۱۳۹۵ تیر ۳۱, پنجشنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (پنجم) 5

اشخیص . [ ا ] (ا) بعضی گوینداین لغت یونانی است بمعنی درخت کرمدانه* و آن نوعی از ماذریون* باشد. خوردن آن با شراب گزندگی جانوران رانافع است و آنرا بعربی شوکةالعلک** خوانند. (برهان ) (آنندراج ). و صاحب مخزن الادویه آنرا بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامیده ، در صورتی که صحیح خامالاون لوقس است ، یعنی خامالاون سفید نه مختلف الالوان و در آن کتاب شوک العلک بغلط شوف العلک آمده و اقسیا بغلط افسیالانه ضبط شده است و بنقل از اختیارات بدیعی آرد که بشیرازی آنرا ماروشی بیش خوانند و گوید در هندی آنرا بنکم خوانند. و داود ضریر انطاکی آرد: عربیست وآن خمالاون است . صاحب مقالات گوید: به دو گونه تقسیم شود: لوقس و مالس یعنی ابیض و اسود. و آن گیاهی صخریست که مغربیان آنرا شوک العلک خوانند زیرا دارای صمغی است مشابه مصطکی ، و برگهای آن برنگهای سرخ و سیاه وکبود میباشد... و آنان که این گیاه را عکوب خوانده اند، اشتباه کرده اند. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48). و ابن البیطار آرد: در نزد اهل اندلس به شوکةالعلک معروف است و آنرا بشکراین نیز خوانند و بزبان بربر نام آن اداد است ... کسانی هم اشخیص را اقسیا نامیده اند. زیرا در بعضی از مواضع در ریشه ٔ آن اقسوس یافت میشود که همان دبق است و از این رو از ماده ٔ اقسوس کلمه ٔ اقسیا را مشتق کرده اند و معنای آن دبقی است و آن دبق یا چسبندگی است که در ریشه ٔ این گیاه یافت میشود و زنان آنرا بجای مصطکی بکار برند و برگ آن شبیه ببرگ خاری است که مردم شام آنرا عکوب نامند. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: یا درخت وبق است و آن نوعی از مازریون است و آنرا خالاون لوقیس گویند و تفسیر لوقس ، سفید باشد و بعضی اقسیا خوانند و در کوهستان شیراز بسیار بود، آنرا می سول خوانند و بشیرازی او را ماروشی پیش خوانند و با هیزم آورند و خالاون مالس و تفسیر مالس ، سیاه بود و در زمان زریون صفت هر دو گفته شود. و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و هفت قلزم و الفاظ الادویه و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود.
* کرم دانه . [ ک  ن  / ن  ] (ا مرکب ) ۞ تخم نوعی از مازریون است که آن را به فارسی هفت برگ خوانند و موردانه نیز گویند و معرب آن جرم دانق است . (برهان ) (آنندراج ). موردانه . دانه ٔ مورد. (ناظم الاطباء). این کلمه محرف گرم دانه و معرب آن جردمانق یا جرم دانق است درختچه ای است ازتیره ٔ مازریون جزو رده ٔ دولپه ایهای بی گلبرگ که ارتفاعش میان یک تا دو متر است و در اراضی خشک مناطق بحرالرومی بطور خودرو می روید. این درختچه ریشه ای دراز وضخیم و ساقه ای راست و شاخه های بزرگ دارد و بر روی آنها اثر برگهایی که تدریجاً افتاده مشهود است . برگهایش ضخیم و باریک و نوک تیز و کاملاً بی کرک و گلهایش کوچک و معطر و مایل به سفید یا قرمز و مجتمع بصورت خوشه ٔ انتهایی است میوه اش سته و دانه درون آن نسبتاً کروی و دارای مغز سفیدرنگ و روغن دار است . قسمت مورد استفاده ٔ این گیاه پوست ساقه ٔ آن است که بصورت نوارهایی بطول 60 تا 80 سانتی متر در بازرگانی عرضه می شود. سطح خارجی این قطعات برنگ خاکستری قهوه ای با بوی نامطبوع و تهوع آور و تحریک کننده ٔ مخاط با طعم بسیار تند است . پوست این گیاه یک ماده ٔ ملون زردرنگ و یک ماده ٔچرب سبزرنگ و یک رزین به نام مزرئین ۞ دارد. مزرئین تند و سوزاننده و تاول آور و معطس و سبزرنگ است . گونه ای از این درخت در ایران اطراف ارومیه و فارس می روید و بنام خشک معروف است . مثنان . زاز. درخت کرم دانه . مازریونیه . هفت برگ . موردانه . گرم دانه . کردمانه . ازار. (از فرهنگ فارسی معین ).
* مازریون . [ ز ] (ا) دارویی است برای استسقای زقی ، مجرب است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی است مجرب از برای دفع استسقا و آن دو نوع می باشد: سفید و سیاه . سفید آن را اشخیص و سیاه آن را هفت برگ خوانند و آن از برگ زیتون کوچکتر است و از برگ مورد بزرگتر و به زردی مایل . و بعضی گویند مازریون مورد زرد است و آن نوعی از مورد باشد و به عربی زیتون الارض خوانندش گرم و خشک است درچهارم و یک قسم از آن زهر قاتل است و آن را به عربی حب الضراط گویند و بعضی گفته اند چوب درخت بلوط است چه رمادالمازریون خاکستر چوب بلوط است . (برهان ). گیاهی است که به جهت قبض و استسقا نافع است . (آنندراج ). نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). معرب آن معزرون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). از جمله نباتهاست که آنرا شیر باشد و هر نباتی که آن راشیر است به تازی یتوع گویند و مازریون دو نوع است یکی بزرگ برگ تر است و یکی خردبرگ تر. آنچه بزرگ برگ تر است رقیق تر است و آنچه خرد برگ تر است غلیظتر است و نوعی است که به سیاهی زند و آن زهر قاتل است و بهترین آن است که برگ او همچون برگ زیتون است و لطیف تر است وآنکه برگ او خرد است و جعد است بدبو بود. و درخت بزرگ برگ دیگر و درخت خردبرگ دیگر و چنان نیست که گروهی گمان برده اند که هر دو از یک درخت است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو درم سنگ آن زهر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). هفت بلک . (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). گیاهی از یتوعات و آن بر دو گونه است مازریون صغیر و مازریون کبیر و در طب به کار است . نوعی از آن خانق النمر است که سم باشد. اداد الوادی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از رده ٔ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سر دسته ٔ تیره ٔ مازریون می باشد. این گیاه به صورت درختچه ای است که به عنوان زینت هم در باغچه ها کشت می شود. ارتفاع آن بین 0/5 تا یک متر است و برگ هایش پس از ظهور گلها می رویند. برگهای مازریون تقریباً بدون دمبرگ و بیضوی و نوک تیز است . گلهایش قرمز و گاهی صورتی مایل به سفید و بسیار زیبا و دارای بویی قوی است . میوه اش آبدار و بیضوی و ابتدا سبزرنگ است ولی پس از رسیدن قرمز رنگ می شود. پوست این گیاه ایجاد سوزش و تحریک برروی انساج بدن می کند و به عنوان تاول آور پوست مصرف می گردد. در اکثر نقاط شمالی ایران این گیاه می روید. هفت برگ . مشت رو. خالاما. خامالیوس . کانی رو. ماذریون . خامالا. خامالاآ. خامالاون . زیتون الارض . خامالیون . تابمک . خضرا. خمالیه . خامالایه . دانه های این گیاه به نام حب الضراط معروفند. (فرهنگ فارسی معین ). این درختک خرددر جنگلهای طوالش (دینوچال ) و کلار دشت دیده شده است . (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.
مخلدی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ور به درویشی زکاتت داد باید یک درم
طبع را از ناخوشی چون ماز و مازریون کنی .
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ذیل ماز).


- مازریون العریض ؛ نوعی از مازریون با برگهای پهن . و رجوع به ذافنوبداس و ذافنی ویداس و ذافنبداس شود.
- مازریون کوهی ؛ یکی از گونه های مازریون است که آن را بقله و ذافنوبداس نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین ).
** شوکة. [ ش  ک  ] (ع ا) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات ) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود.
- شوکة ابراهیم ؛ به لغت مغرب قرصعنه است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالبیضاء؛ بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازه ٔ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفه ٔ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
- شوکةالجمال ؛ اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکةالحیة؛ صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالدارجین ؛ مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (از اختیارات بدیعی ).
- شوکةالدمن ؛ اکوب . (فهرست مخزن الادویه ). کنگر.
- || عنکبوت . (اختیارات بدیعی ).
- شوکةالسوداء؛ نوعی از قرصعنه است .شوکة یهودیه . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعربیة؛ شکاعا است . (اختیارات بدیعی ). افینی ارابیقی . اقنثا ارابیقی . سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 235 شود.
- شوکةالعلق ؛ مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعلک ؛ اشخیص . (اختیارات بدیعی ). نوعی از ماذریون . و رجوع به شوک العلک شود.
- شوکةالمصریة؛ گلنار فارسی . سمرة. (یادداشت مؤلف ). شوکة قبطیه است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمره ٔ آن است . (بحر الجواهر در لغت ثمر).
- شوکة زرقاء؛ قرصعنه ٔ ازرق است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شائکة؛ قرظ است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شهباء؛ ینبوت . (اختیارات بدیعی ). درخت خرنوب نبطی . (فهرست مخزن الادویه ).
- || قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة صهباء یا ضهیاء؛ بلبوث است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225 شود.
- شوکة قبطیه و شوکة مصریه ؛ درخت قرظ است . (از اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة مبارکة؛ حمض الامیر. (یادداشت مؤلف ).
- شوکة مغیله ؛ شرس . زریعة ابلیس . اونوس . انوس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرس شود.
- شوکة منتنه ؛ حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت . (اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به غافت شود.
|| شجره ٔ شوکة؛ درخت خارناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیش کژدم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-شوکةالعقرب ؛ حدق . عرصم . نیش عقرب . نیش کژدم . (یادداشت مؤلف ).
|| سلاح . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از اقرب الموارد).
- رجل شوکةالسلاح ؛ مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب ).
|| تیزی هر چیزی . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || تیزی سلاح . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). || شدت و سختی جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شدةالبأس . (مهذب الاسماء). || کارزار. (یادداشت مؤلف ). || قوت و قدرت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فلان ذوشوکة؛ ذو بأس و قوة. (اقرب الموارد). برثنة. برثمة. (منتهی الارب ). || جراحت . (منتهی الارب ). || بدسگالی به دشمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است یا آن جدری و شری است . (منتهی الارب ). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکة گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد،آن را شوکة گویند و سخت بد باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کُرنده ٔ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب ). شوکةالحائک . (از اقرب الموارد). شوکةالحائک ؛ چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف ).کُرُنْد. لیف جولاهگان . || شوکةالکتان ؛ گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
///////
 اشخیص
بکسر همزه و سکون شین معجمه و کسر خای معجمه و سکون یای مثناه تحتانیه و صاد مهمله لغت عربی است و بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامند زیرا که بحسب اختلاف اراضی برک آن سیفد و سرخ و ازرق می باشد لونش بمعنی سفید است و معروف بشوک العلک است جهت آنکه از ان صمغ مانند مصطکی بعمل می آید و زنان بجای مصطکی استعمال می نمایند حکیم میر عبد الحمید نوشته که بهندی بنکم نامند و در راه سندربن از بنکاله بسیار است
ص: 2
ماهیت آن
صاحب اختیارات بدیعی نوشته که درخت کرم دانه است و نوعی از ماذریون و بیونانی خامالاون لوفش کویند و بعضی افسیالانه نامند و در کوهستان شیراز بسیار بود و آن را می سوزانند و بشیرازی ماروشی بیش خوانند و با هیزم آورند و خامالاون مالس خوانند و تفسیر مالس سیاه بود و صاحب تذکره و غیره نوشته اند که دو صنف می باشد سفید و سیاه و صحرائی و کوهی مجموع را برک شبیه ببرک کنکر و بی ساق و بیخ آن سفید و در میان برک آن خاری شبیه بخار کنکر و کل آن بنفش و شبیه بتارهای موی و تخم آن شبیه بقرطم و صمغ آن را که از نزدیک بیخ آن برمیآید مانند مصطکی زنان استعمال می نمایند و رائحۀ عروق آن مرکب از خوشبوئی و کراهیت و طعم آن بشیرینی مائل و ثمر آن مانند ثمر کبر و صنف سیاه آن را برک از قسم اول نرم تر و ریزه تر و تازۀ آن سرخ و خشک آن سیاه و ساق آن بقدر شبری و سرخ و قبه و کل آن خارناک و نقطه دار و بیخ آن سطبر و سیاه و کاه در ان سوراخها می باشد و اندرون آن سرخ و کزندۀ زبان و مستعمل بیخ آن است و از خواص آن است که هر کیاهی که در حوالی آن روید آن را فاسد سازد و منبت آن سنک لاخها و تلها و سواحل دریا
طبیعت سفید آن
در دوم کرم و خشک و با قوت تریاقیه و سیاه آن در آخر سوم تا چهارم کرم و خشک کفته اند
افعال و خواص و منافع سفید آن
ص: 27
آشامیدن یک مثقال آن جهت رفع جنون و صرع و توحش و هیجده قیراط آن با شراب قابض طبع و با طبیخ فودنج جبلی جهت اخراج حب القرع و طبیخ آن جهت عسر البول و کزیدن هوام و اسهال زردآب و استسقا مفید و صمغ آن با شیر مقوی احشا و محلل ورم باطنی و طلای آن با سرکه جهت تحلیل اورام باردۀ ظاهری نافع مقدار شربت از ان تا پنج درهم و مصدع مصلح آن شکر و اما سیاه آن بجهت آنکه بسیار محرق و تند است دو مثقال آن قتال و در مشروبات غیر مستعمل و طلای آن بتنهائی یا با کبریت جهت جرب و قوبا و بهق و با روغنها جهت تحلیل مواد بارده و ضماد آن بر جراحات متأکله منقی آن و لطوخ مطبوخ آن با سرکه و کوکرد و قفر الیهود جهت قطع ثآلیل مؤثر و مضمضه بطبیخ آن مسکن وجع اسنان و چون مخلوط سازند با مساوی آن فلفل و مثل آن موم و بر دندان بچسپانند وجع آن را ساکن کرداند و ضماد مطبوخ آن با سرکه جهت تسکین وجع دندان و با مراهم متأکله جهت قروح خبیثه و متأکله و چون آن را با سویق خمیر نمایند و با آب و زیت بخورد سک و خنزیر و موش دهند می کشد آنها را و صمغ آن مفتت قوای دندان کرم خورده و خاکستر بیخ هر دو نوع آن جهت قلاع مجرب دانسته اند.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
اشخیص‌.  درخت کرم دانه است و آن نوعی از مازریون است و آن را خامالاون لوفش گویند و بعضی افمیالانه نامند و در کوهستان شیراز بسیار بود و آن را سوزانند و بشیرازی با روشی بیش (در این زمان بارشین گویند) خوانند و با هیزم آورند و خامالاون مالس خوانند و تفسیر مالس سیاه بود و در مازریون گفته شود و بزبان هندی هیرمان گویند و اگر از آن یک مثقال بر کسی که جذام داشته باشد مالند پوست از او باز شود و بیک هفته خلاصی یابد
اختیارات بدیعی
////////////
Daphne gnidium
From Wikipedia, the free encyclopedia
Daphne gnidium
Daphne gnidium3.jpg
Daphne gnidium
Daphne gnidium1.jpg
Unripe fruits of the Daphne gnidium.
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
D. gnidium
Daphne gnidium
L.
Daphne gnidium (commonly known as the flax-leaved daphne) is a poisonousevergreen shrub from the Mediterranean region with narrow, dense dark-greenfoliage and white fragrant flowers.
Contents
  [show
Description[edit]
Daphne gnidium is characterized by upright branches that grow 1.5 to 2 m (4 ft 11 in to 6 ft 7 in) tall. The dense lanceolate leaves are dark green with sticky undersides. It bears white fragrant flowers in late spring or early summer. The fruits are drupes and are round and red, about 8 mm (0.31 in) in diameter. They are produced during autumn.[1] [2]
Habitat[edit]
Daphne gnidium grows well in sandy loam. They are commonly found in fields, woodlands, garrigues, and hillsides. They are native to the areas surrounding theMediterranean Sea (Southern EuropeNorthern Africa, and the Middle East).
Toxicity[edit]
Daphne gnidium contains the toxins mezerein and daphnetoxin. All parts of the plant are considered highly poisonous. Skin contact with the sap can causedermatitis [3]
Chance of death is small yet probable within 6 hours after direct consumption. At least severe anabolic and indigestive reactions are expected (which may also trigger lethal allergic reactions).
References[edit]
Jump up^ "Daphne gnidium (Flax-leaved daphne)"http://www.shootgardening.co.uk. Retrieved January 22, 2011. External link in |publisher= (help)
Jump up^ "'Daphne gnidium L. (Daphne)"http://www.botanical-online.com. RetrievedJanuary 22, 2011. External link in |publisher= (help)
Jump up^ "Daphne gnidium L."http://www.botanical-online.com/. Retrieved January 22,2011. External link in |publisher= (help)

Stub icon
This Malvales-related article is a stub. You can help Wikipedia byexpanding it.
&&&&&&&
اشراس . [ ا / ا ] (ا) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه ٔ خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته اند. و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48 شود. نباتی است که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و چون خشک شود، آردکنند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان ). مشهور غری و سریشم . کذا فی بعض لغات الطب . (مؤید الفضلا). سریش را گویند و آن نباتی است که در سبزی و تازگی پزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفش گران و صحافان چیزها را بدان چسبانند. (هفت قلزم ). اصل آن خنثی است و قول صاحب جامع آن است که نه اصل آن خنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم در این معتبر است . بپارسی سرش گویند، طبیعت آن گرم و خشک در دویم و چون سوزانند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم . سودمند بود جهت داءالثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند، بول و حیض براند، لیکن مرخی معده بود و مصلح وی گلقند بود و بر فتق طلا کردن و بر ورمهای بلغمی نافع آید و بگدازاند و مقدار شربتی از وی پنج درم بود. (اختیارات بدیعی ). و حکیم مؤمن آرد: بفارسی سریش نامند و آن بیخست غیر بیخ خنثی ، چه ساق خنثی کوتاه و کوچک و گلش سفید است و سریش را ساق بلندتر و عریض تر و برگ قوی تر و گلش سفید مایل بسرخی و ثمرش مستدیر و تندطعم میباشد و باعفوصت است . در اول گرم و خشک و محرق او در دوم گرم و در سیم خشک و ضماد او جهت جبر کسر و فتق و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتگی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلابات و با آرد جو جهت سعفه و آشامیدن او جهت درد پهلو و سرفه و یرقان و صفراء سوخته و سجح و خشونت حلق و محرق او مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داءالثعلب و بهق سفید و تخمش جالق و قاطع اخلاط غلیظ و گرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماءالعسل جهت تنقیه ٔ جگر نافع و مورث سدد و مصلحش سکنجبین و مرخی معده و مصلحش گلقند و قدر شربتش تا پنج درهم و از محرق او تا یک مثقال و از تخمش دو درهم ، مبدلش در اکثرافعال غری السمک است و گویند مغاث و یا کرسنه است .
////////////
اشراس‌.  اصل الخنثی بود و قول صاحب جامع آنست که نه اصل الخنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم درست بود که گویند اصل حشیش بود که بفارسی سریش گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در دویم و چون بسوزند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم و سودمند بود جهت داء الثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند بول و حیض براند لیکن مرخی فم معده بود و مصلح وی گلقند بود در فتق طلا کردن نافع بود و بر ورمهای بلغمی چون طلا کنند نافع بود و بگدازاند و مقدار مستعمل از وی پنج درم بود
در مخزن الادویه آمده است که: اشراس بفتح همزه لغت مغربی است و بفارسی سریش است و بیخی است غیر از بیخ خنثی‌
اختیارات بدیعی
///////////
سریش
اشاره
گیاهی است که به فارسی «سریش» و «علف چسب» و در کتب طب سنتی «اشراس» ذکر شده است. ابو علی سینا در قانون ذکر کرده است که اشراس ریشه گیاهی به نام «خنثی» است و می‌گوید «اصل الخنثی هو الاشراس» ولی در مخزن الادویه آمده است گیاهی که به سریش معروف است و از ریشه متورم آن چسب معروف صحّافی را به دست می‌آورند «اشراس» است. به فرانسوی‌B ton blanc وB ton royal وB ton de jacob وAsphodele وVerge de jacob و به انگلیسی‌Asphodel وSilver rod گفته می‌شود. گیاهی است از خانواده‌Liliaceae جنس‌Asphodelus نام علمی دو گونه آنکه در ایران می‌روید:
1.Asphodelus aestivus Brot . که مترادف آن‌A .racemosus L . وA .microcarpus Viv . می‌باشد. این گیاه در مناطق مرزی غرب ایران می‌روید.
2.Asphodelus tenuifolius Cav . که در اراک، مناطق مرزی ایران و عراق:
گوتوند، کارون و همچنین در مکران با نام محلی «پیمولاک» و در قصر قند و بوشهر و یک واریته‌ای از آن در اصفهان و جزیره هرمز و بلوچستان می‌روید. این گونه در هندوستان در مناطق پنجاب تا بنگال به صورت علف هرز می‌روید.
ارقام متعدد و دیگری در مناطق مدیترانه‌ای جنوب اروپا، جنوب فرانسه، شمال افریقا و سوریه می‌روید که نامهای علمی تعدادی از آنهاA .ramosus با گلهای سفید،A .luteus با گلهای زرد،A .sphaerocarpus با گلهای سفید،A .albus با گلهای سفید
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 320
وA .subalpinus با گلهای سفید است.
مشخصات
سریش گیاهی است علفی چندساله دارای برگهای سبز و نواری دراز، کمی پهن و ناودانی شبیه برگ سوسن، به شکل گروهی مجتمع که در محل یقه گیاه در سطح زمین از قسمت متورم زیرزمینی گیاه خارج می‌شوند. گلهای آن در امتداد ساقه گل‌دهنده قرار گرفته است. ساقه گل‌دهنده در بعضی گونه‌ها فقط یک و در برخی دیگر چند شاخه است. ریشه آنها ضخیم عمودی به شکل غدّه‌های گوشتی که ریشکها به آن متصل هستند و مملو از مواد قندی و فکول است. در ریشه برخی ارقام مانند سریش که در ایران می‌روید، ماده چسبنده‌ای وجود دارد که به عنوان چسب در صحافی به کار می‌رود. در بعضی مناطق اروپا سابقا از آرد غده‌های این گیاهان نان درست می‌کردند و یا الکل می‌گرفتند.
تکثیر گیاه سریش از طریق کاشت بذر آن صورت می‌گیرد و بیشتر معمول است که غده زیرزمینی با ریشکهای آن را در بهار می‌کارند.
شاردن سیّاح معروف فرانسوی در سفرنامه خود به نام مسافرت به ایران که در سال 1811 در پاریس منتشر شده، بحثی راجع به تولید و مصرف چسب سریش در ایران دارد و سریش را به نام چسب سرد آورده و اضافه می‌کند این چسب که از گرد ریشه خشک گیاهی در ایران به نام سریش تهیه می‌شود، روش بسیار خوبی است و پیشنهاد می‌کند که در صنایع اروپا از این روش استفاده شود و شاردن اضافه می‌کند سریشی که در بازار ایران معمولا به صورت گرد فروخته می‌شود از ریشه گونه‌هایی از این گیاه که در همدان و کرمان می‌رویند گرفته می‌شود و علاوه می‌کند که برخی از فروشندگان در تهیه آن تقلب کرده و گرد ریشه سریش را با آرد جو که خیلی شبیه به آن است مخلوط می‌کنند.
توضیح از نویسنده: اینکه آقای شاردن اظهارنظر کرده در بازار ایران گرد سریش را با آرد جو مخلوط نموده و می‌فروشند و این عمل را نوعی تقلب برشمرده است، به نظر نگارنده کتاب احتمالا فرض و اظهارنظر صحیحی نیست زیرا گرد سریش در بازار ایران فقط برای تهیه چسب صحافی و کفاشی عرضه نمی‌شود بلکه از نظر خواص دارویی آن نیز مورد توجه است و از جمله از مخلوط گرد سریش و آرد جو برای سعفه که نوعی کچلی و بیماری پوستی و طاسی سر است به صورت ضماد استفاده می‌شده و در آن
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 321
سریش پرشاخه
A
- گل
روزگاران خیلی مشتری داشته است.
ترکیبات شیمیایی
در قسمت متورم ریشه‌های گیاه مواد قندی ساکاروز، فروکتوز، کمی گلوکوز و یک گلوکوزید به نام آسفودلوزید[470] یافت می‌شود. در گزارش دیگری آمده است که تخم گیاه سریش دارای روغنی است که از نظر لینولئیک اسید غنی است S .G .I .M .P[ .
خواص- کاربرد
در هندوستان روغن تخم سریش را برای جلوگیری از ابتلا به نوعی تصلب
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 322
سریش زرد و ریشه پرغدّه سریش پرشاخه
تصلب شریان 471] تجویز می‌کنند. به علاوه تخم آن مدّر است و در استعمال خارج نیز از روغن آن یا له‌شده آن روی قسمتهای ملتهب و زخمها می‌گذارند، التیام‌بخش است.
اشراس یا ریشه سریش از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی گرم و خشک است ولی سوخته‌شده آن بیشتر گرم و خشک است. از نظر خواص معتقدند که خوردن آن برای درد پهلو، سرفه، یرقان حادث از صفرای سوخته، بیماری روده‌ای و خشونت حلق نافع است و سوخته آن مدّر و قاعده‌آور است و محلل ورم بلغمی است و اگر مخلوط با سرکه خورده شود از ریختن موی سر جلوگیری می‌کند. ضماد آن برای جوش خوردن استخوان شکسته، التیام جراحتهای بد، ورم بیضه، گرفتگی عضله و عصب و با سرکه و روغن کنجد برای جرب و نرم کردن ورمهای سفت و با آرد جو
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 323
برای کچلی نافع است. مضّار آن این است که ممکن است برخی اوقات موجب سستی معده شود که باید از گلقند استفاده نمود. مقدار خوراک اشراس تا 20 گرم و از سوخته آن تا 5 گرم است.
برگ و گل و ساقه گل‌دهنده سریش از نظر طبیعت گرم و خشک است است و خواص آن شبیه خواص غدّه زیرزمینی آن است و گرم‌کننده با نیروی خشک‌کننده و برای جوش خوردن استخوان شکسته مفید است. باد و گاز را تحلیل می‌برد و برای ورم بیضه و خرد کردن سنگ مثانه و التیام زخمهای داخلی نافع است. 5 گرم آن مدّر و قاعده‌آور است و خوردن 10 گرم آن برای درد پهلو و سستی عضلات و سرفه نافع است. خوردن گل و میوه آن ملیّن است و با سرکه برای گزیدن عقرب و هزارپا مفید است. خوردن کمی از آن برای تسهیل قی کردن و 15 گرم آن برای گزیدن مار نافع است. و از ضماد برگ آن نیز در این مورد استفاده می‌شود. خوردن ساقه تازه آن برای یرقان مفید است خصوصا اگر ساقه تازه آن با سرکه و روغن زیتون خورده شود، اثرش برای رفع یرقان بیشتر است. به‌هرحال در هر مورد مصرف غده آن بیشتر مؤثر است.
اگر ساقه و برگ گیاه را کوبیده و آب آن را گرفته و با زعفران مخلوط کنند و دم کنند، مالیدن و شستن چشم با آن برای رفع رطوبتهای چشم و گل‌مژه مفید است. ریختن قطره آب تازه برگ و ساقه آن به تنهایی و یا با کندر و عسل که نیم‌گرم شده باشد، در گوش در مواردی که چرک از گوش می‌آید، مفید است. برای تسکین درد دندان قطره را اگر در گوش مخالف جهت آن دندان بریزند نافع است. ضماد آن به تنهایی موجب تسکین درد دندان آسیا می‌گردد. مقدار خوراک آن تا 14 گرم است.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 324
///////////////
اشراس
بفتح همزه و بکسر نیز آمده و سکون شین معجمه و فتح رای مهمله و الف و سین مهمله لغت مغربی است و بفارسی سریش نامند
ص: 28
ماهیت آن
بیخی است غیر بیخ خنثی زیرا که ساق خنثی کوتاه و کوچک و کل آن سفید و ساق اشراس بلندتر و عریضتر و برک بیخ آن قویتر و کل آن سفید مائل بسرخی و ثمر آن مستدیر و تند طعم و با عفوصت است و لیکن شیخ الرئیس در قانون در مبحث قوبا تصریح نموده بدین عبارت که اصل الخنثی هو الاشراس
طبیعت آن
در اول کرم و خشک و محرق آن در دوم کرم و در سوم خشک
افعال و خواص و منافع آن
آشامیدن آن جهت درد پهلو و سرفه و یرقان حادث از صفرای سوخته و سحج و خشونت حلق و چون خورد کرده بیاشامند بول و حیض براند و محرق آن مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داء الثعلب و بهق سفید و ضماد آن جهت جبر و کسر و فتق و قیله و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتکی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلایات و بآرد جو جهت سعفه و طلای آن بر ورههای بلغمی نافع و تخم آن جالی و قاطع اخلاط غلیظه و کرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماء العسل جهت تنقیۀ جکر نافع مورث سدد و مصلح آن سکنجبین و مرخی معده و مصلخ آن کلقند مقدار شربت آن تا پنج درهم و از محرق آن تا یک مثقال و از تخم آن تا دو درهم بدل آن در اکثر افعال غری السمک است کویند مغاث و یا کرسنه و بیخ آن را سائیده و با آب ممزوج نموده مستعمل صحافان و سراجان و صندوق سازان و کفش کران و غیرها است زیرا که بسیار لزج و چسپنده و وصل آن مستحکم می باشد.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
آشنایی با خواص سریش
سریش
سریش گیاهی لعاب دار و موثر در درمان ناراحتی های کبد و معده است.  به گزارش سرویس بهداشت و درمان ایسنا منطقه علوم پزشکی تهران؛ سریش گیاهی از دسته Liliaceae با ریشه ای ضخیم و لعاب ‌دار است.

ژل سریش (اینولین) در گروه پلی ساکارید ها قرار دارد.

مورد استفاده ی این گیاه بیشتر به دلیل چسبنده بودنش است. البته این گیاه علاوه بر این، کاربرد درمانی هم دارد.

از دانه های این گیاه، روغنی گرفته می شود که در بعضی از تصلب ‌های شریانی مورد استفاده قرار می گیرد.

از برگ ‌های این گیاه به عنوان سبزی خوردنی و از ریشه‌ های این گیاه که به صورت غدد پنجه ای است به عنوان چسب استفاده می شود.

ریشه ی این گیاه گرم و خشک است و برای یرقان، ناراحتی‌ های کبدی، خشونت حلق و ناراحتی‌ های معده از آن
استفاده می کنند.
تبیان
///////////
سریش (نام علمی: 'Eremurus') نام یک سرده از گیاهان گلدار است. ریشهٔ این گیاه ضخیم و لعاب‌دار است. سیستم ریشه‌ای این جنس شامل یک ریزوم کوتاه ضخیم و راست چسبیده به تعدادی ریشه‌های کلفت شبیه به بازوان یک ستارهٔ دریایی است که از مشخصات بارز شناسایی این گیاه‌است. همهٔ برگ‌های دراز و باریک گیاهان این جنس نیز بصورت مجتمع بزرگ برگ‌های قاعده ای نمایان می‌شوند. گل‌ها به رنگ‌های صورتی، سفید، زرد، مایل به سبز تا سبز متمایل به قهوه‌ای در طول یک خوشهٔ خیلی بلند و در روی یک ساقهٔ بی‌برگ قرار گرفته‌اند. میوه کپسول این گیاهان مدور و بعضی مواقع دراز است که در هنگام رسیدن با سه شکاف شکفته می‌گردد. داخل کپسول دانه‌های سه وجهی است که در بسیاری از گونه‌ها دارای پره‌های غشایی واضح است.

جنس سریش در حدود ۴۵ گونه دارد که قسمت اعظم آنها در افغانستان و تاجیکستان می‌رویند در ایران تقریباً ۸ گونه از آن وجود دارد. گونه‌های چندی از جنس سریش جزو گیاهان پرورشی باغی محسوب می‌گردند. در بهار یا اوایل تابستان گونه‌های متعددی از آنها به عنوان گل‌های زینتی در گل‌فروشی‌های تهران به معرض فروش گذارده می‌شوند. ریشهٔ گونه‌های مختلف سریش در سابق و شاید در حال حاضر نیز در ایران برای ساختن چسب مورد استفاده قرار می‌گرفته‌است. گفته می‌شود که برگ‌های جوان آن نیز به عنوان سبزی استفاده‌های خوراکی داشته و از ریشهٔ آن که به میزان قابل ملاحظه‌ای نشاسته دارد نوعی سوپ یا آش تهیه می‌گردد. اما به علل نامعلومی هیچ یک از گونه‌های سریش مورد چرای احشام قرار نگرفته و روی همین اصل در مراتعی که بیش از اندازه مورد چرا واقع شده و گیاهان خوش خوراک آن کم شده و یا از بین رفته‌اند، بوته‌های پرپشتی از این گیاه دیده می‌شود.[۱]

محتویات  [نمایش]
گونه‌ها و جوره‌ها[ویرایش]
Eremurus himalaicus
Eremurus elwesii
Eremurus bungei
Eremurus olgae
Eremurus tubergenii
Eremurus warei
Eremurus shelfordii
Eremurus stenophyllus
سریش ستبر
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ پروندلبو، لاله‌ها و زنبق‌های ایران و گونه‌های مجاور، ۱۸.
منابع[ویرایش]
پروندلبو و هانس رونه‌مارک. لاله‌ها و زنبق‌های ایران و گونه‌های مجاور. چاپ اول. تهران: موسسه گیاه‌شناسی ایران، ۱۳۵۵.
فرهنگ معین
///////////
به آذری:
Çiriş
Vikipediya, açıq ensiklopediya
?Çiriş
Aləmi:
Şöbə:
Sinif:
Sıra:
Fəsilə:
Cins:
Çiriş
Elmi adı
Eremurus M.Bieb.
Ammolirion Kar. & Kir.
Henningia Kar. & Kir.
Çiriş (lat. Eremurus)[1] — asfodelinakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2] Çiriş sözü latın dilində "Eremurus" adlanır. Bu söz yunan dilində "eremos"- səhra, " ura" isə quyruq dəməkdir. Sözün lüğəti mənası "səhra quyruğu" dur.
Çiriş Ön, Qərbi, Mərkəzi Asiyada 50, keçmiş ittifaqla 23, Qafqaz və Azərbaycanda 2 növü bitir. BunlarAzərbaycan çirişi (Eremurus azerbajdzhanikus Charkev.) və Görkəmli çiriş (Eremurus spektabilis Bieb.) növüdür.
Çiriş cinsi əvvəllər Zanbaqkimilər fəsiləsinə aid idi. Son vaxtların tədqiqatçılar bitkinin Asfodelinakimilər fəsiləsinə daxil olduğunu müəyyən etmişlər.
Azərbaycan çirişi növünün görkəmli Ukraynalı alim S.S. Xarkeviç Qafqaza ekspedisiya zamanı, Azərbaycan florasında bitən bitkiləri də tədqiq edən zaman müəyyənləşdirmişdi. O, 1959-cu ilin may ayında Xaldan rayonu ətraflarından topladığı çirişin yeni növünü müəyyən etmiş və bu növü Azərbaycan çirişi adlandırmışdır. Sonralar 1975-ci illərdə tədqiqatlar zamanı biz bu növün Füzuli rayonunun Dövlətkarlı kəndinin 3 km-də yerləşən Dilağarda çalında da (dağında) bitdiyini müəyyən etdik. Hər 2 növ texniki dərman və qida bitkisi kimi geniş istifadə olunur.
Respublikamızda çiriş ən çox Naxçıvan MR-nin Ordubad, Şahbuz, Babək, Culfa, Sədərək, Şərur, Kəngərli rayonlarında, Ağstafa, Qazax, Xaldan, Göyçay, Füzuli, Xonaşen, Cəbrayıl, Lerik, Yardımlı və s. rayonların aşağı, orta dağ qurşaqlarında, gilli-daşlı torpaqlarda, ən çox qaratikan kolları ətrafında bitir.
Azərbaycan xalqı çiriş bitkisindən hələ lap qədimdən müxtəlif məqsədlər üçün istifadə etmişdir. Respublikamızın bir çox rayonlarında yerli əhali çirişdən tərəvəz bitkisi kimi istifadə edir. Bitki fevral-mart aylarında kütləvi vegetasiyaya başladığı vaxt, yeni yarpaqlar torpağın üzərində 6-15 sm hündürlüyündə olarkən toplanır. Bu vaxt çalışmaq lazımdır ki, bitki torpağın 3-4 sm dərinliyindən, kök boğazına yaxın yerdən, kök boğazını zədələməmək şərti ilə kəsilib toplansın. Yeni açan 6-10 ədəd yarpaq zər pərdə ilə örtülü olur.
Bu vaxtlar yarpaqlar selik və C vitamini ilə zəngin olur. Rozetşəkilli yarpaqlar zər içərisindən xeyli artıq çaxanda onun qidalılıq keyfiyyəti aşağı olur. Toplanmış yarpaqlara bıçaq ilə toxunan kimi aralanır. Yarpaqlar duzlu suda pörtüləcək acı suyu atılır, sonra soğanla yağda qızardılır. Bundan başqa çirişdən dadlı kətə və qutab hazırlanır.
Kətə və qutab bişirmək üçün çirişə soğan, dağkeşnişi və quzuqulağı əlavə edilib doğranır. Doğranmış qarışığa azacıq duz qatıb adi qaydada kətə, yaxud qutab bişirirlər. Bişirilmiş kətə çox ləzzətlə yeyilir. Zövqə uyğun heç bir göyərti qatmadan təkcə çiriş ilə bişirilmiş kətə çox dadlı olmaqla, mədə və bağırsaq xəstəlikləri, xüsusən bağırsaq iltihabı xəstəliyi (kolit) zamanı çox xeyirlidir. Çiriş bitkisindən keyfiyyətli çiriş yapışqanı hazırlanır. Hətta yaxşı hazırlanmış çiriş yapışqanından keçmişdə dərzilikdə, papaqçılıqda və çəkməçilikdə çox geniş istifadə edilib. Çiriş yapışqanından istifadə edən sənətkarların dediklərinə görə papağın dimdiyinə, pencəyin yaxalığına, çəkmələrin dabancıq və burun hissəsinə, kisə parçalara sürtülən çiriş əgər su dəyməsə 200-250 il öz möhkəmliyini saxlama qabiliyyətinə malik olur.
Ədəbiyyat məlumatlarına görə vaxtilə Göyçay rayonunun Qaraməryəm kəndində çiriş yapışqanı hazırlamaq üçün fabrik və çiriş üyütmək üçün dəyirman fəaliyyət göstərmişdir. Bunun üçün çirişin kökyumruları toplanıb təmizlənir və qurudulur. Qurudulmuş kökyumrusu üyüdülür. Bu qayda ilə hazırlanmış çiriş tozu su ilə qarışdırılır yapışqan hazırlanır. Həmin yapışqandan müxtəlif məqsədlər üçün geniş istifadə etmək mümkündür. Bu yapışqan orqanizmə heç bir zərər vermir. Hazırda işlədilən və müxtəlif ölkələrdən alınan yapışqanlar, xüsusən də aseton tərkibli yapışqanlar insan orqanizmi üçün hədsiz dərəcədə zərərlidir. Səriştəli iş adamları vəsait qoyub çiriş plantasiyaları yaradaraq, ondan çiriş tozu istehsal etsələr, Respublikanın yapışqana olan tələbatını ödəniş olan və qoyduqları sərmayəni birə-beş qat artıra bilərlər.
Çiriş tozunun qarağacın qabığının dəmlənməsindən hazırlanmış dəm ilə qarışığı ən təhlükəli sınıqların, çıxıqların müalicəsində əvəzolunmaz əhəmiyyətə malikdir. Sınıq, çıxıq xəstəliklərinin müalicəsi zamanı çox vaxt həkimlər xaş yeməyi məsləhət görürlər ki, sınmış orqanlarda, əzalarda bitişmə, müalicə tez başa çatsın. Topladığımız məlumatlar və apardığımız təcrübələr göstərmişdir ki, çıxıq və sınıqlı xəstələrin müalicəsi zamanı çiriş itkisinin yarpaqlarından hazırlanmış buğlama, kətə, qutab və s. yeməklərdən istifadə etmək xəstəliyin hədsiz dərəcədə tez müalicə olmasına səbəb olur.
Çiriş tozunu təzə balla(beçə balı) birlikdə qaynadır və azacıq qatılaşana yaxın götürürlər. Hazırlanmış məlhəmdən(davacatdan) çıxıq və sınıqlarda, çiban, dolama tipli yaraların müalicəsində istifadə edirlər.
Çiriş bitkisindən "eremuran" adlı maddə alınmışdır ki, həmin maddə ilə hopdurulmuş polietilen örtük tərəvəzi 6 ay tez saxlamaq qabiliyyətinə malikdir.
Azərbaycan MEA Mərkəzi Nəbatat Bağında 1967-ci ildən geofit bitkilərin təcrübə sahəsində çiriş bitkisinin kolleksiyası yaradılmış və bitkinin bir sıra xüsusiyyətləri, becərilməsi, çoxaldılma qaydası, istifadə olunması və qorunması tədbirləri öyrənilmişdir.
Mündəricat
  [gizlə
·         1Botaniki təsviri
·         7Mənbə
Botaniki təsviri[redaktə | əsas redaktə]
Çoxillik bitki olub yeraltı orqanı kökyumrusudur. Kökləri yoğunlaşmış iyşəkillidir. Bitkinin yaşından asılı olaraq yoğunlaşmış iyşəkilli kökləri sayı 6-12 ədəd olur. Onlar ətli-şirəli olub, içərisi ehtiyat qida maddəsi ilə zəngindir. Kökləri kök boğazında yaxın yerdən rozet(ulduz) formalı olub, əsasda yoğun, kənarlara doğru getdikcə nazikləşir və bir növ yerkökünü xatırladır. Kökyumrusunun boğazında kətanaoxşar köhnə yarpaqların izləri vardır. Yarpaqlarının uzunluğu 20-40 sm-ə çatır. Gövdəsi rozet (ulduzaoxşar) yarpaqların içərisindən çıxır. Çiçək salxımı ilə birlikdə 125-140 qədər olur.
Abşeron şəraitində bu növün vegetasiya iqlim şəraitindən asılı olaraq fevralın birinci ongünlüyündə, qönçələrin əmələ gəlməsi aprelin əvvəlində, çiçəkləməsi aprelin üçüncü ongünlüyündə başlayır və 25 gün qalır. Çiçəklərindən yaraşıqlı gül dəstəsi düzəltmək mümkündür. Çiçək salxımında çiçəklərin sayı təbii şəraitə nisbətən mədəni əkin şəraitində daha çox olur. Salxımın uzunluğu 25-35 sm olmaqla, üzərində 180-250-yə qədər açıq narıncı rəngli çiçəkləri olur. Gövdəsi hamar olur, uzunluğu 125 sm-dən çox olur. Yarpaqları 6-12 ədəd olub, tünd yaşıl, bəzən gümüşüyə çalan rəngdə olur. Uzunluğu 28-35 sm, eni 3,8 – 4 sm-dir. Azərbaycan çirişi növündə yeraltı iyəbənzər ətli kökləri yaxşı inkişaf edir. Köklərin sayı bitkinin yaşından asılı olaraq 8-12 ədəd olur, uzunluğu 10-16 sm, diametri( ən yoğun yerdən) 5,2 sm, çəkisi 1200 qram olur.
Toxumları iyun ayının ortalarında yetişir. Toxumlar yetişən zaman salxım üzərində 152 toxum qutucuğu əmələ gəlir. Qutucuq şar şəklində olub, üzəri qırışlıdır. Tək-tək hallarda hamar olur. Qutucuğun hündürlüyü 0,1 -1 sm, diametri 0,6 – 0,8 sm-dir. Bitkinin yerüstü Hissəsi tam quruyana kimi qutucuq gövdə üzərində qalır. Bir qutucuqda 8 ədəd toxum olur. Toxumların forması nahamar, kənarları iti, rəngi alabəzgəkdir. Bitkidə 1146 toxum yetişir. Toxumların 1000 ədədinin quru çəkisi 16,5 qramdır. Bitkinin illik vegetasiya müddəti 229 gündür.
Bu növ Azərbaycan növündən qabaq – 1818-ci ildə müəyyən edilib. Azərbaycan əksər rayonlarında bitir. Çoxillik ot bitkisi olub, yeraltı orqanı ətli kökyumrusundan ibarətdir. Köklərin sayı 6-10 ədəd olub, uzunluğu 8-14 sm, diametri 4,3 sm, çəkisi 1000 qramdır. Yarpaqları 6-10 ədəd olub, tünd – yaşıl rəngdə, uzunluğu 26 – 34 sm, eni 3,7 – 3,9 sm olur. Abşeronda kultura şəraitində görkəmli çiriş növündə vegetasiya fevralın ikinci ongünlüyündə, qönçələrin əmələ gəlməsi aprelin başlanğıcında, çiçəkləmə aprelin üçüncü ongünlüyündə başlayır və 25 gün davam edir. Çiçəkləri bəzək əhəmiyyətli olub özünəməxsus iyi vardır.
Suda 8-10 gün qalır. Çiçəklərindən gül dəstəsi düzəltmək üçün istifadə etmək olar. Çiçəkləri salxımşəkilli olub üzərində 180-ə qədər ağ rəngli çiçəkləri olur. Uzunluğu 25 sm-dir, bitkinin gövdəsi (çiçək oxu ilə birlikdə) 125 sm-dir.
Toxumları iyun ayının birinci ongünlüyündə yetişir. Toxumları yetişən vaxt çiçək oxu üzərində 142 toxum qutucuğu olur. Qutucuq şarşəkilli olub, baş tərəfdən yarılaraq açılır. Bitkinin yerüstü hissəsi tam quruyana qədər qutucuqlar gövdə üzərində qalır. Bir qutucuqda 8 toxum olur. Bir bitkidə 1136 toxum yetişir. Toxumların 1000 ədədinin quru çəkisi 16 qramdır. Bitkinin illik vegetasiya müddəti 227 gün davam edir.
Çirişin becərilməsi – Qulluğa bir o qədər tələbkar olmayan çirişin becərilməsi zəhmət tələb etmir. Ancaq yaxşı məhsul əldə etmək üçün torpağa bir az qulluq tələb olunur.
Yaxşı olar ki, torpaq yüngül qumsal olsun. Əkməzdən qabaq hər hektar torpağa əkinqabağı 120-150 kq fosfor, 80-120 kq kalium vermək lazımdır. Kalium və fosforun 50% -nin payızda şum altında, qalan 50% -nin isə vegetasiya müddətində yemləmə şəklində verilməsi məsləhətdir. Azot gübrəsinin 45% -ni torpağın əkinqabağı hazırlanması vaxtı, 25 – 35% -ni əkindən 20-25 gün sonra birinci yemləmə vaxtı, 35 – 45% -ni isə kütləvi çiçəkləmə başa çatdıqdan sonra vermək məsləhətdir.
Çiriş əkiləcək sahənin hazırlanmasına avqust ayında başlamaq lazımdır. Sahə bitki qalıqlarından, alaqdan, daşkəsəndən, zibil və tullantılardan təmizlənməli və sahədən kənara çıxarılmalıdır. Torpaq 25-30 sm dərinlikdə bellənib hazırlanmalıdır. Çiriş generativ( toxumları) və vegetativ orqanları vasitəsilə çoxaldılır. Toxumlarla çoxaldılma zamanı bitki 5-7 ildən sonra çiçəkləyib toxum verir. Bu da təsərrüfat və istehsal üçün bir o qədər faydalı deyil. Yalnız seleksiyada yeni sort almaq məqsədilə toxumla çoxaldılmadan geniş istifadə edilir.
Çiriş bitkisi toxumlarla çoxaldıqda gec çiçək verməsinə baxmayaraq, ondan çoxsaylı əkin materialı əldə etmək mümkündür. Bu əkin materialından müxtəlif məqsədlər üçün istifadə etmək olar.
Toxumları payızda, oktyabr ayının 20-dən başlayaraq səpmək məsləhətdir. Toxumlar əvvəlcədən düzəldilmiş və şırımlar açılmış ləklərə səpilir. Bunun üçün şırımlara alt hissədə 1-2 sm dərinliyində bir az qidalı torpaq ( 1:1:1 nisbətində peyin, yarpaq çürüntüsü, yuyulmuş, dəniz qumu) tökür, sonra toxumları həmin şırımların içərisində səpilir. Yaxşı aqrotexniki qulluq edildikdə cücərmə faizi 90-100% olur.
Vegetativ yolla çoxaldıldıqda ana bitkini üzərində 2 kök tumurcuğu olmaqla bölüb çoxaldırlar. Bu qayda ilə bir ana bitkidən 2-4 əkin materialları almaq mümkündür. Həmin əkin materiallarını əkdikdə 2-3 ildən sonra çiçəkləyib toxum əmələ gətirir. Abşeron şəraitində aparılmış təcrübələr nəticəsində müəyyən edilmişdir ki, çiriş bitkisi öz-özünə toxumla çoxala bilir və 3-5 ildə 1-2 km məsafəyə yayılır.
Çirişlə müalicə qaydaları.[redaktə | əsas redaktə]
Çirişin kökyumrusundan, kökündən, yarpağından və çiçəyindən lap qədimdən xalq təbabətində müxtəlif xəstəliklərin müalicəsində geniş istifadə olunmuşdur. Onun kökyumrusundan alınmış çiriş tozundan və yaxud unundan hazırlanmış məlhəmdən(təpitmədən) sınıq və çıxıqların çiban və dolama tipli yaraların müalicəsində istifadə olunur.
A.X Rollovun 1908-ci ildə "Qafqazın yabanı bitkiləri, onların yayılması və istifadəsi qaydaları" adlı kitabında hələ o vaxt Zaqafkaziyada 5000 pud çiriş tədarük edildiyi göstərilir.
Qafqazın İpəkçilik Stansiyasında tədqiq edilmiş çiriş unu belə təsvir edilir: çiriş tozunun su ilə qarışığından qatı, bulanıq, qeyri-şəffaf olan yapışqan alınır. Bu yapışqanın tərkibində 16,37% su, 29,14% kül, 15% kitrə (qummi, yapışqan), 20% petin maddəsi vardır. Ondan alınmış külün tərkibində isə 5,77% xlor, 4,49% maqnezium, 21,83% əhəng, 2,54% kükürd anhidridi vardır.
Sınıq və çıxıqların müalicəsi.[redaktə | əsas redaktə]
Çiriş bitkisi illik vegetasiyanı başa vurduqda, yeni yerüstü hissəsi quruduqda (bu iyun ayında baş verir) onu qazıyıb çıxarır, köklərini yarpaqdan, torpaqdan təmizləyib qurudurlar. Sonra həvəngdəstədə, xırda dəyirmanda və ya kofe üyüdəndə üyüdürlər. Çirişin üyüdülmüş unundan 2 xörək qaşığı götürür, üzərinə bir xörək qaşığı arpa unu əlavə edib, həmin qarışığı yumurta ağı ilə qarışdırıb məlhəm hazırlayırlar. Məlhəm nə çox duru, nə də çox qatı olmalıdır. Məlhəmin üzərinə bir az kərə yağı sürtüb tənzifin üzərinə qoyur, qol, dirsək, ayaq oynaqlarında əmələ gəlmiş çıxıq və çatların üzərinə qoyurlar. Yaxşı olar ki, məlhəmi qoymamışdan qabaq xəstə nahiyənin üzəri pambığa hopdurulmuş spirtlə yaxşı-yaxşı silinsin. Sarğını 3 gündən bir dəyişmək lazımdır. Bu qaydalara əməl edilsə, 10-15 gündən sonra ağrılar tam keçib gedər. Çiriş unundan (tozundan) 3 xörək qaşığı götürüb ( sınığın ölçüsündə asılı olaraq az və ya çox da götürmək olar), qarağac qabığını suda tünd dəmindən ( qabığı xırda-xırda doğrayıb adi çay kimi dəmləyir, 2 stəkan suya 4 xörək qaşığı qabıq əlavə edilir) təpitmə hazırlayırlar. Təpitmə yuxadan bir az qalın, yeni fətir qalınlığında olmalıdır. Sınıq yer təmiz spirtlə silinib təmizlənir. Hazırlanmış təpitməni (məlhəmi) ağ çit parçaya yaxır, üzərinə bir balaca yumurta ağı çəkirlər. Səriştəli, təcrübəli sınıqçı sınmış yerləri qaydaya salır. Hazırlanmış məlhəmi sınığın üzərinə qoyur. Sonra sınıqdan asılı olaraq, həmin hissəni taxta parçası, iri qarğını iki yerə bölüb ondan hazırlanmış xüsusi alətlərlə sarıyırlar. Bütün əməliyyat təcrübəli türkəçarəçi loğmanın əli ilə aparılsa, həmin hazırlanmış davacatın əvəzi olmaz. Dəvədən, atdan, ulaqdan yıxılanlar, müxtəlif qəzalar zamanı sınıq alanlar bu üsuldan faydalana bilərlər. Davacat düzgün hazırlanmalı, sarğı çox səliqəli aparılmalıdır. Sarğı 3 gündən bir dəyişdirilməlidir. Yaxşı olar ki, müalicə ərəfəsində çiriş yarpaqlarından kətə bişirilsin və gündə kətə yeyilsin. Bu sınaqların birləşməsini daha da sürətləndirir.
İrin, dolama, çiban tipli yaraların müalicəsi.[redaktə | əsas redaktə]
Bir ədəd çirişin kökünü götürüb yaxşı-yaxşı təmizləyir, qurudur, sonra onu üyüdürlər. Çiriş tozundan 100 qram götürüb 100 qram təmiz balla qarışdırıb vam odun üzərində qaynadırlar. Azacıq soyuduqdan sonra davacatın üzərinə 30 qram əzvay şirəsi qatırlar. Bu qayda ilə hazırlanmış davacatı məlhəm və ya təpitmə şəklində dolamanın, irinləmək istəyən hovlanmış kor çiban tipli yaraların müalicəsində istifadə etmək olar. Çirişin qurudulmuş toxumları əzilərək toz halına salınır. Ondan bir xörək qaşığı götürüb balla qarışdırıb qaynadır, azacıq qatılaşana yaxın götürürlər. Təmiz tənzifin üzərinə yaxıb irinli yaraların, kəsiklərin, cizilmaların və s. ağrılı yaraların üzərinə qoyduqda tezliklə sağalır.
Mədə bağırsaq xəstəlikləri.[redaktə | əsas redaktə]
Mədə-bağırsaq, qarayara, bağırsaq keçməzliyi zamanı çirişin xüsusi müalicəvi əhəmiyyəti vardır. Çirişin tək yarpaqlarından hazırlanmış buğlama, sıyıq, kətə, qutab və s. xörəklər orqanizmin müxtəlif vitaminlərlə təmin edilməsi və möhkəmləndirilməsi üçün daha çox faydalıdır. Təzə-tər yarpaqları çoxlu miqdarda seliklə zəngindir. Bu selik isə bağırsaq divarı xovlarının yumşaldılmasına çox əhəmiyyətlidir. Çiriş vegetasiyaya başlayanda, yəni yarpaqları torpağın üzərində 6-15 sm uzunluğunda olanda toplanır. Toplanarkən torpağın 3-4 sm dərinliyindən, kökboğazına yaxın yerdən çəpinə kəsilir. Təzə çıxan yarpaqlar seliklə zəngindir. Ona görə onu çəpinə və torpağın altında kəsmək lazımdır ki, kəsilmiş yerə torpaq avtomatik olaraq tökülsün. Əks təqdirdə çirişin köklərindən olan selikli şirə, ehtiyat qida maddəsi kəsik yerdən axıb bitkini zəiflədər və nəticədə bitki gücdən düşər, qidalanması zəifləyər və çürüyüb tələf olar. Bu qaydalara əməl etsəniz sahələrində heç vaxt çirişin kökü kəsilməz və siz ondan daim istifadə edərsiniz. Toplanmış yarpaqlar xırda-xırda doğranır, duzlu suda pörtülüb acı suyu alınır və çıxarılır, sonra yağda soğanla qızardılır. Ehtiyac duysanız üzərinə bir ədəd yumurta da vura bilərsiniz. Hazırlanmış bu yemək dadlı olmaqla, mədə-bağırsaq xəstəlikləri olanlara çox kömək edir. Eyni zamanda orqanizmi gümrah edir. Toplanmış çiriş yarpaqları duzlu suda pörtülür, acı suyu çıxarılır. Qazana aşağı hissədən bir qat çiriş düzülür, sonra üzərinə düyü, alça və ya gavalı turşusu əlavə edilir. Daha sonra xırda doğranmış soğan düzülür. Onların üzərinə bir stəkan ilıq su tökülür. Vam odun üzərində qoyulur. Yemək qaynara düşəndən 15 dəqiqə sonra üzərinə 2 xörək qaşığı yağ əlavə etmək lazımdır. Sonra bir qaşıq götürüb dadına baxırsınız. Tam bişibsə götürmək məsləhətdir. Bu qayda ilə hazırlanmış buğlama və sıyıq yazqabağı vitamin qıtlığından əziyyət çəkən orqanizmi vitaminlərlə qidalandırır, həmçinin qida borusu, mədə və bağırsağın divarlarını yumşaldır.
Mənbə[redaktə | əsas redaktə]
1.    Jump up Nurəddin Əliyev. Azərbaycanın dərman bitkiləri və fitoterapiya. Bakı, Elm, 1998.
2.    Jump up Elşad Qurbanov. Ali bitkilərin sistematikası, Bakı, 2009.
//////////////
Eremurus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Eremurus
Eremurus himalaicus2C2000.jpg
Kingdom:
Clade:
Clade:
Order:
Family:
Subfamily:
Genus:
Eremurus
·         Ammolirion Kar. & Kir.
·         Henningia Kar. & Kir.
·         Selonia Regel
Eremurus /ˌɛrᵻˈmjʊərəs/[2] is a genus of deciduous perennial flowers, also known as the foxtail lilies or desert candles. They are native to eastern Europe (RussiaUkraine) and temperate Asia from Turkey + Siberia to China.[1][3]
The inflorescence looks similar to a long spike or a bottlebrush. It consists of many flowers in copper, bright yellow, snow white, pastel pink, orange or any combination of those colors. The leaves grow in tufts of thin, green, straplike strips. Species are known for thick roots that grow out from a central hub. It is also known for being tall, sometimes rising up to 10 feet over the foliage, depending on the variety. These plants are generally native to western and central Asia, although Eremurus thiodanthus is endemic to the Crimea.[4]
Cultivation[edit]
Eremurus is hardy to USDA Zones 5-7. In addition to the species named below,hybrids are sold, such as 'Cleopatra'. The octopus-like tuberous roots are easily injured; planting on a cone of soil, with the crown on the peak and the roots hanging down, is recommended. Plants are readily affected by winter root rot, so that a layer of sand or gravel beneath is recommended to ensure drainage. Covering with compost or mulch provides protection from frost.[5][6]
Species[1]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Eremurus.
1.   Eremurus afghanicus Gilli - Afghanistan
2.   Eremurus aitchisonii Baker - Afghanistan, Pakistan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Uzbekistan
3.   Eremurus alaicus Khalk - Kyrgyzstan
4.   Eremurus albertii Regel - Afghanistan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Uzbekistan
5.   Eremurus × albocitrinus Baker - Iran (E. olgae × E. stenophyllus)
6.   Eremurus altaicus (Pall.) Steven - Altai Republic, Kazakhstan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Uzbekistan, Xinjiang, Mongolia
7.   Eremurus ammophilus Vved. - Uzbekistan
8.   Eremurus anisopterus (Kar. & Kir.) Regel - Kazakhstan, Uzbekistan, Xinjiang
9.   Eremurus azerbajdzhanicus Kharkev. - Caucasus
10. Eremurus bactrianus Wendelbo - Afghanistan
11. Eremurus brachystemon Vved. - Tajikistan
12. Eremurus bucharicus Regel - Afghanistan, Tajikistan
13. Eremurus candidus Vved. - Tajikistan
14. Eremurus cappadocicus J.Gay ex Baker - Turkey, Iraq, Syria
15. Eremurus chinensis O.Fedtsch. - Gansu, Sichuan, Tibet, Yunnan
16. Eremurus chloranthus Popov - Uzbekistan but extinct
17. Eremurus comosus O.Fedtsch. - Afghanistan, Kyrgyzstan, Tajikistan
18. Eremurus cristatus Vved. - Kazakhstan, Kyrgyzstan
19. Eremurus czatkalicus Lazkov - Kyrgyzstan
20. Eremurus dolichomischus Vved. & Wendelbo - Afghanistan, Pakistan
21. Eremurus furseorum Wendelbo - Afghanistan
22. Eremurus fuscus (O.Fedtsch.) Vved - Kazakhstan, Kyrgyzstan, Pakistan, Tajikistan
23. Eremurus hilariae Popov & Vved. - Kazakhstan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Uzbekistan
24. Eremurus himalaicus Baker - Himalayas of Afghanistan + Pakistan + Kashmir
25. Eremurus hissaricus Vved - Gissar Range in Tajikistan + Uzbekistan
26. Eremurus iae Vved. - Tajikistan, Uzbekistan
27. Eremurus inderiensis (M.Bieb.) Regel - European Russia, Western Siberia, Central Asia, Iran, Pakistan, Afghanistan, Xinjiang, Mongolia
28. Eremurus × isabellinus P. L. Vilm. (E. stenophyllus × E. olgae) - Garden origin
29. Eremurus jungei Juz. - Crimea
30. Eremurus kaufmannii Regel - Afghanistan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Uzbekistan
31. Eremurus kopet-daghensis Karrer - Turkmenistan, Iran
32. Eremurus korovinii B.Fedtsch. - Kazakhstan, Tajikistan, Uzbekistan
33. Eremurus korshinskyi O.Fedtsch - Afghanistan, Tajikistan
34. Eremurus lachnostegius Vved. - Tajikistan
35. Eremurus lactiflorus O.Fedtsch. - Kazakhstan, Kyrgyzstan, Uzbekistan
36. Eremurus × ludmillae Levichev & Priszter - Uzbekistan (E. regelii × E. turkestanicus)
37. Eremurus luteus Baker - Turkmenistan, Iran, Afghanistan, Tajikistan, Uzbekistan
38. Eremurus micranthus Vved. - Tajikistan
39. Eremurus nuratavicus Khokhr. Uzbekistan
40. Eremurus olgae Regel - a dwarf species flowering in June or July, making it one of the last species to flower - Turkmenistan, Iran, Afghanistan, Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan
41. Eremurus parviflorus Regel - Pamir Mountains in Tajikistan
42. Eremurus persicus (Jaub. & Spach) Boiss. - Iran, Afghanistan, Pakistan, Kashmir
43. Eremurus pubescens Vved. - Tajikistan
44. Eremurus rechingeri Wendelbo - Iraq
45. Eremurus regelii Vved. - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan, Kazakhstan
46. Eremurus robustus (Regel) Regel - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan, Kazakhstan - the stem grows from 6 to 10 feet high.
47. Eremurus roseolus Vved - Afghanistan, Tajikistan
48. Eremurus saprjagajevii B.Fedtsch. - Tajikistan, Uzbekistan
49. Eremurus soogdianus (Regel) Benth. & Hook.f. - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan, Kazakhstan, Afghanistan
50. Eremurus spectabilis M.Bieb. - European Russia, Ukraine, Caucasus, Iran, Iraq, Turkey, Syria, Lebanon, Israel, Palestine, Jordan, Turkmenistan
51. Eremurus stenophyllus (Boiss. & Buhse) Baker - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan, Iran, Afghanistan, Pakistan
52. Eremurus subalbiflorus Vved. - Turkmenistan, Iran
53. Eremurus suworowii Regel - Afghanistan, Tajikistan, Uzbekistan
54. Eremurus tadshikorum Vved. - Tajikistan
55. Eremurus tauricus Steven - Crimea, northern Caucasus in Russia
56. Eremurus thiodanthus Juz. - Crimea
57. Eremurus tianschanicus Pazij & Vved. ex Pavlov - Tajikistan, Kyrgyzstan, Kazakhstan
58. Eremurus turkestanicus Regel - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan, Kazakhstan
59. Eremurus wallii Rech.f. - Syria
60. Eremurus zangezuricus Mikheev - southern Caucasus
61. Eremurus zenaidae Vved. - Tajikistan, Uzbekistan, Kyrgyzstan
62. Eremurus zoae Vved. - Kyrgyzstan
References[edit]
2.     Jump up^ Sunset Western Garden Book, 1995:606–607
·         Asphodelaceae genera
·         Asphodeloideae
&&&&&&&&

اشق . [ اُش ْ ش  / اُ ش  / اش  ] (معرب ، ا) ۞ (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند وآن غیرمعدنی هم هست که عملی باشد و آن چنان است که بول کودکان را با سرکه در هاون مسین کنند و در آفتاب چندان بسایند که منعقد شود. و طبیعت آن گرم و خشک است و جراحتهای کهنه را نافع است و بعربی آنرا لحام الصاغة خوانند و اشج با جیم نیز گویند و معرب اشه با هاست . (برهان ). صمغ درختی است . (غیاث ) (مؤید الفضلاء). صمغالطرثوث . (بحر الجواهر). وشک . (مهذب الاسماء) وشه . (خلاص ). صمغ درختی است که آنرا بدران گویند. (آنندراج ). وشق . (دزی ج 1 ص 25). اشج . قنا. وشق . کزغ . کرغ .کراغ . بلشر. وشج . اُشه . صمغ اشترغاز است . او را لزاق الذهب نیز گویند از بهر آنکه بر کاغذها و دیوارها زرکاری بیشتر بر وی کنند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به همان کتاب ص 140 شود. صمغ طرثوث است و گاه آنرا لزاق الذهب خوانند زیرا کاغذ و پوست آهو بر آن نویسند و جلد کتاب را بدان زرکاری کنند. (از قانون ابن سینا چ تهران ص 159 س 11). آنچه در نشاندن طبق زر بکار آید. (مؤید الفضلا). وُشق . اُشج . صمغ نباتی است مانند خیار و بعضی صمغ طرثوث گفته اند و آن غلط است . در دوم گرم بود و در آخر اول خشک ملین و مدر و محلل و مسخّن و تریاق عرق النسا و وجع مفاصل و درد تهیگاه و درد سرین . (منتهی الارب ). و ابن البیطار آرد: آنرااشج و وشق و لزاق الذهب نیز خوانند و آنان که آنرا صمغالطرثوث دانسته اند خطا کرده اند. دیسقوریدوس در سوم گوید: اشق صمغ گیاهی است که در شکل مشابه قنا (انجدان ) است و در بلادی بنام لیبی ۞ روید نزدیک موضعی که آن را سیرن ۞ نامند و درخت آن را اغاسولیس گویند. از مفردات ابن البیطار). و رجوع به همان کتاب ج 1 ص 30 شود.و داود ضریر انطاکی آرد: معرب از فارسی اشج است و آن لزاق الذهب است . در شام آنرا قنارشق و در مصر کلخ خوانند و نام آن بیونانی امونیافون باشد... درخت آن در کرخ روید نه در شام . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به همان کتاب ص 47 شود. و صاحب مخزن الادویه آنرا معرب اشنه خوانده و گوید بفارسی نام آن اوشه وکلبانی تیر و بعربی اشج و وشج و وشق و لزاق الذهب و بیونانی اثانقون و امونیاقن و بلغت مصر قناوشق و کلخ و بهندی کاندارست . رجوع به مخزن الادویه ص 86 شود. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: اشج خوانند و کلیان نیز گویند و آن لزاق الذهب است . اما اشق صاحب جامع گوید نه صمغ طرثوث است و صاحب منهاج گوید صمغ طرثوث است و مؤلف گوید صمغ نباتی است که آنرا بشیرازی بدران خوانند و طبیعت آن گرم است در آخر درجه ٔ دویم و خشک در اول و اسحاق گوید گرم و خشکست در دویم و بهترین سده ٔ جگر بود و سنگ گرده بریزاند و تحلیل صلابت سپرز بکند چون بر وی طلا بکنند و اگر مقدار یک درم با سرکه بخورند، ورم سپرز بگدازاند و اگر با عسل خلط کنند و لعق کنند، مفاصل و عرق النساء و صرع را نافع بود و مسهل بلغم بود و خنازیر را بغایت سودمند بود و گرم بکشد و اگر بماءالشعیر خلط کنند و بیاشامند ربو را و مر دشخواری نفس را نافع بود و نیم مثقال با عسل جهت صرع نافع بود و استسقا را نافع بود و مسهل بلغم لزج بود. غلیظ چون ادویه خلط کنند ماده ٔ صفرا براند و اگر مژه ٔچشم بر آن بمالند، جرب چشم و سفیدی چشم و تاریکی زایل کند و جهت ریشهای بد بغایت سودمند بود و جهت خناق که در بلغم و مره ٔ سودا بود، نافع بود و بچه ٔ مرده بیرون آورد. و اگر بخورند و بخود برگیرند و اگر با سرکه حل کنند و بر ورمهای بلغم صلب و خنازیر و سلعه وامثال آن طلا کنند، تحلیل کند و چون با زیت بسرشند وبر بهق و کلف بمالند، نافع بود و اگر به آب حل کنندو بدان غرغره کنند، دماغ را پاک کند و حنک را در بلغم و خوردن آن سودمند بود جهت درد پشت و فالج و حذر و بادها بشکند اما مضر بود به گرده و مصلح آن زوفا است و بدل آن وسخ کوایرالنحل است و گویند بدل آن سکبینج است و گویند خردل سفید است - انتهی . و ابوریحان آرد: اشق و اشج نیز گویند و حرف قاف و جیم درو دلالت میکند که معربست و برومی او را میناقون و امنقون گویند و مخلص مصری چنین گوید که او را برومی امونیاقون گویند و معنی او نیکوکننده ٔ جراحات بود و اهل سیستان او را رشک خوانند و بعضی از پارسیان او را کج خوانندو بعضی از صیادنه گویند که کج نام وج است نه اشق و بی گوید او را لزاق الذهب نیز گویند. و حو 2 و بی گویند اشق صمغ درخت محرومست . حان گوید اشق صمغ درخت محروث است . حان گوید اگر از لفظ محروث مراد اشترغازست اشق صمغ او نیست و تواند بود که محروث را دو حقیقت باشد و یک حقیقت او ماورای اشترغاز بوده و حمل او بر این وجه بصواب نزدیکست زیرا که ظاهر آن است که ارجانی و ابن ماسرجویه تجازف نباشد در این تقریر. دوس گویداشق صمغ درختی است و منبت او در زمین لوبیه از بلاد روم و در موضع دیگر گفته است اشق به هیأت به خیار ماند و طعم او تلخست و قطا گوید اشق عصاره ٔ خشخاش است و بعضی از اطبا گویند اشق عصاره ٔ برگ خشخاشست و گفته اند معبوش او آن است که خشخاش تر را از بیخ برکشند و در آب شویند و بگذارند تا آب ازو برود، آنگاه آنراخرد کرده در دیگ کنند و سر آنرا محکم بگیرند و در زیر او آتش آهسته کنند تا خشخاش درو منحل و مذاب شود،آنگاه دیگ را برگیرند تا آن آب صاف شود، پس با حرمل مثل آن کند که با خشخاش کرده است و یک بهر آب حرمل و دو بهر آب خشخاش را در دیگ کنند تا بقوام آید، خشک کند. ص اوبی گوید گرمست در دوم ، خشکست در اول . ورمهای صلب را نرم کند و خنازیر را بتحلیل برد و صلابت مفاصل را مفید بود و سپرز را بگدازد و طبیعت را نرم کند و ادرار بول و حیض بکند و بیاض چشم را زایل کند و عسر نفس را نافع بود و محلل و مجفف قوی بود و جراحات متعفن را پاک سازد و نیکوتر از وی آن بود که اجزای آن نیک فراهم آمده باشد و پاکیزه باشد از خس و بوی او قوی باشد. بدل او در ادویه ریم خانه ٔ زنبور بود که آنرا وسخ کورالنحل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). و رجوع به الفاظ الادویه و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
////////////
اشه .[ اُ ش  / ش  ] (ا) گیاهی است که کمان گران بر بازوی ازجابدررفته بندند، و اشق معرب آنست . (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ). و بتازیش اشق نامند. (سروری ). صمغ گیاهی است بشکل خیار که بر بازوی بدررفته بندند تا بجای آید. اشج و اشق معرب آن . (رشیدی ). گیاهی است که بر عضو بدررفته بندند، و معرب آن اشق است . (انجمن آرا). وُشق . (منتهی الارب ). انگم ، و آن دارای چسبی است که کمانگران و شکسته بندان بکار برند. و رجوع به اشنه و اشق و وشق و اشج شود.
//////////
اشق‌.  اشج خوانند و کلیانی گویند و آن نوعی از لذاق الذهب بود و گفته شود اما صاحب منهاج گوید اشق صمغ طرثوث است و صاحب مفرده گوید نیست و مؤلف کتاب گوید صمغ نباتیست که بزبان شیرازیان بدران گویند و طبیعت آن گرم است در آخر درجه دویم و خشک است در اول و اسحق گوید گرم و خشک است در دوم بهترین وی آنست که سفید و دانه‌درشت بود و دیسقوریدوس گوید مفتح سده جگر بود و سنگ گرده بریزاند و تحلیل صلابت سپرز بکند چون بروی طلا کنند و اگر مقدار یک درم با سرکه بخورند ورم سپرز بگدازاند و اگر با عسل لعق کنند مفاصل و عرق النسا و صرع را نافع بود و خنازیر را بغایت سودمند بود و کرم بکشد و اگر با ماء الشعیر خلط کنند و بیاشامند ربو و دشواری نفس را سود دارد و نیم مثقال با عسل صرع را نافع بود و مسهل بلغم شدید و غلیظ بود و چون با ادویه خط کنند آب زرد براند و اگر مژه چشم بدان بمالند جرب چشم و سفیدی و تاریکی زایل گرداند و ریشهای بد را سودمند بود و خناق که از بلغم و مره سودا بود مفید بود و بچه مرده و زنده بیندازد اگر بخورند یا بخود برگیرند و اگر با سرکه حل کنند و بر ورمهای بلغمی صلب و خنازیر و سلع و امثال آن طلا کنند تحلیل کند و اگر با زیت بسرشند و بر کلف و بهق مالند نافع بود و اگر به آب حل کنند و بدان غرغره کنند دماغ را پاک کند از بلغم و خوردن آن درد پشت را سود دارد و فالج و خدر و باد را بشکند اما مضر بود به گرده و مصلح وی زوفا بود و بدل آن سکبینج و گویند خردل سفید
در مخزن الادویه چنین آمده است که: اشق بضم همزه و فتح سین معرب اشه فارسی است و بفارسی اوشه و کلبانی نیز و بعربی اشج و وشج بتشدید جیم و وشق و لذاق الذهب و بیونانی اثانقون و مونیاقن نیز گفته‌اند و پرنقش نیز و بلغت مصر قناوشق و کلخ و بهندی کاندر نامند و آن صمغ درختی است
به لاتین‌DOREMA AMMONIACUM
اختیارات بدیعی
///////////
اشق
بضم همزه و فتح شین معجمه و قاف معرب اشۀ فارسی است و بفارسی اوشه و کلبانی نیز و بعربی اشج و وشج بتشدید جیم و وشق و لزاق الذهب و بیونانی اثانقون بثای مثلثه بعد از همزه و امونیاقن نیز بعضی کفته و پر نقش نیز و بلغت مصرقنا و شق و کلخ و بهندی کاندر نامند
ماهیت آن
شیخ الرئیس کفته که هو صمغ الطرثوث و ربما یسمی لزاق الذهب لان الکواغذ و الکراریس تذهب به و کفته اند نرم می کرداند ذهب را مانند تنکار و بغدادی کفته
١٣غلط کرده کسی که آن را صمغ طرثوث دانسته و آن صمغ درختی است صغیر مستقیم النبات و بیشتر منابت آن بلادی است که حرارت و برودت بر ان غالب باشد مانند شام و دیار ربیعه و مالیقی نوشته که دیسقوریدوس در ثالثه نوشته که صمغ درختی است شبیه بقثاء در شکل منبت آن بلادی است مسمی بلینوی در موضعی که آن را فورنی خوانند و درخت آن را اغاشولیس نامند و مختار و بهترین آن آنست که خوشرنک و بی سنک ریزه و چوب و چرک و خالص و قطعۀ آن شبیه بکندر و متکاثف و رائحۀ آن شبیه برائحۀ جندبیدستر و طعم آن تلخ باشد و آنچه بدین صفت بود آن را بورسما خوانند و آنچه در ان خاک و یا سنک ریزه باشد فتراما کویند و کاه از موضعی که آن را امافق نامند نیز می آورند و انطاکی کفته درخت آن ما بین نبات و شجر و کوچک و ساق آن باریک و مزغب مائل بسفیدی و کل آن ما بین سرخی و زرقت است و در جبال کرخ می باشد نه شام و صمغ آن زردرنک و بزدن تیغ حاصل می کردد بهترین آن سفید نرم صاف خالص سریع الانحلال آنست و مغشوش بسکبینج می نمایند و فرق بزردی رنک مغشوش آن است و بحلتیت نیز و فرق ببوی آن است و خالص آن دانهای بزرک متکاثف صلب تلخ قریب ببوی جند می باشد و صاحب اختیارات بدیعی نوشته صمغ نباتی است که آن را بشیرازی بدران خوانند
ص: 20
طبیعت آن
کرم در اول دوم و بعضی در سوم و در آخر اول خشک و اسحق کرم و خشک در دوم کفته
افعال و خواص و منافع آن
محلل و مجفف قوی ملین و جالی و جاذب از عمق بدن و اندک لذاع و مفتح سدۀ جکر و سپرز و افواه عروق به حدی که جاری می کرداند خون را از افواه عروق و مصلح مسهلات است و لهذا داخل مسهلات کرده می شود جهت اصلاح عمل آنها
امراض الراس
آشامیدن آن با عسل جهت صرع و فلج و خدر و تشنج رطب امتلائی اقویا را از یک مثقال تا دو درم و متوسطین را یک درم و ضعفا را ربع درمی و یا قریب بدان جهت آنکه اسهال بلغم می نماید و دفع می سازد آن را و همچنین آشامیدن مقدار یک مثقال آن با ماء الشعیر و تحسی بدان با ماء العسل جهت صرع و مقدار کرسنه دو چهار و نیم اوقیۀ عسل مصفی و یا طبیخ زوفی و یا طبیخ انجدان برای تشنج رطب امتلائی نافع و غرغرۀ محلول آن با آب کرم جهت امراض مذکوره و سائر امراض دماغی بارد رطب مانند دوار و سدر و استرخا و لقوه و امثال اینها و خفقان سوداوی و بلغمی نافع برای آنکه جلب می نماید و فرود می آورد بلاغم و رطوبات بسیاری از دماغ و اعصاب دماغی و حنک و حنجره بسوی دهان و تحلیل می دهد آنها را
امراض العین و الحلق و الصدر و غیرها
طلای آن با سرکه جهت شعیرۀ پلک چشم و اکتحال آن برای تلیین خشونت اجفان و جرب و جلای بیاض و شعیره و جلب رطوبات و قروح غائرۀ عین و دفع ظلمت بصر مفید و آشامیدن یک مثقال آن با ماء الشعیر بطریق لعوق اندک اندک جهت ربو و عسر نفس و انتصاب آن و خناق بلغمی و تنقیۀ قروح حجاب و دفع مرۀ سودا و تنقیۀ آن و با عسل نیز جهت علل مذکوره و تنقیۀ سینه از رطوبات لزجه و عسر البول و وجع خاسره و مفاصل و عرق النسا و دفع ضرر ادویۀ مسهله و خیسانیدۀ مقدار نیم درم تا یک درم و تا یک مثقال آن در مطبوخات مناسبه یا در آب کرم بتنهائی جهت درد تهیکاه و ورکین و کمر و عرق النسا و تحلیل ریاح معده و صلابت طحال و کبد و اسهال بلغم غلیظ لزج و ماء اصفر و تفتیت حصاه و اخراج جنین زنده و مرده و کشتن کرم امعا و حب القرع و ادرار فضلات و حیض و رطوبات نافع و بتنهائی و با سرکه جهت ورم جکر و سپرز و استسقا و صلابت انثیین و ضماد و طلای آن جهت تلیین صلابت مفاصل و با سرکه جهت قوبا و با سرکه و نطرون جهت خنازیر و تحلیل صلابات و با عسل و زفت جهت تحلیل تحجر مفاصل و با سرکه و بوره و روغن حنا جهت اعیای امتلائی و عرق النسا حادث از مواد بارده و با زیت جهت کلف و بهق
ص: 21
١٣٧و آثار جلد و ضماد آن با عسل جاذب خار و پیکان بظاهر جلد بسبب قوت جذبی که دارد السموم شیخ الرئیس کفته خوردن آن با طلا که نوعی از شراب است و مرمکی فادزهر سموم است خصوص سمی که ان را طفسیقون نامند و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار حیض و اختناق رحم و تدهین آن جهت طرد هوام و چون مخلوط بسعد و زیت نموده نزدیک هوام برند می کشد آنها را و مرهم آن جهت تحلیل اورام و نضج آنها و خوردن کوشت فاسد زائد و رویانیدن کوشت صالح جید مفید و بالجمله منافع بسیاری دارد هم مفردا و هم مرکبا با ادویۀ مناسبه مقدار شربت آن از نیم مثقال تا یک مثقال مضر معده و اکثار آن مورث بول الدم و ادرار خون مصلح آن انیسون مضر کرده مصلح آن زوفا و کم استعمال نمودن آن بدل آن سکبینج است یا جاوشیر یا بر موم و نسخ مراهم آن در قرابادین ذکر یافت.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
گیاه اشق

نام علمی: Dorema ammoniacum

نام انگلیسی: *Ammmoniacumm

خانواده: Apiaceae  ( چتریان)

 Dorema ammoniacum

مشخصات گیاه: چند ساه و راست است که تا ارتفاع 3 متر رشد می کند و دارای ساقه های کلفت برگهای بزرگ و ساقه های گلدار متراکم می باشد. که حاوی گلهای سفید و کوچک چتری است. میوه خشک و کوچک این گیاه در مرحله بلوغ به دو نیمه قابل تقسیم است. این گیاه یک بار میوه می دهد و پس از آن از بین می رود.

منشا: ایران تا ترکمنستان، افغانستان، جنوب سیبری، پاکستان و هندوستان . محصول تجاری این گیاه عمدتا از گونه D.ammaoniacum که به صورت وحشی میروید استحصال می شود.

قسمت های مورد استفاده: رزین. صمغ این گیاه که از ساقه ها و دمبرگها در اثر نیش حشرات یا بریدگی ایجاد می شود ، در مجاورت هوا خشک شده و پس از جمع آوری مورد استفاده قرار می گیرید. بهترین نوع صمغ ، آنهایی هستند که به صورت کریستالهای صمغی کوچک به رنگ زرد کمرنگ می باشد.

گروه درمانی: خلط آور ، ضد تشنج و محرک

موارد استفاده و خواص: اشق یک داروی گیاهی خلط آور ( اکسپکتورانت) ، ضد تشنج و مرق است که عمدتا برای درمان التهاب برونشیتی ، ناراحتی های تنفسی و اختلالات قاعدگی استفاده می شود . اینگونه مطرح شده است که این دارو برای درمان سرفه های خشک مزمن و طولانی مدت بسیار موثر است . گاهی اوقات این گیاه به همراه یگر گیاهان برای درمان آرتروز و تورم مفاصل استفاده می شود. این گیاه یک دارو در طب سنتی است که برای درمان انواع متفاوتی از ناراحتی، در مناطقی چون آفریقا عربستان و غرب آسیا استفاده می گردد. این گونه ذکر شده است که این دارو دارای خاصیت سقط جنین نیز می باشد و در متون عربی قدیمی به کاربرد این دارو به همین منظور اشاراتی شده است. تنتورهای قوی این گیاه در عطر سازی بکار می رود.

شکل و مقدار مصرف دارو: صمغ پودر شده را در صورت مصرف به صورت دهانی باید در دزهای 3/0 تا 1 پرم و برای سه بار در روز مصرف نمود. در مورد استفاده از تنتور هم دز مناسب شبیه به مصرف دهانی است.

مواد موثره: صمغ اشق دارای 60 تا 70 درصد رزین، حدود 12% صمغ، 3/0 تا 1/0 درصد اسانس روغنی ( لینالول استات ، سیترونلیل استات، و سسکوئی ترپن ها) . رزین حاوی کومارین Prenylate  شده ( آمورزینال و دورمون A ) است. صمغ از پلی ساکارید های شناخته شده است . علاوه بر این ، حاوی اسید سالسیسلیک و متیل سالسیلات می باشد.

اثرات درمانی: اثرات درمانی این گیاه برای درمان ناراحتی های تنفسی فقط مبتنی بر شواهد سنتی است و مطالعات جدیدی بر روی ان صورت نگرفته است.

وضعیت : این گیاه به عنوان یک گیاه دارویی موثر در طب سنتی و نیز در بسیاری از فارماکوپه های جهان به ثبت رسیده است.
*
///////////
Description: Natural Order, Umbelliferae. A native of Persia, India, and other Oriental countries. It is a biennial, attaining the height of six or seven feet, and abounding in a somewhat milky juice. This juice is gathered in the spring time, from incisions made in the roots, after the manner of asafoetida. It is a gum resin, and comes to market in the form of tears consolidated into rough masses; yellowish without, whitish within, compact and brittle. At a moderate heat, it softens without melting; and will burn with a white flame and much smoke. It is partly soluble in water, with which it forms a milky emulsion; and acts as other resins with alcohol.
Properties and Uses: Stimulant, with moderate relaxing powers, rather diffusive in its action, chiefly influencing the mucous membranes. It should not be used in any case where inflammation is present, but is suited to relaxed and atonic conditions. It is employed in old coughs with pulmonic debility and excessive mucous secretion; and sometimes in leucorrhea, and amenorrhea under similar circumstances. It has been found of use in asthmatic and catarrhal affections under the same conditions. It gently promotes the flow of urine; and a warm preparation will act moderately upon the skin. It is not an agent to be relied upon largely; but makes an excellent adjunct to stronger and less diffusive articles. From ten to twenty grains may be given at a dose, three times a day; and though it may be used as a pill, the form of emulsion is better. The emulsion is formed by triturating two drachms of the gum with half a pint of water; and one to two tablespoonfuls of this may be given as a dose.
/////////////
Herb: Ammoniacum


Latin name: Dorema ammoniacum


Family: Umbelliferae



Medicinal use of Ammoniacum: 
Ammoniacum has been used in Western herbal medicine for thousands of years and is still seen as an effective remedy for various complaints of the chest. A gum resin is found in cavities in the tissues of stems, roots and petioles. It often exudes naturally from holes in the stems caused by beetles though this is not so pure as that obtained from the plant tissues. The resin is antispasmodic, carminative, diaphoretic, mildly diuretic, expectorant, poultice, stimulant and vasodilator. It is often used internally in the treatment of chronic bronchitis (especially in the elderly), asthma and catarrh. Externally, it is used as a plaster for swellings of the joints and indolent tumours. The resin exudes as a milky gum from holes made in the stems. This gum is pressed into blocks and then ground into a powder.


Description of the plant:

http://www.naturalmedicinalherbs.net/include/images/submenu.gif
Plant:
Perennial
http://www.naturalmedicinalherbs.net/include/images/submenu.gif
Height:
2.5 m
(8 
1/4 foot)
Habitat of the herb: 
Loess loams in desert areas. Dry rocky areas.


Other uses of Ammoniacum: 
A medicinal gum or resin called "Ammoniacum" is exuded from insect damaged stems. It is also used in perfumery and in porcelain cement as well as for plasters.


Propagation of the herb: 
Seed - sow in an outdoor seedbed in April. It might be better to sow the seed in the autumn in a cold frame or greenhouse. The seed germinates in 2 - 6 weeks at 15C. If seed is in short supply we would recommend sowing it in a pot in a cold frame and pricking out the seedlings into individual pots as soon as they are large enough to handle. Plant them out into their permanent positions in late spring of the following year.


Cultivation of Ammoniacum: 
Loess loams in desert areas. Dry rocky areas.


Known hazards of Dorema ammoniacum: 
None known

Plant information taken from the Plants For A Future.



///////////
Antioxidant and antibacterial activities of the essential oils and extracts of Dorema ammoniacum roots and aerial parts
Article 3Volume 1, Issue 4, Autumn 2014, Page 11-18  XMLPDF (284 K)
Document Type: Original paper
Authors
1Department of Pharmacognosy, Faculty of Pharmacy, Tehran University of Medical Sciences, Tehran, Iran.
2Isfahan Research Centre of Agriculture and Natural Sources, Kashan Station, Kashan, Iran.
Abstract
Background and objectives: Dorema ammoniacum D. Don (Apiaceae) is a monocarpic plant endemic to central Iran. The gum resin of this species is a known therapeutic agent in Iranian, Indian and Western traditional medicines. The aim of the present study was to investigate essential oil constituents and evaluation of antioxidant and antibacterial activities of the essential oils and extracts of D. ammoniacum aerial parts and roots.  Methods: Essential oils were analyzed using GC and GC/MS. The oils together with n-hexane, chloroform, ethyl acetate and methanol extracts of the plant samples were subjected to antioxidant evaluation by DPPH and FRAP assays and antibacterial screening using disk diffusion and micro-well dilution methods. Results: Thirty-four compounds were identified in the aerial parts oil, among them β-himachalene (9.3%) and β-chamigrene (8.7%) were the main constituents. Thirty-five compounds were also characterized in the roots oil, of which β-bisabolene (15.1%) and hexadecanal (13.2%) were the main components. Ethyl acetate extract of the roots showed the highest antioxidant activity in both DPPH (IC50 21.3 ± 2.7 μg/mL) and FRAP (112.7 ± 8.1 mmol FeSO4.7H2O equivalent/g) assays. In antibacterial assay, the ethyl acetate and chloroform extracts of the roots exhibited strong antibacterial activity against Bacillus subtilisPseudomonas aeruginosa and Staphylococcus aureus. Essential oils were also found to be active against Shigella dysenteriae. Conclusion: Considerable antioxidant and antibacterial activities of D. ammoniacum make it an appropriate candidate for further studies and identification of its bioactive principles.
Keywords
Statistics
Article View: 1,302
PDF Download: 1,744
///////////
Dorema ammoniacum D. Don.
Family
Umbelliferae; Apiaceae.
Habitat
Persia, South-West Asia, Southern Siberia.
English
Ammoniacum, Gum ammoniac.
Ayurvedic
Uushaka, Ushaka.
Unani
Ushaq, Ushah, Kandal.
Action
Gum-resin—antispasmodic, expectorant, diaphoretic, emmenagogue, used in cough, asthma, bronchitis and catarrh, especially when the secretion is tough and viscid. Also used in enlargement of liver and spleen.
Gum-resin from the flowering and fruiting stems contain resin (60–70%), consisting mainly of amino-resinol; gum; volatile oil, about 0.5%, containing ferulene as major component; free salicylic acid; coumarins (umbelliferone is absent).
Ammoniacum is similar to asafoetida in medicinal properties.
//////////////

Research Article
Evaluation of the Antimicrobial Activity of Ammoniacum Gum from Dorema ammoniacum

DOI:
10.1076/phbi.40.7.534.14686
pages 534-541
·         Published online: 29 Sep 2008
Abstract
Antimicrobial activity of the dichloromethane-methanol (1 : 1) extract of ammoniacum gum (from Dorema ammoniacum D. Don) was evaluated against 14 microorganisms which included seven Gram-positive bacteria (Bacillus cereus, Bacillus pumilus, Bacillus subtilis, Micrococcus luteus, Staphylococcus epidermidis, Staphylococcus aureus and Streptococcus faecalis), four Gram-negative bacteria (Escherichia coli, Pseudomonas aereuginosa, Klebsiella pneumoniae and Bordetella bronchiseptica), one yeast (Saccharomyces cereviseae) and two fungi (Aspergillus niger and Candida albicans). The extract of ammoniacum gum exhibited a of broad spectrum antimicrobial activity by inhibiting all the seven Gram-positive bacterium, one Gramnegative bacterium, one yeast and one fungus, with a minimum inhibitory concentration (MIC) of 40µg/ml. To overcome the solubility problem often faced when herbal extracts are added to aqueous medium, we employed a modified broth method where the broth cultures were agitated at 150 rpm in an orbital shaking incubator. This method reduced the MIC of the extract considerably, to 5-20µg/ml, against B. bronchiseptica, S. aureus and S. epidermidis.
&&&&&&
اشنان . [ اُ / ا ] (ا) ۞ جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ لام آن است لیکن تکرار آن برای ملحق ساختن کلمه به «قرطاس » است . (از المعرب جوالیقی ص 24). ابن درید نیز در جمهره بنقل از المزهر گوید: اشنان از کلمه هایی است که عرب آنرا از پارسی گرفته است . گیاهی باشد که بدان رخت شویند و بعد از طعام خوردن دست نیز بدان بشویند و آنرا بعربی غاسول خوانندو چون آنرا بسوزانند، اشخار شود. (برهان ). گیاهی است شور که در زمین شور روید، چون بدان جامه شویند مثل صابون سفید گرداند و هرگاه که آنرا میسوزند، شخار میشود یعنی سجی گردد. (غیاث ) (آنندراج ). گیاهی است که بدان دست شویند و به تازی غاسول خوانند. (جهانگیری ). و آنرا اشنه نیز گویند. (سروری ). گیاهی است که در شوره زمین روید، نافع است گر و خارش را. چون بسوزند وچند گاه در زمین شور گذارند اشخار شود. لیکن در عربی نیز آورده اند. (رشیدی ). گیاهی که بدان رخت و دست شویند و چون بسوزانند اشخار شود. (انجمن آرا). گیاهی است خوشبوی که بعد خوردن طعام بدان دست شویند تا چربش ببرد و آنرا اشنه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). عمل صابون دارد، اگر جامه بدان شویند، سپید گردد و در زفان گویا مذکور است که گیاهی است از جنس شورگیاه که از شخار ۞ سازند، بهندی چوکاگویند. (مؤیدالفضلا). بهندی چوک است . (الفاظ الادویه ). آنرا چوبه و چوده هم گویند. (فرهنگ خطی ). و آن مایه ٔ قلیاست و قلیا را کلیاب خوانند. (نزهةالقلوب ). ورجوع به معالم القربة چ کمبریج ص 158 شود. گیاه بلکه ریشه ای است که بدان مانند صابون رخت شویند و آنرا اشنه و اشلم هم گویند و چند قسم است . اعلای آن سبزرنگ است که آنرا بارقی گویند و بارق محلی است نزدیک کوفه . (از شعوری ج 1 ص 148). گیاهی است بی برگ که آنرا غاسول خوانند. (منتهی الارب ). هر گیاه شور که بدان دستها را بشویند. (از المنجد). آنرا انواعی است که لطیفترین آنها سپید است و آنرا خروالعصافیر نامند و بهترین آن سبز است . (از مفردات قانون ابن سینا چ تهران ص 160 س 13). شجره ٔ ابومالک . عرق الحلاوة. ابوطاهر. (دهار). صابون انفاق . چوبک شویه . (الفاظ الادویه ). نظیف . حُرْض و حُرُض . چوبه . چوبک اشنان ۞ . چوبک . وُشنان . وشنان . وشنان . (منتهی الارب ).اشلان . بلار. (الفاظ الادویه ). چوغان . (ریحانة الادب ). ابوحلسا. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ): عُنْظُوان ؛ بهترین اشنان . (منتهی الارب ). اشنه . بلخج . اشنان جامه شوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اشلوم ، بلهجه ٔ کرمان :
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید بلخی .
من فراموش نکردستم و نی خواهم کرد
آن تبوک جو و آن ناوه ٔ اشنان ترا.
منجیک ترمذی .

مغز است ترا ریم اگرچه شویی
دستار به صابون و تن به اشنان .
ناصرخسرو.
گفت چندان بده که بهای اشنان و صابون باشد. (اسرارالتوحید ص 103). از نواحی آن اشنان خیزد که از ارکان حوائج خلق است که مثل آن نیست در دیگر نواحی و همچنین اشخار. (تاریخ بیهق ).
اشنانْش برنکرده سر از بادبان خاک
کز تابش ۞ سموم شدی درزمان شخار.
اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی و جهانگیری و سروری و شعوری و آنندراج ).
نرفته است چو در جامه شان ز ما اشنان
عجب مدار که شویند آن بخواری سر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
علفی است معروف که در شوره زار میروید و در صحراهای سوریه بسیار میباشد و اعراب آنرا سوزانیده و خاکسترش رابه صابون پزان فروشند و این خاکستر دارای سود و پتاس میباشد. (قاموس کتاب مقدس ). ابوریحان گوید: لطیفتر انواع آن باشد که به خرو عصافیر نامند و این نوع را کرمک خوانند و «دیگری » گوید نوعی ازو هست که آنرا قاقلی گویند و بعربی راثانا نامند و او در غایت شوری بود و ابوحنیفة گوید حرض اشنان را گویند و از جمله انواع سفیدتر است و در زمین حضارم بود و آن موضعی است در بادیه ٔ یمامه . و ازهری گوید درخت اشنان آن است که او را حرض گویند و او از جنس شوره گیاه است و ازو شخار سازند به آن طریق که او را سوزند و شیره ای که ازوبیرون آید، جمع کنند یا آنکه سوزند و آب برو ریزند،جرم او منعقد شود و شخار گردد و به آن جامه شویند وحرض را برومی اروقیس گویند و در بعضی نواحی روم سعیار خوانند و بلغت سریانی جلامفاصرا گویند و به پارسی اشنان گازران گویند. ارجانی گوید گرم و خشکست در دوم و پاک کننده است و از غایت قوت تنقیه و حدت که دارد چرب و رشی و انواع رشی را پاک کند و انواع آن مختلف است و تیزترین انواع آن است که به طعم تیزتر و به لون سبزتر و بهترین وی آن است که به فضله ٔ گنجشک ماند.(ترجمه ٔ صیدنه ). حرض گویند و آن انواع است و آنرا غاسول خوانند و بهترین آن بارقی است سبزناک و بارق موضعی است نزدیک کوفه و لطیفترین آن سفید بود و طبیعت آن گرم است در دوم و ماسرجویه گوید گرم و خشکست در دوم محرق بود. منفعت وی آن است که مفتح سده بود و مقیی ٔ. گوشت زیاده بخورد و نیم درم از وی عسرالبول بگشاید و یک درم در وی حیض براند و سه درم مسهل مایه ٔ مستسقی بود و پنج درم از وی بچه ٔ مرده یا زنده بیندازدو ده درم از وی سم ّ قاتل بود و مضر بود به مثانه و مصلح وی عسل است با گزانگبین و گویند مصلح وی تخم خربزه است و از عقب وی روغن بنفشه . (اختیارات بدیعی ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و الفاظالادویه شود. این درختچه تنها در کویرهای نمک و شوره زارها در اطراف خوار و دامغان و کویرهای شمال خراسان و اطراف یزد دیده میشود. (گااوبا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1ص 281 و ج 2 ص 280 شود. دزی درباره ٔ کلمه ٔ اشنان این منابع را نیز یاد کرده است : لین ۞ و اطلاعات گرانبهای رولف ۞ از ص 37 ببعد.
//////////////
اشنان
بضم همزه و سکون شین معجمه و فتح نون و الف و نون در آخر لغت عربی است و آن را حرض بضم حا و سکون راء مهملتین و ضاد معجمه و غاسول نیز نامند برای آنکه ثیاب را بدان می شویند
ماهیت آن
انواع است یکی رطب و آن کیاهی است بی برک و شاخهای آن باریک بجای برک رسته و در انها چیزها شبیه بکره می باشد و همیشه تر و تازه و پرآب و کیاه آن بزرک و چوب آن سطبر و می سوزانند آن را و آتش آن بسیار کرم و تند و رائحۀ دود آن کریه و طعم آن مائل بشوری و قدری معتدی از آن را جمع نموده و زمین را مقداری حفر نموده در انها آتش می دهند با نی و خار و هیمه سوخته از ان آبی جدا کشته در ان جمع شده منجمد می کردد مانند قرصی و یا قطعهای بزرک و یا کوچک و آن عبارت از قلی است و منبت آن شوره زارها و خرابها و زمینهای خشک و دواب آن را بسبب شوری نمی خورند بلکه بو کرده از ان درمی کذرند و نیز نوع دیکر از رطب آن می شود که کیاه آن تا بدو ذرع و شاخهای آن باریک و پوست درخت آن مائل بسرخی و برک آن ریزه و ضخیم و رنک یک طرف آن سبز مائل ببنفشی و طرف دیکر آن سبز و تیره و با رطوبت بسیار و رنک ان سیاه و بر هرچه بمالند آن را سیاه می کرداند و طعم آن با شوری و حدت و زیر درخت آن همیشه تر می باشد و منبت این نیز شوره زارها و در سند و ملتان کثیر الوجود و از کیاه تر و تازۀ این بتمامه بدستور مزبور نیز قلی بعمل می آورند و سفال کران در سند بعد از طبخ ظروف سفالی که رنک آنها سرخ می باشد برک آن را مالیده بر انها می مالند سیاه می کردند و نوعی از ان سفید می باشد و آن را خرؤ العصافیر نامند جهت مشابهت آن بآن و نوعی سبز این را غاسول فارسی و یابس کویند و با آب آن لک را حل می نمایند و بجای مداد در کتابت بکار می برند و آن غیر ابوقانس است و بهترین آن سفید آنست که مسمی بخرؤ العصافیر است
ص: 22
طبیعت آن
کرم در سیوم و خشک در آخر دوم
افعال و خواص و منافع آن
جالی و محرق و منقی و مفتح و مدر قوی و محلل فضول غلیظ و مدر بول و حیض و سه درم سبز آن مسهل زردآب و جهت استسقا نافع و یکدرهم آن مدر حیض و نیم درهم آن مدر بول و پنج درهم آن مسقط جنین زنده و مرده و ده درم آن کشنده و طلای آن جهت بردن کوشت زائد زخمها و سنون آن جهت جلای دندان نافع و مداومت آن مفسد دندان مصلح آن مغز تخم کدو و روغن بنفشه و مضر مثانه و مصلح آن عسل است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
اشنان‌

حرض گویند و آن انواع بود و آن را غاسول خوانند و بهترین آن بارقی بود ستبرناک و بارق نام موضعی بود نزدیک بکوفه و لطیف‌ترین آن سفید بود و طبیعت آن گرم بود در دویم و ماسرجویه گوید گرم و خشک است در دویم و محرق بود و مفتح سدّه بود و منقی و گوشت زیاده بخورد و نیم درم از وی عسر البول بگشاید و یک درم از وی حیض براند و سه درم مسهل مائیه بود از آن مستسقی و پنج درم از وی بچه مرده یا زنده بیندازد و ده درم از وی سم قاتل بود و مضر است بمثانه و مصلح وی عسل است یا گلنگبین و گویند مصلح وی تخم خربوزه بود و از عقب وی روغن بنفشه
______________________________
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: اشتان بضم همزه لغت عربیست و آن را حرض بضم‌ها و غاسول نیز نامند برای آنکه ثیاب را بدان می‌شویند
اختیارات بدیعی، ص: 34
///////////
چوبک
اشاره
تعدادی از گیاهان هستند که سابقا از ریشه آنها به علت داشتن ماده ساپونین برای شستن و تمیز کردن لباس مانند صابون استفاده می‌کرده‌اند. این گیاهان از خانواده‌Caryophyllaceae می‌باشند. تعدادی از آنها که به صورت درختچه و دارای ریشه ضخیمی هستند و بیشتر در ایران می‌رویند از جنس‌Acanthophyllum و تعدادی دیگر که یکساله و چندساله ولی علفی می‌باشند از جنس‌Saponaria هستند که بیشتر در اروپا می‌رویند و تک‌وتوک از دسته دوم در ایران نیز دیده می‌شود.
به‌طور کلی این‌گونه گیاهان به فارسی در مناطق مختلف ایران با نامهای «چوبک»، «چوبک اشنان» و «چوبه» و «آذربو» و در همدان به اصطلاح محلی «اسپرون» و در آذربایجان و در کردستان «چوغان» و در سایر مناطق «فلار» و «گلیم‌شوی» نامیده می‌شوند. در کتب طب سنتی با نامهای عربی آن «غاسول»، «عرطنیثا»، «صابونیه»، «عرطنیثه» (بیخ گیاه) و «سطرونیون» نامبرده می‌شود. به فرانسوی به‌طور کلی‌Saponaire و به انگلیسی‌Soapwort نامند.
نام علمی چند گونه از درختچه‌های این خانواده که در ایران در مناطق مختلف می‌رویند و سابقا در دهات ریشه آنها را خشک و آسیاب کرده و به جای صابون مصرف می‌کردند، عبارت‌اند از:
1.Acanthophyllum squarrosum Boiss .- درختچه کوچکی است کبودرنگ، کرکدار خزی، در دامنه‌های جنوبی البرز تا جلفا و تبریز، در اراک،
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 141
همدان، اصفهان، یزد، خراسان و بلوچستان انتشار دارد. گلهای آن سفید یا صورتی و دارای ریشه‌های ضخیم است.
2.Acantophyllum microcephalum Boiss .- این درختچه در دامنه‌های جنوبی البرز در شاهرود دیده می‌شود. برگهای آن نخلی‌شکل، گلها کوچک با کاسه مخروطی و جام سفید.
3.Acanthophyllum gracilis Bge .- درختچه کوچکی است که در مناطق شاهرود و خراسان دیده می‌شود.
4.Acanthophyllum glandulosum Bge .- درختچه کوچکی است که کمی کرکدار و چسبناک در منطقه شاهرود و دامنه‌های شرقی البرز دیده می‌شود. برگهای آن ریز، روی برگها شیاردار و پشت آن برجسته و گلهای آن سفید است.
5.A .fontanesil Boiss .- درختچه‌ای است با کرکهای ریز، برگهای کشیده، در ارتفاعات جبال دنا می‌روید.
6.A .crassifolium Boiss .- درختچه کوچکی است که در دامنه‌های نیم‌خشک جنوبی البرز، درّه جاجرود، بومهن، اراک، همدان، فارس و کهکیلویه می‌روید.
7.A .bracteatum Boiss .- درختچه کوچکی است پوست آن به رنگ کبود، صاف یا کمی کرکدار. برگهایش کشیده نوک‌تیز و گلهایش در مجموعه‌ای در روی یک پایک بلند قرار دارد. این درختچه در اصفهان، یزد، شیراز، دربند کرج و اطراف تهران دیده می‌شود.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ریشه گیاهان چوبک ایران جنس‌Acanthophyllum ماده ساپونین و غیره یافت می‌شود.
خواص- کاربرد
ریشه چوبکها از نظر طبیعت گرم و خشک است و خواص آن: عطسه‌آور می‌باشد و سکسکه را تسکین می‌دهد. مدّر و قاعده‌آور است و برای خرد کردن سنگ مثانه مفید است. ریختن قطره دم‌کرده آن در بینی بسیار عطسه‌آور است و برای باز کردن مجاری گرفته شده در موارد زکام بسیار نافع است. به قدری
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 142
عطسه‌آور است که در برخی موارد بوییدن یا قطره بینی آن برای زنهای باردار خطرناک است. زیرا ممکن است آن‌قدر عطسه کنند که بچه را ساقط نمایند. ضماد آن با سرکه برای تسکین درد سیاتیک و ورم طحال نافع است و اگر در محلول تنقیه داخل شود، تنقیه آن برای اشخاص مبتلا به سیاتیک داروی مسکّن خوبی است. ضماد خاکستر ریشه آن با سرکه برای درد مفاصل و سیاتیک و درد سرین نافع است. گرد آنکه روی زخمهای بد پاشیده شود برای التیام زخم نافع است.
مقدار خوراک آن تا 5 گرم است، توجه شود چون ماده ساپونین سم است بیش از 3- 2 گرم و حد اکثر در مورد اشخاص قوی تا 5 گرم خوردن آن خطرناک است و خوردن 15 گرم آن به‌طور قطع کشنده است. بنابراین مصرف آن باید زیر نظر پزشک باشد. برای تهیه دم‌کرده آن 5- 2 گرم گرد ریشه را در 300- 200 گرم آب جوش دم کرده پس از صاف کردن با قاشق کوچک بتدریج بیاشامند.
از جنس‌Saponaria گونه‌ای در ایران می‌روید که این‌گونه گیاهی است که در کتب طب سنتی با نام «فول العرب» ذکر می‌شود. به فرانسوی‌Vaccaire وSaponaire des vaches و به انگلیسی‌Cow -herbe وCow soapwort گویند. از خانواده‌Caryophyllaceae و نام علمی آن‌Saponaria vaccaria L . و مترادف آن‌Vaccaria pyramidata Medic . می‌باشد. به هندی این گیاه را «صابونی» گویند.
مشخصات
گیاه فول العرب یا غاسول ایرانی گیاهی است علفی یکساله و کوچک، برگهای آن متقابل، بدون کرک، دراز، نوک‌تیز و مثلثی‌شکل که قاعده آن ساقه را در آغوش گرفته است. گلهای آن قرمزرنگ و اغلب در مزارع به عنوان علف هرز می‌روید. در ایران و هندوستان علف هرز مزارع است. این گیاه در ایران در مناطق شمالی در گیلان، در قزوین، اصفهان، اراک، کرمانشاه، خرم‌آباد، آذربایجان، بوشهر، زابل، خراسان، شاهرود، خلاصه که معمولا در تمام مناطقی که درختچه‌Acanthophyllum squarrosum می‌روید انتشار دارد.
ریشه این گیاه کوچک است و مانند ریشه‌های درختچه‌های چوبک ضخیم و بزرگ نیست.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 143
غاسول
A
- مقطع گل‌B - میوه
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ریشه و دانه این گیاه ماده ساپونین مشخص شده است [موزیگ و شرام . به علاوه در دانه‌های گیاه یک هیدرات کربن بنام لاکتوزین 210] مشخص شده است [لیو].
خواص- کاربرد
در هند از شیره گیاه غاسول ایرانی به عنوان تب‌بر و مقوی در دوران تبهای مداوم و ضعیف تجویز می‌شود. از گیاه برای معالجه ناراحتی‌های پوست توأم با خارش
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 144
استفاده می‌کنند. در چین از میوه‌ها و یا دانه‌های گیاه به عنوان التیام‌دهنده زخم، ضدعفونی‌کننده، بندآورنده خون‌روی و ضد درد در موارد بریدگی‌های اعضا استفاده می‌شود [چیو]. به علاوه برای بیرون آوردن خار و تیغ [موزیگ و شرام . و در استعمال داخلی برای افزایش ترشح شیر می‌خورند. سرشاخه‌های سبز، گلها، ریشه و برگهای گیاه همان خاصیت دانه را دارند.
معارف گیاهی، ج‌5، ص: 145
////////////
علف شور (نام علمی Salsola rigida)، گیاهی است از خانواده کنوپودیانه با قاعده چوبی و قوی و ساقه‌های کاملاً راست که در قاعده گسترده می‌باشد. این گیاه دارای برگ‌های باریک، ریز و فشرده‌ای است که مدت زیادی از سال را رشد نموده و در پاییز بارور می‌گردد. علف شور گیاهی است خوش‌خوراک که همیشه مورد چرای مفرط قرار می‌گیرد و بعلت نرسیدن به مرحله دانه دهی ازدیاد طبیعی آن به سختی امکان‌پذیر است. علف شور به میزان فراوان در جنوب غربی تهران و هم چنین در شمال غربی و جنوب ایران و در استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان و خراسان به چشم می‌خورد، این نوع علف شور نیز مانند S.Vermiculata واقع در کویرهای سوریه و هم چنین سایر گونه‌های دائمی آن، در اراضی شور به عمل نمی‌آید. این گیاه یکی از بهترین گیاهانی است که در مناطق غیر شور ولی کم باران می‌تواند کاشته شود. انواع علف شور خود را با خاک‌های فقیر و خاک‌های جلگه‌ای دست نخورده وفق داده، در خاک‌های حاصلخیز نواحی نیمه جلگه‌ای نیز رشد می‌نماید. گونه‌های دیگری از این گیاه که مورد تغذیه شتر قرار می‌گیرد عبارت‌اند از S.Foetida، S.Kali، S.Spionsa و S.Vermiculata.
منبع مورد استفاده[ویرایش]
به نقل از مقاله گیاهان مرتعی مورد استفاده شتر تألیف دکتر احسان مقدس، از انتشارات معاونت امور دام وزارت جهاد کشاورزی، سال ۱۳۷۴ تهران

رده‌ها: تاج‌خروسیان گیاگان ایتالیاگیاگان نامیبیاگیاهان شورپسندگیاهان علفی.
//////////////
به سندی:
لاڻي
ٻوٽيء جو هڪ قسم، هن جا ست قسم ٿيندا آهن (١. اوتُ لاڻي يا اُشڪ لاڻي ٢. مٺي لاڻي يا سمندر لاڻي ٣. گهرو لاڻي ٤. کاري لاڻي ٥. ڪؤنٽي لاڻي ٦. پٽ لاڻي يا گڏهه لاڻي ٧. چوٽي لاڻي يا ڦسر لاڻي) هن کي ساڙي کار ٺاهين ۽ ڀاڄيء طور به ڪم اچي. طبعياتي نالو Salsola

Incomplete-document-purple.svg ھي ھڪ ڪچو مضمون آھي۔ توھان ھن ۾ اضافو ڪري وڪيپيڊيا کي سنواري سگھو ٿا۔
///////////
به عربی:  روثا
////////////
به آذری:

Qarağan, Şorangə (
lat. Salsola)[1] - pəncərkimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2]
///////////
Salsola
From Wikipedia, the free encyclopedia
Salsola
Salsola oppositifolia.JPG
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Subfamily:
Genus:
Salsola
L.
Species
24-25 species; see text.
Salsola is a genus of the subfamily Salsoloideae in the family Amaranthaceae. The genus sensu stricto is distributed in central and southwestern Asia, North Africa, and the Mediterranean.[1] A common name of various members of this genus and related genera is saltwort, for their salt tolerance. The genus nameSalsola is from the Latin salsus, meaning "salty".[2]
Contents
  [show
Description[edit]
The species of Salsola are mostly subshrubsshrubs, small trees, and rarelyannuals. The leaves are mostly alternate, rarely opposite, simple and entire. The bisexual flowers have 5 tepals and 5 stamens. The pistil ends in two stigmas. The fruit is spherical with a spiral embryo and no perisperm.[2][3][4]
Systematics[edit]
The genus name Salsola was first published in 1753 by Linnaeus in Species Plantarum.[5] Type species is Salsola soda L.
The genus Salsola belongs to the tribe Salsoleae s.s. of the subfamilySalsoloideae in the family Amaranthaceae. The genus was re-circumscribed in 2007 based on molecular phylogenetic research, greatly reducing the number of species.[1] Synonyms of Salsola sensu stricto are: Darniella Maire & WeillerFadeniaAellen & TownsendNeocaspia TzvelevHypocylix Wol., and Seidlitzia Bunge ex Boiss..
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f3/Haloxylon_stocksii_1.jpg/220px-Haloxylon_stocksii_1.jpg
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/ce/Salsola_soda.jpg/220px-Salsola_soda.jpg
Harvested Salsola soda
The genus Salsola s.s. comprises 24-25 species since Akhani et al., 2007:[1]
·         Salsola acutifolia (Bunge.) Botsch.
·         Salsola cruciata Chevall. ex Batt. & Traubut
·         Salsola cyrenaica (Maire & Weiller) Brullo
·         Salsola drummondii Ulbr.
·         Salsola florida (M.Bieb.) Poir.
·         Salsola foliosa (L.) Schrad.
·         Salsola genistoides Poir.
·         Salsola grandis Freitag, Vural & N.Adigüzel
·         Salsola glomerata (Maire) Brullo
·         Salsola gymnomaschala Maire
·         Salsola kerneri (Wol.) Botsch.
·         Salsola laricifolia Turcz. ex Litv.
·         Salsola longifolia Forssk.
·         Salsola makranica Freitag
·         Salsola melitensis Botsch.
·         Salsola oppositifolia Desf.
·         Salsola papillosa Willk.
·         Salsola rosmarinus (Ehrenb. ex Boiss.) Akhani (Basionym: Seidlitzia rosmarinusEhrenb. ex Boiss.)
·         Salsola schweinfurthii Solms-Laub.
·         Salsola setifera (Moq.) Akhani (Basionym: Anabasis setifera Moq.)
·         Salsola sinaica Brullo
·         Salsola soda L.
·         Salsola stocksii Boiss.
·         Salsola tunetana Brullo
·         Salsola verticillata Schousboe
·         Salsola zygophylla Batt. & Traub.
·         Salsola zygophylloides (Aellen & Townsend) Akhani (Basionym: Fadenia zygophylloides Aellen & Townsend)
Excluded species: Many species formerly grouped in Salsola were excluded by Akhani et al. (2007). They are now classified in separate genera:[1]
·         Kali (for Salsola sect. Kali)
·         Turania (for Salsola sect. Sogdiana)
·         Xylosalsola (for Salsola sect. Coccosalsola subsect. Arbuscula)
·         Caroxylon (for Salsola sect. Caroxylon)
·         Caroxylon imbricatum (Forssk.) Moq. (Syn. Salsola imbricata Forssk.)
·         Caroxylon vermiculatum (L.) Akhani & Roalson (Syn. Salsola vermiculata L.)
·         Kaviria (for Salsola sect. Belanthera)
Uses[edit]
The leaves and shoots of Salsola soda, known in Italy as barba di frate or agretti, are cooked and used as vegetables. The species is also used for the production of potash.[6] In Namibia, where the plant is called Gannabos, it is a valuable fodder plant.[7]
References[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/df/Wikispecies-logo.svg/34px-Wikispecies-logo.svg.png
Wikispecies has information related to: Salsola

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Salsola.
1.    Jump up to:a b c d Akhani, H., et al. (2007). Diversification of the Old World Salsoleae s.l.(Chenopodiaceae): Molecular phylogenetic analysis of nuclear and chloroplast data sets and a revised classification.] International Journal of Plant Sciences, 168(6), 931–56. Online.
2.    Jump up to:a b Mosyakin, S. L. Salsola. In: Flora of North America, Volume 4, 2004. (concerning the genus sensu lato)
3.    Jump up^ Gelin Zhu, Sergei L. Mosyakin & Steven E. Clemants: Chenopodiaceae in Flora of China, Volume 5, S. 402: Salsola s. l. - Online. (concerning the genus sensu lato)
4.    Jump up^ H. Freitag, I. C. Hedge, S. M. H. Jafri, G. Kothe-Heinrich, S. Omer & P. Uotila: Chenopodiaceae in Flora of PakistanSalsola s. l. - Online. (concerning the genus sensu lato)
5.    Jump up^ Carl von Linné: Species Plantarum, 1, 1753 , S. 222 (First publication of genus)
6.    Jump up^ Salsola soda. Plants for a Future.
7.    Jump up^ Rothauge, Axel (25 February 2014). "Staying afloat during a drought"The Namibian.
·         Amaranthaceae
·         Halophytes
·         Flora of Italy
·         Flora of Namibia
&&&&&&&
اشنه . [ اُ ن  / ن  ] (ا) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند دواله مشک* گویند اگرچه مشهور به دواءالمسک شده . (رشیدی ). چیزیست مثل گیاه خشک که سیاه و سپید باشد و بهندی چهارچیلا گویند و بعضی چهریله نامند و بعضی ملاگیر خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). نام دارویی است خوشبوی که آنرا دواله میگویند و بعربی شیبةالعجوز و مسک القرود خوانند. مانند عشقه و لبلاب بر درخت پیچد و اگر بسایند و در چشم کنند چشم را جلا دهد. (برهان ). پوستهای لطیفی باشد که بر درخت بلوط و صنوبر و گردکان پیچد، خوشبوی بود و در داروها بکار است . بفارسی آلک و دوالک گویند. (از بحر الجواهر). پوستهای نرم و نازک باشد که به درخت بلوط و صنوبر و گردو چسبد و خوشبوی است . (از مفردات قانون ابوعلی ص 157 س 24). چیزیست سپید چون رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون میشود و می پیچد و بفارسی آنرا دواله خوانند و خوشبو می باشد. در اول گرم و خشک ، مقوی معده و نافع اوجاع کبد است . (منتهی الارب ). چیزی گیاهی است که بر درخت و سنگها تکوین شود. (از المنجد). بفارسی دواله و دوالی و دوالک و بهندی چهریرا. (از الفاظ الادویه ). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آنرا از عطرها شمرد و گوید نام دیگر آن دواله است و ازهند آرند. هرچه سپید است بهتر باشد و سیاه آن بدبوست . گرم است بدرجه ٔ اول و خشک است بدرجه ٔ دوم و گروهی گفته اند سرد و خشک است . دواله . (منتهی الارب ) (برهان ). دوالی . دوالک . آلک . دواءالمسک . (رشیدی ). چهارچیلا.چهریرا. چهریله . ملاگیر. (آنندراج ). شیبةالعجوز. (برهان ) (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ) (مفردات ابن البیطار). مسک القرود. (برهان ). آلک و دوالک . (تحفه ) (بحر الجواهر). مسحو (بفرنگی ). (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48). بریون (بیونانی ). (همان صفحه ). کله دبالیه (بلاتینی ). (همان صفحه ). شیبه (بزبان مصری ). (همان صفحه ).
رازی گوید: او را بهندی شیلیلوو به سحزی [ ظ: سکزی = سجزی ] ژالکه گویند و ابونصرو ابوزید صهبا [ کذا ] نخست در قرابادین خود او را به کربس پایه تفسیر کرده اند و بعضی کرماس پایه گفته اندو کرماس پارسیان سام ابرص را گویند، و گویا که اشنه را به انگشتان کربس تشبیه کرده اند و در بعضی از کتب عطر او را به این طریق معرب داشته اند و بعضی او را پایه هم گویند، و ابوالعباس حشکی گوید در کتاب عطر که او نباتیست بر ساحل دریای هند از جدت یمن و سواحل دریای بصره و برگ او ببرگ شیح بستانی ماند و سیاه و خاصه شیح در متن گفته شود و امواج دریا برو بگذرد و در وقت هیجان دریا بحیثیتی که روی آب بود معلق شود وچون موج دریا بایستد باد او را خشک گرداند و استعمال او بعد از آنکه او را بکف مالیده باشند تا آن پوست او زایل شود و سفیدی او صاف بیرون آید کنند و بعضی از صیادنه او را مغشوش گردانند به اطراف کاغذها که صحافان ببرند.
جالینوس گوید اشنه محللست و طبع را نرم گرداند و در خاصیت آنچه از درخت صنوبرگرفته شود به بود، و رازی گوید اشنه بر درخت جوز و صنوبر و بلوط بشبه لبلاب پیچد و به لون سفید باشد و بوی خوش بود. ابوریحان گوید آنچه ازو معروفست نزد صیادنه دو نوعست یکی بغدادی و آن به لون سفید است در غایت سفیدی و خوشبویی و اهل بغداد ازو عبیر سازند و بغداد منبت او نیست و سبب کثرت او در بغداد آنست که انواع عطر را در بغداد رواج تمام است ، و نوع دیگر هندیست و آن در سفیدی و خوشبوئی مثل بغدادی نیست . و از خواص او آنست که تا تر نکنند کوفته نشود. ص اوبی گوید گرمست در اول ، خشکست در دوم ، صلابت رحم و سده ٔ آن زایل کند و حیض براند و غثیان و قی را تسکین دهد و معده را قوت دهد و چشم را روشن کند و اعضای دمل را چون بکوبند و ضماد کنند محکم گرداند و آنچه از او بسیاهی مایل بود خوب نیست بدل او بوزن او قروماناست . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
شیبةالعجوز خوانند و کرکس مایه ٔ بغدادی گویند، بپارسی دواله گویند و دوالی وداءالمسک خوانند. و آن بر درخت صنوبر و جوز و بلوط و غیر آن پیچیده شود و بهترین آن سپید خوشبوی بود و آن نوع مصری خوانند و آنچه سیاه بود بد بود و آن هندیست و اشنه را در کوفتن نم باید کرد تا زود کوفته شود. و طبیعت آن جالینوس گوید در گرمی و سردی معتدل است و در وی قبضی اندک هست . و حنین گوید گرم بود در اول درجه و خشک بود در دویم درجه و منفعت وی آنست که سودمند بود جهت رنجوری که او را صرع و اختناق رحم بود. و اگر بجوشانند و در آن آب نشینند حیض براند و وجعرحم را نافع بود و وی می بندد و معده را قوت می دهد وخفقان را سود دارد و قوه ٔ دل بدهد و سده ٔ رحم بگشاید و اگر بر ورمهای گرم طلا کنند ساکن گرداند و تحلیل صلابت مفاصل بکند و درد جگر ضعیف را سودمند بود و محلل اخلاطی بود که در عروق جمع شده باشد و شهوت باه زیاده کند و منی بیفزاید و قوه ٔ قضیب بدهد، اگر در شراب بپزند و آن شراب بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران . و از جمله منومات بود و اگر نیز در شراب نقیع کنند مقدار یک درم و یا دو درم همین عمل کند. اما اشنه مضر بود به روده و مصلح آن انیسون است و بدل آن قرومانا. (اختیارات بدیعی ).
و در کتاب درمان شناسی ذیل آشنه آمده است : آشنه یا دواله نوعی الک است بنام ستراریا ایسلاندیکا که در نواحی کوهستانی و در کوه های اروپا و امریکا بسیار میروید. در این گیاه جسمی لزج یا نشاسته ای بنام لیشنین یافت شده که نزدیک به نشاسته ٔ معمولی است . گذشته از آن دارای جسم تلخی موسوم به ستارین و اسید چربی بنام اسید لیشنستآریک نیز میباشد. ساکنان جزیره ٔ ایسلاند آشنه را بعنوان ماده ٔ خوراکی بکار میبرند، و قسمت مؤثر یا لیشنین آن بسیار نرم کننده و ملین است و آنرا در اختلالات گوارش و تنفس توصیه میکنند. در قرن گذشته آنرا در فتیزی پولمونر انسان تجویز میکرده اند ولی امروزه ندرةً آنرا بعنوان اخلاطآور یا بشکل جوشاندنی میدهند. مقدار: اسب و گاو 10 تا 50 گرم ، بره و خوک 5 تا 10 گرم ، سگ 1 تا 2 گرم . (از درمان شناسی عطایی ص 437). || لهجه ای در اشه و اُشق . رجوع به اشه و اشق شود.
* دواله . [ د ل  / ل  ] (ا) دارویی است خوشبوی و آن اشنان است که در مشک خشک کنند. شیبة العجوز. (از برهان ).اسم فارسی اشنه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). چیزی است سپید مانند رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون می شود و می پیچد. عربی آن اشنه است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). اشنه و صاحب ذخیره آن را در شمار عطرها آورده است . (یادداشت مؤلف ). معروف است درزمین توران و مغان بسیار است و بر روی زمین افتاده می باشد بی آنکه به جایی متعلق باشد. (نزهة القلوب ).
///////
اشنه.  بضم همزه و سکون شین معجمه و فتح نون و ها بیونانی ابرویون و بعربی شیبه العجوز و مسک القرود و بفارسی دواله و دوالک و دوالی و بهندی چهریله و چریره و اکسیر و سیخ نیز نامند
ماهیت آن
چیزی است شبیه بریسمانهای باریک و پهن باهم پیچیده و درهم بافته و بر شاخهای درخت بلوط و صنوبر و سائر درختها متکون می کردد بهترین آن آنست که
١٣٨هر دو روی آن سفید و خوش بو باشد و زبون ترین آن سیاه آنست
طبیعت آن
معتدل در کرمی و سردی و با قوت قابضه شیخ الرئیس نوشته که در ان برودت فاتر و قبضی باعتدال و قومی کرم در اول و خشک در دوم و بعضی کرم و خشک در اول و بعضی کفته بارد و شدید الیبس است و بتخصیص آنچه از درخت بلوط بهم رسد و بالجمله مختلف می کردد طبیعت آن باختلاف آنچه برو متکون می شود
ص: 23
افعال و خواص و منافع آن
مجموع آن با قوت قابضه و محلله و ملینه خصوص صنوبری آن و بسبب عطریتی که دارد ملایم جوهر روح و مقوی آن و بسبب قبضی که دارد موجب متانت روح و به لطافتی که دارد زود نفوذ بقلب می نماید پس باین اسباب و بالخاصیه مقوی قلب است امراض القلب و الدماغ و سائر الاعضاء آشامیدن طبیخ آن موجب سرور نفس و تقویت روح حیوانی و متانت و حفظ آن و جهت خفقان و صرع و تقویت معده و باه و رفع غثیان و قئ و تفتیت حصاه و وجع کبد نافع بجهت تلیین و تحلیل و قبض آن و معده را خوش بو کرداند و رفع بلت آن می نماید و آشامیدن نقوع آن در شراب قابض و خواب غرق آورد خصوص صبیان را و تقویت معده و ازالۀ نفخ و نهش هوام سمی نماید و بخور آن جهت صداع و شقیقه و صرع و تکرار کرفتن دود آن در بینی جهت سکته و صرع و اختناق رحم و نشستن در طبیخ آن جهت تسکین دردها و اورام حاره و صلابت مفاصل و وجع رحم و ادرار نمودن حیض و ضماد مسحوق خیسانیدۀ آن در آب جهت تقویت اعضای ضعیفه و مسترخیه و لحوم لینه مانند بناکوش و زیر بغل و ما بین کتفین و کنج ران و رفع آلام حارۀ آنها و تلیین صلابات و ردع اورام و تقویت معده و جکر و رفع بدبوئی زیر بغل و با سرکه جهت سپرز و بنهایت منوم اطفال است و اکتحال آن جهت تقویت چشم و قطور نقیع آنکه از درخت بلوط باشد جهت جمره و حرارت چشم و ذرور آن جهت بدبوئی زیر بغل و رویانیدن کوشت نرم بر جراحات و بدستور طلای آن جهت رفع بدبوئی زیر بغل و چون در روغنهای مناسبۀ دافعۀ اعیا حل نمایند و یا بجوشانند و بمالند جهت رفع اعیا و تحلیل اورام نافع مضر امعا مصلح آن انیسون مقدار شربت آن تا سه درهم بدل آن قرومانا بوزن آن و داخل خوشبوئیها مانند ارکجه و غالیه و لخلخه و دواء المسک و اکحال و غیره می نمایند و تا آن را نخیسانند و نم نداشته باشد خشک آن کوبیده نمی کردد و جوارش و عرق و دهن آن در قرابادین ذکر یافت حکیم میر عبد الحمید در حواشی تحفه نوشته که در کتاب مفردات فرنکی دیده شده است که آن را بفرنکی موس کس اربرم کویند و قسم دیکر آبی نیز نوشته که بر شاخهای مرجان و استخوان ماهی و اشجار دیکر زیر آب می پیچد و این اشنه باریک تر است از ان و آن را موص کس مرین خوانند
ص: 2
طبیعت آن
سرد و تر ضماد آن جهت حرقت اعضا و مفاصل حار بسیار نافع است.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
اشنه‌.  شیبة العجوز گویند و کرکس پایه بغدادی نامند و بپارسی دواله و دوالی خوانند و داء المشک نیز و آن بر درخت صنوبر و جزر و بلوط و غیر آن پیچیده شود و بهترین وی سفید خوشبوی بود و آن نوع را مصری خوانند و آنچه سیاه بود بد بود هندی بود و اشنه در کوفتن نم باید کرد تا زود کوفته شود و طبیعت آن جالینوس گوید در گرمی و سردی معتدل بود و در وی قبضی اندک است و گویند گرم بود در اول و خشک بود در دویم و سودمند بود بخور وی جهت صرع و اختناق رحم و اگر بجوشانند و در آب آن نشینند حیض براند و درد رحم را نافع بود و وی قی ببندد و معده را قوت دهد و خفقان را سود دهد و قوت دل دهد و سده رحم بگشاید و اگر بر ورمهای گرم طلا کنند ساکن گرداند و تحلیل صلابت مفاصل بدهد و درد جگر ضعیف را نافع بود و محلل اخلاط بود که در عروق جمع شده باشد و شهوت باه را زیاده کند و منی بیفزاید و قوت قضیب بدهد و شیر زنان زیادت کند و چون بسایند و در چشم کشند جلا دهد و اگر در شراب بپزند و آن شراب بیاشامند نافع بود جهت دفع گزندگی جانوران و از جمله منومات است و اگر نیز در شراب نقیع کنند مقدار یک درم یا دو درم همین عمل کند اشنه مضر بود بروده و مصلح آن انیسون است و بدل آن قرومانا
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: اشنه بضم همزه و فتح نون بیونانی ابرویون و بعربی شیبة العجوز و مسک القرود و بفارسی دواله و دوالک و دوالی و بهندی چهریله و چریره و اکسیروسیخ نامند و آن چیزی شبیه ریسمانهای باریک و پهن باهم پیچیده و درهم بافته و بر شاخهای درخت بلوط و صنوبر و سایر درختان متکون می‌گردد
لاتین‌HALOXYLON MULTIFLORUM
اختیارات بدیعی
//////////////
 اُشنه (واله) (Peramedia perlata : Rockmoss)
اُشنه گياه پوسته مانند باريك و نازكي است كه دور ساقه درخت بلوط و صنوبر و گردو مي پيچد و بوي معطري دارد. گويا اين گياه را از هندوستان مي آورند.
گزينش:
نوع سفيدرنگ اين گياه مطلوب و نوع سياه رنگش نامطلوب است . ديسقوريدوس گفته است : "بهترين نوع اُشنه همان است كه بر ساقه صنوبر مي پيچد و بعد از آن نوعي كه بر ساقه گردو مي پيچد و هر قدر خوشبوي تر باشد بهتر است و نوع سپيدرنگ مايل به آبي از سپيد ساده مرغوبتر است" .
مزاج:
اُشنه سرد مايل به ولرم و داراي قبوضيت معتدل است . گروهي برآنند كه اُشنه در درجه اول گرم و در درجه دوم خشك است. اما خوزها گويند: كه اين گياه، سرد است و بسيار خشك.
خواص درماني:
اُشنه گيرنده، تحليل برنده و نرم كننده است . نوعي كه بر ساقه صنوبر مي پيچد گيرندگي معتدل دارد .
نوعي كه بر ساقه بلوط مي نشيند بند آمدگي ها را باز مي كند و گوشت سست را محكم مي گرداند.
در دمل و جوش:
مرهم اُشنه دمل هاي گرم و ورم هاي گوشت نرم را تسكين مي دهد و قسمت هاي سفت شده را نرم مي گرداند .
در مفاصل:
اُشنه را در مرهم هاي ضد خستگي به كار مي برند.  مرهم و جوشانده آن سختي مفاصل را از بين مي برد.
در اندا مهاي ناحيه سر:
اگر اُشنه را در شراب بريزند، ميگسار را به خواب مي برد.
&&&&&&&

اصابع صفر. [ اَ ب ِ ع ِ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است به شکل کف دست . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گیاهی است بر شکل کف دست ، جنون و سم را نفع دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجرةالکف . کف عایشه . (الفاظ الادویه ). کف مریم . (الفاظ الادویه ). به هندی ، هنس بدی . (مخزن الادویه ). و ابن البیطار آرد: غافقی گوید گیاهی است که گیاه شناسان آن را کف عایشه* و کف مریم** خوانند. و برگ آن شبیه برگ گیاهی است که آن را خصی الذئب گویند و ساق بلند نازکی دارد که گلی فرفری رنگ از پایین تا بالای آن را فرومی پوشاند. و دارای بیخی است به اندازه ٔ کف دست کودکی شیرخواره که بشکل پنج انگشت و پر از رطوبت است . در ریگزارها و کنار دریا میروید. ابن رضوان گوید: گونه ای از آن شبیه به کف دستی است که در آن پنج یا شش انگشت باشد. و گونه ٔ دیگر همانند پنجه ٔ شیر و برنگ زرد است ... ابن سینا گوید: به شکل کف دستی است به رنگ ابلق زرد و سپید. گونه ای از آن سخت و کمی شیرین و گونه ای زرد خاکی است وسپیدی ندارد... (از مفردات ابن البیطار). بیخ نباتیست مانند کف دریا ابلق است و زرد و سفید، و صاحب تقویم گوید بیخ پنجنگشت و این خلاف است و نوعی است زرد بود تیره رنگ بی سفیدی و آنرا کف عایشه و کف مریم نیز گویند و طبیعت آن گرم و خشکست در دویم و محلل فصل های غلیظ بود، جهت سمها نافع بود و گزندگی جانوران ، و جهت جنون بغایت مفید بود و عصبها را پاک گرداند از آفتها. دیسقوریدوس گوید اعضای عصبانی را نافع بود و دردهای آن ساکن گرداند و درد مفاصل و رعشه را سودمند بود و جنون و وسواس سودائی را نافع بود و دردهای آن ساکن گرداند و بدل وی در نفع جنون یک وزن و نیم آن هزارجشان و چهار دانگ آن سعد. بی نظیر بود به آلات بول و مصلح آن حب الاَّس یا بلوط بود. (اختیارات بدیعی ). به پارسی انگشت زرد گویند و به هیأت به کف دست ماند، رنگ او میان زرد و سفید است و از غایت صلابت به دشواری شکسته شود، بطعم اندک شیرینی دارد. یونس گوید: گرم وخشکست در دوم ، لطیف و محلل است و در انواع علل که ماده ٔ او از برودت باشد نیکوست و اعصاب را قوت دهد، بدل او یک وزن و نیم او هزارجشانست و ثلثان او سعد. ابوریحان گوید زعم من آنست که اصابع صفر پنجنگشت است .(ترجمه ٔ صیدنه ). و رجوع به قانون ابن سینا کتاب 2 ص 160 س 16 و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 51 و ذخیره ٔ خوارزمشاهی و تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود.
* کف عایشه . [ ک َ ف ِ ی ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ نباتی است زرد تیره رنگ ، گزندگی جانواران را نافع است و آن را کف مریم نیز گویند و به عربی اصابع الصفر و شجرة الکف خوانند. (برهان ). اصابع صفر. و رجوع به کف مریم و اصابع صفر شود.
**کف مریم . [ ک  ف  م رْ ی  ] (ترکیب اضافی ، ا مرکب ) کف عایشه و آن بیخی است زرد و تیره رنگ و گزندگی جانوران را نافع باشد.(از برهان ) (آنندراج ).
/////////////
اصابع الصفر
کفته اند معروف بکف عایشه و کف مریم است و بهندی هنس بدی نامند
ماهیت آن
دو قسم می باشد قسمی بیخ کیاهی است برک آن شبیه بکندنا و ساق آن باریک و بلند و کل آن بنفش از پائین ساق تا بالای آن پر کل و بیخ آن بمقدار کفدست طفلی و متشعب به پنج یا شش شعبه شبیه بپنجۀ کوچکی و مملو از رطوبت و رنک آن زرد و یا ابلق از زردی و سفیدی و اغبر و بیشتر مائل بزردی و طعم آن اندک شیرین منبت آن زمینهای رملی و ریکزارهای قریب بدریا و قسم دیکر بیخی است شبیه بناخن شیر و پلنک و این کرم تر و تندتر از اول و انطاکی غیر کف عایشه و کف مریم کفته و بنهج دیکر وصف آن نموده
طبیعت آن
کرم در دوم و خشک در سوم و نیز خشک در دوم کفته اند
افعال و خواص
و منافع آن
ملطف و محلل قوی فضول غلیظه و منقی اعضای عصبانی و تریاق سموم هوام و جهت جنون و وسواس و امراض
سوداوی و بلغمی و تقویت منابت اعصاب و وجع مفاصل و رفع قولنج و ضماد آن جهت تحلیل صلابات و بخور آن جهت کریزانیدن موش و سام ابرص نافع و قسم دوم آن مسقط جنین و مضر آلات بول مصلح آن تخم مورد و بلوط و مضر محرورین و مصلح آن سکنجبین و مضر قلب و مصلح آن صمغ عربی مقدار شربت آن تا دو مثقال بدل آن در جنون و امراض سوداوی یک وزن و نیم آن هزار جشان و دو ثلث آن سُعد.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
اصابع الصفر،انگشت زرد،کف مریم
Memecylon tinctorium
معروف به کف عایشه و کف مریم است؛ به هندی هنس بدی نیز نامند. دو قسم می‌باشد قسمی بیخ گیاهی است برگ آن شبیه به گندنا و ساق آن باریک و بلند و گل آن بنفش از پایین ساق تا بالای آن پر گل و بیخ آن مقدار کف دست طفلی و متشعب به بیخ یا شش شعبه شبیه به پنجه کوچکی و مملو از رطوبت و رنگ آن زرد و یا ابلق(دو رنگی) از زردی و سفیدی و اغبر و بیشتر مائل به زردی و طعم آن اندک شیرین و منبت آن زمین‌ها رملی و قریب به دریا. قسم دیگر بیخی است شبیه به ناخن شیر و پلنگ و این گرم‌تر و تندتر از اول.
طبیعت آن گرم در دوم و خشک در سوم و نیز خشک در دوم گفته‌اند
خواص عمومی آن در افعال عبارت است از: لطیف کنندگی و حل کننده قوی مواد زائد و پاک کننده اعصاب و تریاق قوی ضد سموم حشرات است. در جهت مداوای خون و وسواس و امراض سوداوی و بلغمی و تقویت اعصاب و دردهای مفاصل و رفع قولنج بسیار مؤثر است
////////////
اصابع الصغر.  بیخ نباتیست مانند کف ابلق بود از زرد و سفید و صاحب تقویم گوید بیخ پنجنگشت بود و این خلاف است و نوعی هست که زرد بود تیره‌رنگ بی‌سفیدی و آن را کف عایشه و کف مریم نیز گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم محلل فضله‌های غلیظ بود و سمها را نافع بود و گزندگی جانوران را و جنون را بغایت مفید بود و عصبها را پاک گرداند از آفتها و دیسقوریدوس گوید اعضای عصبانی را مفید بود و دردهای آن ساکن کند و جنون و وسواس سودا وی را نافع بود و درد مفاصل و رعشه را و بدل وی در رفع جنون یک وزن و نیم آن هزار چشان و چهار دانگ از سعد و وی مضر بود به آلات بول و مصلح وی حب آلاس یا بلوط بود
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: گفته‌اند معروف بکف عایشه و کف مریم و بهندی هنس‌بدی نامند
صاحب تحفه می‌گوید بیخی است بقدر کف دست اطفال و بشکل پنج انگشت پر از رطوبت‌
اختیارات بدیعی
&&&&&&&
اصابع فرعون . [اَ ب ِ ع ِ ف ِ ع َ / عُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شبیه مراوید است در درازی انگشت و از بحر حجاز آنرا می آورند. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چیزیست مشابه به مرو در درازی انگشتی ، ازدریای حجاز آید، برای التیام جراحات علی الفور مجربست . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). سنگی است مانند انگشت آدمی و آن را از بحر حجاز آورند، بعربی امساک الخراج گویند. (آنندراج ) (برهان ). سنگی است بشکل انگشت آدمی که نام دیگر عربیش امساک الخراج است . (فرهنگ نظام ).و ابن البیطار آرد: شبیه مراوید است و بدرازی انگشت سبابه باشد. ماده ای سنگی است که از بحر حجاز آرند...و آنرا امیال الجراح* نیز نامند. در لکلرک ، دامل الجراح است و گوید امیال الجراح محرف دامل الجراح است . و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 51 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود.
* امیال الجراح . [ اَم ْ لُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) اصابع فرعون ، و آن ماده ٔ سنگی است شبیه مرواریدو بدرازی انگشت سبابه و آنرا از بحر حجاز آرند. (ازمفردات ابن البیطار). گویند امیال الجراح محرف دامل الجراح است . (از لکلرک ). و رجوع به اصابع فرعون شود.
////////////
اصابع فرعون
ماهیت آن
سنکهائی است بمقدار انکشتی شبیه به نی مجوف و کره دار با اندک پهنی و رخاوت چون برهم خورند صدای سنک از آنها آید از اطراف یمن و حوالی شحر و عمان خیزد و صنفی از ان با رطوبت میاهی می باشد و این را در افعال قائم مقام مومیائی دانسته اند و بهترین آن مخطط سبک زودشکن نرم آنست و اهل مصر بدل قصب الذریره بنا و اقفان و دوا ناشناسان می فروشند و فرق میان هر دو ظاهر است بر خبیر بر ان
طبیعت آن
کرم و خشک در آخر دوم
افعال و خواص و منافع آن
قاطع نزف الدم و ملحم جراحات و محلل اورام بارده و چون با خون جراحت سرشته استعمال نمایند بجهت التیام جراحات عدیل ندارد و انطاکی نوشته که نوعی از آن را در مصر دیدم که پیشتر ندیده بودم سبک هش مجوف و شاید که این بهتر باشد از آنچه ذکر یافت.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&
اصابع الاصوص
ماهیت آن
مترجم صیدیۀ ابو ریحان وصف نبات آن نکرده و کفته آن دوائی است هندی تخم آن مستعمل بلادها و شبیه بشلتوک چون ساعتی در دهان نکاهدارند پوست آن شق شده مغزی از ان ظاهر کردد مانند پنبه و در تحریک باه بسیار مؤثر حکیم میر عبد الحمید در حاشیۀ تحفه المؤمنین نوشته بلغت خاندیس نپابان نامند و آن نباتی است ما بین شجر و کیاه و بلندی آن بقدر یک ذرع و زیاده و برک آن شبیه ببرک کل عباسی و آن را خوشه می باشد مانند خوشۀ کندم و جو و بر سر هر خوشه کلی مثل کل خیری و رنک آن سرخ کمرنک و بعضی کل آن کبود و تخم آن شبیه بدانۀ جو چون در دهان نکاهدارند یا در آب بریزند پوست آن شق شده صدا کند و مغز آن بیرون آید
&&&&&&
اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه ٔ یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه ٔ یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه ٔ یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه* و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله ٔ سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره ٔ بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه ٔ صیدنه ). سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده ٔ آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل رأس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه ٔ سائله است . (از مخزن الادویه ).
* میعه . [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده ٔ خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه ٔ آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعة شود.
- میعه ٔ سایل ؛ میعه ٔ سایله .
- میعه ٔ سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [ میعة ] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی . حصی لبان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن وترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان شود.
- میعه ٔ یابس ؛ میعه ٔ یابسه . رجوع به ترجمه ٔ صیدنه شود.
- میعه ٔ یابسه ؛ آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت [ میعه ] در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
///////////
اصطرک
بکسر همزه و سکون صاد و فتح طا و را هر سه بی نقطه و کاف
ماهیت آن
دیسقوریدوس کفته که آن نوعی از میعه است و بعضی کفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی کفته صمغ شجر رومی است و دیسقوریدوس کفته بهترین آن اشقر چرب شبیه بر اتینج و سفیدرنک و خشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم کردد و سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش بپنبه و موم کداخته با قدری خالص آن نموده می فروشند
طبیعت آن
کرم در سوم و خشک در اول
افعال و خواص و منافع آن
مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه و بحوحت صوت و انقطاع آنکه از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فرو برند طبیعت را نرم کرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سدۀ آن و ادرار حیض نافع مصدع و مسبت و ثقل راس آورد و اسقاط جنین زنده نماید مصلح آن تخم رازیانه مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم بدل آن میعۀ سائله است.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
قره بوخور ـ اصطرك (استرك )
استرك قره بوخور ـ اصطرك :به گفته ي ديسقوريدوس نوعي از مايعات است و برخي برآنند كه صمغ زيتون است .
دود استرك در همه احوال كار دود كندر را انجام مي دهد .هرچه خوشبوتر باشد بهتر است .
ديسقوريدوس گويد :«زعفراني رنگ آن كه داراي چربي است و به صمغ صنوبر مي ماند بهترين نوع است » .
در جرم استرك جرم هاي سفيد رنگ موجود است كه بوي خوش و با دوام
دارد .اگراسترك را با دست بساييم نمي پس مي دهد كه شبيه انگبين است . استرك سياه و بي مايه كه مانند سبوس است چندان ارزشي ندارد .
اندام هاي سر :سرگرداني ، سردرد و خواب مي آورد ، در مداواي زكام و نزله مفيد است .
اندام هاي نفس و سينه :از سرفه و صداگرفتگي و صدابريدگي جلوگيري مي نمايد .
اندام هاي دفعي :روغن آن در علاج سختي زهدان و باز كردن و جاري كردن حيض سودمند است .
اگر آن را با مقداري شفر بنه بخورند شكم را ملين است .
/////////////
اَستَرك = قره بوخور  اَصطَرك (Styrax officinalis : Storax)
به گفته ديسقوريدوس نوعي از مايعات است و برخي برآنند كه صمغ زيتون است . دود اَستَرك در همه
احوال كار دود كندر را انجام مي دهد.
گزينش:
اَستَرك هرچه خوشبوتر باشد بهتر است . ديسقوريدوس گويد : "زعفَراني رنگ آن كه داراي چربي است و
به صمغ صنَوبر مي ماند بهترين نوع است ". در جِرم اَستَرك جرم هاي سفيدرنگ موجود است كه بوي خوش و
بادوام دارد . اگر اَستَرك را با دست بساييم نَمي پس مي دهد كه شبيه انگبين است . اَستَرك سياه و بي مايه كه مانن د
سبوس است چندان ارزشي ندارد . گاهي صمغي از آن به دست مي آيد كه به صمغ عربي شباهت دارد . رنگش صاف
و بويش به بوي " مر " شبيه است . صمغ اَستَرك كمتر يافت مي شود . كساني هستند كه پيه و موم را ميگُدازند و با
اَستَرك خمير مي كنند.
مزاج:
در سوم گرم و در اول خشك است.
خاصيت درماني:
گرمي دهنده، رساننده، و بسيار ملين است.
مفاصل:
با داروهاي ضد خستگي مخلوط مي شود.
اندام هاي سر:
سرگراني، سردرد و خواب آور است، در مداواي زكام و نَزلَه مفيد است.
اندام هاي نفس و سينه:
از سرفه و صدا گرفتگي و صدابريدگي جلوگيري مي نمايد.
اندام هاي دفعي:
روغن اَستَرك در درمان سختي زِهدان و باز كردن زِهدان و جاري كردن حيض سودمند است . اگر آن را
با مقداري شفربنه ببلعند شكم را ملين است.
قانون در طب
////////////

عنبر، ماده‌ای خوشبو  (كه امروزه آن را از Liquidambar orientalis ]عنبر مایع/ عنبر سائل[ می‌گیرند، اما در عهد باستان آن را از Styrax officinalis به دست می‌آوردند)، اول‌بار در كتاب هرودوت3 آمده و همان‌جا گفته شده است كه فنیقی‌ها آن را وارد یونان می‌كنند. چینی‌ها آن را        su-ho، *su-gap (giep)، su-gab sugō) ژاپنی( می‌نامند و این نام هم در Wei lio و هم در سالنامه دودمان هان به‌عنوان محصولی از خاور  هلنی (تا‌ـ‌تسین/Ta-Ts‛in) معرفی شده است.4 در آنجا چنین آمده است: ’’ آنها چندین ماده خوشبو  را مخلوط می‌كنند و می‌جوشانند و شیره‌ای به دست می‌آورند كه su-ho را از آن درست می‌كنند‘‘ (       ).5 قابل توجه است كه این بند با واژه ho       آغاز می‌شود و خاتمه می‌یابد؛ پس  دور نیست این توضیح تنها زاده جناس ساختن از نام  su-ho باشد كه بی‌تردید آوانگاشت واژه‌ای بیگانه  است. جدای از این تفسیر معنا‌شناختی، نظریه‌ای جغرافیایی نیز موجود است كه در Kwan či ، كه قبل از سال 527 میلادی نوشته شده، آمده است مبنی بر اینكه: ’’su-ho در سرزمین تا ‌ـ ‌تسین تولید می‌شود؛ به عقیده برخی نیز محصول سرزمین سو‌ـ ‌هو (Su-ho) است. اهالی این سرزمین آن را گرد‌آوری می‌كنند و از افشره آن ماده‌ای خوشبو  و چرب به دست می‌آورند. آنان رسوبات این ماده را به فروش می‌رسانند.‘‘1 به هر روی ، در مدارك چینی هیچ‌چیز درباره سرزمین ادعّایی سو‌ـ ‌هو (*Su-gab) نیامده است؛ به همین علت این توضیح مجعول است و تنها از سر تمایل به توضیح ظاهر الصلاح این واژه مرموز بیگانه  ساخته و پرداخته شده است.
در سالنامه دودمان لیانگ،2 عنبر در زمره محصولات غرب هند برشمرده شده است كه از تا‌ـ تسین وآن ‌ـ‌ سی (An-si) (سرزمین پارت) وارد می‌شود. در توضیح آن آمده است: ’’مخلوطی از مواد خوشبو  گوناگون كه از راه  جوشاندن شیره آنها به دست می‌آید؛ این محصول به صورت طبیعی یافت نمی‌شود.‘‘3 سپس راجع به تولید آن در تا تسین همان مطلبی را نقل می‌كند كه در Kwan či آمده است؛ و در خاتمه مطلب در Lian šu آمده است كه این محصول قبل از رسیدن به چین چندین دست می‌گردد و در نتیجه بخش اعظم عطر خود را از دست می‌دهد.4 همچنین در همین سالنامه ثبت شده است كه در سال 519 م، شاه جایاوارمان، پادشاه فو‌ـ ‌نان (كامبوج) در میان هدایای دیگر، عنبر را نیز پیشكش دربار چین كرد.5
كلام آخر اینكه su-ho در زمره محصولات ایران عهد ساسانی بر‌شمرده شده است.6 با توجه به روابط تجاری میان ایران و خاور  هلنی و ماهیت محصول مورد بحث، بیراه نمی‌رویم اگر فرض كنیم كه این ماده به همان شیوه كه به هند صادر می‌شد به ایران نیز می‌رفت.
در فرهنگهای چینی به سنسكریت دو تعریف برای نام su-ho ارائه شده است. در فصل سوم كتاب Yü k‛ie ši ti  lun       (yogācāryabhūmiçāstra) ،7 كه هوان تسان (Hüan Tsan) در سال 647‌ ‌ـ 646 ترجمه كرده است، نام ماده‌ای را به صورت        su-tu-lu-kia، *sut-tu-lu-kyie می‌یابیم كه همان *sturuka سنسكریت، عنبر (storax) است.8 یوان یین (Yüan Yin) آن را همان ماده‌ای دانسته كه قبلاً        tou-lou-p‛o، *du-lyu-bwa، نامیده می‌شد.1 آشكار است كه آوانگاشت su-tu-lu-kia مبتنی بر صورتی است همبرابر  با  styrak-s، storak-s و styrákion یونانی كه در پاپیروسها آمده است stiraca)، astorac سریانی(. این برابری قوی‌ترین شاهد دال بر این حقیقت است كه su-ho در زبان چینی نام عنبر در نزد مردمان باستان است.2
در Fan yi min yi tsi (l.c.)، نام سنسكریت        tu-lu-se-kien، *tu-lu-söt-kiam، همبرابر  با turuskam سنسكریت، همان su-ho دانسته شده است. در بعضی كتب گفته شده كه در Kwan či متعلق به سده  ششم (یا احتمالاً قبل از آن) اینها یكی دانسته شده‌اند. در  Pien tse lei pien،3 كه در آن گفته شده است این واژه سنسكریت در Kwan či آمده، نویسه       kie، *giaδ را به جای نویسه دوم یعنی lu می‌یابیم. نام  turuska نام بخور واقعی (كندر/ olibanum) است.4 بسیار بعید است كه از واژه su-ho هرگز این ماده برداشت  شده باشد و بیشتر محتمل است كه در اینجا تطبیقی نادرست صورت گرفته باشد.
تائو هون كین (536 ‌‌ـ‌ 451 میلادی) این روایت عامیانه را نقل می‌كند كه su-ho حتماً سرگین شیر است و اضافه می‌كند این سخن تنها افسانه‌ای است كه از خارج وارد چین شده و صحت ندارد.5 چن تسان ‌ـ ‌كی از سده  هشتم می‌گوید6: ’’سرگین شیر به رنگ سرخ یا سیاه است؛ چون آن را بسوزانند نفس شیاطین را دفع می‌كند؛ وقتی بر بدن بگذارند خون مرده را خارج می‌كند و انگلها را از میان می‌برد. اما ماده خوشبو  su-ho سفید یا زرد رنگ است: بدین‌ترتیب، گرچه این دو ماده شبیه یكدیگرند، یكی نیستند. مردم عقیده دارند كه سرگین شیر شیره پوست درختی در سرزمینهای غربی است كه مردمان هو آن را به چین می‌آورند. این نام را ابداع كرده‌اند تا در چشم مردم ارزش این ماده بالاتر رود.‘‘ این روایت كه هنوز توضیحی برای آن داده نشده قابل توضیح است. در زبان سنسكریت، rasamala به معنای ’’مدفوع‘‘ است، و اهالی جاوه و مالایا این واژه را برای نامیدن عنبر اختیار كرده‌اند.7 بدین‌ترتیب، همین معنای واژه بوده كه آنها را برانگیخته تا این ترفند تجاری را به كار برند؛ ترفندی كه نمونه‌های آن در عصر خودمان نیز به چشم می‌خورد.
در دوره فرمانروائی  دودمان تانگ، su-ho را از مناطقی از مالایا، به‌ویژه كون ‌ـ لون (K‛un-lun) (در بخش مالایی) نیز وارد چین می‌كردند و آن را سرخ ارغوانی و شبیه به tse t‛an        Pterocarpus santalinus)، كه باز آن را به كون‌ ‌ـ‌ ‌لون نسبت داده‌اند)، قوی، سخت و بسیار خوشبو  وصف كرده‌اند.1 مراد  همان Liquidambar altingiana یا Altingia excelsa است كه درختی است بلند و خزاندار كه در جاوه، برمه و آسام می‌روید، با چوبی خوشبو كه رزینی خوشبو  از آن به دست می‌آید كه در معرض هوا سخت می‌شود. اعراب عنبر مایع را در سده  سیزدهم به بندر پالمبانگ در سوماترا بردند؛2 و در T‛ai p‛in hwan yü ki آمده است كه روغن su-ho در آنام، پالمبانگ (San-fu-ts‛i) و كلیه سرزمینهای بربرها از رزین درختی تولید می‌شود كه خورده   دارویی دارد. در Mon ki pi t‛an عنبر جامد سرخ‌رنگ كه شبیه چوب سخت است از عنبر مایع چسب‌مانند كه كاربرد عام دارد جدا شده است.3
هنوز آوانگاشت چینی su-ho       ، *su-gap، توضیح داده نشده است. پیشنهاد هیرت4 دال بر اینكه باید واژه یونانی       به شكل su-ho تحریف شده باشد بهیچ‌ روی قانع‌كننده نیست، زیرا باید كار را با صورت كهنِ *su-gab آغاز كنیم كه جز در جزء اول هیچ شباهتی به واژه یونانی ندارد. در پاپیروسها هنوز نام هیچ رزینی كه قابل مقایسه با *su-gab باشد كشف نشده است.5 هیچ نام سامی از این دست نیز نیست (بسنجید با lubnā عربی). با توجه به همه اینها این پرسش به ذهن می‌آید كه آیا *su-gab در واقع نمایانگر یك واژه ایرانی كهن نیست. به هر روی این فرض نیز با توجه به دانش امروزی  ما اثبات پذیر نیست. در مواد دارویی فارسی ابو‌منصور، عنبر ذیل نام عربی آن، a ]میعه[ ، آمده است.1 همچنین ایرانیان با عنبر بنام ختمی برّی ]ختمی گل سرخی / [rose maloe نیز آشنا بودند كه می‌گویند از درختی به دست می‌آید كه در جزیره كابروس در دریای سرخ (نزدیك كادز در فاصله یك سفر دریایی سه روزه از سوئز) می‌روید كه پوست آن را در آب شور آن قدر می‌جوشانند تا به غلظت چسب در آید.2
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
////////////
اصطرک‌

سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخی که بسیاهی مایل بود و بغایت حلوقی‌رنگ و دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و طبیعت وی گرم است و دخان وی قایم‌مقام دخان کندر بود در همه‌چیزی و آنچه محقق است صمغ زیتون است و طبیعت وی گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دوم سعال و نزله سر را نافع بود و حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند یا بخود برگیرند و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد سبات و صداع بود و مصلح وی شراب نیلوفر با خمیره بنفشه بود و گویند بدل آن جند بیدستر بود
اختیارات بدیعی
////////////
میعه‌.  بیونانی میعه سایله را اصطفی گویند و عسل لبنی نیز گویند و ثقل وی را میعه یابسه خوانند و نیکوترین آن خوشبوی بود و بشیرازی آن را بخور خوانند و در وی قبضی و تجفیف بود طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر بود و مسخن و ملین و منضج بود و گویند دماغ را پاک گرداند و جذام را نافع بود و طبیعت ببندد و مقدار مستعمل از وی تا یک مثقال بود و سرفه زکام و نزله که از رطوبت بود سود دهد چون بیاشامند یا بخود برگیرند حیض فرود آورد و از خواص وی آنست که بخور وی قطع رایحه عفن بکند و وبا را سودمند بود لیکن صداع آورد و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی مصطکی بود
______________________________
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: میعه سائله بکسر میم و سکون یا و فتح عین لغت عربی است و لبنی نیز و بهندی سلارس نامند و درخت آن را بفرنگی اسطراکه‌لیکه گویند یعنی نرم و میعه مشتق از میعان است
صاحب تحفه می‌نویسد: اسم عربی صمغ درختی است بسیار خوش‌بو و آنچه از درخت تراوش کند اشقر مایل بزردی و بقوام عسل می‌باشد و بهترین اقسام آنست.
اختیارات بدیعی
//////////////
استیراکس (نام علمی: Styrax) نام یک سرده از رده دولپه‌ای‌ها است.

منابع[ویرایش]
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Styrax»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۵).
//////////////
الإصطرك (باللاتينية: Styrax) [1] جنس نباتي يتبع الفصيلة الإصطركية (باللاتينية: Styracaceae). يضم حوالي 130 نوعًا من الشجيرات الكبيرة والأشجار.
من أنواعه[عدل]
الإصطرك الطبي أو اللبنى في بلاد الشام
الإصطرك البيروفي (باللاتينية: Styrax peruvianum)
الإصطرك دلبي الأوراق
المراجع[عدل]
^ موقع أغروفوك. الإصطرك. تاريخ الولوج 18 أيلول 2011.
////////////
به آذری استیراکس:
Stiraks (lat. Styrax)[1] - stirakskimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.[2]
/////////////
Styrax
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Styrax (disambiguation).
Styrax (snowbell)
Styrax platanifolius.jpg
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Styrax
L.
About 130, see text
Pamphilia Mart. ex A. DC.[verification needed]
Styrax is a genus of about 130 species of large shrubs or small trees in the familyStyracaceae, mostly native to warm temperate to tropical regions of the Northern Hemisphere, with the majority in eastern and southeastern Asia, but also crossing the equator in South America.[1] Common names include snowbell,[2] styrax, and the more ambiguous storax and benzoin.
The genus Pamphilia, sometimes regarded as distinct, is now included withinStyrax based on analysis of morphological and DNA sequence data.[3] Thespicebush (Lindera benzoin) is a different plant, in the family Lauraceae.
Styrax trees grow to 2–14 m tall, and have alternate, deciduous or evergreensimple ovate leaves 1–18 cm long and 2–10 cm broad. The flowers are pendulous, with a white 5–10-lobed corolla, produced 3–30 together on open or dense panicles 5–25 cm long. The fruit is an oblong dry drupe, smooth and lacking ribs or narrow wings, unlike the fruit of the related snowdrop trees (Halesia) and epaulette trees (Pterostyrax).
Contents
  [hide
·         1Uses
·         2Ecology and conservation
·         3Selected species
·         4Footnotes
·         5References
Uses[edit]
Uses of resin[edit]
Benzoin resin, a dried exudation from pierced bark, is currently produced from various Styrax species native to Sumatra,Java, and Thailand. Commonly traded are the resins of S. tonkinensis (Siam benzoin), S. benzoin (Sumatra benzoin), andS. benzoides. The name "benzoin" is probably derived from Arabic lubān jāwī (لبان جاوي, "Javan frankincense"); compare the obsolete terms "gum benjamin" and "benjoin". This incidentally shows that the Arabs were aware of the origin of these resins, and that by the late Middle Ages at latest international trade in them was probably of major importance.
The chemical benzoin (2-Hydroxy-2-phenylacetophenone), despite the apparent similarity of the name, is not contained in benzoin resin in measurable quantities. However, benzoin resin does contain small amounts of the hydrocarbon styrene, named however for Levant styrax (from Liquidambar orientalis), from which it was first isolated, and not for the genusStyrax itself; industrially produced styrene is now used to produce polystyrene plastics, including StyrofoamTM.
History of sources[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f7/Styrax_officinalis.jpg/220px-Styrax_officinalis.jpg
Styrax officinalis resin was mainly used in antiquity
Since Antiquity, styrax resin has been used in perfumes, certain types of incense, and medicines.
There is some degree of uncertainty as to exactly what resin old sources refer to.Turkish sweetgum (Liquidambar orientalis) is a quite unrelated tree in the familyAltingiaceae that produces a similar resin traded in modern times as storax or as "Levant styrax," like the resins of other sweetgums, and a number of confusing variations thereupon. Turkish sweetgum is a relict species that occurs only in a small area in SW Turkey (and not in the Levant at all); presumably, quite some of the "styrax resin" of the Ancient Greek and the Ancient Roman sources was from this sweetgum, rather than a Styrax, although at least during the former era genuine Styrax resin, probably from S. officinalis, was imported in quantity from the Near East by Phoenician merchants, and Herodotus of Halicarnassus in the 5th century BC indicates that different kinds of "storax" were traded.[4]
The nataf (נטף) of the incense sacred to Yahweh, mentioned in the Book of Exodus, is loosely translated by the Greekterm staktē (στακτή, AMPExodus 30:34), or an unspecific "gum resin" or similar term (NIVExodus 30:34). Nataf may have meant the resin of Styrax officinalis or of some other plant, perhaps Turkish sweetgum, which is unlikely to have been imported in quantity into the Near East.
Since the Middle Ages, Southeast Asian benzoin resins became increasingly available; today there is little international trade in S. officinalis resin and little production of Turkish sweetgum resin due to that species' decline in numbers.
Use as incense[edit]
Styrax incense is used in the Middle East and adjacent regions as an air freshener. This was adopted in the EuropeanPapier d'Arménie. Though highly toxic benzene and formaldehyde are produced when burning Styrax incense (as with almost all organic substances), the amounts produced by burning a strip of Papier d'Arménie every 2–3 days are less than those achieved by many synthetic air fresheners. Styrax resin from southern Arabian species was burned duringfrankincense (Boswellia resin) harvesting; it was said to drive away snakes:
"[The Arabians] gather frankincense by burning that storax which Phoenicians carry to Hellas; they burn this and so get the frankincense; for the spice-bearing trees are guarded by small winged snakes of varied color, many around each tree; these are the snakes that attack Egypt.[5] Nothing except the smoke of storax will drive them away from the trees."[6]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/1f/Styrax_benzoin_-_K%C3%B6hler%E2%80%93s_Medizinal-Pflanzen-133.jpg/220px-Styrax_benzoin_-_K%C3%B6hler%E2%80%93s_Medizinal-Pflanzen-133.jpg
Medical uses[edit]
There has been little dedicated research into the medical properties of styrax resin, but it has been used for long, and apparently with favorable results. It was important in Islamic medicineAvicenna (Ibn Seena, ابن سینا) discusses S. officinalis it in his Al-Qanun fi al-Tibb (القانون في الطبThe Law of Medicine). He indicates that styrax resin mixed with other antibiotic substances and hardening material gives a good dental restorative material. Benzoin resin is a component of the "Theriaca Andromachi Senioris", a Venice treacle recipe in the 1686d'Amsterdammer Apotheek.
Tincture of benzoin is benzoin resin dissolved in alcohol. This and its numerous derived versions like lait virginal and Friar's Balsam were highly esteemed in 19th-century European cosmetics and other household purposes; they apparently hadantibacterial properties. Today tincture of benzoin is most often used in first aid for small injuries, as it acts as a disinfectant and local anesthetic and seems to promote healing. Benzoin resin and its derivatives are also used as additives in cigarettes.
The antibiotic activity of benzoin resin seems mostly due to its abundant benzoic acid and benzoic acid esters, which were named after the resin; other less well known secondary compounds such as lignans like pinoresinol are likely significant too.[7]
Horticultural uses[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/7/79/Styrax_japonica1.JPG/220px-Styrax_japonica1.JPG
Early summer blossoms of Styrax japonicus
Several species of styrax are popular ornamental trees in parks and gardens, especially S. japonicus and its cultivars like 'Emerald Pagoda', and Styrax obassia.
Uses of wood[edit]
The wood of larger species is suitable for fine handicrafts. That of egonoki (エゴノキS. japonicus) is used to build kokyū (胡弓), the Japanese bowed instrument.
Ecology and conservation[edit]
The resin of Styrax acts to kill wound pathogens and deter herbivores. Consequently, for example, few Lepidoptera caterpillars eat styrax compared to other plants. Those of the Two-barred Flasher (Astraptes fulgerator) were recorded on S. argenteus, but they do not seem to use it on a regular basis.[8]
Some styrax species have declined in numbers due to unsustainable logging and habitat degradation. While most of these are classified as Vulnerable by the IUCN, only four trees of the nearly extinct palo de jazmin (S. portoricensis) are known to survive at a single location. Although legally protected, this species could be wiped out by a single hurricane.
Selected species[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/cd/Styrax_camporum_Pohl136.png/220px-Styrax_camporum_Pohl136.png
Styrax camporum parts drawing.
Johann Baptist Emanuel Pohl:Plantarum Brasiliae icones et descriptiones hactenus ineditae Vol. 1. (1827)
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/7/79/Styrax_obassia_flowers_002.JPG/220px-Styrax_obassia_flowers_002.JPG
·         Styrax agrestis – China
·         Styrax americanus – SE USA
·         Styrax argenteus
·         Styrax argentifolius – China
·         Styrax bashanensis – China
·         Styrax benzoides – Thailand, S China
·         Styrax benzoin Dryand. – Sumatra Benzoin – Sumatra
·         Styrax calvescens – China
·         Styrax camporum Pohl
·         Styrax chinensis – China
·         Styrax chrysocarpus – China
·         Styrax confusus – China
·         Styrax cordatus – Peru and Ecuador
·         Styrax crotonoides – Malaysia
·         Styrax dasyanthus – central China
·         Styrax faberi – China
·         Styrax ferrugineus Ness et Mart.
·         Styrax formosanus – China
·         Styrax foveolaria – Peru
·         Styrax fraserensis – Malaysia
·         Styrax grandiflorus – China
·         Styrax grandifolius – SE USA
·         Styrax hainanensis – S China
·         Styrax hemsleyanus – China
·         Styrax hookeri – Himalaya
·         Styrax huanus – China
·         Styrax jaliscana – Mexico
·         Styrax japonicus – egonoki – Japan
·         Styrax limpritchii – SW China (Yunnan)
·         Styrax litseoides – Vietnam
·         Styrax loxensis – Ecuador
·         Styrax macranthus – China
·         Styrax macrocarpus – China
·         Styrax martii Seub.
·         Styrax obassia – Japan, China
·         Styrax odoratissimus – China
·         Styrax officinalis L. – SE Europe, SW Asia
·         Styrax pentlandianus – Bolivia, Colombia
·         Styrax perkinsiae – China
·         Styrax peruvianum – Peru
·         Styrax philadelphoides – China
·         Styrax platanifolius – Texas, NE Mexico
·         Styrax pohlii A.DC.
·         Styrax portoricensis – palo de jazmin – Puerto Rico
·         Styrax redivivus – California
·         Styrax roseus – China
·         Styrax rugosus – China
·         Styrax schweliense – W China
·         Styrax serrulatus – Himalaya, SW China
·         Styrax shiraianum – Japan
·         Styrax socialis – Peru
·         Styrax suberifolius – China
·         Styrax supaii – China
·         Styrax tafelbergensis – Suriname
·         Styrax tonkinensis Craib – Siam Benzoin – SE Asia
·         Styrax veitchiorum – China
·         Styrax vilcabambae – Peru
·         Styrax wilsonii – W China
·         Styrax wuyuanensis – China
·         Styrax zhejiangensis – China
Footnotes[edit]
1.     Jump up^ Fritsch et al. (2001)
2.     Jump up^ "Styrax"Natural Resources Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 4 December 2015.
3.     Jump up^ Wallnöfer (1997), Fritsch et al. (2001)
4.     Jump up^ Herodotus of Halicarnassus (c.440 BC) III.107.2
5.     Jump up^ Although Herodotus saw bones of many of "these [...] snakes", their having wings is hearsay information and either incorrect or refers to some kind of agama with neck or body ornaments. See Herodotus of Halicarnassus (c.440 BC) II.75.1-4.
6.     Jump up^ Herodotus of Halicarnassus (c.440 BC) III.107.2:
ton men ge libanôton sullegousi tên sturaka thumiôntes, tên es Hellênas Phoinikes exagousi: tautên thumiôntes lambanousi: ta gar dendrea tauta ta libanôtophora ophies hupopteroi, mikroi ta megathea, poikiloi ta eidea, phulassousi plêtheï polloi peri dendron hekaston, houtoi hoi per ep' Aigupton epistrateuontai, oudeni de allôi apelaunontai apo tôn dendreôn ê tês sturakos tôi kapnôi.
7.     Jump up^ Pastrorova et al. (1997)
8.     Jump up^ Hébert et al. (2004), Brower et al. (2006)
References[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Styrax.
·         Brower, Andrew V.Z. (2006): Problems with DNA barcodes for species delimitation: 'ten species' of Astraptes fulgerator reassessed (Lepidoptera: Hesperiidae). Systematics and Biodiversity 4(2): 127–132.doi:10.1017/S147720000500191X PDF fulltext
·         Fritsch, P.W.; Morton, C.M.; Chen, T. & Meldrum, C. (2001). Phylogeny and Biogeography of the Styracaceae. Int. J Plant Sci. 162(6, Supplement): S95–S116. doi:10.1086/323418 HTML abstract, first page image
·         Herodotus of Halicarnassus (c.440 BC): The HistoriesAnnotated HTML fulltext of 1921 A. D. Godley translation.
·         Pastrorova, I.; de Koster, C.G. & Boom, J.J. (1997): Analytical Study of Free and Ester Bound Benzoic and Cinnamic Acids of Gum Benzoin Resins by GC-MS and HPLC-frit FAB-MS. Phytochem. Analysis 8(2): 63-73.DOI:10.1002/(SICI)1099-1565(199703)8:2<63::aid-pca337>3.0.CO;2-Y HTML abstract
·         Hébert, Paul D.N.; Penton, Erin H.; Burns, John M.; Janzen, Daniel H. & Hallwachs, Winnie (2004): Ten species in one: DNA barcoding reveals cryptic species in the semitropical skipper butterfly Astraptes fulgeratorPNAS 101(41): 14812-14817. doi:10.1073/pnas.0406166101 PDF fulltext Supporting Appendices
·         Wallnöfer, B. (1997). A revision of Styrax L. section Pamphilia (Mart. ex A. DC.) B. Walln. (Styracaceae). Annalen des Naturhistorischen Museums in Wien 99B: 681–720.
/////////////
اللُبْنَى أو الإصطرك الطبي أو شجرة المحلب (باللاتينية: .Styrax officinalis L) نوع نباتي شجري من جنس الإصطرك يتبع الفصيلةالإصطركية (باللاتينية: Styracaceae). اسمها السرياني: شْطُرْكَا.[1] موطنها الأصلي آسيا [2] وتكثر في بلاد الشام ومنها انتقلت إلىأوروبا، ويرجع البعض تسمية شجرة اللبنى إلى لبنان موطنها الأصلي [3].موطنها المشرق العربي وتركيا والبلقان وإيطاليا[4].
الوصف النباتي[عدل]
شجرة صغيرة جميلة يصل إلى أكثر من عشرة أمتارأوراقها بيضوية خماسية الأجزاء بما يشبه شكل النجمة [2] ذات نهاية مدورة ولونها أخضر ناصع مجرد من الشعيرات على الوجه العلوي، وتغطي وجهها السفلي شعيرات بيضاء قطنية. وللورقة حافة ملساءالأزهار بيضاء قشدية اللون، قطرها 2-3 سم، معنقة، متدلية، رائحتها زكية، وتتجمع الأزهار في تورات من 3-6 أزهار على محور قصيروالثمرة حسلة بحجم الكرزة ومغطاة بأشعار بيضاء متلبدة.

يستخرج من اللبنى صمغ لزج يشبه العسل شديد البياض يسمى عسل اللبنى أو الميعة، ويقول البعض أن اللبنى هي الصمغ الذي يستخرج من شجرة الميعة [5].
يستخدم الصمغ المستخرج من الشجرة كبخور كما أنه يستعمل في علاج بعض الأمراض.
وتقول الأسطورة على أن هذه الشجرة هي رمزا لقصة حب شهدها التاريخ بحيث كان شاب يحب فتاة تدعى لبنى وكان يأتي تحت ضل الشجرة ويردد بإسم محببته فقام أحد الأيام بنقش إسمها على شجرة فمنذ ذلك الحين أصبح إسم الشجرة "لبنى"
مقالات ذات علاقة[عدل]
·         لبان.
·         ميعة
مصادر[عدل]

//////////////////////
Styrax officinalis
From Wikipedia, the free encyclopedia
Styrax officinalis
Styrax officinalis tree.JPG
S. officinalis in the Menashe hills ofIsrael
Kingdom:
Division:
Class:
Order:
Family:
Genus:
Species:
S. officinalis
Styrax officinalis
L.
·         Styrax officinarum Crantz
Styrax officinalis is a species of plants belonging to the family Styracaceae.
Contents
  [show
Varieries[edit]
Several botanical varieties exist:
·         Styrax officinalis var. californicus (Torr.) Rehder (1915) (synonym : Styrax californicus Torr.)
·         Styrax officinalis var. fulvescens (Eastw.) Munz & I.M. Johnst. (1924) (synonym : Styrax californicus var. fulvescens Eastw.)
·         Styrax officinalis var. jaliscanus (S. Watson) Perkins (1907) (synonym : Styrax jaliscana S.Watson)
·         Styrax officinalis subsp. redivivus (Torr.) Thorne (1978) (synonym :Darlingtonia rediviva Torr., Styrax officinalis var. redivivus (Torr.) R.A. Howard)
The California varieties Styrax officinalis subsp. redidivus (Torrey) H. Howard andStyrax officinalis subsp. fulvescens (Styracaceae) have generally been regarded as the same species, but recent molecular analysis has suggested that they may be diverged to the point of being separate species.[2]
Description[edit]
Styrax officinalis is a deciduous shrub reaching a height of 2–5 metres (6 ft 7 in–16 ft 5 in).[3] It has a simple, relaxed form, with very thin elliptical leaves 5–10 cm (2–4 in) long and 3.5–5.5 cm (1 12–2 in) wide, alternate and widely spaced on thin, reddish stems, with a tight, dark bark on basal stems. A small very light green, stalked axillary bud is associated with each leaf.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/8f/Styracaceae_-_Styrax_officinalis.JPG/200px-Styracaceae_-_Styrax_officinalis.JPG
Close-up on a flower of Styrax officinalis
The inflorescence is short and few-flowered. The flowers are axillary, bell-shaped, white and fragrant, about 2 cm (1 in) long. The corolla has 5–7 petals and many yellow anthers, the calyx is 5-lobed. Flowering period extends from spring to summer (May-June).[4]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f7/Styrax_officinalis.jpg/200px-Styrax_officinalis.jpg
Fruits
This plant is the "official" source of styrax, an herbal medicine known from ancient times. Some believe it to have been the stacte used together with frankincensegalbanum, andonycha to make Ketoret, the Tabernacleincense of the Old Testament.[5]
Distribution[edit]
This species is native to southern Europe and the Middle East. The species has been considered to include S. redivivus, native to California.[2] It prefers dry rocky slopes, woods and thickets at an elevation up to 1,500 metres (4,900 ft) above sea level. [3]
References[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Styrax officinalis.



1. Fan yi min yi tsi, Ch. 8, p. 9; T‛ai p‛in yü lan, Ch. 982, p. 1b.
2. Lian šu, Ch. 54, p. 7b.
3. همین تكه در Fan yi min yi tsi به این صورت نقل شده است: ’’ماده‌ای واحد (یا همگن) نیست.‘‘
4. Cf. Hirth, China and the Roman Orient, p. 47.
5. Cf. Pelliot, Bull. de L’Ecole française, Vol. III, p. 270.
6. Sui šu, Ch. 83, p. 7b; or Čou šu, Ch. 50, p. 6 بر خلاف پنداشتِ هِیرت (Chao Ju-kua, pp. 16, 262) از این متنها بی‌درنگ نتیجه نمی‌شود كه su-ho یا هر محصولِ دیگر ایران از آنجا به چین وارد شده است. این متنها صرفاً توصیفی‌اند و می‌گویند كه اینها محصولاتی‌اند كه در ایران یافت می‌شوند.
7. Bunyiu Nanjio, Catalohgue of the Chinese Tripitaka, No. 1170
8. Yi ts‛ie Kin yin i, Ch. 22, p. 3b (cf. Pelliot, T‛oung Pao, 1912, pp. 478-479).
من این متن را شخصاً به دقت بررسی كرده‌ام. گمان نمی‌كنم این نام ربطی به turuska داشته باشد .
1. احتمالاً dūrvā سنسكریت؛ بسنجید با: Journal asiatique, 1918, II, pp. 21-22. .
2. هنوز مهمترین تحقیق درباره این موضوع از جنبه‌های دارو‌شناسی و تاریخی همان است كه هانبری انجام داده است.D. Hanbury, Science Papers, pp. 127-150)) و هیچ خواننده علاقه‌مند به این موضوع از خواندن آن بی‌نیاز نیست.
3. Ch. 195, p. 8b.
4. Cf. Language of the Yüe-chi, p. 7.
5 . به‌طور قطع او، بر‌‌خلاف ترجمه نادرست برت‌اشنایدر (Bot. Sin., pt. III, p. 463)، نگفته است، ’’اما خارجیان مدعی‌اند كه این نكته صحت ندارد.‘‘ فقط خارجیان ممكن بود این افسانه را وارد چین كرده باشند و این را چن‌ تسان ‌ـ ‌كی به قدر كفایت تأیید كرده است. از این گذشته، كتاب در T‛an pen ču       تصریح شده است: ’’این از جعلیات مردمان هو است.‘‘
6. Čen lei pen ts‛ao, Ch. 12, p. 52 (ed. of 1587).
7. برت‌اشنایدر (همان‌جا) به اشتباه از قول گارسیا داد اورتا می‌گوید Rocamalha قاعدتاً نام چینی عنبر است، و استوارت (Chinese Materia Medica, p. 243) طبعاً برای تأیید این نظر به جستجو در متون چینی پرداخت كه البته بی‌حاصل بود.
سخن گارسیا در واقع این است كه عنبر مایع را در اینجا (منظور هند است) Rocamalha می‌نامند (Markham, Colloquies, p. 63) و از چین حتی نامی به میان نیاورده است.
1. Čen lei pen ts‛ao, l. c از این درخت در (Ch. c, p. 1b) Ku kin ču به عنوان یكی از محصولات فو ‌ـ ‌نان یاد شده و چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) نیز آن را گونه‌ای چوب صندل دانسته است (Hirth, Chao Ju-kua, p. 208). لی‌شی‌ـ‌چن (Pen ts‛ao kan mu ,Ch. 34, p. 12) می‌گوید كه مردم یون‌‌ـ‌ نان tse t‛an را با واژه‌ای غریب می‌نامند       še ؛ در یون ‌ـ‌ نان این واژه را sen تلفظ می‌كنند و می‌توان خاستگاه  آن را در یك گونه گویشی čandan، sandan ، sandal یافت. واژه ژاپنی šitan است (Matsumura, no 2605).
2. Hirth, Chao Ju-kua, p. 61
3. Cf. Pien tse lei pien, Ch. 195, p. 8b ; Bretschneider, Bot. Sin., pt. III, p. 464.
Hian p‛u كه در           Pen ts‛ao نقل شده اثر یه‌تین ‌ـ كوای (Ye T‛in -kwei)       است و نه اثر مشهور هون‌ چو (Hun Č‛u) كه متن مورد بحث در آن نیامده است )‌ن‌ك:ed. of T‛an Sun ts‛un šu  كه در آن گفته شده تشخیص ماده اصل دشوار است(. برای اطلاعات بیشتر درباره عنبر مایع، ن‌ك: Hirth, Chao Ju-kua, p. 200 .
4. Chao Ju-kua, p. 200.
5 . ماس‌ـ ‌آرنولت (Muss-Arnolt, Transactions Am. Phil. Assoc. ,Vol. XXIII, p. 117) واژه یونانی را مشتق از z‛ri عبری می‌داند؛ به این ترتیب یونانیها بایست واژه قرضی سامی را به صورت       (’’خار، سیخ‘‘) جذب كرده باشند. اما این
نظر جز خیالبافی مبنایی ندارد. علاوه بر این، واژه عبری ربطی به عنبر ندارد، اما، به نظر گزینیس (Gesenius) نام نوعی بلسان یا رزینِ شبیه به مصطكی است (ص 252 کتاب پیش رو ). گفته می‌شود واژه عبری نام  Styrax officinalis، nātāf (سفر خروج، باب 30، آیه 34)، در ترجمه هفتادی       ، و در ترجمه وولگاتا stacte است:
E. Levesque in Dictionnaire de la Bible, Vol. V, col. 1869-70.
1. آخوندف، ابو‌منصور، ص 138.
2. Schlimmer, Terminologie, p. 495.
3. Čen lei pen ts’ao, Ch. 13, p. 39; Pen ts‛ao kan mu, ch. 34, p. 17.
4. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 182, p. 12b.
5. Pen ts‛ao kan mu, l. c.