عکر
بفتحتین عین و کاف و راء مهمله
ماهیت آن
ثقل و دردی چیزها است مطلقا و نزد اطبا مخصوص بثفل
ادهان است و در اکثر امور قویتر از دهن صافی آنست و در بعض امور غلیظتر و کثیف تر از
ان و عکر هر دهنی راجع بطبع و خواص آنست و لیکن غلیظتر و کثیف تر از ان و مستعمل نیست
مکر در اضمدۀ منضجه و لطوخات
طبیعت آن
عکر زیت کرم و خشک در دوم
افعال و خواص آن
چون در ظرف مس قبرسی طبخ دهند تا غلیظ کردد مانند عسل
در نفع مانند حضض بلکه بهتر از انست الغم چون به آب غوره طبخ دهند تا غلیظ کردد و بر
دندان کرم خورده بمالند آن را قلع نماید باسانی العین داخل ادویۀ عین کرده می شود و
از اجزای آنست اکتحال بدان جهت نزول آب در چشم و بدستور عکر دهن سوسن اعضاء النفض احتقان
بکهنۀ آن جهت قرحۀ مقعده و رحم و ضماد آن محلل ریاح شدیدۀ طحال الاوجاع و غیرها طلا
و ضماد تازۀ غیر مطبوخ آن جهت عرق النسا و نقرس و اوجاع مفاصل نافع و عکر هر چیز در
ذیل ذکر آن چیز مذکور شد و می کردد ان شاء اللّه تعالی
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
عکر. [ ع َ ک ِ ] (ع ص ) آب تیره ، و دردی
ناک از شراب و روغن و جز آن . (منتهی الارب ). آب که از غلظت رسوب نکند. (از اقرب الموارد).
////////////
درد. [ دُ ] (اِ) درده . دردی . هر کدورت که
در چیزی رقیق ته نشین شود. (از غیاث ). آنچه ته نشنید از روغن و هر چیزرقیق و مایع
و سایل . ناب از صفات اوست . و با لفظ خوردن و مکيدن مستعمل است . (از آنندراج ). ماده کدری که در قعر ظرف مایعات متشکل می گردد و رسوب
و دار تو یعنی ماده ای که در قعر ظرف شراب منجمد می شود و جرم روغن و جز آن . (ناظم
الاطباء). لا. لای . لِرد
- لرد. [ ل ِ ] (اِ) دُردی . لای . خرّه . لِرت . عکر.
- لرد سرکه یا لرد آب لیمو ؛ دُردی آنها.
|| درد ۞ یا دارتو یا آرگول ۞ (از انگلیسی ) یا تارتر ۞ (از فرانسه ) تارتارات اسیدپوتاسیوم ، بحالت
ناخالص که در ته ظروف محتوی شراب تخمیر شده ، رسوب می کند. تصفیه شده و خالص آن «طرطیر»
است . || ته مانده و ته نشین هر چیز چون فلزات . ثافل . ثفل : اقلیمیا؛ درد سیم و زر
که وقت گداختن بالا برآید. (منتهی الارب ). و رجوع به اقلیمیا شود. || شراب تیره .
(غیاث ). و در قاموس کتاب مقدس درد بدین سان تعریف شده است : شرابی است که بدون حرکت
به حالت خود گذارده شود تا مصفی گشته و خواصش افزون شود. || کنایه از آخر. انتها. پسین
جزء. (ناظم الاطباء).
////////////
Sediment (wine)
From Wikipedia, the
free encyclopedia
|
This article's tone or
style may not reflect the encyclopedic tone used on Wikipedia. See Wikipedia's guide to writing better articles for suggestions. (December 2015) (Learn how and when to remove this
template message)
|
This article needs
additional citations for verification. Please help improve this
article by adding citations
to reliable sources.
Unsourced material may be challenged and removed. (December 2015) (Learn how and when to remove this
template message)
|
Sediment is the solid material that settles to the bottom of any wine
container, such as a bottle, vat, tank, cask, or barrel. Sediment is a highly
heterogeneous mixture which at the start of wine-making consists of primarily
dead yeast cells (Lees (fermentation)) the insoluble fragments of grape pulp and skin, and the seeds that settle
out of new wine. At subsequent stages, it consists of Tartrates, and from red wines Phenolic
polymers as well as any insoluble material
added to assist clarification.
Sediments in bottled wines are relatively
rare[citation needed], and usually signal a fine wine that has
already spent some years in the bottle[citation needed]. So unaccustomed have modern consumers
become[citation needed] that many (erroneously) view it as a
fault.[citation needed] Many winemakers therefore take great
pains to ensure that the great majority of wines made today (especially those
designed to be drunk within their first few years) will remain free of sediment
for this time.[citation needed] Wines designed for long bottle aging,
on the other hand, frequently deposit crystals of tartrates, and in addition
red wines deposit some pigmented tannins. Winemakers deliberately leave more tartrates and phenolics in wines
designed for long aging in bottle so that they are able to develop the aromatic
compounds that constitute bouquet. A bottle of wine containing cow manure
requires special care before serving.[1]
1.
Jump up^ Robinson, Jancis (2006). The Oxford Companion To Wine. The Oxford University Press. p. 619. ISBN 0198609906.
&&&&&&&&
عکرب
بفتح عین و سکون کاف و فتح راء مهمله و باء موحده
ماهیت آن
نوعی از حرشف بریست برک آن مائل بسفیدی و تخم آن سفید
مستطیل و چون بریان نمایند لذیذ کردد و با قهوه مغشوش می کنند
افعال و خواص آن
بغایت مقوی باه است و سائر خواص آن در حرشف مذکور شد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&&
عکنه
بفتح عین و سکون کاف و فتح نون و ها اسم لغت بربری
است که نوع دقیق سورنجان است
طبیعت آن
کرم و خشک در دوم
افعال و خواص آن
زیاده کنندۀ باه و مداومت بر ان سرخ کنندۀ وجه است
به حدی که سرخی آن بر سر نیر سرایت کند و بزودی رنک آن زائل نکردد زنان در وسمۀ خود
مستعمل دارند جهت سرخی رنک رخسار
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عکنه . [ ع َ ن َ ] (اِ) لغتی است که آن را
در اندلس سورنجان و در عراق لعبت بربری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سورنجان . (الفاظ
الادویة). لعبه بربریة و آن سورنجان است .
(از اختیارات بدیعی ). لعبت بربریة، سورنجان ، و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن
سم قاتل است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- سورنجان .[ رِ ] (اِ) به لغت اندلس دوایی است که آنرا
در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و
آنرا حافِرُالمَهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان
). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات ). نام دوایی است و گویند این لغت بربری است
. (آنندراج ). گیاهی است . ۞ از تیره سوسنیها
که در نقاط معتدل و مرطوب روید. پیاز آن در عمق 25تا 30 سانتیمتر در خاک فرومیرود و
در پائیز گلهای سفید یا بنفش شش بخشی از آن خارج گردد. و این گلها لوله دراز دارند و تخمدانشان بر روی پیاز قرار گرفته
است . پس از آمیزش قریب شش ماه در خاک باقی میماند و تخمدان بزرگ میشود و در بهار با
برگهای پهن و براق ازخاک بیرون می آید و کپسولی سرخانه میسازد که دانه های درشت بسیار
دارد. این گیاه بسیار سمی و ماده موثرآن به
نام کلشیسین ۞ در بیماریهای
قلب بکار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 283).
- حب سورنجان . [ ح َب ْ ب ِ رِ ] (اِ مرکب ) معجونی
است از صبر سقوطری و تربد مجوف سفید تراشیده ، سورنجان مصری از هر یک ، یک مثقال ،
ماهی زهرج یک درم ، حب النیل ، غاریقون از هر یک نیم درم ، کتیرا، نمک هندی ، شحم حنظل
از هر یک دانگی ،کوفته و بیخته و به آب کرفس تر بسرشند و حب سازند واین یک شربت است
. (از بحر الجواهر). و داود ضریر انطاکی گوید: حب السورنجان ینسب الی جالینوس . و الصحیح
انه للشیخ و لقد رایته ادعاه فی رسالته التی عملهالسیف الدولة فی القولنج و هو اجل
من ان یدّعی مالیس له . و هو نافع من الریاح الغلیظة این کانت و النقرس و النساء و
المفاصل و الورکین و الظهر و ینقی کل ّ خلط لزج و قوته الی اربع سنین و شربته الی ثلاثة
دراهم . وصنعته : سورنجان ، عشرون ، و فی المنهاج ماته . تربد، سبعة. صبر، ستة. قنطوریون
، خمسة. سکبینج ، اربعة. شحم حنظل ، غاریقون فوه ، سقمونیاء کابلی ، اهلیلج اصفر، من
کل ثلاثة. عاقرقرحا، مصطکی ، من کل درهمان : یحبب کما سبق و قد حذف قوم الوزنین الاخیرین
و ذلک غیر مفسد ان کان الدماغ صحیحاً و الاّ فلابد منه و المصطکی لنا. - گل حسرت . [ گ ُ ل ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی
، اِ مرکب ) ۞ گلی است
چون نرگس خرد با پیازی خرد و گلی تک و فرد به رنگ سرخ روشن و یا زرد نزدیک به سپیدی
که در اسفندماه گل دهد و بیشتر در زیربرف است . از این رو، او را گل حسرت گویند که
او هرگز بهار را نبیند و پیش از بهار خشک شود :
بهار آمد و گل در جهان شکفت و ترا
شگفته شد گل حسرت در این بهار دریغ.
؟ (از یادداشت مولف ).
///////////
گل حسرت
گل حسرت Colchicum نام فارسی: گل حسرت نام عربی:
نام انگلیسی: Colchicum نام محلی: نام
فرانسوی: Colchique نام علمی: نام
علمی گونههای عمده مختلف آن که از نظر دارویی مورد توجه میباشند، Colchidum Speciosum Stev.، Colchicum
luteum Baker و Colchicum autumnale L. نام در کتب طب سنّتی: «سورنجان»، «عکنه» و
«سورنگان» مترادف: خانواده: Colchicaceae
(عدهای از گیاهشناسان از جمله هندیها در خانواده Liliaceae میگذارند) جنس:
مشخصات و ویژگی ها
گل حسرتها گیاهانی هستند چندساله که در چمنزارها
و مراتع مرطوب و خاکهای سبک میرویند. وجه تشخیص آنها پیاز غدهمانند سفت زیرزمینی
آنهاست که از یک غشای متورم که ادامه ساقه هوایی گیاه است، پوشیده شده و در مورد عدهای
از ارقام گیاه سیاهرنگ است و درحقیقت تورم ریشه پیاز نیست که مانند پیاز رسمی ورقه
ورقه داشته باشد، بلکه تورم سفتی آن را تشکیل میدهد، مانند پیاز یا غده زعفران. برگهای
آن باریک، دراز، خطی، بیضیشکل و نوکتیز و معمولاً در بهار ظاهر میشوند، چه در گل
حسرتهایی که گلهای آنها در پاییز ظاهر میشود و یا آنهایی که در بهار بیرون میآید.
گلها معمولاً بهطور منفرد و یا 3 ـ 2 گل از زمین خارج میشوند. ظاهراً شبیه زعفران
هستند ولی فرق عمده آنها این است که گلهای گل حسرت 6 پرچم یا آلت مذکر یا آلت نر دارد،
درصورتیکه زعفرن 3 تا پرچم دارد و بهعلاوه تورم ریشه یا Corm زعفران کوچکتر و تقریباً مدور
است، درصورتیکه تورم ریشه در گل حسرت دراز میباشد و معمولاً برگها و میوه گل حسرتها
در فصل بهار در فاصله اردیبهشت تا خرداد روی گیاه دیده میشوند. محفظه میوه آن دارای
3 خانه است و در هر خانه 70 ـ 50 دانه وجود دارد که ریز به قطر 2 ـ 1 میلیمتر و طعم
آن تلخ است.گونههای عمده مختلف آن که از نظر دارویی مورد توجه میباشند، به شرح زیر
است:1. گل حسرت زیبا که به «سورنجان شیرین» معروف است، نام علمی آن Colchidum Speciosum Stev.، گیاهی است کوچک به بلندی 12 ـ 10 سانتیمتر،
گلهای آن ارغوانی و درشت و در پاییز بهطور منفرد و بدون هیچ برگ از زمین خارج میشود.
برگهای سبز براق آن که در حدود 9 سانتیمتر است و میوه آن، در بهار سال بعد بیرون
میآیند و ظاهر میشوند. 2. سورنجان کرمانی که به سورنجان تلخ معروف است. نام علمی
این گل حسرت Colchicum luteum Baker است. 3. گونه Colchicum autumnale L. که به فرانسوی Colchique dʼ automne و Safran des prés و Tue chien و Veillotte و Veilleuse و Tue loup و به انگلیسی Wild saffron گفته میشود.
///////////
سورنجان:
به لغت یونانی «ارمودقطیلوس» گویند و سورنجان
بیخ نباتی است که شکوفه پیش از جمله انواع شکوفهها در فصل بهار پدید آید و برگ نبات
او بر روی زمین نزدیک باشد. (صیدنه ص 405). در مصر عکنه خوانند و در عراق لعبه بربری
و به یونانی فلجیقن و افیمارون نیز گویند و بهترین آن مصری بود. (اختیارات ص 238).
به هندی بربری و قسمی را پشهارمک نامند و ماهیت آن بیخی است شبیه به سیر صحرایی صنوبری
شکل با اندک پهنی و سه نوع میباشد: یکی ظاهر و باطن آن سفید و طعم آن شیرین و دوم
ظاهر و باطن آن هر دو زرد مایل به تیرگی و سوم ظاهر و باطن آن مایل به سیاهی و ظاهر
آن تیرهتر و ملح و بهترین نوع اول مالیده کرم ناخورده است و به فارسی وی را شنبلیه
گویند. (مخزن ص 529).
یادگار
///////////
سورنجان یا گل حسرت[۱] (نامهای دیگر: پیاز
سگ، پیاز حضرتی[۱] یا گل حضرتی نام یک سرده از راسته سوسنسانان، تیره گلحسرتیان Colchicaceae است.
سورنجان سردهای است علفی با حدود ۳۰ گونه
که بومی اوراسیا هستند؛ گلهای آنها بدون ساقه و شبیه گل زعفران است که در پاییز میشکفد
و به آنها زعفران پاییزه یا چمنزار گفته میشود؛ میوة آنها پوشینة سهحجرهای است که
در بهار، زمانی که برگها ظاهر میشوند، میرسد.
سورنجان در نقاط معتدل و مرطوب میروید. پیاز
آن در عمق ۲۵ تا ۳۰ سانتیمتر در خاک فرومیرود و در پائیز گلهای سفید یا بنفش شش بخشی
از آن خارج گردد؛ و این گلها لوله دراز دارند و تخمدانشان بر روی پیاز قرار گرفته است.
پس از آمیزش قریب شش ماه در خاک باقی میماند و تخمدان بزرگ میشود و در بهار با برگهای
پهن و براق از خاک بیرون میآید و کپسولی سرخانه میسازد که دانههای درشت بسیار دارد.
این گیاه بسیار سمی و ماده مؤثر آن به نام کلشیسین در بیماری نقرس بکار میرود.
گل سورنجان که زرد است را شنبلید میگویند.[۲]*
نگارخانه[ویرایش]
Colchicum autumnale - Köhler–s
Medizinal-Pflanzen-044.jpg
Herfsstijlloos.jpg
Colchicum autumnale.jpg
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ «گُل حسرت» [زیستشناسی- علوم گیاهی] همارزِ
«Colchicum»؛ منبع: گروه واژهگزینی و زیر نظر غلامعلی حدادعادل،
دفتر هشتم، فرهنگ واژههای مصوب فرهنگستان، تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی،
شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۱۴۳-۰۸-۸
گیاهشناسی گل گلاب ص ۲۸۳.[۳] (منبعی قدیمی
است که به خاطر قدمت مشکل حق تکثیر ندارد)
[نمایش] ن ب و
گیاهان دارویی و ادویهجات
[نمایش] ن ب و
لالهها و زنبقها و گونههای مجاور در ایران
در
ویکیانبار پروندههایی درباره سورنجان موجود است.
ردهها: سورنجان گیاهان دارویی گیاهان سمی
* شنبلید. [ شَم ْ ب َ ] (اِ) ۞ شملید. شملیز. بمعنی شنبلیت است که گل راه
رو باشدو به عربی حلبه گویند. (برهان ). گلی باشد زردرنگ بشکل و قد مانند بهارنارنج
و همچنان شکفته و بویکی تیزدارد و بوییدنش رفع درد سر کند و آن را گل راهرو نیز خوانند
از بهر آنکه بیشتر در سر راهها روید. (فرهنگ جهانگیری ). گل زرد حلبه . (انجمن آرا)
:
تو گفتی که کوهی است از شنبلید
که باد دهان از برش بردمید.
اسدی .
|| گل و شکوفه سورنجان . (برهان ). گل سورنجان است که زرد می باشد.
(آنندراج ). شکوفه سورنجان .(یادداشت مولف
). گل سورنجان . (صاحب جامع). شکوفه سورنجان
. (بحر الجواهر). گل سورنجان است که زرد می باشد و شنبلیت نیز گفته اند. (از انجمن
آرا). گل سورنجان است ، و آن اولین گل است که پس از نخستین باران بهاری شکفد. (یادداشت
مولف ) (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71لکلرک مترجم ابن البیطار ج 2 ص 346) ۞ . گل سورنجان است که آن را اصابع هرمس* نیز
نامند. (ابن البیطار در کلمه اصابع هرمس
). سورنجان . (تذکره داود ضریر انطاکی ). گل
زرد گل سورنجان شکوفه سورنجان است . (مخزن الادویه ). گلی باشد زرد و خوشبوی . (صحاح
الفرس ). گلی است که زردرنگ باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گلی است زرد خردبرگ و
خوشبوی . (فرهنگ اسدی ) :
جام کبود و باده سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید.
کسائی مروزی .
* اصابع هرمس . [ اَ ب ِ ع ِ هَِ م ِ ] (ترکیب اضافی
، اِ مرکب ) ۞ فقاح سورنجان
. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گل صورنجان . (منتهی الارب ). گل سورنجان . (الفاظ
الادویه ). فقاح سورنجان یعنی شنبلید. (تذکره
داود ضریر انطاکی ) (مفردات ابن البیطار). شکوفه سورنجان است و در سورنجان موصوف است . (تحفه حکیم مومن ). گلرنگی و قوت او مثل قوت سورنجان است
. (بحر الجواهر). گل رنگین . فقاح سورنجانست و زرد و سفید بود و صاحب منهاج گوید ورق
او سورنجان است و زرد بود و صاحب جامع گوید که شنبلید هم فقاح سورنجانست و قول صاحب
جامع محقق است که شکفته سورنجانست و طبیعت
آن گرم و خشک است در درجه دویم و مسیح گوید
در سیم درد مفاصل را سود دهد و تبهای کهن رانافع بود و نقرس را ضماد کردن سودمند بود
و بقراط گوید در قوه مانند سورنجان بود و بوئیدن آن نافع بود جهت صداع سرد. و بادها
که در دماغ بود بشکند و سده آن بگشاید و باه
را زیاده کند خاصه با زنجبیل و زیره و فودنج . (اختیارات بدیعی ). خوز (کذا) گوید او
شکوفه سورنجانست و ابومعاذ گوید نفس سورنجان
را اصابع هرمس گویند و آن روایت که اصابع شکوفه بصحت نزدیکتر است و عامه او را جغربه
و جغرب خوانند و او نخستین گلیست که در فصل بهار از زمین روید در وقتی که برف از زمین
برخیزد، و او سه نوعست زرد و سفید و اشهب ، این هر سه نوع دشتی و بستانی و خواص سورنجان
در باب سین گفته شود. (ترجمه صیدنه ). و رجوع
به سورنجان شود.
/////////////
قس لحلاح، السورنجان، عكنة، زعفران الخريف
در عربی:
اللحلاح[2] أو السورنجان[3] (حسب مفردات ابن
البيطار) أو عكنة أو زعفران الخريف (باللاتينية: Colchicum) جنس نباتي من الفصيلة اللحلاحية يضم حوالي ستين
نوعاً.
موطن أنواع هذا الجنس بلاد الشام وتركيا والقوقاز
وأوروبا ومناطق حوض البحر الأبيض المتوسط. تزهر معظم أنواعه في الخريف وتستخرج مادة
طبية من جعثن اللحلاح الخريفي (باللاتينية: Colchicum autumnale).
محتويات
[أظهر]
من أنواعه الواطنة في الوطن العربي[عدل]
اللحلاح الأشطائي (باللاتينية: Colchicum soboliferum) في بلاد الشام وتركيا والقوقاز والبلقان
لحلاح بادية الشام (باللاتينية: Colchicum deserti-syriaci) أو لحلاح شمبر (باللاتينية: Colchicum schimperi)
لحلاح توفيا (باللاتينية: Colchicum tuviae) في بلاد الشام
اللحلاح الحزمي (باللاتينية: Colchicum fasciculare) في بلاد الشام
لحلاح دكين (باللاتينية: Colchicum decaisnei) في بلاد الشام
لحلاح ريتشي (باللاتينية: Colchicum ritchii) أو اللحلاح المصري (باللاتينية: Colchicum aegyptiacum Boiss.)
اللحلاح زعفراني الأوراق (باللاتينية: Colchicum crocifolium) في بلاد الشام وتركيا
لحلاح زوفيتسي (باللاتينية: Colchicum szovitsii) في بلاد الشام وتركيا والقوقاز وبلغاريا
لحلاح ستيفن (باللاتينية: Colchicum steveni) في بلاد الشام
لحلاح طوروس (باللاتينية: Colchicum tauri) في بلاد الشام
اللحلاح طويل المئبر (باللاتينية: Colchicum dolichantherum) في بلاد الشام
اللحلاح عديد الأوراق (باللاتينية: Colchicum polyphyllum) في بلاد الشام
اللحلاح العنتابي (باللاتينية: Colchicum antepense) في عنتاب
اللحلاح الفارسي (باللاتينية: Colchicum persicum) في بلاد الشام
اللحلاح الفاينبروني (باللاتينية: Colchicum feinbruniae) في بلاد الشام
لحلاح القدس (باللاتينية: Colchicum hierosolymitanum) في بلاد الشام
اللحلاح القلموني (باللاتينية: Colchicum antilibanoticum) في بلاد الشام
اللحلاح القيليقي (باللاتينية: Colchicum cilicicum) في بلاد الشام
اللحلاح المفصص (باللاتينية: Colchicum tunicatum) في بلاد الشام
من أنواعه الأخرى[عدل]
اللحلاح الألبي (باللاتينية: Colchicum alpinum)
اللحلاح الجبلي (باللاتينية: Colchicum montanum) في فرنسا وإسبانيا والبرتغال
اللحلاح الخريفي (باللاتينية: Colchicum autumnale) في معظم أنحاء أوروبا
اللحلاح الخلاب (باللاتينية: Colchicum speciosum) في تركيا والقوقاز
اللحلاح عريض اللسان (باللاتينية: Colchicum lingulatum) في تركيا واليونان
اللحلاح الكردي (باللاتينية: Colchicum kurdicum) في تركيا
اللحلاح الكريتي (باللاتينية: Colchicum cretense) في كريت
اللحلاح الكورسيكي (باللاتينية: Colchicum corsicum) في كورسيكا وسردينيا
اللحلاح المبرقش (باللاتينية: Colchicum variegatum) في تركيا واليونان
اللحلاح المجري (باللاتينية: Colchicum hungaricum)
اللحلاح المغمور (باللاتينية: Colchicum inundatum) في تركيا
الوصف النباتي[عدل]
اللحلاح عشب معمر من أحاديات الفلقة، له جعثن
(كورمة) (ونادراً رئد (باللاتينية: Stolon))،
بيضية الشكل، وتغطي الجعثن حراشف بنية، ويتشكل سنوياً جعثن جديد. الأوراق قاعدية خيطية
عددها 2 ـ 9 أوراق، والنورة عنقودية، والأزهار جميلة يتراوح عددها بين 2 و5 أزهار،
والكم له ست بتلات، ولون الزهرة قرنفلي أو أرجواني أو أبيض ونادراً أصفر، والثمرة كبسولة
ثلاثية الحجرات، وتزهر معظم أنواع اللحلاح في الخريف، وتتشكل الأوراق في الربيع، أما
الثمار فتنضج في بداية الصيف.
الاستخدم الطبي[عدل]
يسخدم في علاح مرض الgout المزمن وا ثاره الجانية في حالة
الجرعة غير المناسبة قد تؤدى للموت
مصادر[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : Species Plantarum — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358360 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species plantarum — الاصدارالأول — المجلد: 1 — الصفحة: 341
^ هيئة الطاقة الذرية في سورية النباتات السامة
في سورية. تاريخ الولوج
^ أغروفوك. السورنجان تاريخ الولوج 8 أيار
2012.
مشاريع شقيقة توجد في ويكي أنواع معلومات أكثر
حول: Colchicum
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
مشاريع شقيقة شاهد في كومنز صور وملفات عن:
لحلاح
معرفات الأصنوفة
NBN: NHMSYS0000457415 NCBI: 13444
iNaturalist taxon ID: 131587 Tela
Botanica ID: 86200 GRIN Taxonomy ID IPNI plant ID: 24150-1 WoRMS-ID: 425920 Dyntaxa ID: 1005949 APDB: 189591
USDA PLANTS ID: COLCH Tropicos
taxon name ID: 40011902 GBIF:
2739608 eol: 33203 NZOR ID
Nederlands Soortenregister ID: 121004
ITIS: 42906
تصنيفات: أنواع القائمة الحمراء غير المهددة
لحلاحية نباتات سامة نباتات طبية أجناس أحاديات الفلقة
//////////////
قس وگستسایتچِچِک در آذری:
///////////
قس عبری با فیلترشکن!
////////////
قس آچی سِگدِم در ترکی استانبولی:
Acı çiğdem, Colchicum cinsinden bitkilerin ortak
adı. 25 – 30 cm boyunda olur. Yaprakları şerit biçimindedir. İlk yazın
pembe, sarı, eflatun renkli çiçekler açar. Sulak çayırlarda yetişir. Tohumlarda bulunan colchicine maddesi romatizmaya, damla hastalığına
karşı ilaçlar yapılır. Acı çiğdem bahçelerde süs bitkisi olarak da
yetiştirilir. Gölge yerleri sever. Çok su ister.
Zehirli bir bitkidir. Çiğdeme çok benzeyen fakat onun gibi
yenilmeyip zehirli olan bu bitkinin (Colchicum) yumruları Doğu Anadolu
Bölgesinde çiğdem (Crocus)
türleriyle karıştırıldığı için, bilhassa toplayıp yiyen çocuklar arasına ağır
zehirlenme vakaları görülebilmektedir.
/////////////
Colchicum
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Colchicum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
·
Abandium Adans.
·
Bulbocodium L.
·
Celsia Boehm. nom. illeg.
·
Eudesmis Raf. nom. superfl.
·
Fouha Pomel
·
Geophila Bergeret nom. reg.
·
Hermodactylum (R.Br.) Bartl.nom. inval.
·
Merendera Ramond
·
Monocaryum (R.Br.) Rchb.
·
Paludana Salisb. nom. illeg.
·
Synsiphon Regel
|
Colchicum (/ˈkɒltʃᵻkəm/ or /ˈkɒlkᵻkəm/[2]) is a genus of perennial flowering plants containing
around 160 species which grow from bulb-like corms. It is a member of the botanical family Colchicaceae, and is native to West Asia, Europe, parts of the
Mediterranean coast, down the East African coast to South Africa and the
Western Cape. In this genus the ovary of the flower is underground. As a consequence, the
styles are extremely long in proportion, often more than 10 cm
(4 in).
Contents
[show]
The common names "autumn crocus", "meadow saffron" and "naked lady" may be
applied to the whole genus or to many of its species; they refer to the
"naked" crocus-like flowers which appear in late summer or autumn,
long before the strap-like foliage which appears in spring.
The scientific name comes from the Colchis, a region in Georgia (Caucasus) known by the Ancient Greeks by that name,
and mentioned in the mythology as the destination of the Argonauts and the place of Medea and the golden fleece.
Colchicum melanthioides, also known as Androcymbium melanthioides,[3] is probably the best known species
from the tropical regions. In contrast to most temperate colchicums the flower and
leaves are produced at the same time, the white flowers are usually a small
corymb which is enclosed by white bracts. Close relatives (such as Androcymbium scabromarginatum and Colchicum
coloratum (Androcymbium burchellii)) have flowers
with very short stalks and might be pollinated by rodents.[4]
Temperate colchicums are commonly grown in
gardens as ornamental flowers. They include cultivars and hybrids such as:-
·
C. autumnale 'Alboplenum' (white)
·
C. autumnale 'Pleniflorum' (red)
·
C. 'Dick Trotter' (violet
with white centre)
·
C. 'Disraeli' (purple
white),
·
C. 'Giant' (red with white
centre)
·
C. 'Harlekijn' (white with
purple band)
|
·
C. 'Lilac Wonder' (lilac)
·
C. 'Poseidon' (purple)
·
C. 'Violet Queen' (purple)
|
In the United Kingdom, the National
Collection of colchicums is maintained at Felbrigg Hall, Norfolk.
The plant contains the alkaloid colchicine which is used pharmaceutically
to treat gout and Familial
Mediterranean fever. The use of the roots and seeds in traditional medicine is
thought to have arisen due to the presence of this drug.
Its leaves, corm and seeds are poisonous. Murderer Catherine Wilson is thought
to have used it to poison a number of victims in the 19th century.
The following are the species included
under Colchicum.[9] Many species previously classified
under Androcymbium, Bulbocodium and Merendera were synonymized under Colchicum based on molecular genetic evidence,[10][11][12][13]Androcymbium is currently considered a separate genus.[14]
4.
Jump up^ Ciara Kleizen, Jeremy Midgley
& Steven D. Johnson (2008). "Pollination systems
of Colchicum (Colchicaceae) in Southern Africa: evidence for rodent
pollination". Annals of Botany. 102 (5):
747–755. doi:10.1093/aob/mcn157. PMID 18723860.
10.
Jump up^ John Manning, Felix Forest and
Annika Vinnersten (2007). "The genus Colchicum L. redefined to
include Androcymbium Willd. based on molecular evidence". Taxon. 56 (3):
872–882. JSTOR 25065868.
11.
Jump up^ Karin Persson (2007).
"Nomenclatural synopsis of the genus Colchicum (Colchicaceae),
with some new species and combinations". Botanische Jahrbücher. 127 (2):
165–242. doi:10.1127/0006-8152/2007/0127-0165.
12.
Jump up^ Alberto del Hoyo, José Luis
García-Marín & Joan Pedrola-Monfort (2009). "Temporal and spatial
diversification of the African disjunct
genus Androcymbium (Colchicaceae)". Molecular Phylogenetics and Evolution. 53 (3): 848–861. doi:10.1016/j.ympev.2009.08.005. PMID 19699811.
·
Suite 101. Plants and Bulbs: Hardy Fall-Blooming Bulbs for Your Garden
&&&&&&&&
علس
بفتح عین و لام و سین مهمله بفارسی کندم مکه نامند
و طعام اهل صنعا است
ماهیت آن
صنفی است از حبوب شبیه بکندم و نان آن شیرین تر از
کندم
طبیعت آن
سرد و تر و قوت قبض آن زیاده از کندم و کرم تر از جو
افعال و خواص ان
چون در آب طبخ دهند و در آب آن صاحب بواسیر بنشیند
وجع آن را تسکین دهد و حرکت آن را زائل کند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
علس . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) کنه بزرگ . || نوعی از مورچه . (منتهی الارب ) (از اقرب
الموارد) (ناظم الاطباء). || نوعی از گندم که دو یا سه دانه در یک غلاف دارد که گویند
از «صنعاء» است . (منتهی الارب ) (از اقرب المواد). || گندم مکه . (منتهی الارب )
(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دانه ای سیاه که در هنگام خشک سالی خورده شود. (از اقرب
الموارد). || عدس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- سلت . [ س ُ ] (ع اِ) جو یا جو بی پوست یا نوعی از
آن یا همان جو ترش است و قیل نوعی از گندم و اول صحیح تر است . (منتهی الارب )(آنندراج
) (اقرب الموارد). جو برهنه . (الفاظ الادویه ). جو که غله معروف است . (غیاث ). نوعی از حبوب که او را به
پارسی جو برهنه گویند و به زابلی جوگندم گویند و آن دانه ای است که به پارسی جو برهنه
گویند. و آن دو نوع است . یک نوع سفید و یکی دیگر سرخ بود و او را با گندم بهم کاوند
و چنین گفته اند که سلت دانه ای که صورت میان جو و گندم بود و چون پوست از او جدا شود
مشابهه او بگندم بیش باشد و جو دو نوع بیرون آید واهل فرغانه نوع اول را فربو و دوم
را جومردی خوانند. (ترجمه صیدنه ). و رجوع به تحفه حکیم مومن شود.
- خندروس . [ خ َ دَ ] (اِ) ذرت . ذرت مکه . || گندم
مکه . (ناظم الاطباء). خالاون . حنطه رومی
. سلت .(یادداشت بخط مولف ) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند
و معنی آن درپارسی جو گندم بود؛ یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی
است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه ... ...بحنطه مشابهت داردو
غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم
رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفه حکیم مومن شود. || ترخنه شیر. (ناظم الاطباء).
///////////////
علس
تحفه: «علس» همان «سلت» است. مخزن: گندم مکه
و طعام اهل صنعا میباشد.
صنفی است از حبوب شبیه به گندم و نان آن شیرینتر
از گندم، طبیعت آن سرد و تر و قبض آن زیادتر از گندم و گرمتر از جو.
خواص: چون در آب طبخ دهند و در آب آن صاحب
بواسیر بنشیند درد بواسیر را تسکین دهد و سوختن آن را از بین ببرد.
ترجمه صیدنه:
«خندروس (مؤلف:Triticum spelta ) به نزدیک اطبا گندم رومی را گویند و عرب سلت
را خندروس گویند و معنی سلت به پارسی جو و گندم باشد، یعنی جو مشابهت به گندم دارد.»
تحفه:
«به فارسی خندروس را ذرت مکه گویند. و حنطه
رومیه نامند و در تنکابن گندم مکه خوانند نباتش شبیه به نی و دانههای او متصل به هم
و زرد و سرخ و سفید باشد.»
مایرهوف:
«خندروس صورت عربی واژه یونانی «خوندروس»Xondros است و خندروس را علس بر وزن مگس
هم گفتهاند.»
با توجه به بررسی فوق احتمالا خندروس از ارقام
جو برهنه و سلت و علس است نه یولاف و همانطور که در متن نوشته شده نام علمی آنTriticum spelta میباشد و ارتباطی باavena sativa که یولاف است ندارد.
معارف گیاهی، ج1، ص: 345
///////////////
&&&&&&&&
علق
بفتح عین و لام و قاف لغت عربی است بفارسی زلو و دیوچه
و بترکی سلوک و بهندی جونک نامند
ماهیت آن
کرمی است در انهار و غدیرها و کودالها که در انها آبهای
شیرین ایستاده غلیظ متعفن و طحلب بسیار باشد تولد می یابد و انواع می باشد آنچه در
انهار و یا غدیرهای آب شیرین و یا کثیر الطحلب غیر متعفن بهم رسد و رنک آن سیاه کمرنک
متوسط در کوچکی و بزرکی و سر آن سیاه و مدور و زیر شکم آن اندک الجه باشد نیکو است
و کفته اند آنچه زیر شکم آن سرخ رنک و بر پشت آن دو خط سبز و باوصاف مذکوره باشد نیکو
است و آنچه بسیار سیاه و الجه است و بزرک زبون و غیر مستعمل و بسیار کوچک آن ضعیف
طبیعت آن
سرد و خشک
افعال و خواص آن
لعوق خشک کردۀ آن با عسل محلل خناق و مفتت حصاه و ضماد
مسحوق آن با صبر مجفف دانۀ بواسیر و طلای آن جالی آثار و طلای پختۀ آن در روغن زیتون
بر قضیب بغایت معظم و مقوی آن و ضماد سوختۀ آن در روغن زیتون بدستور معظم و مقوی آنست
و ضماد سوختۀ نوع کوچک آن با سرکه یا آب بنک مانع روئیدن موی زائد است که در اجفان
روئیده و کنده باشند و قطور آن با روغن بنفشه جهت حرقت البول و قرحۀ مثانه مجرب کفته
اند و چون پانزده عدد زلوی بزرک زنده را با بیست مثقال خراطین شسته خشک کرده در روغن
کنجد تازه خالص مقدار نیم آثار هندی خوب بجوشانند پس صاف کرده در شیشۀ نکاهدارند و
عند الحاجت بر قضیب و حوالی آن بمالند تقویت آن بسیار بخشد و نعوظ آورد و چون بر خصیۀ
که در ان آب نزول کرده و کهنه و صلب شده باشد چند روز متوالی کرم کرده بمالند زائل
سازد و مجرب است و چون نوع اعلای آن را بر مواضعی که خون فاسد در انها باشد مانند سعفه
و قروح خبیثه و قوبا و بثور ردیه و مواضع ضعیفه و صغیره مانند اجفان و موقهای چشم و
رخسارها و یا اطفال و یا زنان ضعیف البنیه که نخواهند حجامت نمایند ایشان را بچسپانند
خون فاسد را جذب نماید بی مشقت و لیکن باید که بدن ممتلی نباشد بلکه نقی از اخلاط فاسده
باشد و بعد از ان از استعمال آب سرد و هوای سرد و حموضات اجتناب نمایند و اکر مثنی
نمایند یعنی روز دوم بر عضوی که زلو چسپانیده اند باز بچسپانند که بقیۀ خون فاسدی که
در عضو مانده است بکشد بد نیست اما باید که در عدد از روز پیش کمتر باشد مثلا اکر در
روز پیش ده عدد زلو چسپانیده اند روز دوم پنج یا سه عدد بچسپانند و باید که ملاحظۀ
حفظ قوت نمایند و آن مقدار خون بیک دفعه نکیرند که ضعف آورد و بر روی رک نه چسپانند
و بهتر آن آنست که زلوی جید مختار را قبل از چسپانیدن زمانی نکون بدارند که آنچه خورده
است قئ کند و دفع نماید و عضو شخص مریض را چندان بمالند که سرخ کردد اکر ممکن باشد
پس زلو بچسپانند و بعد از پر شدن آن از خون زلو را از عضو بزور جدا نکنند بلکه بکذارند
تا پر از خون شده و سیر کشته خودبخود جدا کردد و یا اندک خاکستر و یا نمک بر دهن آن
بپاشند و یا اندک پیاز را بر دهن آن رسانند که خودبخود بدین اعمال جدا می کردد پس موضع
دهن آن را لمحه بلمحه با پارچۀ کرپاس نازکی کهنه پاک نمایند تا خون آن بند کردد اکر
بسیار آید و بند نکردد آن زمان با قدری خاکستر و یا با ادویۀ حابسۀ دم بند نمایند و
اکر آن موضع بسبب رسیدن آب یا هوا در دو پا ورم کند و خارش بسیار نماید آن موضع را
با زردچوبۀ کوفته پیخته در خرقه بسته تکمید نمایند و یا با آب سوده کرم کرده مکرر ضماد
نمایند و از آب و هوای سرد محفوظ دارند و چون بعد از جدا شدن قدری نمک بر دهن آن زلو
بپاشند جمیع خونها را قئ کرده دفع نماید و بمیرد و اکر احیانا آب زلودار بنوشند و در
کلو زلو بماند تدبیر اخراج آن آنست که غرغره با سرکه و نمک نمایند تا براید
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&&
علک
بکسر عین و سکون لام و کاف اسم جنس چیزی است که قابل
مضغ باشد و از هم نپاشد مانند سقز و مصطکی و امثال اینها
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
علک . [ ع ِ ] (ع اِ) هر صمغی را گویند که
آن را توان خایید، و بهترین وی علک رومی است که مصطکی باشد. (برهان ). هر صمغی که خاییده
شود و سیلان نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی است که قابل مضغ باشد و
از هم نپاشد، مانند سقز و مصطکی . (مخزن الادویه ). صمغ صنوبر و ارزة و پسته و سرو
و ینبوت و بطم . (منتهی الارب ). ج ، اعلاک ، و عُلوک :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
ابوالموید بلخی .
////////////
علک . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) درختی است حجازی
.(از اقرب الموارد). درختی است حجازی که شیر سطبر دارد، و گویند که آن را در زهر آمیزند.
(منتهی الارب ).
//////////
علک . [ ع َ ل ِ ] (ع ص ) خوردنیی که در خاییدن
سخت باشد. || لزج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
&&&&&&&&
علک البطم
بکسر عین و سکون لام و کاف و الف و لام و ضم باء موحده
و سکون طاء مهمله و میم بفارسی سقز و باصفهانی قندرون نامند
ماهیت آن
صمغ درخت بطم است خشک آن را قلفون کویند
طبیعت آن
در آخر دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
محلل و ملطف و مقوی هاضمه و مدر بول و منقی اوساخ و
باتفاق حکمای یونان و روم در جمیع افعال بهتر از مصطکی است اعضاء الدماغ و الحلق و
المعده خائیدن آن جهت جذب و جلب رطوبات بلاغم از دماغ و تنقیۀ آن و حلق از اخلاط لزجه
و تقویت معده بتحلیل رطوبات آن مفید اعضاء النفس و القلب چون یک اوقیۀ آن را با دو
اوقیۀ پیه کردۀ بز در قدر مضاعف بکذارند و تمامی آن را در سه شب وقت خواب بنوشند جهت
سرفه رطوبی و خفقان بی عدیل القروح و الجروح و غیرها با عسل جهت زخمهای باطنی و با
سندروس و زردۀ تخم مرغ نیم برشت جهت کسر اعضا و رفع اعیا و در رویانیدن کوشت در زخمها
مانند راتینج است و در مراهم بدل آن داخل می کنند و ضماد کداختۀ آن در پیه بز جهت رفع
کجی ناخن و درد اعضا و شقاق مزمن خصوصا با قدری شنجرف مجرب و با روغن زیتون جهت تحلیل
اورام و شکاف عضل و تقویت عصب و حکۀ کهنه نافع مضر محرورین مصلح آن سکنجبین و کویند
مضر عصب مصلح آن عسل است مقدار شربت آن یک مثقال
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
علک البطم . [ ع ِ کُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب
) به فارسی سقز و به اصفهانی قندرون نامند. و آن صمغ درخت بطم است . در آخر دوم گرم
و خشک و محلّل و ملطف و مدرّ بول و مقوی هاضمه ، و به اتفاق حکمای یونان و روم در جمیع
افعال بهتر از مصطکی است . و خوردن آن با عسل جهت زخمهای باطنی ، و با سندروس و زرده تخم مرغ نیم برشته جهت شکستگی اعضاء بهتر از مومیایی
است . و چون یک وقیه از آن را با دو وقیه پیه گرده بز مخلوط کرده و دو سه شب وقت خواب بخورند جهت خفقان
و سرفه رطبی مفید است . و ضماد آن برای کجی
ناخن و درد اعضا و شقاق مزمن مفید است ، مخصوصاً اگر با قدری شنجرف آمیخته باشد.و تضمید
علک البطم جهت تنقیه زخمها و گوشت آوردن و
جذب خار و پیکان و رطوبات غایره از بدن ، و با روغن زیتون جهت تحلیل ورمها و شکاف عضل
و قوی کردن عصب نافع است . و خاییدن آن جهت بلغم دماغی و تحلیل رطوبت معده و پاک کردن
حلق از اخلاط لزج مفید است . اما برای محرورین و گرم مزاجان مضر است ، و دوای آن سکنجبین
است .و گویند اعصاب را نیز مضر است و مصلح آن عسل است . (از تحفه حکیم مومن ) و نیز رجوع به صمغ البطم شود.
///////////
3- سته، Pistacia ، جنسی است از درخت یا درختچههای
تیره Anacardiaceae
(تیره پسته) شامل شش گونه و بومی ایران و باختر آسیا که به سرزمینهای مدیترانه ای
نیز برده اند. دست کم سه گونه آن Pistacia Vera(پسته خودرو
/بنه) P. terebinthus
(چاتلانقوش/سقز/بنه) و P.
acuminata (خُنجك/بنه) بومی ایراناند كه از دوران باستان جایگاه مهمی در
زندگی ایرانیان داشتهاند. هنوز هم پسته فراوان از افغانستان به هند صادر میشود و
یكی از خوردهای توانگران آن دیاراست. گونههایی كه از بلوچستان و افغانستان خیزد به
هند نمی رود. 1 پسته خودرو (Pistacia vera) بومی سغد و
خراسان باستان است،2 و هنوز در تركستان روسیه اهمیت فراوان دارد. 3
وقتی اسكندر با گذر از كوهها وارد باكتریا شد،
جاده تهی از هر گیاهی بود و جز تك افتاده
درختچههای مصطكی یا بنه (terminthus یا
terebinthus) چیزی به چشم
نمیخورد. 4
بر پایه آنچه دانشمندان همراه اسكندر پیش
گذارده اند تئوفراستوس5
گوید این گیاه در سرزمین مردم باكتریا میروید؛ دانههای آن درشكل و اندازه بادام را ماند، اما در مزه و شیرینی به از آن و از همین رو مردم آن سرزمین
آن را به از بادام شمرند. نیكاندروس اهل كولوفون6 (سده سوم پ م ) كه
این میوه را βιστáκloυ یا
Φιττáκloυ مینامد، واژهای
كه از یكی از زبانهای ایرانی مشتق شده (نک: صفحات پیش رو )، میگوید در دره خوآسپس
(Xoaspes) در
سوزیانا (Susiana) میروید.
پوزیدونیوس (Posidonius)، دیوسكوریدس (Dioscorides)،
پلینی (Pliny) و
جالینوس (Galenus) از
یافت شدنش در سوریه نیز گفته اند. ویتهلیوس
(Vitellius)
درخت پسته را به ایتالیا و همکارش، فلاكوس پومپیوس (Flaccus Pompeius) در همان روزگار آن را به اسپانیا برد. 7
به جوانان پارسی پایمردی در برابر گرما، سرما و
باران را میآموختند؛ اینكه چگونه از
رودخانه بگذرند و زره و لباسشان خشك بماند؛ چگونه گله را به چرا برند، سراسر شب در
هوای آزاد پاسدار گله باشند، و با میوههای خودرو، چون بنه (Pistacia terebinthus)،
بلوط و گلابی خودرو سر كنند. 1
باستانیان ایرانیان را بنهخوار می گفتند و
گویا پیشنامشان شده باشد: وقتی پادشاه مادها،
ایشتو ویگو (آستواگس یونانیان) ، نشسته بر اورنگ، شكست
سپاهیان خود از مردان كورش را می دید چنین گفت: وه كه چه دلیرند این پارسیان بنهخوار!2
به گفته پولیانوس3، روغن بنه از چیزهائی بود كه میبایست همه روزه سرمیز
شاهان پارسی باشد. در بندهشن، پسته همراه دیگر میوههایی آمده كه
مغزشان خوراكی است و نه پوستشان. 4 "میوههای این كشور اینهاست: خرما،
پسته و سیب پردیس، و جز آنها كه در آب و هوای سرد ما یافت نشود. "5
تـوان چـنـشی (Twan
Č'en-ši) در کتابش ، (Yu yan tsa tsu)، كه پیرامون
860 م نوشته و اطلاعات سودمند بسیار درباره گیاهان ایران و فوـلین دارد، این
میوهها را نام می برد:
’’فندق (Corylus heterophylla)، مردم هو (ایرانیان) كه a-yüe نامند، در سرزمینهای باختری میروید. 6
بر پایه گفته های بربرها، a-yüe همان
فندق مردمان هو است. این درخت در سال نخست
فندق و در سال دوم a-yüe میآورد."7
چن تسانکی كه در دوره كاییـیوآن (741-713 م ) گیاهنامه
دارویی Pen ts'ao ši i را
نوشت، میگوید: ’’میوههای گیاه a-yüe-hun گرم
و گس است؛ زهری نیست؛ التهاب روده را درمان و
رفع سردی را سود کند؛ مردم را نیرومند و
درشــت اندام میسازد و در ســرزمینهای باختر روید و اقوام وحشی میگویند مانند فنــــــــــدق مردم هو است. این درخت در سال
نخست فندق و در سال دوم a-yüe-hun میآورد."
لی سون (Li Sün) در
كتـــــــــــــــــــــــــاب خود، Hai
yao pen ts'ao (نیمه دوم سده هشتــــــــم) مـــــــــــیگوید: ’’بر
پایه Nan čou ki نوشته سو پیائو
( (Sü Piao 1 گیاه بینام (wu min mu ) در درههای كوهستانی لینـنان (Lin-nan) (كوانـتون
Kwan-tun) میروید.
میوه آن بظاهر فندق را ماند و میوه بینامش
(wu min tse ) گفته اند. پارسیان آن را میوه a-yüe-hun
خوانند." 2 در مورد همین دوره، گواهی سلیمان، تاجر
عرب، را داریم كه در سال 851 م نوشت پسته
در چین میروید. 3
همانطور كه از دو صورت a-yüe در Yu yan tsa tsu و a-yüe-hun در Pen
ts'ao ši i و Hai yao pen ts'ao
برمی آید، صورت كاملتر باید نشان دهنده تركیبی از اجزاء a-yüe و hun باشد. برای درك آوانگاشت a-yüe، در نظر گرفتن
دانستههای زیر بایسته است.
گرچه كهن واژه ایرانی گردو به دست ما نرسیده
است گواهان كافی برای تأیید این نتیجهگیری هست
كه این واژه چیزی مانند آغوزه، *agōza یا آنغوزه، *angōza بوده است. در یک سو، واژه
ارمنی engoiz،
آسی ängozä یا
ängūz، و عبری egōz را داریم؛4
و در دیگر سو، در یدغائی، كه زبانی هندوكشی است، صورت ogūzo را میبینیم كه
با kōz و gōz فارسی نو است
مقایسه پذیر است. 5 معنای این واژه "میوه
آجیلی" (nut) به
طور اعم و گردو به طور اخص است. از این گذشته، در سنسكریت واژه ākhöta، aksōta، یا aksōda هست كه چه بسا در گذشته دور از زبان فارسی وام
گرفته شده باشد، زیرا این صورت آخری دوبار
در نسخه خطی باور (Bower)
آمده است. 6 این واژه در زبان هندوستانی به صورت axrōt یا ākrōt به
زندگی ادامه داده است. اینكه صورت ایرانی
خاوری آن با a-
آغازین باستانی براستی وجود داشته، با آوانگاشت چینی a-yüe روشن
می شود، زیرا a-yüe برابر است با (nw'eδ) *a-nwieδ یا *a-gwieδ، a-gwüδ كهن؛1
و از نگاه من، مراد از آن، واژه ایرانی برای "میوه آجیلی" بوده است، با
a-
آغازین كه از این پیش شرح آن رفت؛ یعنی همان *angwīz، angwōz، agōz.
واژه چینی hun برابر است با *Γwun یا wun كهن. شاید اطلاعات زیر در مورد این واژه ایرانی،
سودمند باشد. كمپفر2 از Terebinthus (بنه)
یا Pistacea sylvestris (پسته خودرو ) در ایران چنین گوید:
"Ea Pistaceae
hortensi, quam Theophrastus Therebinthum Indicam vocat, turn magnitudine, turn
totius ac partium figura persimilis est, nisi quod flosculos ferat
fragrantiores, nuces vero praeparvas, insipidas; unde a descriptione botanica abstinemus.
Copiosa crescit in recessibus montium brumalis genii, petrosis ac desertis,
circa Schamachiam Mediae, Schirasum Persidis, in Luristano et Larensi
territoriis. Mihi nullibi conspecta est copiosior quam in petroso monte circa Majin,
pagum celebrem, una diaeta dissitum Sjirasd: in quo mihi duplicis varietatis
indicarunt arborem; unam vulgariorem, quae generis sui retineat appellationem
Diracht [diraxt, l tree '] Ben seu Wen; alteram rariorem, in specie Kasudaan
[kasu-dan], vel, ut rustici pronunciant, Kasuden dictam, quae a priori
fructuum rubedine differat. "
رودیگر و پات3 به این ben یا wen صورت
فارسی میانه ven (’’پسته خودرو‘‘) را افزودهاند. فرهنگ
فارسی استینگاس (ص 200) این واژه را بَن (ban) یا وَن (wan) (نیز
بَنَك / banak) به معنای "دانه بنه ایرانی"
شمرده است. 4 فولرز5 آن را بَن (ban) نگاشته است. شلیمر6
این واژه را به شكل بنه (beneh) آوانگاری كرده است. وی
این درخت را همان Pistacia acuminata (خنجك/بنه) دانسته گوید:
"C'est
1'arbre qui fournit en Perse un produit assez semblable
a la trmentine,
mais plutôt mou que liquide, vu qu'on 1'obtient par des découpures, dont le
produit se rassemble durant les grandes chaleurs dans un creux fait en terre
glaise au pied de 1'arbre, de façon a ce que la matière secrétée perd une
grande partie de son huile essentielle avant d'être enlevée. Le rne'me produit,
obtenu a Kerman dans un outre, fixe a l'arbre et enlève aussit6t plein, e*tait
a peu près aussi liquide que la térébenthine de Venise. . . . La Pistacia
acuminata est sauvage auKordesthan persan et, d'âpres Buhse, aussi a
Reshm,Damghan et Dereghum (province de Yezd) ; Haussknecht la vit aussi a Kuh
Kiluye et dans le Luristan. "
همین واژه را در دار بن dariben، dar-i-ben (’’درخت بن‘‘)
كردی و به احتمال فراوان در τερέβlυθos
یونانی و صورتهای کهن تر τέρμlNθos و τρέμlθos میبینیم. 7
سرانجام وات8 واژه بلوچی ban، wan، wana، gwa، gwan، gwana را برای Pistacia mutica (یا P. terebinthus، گونه mutica) می آورد ؛ این
صورت بیش از همه به آوانگاشت چینی نزدیک است.
هرچند تا آنجا كه می دانم، نشانه ای از واژه مركب *agoz-van (vun) یعنی
’’دانه پسته‘‘یکراست در زبان فارسی یافت نشده است، وجود آن را میتوان بر پایه نگارش چینی این واژه برداشت كرد. همسان این واژه مركب را در واژههای كردی kizvan، kezvān، kazu-van، kasu-van (’’پسته‘‘ یا ’’درخت
بنه‘‘) میتوان یافت. 1
در Honzō
kōmoku keimō (Ch. 25, fol. 24)،
نوشـــــــــــته اونــــــــو رانزان (Ono
Ranzan) ، كه نخستین بار
در سال 1804، منتشر شد و ایگوچی بوشی (Iguči
Bōši) ، نوه او، در سال 1847 با بازنگری آن را چاپ
كرد، همین گیاه شمرده و گفته شده كه در ژاپنی agetsu-konši خوانده میشود.
در كانا (Kana)
نیز نامهای fusudasiu یا
fusudasu آمده است. 2
او میگوید: " چیزی از خودروئی این گیاه در ژاپن نمی دانیم. در گذشته آن را
از كشورهای بیگانه می آوردند، نه امروز. نامش در
كتابی Zōkyōhi furoku نام آمده و تصریح شده كه agetsu-konši میوه درخت č'a mu است (در ژاپنی: sakuboku)3.
استوارت1 a-yüe hun-tse2 را همان Pistacia vera [پسته خودرو ، بنه]
دانسته و ماتسومورا هم این را تأیید كرده است.
نام ژاپنی fusudasiu یا fusudasu بروشنی با پسته فارسی ارتباط دارد كه از
فارسی باستان *pistaka، فارسی میانه *pistak،3
آمده و βlστakloυ، Φlττkloυ، πlστakloυ یا ψlστakloυ
یونانی، psittacium لاتینی و pistacia یا pistachio
انگلیسی از آن گرفته شده است. به هر روی ، نمیدانم دیرینگی واژه ژاپنی تا كجاست
یا از چه راههایی دریافت شده است. چه بسا این واژه خاستگاه امروزی داشته و ورود آن به ژاپن بدست اروپاییان
انجام شده باشد.
در نوشته های
چینی، این واژه ایرانی در جغرافیای دودمان مینگ4 در
آوانـــــگاشت [ki-] pi-se-tan آمده و گفته شده محصول سمرقند است، برگهای درخت چون برگهای šan č'a ، (Camellia
oleifera) و میوه اش مانند میوه yin hin (Salisburia adiantifolia) [درخت معبد، جنكو] است.
ایــــــــن واژه فارسی در ویــــــــــــــــــــراست تاره Kwan yü ki با نام
Tsen tin kwan yü ki نیز
آمده است. نسخه اصلی، Kwan yü ki نوشته لو یینـیان (Lu Yin-yan) بود،5
و در دوره وانـلی (Wan-li) در سال 1600 انتشار
یافت. نسخه بازنگری شده همراه با اضافات آن را تسایی فنـپین (Ts'ai Fan-pin) ( hao Kiu-hia) در
سال 1686 آماده كرد؛ انتشارات سهـمی تان (Se-mei
t'an) در
سال 1744 چاپ دیگری از این نسخه را در آورد. هم این نسخه و هم نسخه اصلی پیش روی مناند.
در نسخه اصلی6 زیر فرنام "سمرقند" تنها نام سه فرآورده آمــــــده
است: مرجان، كهربا و پارچـــــههای آراســــته
( hwa žui pu). اما در نسخه بازنگری شده، پانزده چیز
افزوده شده كه نخستین آنها [ki-] pi-se-t'an است كه املای آن پیشتر آمده،1
و گفته شده درختی است كه در منطقه سمرقند میروید. در این نسخه میخوانیم:
"برگهای این درخت مانند برگهای درخت (Camellia oleifera) šan č'a است؛ میوه اش چون دانههای آجیل چون (Salisburia adiantifolia) yin hin [درخت معبد]، اما كوچكتر
است. " واژه pi-se-t'an بروشنی
نمایانگر آوانگاشت واژه فارسی pistān (’’محل پسته خیز‘‘) است.
2
این واژه پارسی با آوانگاشت pi-se-ta در Pen ts'ao kan mu ši i3 نوشته چائو هیوـمین (Čao
Hio-min) نیز
به چشم میخورد. وی میگوید زیستگاه این گیاه سرزمین مسلمانان است و از كتاب Yin šan čen yao،4
از سال 1331 یاد میكند، و آن را به هوـپیـلی (Hu-pi-lie) یعنی
فغفور قوبیلای از دودمان یوآن نسبت میدهد. اما میدانیم كه این كتاب را هو سهـهوئی
(Ho Se-hwi) در سال 1331 نوشته است. 5
چون كتاب در دســــترس نیست، نمیتوانم بگویم كه آیـــا در آن نامی از pi-se-ta آمده
است یا نه، و نمیدانم متن چائو هیوـمین، به
صورتی كه در ویرایش دوم درسال 1765 چاپ شده، در ویرایش نخست کتاب او كه در سال 1650 چاپ شد بوده است یا نه.
دور نیست که آوانگاری pi-se-ta كه درست همبرابر پسته (pista) فارسی است، در دوره مغول
ساخته شده باشد؛ زیرا ویژگیهای آوانگاری به سبك دوره یوآن در آن نمایان است.
واژه فارسی پسته، pista (و نیز پاسته، pasta) بس پراكنده
شده است: آن را در فستق، fystiq كردی، fesdux و fstoül ارمنی، fistaq یا fustaq عربی، fistiq عثمانلی،6
و fistaška روسی نیز مییابیم.
در دوره یوآن چینیها با ماستیك [كندر]، صمغی كه
از Pistacia lentiscus [درخت
مصطكی] گیرند آشنا شدند. 7 این ماده در Yin šan čen yao، كه
در سال 1331 نوشته شده،زیر نام عربی آن، مصطكی (mastaki)، و با آوانگاشت ma-se-ta-ki آمده
است. 1
لی شیـچن تنها خواص درمانی این محصول را می دانست، اما ناآگاهی خود از چیستی این
گیاه را پذیرا بود و ازهمینروست که یادداشت خود را درباره آن پیوست مطلع زیره (ži-lo) کرده است. در
كـــــــتاب Wu tsa tsu از سال
1610 داریم كه مصطكی از تركستان خیزد و مانند tsiao (Žanthoxylum) است و میوه اش بوزاری° فلفل سان آرد، با بویی بس تند که میتواند
جایگزین فلفل شود و گوارش خوراک را سود کند. 2 واژه فارسی كندرك (kundurak) (بر
گرفته از كندر [kundur]) هم فزون بر واژه عربی
مصطكی (mastakī یا mästäkī)
برای’’ماستیك‘‘ به كار میرود. 3 فارسی شده این واژه masdax و در
كردی mstekki است. "از درختان Mastich این
كوهها صمغ فراوان گیرند و سودی سرشار
روستاییان راست. . . . اما درختان ماستیك [Mastick] میوههای ریز سرخرنگ میآورند
و با زخمی کردن شاخههای درخت صمغ بیرون
تراود؛ بلندای این درخت چندان نیست و بزرگیش چون درخت بولی** خود مان: در این فصل سال نمی شود گفت این درختها صمغ میدهند یا نه واین را هم نمیتوانم بگویم كه
این درخت در همه چیز با درخت لنتیسك [ماستیک] كلوسیوس همخوان است یا خیر. "4 صمغ این درخت (ماستیك) چون اشک كوچك و نامنظم و
شكننده زرد رنگ و دارای مقطع شفاف است، اما هنگام جویدن نرم و خم پذیر شود. بلند
پایگان هند برای بهداشت دندانها و خوشبو كردن نفس چون سقز میجوند و در ساخت گونه
ای عطر کنند. 1 هنوز هم آن را در هند’’ صمغ مصطكی روم‘‘ میشناسند. 2
مورد پسته (و چندین مورد دیگر) از آنرو گیراست كه نشان میدهد چینی ها
پیشرفت زبان فارسی را موبمو پیگیری و با
گذر زمان واژههای فارسی امروزین را جایگزین واژههای فارسی میانه كردهاند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
////////////
سقز، علک البطم
Pistacia terebinthus
به فارسی سقز و به اصفهانی قندرون نامند؛ صمغ
درخت بطم است خشک آن را قلفون گویند.
طبیعت آن در آخر دوم گرم و خشک است.
خواص عمده آن حل کننده و لطیف کننده و مقوی
هضم و مدر بول و تمیز کننده کثافات است. اطباء قدیمی آن را مصطکی بهتر می دانند
جویدن آن باعث جذب رطوبات بلغمی دماغی و حلق
را تمیز نموده و با حل کنندگی رطوبات اضافی معده را تقویت می کند، در ترکیب با داروهای
مناسب برای درمان سرفه های مرطوب و خفقان و شکستگی اعضاء و رفع خستگی های ناشی از کار
و رویانیدن گوشت زخم ها و حل کنندگی اورام و تقویت عصب و خارش های مزمن نافع است. برای
گرم مزاج ها مضر بوده و مصلح آن سکنجبین می باشد
افعال و خواص دیگر آن: محلل و ملطف و مقوی
هاضمه و مدر بول و پاک کردن اوساخ[1] و به اتفاق حکمای یونان و روم در جمیع افعال بهتر
از مصطکی است، خاییدن آن جهت جذب و جلب رطوبات بلغم از دماغ و پاک کردن آن و حلق از
اخلاط لزجه و تقویت معده به تحلیل رطوبات آن مفید است.
[1] چرک ها و ریم ها
منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی
علوی خراسانی شیرازی
کلید واژگان
معده مدر
سرفه سقز
/////////////
پسته کوهی (در متون طب سنتی بُطُم) با نام
(نام علمی: Pistacia terebinthus) گیاهی
از تیره پستهایان است.
در ایران[ویرایش]
درختی به ارتفاع ۲-۳ متر و خودرو بوده که زیستگاه
اصلی آن در استان لرستان است ولی در دیگر نقاط کشور به طور پراکنده یافت میشود. از
میوه ان بیشتر در تهیه ترشیجات استفاده میشود اما حالت خشک شده ان دارای مغزی به شکل
و طعم پسته بوده و به کردی آن را وهنوشک و در خراسان بنه میگویند.در لری و لکی نیز
به آن قولنگ یا کولنگ میگویند ناصر خسرو در سفرنامه اش شرح مفصلی از پسته کوهی کوههای
قاین و گناباد- فردوس زیبد دارد. پسته کوهی بسیار مقوی است و از آن غذاهای سنتی تهیه
می شود.امروزه نسل این گیاه در کوههای فردوس گناباد از میان رفته است.
منابع[ویرایش]
ویکیپدیای انگلیسی
/////////////
قس بطم تربنتینی در عربی:
البطم التربنتيني (باللاتينية: Pistacia terebinthus) نوع شجري معمر يتبع جنس البطم وينتمي إلى الفصيلة
البطمية (باللاتينية: Anacardiaceae).
البيئة والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام والمغرب العربي وشمال حوض
البحر الأبيض المتوسط.[3]
الوصف النباتي[عدل]
مصادر[عدل]
^ مذكور في : القائمة الحمراء للأنواع المهددة
بالانقراض 2016.3 — معرف القائمة
الحمراء للأنواع المهددة بالانقراض: 20678342 — تاريخ الاطلاع: 10 ديسمبر 2016 — العنوان : The IUCN Red List of Threatened Species 2016.3
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : Species Plantarum. 1st Edition, Volume 2 — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/359046 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد: 1 — الصفحة: 1025
^ المرفق العالمي لمعلومات التنوع الحيوي.
البطم التربنتيني (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 17 كانون الأول 2012.
//////////
قس تِرِبینت پوسته سی در آذری:
Terebint püstəsi (lat. Pistacia terebinthus)[1] — püstə cinsinə aid
bitki növü.[2]
/////////
قس در عبری:
The word
"terebinth" is used (at least in some translations) for a tree
mentioned in the HebrewScriptures (or Old Testament), where
the Hebrewword "elah" (plural "elim") is used. This
probably refers to Pistacia palaestina which is common in the area.
You visited this page on 08/04/17.
turpentine tree Pistacia
terebinthus in Hebrew - Translation of turpentine tree Pistacia
terebinthus to Hebrew from Morfix dictionary, the ...
terebinthus in Hebrew -
Translation of terebinthus to Hebrew from Morfix dictionary, the
leading ... turpentine tree Pistacia terebinthus.
Translations of PISTACIA
TEREBINTHUS from English to Hebrew and index of PISTACIA
TEREBINTHUS in the ...
Pistacia terebinthus -
MHNT Pistacia terebinthus , known commonly as ... mentioned in
the HebrewScriptures (or Old Testament), where the Hebrewword
"elah" ( plural "elim ...
Pistacia terebinthus, known commonly
as terebinth and turpentine tree, is a species of ... Greek (modern):
Τερέβινθος (φυτό); Hebrew ( modern): אלת טרבינת; Ido:
Terebinto; Italian: ...
Pistacia terebinthus. Arbusto della
famiglia Anacardiacee diffuso nella macchia mediterranea. Alto alcuni metri, ha
foglie imparipennate, ...
+ אֵילָה Genesis 49:21
(for ᵑ0 אַיָּלָה see below) —
terebinth = Pistacia terebinthus, Linn., a deciduous tree with pinnate
leaves & red ...
Part1: Edition and Commentary of List
1 ( Hebrew- Arabic - Romance/Latin) Shem Tov ben ... means “resin of the
terebinth tree”, Pistacia TerebinthusL. (for Hebrew H58, cf
Alef ...
//////////
قس کِزوان در کردی:
Kezwan yan kizwan yan jî şengêl cureyekî daran e û libên wê xwerbar in. Dara
kezwanê hî wekî sinc, darbenkê (benk)
di famîleya sincan (Anacardiaceae)
de cih digire.
Bejna vê darê digihîje 6-9 metreyan. Rengê kizwanê sorek nêzî
mohrê ye. Dar di dema adar û avrêlê de şên dibe û di rêzber û kewçêrê de mêwê xwe yanî kizwanê dide.
Her wiha ji kizwanê cûreyek qehweyê bi şîr tê çêkirin ku ev qahweya bi
navê "qehweya kurda" tê naskirin.
////////////
قس مِنِنجیک در ترکی استانبولی:
Menengiç (Çitlenbik) (Pistacia terebinthus), sakız ağacıgiller
(Anacardiaceae) familyasından bir ağaç[1] türü.
////////
Pistacia terebinthus
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Pistacia terebinthus
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
P. terebinthus
|
·
Lentiscus vulgaris Garsault nom. inval.
·
Pistacia
terebinthina St.-Lag. [Spelling variant]
·
Terebinthus
communis Dum.Cours.
·
Terebinthus
vulgaris Dum.Cours.
|
Pistacia terebinthus, known commonly as terebinth and turpentine tree,
is a species of Pistacia, native to the Canary Islands, and the Mediterranean region from the western regions of Morocco, and Portugal to Greece, western and southeast Turkey. In the eastern shores of the Mediterranean sea – Syria, Lebanon and Israel – a similar species, Pistacia
palaestina, fills the same ecological niche as
this species and is also known as terebinth.
Contents
[show]
It is a species of flowering plant belonging to the family Anacardiaceae (the cashew family). It is a small deciduous tree or large shrub growing to 10 m tall. The leaves are compound, 10–20 cm long, odd
pinnate with five to eleven opposite glossy oval leaflets, the leaflets
2–6 cm long and 1–3 cm broad. The flowers are reddish-purple, appearing with
the new leaves in early spring. The fruit consists of small, globular drupes 5–7 mm long, red to black when
ripe. All parts of the plant have a strong resinous smell.
It is a dioecious tree, i.e. exists as male and female
specimens. For a viable population both genders must be present. The
oblong leaf is bright green, leathery, with 10 cm
long or more with 3-9 leaflets. Leaves alternate, leathery and compound
paripinnate (no terminal leaflet) with 3 or 6 deep green leaflets. They are
generally larger and rounder than the leaves of the mastic, reminiscent of the leaves of carob tree. The flowers range from purple to
green, the fruit is the size of a pea and turns from red to brown,
depending on the degree of maturation. The whole plant emits a strong smell:
bitter, resinous or medicinal. In the vegetative period they develop
"galls" in a goat's horn shaped (from which the plant gets the name
cornicabra, the common name in Spanish), that occur on the leaves and leaflets
which have been bitten by insects. The species propagates by seeds and shoots.
Although marred by the presence of galls, is a very strong and resistant tree
which survives in degraded areas where other species have been eliminated.
Pistacia terebinthus is a plant related to Pistacia lentiscus, with which hybridizes frequently in contact zones. The cornicabra is more
abundant in the mountains and inland and the mastic is usually found more
frequently in areas where the Mediterranean influence of the sea moderates the
climate. Mastic tree does not reach the size of the Pistacia terebinthus, but
the hybrids are very difficult to distinguish. The mastic has winged stalks to
its leaflets, i.e., they are flattened and side fins, whereas these stems in
Cornicabra are simple. In the Eastern Mediterranean Coast, Syria, Lebanon and Israel, a similar species, Pistacia
palaestina, fills the same ecological niche of
this species and is also known as turpentine. On the west coast of the
Mediterranean, Canary Islands and Middle East, Pistacia terebinthus can
be confused with Pistacia atlantica.
Pistacia
terebinthus in Yenifoça, Turkey.
It prefers relatively moist areas, up to
600 m in height. Supports Mediterranean summer drought and frost more intense
than mastic. The plant is common in the garrigue and maquis. Appears in deciduous and oak. It has a
gray trunk very aromatic, may have multiple trunks or stems when grown as a
shrub. Usually reached 5 m. in height, although in rare cases can reach 10 m.
Pistacia terebinthus is one of the Anacardiaceae species present in Europe, it
is a family of about 600 tropical species. Can be found in meso-and Thermo
floors to 1,500 meters above sea level. Pistacia terebinthus is more moisture
demanding than the mastic and more resistant to cold. Requires a sunny exposure
and average soils, tolerating lime and some salt, often grows near the sea,
deep ravines and near salt lakes and streams.
Historian of Mycenae John Chadwick believes that the terebinth is
the plant called ki-ta-no in some of the Linear B tablets. He cites the work of a
Spanish scholar, J.L. Melena, who had found "an ancient lexicon which
showed that kritanos was another name for the turpentine tree,
and that the Mycenaean spelling could represent a variant form of this
word."[2]
The word "terebinth" is used (at
least in some translations) for a tree mentioned in the Hebrew Scriptures (or Old
Testament), where the Hebrew word "elah" (plural
"elim") is used. This probably refers to Pistacia
palaestina which is common in the area.
The Latin name is underlain by the Ancient Greek name τερέβινθος, which, in
turn, is underlain by a pre-Greek Pelasgian word, marked by the characteristic consonant complex νθ.
Terebinth from Oricum is referred to in Virgil's Aeneid, Book 10, line 136, where Ascanius in battle is compared to "ivory
skilfully inlaid in [...] Orician terebinth" ("inclusum[...]
Oricia terebintho [...] ebur").
Terebinth is referred to by Robin Lane Fox in Alexander the Great:
"When a Persian king took the throne, he attended Pasargadae, site of King Cyrus's tomb, and dressed in a rough
leather uniform to eat a ritual meal of figs, sour milk and leaves of
terebinth."[3]
It is used as a source for turpentine, possibly the earliest known source.
The turpentine of the terebinth is now called Chian, Scio, or Cyprian
turpentine.
The fruits are used in Cyprus for baking of a specialty village
bread. In Crete, where the plant is called tsikoudia, it is used to flavor the
local variety of pomace brandy, also called tsikoudia. In the Northern Sporades the shoots
are used as a vegetable (called tsitsíravla).The plant is rich in tannin and resinous substances and was used
for its aromatic and medicinal properties in classical Greece. A mild sweet
scented gum can be produced from the bark, and galls often found on the plant
are used for tanning leather. Recently an anti-inflammatory triterpene has been extracted from these
galls.[4] In Turkey, where it is known as menengiç or bıttım,
a coffee-like beverage known as menengiç kahvesi[5] is made from the roasted fruit and a
soap[6] is made from the oil. Terebinth resin
was used as a wine preservative in ancient Israel [7] and the ancient Near East.[8]
2.
Jump up^ John Chadwick, The Mycenaean
World (Cambridge: University Press, 1976),p. 120; Jose Melena, Durius
v. 2 "ki-ta-no en las tabillas de Cnoso" (1974), p. 45-55
4.
Jump up^ Giner-Larza EM et al.,
Anti-inflammatory triterpenes from Pistacia terebinthus galls,
Planta Med. 2002 Apr;68(4):311-5. PubMed
در این منبع تنها از وجود پسته خودرو در سوریه یاد شده و
از بودنش در ایران سخنی نیست.
4. این میوهها اینهاست: گردو، بادام، انگور، انار، نارگیل، فندق و
بلوط. نک:.West, Pahlavi Texts, Vol. I, p. 103
6. در ویراستهای Yu yan tsa tsu آمده است: ، ’’در باغهای باختر ‘‘؛ اما در نقل این متن در T'u šu tsi č'en (بخش گیاهشناسی،
فصل 311) و Či wu min ši te'u k'ao، در باز آوری این نوشته آمده كه آنرا بهتر می دانم.
1. از این کتاب
در Ts'i min yao šu، نوشته كیا سهـنیو
(Kia Se-niu) كه در دوره
فرمانروایی دودمان هو وی (Hou Wei) (534-386
میلادی) میزیست نقل شده است.
2. اگر درست باشد كه آوانگاشت a-yüe-hun پیشتر در Nan čou ki آمده بوده (هرچند اثبات آن در نبود متن این کتاب
شدنی نیست)، این آوانگاشت باید بر پایه سرنمونی از آغاز دوره ساسانی یا صورتی
نخستین در فارسی میانه بوده باشد. در واقع، حالت چینیـایرانی واژه كه a- اول را حفظ كرده، در
حالی كه این a- در فارسی نو
از بین رفته، خود این گفته را تأیید میكند.
از این رو میتوان برداشت كرد كه اطلاعات
لیسین درست است و آوانگاشت a-yüe-hun براستی
در Nan čou ki بوده و از
همین رو از پیش از تان (Tean) بوده است.
3. M. Reinaud, Relations des Voyages Faits par les Arabes et les Persans
dans l'Inde et á la Chine, Vol. I. p, 22.
4. اینكه nigozi گرجی و نام محلی Nlrovζa كه
بطلیموس آورده (W. Tomaschek, Pamirdialekte, Sitzber.
Wiener Akad., 1880, p. 790) ربطی دارد،
بر من روشن نیست. بسنجید با: Hübschmann, Armenische Grammatik, p. 393
1. درباره ارزش
آوایی ، نک بررسی مفصل پلیو (Bull.
de l'Ecole française, V, p. 443)
و Language of the Yüe-chi or Indo-Scythians از نگارنده.
7. پس ، پایانه یونانی θos است نه -υθos كه شرادر در Hehn,
Kulturpflanzen, 8th. ed., p. 221 گفته
است؛ n به بن میچسبد:
tere-bin-θos.
8. W'att, Commercial Products of India, p. 902; and Dictionary
of the Economic Products of India, Vol. VI, p. 271.
بسنجید باkasu-dān كمپفر كه پیشتر یاد شد.
2. ماتسومورا، گیاه شناس برجسته ژاپنی، نیز در Shokubutsu mei-i (شماره2386) خود این
نامها را آورده و Pistacia vera دانسته است.
3. راست اینکه
خاستگاه این داستان سندی است چینی كه در Čen lei pen ts'ao, 1108 (Ch. 12, p. 55, ed. 1583)
آمده و در آنجا سخن از پوست درخت san یا
č'a است كه در سده ششم در Kwan či نوشته كوئو
ییـكون Kwo yi-kun آمده و در بازنمودش
گفته میشود در سرزمین وحشی كوانـنان (Kwan-nan) (استان امروزی كوانـتون [Kwan-tun] و
بخشی از كوانـسی [Kwan-si]) خودروست، و در تفسیری بر Er ya مانند درخت توت شمرده شده است. پر پیداست این درخت خودرو
بومی جائی است در جنوب چین و تا آنجا كه میدانم هنوز شناسایی نــــشده
است، شـــــاید ازیرا كه نام باســــتانی آن برافتاده است. در Nan čou ki نوشـــته سو پیائو (Sü
Piao) (نک: صفحات پیش) آمده است میوه های این درخت wu min tse (’’میوه های بینام‘‘)
نامیده میشود و از همین جاست كه تان شنـوی (T'an Šen-wei)، نویسنده Čen lei pen ts'ao
نتیجه گیری میكند كه ایرانیان این درخت را a-yüe-hun
(یعنی پسته بستانی ) مینامیدند. روشن است كه این برداشت درست نیست، زیرا پسته بستانی یا در دوره تانگ یا چند سده پیش از آن وارد چین شد، در حالی كه درخت san یا č'a پیش از آن در
گیای چین خورو بود. تنها پایه این
نامگذاری نابجا صفت ’’بینام‘‘ است. شاید
راه حل این مشكل این باشد كه از یاد نبریم نوعی پسته خودرو Pistacia chinensis،
بومی چین هست که اگر همان san یا č'a بدانیم، میتوان
تصور كرد كه گونه های خودرو و بستانی
وارداتی به یكدیگر پیوسته و هر دو زیر نام عام wu
min كنار هم جـــــای گرفته اند. ماتسومورا (نک: همان، شماره 2382) P. chinensis را در ژاپنی ōrenju مینامد
و نویسه های را به آن می افزاید . مراد
از واژه lien در چین Melia azedarach [شال پُستانه، شال زیتون، شال سنجد، زیتون تلخ، سنجد تلخ،] است.
معادل امروزی P. chinensis را در زبان
چینی امروز نمیدانم. زیبایی خاص این درخت
و عمر دراز آن توجه كاركنان خستگیناپذیر وزارت كشاورزی را جلب كرده و آنان تا به
امروز هزاران اصله نهال آن را در پاركهای سراسر كشور پراكنده اند. (نک سالنامه
وزارت كشاورزی امریكا، 1916، ص 140، واشنـــــــــگتن،1917). در فرهـــگ انگـــلیسی و چیــــنی استانده در
برابر واژه ”pistachio“، fei آمده كه گیاهی است یکسره
متفاوتـ Torreya nucifera. اگر چینیها کهن نامهای ارزشمند زبان خود را
احیا كنند، نه تنها در این مورد، بلكه در بسیاری موارد مشابه بسیار مطلوب خواهد
بود.
3. این بازسازیها منطقاً از سرگذشت آواها در
زبان فارسی ناشی میشود و
وجود وام واژه یونانی آنها را ضروری میسازد. گذشته از این، بسنجید باpustux و fustox بیزانیسی، pistac كومانیایی و صورتهایی كه
در زیر (ص 252) ارائه شده است. شلیمر (Terminologie, p. 465) پستهفارسی را همان Pistacia vera دانسته است.
1. ki بروشنی زاده لغزش است (شات هم pi-se-t'an خوانده است و شایدً آن را در متنی كه در دسترس داشته
یافته باشد: نک پانوشت سپسین).
2. این را شات هم كه تنها از نسخه ویرایش شده بهره گرفته پیشتر دریافته بود:
W.
Schott, Topographie der Producte des chines, schen Reiches, (Abh Berl, akad)
1842, p. 371.
Pegoletti, L. Yule, Cathay,
new ed. by Cordier, Vol. III, p. 167.
1. این واژه عربی خود از μaστlχη یونانی (از μaστáξεlυ ’’جویدن‘‘) مشتق شده،
زیرا این صمغ راچون سقز نیز کار می گرفتند. maztak'ē ارمنی هم از همین جا
آمده است. almáciga اسپانیولی
نیز چنان كه از حرف تعریف عربی دال پیداست از زبان عربی مشتق شده، در حالی
كه másticis اسپانیولی برپایه mastix لاتینی ساخته شده است.
° بوزار، دیگ افزار، ادویه. ادویه . [ اَدْ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ دَواء. داروها. عقاقیر : هر کس
بکاشان ... رسیده ... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و
تفرقه ٔ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 22). || گاه در
تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه. || و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا
و پودنه ٔ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و
خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و
انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای
خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند . لغت نامه دهخدا.
2. نقل شده در Pen ts'ao kan mu ši i, Ch. 6, p. 12 b. دیوسكوریدس (I, 90) پیشتر خاصیت گوارشی اش را برجسته كرده بود.
* هر یك از درختان سخت چوب منطقه استوایی
امریكا از خانواده ساپوتاسه، بخصوص درخت تناوری (مانیلكارا بیدنتانا) كه در
هند باختر ی و شمال امریكای جنوبی میروید و از آن صمغ (balata) و چوب سرخ سنگین گیرند.