افربیون . [ اَ ف َ ] (اِ) دوایی است که
آنرا فرفیون گویند. اگر آن بدهن آدمی رود دندانها را بریزاند. گزندگی جانوران را نافع
است . (برهان ) (آنندراج ). صمغ سقزی دوایی که از سه قسم از گیاه طایفه ٔافوربیاسه
اخذ میشود و از عوامل محرکه و مخرسه محسوب میگردد. و یک جزء از اجزاء مشمعهای منفظ
میباشد. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء بسکون حرف دوم ضبط شده است . فرفیو و فرسون
و ابربیون نیز نامند و برومی افنین و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظالنخل و حافظالاطفال
و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه گویند و اکثر لبن السودا
نامند. ماهیت آن صمغی است خاکستری رنگ مایل بزردی با طعم و بوی تندو کهنه ٔ آن سرخ
رنگ و نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیردار و دو قسم می باشد قسمی برگ آن سفید
و نبات آن پرشعبه و خارناک و قسمی برگ آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر
و منبت آن بلاد لینوز و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور
در زیر نبات آن شکنبه ٔ گوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده میگذارند و از دور
حربه ای مانند نیزه و غیر آن به آن میرسانند که شکافته گردد و دور میروند که بوی آن
بمشامشان نرسد، بیکدفعه شیر بسیاری از آن فروریخته در شکنبه جمع میگردد و آنرا خشک
کرده به اطراف میبرند. و رجوع به مخزن الادویه شود.
/////////////
افربیون
بفتح همزه و فا و سکون راء مهمله و کسر بای موحده و ضم
یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون فرفیون و فربیون و ابربیون و ابربیون نیز
نامند و برومی افنین بدو نون در میان هر دو یای مثناه تحتانیه و بعربی آکل بنفشه و
قاتل بنفشه و حافظ النحل و حافظ الاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز
و بمغربی بستانه کویند و اکثر لبن السودا نامند
ماهیت آن
صمغی است خاکستری رنک مائل بزردی با طعم و بوی تند و کهنۀ
آن سرخرنک نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیر دارو دو قسم می باشد قسمی برک آن
مفید و نبات آن پر شعبه و خارناک و قسمی برک آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و
شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینو و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل
آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ کوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده می
کذارند و از دور حربه مانند نیزه و غیر آن بآن می رسانند که شکافته کردد و دور می
روند
١که بوی آن بمشام شان نرسد بیک دفعه شیر
بسیاری از ان فروریخته در شکنبه جمع می کردد آن را خشک کرده باطراف می برند و بعضی
صمغ درخت مازریون دانسته اند و اصلی ندارد بهترین آن صاف تازه خاکستری رنک مائل
بزردی و تندی بوی با حدت طعم آن است که چون بزبان بکذارند زبان را بکزد و مدتی لذع
آن باقی می ماند و هرچند تندبوتر و تیزتر باشد بهتر و تازه تر است و زود در آب و
روغن زیت کداخته شود و سبک وزن و متخلخل باشد و کهنۀ آن سرخرنک اشقر بود و زود
کداخته نشود و بو و تندی آن کمتر باشد و مغشوش آنکه از انزروت و صمغ عربی می سازند
باوصاف مذکوره نیست و کویند اکر بخار آن در وقت کرفتن دمعه بدندان برسد می ریزاند
آن را پس باید که در ان حین دهان را بند نمایند و اول کسی که پی برده باین صمغ
یوناس ملک یونیه بوده خود و با آنکه اطبا در عصر او یافته اند
ص: 27
طبیعت آن
کرم و خشک در اول چهارم و بعضی خشک در سوم کفته اند و قوت
آن تا چهار سال قوی می باشد و بعد از ان ضعیف و تا ده سال باطل می کردد
افعال و خواص
و منافع آن
جالی و ملطف و محرق و حاد خصوص تازۀ آن به حدی که زیاده
است از حلتیت که حادترین صمغها است مسهل بلغم لزج و زردآب و منقی فضول بلغمیه از
اعصاب و جهت لقوه و فالج و استرخا و تشنج امتلائی و رعشه و خدر و دوار و سدر و صرع
و سکته و کابوس و جمود و شخوص و استسقا و سپرز و قولنج و سردی کرده و عرق النسا و
مفاصل و وجع ظهر و ورک که از بلغم باشد و دفع سموم بارده و تسکین اقسام ضربان مفید
اللقوه سعوط مقدار عدسی از ان محلول در شیر دختر جهت لقوه و محلول آن در روغن حبه
الخضرا و مالیدن آن بر روی صاحب لقوه نافع و بدستور فرو بردن حب مصنوع از ربع درمی
از ان و از سکبینج و مقل الیهود و اشق از هریک نیم درم جهت لقوه مفید و زائل
کرداند آن را الفالج و الاسترخاء اکثار بوئیدن آن نافع آست فالج را بجهت آنکه
تنقیۀ دماغ می کند و میل می دهد مواد را از جانب نخاع بسوی بینی و سعوط محلول
مقدار یک شعیرۀ آن به آب مرزنجوش یا باب افشردۀ چغندر یا به آب افشردۀ سیر تر نیز
نافع است فالج را بهمان جهت و اشامیدن ان بادویۀ مناسبه نیز نافع است آن را و
استرخا را و تمریخ اعضای مسترخیه بروغن زیت که در یکرطل آن مقدار سه درهم افربیون
حل کرده باشند هفت روز یا شش روز اقلا سه روز نافع است آن را و فالج را و اکثری از
امراض عصبانیه را و اکر مخلوط نمایند آن را به قیروطی که شکسته باشند حدت افربیون
را بروغن و تمریخ نمایند بآن نافع است آن هر دو را بنهایت نفع و سزاوار نیست اکثار
مروخ ان زیاده از هفت روز و مقدار افربیون از سه درم و چون حل نمایند بروغن قسط یا
روغن غار کرم نموده تدهین بآن نمایند نافع است از برای فالج و استرخا بجهت آنکه
مسخن عصب است و ملطف و محلل بلغم و چون بکیرند وزن یک اوقیۀ آن را و نرم سوده در
یکرطل زیت که در ان دو اوقیه موم کداخته باشند داخل کرده در هاون بدسته بمالند تا
چون مرهم شود و تمریخ نمایند بقلیلی از ان نافع است فالج و استرخا را نفعی بین و
چون بکیرند از ان ربع درمی و از سکبینج و اشق نصف درمی و حب ساخته فرو برند نافع
است از برای استرخا و چون بکیرند مقدار یک دانک از ان و سائیده بزردۀ تخم مرغ
نیمبرشت پاشیده بیاشامند نافع است استرخای اعضا را نفعی بلیغ و چون مخلوط نمایند
افربیون را ببعضی از ادهان حاره مانند روغن قسط و روغن سداب و تمریخ نمایند بآن
نافع است تشنج بلغمی را و اکر زیاده نمایند بوزن آن جندبیدستر و عاقرقرحا می باشد
انفع و همچنین تمریخ بقیروطی معمول از افربیون تازه یک اوقیه و زیت کهنه یکرطل و
موم سرخ دو اوقیه که موم را در زیت کداخته افربیون را نرم سوده بآن مخلوط کرده در
هاون بدسته نیکو سائیده استعمال نمایند الرعشه و التمدد آشامیدن آن با ادویۀ
مناسبه نافع است رعشۀ بلغمی را و تمریخ بیک درهم افربیون محلول در ده درهم زیت
کهنه
ص: 27
نافع است خدر را و همچنین تدهین محلول آن در روغن دارچینی
و آشامیدن آن نافع است خدر را و همچنین محلول آن در روغن قثاء الحمار و یا روغن
حار دیکر نافع است آن را شربا و تمریخا و چون سی درهم آن را در روغن مناسبی حل
نموده شش روز بآن مروخ نمایند نافع است خدر را و تعطیس با فربیون و استشمام بآن و
تشوق بدان با روغن مناسب نافع است دوار و سدر بلغمی حادث از کیموس بارد را الصرع و
السکته و الکابوس و الجمود و الشخوص چون بسیار نرم بسایند آن را بتنهائی یا با
ادویۀ مناسبۀ دیکر و در بینی صاحب صرع و سکته دهند نافع است آن هر دو را و چون حل
کنند به آب کرم و غرغره کند بآن صاحب صرع می باشد نافع او را و چون طلا نمایند
افربیون و ثافسیا و امثال این هر دو از ادویۀ محرقۀ محللۀ مواد و مقرحۀ عضو بر
موضع صعود ابخره در حال صرع حادث بمشارکت اطراف بسبب صعود ریاح مصرعه از انها بسوی
سر نافع است آن را و لازم است که این طلا بعد از بستن بالای آن عضو باشد اکر ممکن
باشد مانند دست و پا و آشامیدن ربع درم از ان با ادویۀ مناسبه نافع است کابوس را و
ریختن یک اوقیۀ افربیون محلول در یکرطل روغن یاسمین بر سر صاحب جمود و شخوص و
همچنین طلا کردن افربیون و جندبیدستر سوده در روغن یاسمین بر سر نافع است آن هر دو
علت را الاستسقاء و الطحال و القولنج و اوجاع المفاصل و غیرها آشامیدن آن با ادویۀ
مناسبه جهت امراض مذکوره و عرق النسا و وجع الورک و کمر که از بلغم و سردی باشد و
سردی کرده و سموم بارد را نیز نافع و مسقط جنین و اکتحال آن با عسل جهت نزول آب در
چشم مفید اما حدت و حمرت و سوزش آن در چشم مدت مدید می ماند و سعوط آن با آب چغندر
جهت سبل و دمعه و حمرت چشم و تنقیۀ دماغ و ضماد آن بر استخوان باعث تقشر آن و باید
که محافظت نمایند استخوان را از ان و طلای آن دافع کوشت زیادۀ زخمها و بر زخم سک
دیوانه کزیده و لدغ هوام دافع سمیت آن و با روغنهای مناسب جهت امراض عصب و درد
مفاصل و با زعفران و افیون جهت تسکین اقسام ضربان و حمول ان بقدر یک حبه تا دو سه
حبه در ادرار حیض محتبس مجرب و اکر احداث سوزش نماید روغن کل سرخ دافع آن است و
فرزجه یک حبۀ آنکه با سک سائیده باشند در اعانت بر حمل و تضییق فرج و تقویت رحم و
دفع بدبوئی آن بی عدیل المضار مضر اصحاب امزجۀ حاره و کسی که بر مزاج او خون غالب
باشد سزاوار نیست که بتنهائی آن را بنوشد و مضر امعای سفلی و مصلح آن مقل ازرق و
رب السوس و اناویه مانند دارچینی و سنبل الطیب و سلیخه و کثیرا و صمغ عربی و روغن
بادام شیرین و کویند مضر انثیین و مصلح آن روغن کل و مضر رحم باعث بهم آوردن فم آن
به حدی که ادویۀ مسقطۀ جنین نتوانند اسقاط آن نمایند مقدار شربت آن دو قیراط و
زیاده از ان تا سه درهم کشنده بدل آن در استسقا مازریون و در قولنج بوزن آن تا دو
وزن جندبیدستر و قسم سیاه آن قتال است ابن مولف کفته اکر فرفیون و افیون را هر دو
باهم در شیشه کنند هریک دیکری را فانی می کرداند به حدی که اثری از ان هر دو نمی
ماند و کفته اند چون افربیون را با باقلا نکاهدارند در هیچ وقت قوت آن زائل نمی
کردد و حبوب و ادهان و اضمده و اطلیه و قیروطیات و معاجین افربیون در قرابادین ذکر
یافت و تدارک احوال طاریه بر شارب زیاده از مقدار مقرر آن نیز و بالجمله از خوردن
آن نعاس و سوزش اعضا و فواق و کرب شدید و لهیب و لذع بطن شدید عارض کردد و سه درهم
آن در سه روز کشنده بود بتقرح معده و امعا و آن تریاق افیون و بعضی سموم باردۀ
حیوانیه و غیر آن است مصلح آن چرب نمودن آن بروغن و آشامیدن سویق سرد کرده به یخ و
برف و نشستن در آب سرد و نجرع کلاب و متواتر آشامیدن سویق جو با آب انار و سیب
میخوش و لیمون و کشکاب و روغن کل با کافور و کلاب و شوربای چرب و جدوار مجرب و
فادزهر حیوانی با دوغ تازۀ کاو خورانیدن و اضمده بارده بر جکر کذاشتن است.
ص: 277
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
فرفیون:
بیخ فرفیون را به لغت رومی «اوفربیون» گویند و معنی او به
پارسی خورنده باشد و محمد زکریا گوید فرفیون، صمغ مازریون است و لون او سرخ بود که
به زردی زند اما جالینوس در میامیر که یکی از تألیفات اوست گوید فرفیون شیر نوعی از
خار است. (صیدنه ص 516). آن را فریبون و افربیون و ابرلیون نیز نامند. و آن را گل بنفشه
و حافظ اطفال و به بربری تاکسوت و به رومی فوطینوس و به یونانی کمالیون و اهل مصر و
شام آن را لبانه مغربیه خوانند در ماهیت آن اختلاف بسیار است. بعضی لبن مازریون و بعضی
لبن زقوم دانستهاند. اصح همه اقوال قول غافقی است که روایت کرده که لبن دو نوع نبات
است یکی شبیه به نبات کاهور پرشعبه و خارناک و پرشیر و دوم برگ آن سیاه و شاخههای
آن مفروش بر روی زمین و خارهای این باریک و تیزتر و شیر این بیشتر و (مخزن ص 651).
یادگار
////////////
فرفیون. افربیون نیز گویند و فربیون تا کرب خوانند و باید
که چون فربیون از درخت گیرند دهن ببندند تا غبار آن در دهان نرود که جمله دندانها بریزاند
و چون ویرا بگیرند باید که باقلای مقشر در میان وی ریزند تا قوت آن نگهدارد مدتی و
در ظرفی کنند و آنچه تازه بود زرد بود و زود در زیت بگدازد و آنچه کهن بود بخلاف این
و لون آن به سرخی مایل بود و قوت وی بعد از سه سال تا چهار سال متغیر شود و تا هفت
سال و ده سال باطل نشود و نیکوترین وی صافی زرد بود که رایحه وی در غایت حدت و حراقت
بود و طبیعت ان گرم و خشک بود در چهارم و گویند خشکی وی در سئوم بود وی را قوت ملطف
و محرق بود عرق النسا را نافع بود چون با ادویه موافق آن بیامیزند چون بر گزندگی سگ
دیوانه طلا کنند نافع بود و لقوه و قولنج و سردی گرده را نافع بود و فضلهای بلغمی از
مفاصل و اعصاب پاک کند و مسهل آب زرد بود و بلغم لزج که در ورکین و پشت بود سود دارد
گرممزاج را بد بود و کسی که خونسردی غلبه کرده باشد نشاید که تنها بیاشامند مضر بود
به انثیین و چون بروغن گل چرب کنند حدت وی شکسته گردد و مقل و رب السوس و کثیرا و صمغ
اضافه کنند اگر خواهند که استعمال کنند و شربتی از وی قیراطی باشد تا دانکی و وی بغایت
رحم را بد بود و انضمام پیدا کند تا بحدی که منع ادویه مسقطه بکند از اسقاط جنین و
چون در روغن بگدازند و بدان تمریخ کنند فالج و خدر را نافع بود و چون با عسل بیامیزند
و در چشم کشند جلا دهد لیکن سوزش آن تا دو روز باقی بماند و قطع نزول آب بکند و سه
درم از وی کشنده بود در سه روز ریش در معده و امعا پیدا کند و از خوردن وی گرمی سخت
و لهبی عظیم و لذع در شکم و فواق پیدا کند و باشد که اطلاق با فراط آورد و مداوای وی
مانند مداوای کسی بود که قرون سنبل خورده باشد مثل دوغ و انار مر و کافور و آنچه بدان
ماند و گویند بدل ان مازریون و دو دانک آن جند بیدستر و گویند مدل آن بوزن آن جند بیدستر
و نیم وزن آن مازریون بود و ابن مولف گوید اگر فرفیون و افیون را در شیشه کنند هر دو
یکدیگر را بخورند چنانچه هیچ نماند
______________________________
صاحب مخزن الادویه مینویسد: فرفیون بفتح
فا و سکون را و ضم یا آن را فریبون و افربیون و ابربیون و نیز مانند و آن را اکل بنفسه
و حافظ اطفال و به بربری تاکسوت و برومی فوطینوس و یونانی کمالیون و اهل مصر و شام
آن را لبانه مغربیه خوانند و در ماهیت آن اختلاف است بعضی لبن مازریون و بعضی لبن زقوم
دانستهاند و آن لبن دو نوع نبات است یکی شبیه به نبات کاهو و پرشعبه و خارتاک و پرشیر
و دوم برگ آن سیاه و شاخهای آن مفروش بر روی زمین با خارهای تیز و باریک و شیر این
بیشتر از اول است
بیرونی در صیدنه میگوید بیخ فرفیون را
بلغت رومی اوفربیون گویند و معنی ان بپارسی خورنده باشد و محمد زکریا گوید فرفیون صمغ
مازریون است و لون ان سرخ بود که بزردی زند اما جالینوس در میامیر که یکی از تالیفات
اوست گوید که فرفیون شیر نوعی از خار است
فرانسهRESINE D ,EUPHORBIUM انگلیسیGUM EUPHORBIUM
اختیارات بدیعی
////////////
Euphorbium.—Euphorbium.
Botanical
name:
Related
entries: Euphorbia Corollata.—Large Flowering
Spurge - Euphorbia Hypericifolia.—Large
Spotted Spurge-Euphorbia Pilulifera.—Pill-Bearing
Spurge - Euphorbia Ipecacuanha.—American
Ipecac
A
gum-resin from Euphorbia resinifera, Berg.
Nat. Ord.—Euphorbiaceae.
ILLUSTRATION: Bentley and Trimen, Med. Plants, 240.
Nat. Ord.—Euphorbiaceae.
ILLUSTRATION: Bentley and Trimen, Med. Plants, 240.
Botanical
Source.—This leafless, cactus-like plant is a glaucous perennial
growing 6 feet or more in height. Its ascending stems are fleshy and 4-angled,
each side of the stem about 1 inch in width. The stems have spreading branches
whose angles are clothed with divergent, horizontal stipules of a spinescent
character taking the place of leaves. These are arranged in pairs and converge
at the base into an ovate, somewhat triangular disc; above each pair of spines
is a depressed spot indicative of a leaf-bud. The flowers, which are borne on stalks
on the summits of the branches, are 3 in number, 2 of them being borne on
pedicles. The branches abound in a milky juice, which exudes and concretes on
the surface of the plant when it is wounded.
History.—Formerly
it was not positively known from what plant this gum-resin was obtained, though
Pereira believed it to be the Euphorbia canariensis, of the Canary
Isles. From investigations by Berg, however, this view would seem to be
erroneous, and the latter has established beyond doubt the true source of the
drug, and has given us a full botanical description and figure of the plant in
question, Euphorbia resinifera, Berg. It grows in Morocco, among
the Atlas Mountains, and was well known to the ancients, as both Dioscorides
and Pliny gave accounts of the collection of the resin on Mt. Atlas, and made
notes of its extremely acrid properties (Pharmacographia). The drug is
collected by making incisions into the stems, from which the milky fluid exudes
and concretes on exposure to the air, incrusting the surface and particularly
the spines in its downward flow. Finally, toward the latter part of the summer,
it is gathered by the collectors, who are compelled to protect themselves from
its irritating, acrid dust, by enveloping the mouth and nostrils with a cloth
(see Euphorbia corollata for
further history).
Description.—In
commerce euphorbium is found in irregular, yellowish, or brownish, slightly
friable tears, of a wax-like appearance, often perforated with 1 or 2 holes,
united at the base, and usually mixed with the prickles of the plant and other
impurities. The have hardly any odor, and that slightly aromatic, and a feeble
taste, succeeded by considerable heat and persistent acrimony. Euphorbium is
partially dissolved by water, forming a milk-like fluid when rubbed up with it;
its best solvents are alcohol, ether, and oil of turpentine. Euphorbium must be
powdered with great caution, as it excites violent sneezing, and even inflammation
of the eyes. Thrown on the fire, euphorbium melts, swells, and burns with a
pale flame, evolving an odor-like that of benzoic acid.
Chemical
Composition.—Euphorbium, according to Henke (Archiv. der Pharm.,
1886, p. 729), consists of resin soluble in ether (26.95 per cent), resin
insoluble in ether (14.25), euphorbon (34.6) caoutchouc (1.1),
malic acid (1.5), gum, salts (20.40), and ammonia-soluble matters (1.2). The
intense acridity of the drug is due to the ether-solubleresin, which
melts at from 42° to 43° C. (107.6° to 109.4° F.). The resin insoluble in ether
melts between 119° and 120° C. (246.4° and 248° F.). Euphorbon (C13H22O,
Flückiger; C15H24O, Hesse; C20H36O,
Henke), was first obtained in an impure state by Dragendorff and Alberti, in
1864, and was four years later given its name and prepared pure by Flückiger
(Wittstein's Vierteljahresschrift, 1868, p. 89). It is a
crystallizable substance, fusing at 68° C. (154.4° F.), (Henke), and yields
upon treatment with phosphorus pentoxide, certain hydrocarbons, as heptane (C7H16),
octane (C8H18), and paraxylene (C6H4[CH3]2).
It is soluble in ether, benzin, benzene, chloroform, amylic alcohol, acetone,
hot alcohol, and glacial acetic acid; almost insoluble in hot water, and
precipitable by tannic acid. Henke prepared it by extracting the gum with
petroleum ether and purifying the crystalline euphorbone thus
obtained by dissolving it in ether, adding alcohol to permanent turbidity,
allowing the yellow resin to subside, evaporating the clear liquid and crystallizing
from benzin. It is tasteless, of neutral reaction, dextro-rotatory, and is not
affected by diluted acids nor by alkalies. A bitter principle
is also present, and may easily be obtained by boiling an alcoholic extract of
the gum with water. This dissolves the bitter principle together with some of
the acrid resin. The existence of Buchheim's bittereuphorbic acid,
obtained (1875), by evaporating the acrid resin with alcoholic caustic potash,
and precipitating with a diluted acid, is doubted by Flückiger and Henke
(Flückiger, Pharmacognosie, 1891).
Action,
Medical Uses, and Dosage.—Emetic, cathartic, and errhine. Seldom,
however, used for these properties, on account of its severity of action. Its
principal use is externally as a rubefacient or vesicant. The following
reparation forms an excellent counter-irritant: Take of powdered euphorbium ½
drachm, coarsely powdered cantharides and mezereon bark, of each, 2 drachms,
rectified spirits of wine 2 ½ fluid ounces. Mix together, digest for 8 days, then
press and filter, and to the filtered tincture add, white colophony 1 ounce,
white turpentine 6 drachms. With this preparation, paper or silk may be coated
three separate times, by means of a soft sponge, and, when dry, forms an
excellent irritating plaster for rheumatic, gouty, and neuralgic
pains. Powdered euphorbium, is frequently added to the compound tar plaster
to render it more active.
Related Species.—HURA, Sand-box
tree. Two species of Hura, the Hura brasiliensis,
Willdenow, and Hura crepitans, Linné, both of the Nat. Ord.—Euphorbiaceae,
furnish medicines. The latter is indigenous to Central and South America, and
to the West Indies. It is known as ajuapar. The seed capsules break
with violence, scattering the seeds, which are used in Mexico under the
name habilla or pepita de San Ignacio, as a
drastic cathartic. They have a pleasant, sweet taste. The leaves, after being
prepared in oil, are applied in rheumatism. An acrid, milky juice
is obtained from the tree. This juice, as well as the seeds and bark, is
emeto-cathartic, acting somewhat like the euphorbiaceous plants in general.
The Hura brasiliensis is known in South America as assacou or ussacu.
It differs from the preceding in having oblong, in place of ovate catkins. The
bark casca de assacou, like to the first species, is acrid. The
acrid principle of Hura has been named hurin. It
is a crystallizable body obtained by precipitating with water an alcoholic
extract of the evaporated milky juice, and dissolving the resinous matter in
ether. When heated it volatilizes in acrid vapors. Nitrates and malates are
likewise present. The seed integuments contain tannin, gallic acid, and
coloring substance, while the kernel yields albumen, solid fatty matter, salts,
and a purgative fixed oil, which alcohol dissolves. The Brazilians use it as a
remedy for elephantiasis or leprosy. Even the
decoction may vesicate. It is powerfully irritant to the gastro-intestinal
tract, producing violent emeto-cathartic effects. It is probably ineffectual,
though mitigation of the disease, but not a cure, is reported from its use.
MANCHINEEL.—The Hippomane
Mancinelli, Linné, a West Indian tree possesses poisonous properties. Its
fruit, resembling in color and size our common apple, is said to poison fish
when placed in the water. The tree abounds in acrid, milky juice, the poisonous
principle of which is volatile. Fat, resin, caoutchouc, volatile oil, gummy
material, andmancinellin are, according to Ricord-Madianna,
constituents of manchineel. The juice of the tree is highly irritating, causing
vesication, and if in contact with the conjunctiva, producing a violent
conjunctivitis. The Indians poison arrows with it; even sleeping underneath the
tree is said to produce swelling of the body. Both the juice and the fruit
produce inflammatory gastro-intestinal symptoms, with emeto-catharsis.
////////////////
Euphorbium
Gum - Wolf's Milk (Euphorbia resinifera)
Discontinued due to hazardousness
The extremely acrid latex of a cactus-like
plant that grows in Morocco, this gum occurs as an ingredient in some
incense connected to Marsbecause it comes from
a thorny plant and it burns intensely, or as Agrippa put it, this baneful substance is "poysonus by reason
of too much heat." According to the Liber Juratus, it is dedicated to Aquarius. It burns with a pale flame
and is said to give off a smell like benzoic acid, a pleasant fragrance,
although I have not tried this. Given how caustic even just the dust of this
resin is (just packaging it gives me a blaster of a headache), I would be
extremely careful about burning it, using it only outside and not breathing in
any of the smoke. A homeopathic remedy made from euphorbium gum is effective
against cancer pain, gangrene, and long-term ulcers. It is also employed in
various magickal oils and unguents, but such use implies a very thorough
knowledge of this caustic herb. Do not work with it without eye, nose, and
mouth protection.
///////////////
Euphorbia resinifera
From Wikipedia, the free encyclopedia
Euphorbia resinifera
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
E. resinifera
|
Euphorbia
resinifera (Resin spurge) is a species of spurge native to Morocco, where it occurs on the
slopes of the Atlas Mountains.[1]
Contents
It
is a shrub growing to
61 cm tall, forming multi-stemmed cushion-shaped clumps up to 2 m
wide. The stems are erect, succulent, superficially like
a cactus, four-angled, with short
but sharp pairs of 6 mm spines on the angles, spaced about 1 cm apart
up the stem.[1]
It
is similar to its relative Euphorbia echinus, which occurs on
the Moroccan coast and the Canary Islands.
Euphorbia
resinifera contains
a high concentration of the toxin resiniferatoxinwhich is being used as a
starting point in the development of a novel class ofanalgesics.[2] Recent research has
shown that this toxin exhibits its effects by interacting with TRPV1, a known pain sensing
cation channel that also responds to capsaicin, the primary vanilloid compound found in
hot peppers.
2.
Jump up^ Appendino,
Giovanni; Szallasi, Arpad (1997). "Euphorbium: Modern research on its
active principle, resiniferatoxin, revives an ancient medicine". Life
Sciences 60(10): 681–696. doi:10.1016/S0024-3205(96)00567-X.
&&&&&&&&&
افسنتین . [ اَ س َ ] (معرب ، اِ) اپسنتین . نوعی از بوی مادران کوهی
است درد چشم را سود دارد و گل آن به اقحوان و تلخی آن بصبر نزدیک است . (از برهان
) (آنندراج ). زریره . دارای سه قسم و هر سه رادر طب مانند محرکات و ادویه ٔ ضد کرم
استعمال میکنند. نباتیست مابین شجر و گیاه شبیه ببابونه ٔ گاوچشم . رجوع به تحفه ٔ
حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه شود.
///////////
افسنتین
بفتح همزه و سکون فا و فتح سین و سکون نون و کسر تای
مثناه فوقانیه و سکون یای مثناه تحتانیه و نون لغت یونانی است و بعربی خترق بحای
معجمۀ مفتوحه و تای مثناه فوقانیۀ ساکنه و رای مهملۀ مفتوحه و قاف و برومی ابستیون
و بفارسی مروه کویند و بلغت مصر نوع زبون آن را دسیسه و نوع جبلی آن را ربل براء
مهمله نامند و بهندی مجتری و شتارو کویند
ماهیت آن
نباتی است ما بین شجر و کیاه و شبیه باقحوان که بفارسی
بابونه کاو چشم نامند و ساق آن بلند و شاخهای آن انبوه و پربرک شبیه ببرک صعتر و
غبارآلود و با اندک زغب و کل آن مانند کل بابونه و از ان ریزه تر و در وسط آن تکمۀ
کوچکی و در ان تخمی باریک شبیه باسپند و با تلخی و قبض و اندک تیزی و بوی آن با
عطریت و ثقلی شیخ الرئیس کفته که حنین نوشته که افسنتین چند نوع می باشد خراسانی و
شرقی و طرسوسی و سوسی و آنچه از کوه لکام می آورند و غیر اینها نیز و متقدمین پنج
صنف دانسته اند طرسوسی و سوسی و نبطی و خراسانی و رومی و نبطی آن با عطریت است و
قوت قبض و تحلیل آن زیاده و حرارت آن کمتر و ازین جهت اسهال بلغم نمی نماید هرچند
در معده باشد و نفعی چندان در اسهال بلغم ندارد و مضر بفم معده نیست و صنفی را که
برک مانند برک زردک و سفید و کل آن زرد و بی برک و اهل مصر آن را دسیسه نامند و
منبت آن آنچه در اکثر شرقی بلاد شمالیه و خراسان و عراق است زبون ترین همه اصناف
است و کفته اند که افسنتین از اصناف شیح است و لهذا بعض حکما آن را شیح رومی
نامیده اند و بعضی کشوثای رومی دانسته اند و مختار بهترین اصناف آن رومی طرسوسی
سفید رنک پس سوسی مزغب آنست که چون چوب آن را بشکنند و یا به کف دست بمالند بوی
صبر از ان آید و در طعم آن حرفت و تلخی و قبضی باشد و نیز کفته اند بهترین انواع
رومی سرخ رنک با عطریت رائحه و تلخ طعم مزغب آنست که در ان کره ها باشد و آنچه را
از جزیرۀ نیطس آورند قبض آن بیشتر از اصناف دیکر است و برک و کل آن کوچک تر و کاه
مغشوش می کنند آن را بزردی زیت که با آن در آب جوش می دهند و خشک می نمایند و فرق
میان آن هر دو آنست که مغشوش آن را چون در آتش اندازند بوی زیت از ان آید بخلاف
خالص
ص: 278
طبیعت آن
کرم در اول و خشک در سوم و بعضی کرم در اول دوم و خشک در
آخر آن کفته اند و این اصح است و کرمی عصارۀ آن زیاده از حشیش آن و اقوی از ان و
همچنین تخم و کل آن اقوی است از حشیش آن
افعال و خواص و منافع آن
مفتح و ملطف و مشهی و قابض و تلخ و قبض آن اقوی و زیاده
از تلخی آنست مسهل صفرا و ماء اصفر و سایر اخلاط مراریۀ مجتمعه در معده بادرار
ببول و منقی عروق سینه و شش و با افتیمون و بدستور با افتیمون و اسطوخودوس منقی و
مسهل سودا و جهت صداع و لقوه و فالج و استرخا و رعشه و صرع و سکته و کابوس و دوار
و سدر و مالیخولیا و سبات و امراض عین و کوش و دهان و حلق و معده و کبد و مرارۀ
طحال و ارحام و بواسیر و اوجاع اعصاب و اعیا و داء الثعلب و داء الحیه و دفع سموم
مشروبه و منهوشه و تقویت معده و اشتها و ادرار بول و حیض و شیر و عرق و قتل اقسام
دیدان و امثال اینها از امراض هریک بتنهائی و یا با ادویۀ مناسبۀ آن نافع شربا و
ضمادا الصداع و اللقوه و الفالج و الاسترخاء و الرعشه و الصرع و السکته و الکابوس
لشوق آب مطبوخ آن با شیخ ارمنی خصوصا که در ان قدری ایارج فیقرا حل کرده باشند
صداع حادث متولد در مقدم دماغ و آشامیدن مطبوخ آن جهت آنکه محلل ریاح دماغیست و
غرغره بآن لقوه و شرب طبیخ آن بتنهائی و یا با عسل لقوه و فالج و استرخا و رعشه و
صرع و سکته و کابوس را نافع و چون مفلوجی که در معده او اخلاط حاره حاصله از ادویۀ
مشروبه باشد بنوشد آن را خارج می کرداند آنها را و تبرید می کند بالعرض و ریختن
عصارۀ آن بکلوی مسکوت و سعوط نمودن
ص: 279
آن آن را مفید الدوار و السدر و السبات و الاعیاء و
المالیخولیا آشامیدن مطبوخ آن با صبر سقوطری دوار و سدر حادث از صفرا و بلغم را و
تقیع آن سبات و طبیخ آن با افتیمون مالیخولیا را و نیز تجرع هر روز دو اوقیه از آب
طبیخ آن و اکر مادۀ مالیخولیا مائل بمراری باشد ده قیراط عصارۀ آن را در آب حل
کنند و بیاشامند و اکر بشرکت مراق بود و در مراق ریاح باردۀ نافخه باشد و ورم و
لهیب نباشد تنقیۀ آن بطبیخ افسنتین یا عصارۀ آن بنحو مذکور نمایند و تدهین روغن کل
آن جهت اعیای امتلائی مفید امراض العین چون بکیرند حشیش آن را و سائیده در خرقه
کتانی بسته در آب کرم جوشان فرو برده تکمید نمایند بآن چشمی را که طرفه داشته و
مدت مدید طول کشیده باشد زائل کرداند آن را بجهت آنکه کویند جذب می کند خون را
بسوی خود به حدی که خون در ان صره می آید که اکر بفشارند خون از ان برمی آید و
طلای مطبوخ آن در میپختج جهت درد چشم و غشاوه و ورم و ضربان آن و با عسل جهت رفع
آثار بنفشی تحت پلک چشم و ضماد آن با ناردین جهت رمد خصوصا نبطی آن و اکتحال آن
جهت رمد و غشاوه امراض الاذن چون افسنتین را در آب با روغنی قابض یا در شراب پخته
کوش را ببخار آن بدارند نافع است وجع آن را و ورم بناکوش را و همچنین طلای آن بر
بناکوش و قطور عصارۀ آن وجع حادث بسبب دیدان و یا ریاح و یا رفتن آب در آن را نافع
بجهت آنکه قاتل دیدان و محلل ریاح آب است و قطور مطبوخ آن در روغن بادام تلخ به
حدی که تمام قوت آن در روغن آید با قلیلی زهرۀ بز نیز محلل ریاح کوش و منقی جراحت
آن در ساعت و رافع کری است هرچند کهنه باشد و همچنین قطور ممزوج آب مطبوخ آن با
روغن بادام تلخ و زهرۀ بز آمدن آب را از کوش بازدارد امراض الفم و الحلق و الصدر و
الرئه طلای افسنتین کوبیده و با نطرون و عسل سرشته بر حنک یا از خارج بر حلق نافع
است ورم عضلات داخلیۀ آن را و خناق و ورم بناکوش و وجع آن را و همچنین غرغرۀ مطبوخ
آن یا بعصارۀ آن بتنهائی یا با ادویۀ مناسبۀ آن و آشامیدن آب طبیخ آن جهت تنقیۀ
صدر و رئه و آنچه در عروق آنها است از اخلاط صفراویه نافع المعده و الکبد و
المراره و الطحال و الامعاء و الرحم و المقعده و الدیدان و البواسیر و المفاصل
آشامیدن آن با ناردین جهت درد معده و تحلیل صلابات باطنیه و نفخ و ریاح و همچنین
ضماد آن و شرب طبیخ آن جهت تقویت معده و آوردن اشتهای طعام که زائل شده باشد عجیب
الفعل است و جهت اوجاع جنین و خاصره و تهبج صورت و اطراف و استسقا و اوجاع مفاصل و
امراض مقعدۀ بارده و دفع بخارات فاسده و اصلاح فساد مزاج و ابتدای سوء القنیه و
بدستور عصارۀ آن جهت امراض مذکوره و همچنین چون بیاشامند ده روز هر روز مقدار بیست
مثقال از آب مطبوخ آن بجهت رفع سقوط اشتها که از رطوبت باشد و زوال یرقان نافع و
آشامیدن طبیخ آن بتنهائی و یا با عسل و یا با افتیمون جهت طحال و همچنین با ادویه
مناسبۀ دیکر و ضماد کوبیدۀ آن بانجیر و نطرون و شیلم جهت استسقا خصوصا با سرکه و
بدستور با نطرون و انجیر و دقیق سوسن برای طحال با اکلیل الملک در زیت پخته جهت
ورم کبد در اواخر و طلای مطبوخ آن با سرکه جهت وجع مفاصل حار و تمریخ آن با سوم و
روغن کل سرخ یا روغن حنا جهت درد تهیکاه و درد معدۀ کهنه و جکر و بواسیر و شقاق
مقعده و وجع آن و صلابت رحم و همچنین ضماد آن بتنهائی و فرزجۀ آن با عسل جهت ادرار
حیض و حمول آن با موم جهت اخراج حب القرع و آشامیدن آب مطبوخ آن بتنهائی و یا
مطبوخ آن با برنج یا با عدس جهت قتل و اخراج اقسام کرم و آوردن اسهال نافع و با
سرکه جهت بواسیر و شقاق مقعده و اخراج اخلاط حاره که بسبب ادویۀ مشروبه در معده
بهم رسیده باشد موثر و آشامیدن شراب آن جهت تمدد زیر شراسیف و تقویت معده و دفع
بواسیر و شقاق مقعده و تنقیۀ عروق می نماید از اخلاط مراریه و مائیه و ادرار می
فرماید الحمی و داء الثعلب و الحیه و الشرا و دفع
ص: 280
السموم و غیرها و الزینه آشامیدن طبیخ آن جهت تپهای عفن و
مرکب و کهنه و با ناردین جهت داء الثعلب و داء الحیه و اصلاح فساد مزاج و بتنهائی
جهت نیکوئی رنک رخساره و بدستور ضماد آن و آشامیدن ده درم مطبوخ آن جهت کزیدن عقرب
و با شراب جهت سم شوکران و نهش تنین بحری و بری نیز و با سرکه جهت خناق عارض از
شرب قطر و ضماد آن با آب جهت شرا و تحلیل صلابات و داء الثعلب و داء الحیه و
کذاشتن آن در صندوق و میان متاع مانع کرم زدن ثیاب و آمیختن آب مطبوخ آن با مرکب
مانع تغیر آن و خوردن ارضه و کرم و سوس و موش کتابی را که با آن مرکب کتابت کرده
باشند و طلای آن با زیت بر بدن مانع مقارنت پشه است بآن کس و ذرور آن جهت
کریزانیدن هوام و پاشیدن آب طبیخ آن کشندۀ کیک و تدهین آن باعث طرد هوام المضار
کفته اند افسنتین مضعف فم معده است سوای نبطی آن و لیکن ضرر عصارۀ آن زیاده از
حشیش آن است و مصدع و مجفف مصلح آن در مبرودین انیسون و مصطکی و در محرورین شربت
انار و امثال آن و شیخ الرئیس و صاحب شفاء الاسقام و دیکران کفته اند که حشیش
افسنتین موافق ترین ادویه است از برای معده و تقویت آن و عصارۀ آن مضعف آن است
بجهت آنکه در عصارۀ آن قوت قبضی که محتبس است در حشیش آن نیست و نیز صاحب شفاء
الاسقام کفته جایز نیست استعمال آن قبل از نضج اخلاط بجهت آنکه ضرر آن در ان حین
بیشتر از نفع آن است بسبب قوت قبضی که دارد و بالجمله در ان دو قوت است قوت اسهال
و قوت قبض و دو جوهر نیز یکی جوهر لطیف هوای ناری که باعث اسهال و تفتیح است و
دیکری جوهر کثیف ارضی که موجب قبض و حبس است مقدار شربت از جرم آن از یک مثقال تا
دو مثقال و در مطبوخ تا دو درهم است اما باید که چون جرم آن را بطریق سفوف و غیر
آن اکر استعمال نمایند بجهت رفع قبض آن بروغن بادام چرب نمایند بدل آن در اسهال
غافث و شیخ ارمنی است و جهت تقویت معده بوزن آن اسارون و نصف آن هلیلۀ زرد و بجهت
جکر عصارۀ غافث و جعده و قیصوم و عصارۀ آنکه آن را کوبیده آب آن را کرفته در آفتاب
خشک کنند در جمیع افعال مذکوره اقوی است و نیز محلل و مفتح سدۀ جکر و مجاری ما بین
معده و جکر و مجاری امعا و جهت تپهای کهنه و مرکبۀ قدیمه و تقویت معده و تنقیۀ آن
از اخلاط مراریه و آوردن اشتهای طعام و ابتدای ضوء القنیه و استسقا و یرقان و نیکو
کردن رنک رخسار و اصلاح فساد مزاج شربا مفید و جهت تهبح وجه و ورم اطراف و ورم
طحال و داء الثعلب و داء الحیه شربا و ضمادا نافع و مورث کرب و صداع و مصلح آن
ریوند مقدار شربت آن تا یک درهم و بدل آن سه وزن آن افسنتین یا غافث باشکاعی است و
این ضعیف است شیخ الرئیس کفته عصارۀ آن مصدع است و ظن من آنست که همین سبب مضرت
آنست بمعده مصلح آن در مبرود انیسون و در محرور رب آب انار است و حب افسنتین و ادهان
و اشربه و اضمده و عرق و غرغره و اقراص و مطبوخات و معجون آن در قرابادین ذکر یافت
با خواص و منافع و طرق استعمال و صنعت هریک
ص: 281
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
افسنتین. اخترق خوانند و آن انواع است خراسانی و رومی و سوسی
و طرسوسی و نبطی گویند نوعی از درمنه است و مؤلف گوید نوعی از برنجاسف کوهی بود و گل
وی بشکل اقحوان بود و تلخی آن بتلخی صبر نزدیک بود اما گل اقحوان سفیدی آن ندارد و
نیکوترین آن رومی بود و طبیعت آن گرم است در اول و خشک است در دویم درد چشم را که کهن
شده باشد سود دارد و جهت معده سرد بغایت مفید بود و مسهل صفرا بود از معده و قوت بدن
بدهد و لون را نیکو گرداند اگر بر ورم صلب ضماد کنند نافع بود جهت گزندگی عقرب بغایت
سودمند بود و در تقویت معده و جگر نافع بود و در تبهای کهن و بواسیر و شقاق مقعد و
صلابت اندرونی ضماد کردن و آشامیدن نافع بود اما مضر بمعده گرم و مصدع بود و مصلح وی
انیسون بود یا مصطلی و بدل آن جعده یا شیح ارمنی بود و در تقویت معده با سارون و نیم
وزن آن هلیله اما صاحب جامع آورده است که مقوی معده گرم بود و پاک گرداند او را از
اخلاط حاده و مفاصل را بغایت نافع بود چون سبب آن خلط گرم بود چون بپزند با سرکه و
بر طحال ضماد کنند نافع بود و اگر با روغن بادام بپزند و اندک زهره بز اضافه کنند و
بعد از آن در گوش چکانند محلل ریاح بود و گوش را پاک گرداند از جراحت و کری را زایل
گرداند
صاحب مخزن الادویه مینویسد: افسنتین لغت
یونانیست و بعربی خترق و برومی ابستیون و بفارسی مروه گویند و بلغت مصر نوع زبون آن
را دسیسه و نوع جبلی آن را ربل و بهندی مجتوی و شتارو گویند و آن نباتیست ما بین شجر
و گیاه و شبیه باقحوان که بفارسی بابونه گاوچشم نامند
لاتینARTEMESIA ABSINTHIUM فرانسهGRANDE ABSINTHE انگلیسیABSINTH
اختیارات بدیعی
///////////////
افسنتین یا افسنتین[۱] (Artemisia
absinthium L, wormwood) گیاهی است علفی، پایا، به ارتفاع ۸۰–۱۲۰ سانتیمتر. گیاهی است دارویی
و در طب سنتی برای دفع کرم روده استفاده میشده است. همچنین یکی از مواد تشکیلدهنده
در شراب ورموت است. این گیاه به علت دارا بودن توژون خاصیت روانگردان دارد.
نامهای دیگر[ویرایش]
افسنتین کبیر، مروه، کشوثای رومی، خترق،
خاراگوش، قورت اودی، سینسوس، مجری، ربل، دسیسه، شیح رومی، افسنتین رومی، اسبسنت، سلیسینوس،
افنیثون، کمثوثا، گولههنگ، واش، افسنتین بحری، شیح، افسنتین صغیر، ابسنتین، گندواش
و کشوثا
استفاده[ویرایش]
افسنتین یکی از مواد اصلی نوشیدنی ابسنث
است و همچنین برای معطر کردن در نوشیدنیهایی مثل ورموت، شراب و پلینکوواک به کار
میرود. در قدیم به عنوان چاشنی در میانگبین استفاده میشده و در مراکش به همراه چای
مصرف میکردند.
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ علیاکبر دهخدا و دیگران، سرواژهٔ «افسنتین»، لغتنامهٔ دهخدا (بازیابی در ۱۹ ژانویه
۲۰۱۶).
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Artemisia
absinthium»،
ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۱۹ ژانویه ۲۰۱۶).
////////////
شيح ابن سينا (الاسم العلمي:Artemisia
absinthium)
هي نوع نباتي يتبع جنس الشيح من الفصيلة النجمية.[2][3] [4].
محتويات [أظهر]
أسماء[عدل]
الأفْسَنْتين، أو الأَبْسَنْت، أو الدَّمْسيسَة،
أو الشّيح الرُّومي، أو الخُتْرُق، أو شيح ابن سينا أو الشيبة أو شجرة مريم، أو شيبة
العجوز، أو الشُّوَيلاء.
موئله[عدل]
الموطن الأصلي لنبات الدمسيسة أوروبا واليوم
ينمو في آسيا الوسطى وشرقي الولايات المتحدة الأمريكية ويزرع في الأقاليم المعتدلة
في جميع أنحاء العالم ويتكاثر عن طريق البذور في الربيع أو بتقسيم الجذور في فصل الخريف
وتجنى الأوراق والازهار في نهاية الصيف. ينمو على جوانب الطرقات وفي البراري.
الوصف النباتي[عدل]
نبات معمر يصل ارتفاعه إلى حوالي متر ساقه
خضراء إلى رمادية وأوراقه مركبة ريشية مغطاة بشعيرات كثيفة دقيقة بيضاء اللون ولها
رائحة مميزة. الأزهار مركبة ذات لون مصفر والنبات له رائحة عطرية. يعرف بالافسنتين
والشيبة وبالفرعونية شنايت.
المحتويات الكيميائية للدمسيسة[عدل]
تحتوي الدمسيسة على زيت طيار يصل نسبته
إلى حوالي، 03 وزيت ثابت أهم مكوناته مادة السوجون التي لها تأثير قوي في علاج حالات
المغص الكلوي وتسهيل خروج الحصوات وإدرار البول. كما يحتوي الزيت الطيار على ابروتامين
وبيتابوربونين وسيسكوتربين لاكتون والمعروف بالارتيميزينين وكذلك فيتامين أ. كما يحتوي
على جلوكوزيد الأفسنتين.
استعماله في الطب القديم[عدل]
تعد الدمسيسة من الأعشاب المصرية القديمة
التي كانت وما زالت لها شهرة كبيرة في الوصفات الشعبية العلاجية. وقد استخدمت قديما
في تفتيت الحصوات والتخلص من أورام الرحم على شكل لبوس موضعي. وكان هذا النبات في الماضي
من المنكهات الرئيسية لشراب الفرموت الذي اشتق منه اسم الافستين الألماني، وكان يستخدم
لتنقية كثير من المشروبات. ويعد هذا النبات أحد النباتات المرة بحق وله تأثير مقو على
الجهاز الهضمي وبالأخص على المعدة والمرارة. يقول ابن البيطار أن عشب الافسنتين يستعمل
في الهضم والإدرار وطرد الدود. ويصنع منه شراب كحولي باسمه.
الدمسيسة تكافح البلهارسيا[عدل]
بعض البحوث العلمية ترى ان انعدام البلهارسيا شمال الخرطوم
وحتى الشمالية يعود لنمو نبات (الدمسيسة) بكثرة في المنطقة الممتدة من الخرطوم وحتى
الحدود المصرية شمالاً، وفي نفس الوقت يرجعون انتشار مرض البلهارسيا في الجزيرة إلى
عدم وجود هذه الشجيرات هناك.. فقد ثبت ان مجرد وجود شجيرات الدمسيسة على حواف الترع
ومجاري المياه يقتل القواقع التي تعيش داخلها ديدان البلهارسيا، وهذا يفسر عدم وجود
هذا المرض شمال الخرطوم.. وقد جرت محاولات لزراعة شجيرات الدمسيسة بالجزيرة لمكافحة
البلهارسيا بواسطتها، الا انها باءت بالفشل ولم تنمو!! ومعروف ان هذا النبات ينمو بكثرة
على شاطيء النيل، خاصة الجزء الشمالي من الخرطوم وحتى مصر، واثبت فعالية في علاج بعض الأمراض مثل: آلام المعدة، خاصة قرحة
المعدة، والإسهال المصحوب بالمغص، ويعمل كمسكن لآلام المرارة، واضطرا بات الكبد، والإمساك
العصبي، خاصة عند النساء، والرمد خاصة عند الشيوخ.. وامراض القوباء في الرأس، وطارد
للديدان، وينقي الجسم من السموم خاصة (السموم الرصاصية) الموجودة بمصانع البطاريات
والمطابع، ويقوي الجهاز الهضمي ويقوي الذاكرة، ويقلل النسيان والشعور بالخجل، ويرفع
الروح المعنوية.. كما ان منقوعه يساعد في تنظيف الرحم من بقايا المشيمة بعد الولادة،
ويسهل الولادة أيضا، ويقوي الطلق، ويساعد على خروج الجنين الميت من الرحم!!.. ومن غرائب
نبات الدمسيسة ان الإكثار من شرب منقوعه يؤدي إلى الجنون!!.. ومعروف أن الدمسيسة تحتوى
على نسبة كبيرة من السميات، واستخدامها في العلاج لا يتم إلا بعد عزل المادة السامة
منها!!.[5]
انظر أيضاً[عدل]
شيح
قائمة أنواع الشيح
مراجع[عدل]
^ تعديل قيمة معرف موسوعة الحياة (P830) في ويكي بيانات"معرف
Artemisia
absinthium
في موسوعة الحياة". eol.org. اطلع عليه بتاريخ
22 يوليو 2016.
^ موقع لائحة النباتات شيح ابن سينا تاريخ
الولوج 12 ابريل 2012
^ موقع لائحة النباتات أنواع الشيح تاريخ
الولوج 12 ابريل 2012
^ موقع zipcodezoo.com شيح ابن سينا تاريخ
الولوج 25 مايو 2012
^ دنيا الأعشاب [1]. تاريخ الولوج 3 شباط
2010.
//////////////
به پشتو مستیاره:
مستياره (علمي نوم: Artemísia
absínthium)
څو کلن درملي بوټی دی چې په اروپا او اسيا کې راشنه کېږي. نوموړی بوټی له درملنې پرته په خوړو او څښاک کې د خوند ښه والي لپاره کارول کېږي.
////////////
به آذری:
////////////
به ترکی پلین اتو:
Pelin otu (Artemisia absinthium), papatyagiller (Asteraceae) familyasından Anadolu'da doğal olarak bulunan bir yavşan türü. 120 cm'ye kadar uzayabilen bu bitki grimsi
ya da beyazımsı yeşil renkli, parçalı yapraklıdır. Itırlı bir bitkidir.
Hekimlikle kullanılır. Genellikle Akdeniz bölgesinde yetişir, kırmızı çiçekleri
vardır.
Antik çağda ilaç
olarak kullanılmış olan pelin otu, absinth, absinthe, absenta olarak da
bilinen absent adlı
alkollü içkinin ana maddesi olarak kullanılmaktadır. Bu içki rakı ya da brendi
yapımına hazır mayşenin ya da daha önce damıtılmış tarımsal kökenli ispirtonun
pelin otu ve başta anason olmak üzere başka baharatlarla beraber damıtılması
sonucu elde edilir. Pelin otunun alkolle beraber damıtılmasından dolayı thujone
ve anasondan dolayı da anethol içerir. Thujone uyuşturu etkisi olan bir madde
olduğu için absinthlerin içeriğindeki thujone miktarı kontrol edilir ve
üzerlerinde alkol miktarının yazdığı yere not edilir. Bu içki askeri hekimlerce
uzun yıllarca askerlerin savaş motivasyonunu yüksek tutmak amacıyla
kullanılmıştır.
Pelin otu ayrıca beyaz
şarabın brendi ile çeşnilendirilmesi sonucu yapılan vermut içkisinde de
kullanılır.
Dağlarda yetişen tadı
acı olan bir çiçektir ve ilaç-içki yapımında kullanılır. Oldukça acı bir ottur.
//////////////
Artemisia absinthium
From Wikipedia, the free encyclopedia
Artemisia absinthium
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
A. absinthium
|
·
Absinthium bipedale Gilib., not validly published
·
Absinthium majus Garsault, not validly published
·
Absinthium officinale Brot.
·
Absinthium vulgare (L.) Lam.
·
Artemisia absinthia St.-Lag.
·
Artemisia arborescens var.cupaniana Chiov.
·
Artemisia arborescens f. rehan(Chiov.) Chiov.
·
Artemisia baldaccii Degen
·
Artemisia doonense Royle
·
Artemisia inodora Mill.
·
Artemisia kulbadica Boiss. & Buhse
·
Artemisia pendula Salisb.
·
Artemisia rehan Chiov.
·
Artemisia rhaetica Brügger
|
Artemisia
absinthium (absinthe, absinthium, absinthe
wormwood,wormwood[4]) is a species of Artemisia, native to temperate regions of Eurasia[5]and Northern Africa and widely
naturalized in Canada and the
northern United
States.[6] It is grown as
an ornamental plant and is used as an
ingredient in the spirit absinthe as well as some
other alcoholic drinks.
Contents
Artemisia
absinthium is
a herbaceous, perennial plant with fibrous roots.
The stems are straight, growing to 0.8–1.2 metres (2 ft
7 in–3 ft 11 in) (rarely 1.5 m, but, sometimes even larger)
tall, grooved, branched, and silvery-green. Theleaves are spirally
arranged, greenish-grey above and white below, covered with silky
silvery-white trichomes, and bearing minute
oil-producing glands; the basal leaves are up to 25 cm long, bipinnate to
tripinnate with long petioles, with the cauline leaves
(those on the stem) smaller, 5–10 cm long, less divided, and with short
petioles; the uppermost leaves can be both simple and sessile (without a
petiole). Its flowers are pale yellow,
tubular, and clustered in spherical bent-downheads (capitula), which
are in turn clustered in leafy and branched panicles. Flowering is from early
summer to early autumn; pollination is anemophilous. Thefruit is a small achene; seed dispersal is by gravity.[6]
It
grows naturally on uncultivated, arid ground, on rocky slopes, and at the edge
of footpaths and fields.
Artemisia
absinthium contains thujone, a GABAA receptor antagonist
that can cause epileptic-like convulsions and kidney failure when ingested in
large amounts.[7]
Artemisia absinthium. Inflorescences
The
plant can easily be cultivated in dry soil. It should be planted
under bright exposure in fertile, mid-weight soil. It prefers soil rich
in nitrogen. It can be propagated by
ripened cuttings taken in Spring or
Autumn in temperate climates, or by seeds in nursery beds. Artemisia absinthium
also self-seeds generously. It isnaturalised in some areas away
from its native range, including much of North America and Kashmir Valley of
India.[8]
This
plant,[9] and its cultivars 'Lambrook Mist'[9] and 'Lambrook
Silver'[10] have gained
the Royal Horticultural Society's Award of Garden Merit.
It
is an ingredient in the spirit absinthe, and is used for
flavouring in some otherspirits and wines, including bitters, vermouth and pelinkovac. In the Middle Ages, it
was used to spice mead, and in Morocco it is
used as tea.[11] In 18th century
England, wormwood was sometimes used instead of hops in beer.[12]
Artemisia comes from Ancient Greek ἀρτεμισία, from
Ἄρτεμις (Artemis).[13] InHellenistic culture, Artemis
was a goddess of the hunt, and protector of the forest and children. absinthum comes
from the Ancient
Greek ἀψίνθιον.
The
word "wormwood" comes from Middle English wormwode or wermode.
The form "wormwood" is attributable to its traditional use as a vermifuge.[14] Webster'sThird New International
Dictionary attributes the etymology to Old English wermōd(compare
with German Wermut and the derived drink vermouth), which the OED(s.v.) marks as
"of obscure origin".
Nicholas Culpeper insisted that
wormwood was the key to understanding his 1651 book The English
Physitian. Richard
Mabey describes
Culpeper's entry on this bitter-tasting plant as "stream-of-consciousness"
and "unlike anything else in the herbal", and states that it reads
"like the ramblings of a drunk". Culpeper biographer Benjamin Woolley suggests the piece
may be an allegory about bitterness, as Culpeper had spent his life fighting
the Establishment, and had been imprisoned and seriously wounded in battle as a
result.[15]
William
Shakespeare referred to Wormwood in his famous play Romeo and Juliet: Act 1,
Scene 3. Juliet's childhood nurse said, "For I had then laid wormwood to
my dug" meaning that the nurse had weaned Juliet, then aged three, by
using the bitter taste of Wormwood on her nipple.
John Locke, in his 1689 book
titled An Essay Concerning Human
Understanding, used wormwood as an example of bitterness, writing that
"For a child knows as certainly before it can speak the difference between
the ideas of sweet and bitter (i.e. that sweet is not bitter), as it knows afterwards
(when it comes to speak) that wormwood and sugarplums are not the same
thing."[16]
Artemisia
absinthium is
traditionally used medicinally in Europe, and is believed to stimulate the
appetite and relieve indigestion.[17]
1. Jump up^ Linnaeus, Carolus (1753). Species
plantarum:exhibentes plantas rite cognitas, ad genera relatas, cum differentiis
specificis, nominibus trivialibus, synonymis selectis, locis natalibus,
secundum systema sexuale digestas... 2. Holmiae
(Laurentii Salvii). p. 848. Archived from the original
on 4 October 2008. Retrieved 2008-09-08.
2. ^ Jump up to:a b c Christian Rätsch
(25 April 2005). The Encyclopedia of
Psychoactive Plants: Ethnopharmacology and Its Applications. Inner Traditions/Bear.
p. 69. ISBN 978-0-89281-978-2. Retrieved 27
April 2013.
6. ^ Jump up to:a b Flora of North America
Vol. 19, 20 and 21 Page 519 Common wormwood, armoise absinthe, Artemisia absinthiumLinnaeus, Sp. Pl. 2: 848.
1753.
7. Jump up^ Olsen RW (April
2000). "Absinthe and gamma-aminobutyric acid receptors" . Proc. Natl.
Acad. Sci. U.S.A. 97 (9): 4417–8. doi:10.1073/pnas.97.9.4417 . PMC 34311
. PMID 10781032
9. ^ Jump up to:a b "Artemisia
absinthium 'Lambrook Mist' AGM". APPS.RHS.org.uk.
Retrieved 31 August 2012.
10. Jump up^ "Artemisia
absinthium 'Lambrook Silver' AGM". APPS.RHS.org.uk.
Retrieved 31 August 2012.
11. Jump up^ Grieves, M.
(1931). "Wormwood,
Common". Botanical.com. Archived from the original
on 28 May 2010. Retrieved2010-07-12.
12. Jump up^ Hartley, Dorothy (1985)
[1954]. Food in England. Futura Publications. p. 456. ISBN 0-7088-2696-2.
14. Jump up^ "Wormwood". NYU Langone
Medical Center. EBSCO Publishing. July 2012. Retrieved 31 May 2013.
15. Jump up^ Richard Mabey
(2010). Weeds. The Story of Outlaw Plants. Profile Books Ltd.
pp. 102–103. ISBN 978 1 84668 081 6.
17. Jump up^ Committee on
Herbal Medicinal Products (2009). "Community Herbal
Monograph on Artemisia absinthium L., Herba" (PDF). European Medicines
Agency. Retrieved 2 June 2013.
·
Erowid Wormwood Vault- information on the use
and preparation of wormwood, along with user experiences.
·
Shafi G, Hasan TN, Syed
NA, Al-Hazzani AA, Alshatwi AA, Jyothi A, Munshi A (2012). "Artemisia
absinthium (AA): a novel potential complementary and alternative medicine
for breast cancer". Molecular Biology Reports 39 (7):
7373–7379. doi:10.1007/s11033-012-1569-0. PMID 22311047.
&&&&&&&&&&
افشرج . [ اَ ش ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب افشره .
آن را از گیاه آب داری می گیرند. گیاه را می کوبند و عصیر آنرا بدون آنکه بجوشانند
در آفتاب قرار میدهند تا بصورت رب درآید. (از بحرالجواهر از یادداشت مؤلف ). و رجوع
به افشره *، و ابن بیطار شود.
* افشره . [ اَ ش ُ رَ / رِ
] (ن مف ، اِ) هرچیز که آن را افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (برهان ). شیره ٔهر
چیز که افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (فرهنگ مجمعالفرس ). فشرده شده که در عربی
عصاره گویند. (فرهنگ شعوری ). عصاره . (تفلیسی ). عصیر و عصاره ٔ مایعی که بواسطه
ٔ عصر و فشار از میوه جات و نباتات گیرند. (ناظم الاطباء). فشرده . چیز فشرده مانند
آبلیمو. آب که بفشردن از میوه گیرند. آبی که از فشردن یا کوفتن میوه ها حاصل کنند.
افشرج . (یادداشت مؤلف ) :
افشره ٔ خون دل از چشم او
ریخته پالاون مژگان فرو.
بوشعیب (از مجمعالفرس ).
اندر همه ٔ انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که
اندر وی قبضی باشد. خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشره ٔ جوز و آب عنب الثعلب و
جز آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قانون غرغره کردن آن است که چیزهای قابض را چون افشره
ٔ پوست جوز تر با شرابی لطیف بیامیزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). از بهر آنکه اندر قنطوریون
و اندر عصاره ٔ او یعنی افشره ٔ او این قوتها و این منفعتها از او بحاصل آید. (ذخیره
ٔ خوارزمشاهی ).
- افشره ٔ انگور ؛ عصیر. (یادداشت مؤلف ).
|| مشروبات مبرد. (ناظم الاطباء). توسعاً هر نوع
شربت که برای خنک شدن یا فروبردن طعام خورند. شربتی که از آب لیمو یا نارنج یا شکر
و یا قند کنند برای نشاندن حرارت معده بتابستان و جز آن . شربتهای چاشنی دار. || آبی
که از نباتات آبدار با کوفتن گیرند و نپزند بلکه در آفتاب بقوام آرند. افشرج . || شربت
که از آب قند تنها کنند. || رب . (یادداشت مؤلف ).افشرج . رجوع به افشرج شود.
//////////////////
افشرج
بفتح اول و سکون فا و ضم شین معجمه و فتح راء مهمله و جیم
معرب از افشره فارسی است که بعربی عصیر نامند و اصل آن افشرده بود که بکثرت
استعمال افشرده شده آن مخصوص با آب میوه های آبدار است که مالیده و یا کوبیده
فشرده آب آنها را بکیرید خواه بر آتش بقوام آورند که رب نامند و یا در آفتاب
کذارند تا غلیظ شود که عصاره کویند و بالفعل عبارت از آب افشردۀ میوه های آبدار
رسیده ترش یا میخوش مانند انار و آلوبالو و توت و زرشک و یا آب لیمو و یا اترج و
یا سرکۀ انکوری و یا عرق نعناع و یا تمر هندی محلول یا آب و یا آب انبۀ خام و
فالسه و جامون که میوه های هندیست یا سماق
محلول در آب و امثال اینها است که صاف کرده و بقدر حاجت
قند یا نبات داخل کرده و آب نیز آن مقدار که خوش طعم کردد و یا طعام و یا بدون آن
بنوشند یا عررب و شربت ترشی و یا میخوشی که در آب حل کنند و بنوشند و عرق سلطانی
که از جملۀ افشرجات رفیعه است در قرابادین ذکر یافت
طبیعت
و افعال و خواص هریک راجع بآنچیزی است که از ان سازند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&&
افعی . [ اَ عا / اَ ] (از ع ، اِ) قسمی است از مار بغایت
زهرناک و گویند که افعی از دیدن زمرد کور میگردد. (کنز از غیاث اللغات ).نوعی از مار
سیاه که بغایت زهرناک و بزرگ باشد. (آنندراج ). مار بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
نوعی از مار خبیث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ماری است که زهرش فوراً خواهد کشت
و در عربی آنرا فحیح گویند. (قاموس کتاب مقدس ). نام ماری است که بیقصد بکشد و چون
نظر وی بر زمرد افتد دیده ٔ او بطرقد. (شرفنامه
ٔ منیری ). مار
ماده . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، اَفاعی
. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مار گرزه . (دستور). تیرمار.
مار گرزه . مهین مار. مار قتال . ماری ماده و خبیث . حنش . ازده و در تداول فارسی زبانان
افعی است بکسر عین . (یادداشت مؤلف ).نوعی است از مار
که طبیعت آن گرم و خشک و مجفف است .مقدار شرب آن سه مثقال و چون گوشت آنرا بپزند و
بخورند فضولات بدن بپوست روی آورد و چشم تیزبین شود و حواس و جوانی حفظ کند و معده
را تقویت کند و برای درد عصب و خنازیر و جذام نافع باشد. (از بحر الجواهر).
- امثال :
العصا من العصیة والافعی بنت الحیة ؛ والعرب ترید ان الامرالکبیر
محدث عن الامر الصغیر. (البیان والتبیین ج 3 ص 28). و رجوع به افعی [ اَ ] شود.
|| بویهای خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| (اِخ ) پشته ایست مر بنی کلاب را. (منتهی الارب ).
افعی . [ اَ ] (از ع ، اِ)همان افعی با الف مقصوره است که
در فارسی بکسر عین خوانند. مار بزرگ خبیث . شیبا. (ناظم الاطباء). نوعی مار سمی خطرناک
که در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود. در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک
تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آرواره ٔ بالا وجود دارد
که بطرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که بغده ٔ زهر راه دارد.
(فرهنگ فارسی معین ) :
مار یغنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی
).
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت .
پروین خاتون (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی
).
کشی افعی و بچه اش پروری
به دیوانگی ماند این داوری .
فردوسی (؟).
چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر
چگونه سر برون آرد در آن سامان که سر دارد.
ناصرخسرو.
ای شهنشاهی که ازبهر جناغ اسب تو
همچو افعی پوست بگذارد پلنگ بربری .
ازرقی .
کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نئی در پوست چون ماندی بجا مانش .
خاقانی .
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا.
خاقانی .
افعی اگرچه همه سر زهر گشت
خوردن افعی همه تریاک شد.
خاقانی .
شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار
مهره ٔ نوشین کند در دم افعی
لعاب .
خاقانی .
باز ار بدهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان .
خاقانی .
فلک افعی زمردسلب است
دفع این افعی پیچان چکنم .
خاقانی .
هرکه درو دیده دماغش فسرد
دیده چو افعی بزمرد سپرد.
نظامی .
وزین پس بر عقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت .
نظامی .
سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش .
نظامی .
نموده عکس نگینت بچشم دشمن ملک
چنانکه عکس زمرد نموده افعی را.
انوری .
شراب لعل می نوشم من از جام زمردگون
که زاهد افعی وقتست میسازم بدین کورش .
کمال خجندی (از شرفنامه ٔ منیری ).
سر فرودآرد تیغ تو عدو را لیکن
هست در خنده ٔ افعی خطر مارافسای
.
سیف اسفرنگی .
افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست . (گلستان
).
برغم افعی غم جو زمردین لب جوی
که تا شود ز حسد کور دیده افعی را.
سلمان (از شرفنامه ).
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم .
حافظ.
آنکه در رزم نوک نیزه ٔ او
کام افعی ّ چرخ میخارد.
شرف الدین پنجدهی .
سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده میرمد از شکل ریسمان .
سلیم .
و رجوع به اَفعی ̍ شود.
- افعی چوبه ؛ ماده ای بسیار سمی که ادیاس نیز گویند. (ناظم
الاطباء).
- افعی زرفام ؛ شعله . (ناظم الاطباء).
- || قلم . کلک . (ناظم الاطباء).
- افعی قربان ؛ کمان تیراندازی . (ناظم الاطباء).
- افعی کاه رباپیکر ؛ شعله ٔ آتش . افعی
مرجان عصب . (ناظم الاطباء).
//// ////
گرزهماران (نام علمی: Viperidae)
نام یک تیره از زیرراسته مارهای زهرآگین است که در سراسر جهان بجز جنوبگان ، استرالیا
، نیوزلند ، ایرلند ، ماداگاسکار و هاوایی و دیگر جزایر دورافتاده و بخش شمالی مدار
شمالگان یافت میشوند.همه آنها تا اندازهای بلند ، دارای دندانهای نیش جانبی که اجازه
تزریق زهر را به صورت عمیق میدهد.[۱]چهار زیررده تاکنون از آنها شناخته شده است.
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ "Viperidae".
سیستم اطلاعاتی جامع تاکسونومیک. Retrieved 10 August 2006.
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Viperidae»،
ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در
۱۱ فوریه ۲۰۱۴).
///////////
فصيلة الأفاعي[4] هي أفاعي سامة موجودة في كل أنحاء العالم
ماعدا القطب الجنوبي وأستراليا ونيوزيلندة وإرلندة ومدغشقر وهاواي وعدة جزر معزولة
وشمال الدائرة القطبية الشمالية. كل الأفاعي تملك أنياب طويلة عادةً ومفصلية (ذات مفصل)
تمكن الأفاعي من إدخال الأنياب بالعمق وحقن السم، حالياً، يعرف منها أربع فصائل فرعية
هي :
الفصائل الفرعية[عدل]
إسم الفصيلة الفرعية [5]. مؤلف التسمية[5]. الجنس[5]. النوع[5]. الاسم
الشائع التوزع الجغرافي[3]
Azemiopinae Liem, Marx & Rabb, 1971 1 1 Fea's viper بورما, southeastern التبت across southern الصين (فوجيان, قوانغشي, Jiangxi,
Kweichow, Sichuan, Yunnan, Zhejiang) to northern فيتنام
Causinae إدوارد
درينكر كوب, 1859 1 6 Night
adders أفريقيا جنوب الصحراء
Crotalinae Oppel, 1811 18 151 Pit vipers In the Old World from eastern أوروبا eastward through آسيا to اليابان, تايوان, إندونيسيا, peninsular الهند and سريلانكا, in the New
World from southern كندا southward
through
المكسيك and أمريكا الوسطى to
southern أمريكا الجنوبية
Viperinae Oppel, 1811 12 66 True or pitless vipers Europe, Asia, and أفريقيا
جنس نمطي = الأفاعي—Laurenti,
1768[3]
المراجع[عدل]
^ مذكور في : A phylogeny and revised
classification of Squamata, including 4161 species of lizards and snakes —
Robert Alexander Pyron، Frank T. Burbrink &
John J. Wiens — عنوان: A
phylogeny and revised classification of Squamata, including 4161 species of
lizards and snakes — الحجم: 13 — العدد: 1 — نشر في: BMC
Evolutionary Biology — تاريخ النشر: 2013-04-29 — الصفحة: 93
— معرف الوثيقة
الرقمية: 10.1186/1471-2148-13-93 — معرف النشرات الطبية
PubMed: 23627680 — رخصة: CC BY 2.0
Generic
^ تعديل قيمة معرف موسوعة الحياة (P830)
في ويكي بيانات"معرف Viperidae في موسوعة الحياة". eol.org.
اطلع عليه بتاريخ 23 يوليو 2016.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت McDiarmid
RW, Campbell JA, Touré T. 1999. Snake Species of the World: A Taxonomic and
Geographic Reference, vol. 1. Herpetologists' League. ISBN 1-893777-00-6
(series). ISBN 1-893777-01-4 (volume).
^ معجم الحيوان للفريق أمين معلوف دار الرائد العربي بيروت
لبنان الطبعة الثالثة 1985 ص 257
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث "Viperidae".
Integrated Taxonomic Information System. Retrieved 10 August 2006
////////////
به عبری:
הצפעיים (שם מדעי: Viperidae) היא משפחה של נחשים ארסיים. יש נטייה להתבלבל בינם לבין הצפעוניים
שהם קטנים יותר ובעלי ניבי ארס ארוכים יותר שבולטים מאחורי הראש.
////////////////
به کردی:
Famîleya
margîskan (Viperidae), famîleyeke marên jehredar e. Ji xeynî Antarktîka,
Awûstralya, Îrland, Zêlanda Nû, Madagaskar, Hawaii û hin giravên din ên girtî
pê ve li hemû cîhanê hene.
////////////
به پنجابی وائپر سپ :
وائپر سپ سپاں دا اک ٹبر اے۔ ایہ سارے دنیا تے سواۓ اسٹریلیا، نیوزیلینڈ، مڈغاسکر ہوائی تے ہور دور دیاں جزیریاں نوں چھڈ کے ملدے نیں۔ ساریاں دے زہر والے دند لمے تے مڑے ہوندے نیں۔ ایہ اتلے جواڑیاں دے پچھے کرکے ہوندے نیں مونہ دے اتے کرکے۔ جدوں ایہناں دی لوڑ ناں ہووے تے ایہ پچھے ہوندے نیں تے اک جھلی وچ لپیٹے ہوندے نیں۔ ہلہ بولن ویلے مونہ 180 دے کونے تک کھل سکدا اے۔
//////////////
به آذری گُرزه لر"
Gürzələr
(lat. Viperidae) – pulcuqlular dəstəsinə aid heyvan fəsiləsi.
//////////
به ترکی:
Engerekgiller
(Viperidae) bir zehirli yılanlar familyasıdır. Bu yılanlar Avustralya ve
Madagaskar dışında dünyanın her yerinde bulunabilir. Hepsinin zehrin
enjeksiyonunu sağlayan göreli olarak uzun dişleri vardır.
////////////
Viperidae
From Wikipedia, the free encyclopedia
Viperidae
|
|
Phylum:
|
|
Subphylum:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Suborder:
|
|
Family:
|
|
·
Viperae—Laurenti, 1768
·
Viperini—Oppel, 1811
·
Viperidae—Gray, 1825
|
The Viperidae (vipers)
are a family of venomous snakes found all over the
world, except in Antarctica, Australia, New Zealand, Madagascar, Hawaii, various other isolated
islands, and north of the Arctic Circle. All have relatively
long, hinged fangs that permit deep penetration and injection of venom. Four subfamilies are
currently recognised.[2] They are also known
as viperids. The name "viper" is derived from the Latin word, vipera,
-ae, which means "viper".
Contents
All
viperids have a pair of relatively long solenoglyphous (hollow) fangs that
are used to inject venom from glands located
towards the rear of the upper jaws, just behind the eyes. Each of the two fangs
is at the front of the mouth on a shortmaxillary bone that can
rotate back and forth. When not in use, the fangs fold back against the roof of
the mouth and are enclosed in a membranous sheath. The left and right fangs can
be rotated together or independently. During a strike, the mouth can open
nearly 180° and the maxilla rotates forward,
erecting the fangs as late as possible so that the fangs do not become damaged,
as they are brittle. The jaws close upon impact and the muscular sheaths
encapsulating the venom glands contract, injecting the venom as the fangs
penetrate the target. This action is very fast; in defensive strikes, it will
be more a stab than a bite. Viperids use this mechanism primarily for immobilization
and digestion of prey. Secondarily, it is used for self-defence, though in
cases with nonprey, such as humans, they may give a dry bite (not inject any
venom). A "dry bite" allows the snake to conserve their precious
reserve of venom, because once it has been depleted, it takes time to
replenish, leaving the snake vulnerable.
Almost
all vipers have keeled scales, a stocky build with a
short tail, and, due to the location of the venom glands, a triangle-shaped
head distinct from the neck. The great majority have vertically elliptical, or
slit-shaped, pupils that can open wide
to cover most of the eye or close almost completely, which helps them to see in
a wide range of light levels. Typically, vipers are nocturnal and ambush their
prey.
Compared
to many other snakes, vipers often appear rather sluggish. Most areovoviviparous, giving birth to live
young, but a few lay eggs.
Viperid
snakes are found in the Americas, Africa and Eurasia. In the Americas, they
are native from southern Canada, through the United States, Mexico, Central America and into South America. The adder branch of the
Viperidae family contains the only venomous snake found in Great Britain.[1] Wild viperids are
not found in Australia.
Viperid
venoms typically contain an abundance of protein-degrading enzymes,
called proteases, that produce symptoms
such as pain, strong local swelling and necrosis, blood loss from
cardiovascular damage complicated by coagulopathy, and disruption of the
blood clotting system. Death is usually caused by collapse in blood pressure.
This is in contrast toelapid venoms that
generally contain neurotoxins that disable muscle
contraction and cause paralysis. Death from elapid bites usually results from
asphyxiation because the diaphragm can no longer contract. However, this rule
does not always apply: some elapid bites include proteolytic symptoms typical of
viperid bites, while some viperid bites produce neurotoxic symptoms.[3]
Proteolytic
venom is also dual-purpose: firstly, it is used for defense and to immobilize
prey, as with neurotoxic venoms; secondly, many of the venom's enzymes have a
digestive function, breaking down molecules in prey items, such as lipids,nucleic acids, and proteins.[4] This is an
important adaptation, as many vipers have inefficient digestive systems.[5]
Due
to the nature of proteolytic venom, a viperid bite is often a very painful
experience and should always be taken seriously, though it may not necessarily
prove fatal. Even with prompt and proper treatment, a bite can still result in
a permanent scar, and in the worst cases, the affected limb may even have to
be amputated. A victim's fate is
impossible to predict, as this depends on many factors, including (but not
limited to) the species and size of the snake involved, how much venom was
injected (if any), and the size and condition of the patient before being bitten.
Viper bite victims may also be allergic to the venom and/or
the antivenom.
Experiments
have shown these snakes are capable of making decisions on how much venom to
inject depending on the circumstances. In all cases, the most important
determinant of venom expenditure is generally the size of the snake, with
larger specimens being capable of delivering much more venom. The species is
also important, since some are likely to inject more venom than others, may have
more venom available, strike more accurately, or deliver a number of bites in a
short time. In predatory bites, factors that influence the amount of venom
injected include the size of the prey, the species of prey, and whether the
prey item is held or released. The need to label prey for chemosensory
relocation after a bite and release may also play a role. In defensive bites,
the amount of venom injected may be determined by the size or species of the
predator (or antagonist), as well as the assessed level of threat, although
larger assailants and higher threat levels may not necessarily lead to larger
amounts of venom being injected.[6]
The Western diamondback rattlesnake Crotalus atrox, the venom of which
contains proteins allowing the snake to track down bitten prey
Hemotoxic
venom takes more time than neurotoxic venom to immobilize prey, and so viperid
snakes need to track down prey animals after they have been bitten,[6]in a process known as
"prey relocalization" Vipers are able to do via certain proteins
contained in their venom. This important adaptation allowed rattlesnakes to
evolve the strike-and-release bite mechanism, which provided a huge benefit to
snakes by minimizing contact with potentially dangerous prey animals.[7]However, this adaptation
then requires the snake to track down the bitten animal in order to eat it, in
an environment full of other animals of the same species. A 2013 study found
that Western Diamondback Rattlesnakes (Crotalus atrox) responded more
actively to mouse carcases that had been injected with crude rattlesnake venom.
When the various components of the venom were separated out, the snakes
responded to mice injected with two kinds of disintegrins. The study concluded
that these disintegrin proteins were responsible for allowing the snakes to
track down their prey.[8]
Common name
|
|||||
Liem, Marx & Rabb,
1971
|
1
|
1
|
Fea's viper
|
||
Cope, 1859
|
1
|
6
|
Night adders
|
||
Oppel, 1811
|
18
|
151
|
Pit vipers
|
||
Oppel, 1811
|
12
|
66
|
True or pitless vipers
|
That
Viperidae family as attributed to Oppel (1811), as opposed to Laurenti (1768)
or Gray (1825), is subject to some interpretation. However, the consensus among
leading experts is that Laurenti used viperae as the plural of vipera (Latin
for "viper", "adder", or "snake") and did not
intend for it to indicate a family group taxon. Rather, it is attributed to
Oppel, based on his Viperini as a distinct family group name, despite the fact
that Gray was the first to use the form Viperinae.[1]
1.
^ Jump up to:a b c d e McDiarmid RW,
Campbell JA, Touré T. 1999. Snake Species of the World: A Taxonomic and
Geographic Reference, vol. 1. Herpetologists' League. ISBN 1-893777-00-6 (series). ISBN 1-893777-01-4 (volume).
2.
^ Jump up to:a b c d e "Viperidae". Integrated Taxonomic
Information System. Retrieved 10 August 2006.
4.
Jump up^ Slowinski J.
2000. Striking Beauties:
Venomous Snakes at California Wild. Vol. 53:2. Accessed 2
December 2006.Archived 23 May 2006 at
the Wayback
Machine.
5.
Jump up^ Smith SA.
2004. Did Someone Say...
SSSSnakes? at Maryland Dept. of Natural Resources. Accessed 2 December
2006.
6.
^ Jump up to:a b Hayes WK, Herbert
SS, Rehling GC, Gennaro JF. 2002. Factors that influence venom expenditure in
viperids and other snake species during predatory and defensive contexts. In Schuett
GW, Höggren M, Douglas ME, Greene HW. 2002. Biology of the Vipers. Eagle
Mountain Publishing, LC. 580 pp. 16 plates. ISBN 0-9720154-0-X.
8.
Jump up^ Saviola, A.J.;
Chiszar, D.; Busch, C.; Mackessy, S.P. (201). "Molecular basis for
prey relocation in viperid snakes". BMC Biology 11. doi:10.1186/1741-7007-11-20.
·
Gray JE. 1825. A synopsis
of the genera of reptiles and Amphibia, with a description of some new
species. Annals of Philosophy, new ser., 10: 193–217.
·
Laurenti JN. 1768.
Specimen Medicum, Exhibens Synopsin Reptilium Emendatam cum Experimentis circa
Venena et antidota reptilium Austriacorum. J.T. de Trattnern, Wien.
·
Oppel M. 1811. Mémoire
sur la classification des reptiles. Ordre II. Reptiles à écailles. Section II.
Ophidiens. Annales du Musée National d'Histoire Naturelle, Paris 16: 254–295,
376–393.
افعی
بفتح همزه و سکون فا و فتح عین مهمله و یا در آخر بلغت
عبرانی نام نوعی از حیه است و حیه اسم جنس آن و افعی را بیونانی احدیا و احادیا
نامند و آن را اسامی بسیار است
ماهیت آن
ماریست بقدر دو ذرع دست و با دنبالۀ باریک و کوتاه آن
اندک کویا بریده شده که بفارسی کله دم نامند و سر آن پهن و بزرک و مثلث شکل که
قاعدۀ آن بطرف کردن آن می باشد و کردن آن باریک و در وقت رفتار از ان آوازی آید
کویند که آواز از پوست آنست بخلاف حیات دیکر که آنها را این هیئت و خواص نیست و
بسیار قوی و زوردار و ملون بالوان بسیار و در کوچکی و بزرکی مختلف بعضی سیاه مائل
بزردی و بعضی مائل بسرخی و بعضی به تیرکی و بعضی ابلق و غیر اینها از الوان و نیز
بعضی شدید السمیه و بعضی مائل باعتدال و بعضی قلیل السمیه و نر و ماده می باشد
مادۀ آن را چهار دندان و نر آن را دو دندان و بهترین آن مستعمل در تریاق فاروق
مادۀ اشقر مائل بسرخی جوان دور از آب و عمارت و جنکل و پیشه و شوره زار دهن کشا و
عریض سر صلب جسد مائل بباریکی است که چشمش مائل بسرخی باشد و در آخر بهار یا اوائل
صیف صید کرده در وقت صید ضربی و زخمی باو نرسیده و زود سر و دم آن را قطع نموده
باشند که ضعیف و لاغر نشده باشد و طریق قطع سر و دم آن آنست که آن را خشم آلود
نموده بزودی و سرعت تمام سر و دم آن را یکجا جمع نموده بتیشه و یا تبر نجاری عریضی
و یا ساطور قصابی و یا بآلتی دیکر که بسیار تند باشد و دم آن جابجا ریخته نباشد
مقدار چهار انکشت از هر طرف بیک ضرب با پتکی جدا نمایند که در ان اصلا وصلی نماند
و الا بکار نخواهد آمد و کیسۀ محاذی سر و دم آن بدارند که در ان افتد و بکسی نرسد
و وجه سر و دنباله جدا کردن را کفته اند نه بجهت کثرت سمیت آن است چنانچه مشهور
است بلکه برای آن است که در ان کوشتی نیست پس پوست آن را جدا کنند و شکم آن را چاک
کرده زهره و امعا و احشای آن را برآورند و احتیاط نمایند که زهرۀ آن شکافته نکردد
و در بطن آن نریزد که کوشت آن را فاسد و زهر قاتل خواهد نمود و بکار نخواهد آمد
زیرا که سمیت بسیار در ان است پس با آب و نمک پاک شسته و با آب و قدری شبت و اندکی
نمک در دیک سنکی و اکر نباشد مسی تازه قلعی کرده و یا نقره بآتش ملایم بدم طبخ
نمایند و اکر آتش اخکر باشد بهتر است و باید که سر آن بسته آب آن مقدار در ان باشد
که بالای آن آید و نیکو پخته شود و بسیار باقی نماند و بعد مهرا شدن بکذارند تا
سرد کردد پس سر آن را باز کرده کوشتهای آن را تمام از استخوان جدا نمایند و بهر
نحو که خواهند استعمال نمایند اقراص سازند و یا غیر آن و اکر اقراص سازند در هاون
سنکی نرم بکوبند و با آرد نان خشکار ربع وزن آن سرشته دست را بروغن بلسان چرب کرده
اقراص نازک سازند و بر روی غربال خشک نمایند و در شیشه نکاهدارند و عند الحاجه
بکار برند و علامت جوانی آن سرعت حرکت و همیشه سر را بلند داشتن است و هرچه بعد
قطع سر و دنباله خون کمی از ان آید و بی حرکت باشد استعمال نباید نمود و از اصناف ردیۀ
آن یکی مغرنه است یعنی شاخدار که از کزیدن آن خون از مسام و منافذ ملسوع آن جاری
می کردد و کفته اند که خون نیز بول می کند و دیکر دساسه است که فرو می رود در رمل
و شنا می کند در ان مانند ماهی در آب و دیکر ملکیه مکلله الراس است که طول آن
نهایت سه شبر می باشد و سر آن باریک و نیز کفته اند که سمیت این بحدیست که بنفس و
صغیر خود می کشد و هر کرا نظر بر ان افتد می میرد و
ص: 282
هرکه نزدیک آن مرده رود او نیز می میرد و این قول شاید
مبالغه باشد و دیکر افعی که کمر آن کنده و کردن آن باریک و سر آن پهن و اغبر با
نقطهای سیاه باشد و دیکر بلوطیه که در بلوط می ماند و بدبو می باشد و کسی را که
بکزد پوست او جدا می کردد و دیکر معطشه که عطش بافراط و حرقت و التهاب بسیار عارض
می کردد ملسوع آن را به حدی که دائم آب می نوشد و سیراب نمی کردد تا بمیرد و دیکر
بزاقه که می کشد به آب دهن خود و بوی آن نیز مهلک است و دیکر سیاه مسمی باسود سالخ
و ارقم یعنی ابلق و مرقش یعنی دو رنک و آنچه صاحب خالها باشد و انواع ردیۀ دیکر
نیز می باشد و سمیت مار ماده اکثر قویتر از ان است و تاثیر آن در نهش اعضای طرف چپ
خصوص قریب بقلب و دماغ و اعصاب و کبد اهوع است از اعضای بعیده و سمیت مار در دندان
آن است یعنی بواسطۀ دندان سمیت را بعضو می ریزد دندان آن سفید و کوچک بمقدار دانۀ
برنجی و در ان سوراخی در طول و سر آن محرف مانند قلم تراشیده است و چون ماری که
دندان آن را برآورده باشند کسی را بکزد از موضع نهش آن قدری خون برمی آید و لیکن
اذیت بسیار نمی رساند و مسموع کشته ماری که دندان سمی آن را برآورده باشند اکر
محبوس دارند بعد از دو سال و اکر سر دهند بعد از شش ماه باز دندان سمی مثل اول
برمیآورد و کسی را که بکزد بدستور هلاک می کرداند
طبیعت آن
ص: 283
بنهایت کرمی و خشکی و و تجفیف و تحلیل است و آنکه قریب با
آب و عمارت نباشد حار و یابس در دوم و متوسط آن در سوم و آنکه در دور کوهستان می
باشد خشک در چهارم
افعال و خواص و منافع آن
چون با آب و اندک نمک و شبت و روغن زیتون بر آتش اخکر
بملایمت طبخ نمایند تا مهرا شود و کوشت آن را با کندنا تناول نمایند مواد غلیظه را
بطرف جلد دفع می کند و تحلیل می دهد و کفته اند در مجذوم این معنی بتجربه رسیده که
بعد از خوردن بدن او متقشر شد و از ان مانند فلس ماهی جدا کشت و از ان مرض شفا
یافت و نیز از خوردن بسیار آن بدن متقرح شده مثل ماهی پوست از ان می ریزد و مقدار
کم آن اخلاط متعفنۀ لطیفه را مستحیل بشپش و کثیفه را بتقشر جلد دفع می کند و نفع
می بخشد و ایضا کوشت پختۀ آن به نحوی که برای تریاق فاروق می پزند جهت دفع سموم
مشروبه و ملدوغه و ضعف بصر و درد عصب و ازالۀ برص و منع زیادتی خنازیر و حفظ جوانی
و تقویت قوتهای حیوانی و نفسانی و نیکوئی ذهن و فکر و جهت لقوه و رعشه و امراض
باردۀ عصبانی و طول عمر مؤثر هر کاه بسال یک مرتبه تناول نمایند و لیکن اکثار در
ان ننمایند و بعد تقویت بدن و شروع بروئیدن کوشت و جلد حفظ نمایند و اعضا را از
خارج بمالیدن مراهم و موم و روغنهای مناسب و مسکۀ تازه و از داخل بآشامیدن شراب و
ماء اللحم و اکل لحوم لطیفۀ مشویه و امثال اینها و آشامیدن مرقۀ آن جهت ضیق النفس
بارد رطب و باید که مرقۀ آن را بدم بپزند زیرا که کوشت آن دیر پخته و مهرا می کردد
و ضماد کوشت کوبیدۀ خام آن جهت دفع سمیت افعی کزیده و اقسام مارها بنهایت نافع و
بجهت داء الثعلب و داء الحیه و خنازیر و اوجاع مزمنۀ بارده نافع و چون شکم آن را
چاک کنند و کرماکرم برکزیدۀ آن کذارند وجع آن را ساکن کرداند و سمیت آن را دفع
نماید و اکثار اکل آن محرق اخلاط و مصدع و مصلح آن شیر تازه دوشیده و آب فواکه است
و نخودی که در حین جوشانیدن کوشت در ان پخته باشند در افعال قریب است بقرص افعی و
نمکی که در جوف آن پرکرده باشند در افعال ضعیف تر از کوشت آن است و کفته اند که
چون هفت عدد افعی را بریسمان پشم سرخ ارغوانی خفه کرده بازای هریک افعی کرهی بر ان
بزنند بستن آن ریسمان بر کردن صاحب خناق جهت رفع آن علت بالخاصیه مجوب و بدستور
ریسمان کتانی که افعی را بدان خفه کرده باشند جهت خناق و اورام لوزتین نافع و خون
آن اکتحالا جهت روشنی چشم و منع نزول آب در چشم مفید
ص: 28
و بدستور زهرۀ آن سم قاتل بلا مهلت و کدازندۀ اخلاط و
اعضا و فاسد کنندۀ ارواح و حرارت غریزی است بسرعت بالخاصیه و لهذا استعمال آن بهیچ
وجه جائز نیست و پوست آن جهت امراض صدر و استسقا و یرقان و طحال و نزلات و ادرار
بول و تفتیت حصاه و امراض مقعده هر نوع که استعمال نمایند نافع و بخور آن طرد هوام
نماید و کسی را که خناق باشد و خوردن کوشت آن خوش نیاید او را محرق آنکه بدل آنست
استعمال نماید و طریقۀ احراق آن در مقدمه ذکر یافت و در نسخۀ مالیقی طریق احراق آن
چنین است که بر ان افعی نمک و شبت و انجیر از هریک یکرطل و نیم اوقیه سائیده
پاشیده و با نه اوقیه عسل بر ان ریخته و سر آن را بسته در تون حمام یا در تنور
کذارند تا سوخته کردد مانند زغال پس نرم سوده در شیشه و یا در ظرف چینی محفوظ
دارند و عند الحاجه استعمال نمایند و کاه از برای خوش بوئی و نیکوئی طعم قلیلی
سنبل الطیب و ساذج هندی نرم سوده بآن ممزوج می نمایند
افعال و خواص و منافع رماد آن
آنست که طلای آن با روغن زیتون جهت تحلیل خنازیر و با
سرکه جهت داء الثعلب و داء الحیه و اکتحال آن با عسل بغایت مقوی باصره است و علامت
افعی کزیده و تدارک سم آن و مرارۀ افعی خورده و تدارک آن نیز و تریاق فاروق از بدء
ظهور تا انتهای کمال و نسخ و طریقۀ ساختن و زمان استعمال و مواضع آن و مقادیر
شربات و منافع و مضار آن بتفصیل و قرص افعی و حب و دهن و رماد و طبیخ و ماء اللحم
و مرقه و معجون آن در قرابادین ذکر یافت و بالجمله کسی را که افعی و یا مار کزیده
باشد از علامات لسع آن برآمدن خون متغیر اللون از ان موضع پس زردآبی شبیه بچرک و
ورم کردن موضع لسع و سرخ شدن آن و خشکی دهان و زبان و التهاب اندرون و کرمی بدن و
عرق سرد و سبزی رنک رو و غثیان و قئ صفراوی و اغما و غشی و سردی بدن و اهلاک است و
بهترین معالجات فی الفور بلافاصله بستن بالای آن موضع است باستحکام تمام بفاصلۀ
چهار پنج انکشت تا یک شبر بهر ریسمان و بندی که حاضر باشد حتی از کمربند و دستار
تابند ازار مراد آنکه تغافل نه ورزند و مساهله ننمایند اکر میسر باشد یعنی اکر در
دست و پا باشد و اکر در دو جا ببندند بهتر است یکی بالای دیکری بفاصلۀ چار پنج
انکشت تا یک شبر و تا خوب خاطر جمع نکردند باز نکنند و اکر تا سه روز باز نکنند
بهتر است و یا داغ کنند آن موضع را و یا قطع نمایند و الا فی الفور تیغ زده بمحجمه
بقوت تمام بکشند چند دفعه تا تمام سمیت و خون فاسد دفع کردد و خون مدفوع از ان
بریده کمرنک مانند چرک رقیق زردرنک شبیه بزردآب می باشد زیرا که خاصیت سم آنست که
خون و اخلاط و اعضا را می کدازد و فاسد می کرداند و اکر محجمه میسر نیاید شخصی
جوان با قوت که دندان های او مسلم باشد و مرضی و قلاعی در دهان و زبان او نباشد و
ناشتا نباشد دهن خود را پاک بشوید و روغن کل بر لبهای خود بمالد و بدان مضمضه کند
و بقوت تمام آن موضع را بمکد و آب دهان را بیفکند و فرو ریزد و نیز فی الفور تریاق
فاروق اصلی بدو بخورانند و بران موضع بمالند و سه چهار عدد رته که بهندی ریتهه
نامند در آب خوب بمالند تا کف برآورد و بخورانند و خورانیدن روغن کهنه که اقلا
یکدوساله باشد و شیر و شراب کهنه و پنیر مایۀ خرکوش تازه محلول در سرکه و یا آب
مطبوخ برک غار و فاشر او اسپند و تخم یونجه و مغز تخم ترنج و بیخ عرطنیثا و بیخ
کاشم و بیخ کز و مرمکی و افسنتین و طرخشقوق و زراوند مدحرج و طویل و کرفس جبلی و
فلفل و یا معجون مرتب ازینها بتمامی و یا آنچه میسر آید با عسل بقدر چهار دانک و
خوردن شیر خام بسیار یا مغز کردکان و مالیدن مرمکی و ادویۀ مزبوره بقوت بر موضع آن
شکم موش زنده را بشکافند و کرماکرم بر ان موضع کذارند و بدستور شکم خروس زنده را
بشکافته کرماکرم بران بکذارند و مهرۀ مار را بران بکذارند تا بچسپد و بر ان شیر
تازه دوشیده می ریخته باشند تا هنکامی که دیکر شیر نه بر دو رنک آن
ص: 28
متغیر نکردد و مهره خودبخود جدا کردد
زیرا که از علامات مهرۀ مار اصلی آن است که ما دام که زهر باقی است جدا نمی کردد و
شیری که بران می ریزند بریده و متغیر می کردد و قئ فرمودن به آبی که نیل دران
مقدار یکرطل حل کرده باشند و بستن قدری از ان در ان موضع و خورانیدن آب برک بریانه
که نبات هندی معروف است و سعوط نمودن بدان و اکر تازۀ آن نباشد برک خشک آن را سوده
بنحوی سعوط نمایند که باقصی بینی و دماغ او برسد و تغذیه بسرطان نهری و زنجبیل با
شیر الاغ و یا زنان و کفته اند اکتحال بدند با آب سوده در چشم او باعث عدم تضرر از
سم آن است اما باید که قلیل باشد زیرا که کمال مضرت بچشم دارد و کسی که زهرۀ افعی
خورده باشد و او را پی درپی غشی عارض کردد تدبیر آن مکرر قئ فرمودن به آب رته و
مطبوخ ادویۀ مذکوره و روغن کنجد تازه و مسکه با آب کرم یا با شیر کاو و یا بز و یا
تریاق فاروق و مترودیطوس و دواء المسک و فادزهر فائق و امثال اینها و آشامیدن آب
کوشتهای لطیف مانند مرق مرغ جوان فربه و سرطان نهری با مشک خالص و شیر بز و یا
الاغ یا زنان و امثال این ها است.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&&
افلنجه . [ اِ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) دانه ٔ ریز معطری شبیه به خردل .
(ناظم الاطباء). فلنجه . تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون
به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویة ذیل فلنجه
شود.
افلنجه (اسم) (زیستشناسی) ['aflanje] گیاهی به بلندی یک متر، با
برگهای دراز، تخمهای ریز، سرخرنگ، خوشبو، و تلخمزه که بیشتر در هند میروید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دِماغ، جگر، و معده
و دفع سمّ حشرات گزنده به کار میرفته. فرهنگ عمید .
///////////
فلنجه . [ ف َ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) افلنجه
، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است . نیکوترین وی آن بود که چون در دست
بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان ). یکی از گونه های کبابه است
که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم ، حب المنشم
، حب المنسم و حب المیشم خوانند. || سرخدار. (فرهنگ فارسی معین ).
/////////
افلنجه خوانند و آن تخمی است مانند خردل
لیکن بغایت سرخ بود و نیکوترین آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند و طبیعت آن
گرم و خشک بود و آن در عطریت استعمال کنند و مقوی معده بود جگر سرد را هم و سده که
در سر بود بگشاید و قوت دماغ بدهد و آنچه زرد بود یا سیاه بود بد باشد چون سحق کنند
با زیت و بر گزندگی عقرب طلا کنند نافع بود.
اختیارات بدیعی
///////////
افلنجه
بفتح اول و سکون فا و فتح لام و سکون نون و فتح جیم و ها
بهندی پل پرنک نامند
ماهیت آن
تخمی است شبیه بخردل و تند شبیه ببوی سیب و با عطریت و
بغایت سرخ و طعم آن تلخ و در خوشبوئیها داخل می نمایند و در معاجین و غیرها نیز
نبات آن بقدر ذرعی برک آن مانند برک بادام و کل آن سفید و تخم آن در غلافی مانند
تخم بزر البنج و منبت آن بلاد هند است و زرد و سیاه آن زبون کویند از قسم کوچک
کبابه است و نیز کویند قرنفل بستانی است و این هر دو اصلی ندارد
ص: 28
طبیعت آن
کرم در اول و خشک و با قوت قابضه
افعال و خواص آن
مقوی دل و دماغ و جکر و معده و مفتح سدۀ دماغی و محلل
ریاح و مشهی و مفتح سدۀ احشا و مسخن معده و آروغ آورنده و قائم مقام جمیع سموم
خصوصا عقرب و رتیلا و طلای آن با روغن زیتون در حال رفع درد کزیدن عقرب می کند
مصدع و مورث کرب و خناق مصلح آن روغن زیتون مقدار شربت آن تا دو مثقال
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
افلنجه، فلنجه، نک:
&&&&&&&
افنیقون
بفتح اول و سکون فا و کسر نون و سکون یای مثناه تحتانیه و
ضم قاف و سکون واو و نون لغت یونانی است
ماهیت آن
نباتی است شبیه بافیقطس مکر در بو که بوی اترج ندارد و در
زراعت کندم می روید
طبیعت آن
بغایت سرد و مخدر است
افعال و خواص و منافع آن
از خارج در اطلیۀ رادعه مستعمل است شرب آن جائز نیست.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
Hypecoum procubens
Zadorija
|
|
United :
|
|
division :
|
|
class :
|
|
subclass:
|
|
order :
|
|
subfamily:
|
|
genre :
|
|
species :
|
|
His basionym is Hypecoum
procumbens L. (first published
in Species Plantarum in 1753 by Carolus
Linnaeus
Castilian: zadorija,
zadorijas, slippers.
//////////////
Sneakers or zadorija (Hypecoum pendulum)
Etymology of the pendulum Hypecoum
The generic name derives from the Greek Hypecoum "hypekoom"
which means "obedient" because its narcotic properties could help
subdue the will. Thependulum epithet comes from Latin and
means "pendulum" is hanging or suspended, probably referring to the
flower (and therefore also the fruit) stalk hanging like a pendulum.
Much like the chickweed (Hypecum beardless), with which it is
often confused.Pendulum for the fruit-shaped pendulum.
Hypecoum description pendulum
The Hypecoum pendulum is a green plant gray
or glaucous with striated stems 5-40 cm thin,
cylindrical and glabrous (hairless). Leaves with segments terminals linear which expand at their
ends. Inflorescence erect , with one to fifteen flowershermaphroditic very small. The sepals are ovate , acute , denticulate , deciduous. The corolla has four petals pale yellow; external, rhombic,
with apex keeled and more or less margins involute ; internally, with black
spots, lobes lateral length not exceeding half of the sheet of the
central lobe, which in turn has margins planes and similar length and
width. The filaments of the four stamens are linear , sometimes with black spots, pollen yellow. Fruit or capsule
pendulum lomentáceaarched and erect, 2-3 mm wide, with artejos 2-4 (5) mm. Pale yellow seeds.
Distribution and habitat
In vacant land, fallow land and crops not
treated with herbicides as it is very sensitive to the action of these, while
they are recovering for perhaps as a result of the economic crisis are treated
less fields with herbicides and pesticides. The photos are taken at the
corner of the plot of olive next to the semi-abandoned gravel pit road from the
source (local road, and semidesaparecido, like so many others by the negligence
of all, the Torrejon and Carpio de Tajo).
Uses of pendulum Hypecoum
Secretes, when cut, a latex J'accuse. It
blooms from late February to June, adapting the end of winter when the evening
dew has enough water to germinate, but wither away.
Other common, vernacular or common names of
the pendulum Hypecoum
Zadorija.