soil pH between 5 and 6. The seeds have the greatest chance of germinating after being exposed to a freeze.

Blue admiral (Kaniska canace) caterpillar on China smilax (S. china)
Besides their berries providing an important food for birds and other animals during the winter, greenbrier plants also provide shelter for many other animals. The thorny thickets can effectively protect small animals from larger predators who cannot enter the prickly tangle. Deer and other herbivorous mammals will eat the foliage, as will some invertebrates such as Lepidoptera (butterflies and moths), which also often drink nectar from the flowers.
Among the Lepidoptera utilizing Smilax are Hesperiidae like the water snow flat (Tagiades litigiosa), Pieridae like the small grass yellow (Eurema smilax)[verification needed], or moths like the peculiar and sometimes flightless genus Thyrocopa. But particularly fond of greenbriers are certain Nymphalidae caterpillars, for example those of:
Faunis – faun butterflies
Kaniska canace – blue admiral (on China smilax, S. china)
Phalanta phalantha – common leopard (on S. tetragona)
Uses[edit source]

Diosgenin is found in S. menispermoidea

American sarsaparilla (S. aristolochiifolia) from Köhler's Medicinal Plants
An extract from the roots of some species – most significantly Jamaican sarsaparilla (S. ornata) – is used to make the sarsaparilla drink and other root beers, as well as herbal drinks like the popular Baba Roots from Jamaica. Two species, S. domingensis and S. havanensis, are used in a traditional soda-like Cuban beverage called pru.[6] The roots may also be used in soups or stews. The young shoots can be eaten raw or cooked and are said to taste like asparagus, and the berries can be eaten both raw and cooked. Stuffed smilax pancake, or fúlíng jiābǐng (simplified Chinese: 茯苓夹饼; traditional Chinese: 茯苓夾餅), is a traditional snack from the Beijing region. S. glabra is used in Chinese herbology. It is also a key ingredient in the Chinese medical dessert guīlínggāo, which makes use of its property to set certain kinds of jelly.
The powdered roots of Jamaican sarsaparilla are known as Rad. Sarzae. Jam. in pharmacy and are used as a traditional medicine for gout in Latin American countries. Köhler's Medicinal Plants of 1887 discusses the American sarsaparilla (S. aristolochiifolia), but as early as about 1569, in his treatise devoted to syphilis, the Persian scholar Imad al-Din Mahmud ibn Mas‘ud Shirazi gave a detailed evaluation of the medical properties of chinaroot.[7]
Diosgenin, a steroidal sapogenin, is reported from S. menispermoidea.[citation needed] Other active compounds reported from various greenbrier species are parillin (also sarsaparillin or smilacin), sarsapic acid, sarsapogenin and sarsaponin.[citation needed]
Due to the nectar-rich flowers, species like S. medica and S. officinalis are also useful honey plants.
The common floral decoration smilax is Asparagus asparagoides.[8][9] For example, in the stage version of Harvey, the opening scene describes the home as being "festooned with smilax".
https://en.wikipedia.org/wiki/Smilax
&&&&&&
عشر
بضم عین و فتح شین معجمه و راء مهمله و بتشدید شین نیز آمده و عشار بالف بعد از شین نیز آمده لغت عربی است و بیونانی حجاکیوس و بفارسی خرک و درخت زهرناک و بهندی آک بمد الف و سکون کاف و ها و عوام اکون و مدار نیز نامند
ماهیت آن
از جملۀ اشجار یتوعی است حاد اکال سمی و بقدر قامتی و زیاده بر ان و شاخهای بسیار از بیخ آن می روید منبت آن بادیه و صحراها و زمینهای رملی و مخصوص ببلاد کرم سیر و برک آن شبیه ببرک کتهل و ترنج و از ان هر دو اندک کلان و ضخیم تر و نرم تر و با اندک زغبی و کویا بران کردی نشسته و جمیع اجزای آن از برک و ساق و شاخ شیردار که چون بشکنند از ان بسیار شیر برمیآید به حدی که از یک درخت آن بقدر یکرطل و زیاده هم شیر بعمل می آید و کل آن چند عدد متصل بهم فی الجمله شبیه بکل نرکس و نوشته که بکل خرزهره است و ثمر آن شبیه بخیار کوچکی و پلول بزرکی و منحنی و چون رسیده و شکافته کردد از جوف آن چیزی شبیه بپرز حریر و پنبۀ سیمل بغایت نرمی برمی آید و کویا کیسۀ مملو از پنبه است و تخم آن فی الجمله شبیه بحب القرطم و تخم سنامکی و خاکستری رنک مائل بسیاهی و اعراب بادیه از ان پنبۀ مخد یعنی بالش ترتیب می دهند و در قداح یعنی آتش زنه مستعمل دارند و سه نوع می باشد یکی درخت آن بزرک و کل آن سفید و برک آن بزرک و شیر بسیار و این در شهرها و در کنار بساتین نیز می روید و بهترین انواع کفته اند و دوم از ان کوچکتر در قد و برک و بیرون کل آن سفید و اندرون آن بنفش مائل بسرخی و سوم از همه کوچکتر و کل آن پستئ رنک مائل بسفیدی و بعضی زرد کفته اند و لبن این هر دو کمتر از اول و بیشتر در بیابانها و زمینهای رملی می روید
طبیعت شیر ان
در چهارم کرم و خشک و با سمیت است
افعال و خواص آن
اکال و مقرح جلد و قاطع بلغم و با قوت مسهله قویه و سترنده موی است و حادترین شیر نباتات شیردار است و دباغان اهل حجاز و سند و هند شیر آن را در ستردن موی جلود مستعمل دارند امراض الراس و غیرها طلای آن رافع کچلی و سعفه و قوبا و نالع دانۀ بواسیر و مضمضۀ آن با عسل جهت قلاع دهان اطفال نافع و چون لبن آن را به پنبه آلوده بر دندان موجع کذارند جهت تسکین وجع آن و حکیم میر عبد الحمید در حاشیۀ تحفه نوشته که جهت تسکین جذام و قوبا و جرب و بثور و دمامیل و صلابت طحال و امراض کبد و استسقا و دیدان و حب القرع نافع است و اکر نانخواه را در شیر آن چند مرتبه تسقیه نمایند و در سایه خشک نمایند بجهت ضیق النفس و سعال بلغمی مجرب و دیکران کفته اند که چون ارزن و یا شلتوک و یا نخود و یا غیر آن از حبوب را در ان مکرر تسقیه کنند و در سایه خشک نمایند مقدار قلیل آن اسهال بسیار می نماید و بجهت امراض مذکوره نافع و طلای اندک آن بر مفاصل دست و پا که بعنوان نقطها بسر خلالی بر انها کذارند باعث آبله و تقرح و اخراج رطوبت لزج و تسکین اوجاع آنها است چنانچه بعض اهل هند و بنکاله این را مانند شیطرج مستعمل دارند و بعضی در سالی یک مرتبه در موسم بهار و تابستان
طبیعت برک و شاخ آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
بستن برک تازۀ کرم کردۀ آن جهت تحلیل اورام و تسکین اوجاع بارده و تدهین مطبوخ آن در روغن زیتون جهت فالج و تشنج و خدر و ذرور برک خشک آن جهت منع سعی قروح ساعیه و خبیثه و اکله و رفع چرک قروح و سخه و تجفیف آنها و بردن کوشت زائد فاسد نافع و حکیم میر عبد الحمید نوشته اکر درخت آن را که کل آن سفید باشد از برک و شاخ و پوست و کل و چوب در سایه خشک نمایند و بسایند و هر روز دو مثقال آن را با شیر کاو بخورند جهت ضعف بدن و ناتوانی و ربو و سعال بلغمی و نپهای مزمن و تحلیل نفخ بسیار نافع و اکر تسقیه سوده در آب بهنکره بخورند در منافع انفع و اتم است و نوشته اند که ذرور برک خشک آن جهت منع سعی قروح ساعیه و خبیثه و اکله و رفع چرک قروح متقرحه و تجفیف آنها و خوردن کوشت فاسد مفید و چون یکی از حبوب مذکوره را با برک آن در ظرفی مانند سبو و مرتبان بطریق فرش و لحاف چیده و بر ان آب آن مقدار که از روی آن بکذرد بریزند و سر آن را پوشیده مدت بیست یوم بکذارند پس برآورده حبوب را در سایه خشک نمایند استعمال قدر قلیل آن نیز مسهل و امراض مزبوره را نافع است و پنبۀ آن جهت قداح یعنی آتش زنه بهترین اشیا است و چون در حین تری و تازکی از هم باز کرده بر جراحات بکذارند قاطع نزف الدم آنها و جهت رویانیدن کوشت تازه موثر المضار جمیع اجزای آن با سمیت و مضر محرور المزاج و مضعف احشا است و مقرح جلد مقدار شربت لبن آن نیم درم و سه درم آن کشنده بسحج و تقرح احشا و بواطن و اسهال قوی مصلح آن البان و ادهان و تنقیه بقئ است الخواص اهل مصر کویند بخور و افتراش برک آن کریزانندۀ پشه است مؤلف کوید اکر حتی المقدور استعمال چنین ادویۀ سمیۀ کثیر الغایله ننمایند اولی است حکیم میر محمد مومن و غیره نوشته اند که قسمی از شجرۀ عشر را سمیت بحدیست که جلوس و نوم در سایۀ آن کشنده است و برک آن شبیه ببرک لبلاب و مدور و قسمی را برک شبیه ببرک درخت کز و کل آن سفید و ثمر آن مثل نخود مائل بسرخی و کیسوس بن ثالس کوید که ازین قسم سکر می کرفته اند با وجود شیرینی مقدار دو مثقال آن قاتل بوده در سه روز و در خزائن ملوک ضبط اقسام سکر العشر ازین جهت می شده محمد بن احمد بن زکریا کوید که در ظرف سفالی که شیر آن را جمع کرده بودم بعد از ان آن ظرف را مکرر با آب کرم و اشنان شسته جمع کثیر که از ان ظرف آب خوردند همکی هلاک شدند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عشار. [ ع ِ ] (اِ) از درختان کائوچوکی ایران است که بنام اِستَبْرَق مشهور است . رجوع به استبرق* شود.
* استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) ۞ استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست . نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند.غَلبلب . عوشر. عُشّر. غَرق . کرک . خرگ . عشر. عِشار. اَکَرن . مَدار. اوشر. گویند با این گیاه در دوره  هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامه  استبرق .
/////////////
خرک ، استبرق (نام علمی: Calotropis) نام یک سرده از زیرخانواده استبرق است.
////////////
قس عشار و عُشر در عربی:
العشار أو العشر جنس نباتي ينتمي إلى الفصيلة الدفلية ويضم عدة أنواع.

من أنواعه[عدل]
العشار الباسق (باللاتينية: Calotropis procera)
العشار العملاق (باللاتينية: Calotropis gigantea)
المصادر[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : An updated classification for Apocynaceae — المؤلف: Mary Endress، ‏سيغريد ليدو و Ulrich Meve — العنوان : An updated classification for Apocynaceae — المجلد: 159 — الصفحة: 175–194 — العدد: 3 — نشر في: Phytotaxa — https://dx.doi.org/10.11646/PHYTOTAXA.159.3.2
أيقونة بوابة
//////////
Calotropis
From Wikipedia, the free encyclopedia
  This article needs additional citations for verification. Please help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (June 2014) (Learn how and when to remove this template message)

Calotropis

Calotropis gigantea

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Asterids

Order: Gentianales

Family: Apocynaceae

Subfamily: Asclepiadoideae

Tribe: Asclepiadeae

Subtribe: Asclepiadinae

Genus: Calotropis
R.Br.[1]

Calotropis is a genus of flowering plants in the dogbane family, Apocynaceae, first described as a genus in 1810. It is native to southern Asia and North Africa.[2]
They are commonly known as milkweeds because of the latex they produce. Calotropis species are considered common weeds in some parts of the world. The flowers are fragrant and are often used in making floral tassels in some mainland Southeast Asian cultures. Fibers of these plants are called madar or mader. Calotropis species are usually found in abandoned farmland.
Contents
  [show]
Botanical description[edit source]

Calotropis procera
Calotropis gigantea and C. procera are the two most common species in the genus. Calotropis gigantea grows to a height of 8 to 10 ft (2.4 to 3.0 m) while C. procera grows to about 3 to 6 ft (0.91 to 1.83 m). The leaves are sessile and sub-sessile, opposite, ovate, cordate at the base. The flowers are about 1.5 to 2 in (3.8 to 5.1 cm) in size, with umbellate lateral cymes and are colored white to pink and are fragrant in case of C. procera while the flowers of C. gigantea are without any fragrance and are white to purple colored, but in rarer cases are also light green-yellow or white. The seeds are compressed, broadly ovoid, with a tufted micropylar coma of long silky hair.[3]
Pollination is performed by bees (entomophily) by the following mechanism:
The stigmas and androeciums are fused to form a gynostegium. The pollen are enclosed in pollinia (a coherent mass of pollen grains). The pollinia are attached to an adhesive glandular disc at the stigmatic angle. When a bee lands on one of these, the disc adheres to its legs, and the pollinium is detached from the flower when the bee flies away. When the bee visits another flower, the flower is pollinated by the adhering pollinium on the bee.
Species[4]
1. Calotropis acia Buch.-Ham. - India
2. Calotropis gigantea (L.) Dryand. - China, Indian Subcontinent, Southeast Asia
3. Calotropis procera (Aiton) Dryand. - China, Indian Subcontinent, Southeast Asia, Middle East, North Africa
formerly included[4]
Calotropis sussuela, syn of Hoya imperialis
Toxicity[edit source]
  This section needs additional citations for verification. Please help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (June 2014) (Learn how and when to remove this template message)

The milky exudation from the plant is a corrosive poison.[citation needed] Calotropis species are poisonous plants; calotropin, a compound in the latex, is more toxic than strychnine.[5] Calotropin is similar in structure to two cardiac glycosides which are responsible for the cytotoxicity of Apocynum cannabinum. Extracts from the flowers of Calotropis procera have shown strong cytotoxic activity. The extracts are also harmful to the eyes.
Cattle often stay away from the plants because of their unpleasant taste and their content of cardiac glycosides.
Cultural significance[edit source]
The flowers of the plant are offered to the Hindu deity Shiva and Hanuman.
Gallery[edit source]

Calotropis procera


Calotropis procera fruit


Calotropis procera


Calotropis procera


Calotropis procera


Calotropis gigantea


Calotropis gigantea


Floral tassels made from Calotropis flowers.


References[edit source]
  Wikimedia Commons has media related to Calotropis.

  Wikispecies has information related to: Calotropis

1. Jump up^ "Calotropis R. Br.". Germplasm Resources Information Network. United States Department of Agriculture. 2003-03-13. Retrieved 2010-06-26.
2. Jump up^ Flora of China Vol. 16 Page 202 牛角瓜属 niu jiao gua shu Calotropis R. Brown, Mem. Wern. Nat. Hist. Soc. 1: 39. 1810
3. Jump up^ "Calotropis gigantea: Useful Weed". NewCROP. Purdue University.
4. ^ Jump up to:a b The Plant List, genus Calotropis
5. Jump up^ S. Morris Kupchan; John R. Knox; John E. Kelsey; J. A. Saenz Renauld (25 December 1964). "Calotropin, a Cytotoxic Principle Isolated from Asclepias curassavica L.". Science. 146 (3652): 1685–6. doi:10.1126/science.146.3652.1685. PMID 14224519.
External links[edit source]
USDA classification for Calotropis
Calotropis procera
PIER - Calotropis giantea
Categories:
Asclepiadoideae
Apocynaceae genera
Poisonous plants
https://en.wikipedia.org/wiki/Calotropis
&&&&&&
عشرق
بفتح عین و سکون شین و فتح راء مهمله و قاف بیونانی قرحا و کویند بیونانی مرفوران نامند
ماهیت آن
بلغت اهل حجاز سنای عریض الورق را نامند برک آن از برک سنا عریضتر و سبزتر و کل آن مائل بسرخی و بعضی لاجوردی رنک و کوچک باستداره و غلاف آن شبیه بغلاف نخود مزغب و تخم آن عدسی شکل کوچک و بعضی مرو دانسته و ابن تلمیذ کفته کیاهی است برک آن شبیه ببرک غار و سرخ و خوش بو و عروسان استعمال می کنند و دینوری غیر آن دانسته دیسقوریدوس در ثالثه کفته قرحا نباتی است برک آن شبیه ببرک عنب الثعلب بستانی و با شعبۀ بسیار بزرک سیاه رنک تخم آن شبیه بجاورس و در غلاف های شبیه بخرنوب شامی و عروق آن سه یا چهار بقدر یک شبر سفید رنک خوش بو منبت آن بیشتر سنک لاخها که آفتاب بران تابنده باشد
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
چون از بیخ آن مقدار ربع یکمن نیم کوفته در شش قوطولی شراب حلو یک شب و یک روز بخیسانند پس صاف نموده سه روز بنوشند جهت تنقیۀ رحم و تخم آن را چون در حسو داخل کرده بنوشند ادرار بول و شیر آورد و خوردن حب آن خواه تر باشد و خواه خشک جهت بواسیر و سیاه کردن موی نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
عشرق . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) گیاهی است از قسم اغلاث ، دانه  آن نافع بواسیر است و نیز شیر زیاده پیدا کند و موی را سیاه گرداند. (منتهی الارب ). تخمی است دوائی که آن را به عربی بزرالمرو و بفارسی تخم مرو گویند. (برهان قاطع). از جنس حشایش است و برگ اوبه برگ درخت غار مشابهت دارد، و بار درخت عشرق به هیئت بزرگتر باشد و او را جهت زینت بکار برند و موی را سیاه کند، و بعضی گفته اند او را ساق باشد اما ساق او کوتاه باشد و طعم او تیز است و علت بواسیر را سوددارد. (از تذکره  ضریر انطاکی ). به لغت حجاز سناء عریض الورق است و بعضی گویند مرو است و برخی آن را گیاهی دانند که برگش شبیه به برگ غار و سرخ و خوشبو است ، و عروسان استعمال میکنند. (از تحفه  حکیم مومن ). نباتی است از اغلاث ، یکی آن عِشْرِقة. و گویند نباتی است سرخ رنگ که عروسان بکار برند، و گویند درختی است به اندازه  یک ذراع دارای دانه های کوچکی که چون خشک شوند به وزش باد، بصدا می آیند. (از اقرب الموارد).
///////////
http://www.dounyati.com/%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B4%D8%B1%D9%82-%D9%81%D9%88%D8%A7%D8%A6%D8%AF%D9%87-%D9%88-%D9%85%D8%B6%D8%A7%D8%B1%D9%87.html
//////////
سنای اسکندریه یا سنای مصری (نام علمی: Senna alexandrina) نام گونه‌ای از زیرخانواده ارغوانیان است.

نام‌های مترادف[ویرایش]
منابع[ویرایش]
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Senna alexandrina»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۵).
////////////
قس سنا أكيوتيفوليا، سيناميكي، سنا اسكندراني، سنامكي، سنا، سنامكا، عشرق, لسنامكي, كاسيا در عربی:
سنا أكيوتيفوليا، السيناميكي، السنا الاسكندراني، السنامكي، السنا، السنامكا، العشرق, السنامكي, الكاسيا (الاسم العلمي: Senna acutifolia) Cassia acutifolia Alexandrian senna Senna alexandrina

ويعرف كذلك باسم نبتة العشرق؛ نبات السيناميكي نبات شجيري النمو يصل لارتفاع مترين ذو سيقان متفرعة باهتة. النبات موطنه الأصلي أعالي النيل أو مصر العليا خاصة النوبة، وبالقرب من الخرطوم وهما مكان زراعته على النطاق التجاري. كما يزرع السيناميكي في الهند والصومال وإن اقتصرت الزراعة فيهما على السيناميكي الهندي.

سمي السنا بالسنا الإسكندراني نتيجة لكون الإسكندرية ميناء التصدير إلى العالم الخارجي، حيث كانت تنقل من السودان والنوبة وغيرها إلى الإسكندرية ثم من الإسكندرية عبر البحر الأبيض المتوسط إلى معظم بلدان العالم المعروفة حينئذاك.

الأوراق مركبة ريشية زوجية متبادلة، والوريقات من 4 إلى 6 أزواج من الوريقات المتقابلة كاملة الحافة حادة القمة، والعروق الوسطى للوريقات لا تقسمها بالنصف تماماً عند قواعد الوريقات. الأزهار في نورات عنقودية أبطية صفراء كبيرة الحجم تميل إلى اللون البني، الثمار قرنية منضغطة عادة عريضة مفلطحة.

تحتوي أوراق وثمار السيناميكي على جليكوسيدات أنثراكينونية ومشتقاتها والتي تتكون من الوى أمويدين Aloe-emoidin والرين Rhein وكلاهما في صورة حرة أو مرتبطة ويكونان معاً أشكالا أو صور جليكوسيدية مختلفة.

تحتوي الأوراق والثمار أيضاً على مواد هلامية Macilages ومواد ملونة صفراء وبلورات من أكسالات الكالسيوم.

ترجع القيمة الطبية للسيناميكي لفعلها المسهل الذي يعزى لوجود ثلاثة أنواع من الجليكوسيدات وهي:

سينوسيد أ Sennoside A
سينوسيد ب Sennoside B
سينوسيد ج Sennoside C
تحتوي الأوراق التي تباع تجاريا على 2-3% من جليكوسيد أ وب معا و0ز2-4% من الجليكوسيد ج.

كذلك تحتوي أوراق وثمار السنا الإسكندراني على مواد راتنجية وهي التي يعزى إليها المغص الخفيف المصاحب لعمل السيناميكي، وبصفة عامة يستعمل السيناميكي كمنبه للطبقة العصضلية لجدار الأمعاء، لذا فانه يستخدم كمسهل، ويعتبر السيناميكي من المسهلات المفضلة لعلاج حالات الإمساك المزمن.

يختلف السنا عن غيره من النباتات مثل الخروع والصبر في قلة اثره من صداع أو مغص عند استعماله.

مصادر[عدل]
النباتات الطبية والعطرية-كيمياؤها-إنتاجها-فوائدها. د.محمد السيد هيكل-د.عبد الله عبد الرازق عمر-الناشر:منشأة المعارف بالإسكندرية-الطبعة الثانية-1993.

أيقونة بوابةبوابة علم النبات أيقونة بوابةبوابة طب أيقونة بوابةبوابة صيدلة
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: سنا إسكندراني
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 418313  GBIF: 2958032  PlantList: ild-1115  Tropicos: 13032839  ITIS: 505142  ncbi: 72402  GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=100067 PLANTS: SEAL5  AFPD: 147882
Blauwschokker Kapucijner rijserwt Pisum sativum.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات متعلقة بالفصيلة البقولية بحاجة للتوسيع. شارك في تحريرها.
تصنيفان: نباتات طبيةبقولية
///////////////
قس سیوری یارپاق سنا در آذری:
Sivriyarpaq səna (lat. Cassia acutifolia)[1] - səna cinsinə aid bitki növü.[2]
////////////
قس جاتی چِنا در باسای اندونزی:
Jati Cina[1] atau Senna Alexandrina adalah genus besar tanaman berbunga dalam keluarga Fabaceae, subfamili Caesalpinioideae, yaitu Senna (dari bahasa Arab sanā), atau sennas. Beragam genus ini adalah asli dari seluruh daerah tropis, dengan sejumlah kecil spesies mencapai ke daerah beriklim sedang. Jumlah spesies biasanya diperkirakan sekitar 260,[2] tetapi beberapa penulis percaya bahwa ada sebanyak 350. Ada sekitar 50 spesies Senna dikenal yang dibudidayakan.
///////////
Senna alexandrina
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Cassia lanceolata" redirects here. This taxon may also refer to other plants; see below.
Alexandrian senna

Conservation status

Not evaluated (IUCN 3.1)

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Rosids

Order: Fabales

Family: Fabaceae

Subfamily: Caesalpinioideae

Tribe: Cassieae

Genus: Senna

Species: S. alexandrina
Binomial name

Senna alexandrina
Mill.
Synonyms

Many, see text

Senna alexandrina (Alexandrian senna, in Arabic عشرج or عشرق and see below) is an ornamental plant in the genus Senna. It is used in herbalism. It grows natively in upper Egypt, especially in the Nubian region, and near Khartoum (Sudan), where it is cultivated commercially. It is also grown elsewhere, notably in India and Somalia.
Alexandrian Senna is a shrubby plant that reaches 0.5–1, rarely two, metres in height with a branched, pale-green erect stem and long spreading branches bearing four or five pairs of leaves. These leaves form complex, feathery, mutual pairs. The leaflets vary from 4 to 6 pairs, fully edged, with a sharp top. The midribs are equally divided at the base of the leaflets. The flowers are in a raceme interior[verification needed] blossoms, big in size, coloured yellow that tends to brown. Its legume fruit are horned, broadly oblong, compressed and flat and contain about six seeds.
When cultured, the plants are cut down semi-annually, dried in the sun, stripped and packed in palm-leaf bags. They are then sent on camels to Essouan and Darao, then down the Nile to Cairo or else to Red Sea ports. For the nomadicAbabda, for example, trade in senna provides a significant source of income.
Contents
  [show]
Names and taxonomy[edit source]
Senna alexandrina is also known under the names Egyptian senna, Tinnevelly senna, East Indian senna or the French séné de la palthe
It received the names "Alexandrian senna" and "Egyptian senna" because Alexandria in Egypt was the main trade port in past times. The fruits and leaves were transported from Nubia and Sudan and other places to Alexandria, then from it and across the Mediterranean sea to Europe and adjacent Asia.
Though it might look like a scientific name, Cassia Officinalis is actually the apothecary term for this plant, and hence Officinalis—the Latin adjective denoting tools, utensils and medical compounds—is written with an initial upper-case letter, unlike specific epithets, which are always written with an initial lower-case letter today.
Synonyms:[1]
Cassia acutifolia Delile
Cassia alexandrina (Garsault) Thell.
Cassia angustifolia M. Vahl
Cassia lanceolata Collad.[verification needed]
C. lanceolata Link is a synonym of Senna sophera var. sophera)
C. lanceolata Pers. is a synonym of Chamaecrista desvauxii var. mollissima
Cassia lenitiva Bisch.[verification needed]
Cassia senna L.
Senna acutifolia (Delile) Batka
Senna alexandrina Garsault
Senna angustifolia (Vahl) Batka
Medicinal use[edit source]
Historically, Senna alexandrina was used in the form of senna pods, or as herbal tea made from the leaves, as a laxative.
Modern medicine has used extracts since at least the 1950s[2] as a laxative.[3][4] If accidentally ingested by infants, it can cause side effects such as severe diaper rash.[3] The active ingredients are several senna glycosides[5] which interact with immune cells in the colon.[6]
References[edit source]
1. Jump up^ ILDIS (2005)
2. Jump up^ Duncan, As (Feb 1957), "Standardized Senna as a Laxative in the Puerperium", British Medical Journal (Free full text), 1 (5016): 439–41, doi:10.1136/bmj.1.5016.439, ISSN 0007-1447, PMC 1974525 , PMID 13396280
3. ^ Jump up to:a b Spiller, Ha; Winter, Ml; Weber, Ja; Krenzelok, Ep; Anderson, Dl; Ryan, Ml (May 2003), "Skin breakdown and blisters from senna-containing laxatives in young children", The Annals of pharmacotherapy, 37 (5): 636–9, doi:10.1345/aph.1C439, ISSN 1060-0280, PMID 12708936
4. Jump up^ Kinnunen, O; Winblad, I; Koistinen, P; Salokannel, J (Oct 1993), "Safety and efficacy of a bulk laxative containing senna versus lactulose in the treatment of chronic constipation in geriatric patients", Pharmacology (Free full text), 47 Suppl 1: 253–5, doi:10.1159/000139866, ISSN 0031-7012, PMID 8234438
5. Jump up^ Hietala, P; Marvola, M; Parviainen, T; Lainonen, H (Aug 1987), "Laxative potency and acute toxicity of some anthraquinone derivatives, senna extracts and fractions of senna extracts", Pharmacology & toxicology, 61 (2): 153–6, doi:10.1111/j.1600-0773.1987.tb01794.x, ISSN 0901-9928, PMID 3671329
6. Jump up^ Lemli, J (Nov 1995), "Mechanism of action of sennosides", Bulletin de l'Academie nationale de médecine, 179 (8): 1605–11, ISSN 0001-4079, PMID 8717178
Further reading[edit source]
EL SAYID HAYKAL, MOHAMED & ABD RAZIK OMAR, ABDALLUH[verification needed] (1993): Medicinal plants & Aromatic plants - Its chemistry-production-benefits (2nd ed.). Dar el Maaref, Alexandria.
INTERNATIONAL LEGUME DATABASE & INFORMATION SERVICE (ILDIS) (2005): Genera Cassia and Senna. Version 10.01, November 2005. Retrieved 2007-DEC-20.
IRWIN, H.S. & BARNEBY, R.C. (1982): The American Cassiinae. Memoirs of the New York Botanical Garden 35: 1-918
External links[edit source]
  Wikimedia Commons has media related to Senna alexandrina.

Senna alexandrina profile at botanical.com
Categories:
Senna
Medicinal plants
&&&&&&
عشقه
بفتح عین و شین و قاف و ها بفارسی اخفاک و تال شاو بهندی چاندریل نامند
ماهیت آن
نباتی است شبیه بلبلاب و بسیار کم برک و شاخهای آن بسیار از لبلاب قویتر و از ان درازتر و بهر درختی که می پیچد آن را خشک می کرداند و ازین جهت آن را عشقه نامند مشتق ز عشق که بهر تنی که پیچد آن را خشک می کرداند و تخم آن شبیه بحلبه و از ان کوچکتر و در تنکاین دیسمونو نامند و بعض اطبای این زمان تخم آن را کشوث دانسته اند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
عشقه . [ ع َش َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) ۞ نوعی از لبلاب است به عربی ، و بفارسی عشق پیچان خوانند. گویند لبن آن یعنی شیر آن موی را بسترد و شپش رابکشد. (برهان ) (آنندراج ). نباتی است مثل لبلاب و بسیار کم برگ و شاخه های او بغایت از لبلاب قوی تر و درازتر، و بهر درختی که پیچد خشک کند لهذا عشق مشتق از اوست ، و تخمش شبیه به حلبه و از آن کوچکتر، و در تنکابن لو نامند، و بعضی از اطبای این زمان تخم او را کشوت دانسته اند. (تحفه  حکیم مومن ). گیاهی است بالارونده از تیره  عشقه ها که از گیاهان نزدیک به تیره  چتریان می باشد و جزو دولپه ایهای جداگلبرگ است . این گیاه از دیوار یا گیاهان اطراف خود بالا میرود و معمولاً دورتکیه گاه خود می پیچد. برگهایش متناوب و گلهایی به رنگ زرد مایل به سبز دارد. میوه اش پس از رسیدن به رنگ سیاه درآید و درون آن نیز بتعداد متغیر دانه وجود دارد. میوه  عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت هم نیست . در نقاط گرم نواحی بحرالرومی از ساقه  مسن این گیاه بطور خودبخود یا با ایجاد شکاف رِزین مخصوصی خارج میگردد که سابقاً تحت نام صمغ عشقه ۞ بعنوان قاعده آور مصرف میگردید. در انساج این گیاه گلوکز یدی بنام هدرین ۞ موجود است که دارای اثر قی آور و مسهل است . دم کرده  برگ آن نیز اثر قاعده آور دارد. این گیاه در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شمالی بوفور میروید. توضیح اینکه در برخی کتب کلمه  لبلاب را مرادف باعشقه ذکر کرده اند ولی اشتباه است و لبلاب فقط مرادف با انواع نیلوفر باغی و نیلوفر صحرایی است که جزو تیره  پیچک ها و جزو دولپه ایهای پیوسته گلبرگ است . (فرهنگ فارسی معین ). درختی است که سبز گردد سپس ِ آنکه باریک و زرد گردد. ج ، عَشَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاپیتال . پاپیتال معمولی . حبل المساکین . برشن .بقلةالباردة. تال . اخفاک . قسوس . داردوست . دردوس . تویجه لی . ولگ . ولگم . بلگم . تبج . لشک . ولو. بلو. بلوه . لکو. صارمشق . چاندنی بیل . لبلاب کبیر. حلبلاب . مهربانک .عشق پیچان . پویچه . و رجوع به پیچک و داردوست شود.
-عصب . [ ع َ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست . مهربانک . پیچه . عشق پیچان . عشقه . عَصَب . عُصْب . و رجوع به عصب شود. || نوعی از چادر، واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). نوعی از بُرد، و گویند آن بردی است که ابتدا رشته  آن را رنگ میکنند سپس میبافند. و آن قابل تثنیه و جمع بستن نیست لذا مضاف آن را تثنیه و جمع بندند و گویند برد عصب و برود عصب ، و جایز است که به صورت وصف بکار رود و گفته شود: شریت ثوباً عصباً. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و گویند آن نام صبغ و رنگی است که جز در یمن نروید. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || نوعی از ابر سرخ که در خشک سال حادث گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گزیده : هو من عصب القوم . || نورد سخت پیچیده . (منتهی الارب ). || عمامه . || امراءة حسنةالعصب ؛ زنی دست و پای باریک و محکم . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) ساکن کردن لام مُفاعِلَتُن در عروض ِبحر وافر، و رد کردن جزوی را بدان جهت بسوی مَفاعیلُن . (منتهی الارب ). اسکان لام مَفاعَلَتُن از وافر. (از اقرب الموارد). ساکن کردن حرف پنجم متحرک ، چون اسکان لام مَفاعِلَتُن تا مَفاعِلْتُن شود و آن را به مَفاعیلُن تغییر دهند و آنگاه مَعصوب نامند. (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از المعجم ).
- تیره  عشقه ها ۞ ؛ تیره ای از گیاهان دولپه ای جداگلبرگ که دارای گل آذینی باچترهای ساده و برگهای پهن و پنجه ای و ساقه  قلابدار است که معمولاً به درختان دیگر می پیچند و از آنها بالامیروند و چون در محل اتکا به درخت پایه ریشه  فرعی خارج میکنند و مواد غذائی درخت پایه را می مکند از اینجهت مضرند زیرا درختان پایه را خشک میکنند و نیز اگر بدیوار بچسبند چون ریشه های فرعی آن در دیوار فرومیروند دیوار را خراب میکنند. نوع مهم گیاهان این تیره عشقه است . (فرهنگ فارسی معین ).
-قسوس . [ ق ُ ] (معرب ، اِ) ۞ لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است . (برهان ). لبلاب کبیر است . (تحفه  حکیم مومن ). معروف به حبل المساکین است . گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن ، و دارای انواع و اقسامی است . قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوه  سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حِرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحه امعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. (اختیارات بدیعی ) (مفردات ابن بیطار). رجوع به لبلاب شود.
- عشقه  استرالیائی ۞ ؛ نوعی عشقه که برخلاف عشقه  معمولی پیچ نیست و به دور گیاهان نمی پیچد.
- عشقه  زمینی ؛ گیاهی است که آن را علف چای و هزارچشم نامند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- عشقه  معمولی ؛ عشقه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشقه شود.
|| اراکة، و یک درخت اراک . (از اقرب الموارد).
- پیچک . [ چ َ ] (اِ مصغر) پیچ کوچک . پیچ خرد. || (اِ مرکب ) پیچ . داردوست . ۞ کتوس (در بعضی نقاط شمالی ایران ) ۞ . مهربانک . عشق پیچان . قسمی لبلاب ۞ . انواع گلها که بر درخت یا ستونی پیچیده و بالا روند. نوع گیاهها که بر درختان برروند و زینتی باشند. نامی که غالباً بگیاهان پیچنده دهند مانند عشقه و لبلاب و غیره . گیاهی که بر درخت پیچد و آن را خشک کند. ارغچ ، ارغک ، ارقژ، ازغچ ، نویچ ، نوپیچ ، نوح ، تربد. حبل المساکین . بقله  بارده . شجره  بارده . غساک ، پنجه . بویچه . قسوس (قشوش ).پرسیان . لوک . فژغند. کشت بر کشت . سابود. واجد. سن . (آنندراج ): سرند؛ گیاه پیچک . (منتهی الارب ). رجوع به داردوست و لبلاب شود. || درختی که در جنگلهای مازندران یافت شود و برای کاغذسازی مفید است . (جغرافیای طبیعی کیهان ). در دره  شهرستانک این نام را به داغوش دهند. رجوع به داغوش شود. || سربند زنان . (برهان ). مقنعه  زنان : و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانه  دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته . (نظام قاری ص 155).
///////////
لی‌شی‌ـ‌چن زیر فرنام kan-sun hian (نك: ص     كتاب پیش رو )، تیره عشقه‌ها (Nardostachys jatamansi) ،   k'u-mi-č'e ،  *ku-mi-čiرا می‌آورد كه آن نیز برگرفته از سووارنا پراباسا سوتراست؛ این واژه همبرابرست با kuñči یا kuñčika سنســـــــــــــــكریت كه ســـــه گیاه مـــتـــــفاوت را  گـــویند: 1. Abrus precatorius، 2. Nigella indica، 3. Trigonella foenum graecum . این یکسان پنداری نادرست است یا اینكه یكی شمردن kuñci حتی با kan-sun خطا زاده ؛ نام سنسكریت تیره عشقه gandhamāmsī است.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
///////////
عشقه، پاپتیال، هِدِرا (نام علمی: Hedera) نام یک سرده از تیره عشقه‌ایان با ۱۵–۱۲ گونه است. هدراها نسبت به خاک و چگونگی شرایط حساس و پرتوقع نبوده و به کمک ریشه‌های نابجای هوایی، خود را به بالای هر سطحی می‌رسانند. برای جلوگیری از رشد زیادی و سرکشی، پیچک زینتی هدرا در بهار باید شدیداً هرس شود. از قلمه ساقه‌های رونده هدراها، برای ازدیاد عشقه‌های رونده و از قلمه شاخه‌های بالغ شده و قدیمی‌تر برای تکثیر عشقه‌های غیررونده یا بوته‌ای استفاده می‌شود.[۱]

محتویات  [نمایش]
گونه‌ها[ویرایش]

هدرای جزایر قناری (Hedera canariensis) برگ‌های جوان، جزایر قناری.

عشقه الجزایری (Hedera algeriensis)
گونه‌های زیر در منابع گسترده‌ای پذیرفته شده‌اند:

Trichomes scale-like
Hedera algeriensis Hibberd – عشقه الجزایری. الجزایر، تونس (ساحل دریای مدیترانه).
Hedera canariensis وحشی. – عشقه جزایر قناری. جزایر قناری.
Hedera colchica (K.Koch) K.Koch – عشقه ایرانی. البرز، قفقاز، ترکیه.
Hedera cypria McAllister – عشقه قبرسی (یا H. pastuchovii subsp. cypria (McAll.) Hand). قبرس
Hedera iberica (McAllister) Ackerfield & J.Wen – Iberian ivy. SW Iberian coasts.
Hedera maderensis – Madeiran ivy. Madeira.
Hedera maroccana McAllister – Moroccan ivy. مراکش.
Hedera nepalensis K.Koch – عشقه هیمالایا (syn. H. sinensis (Tobl.) Hand.-Mazz.). هیمالایا، جنوب غرب چین.
هردا پاستاچووی G.Woronow – Pastuchov's ivy. قفقاز، البرز.
Hedera rhombea (Miq.) Siebold ex Bean – عشقه ژاپنی. ژاپن، کره، تایوان.
Trichomes stellate
Hedera azorica Carrière – Azores ivy. Azores.
Hedera helix L. – پاپیتال یا عشقه معمولی یا پیچک معمولی (syn. H. caucasigena Pojark., H. taurica (Hibberd) Carrière). اروپا، بسیار گسترده.
Hedera hibernica (G.Kirchn.) Bean – عشقه آتلانتیک (یا H. helix subsp. hibernica (G.Kirchn.) D.C.McClint.). اروپای غرب آتلانتیک.
//////////
قس عشقه در عربی:
العَشقة[2] أو حَبْل المَسَاكِين[3][4] أو اللَبْلاَب الكَبِير[4] أو اللَبْلاَب المُتَسَلِّق[5] أو العَصْبَة[4][6] أو العِطْفَة[7] أو العَطْفَة[7] أو العَطَفَة[7] أو الفَشْغَة[7] أو الفُشَاغ[7] أو الفُشَّاغ[7] أو العمشق[8] جنس نباتي متسلق يتبع الفصيلة الفشغية. يزرع حالياً لقيمته الجمالية، فهو سريع التكاثر بشكل كبير وقادر على تغطية مساحات كبيرة من واجهات المباني، بعض أنواعه دائمة الخضرة بينما البعض الآخر نفضي. كذلك فإن بعض أنواعه سامة جداً مثل العشقة المتسلقة (بالإنجليزية: Poison ivy).

يختلف نبات العشقة عن اللبلاب اختلافًا جذريًا، فالأخير يتبع الفصيلة المحمودية.

المراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : Species Plantarum — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358221 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species plantarum — الاصدارالأول — المجلد: 1 — الصفحة: 202
^ أغروفوك [1].
^ بك البنك الآلي السعودي للمصطلحات (باسم).
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ابن البيطار المالقي. تفسير كتاب دياسقوريدوس في الأدوية المفردة. تحقيق إبراهيم بن مراد. بيت الحكمة، قرطاج (تونس) 1990.
^ الأعشاب الطبية على موقع هيربافارما.
^ ابن منظور. لسان العرب.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث ج ح منظور
^ بوست، جورج، 1896. نباتات سورية وفلسطين وسيناء: من طوروس إلى رأس محمد ومن البحر الأبيض المتوسط إلى بادية الشام Flora of Syria, Palestine and Sinai; from the Taurus to Ras Muhammad, and from the Mediterranean Sea to the Syrian desert. الطبعة الأولى. الكلية السورية البروتستانتية. بيروت، سوريا. ص. 51.


مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: عشقة
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
Ferns02.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات بحاجة للتوسيع. شارك في تحريرها.
ضبط استنادي
GND: 4302728-3
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 10735  GBIF: 3036021  Tropicos: 40022138  ITIS: 29392  ncbi: 4051  السجل الدولي للأنواع البحرية: 594777  IPNO: 3027-1  GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomygenus.aspx?id=5448 FOC: 114808  PLANTS: HEDER  AFPD: 191261
///////////
قس در آذری:

Daşsarmaşığı (lat. Hedera)[1] - araliyakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2]
////////////
قس در عبری:
קיסוס (שם מדעי: Hedera) הוא סוג צמח רב שנתי במשפחת הקיסוסיים, הכולל 15 מינים מטפסים בעזרת שורשי היאחזות הצומחים על גבעוליו או משתרעים על הקרקע כשטיח.

לקיסוס שני שלבי צימוח. השלב הראשון הנמשך עד כעשר שנים, מתאפיין בכך שהצמח מצמיח שורשי היאחזות, העלים גזורים לאונות רחבות והוא אינו פורח. בשלב השני, עלי הקיסוס תמימים, בעלי צורת ביצה, חסר שורשי היאחזות והוא פורח ומניב פירות. לעתים קרובות ניתן לראות את שני שלבי הצימוח על צמח אחד. הפריחה היא בדרך כלל בין ספטמבר לנובמבר, הפרחים הקטנים ערוכים בסוכך, צבעם ירוק בהיר, והם בעלי חמישה עלי כותרת, חמישה אבקנים ושחלה בת חמש מגורות. הפרחים מניבים צוף רב ומואבקים בדרך כלל על ידי זבובים. הפרי המבשיל באביב הוא ענבה שחורה שקוטרה כ-7 מ"מ ובה 3-5 זרעים. הצמח מאריך חיים עשרות שנים, וידוע על קיסוס בצרפת שגילו כבר למעלה מ-450 שנה.
///////////
قس پیچِک در کردی:
Pêçek navên riwekên ku xwe li deran werdidin û dipiçikin. Ji bo ewê pê ra dibêjin pêçek, ya ku li deran dipiçike. Qolên pêçekê pir dirêj dibin dikanin dîwarên malekê bi temam bigirin. Bi zanistî 15 cureyên xwe hene. Hin cureyên xwe yên bi girnişên wek diranan in. Xwe bi wan diraninan xwe bi dîwaran digirin. Hin cureyên xwe yên bê girniş in û xwe li dar û beran weridin.
//////////
قس اورمان سارماشیقی در ترکی استانبولی:
Ivy çoğul ivies (Hedera) (Türkçe: Orman sarmaşığı), kışın yapraklarını dökmeyen, 12 ila 15 türü Avrupa, Kuzeybatı Afrika genelinde ve Asya'nın doğusunda özellikle Tayvan ve Japonya'da yetişen odunsu bitki.
Her zaman yeşil, 20-30 metreye kadar uzayarak, yerde veya kayalar üzerinde halı gibi yayılan ağaçlara tırmanan odunsu bir bitkidir. Vatanı Batı Asya Avrupa'dır. Türkiye'nin değişik orman bölgelerinde özellikle geniş yapraklı ağaç ormanlarında sık görülür. Orman ağaçları için zararlıdır. Kültüre de alınmış, alacalı ve küçük yapraklı formları da geliştirilmiştir Bahçe ve parklarda süs bitkisi olarak da yetiştirilmektedir.
https://en.wikipedia.org/wiki/Hedera
&&&&&&
عصفور
بضم عین و سکون صاد و ضم فا و سکون واو و راء مهمله بفارسی کنجشک و چغوک و پنجشک و بترکی سرچه و شارچه نیز و ببنکالی کوریه و بهندی نر آن را چر او مادۀ آن را چریه نامند
ماهیت آن
طائریست معروف صغیر الجثه و اهلی و بری می باشد و جثۀ بری آن اندک بزرکتر و منقار آن باریکتر و درازتر از اهلی و بهندی این را بکیری نامند و اهلی را چریه و کوربه بکاف فارسی نامند و بهترین آن فربه شتوی بری آنست و خانکی آن هرچند فربه باشد زبون
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک و بری آن از اهلی یابس تر
افعال و خواص آن
مسخن و مسمن بدن و موافق مرطوبین که در ابدان ایشان ریاح تولید کند و محرک باه و زیاده کنندۀ منی و منعظ و کوشت آن ملین طبع و جرم آن قابض بطن و کفته اند عصفور از طیور جیده است از برای اصحاب فالج و لقوه و استرخا و خدر و ضعف کبد و استسقا و یرقان و ضعف کرده و باه و امثال اینها و بهترین اغذیه است برای مبرود و مرطوب مزاجان و کسی که شکایت از کثرت ریاح در شکم خود نماید و مغز سر نر آن را خصوص که در وقت هیجان کرفته و در روغن بادام بریان کرده و با فاویه مفوحۀ مقویۀ معینۀ باه خوش بو نموده باشند بغایت مهیج باه و زیاده کنندۀ منی و منعظ است و فراخ یعنی بچۀ آن قوی است در تحریک باه و شدت انعاظ خصوصا چون عجه سازند با زردۀ تخم مرغ و بروغن زیت بریان کنند و بخورند و همچنین بیضۀ آن و این در تسمین بدن بی عدیل و مغز سر آن با زردۀ بیضۀ مرغ مهیج باه و آشامیدن آن با شراب و حمول آن باعث سرعت حمل زنان عاقر مضر محرورین مصلح آن آب انار و غوره و مری و سکنجبین حامض است و بهترین آنست که کوشت آن را متنجن سازند با مری و یا آب انار و یا غوره و بخورند تا زود الهضام یابد زیرا که کوشت آن صلب و کرم است و چون عصفور را ذبح نمایند و خون آن را در آرد عدس بچکانند و بنادق سازند و خشک ساخته بوقت مقاربت یک بندقۀ آن را با عسل سائیده بر احلیل بمالند و پا را بر زمین نکذارند و مقاربت نمایند باه را برانکیزاند و چکانیدن خون آن در چشم جالی بیاض آن و زبل آن بسیار کرم و خشک و جالی بیاض عین و کلف و آثار حادث در وجه و با آب دهان جهت رفع ثآلیل و جالی کلف و آشامیدن استخوان سائیدۀ آن مقوی معده و حابس اسهال و ناسائیدۀ آن بغایت مضر احشا و امعا است بلکه اولی اجتناب از استخوان آنست خواه سائیده و خواه ناسائیده بهمان جهت و آنکه مورث سحج مری و امعا است و خاکستر پر ان محلل اورام است طلاء و چون موی مقعدۀ آن را پاک کرده در ثقبۀ کوش بدارند در حال درد آن را ساکن کند و مجرب و چون پرهای آن را تمام بکنند و پاک کنند سوای سر آنکه زنده باشد و در آشیانۀ زنبور عسل بیاویزند تا از نیش زنبورها بمیرد پس در روغن بجوشانند تدهین بدان جهت استرخای قضیب و تقویت باه و نعوظ مجرب و عصافیر شوک که عصفور کوچک اغبر است که عوام آن را ابو تمرون نامند بسیار خشک و کرم است و نمک سود خشک آن قاطع اسهال مزمن است و خوردن آن مضر محرورین مصلح آن اشیای مذکوره است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عصفور. [ ع ُ ] (ع اِ) گنجشک . (منتهی الارب ) (دهار). گنجشک نر. (ناظم الاطباء). پرنده ای است . (از اقرب الموارد). بفارسی گنجشک و به ترکی سرچه نامند. (از تحفه  حکیم مومن ). بپارسی گنجشک خوانند و نیکوترین آن فربه بود و آنچه در خانه فربه شود بد بود، اولی آن بود اجتناب کنند در خوردن آن . (از اختیارات بدیعی ). ماده  آن را عصفورة گویند، و کنیه  آن ابوالصَّفْو و ابومحرز و ابومزاحم و ابویعقوب است ، و آن را عصفور گویند لانه عَصی و فرّ (عصیان کرد و فرار کرد). آن را انواع بسیار است ،مشهورتر آن «دوری»* است . و آشیانه  او در آبادیها و زیر سقفها است و آن از بیم جوارح و پرندگان شکاری است ، لذا هرگاه شهری خالی از سکنه شود گنجشکان نیز آنجا را تخلیه می کنند. فضله انداختن او بسیار است و گاه به یکصد بار در ساعت میرسد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 74). چغک . (بحر الجواهر). بنجشک . ج ، عَصافیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به گنجشک شود :
طعمه  شیر کی شود راسو
مسته  چرغ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
* دوری . [ دَ / دُو ] (ص نسبی )منسوب به دور. رحوی . چنبری . دورانی . (یادداشت مولف ). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص .
- جنون دوری ؛جنون ادواری .
|| (اِ) ظرفی مدور با لبه  بسیار کوتاه از مس و غیره . بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مولف ). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بشقاب بزرگ . || مرغی را گویند که برود وبازآید. (لغت محلی شوشتر).
- گنجشک . [ گ ُ ج ِ ] (اِ) پرنده ای باشد که عربان عصفور خوانند. (برهان ). بنجشک . چغوک . (آنندراج ). پرنده ای است از دسته سبکبالان با منقار مخروطی که جثه ای کوچک دارد و دانه خوار است . (حاشیه  برهان قاطع چ معین ). وُنج . (فرهنگ اسدی ) (حاشیه  فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانگی . (برهان ). چُغنَه یا چُغنِه . چُغُک . چُغو. چُغوک . چُکُک . چُگُک . چُکوک . چُتوک . جوکَک . مَرتَکو. مُرگو. رجوع به هر یک از کلمات مذکور در فرهنگهای فارسی و همین لغت نامه شود. ابوالصعو. ابومُحرِز. ابو مزاحم . ابویعقوب . صُفصُف . (اقرب الموارد). صیق . (منتهی الارب ). فِرفِر یا فُرفُر. (المنجد). فُرفور. (ناظم الاطباء). نُفرور. (اقرب الموارد) :
گنجشک ۞ چگونه لرزد از باران
چون یاد کنم ترا چنان لرزم .
ابوالعباس .
////////////
گُنْجــِشْکْ به پرندگان خانواده گنجشکیان گفته می‌شود که خود در راسته گنجشک‌سانان می‌گنجند. گنجشک خانگی معروفترین گونه گنجشک است که در تعداد بسیار زیاد در تمامی قاره‌های جهان و بیشتر در مناطق شهری زندگی می‌کند. گنجشک‌ها را نزدیک‌ترین حیوان وحشی به انسان توصیف می‌کنند. گنجشک پرنده‌ای است کوچک با منقار کلفت و مخروطی و پاهای نسبتاً کوتاه که اغلب پر و بال رنگارنگ ندارد. گنجشکان بیشتر به صورت اجتماعی به سر می‌برند و به طور گروهی زاد و ولد می‌کنند. پروازی نیرومند دارند. در بیشتر گونه‌ها دودیسی جنسیتی (تفاوت نر و ماده) مشاهده می‌شود. در سوراخ‌های درختان، شکاف دیوار و صخره‌ها لانه می‌سازند. بیشتر از دانه‌ها و مواد گیاهی و گاه جانوری تغذیه می‌کنند.

محتویات  [نمایش]
گونه‌ها[ویرایش]
فهرست زیر شامل گونه‌های گنجشک به تفکیک سرده است:[۴][۵][۶]

Hypocryptadius
چشم‌سفید دارچینی
گنجشک‌های راستین, the true sparrows
گنجشک تاغ, Passer ammodendri
گنجشک خانگی, Passer domesticus
گنجشک ایتالیایی, Passer italiae
گنجشک سینه‌سیاه, Passer hispaniolensis
گنجشک سیند, Passer pyrrhonotus
گنجشک سومالی, Passer castanopterus
گنجشک حنایی, Passer rutilans
گنجشک پشت‌ساده, Passer flaveolus
گنجشک رودخانه‌ای, Passer moabiticus
گنجشک ایاگو, Passer iagoensis
گنجشک بزرگ, Passer motitensis
گنجشک کنیا, Passer rufocinctus
گنجشک کردفان, Passer cordofanicus
گنجشک شلی, Passer shelleyi
گنجشک سقطرا, Passer insularis
گنجشک عبد الکوری, Passer hemileucus
گنجشک دماغه, Passer melanurus
گنجشک سرخاکستری شمالی, Passer griseus
گنجشک سوینسون, Passer swainsonii
گنجشک نوک‌طوطی, Passer gongonensis
گنجشک سواحیلی, Passer suahelicus
گنجشک سرخاکستری جنوبی, Passer diffusus
گنجشک بیابانی, Passer simplex
گنجشک درختی, Passer montanus
گنجشک طلایی سودان, Passer luteus
گنجشک طلایی عربی, Passer euchlorus
گنجشک خرمایی, Passer eminibey
گنجشک‌های صخره, the petronias or rock sparrows
گنجشک صخره‌ای خال‌زرد, Petronia pyrgita
گنجشک گلو زرد, Petronia xanthocollis
پترونیای گلوزرد, Petronia superciliaris
پترونیای درختی, Petronia dentata
گنجشک صخره, Petronia petronia
Carpospiza
گنجشک صخره‌ای کمرنگ, Carpospiza brachydactyla
Montifringilla, the snowfinches
گنجشک برفی بال سفید, Montifringilla nivalis
گنجشک برفی تبتی, Montifringilla adamsi
گنجشک برفی کفل‌سفید, Montifringilla taczanowskii
گنجشک برفی پدر داوید, Montifringilla davidiana
گنجشک برفی گردن‌حنایی, Montifringilla ruficollis
گنجشک برفی بلنفورد, Montifringilla blanfordi
گنجشک برفی افغانستانی, Montifringilla theresae
گنجشک معمولی[ویرایش]
گنجشک معمولی به طول ۱۴ تا ۱۵ سانتیمتر است. گنجشک نر تارک خاکستری پررنگ پس گردن بلوطی، گلوی سیاه، گونه‌ها و سطح شکمی سفید مایل به خاکستری است. در پرواز خط بالی کوتاه و نسبتاً واضح و دمگاه خاکستری دارد. پرنده ماده و نابالغ فاقد سیاهی گلو، در سطح پشتی قهوه‌ای تیره و در سطح شکمی سفید چرک است.
/////////////
قس دوری، فصیله، عصفور در عربی:
عصافير الدوري هي فصيلة (تصنيف) من العصفوريات، وتعرف أيضا بأسم الدوريات الحقيقية أو دوريات العالم القديم، [4]

أنواع[عدل]
قائمة أنواع عصافير الدوري:[5][6][7]

Hypocryptadius
Cinnamon ibon
دوري (طائر), the true sparrows
دوري ساكسول, Passer ammodendri
دوري شائع, Passer domesticus
دوري إيطالي (طائر), Passer italiae
دوري لاتيني, Passer hispaniolensis
دوري الغابة, Passer pyrrhonotus
دوري صومالي, Passer castanopterus
دوري خمري, Passer rutilans
دوري أصفر, Passer flaveolus
دوري البحر الميت, Passer moabiticus
دوري ياغو, Passer iagoensis
دوري كبير, Passer motitensis
دوري كينيا, Passer rufocinctus
Kordofan sparrow, Passer cordofanicus
Shelley's sparrow, Passer shelleyi
دوري سقطري, Passer insularis
Abd al-Kuri sparrow, Passer hemileucus
دوري أسود الذيل, Passer melanurus
دوري رمادي, Passer griseus
دوري سوينسون, Passer swainsonii
دوري منقار الببغاء, Passer gongonensis
Swahili sparrow, Passer suahelicus
Southern grey-headed sparrow, Passer diffusus
دوري صحراوي, Passer simplex
دوري أوراسي, Passer montanus
دوري ذهبي سوداني, Passer luteus
دوري ذهبي عربي, Passer euchlorus
دوري كستنائي, Passer eminibey
Petronia, the petronias or rock sparrows
Yellow-spotted petronia, Petronia pyrgita
Yellow-throated sparrow, Petronia xanthocollis
Yellow-throated petronia, Petronia superciliaris
عصفور الأدغال, Petronia dentata
دوري الصخر, Petronia petronia
Carpospiza
عصفور الصخر الباهت, Carpospiza brachydactyla
Montifringilla, the snowfinches
White-winged snowfinch, Montifringilla nivalis
Black-winged snowfinch, Montifringilla adamsi
White-rumped snowfinch, Montifringilla taczanowskii
Père David's snowfinch, Montifringilla davidiana
Rufous-necked snowfinch, Montifringilla ruficollis
Plain-backed snowfinch, Montifringilla blanfordi
Afghan snowfinch, Montifringilla theresae
المراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث مذكور في : نظام معلومات تصنيفية متكاملة — وصلة : ITIS TSN — تاريخ الاطلاع: 19 سبتمبر 2013 — العنوان : Integrated Taxonomic Information System — تاريخ النشر: 1998
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث مذكور في : IOC World Bird List, Version 6.3 — وصلة : ITIS TSN — العنوان : IOC World Bird List. Version 6.3 — https://dx.doi.org/10.14344/IOC.ML.6.3
^   تعديل قيمة خاصية معرف موسوعة الحياة (P830) في ويكي بيانات"معرف Passeridae في موسوعة الحياة". eol.org. اطلع عليه بتاريخ 25 مارس 2017.
^ Summers-Smith 2005, p. 17
^ اكتب عنوان المرجع بين علامتي الفتح والإغلاق للمرجع HBW
^ اكتب عنوان المرجع بين علامتي الفتح والإغلاق للمرجع Fjelds.C3.A5
^ BirdLife International (2010). "Species factsheet: Passer hemileucus". تمت أرشفته من الأصل في 21 September 2011. اطلع عليه بتاريخ 24 June 2010.
الأعمال المقتبسة
Christidis, L.؛ Boles, W. E. (2008). Systematics and Taxonomy of Australian Birds. Canberra: CSIRO Publishing. ISBN 978-0-643-06511-6.
Houlihan, Patrick E.؛ Goodman, Steven M. (1986). The Natural History of Egypt, Volume I: The Birds of Ancient Egypt. Warminster: Aris & Philips. ISBN 0-85668-283-7.
Summers-Smith, J. Denis (1963). The House Sparrow. New Naturalist (الطبعة 1st.). London: Collins.
Summers-Smith, J. Denis (1988). The Sparrows. illustrated by Robert Gillmor. Calton, Staffs, England: T. & A. D. Poyser. ISBN 0-85661-048-8.
Summers-Smith, J. Denis (2005). On Sparrows and Man: A Love-Hate Relationship. Guisborough. ISBN 0-9525383-2-6.
Todd, Kim (2012). Sparrow. Animal. Reaktion Books. ISBN 978-1-86189-875-3.
//////////////
قس برونگ گِرِجیا درباسای اندونزی:
Burung gereja disebut juga Burung Pingai adalah jenis burung pipit kecil yang berasal dari keluarga Passeridae. Burung-burung ini mendiami kota-kota dalam jumlah yang sangat besar.[1] Sparrow merupakan burung yang jinak dari semua burung liar.[1] Pada umumnya, burung gereja berbentuk kecil, berwarna coklat-kelabu, gemuk, berekor pendek, dan memliki paruh yang kuat.[1] Makanan burung ini adalah biji dan serangga kecil.[1] Pada awalnya, sparrow berasal dari Eropa, Afrika, dan Asia, kemudian burung ini disebarkan ke Australia dan Amerika oleh penduduk.[1] Saat ini House Sparrow (jenis burung gereja) lebih banyak ditemukan Amerika Utara, Australia, dan Amerika Selatan.[1]
///////////
قس در عبری:
ה"דרורים האמיתיים", או 'דרורי העולם הישן' במשפחת הדרוריים (שם מדעי: Passeridae) הם ציפורי שיר קטנות. רוב בני המשפחה הם ציפורים קטנות ושמנמנות בצבעי חום ואפור, בעלות זנב קצר ומקור פחוס אך חזק. המינים נוטים להיות דומים מאוד אחד לשני. רוב הדרוריים ניזונים בעיקר על זרעים, אך לעתים הם משלימים את ארוחותיהם בחרקים קטנים.
///////////
قس اسپرو، مانوک گِرِجا در باسای جاوی:
Sparrow (manuk gereja) ya iku jinis manuk pipit cilik kang asale saka kulawarga Passeridae. Manuk-manuk iki mangon ana ing kutha-kutha ing jumlah kang gedhé banget.[1] Sparrow minangka manuk kang lulut saka kabèh manuk liar.[1] Umume, manuk gereja cilik, wernane coklat-kelabu, lemu, buntute pendhek,lan duweni cucuk kang kuwat.[1] Panganan manuk iki ya iku wiji lan serangga cilik.[1] Wiwitane, sparrow asale saka Éropah, Afrika, lan Asia, banjur manuk iki disebarake ing Australia lan Amerika déning pendhudhuk.[1] Saiki House Sparrow (jinis manuk gereja) luwih akèh ditemokake ing Amerika Utara, Australia, lan Amerika Selatan.[1]
////////////
قس ژَر در کشمیری:
ژر چھُ اکھ جاناوار. یہٕ چھُہ ونۍ نامکمل مضمون۔ تۄہِیہٕ ہٮ۪کِو اَتھ اضافہٕ کرتھۍ مزید بہتر بنٲتھۍ۔
////////////
قس چِویک، چوچک در کردی:
Çivîk an çûçik[1] (Passeridae), famîleyek fîkarên bera (Passeri) ne ku jê cinsê çivîkên Cîhanê Kevn an çivîkên rast (Passer) gelek navdar e.
///////////
قس میلیچاک در لری شمالی (فیلی):
میلیچأک وه بالنه یا حونواده میلیچأکیا کوته بوئه که خوش د راسه میلیچأک سانیامی گنجه. میلیچأک حونه ای نوم دیارتری گوه میلیچأکأ که د انازه فره ای د کل هوم پیوستیا دنیا و فره تر د راساگه یا شئری زنئی می که.گوئن میلیچأک نزیکترین جونور وئشی د آئم وه حسو می یا.
///////////
قس میچکا، میشکا در مازرونی:
میشکا یا میچکا اتا پچوک پرندوئه که شرقی نیم‌کوره دله خله پیدا وونه. مازرون دله اتا رسم دره که وه ره میچکا سو گانه و ونه گادِر میچکای چِش ره سو جه زنّه و ونه است‌هاکردنِ په، تِفِنگ یا نیما جه وه ره کاشنّه.
/////////////
قس چری در پنجابی:
چڑی چڑیاں پتی دے نکے پنچھیاں دا اک ٹبر اے۔ ایہ گھراں کوٹھیاں تے شہراں وچ وی وسدے نیں۔ بی تے کیڑے کھاندے نیں۔
////////////
قس چو له که در کردی سورانی:
چۆله‌که‌، مه‌لیچک ، ( به‌ فارسی:گُنْجــِشْکْ )، ( به‌ لاتین Spearƿa )، ( به‌ عه‌ره‌بی:عصفور الدوري ) ئه‌م باڵندانه‌ بچووکن، دندووکی  ئه‌ستوور و خڕیان هه‌یه‌. لاقیان تا ڕاده‌یه‌ک کوڵه‌. په‌ڕوبالیان ره‌نگامه‌ نییه‌. به‌گه‌ل ده‌ژین و له‌ فڕیندا به‌هێزن.
//////////
قس سِرچه در ترکی استانبولی:
Serçe, Passeridae familyasını oluşturan, insanlara yakın çevrelerde yaşayan, göçücü olmayan, konik gagalı kuş türlerine verilen ad.
//////////
Sparrow
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Sparrow (disambiguation).
Sparrow

A male house sparrow

Scientific classification

Kingdom: Animalia

Phylum: Chordata

Class: Aves

Order: Passeriformes

Suborder: Passeri

Infraorder: Passerida

Superfamily: Passeroidea

Family: Passeridae
Rafinesque, 1815

Genera
Passer
Petronia
Carpospiza
Hypocryptadius
Montifringilla

Sparrows are a family of small passerine birds, Passeridae. They are also known as true sparrows, or Old World sparrows, names also used for a particular genus of the family, Passer.[1] They are distinct from both the American sparrows, in the family Emberizidae, and from a few other birds sharing their name, such as the Java sparrow of the family Estrildidae. Many species nest on buildings, and the house and Eurasian tree sparrows in particular inhabit cities in large numbers, so sparrows are among the most familiar of all wild birds. They are primarily seed-eaters, though they also consume small insects. Some species scavenge for food around cities and, like gulls or rock doves, will happily eat virtually anything in small quantities.
https://en.wikipedia.org/wiki/Sparrow
&&&&&&
عصی الراعی
بفتح عین و صاد و الف مقصوره و لام و فتح راء مهمله و الف و عین مهملۀ مسکوره و یا لغت عربی است بلاطینی آن را بسبات بلی کویند و ببربری رستنی نودیه و بلغتی دیکر بربری کوری ژوله و بیونانی بطباط و بلغوثیون بر مندار نیز و بسریانی شطبانی فلوعرین و با قریقی خنجر و در جد اول حاوی کبیر برشیان دارو نامند کویند برشیان دارو اسم فارسی آنست و بفارسی کسته و هزار بندک و هرجرا و بهندی لال ساک کویند و کویند بهندی راج کیری نیز نامند و آن را عصای موسی نیز نامند و بالجمله در ماهیت آن اختلاف بسیار است و نر و ماده می باشد دیسقوریدرس در ثالثه کفته نر آن هر سال از سر نو می روید و با شاخهای بسیار باریکتر تازه منبسط بر روی زمین مانند سل و برک آن شبیه ببرک سداب و از ان بلندتر و بسیار نرم تر و نزد هر برکی کل سفید و سرخ تیره و مادۀ آن را کیاه کوچک و یک شاخ تر تازه و برک آن شبیه ببرک صنوبر و نزدیک یکدیکر و منبت آن آبها و بغدادی کفته دو نوع است ذکر و انثی و بعضی کبیر و صغیر کفته اند ذکر آن ثمنشی بزرک و انثای آن کوچک و برک ذکر آن طولانی و برک مادۀ آن مائل بتدویر منابت آن شطوط انهار و جاهای آب دار و سایه و کل آن نزد برک آن می روید از نر آن سرخ و از ماده سفید و در کتاب موسوم بطب قدیم است که درختی کوچک با شاخهای باریک کره دار و برکهای مفروش بر روی زمین و در تابستان و زمستان می ماند و کل آن نزد کوههای شاخ آن می روید و این شبیه بساک چونلائی هندی است و انطاکی نوشته نباتی است خاردار برک آن تر و تازه مزغب قریب ببرک بلسان و تخم آن ما بین برکهای آن برمیآید و ذکر و انثی می باشد تخم ذکر آن سرخ و تخم مادۀ آن سفید و در جوزا می رسد و قوت آن تا یک سال باقی می ماند و صاحب اختیارات بدیعی نوشته بهترین آن سرخ رنک مائل بسیاهی بستانی آنست و صاحب تحفه نوشته کبیر و صغیر می باشد کبیر را نر و صغیر را ماده و بفارسی صغیر را سفید مرز و کبیر را سرخ مرز نامند و تخم و ساق آن سرخ و برک آن مائل ببنفشی و در باغها بسیار و در تنکابن صغیر آن را خاک تره کویند و برک و ساق صغیر آن سبز و تخم آن سفید کوچکتر از تخم کبیر و کویا خاکستر بر برکهای آن پاشیده اند و تخم هر دو قسم در زیر برکهای آن برمیآید و انبوه و در افعال کبیر آن از صغیر قویتر
طبیعت آن
در سوم بارد و در اول خشک و جزو مائی بر ان غالب
افعال و خواص آن
قابض و رادع و حابس نفث الدم و نزف الدم کل اعضا و قئ صفراوی و اسهال مزمن مراری و حیض و مسکن حرارت باطنی و ظاهری و تپهای دوری و قرحۀ امعا را نافع الاذن قطور عصارۀ آن قاتل کرم کوش و مجفف قروح و مسکن وجع آن الصدر آشامیدن عصارۀ آن تا یک اوقیه قاطع نزف الدم سینه المعده ضماد آن مسکن التهاب معده و مبرد آن و آشامیدن آن حابس اسهال مراری و قرحۀ امعا و نزف الدم آنها و مرضی که در ان قئ و اسهال هر دو آید و این مرض را بیونانی حولا را نامند و قولنج را نیز مفید شربا و ضمادا و حقنه و حمولا الرحم چون در شراب طبخ نمایند و با عسل بیامیزند جهت قروح فرج عظیم النفع است الجروح و القروح و الاورام و البثور ضماد آن جهت اندمال جراحات تازه و تحلیل فلغمونی و حمره و نمله و قروح ساعیه و کل اورام دمویه و منع انصباب مواد جید النفع و ضماد برک تازۀ آن جهت تسکین التهابات و حمره و نمله نافع السموم آشامیدن آن با شراب جهت دفع سموم و نهش هوام سمی مضر رئه مصلح آن انجیر و شربت بنفشۀ سکری و صندل نیز کفته اند مقدار شربت از آب آن تا هفتاد مثقال بدل آن عنب الثعلب و برای بیخ آن در طب منفعتی تا حال ننوشته اند و اهل هند مضمضه به آب مطبوخ آن را جهت جوشش دهان و ضماد سائیده کرم کردۀ آن را جهت نضج و انفجار دمامیل و کهار یعنی ملح ماخوذ از محرق آن را صباغان بجای زاج در صبغ لباس مستعمل دارند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عصی الراعی . [ ع َ صَرْ را ] (ع اِ مرکب ) عصاالراعی . درخت بطباط. رجوع به عصاالراعی شود.
- عصاالراعی . ۞ [ ع َ صَرْ را ] (ع اِ مرکب ) درخت بطباط. (از اقرب الموارد). کبیر و صغیر می باشد و کبیر نر و صغیر ماده است و بفارسی کبیر را سرخ مرز نامند. تخم و ساقش سرخ و برگش مایل به بنفشی و در باغها بسیار است . و صغیر او را در تنکابن خاک تره گویند، برگ و ساقش سبز و کوچک تر از کبیر، و تخمش سفید و گویاخاکستر بر برگهای او پاشیده اند و تخم هر دو قسم او در زیر برگها و انبوه . و در افعال ، کبیر او از صغیر قوی تر، و در اول خشک و در سیُم سردند. (از تحفه  حکیم مومن ). داروئی است . (نزهة القلوب ). عصافیرالراعی .(تذکره  ضریر انطاکی ). عصا موسی . (فهرست مخزن الادویة). هزاربَندَک . (بحر الجواهر). برشیان دارو. شبطباط.سطیاط. (الابنیة). جُنجُر. نوعی صدپیوند که گیاهی است ، و آن را هفت بند* نیز نامند. (فرهنگ فارسی معین).
* هفت بند. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از رده  گندم سیاه از تیره  توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273). || نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است :
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشاید رست از این هفت آهنین بند.
نظامی .
- بطباط. [ ب َ ] (معرب ، اِ) ۞ به لغت سریانی رستنیی باشد که آنرا سرخ مرو گویند. (برهان ) (آنندراج ). عصی الراعی . (ترجمه  فرانسوی مفردات ابن بیطار) (فهرست مخزن الادویه ) (از اختیارات بدیعی نسخه  خطی کتابخانه  لغت نامه ) (ذخیره  خوارزمشاهی ذیل قرابادین ). ماخوذ از سریانی گیاهی که عصی الراعی گویند. (ناظم الاطباء). برسیان دارو. سبطباط. شبطباط. حمیرا. خشخاش . نباتی را گویند که عرب او را عصی الراعی گوید و بعضی گفته اند خشخاش را به این دو نام که یاد کردیم تعریف کنند و عصی الراعی را بزبان زابلی صدپیوندک گویند و یونس گوید: نبات او را شاخهای باریک باشد. (ترجمه  صیدنه  ابوریحان بیرونی نسخه  خطی کتابخانه  لغت نامه ). هفت بند. (فرهنگ فارسی معین ).
///////////////
عصی الراعی‌

بطباط خوانند و پرسیان دارو هم خوانند و بشیرازی کسته گویند و به لفظی دیگر سرخ‌مرد و آن دو نوع بود نر و ماده بهترین آن سرخ‌رنگ بود که بسیاهی زند و طبیعت آن سرد بود در دویم و گویند خشک بود در سیوم و گویند تر است در دویم و وی قابض بود و از این جهت منع خون رفتن بکند و طبیعت ببندد و بر اورام دموی و صفراوی ضماد کردن نافع بود و جراحتهای تر را باصلاح آورد و عصاره وی چون در گوش بچکانند کرم گوش بکشد و ریش آن را خشک گرداند و اگر زن فرزجه از وی بخود برگیرد قطع سیلان مزمن از رحم بکند و چون آب وی بیاشامند نفث دم که از سینه بود قطع بکند و تقطیر البول را سودمند بود از بهر آنکه مدری قوی بود و قولنج را سودمند بود و مقدار مأخوذ از وی دو درم بود و چون با شراب بیامیزند گزندگی جانوران زهردار را نافع بود و چون پیش از آمدن تب بیک ساعت بیاشامند سودمند بود تب ادوار را و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی صندل بود و بدل آن گویند عنب الثعلب بود
در مخزن الادویه است که: عصی الراعی بفتح عین لغت عربیست به لاتینی آن را بسباث‌بلی گویند و به بربری رستنی نودیه و بلغت دیگر بربری کوری ژوله و بیونانی بطباط و بلغوثیون بر مندار نیز و بسریانی شطبانی فلوعرین و باقریقی خنجر و در جداول حاوی کبیر برشیان دارو نامند و گویند برشیان دارو* اسم فارسی آنست که بفارسی کسته و هزار بندک و هرجرا و بهندی لال‌ساک و راج‌کیری نامند و به عصای موسی نیز نامند و در ماهیت آن اختلاف است‌
اختیارات بدیعی، ص: 299
* برشیان دارو. [ ب َ ] (اِ مرکب ) داروئی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج ). حمیرا. (برهان ). و رجوع به برسیان دارو شود.
///////////////
هزار بندک(عصی الراعی)



هزار بندک، عصی الراعی، علف هفت بند

polygonum aviculare
دو نوع است ذکر و انثی و بعضی کبیر و صغیر گفته اند. ذکر آن بزرگ و انثی آن کوچک و برگ ذکر آن طولانی و برگ ماده آن مایل به تدویر. منابت آن شطوط انهار و جاهای آب دار و سایه و گل آن نزد برگ آن می روید از نر آن سرخ و از ماده سفید و در کتاب موسوم به طب قدیم است که درختی کوچک با شاخه های باریک گره دار و برگ های مفروش بر روی زمین و در تابستان و زمستان می ماند و گل آن نزد گره های شاخ آن می روید. بهترین نوع آن سرخ رنگ مایل به سیاهی بستانی آنست و صاحب تحفه نوشته کبیر و صغیر می باشد  کبیر را نر و صغیر را ماده و به فارسی صغیر را سفید مرز و کبیر را سرخ مرز نامند و تخم و ساق آن سرخ و برگ آن مایل به بنفشی و در باغها بسیار می باشد.
طبیعت آن در سوم سرد و در اول خشک و جزو مایی بر آن غالب می باشد.

خواص عمومی آن: قابض و رادع و بند آورنده خونریزی لثه و خونریزی سایر اعضاء و استفراغ صفراوی و اسهال مزمن سوداوی را معالج است مسکن حرارت داخلی و رافع تبهای دوری و زخم امعاء است و قطره آن مسکن درد گوش و خشک کننده چرکها و زخم آن است
مصرف عصاره آن تا یک اوقیه(35گرم) خونریزی سینه را بند آورده و ضماد آن التهاب معده را تسکین داده و اسهال سوداوی را بر طرف و زخم معده و فلج را نیز از بین میبرد ضماد آن برای زخمها و چرکها و سر باز نمودن جراحات تازه و باد سرخ و زخمهای عمیق و اورام خونی بسیار نافع است برای ریه مضر و مصلح آن انجیر و شربت بنفشه شکری و صندل است مقدار خوراک  دارویی آن تا هفتاد مثقال (328گرم) تجویز شده است

منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی

کلید واژگان
زخم تب اسهال مزمن زخم امعاءعلف هفت بند
///////////////////
https://mvahdatid5gmailcom.blogspot.co.uk/2016/03/blog-post_624.html
/////////////
علف هفت‌بند (نام علمی: Polygonum aviculare) نام گونه ای از سرده علف هفت‌بند است.

منابع[ویرایش]
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Polygonum aviculare»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۵).
/////////////
قس عصی الراعی در عربی:
عَصَا الرَّاعِي[2][3] أو الجُنْجُر[4] أو الجَنْجَر[2][4] أو شَبَط الغُول[2] (من السريانية

شَبَطْ أي عصا)[4] أو بَطْبَاط الطيور نوع نباتي يتبع جنس البَطباط من الفصيلة البطباطية.
مفيد للبشره كثيرا[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : Species Plantarum. 1st Edition, Volume 1 — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358381 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد: 1 — الصفحة: 362
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت معجم أسماء النبات، أحمد عيسى، المطبعة الأميرية بالقاهرة 1349 هـ.
^ تفسير كتاب دياسقوريدوس في الأدوية المفردة، ابن البيطار، تحقيق إبراهيم بن مراد، بيت الحكمة، [[|تونس (مدينة)]] 1990.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت المصطلح الأعجمي في كتب الطب والصيدلة العربية، إبراهيم بن مراد، دار الغرب الإسلامي.
/////////////
قس در آذری:
Quş qırxbuğumu (lat. Polygonum aviculare)[1] – qırxbuğum cinsinə aid bitki növü.[2]
///////////
Polygonum aviculare
From Wikipedia, the free encyclopedia
Common knotgrass

Polygonum aviculare
Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Core eudicots

Order: Caryophyllales

Family: Polygonaceae

Genus: Polygonum

Species: P. aviculare
Binomial name

Polygonum aviculare
L. 1753

Synonyms[1]

Synonymy[show]

Polygonum aviculare or common knotgrass is a plant related to buckwheat and dock. It is also called prostrate knotweed, birdweed, pigweed and lowgrass. It is an annual found in fields and wasteland, with white flowers from June to October. It is widespread across many countries in temperate regions, apparently native to Eurasia and North America, naturalized in temperate parts of the Southern Hemisphere.[2][3][4][5][6][7]
Description[edit source]
Common knotgrass is an annual herb with a semi-erect stem that may grow from 10 to 40 cm (4 to 16 in) high. The leaves are hairless and short-stalked. They are longish-elliptical with short stalks and rounded bases; the upper ones are few and are linear and stalkless. The stipules are fused into a stem-enclosing, translucent sheath known as an ochrea that is membranous and silvery. The flowers are regular, green with white or pink margins. Each has five perianth segments, overlapping at the base, five to eight stamens and three fused carpels. The fruit is a dark brown, three-edged nut. The seeds need light to germinate which is why this plant appears in disturbed soil in locations where its seeds may have lain dormant for years.[3][8]
Distribution[edit source]
Widespread and common in Great Britain,[9] Ireland,[9][10] and Scandinavia.[11]
Habitat[edit source]
Common on roadsides and arable ground in the British Isles.[10]
Chemistry[edit source]
Polygonum aviculare contains the flavonols avicularin, myricitrin, juglanin,[12]astragalin, betmidin and the lignan aviculin.[13]
Cuisine[edit source]
In Vietnam, where it is called rau đắng, it is widely used to prepare soup and hot pot, particularly in the southern region.
Subspecies[edit source]
Polygonum aviculare has a wide distribution as an arable weed and plant of fields, shingle, sand, roadsides, yards and waste places. There is much morphological variations among different populations and several different sub-species are recognized:[1][2][3][8]
Polygonum aviculare subsp. aviculare - very widespread
Polygonum aviculare subsp. boreale (Lange) Karlsson - Greenland, Labrador, Newfoundland, Scandinavia
Polygonum aviculare subsp. buxiforme (Small) Costea & Tardif - North America
Polygonum aviculare subsp. depressum (Meisn.) Arcang. - Europe, North America
Polygonum aviculare var. fusco-ochreatum (Kom.) A.J.Li - northeastern China, Russian Far East
Polygonum aviculare subsp. neglectum (Besser) Arcangeli - Europe, North America
Polygonum aviculare subsp. rurivagum (Jord. ex Boreau) Berher - Europe, North America
References[edit source]
1. ^ Jump up to:a b The Plant List, Polygonum aviculare L.
2. ^ Jump up to:a b Flora of China, Polygonum aviculare Linnaeus, 1753. 萹蓄 bian xu
3. ^ Jump up to:a b c Flora of North America, Polygonum aviculare Linnaeus, 1753. Doorweed, knotgrass, renouée des oiseaux
4. Jump up^ Atlas of Living Australia, Polygonum aviculare L., Wireweed
5. Jump up^ Altervista Flora Italiana, Polygonum aviculare L. includes photos and European distribution map
6. Jump up^ Lindau, G. 1894. Beiträge zur argentinischen Flora. Botanische Jahrbücher für Systematik, Pflanzengeschichte und Pflanzengeographie 19(4, Beibl. 48): 8–23 descriptions and geographic information in Latin, commentary in German
7. Jump up^ Gibbs Russell, G. E., W. G. M. Welman, E. Retief, K. L. Immelman, G. Germishuizen, B. J. Pienaar, M. Van Wyk & A. Nicholas. 1987. List of species of southern African plants. Memoirs of the Botanical Survey of South Africa 2(1–2): 1–152(pt. 1), 1–270(pt. 2).
8. ^ Jump up to:a b "Knotgrass: Polygonum aviculare". NatureGate. Retrieved 2013-12-30.
9. ^ Jump up to:a b Clapham, A.R. , Tutin, T.G. and Warburg, E.F. 1968. Excursion Flora of the British Isles. Cambridge Press. ISBN 0-521-04656-4
10. ^ Jump up to:a b Parnell, J. and Curtis, T. 2012. Webb's An Irish Flora. Cork University Press. ISBN 978-185918-4783
11. Jump up^ "Knotgrass". Planteværn Online. Aarhus University. Retrieved 1 February 2016.
12. Jump up^ LC Method for Analysis of Three Flavonols in Rat Plasma and Urine after Oral Administration of Polygonum aviculare Extract. Fuquan Xu, Huashi Guan, Guoqiang Li and Hongbing Liu, Chromatographia, June 2009, Volume 69, Issue 11-12, pages 1251-1258, doi:10.1365/s10337-009-1088-x
13. Jump up^ A Novel Lignan and Flavonoids from Polygonum aviculare. Hyoung Ja Kim, Eun-Rhan Woo and Hokoon Park, J. Nat. Prod., 1994, 57 (5), pages 581–586, doi:10.1021/np50107a003
External links[edit source]
photo of herbarium specimen collected in Nuevo León in Mexico in 1989
Howard, Michael. Traditional Folk Remedies, (Century, 1987); page 162.
  Wikimedia Commons has media related to Polygonum aviculare.

  Wikispecies has information related to: Polygonum aviculare

Categories:
Medicinal plants
Flora of North America
Flora of Europe
Flora of Asia
Polygonum
Plants described in 1753
&&&&&&
عصب
بفتح عین و صاد و باء موحده بفارسی پی و بهندی پاری و پتهه نیز نامند
ماهیت آن
چیزی است چرب سفید صلب در انفصال و نرم در انعطاف و خم شدن و بدن حیوان مولف از انست و حس و حرکت بی آن نمی باشد و حیواناتی که استخوان دارند بسر آنها کشیده شده است
طبیعت آن
سرد و خشک
افعال و خواص آن
دیرهضم و ردی الغذا و سریشم مصنوع از ان جهت التصاق شعر منقلب و غیر آن نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) ۞ پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اصل عضله عصب است و عصب را بپارسی پی گویند و این سه نوع است و هر نوعی را بنزدیک طبیبان نامی است ، یک نوع آن است که از دماغ رسته است یا از نخاع که خلیفت دماغ است آن را عصب گویند، دوم از سر استخوانها رسته است و آن عصب را رباط گویند، سوم از بیرون عضله رسته است آن را وتر گویند. (ذخیره  خوارزمشاهی ). نسج رشته ای شکل سفیدرنگی که از مراکز اعصاب به اعضای مختلف کشیده شده و انفلوی عصبی را هدایت می کندو بالنتیجه موجب احساس یا حرکت در عضو مربوط میشود.هر عصب از چند رشته  آکسون سلولهای عصبی تشکیل شده و بنابراین هر قدر تعداد آکسونها در ساختمان رشته  عصب بیشتر باشد آن عصب ضخامت بیشتر پیدا میکند. هر رشته عصب از خارج از یک غلاف فیبری پوشیده شده است . یک رشته عصب ممکن است حساس باشد در صورتی که تحریکات رابه مراکز عصبی منتقل سازد، و ممکن است محرک باشد درصورتی که از مراکز عصبی فرامین را به عضو مربوط برساند، و ممکن است مختلط باشد در صورتی که حاوی هر دو نوع رشته های مختلف حساس و محرک باشد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به جواهرالتشریح میرزا علی ص 816 و ذخیره  خوارزمشاهی چ دانشگاه ص 91 و 131 شود :
دوسر اندر شکم هر یک نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی نه رگی نه عصبی .
منوچهری .


- عصب اشتیاقی ؛ ۞ عصبی است محرک که فقط عضله  مایل بزرگ چشم را عصب میدهد. این عصب با رشته عصب نظیر خود چهارمین زوج اعصاب دماغی را به وجود می آورد، و آن از نقطه ای در دماغ مبداء میگیرد که در پایین و دنبال مبداء عصب محرکه  عمومی چشم است . عصب دعا. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب باصره ۞ ؛ هر یک از دو رشته عصب زوج دوم اعصاب دماغی است که مبداء آنها سلولهای حسی شبکیه اند. الیاف این زوج عصب که با هم مجتمع شده اند از جدار کره  چشم عبور مینمایند و در داخل کاسه  سر به مجمعالنورین که در نزدیکی «زین ترکی » است منتهی میگردد. عصب باصره مخلوطی از تارهای عصبی نوار باصره  راست و چپ است . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب تعادلی ۞ ؛ رشته ای است از عصبهای دوگانه ای که در تشکیل عصب سامعه شرکت دارد. عصب دهلیزی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عصب سامعه در همین ترکیبات شود.
- عصب حجاب حاجز ۞ ؛ عصبی است که از شبکه  گردنی متفرع میشود و از گردن و قفسه  سینه عبور میکند و به حجاب حاجز ختم میشود. این عصب دارای یک ریشه  ثابت و دو ریشه  فرعی غیرثابت است . ریشه  ثابت عصب مذکور از چهارمین عصب گردنی مجزا میشود و دو ریشه فرعی از سومین و پنجمین عصب گردنی یا از سومین قوس و پیوند بین چهارمین و پنجمین عصب گردنی متفرع میگردند. عصب فرنیک . عصب حجاب حاجزی . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب حساس ۞ ؛ عصبی است که تحریکات را از اعضاء به مراکز عصبی هدایت میکند. پی حساس . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب حلزونی ۞ ؛ یکی از رشته عصب های دوگانه ای که در تشکیل عصب سامعه شرکت دارد. (فرهنگ فارسی معین ).رجوع به عصب سامعه در همین ترکیبات شود.
- عصب دعا ؛ عصب اشتیاقی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصب اشتیاقی درهمین ترکیبات شود.
- عصب دهلیزی ؛ عصب تعادلی .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصب تعادلی و عصب سامعه در همین ترکیبات شود.
- عصب ریوی - معدی ۞ ؛ عصبی است مختلط و مهمترین ِ اعصاب بدن است و اعمال فیزیولوژی آن بسیار اهمیت دارد، زیرااعمال قلب و تنفس و جهاز هاضمه و حنجره و حلق و قصبةالریه و مری مربوط بدان است . این عصب با رشته عصب نظیر خود دهمین زوج اعصاب دماغی را میسازد. مرکز آن در بصل النخاع است و پس از خروج از این قسمت از سوراخ پاره  خلفی از کاسه  سر خارج میشود و بگردن می آید و در گردن همراه شاه رگ و ورید و داج داخلی تشکیل دسته رگ و پی گردن را میدهد. این عصب وارد سینه میشود و پس از انشعاب به قلب و ریه به لوله  مری اتصال می یابد و به شکم میرود و از آنجا به احشاء مختلف منتشر میگردد (کبد، معده ، کلیه ها و روده ها) و چون مخالف دستگاه سمپاتیک کار میکند از این جهت آن را عصب پاراسمپاتیک میخوانند. عصب پنوموگاستریک . عصب واگ . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عصب زبانی - حلقی ۞ ؛ عصبی است مختلط که دارای رشته عصب های دستگاه نباتی نیز میباشد و با رشته عصب نظیرش زوج نهم اعصاب دماغی را میسازد. این عصب برای حس زبان و قسمتی از حلق است و احساسات ذائقه  ثلث خلفی زبان را به مغز میرساند. عصب مزبور از قسمت فوقانی شیار جانبی خلفی بصل النخاع در بالای عصب دهم و پایین عصب سامعه مبداء میگیرد. (از فرهنگ فارسی معین ).
- عصب زیرزبانی ۞ ؛ عصبی است کاملاً محرک که برای حرکت عضلات زبان قسمتی از عضلات زیر چانه است .این عصب با رشته عصب نظیر خود دوازدهمین زوج اعصاب دماغی را به وجود می آورد و الیافش از سلولهایی به وجود می آیند که در بصل النخاع قرار گرفته است . عصب بزرگ زیرزبانی . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب سامعه ۞ ؛ عصبی است حسی که از اجتماع دو عصب یکی بنام عصب حلزونی و دیگری بنام عصب دهلیزی تشکیل شده است . این عصب با رشته عصب نظیرش زوج هشتم اعصاب دماغی را میسازد. عصب حلزونی که جهت شنیدن اصوات بکار میرود به گوش داخلی منتهی میشود واز عقده  کورتی که خارج از مغز است مبداء میگیرد و در دماغ در نقطه ای جلو پایه  مخچه ای تحتانی ختم میگردد. عصب دهلیزی که بنام عصب تعادلی نیز موسوم است ازعقده  اسکارپا واقع در عمق گوش داخلی مبداء میگیرد و در دماغ به کف بطن چهارم به منطقه  دهلیزی ختم میشود. (از فرهنگ فارسی معین ).
- عصب سه توام ۞ ؛ عصبی است مختلط که باعث حساسیت صورت و نصف قدامی سر میباشد و عضلات ماضغه را عصب میدهد. مبداء الیاف حسی این عصب از عقده  گاسر است (عقده  گاسر توده  عصبی هلالی شکلی است که از بالا به پایین مسطح و در روی سطح قدامی فوقانی استخوان خاره در یک فرورفتگی بنام فضای مکل قرار دارد) مبداء ریشه  محرک این عصب از دو نقطه است : یکی اصلی که در ماده  خاکستری پل دماغی واقعاست ، و دیگری فرعی که در بالای این نقطه در مزانسفال قرار دارد. وجه تسمیه  آن اینست که این عصب به سه شاخه  انتهائی عصب عینی و عصب فک اسفل و عصب فک اعلی تقسیم میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب سیاتیک ۞ ؛ عصبی است که از راس مثلث شبکه  خاجی مبداء میگیرد و در حقیقت دنباله  این راس است و الیافش ازهمه  شاخه های کمری و خاجی که در تشکیل شبکه  خاجی شرکت دارند به وجود می آید. این عصب درشت ترین عصب بدن است . عصب مزبور در سرین بوسیله  عضله  سرینی بزرگ پوشیده میشود و در ناودانی که بین استخوان «ورگ » و برآمدگی بزرگ استخوان رانی است پایین می آید و یکی از نقاط دردناک عرق النسا یا سیاتیک در همین ناحیه است . انشعابات عصب سیاتیک همراه با عضلات و استخوانهای پا پایین می آید و تا نوک انگشتان پا میرسد، بهمین جهت دردهای سیاتیکی در انگشتان پا بخصوص شست پا نیز محسوس است . عرق النسا. عصب نسائی بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب سیما ؛ عصب صورتی است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصب صورتی در همین ترکیبات شود.
- عصب شامّه ۞ ؛ عصبی است حسی و جهت حس شامه است . اولین زوج اعصاب دماغی را با رشته عصب نظیر خود تشکیل می دهد و از سلولهای عصبی زیر مخاط شامه بوجود می آید و در کاسه  سر به یک برجستگی موسوم به پیاز شامه منتهی میشود که روی صفحه  غربالی استخوان پرویزنی قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب شوکی ۞ ؛ عصبی است محرک که دارای الیاف حسی و نباتی نیز میباشد و قسمتی از آن با عصب دهم یکی میشود و قسمت دیگرش به عضلات جناغی چنبری پستانی و ذوزنقه منتهی میشود. این عصب با رشته عصب نظیرش یازدهمین زوج اعصاب دماغی را میسازد. عصب مذکور دارای دو ریشه  نخاعی و بصل النخاعی است . (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب صورتی ۞ ؛ عصبی است محرک که تمام عضلات پوستی سر و گردن و عضله  رکابی و بعضی از عضلات شراع الحنک را عصب میدهد و در ضمن شامل دستگاه نباتی نیز میباشد و در تحریک اشک دخالت دارد. این عصب با رشته عصب نظیر خود هفتمین زوج اعصاب دماغی را تشکیل میدهد. عصب مزبور از هسته  صورتی که در توده  خاکستری پل دماغی قرار دارد مبداء میگیرد و بطرف بالا و خارج و جلو متوجه شده وارد مجرای گوش داخلی میشود، سپس از مجرای فالوپ عبور کرده پس از عبور از سوراخ نیزه ای پستانی داخل غده  بناگوش میشود. عصب سیما.(فرهنگ فارسی معین ).
- عصب عینی ۞ ؛ شاخه  عصب سه توام است که از قسمت داخلی کنار قدامی عقده  گاسر (رجوع به عصب سه توام شود) شروع شده و در ضخامت جدار خارجی جیب کهفی بطرف جلو و بالا متوجه می گردد و در انتها به سه شاخه  عصب بینی و عصب پیشانی و عصب اشکی تقسیم می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب فک اسفل ۞ ؛ عصبی است مختلط که از اجتماع دو ریشه به وجود می آید: یکی ریشه  حسی که از کنار قدامی خارجی عقده  گاسر (رجوع به عصب سه توام شود) شروع میشود، و دیگری ریشه  محرک که کوچک است و از زیر عقده  گاسر عبور می نماید. این دو ریشه ابتدا از هم مجزایندولی در مقابل سوراخ بیضی با هم یکی شده و از آن عبور کرده وارد ناحیه  رجلی فکی میشود. شاخه های انتهائی این عصب هفت تا میباشند که از دو تنه  انتهائی قدامی و خلفی مبداء میگیرند. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب فک اعلی ۞ ؛ عصبی است حسی که یکی از شاخه های عصب سه توام است و از کنار قدامی خارجی عقده  گاسر (رجوع به عصب سه توام شود) شروع و در روی سطح درون سری بال بزرگ شب پره بطرف جلو ممتد میشود و پس از عبور از سوراخ گرد بزرگ وارد قعر حفره  رجلی فکی میگردد. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب مجوف ؛ عبارت از دو عصب که از دماغ رسته و به دو چشم درآمده در هریکی یکی ، و وی را عصب نوری نیز گویند. و غیر این دوعصب و اعصاب قضیب ، هیچ عصبی مجوف نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عصب محرک ۞ ؛ عصبی است که فرامین را از مراکز عصبی به اعضای مربوط منتقل میسازد. پی محرک .(فرهنگ فارسی معین ).
- عصب محرک خارجی چشم ۞ ؛ عصبی است محرک و فقط عضله  راست خارجی چشم را عصب میدهد، و با رشته عصب نظیر خود ششمین زوج اعصاب دماغی را به وجود می آورد. این عصب از نقطه ای واقع در پل دماغی روی کف بطن چهارم مبداء میگیرد و از کنار فوقانی استخوان خاره وارد جیب کهفی میشود، سپس از قسمت پهن شکاف شب پره گذشته به انتهای خلفی عضله  راست خارجی چشم منتهی میگردد. این عصب با شبکه  سمپاتیک دورسباتی پیوندمیشود. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب محرک مشترک چشم ۞ ؛ این عصب با رشته عصب نظیر خود زوج سوم اعصاب دماغی را تشکیل میدهد. عصبی است محرک که عضلات کاسه  چشم را به استثنای مایل بزرگ و راست خارجی عصب میدهد و همچنین به واسطه  الیافی که جزودستگاه نباتی میباشد عضلات تنگ کننده  عنبیه و قسمت مدور عضله  مژگانی را عصب میدهد، عصب مذکور از نزدیکی تکمه  چهارتوام در قسمت قدامی طرفی ماده  خاکستری مبداء میگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب مختلط ۞ ؛ عصبی است که هم حاوی رشته های حساس است و هم حاوی رشته های محرک . پی مختلط. (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب نسائی بزرگ ؛ عصب سیاتیک است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصب سیاتیک در همین ترکیبات شود.
- عصب نوری ؛ عصب مجوف . رجوع به عصب مجوف درهمین ترکیبات شود.
- عصب واسطه ای وریسبرگ ۞ ؛ عصبی است حسی که در ساختمان عصب صورتی وارد است و با آن در تشکیل هفتمین زوج اعصاب دماغی شرکت میکند. این عصب شامل الیاف دستگاه نباتی است و غده های زبانی را عصب میدهد. عصب مزبور از عقده  زانوئی مبداء میگیرد (عقده  زانویی گره کوچک عصبی است که در مقابل انتهای خارجی اولین قسمت مجرای فالوپ بر روی سطح قدامی عصب صورتی واقع است ). (فرهنگ فارسی معین ).
- عصب واگ ؛ عصب ریوی - معدی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصب ریوی - معدی در همین ترکیبات شود.
- ورم عصب ؛ التهاب و تورم و عفونت عصب . (فرهنگ فارسی معین ).
|| درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به لبلاب و عَصْب شود. || برگزیدگان قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اعصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار).
-پی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره  خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی سپید ونرم در پیچیدن و سخت در گسستن که در بدن حیوانات بهم میرسد و آن را در عربی عصب نامند. (غیاث ). ریشه . (در رگ و ریشه ، رگ و پی ). عضلة، عضیلة. (منتهی الارب ).رشته  سفید و سخت پراکنده در تمامی اندام آدمی و حیوان که بمغز منتهی شود و وسیله  ارتباط مغز و عضو باشد. رجوع به عصب شود. فتر. (منتهی الارب )
/////////////
عصب محیطی یا عصب یا پَی (به انگلیسی: Peripheral nerve)، بخشی از دستگاه عصبی محیطی است که خود از مجموعه رشته‌های عصبی(فیبرهای عصبی)[۱] تشکیل می‌گردد.فیبرهای عصبی در داخل یک عصب محیطی، به دسته‌هایی تقسیم می‌شوند که هر کدام یک فاسیکول[۲] (دسته عصبی) نامیده می‌شوند[۳].اعصاب محیطی حاوی رشته‌های عصبی مختلف جهت عضلات، پوست، عروق، مفاصل، استخوان‌ها و غدد هستند.

دستگاه عصبی محیطی شامل ۳۱ جفت عصب نخاعی، دوازده جفت عصب مغزی(به غیر از بویایی و بینایی) و دستگاه عصبی خودکار است.
//////////////
قس عصب در عربی:
العصب هو حزمة داخلية من شعيرات دقيقة مرتبطة عبر المحاور العصبية مسؤولة عن نقل الإشارات بين الجهاز العصبي المركزي والأعضاء المختلفة. تقوم الأعصاب الموردة بنقل الإشارات من الأعضاء المختلفة إلى الجهاز العصبي المركزي، فيما تقوم الأعصاب المصدرة بنقل الإشارات من الجهاز العصبي المركزي إلى العضلات والغدد المختلفة. (وهناك الأعصاب المختلطة وهي التي تنقل الخلية العصبية الحسيه من الجسم إلى الدماع والخلية العصبية الحركية من الدماغ إلى بقية أعضاء الجسم أي ما يشابه الفعل وردة الفعل). تتكون الشعيرات العصبية التي تكون الأعصاب من محاور الخلايا العصبية (عصبونات)، بينما يكون جسم الخلية العصبية نفسه موجوداً داخل الجهاز العصبي المركزي أو في تجمعات عصبية تعرف بالعقد العصبية. أما مجموعة الأعصاب في الكائن الحي فهي تشكل الجهاز العصبي المحيطي.

محتويات  [أظهر]
التشريح[عدل]
الأعصاب تقسم حسب اتجاه الإشارات التي تقوم بنقلها إلى ثلاث مجموعات هي:

الأعصاب الصاعدة تقوم بنقل الإشارات من المستقبلات الحسية عبر عصب حسي إلى الجهاز العصبي المركزي، مثال: المستقبلات التي توجد في الجلد.
الأعصاب النازلة تقوم بنقل الإشارات من الجهاز العصبي المركزي عبر عصب حركي إلى العضلات والغدد.
الأعصاب المختلطة تقوم بنقل الإشارات الحسية من المستقبلات الحسية عبر عصب حسي إلى الجهاز العصبي المركزي، وفي الوقت نفسه تقوم بنقل الإشارات من الجهاز العصبي المركزي عبر عصب حركي إلى العضلات (الأعضاء الهدف).
وهناك تقسيم آخر للأعصاب حسب مكان اتصالها بالجهاز العصبي المركزي:

الأعصاب الشوكية وتقوم بتغذية أغلب الجسم وترتبط بالحبل الشوكي من خلال العمود الفقري.
Spinal nerve.svg
الأعصاب القحفية وتقوم بتغذية الرأس وأجزاء من العنق وتتصل بالدماغ مباشرة.
سرعة جهد الفعل[عدل]
جهد الفعل هو مسمى آخر للسيال العصبي، والسيال العصبي هو شحنه كهربائية تنتقل على طول الخلية العصبية وينتج السيال عن مؤثر كاللمس أو عن صوت.

العصب يقوم ينقل المعلومة على شكل نبضات كهروكيميائية (سيال عصبي، جهد الفعل). هذه النبضات سريعة جدا تصل سرعتها إلى 120 م\ث. تنتقل النبضات من عصبون إلى آخر عن طريق المشابك العصبية.

Chemical synapse schema cropped.jpg
سرعة جهد الفعل في انتقاله من عصبون إلى آخر تختلف، فالعديد من محاور الخلايا العصبية مغلفة بمواد دهنية تسمى الميلين، وهي تشكل طبقة عازلة حول المحور تسمى الغمد الميليني (النخاعي). وهنالك العديد من الاختناقات على طول المحور تسمى العقد، لا تستطيع ايونات الصوديوم والبوتاسيوم (السيال العصبي) الانتشار عبر الغمد الميليني، ولكنها تستطيع ان تصل إلى الغشاء البلازمي عند هذه العقد. ويسمح هذا الأمر لجهد الفعل بالانتقال الوثبي من عقدة لأخرى، مما يساعد على زياده سرعة نقل السيال العصبي على طول المحور. يحوي جسم الإنسان على خلايا عصبية ميلينه وأخرى غير ميلينه. فالخلايا العصبية اليلنه خلقها الله تعالى لكي تنقل السيال العصبي المتعلق بالألم الحاد. أما الخلية العصبية غير الميلينه فتنقل السيال العبي المتعلق بالألم الخفيف النابض.[1] الأعصاب يمكن تقسيمها حسب وظيفتها إلى مجموعتين هما:

أعصاب حسية تقوم بنقل المعلومات الحسية من المستقبلات إلى الجهاز العصبي المركزي لكي يتم تحليلها ومعالجتها هناك وهي ذاتها الأعصاب الصاعدة.
أعصاب حركية تقوم بنقل الإشارات والأوامر الصادرة من الجهاز العصبي المركزي إلى العضلات وهي ذاتها الأعصاب النازلة.[2][3]
مراجع[عدل]
^ كتاب الأحياء للصف الثاني ثانوي - التعليم الثانوي في المملكة العربية السعودية
^ Purves D, Augustine GJ, Fitzppooatrick D et al. (2008). Neuroscience (4th ed.. Sinauer Associates. pp. 11–20. ISBN 978-0-87893-697-7.
^ Marieb EN, Hoehn K (2007). Human Anatomy & Physiology (7th ed.). Pearson. pp. 388–602. ISBN 0-8053-5909-5.
قالب:كتاب الأحياء للصف الثاني ثانوي - التعليم الثانوي في المملكة العربية السعودية

انظر أيضا[عدل]
عصبون
جهاز عصبي
قائمة مصطلحات تشريح الأعصاب
متلازمة ذنب الفرس

الجهاز العصبي في الإنسان


مثال على الأعصاب في الطرف العلوي (الذراع)
/////////
قس سنر در آذری:
Sinir (lat. nervus qısa N.; cəmdə nervi; qısa Nn.) sinir liflərinin mərkəzi sinir sistemi xaricində toplanmasından əmələ gəlir. Müəyyən miqdar sinir lifləri bir yerə toplaşaraq sinir dəstələri əmələ gətirir; binlar xaricdən lat. endoneurium adlanan nazik birləşdirici toxuma qişası ilə örtülü olur. Kiçik sinir dəstələri də bir yerə toplaşıb böyük sinir dəstələri təşkil edir; bunlar da lat. perineurium deyilən birləşdirici toxuma qişası ilə əhatə olunmuşdur. Böyük sinir dəstələri öz növbəsində bir yerə toplaşaraq sinir – lat. nervus, ya sinir kötüyü – lat. truncus nervosus əmələ gətirir. Hər bir sinir xaricdən lat. epineurium deyilən sərt birləşdirici qişa ilə örtülü olur. Sinirlərin daxilində olan birləşdirici toxuma qatları onların istinad elementini təşkil etməklə bərabər, eyni zamanda qan və limfa damarlarını (lat. vasa nevrosum) və sinir kötüyünü innervasiya edən sinir liflərini (lat. nervi nervosum) müşayiət edir. Adətən kiçik sinirlər bir dəstədən, böyük sinirlər isə bir neçə dəstədən əmələ gəlir. Sinirlər şaxələndikcə onları təşkil edən dəstələrin miqdarı azalır.
///////////
قس ساراف در باسای اندونزی:
Saraf adalah serat-serat yang menghubungkan organ-organ tubuh dengan sistem saraf pusat (yakni otak dan sumsum tulang belakang) dan antar bagian sistem saraf dengan lainnya. Saraf membawa impuls dari dan ke otak atau pusat saraf. Neuron kadang disebut sebagai sel-sel saraf, meski istilah ini sebenarnya kurang tepat karena banyak sekali neuron yang tidak membentuk saraf.
Saraf adalah bagian dari sistem saraf periferal. Saraf aferen membawa sinyal sensorik ke sistem saraf pusat, sedangkan saraf eferen membawa sinyal dari sistem saraf pusat ke otot-otot dan kelenjar-kelanjar. Sinyal tersebut seringkali disebut impuls saraf, atau disebut potensial akson.
///////////
قس در عبری:
עָצָב (TA: Nervus) הוא אגודה אחת או יותר של סיבי עצב, עטופים ברקמת חיבור צפופה, המחברים בין מערכת העצבים המרכזית לאתרים ברחבי גוף האדם. עצבים מרכיבים את מערכת העצבים ההיקפית.
מבנה העצב מגן על סיבי עצב ותומך בפעולתם. עצב מוביל סיבי עצב של מערכות העצבים הסומטית והאוטונומית, המוליכות דחפים עצביים ממערכת העצבים המרכזית לגוף, דרך סיבי עצב מוציאים (Neurofibrae efferentes), וכן דחפים עצביים מהגוף למערכת העצבים המרכזית, דרך סיבי עצב מביאים (Neurofibrae afferentess).
/////////////
قس نِوا در سواحلی:
Neva (kutoka Kilatini nervus kupitia Kiingereza nerve, asili kutoka Kigiriki νεῦρον, nevron inayomaanisha "uzi", "kamba"), pia mishipa ya fahamu, ni kundi la seli za pekee mwilini zenye kazi ya kuwasilisha habari kati ya ubongo na sehemu za mwili.
///////////
قس بیریک در کردی:
Rehik , birik[1] an eseb (îng: nerve), yekîniyeke binyatiye ji pir şaneyên rehikan peyda dibe di sîstema rehikan (birikan) di laşê mirov, bi taybetî, ku seh yan his di beşên bedenê de ji mêjî transport dike. Bi riyê reh yan nerv mirov, ajal û caneweran bi êşê û sehkirinên din dihise.
//////////
قس نِرو، نِرولَر در ازبکی:
Nerv, nervlar (yun. neuron — tola, ip), asab — murakkab anatomik tu-zilma. Bosh miya, orqa miya va nerv tu-gunlarini gavdaning boshqa aʼzo va toʻqimalari bilan bogʻlaydi; asosan, nerv tolalari tutam idan iborat. Bu tolalar biriktiruvchi toʻqimalar pardasi bilan qoplangan. Odam va umurtqali hayvonlarda bosh miyadan bogi miya nervlari, orqa miyadan esa orqa miya nervlari chikadi. Bir nechta N.lar nerv chigalini hosil qilishi mumkin. Markazga intiluvchi yoki sezuvchi va markazdan qochuvchi yoki harakatlanuvchi N. tolalar farq qilinadi. Markazga intiluvchi tolalar orqali miyaga impulslar yoʻnaladi, markazdan krchuvchi tolalar esa skelet muskullariga impulslar oʻtkazadi; ichki aʼzolarga vegetativ (simpatik va parasimpatik) tolalar keladi. Maʼlum sohalarda sezuvchi N. tolalari yuzaga (teri osti va shilliq pardalarga) chiqadi. N. tolalarining chiqish joyini anik, bilish igna sanchib davolashaa muhim aqamiyatga ega. N.lar zararlanganda sezuvchanlik bu-ziladi yoki ogʻriq paydo boʻladi, shi-kastlangan N. tolalari boradigan mus-kullar falajlanadi. Toʻqimalarda moddalar almashinuvini boshqarib tura-digan trofik impulslar N. orkali oʻtadi. Shu sababdan N. shikastlanganda yoki kasallanganda terida yara paydo boʻladi, boʻgʻimlar deformatsiyalanadi.[1]
/////////
قس رگ در پشتو:
رگ
د ويکيپېډيا، وړیا پوهنغونډ له خوا

په لاس کې رگونه
د سالرونکو څيزونو په جسم کې رگ د پړي يا د مزي په څېر يو څيز وي کوم چې په حقيقت کې د نيورون د ايکزون برخو  ټولنه وي۔ په پښتو ژبه کې رگ دوه مانې لري :
1. هغه رگونه کوم چې سيگنلې () د جسم څخه دماغ او د دماغ څخه جسم ته رسوي هغه ته په انگرېزئ کې nerve ويلی کېږي۔دوي ته د سيکنلو رگونه هم ويلی کيږي۔
2. هغه رگونه کوم چې د زړه څخه جسم او د جسم څخه زړه ته وينه رسوي هغه ته vein او artery ويلی کيږي۔دوي ته د وينې رگونه هم ويلی کيږي۔
/////////////
قس دِمار در کردی سورانی:
دەمار کۆیەکە لە ئەکسۆنەکان و دێندریتەکانی خانە دەماریەکانی کۆئەندامی دەماری مرۆڤ، کە ئەرکی ھێنان و بردنی  پەیامە دەماریەکانیان لەسەر ئەستۆیە.
هەڵەی زمان[دەستکاری]
لەزمانی کوردیدا، زۆر جار ئاماژە بە دەمار دەکرێت وەک مەبەستێک بۆ مولوولەی خوێن، کە لەڕاستیدا هەڵەیە و دەمار خوێن ناگوازێتەوە، بەڵکو دەمارەڕاگەیاندن دەگوازێتەوە، لەکاتێکدا موولوولەی خوێن کاری گواستنەوەی خوێنە لەلەشدا.
سەرچاوەکان[دەستکاری]
a b c Purves D, Augustine GJ, Fitzppatrick D et al. (2008). Neuroscience (4th ed.). Sinauer Associates. pp. 11–20. ISBN 978-0-87893-697-7.
//////////
قس عصب در اردو:

عصب
آزاد دائرۃ المعارف، ویکیپیڈیا سے
(انگریزی: Nerve) عصب ہر جانور میں پاۓ جاتے ہیں۔ ان کو ملا کر عصبی نظام بنتا ہے۔
  یہ ایک نامکمل مضمون ہے۔ آپ اس میں اضافہ کرکے ویکیپیڈیا کی مدد کر سکتے ہیں۔

  یہ ایک نامکمل مضمون ہے۔ آپ اس میں اضافہ کرکے ویکیپیڈیا کی مدد کر سکتے ہیں۔
//////////
Nerve
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about neural pathways of the peripheral nervous system. For other uses, see Nerve (disambiguation).
Nerve

Nerves (yellow) in the arm
Details
Identifiers
Latin
nervus
TA
A14.2.00.013

FMA
65239 65132, 65239

Anatomical terminology
[edit on Wikidata]

A nerve is an enclosed, cable-like bundle of axons (nerve fibers, the long and slender projections of neurons) in the peripheral nervous system. A nerve provides a common pathway for the electrochemical nerve impulses that are transmitted along each of the axons to peripheral organs.
In the central nervous system, the analogous structures are known as tracts.[1][2] Neurons are sometimes called nerve cells, though this term is potentially misleading since many neurons do not form nerves, and nerves also include non-neuronal Schwann cells that coat the axons in myelin.
Each nerve is a cordlike structure containing bundles of axons. Within a nerve, each axon is surrounded by a layer of connective tissue called the endoneurium. The axons are bundled together into groups called fascicles, and each fascicle is wrapped in a layer of connective tissue called the perineurium. Finally, the entire nerve is wrapped in a layer of connective tissue called the epineurium.
https://en.wikipedia.org/wiki/Nerve
&&&&&&
عصفر
بضم عین و سکون صاد و ضم فا و راء مهمله احریض است و در آنجا و در قرطم که حب آن است مذکور می کردد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
عصفر. [ ع ُ ف ُ ] (ع اِ) ۞ گیاهی است که گوشت درشت را زرد و نرم سازد، و تخم آن را قرطم نامند. (منتهی الارب ). نباتی است که گوشت رانرم میکند، و آن را بهرمان نیز نامند و تخم آن قرطم است . (از اقرب الموارد). گل کاجیره که به هندی کسنبه گویند، و جامه ای که به رنگ آن سرخ شود، آن را معصفر گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به پارسی خسق خوانند و به اصفهانی گل کاویشه ، و رنگ زعفران نیز گویند، گل کاجیره هم خوانند و آن دو نوع است ، بری و بستانی ، و طبیعت بستانی گرم است در اول و خشک در دوم ، و بری گرم و خشک بود در سوم . (از اختیارات بدیعی ). آن را به لغت تازی احریض و خوبع نیز گویند. (از تذکره  ضریر انطاکی ). شکوفه ای است . (نزهةالقلوب ). احریض است .(تحفه  حکیم مومن ). گیاهی است یک ساله یا دوساله ازتیره  مرکبان که دارای ساقه ای به ارتفاع 50 سانتیمتر است . منشاء اولیه  این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است . در سطح پهنک آن (مخصوصاً سطح تحتانی پهنک ) رگبرگهای برجسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پائین کاسه و گلهای لوله ای به رنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است . میوه اش فندقه و دارای دسته  تار نازک در قسمت انتهائی است . از گلبرگهای این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده  دیگری به رنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز درآب محلول است به دست آورده اند. دانه  این گیاه که به کافشه موسوم است شامل 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه می تواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصاً دانه های آن دارای اثر مسهلی است که به صورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف می شود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج می کنند که دارای اثر مسهلی است و سابقاً بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار می گرفت . این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است ). توضیح اینکه دانه  این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. و ماده  رنگین که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ماءالعصفر مشهور است . (فرهنگ فارسی معین : کاجیره ). احریض . اصبور. اصفور. اطرقطوس . بهرام . بهرامن . بهرامة. بهرم . بهرمان . پالان زعفران . تاقالا. ترباض . خریع. خسک . خسک دانه . زرد. زردج . زردک . زرده . زعفران کاذب . سکری . فنیفس . قرطم . قنطادوس . کابیج . کاجره . کاجیر. کاچره . کاچوره . کاچیره . کازیره . کاژیره . کاغاله . کافشه . کافیشه . کرکم . گل رنگ . گل زردک . گل قرطم . گل کاغاله . مریق . نقده . و رجوع به کاجیره و قرطم شود.
- عصفر بری ؛ نوع بادآورد آن است . (از فهرست مخزن الادویة و تحفه  حکیم مومن ).خلاف بلخی . بهرامج البر. رنف . (الجماهر بیرونی ). یکی از گونه های کاجیره است که بطور خودرو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشد. زعفران بیابانی . قرطم بری . کاجیره  صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| رنگ سرخ . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). رنگی است . (از اقرب الموارد).
//////////

//////////////
قص عصفر، جرجوم در عربی:
العُصْفُر أو الجُرْجُوم [3] (بالإنجليزية: Safflower) هو زهرة القرطم المصبوغ هو نبات من الفصيلة النجمية.

يستعمل لصبغ الأكل وله فوائد طبية. الجزء المستعمل من النبات هو أمتعة أزهار العصفر. يكون لون العصفر أصفر أو أحمر وحسب نوع الزهرة.يتراوح طول النبتة ما بين 30 إلى 150 سنتيمتر(12 إلى 59 إنش)

محتويات  [أظهر]
الاستعمالات الطبية[عدل]
العصفر مادة ملينة ومدرة للبول. وكان شاي العصفر يعطى للأطفال والكبار في الحمى والحصبة والطفح الجلدي. وتوضع عجينته من الدقيق لعلاج الدمامل. وتتناول الزهور كسفوف أو خليط مع زيت الزيتون لعلاج الشريان التاجي والجلطات ومشاكل العادة الشهرية ونزول الطمث واليرقان وآلام البطن بعد الولادة. ويعالج الكدمات وآلام الجلد والتهابه والجروح وآلام المفاصل وتيبسها.ويقلل تجلط الدم. يستخرج من العصفر صبغات تستعمل في إنتاج مواد التجميل. كذلك تستخدم بذور العصفر لإنتاج الزيت في الوقت الحاضر.


العصفر
الموطن الأصلي[عدل]
تصنف الأصناف المزروعة في العالم تحت الأجناس التالية ذات المنشأ المختلف والتي قسمت حسب عدد الصبغيات لهذه الأجناس والتي تتوزع جغرافياً بدءً من الشرق الأقصى ( الصين – اليابان – كوريا بالإضافة الهند والباكستان وبلجيكا ) ومنطقة الشرق الأوسط وشمال أفريقيا وتركيا وأوروبا وسوريا بالإضافة إلى روسيا وإثيوبيا

الأهمية الإقتصادية[عدل]
يعتبر العصفر من المحاصيل الشتوية وهو ثنائي أو ثلاثي الغرض ، حيث يستفاد من زراعته لتأمين المواد التالية:-

1.الزيت[عدل]
يعتبر زيت العصفر من الزيوت القابلة للاستهلاك البشري وتتراوح نسبة الزيت في بذوره بين 25-40 في المئة حسب الصنف وموعد الزراعة وهو من الزيوت الصحية لوجود نسبة عالية من الزيوت غير المشبعة خاصة حمض اللينوليك والأوليك.

فوائد هذا الزيت النباتي الصحية :
أولًا : مفيد لصحة القلب حسب الدراسات و الأبحاث على الزيت بينت أن الزيت يحتوي على نسب عالية من حمض الأوميغا 6 المعروف بإسم حمض اللينوليك الموجود بلبن الأم ، هذا الحمض يساعد على التوازن الصحي بالجسم بالمحافظة على نسب الكوليسترول بالدم و رفع مستوى الكوليسترول الجيد و ازالة الكوليسترول السيئ مما يقلل من خطر أمراض القلب و تصلب الشرايين و السكتات القلبية و الدماغية و النوبات القلبية . ثانيًا : مرض السكري أحماض الأميغا 6 التي تتواجد في الزيت تعمل على تنظيم مستوى السكر بالدم ثالثا: القضاء على السمنة رابعا : الفوائد الصحية للشعر هذا الزيت مفيد لعلاج فروة الرأس بفضل الفيتامينات الموجودة بل التي تعمل على زيادة الدورة الدموية في فروة الرأس و تعمل على تحفيز نمو بصيلات الشعر و تقويتها و تحافظ على الشعر لامع و نابض بصرف النظر على تناول الغذاء الصحي مع الزيت . والكثير من الفوئد الاخرى

2.الكسبة[عدل]
تستخدم الكسبة الناتجة من عصر البذور في التغذية الحيوانية كما يمكن أن تقدم لكافة أنواع الطيور الداجنة وغيرها ذات قيمة غذائية جيدة نظراً لاحتوائها على نسبة تصل إلى 25% بروتين خام بالإضافة إلى الكربوهيدرات كمصدر للطاقة.

3.البتلات[عدل]
تستخدم بتلات الأزهار كملونات طبيعية لبعض الأطعمة كما كانت تستخدم كمواد صباغية للألبسة نظراً لوجود صبغة الكرثامين وأسعارها مرتفعة.

المراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث مذكور في : Species Plantarum. 1st Edition, Volume 2 — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358851 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد: 1 — الصفحة: 830
^   تعديل قيمة خاصية معرف موسوعة الحياة (P830) في ويكي بيانات"معرف Carthamus tinctorius في موسوعة الحياة". eol.org. اطلع عليه بتاريخ 26 مارس 2017.
^ المعجم الكبير لمجمع اللغة العربية في مصر حرف الجيم الطبعة الأولى إهداءات 2003 ص 191
أيقونة بوابةبوابة علم النبات أيقونة بوابةبوابة مطاعم وطعام أيقونة بوابةبوابة التغذية
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: عصفر
تصنيفات: أصبغة نباتيةأكل الطيورزيت نباتيملونات غذائيةنباتات الهندنباتات طبيةنباتات مستخدمة في الأيورفيدانباتات مستخدمة في الطب الصيني التقليدينباتات نيبالنباتات وصفت في 1753نجميةزيوت الطبخ
////////////
قس کسومبا در باسای اندونزی:
Kesumba (Carthamus tinctorius) adalah tumbuh-tumbuhan yang berasal dari Mediterania, yaitu Mesir. Tumbuhan ini dahulu juga berkhasiat seperti tarum (Indigofera sumatrana), yang dibudidayakan untuk diambil getah birunya. Pada zaman Mesir Kuno, getah tumbuhan ini digunakan untuk makam Tutankhamun. John Chadwick melaporkan nama Yunani untuk kesumba mengambil banyak waktu pada tablet Linear B, dibedakan menjadi dua jenis: kesumba putih, yang diukur, dan kesumba merah untuk ditimbang. "Penjelasan tersebut adalah terdapat dua bagian yang dapat digunakan; biji-bijian yang gundul dan floret merah."[2]
Kesumba juga dipakai untuk kartamin (carthamine) pada abad ke-18.[3]
//////////
قس شِوِنه خاویا در عبری:
קוּרְטָם הצַבָּעים (שם מדעי: Carthamus tinctorius), הידוע בכינויו חָרִיעַ, הוא מין של קורטם. הצמחים פורחים בגוני צהוב, כתום ואדום.
///////////
قس کنسبه در پنجابی:
کسنبھ جاں گلرنگ سانچہ:En لال جاں پیلے پُھلاں والا پودا ہے۔پرانے ویلے توں کسنبھ دی ورتوں رنگای دے کم وچّ ہندی آئی ہے۔پرانے مصر دے باہرویں خاندان دے اہراماں وچّ کیمیائی تجزیئے راہیں وستر کسنبھ دے رنگ نال رنگے ہون دے ثبوت ملے ہن۔
///////////
قس ځريځه در پشتو:
ځريځه (علمي نوم: Carthamus tinctorius ) یو بوټي دي چې د تريز بوټې په کورنۍ او د Carthamus په جنس پورې اړه لري.
///////////
قس کاخلی، قاقلی در کردی سورانی:
کاخڵی یان قاقڵی یان کاکڵێ گیایەکی وڵاتی عەرەبستانە و ئێستا لە تەواوی جیهاندا دەڕوێنن. گیایەکی ١ ساڵە یان ٢ ساڵەیە لە تیرەی "تێکەڵاوییەکان" ( compositae) کە بالای دەگاتە ٦٠ سانتیمیتر. گەڵاکانی پان، ددانەدار و قنجکیان نیە. ئەگەر لە ژێرەوە سەیری گەڵاکانی بەکەین هەموو رەگەنای بە جوانی دیارن. گوڵەکانی بە شێوەی تاک، لوولەیی و بە رەنگی زەردی مەیلەو و سوور لە پۆپکەی لاسکەکانەوە دەڕوێن. بەرەکەی سپی یە و شێوەی فندقیە کە لە کۆتاییەکەیدا دەستەیەک ژێی نازک هەن.
///////////
قس اسپیر در ترکی استانبولی:
Aspir (Carthamus tinctorius), papatyagiller (Asteraceae) familyasından 50–100 cm boyunda, yaz sonuna doğru (Haziran sonuna doğru-Temmuz Başı) sarı, krem, beyaz, kırmızı veya turuncu çiçekler açan bir bitki türü. Ayrıca kır safranı, papağan yemi, boyacı aspiri, haspir gibi isimlerle de anılır.
Anavatanı Arabistan Yarımadası olup, İran, Hindistan, Pakistan gibi ülkelere yayılmıştır. Türkiye'de Anadolu'da yabani olarak rastlanmakta ve ekimi de yapılmaktadır. Benzerliği sebebiyle ticarette safran bitkisiyle sık sık karıştırıldığından "yalancı safran" denilmektedir.
//////////
قس گلرنگ، عصفر، سیفلاور در اردو:
گلرنگ، عصفر یا سیفلاور ایک ایسا پودہ جس کو خوردنی تیل کے حصول کے لیے کثرتسے کاشت کیا جاتا ہے-
///////////
Safflower
From Wikipedia, the free encyclopedia
Safflower

Scientific classification

Kingdom: Plantae

(unranked): Angiosperms

(unranked): Eudicots

(unranked): Asterids

Order: Asterales

Family: Asteraceae

Tribe: Cynareae

Genus: Carthamus

Species: C. tinctorius
Binomial name

Carthamus tinctorius
L. [1]


Carthamus tinctorius

Worldwide safflower production

Carthamus tinctorius - MHNT
Safflower (Carthamus tinctorius) is a highly branched, herbaceous, thistle-like annual plant. It is commercially cultivated for vegetable oil extracted from the seeds. Plants are 30 to 150 cm (12 to 59 in) tall with globular flower heads having yellow, orange, or red flowers. Each branch will usually have from one to five flower heads containing 15 to 20 seeds per head. Safflower is native to arid environments having seasonal rain. It grows a deep taproot which enables it to thrive in such environments.
https://en.wikipedia.org/wiki/Safflower
&&&&&&
عصارات
بضم عین و فتح صاد و الف و راء مهمله و الف و تاء مثناه فوقانیه جمع عصاره است
ماهیت آن
اجزای مائیۀ مستخرجه از نبات است خواه از کلها و یا از اوراق و یا از اغصان و یا اصول و لحای آنها باشد که کوبیده فشرده اخذ نمایند خواه همان قسم مایع استعمال نمایند و خواه خشک نموده و آنچه از انها باسمی مخصوص اند علی حده بدان نام ذکر می یابد و باقی در ضمن نبات آن
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
عصارات . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عُصارة. افشره ها. اجزای مایه  متخرجه از نبات است خواه از گلها و یا از اوراق و یا از اغصان و یا اصول و لحای آنها باشد که کوبیده فشرده اخذ نمایند، خواه همان قسم مایع استعمال نمایند و خواه خشک سوده . (مخزن الادویة). و رجوع به عصارة شود :
آب است و نبیذ است
عصارات زبیب است
سمیه روسبیذ است .
یزیدبن مفرغ (از سبک شناسی بهارج 1 ص 230 و الاغانی ).
- عصارة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عصار. (منتهی الارب ). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن . (غیاث اللغات ). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود : و عصارة حب الرمان و خاصة الحامض منه اذا طبخ و خلط بالعسل ، کان نافعاً فی القروح التی فی الفم . (ابن البیطار).
- عصارةالبنج ؛ افشرده  بزرالبنج است و بدل آن عصاره  عوسج . (از اختیارات بدیعی ) (از الفاظالادویة).
- عصارةالخشخاش ؛ افیون است . (فهرست مخزن الادویة).
- عصارةالسوس ؛ رب السوس است به شیرازی . (الفاظ الادویة).
- عصارةالغافث ؛ غافث تر را بکوبند و آب بگیرند و در آفتاب نهند تا منجمد گردد و بردارند و استعمال کنند، و در غایت تلخی بود مانند صبر. (از اختیارات بدیعی ).
- عصارةالقرظ ؛ اقاقیا است . (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویة) (تحفه  حکیم مومن ).
- عصارةالمامیثا ؛ به فارسی شاف مامیثا گویند، بهترینش آن بود که زرد و سبک باشد. طریق ساختنش آن است که آبش را بگیرندو بجوشانند تا غلیظ شود، پس شافها سازند و در سایه خشک ساخته نگاه دارند.
- عصارةالمشک ؛ عصارةالسوس و رب السوس است . (از اختیارات بدیعی ).
|| آنچه ماند از ثفل . (منتهی الارب ). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات ). آنچه باقی مانده باشد از ثفل پس از فشردن ، و آن تفاله  چیزی است که فشرده اند. (از اقرب الموارد). کنجاره . (دهار) (تفلیسی ). || رجل کریم العصارة؛ مرد سخی در وقت مسالت و درخواست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اشتف ّ عصارة ارضی ؛ غله  زمین مرا برداشت . (از اقرب الموارد).
- عصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده  نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه  حکیم مومن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره . فشاره . فشرده . افشرده . شیره . رُب . چکیده . آب : و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم ).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو روغنگر گرفت از ما عصاره .
ناصرخسرو.


ازبهر آنکه اندر قنطوریون و اندر عصاره  او یعنی افشره  او این قوتها و این منفعتها از او [ از خشکی و قبض ] بحاصل آید. (ذخیره  خوارزمشاهی ). عصاره  نایی بقدرتش شهد فایق گشته . (گلستان سعدی ).
- عصاره  آرغیس ؛ عصاره  پوست انبرباریس است و در امراض مستعمل و بهتر از مامیران چینی است . (مخزن الادویة).
- عصاره  افسنتین ؛افشرده  افسنتین است و صفت آن مانند غافث است . (از اختیارات بدیعی ) (از الفاظ الادویة). رجوع به افسنتین شود.
- عصاره  املج ؛ سُک ّ است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به سُک شود.
- عصاره  انبرباریس ؛ افشرده  زرشک است . و برای ساختن آن زرشک تر خوب رسیده را گرفته آب آن بگیرند و بجوشانند تا غلیظشود و بر روی کاغذ کنند تا رطوبت که باقی مانده نشف کند و یا در آفتاب نهند تا تمام شود یا به آتش چنانکه گفته شد. (از اختیارات بدیعی ) (الفاظ الادویة).
- عصاره  خشخاش اسود ؛ افیون است . (الفاظ الادویة) (تحفه  حکیم مومن ).
- عصاره  سوس ؛ رب سوس است . (تحفه  حکیم مومن ). رجوع به عصارةالسوس شود.
- عصاره  شجرةالجوز ؛ افشرده  درخت گردکان است و بدل آن مرزنجوش است . (از الفاظ الادویة) (ازاختیارات بدیعی ).
- عصاره  شقائق النعمان ؛ افشرده  لاله است و بدل آن عصاره  بخور مریم . (از اختیارات بدیعی ) (الفاظ الادویة).
- عصاره  طرانیث ؛ افشرده  طرانیث است و بدل آن عصاره  قرط وایل است . (از الفاظ الادویة).
- عصاره  لحیةالتیس ؛ افشرده  درخت سوس است ، و بهترین آن تازه بود و صفت آن مانند غافث است . (از الفاظ الادویة) (از اختیارات بدیعی ).
- عصاره  مامیثا ؛ شیاف مامیثا است . (الفاظ الادویة) (از تحفه  حکیم مومن ). رجوع به عصارةالمامیثا شود.
- عصاره  هوقیفصداس ؛ عصاره  لحیةالتیس است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به عصاره  لحیةالتیس شود.
|| کنایه از خلاصه و برگزیده  هر چیزی است . (از فرهنگ فارسی معین ). || کنجاره . (دهار) (تفلیسی ). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات ) :
خری که آبخورش زیر ناودان عصیر
علف عصاره  بکنی و بخسم و شوشو.
سوزنی .

|| (اصطلاح شیمی ) دارویی که از غلظت محلولهای استخراجی که با مواد دارویی حیوانی و نباتی تهیه شده اند به دست می آید. (فرهنگ فارسی معین ).
/////////////
عصاره ماده‌ای‌ست که از یک ماده دیگر یا گیاه یا میوه‌هایی مانند انگور، خرما و توت و معمولاً از طریق جوشاندن با کمک یک حلّال مانند آب یا الکل به دست می‌آید.

جستارهای وابسته[ویرایش]
شیره
اسانس
منابع[ویرایش]
رده‌ها: علوم و صنایع غذایی شیمی آلی فناوری طعم ‌دهنده‌ها
/////////
Extract
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about chemical extracts. For the 2009 film, see Extract (film). For other uses, see Extraction (disambiguation).
An extract is a substance made by extracting a part of a raw material, often by using a solvent such as ethanol or water. Extracts may be sold as tinctures or in powder form.
The aromatic principles of many spices, nuts, herbs, fruits, etc., and some flowers, are marketed as extracts, among the best known of true extracts being almond, cinnamon, cloves, ginger, lemon, nutmeg, orange, peppermint, pistachio, rose, spearmint, vanilla, violet, and wintergreen.
https://en.wikipedia.org/wiki/Extract