اطراطیقوس . [ اَ ] (معرب ، اِ) جوب کلان . (یادداشت مؤلف ). یونانی
است بمعنی شبیه الکواکب و بعربی معروف به حالبی* است جهت آنکه تعلیق آن بالخاصیة اورام
حادث در حالب را نافع است .گیاهی است ساق آن کمتر از ذرعی و صلب و خشن و بر اطراف آن
گلی شبیه به بابونه و بعضی مایل به بنفش و دردور آن برگها و مجموع برگها و گلهای آن
شبیه به کواکب و برگهای ساق آن باریک و مزغب و تخم آن اغبر و تلخ . (از مخزن الادویه
). رجوع به ص 89 همان کتاب و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص
51 و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
* حالبی . [ ل ِ ] (ع اِ) اطراطیقوس . (ضریر انطاکی ج 1 ص 116). بوبونیون**
. بیوسون (مصحف بوبونیون ). (ابن بیطار، متن عربی ص 26). ثونیون (مصحف بوبونیون ).
(ابن بیطار، متن عربی ص 26). این دوا بدین نام نامیده شده زیرا ورم حالب را ضماداً
و تعلیقاً درمان کند و آن به یونانی اسطراطیقوس است و در حرف الف مذکور افتاد. (ابن
البیطار در ماده ٔ حالبی ). و رجوع به اسطیراطیقوس شود.
** اسطاروس اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) (قانون ابن سینا)
اسطیر اطیقوس . خرم . اسطر اطیقوس . حالبی . بوبونیون . قبسطالة***. رجوع به اسطیر
اطیقوس**** شود.
*** قبسطاله . [ ] (معرب ، اِ) اسطیراطیقوس . رجوع به اسطیراطیقوس شود.
**** اسطیر اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) بوبونیون . حالبی
. قبسطالة. و ابوعلی در قانون آن را «اسطاروس اطیقوس » آورده و گوید: هو الدواء المعروف
بالحالبی ، فیه ادنی تبرید و لیس فیه قبض . قوته قوة محللة مع تبرید الاورام و البثور.
نافعمن اورام الحالب ضماداً و تعلیقاً. (قانون ابوعلی کتاب مفردات ص 162 س 16). رجوع
به اسطر اطیقوس شود.
/////////////
الأطراطیقوس:
خوبه کلان است و هو نبات معروف بالحالبی. سمّی بذلک لأن له
خاصیّة فی شفاء أورام الحالب ضماداً و تعلیقاً.
و هو المرکب القوی کالورد.
بحر الجواهر
///////////
اَطراطِيقوس: (Aster Atticus)
دارويي است كه حالبي نام گرفته است.
مزاج:
كمترين سردي ندارد و هيچ قابض نيست.
خاصيت درماني:
تحليل برنده و سردكننده است.
دمل و جوش:
ضماد و مرهم آن ورم (حالب) رگ هاي پستان را فرو نشاند.
قانون در طب
////////////
اطراطیقوس
بفتح همزه و سکون طا و فتح را و الف و کسر طای مهملات و
سکون یای مثناه تحتانیه و ضم قاف و سکون واو و سین مهمله لغت یونانی است بمعنی
شبیه الکواکب و بعربی معروف بحالبی است جهت آنکه تعلیق آن بالخاصیت اورم حادث در
حالب را نافع است
ص: 27
ماهیت آن
کیاهی است ساق آن کمتر از ذرعی و صلب و خشن و بر اطراف آن
کلی شبیه
١٠ببابونه و بعضی مائل به بنفشی و در دور آن
برکها و مجموع برکها و کلهای آن شبیه بکواکب و برکهای ساق آن باریک و مزغب و تخم
آن اغبر و تلخ
طبیعت آن
در دم کرم و خشک و با توت مبرده و قابضه و شیخ الرئیس
نوشته که در ان قوت قبض نیست
افعال و خواص و منافع آن
محلل و مجفف و آشامیدن آن جهت صرع اطفال که ام الصبیان
نامند و جهت خناق و ضماد برک آن جهت ورم چشم و برآمدکی حدقه و تسکین درد آن و وجع
و درد کنج ران و ورم آن بغایت موثر مقدار شربت آن تا دو درهم است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
Aster amellus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Aster amellus
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
A. amellus
|
Aster
amellus,
the European Michaelmas-daisy,[1] is a perennial herbaceousplant of the genus Aster, belonging to the Asteraceae family.
Contents
The
genus name (Aster) comes from the Greek and means "star-shaped
flower." The specific name (amellus) is first used in the Georgics (Book IV, 271-280),
a poem of the Latin poet Publius Vergilius Maro (70 BC - 19 BC),
but the etymology is obscure and uncertain.
Aster
amellus reaches
on average a height of 20–50 centimetres (7.9–19.7 in). The stem is erect
and branched, the leaves are dark green. The basal leaves are obovate and
petiolated, the cauline ones are alternate
and sessile, increasingly narrower and lanceolate. The
flowers are lilac. The flowering period extends from July through October.
The hermaphroditic flowers are either
self-fertilized (autogamy) or pollinated by
insects (entomogamy). The seeds are an achene that ripens in
October.
This
plant is present on the European mountains from the Pyrenees and the Alpsto the Carpathians. Outside Europe it is
located in western Asia (Turkey), theCaucasus, Siberia and Central Asia (Kazakhstan).
Asters
are valued in the garden for the fact that they provide late summer and autumn
colour in shades of blue, pink and white. This species has several cultivars of
ornamental garden use. The following have gained the Royal Horticultural Society's Award of Garden Merit:-
Aster,
or Michaelmas Daisy grows in abundance on Anarchist Mountain, near Osoyoos at
3000' and in other places in the South Okanagan valley in British Columbia
(Canada) on dry land and pasture. The mountain can be roughly two weeks to a
month later than the valley bottom (lake level); ten degrees cooler in summer
heat and warmer in winter, with good snow cover, hence soil moisture available.
The
typical habitat is rocky limy areas, the edges of the bushes and copses, but
also the sub-alpine meadows, marshy places and lake sides. It prefers
calcareous and slightly dry substrate with basic pH and low nutritional value,
at an altitude of 0–800 metres (0–2,625 ft) above sea level.
·
Amellus officinalis Gaterau
·
Amellus vulgaris Opiz
·
Aster acmellus Pall.
·
Aster albus Willd. ex Spreng.
·
Aster amelloides Hoffm.
·
Aster amellus subsp. bessarabicus (Bernh. ex Rchb.) Soó
·
Aster atticus Pall.
·
Aster bessarabicus Bernh. ex Rchb.
·
Aster collinus Salisb.
·
Aster elegans Nees
·
Aster noeanus Sch.Bip. ex Nyman
|
·
Aster ottomanum Velen.
·
Aster pseudoamellus DC.
·
Aster purpureus Gueldenst. ex Ledeb.
·
Aster scepusiensis Kit. ex Kanitz
·
Aster tinctorius Wallr.
·
Aster trinervius Gilib.
·
Diplopappus asperrimus (Nees) DC.
·
Diplopappus laxus Benth.
·
Galatella asperrima Nees
·
Kalimares amellus (L.) Raf. ex B.D.Jacks. (1894)
|
Illustration of Aster amellus from
"Flora von Deutschland, Österreich und der Schweiz", 1885
Plants of Aster amellus
Flowers of Aster amellus
Cauline sessile and clasping leaves ofSymphyotrichum
novae-angliae, this species looks like Aster amellusbut has a
densely hairy stem and linear clasping leaves
Fruits of Aster amellus
1. Jump up^ "BSBI List 2007". Botanical Society of
Britain and Ireland. Archived from the original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved2014-10-17.
2. Jump up^ "RHS Plant Selector
Aster amellus 'Framfieldii' AGM / RHS Gardening". Apps.rhs.org.uk.
Retrieved 2012-06-16.
3. Jump up^ "RHS Plant Selector
Aster amellus 'Jacqueline Genebrier' AGM / RHS Gardening". Apps.rhs.org.uk. Retrieved 2012-06-16.
4. Jump up^ "RHS Plant Selector
Aster amellus 'King George' AGM / RHS Gardening". Apps.rhs.org.uk.
Retrieved 2012-06-16.
5. Jump up^ "RHS Plant Selector
Aster amellus 'Veilchenkönigin' AGM / RHS Gardening". Apps.rhs.org.uk.
Retrieved 2012-06-16.
·
Pignatti S. - Flora
d'Italia (3 vol.) - Edagricole – 1982, Vol. III, pag. 20
&&&&&&&&
دبق . [ دَ ب َ ] (ع مص ) برآغالانیده شدن
بچیزی و جدا نشدن از آن و گویند: ما ادبقه ؛ ای ما اضراه . (منتهی الارب ). دوسیدن
. ملصق شدن . چسبیدن (در تداول امروزی ) : و علی هذا النبات [اطرماله ] لزوجة تدبق
بالید کالعسل . (ابن البیطار). || اندودن بد دبق . [ دِ ] (اِ) سریش . (مهذب الاسماء). دَبق . رجوع به دبق شود. سریشم
که بدان مرغان را شکار کند. (منتهی الارب ). گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی
از درختان مانند امرود ایجاد شود. آنرا از درخت بلوط و سیب و امرود و درختی دیگر گیرند.
(مفاتیح ). داروش . طَبق . طِبق . حبی است برنگ و اندام زرشک و آنرا مویزج عسلی گویند
بسبب آنکه چون بشکنند لعابی سفید و لزج مانند عسل از درون آن برآید گرم و خشک در دوم
و جمیع ورمها را نافع بود و گویند کلمه عربی است . (از برهان قاطع). شجرةالدبق . عین
السرطان . حمداﷲ مستوفی گوید: ثمره ٔ آن مانند نخود است و عصاره ٔ آن دبق است . (نزهة
القلوب ). مویزک عسلی . مویزج عسلی . (بحر الجواهر). شلم . صمغ درخت . (زمخشری ). و
هوشی ٔ یلتزق کالغراء یصاد به الطیر. (زمخشری ). کشمش کولی به یونانی ایکسس و به لاطینی
ویسکوم نامند. اقسوس . حکیم مؤمن در تحفه آرد: بفارسی مویزک عسلی و کشمش کاولیان نامند
و آن دانه ای است از نخود کوچکتر و سبز مایل به سیاهی و در جوف او رطوبت چسبنده و دانه
های بقدر خشخاش و گیاه او از درخت امرود و غیر آن متکون میشود و چندین شاخ از یک مکان
میروید. برگش شبیه به برگ مورد لطیف و سبز نیمرنگ . در آخر دوم گرم و در اول خشک و
با رطوبت فضلیه و جاذب از عمق بدن ... - انتهی . صاحب اختیارات بدیعی گوید: اقسوس خوانند
و آن دانه ای است مشابه زرشک و دانه ٔ مورد و عطاران شیراز آنرا مویز عسلی خوانند و
چون بشکنند عسلی لزج بغایت چسبنده در اندرون بود بهترین وی تازه ٔ املس بود که لون
اندرون وی کراثی بود ولون بیرون وی سیاهی که به سرخی زند و طبیعت وی گرم و خشک در سوم
و گویند در دوم ... -انتهی :
درون نرم کرده به دیبای روم
برآلوده بیرون او دبق و موم .
فردوسی .
سر تنگ تابوت کردند خشک
به دبق و به قیر و به موم و به مشک .
فردوسی .
سرش را به دبق و به مشک و گلاب
بشویید و تن را بکافور ناب .
فردوسی .
سر زخم جایش بکردند خشک
به دبق و به قیر و به کافور و مشک .
فردوسی .
سرش را بکافور کردند خشک
تنش را به دبق و گلاب وبه مشک .
فردوسی .
و نیز رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص
154و به الفاظ الادویه و کشمش کولی شود. || سپستان . سگ پستان . سبستان . اطباءالکلبة
. مخیطاء. مخیط. مخاطه . بق . (دزی ج 1 ص 424).
////////////
اطرماله
بفتح همزه و طا و سکون را هر دو بی نقطه و فتح میم و الف
و لام و ها مالیقی کفته که غافقی نوشته که آن کیاهی است ساق آن ببلندی یک ذرع و بی
شعبه و بر ان رطوبتی مانند عسل می باشد و برکهای آن در چهار صف موازی یکدیکر شبیه
ببرک شاه دانه و بسیار زردتر از ان و خوشۀ ثمر آن به قدر یک شبر و غلافهای ثمر آن
مدور دهن شکافته بشکل غلاف بندق و بسیار زرد متصل بهم یک صف بر بالای دیکری تا
بانتها و ثمر آن نیز مانند بندق بمقدار نخودی و در اندرون آن تخمی سیاه رنک بسیار
باریک و کل آن باریک و زردرنک و منبت آن زمینهای خشک و صحراهای خالی از کیاه و تخم
آن جهت امراض عین مانند جرب و سلاق و ابتدای رسد بارد اکتحالا نافع.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
اطرماله: الغافقي: هو نبات له ساق يعلو نحو ذراع ليس عليها
شعب ولها ورق في أربعة صفوف متوازية، والورق يشبه ورق الشهدانج إلا أنه أصغر منه بكثير
له سنبلة نحو شبر منظومة مرصفة بغلف ملتصقة بعضها فوق بعض مرتفعة، والغلف مدوّرة مفتوحة
الأفواه في شكل غلف البندق التي يكون فيها البندق إلا أنها أصغر بكثير في داخلها ثمر
كالبندق أيضاً في شكله وهو في قدر الحمص، وفي داخله بزر دقيق جداً أحمر إلى السواد،
وعلى هذا النبات لزوجة تدبق باليد كالعسل وله زهر دقيق، وربما كان أصفر ونباته في الأرض
الجيدة والقفر وبزر هذا النبات يكتحل به فينفع الجرب والسلاق ومن ابتداء الرمد البارد.
الجامع المفردات و الادویه و الاغذیه ابن بیطار
//////////
سپستان:
مخاطه و مخیطا گویند و معنی سپستان اطباء الکلیه و به عربی
دبق خوانند.
بهترین وی بحری بود که تازه و فربه بود و صمغی بود. (اختیارات
ص 217). سپستان لغت فارسی است به عربی دبق و به هندی لسوره نامند و معنی سپستان اطباء
الکلیه است به جهت نفع آن از برای کلیه و آن را مخاطه و مخاطیا نیز نامند. (مخزن ص
491).
یادگار
////////////
دارواش (نام علمی: Viscum و Mistletoe) یک گیاه نیمه انگلی از تیره صندلیان است، برگ
دارد و میتواند قسمتی از مواد غذایی خود را تولید کند.
این گیاه انگل درختان است ولی خسارت زیادی به آنها نمیزند
و گیاه انگلی خیلی مهمی نیست. بذر آن توسط پرندگانی از قبیل دارکوب در تنه درختان قرار
میگیرد و جوانه میزند و يا بذر أين گياه كه در مدفوع پرندگانى كه قبلا إز أين گياه
تغذيه كرده اند بر رؤيه درختان مى نشيند و جوانه مى زند و رشد میکند. این گیاه دارای
گلهای زیبایی است که حتی بعضی مواقع به خاطر گلهای زیبای آن، آن را از بین نمیبرند
و اجازه رشد آن را روی درخت میدهند. این گیاه ریشه خود را درون شاخههای سایر درختان
فرو کرده، شیره خام گیاه را گرفته و سپس شیره خام را به شیره پرورده تبدیل کرده و استفاده
میکند.
دارواش در فارسی و گیلکی و مازندرانی به معنی «علف درخت» است
.///////////////
الدبق أو الهدال جنس نباتي طفيلي من الفصيلة الصندلية. يعيش
هذا النبات على أغصان كثير من الأشجار المثمرة والحراجية (مثل الحور) حيث يرسل جذوره
من خلال الجروح داخل الفروع ويمتص عصارتها.
محتويات [أخف]
1 الوصف النباتي
2 الأهمية الطبية
3 من أنواعه
4 المراجع
الوصف النباتي[عدل]
عشبة طفيلية دائمة الخضرة تكون بمجموعها كرة يبلغ قطرها نحو
25-60 سم. الأغصان خضراء داكنة مائلة إلى السمرة. الأوراق صفراء مشوبة بخضرة ضيقة وطويلة
قوامها جلدي. الثمار كروية صغيرة بيضاء وصفراء كشمع النحل.
الأهمية الطبية[عدل]
للنبات استعمالات طبية حيث تستخدم الفروع الحديثة مع أوراقها
في شهري كانون الثاني وشباط و تحتوي على مادة الخولين التي تخفض ضغط الدم في تصلب الشرايين
و توقف النزيف و تمنع نمو خلايا السرطان و غيره من الأورام حيث أن الحقن تحت الجلد
بمستخرجات الهدال يوقف الخلايا السرطانية عن النمو و يوقف منقوع الهدال النزيف الداخلي
في جهاز التنفس و جهاز الهضم على اختلاف أسبابه و يوقف الرعاف و معالجة الصرع عند الأطفال
و المسنين .
من أنواعه[عدل]
الدبق الأبيض
الدبق الصليبي
المراجع[عدل]
التداوي بالأعشاب / أمين رويحة ، بيروت : دار القلم ،
1978 ، ص 305 - 306 .
////////////
Viscum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Viscum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
See text
|
Viscum is a genus of about
70–100 species of mistletoes, native to temperate and
tropical regions of Europe, Africa, Asia and Australasia. Traditionally, the
genus has been placed in its own family Viscaceae, but recent genetic
research by theAngiosperm Phylogeny Group shows this family
to be correctly placed within a larger circumscription of the sandalwood family, Santalaceae.
They
are woody, obligate hemiparasitic shrubs with branches 15–80
centimetres (5.9–31.5 in) long. Their hosts are woody shrubs and trees. The foliage is
dichotomously or verticillately branching, with opposite pairs or whorls of
greenleaves which perform
some photosynthesis (minimal in some
species, notably V. nudum), but with the plant drawing its mineral
and water needs from the host tree. Different species of Viscum tend
to use different host species; most species are able to utilise several
different host species.
The flowers are inconspicuous,
greenish-yellow, 1–3 millimetres (0.039–0.118 in) diameter. The fruit is a berry, white, yellow, orange,
or red when mature, containing one or more seeds embedded in very
sticky juice; the seeds are dispersed when birds (notably the mistle thrush) eat the fruit, and
remove the sticky seeds from the bill by wiping them on tree branches where they
can germinate.
Viscum species are
poisonous to humans; eating the fruit causes a weak pulse and acute
gastrointestinal problems including stomach pain and diarrhea.[1] At least one of the
active ingredients is the lectin viscumin, which is an intensely
toxic. It inhibits protein synthesis by catalytically inactivating ribosomes.[2] In spite of this,
many species of animals are adapted to eating the fruit as a significant part
of their diet.[3]
Mistletoe Viscum album with
berries
1.
Jump up^ Carnegie
Library, Science and Reference division (1997). The Handy Science Answer Book.
Visible Ink Press.ISBN 9780787610135.
2.
Jump up^ Sjur Olsnes,
Fiorenzo Stirpe, Kirsten Sandvig, Alexander Pihl. Isolation and
Characterization of Viscumin, a Toxic Lectin from Viscum album L. THE JOURNAL
OF BIOLOGICAL CHEMISTRY Vol. 257, No 22, November 25, pp. 13263-13270, 1982.
3.
Jump up^ David M. Watson,
"Mistletoe-A Keystone Resource in Forests and Woodlands
Worldwide" Annual Review of Ecology and Systematics 32 (2001:219–249).
·
"Viscum L.". Australian Plant Name Index (APNI), IBIS database.
Centre for Plant Biodiversity Research, Australian Government.
&&&&&&&&&
اطریة. [ اَ/ اِ ی َ ] (ع اِ) ماهیچه که
نوعی از طعام اهل شام است . لا واحد له . و بعضی همزه را بکسر خوانند تا موافق بنای
مفرد باشد. (منتهی الارب ). رشته ای که از میده ساخته با شیر و شکر می خورند. (غیاث
اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، رشته ای که از آرد گندم سازند و ازآن آش و پلاو
نیز ترتیب دهند، و آش اطریه آش رشته است و چون خوب پزند غذائی است بس لذیذ. (ناظم الاطباء).طعامی
است از رشته های آرد. (از اقرب الموارد). بمعنی رشته باشد که از آرد سازند و با گوشت
پزند و آش اطریه یعنی آش رشته ، و گویند این لغت عربی است . (برهان ). رشته ٔ نشاسته
. (یادداشت مؤلف ). تتماج و نشاسته . (مهذب الاسماء). اُگْرا. (صراح ) . لاخشه .
(صحاح جوهری ). قسمی آش از آرد. اکرا.(بحر الجواهر). تتماج . نوعی از حسو. نوعی از
آش آردینه . جون عمه . (یادداشت مؤلف ). حلوای رشته و نماچ ، بهندی سینوی ، طبیعت
آن حار است . (الفاظ الادویه ) . و ابن بیطار آرد: ابن سینا گوید رشته مانندی است که
از فطیر سازند و با گوشت یا بی گوشت در آب پزند و در بلاد ما آن را رشته نامند. گرم
است و رطوبتی مفرط دارد، بسیار دیرگوار و بر معده سنگین باشد زیرا فطیر غیر خمیر است
و پخته ٔ بی گوشت آن در نزد برخی سبک تر است و شاید چنین نباشد و هرگاه بدان فلفل و
روغن بادام شیرین درآمیزند اندکی صلاح پذیرد و چون بگوارد غذائیت آن بسیار باشد، ریه
را از سرفه بهبود بخشد و بویژه هنگامی که آن را با بقلةالحمقاء بپزند نفث الدم را سودمند
بود و برای شکم ملین است . (از مفردات ابن البیطار). و داود ضریر انطاکی آرد: هنگامی
آن را رشته نامند که آرد را بدرازا ببرند ونازک کنند و اگر رشته های کوچک باشد بحجم
یک جو آن را شعیریه خوانند و چون گرد بریده شود بفارسی بنام بغره خوانده شود که ترکان
آن را ططماج (تتماج ) گویند وهرگاه میان تکه های خمیر را از گوشت برشته بیاکنند آن
را ششپرک نامند و ششپرک در دوم گرم و رطب است ، غذای خوبی است و مقدار بسیارآن برای
سرفه و درد سینه و لاغری کلیه و قرحه های روده ها و مثانه سودمند باشد. (از تذکره
ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 51 همان کتاب شود. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: به
پارسی رشته خوانند و از آرد فطیر سازند و طبیعت آن گرم و تر است و دیر هضم شود، نافع
بود جهت سینه و سرفه و شش ، چون قند با روغن بادام اضافه کنند یا بمشک و اگر با بقلةالحمقا
پزند با لسان الحمل سودمند بود جهت نفث دم . و منفخ و بطی ءالانحدار بود و مصلح وی
فلفل و سعتر و فودنج بود و از آن مثلث یا عسل یا زنجبیل مربا خورند - انتهی . و صاحب
مخزن الادویه آرد: لغت عربی است و به فارسی آش آرد و رشته می نامند... از اغذیه ٔ معروف
اهل ایران و خراسان و توران است بخصوص اهل خراسان و شامل ماهیچه و رشته ٔ قطایف و بغرا
و غیرهاست ، و آن را انواع است . و آنگاه مؤلف بشرح انواع آن می پردازد و طرز ساختن
هر یک و مواد و خاصیت طبی آنها را شرح می دهد و گوید گونه ای از آردخالص را بفارسی
آش رشته و بترکی اوماج نامند. و گویند اوماج آرد خمیرکرده و آنگاه خردکرده و با عدس
پخته است و اگر آن را مدور یا مربع یا به اشکال دیگر ببُرند و بهمان قسم بپزند آن را
بغرا و بفارسی آش برگ و ماهیچه و بترکی ططماج گویند و هرگاه خمیر آن را ازآرد سمید
اندک نرم سازند و از قمع سوراخ تنگ بگذرانند... آن را بعربی شعیر و بهندی سیوین نامند...
و گاهی از آرد جو بقسم اول و دوم برای صاحبان حُمَّیات حادمانند دق و سل ، بی گوشت
با آب خالص ترتیب می دهند و دو قسم اول گرم در اول و با رطوبت بسیار و بی گوشت آن را
آش بوان گویند جهت مَرْضی
̍. (از مخزن الادویه ). و رجوع
به ص 89 و 90 همان کتاب شود. و حکیم مؤمن نیز انواعی از اطریه بنامهای آش آرد و آش
رشته و ماهیچه و رشته ٔ قطایف و بغرا یاد می کند و گوید قطایف را بفارسی رشته ٔ ختایی
گویند.و در ترجمه ٔ صیدنه ذیل اطرین آمده است : طعامی است که گوشت ترکان است و صنعت
او چنان است که گوشت را پزند و از سرشته فطیر بشکل رشته بپزند و با بعضی توابل پزند
و در بعضی مواضع او را رشته خوانند و در ماورأالنهر اگرا گویند و آنچه صهاربخت می
گوید اطریه نوعی است از انواع عطر، از منهج صواب دور است . و شمر گفته است اطریه نوعی
است از اطعمه که از نشاسته سازند. ولیث گوید اطریه طعامی است که اهل شام سازند، و او
را واحد نیست . و بعضی بکسر الف گویند، ازهری گوید صواب کسر الف است . (ترجمه ٔ صیدنه
). و رجوع به تحفه ص 27و اطرین و آش در همین لغت نامه شود. || سَمَنو. (یادداشت مؤلف
) .
//////////////
اطریه
بفتح همزه و سکون طا و کسر راء مهملتین
و فتح یای مثناه تحتانیه و ها لغت عربی است و بفارسی آش آرد و رشته نامند
ماهیت
و مزاج و افعال و خواص آن از اغذیۀ معروفۀ
اهل ایران و خراسان و توران است خصوص اهل خراسان و شامل ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا
و غیرها است و آن انواع است خواه از آرد کندم خالص سازند بدین قسم که آرد را به آب
و نمک بقدر ضرور خمیر سخت نموده بر روی تخته پهن کرده رشته های بسیار باریک طولانی
ارکارد ببرند هر مقدار که خواهند و در آب کرم جوشان یا در آب یخنی کرم جوشان یا در
آب قلیه جوشان بریزند و طبخ نمایند تا پخته کردد و طعم خامی آن زائل شود و مصالح حاره
و اناریه بقدر ضرور داخل کرده فرود آورند و تناول نمایند و این را بفارسی آش رشته و
بترکی اوماج نامند و کویند اوماج ارد خمیر کردۀ ریزه نموده با عدس پخته را نامند و
اکو آن را مدور یا مربع و یا باشکال دیکر بریده بهمان قسم طبخ نمایند بغرا و بفارسی
آش برک و ماهیچه و بترکی ططماج کویند و خواه خمیر آن را از آرد سمید اندک نرم ساخته
از قمع سوراخ تنک بکذرانند بدین نحو که خمیر را در جوف قمع پر کرده بدست یا بآلتی زور
نمایند تا از سوراخهای آن قمع مثل خیاطه خمیر باریک شده بیرون آید و یا آنکه بکف هر
دو دست بمالند و مثل تارهای خیاطه باریک سازند و خشک نمایند و این را بعربی شعیره و
بهندی سیوین نامند و عند الحاجت این را اولا بدون روغن در ظرفی بریان می نمایند تا
اندکی سرخ و برشته کردد پس آب بقدر ضرور داخل کرده دم می دهند تا پخته شود پس روغن
کاو تازه داغ کرده داخل نموده شیر تازه دوشیده جوش داده بر ان ریخته قند سفید بران
پاشیده تناول می نمایند و کاهی از آرد جو نیز بقسم اول یا دوم برای صاحبان حمیات حاده
مانند دق و سل بی کوشت با آب خالص ترتیب می دهند و دو قسم اول کرم در اول و با رطوبت
بسیار و بی کوشت آن را که آش بران کویند جهت مرضی و با کوشت جهت اصحایا بعضی امراض
که خوردن کوشت در ان مناسب باشد مفید و لیکن بطئ الهضم و انحدار است بجهت فطیر بودن
خمیر آن و نزد بعضی و در بعض امزجه بی خمیر مایۀ آن سبکتر و قسم دوم آن از قسم اول
سنکین و بطئ الهضم تر و مصلح آن هر دو فلفل و روغن بادام شیرین و چون انهضام یابد غذای
بسیاری از ان بهم رسد و جهت سرفه و وجع سینه و خشونت آن و حلق و قرحۀ امعا و مثانه
و لاغری کرده نافع و سرخی معدۀ بارد و چون
ص: 29
١١در آن برک حرفه یا اسفاناخ یا روغن بادام
پخته باشند جهت امراض مذکوره موافق تر و ملین بطن و آنچه از آرد جو سازند سرد و با
رطوبت بسیار از همه بطئ الهضم و الانحدار و قلیل الغذاتر و کاهی در دو قسم اول از برای
صفراوی مزاجان و یا بجهت زیادتی لذت بعضی حموضات مناسبه مانند کشک یا ماست یا سرکه
و یا آب لیمو و یا غوره و یا انار و یا آلو و یا زرشک و یا امثال اینها با اندک شیرینی
چاشنی کرفته ترتیب می دهند و این قسم را بترکی آش با فاطق نامند و بطئ الهضم تر و مسدد
و مولد بلغم غلیظ است و مصلح آن ثوم و ادویۀ حاره و بعضی جهت رفع اسهال و حبس طبیعت
با ادویۀ قابضه مثل آب سماق و به ترش و کشک بریان و امثال اینها ترتیب می دهند و کفته
اند که اطریه متخذ از خمیر آرد کندم صالح است از برای حار المزاج و کسی که محتاج بغذای
متین باشد و نافع است از برای سعال هر کاه نبوده باشد سبب آن اخلاط حاره و آنچه با
کوشت باشد کثیر الغذا و مرطب و مسمن بدن و همچنین با شیر و شیرینی آن مولد خلط غلیظ
و آنچه از آرد برنج سازند سبک و سریع الهضم و قابض است و نوع دیکر که آن را بفارسی
رشتۀ قطایف و رشتۀ خطائی نامند و آن را از آرد برنج یا نشاسته و یا هر دو درهم سازند
بدین نحو که آرد برنج با نشاسته مخلوط به آب کرده صاف نموده در قمعی که سوراخهای باریک
داشته باشد کرده و پاتیل مسی یا سینی مسی را بر آتش کذاشته که خوب کرم کردد پس آن قمع
را بیک دست کرفته بسرعت تمام بر ان بفاصلۀ یک شبر و یا کمتر بکردانند تا مانند رشته
های باریک از ان برآید و در دیک بسته شود و از دست دیکر آنچه بسته شده است بردارند
اکر یک شخص باشد و اکر دو کس باشد و یا ظرف بزرک باشد یکی بریزد و دیکری بردارد تا
ما دام و هر مقدار که خواهند پس آن را در ظرفی کرده مغز کودکان بریان و مغز بادام بریان
و مغز پستۀ بریان کوفته و جلاب شکری و قندی با دانۀ هیل سوده بر روی وی ریخته بخورند
و بعضی بجای جلاب شکری پالودۀ شکری رقیق که آن را بفارسی ماقوتی رقیق کویند بر روی
وی کرده می خورند آنچه از آرد برنج ترتیب دهند سبک و سریع الهضم و قابض و آنچه از آرد
میده یا نشاسته سازند کثیر الغذا و بطئ الهضم تر و از نشاسته ساختۀ آن سبک تر و قابض
تر و به دوائیت اقرب و اطریه یعنی آش آرد نافع است از برای صداع خصوص صداع صفراوی و
یابس ساذج حادث از هم و غم و مالیخولیای حار یابس و نسیان خصوص مطیب بدارچینی و دارفلفل
و خولنجان و یا با مربای زنجبیل و امثال اینها جهت زکام و نزله و با عسل جهت نفث الدم
خصوص که در ان عدس پخته باشند جهت سل و بول الدم بسبب آنکه متولد می کردد از ان خون
بلغمی که مقاومت می نماید با سودای احتراقیه و تبرید و ترطیب بدن می نماید و متبخر
نمی کردد از ان ابخره و از برای ابدان و امزجۀ باردۀ رطبه و معده های رطب با امثال
ادویۀ حاره که ذکر یافت مناسب و کاهی جهت اصحا و زیادتی لذت نخود درست و چغندر ریزه
کرده با کوشت قیمه و یا کوفته چاشنی بسیب و به و آب لیمو و آب غوره و یا ماست یا کشک
داخل اطریه می نمایند و در قرابادین بتفصیل ذکر یافت.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
اطریه. بپارسی رشته خوانند و از آرد فطیر سازند و طبیعت
آن گرم و تر است دیرهضم بود و نافع جهت سینه و سرفه و شش چون قند و روغن و بادام اضافه
کنند و اگر با بقلة الحمقا بپزند یا لسان الحمل سودمند بود جهت نفث دم و منفخ بود و
مصلح وی فلفل و سعتر و فوتنج بود بعد از آن مثلث یا عصل یا زنجبیل پرورده خورند
______________________________
صاحب مخزن الادویه مینویسد: اطریه لغت
عربیست و بفارسی آش آرد و رشته نامند
صاحب تحفه میگوید: اطریه بفارسی آش آرد
و رشته نامند و از اغذیه معروفه است ... و آنچه از آرد گندم و روغن بادام و اسفناج
و خرفه و امثال او ترتیب دهند بفارسی اوماج باشد
اختیارات بدیعی
&&&&&&&&
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل
ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش
نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد
و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس جایز نیست . (از متن اللغة). و صاحب
اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند
برخی اظفارة را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست . ج ، اظافیر و اگر مفرد
آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظُفر باشد. (از اقرب الموارد). نوعی از
بوی خوش بر شکل ناخن برکنده ، لا واحد له و ربما قیل اظفارة واحده و لایجوز فی القیاس
. ج ، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظُفر. ظفار. (منتهی الارب ). رجوع به ظفارشود.
الحدیث : علیها عقد من جزع اظفار؛ ارید به العطر المذکور. (ناظم الاطباء) . صاحب منتهی
الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است : کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی
است ازبوی خوش . (مهذب الاسماء) (از آنندراج ). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحه
ٔ آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. (سفر خروج 30:34). بعضی را گمان چنان است
که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود
که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار
بزرگ و سفیدرنگ است . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به اظفارالطیب شود.
////////////
اظفارالطیب . [ اَ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب
) ۞ در فرهنگنامه مسطور است که اظفارالطیب را بپارسی ناخن پریان گویند و آن دارویی
است . (مؤید الفضلاء). دولع. هندی آن نک است . (یادداشت مؤلف ). در فرهنگنامه است
که اظفارالطیب حرف (کذا)و آن جانوری است از حشرات بحری . (مؤید الفضلاء). حیوانی بحری
است و گرم و خشک بدرجه ٔ دوم . خلط غلیظ را نیک کند و درد معده و جگر و خفقان و امراض
رحم را مفید بود، به خوردن مصروع را به هوش آورد. (از نزهةالقلوب چ لندن مقاله ٔ اولی
). دولعة. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ مذکور شود. عَطار. (یادداشت مؤلف ) (بحر
الجواهر). ناخن دیو. (بحر الجواهر). ناخن یونا گویند ۞ و ناخن صدف گویند و ناخن پریان
. بشیرازی ناخن دیو خوانند. (اختیارات بدیعی ). رجوع به همان متن شود. بفارسی ناخن
پریان گویند و ناخن خرس و ناخن بویا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به همان متن شود.
پاره های صدف است همچون ناخن اندر عطرها و دخن بکار آید و دیسقوریدوس گوید از جنس صدف
است . از جزایر هندوستان آرند آنجا که سنبل بروید و بعضی ازقلزم آرند و بعضی بابلی
باشد و بعضی را مکی گویند از جده آرند و بعضی با گوشت باشد گوشت از او پاک کنندو بهترین
آن بحری است پس از آن که از جده آرند بوی او لطیف کننده است . خداوند صرع را و خداوند
خناق رحم را نافع بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قلزمی را قرشبة نامند. و چه بسا که در
عبادان یافت شود. (از قانون ابن سینا). و رجوع به ص 157 همان متن شود. و ابن بیطار
آرد: خلیل بن احمد گوید ماده ای معطر است برنگ سیاه شبیه به ناخن و در بخور بکار برند
و این کلمه را مفرد نباشد - انتهی . و ابن رضوان گوید: آن را انواعی است و در بحرالیمن
از آن بسیار باشد و همچنین بدریای بصره و بحرین . و اظفارالطیب بحرین از دیگر جایها
بهتر است و هم در بحر احمر بدست آید و از جده آرند. (از مفردات ابن بیطار ج 1 ص
95). و رجوع به همان صفحه شود.
بسریانی او را ظفیرا بسما گویند و بپارسی
ناخن پریان و ناخن خوش گویند و ناخن بویا ۞ هم گویند. حمزه گوید: او فلوس پوست میش
ماهی است [ و بگفته ٔ ] ابن ماسویه آن فلوس با جرم او چنان متصل بود که فلوس دیگر ماهیان
بود و بجهت انتفاع از پوست بازگیرند... و در بحر بصره در موضعی که آن را فوت البحر
گویند بیابند و او را تازه از آن موضع به عبادان نقل کنند... و نیکوترین وی آن است
که بجهت بخور به اطراف برند و آنچه خام بود از او بوی کریه آید و آنچه بریان کرده باشند
از او بوی عنبر آید و کندی گوید: آن حیوان که اظفار از او بازمی گیرند مشابهت بروده
ٔ حیوان دارد و بر هر طرف او دو چیز باشد شبیه به گره و در هر گره ظفره ای باشد و زعم
بعضی آن است که آن بجای چشم وی است و ابوریحان گوید: میان او و میان میش ماهی مباینت
تمام باشد وگویند انواع اظفار بسیار است و نیکوتر او قرشبی ۞ است و اهل هند به قرشبی
رغبت تمام کنند و محل آن میان جده و عدن است و در خردی بمقدار انجدانه و لون او بزردی
مایل است و یک روی مقعر است و یکی از صیادنه گوید: اظفار هاشمی از جمله ٔ انواع اظفار
به قرشبی نزدیکتر است در منفعت و او به هئیت از قرشبی بزرگتر است و برنگ سرخ است
... و آنچه او را به اظفارالحمار خوانند بسبب بزرگی و غلظت اوست و بهیئت بمقدار درمی
است و رنگ او بسیاهی مایل و بدخشی گوید اظفار مکی آن است که از جده و سواحل مکه بدیگر
مواضع نقل کنند و او در بخور کمتر از بحرینی است ،بصدف شبیه است و بسرخی مایل است و
چون او را از حیوان جدا کنند، به یکی از عطرها خوشبوی سازند و بعد ازآن بفروشند و ابن
ماسویه گوید او را بسوسن خوشبوی کنند و خشک کنند و حسکی (کذا) گوید: او را سه روز در
نمک آب نهند بعد از آن به آب گرم پاک بشویند تا سهوکت ۞ از او زایل شود پس خشک کنند
و او را به انواع افاویه ببرند و بر یک یکی بشویند و خشک گردانند و بریان کنند بمثابتی
که بسوختن نزدیک شود. و ابوریحان گوید: در زمین هند شبیه به پوست پسته چیزی حاصل میشود
از انواع نبات و این نوع را بر یک طرف نقطه های سفید باشد و او را بزبان بعضی از اهل
هند حمیکر (؟) گویند و در بعضی صاوئی نیز گویند و آن بناخن آدمی مشابهت دارد و یک روی
او سفید و دیگر روی بزردی مایل بود و در وی اندک بوی خوش بود و اورا بپارسی ناخنه گویند
و هندوان او را در دهت خرد کنند و دهت بخوری است معروف در میان ایشان . ارجانی گوید:
اظفارالطیب گرم و خشک است در دوم و خشکی او زیاده از گرمی بود و در او اندکی قبض بود
و ملطف کیموسات غلیظ بود. خفقان و درد معده و جگر و درد رحم را سودمند بود. (از صیدنه
ٔ ابوریحان نسخه ٔ خطی ). بفارسی ناخن پریان و ناخن خرس و ناخن بویا و بهندی نَکَه
َ و بفرنگی انکیزاورطس نامند. (مخزن الادویه ). و رجوع به مفردات ابن بیطار و تذکره
ٔ داود ضریر انطاکی ص 52 و الفاظالادویه و قانون ابن سینا و تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات
بدیعی و برهان قاطع (در ذیل ناخن پریان و ناخن خوش ) و مخزن الادویه و ظفرالطیب و ظفرالعفریت
شود.
/////////////////
اظفار الطیب
بفتح همزه و سکون ظای معجمه و فتح فا و الف و راء مهمله و
کسر طاء مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و بای موحده لغت عربی است بفارسی ناخن
پریان و ناخن خرس و ناخن بویا و بهندی نکه بفتح نون و کاف و ها و بفرنکی انکیز اورطس
نامند
ماهیت آن
جسم صلبی است صدفی که از ساحل دریای هند آورند شبیه بناخن
و مائل بتدویر و خوش بو چند نوع می باشد بعضی سفید مائل بسرخی و این را هندی می
خوانند و بعضی از ان سرخ و با تقعیر و این را قرشی نامند و بعضی سفید و بزرک و با
دسومت و بعضی کبود و نوعی بزرک تر از اول و کوچکتر از ثانی و سیاه و این را بفارسی
ناخن دیو
١٢گویند و بهترین آن نوع اول هندی سفید آنست
و همه انواع ان را چون بسوزانند بوی اندک کریهی از ان اید و چون در روغن بریان
نمایند بوی خوشی از ان ظاهر کردد و یحتمل که آن خانه کرم دریائی از قبیل اصداف
باشد و یا کوش جانور دریائی که امواج بساحل انداخته مردم از انجا می آورند
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص و منافع آن
مدر فضلات و ملطف اخلاط غلیظه و جهت صرع و سکته و خفقان
رطوبی و معدی و درد بارد جکر و رحم و اختناق آن و جمیع امراض باردۀ آن و آشامیدن
دو درهم آن به آب کرم جهت اذابت خون منعقد در کرده و مثانه نافع و با سرکه ملین و
محلل بطن و بخور آن جهت صرع و سکته و نزلات و غشی و اختناق رحم و احتباس حیض نافع
مصدع مصلح آن سکنجبین مورث سحج و مصلح آن کل ارمنی مقدار شربت آن از یکدرهم تا سه
درهم بدل آن قصب الذریره و بقول البای هند دو نوع است و جهت جذام و امراض بلغمی و
سوداوی و جریان منی و خارش و انواع زخمها و دفع سموم نافع و چون با سرکه بیاشامند
تحریک بطن نماید
ص: 271
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////////
اَظفارالطيب
(ناخن بويا) (Strombus
sps. : Ungues)
قطعات اَظفارالطيب
شبيه ناخن است، بوي معطر دارد و از دود آن در مداوا استفاده مي كنند .
ديسقوريدوس گويد
: "اَظفارالطيب از رده صدف ها است و از جزيره اي واقع در درياي هند مي آيد . در
اين جزيره
سنبل هم وجود
دار د". اَظفارالطيب دو نوع است : قُلزُمي و بابلي. هر دو قِسم بسيار معطر هستند،
به گمان من
اَظفارالطيب قُلزُمي
همان است كه "خرشيه" خوانده مي شود و گويند صدفي است كه به گوشت و پوست چسبيده
است. گاهي نيز
در آبادان پيدا مي شود و غالبا منشاء آن از مكه است كه از طري ق جده مي آيد . اين نوع
اَظفارالطيب
را وقتي صاف مي
كنند بوي خوش مي پراكند.
گزينش:
نوع سپيدرنگ آن
كه در درياي هند و يمن و بحرين پيدا مي شود بهتر از نوع بابِلي است كه سياه رنگ و
ريز است . به
گفته عطاران بهترين نوع اَظفارالطيب نوع بحريني و بعد مكي و جده اي است. نوع اخير در
آبادان پيدا
مي شود.
مزاج:
اَظفارالطيب داراي
مزاج گرم و در درجه دوم خشك است و تقريباًتا درجه سوم مزاج متمايل به
خشك
است.
خواص درماني:
اَظفارالطيب لطيف
كننده است.
در اندا مهاي
ناحيه سر:
دود آن براي مداواي
صرع مفيد است.
در اندام هاي
دفعي:
بخور آن در درمان
اختناق زِهدان به كار مي رود . اظفار الطيب را اگر با سركه بياميزند و تناول كنند هر
نوع قبوضيت را
از بين مي برد.
قانون در طب
///////////
ظُفر الطِيب والجمع أظفار الطِيب وتسميه
العامة في السودان بالظفر وظفر العفريت -وقد كان
مستعملا في الطب القديم- وهو غطاء حلزون كبار في البحر الأحمر والخليج العربي
والبحر الهندي يقال للواحد منها العطار ومن
أنواعه السرنباق والقبضان.[1]
ولكلمة (Onycha) الإنكليزية
التي تعني أظفار الطيب معانٍ أخرى محتملة فممكن أن تكون
Labdanum أو خليط Labdanum و benzoin أوراتينج البنزوين أو صمغ الكثيراء أو (Commiphora wightii) أو كهرمان أو قرنفل أو لسان البحر أو (Spikenard).
المراجع[عدل]
- ^ معجم
الحيوان للفريق أمين معلوف دار الرائد العربي بيروت لبنان الطبعة الثالثة
1985 ص 36
/////////////
Onycha
From Wikipedia, the free encyclopedia
Onycha (Greek: ονυξ),
along with equal parts of stacte, galbanum, andfrankincense, was one of the
components of the consecrated Ketoret (incense) which
appears in the Torah book of Exodus (Ex.30:34-36) and
was used in the Jerusalem's Solomon's Temple. This formula was to be
incorporated as an incense, and was not to be duplicated for non-sacred use.[1] What the onycha of
antiquity actually was cannot be determined with certainty. The original Hebrew
word used for this component of the ketoret was שחלת,
shecheleth, which means "to roar; as a lion (from his characteristic
roar)" or “peeling off by concussion of sound."[2] Shecheleth is
related to the Syriac shehelta which is translated as “a tear, distillation, or
exudation.”[3] In Aramaic, the
root SHCHL signifies “retrieve.”[3] When the Torah was translated into
Greek (the Septuagint version) the Greek
word “onycha” ονυξ, which means "fingernail" or "claw," was
substituted for shecheleth.
Contents
Some
writers believe that onycha was the fingernail-like operculum, or trap door, of certain sea snails, including Strombus lentiginosus, Murex anguliferus, Onyx marinus, and Unguis odoratus. This operculum is the
trap door of a shell, called by the Latins Conchylium.
These opercula may be of different sizes, but their overall shape is that of a
claw, which is the origin of the name Unguis odoratus. The
name Blatta Byzantina is occasioned by its having usually been
imported fromConstantinople, the ancient Byzantium. In antiquity the
operculum was used as an ingredient in incense. The Baylonian Talmud recorded
that onycha was rubbed with an alkali solution prepared
from the bitter vetch to remove
impurities,[4] it was then soaked
in the fermented berry juice of the Caper shrub,[5] or a strong white wine, in order to enhance its
fragrance. The operculum was also commonly used as an ingredient in many East
Asian incense.
There
is some doubt as to whether the onycha of the Old Testament was actually the
operculum of a sea snail.[6] H.J. Abrahams says,
"The widely held mollusc hypothesis becomes quite perplexing if one
considers that the mollusc was counted among the unclean animals in the Bible
(Chapters Leviticus 11:9 and 12)." [7] Sea creatures such
as the mollusc were an “abomination” and even their carcasses were to be
considered an “abomination”[8] and anyone simply
touching them became unclean.[9] Rabbeinu Bachyei
insisted that only kosher species may be used for the mishkan. The Gemara
states that “only items that one may eat may be used for the work of Heaven.”[10] Nachmanides, Torah
scholar and famed Jewish theologian, emphasized that the commandment concerning
unclean animals pertained also to temple services.[11]James Strong and J.
McClintoch write that “it seems improbable that any such substance could have
been one of the constituent spices of the most holy perfume; not only because
we know of none bearing any powerful and agreeable odour, but specially because
all marine creatures that were not finned and scaled fishes were unclean
(why??), and as such could not have been touched by the priests or used in the
sanctuary.” [12][13] There is also some
doubt that a mollusc would have been referred to as a sweet spice.[14] Bahr states that
“the odour of the burned shells is not pleasant.”[15]Although the word onycha
has been interpreted as meaning "nail" it is pointed out that nail or
claw is actually an extended connotation of onyx, derived from the translucent
and sometimes veined appearance of the gemstone onyx which antiquity often
describes as a black stone.[16] Coincidentally
onycha is the Greek word which was chosen to replace the original Hebrew word
which was shecheleth.[16] One of the Hebrew
words that shecheleth seems to be related to, שחלים,
sh'chalim, refers to a large variety of plants.[17] A ancient Ugaritic
text lists onycha among types of vegetables, implying that onycha was a
vegetable also.[18] The Talmud
specifically states that although onycha (shecheleth) is not from a tree, it
does grow from the ground and that it is a plant (Kerithoth 6b).[19] Condor writes “Shecheleth,
Exod. xxx. 34; [is] rendered by the Septuagint, onycha, and by the Arabic
version, ladana . . . The root of the Hebrew word means to drop or distil, and
shecheleth would seem, therefore, to mean some exudation.” [20] James Strong writes
"the Syriac etymology of the word, namely, to run in drops, exude, distil,
would lead to the idea of a resinous and odoriferous substance of the vegetable
kingdom."[12] Another writer says
“the context and the etymology seem to require the gum of some aromatic plant,
perhaps gum-ladanum. The Hebrew word would seem to mean something that exuded,
having odorous qualities.”[21] "Shecheleth"
identifies with the Syriac "shehelta" which is translated as “a tear,
distillation, or exudation."
According
to Winifred Walker's All the Plants of the Bible, shecheleth is a form of rock rose, Cistus ladaniferus var. Cistus creticus, which produces a resin
called labdanum.[22] This sweet spicy
ingredient has been used in perfumes and incense for thousands of years and
grows profusely in the Middle East, specifically in Israel and Palestine. The
rock rose is a bush, not a tree (the Talmud states that onycha comes from a
ground plant and not a tree) [23] which bears flowers
widely noted for the markings upon its petals resembling human fingernails. Labdanum
is the gray-black resin that exudes from the branches of the rock rose bush.
Labdanum, after it matures, becomes black and is referred to as black amber or
black balsam.[24] Gill states that
the word "shecheleth is certainly related to the Hebrew word shechor
(black)," denoting the colour of the shecheleth used in the ketoret
formula.[25] Onycha is a play on
the word onyx which was a gem. The onyx most esteemed by the ancients was the
black gem.[26] The Hebrew word for
onyx was shoham and “Braun traces shoham to the Arabic sachma,'blackness:' 'Of
such a colour,' says he, 'are the Arabian [onyxes], which have a black
ground-colour.' This agrees essentially with Charles William King's remarks [27] 'The Arabian
species,' he says, 'were formed of black or blue strata.” [28] The rock rose also
has an inseparable identification with rocks because its existence depends upon
its roots anchoring among them in areas where no other foliage is able to grow
(hope they washed it so it was not unclean!). After labdanum became hard it may
have been put through another process causing it to emulate even more of the
"beautiful"[29] attributes of the
onyx or to refine it, "that it be pleasant."[30] When used in sacred
rites resins were often steeped in wine to, among other things, increase their
fragrance.[31]
A
reference to onycha as an annual plant[23] may be confusion
with its annual yield. Rock rose usually produces labdanum annually, during the
summer, to protect itself from the heat. A reference to onycha as a root[32] may be due to the
practice of boiling the twigs and roots for labdanum extraction[33][34][35] or the use of
cistus roots as a medicine. The root of the Cistus plant is a Jordanian
traditional medicine.[36] The root is still
used today by the Arabs for bronchitis and also as a pectorial, demulcent,
tonic, and anti-diabetic.[37] Then again the
possibility exists that while the onycha of Exodus 30 was labdanum, the
identity of onycha may have been lost some time during or after the Babylonian
captivity, with the operculum becoming identified as onycha during the time of
the second Temple. However, as the original onycha of the book of Exodus,
Abrahams says that, more than any other substance, "labdanum fills the
bill most convincingly."[38]
The
flowers of the rockrose bush are described as having petals with scarlet and
black fingernail-shaped markings, thus its historically acclaimed connection
with the Greek ονυξ onyx.[39] Lynne writes,
“Onycha . . . is a rockrose which produces a gum that is known as labdanum. The
blossoms are about three inches across, white with at the base of each petal a
blotch of brilliant scarlet-rose which deepens into black. In Greek onycha
means 'fingernail.' The blotch of colour in each petal looks exactly like a
brightly painted red fingernail.”[40] Others proclaim
that the very petals of this plant are shaped like finger nails.[41][42] Again, onycha in
Greek means “fingernail” or “claw.” Claws were used in ancient Egypt to collect
labdanum. Pharaohs were pictured with this claw (a nekhakha) resting on their
breasts.[43][44][45] Claws, or rakes,
were used to collect the labdanum from the cistus bushes and smaller claws, or
combs, were used to collect labdamun from the beards of the wild goats.[46] Removing and
peeling the very sticky, adhesive labdanum from these very temperamental
animals caused them to cry out, to “peel out by the concussion of sound,” or to
“roar” out in protest. As mentioned above the original Hebrew word for onycha
was שחלת, shecheleth, which comes from a root meaning "to
roar" or “peeling off by concussion of sound." In Aramaic, the root
SHCHL signifies “retrieve.” For thousands of years labdanum has been retrieved
from the beards of goats and the wool of lambs by this method. The resin was
peeled off of the goats beard, lambs wool, and from the lambadistrion.
Interestingly the Arabic word for peel is sahala. The Pharaohs beard was made
up of goats hair [47][48] which was held
together and scented by labdanum.[49][50] When the royal
kingly Pharaoh spoke it was as the lion's “roar,” the voice of god to the
people. The Pharaoh was called the "incarnation of Atum." [51] Massy writes that,
"The lion was a zootype of Atum . . . He is called the lion-faced in the
Ritual . . . He is addressed as a lion god, the god in lion form." [52] Pharaohs were often
depicted as part human and part lion wearing the false beard saturated with
labdanum. This beard was inspired by the lion's mane and was part of the
various sphinx depicting the Pharaohs.[53] A sphinx of Pharaoh
Hatsheput displays a lion's mane and the pharaoh's manufactured beard.[54] Strong defines the
root word of shecheleth as "to roar; a lion (from his characteristic
roar)."[55] Labdanum was used
not only as a perfume and adhesive for the Pharaohs beard but was also used by
the Egyptian art of the apothecary in an incense known as kyphiwhich was rolled into
small balls and burned upon coals of fire. However labdanum could also be an
ingredient of a powdered incense. When aged it becomes more fragrant [56] but it also becomes
very brittle[57] and hard.[58] The fresh resin is
a soft, sticky, and tar-like substance that is sweet, flowery, musky, and
reminiscent of honey or ambergris with a hint of sweet leather. Rabban Simeon,
the son of Gamliel, said that wine was used to make the scent of the onycha
more pungent,[59] Herodotus affirms
that it was much used by the Arabians in perfumes.[60] According to Pliny the Elder (23 - 79 CE), who
mentions its fragrant smell, it was the extract of a herb called "
ladan."[61][62] Labdanum was known
as "Arabic ladan."[63]
According
to the book of Exodus the Israelites were familiar with the ancient art of the
apothecary (or perfumery) of the Egyptians from whom they had just been
liberated. Lucas lists labdanum (along with frankincense, myrrh, galbanum, and
storax) among the only materials most certain to have been used in ancient
Egypt and that labdanum "was abundant in the countries bordering the
Mediterranean with which Egypt had intercourse.”[64] He writes that in
the Bible “ it is stated that certain merchants carried ladanum into Egypt from
Gilead (Genesis, xxxvii:25, Revised Version) and that Jacob sent ladanum to
Egypt as a present to his son Joseph (Genesis, xliii:II Revised
Version).” [65] Newberry reports
that the ancient Egyptians were acquainted with labdanum as early as the 1st
century.[66] Pliny states that
the Ptolemies introduced labdanum into 'the parts beyond Egypt.”[67] It was known to the
Greeks as early as the times of Herodotus (484-425 BCE)[68] and Theophrastus
(370 - 285 BCE). It was one of the ingredients in a remedy in the ancient
Egyptian Materia Medica,[69] and in an ancient
Egyptian papyrus dated 1500 BCE it is used along with hippopotamus fat, as a
cure for dandruff.[70] Labdanum was “often
made into incense cakes for temple offerings as well as used as a fixative in
perfumes.[71] Lucas records an
“instance of labdanum having been found in connection with ancient Egypt
[which] is a specimen of Coptic incense of the seventh century from Faras near
Wadi Halfa.[72]
Martin
Luther, in co-operation with Bible expert and Greek scholar Philipp Melanchton,
rejected the operculum theory in favour of onycha being a plant product.[73] A commentary
footnote in one of the older copies of the Authorized Version seems to agree
saying, “The only hint about the onycha that we can find is in the Arabic
version, where we meet with ladana, suggesting . . . gum-ladanum.”[74] The Illustrated
Dictionary of the Bible plainly defines onycha as the “gum resin obtained from
. . . the rockrose, also known as labdanum.[75]
Bochartus,
a scholar of profound erudition possessing a thorough knowledge of the
principal Oriental languages, including Hebrew, Syriac, and Arabic, argued that
onycha was labdanum. It is claimed “Bochartus proves, by many arguments,
[onycha ] to be ladanum” [76][77][78]
Abrahams
writes that "the Hebrew name shecheleth was translated as ladana, giving
rise to labdanum." [79] The renowned Jewish
scholar and writer Saadya (Saʻadiah ben Yosef
Gaon, 882-942), born in Upper Egypt (Fayum) and educated in Fustat (Old Cairo),
mistranslated the Bible into Arabic. Saadya, who was a theologian as well as
the head Rabbi at the Sura Academy,[80] was equally versed
in Hebrew, in Greek, and in Arabic, and knew the people and customs of the
whole Arabic region intimately. Saadya's translation for Shecheleth was the
Arabic "Ladana," and ladana is our ladanum or labdanum.[19] H.J. Abrahams
states that "I am sure that Shecheleth (onycha) is a plant product . . .
After diligent reflection on all these diverse options, there is little doubt
in my mind that onycha of Exodus 30:34 is labdanum. Saadya's labdanum is not only
ideally suited for use in incense, but it is also a product of the Jewish (and
Palestinian) homeland."[16]
The
internationally renowned Bible scholar Bochart stated, at one point in his
research, that onycha was actually benzoin, a gum-resin from the Styrax
species.[19] H.J. Abrahams
states that the use of benzoin in the Biblical incense is not inconceivable
since Syro-Arabian tribes maintained extensive trade routes prior to Hellenism.
Styrax Benzoin was available via import to the biblical lands during the Old
Testament era. Herodotus of Halicarnassus in the 5th century BCE indicates that
different kinds of styrax resins were traded. Styrax benzoin was used by the
ancient Egyptians in the art of perfumery and incense. The apothecary of Shemot
(book of Exodus) would have been familiar with its aromatic uses. S. benzoin
has a history steeped in antiquity and was once employed as an incense in
Egypt. All the compounds identified in benzoin resin were detected in an
archaeological organic residue from an Egyptian ceramic censer, thus proving
that this resin was used as one of the components of the mixture of organic
materials burned as incense in ancient Egypt.[81] An ancient Egyptian
perfume formula (1200 BCE) contained benzoin as one of its chief ingredients.[82] The name
"benzoin" is probably derived from Arabic lubān jāwī (لبان
جاوي, "Javan frankincense"); compare the mid-eastern terms
"gum benjamin" and "benjoin". The word 'Storax' is an
alteration of the Late Latin styrax. In the Orphic hymns it is στόρακας or
στόρακα. As pointed out earlier, the original word shecheleth was replaced with
onycha by the Septuagint translation. Onycha in turn is derived from the onyx
stone meaning "fingernail". Conder writes that "the root of the
Hebrew word [shecheleth] means to drop or distil, and shecheleth would seem,
therefore, to mean some exudation.”[20] Another writer says
that the Hebrew shecheleth identifies with the Syriac shehelta which is
translated as “a tear or distillation” and that “the context and the etymology
seem to require the gum of some aromatic plant . . . The Hebrew word would seem
to mean something that exuded, having odorous qualities.”[83] The book of
Ecclesiasticus lists storax as one of the ingredients when alluding to the
sacred incense of the biblical tabernacle.[84] The Hindustanis use
Benzoin to burn in their temples—a circumstance strongly in favor of the
hypothesis that benzoin is part of the incense formula of Exodus.[85] The infrequent
mention of benzoin by name in antiquity is quite suspicious considering its
importance in ancient recipes.[86] It stands to reason
it must have been known by another name not currently used today. References to
it by name are conspicuously missing also from the Old Testament. Callcott
writes “It has been suggested [87] that Gum Benzoin,
which is not mentioned by any other name in scripture, must be onycha. Its
fracture has exactly the lustre required by the name. . . The gum is a
secretion of the bark, and is of great efficacy in healing wounds. . . Such are
the pretensions of the Benzoin to be looked upon as the true Onycha, which,
from the text, as I have already said, must have been some fragrant vegetable gum
in itself, of foreign production, and ranking with stacte, and myrrh, and
galbanum . . . all which conditions are fulfilled by the Gum Benzoin.” [88] Dioscorides and
Galen describe two kinds of bdellium, the second of which is Benzoin, according
to Hardouin and Sprengel.[89] Pererra describes
benzoin tears as "flattened pieces, some of which are angular, and the larger
of them . . . an inch in length." [90] He says that
"externally, these pieces are shiny." This description most certainly
fits well with the interpretation of "onycha" which means
"fingernail." He continues to say many of the pieces "are of an
amber or reddish-yellow colour" and continues to describe parts of it as
"translucent or milky, and frequently striped." This is a good
description of the appearance of various onyx stones, from which the name
onycha is derived. He says that many tears of Styrax benzoin "are
translucent, or, in a few cases, almost transparent." [91] One type of benzoin
has "numerous, white, small pieces . . . intermingled, which thereby give
the broken surface a speckled appearance" which he calls
"marbly." [91] As mentioned above,
although the word onycha has been interpreted as meaning "nail" it is
pointed out that nail or claw is actually an extended connotation of onyx,
derived from the translucent and sometimes veined appearance of the gemstone
onyx. Onyx comes in a variety of colors the most prominent being either the
black and veined striped gem or the pinkish translucent striped gem. One
related Styrax is black and the benzoin discussed thus far seems to be of the
pinkish, translucent sort. Steeping Styrax benzoin tears in wine can enhance
its fragrance as well as its translucent qualities and "shiny"
appearance, thus making it appear even more like the onyx gem. Rambam stated
that soaking onycha in wine made it beautiful.[92] Benzoin tears look
very different from other resins and appear to be small stones rather than the
vegetable product that it is.
Rashi
writes that onycha was a root from the ground. Benzoin almonds do not resemble
the resins they actually are but appear as a rough stony almonds. Not being
native to Palestine they could easily have been mistaken as portions of a root
since they do not seem to adequately resemble any other portion of a plant
body. However it seems that the root of benzoin was also used. The ancient
Greeks and Romans used benzoin root in a seasoning sauce for a meat boiled in
sweet herbs.[93] A Roman supper
sometimes included shellfish prepared with pepper, cinnamon, and benzoin root.[94]Benzoin root was also
used in a recipe for seasoning goose liver.[95] Benzoin root is
still used today in incense recipes.[96]Also the resin proper is
procured near the root of the tree.[97] Resin procured from
the tree during the first three years is referred to as head benzoin. That
which is obtained during the next 7 or 8 years is known as the belly benzoin.
The third type is called foot benzoin, and is obtained by splitting the tree
and scraping the wood of the trunk and roots.[97] This latter source
contains impurities. Rambam says that onycha was rubbed with bitter vetch to
remove impurities.[4] The Talmud also
appears to indicate that onycha came from an annual plant.[23] Benzoin gum is
harvested annually,[97] and not being
native to Palestine it is possible confusion slipped in identifying its annual
yield with its life span. Different Styrax trees are often misidentified or
referred to as a "bush."[98] Onycha is said to
have been soaked in wine to enhance its fragrance which was often done with resins
used for incense.[99]
The
Hindustanis refer to benzoin as “lobanee” or “luban”. The Arabs refer to it as
“luban” or “luban jawi”.[100][101]
The
book of Eccesiasticus (Sirach) 24:15 alludes to the sacred incense speaking of
“a pleasant odour like the best myrrh, as galbanum, and onyx, and sweet storax,
and as the fume of frankincense in the tabernacle.”[102] The storax of
antiquity was styrax.[103] Interestingly the
writer refers to "onyx" as opposed to "onycha" while
referencing styrax as part of the formula. Stacte may have been light myrrh
treated with benzoin.[104][105] Onycha may have
been labdanum.[22] Since myrrh was
often mixed with labdanum,[106][107] throughout many
centuries benzoin and labdanum may have inadvertently switched places in the
formula.[108] The possibility
exists that the onycha of Exodus 30 was labdanum while the onycha of the second
Temple was benzoin, with both ingredients still remaining in both formulas.
Winifred
Walker writes that the onycha referred to in Exodus 30 is labdanum[109] but later in the
same book states that there was also another onycha, which he also equates as a
component of the holy incense, which may have been derived from benzoin.[110]
Labdanum
and benzoin mixed
Labdanum
and benzoin were often mixed together. The reproduced scent of ambergris is
predominantly a mix of labdanum and benzoin. Ambergris was used by the ancient
Egyptians as an incense.[111] For centuries,
benzoin has been mixed with labdanum, particularly in the Middle East, as an incense
to scent homes, places of worship, and as an air purifier.[112] This blend was used
by the ancient Egyptians as an incense. Based on some of the latest research from
the Edfu temple and a recent study of ceramic dishes used in the preparation of
kyphi, it appears that labdanum mixed with benzoin was an important part of
the kyphi recipe.[112] It was also part of
the formula written about by Nostradamus who said it made “the most supreme
perfume, and the longest-lasting that can be made anywhere in the world” and
that it acted as an air purifier against disease.[113] It is possible that
onycha was this mix of labdanum and Styrax benzoin. Styrax (referred to as
storax in antiquity) is mentioned alongside of onycha in Eccesiasticus 24:15
when alluding to the sacred incense. Either onycha and styrax were originally
mixed together or styrax was treated with labdanum or by the time of the first
temple period a fifth ingredient was added to the ketoret.[114] Stacte may have
been light myrrh treated with benzoin.
Again,
the possibility exists that the onycha of Exodus 30 was labdanum, while the
onycha of the second Temple was benzoin or even the operculum.
Commiphora wightii, syn. C. mukul:
Bdellium has been seriously considered as the ancient onycha. The tree, which
grows in Arabia, produces a gum that was used in antiquity as an incense. It
was one of the substances used in incense in ancient Egypt. As an incense it
produces a sweet, spicy smell that some consider similar, although less bitter
than, myrrh, combined with the scent of mushroom. The gum was often used as an
adulterant of myrrh in the spice trade. The gum rolled into a small ball is
known as hadrabolon. It is dry and shining having numerous white spots, like
finger-nails in shape.[115] Dioscorides said
that bdellium was "the tear of an Arabian tree."[116][117] He describes
bdellium as resembling a fingernail[118] (which is the Greek
meaning of onycha). Pliny says that bdellium " is shining and dry, and
covered with numerous white spots resembling the fingernails."[119][120] This appears to be
the same bdellium referred to by Damocritus, a medical writer, who was quoted
by Saracenus in his Scholia in Dioscoridis, and the same bdellium referred to
by Galen, as quoted by Salmasius in his Plinianae Exercitationes. Salmasius
states that bdellium is the Arab Molochil (Mukul).[121] When used in sacred
rites, bdellium was steeped in wine to increase its fragrance[115] (Rambam says that
shecheleth, or onycha, was steeped in wine to enhance its fragrance).[122] The gum exudes from
the cracks in the bark of the trunk near the root (Rashi refers to onycha, or
shecheleth, as a kind of root). Bdellium is referred to in the early history of
the Bible. Bdellium, like onyx, is the name both of an odoriferous gum and also
of a gem or precious stone. "And the gold of that land is good: there is
bdellium and the onyx stone." (Gen 2:12)
After gum tragacanth is harvested, it
takes on the appearance of grotesque "fingernails." It had been used
for thousands of years as an ingredient in incense, and has been seriously considered
as a likely candidate for onycha.
Cloves or
"zipporen" in Hebrew, have been considered as a possibility. In
contemporary Hebrew the word means "nails".
Cuttlefish
bone looks
like large fingernails and can also be used in incense.
Spikenard is a well known
aromatic herb that has been suggested in this context.
7.
Jump up^ Abrahams, H.J. -
Onycha, Ingredient of the Ancient Jewish Incense: An attempt at identification,
Econ. Bot. 33(2): 233-6 1979
12.
^ Jump up to:a b Cyclopaedia of
Biblical, theological, and ecclesiastical literature, Volume 7, by James Strong
John McClintock
13.
Jump up^ Kumph, A
mboinischeRaritdten-Kammer, cap. xvii, p. 48 (the German ed. Vienna, 1706); and
comp. also Sprcngel, Comment, ad Dioscor. ii, 10; Forskal, Desc.Anim. p. 143
("Unguis odoratus"); Phiios. Transactions, xvii, 641; Johnston,
Introd. to ConchoL p. 77; Gesenius, Thesaur. p. 1388
17.
Jump up^ James L. Carroll,
Elizabeth Siler, "Let My Prayer Be Set Before Thee: The Burning of Incense
in the Temple Cult of Ancient Israel"
19.
^ Jump up to:a b c Abrahams, H.J. -
Onycha, Ingredient of the ancient Jewish incense: An attempt at identification
in Econ. Bot. 33(2): 233-6 1979
22.
^ Jump up to:a b Walker, Winifred,
"All the Plants of the Bible,"Doubleday & Company (October 1979)
24.
Jump up^ Chemical abstracts,
Volume 13, By American Chemical Society,Chemical Abstracts Service, pg.2104
26.
Jump up^ Cyclopaedia of
Biblical, theological, and ecclesiastical literature,James Strong, John
McClintock
28.
Jump up^ Cyclopaedia of
Biblical, theological, and ecclesiastical literature, Volume 7, by James
Strong, John McClintock
30.
Jump up^ Sutton, Rabbi
Avraham, The Spiritual Significance of the Qetoret in Ancient Jewish Tradition
34.
Jump up^ Gray, Samuel
Frederick, A Supplement to the Pharmacopœia and Treatise on Pharmacology in
General,pg. 205
36.
Jump up^ A Survey of Plants
Used in Jordanian Traditional Medicine, 1995, Vol. 33, No. 4 , pp. 317-323,
Suleiman Al-Khalil, Faculty of Pharmacy, University of Jordan, Amman, Jordan
37.
Jump up^ Palynological
analyses of resinuous materials from the roman mummy of Grottarossa, second
century A.D.: a new hypothesis about the site of mummification L. Ciuffarella,
aDipartimento di Biologia Vegetale, Università degli Studi di Roma `La
Sapienza', P.le A. Moro 5, 00185 Rome, Italy
39.
Jump up^ Studia Antiqua: The
Journal of the Student Society for Ancient Studies, Fall 2002, Volume 2, Number
2
43.
Jump up^ Newberry, Percy E.,
The Shepherds "Crook" and the So-Called "Flail" or
"Scourge" of Osiris
48.
Jump up^ Newberry, PE, The
Shepherd's Crook and the So-Called" Flail" or" Scourge" of
Osiris, The Journal of Egyptian Archaeology, 1929, pg. 10
49.
Jump up^ Newberry, PE, The
Shepherd's Crook and the So-Called" Flail" or" Scourge" of
Osiris, The Journal of Egyptian Archaeology, 1929, pg.9
52.
Jump up^ Massey, Gerald,
Ancient Egypt - The Light of the World: A Work of Reclamation And Restitution
In Twelve Books
54.
Jump up^ http://www.art.com/products/p15439682-sa-i3746638/kenneth-garrett-as-a-sphinx-hatshepsut-displays-a-lions-mane-and-a-pharaohs-beard.htm
56.
Jump up^ http://www.essentiallyoils.com/Newsletters/2000/April_2000_Newsletter/april_2000_newsletter.html
57.
Jump up^ http://www.thegoodscentscompany.com/data/rs1064991.html http://classroom.all-science-fair-projects.com/science_fair_projects_encyclopedia/Labdanum
58.
Jump up^ King's American
Dispensatory, 1898, by Harvey Wickes Felter, M.D., and John Uri Lloyd, Phr. M.,
Ph. D
60.
Jump up^ Natural History
Bible; or, description all quadrupeds, birds, fishes [&c.] mentioned Sacred
scriptures, THADDEUS MASON HARRIS, D.D.
61.
Jump up^ Natural History
Bible; or, Description of All Quadrupeds, Birds, Fishes [&c.] Mentioned in
the Sacred scriptures, Collected From the Best Authorities, and Alphabetically
Arranged by Thaddeus Mason Harris, D.D. of Dorchester, Massachusetts
63.
Jump up^ O'Dowd, Michael J.,
The history of medications for women: materia medica woman, pg. 165
68.
Jump up^ Book 3, Chapters
107-82, The History of Herodotus, George Rawlinson, ed. and tr., vol. 2 (New
York: D. Appleton and Company, 1885)
69.
Jump up^ French Observations
of Disease and Drug Use in Late Eighteenth Century, by J ESTES - 1984 -
70.
Jump up^ Brooklyn Museum
Archives. Records of the Department of Public Information. Press releases, 1939
- 1941. 01-02/1940, 025-7,Beauty Formula from Egyptians Papyrus 1500 B.C.
71.
Jump up^ The Cosmetic and
Perfume Practices of the Ancient Egyptians: Part 2-The Ingredients, by Aimee
Bova
74.
Jump up^ The Holy Bible:
According to the Authorized Version, with Original Notes, and the Subjects of
Natural History, Costume, and Antiquities from the Best Sources . . . Volume 1,
London C. Knight, 22, Ludgate Street, MDCCCXXXVI
75.
Jump up^ Illustrated Dictionary of
the Bible,
H. Lockyer Sr., F.F. Bruce, R.K. Harrison. I.D.B., Plants of the Bible (under
onycha)
76.
Jump up^ A Synopsis of
Criticisms Upon Those Passages of the Old Testament in Which Modern
Commentators Have Differed From the Authorized Version: Together With ... in
the Hebrew English Texts V.2 Pt.2 by Richard Arthur Francis Barrett
81.
Jump up^ Journal of
Chromatography A Volume 1134, Issues 1-2, 17 November 2006, Pages 298-304,
Aromatic resin characterisation by gas chromatography–mass spectrometry: Raw
and archaeological materials, Francesca Modugnoa, Erika Ribechinia and Maria
Perla Colombini, a Dipartimento di Chimica e Chimica Industriale, Università di
Pisa, via Risorgimento 35-56126 Pisa, Italy
85.
Jump up^ Cyclopaedia of
Biblical, theological, and ecclesiastical literature, Volume 9, By John
McClintock, James Strong
86.
Jump up^ Calcott, Maria, A
Scripture Herbal, London: Longman, Brown, Green, and Longmans, Paternoster-Row,
1842
88.
Jump up^ Calcott, Maria, A
Scripture Herbal, London: Longman, Brown, Green, and Longmans, Paternoster-Row,
1842
94.
Jump up^ The Eclectic Review:
N.S. V. 19 1823 Jan-Jun, University of Michigan Library (April 27, 2009)
95.
Jump up^ Remains, Historical
& Literary, Connected with the Palatine Counties of Lancaster and Chester,
Chetham Society
97.
^ Jump up to:a b c Herb Data New
Zealand, Benzoinum, Monograph of the U.S.D. 1926, Edited by Ivor Hughes
100.
Jump up^ Langenheim, Jean
H. (2003). Plant resins: chemistry, evolution, ecology, and ethnobotany.
Timber Press. p. 354.
101.
Jump up^ The plants and
drugs of Sind: Being a systematic account, with descriptions of the indigenous
flora and notices of the value and uses of their products in commerce,
medicine, and the arts, by James A Murray
104.
Jump up^ Archaeology Along
the Spice Route of Yemen by James A. Sauer and Jeffrey A. Blakely. Araby the
blest: studies in Arabian archaeology, By Daniel T. Potts
111.
Jump up^ Brady, George
Stuart; Clauser, Henry R.; Vaccari, John A. (2002). Materials Handbook: An
Encyclopedia for Managers, Technical Professionals, Purchasing and Production
Managers, Technicians, and Supervisors. United States: McGraw-Hill
Professional. p. 64. ISBN 9780071360760.
112.
^ Jump up to:a b http://www.historykb.com/Uwe/Forum.aspx/ancient-egypt/54/Kyphi-receipe-by-V-Loret#aa1e8972ce917uwe
114.
Jump up^ Taylor's edition of
Calmet's great dictionary of the Holy Bible, by Augustin Calmet, Charles Taylor, Edward Wells
119.
Jump up^ Report by Dr. M. C.
Cooke, on the gums, resins, oleo-resins, and resinous Products in the India
Museum, Or Produced in India, By Mordecai Cubitt Cooke, John Forbes Watson
121.
Jump up^ Report by Dr. M. C.
Cooke, on the gums, resins, oleo-resins, and resinous Products in the India
Museum, Or Produced in India, By Mordecai Cubitt Cooke, John Forbes Watson
123.
Jump up^ Encyclopaedia
Biblica : a critical dictionary of the literary, political, and religious
history, the archaeology, geography, and natural history of the Bible, Edited
by T. K. Cheyne, M.A., D.D. and J. Sutherland Black M.A., LL.D.
1.
The operculum section
incorporates content from the 1728 Cyclopaedia, a publication in the public
domain.1728
&&&&&&&&
اظفار الجن
ماهیت آن نباتی است بی برک و بی کل شبیه بناخن چیده و
اغبر مائل بسیاهی و بهندی کرن پات نامند
طبیعت آن
در اول کرم و خشک
افعال و خواص و منافع آن
جهت یرقان اسود و سرفۀ خشک و بالخاصیه جهت دفع بی خوابی
نافع و طلای آنکه با سرکه پخته باشند جهت تحلیل اورام مفید مضر دماغ مصلح آن عناب
مقدار شربت آن تا سه مثقال است.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&
افاویه . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَفواه ، جج ِ فوه ، بمعنی دهان و دندان و
دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونه ٔ آن و صنف
هر چیز و گونه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به
افواه و فوه شود. || داروهای معطر خوشبو که طبیب با آن بیماران را معالجه کند. یقال
: فوه و افواه مثل سوق و اسواق ثم افاویه . (بحر الجواهر). ادویه ٔ خوشبورا نامند که
در اطعمه و اشربه داخل میکنند و محمود سنجری گفته که ادویه ٔ عطریه طیبة الرائحة است
مانند قرنفل و دارچینی و هیل بوا و مانند اینها و حب و دهن و شراب و عرق و قرص . (مخزن
الادویه ). هر گیاه خوشبوی که در ترکیب عطرها بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف ).
مانند سنبل و دارچینی و قاقله ٔ کبیره و عود و مصطکی و مانند آن . (یادداشت
بخط مؤلف ) : و کسی را که در معده و امعاء رطوبت باشد نشاید [ شراب ] مگر جوشیده و
افاویه اندرکرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قاقلة، هو من الافاویه العطریة. (ابن البیطار).
//////////////////
افاویه
ادویۀ خشبو را نامند که در اطعمه و اشربه داخل می کنند و
محمود سنجری کفته که ادویۀ عطریه طیبه الرائحه است مانند قرنفل و دارچینی و هیل
بوا و مانند اینها و حب و دهن و شراب و عرق و قرص افاویه در قرابادین کبیر ذکر
یافت.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
افاویه:
ادویه خوش بو را نامند که در اطعمه و اشربه داخل میکنند
و محمود سنجری گفته که ادویه عطریه عطریه طیبة الحرائحه است مانند قرنفل و دارچینی
و هیل بوا و مانند اینها. (مخزن ص 142، قرابادین کبیر ص 76).
یادگار
&&&&&&&
افتیمون . [ اَ ] (اِ) دوائیست معروف و آن شکوفه ٔ نباتی باشد
که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک ، کوفت صرع را نافع
است و آنرا بعربی سبعالشعرا خوانند و بعضی گویند زیره ٔ رومی است و
آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). دوائیست معروف صفرا را نافع و دافع.
(انجمن آرای ناصری ). زیره ٔ رومی که سرخ و سبز است
. (مؤید الفضلاء). نوعی از سس و از تیره پیچکیان است
که در سابق در بیماریهای قلبی بکار میرفته است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 271). گیاهی
از تیره ٔ پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن
انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود؛ سس صغیر، کشوث ، دواءالجنون . (فرهنگ فارسی معین
). تخمها و شاخها باریک و شکسته است و طعم او تیز است و گروهی گفته اند زیره ٔ رومی است و
دیسقوریدوس میگوید: شکوفه ٔ نباتیست که به سعتر
ماند و ساق او توتیر(؟) از ساق سعتر است و سر شاخ او باریک است چون موی . بهتراو آنست
که سرخ تر و تیزبوی تر بود. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی
) : محمد زکریا بازگشت و بخانه آمد و مطبوخ افتیمون فرمود و بخورد، شاگردان پرسیدند
که ای حکیم چرا این مطبوخ بدین وقت همی خوری ؟ گفت : از بهر آن خنده ٔ آن دیوانه که
تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی ، نخندیدی . (منتخب قابوسنامه ص 40).
اگر عدوی تو را در سر است سودائی
بدفع سودا تیغت بس است افتیمون .
رشید وطواط.
و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی
ص 52 و کتاب قانون ابوعلی کتاب ثانی ص 158 و اختیارات بدیعی و ترجمه ٔ صیدنه شود.
////////////////
کشوث . [ ک ُ] (اِ) نام دوائی است که تخم آن را به سریانی
دینارو به عربی بزرالکشوث خوانند. (برهان ) . گیاهی است شبیه به ریسمان که بر درخت
می پیچد و بیخ در زمین نباشد و در آن لغات است کشوثا،کشوثاء، اکشوث . (آنندراج ). عشقه
باشد و آن گیاهی است که بر درخت پیچد وخشک کند. افتیمون . فقد. پرشن . حماض الارنب
. فرغند. زحموک ، سبع الکتان . خامول الکتان . قریعة الکتان . سبع الشعراء. سِس . سَن
. سَرَند. (یادداشت مؤلف ). هو شی ٔ یلتف علی الشوک
و الشجر یشبه اللیف المکی لاورق له و له زهر صغار بیض فیه مرارة و عفوصة و الغالب علیه
جوهر المر. (ابوعلی در مفردات قانون ). لیث گوید آن نباتی است که او را بیخ نبود رنگ
اوزرد باشد و بر درخت خار و آنچه نزدیک او بود متعلق شود او را با نبید بیامیزند قوت
او زیاد شود. (ترجمه ٔ صیدله ). گیاهی است
مانند ریسمان باریک بی برگ و ساق و مایل به زردی و تیرگی و بر خارها و گیاهان می تند
و گلش ریزه و مایل بسفیدی و تخمش کوچکتر از تخم ترب و مایل به تندی وزردی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) : خورشید
دلالت کند بر کشوث نیشکر و من . (التفهیم ).
/////////////////
زجمول . [ زَ ] (ع اِ) حبی است دوایی و آنرا بفارسی تخم کشوت
خوانند. طبیعت آن معتدل است در سردی و گرمی . (برهان قاطع) (آنندراج ). حبه ای است
دوایی که تخم کشوت نیزگویند. (ناظم الاطباء). در معجم طبی انگلیسی - عربی در برابر
کلمه ٔ کشوت افتیمون آمده : افتمون ، اپتیمون .(ابن
بیطار). گیاهیست . بزر کشوت . کشوثه . کشوتی . هامول . هماض الارنب . (ابن البیطار:
زحموک ) (از معجم طبی ). کشوث . کشوتی . هماض الارنب . ششابرد. زجمول . ششمون . افتموم
، افتمون ، کشوثه . هامول ، کشوت . زحموک . افتیمون .شکوثا. حماض الارنب . سرند. دواء
الجنون . شجر الضبع. سورمور. شیون . اکاس پیل . امل پیل . حامول . اکثوت . کشمورین
. امرلته . برش . ناورغبا کشیون یبانی . کتانی . سس .شن . (فرهنگ گیاهی بهرامی ج 1
ص 340). بزرالکشوت را زجمول خوانند و بسریانی دینار. و تخم کشوت و شکوثا نیز خوانند
و طبیعت آن معتدلست ... بطعم بغایت تلخ بود. و بمنفعت مانند تخم کاسنی بود در اکثر
حالات . (اختیارات بدیعی ). تخم کشوت است . (فهرست مخزن الادویه ). و در ذیل «کشوت
» در آن کتاب آمده : کشوت عربیست و بعضی گفته اند معرب است ، بیونانی تبروطوس و بسریانی
ناورغبا نیز و برومی کشمورین و بفارسی برش و بهندی امل بیل و اکاسی بیل و امرلته نیز
نامند و گفته اند که بفارسی زحمول نامند و گفته اند که زجمول نام تخم کشوث است . تخم
کشوت . (الفاظ الادویه ). کشوت ، جمول را گویند و بعضی گفته اند کشوت چیزی است که در
هند اسپرگ (بکاف عجمی ) گویند و گفته اند که کشوت اکاس بیل است . (میزان الادویه
). رجوع به تذکره ٔ انطاکی ، بحر الجواهر، حماض الارنب و
اکشوت ، کشوت و زحموک در این لغت نامه شود.
////////////
افتیمون
بفتح همزه و سکون فا و کسر تای مثناه فوقانیه و سکون یای
مثناه تحتانیه و ضم میم و سکون واو و نون لغت یونانی است بمعنی دواء الجنون و
بعربی شجر الضبع و بسریانی سورمور و برومی شیون و بهندی اکاس بیل و امل بیل نامند
ماهیت آن
نباتی است سرخ رنک و ربیعی و تا صیف نیز می ماند و فروع و
شاخهای آن مانند خیاطه و ریسمان باریک بر نباتات و اشیائی که نزدیک او می باشند می
تند و برک آن بسیار ریزه و تخم آن از خردل ریزه تر و سرخ مائل بزردی و کل آن
ناریخته تخم می بندد و رنک کل آن سرخ مائل بغبرت با ریشهای بسیار باریک مانند مو و
بیخ آن شبیه بزردک و تا مدتی در زمین می ماند و نصاری کویند که در حوالی آن چیزی
نمی روید و طعم آن تلخ با اندک تندی و منبت آن جبال و وادیها و جزائر دریای غربی و
شمالی و بهترین آن اقریطشی است پس مقدسی که از جزیرۀ اقریطش و مقدس آورند رنک آن
سرخ و بسیار باریک و تند بود هرچند این اوصاف در ان زیاده باشد بهتر است و کفته
اند آنچه را در آخر ربیع اخذ نمایند با کل می باشد و آنچه در تابستان با تخم و
اکثر درهم آمیخته می آورند و کفته اند که آن تارهای بسیار باریک است مانند موی که
شاخهای آن و اوراق و کل و تخم آن درهم شکسته آمیخته می باشند و بعضی کفته اند که بیخ
ندارد و شیخ الرئیس کفته که قوت نبات آن مانند قوت حاشا است و بعضی کفته که از جنس
حاشا است و مستعمل بیشتر تارهای مانند خیاطه و تخم آن است و مغشوش بحاشا می نمایند
و فرق بسرخی رنک افتیمون است بخلاف حاشا و با سد العدس نیز و فرق بسرخی و تیرکی
اسد العدس است و فرق میان اقریطشی و مقدسی آنکه بر صعتر پیچیده باشد آن است که چون
آن را بمالند بکف دست و بو کنند آنچه بر صعتر پیچیده
ص: 272
است بوی صعتر از ان آید و در عمل از اقریطشی ضعیف تر باشد
و مترجم صیدنه ابو ریحان کفته که این را صعتری نامند چون نسبت ببوی آن کنند و چون
نسبت بمعدن آن کنند جرمغانی کویند و این زبون ترین انواع آنست و اقریطشی را انطاکی
نیز نامند زیرا که بیشتر از انجا بانطاکیه برند و از انجا باطراف و اقلیطشی نیز
لام بجای را کویند
طبیعت آن
جالینوس کرم و خشک در سوم دانسته و حنین و دیکر اطبا کرم
در سوم و خشک در آخر اول و بعضی نیز خشک در دوم کفته اند
افعال و خواص و منافع آن
محلل و ملطف و مفتح سدد و مسهل سودا و بلغم بتنهائی و یا
با بنفشه مسهل صفرا نیز و بجهت امراض دماغی و عصبانی از قبیل صداع و تشنج امتلائی
و صرع و مالیخولیا و مانیا و جنون و کابوس و وسواس سوداوی و فالج و لقوه و خدر و
اوجاع مفاصل و سرطان متقرح و تفریح قلب بسبب تنقیۀ سودا و کرم معده و ریاح را دفع
نماید و موافق امزجۀ پیران و مشائخ و بالخاصیه جهت امراض سوداوی و تنقیۀ سودا
بیعدیل و نفخ را زائل کرداند صاحب شفاء الاسقام کفته مفتح سدد است و در اسهال بطئ
العمل و چون ضم نمایند بآن فلفل و ادویۀ لطیفه اسهال بسرعت می نماید جهت آنکه آنها
معین بر عمل و تحلیل آنند
امراض الراس
و چون یک هفته هر روز ده درهم آن را در نیم رطل شیر تازه
دوشیده بخیسانند و با پانزده مثقال سکنجبین بنوشند جهت رفع صداع سوداوی و
مالیخولیا و تشنج امتلائی و توحش و خفقان مجرب دانسته اند و همچنین چون شش درم آن
را در قدری شیر کوسفند تازه دوشیده داخل کرده بیاشامند از برای صداع سوداوی و
تنقیۀ سودا بعد از نضج بمنضجات مناسبه و آشامیدن شش درم آن با ماء الجبن جهت صداع
حادث بمشارکت قلب بسبب سوء مزاج سوداوی آن و با مثل آن انسنتین برای مالیخولیا و
چون شش درم آن را با ده درم مویز منقی از حب چند جوش خفیفی داده صافی نموده بیاشامند
نافع است مالیخولیای حادث از آشامیدن خمر بسیار و ادمان بران و جهت وسواس سوداوی و
اخراج دیدان طوال اکر اضافه نمایند بر ان طبیخ سر بنفشه می باشد انفع و چون اضافه
نمایند بر همه مفرحی مانند بادرنجبویه و کاوزبان می باشد ابلغ و همچنین با ماء
الجبن از برای مالیخولیا و هشت درم آن با شیر تازه دوشیده و شکر سفید جهت
مالیخولیا و مانیا و جنون و کابوس و اکثر امراض سوداوی و استفراغ مادۀ مالیخولیای
سوداوی با افتیمون و شحم حنظل و اندکی سقمونیا بعد از فصد و نضج ماده موجب رستکاری
از ان است و چون افتیمون را کوبیده و بمویز منقی سرشته حب بسته فرو برند از ان پنج
درم تا ده درهم نافع است مالیخولیای مراقی را و چون هفت درم افتیمون را کوبیده و
با هفت درم سکنجبین ساده سرشته بیاشامند اسهال سودا بقوت نماید و تنقیۀ طحال کند و
نافع است از برای مالیخولیای طحالی و مانیا و چون هر هفته یک مرتبه ازین ترکیب
خورده شود می باشد نافع از برای مانیا و مالیخولیا و جنون و جمیع امراض سوداوی
محترق از سودای بارد و همچنین آشامیدن آن با ماء الجبن متجبن بشیرۀ قرطم که مقدار
شیر دو رطل باشد و حب القرطم کوبیده بیست درم از برای مالیخولیا و مانیا و جنون و
وسواس سوداوی بدین دستور که حب القرطم را کوبیده شیر را قدری جوش داده فرود آورده
چون نیم کرم کردد آن را در پارچه کرده در ان بمالند که تمام شیرۀ آن در ان برآید و
بکذارند تا خوب بسته شود پس آن را بدستور مقرر بچکانند و تمام آب آن را از پرویزن
بکیرند و با شش درم افتیمون بنوشند طلاطلی در مجربات خود آورده که دیدم خلق کثیری
از اصحاب مالیخولیا و مانیا و جنون و وسواس سوداوی که افتیمون مخلوط با فسنتین و
برک حنظل بآنها دادند شفا یافتند و نیست دوائی نافع تر از برای مالیخولیا و امراض
سوداوی از ان و چون افتیمون را در آب یکدوجوشی داده مالیده صاف نموده در آب صافی
آن کلقند حل نموده باز صاف
ص: 273
١کرده بیاشامند تنقیۀ سر کند از اخلاط فاسدۀ
سوداویه و نافع است از برای کابوس حادث از ابخرۀ سوداویۀ مرتقیه از معده بسوی سر و
با ماء الجبن از برای کابوس سوداوی و آشامیدن آن با سطوخودوس و امثال آن از ادویۀ
مخصوصه منقی دماغ است و جهت صرع سوداوی و بلغمی و فالج و لقوه و تشنج امتلائی و
خدر نافع و چون بکیرند از ان شش درم تا ده درم و اندکی بجوشانند در میپختج و
مالیده بفشارند و بنوشند نافع است از برای تشنج امتلائی و خدر و سرطان متقرح و چون
بکیرند از ان هر روز ده درم و در یکمن شیر تازه دوشیده بخیسانند و صافی نموده
اضافۀ آن نمایند مقدار پانزده درم سکنجبین ساده صادق الحموضه تا بریده کردد پس
بچکانند و بیاشامند و تا هشت روز متوالی این را بعمل آورند تشنج و خدر را نافع است
و چون چهار درم افتیمون را سائیده با قدری عسل و قلیلی نمک بخورند اسهال سودا و
بلغم بقوت نماید و بغدادی قلیلی سرکه نیز برین ترکیب اضافه کرده بدانکه چون
افتیمون لطیف و ضعیف الترکیب است آن را بسیار نرم نباید کوبید و جوش بسیار هم
نباید داد زیرا که نرم کوبیدن و جوش بسیار مبطل فعل آن است بلکه آن را در غیر
مطبوخ جریش باید کوبید و در مطبوخ بیکدوجوشی اکتفا نمود و اکر آن را در صرۀ علی
حده بسته در مطبوخات بعد طبخ در آخر جوش انداخته یکدوجوشی داده فرود آورند و بعد
سرد شدن صره را افشرده دور نمایند بهتر است و افتیمون مضر صفراوی و شبان و محرور
المزاجان و مورث کرب و غشی و عطش است مصلح آن زعفران و کثیرا و بروغن بادام چرب
کردن و کویند مضر رئه و مصلح آن صمغ عربی و کتیرا و موافق امزجۀ باردۀ و کهول و
مشائخ و سوداوی مزاجان مقدار شربت از جرم آن بقول شیخ الرئیس چهار مثقال و نزد
بعضی تا سه مثقال و بعضی دو درم کفته و در مطبوخات تا ده درم بدل آن در اسهال
لاجورد و حجر ارمنی و یک وزن و نیم آن حاشا یا مثل آن حاشا و دو دانک آن تربد سفید
مدبر است و تخم آن را نیز نرم نباید کوبید و بروغن بادام چرب باید نمود که مصلح آن
است در مغص اکر در غیر مطبوخ جرم آن را استعمال نمایند و الا بالای آن روغن
بچکانند و چون ده درم تخم آن را کوفته در پارچۀ کتانی بسته در دو ثلث رطل شراب
انکوری انداخته شب تحت السما بکذارند و روز دیکر افشرده دور نمایند و یک اوقیه
شربت کل یعنی شربت ورد مکرر و دو اوقیۀ شربت بنفشه در آن داخل کرده و یک مثقال
روغن بادام شیرین بران چکانیده صبح ناشته نیمکرم کرده بیاشامند مالیخولیا و وسواس
سوداوی را نافع و اسهال مرۀ سودا نماید بنهایت قوت بدون مضرتی و حدوث ضعفی و اکر
یک اوقیه مغز فلوس خیارشنبر نیز اضافه نمایند بهتر است مقدار شربت آن بتنهائی تا
دو درم و با غیر آن تا چهار درم و حبوب افتیمون و سفوف و سکنجبین و شراب و قرص و
مطبوخ و نقوع و ماء الجبن افتیمونی و معجون مقلی آن در قرابادین بتفصیل ذکر یافت
ص: 27
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
افتیمون:
لغت یونانی است به معنی دواء الجنون و به عربی شجر الضبع
و به سریانی سورمور و به رومی شیون و به هندی اکاس بیل و امل بیل نامند. (مخزن ص
144، قرابادین کبیر ص 76). آن زهری و قصبانی خرد است و بهترین آن اقریطی بود یا مقدسی
که تخم وی سرخ بود و تازه بود. (اختیارات ص 39). به لغت رومی پتیمون گویند و فزاری
گوید افتیمون «کمون رومی است» (صیدنه ص 76).
یادگار
/////////////
سس صغیر
افیتیمون، سس صغیر
نام علمی: Cuscuta epithymum
نام های رایج: سس صغیر، شکونا، کشوت، سی، حماض الارنب، افیتیمون.
قسمت های دارویی: تمام گیاه به خصوص دانه، ساقه و میوه.
ترکیبات شیمیایی: این گیاه از نظر ترکیب شیمیایی حاوی مواد
"کوسکوتالین" و "کوسکوتین" و یک نوع موم است.
خواص دارویی: به صورت خوراکی به عنوان صفراآور، ملین،ملایم
و ضدنفخ و به صورت موضعی در درمان برخی از بیماری های پوستی مانند: خارش مورد استفاده
قرار می گیرد. در پزشکی سنتی آن را در سرطان، درد مفاصل، نفخ، بیماری روانی مالیخولیا
و اضطراب توصیه نموده اند.
طرز استفاده: 4-2 گرم، روزی 3 بار به صورت دم کرده.
////////////
فتیمون. آن زهری و قصبانی خرد است و بهترین آن اقریطی بود
یا مقدسی که تخم وی سرخ بود و تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم صرع و تشنج
امتلائی را نافع بود و مسهل سودا و بلغم بود مالیخولیا را نافع بود و اگر با افسنتین
بیاشامند یا تنها و باید که در مطبوخ بسیار نجوشانند که قوت وی باطل نشود و غثیان و
قی آورد و شربتی از وی در مطبوخ زیاده از پنج درم نشاید و گویند تا ده درم و صاحب منهاج
گوید شربتی از یک درم تا ده درم و رازی گوید شربتی از چهار درم تا شش درم محتاج مصلح
نیست و صاحب منهاج گوید که اگر بروغن بادام چرب کنند و اگر تنها استعمال کنند شربتی
از یک درم تا دو درم بود و اگر نقوع خواهند کرد از دو درم و بدل آن رازی گوید در مسهل
سودا بوزن آن تربد و دو دانگ آن حاشا و گویند بدل آن یک وزن و نیم حاشاست و گویند بدل
آن اسطوخودوس است و بسفانج و مصلح آن کثیرا بود و صاحب تقویم گوید مصلح آن شراب صندل
بود یا رب سیب
در مخزن الادویه آمده است که: اقتیمون
بفتح همزه و ضم میم لغت یونانیست بمعنی دواء الجنون و بعربی شجر الضبع و بسریانی سورمور
و برومی شیون و بهندی اکاسبیل و املبیل باشد
به لاتینCUSCUTA EPITHYMUM -CUSCUTA
APPROXIMATA
انگلیسیDODDE OF THYME
اختیارات بدیعی
////////////
Dodder
Botanical: Cuscuta
Europaea
Family: N.O.
Convolvulaceae
---Synonyms---Beggarweed. Hellweed. Strangle
Tare. Scaldweed. Devil's Guts.
Belonging to the
same family as the Convolvulus is a small group of plants, the genus Cuscuta,
that at first glance seem to have little in common with our common Bindweeds.
All the members of this genus are parasites, with branched, climbing cord-like
and thread-like stems, no leaves and globular heads of small wax-like flowers.
The seeds
germinate in the ground in the normal manner and throw up thready stems, which
climb up adjoining plants and send out from their inner surfaces a number of
small vesicles, which attach themselves to the bark of the plant on which they
are twining. As soon as the young Dodder stems have firmly fixed themselves,
the root from which they have at first drawn part of their nourishment withers
away, and the Dodder, entirely losing its connection with the ground, lives
completely on the sap of its 'host,' and participates of its nature.
One British
species is very abundant on Furze, another on Flax, others on Thistles and
Nettles, etc.
Cuscuta Epithymum,
THE LESSER DODDER, is the species of Dodder that formerly was much used
medicinally, and which is the commonest. It is parasitic on Thyme Heath, Milk
Vetch, Potentilla and other small plants, but most abundant on Furze, which it
often entirely conceals with its tangled masses of red, thread-like stems. The
flowers are in dense, round heads, each flower small, light flesh-coloured and
wax-like, the corolla bellshaped, four- to five-cleft. Soon after flowering,
the stems turn dark brown and in winter disappear.
The Dodder which
grows on Thyme, C. Epithemum, was often preferred to others.
The threads being
boiled in water (preferably fresh gathered) with ginger and allspice produced a
decoction used in urinary complaints, kidney, spleen and liver diseases for its
laxative and hepatic action. It was considered useful in jaundice, as well as
in sciatica and scorbutic complaints.
The juice of two
Brazilian species of Dodder is given for hoarseness and spitting of blood and
their powder applied to wounds, to hasten healing.
Other species of
Dodder which more or less resemble the Lesser Dodder are C. Europaea, THE
GREATER OR COMMON DODDER which is parasitical on Thistles and Nettles, and has
stems as thick as twine, reddish or yellow, with pale orange-coloured flowers
1/2 to 3/4 inch in diameter; C. Epilinum, FLAX DODDER, parasitical on Flax, to
crops of which it is sometimes very destructive, and with seeds of which it is
supposed to have been introduced, C. Hassiaca, parasitical on Lucerne, and C.
Trifolii, CLOVER DODDER, parasitical on Clover.
Both the Greater
Dodder and the Lesser Dodder have been employed medicinally.
Culpepper tells us:
'All Dodders are under Saturn. We confess
Thyme is of the hottest herb it usually grows upon, and therefore that which
grows upon thyme is hotter than that which grows upon colder herbs; for it
draws nourishment from what it grows upon, as well as from the earth where its
root is, and thus you see old Saturn is wise enough to have two strings to his bow.
This is accounted the most effectual for melancholy diseases, and to purge
black or burnt color, which is the cause of many diseases of the head and
brain, as also for the trembling of the heart, faintings, and swoonings. It is
helpful in all diseases and griefs of the spleen and melancholy that arises
from the windiness of the hypochondria. It purges also the reins or kidneys by
urine; it openeth obstructions of the gall, whereby it profiteth them that have
the jaundice; as also the leaves, the spleen; purging the veins of choleric and
phlegmatic humours and cures children in agues, a little wormseed being added.
'The other Dodders participate of the nature
of those plants whereon they grow: as that which hath been found growing upon
Nettles in the west country, hath by experience been found very effectual to
procure plenty of urine, where it hath been stopped or hindered.'
Many of its
popular and local names testify to the bad reputation it had among farmers,
such as Beggarweed, Hellweed, Strangle Tare, and Scaldweed, the latter from the
scalded appearance it gives to bean crops. The name 'Devil's Guts' shows how
much its strangling threads were detested. An old writer comments:
'Hellweed grows upon tares more abundantly in
some places, where it destroyeth the pulse, or at least maketh it much worse,
and is called of the country people Hellweed, because they know not how to
destroy it.'
It was not only
considered useful in jaundice but also in sciatica and scorbutic complaints.
Gathered fresh and applied externally after being bruised, the plant has been
found efficacious in dispersing scrofulous tumours. The whole plant, of
whatever species, is very bitter, and an infusion acts as a brisk purge.
/////////////////
سس (نام علمی:
Cuscuta) یک گیاه کاملاً انگلی میباشد که دارای ریشه
و برگ نیست و مواد غذایی مورد نیاز خود را بطور کامل از گیاه میزبان میگیرد. بذر گیاه
سس به مدت بسیار طولانی در خاک میماند و گاه تا ۱۳ سال در خاک دوام میآورد و قادر
به جوانه زدن میباشد.
محتویات [نمایش]
رده بندی علمی
گیاه سس[ویرایش]
با نام علمی
(Cuscuta)از خانواده سسیان (Cuscutaceae) که بعضیها از آن به عنوان تنها عضو انگلی خانواده (Convolvulacrae)(پیچک) یاد میکنند.
سسیان تیرهای
انگلی از بادنجانسانانِ غالباً بالارونده و پیچان هستند که سبزینه ندارند و با اندامهای
مکنده به میزبان خود میچسبند.[۱]
طریقه گسترش[ویرایش]
DSC01156.JPG
بذر سس هنگامی
که در شرایط مساعد قرار میگیرد جوانه میزند و یک ساقه زیر زمینی تولید میکند که
این ساقه زیر زمینی بطور بسیار جالبی در خاک حرکت میکند تا به ریشه گیاه میزبان برسد
. نحوه حرکت سس به این صورت است که پس از اینکه تمامی محتویات بذر صرف رشد ساقه زیر
زمینی شد جوانه انتهایی ساقه زیر زمینی انرژی خود را برای رشد از خود ساقه میگیرد
به این صورت که مواد غذایی موجود در انتهای ساقه زیر زمینی را میگیرد و صرف رشد خود
ساقه زیر زمینی میکند به این ترتیب از انتهای ساقه زیر زمینی کاسته و به ابتدای ان
اضافه میشود و ساقه زیر زمینی رو به جلو حرکت میکند . جهت حرکت هم اتفاقی است این
حرکت تا به آنجا ادامه مییابد که یا ساقه زیر زمینی به ریشه گیاه میزبان میرسد و
با ترشح آنزیمهایی دیواره سلولی را شکافته و اندام مکنده خود را وارد ریشه میکند و
از مواد غذایی ساخته شده توسط گیاه میزبان برای رشد و تولید مثل خود استفاده میکند
و یا در این مدت به هیچ گیاهی برخورد نمیکند و مواد غذایی خود را تماما استفاده میکند
و از بین میرود . ساقه سس زرد رنگ میباشد و روی طیف وسیعی از گیاهان رشد میکند و
باعث از بین رفتن یا ضعیف شدن گیاه میزبان میشود .
انواع سس[ویرایش]
سس درختی
سس یونجه
Cuscuta
americana
Cuscuta
applanata
Cuscuta
approximata
Cuscuta
attenuata
Cuscuta
boldinghii
Cuscuta
brachycalyx
Cuscuta
campestris
Cuscuta
cassytoides
Cuscuta
ceanothi
Cuscuta
cephalanthi
Cuscuta
chinensis
Cuscuta
compacta
Cuscuta
coryli
Cuscuta
corylii
Cuscuta
cuspidata
Cuscuta
decipiens
Cuscuta
dentatasquamata
Cuscuta
denticulata
Cuscuta
epilinum
Cuscuta
epithymum
Cuscuta
erosa
Cuscuta
europaea
Cuscuta
exaltata
Cuscuta
fasciculata
Cuscuta
gigantea
Cuscuta
globulosa
Cuscuta
glomerata
Cuscuta
gronovii
Cuscuta
harperi
Cuscuta
howelliana
Cuscuta
indecora
Cuscuta
indesora
Cuscuta
japonica
Cuscuta
jepsoni
Cuscuta
leptantha
Cuscuta
lupuliformis
Cuscuta
macrolepis
Cuscuta
megalocarpa
Cuscuta
monogyna
Cuscuta
mitriformis
Cuscuta
obtusiflora
Cuscuta
odontolepis
Cuscuta
pentagona
Cuscuta
plattensis
Cuscuta
polygonorum
Cuscuta
potosina
Cuscuta
potosona
Cuscuta
reflexa
Cuscuta
rostrata
Cuscuta
runyonii
Cuscuta
salina
Cuscuta
sandwichiana
Cuscuta
squamata
Cuscuta
suaveolens
Cuscuta
suksdorfii
Cuscuta
tuberculata
Cuscuta
umbellata
Cuscuta
vivipara
Cuscuta
warneri
راههای عمومی
مبارزه با سس[ویرایش]
استفاده ار بذر
خالص
از کودها آلوده
دامی استفاده نکنید و از چرا دام در مزارع آلوده به سس جدا خودداری کنید
سس را قبل از
به بذر نشستن به هر طرق ممکن نابود نمایید: مکانیکی. شیمیایی. سوزانیدن و غیره. زیرا
همین بذرها خاک را برای سال آینده آلوده میسازند.
هر قطعه از رشتههای
سس در طول فصل بهار و تابستان به تنهایی میتواند رشد کرده و آلودگی ایجاد نماید.لذا
به هنگام مبارزه مکانیکی کلیه سسهای کنده شده باید در جایی به دور از محصول جمع آوری
و روی آن نیز خاک ریخته شود. یا بهتر این که سوزانیده شوند تا بذرهای موجود نیز از
میان بروند.
ایجاد تناوب زراعی
در زمینهای آلوده به سس با کاشت محصولات مقاوم مانند: گندم. جو. ذرت و یا سویا.
شخم عمیق بذرهای
جدید سس را به عمق خاک میبرد و از جوانه زدن آنها جلوگیری به عمل میآورد.زمینهای
که به این منظور شخم زده میشوند باید تا چندین سال بعد شخم عمیق زده نشوند تا از بالا
آمدن بذور دفن شده جلوگیری به عمل آید. البته این عمل باعث میشود تعدادی از بذرهای
دفن شده در عمق خاک نیز به سطح آورده شوند برای مبارزه با این بذور تیلر و یا شخم کم
عمق در بهار جوانههای سس را نابود میسازد.
نگارخانه[ویرایش]
Dodder(Cuscuta)flowers.jpg
Cuscuta
fg01.jpg
Cuscuta
fg02.jpg
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ مجموعهٔ واژههای مصوّب فرهنگستان زبان فارسی تا پایان
سال ۱۳۸۹.
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ سس (سرده) موجود است.
مداح. محمد باقر
.(سس یونجه و مبارزه با آن از انتشارات ترویج شماره ۱۶۳)
مظاهری علی .
(بیولوژی سس و طریق مبارزه با آن در مزارع در دومین کنگره گیاهشناسی)
/////////////
الحامول (الاسم العلمي:Cuscuta)
هو جنس نباتي يتبع الفصيلة المحمودية من رتبة الباذنجانيات.[1][2][3]
محتويات [أظهر]
التسمية[عدل]
هناك عدة تسميات لهذا النبات منها: الحَامُول والكَشُوث والكَشُوثَى
والكَشُوثَاء والزُحْمُوك.
أنواعه[عدل]
حَامُول السَعْتَر[4] أو حَرِير الزَعْتَر[5] أو الصُعَيْتِرَة[6]
أو الأَفْتِيمُون[6] (من اليونانية: إِپِيتِيمُونْ، من إِپِي:فَوْقَ وتِيمُونْ:زعتر)،
اسمه العلمي Cuscuta epithymum.
حُمَّاض الأَرْنَب أو فَقَد الأَرْنَب[7]، اسمه العلمي.Cuscuta
planiflora Ten أو.Cuscuta approximata Bab.
الكَشُوث الرُومِيّ أو الحَامُول الأَوْرُوبِيّ[4]، اسمه العلمي
Cuscuta europaea.
حَامُول البَرْسِيم[4]، اسمه العلمي.Cuscuta
trifolii Bab.
حَامُول الفَصَّة[4]، اسمه العلمي.Cuscuta corymbosa
Ruiz & Pav.
حَامُول الكَرْمَة[4]، اسمه العلمي.Cuscuta
monogyna Vahl.
نبات طفيلي[عدل]
يعتبر الحامول أحـد أهم أخطر النباتات الطفيلية المنتشرة في
جميع أنحاء العالم مسبباً خسائر كبيرة للمحاصيل الزراعية المختلفة ويجب القضاء عليه
باتباع طرق المكافحة السليمة وذلك لأنه ينتشر بشكل وبائي، مما يوجب اتخاذ اجراءات وقائية
صارمة لمنع انتشاره والقضاء عليه، وهو يمثل تهديداً اقتصادياً كبيراً نظراً لما يسببه
من خسائر مالية فادحة. الحامول هو من أخطر النباتات الطفيلية Parasitic
plant evolution التي تتطفل على العديد من الأشجار والمحاصيل، ويتكون
من ساق خيطية الشكل صفراء اللون لأنها خالية من اليخضور لذلك لا تتمكن من إنتاج ما
يلزم من غذاء واتمام عمليات التمثيل الضوئي. وتخترق ممصات الحامول ساق وأوراق وثمار
المحاصيل وبعض الأشجار مثل الكونوكاربس والتي ينخفض إنتاجها، وقد سجلت إصابات على نباتات
الودليا، ويتشوه مظهرها بسبب منافسة الحامول لها في غذائها، وتؤدي إلى ضعفها وقد تؤدى
إلى موتها في النهاية. تبلغ أنواع الحامول إلى أكثر من 150 نوعاً. ولا يمكنها أن تبقى
حية بمفردها بل تطفل على العائل وتعتمد عليه اعتماداً كليا في توفير احتياجاتها الغذائية
نتيجة عدم قدرتها على القيام بعملية التمثيل الضوئي وذلك لخلوها من صبغة الكلورفيل
مما يؤثر بشدة على العائل.
طرق انتشارها[عدل]
- يتكاثر الحامول عن طريق البذور وتنتج البذرة الواحدة آلاف
البذور التي يمكنها أن تكمن في التربة عدة سنوات حتى تتوافر الظروف البيئية المناسبة
للنمو. وقد تكون متواجدة في التربة أو السماد أو مخلفات الحيوان أو المياه وتتوسع في
النمو والانتشار بانتقالها من مكان إلى اخر. تنمو في بقعة محدودة سرعان ما تنتشر وتتكاثر
وتتوسع رقعة الإصابة بالحامول مسببة خسائر مادية كبيرة. تنتشر عن طريق ملابس العمالة
القائمة على صيانة النباتات المصابة، لذلك يجب استبدال الملابس الخاصة بالعمالة بعد
ملامستها للأشجار والنباتات المصابة. تنتشر عن طريق نقل مخلفات التقليم للنباتات المصابة
من مكان إلى آخر. تنتشر عن طريق استيراد البذور أو السماد العضوي أو مخلفات الحيوانات
أو المياه المختلطة ببذور الحامول واطارات السيارات ومعدات الزراعة.
ميكانيكية حدوث الإصابة[عدل]
تنبت بذور الحامول عند توافر الظروف البيئية المناسبة.
تنمو البادرة معتمدة على الغذاء المخزون في اندوسوم البذور
لمدة حوالي أسبوع.
تخترق البادرة سطح التربة باحثة عن العائل وبمجرد ملامستها
له ترسل الممصات التي تخترق سطح البشرة والقشرة وصولاً إلى خلايا الحزم الوعائية حيث
يمكنها الحصول على احتياجاتها الغذائية. وفى حالة عدم العثور على العائل تموت البادرة
خلال أيام قليلة.
تستمر الساق في الاستطالة والتفريخ مع الالتفاف حول العائل
مكونة شبكة كثيفة مع استمرار تكوين الممصات التي تقوم باختراق انسجة ساق وأفرع العائل
وكذا النباتات المجاورة له.
عادة مايموت الجزء السفلى من ساق الحامول ويصبح غير متصل بالتربة
بمجرد أن يتم اختراق ممصات الحامول للعائل.
تتكون ثمارالحامول في نهاية الموسم حيث تنضج البذور وتنتثر
في التربة مسببة عدوى جديدة أو تنتقل مع البذور بعد عمليات الحصاد، وتتميز بطول فترة
حيويتها لصلادة قشرة البذرة ولذا فإنها تنبت في فترات زمنية متباعدة.
بذلك يتضح أن الحامول من الحشائش الفتاكة للمحاصيل الزراعية
المختلفة والتي يجب القضاء عليه باتباع طرق المكافحة السليمة.
طرق المكافحة الحامول[عدل]
- يجب إتباع الخطوات التالية بالترتيب لضمان مكافحة الحامول
مع مراعاة عدم إهمال أي خطوة من الخطوات التالية.
سرعة التعامل فور ظهور الإصابة.
استخدام مبيدات تعمل بالملامسة.
اقتلاع الحامول والنبات المعيل من جذورها وعدم رميها خارج
حدود موقع الإصابة حتى لا تنتشر بذورها، والتخلص منها بحرقها في نفس منطقة الإصابة.
عزيق التربة لأكثر من مرة.
تغطية التربة المصابة بالأغطية البلاستيكية بعد ريها لتتم
عملية التعقيم الحرارى للتربة.
التعقيم الكيميائي للتربة ،تجرى عمليات التعقيم الكيمائي حيث
يتم تغطية التربة بالأغطية البلاستيكية ثم يتم تعقيم التربة، ويفضل عدم الزراعة في
الأراضي التي أصيبت في السابق لمدة لا تقل عن سنه مع متابعة ريها باستمرار للعمل على
نمو البذور الكامنة في التربة، وعند زراعة نفس المنطقة من التربة المصابة فيجب ازالة
20 سم من التربة المصابة واستبدالها بتربة نظيفة خالية من بذور الحشائش.
يجب استبدال ملابس العمالة والأحذية فور الانتهاء من معاملة
المناطق المصابة في نفس منطقة الإصابة وجمعها في أكياس لتعقيمها.
طرق الوقاية[عدل]
استخدام تقاوي خالية من بذور الحامول، وهي من مبادئ طرق المكافحة.
يمنع استيراد البذور والتقاوي التي تحتوى على بذور نبات الحامول.
منع انتقال الحيوانات من المواقع المصابة إلى المواقع السليمة.
منع انتقال المزارعين والعمال بين المواقع المصابة والأماكن
السليمة، حيث أن الآفة قد تنتقل من موقع مصاب إلى آخر سليم عبر أدوات العمل والملابس
والأحذية.
وصلات خارجية[عدل]
الحامول على شبكة المعرفة الريفية.
(إنجليزية) الحامول على موقع نباتات الصين.
(إنجليزية) صور بذور الحامول بأنواعه.
انظر أيضاً[عدل]
قائمة أنواع الحامول
مراجع[عدل]
^ موقع لائحة النباتات أنواع الحامول تاريخ الولوج 12 ابريل
2012
^ نظام المعلومات التصنيفية المتكامل جنس الحامول تاريخ الولوج
25 مايو 2012
^ موقع zipcodezoo.com جنس الحامول تاريخ الولوج 25 مايو 2012
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث ج الحامول على شبكة المعرفة
الريفية.
^ مسرد فرنسي عربي للأعشاب الطبية.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب محسن عقيل. معجم الأعشاب المصور.
مؤسسة الأعلمي للمطبوعات. بيروت (لبنان) 2003.
^ البنك الآلي السعودي للمصطلحات (باسم).
////////////////
به عبری:
////////////////
به آذری:
////////////
به پنجابی آکاس ویل:
اکاس ویل دوجے بوٹیاں دے آسرے تے جین والی
اک ویل اے۔ ایدا رنگ ہرا پیلا ہوندا اے
/////////////
به ترکی:
Küsküt (Latince Cuscuta), kahkahaçiçeğigiller (Convolvulaceae) familyasından klorofilsiz bir asalak bitki cinsi.
Fulya, kekik, yonca veya ısırgan otu üzerine sarılıp büyür. Bitki genç
iken tohumdaki besleyici maddeleri çabucak bitirip tüketir. Köksüzdür. Sapları
pembe renklidir. Yaprakları ise renksiz pullar halinde kısır kalmıştır. Asalak
bitki, komşusu olan bitkiye saplarıyla tutunmak zorundadır. Destek alacağı
böyle bir bitkileri dikkatle arar, bulur. Topraktan çıkar çıkmaz spiral
biçiminde büyümeye başlar. Bir destek bulduğu anda kendini kurtarmış sayar.
Eğer böyle bir destek bulmazsa kendi kendini yemeye başlar: Genç bitki, sapının
alt bölümlerini ölümle başbaşa bırakır ve buradaki organik maddelerle
beslenerek yeniden destek aramaya koyulur. Desteği bulur bulmaz ona bütün
kuvvetiyle sarılır ve emici hortumlarını geçirir.
//////////////
Cuscuta
From Wikipedia, the free encyclopedia
Cuscuta
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
About 100–170 species,
including:
|
Cuscuta (pronunciation: /kʌsˈkjutɑː/) (dodder) is a genus of about
100–170 species of yellow, orange, or red (rarely green) parasitic plants. Formerly treated as the
only genus in the family Cuscutaceae, it now is accepted as belonging in themorning glory family, Convolvulaceae, on the basis of the
work of the Angiosperm Phylogeny Group.[1] The genus is found
throughout the temperate and tropical regions of the world, with the greatest
species diversity in subtropical and tropical regions; the genus becomes rare
in cool temperate climates, with only four species native to northern Europe.[2]
Folk
names include: strangle tare, scaldweed, beggarweed,[3] lady's laces,
fireweed,[4] wizard's net,
devil's guts, devil's hair, devil's ringlet, goldthread, hailweed, hairweed,
hellbine, love vine, pull-down, strangleweed, angel hair, and witch's hair.[5]
Contents
Dodder
can be identified by its thin stems appearing leafless, with the leavesreduced to minute scales.
In these respects it closely resembles the similarly parasitic, but unrelated
genus Cassytha. From mid-summer to
early autumn, the vines can produce small fruit that take the same color as the
vine, and are approximately the size of a common pea. It has very low levels
of chlorophyll; some species such
as Cuscuta reflexa can photosynthesize slightly, while others
such as C. europaea are entirely dependent on the host plants
for nutrition.[6]
Cuscuta europaea in flower
Dodder flowers range in color from
white to pink to yellow to cream. Some flower in the early summer, others
later, depending on the species. The seeds are minute and
produced in large quantities. They have a hard coating, and typically can
survive in the soil for 5–10 years, sometimes longer.
Dodder
seeds sprout at or near the surface of the soil. Although doddergermination can occur without a
host, it has to reach a green plant quickly and is adapted to grow towards the
nearby plants by following chemosensory clues.[5] If a plant is not
reached within 5 to 10 days of germination, the dodder seedling will die.
Before a host plant is reached, the dodder, as other plants, relies on food
reserves in the embryo; the cotyledons, though present, are
vestigial.[7]
After
a dodder attaches itself to a plant, it wraps itself around it. If the host
contains food beneficial to dodder, the dodder produces haustoria that insert
themselves into the vascular system of the host. The original root of the
dodder in the soil then dies. The dodder can grow and attach itself to multiple
plants. In tropical areas it can grow more or less continuously, and may reach
high into the canopy of shrubs and trees; in temperate regions it is an annual plant and is restricted to
relatively low vegetation that can be reached by new seedlings each spring.
Dodder
is parasitic on a very wide variety of plants, including a number of
agricultural and horticultural crop species, such as alfalfa, lespedeza, flax, clover,potatoes, chrysanthemum, dahlia, helenium, trumpet vine, ivy and petunias, among others.
Dodder
ranges in severity based on its species and the species of the host, the time
of attack, and whether any viruses are also present in the host plant. By
debilitating the host plant, dodder decreases the ability of plants to resist
viral diseases, and dodder can also spread plant diseases from one host to
another if it is attached to more than one plant. This is of economical concern
in agricultural systems, where an annual drop of 10% yield can be devastating.
There has been an emphasis on dodder vine control in order to manage plant
diseases in the field.[citation needed]
Diagram illustrating how Cuscutauses
haustoria to penetrate the vascular system of its host plant and remove sugars
and nutrients from the host's phloem.
1). Cuscuta plant
2). Host plant
3). Cuscuta leaves
4). Ground tissue
5). Phloem
6). Sugars and nutrients
7). Epidermal tissue
8). A Cuscuta haustorium growing into the phloem of the host plant.
1). Cuscuta plant
2). Host plant
3). Cuscuta leaves
4). Ground tissue
5). Phloem
6). Sugars and nutrients
7). Epidermal tissue
8). A Cuscuta haustorium growing into the phloem of the host plant.
A
report published in Science in 2006 demonstrated that dodder
use airbornevolatile organic compound cues to locate
their host plants. Seedlings of Cuscuta pentagona exhibit positive
growth responses to volatiles released by tomato and other species of host
plants. When given a choice between volatiles released by the preferred host
tomato and the non-host wheat, the parasite grew toward the former. Further
experiments demonstrated attraction to a number of individual compounds
released by host plants and repellance by one compound released by wheat. These
results do not rule out the possibility that other cues, such as light, may
also play a role in host location.[8][9]
Less
is known about host defenses against dodder and other parasitic plants than is
known about plant defenses against herbivores and pathogens. In one study,tomato plants were found
to employ complex mechanisms to defend against dodder. Two pathways,
using jasmonic
acid and salicylic acid, were activated in
response to attack by Cuscuta pentagona. Dodder attack was also
found to induce production of volatiles, including 2-carene, α-pinene, limonene, and β-phellandrene. It is not known if or
how these volatiles defend the host, but they could potentially interfere with
the dodder's ability to locate and select hosts. Also, the presence of trichomes on the tomato stem
effectively blocks the dodder from attaching to the stem.[10]
Many
countries have laws prohibiting import of dodder seed, requiring crop seeds to
be free of dodder seed contamination. Before planting, all clothes should be
inspected for dodder seed when moving from an infested area to a non-infested
crop. When dealing with an infested area, swift action is necessary.
Recommendations include planting a non-host crop for several years after the
infestation, pulling up host crops immediately, particularly before the dodder
produces seed, and use of preemergent herbicides such as Dacthal in the spring.
Examples of non-host crops include grasses and many
other monocotyledons. If dodder is found
before it chokes a host plant, it may be simply removed from the soil. If
choking has begun, the host plant must be pruned significantly lower than the
dodder, as dodder is versatile and can grow back if present from haustoria.
C.
chinensis seeds
(simplified Chinese: 菟丝子,tusizi) have long been used
for osteoporosis in China and some
other Asian countries.[citation needed] C. chinensis is
a commonly used traditional Chinese medicine which is believed to strengthen
the liver and kidneys.[13]
Cuscuta sp. with a gall
Cuscuta sp. flowers
Cuscuta sp. form
Cuscuta sp. form
1.
Jump up^ Stefanovic', S. and
R. G. Olmstead. (2004). Testing the phylogenetic position of a parasitic plant
(Cuscuta, Convolvulaceae, Asteridae): Bayesian inference and the
parametric bootstrap on data drawn from three genomes. Syst Biol 53(3):
384–399. doi:10.1080/10635150490445896
2.
Jump up^ Costea, M.
2007-onwards. Digital Atlas of Cuscuta (Convolvulaceae). Wilfrid Laurier
University Herbarium, Ontario, Canada.
3.
Jump up^ Davidson, Tish;
Frey, Rebecca (2005). "Cuscuta". Gale Encyclopedia
of Alternative Medicine.
5.
^ Jump up to:a b "Devious Dodder Vine
Sniffs Out Its Victims". National Public Radio.
Retrieved 2007-07-21. Some flowers release a pleasing fragrance.
Other plants smell. And then there's the parasitic dodder vine, which has the
remarkable ability to sniff out its victims. Farmers have placed the dodder –
aka "Strangleweed," "Devil Guts," and "Witches
Shoelaces" – on a ten most-wanted list of weeds.
6.
Jump up^ Machado, M. A.
& K. Zetsche. (1990). A structural, functional and molecular analysis of
plastids of the holoparasites Cuscuta reflexa and Cuscuta
europaea. Planta 181: 91–96.
7.
Jump up^ Macpherson, G. E.
(1921). Comparison of development in dodder and morning glory. Botanical
Gazette 71: 392–398.
10.
Jump up^ J.B. Runyon et al.,
"Plant defenses against parasitic plants show similarities to those
induced by herbivores and pathogens",Plant Signaling and Behavior,
2010 August; 5(8): 929–931.
11.
Jump up^ "kaunaʻoa, kaunaʻoa
kahakai, kaunaʻoa lei, kaunoʻa, pololo, kaunoʻa pehu, kaunoʻa uli". Hawaii Ethnobotany
Online Database. Bernice P. Bishop Museum.
Retrieved 2011-10-21.
12.
Jump up^ "Cuscuta
sandwichiana". Hawaiian Native Plant Propagation
Database. University of Hawaiʻi at Mānoa. Retrieved2009-03-13.
13.
Jump up^ Yen, FL; Wu, TH;
Lin, LT; Cham, TM; Lin, CC (2008). "Nanoparticles formulation of Cuscuta
chinensis prevents acetaminophen-induced hepatotoxicity in
rats". Food and chemical toxicology 46 (5):
1771–7. doi:10.1016/j.fct.2008.01.021.PMID 18308443.
·
Everitt, J.H.; Lonard,
R.L.; Little, C.R. (2007). Weeds in South Texas and Northern Mexico.
Lubbock: Texas Tech University Press. ISBN 0-89672-614-2
·
Haupt, S.; Oparka, KJ;
Sauer, N; Neumann, S (2001). "Macromolecular trafficking between Nicotiana
tabacum and the holoparasite Cuscuta reflexa". Journal of
Experimental Botany 52 (354): 173–177. doi:10.1093/jexbot/52.354.173.ISSN 1460-2431. PMID 11181727.
·
Machado, M.A.; Zetsche,
K. (1990). "A structural, functional and molecular analysis of plastids of
the holoparasites Cuscuta reflexa and Cuscuta europaea". Planta 181 (1). doi:10.1007/BF00202329. ISSN 0032-0935.
·
Hibberd, J. M.; Bungard, R. A.; Press, M. C.; Jeschke, W. D.;
Scholes, J. D.; Quick, W. P. (1998). "Localization of photosynthetic
metabolism in the parasitic angiosperm Cuscuta reflexa". Planta 205 (4):
506–513.doi:10.1007/s004250050349. ISSN 0032-0935.
·
Haberhausen, Gerd;
Zetsche, Klaus (1994). "Functional loss of all ndh genes in an otherwise
relatively unaltered plastid genome of the holoparasitic flowering plant
Cuscuta reflexa". Plant Molecular Biology 24 (1):
217–222.doi:10.1007/BF00040588. ISSN 0167-4412. PMID 8111019.
·
Jeschke, W. Dieter;
Bäumel, Pia; Räth, Nicola; Czygan, Franz-C.; Proksch, Peter (1994).
"Modelling of the flows and partitioning of carbon and nitrogen in the
holoparasiteCuscuta reflexaRoxb. and its hostLupinus albusL". Journal
of Experimental Botany 45 (6): 801–812. doi:10.1093/jxb/45.6.801. ISSN 0022-0957.
·
Stewart, Amy
(2009). Wicked Plants: The Weed that Killed Lincoln's Mother and Other
Botanical Atrocities. Etchings by Briony Morrow-Cribbs. Illustrations by
Jonathon Rosen. Algonquin Books of Chapel Hill. ISBN 978-1-56512-683-1.
·
Cudney, D.W.; Orloff,
S.B.; Reints, J.S. (1992). "An integrated weed management procedure for
the control of dodder (Cuscuta indecora) in alfalfa (Medicago
sativa)". Weed Technology 6: 603–606.
Cudney,
D.W., S.B. Orloff, and J.S. Reints. 1992. An integrated weed management
procedure for the control of dodder (Cuscuta indecora) in alfalfa (Medicago
sativa). Weed Technology, 6, 603-606.
·
Swift, C. E. Cuscuta and Grammica species
– Dodder: A Plant Parasite.Colorado State University Cooperative Extension. Online.
·
Chamovitz, D. Common Scents: Plants
Constantly Catch a Whiff of Their Neighbors' Perfume. Scientific
AmericanMay 22, 2012.