عظم
بفتح عین و سکون ظا و میم جمع آن عظام بفارسی استخوان
و بهندی هدی و هاد نیز و بیونانی سولونوس و برومی ستپون و بسریانی کرما و بترکی سموک
نامند
ماهیت آن
معلوم است که جسمی است صلب در بدن حیوان که از ان صلبتر
عضوی نیست و از اعضای مفرده است و برای استحکام و دعامه و صدور افعال قویه قیام و قعود
و مشی و سائر حرکات بآسانی و با حسن وجوه مخلوق است و فوائد آن بتفصیل در کتب تشریح
مذکور است و عدد آن در بدن انسان بعدد حروف رحم است یعنی دو صد و چهل و هشت و بهترین
آن استخوان انسان است
طبیعت آن
در دوم سرد و در اول سوم خشک و محرق آن در آخر سوم
خشک
افعال و خواص آن
قابض و حابس و مجفف امراض الراس آشامیدن سائیدۀ استخوان
انسان جهت صرع مجرب خصوصا پوسیدۀ آن و ریختن آب مطبوخ استخوان پوسیده با سرکه بر سر
حابس رعاف و سعوط بسیار نرم سودۀ آن و تعلیق ناب یعنی دندان نیش ثعلب جهت صرع و تعلیق
استخوان پهلوی ضبع یعنی کفتار جهت شقیقه جانب راست برای جانب راست و چپ برای جانب چپ
الفم تعلیق ضرس آن برای ضرس اعضاء الغذاء آشامیدن کهنۀ بالیدۀ آنکه بسیار نرم سوده
باشند حابس اسهال و قاطع نزف الدم و آشامیدن رماد ساق کاو و استخوان ران آن مقدار یک
مثقال با عصارۀ عصی الراعی جهت قطع نزف الدم و حبس بطن و سحج امعا و آشامیدن ذرور و
رماد استخوان کلب قاطع بواسیر است مجرب الطحال آشامیدن سوختۀ بالیدۀ آن با سکنجبین
جهت سپرز و بدستور سودۀ کعب تیس با سکنجبین الباه آشامیدن کعب تیس با عسل جهت تهیج
باه و استخوان بالیدۀ انسان با عسل بدستور الرحم برداشتن فتیلۀ آن تنقیۀ رحم نماید
و رطوبات سایلۀ آن را خشک کرداند حرق النار ضماد خاکستر آن با سرکه جهت سوختکی آتش
اوجاع المفاصل و غیره آشامیدن آن با عسل جهت اوجاع مفاصل و عرق النسا و غیره بتخصیص
اوجاع عظام القروح و الجروح ذرور کهنۀ پوسیدۀ آن جهت تجفیف رطوبات و التیام اعضای یابسه
و عصبانیه مانند ذکر و خصیه و ضماد استخوان سنک پشت با صبر رادع و مانع قروح و ملصق
جراحات و مانند نوره موی را بسترد و زائل سازد و بواسیر را ساقط کرداند الحمی آشامیدن
استخوان انسان میت بقسمی که شارب آن نداند جهت حمی ربع و آشامیدن استخوان کاسۀ سر انسان
مخدر و مسکن الم الزینه طلای کعب خنزیر جهت برص و طلای استخوان انسان کهنۀ بالیده با
ماء الشعیر جهت رفع آثار آبله و غیره و کهنۀ بالیدۀ آنکه در دیوارهای کهنه باشد با
کلاب نیز همین اثر دارد مقدار شربت آن تا دو مثقال الخواص کفته اند کذاشتن ضرس انسان
با استخوان بال هدهد در زیر سر نائم ما دام که در زیر سر آن باشد بیدار نشود و با خود
داشتن ضرس آن مانع احتلام است و تعلیق دندان طفل اول که افتد و بر زمین نرسد در نقره
کرفته باعث منع آبستنی است تعلیق دندان تمساح بر جانب راست باعث تقویت بر جماع است
و تعلیق دو استخوانی که در بال خروس می باشد و دو طرف آن سوراخ است جهت رفع اعیا و
تعلیق راست آن برای حمی دائمه و تعلیق کعب ابن عرس که بزندکی آن برآورده باشند بر زن
باعث آنست که حمل نکیرد و تعلیق ناب سکی که انسان را کزنده باشد در پوست پیچیده بر
بازو جهت نزدیک نشدن سک دیوانه بصاحب آن و فریاد نکردن آن برو و تعلیق ناب کلب بر کسی
که در خواب حرف زند و بر طفل باعث سرعت و بآسانی برآمدن دندان او بی وجع و جهت رفع
یرقان و دفن کردن کلۀ انسان میت در برج کبوتران باعث کثرت ایشان است و کویند چون استخوان
ناب یعنی دندان نیش سک و کربه را در میان جماعتی اندازند که ایشان ندانند باعث خصومت
شان کردد و چون استخوان سک را بجای استخوان انسان که شکسته و برطرف شده باشد کذارند
التیام یابد و افعال و خواص استخوان هر حیوانی در ضمن بیان آن حیوان ذکر یافت و می
یابد ان شاء اللّه تعالی
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
عظم . [ ع َ ] (ع اِ) استخوان . (منتهی الارب
) (دهار). استخوان و به هندوی هاد گویند. (از تذکره ضریر انطاکی ). به فارسی استخوان و به ترکی سموک
نامند. (از تحفه حکيم مومن ). تعریف آن در
کتب پزشکی بدین نحو بیان شده که استخوان عضوی است بسیط و سختی آن به اندازه ای می باشد
که دوپاره ساختن آن غیرممکن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). «قصب » حیوان که گوشت
برآن است .(از اقرب الموارد). و برای اطلاع از خواص عظم نزد قدما رجوع به تذکره ضریر انطاکی و تحفه حکیم مومن شود. ج ، اعظُم و عِظام و عِظامة. (منتهی
الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به استخوان شود : قال رب اًنی وهن العظم منی و اشتعل
الراس شیبا. (قرآن 4/19)؛ گفت پروردگارا مرا استخوان سست شد و سر را پیری فراگرفت
. و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر و من البقر و الغنم حرمنا علیهم شحومَهُمِا الا...
ما اختلطَ بعظم . (قرآن 146/6)؛ و بر کسانی که یهود شدند هر ناخن داری را حرام گردانیدیم
و از گاو و گوسفند پیه های آن را حرام کردیم جز... آنچه به استخوان مخلوط باشد.
- اثر انکسار عظم ؛ در اصطلاح پزشکی ، کال
. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کال شود.
- عظم الاوسط (الَ ...) ؛ استخوانی است در
فک اعلای انسان و گوته شاعر معروف آلمان آن را کشف کرده است . (یادداشت به خط مرحوم
دهخدا).
- عظم جبهه .رجوع به اکلیلی شود.
- عظم حجری ؛ رجوع به حجری شود.
- عظم خاصره ؛ رجوع به خاصره شود.
- عظم دمعه ؛ استخوان ناخنی . (فرهنگ فارسی
معین ). رجوع به ناخنی شود.
- عظم رکابی ؛ یکی از خرده استخوانهای گوش
. رجوع به ناخنی شود.
- عظم رمیم ؛ استخوان پوسیده :
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم .
حافظ.
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتاده ست .
حافظ.
و رجوع به ترکیب عظام رمیم شود.
- عظم صدغ . رجوع به صدغ شود.
- عظم عضد ؛ استخوان بازو.
- عظم عقب ؛ استخوان پاشنه . پاشنه . اشتالنگ
. و رجوع به عقب شود.
- عظم قحف . رجوع به قحف شود.
- عظم قَص ّ ؛ جناغ . رجوع به قص شود.
- عظم قمحدودة . رجوع به قمحدوده شود.
- عظم کعب ؛ اشتالنگ . رجوع به کعب و اشتالنگ
شود.
- عظم لامی ؛ استخوان بن زبان . عظم لسانی
. رجوع به لامی شود.
- عظم لسانی ؛ استخوان بن زبان . عظم لامی
. رجوع به لامی شود.
- عظم مصفات . رجوع به مصفات شود.
- عظم وتدی . رجوع به وتدی شود.
|| عظم وضاح ۞ ؛ بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب )
(از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || عظم الرحل ؛ چوب پالان بی دوال و ادات .
|| عظم الفدان ؛ تخته پهن فدان . || عظم الامر؛
معظم کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُظم . رجوع به عُظم شود.
///////////
قس عُظم در عربی، استم در عبری و آتما در
آرامی:
عظم
Contents
[hide]
·
Audio
|
MENU
0:00
|
·
Steingass,
Francis Joseph (1884), “عظم”, in The Student's Arabic–English Dictionary, London:
W.H. Allen
·
Wehr, Hans (1979), “عظم”, in J. Milton Cowan, editor, A Dictionary of Modern
Written Arabic, 4th edition, Ithaca, NY: Spoken Language Services, ISBN 0-87950-003-4
/////////////
قس عُظم در عربی:
عظم
[عدل]
Disambig
gray RTL.svg لمعاني أخرى، انظر عظم (توضيح).
منظر أمامي للهيكل العظمى
العَظم (بالإنجليزية: Bone)
ويُعرف أيضاً بالنسيج العَظمي (بالإنجليزية: osseous
tissue) ، يُشكل الَعظم ما يُعرف بِالجِهاز الهيكلي حَيث يَحتوي جِسم الإنسان
على أكثر من 200 عَظمة ، يُقدرها البَعض بِـ206 عظمات في الإنسان البالِغ ، وهُناك
علم خاص بِدراسة العِظام يُسمى بِـ "علم العَظم " (Osteology)
. يَتكون الهيكل العظمي عند الإِنسان من جُزئين رئيسيين، هما: الهيكل المحوري ، والهيكل
الطرفي .
العظم في الجسم البشري يضم نوعان اثنان من أنواع النسيج العظمي:
القشري والإسفنجي. وَتُشير الأسماء إلى أن كِلا النَوعان يَختلف في الكثافة، أو مقدار
اكتظاظ النسيج داخل العظم . وَهُناك ثلاثة أنواع من الخلايا تُساهم في عملية نمو العظم
وهيَ :
بانية العظم أو أوستيوبلاستس (Osteoblasts)
و هي خلايا إنتاج العظم.
ناقضة العظم أو أوستيوكلاستس (Osteoclasts)
وهي خلايا ماصة أو محطمة للعظم.
خلية عظمية أو أوستوسايتس (Osteocytes)
وهي خلايا عظمية بالغة.
وَيُحافظ التوازن بين الخلايا بانية العظم و الخلايا ناقضة
العظم على النسيج العظمي.
وتتنوع ووظائف العظام فالأسنان تساعد الإنسان على الأكل والنخاع
على إنتاج الدم والقفص الصدري على حماية القلب والجمجمة لحماية الدماغ والباقي يجعل
الجسم متماسكا.
////////////
قس سُموک در آذری:
Sümük
canlı orqanizmin üzvü olub, bir çox toxumalardan ibarətdir. Ən vacibi sümük
toxumalarıdır. Sümük dayaq-mexaniki və qoruyucu funksiyalarını yerinə yetirir.
O onurğa skeletinin əsas tərkib hissəsi sayılır.
//////////
قس تولنگ در باسای اندونزی:
Tulang
atau kerangka adalah penopang tubuh Vertebrata. Tanpa tulang, pasti tubuh kita
tidak bisa tegak berdiri. Tulang mulai terbentuk sejak bayi dalam kandungan,
berlangsung terus sampai dekade kedua dalam susunan yang teratur.
/////////
قس عبری با فیلتر شکن!
////////////
قس بالونگ در باسای جاوی:
Balung utawa kerangka
iku panopang awak manungsa. Tanpa balung, mesthi awak kita ora bisa
ngadeg. Balung wiwit kabentuk wiwit bayi jroning
kandhutan, lumangsung terus nganti dekade kaloro jroning susunan sing tumata.
///////////
قس مفوپا در سواحلی:
Mfupa ni
tishu ngumu katika mwili mwa binadamu na wanyama wenye uti wa mgongo. Mifupa
inahimili ogani nyingine mwilini na kuuwezesha kusimama. Mifupa ni pia kinga
kwa sehemu muhimu sana kama vile mifupa ya fuvu inakinga ubongo na ubavu wa
kifua unaokinga moyo na mapafu.
////////
قس هِستی در کردی:
Hestî (carina jî, hestû) an hêstik (bi latînî:
os) kelexê barhêl e, ko karê wî rahiştina laş e. Hestî kelexê di skeletê laşê
mirov û kakerîkê de ye. Kakerîk bi dawiya hin hestûyan ve, di zengelor û di guh
de ye. Hestî ji hemû kelexên din hişktir e. Ko mirov ber bi kalbûnê ve diçe
hestî pûç dibin û zûtir dişkin.
hestû, bi
du awayan di laş de heya. awayê ku mirov jê re karê bêje Kakerîk û awayê ku
mirov hestûyê asayî yê ku heya. Hestûryê Kakerîk, ne weke hestûyê laşê yê din
hişka. Lê ku mirov mirov hestû bêne ser ziman hemû hestû jî, bi çermikekî re
rûgirtî ya. Ew çermik, hestû xwedî dike. Wekî din jî di xisar û zîyanên ku têde
bibin di buhurîna wan de û di stûrbûn û mazinbûna wê de jî xwediyê awayekî
xwedîkirinê ya. Ew mixka di hundurê hestû ya ku xwediyê çavikan a, di valahiya
hestûr de di awayekî zer de ya. Di serê hestû de weke ku di awayekî sor de ya.
Ev rewş hemû di temenê bûn û pêşketina wan de û di mazinbûn û hişkbûn û
zexmbûna hestû de ew çermikê pergî. Nexweşiyên hestû yên weke yên helîna hestû
bi jêçûna wê re dibê. Halîna hestû, ew rûpistiya ku li ser metabolîzma hestû ku
heya bi halîn û ji serçûna wê re dibe. Bi wê re mirov karê vê bêje ku ew
mînarale ku asta wê kêmbûna wê, wê bê sedeme halîna hastû.
/////////
قس سویاک در ازبکی:
Suyak —
odam va umurtqali hayvonlar skeletining asosiy qismi. Suyak toʻqimasi biriktiruvchi
toʻqimaning bir xili. Suyak boʻgʻimlar, boylamlar, muskullar va oʻziga birikkan
paylar bilan birga tayanchharakat apparatini hosil qiladi. Suyak hujayralar
(osteotsitlar, osteoklastlar) va hujayralar oraligʻi mineral moddalardan tarkib
topgan. Osteotsitlar hujayralar oraligʻi moddasi bilan oʻralgan; oʻsimtalar
yordamida oʻzaro tutashgan; suyak toʻqimasida moddalar (oqsil, suv, ion)
almashinuvini, osteoblastlar esa suyaklar hosil boʻlishini, ularning soʻrilish
(rezorbsiya) jarayonini taʼminlaydi. Osteoblastlar va osteoklastlarning
birgalikda taʼsiri suyak ning oʻsishi va funksional zoʻriqishi oʻzgarishining
asosini tashkil etadi. Hujayralararo modda kollagen (ossein) tolalar va asosiy
moddadan iborat, bu moddalar suyakning pishiq va mustahkam boʻlishini
taʼminlaydi. Suya k toʻqimasi kollageni oʻziga xos polipeptidlarning koʻpligi
bilan togʻaydan farq qiladi. Asosiy modda glikoproteidlar va proteoglikanlardan
tashkil topgan. Mineral komponenta apatit, sulfat va kalsiy karbonat
kristallaridan iborat. Suyak embrional rivojlanish davrida biriktiruvchi
toʻqima — mezenximadan hosil boʻladi. Birlamchi suyak ichki togʻay skeletning
suyaklanishidan (yelka, son va boshqalar), ikkilamchi suyak teri osti
tangachalaridan (peshona, tepa va boshqa suyaklar) vujudga keladi.
//////////
قس ہڈی در پنجابی:
ہڈی انساناں تے جانوراں دا پکا پینڈا انگ ہوندا اے۔ ہڈیاں کنگریڑیاں جانوراں وج ہوندیاں نیں۔ ایہ اندرلا ٹانچہ نیں جیدے اتے ماس ہوندا اے تے خون ایس
ماس دے
وج دوڑدا
اے۔
ہڈیاں بنا اسیں کھڑے نہیں ہوسکدے تے ٹر نہیں سکدے۔ ہڈیاں اندرلے انکاں دا بچا کردیاں نیں۔ کھوپڑی دی ہڈی دماغ دا تے پسلیاں دل پھپھرے کلجے دا بچا کردیاں نیں۔
///////////
قس ئێسک در کردی سورانی:
ئێسک (بە ئینگلیزی Bone)
پێکهێنەری ئێسکە پەیکەرە، بەڕێگای جیاواز کاردەکەن. لەگەڵ زۆری ژمارە و گەورەیی قەبارەیان کەمتر لە ٢٠٪ کێشی لەش پێکدێنن.
/////////
قس استخوان در تاجیکی:
Устухон
(Хатти ниёгон: استخوان) моддаи сахт дар бадани
инсону ҳайвон, ки устувории андом ва ҷузъҳои онро таъмин мекунад: устухони
даст, устухонҳои сутунмӯҳра; донаки меваҳо (аз қабили донаки хурмо, анор,
ангур), ҳаста ◊ устухони касе сафед шудан маҷ. азоби сахт кашидан; устухони
касе сахт шудан (гаштан) а) ба воя расидан; б) бо коре зиёд машғул шудан, ба
коре одат кардан, омӯхта шудан, корозмуда шудан; корд ба устухон расидан сахт
ба танг омадан, ба ҷон расидан, тоқатшикан шудан (азобу уқубати касе), аз шиддати
азобу машаққат аз ҷон безор шудан; дар коре устухон надоштан дар коре ниҳоят
моҳир ва чусту чолок будан; дар коре устухон сафед кардан дар натиҷаи зиёд
машғул шудан дар коре маҳорат пайдо кардан, корозмуда шудан.[1]
///////////
قس کِمیک در ترکی استانبولی:
Kemik,
vücudu oluşturan dokular arasında en sert olanıdır. Organizmada gerçek anlamda
destek görevi yapan dokudur. Ayrıca organizmanın kalsiyum depolarıdır. Kalsiyum
bakımından doymuş olduklarından serttir. Sert olmalarına rağmen kıkırdak
dokusundan farkları damar içermeleridir. Bu doku yapısında çeşitli tipte
hücreler (osteosit, osteoblast, osteoklast) ve hücrelerarası madde (matrix)
bulunmaktadır. Kemiğin enine kesiti incelendiğinde dış ve iç yüzeyleri bir
zarla örtülüdür. Bunlardan dıştakine; periosteum, iç yüzeydekine; endosteum
denir. Bu zarlar düzensiz sıkı bağ dokusundan yapılmışlardır. Periosteumun
hemen altında dış halkasal sistem yer alır. Endosteumun hemen üstünde ise iç
halkasal sistem bulunur.
Havers
sistemleri ise (osteon) iç ve dış halkasal sistemlerin arasını doldurur.
Volkmann kanalları ise komşu Havers kanallarını birleştirir.
Yetişkin
bir insan iskeleti 207 kemikten oluşmaktadır. Fakat yeni doğan bir bebeğin ise
300'e yakın kemiği bulunmaktadır. Bu farklılığın sebebi ise insanın yetişkin
haline gelirken kemiklerin zamanla birleşmesiyle yeni kemiklerin ortaya
çıkmasıdır.
//////////
قس ہڈی در اردو:
ہڈی(جمع:
ہڈیاں) انسانی یا کسی
بھی
دوسرے
ریڑھ
کی ہڈی
کے
حامل جانور میں ڈھانچے کا حصہ ہوتی ہے۔ ہمارے اجسام پٹھوں اور خون سے بنے ہوتے ہیں جو ہڈیوں کے ڈھانچے پر مزین رہتے ہیں۔ ہڈی کے بغیر بنیادی
ڈھانچہ جیسا کسی بھی جانور کا ہوتا ہے ممکن نہیں رہتا۔ ہڈیوں کے پنجر کو اگر
جسم سے
علاحدہ
کر دیا جائے
تو اس جانور کا کھڑا
رہنا
اور حرکت کرنا ناممکن ہو
جاتا ہے۔
//////////
قس اِسته در زازاکی:
Este (Ebe Latinki: os, qesey zafine de ki ossa vaciyeno;
be Yunanki: ost, oste ya ki osteo vaciyeno,
no ki οστούν ra yeno)
İskeletê insanan de teqribki 206 [dı sey u şeş] estey
estê. Tenya insanan de nê, xeylê heywani ki be mora mianiyê u inan de estey
estê. Hergı yew este karê do bin keno. Heto bin ra ki estey organê ke zerrey
insanan derê inan seveknenê.
Mesela, estey serey mezgê insani, estey qefsıngi zerr u pışıka insani seveknenê
ke tebera zerar cı mediyo. Zanışiya ke esteyan sero cıgeyrena cı rê osteolociye vaciyeno u no ilm tewıranê
esteyan cêra keno.
/ Bone
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is
about the skeletal organ. For other uses, see Bone (disambiguation) and Bones (disambiguation).
|
It has been suggested
that Bone tissue be merged into this article. (Discuss) Proposed since January 2017.
|
Bone
|
|
Identifiers
|
|
A bone is a rigid organ that constitutes part of the vertebrate skeleton. Bones support and protect the various
organs of the body, produce red and white
blood cells, store minerals, provide structure and support for the
body, and enable mobility. Bones come in a variety of shapes and
sizes and have a complex internal and external structure. They are lightweight
yet strong and hard, and serve multiple functions.
Bone
tissue is a hard
tissue, a type of
dense connective tissue. It has a honeycomb-like matrix internally, which helps to give the
bone rigidity. Bone tissue is made up of different types of bone
cells. Osteoblasts and osteocytes are involved in the formation
and mineralization of bone; osteoclasts are involved in the resorption of bone tissue. Modified (flattened)
osteoblasts become the lining cells that form a protective layer on the bone
surface. The mineralised matrix of bone tissue has an organic component of
mainly collagen called ossein and an inorganic component of bone
mineral made up of
various salts. Bone tissue is a mineralized tissue of two types, cortical and cancellous
bone. Other types of
tissue found in bones include bone
marrow, endosteum, periosteum, nerves, blood
vessels and cartilage.
In the human
body at birth,
there are over 270 bones,[1] but many of these fuse together
during development, leaving a total of 206 separate bones in the adult,[2] not counting numerous small sesamoid
bones. The largest
bone in the body is the femur or thigh-bone, and the smallest is
the stapes in the middle
ear.
Bone Micrograph
image
The Latin word for bone is os,
hence the many terms that use it as a prefix – such as osseous and osteopathy.
&&&&&&&&
عفص
بفتح عین و سکون فا و صاد مهمله بفارسی مازو و بهندی
مازوپهل نامند
ماهیت آن
کویند ثمر درخت بلوط است زیرا که درخت بلوط یک سال
بلوط ثمر می آورد و یک سال مازو چنانچه در بلوط ذکر یافت و نیز کویند ثمر درختی است
بسیار شبیه ببلوط شاید این اصح باشد زیرا که بلوط مخصوص بسردسیر است و مازو در بلاد
هند که کرم سیر است نیز می شود و بهتر و مختار آن بزرک خام سبز صلب سنکین بی سوراخ
آنست و آنچه سبک و نارسیده و بخلاف اوصاف مذکوره است ضعیف و قوت آن تا سه سال باقی
ماند
طبیعت آن
سرد در اول و خشک در دوم و نیز در دوم سرد و در سوم
خشک کفته اند با جوهر ارضی بسیار بارد و شدید القبض
افعال و خواص آن
حابس و مانع سیلان رطوبات الراس نفوخ آن قاطع رعاف
العین اکتحال آن جهت دمعه و سلاق و جرب الاذن قطور آن با آب بقله الحمقاء در کوش خون
و چرک جاری از ان بازدارد الفم سنون و ذرور آن بر دندان و بن آن و مضمضه بمطبوخ آن
خصوصا با سرکه جهت تقویت دندان و لثه و عمور و جلب رطوبات فاسده از زبان و لثه و قلاع
دهان و منع سیلان رطوبات از دهان و پر کردن سوراخ دندان کرم خورده را بدان مفید و مانع
تاکل آن اعضاء النفض آشامیدن سائیدۀ آن با آب جهت قروح امعا و اسهال مزمن و سیلان حیض
و رطوبات رحم و تجفیف آن و بدستور خوردن آن باغذیه و ضماد پختۀ آن در آب جهت اورام
مقعده و بروز آن و بروز ناف اطفال خصوصا با سرکه القروح و الجروح و الاورام و غیرها
طلای سائیدۀ آن با سرکه جهت قوبا و باد سرخ در ابتدا و داء الثعلب و کلف و بهق و نمش
و ذرور مسحوق آن بر لحم زائد باعث ضمور و لاغری و تحلیل آن خصوص محرق آن و ضماد آن
رادع و محلل اورام و مانع سعی قروح ساعیه و نمله و اکله است شربا خصوصا مطبوخ آن با
سرکه و یا شراب ذرورا و طلاء نیز و جهت جبر و کسر نیز مفید الزینه اغتسال موی به آب
مطبوخ آن یا نقوع آن سیاه کنندۀ موی است و سیاه کنندۀ مداد و استخوان و طلای آن حابس
عرق و رافع بدبوئی آن و محرق آن در زیت جهت سیاه کردن موی نیکو خضابی است که بعد بریان
کردن دهنیت آن را نشف نموده سوده بکار برند مضر سینه و حلق مصلح آن کثیرا و صمغ عربی
و با بیض نیمبرشت خوردن مقدار شربت آن یک مثقال بدل آن پوست انار و جفت بلوط و ثمره
الطرفا و هلیلۀ زرد است بوزن آن و دستور احراق آن آنست که بر روی اخکر بسوزانند و یا
ظرف سفالی بر آتش بکذارند و در ان ظرف بریان کنند و در شراب خاموش نمایند و یا در سرکه
و نمک و قبض و تجفیف و لطافت این بیشتر است بسبب حرارت مکتسبه از حرق خصوص مطفی آن
در شراب قابض و با سرکه و نمک و برای حبس دم و تجفیف قروح و تحلیل اورام این انفع از
غیر محرق آنست
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
عفص . [ ع َ ] (ع اِ) مازو که از آن سیاهی
سازند، مولد است یا عربی . (منتهی الارب ). بار درخت بلوط، واحد آن «عفصة» است و آن
مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نيست . (از اقرب الموارد). مازو. (دهار) (زمخشری
) (الفاظ الادویة) (فرهنگ فارسی معین ). دوائی است که آن را مازو گویند. (غیاث اللغات
). ثمر درخت بلوط، و عفص مُدبّر آن است که سوخته باشد و با سرکه خاموش شده باشد، نیکوترین
آن سبز و خام و سخت است .(از بحر الجواهر). به پارسی مازو گویند و به یونانی فقس ،
و بهترین آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقاقالیس خوانند و آن غوره
بود، و آنچه رسیده بود سرخ رنگ و سست و بزرگ بود. (از اختیارات بدیعی ). به فارسی مازو
نامند، درخت او مثل درخت بلوط است و در بعضی بلاد یک سال بلوط بار می دهد و یک سال
مازو. (از تحفه حکیم مومن ). برآمدگی که بر
بعضی اشجارو اثمار پیدا آید و آن جای نیش قسمی از حشرات است که در آنجا تخم گذارد،
و بالخاصه برآمدگی های درخت بلوط را عفص گویند که همان مازو است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
و رجوع به مازو شود : بعضی داروها قابض است ، چون عفص و هلیله و شحم انار. (ذخیره خوارزمشاهی
). || درختی است از بلوط که یک سال بلوط بار دهد و یک سال مازو، قابض است و مجفف مواد
ریخته شده و اعضای نرم و سست را سخت و قوی گرداند و نقوع آن در سرکه موی را سیاه کند
و مسحوق آن به آب در ناشتا درد شکم را دفع کند و اسهال و قروح امعاء را نفعبخشد. (منتهی
الارب ). درخت بلوط، و آن داروئی است قابض و مجفف و گاهی از آن مرکب گیرند و بدان رنگ
کنند. (از اقرب الموارد). بلوط مازو ۞ که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند.
|| نوعی سرو که به سرو خمره ای موسوم است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سرو خمره
ای شود.
- مازو. (اِ) بار درختی است و بدان پوست را دباغت کنند
و یک جزو از اجزای مرکب هم هست . (برهان ). ثمر درختی است که بدان پوست را دباغت کنند.
(آنندراج ). نمو غیرطبیعی که در روی برگهای بعضی اشجار بر اثر گزیدگی حیوانی از جنس
هوام پدید می آید و بیشتر در روی برگهای درخت بلوط دیده می شود و آن را در دباغت پوستها
بکار می برند و یک جزو از اجزای مرکب می باشد. (از ناظم الاطباء). اسم فارسی عفص است
. (فهرست مخزن الادویه ). عفص . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا): برجستگیهای
کروی شکل ۞ به قطر
12 تا 20 سانتیمتر ۞ که تحت اثر
گزش حشره مخصوصی به نام سی نیپس گالاتنکتوریا
۞ بر روی جوانه های درخت بلوط مازو ۞ ایجاد می شود. حشره مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ
می کند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیره
گیاهی درخت مذکور متوجه نقطه مزبور
می شود و تدریجاً به صورت برجستگی در می آید که به نام مازو موسوم است . در ترکیب مازو
60 تا 70 درصد تانن ۞ (اسید گالوتانیک
) ۞ - که ماده اصلی مازو است - وجود دارد. بعلاوه مقدار کمی اسید
گالیک ۞ و اسید الاژیک
۞ و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است
. در صنعت از مازو جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ
کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده می کنند. در پزشکی به عنوان قابضی قوی
مورد استعمال دارد. مازوج . عفص . گلگاو. (فرهنگ فارسی معین ). اجسامی کلویپدی هستندکه
در کریچه های نباتات به مقدار زیاد دیده می شوند وچون املاح آهنی به آنها برسد، رنگشان
سیاه می شود و رسوب می کند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 125) :
سلاح و اسب به لشکر گه شه ارزان گشت
به شهر دشمن ، مازو و نیل گشت گران .
؟ (امثال و حکم ص 1388).
پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط... و
همچند همه ذراریح بگیرد... (نوروزنامه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مازو و نیل در جایی گران کردن ، کنایه از کثرت
سوگواری و عزاداری در جایی باشد. (امثال و حکم ص 1387). || گونه ای درخت بلوط که به
نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم می روید. (فرهنگ فارسی معین
). گونه ای از بلوط ۞ است که آن
را موزی و مازی و میزی نیز گویند و آن در ایران مخصوص جنگلهای شمال است و از هر زویل
مجاور منجیل از 850 گزی ارتفاع تا 1600 گزی دینوچال طوالش و 2000 گزی کوههای نور کشیده
می شود.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنج گونه از آن در ایران نام برده شده است .
1- بلند مازو ۞ که در جنگلهای
جلگه کرانه دریای مازندران فراوان است . آن را در گیلان و مازندران
و گرگان بنامهای مازو، مازی ، میزی می خوانند و در لاهیجان بلند مازو و در کجور سیاه
مازو و در آستارا و طوالش پالوط و در اطراف رشت اشپر خوانده می شود. 2- کرمازو ۞ در جنگلهای کرانه دریای مازندران و ارسباران یافت می شود. این گونه
را در کجور و رامسر و کتول کرمازو و در ارسباران پالط نامند. 3- این گونه ۞ نیز در ارتفاعات جنگلهای کرانه دریای مازندران یافت می شود و نام مخصوصی ندارد.
4- اوری ۞ این گونه
در مرز فوقانی جنگل در کرانه دریای مازندران
و ارسباران یافت می شود. آن را در درفک و رامسر، اوری و در شفارود، اور و در لاهیجان
پاچه مازو و در ارسباران پالط خوانند. 5- بلوط ۞ این گونه در جنگلهای خزر یافت نمی شود و اختصاص
به جنگلهای کردستان ، لرستان ، بختیاری و فارس دارد. آن را معمولاً بلوط و در لرستان
و برخی نواحی دیگر مازو می خوانند. (از جنگل شناسی تالیف کریم ساعی ص 158 و 163). و
رجوع به همین ماخذ شود. || بار درخت مازو:
زین روی ترش بدان همی گردی
وز حرص رطب ، همی خوری مازو.
ناصرخسرو.
//////////////
عفص
بپارسی مازو گویند و بیونانی فقیس و بهترین
آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقافالیس خوانند و آن غوره بود و آنچه
رسیده بود سرخرنگ و سست و بزرگ و سفید بود و این نوع ضعیفتر از سبز بود و سوختن وی
یا بآتش بود و یا با زیت بسوزند تا سوخته گردد از بهر سیاهی موی خضاب نیکو بود و طبیعت
وی سرد بود در دویم و گویند در اول و خشک بود در سئوم و گویند در دویم و بغایت قابض
بود و چون تنها بپزند و سحق کنند و مانند ضماد بنهند بر هر ورمی که باشد در دبر و بیرون
آمدن مقعد بغایت مفید بود و چون بسوزانند قطع خون رفتن بکند و اولی آن بود که بر سر
آتش بریان کنند و در شراب اندازند یا سرکه که البته خون ببندد و چون با سرکه بر قوبا
طلا کنند زایل کند و آب وی خضابی بود موی را و چون سحق کرده بر گوشت زیادت افشانند
بخورد و منع رطوبات که از لثه و لهات و قلاع بود را بکند خاصه از آن کودکان چون سحق
کرده بر غذا یا به آب بصاحب اسهال مزمن دهند بازدارد و قوت مرّه ضعیف بدهد و آنچه در
اندرون مازو بود چون در سوراخ دندان نهند درد ساکن کند و طبیخ وی جهت بیرون آمدن مقعد
و رحم و سیلان رطوبت که از رحم روانه بود و مزمن شده باشد نافع بود و چون بغایت سحق
کنند و در بینی دمند خون بازدارد و اگر با سرکه بپزند و بر حمره طلا کنند در ابتدا
سودمند بود و همچنین منع نمله بکند و واجب آن بود که چون خواهند که بیاشامند جهت امساک
با بیض نیمبرشت یا به صمغ عربی در آب حل کرده بیاشامند تا از مضرت آن بحلق ایمن باشند
و بدل آن ثمرة الطرفا بود بوزن آن و گویند عفص و جفت و بلوط و قرط و حب آس و قشور رمان
و هلیلج زرد و ثمرة الطرفا بوزن وی و گویند عود همه مانند یکدیگرند در طبیعت
______________________________
در مخزن الادویه مینویسد: عفص بفتح عین و
سکون فا و صاد بفارسی مازو و بهندی مازوپیل نامند و آن ثمره درخت بلوط است که یک سال
بلوط ثمر میآورد و یک سال مازو و نیز میگویند ثمر درختی است بسیار شبیه ببلوط
ابو ریحان در صیدنه مینویسد او را فیقیدیس
گویند بلغت رومی و اهل ترمذ سکفس نامند و بسریانی افصی گویند و میشی هم گویند
لاتینGALLAC TURCICAE فرانسهNOIX DE GALLE انگلیسیOAK APPLE -GALLNUT
/////////////////
مازوی بلوط
24. مازوی بلوط (oak-gall) (در
زبان فرانسه، noix de galles؛ در
زبان پرتغالی، galhas) گند*های
گردی اســــــت که زنبور مازو (Cynips
quer cus folii) با سوراخکردن شاخهها، برگها و غنچهها و نهادن تخم خود در چندین
گونه از بلوط که در هرُم (آسیای صغیر)، ارمنستان، سوریه و ایران یافت میشود
(بیشتر Quercus lusitanca var infectoria)، می سازد. در روزگار باستان، مازو کاربردهای فنی و دارویی
داشت. به علت وجود درسدی بالا (تا حدود 60 درسد ) از اسید تانیک یا اسید
گالوتانیک [جوهر مازو] در مازو، این گُندها رادر دباغی، رنــــــگآمیزی پشم و مـــــــــــــرکب
سازی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکار میبردند.[1] هم
تئوفراستوس[2] و هم
دیوسکوریدس[3] از مازو
با نام یاد کردهاند. ابومنصور از مازو با نام عربی عفص afs نام برده است. [4]
بیشتر مازویی که در بازارهای هند یافت میشود تجار عرب از
ایران به هند میآورند. [5] نام
سنسکریت mājūphala (phala،
"میوه") بروشنی وام واژه ای
برگرفته از māzū
فارسی است.
در اسناد چینی، نخستین بار
از مازوی بلوط با نام wu-ši-tse و به عنوان فرآورده ای از ایران ساسانی نام برده شده است. [6] نخستین
بار در دوره تانگ بود که این فرآورده ایرانی دانسته و در دارونامه دودمان تانگ (T'an pen ts'ao) بازنمائی
شد. در T'an
pen ču آمده است که درخت مازو در شنزارها میروید، و مانند درخت مصطکی (tamarisk) ( č'en)
است. در یکی از تفسیرها که kin
ču نام گرفـــــــــــته افزوده اند که مازو از
ایران خیزد، در حـــــالی کــــــه در Čen lei pen ts'ao[7] آمده است که در سرزمین ژون
باختری (ایرانیان) میروید. در Yu yan tsa tsu[8] این گیاه به این صورت بازنمائی
شده است: "wu-ši-tse در سرزمین پوـسه (ایران) عمل میآید و آن را mo-tsei، *mwa-džak، مینامند. [9]
بلندای درخت به یک متر و هشتاد تا دو متر و ده سانتیمتر[10] و دور
تنه آن به نزدیک سه متر میرسد. برگها شبیه به برگ هلو اما کشیدهترند. در ماه سوم
شکوفه میکند، گلها سفیدرنگاند با مرکزی سرخ. دانهها گرد است چون قرص، که نخست سبز است و پس
از رسیدن به رنگ زرد سفید فام درمیآید. آنهائی که حشرات سوراخشان کرده و آبکش
شدهاند در دباغی بکار روند و آنها که سوراخ ندارند دارو شوند. این درخت یک سال مازو و یک سال بلوط ( pa-lü
tse، *bwaδ-lu؛ در
فارسی میانه *ballu، barru [نک:پائین]، در
فارسی امروزی balut) آرد،
که به اندازه یک انگشت است و به درازائی نزدیک به 7 سانتیمتر."[11] این
اندیشه نه زاده تخیل چینیها بلکه تکرار
باور ایرانیان است.[12]
گیتا شناسی مینگ (Ta
Min I t'un či) گوید مازو از سرزمین اعراب (تاـشی/ Ta-ši) و همه بربرها خیزد،
و درخت کافور (Laurus
camphora) را ماند و میوههایش شاهبلوط چینی ( mao-li) را.
آوانگاشتهای چینی نام ایرانی، برخلاف گفته هیرت که نظر واترز
را واگفته، "همگی نمایانگر māzū [مازو]ی
فارسی" نبوده نمایانگر صورتهای کهن تر فارسی میانهاند. در واقع، هیچیک از
برگردانهای چینی را نمیتوان معادل مازو māzū دانست.
(1) mo-tsei
(Yu yan tsa tsu)، *mwa-džak
(dzak, zak) همبرابر است با (mazak یا madzak) *madžak فارسی میانه.
(2) ma-ši، *mak-zak، = *maxzak فارسی میانه.
(3) wu-ši، *mwu-zak، = *muzak فارسی میانه.
(4) mu-ši، *mut-zak = *muzak فارسی میانه.
بسنجید با این صورتهای گوناگون: māčakai تامیلی، māčikai تلوگویی، و magican باربوسایی.
Ša-mu-lü (در نوشته چائو
ژوـکوا)، *ša-mut-lwut
همبرابر است با شاه بلوط šah-balut
فارسی، ("بلوط خوراکی" Castanea
vulgaris) که در بندهشن (ص 193 کتاب پیش رو) آمده و هیرت آن را درست
شناسایی کرده است؛ اما p'u-lu و pa-lü که در Yu yan tsa tsu (نگاه کنید به
قسمتهای پیش ) آمده، نشان می دهد شاید
چینیها t
پایانی را نشنیده و این نام به شکل bulu و balu که در گویشهای
فارسی میانه بوده به گوش آنها خورده باشد. در واقع، این گونه در کُردی به صورت berru و در بعضی
گویشهای آن به صورت barü و barrü هست.[14]
بهشناخت دو سویه ایران و چین
باستان (ساینو-ایرانیکا)
///////////////
بلوط مغربی (Quercus lusitanica)، از گونههای بلوط
بومی مراکش، اسپانیا، پرتقال و ایران است.
منابع[ویرایش]
دوره آموزشی تخصصی ارزیابی اثرات
زیستمحیطی EIA، بازدید:
سپتامبر ۲۰۱۱.
////////////
قس بلوط مغربی در عربی:
بلوط مغربي
[عدل]
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
البلوط المغربي
رسم توضيحي للبلوط المغربي
رسم توضيحي للبلوط المغربي
التصنيف العلمي
المملكة: النباتات
الشعبة: النباتات المزهرة
الطائفة: ثنائيات الفلقة
الرتبة: الزانيَّات
الفصيلة: الزانيِّة
الجنس: السنديان أو البلوط
النوع: البلوط المغربي أو البلوط البرتغالي
الاسم العلمي
Quercus lusitanica
لامارك
معرض صور بلوط مغربي - ويكيميديا كومنز تعديل قيمة خاصية معرض صور كومنز (P935) في ويكي بيانات
تعديل طالع توثيق القالب
البلوط المغربي أو البلوط البرتغالي
نوع نباتي شجري من جنس السنديان من الفصيلة الزانِيِّة.
الموئل والانتشار[عدل]
موطن هذا النوع في المغرب العربي
وجنوب غرب أوروبا[1] حيث ينتشر في المغرب وإسبانيا والبرتغال[2]
الوصف النباتي[عدل]
أشجار البلوط معمرة وهي كبيرة
الحجم تتميز بارتفاعها وخضرتها
المراجع[عدل]
^ المرفق العالمي لمعلومات التنوع
الحيوي. البلوط المغربي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 14 آب 2011.
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية
للنباتات.خريطة انتشار البلوط المغربي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 14 آب 2011.
Ferns02.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات بحاجة
للتوسيع. شارك في تحريرها.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات
عن: بلوط مغربي
▼ ع ن ت
مصادر الدباغ
مصادر الدباغ الكثيف
الحضض الهندي seed (arecatannins) | Broad bean (فول)
| عنب (Vitis vinifera) | شجر
الكبراش wood | Mimosa bark
(Acacia mollissima) | Myrtan or black marlock (Eucalyptus redunca)
مصادر الدباغ القابل للحلمهة
كستناء | Dhawa (ميشطة عريضة الأوراق)
| Myrobalan fruit (هليلج
كابلي) | سنديان wood, bark or acorn
cup (ملول سنديان طابوري) | سماق (Tanner's sumach leaves - سماق
الصباغين or Chinese gall on سماق صيني) | Tara
pod (سيسالبينيا سبينوزا)
مصادر أخرى
لحاء
نغت (Alnus sp) | Avaram (Senna auriculata) | Babul (سنط
نيلي) | قضبان (نبات) (Betula
sp) | أرزية (Larix
sp) | أتسوغة | mangrove | صنوبر
(Pinus sp) | تنوب
(Picea sp) | Urunday
(Myracrodruon urundeuva) | Willow (Salix caprea)
أوراق
Badan (برغنية سميكة الأوراق)
| Gambier (Uncaria gambir)
| Redoul (Coriaria myrtifolia)
جذور
Canaigre (Rumex hymenosepalus) | Garouille (سنديان
قرمزي) | Sea lavender (عويذران
sp)
خشب
Cutch (سنط كادي)
ثمر
Divi-divi pod (Caesalpinia coriaria) | Sant
pod (سنط نيلي) | Teri
pod (Caesalpinia digyna)
عفصات
Gall oak (بلوط مغربي)
كامل النبات
غاف sp. bark and wood (eg Prosopis humilis or
Algarrobilla) | Tanoak (Notholithocarpus) | Tizra heartwood and root (Rhus
pentaphylla)
متفرقات
لحاء الدباغة
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
أيقونة بوابةبوابة المتوسط
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 1151469 GBIF:
2881060 PlantList: kew-173732 Tropicos: 50066390 ncbi: 568689
IPNO: 296413-1 GRIN:
ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=30713 AFPD: 143348
تصنيفات: أشجار المغرب أشجار مناخ
البحر المتوسط أصبغة نباتية حياة نباتية في حوض البحر الأبيض المتوسط زانية نباتات
البرتغال نباتات المغرب العربي نباتات إسبانيا نباتات لبنان نباتات وصفت في 1785
/////////////
قس لوزیتان پالیدی:
Luzitan palıdı
(lat. Quercus lusitanica) - fıstıqkimilər fəsiləsinin palıd cinsinə aid bitki
növü.
////////////
Quercus lusitanica
From Wikipedia, the free encyclopedia
Gall oak
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Section:
|
Lepidobalanus
|
Species:
|
Q. lusitanica
|
Quercus lusitanica, commonly known as gall oak, Lusitanian
oak, or dyer's oak, is a species of oak native to Morocco, Portugal, and Spain (Galicia, western Andalucia).[3] Quercus lusitanica is the
source of commercial nutgalls. These galls are produced by the infection from
the insect Cynips gallae
tinctoriae. They are used
for dyeing.
Several other species are known colloquially
as "gall oaks;" indeed, galls can be found on a large percentage of
oak species.[4] The specific epithet "lusitanica"
refers to the ancient Roman Province of Lusitania, corresponding roughly to present-day
Portugal and Extremadura in Spain.[5]
4.
Jump
up^ Cranshaw, Whitney
(2004). Garden Insects of North America. Princeton, New Jersey: Princeton
University Press. ISBN 0-691-09560-4.
5.
Jump
up^ Garcia, José Manuel
(1989). História de Portugal: Uma Visão Global. Lisboa: Editorial
Presença. pp. 32, 33, 38. ISBN 9722309897.
·
Broad bean
·
Vitis
vinifera
·
Mimosa bark
·
Myrtan or black marlock
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
·
Dhawa
·
Myrobalan fruit
·
Valonia oak
·
Tara pod
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
Other sources by organ
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
//////////
همچنین:
دار مازو
از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد
دار مازو
سرشاخهای از دارمازو به همراه
میوه و دو گال
طبقهبندی علمی
فرمانرو: گیاهان
(طبقهبندینشده): گیاهان گلدار
(طبقهبندینشده): دولپهایهای نو
(طبقهبندینشده): رزیدها
راسته: راشسانان
تیره: فاگاسه
سرده: Quercus
بخشه: Cerris
گونه: Quercus infectoria
نام علمی
Quercus infectoria
Oliv.
مترادفها
Quercus lusitanica یا Boiss
Quercus alpestris
Quercus Boissieri
Quercus petiolaris
Quercus syriaca
Quercus pfaffingeri
Quercus araxina
دارمازو (Quercus infectoria یا gall oak یا Aleppo oak) که با نامهای مازوج
یا بلوط حلبی نیز شناخته میشود، گونهای از درختان بلوط است که در ایران، قبرس، آناتولی،
کردستان، سوریه و ماورای قفقاز میروید. این گونه معمولاً بسیار دچار گال میشود که
خاصیت دارویی دارد.
پراکنش این گونه بلوط در ایران
از شمالغربی زاگرس شروع میشود و تا منطقه گهواره در استان کرمانشاه گسترش مییابد
و پس از آن به صورت لکههای کوچک و پراکنده در استان لرستان یافت میشود.[۱]
ویژگیها[ویرایش]
درختچه یا درختی متوسط است که
روی شاخهها و سطح زیرین برگهای آن کرکهای متنوع و ناپایداری دارد. برگهای شکلهای
مختلفی دارند و در طول زمستان سبز، با دندانههای ارهای منظم، به ندرت عمیقاً لوبدار-دندانهدار
با دندانههای نوکتیز یا کامل هستند. میوه بلوط آن تخممرغی است. نام یکی از واریتههای
آن، Boissieri است.[۲]
جستارهای وابسته[ویرایش]
گونههای مهم بلوط در ایران
مازو (فراورده گیاهی) - فراوردهای
گیاهی که بر اثر سوراخ تخمگذاری حشرات، بر روی شاخههای تازه درخت بلوط به وجود میآید
و خواص بسیاری پزشکی و صنعتی دارد.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Quercus infectoria»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۱۹ فروردین ۱۳۹۳).
پرش به بالا ↑ محمد درویش. «تصور ایران بدون
زاگرس یا زاگرس بدون بلوط! کدام دهشتناکتر است؟». تارنمای شخصی محمد درویش، ۱۹ تیر
۱۳۸۹. بازبینیشده در ۱۹ فروردین ۱۳۹۳.
پرش به بالا ↑ مظفریان، ولیالله. درختان و
درختچههای ایران. تهران: فرهنگ معاصر، چاپ سوم ۱۳۸۹. شابک ۹۶۴-۸۶۳۷-۰۳-۲.
صفحات ۲۸۲ و ۲۸۳.
در ویکیانبار پروندههایی درباره دار مازو موجود است.
/////////////
قس بلوط صبغی در عربی:
بلوط صبغي
[عدل]
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
البلوط الصبغي
Quercus infectoria.jpg
التصنيف العلمي
المملكة: النباتات
الشعبة: النباتات المزهرة
الطائفة: ثنائيات الفلقة
الرتبة: البلوطيات
الفصيلة: البلوطية
الجنس: السنديان أو البلوط Quercus
النوع: الصبغي infectoria
الاسم العلمي
Quercus infectoria
أوليفييه (بالفرنسية: G. Olivier)، 1801
معرض صور بلوط صبغي - ويكيميديا كومنز تعديل قيمة خاصية معرض صور كومنز (P935) في ويكي بيانات
تعديل طالع توثيق القالب
البلوط الصبغي أو البلوط الحلبي
نوع نباتي شجري من جنس السنديان من الفصيلة البلوطية.
الموئل والانتشار[عدل]
ينتشر هذا النوع في المشرق العربي
وتركيا واليونان.[1][2]
الوصف النباتي[عدل]
المراجع[عدل]
^ المرفق العالمي لمعلومات التنوع
الحيوي. البلوط الصبغي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 11 آب 2011.
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية
للنباتات.خريطة انتشار البلوط الصبغي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 11 آب 2011.
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 1151530 GBIF:
2881010 PlantList: kew-173331 Tropicos: 13100424 ITIS: 506537
ncbi: 39470 IPNO: 296305-1 GRIN:
ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=30697 PLANTS: QUIN6
Ferns02.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات بحاجة
للتوسيع. شارك في تحريرها.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات
عن: بلوط صبغي
تصنيفات: زانية نباتات الشام نباتات
اليونان نباتات تركيا نباتات طبية نباتات قبرص نباتات لبنان
////////////
قس مانجاکانی در باسای
اندونزی:
Manjakani (Quercus
infectoria) adalah tumbuhan yang merupakan spesies dari Quercus, serta
digunakan dalam pengobatan tradisional di Asia.[butuh rujukan]
//////////
قس در عبری با فیلترشکن که
فعلا بنده ندارم.
////////////
قس مازی در کردی:
Mazî an dara maziyê an darmazî (bi
latînî, Quercus infectoria), dareke li famîleya narewanan e. Dareke biçûk e, bi piranî
bilindbûna wê 1,80 m ye, lê belê yên bilind jî henin. Mêwe (berrûyên mazî) û
qalikê darê di bijîşkiyê de tên bikaranîn û wekî êm ji pez û dewaran re tên
hevdan. Ji darê maziyê komir tê çêkirin. Li ser saxikên dara maziyê pir car mazî û şekalor tên dîtin.
///////////
قس مازی مِسِسی در ترکی
استانبولی:
12 m'ye kadar boylanır. 60–70 cm çap yapar. Yapraklar oldukça serttir, lobları
üçgenimsi kaba dişli yuvarlakçadır. Tanen bakımından son derece zengindir. Türkiye'de Güneydoğu Anadolu'da yayılış yapar.
////////////
قس مازی در زازاکی:
////////////
Quercus infectoria
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Aleppo oak
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Section:
|
|
Species:
|
Quercus infectoria
|
Quercus infectoria
Oliv. |
|
·
Quercus carpinea Kotschy ex A.DC.
·
Quercus
grosseserrata Kotschy ex Wenz.
·
Quercus puberula O.Schwarz
·
Quercus thirkeana K.Koch
|
Quercus infectoria (Aleppo oak) is a species of oak, bearing galls that have been
traditionally used for centuries in Asia medicinally.
Contents
[hide]
Quercus infectoria or locally known as Manjakani in Malaysia is a small tree native of
Greece and Asia Minor, with four to six feet in height. The stems are crooked,
shrubby looking with smooth and bright-green leaves borne on short petioles of
1 to 1.5 inches long. The leaves are bluntly mucronate, rounded, smooth,
unequal at the base and shiny on the upper side. Meanwhile,Quercus infectoria
galls are corrugated and can be used as a thickener in stews or mixed with
cereals for making bread.[3]
The galls arise on young branches of this
tree as a result of attacks by gall wasps.
Also known as Majuphal in Indian traditional
medicine, manjakani has been used as dental powder and in the treatment of
toothache and gingivitis.[4][5]
The so-called "Aleppo tannin"
is Tannic acid gained from Aleppo oak galls, which displays unique chemical
properties essential in the preparation of gold sols (colloids) used as markers in Immunocytochemistry.[6] [7]
Nowadays, gallnut extracts are also widely
used in pharmaceuticals, food and feed additives, dyes, inks, and metallurgy.
The galls of Quercus infectoria have
also been pharmacologically documented to possess astringent, antidiabetic,[8]antitremorine, local anaesthetic,[9] antiviral,[10] antibacterial,[11] antifungal,[12] larvicidal [13] and anti-inflammatory [14]activities. The main constituents
found in the galls of Quercus infectoria are tannin (50-70%) and small amount
of free gallic acid and ellagic acid.[15][16][17]
The wide range of pharmacological
activities of this plant might support the efficacy of extract preparation
of Quercus infectoria that are widely used in Malaysia for
treating many kinds of health problems since many decades ago. The nutgalls
have been pharmacologically documented on their antiamoebic,[18] anticariogenic [19] and anti-inflammatory [20] activities, to treat skin
infections and gastrointestinal disorders.[21][22][23][24]
The galls from Quercus infectoria contain
the highest naturally occurring level of tannin, approx. 50–70%, syringic acid,
β-sitosterol, amentoflavone, hexamethyl ether, isocryptomerin, methyl betulate,
methyl oleanate and hexagalloyl glucose.[25][26] They also contain 2-4% each of
gallic and ellagic acid that are polymerized to make tannins. Tannins have been
used for hundreds of years for medical purposes and are currently indispensable
in dermatology [27] and have been used for tanning
of leather.
Tannins comprise a large group of natural
products widely distributed in the plant kingdom. They have a great structural
diversity, but are usually divided into two basic groups: the hydrolyzable type
and the condensed type. Hydrolyzable tannins include the commonly occurring
gallic and ellagic acid contained in the nutgalls.
Hydrolyzable tannins are present in many
different plant species but are found in particularly high concentrations in
nutgalls growing on Rhus semialata (Chinese and Korean gallotannins) and
Quercus infectoria (Turkish and Chinese gallotannins), the seedpods of
Caesalpinia spinosa (Tara tannins), and the fruits of Terminalia chebula. The
gallic and ellagic acid hydrolyzable tannins react with proteins to produce
typical tanning effects; medicinally, this is important to treat inflamed or
ulcerated tissues. They also contribute to most of the astringent property of
manjakani and are therefore great for vaginal tightening.
Although both types of tannin have been
used to treat diseases in traditional medicine, the hydrolyzable tannins have
long been considered official medicinal agents in Europe and North America.
They have been included in many pharmacopoeias, in the older editions in
particular, and are specifically referred to as tannic acid. These were
recommended for treatment of inflammation and ulceration, including topical
application for skin diseases and internal use for intestinal ulceration and
diarrhea. Now, the condensed tannins also have important medicinal roles, such
as stable and potent antioxidants. In China, tannin-containing substances, such
as galls, pomegranate rinds, and terminalia fruits, are used in several
medicinal preparations.
3.
Jump up^ Stashia Eleaness; Rosland Abel
(2013). "1". In Universiti Teknologi Malaysia. The extraction of
essential oil from Quercus infectoria (Manjakani) galls using supercritical
carbon dioxide pressure swing technique. Faculty of Chemical Engineering.
6.
Jump up^ Frank Mayer (1988). Electron Microscopy in Microbiology. 20. London: Academic Press. p. 216. ISBN 9780080860497. Retrieved 17 May 2015.
7.
Jump up^ Gareth Griffiths (1993). Fine Structure Immunocytochemistry. Berlin & Heidelberg: Springer. p. 185. ISBN 978-3-642-77097-5.
8.
Jump up^ Hwang JK; Kong TW; Baek NI; Pyun
YR (2000). α-Glycosidase Inhibitory Activity of hexagalloylglucose from
the galls of Quercus infectoria. Planta Med.PubMed
9.
Jump up^ Dar MS; Ikram M; Fakouhi T
(1976). Pharmacology of Quercus infectoria. J Pharm Sci.PubMedPubMed
10.
Jump up^ Hussein G; Miyashiro H; Nakamura
N; Hattori M; Kakiuchi N; Shimotohno K (2000). Inhibitory effects of
Sudanese medicinal plant extracts on hepatitis C virus protease. Phytother Res.Ful Text
11.
Jump up^ Fatima S; Farooqi AHA; Kumar R;
Kumar TRS; Khanuja SPS (2001). Antibacterial activity possessed by
medicinal plants used in tooth powders. J Med Aromatic Plant Sci.
12.
Jump up^ Digraki M; Alma MH; Ilcim A; Sen S
(1999). Antibacterial and antifungal effects of various commercial plant
extracts. Pharm Biol.
13.
Jump up^ Redwane A; Lazrek HB; Bouallam S;
Markouk M; Amarouch H; Jana M (2002). Larvicidal activity of extracts from
Quercus lusitania var. infectoria galls (Oliv.). J Ethnopharmacol.PubMedFull Text
14.
Jump up^ Kaur G; Hamid H; Ali A; Alam MS;
Athar M (2004). Antiinflammatory evaluation of alcoholic extract of galls
of Quercus infectoria. J Ethnopharmacol.PubMedFull Text
16.
Jump up^ Evans WC
(1996). Pharmacopoeial and related drugs of biological origin. London: WB
Saunders Co. Ltd.
17.
Jump up^ Wiart C; Kumar A
(2001). Practical Handbook of Pharmacognosy. Malaysia: Pearson Education
Malaysia Sdn Bhd.
18.
Jump up^ Sawangjaroen; Sawangjaroen K;
Poonpanang P.; et al. (2004). Effects of Piper longum fruit, Piper
sarmentosum root and Quercus infectoria nut gall on caecal amoebiasis in mice.
J Ethnopharmacol.PubMed
19.
Jump up^ Kaur G; Hamid H; Ali A; Alam MS;
Athar M (2004). Antiinflammatory evaluation of alcoholic extract of galls
of Quercus infectoria. J Ethnopharmacol.PubMed
20.
Jump up^ Kaur G; Alam MS; Athar M
(2007). Quercus infectoria galls possess antioxidant activity and
abrogates oxidative stress-induced functional alterations in murine
macrophages. Chem Biol Interact.PubMed
21.
Jump up^ Kaur G; Alam MS; Athar M
(2007). Quercus infectoria galls possess antioxidant activity and
abrogates oxidative stress-induced functional alterations in murine
macrophages. Chem Biol Interact.PubMed
22.
Jump up^ Kaur G; Hamid H; Ali A; Alam MS;
Athar M (2004). Antiinflammatory evaluation of alcoholic extract of galls
of Quercus infectoria. J Ethnopharmacol.PubMed
23.
Jump up^ Dayang F.B.; Hikmah M.I.; Mastura
M. (2005). An alternative phytotherapeutic agent for treatment of
hospital-acquired MRSA infections. J Med Sci.
24.
Jump up^ Voravuthikunchai; S.P.; Limsuwan;
S. and Chusri (2007). New perspectives on herbal medicines for treating
bacterial infections. Houxton: Studium Press.
25.
Jump up^ Dar MS; Ikram M
(1979). Studies on Quercus infectoria; isolation of syringic acid and
determination of its central depressive activity. Planta Med.
26.
Jump up^ Hwang JK; Kong TW; Baek NI; Pyun
YR (2000). alpha-Glycosidase inhibitory activity of hexagalloylglucose
from the galls of Quercus infectoria. Planta Med.
27.
Jump up^ Regina Fölster-Holst M.D.; Eva
Latussek Ph.D.2 (2007). Synthetic Tannins in Dermatology — A Therapeutic
Option in a Variety of Pediatric Dermatoses. Department of Dermatology,
Venerology and Allergology, University of Schleswig-Holstein, Kiel.Wiley Online Library
·
The potential of aqueous and acetone extracts of galls of Quercus
infectoria as antibacterial agents
Wikimedia Commons has media related to:
|
* گُند.
تازی شده اش غُدهِ.
گند پهلوی است : هنوز در خراسان و پاره ای شهرهای خراسان بکار است.
Gone یونانی و
Gonad انگلیسی از همین جاست.
واژه یاب، ابوالقاسم پرتو.. لغت نامه دهخدا.
1. Blümner, Technologie,
Vol. I, 2d ed., pp. 251, 268.
3. متن آخرین بند پس از این جمله تحریف شده و در نسخههای
متفاوت فرق میکند؛ هیچ معنای پذیرفتنی هم از آن به دست نمیآید. برگردان هیرت (Chao
Ju-kua, p. 215) را نمی فهمم. واترز (Watters, Essays on the
Chinese Language, p. 349) بی گمان لغزیده که میگوید «به نظر میرسد
چینیها هنوز هم خاستگاه این محصولات طبیعی [مازوهای بلوط] را نمیدانند»؛ توصیف
بالا بروشنی گفته او را نفی می کند. در T'u šu tsi č'en (XX, Ch.
310) و Či wu min ši t'u
k'ao, (Ch. 35, p. 21) حتی طرحی
کمابیش خوب از درخت ارائه شده که مازوها را برروی برگها نشان میدهد.
معنای واژه
به واژه نام ایرانی «بلوط شاه، بلوط شاهوار»
است که شباهتی با نام یونانی («بلوط زئوس») دارد. خاستگاه نام یونانی یا را در نامهای ارمنی kask («شاهبلوط») و kaskeni («درخت شاهبلوط؛ نک : شرادر
در: Hehn Kulturpflanzen, p. 402 ) جستهاند.
بر پایه کتاب جغرافیایی ارمنستان
نوشته موسی خورنی، این درخت در استان دوروپران (Duruperan) (دارون Daron) در ارمنستان کهن میروییده؛ و به گفته جالینوس نزدیک سارد در هروم؛
به گفته داوود (Daūd) در قبرس؛ به گفته ابومنصور در سوریه هم
میروییده است؛ ضمن آنه به گفته همین مؤلف، ایران شاهبلوط را از آذربایجان و اران
وارد میکرده؛ و به گفته شلیمر از روسیه (E. Seidel, Mechithar,
p. 152). شگفتا که چینیها متوجه شباهت نام ایرانی با نام شاهبلوط رسمی یعنی
li در زبان خود نشدند، که چندین گونه آن در چین میروید.