روذا اریذا
بضم را و سکون واو و فتح ذال معجمه و الف و فتح همزه و کسر راء
مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح ذال معجمه و الف لغت یونانی است بمعنی اصل الوردی
ماهیت آن
بیخی است شبیه بقسط و سبکتر از ان و بعد از سائیدن بوی کل سرخ از
ان ظاهر می کردد
طبیعت آن
در اول سوم کرم
افعال و خواص آن
ملطف و محلل و جهت رفع صداع بارد مجرب خصوصا چون با ناردین مخلوط
کرده در آب جوش دهند و بدان نطول نمایند بر سر
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&
روسختج
بضم را و سکون واو و ضم سین مهمله و سکون خاء معجمه و فتح تاء مثناه
فوقانیه و جیم معرب روی سوختۀ فارسی است و آن را راسخت نیز نامند
ماهیت آن
مس سوخته است و دستور احراق آن در دستورات مقدمه مذکور شد و بهترین
آن سیاه مائل بسرخی آنست و سیاه آن زبون زیرا که بسیار سوخته و فاسد شده است
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
بسیار قابض و مجفف و تند و جذاب و منقی جراحات و مدمل و جالی غشاوۀ
چشم و مانع زیادتی قروح خبیثه و جهت بردن کوشت فاسد زائد مؤثر و قتال و مغسول آن ملایم
تر و آشامیدن یک درم آن با موم و روغن کنجد که مصلح آنست مسهل قوی مای اصفر بقوت و
جهت استسقا نافع و با آب باران و عسل مقئ قوی طریق غسل آن مانند اقلیمیا است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
روسختج . [ س َ ت َ ] (معرب ، اِ) ۞ معرب راسخت . روسوخته . (فرهنگ
فارسی معین ). ماخوذ از روسخته فارسی و بمعنی آن . (فرهنگ نفیسی ). مس سوخته . (برهان
قاطع) (از دزی ج 1 ص 569) (لغت محلی شوشتر). بعربی نحاس محرق گویند. بهترین آن مصری
بود گرم است در دوم . (برهان قاطع). طبیعت آن گرم است در سوم . (لغت محلی شوشتر). حدیدالحرکوش
. اکسید مس راگویند که از قدیم بعنوان یکی از داروهای اصلی چشم خصوصاً تراخم استعمال
میشده است . (فرهنگ فارسی معین ).بترکی راستق گویند. (از فرهنگ شعوری ). و رجوع به
راسخت و روسوخته و نحاس محرق و حدیدالحرکوش و تحفه ح راسخت . [ س ُ ] (اِ) مس سوخته و روی سوخته و معرب آن روسختج
بهترین آن مصری است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مس سوخته و آن را روی سوخته نیز گویند
و معرب آن روسختج است بهترین آن مصری باشد و طبیعت آن گرم است در سیم . (برهان ) (لغت
محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مولف ). روسختج
. نحاس محروق . روی سوخته ۞ . و رجوع به نحاس محروق شود. (یادداشت مولف ). ماده سیاهرنگی که زنان بر ابرو مالند. (از قاموس رسملی
عثمانی ). بترکی راستق یا راستیق گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 3). انتیمون . ۞ (دزی ج 1 ص 496).کیم مومن و قانون
ابوعلی سینا کتاب ثالث ص 65 شود.
- راسخت . [ س ُ ] (اِ) مس سوخته و روی
سوخته و معرب آن روسختج بهترین آن مصری است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مس سوخته و آن
را روی سوخته نیز گویند و معرب آن روسختج است بهترین آن مصری باشد و طبیعت آن گرم است
در سیم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مولف ). روسختج . نحاس محروق . روی سوخته ۞ . و رجوع به نحاس محروق شود.
(یادداشت مولف ). ماده سیاهرنگی که زنان بر
ابرو مالند. (از قاموس رسملی عثمانی ). بترکی راستق یا راستیق گویند. (فرهنگ شعوری
ج 2 ورق 3). انتیمون . ۞ (دزی ج 1 ص 496).
///////////
روسختج
راسخت گویند و آن نحاس محرق بود بپارسی
مس سوخته بود لیکن روی سخته گویند بهترین آن مصری بود طبیعت آن گرم بود در سئوم و قابض
مجفف و ملطف بود و مسهل آب زرد بود و در خضابات موی استعمال کنند و ریشها پاک گرداند
و بصلاح آورد و چشم را جلا دهد و گوشت زیاده بخورد و ریشهای بد که در بدن بود منع کند
اختیارات بدیعی
&&&&&&
روی توتیا
شبه است و مشهور بروح توتیا است چه آن توتیای معدنی غیر مصنوع است
بخلاف سائر اقسام روی اسم فارسی طالیقون* است و آن را مصنوع از چهار وزن مس و یک وزن
و نیم سرب سازند و اهل هند این را بهنکار بفتح باء موحده و خفای ها و سکون نون و کاف
فارسی و الف و راء مهمله نامند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* طالیقون . (معرب ، اِ) طالِقون
. به فارسی ، مس رست گویند. و صفر عربی ، و روی لغت فارسی عبارت از اوست ، چه در بعضی
از معادن مس بدون گداز بهم میرسد، و خودرو است ، لهذا به فارسی روی نامیده انددر فلزات
تحقیق شده . و آن مسی است زرد ذهبی ، شبیه به برنج مصنوع ، و از تافتن آتش و کوفتن
مطرقه سیاه نشود. بخلاف سایر اقسام مس و مصنوع او مسی است که مکرر گداخته در بول گاو
ریزند که در آن اشنان سبز جوشانیده باشند، و چون قدری رصاص اضافه کنند او را نحاس صینی
نامند، در آخر سیم گرم و خشک و با سمیت ، و از منقاشی که از آن بسازند، چون موی را
بکشند دیگر برنیاید.و از قلابه او هیچ ماهئی
خلاصی نپذیرد، و چون گرم کرده در آب اندازند، هیچ حیوانی از آن نخورد، و چون آئینه صیقلی از آن ساخته در خانه تاریک صاحب لقوه پیوسته در آن نظر کند، رفع علت
شود. (تحفه حکیم مومن ). طالیقون : بزبان رومی
هفت جوش را گویند و آن هفت جسد است که طلا و نقره و مس و قلع و سرب و آهن و روح توتیا
باشد، آنها را با هم گدازند و از آن چیزها سازند. گویند اگر منقاشی از آن بسازند و
موی زیادتی که درچشم باشد با آن منقاش بکنند، دیگر برنیاید. بعضی طالقون (بحذف یای
حطی ) هم گفته اند و آن را نوعی از مس میدانند. و گویند مس زرد است و ارباب اکسیر آن
را رست خوانند. و گویند در کان مس روئیده است ، و به آن سمیتی هم هست . (برهان ). علی
بن محمد گوید: طالیقون نحاسی بود که مدبر کرده باشند بتوبال نحاسی که در گمیز گاو خیسانیده
باشند، پس در وی سمیتی بود، و حدتی تمام ، و دیگر که آن مس زرد باشد، و فرق میان وی
و انواع مس به زردی بود، و چون از آتش بیرون آورند، و پتک زنند تمددی در وی پیدا شود
و زرد گردد، و شکسته نگردد تا سرد شود. در کتاب احجار آورده که طالیقون از جنس نحاس
است غیر آنکه او را با ادویه گرم مدبر کنند
تاسمیت در وی پیدا گردد. اگر از طالیقون منقاشی بسازند، و موی زیادت که در چشم بود
بکنند دیگر نروید، خاصه چون مکرر کنند و اگر کسی لقوه داشته باشد، در خانه تاریک رود که قطعاً روشنی در وی نبود و آئینه ای
ازوی در برابر روی خود دارد، و بدان ادمان کند، آن مرض از وی زائل گردد. واگر طالیقون
را به آتش سرخ کنند، و در آب فروبرند، هیچ چهارپای گرد آن نگردد. و اگرقلابی از وی
بسازند، و در آب آویزند، ممکن نبود که هیچ ماهیی از وی خلاص یابد. و طبری گوید که
: طالیقون نحاس مدبر بود بتوبال النحاس . و اگر چنانچه در زمان ریختن مرتفع شود، بقیه
در موضع سبیکه در بول گاو خیسانند، مولف گوید اکسیریان طالیقون را مس رُست گویند،و
گویند در کان مس روید. (اختیارات بدیعی ). قد یجئی فی الکتب ذکر الطالیقون ، من غیر
ایضاح فیها بمائیته ، و لم اتحققه من عیان او سماع معتمد، و یذکر فی کتب الطب ان المنقاش
المعمول منه اذانتف به الشعر الزائدفی اهداب الاجفان منع عوده و قطع نباته ، و قیل
ایضاًان العین ترمد و تفسد بالنظر فی مرآة معمولة من الطالیقون و فی کتاب النخب انه
معمول من الشبة و فی کتاب الاحجار، انه جنس من النحاس ، الا ان الاوائل اکسبوه من الادویة
الحادة، سمیته ، حتی اضر باللحم والدم اذا خالطهما. (الجماهیر بیرونی ص 267). ابن البیطار
در کلمه «طالقوز» [ ظ. مصحف طالیقون ] گوید:
علی بن محمد گوید: نوعی مس است که آن را با توبال (براده ) مس در شاش گاو و مرجان خیسانده
در آب اشنان رطب بعمل می آورند و از آن سمیت و تندی نیرومندی پدید می آید و آن گونه
ای از مس زرد است و فرق میان آن و دیگر انواع مس زرد این است که این گونه را بتنهائی
هرگاه در آتش داغ کنند و هنگام بیرون آوردن از آتش بکشند امتداد می یابدو زرد میشود
و نمیشکند تا آنکه سرد شود. طبری گوید:مسی است که آن را به توبال (براده ) مس بعمل
آورند وآن را از قبه ای که بر موضع قالب تر نهاده در شاش گاومیباشد برمیدارند. و در
کتاب الاحجار آمده است که طالقوز از جنس مس است جز اینکه گذشتگان آن را با ادویه تند درآمیخته اند چنانکه در جسمیت آن سمیت پدید
آمده و هرگاه به سبب جراحتی با خون حیوانی درآمیزد به آن حیوان زیان مفرطی میرسد، و
هرگاه از طالیقون قلابی برای شکار ماهی بسازند سپس آن را بماهی درآویزند نمیتواند خود
را از آن برهاند. رجوع به اختیارات شود.
فی النحاس کالفولاذ فی الحدید، یتخذ بالعلاج
و هو ان یذاب و یطفاء فی بول البقر، و قد طبخ فیه الاشنان الاخضر مراراً، و قد یجعل
معه قلیل رصاص و یسمی نحاس صینی ، و هو شدید الحرارة والیبس یبلغالثالثة، اذا عمل منه
ملقاط، و قلع به الشعر مراراًامتنع. او سنارة جلبت السمک و هو مسموم ، اذا جرح به قتل
. (داود انطاکی ). || وزنی معادل صد و بیست رطل ، که هر رطل دوازده اوقیه باشد. برنال
. (بحرالجواهر).
////////////
...صاحب مخزن الادویه میگوید: توتیا بضم
تا و سکون واو و کسر تا از دودیای فارسی است و بیونانی ثمقولس نامند درباره نوع مصنوعی
آن مینویسد از دود قلعی و اسرب و شیح که بفارسی شبه و روی توتیا و بهندی جست نامند
باشد ...
اختیارات بدیعی
///////////////
توتیا (1)، به معنای اخصِّ كنونی آن، اُكسید
ناسرهی روی (zno)
است كه به وقت تصفیه، تكْلیس (2) یا تصعید (3) بعض سنگهای كانیِ (4) حاوی روی (zn)- مثلاً، بِلْند
(5) (سنگ كانی سولفور روی)، كالامین (6) (سیلیكات (7) طبیعی روی) و اسمیتسونیت (8)
(كَربُنات طبیعی روی)- به رنگهای مختلف (سفید، زرد، قهوهای، سبز) ناشی از وجود فلزها
یا مواد دیگر همراه با روی، حاصل میشود. درگذشته آن را برای ساختن برنج (9) (آلیاژ
مس و روی) و درمان برخی بیماریهای چشم به كار میبردند و اشتباهاً یا توسّعاً این
نام را به بعض تركیبهای فلزی مشابه و حتی به مواد بسیار متفاوتی نیز اطلاق كردهاند،
كه سبب آشفتگی دربارهی ماهیت «توتیا» شده است.
واژگان
منشأ یا ریشهی واژهی توتیا به یقین معلوم
نیست. به روایت لاوفر (10)، (11) این واژه در نوشتههای عربیِ دورهی اسلامی، نخست
در ترجمهی لوقا بن سَرابیون از كتاب الأحجار منسوب به ارسطو (12) به كار رفته است.
اما این مترجم، بلكه مُلخِّص، (13) شخصی ناشناخته است؛ (14) حتی اگر او را، مانند یوحنا/
یحیی بن سرابیون (15) از خاندان سَرابیون بپنداریم، رونق و فعالیت علمی این خاندان
در نیمهی دوم سدهی سوم/ نهم بوده است، در حالی كه ما واژهی توتیا را در آثار چند
حكیم معروف همان سده مییابیم: یكی در ترجمهی عربی (از روی متن یونانی و ترجمهی سُریانی)
اِصطِفَن بن بَسیل (شاگرد و همكار حُنَین بن اسحاق، 192-260/ 808-873، حكیم نامدار
دورهی متوكّل عباسی [232-247] ) از تألیف مشهور دیسكوریدس (16) (سدهی اول میلادی)
(17) دیگری در فردوس الحكمة علی بن سهل طبری، كه در 236 برای متوكّل تألیف كرده است،
در وصفی بسیار كوتاه؛ (18) «التوتیا یابسٌ، یُجَفَّفُ الرطوبَة فی العَین»؛ و دیگری
در قراباذین یعقوب بن اسحاق كِنْدی (رونقش در نیمهی اول همان سده) كه آن را در دَه
گونه «كُحْلِ» (= گرد برای بیماریهای چشم) مركّب تجویز كرده است.
دربارهی اصل این واژه گمانهایی رفته
است. حكیم مؤمن تُنكابنی در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (19) و، به تَبعِ او، عقیلی
علوی شیرازی در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1185)؛ (20) آن را «معرَّب از دودهای [جمع
دود] فارسی» دانستهاند- گمانی ظاهراً ناشی از این كه توتیا از دودهایی/ بُخارهایی
كه «در وقت گداختن سنگ مس [و بعض فلزهای دیگر] در كوره» برمیخیزد، به دست میآید
(این گمان را مهندس دانشمند آلمانی، هانس وولف، (21)(22) بی ذكر مأخذ خود، تكرار كرده
است). به عقیدهی رنو و كولن (23)، (24) توتیا «شاید مشتق از توت [نام میوهی معروف]
باشد، به علت ظاهرِ دانْ دان و پف كردهی این مادّه، [كه] در این صورت، با نام یونانی
آن كه دیوسكوریدس ذكر كرده، یعنی پُمْفُلیكس (25)، اصلاً به معنای حباب فلزی، قرابت
معنایی دارد،(26) مایرهوف (27) (28) توجیه رنو و كولن را پذیرفته اما میافزاید كه
توتیا، نه از توتِ فارسی یا عربی، بلكه از توتا (tūtā)»یِ سُریانی (به همان معنی) گرفته شده است.
(29) احتمال دیگر، منشأ هندی یا سنسكریت این واژه است. ابوریحان بیرونی (30) واژهی
«هندی- سِندِی» طتو [كذا] را به عنوان معادل توتیا و مترادفِ «سنگِ مس» فارسی یا «سنگِ
طتو» [كذا] از بِشْر بن عبدالوهّاب فَزاری (دورهی سامانی؟) و، از قول دوستان خود
(«أصحابنا»)، به صورت توتَه ضبط كرده است. املاء یا تلفظ درست این واژهی هندی/ سنسكریت
كه طِبقِ «فرهنگ وبستر» (31) (ذیل "tuty") توتیای فارسی از آن میآید، تُتَهه tuttha (یا توتَكَه tūtaka) است، (32) به معنای
«كاتِ/ زاجِ كبود» (=سولفات مس)، كه در پزشكی قدیم هندی، آن را به شكل پُماد به چشم
میمالیدند. (33) لاوفر در بحث مشروح خود (بر اساس منابع قدیم چینی) دربارهی توتیا
و برنج در ارتباط با چین و ایران باستان، (34) جزء اول واژهی دوبخشی چینی t’ ou-ši (تو- شی، لفظاً «سنگِ»
تو) به معنای «برنج» [آلیاژ] را همان هجای اول توتیای فارسی دانسته، كه «محتملاً به
فارسی میانه [پهلوی] بازمیگردد»، با ذكر این كه واژهی سنسكریت مذكور فقط به معنای
«زاج سبز یا كبود (35)» [زاجِ/ كاتِ سبز= گونهای سولفاتِ آهن (36)] به كار رفته، در
ارتباط توتیای فارسی با این واژه سنسكریت شك نموده است.
در توضیح ارتباطِ [محتمل] واژهی چینی
t’ou با توتیای فارسی،
لاوفر (37) و وولف (38) در مبحث شناخت و تركیب و اهمیت برنج در روزگار قدیم در خاورمیانه
و دور (از آسیای صغیر و بین النهرین باستان تا چین) به شواهد تاریخی فراوانی دربارهی
سنگهای كانی مس و روی و جز اینها در ایران (به ویژه در ناحیهی كرمان و جنوب شرقی
ایران كنونی)، آشنایی بومیان این نواحی با صنعت استخراج و ذوب و آلیاژ و تصفیهی این
فلزها و نیز صدور «توتیا» و برنج از ایران (به معنای وسیعتر قدیم این جاینام) به كشورهای
شرقیتر (هند، چین) استناد كردهاند.
تاریخچهی شناخت توتیا در دورهی اسلامی
ماهیت شیمیایی مادّهی معروف به «توتیا»
(یا نامهای دیگر)، همچون منشأ واژگانی نام آن، در قدیم و نزد ملتهای متمدنِ باستانی
معلوم و معیّن نبوده است؛ لذا آن را با مواد دیگری كه (امروزه تركیب و فرمول شیمیایی
آنها معلوم است و) خواص فیزیكی، شیمیایی و، به ویژه، دارویی كمابیش همانندی داشتند،
خَلط میكردند. ظاهراً علت بنیادین این اختلاط و آشفتگی این بوده كه پیشینیان فلز مستقلی
را كه امروزه «روی» یا zinc
(و صورتهای دیگری از این واژه در زبانهای اروپایی) نام دارد، عموماً نمیشناختند،
زیرا این فلز در طبیعت، معمولاً نه به صورت خالص، بلكه در آلیاژ یا بعض فلزهای دیگر
(به ویژه مس و قَلع) یا به صورت تركیبی (اُكسید، سولفات، و جز اینها) یافت میشود؛
لذا نام مخصوص هم برای آن (برخلافِ، مثلاً، آهن، سرب و مس) نداشتند- شاید به جز ایرانیها،
كه مادّهای را به نامِ عربی نمای «خار صین» یا «خار صینی» (لفظاً، خارِ [؟] چین/ چینی»
) میشناختند و بعض مؤلفان كتابهای كانی شناسی دورهی اسلامی آن را به درجات مختلفِ
صراحت وصف كردهاند. (39) گفتنی است كه واژهی فارسی روی («فارسی میانه» rōy: «مس، برنج»؛ مكنزی
(40)، ذیل "rōy"؛
در نیبرگ (41)، بخش 2، ذیل "rōd": «فلز، مس») در فارسی میانه و قرنها در ادب فارسیِ پس از اسلام
به معنایِ «مس» (= نُحاس در عربی) به كار میرفته است. ریشه یا مأخذ واژهی سپسینِ
مس دانسته نیست. در غرب نیز به سبب ناشناختگی فلزِ روی و ماهیت واقعی توتیا، نامهای
مخصوصی برای این فلز نداشتند تا اینكه در سدهی شانزدهم میلادی ظاهراً نخست كیمیاگر،
شیمیدان و پزشك جنجالی نامدار سوئیسی، پاراِسْلسوس (42)، آن را تفكیك و كشف كرد و با
اطلاق نام آلمانی zink
(تسینك) بر آن، آن را به عنوان «شكل حرامزادهی مس» (43) شناسانید. (44)
وصف مشروح دیوسكوریدس از شیوهی استحصال
پُمفُلیكس از گدازش سنگ كانیِ مس با اَقْلیمیا/ قَلیمیا (معرَّب كادْمیا/ كَدْمیا(45)ی
یونانی= كربنات یا سولفاتِ روی (46) ) در كورههای مخصوص دو طبقه و سپس شیوههای «تَغسیل»
(شُست و شوی) آن (47) و همچنین وصف كوتاهتر جالینوس (سدهی دوم میلادی)؛ (48) مینمایاند
كه فلزكاران و دانشمندان غربیِ آن روزگار، از شیوهی استحصال توتیا هیچ یا چندان اطلاعی
نداشتند. خلاصهی كوتاهی از شرح دیوسكوریدس و جالینوس چنین است: یكی این كه در وقت
تصفیهی سنگ مس، اقلیمیای سوده را بر مسِ گدازان بپاشند؛ دودی/ بخاری كه از این اقلیمیا
برمیخیزد، چون بفسرد، پمفلیكس (توتیا) است؛ دیگری این كه خودِ اقلیمیا را بگدازند
و دود حاصل را، پس از فسردن آن، گِرد آورند (49) دو فرآیند مذكورِ دیوسكوریدس در كورهای
دو طبقه انجام میگیرد: بركف طبقهی زیرین، كوره و بوتهی گداز قرار دارد. دودها/ بخارهای
حاصل از گدازش كه از طریق دودكشی به طبقهی زبرین میرود و در آنجا اُكسیده میشود،
میفسرد و بر دیوارهها مینشیند [این بخار اُكسیده و جامد شده پمفلیكس است]. در جوار
این كوره اتاقكی برای فلزكار و دستیار و ابزارهای آنان (دَم، زغال، گَردِ اقلیمیا و
جز اینها) میسازند كه با دریچهای به كوره خانه راه دارد. پس از پایان گدازش و تصعید،
پمفلیكس فسردهی گِرد آورده را چند بار به شیوههایی مخصوص میشویند تا ناخالصیهای
آن را بپالایند.
دیوسكوریدس در آغاز مقالهی خود مادّهی
دیگری را نیز به نام سپودیون (در یونانی: spodion)، یاد كرده كه در طی همان فرآیندِ تصفیهی مس
در كورههای مذكور حاصل میشود: برخلاف پمفلیكسِ رقیقِ سبك و سفید كه به بالا میرود،
سپودیون دود غلیظ سنگین سیاهرنگی است كه بر كف طبقهی زیرین كوره و بر اطراف آن مینشیند
(راسب میشود) و، در نتیجه، به چیزهایی مانند خاك و مو و پشم آمیخته میشود. به نوشتهی
او، «تفاوت میان سپودیون و پمفلیكس در نوع است نه در جنس». سپس، بلافاصله پس از مقالهی
«پمفلیكس» («توتیا»)، مقالهی نسبتاً كوتاه اما مستقلی دربارهی اَبدالِ (50) سپودیون
دارد. (51) دیوسكوریدس میگوید: «در بسیاری از اوقات كه به توتیا نیاز و توتیا ناموجود
باشد، اَبدالی برای آن هست»، و سپس در حدود دوازده مادّهی گیاهی (مثلاً: برگ و گُل
و میوه مُورْد؛ شاخههای درخت زیتون یا درختچهی مَصْطَكی یا شمشاد یا درخت انجیر؛
و بِهی كه دانههای آن را درآورده باشند) و دو مادّهی جانوری (چسب/ سریشم مأخوذ از
پوست گاو، و پشم ناشستهی مخلوط با زِفت یا عسل) ذكر میكند كه باید هر یك را در چند
دیگِ گِلی (سفالین؟ ) در تنورْ گرم كرده سوزانید و به صورت خاكستر درآورد و سپس خاكسترها
را پالود. در ترجمههای عربی كتاب دیوسكوریدس، به سبب آشفتگی نسخههای خطی یا به اشتباه،
بخش مربوط به بدلهای (عمدتاً گیاهی) سپودیون را از بخش مخصوص پمفلیكس و سپودیون تفكیك
نكردهاند؛ لذا بعض مؤلفان سپسین قائل به «توتیای نباتی» نیز شدهاند. (52)
دیوسكوریدس در پایان اشارهی گذرایی میكند
به این كه «سپودیون از زر و سیم و سُرب نیز ساخته میشود و سپودیونِ حاصل از سرب در
خوبی [و سودمندی دارویی] ثانیِ سپودیون قبرسی [= مسی] است». این هم خود در خَلط ماهیت
«توتیا» نزد مؤلفان سپسین، مؤثر بوده است.
گرچه تأثیر نوشتهی دیوسكوریدس دربارهی
پمفلیكس/ توتیا در تألیفات داروشناختی حكیمان دورهی اسلامی، غالباً با برداشتها یا
تفسیرهای گوناگون و بعضاً نادرست، مشهود است، اما به چند دلیل نمیتوان تجارب فلزكاران
بومی و ملاحظات بعض دانشمندان محلی را، به ویژه دربارهی شیوههای استحصال و انواع
«توتیا»، نادیده گرفت: یكی این كه در قدیم سنگ مس یونانیان عمدتاً از جزیرهی قبرس
در مدیترانه به دست میآمد، در صورتی كه كانهای آن در ایران زمین (به معنای جغرافیایی
بسی گستردهتر قدیم) فراوان بود (و هنوز هم چنین است)؛ دیگر این كه سنگ كانیِ روی
(فلز ناشناختهی zn
در آن روزگار) نیز در ایران و بعض نواحی اطراف آن فراوان و شناخته شده
بود؛ سوم این كه وجود ویرانههای كورههای باستانی گداز و آلیاژ فلزها (از دورههای
هخامنشی و ساسانی) كه از دیرینگی فلزكاری و صنایع دستی فلزی در ایران حكایت میكند،
و تعدد گونههای مفروض توتیا (از حیث منشأ جغرافیایی، رنگ، شكل و بعض ویژگیهای دیگر)
ناشی از اختلافهای مزبور است. به هر حال، آمیزش اطلاعات دیوسكوریدسی و معلومات و تجارب
محلی سبب آشفتگی و اشتباه و خَلط شدیدی دربارهی ماهیت توتیا نزد حكیمان دورهی اسلامی
شده است، كه مهمترین آنها را در اینجا یاد میكنیم:
1- اختلاف نظر دربارهی اقلیمیا و توتیا
در تعریف ابن میمون قُرطُبی (سدهی ششم) به خوبی دیده میشود: درجایی (53) میگوید
«توتیا همان است كه "اقلیمیا الصُّفر («اقلیمیای برنج») ... و قَدْمیا نامیده
میشود» و در جایی دیگر (54) قلیمیا/ اقلیمیا/ قدمیا را چنین تعریف كرده كه «ریم هر
جسمِ گدازان است»! مایرهوف (55) این اختلاف و آشفتگی را چنین توضیح میدهد:
«قلیمیا/ قدمیا [در ترجمهی فرانسوی: cadmie] معرّبِ kadmeiaی یونانی است كه محتملاً از طریق
سریانی داخلِ عربی شده. ابن میمون، مانند بعض مؤلفان سپسین عرب، مثلاً، داوود انطاكی
و عبدالرّزاق بن محمد جزائری [سدهی دوازدهم]، واژهی قلیمیا را به معنای بسیار وسیعی
گرفته اما آن را شامل قلیمیای طبیعی كه حاوی روی، آهن، آرسنیك و غیره است، ننموده است.
قدمیاهای مصنوعْ اُكسیدهای روی، آرسنیك و غیرهاند كه در كورهها مُصعَّد میشوند یا
بر سطح تودههای [كانیهایِ] در حال گداز تشكیل مییابند.»
2- دربارهی خود «توتیا در كتاب الأحجار
منسوب به ارسطو: (56)
«توتیا از كانیها و دارای گونههای بسیار
است: سفید، زرد و سبز ... . كان آن در كرانهی دریای هند و سِند [یعنی اقیانوس هند]
است. بهترین توتیا گونهی سفید است كه گویی بیرون آن پوشیده از نمك است، اما چون آن
را بشكنند، لایهای آبی («أزرق») در آن دیده میشود. پس از آن [از حیث نیكویی]، گونهی
سبز است ... ». (57)
3- در متن چاپی مغلوط و نادَرخورِ اعتمادِ
نُزهت نامهی علائی شهمردان بن أبی الخیر (سدهی چهارم) چنین میخوانیم:
«توتیا مِس را سپید كند و زر را بشكند
و سرخ گرداند چون با گوگرد تسویه [كذا؛ درست: تشویه به معنای «بریان كردن»] كنند. و
از چندگونه است: سبزِ پاره پاره، زردِ خوزی، سبز كرمانی و سوری كه قَصَب خوانند، هندیِ
معمول، [و] محمودی [«توتیای محمودی در شام و آفریقا و اَنْدَلُس موجود است؛ ] (58)
بهترین [توتیا] سپید است [كه] چون بینند چنان دانند كه شوره برآورده است یا نمك بر
او فشاندهاند، و در ساختنِ [آلیاژ] برنج خاصیتی تمام دارد». (59)
4- ابومنصور موفّق هِروی (سدهی چهارم):
(60)
«توتیا از گونه گونه ... و بهترینش طباشیری
[یعنی به رنگ طباشیر] است، پس زنگاری [یعنی سبز به رنگ زنگار مس]، پس خراسانی، پس كرمانی.
و این همه معدنی است». (61)
5- ابوریحان بیرونی، (62) كه در كانی شناسی
و جواهرشناسی هم مجتهد بود، (63) بی اطلاعی شخصی خود را از ماهیت توتیا نشان داده و
به نقل قول دیگران بسنده كرده است:
1) به نقل از بِشْرِبن عبدالوهّاب فَزاریِ
مذكور: چهار «لَون» (رنگ، گونه) توتیا هست: «سبز به رنگ كردنِ طاوس، كه به فارسی سنگِ
مس و به رومی دَهْنَج ... مینامند» [«دهنج» معرّب از فارسی و به معنای مالاكیت
(64)= كربنات طبیعیِ مَرمَرْ گونهی سبز تا سیاهرنگِ مس است، كه برای استحصال مس یا
برای ساختن بعض چیزهای زینتی به كار میبَرند]؛ سفید، منسوب به كرمان، در هندی و سندی
موسوم به سنگ طتو؛ گونهی دیگری، كه یك جور سنگ طتو است، و با آن چیزهایی مانند بازوبند/
دست بند برای زنان و مُهرههایی برای تزئین گردن چهارپایان میسازند»؛ و گونهی كرمانی،
به رنگ پوست گردو و بیرونش خاردار/ سیخْ سیخ («مُشَوَّك» مانند میوهی تاتوره
(65)= «جوز ماثِل» است» )؛ (2) از قول «دستان» خود: «توتیای هندی كه دو نوع است: یكی
سفید طباشیری، كه نیكوتر است و از شكافهای خاك به دست میآید، و دومی سبز زنگاری
...؛ پس از آن، توتیای كرمانی است، [به شكل] نایچهها [یِ میانْ تهی]، معروف به بَصْری
[زیرا از كرمان به بصره میبردند و از آنجا به كشورهای دیگر صادر میشد]، و پس از آن
[در نیكویی و منفعت]، توتیای طَبَسی»؛ (3) منقول از كتاب المُخَب جابربن حَیّان:
(66) «هم كانی و هم مولَّد [= مصنوع] آن هست؛ [مادّه ی] همه از سرب است؛ [چند نوع است:
] از همه بهتر، توتیای هندی سفید رقیق است (دربارهی «توتیای هندی» ابن بَلخی در فارسنامه
[تألیف در دههی نخست سدهی ششم]، در ضمن وصف بناهای اصطخر تخت جمشید، مطلب جالبی نوشته
كه در ویرانههای آنجا، «كودههای گِل بر جای است و مردم روند و آن گِل كَنند و شویند
و در میان، توتیای هندی یابند كه داروی چشم را شاید و كس نداند كه آن چگونه در میانِ
گِل آمیخته شده است». )؛ نوع جَشری (67) مانند تكّههای فَسان («مِسَنّ»، سنگ چاقو
تیزكنی) [زِبْر و خشن] است؛ و نوع مَرازِبی [كَذا؛ درست آن، مَرازیبی، جمع واژهی معرّّبِ
مِرزاب به معنای «ناودان» ] كه در طبس به شكل اَنابیب [جمع اُنْبوبه به معنای «لوله»،
«ماسوره» ] میسازند». برای این كار، «گِلی معروف [كذا؛ «طیناً معروفاً» ] را به كورهی
خانه مانندی كه میخهایی [از آن] گِل در آن نصب میكنند، میبَرَند، كوره را آتش میكنند،
و بخار توتیا بر آن قالبها منعقد میشود»؛ (4) به نقل از بُختیشوع بن عبدالله (؟):
«توتیای مَرازبی مانند پوستهی تخم مرغ، سبُك و [از هه توتیاها] بهتر است. »
ابوریحان بیرونی در الجماهر هم اشاراتی
به توتیا دارد، مثلاً در مبحث دَهْنَج: «گفتهاند كه دهنج را به هندی توتیا میگویند
زیرا گمان كردهاند كه از انواع توتیاست»؛ (68) و در ذكر شَبَه (= برنج): «برنج مسی
است كه آن را با تركیب با توتیای ممزوج با مواد شیرین (مانند عسل و شیرهی انگور) زرد
كنند تا شبیه به زر گردد». (69)
6- وصف ابن سینا (370-428) از خودِ توتیا
و سپودیون (در متن چاپی مغلوط: «سقودیون» )، و نه خواص دارویی آن، (70) خلاصهی كوتاه
و بعضاً نادرستی از نوشتههای دیوسكوریدس یا جالینوس است (مثلاً، در تعریف «سقوریون»
[كذا] مینویسد كه همان توتیای «هندی» [یعنی] غُسالَهی توتیاست كه مانند دُرْد در
زیر آبی كه آن را میشوید، جمع میشود»! ). چون ابن سینا تجربه و اطلاع شخصی دربارهی
ماهیت توتیا نداشته، ضمناً نظر سخیف دیگری را در خصوص توتیای «دریایی» تكرار كرده كه
«میگویند در دریا جانوری مدور هست دارای سُمّ شكافتهی («خدج») سِفت كه در دریا میمیرد
و امواج آن را به ساحل میاندازند، و از آن توتیایی به دست میآید كه بسیار لطیف است».
منظور از این «توتیای بَحری/ دریایی» ظاهراً آن جانور خارپوست (71) دریایی بوده است
که به علت مشابهتش با جوجه تیغی/ خارْپشت (در عربی: قُنفُذ) آن را (شاید به تقلید hérisson der mer فرانسوی یا sea urchin انگلیسی) «قنفذ البحر»
یا «خارپشت دریایی» و سپس «توتیا (ء) البحر» نامیدهاند. وجه تسمیهی اخیر شاید این
بوده كه تن این جانور عمدتاً متشكل از پوستهی سخت آهكی كمابیش مدوّری است: پوشیده
از خار؛ چون این خارها بریزند، در جای آنها برجستگیهایی مانند حُباب بر سطح آب دیده
میشود و بدینسان پوستهی آهكی سفید شبیه به پمفلیكس سفیدِ مصعَّدِ دانْ دانِ مذكورِ
دیوسكوریدس میگردد! تنها مطلب نسبتاً جدید در وصف او این است كه همهی انواع توتیا
(«سفید، زرد، سبز، [رنگی] مایل به سُرخی»، و چه «رقیق» و چه «غلیظ») در «بِلاد كرمان»
به عمل میآید.
7- به نوشتهی نصیرالدین طوسی
(597-672) (72) توتیا دو نوع است: معدنی، و «صناعی ... [كه] توتیای نایژه خوانند و
در زمین كرمان میسازند». توتیای معدنی چند جور است: «فیدی»، سبزرنگ، شفاف، كه به شكل
تكههای خُرد در میان ریگهای رودخانهای جاری نزدیك كوه فید در بادیهی عربستان مییابند؛
«توتیاء پیكانك» (؟)؛ «توتیاء دیكلك» (؟)، كه از «دریای هندوستان به موج بیرون میافتد»
(توتیای اخیر شاید همان توتیای دریایی مذكور در بالا باشد)؛ و «نوعی دیگر... به غایت
سفید»، شبیه به نمك، كه «لطیفترین توتیاهاست» (این نوع را مؤلف قاعدتاً میبایست از
نوع «صناعی» و مترادف با «توتیای نایژه» ذكر كرده باشد).
نصیرالدین طوسی اشارات پراكندهی دیگری
هم به توتیا دارد، مثلاً: (در ارتباط با «برنج دمشقی») «توتیا كشته از سرب است، با
مس آمیزشی تمام ندارد»؛ (73) (در مبحث سرب) «توتیا هم در معدن اُسرب تولد كند؛ از بخارِ
اسرب میشود؛ (74) (در مبحث انواع معمولات و ممزوجات» فلزی [= آلیاژها] «برنج/ شَبَه
... از مس و توتیای مدبَّر سازند». (75)
8- مقالهی داود انطاكی (متوفی 1008) در
تذكرهی او، (76) نه فقط چیز تازهای دربارهی توتیا ندارد، بلكه گمراه كننده نیز هست؛
زیرا، علاوه بر توتیای معدنی و مصنوع، انطاكی، به تَبعِ ترجمهی عربی آشفتهی تألیف
دیوسكوریدس، سخن از توتیای «نباتی» (گیاهی) گفته و مطالب او را دربارهی "antispoda" (مذكور در بالا)
تكرار كرده است!
9- حكیم مؤمن تنكابنی هم در تحفة المؤمنین
(تألیف در 1080) (77) تقریباً مطالب انطاكی (و از جمله، اشتباه او دربارهی توتیای
«گیاهی» ) را به فارسی تكرار كرده است. مع ذلك، چند نكتهی كوچك در مقالهی او یافت
میشود، مثلاً: ذكر اصطلاح «توتیای قلم» [یعنی به شكل قلم] مرادف با توتیای «انابیبی»/
«میزابی»؛ بهترین نوع توتیای معدنی «سفید آن [است] و عَدیم الوجود است» (؟!)؛ دربارهی
توتیای «دریاییِ» مذكور ابن سینا، این تفسیر را به نقل از امین الدوله (= ابوالحسن
هِبة الله، مشهور به ابنِ تلمیذ، متوفی 560) ذكر كرده كه «توتیای بحری نیز میباشد
و آن سفید و مُستدیر و شبیه به سنگ ریزه است».
10- بیشتر مطالب محمدحسین عقیلی شیرازی
نیز در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1180)؛ (78) تكراری است، به جز چند موضوع، مثلاً:
اشتباه «توتیای نباتی» را نیاورده است؛ دربارهی توتیای كانی نكتهی جالبی میگوید:
«آنچه به تحقیق پیوسته آن است كه غیرمصنوع نمیباشد»؛ «توتیای سُفالك» و «سنگ بَصْری»
[منسوب به شهر بَصْره در عراق] را هم به عنوان دو مرادف دیگر برای توتیای كرمانی ذكر
كرده و در توجیه «بصری» میگوید «نه از آن جهت كه در بصره به عمل میآورند بلكه [چون]
از كرمان به بصره میبَرند و از آنجا به جاهای دیگر و در ممالك هند»؛ دربارهی توتیای
سبز: «توتیای اَخضر را كه توتیای هندی است از «اِحراقِ ... مِس با زاج سفید (79)
[= سولفات مركّب پُتاس و آلومینیوم] به عمل میآورند» و استعمال آن در بیماریهای چشم
نادر است.
مزیت بزرگ مقالهی عقیلی شیرازی (80) در
وصف مبسوط دو جور كورهی تهیهی توتیا در كرمان است: (1) كورهی بلند دوطبقه كه آن
را بر فراز یك اُجاق یا تنور، برپا میكنند. یا خاك «رُسْت»، «قَلَمها و شِمشها»یی
به اندازهی یك وجب با دو سَرِ اندكی باریك میسازند، خشك میكنند، سپس در آب نمك
«غوطه میدهند»؛ باز آنها را میخشكانند و «در طبقات آن كوره چپ و راست و چلیپا [وار]
خوابانیده میچینند تا اینكه در حین گدازِ سرب [در آن كوره]، دود آن بر آن [قلم ها]
بپیچد و منعقد گردد و ضایع [نشود] ». پس از انعقادِ دود بسیار بر آنها، قلمها و شمشها
را درمیآورند و میشكنند و دودهای منعقد و سِفت شده «مانند انبوبه و سفالك» و قلم
را از آنها جدا میكنند (وجه تسمیه «توتیای قلم» برای توتیای كرمانی از اینجاست)؛
(2) در بالای اجاق، دیگی بلند و سَرْتَنگ میسازند. از پایین تا بالای دیوار آن تنور
سوراخها [یی] برای نصب قلمها و شمشها [ی مزبور] » تعبیه میكنند، و چون دود بسیار
بر قلمها نشست و سِفت شد، قلمها را از سوراخها درمیآورند و به طرز پیشین، تكههای
توتیا را از آنها جدا میكنند. بهترین تكههای بركنده «پارچهها [= قطعهها] و انبوبهای
صُلبِ» به خاك نیامیخته است، كه نرم میسایند و سپس میشویند، «زیرا استعمال [گردِ
توتیای] غیرمغسول جایز نیست».
فرآوری توتیا در كرمان قدیم
گرچه امروزه «توتیا» (با ماهیت چندگانهی
آن و با این نام) مصرفی دارویی یا صنعتی در ایران ندارد، اما اشارات عدید مذكور به
توتیای كرمانی و به نیكویی انواع لولهای و قلمی و تیلهای («سُفالك») آن و همچنین
وصف اخیر عقیلی شیرازی از كورههای گداز سرب در كرمان اهمیت فرآوری توتیا را در این
ولایت تا حدود نیمهی دوم سدهی هجدهم میلادی مینمایاند (قس دو پزشك و داروشناس اروپایی
و ضمناً معلم در دارالفنون ناصری، دكتر پولاك (81) اتریشی [1865 میلادی] و دكتر شلیمَر
(82) هُلندی [1874 میلادی] كه هیچ ذكری از استحصال و استعمال توتیا در ایران نكردهاند).
اما در گذشتهی دورتر، علاوه بر آثار عدید بازمانده از آن كورهها، (83) چندین تن از
جغرافیانگاران شرقی و سیاحان اروپایی به رونق این كورهها و رواج ساخت توتیا در كرمان
(به ویژه در كو(ه) بنان) اشاره كردهاند، از جمله:
1. ابن فقیه همدانی (سدهی سوم) در مختصری
كه از كتاب البُلدان او بازمانده: (84) «شهر دَمنْدان [كذا] در كرمان: در آن كانهای
زر و سیم و آهن و مس و نوشادر و صُفْر [= برنج] هست». (85)
2. ابوعبدالله مقدّسی (سدهی چهارم)؛
(86) وصف اغراق آمیزی از فراوانی توتیا كرده است: «در آن [= كرمان] توتیا مانند زُلال
[آب صاف و روشن] بر مَرازیب [ناودانها] جاری است؛ (87) «از ویژگیهای این كوره [شهرستان،
ناحیه] توتیای مرازیبی است، و تسمیهی مرازیبی از این جهت است كه سفالهایی بزرگ مانند
انگشتان میسازند و سپس توتیا را بر آنها میریزند؛ توتیا به آنها میچسبد و به شكل
مرازیب درمیآید. من دیدم كه آن را از كوهها جمع میكنند. كورههای دراز عجیبی ساختهاند
كه آن را، همچنان كه آهن تصفیه مییابد، تصفیه میكنند. من این را جز در روستاها ندیدم».
(88) حمدالله مستوفی قزوینی در بخش جغرافیایی نُزهَة القلوب (تألیف در 740)؛ (89) درازای
سفالهای انگشتْ مانندِ مزبور را «یك گَز» (كذا؛ «به شكل میل به طول یك گز» ) نوشته،
اما آل طه (90) گزارش كرده كه در بازماندهی فراوان قلمها یا میخهای سفالی مزبور
در اطراف كورههای قدیم استحصال توتیا، این «میل»ها/ میخها به درازای دَه تا سی سانتیمتر
و به قطر 3/52 سانتیمتر دیده میشوند.
3. یاقوت حَمَوی (575-626) در مُعجم البلدان
(91) چنین نوشته: [كو(هْ) بَنان] از روستاهای كرمان است. از مردی كرمانی شنیدم كه در
آنجا و در روستای دیگری به نام بَهاباذ [؟] توتیا كه به همهی جهان میبَرند، ساخته
میشود.»
4. ظاهراً قدیمترین اروپایی كه تهیهی
توتیا در كو(ه) بنان را ذكر كرده ماركو پولو، سیاح معروف ونیزی (1254-1324 میلادی)،
است، كه در روزگار فرمانروایی قوبْلای قاآنِ مغول در چین (658-693/ 1260-1294) از راه
ایران و آسیای مركزی نزد او رفت. پولو در سفرنامهی خود (92) در وصف كو(ه) بنان (به
املای او: Cobinan)
چنین نوشته: «در شهر بزرگ [كذا] » كوه بنان، علاوه بر «آینههای فولادی بسیار بزرگ
و زیبا، توتیا (كه چیز بسیار خوبی برای چشمهاست) و اِسْپودی (93) [= سپودُس مذكور
در كتاب دیوسكوریدس] نیز تهیه میكنند. [به این منظور]، آنها ... رَگهای از خاك
[= سنگ یا تركیب كانی] مخصوصی را كه دارای كیفیت مطلوب است در كورهی بزرگ مُشتعلی
كه در بالای آن یك شبكهی آهنی تعبیه میكنند، میگذارند. دود و رطوبتی كه از [گُدازش]
خاك مذكور برمیخیزد به آن شبكه میچسبد» [قس با میخها و میلههای سفالی موصوف در
دیگرِ آثار]. این دودِ منعقد و متحجّرشده توتیاست، «در صورتی كه فضولات بازمانده از
اِحراق، اسپودی است».
افسر فاضل و پژوهشگر انگلیسی، ژنرال هاوتم-
شیندلر (94)، كه سفرهایی در ایران نیز كرده بود، در 1881/1298 در شرح مسیر خود در كرمان،
در ارتباط با وصف ماركوپولو از كو(ه) بنان و توتیای آن، از جمله، چنین نوشته است:
«نام توتیا به عنوانِ گردی برای بیماریهای چشم (95) اكنون [دیگر] در كرمان به كار
نمیرود. این واژه اگر تنها [یعنی بی ذكر صفتی] به كار رود به معنای سولفاتِ مس است،
كه در جاهای دیگر ایران به آن كاتِ كبود میگویند. توتیای سبز سولفاتِ آهن است، كه
زاجِ سیاه نیز خوانده میشود. یك تكه توتیای زرد كه به من نمودند، alum بود، كه عموماً به
آن زاج سفید میگویند، و یك تكه توتیای سفید ظاهراً قطعهای از یك سنگ كانی رُستی/
رُسی (96) روی بود. خاكی كه به نوشتهی ماركوپولو در كوره میریختند، محتملاً یكی از
این مواد بوده است. (97)
لوكلر (98) در 1877 در تعلیقات خود بر
ترجمهی فرانسوی الجامع (99) ابن بیطار (100) چنین گواهی كرده كه «امروزه عربها نام
توتیا را به طور اخص به سولفاتهای روی، مس، آهن اطلاق و اینها را با صفتی دالّ بر
رنگِ آنها تفكیك و تشخیص میكنند؛ [بدین سان] واژهی توتیا تقریباً به معنای زاج
(101) است». رنو و كولن نیز در 1934 این تبدل مفهوم توتیا از اكسید روی به انواع زاج
را در «دورهی جدید» در كشورهای عربی زبان شمال افریقا تأیید كردهاند. (102)
توتیا و سُرمه
اشتباه دیگری هم- خَلط توتیا و سُرمه-
به ابهام دربارهی ماهیت توتیا افزوده است. این اشتباه در ایران به مآخذی مانند لغت
نامهی دهخدا (و فرهنگهایی كه وی ذكر كرده، در مقالهی «توتیا» ) نیز سرایت كرده است.
سُرمه (103) (در عربی اِثْمِد یا كُحْل) عنصر فلزآسای (104) آنتیموان (105) (sb) است، كه در چشم پزشكیِ
قدیم آن را دارای بعضی خواص درمانی توتیا میدانستند و نیز زنان آن را برای آرایش
(سیاه كردنِ) (لبه های) پلكهای چشم و مژگان به كار میبردند و شاید هنوز هم در بعض
كشورهای عربی و اسلامی به كار میبرند.
خواص درمانی توتیا
الف) در چشم پزشكی.
خواص و سودهای دارویی عدیدی كه، به ویژه
در درمان بَسی بیماریهای چشم، به توتیا نسبت دادهاند، برحَسَبِ طب جالینوسی، ناشی
از «طبع» آن است: «سرد در درجهی اول و خشك در درجهی دوم»، (106) یا «سرد و خشك در
درجهی دوم» (به تشخیص حُنین بن اسحاق)، (107) یا «سرد و خشك به درجهی سوم».
(108) به علت این «طبع» ، « قوّهی» توتیا «قَبض» و «تبری» است (109) و، در نتیجه،
«فعل» (كُنش) اصلی آن «تجفیف» (خشكانندگی) است. (110) دربارهی چند و چون این خشكانندگیِ
توتیا، توضیحاتی این چنین مییابیم: قبض/ قابضیت توتیایی كه با خَمر شسته شود بیش از
آن است كه با آب بشویند. (111) به نوشتهی جالینوس، خشكانندگی توتیای شسته بیش از هر
خشكانندهی دیگری و [در عین حال] بی لَذْع («سوزانندگی، گزندگی» ) است؛ «كنش توتیای
شسته خشكاندن رطوبتهای جاری [از سَر] به چشمان و منع از نفوذ آنها به خودِ طبقات چشم
است ...»؛ همچنین «توتیا را به شیافات [جمع شیاف (112)= داروی چشمی مركّب] میافزایند
كه برای درمان ریزش مواد [= رطوبات] به چشم و درمان نفّاخات [= ورمها، بادكردگیها]
و ریشهای حادث در چشم به كار میروند». (113) علی بن عیسی، معروفترین كَحّال (چشم
پزشك) عرب (نیمهی اول سدهی پنجم)، كه تذكرة الكحّالین او عمدتاً مبتنی بر نوشتههای
جالینوس و حنین است، با تلخیص مطالب این دو دربارهی توتیا به مفهوم اعم، سه گونه توتیا
و خواص آنها را به ایجاز چنین ذكر كرده است: (114)
«توتیای محمودی كه مُیَبِّس (خشكاننده)
است ...؛ توتیای حشری [كذا؛= جَشْری]، (115) كه كنشش قویتر از آنِ محمودی است؛ و كانی،
كه سَیَلانِ [رطوبات مذكور به چشم] را بند میآورد و دَمْعَه (116) (= آبریزش چشم)
را خشك میكند. »
سپس بعض حكیمان دورهی اسلامی گاهی در
چشم پزشكی فرا رفته سودمندی توتیا را به طور كلی برای تقویت «روحِ باصر/ روح البَصَر
(117) » یاد كرده اند، مثلاً: توتیا برای تقویت چشم نیك است؛ (118) چشم را قوی گرداند
و بَصَر تیز كند ... و تاریكی از چشم ببَرد»، (119) «توتیای شسته صحت چشم را حفظ میكند».
(120)
«اگر توتیا موجود نباشد، بَدَلِ آن [فقط
در چشم پزشكی؟] هم وزن آن شادَنا [كذا؛= شادَنَه، شادَنج (121) ] یا نیم وزنِ آن توبال
(122) (خُردههای فلز تافته كه به وقت كوفتن میریزند است)»؛ محتملاً در اینجا توبالِ
آهن منظور است كه آن را نیز «خشكاننده، قابض و سودمند برای ریشهای بد(خیم)» دانستهاند.
(123)
گفتنی است كه در چشم پزشكی قدیم، توتیا
نه منفرداً بلكه معمولاً در تركیب با چند(ین) مادّهی دیگر- در تركیباتی معروف به
«شیاف» یا «كُحْل» (در جمع، اَكحال) (124)- به كار میرفته است، كه نمونههای آنها
در قَرابادینها (125) (كتابهای حاوی دستورها یا فرمولهای داروهای مركّب) یا در بخشهای
چشم پزشكی در تألیفات عمومیتر پزشكی فراوان است. چند تا از قدیمترین آنها را به عنوان
مثال در اینجا به اختصار ذكر میكنیم:
1) نسخهی شیافی از جالینوس، سودمند برای
بُثور (جمع بَثْر، «جوش» (126) )، ریشهای غایر (گودشده) و پلید، پاره شدگی قرنیه،
ریمِ پنهان در چشم (127)، چشم درد شدید، موسرج (= خروج عِنبیه (128)، درد شدید در چشم،
و برای زدودنِ آثار باقیمانده از ریشها: قلیمیای سوخته و شسته: 16 مثقال؛ سُرمهی
سوخته و شسته: 12 مثقال؛ نشاسته: 2. مثقال؛ سُرب سوختهی شسته، كتیرا، و گِل سامُسی
(129)، از هر یك: 8 مثقال. همهی این اخلاط را با آب بكوبید... »؛ (130) (2) «كُحلی
برای حفظ صحت چشم» از ثابتبن قُرَّهی حَرّانی: (131) «تركیب توتیا یا اقلیمیای زر
یا سرمه با آب هَلیله، آب سُماق، آبغوره و، برای افزایش تیزبینی چشم، افزودن مَرزنگوش
و اندكی مُشك و كافور به آن آبها»؛ (3) نسخهی شیافی برای روشنی چشم و تقویت بینایی
از اَفراباذین یعقوب بن اسحاق كِنْدی: مثقال». (132) «توتیا، 2 مثقال؛ هَلیلهی زرد،
1 مثقال؛ «فلفل سفید» و صمغ عربیِ نیكو، از هر یك
ب) در بیماریهای دیگر.
خواص و سودهای دیگری هم به توتیا نسبت
دادهاند، كه دشوار میتوان آنها را ناشی از طبیعت سرد و خشك و خاصیت تجفیف مذكورِ
توتیا دانست. به هر حال، این خواص و كنشها هم به نوشتههای دیسكوریدس و جالینوس بازمیگردد،
از جمله: به عقیدهی دیوسكوریدس، توتیا در زخمهای غایر [در چشم؟] گوشت میرویاند
( «تَملأ/ یَملأ القُروحَ لَحماً» ). (133) به نوشتهی جالینوس، توتیا به علّت قوّهی
خشكانندگی شدیدش، «برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث [بدخیم؟] سودمند است،
[از جمله،] ریشهای مقعده، نَره و زِهار». (134) این خواص اخیر را بعض مؤلفان سپسین
نیز كمابیش تكرار كردهاند (135) و دیگر این كه نوشتهاند كه «پاشیدن سنگ كوبیده [یا
گَردِ] توتیا بر چیزهای بدبو، بوی بد را رفع میكند»، (136) یا توتیا گَندِ بغل را
میزداید. (137)
در روزگار ما، اكسید روی (Zno)، علاوه بر مصارف عدید
صنعتیِ آن، گردِ نابی سفید یا اندكی زردش در استعمال بیرونی در پزشكی به عنوان مادّهای
قابض و محافظ (138) به صورت پُماد یا كِرِم موضعی در عوارض پوستی گوناگون به كار میرود.
(139)
توتیا در ادب فارسی
اشارات بسیاری در شعر به سودمندی توتیای
سوده برای درمان چشم درد و برای تقویت بینایی ولی بیشتر بر سبیل مَجاز (هم توتیا هم
چشم و هم بینایی مجازی) یافت میشود، مثلاً: «مرا چشمْ درد است و خورشید خواهم/ كه
از زحمت توتیا میگریزم [یعنی از رنج تهیهی «كُحلها» و «شیافها»ی توتیا و مالیدن
یا كشیدن آنها با میلهی مخصوص بر چشم دردگین]؛ (140) «چشم مخالفان را چونان شكسته
خاری/ چشم موافقان را چون سوده توتیایی»؛ (141) «همه دردِ چشم تو شد هستی تو/ شو از
نیستی توتیایی طلب كُن»؛ (142) «دیدهی سر را اگر سُرمه ببخشد فروغ/ كوری دل را چه
سود مِكْحَلهی توتیا؟ » (143) در این استعمالهای مجازی، «چشم» یا «دیده» معمولاً
به صورتِ «اضافهی استعاری»- مثلاً، «چشم خِرَد»، «چشم بَخت»، «چشمِ جان» و «چشمِ دل»-
به كار رفته است. مثلاً: «مَر چشم خِرد را ِ عِلم بهتر/ای پور پدر، هیچ توتیاء نیست»؛
(144) «هركه را چشمِ بخت خیره شود/ خاك پای تو توتیا باشد»؛ (145) «كسانی كه پوشیده
چشمِ دلند/ همانا كزین توتیا غافلند» (146). سپس، همچون در بیت اخیر، بر سَبیل اغراق
شاعرانه، گاهی «خاكِ پا/ قَدَم»، «خاكِ دَر» یا «خاكِ راه» ممدوح (مخدوم یا محبوب)
را در روشنی بخشی به دیدگان، به توتیا تشبیه كردهاند، مثلاً: «چشم حَورا چون شود شوریده،
رضوانِ بهشت/ خاك پایش توتیای دیدهی حَورا كُنَد»؛ (147) «گر دَهَد دستم، كَشَم در
دیده همچون توتیا/ خاك راهی كان مشرَّف گردد از اقَدام دوست»؛ (148) گر آب دیده [=
عارضهی كاتاراكت (149) در عدسی چشم] تیره كُنَد دیدهی مرا/ این دیده را ز خاك دَرَتْ
توتیا كنم». (150)
پینوشتها:
1. tutty (انگلیسی)، tutie (فرانسوی)
2. calcination
3. sublimation
4. ore (انگلیسی)
5. blende
6. calamine
7. silcate
8. smithsonite
9. brass (انگلیسی)
10. Laufer
11. لاوفر، 1919، ص 512.
12. چاپ روسكا (Roska)، 1912، ص 120: «نَعْت حجرالتوتیاء».
13. در متن، ص 93، موسوم به «لوقا بن اسرافیون».
14. تذكرهها و دیگر منابع قدیم دربارهی
او خاموشاند؛ دربارهی احتمال خلط او با كسان دیگر ر. ك. مقدمهی روسكا، ص 45 و بعد.
15. ر. ك. مقالهی «ابن سرابیون» در د.
اسلام، چاپ دوم، و دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
16. Dioscorides
17. كتاب الحشائش ...، ص 401-403: «سفودیس [كذا]
و هو صنفٌ مِن التوتیا».
18. طبری، ص 409.
19. حكیم مؤمن، ص 221.
20. عقیلی علوی شیرازی، ص 279.
21. wulff
22. وولف [1966]، ص 12، پانویس 74.
23. Renaud & Colin
24. رنو، و كولن، 1932، شرح بر تحفة الأحباب،
ش 403، ص 174.
25. pompholix
26. دربارهی این «حبابها» ر. ك. وصف دیوسكوریدس
در ادامهی همین گفتار.
27. Meyerhof
28. مایرهوف، 1940؛ شرح بر ابن مَیمون (Maïmonide/
Maimonides)،
ش 382، ص 191.
29. لیوی (Levey) [1966]. در تعلیقات خود بر
اَقراباذینِ یعقوب بن اسحاق كندی [ص 250] این نكتهی اخیر مایرهوف را كه توتیا واژهای
سریانی مأخوذ از توتاست، نامُسلّم دانسته است.
30. بیرونی، 362-440؛ مقالهی «توتیا»،
الصیدنة، ش 225، ص 154-155.
31. Webster"s third new
international dictionary of the English language
32. پلتس (plats)، همین واژه، ص 310، مونیر- ویلیامز (Monier- Williams) ، ص 450.
33. نیز ر. ك. رسالهی دكتری فریبرز مُعطّر
[1971] دربارهی مفردات پزشكی (Materia medica) اسماعیل جُرجانی، كه معطّر [ص 300-301] منشأ
واژهی توتیا را، بیاستدلال، هندی دانسته است.
34. لاوفر، ص 511-515.
35. “green or blue vitriol”
36. sulfate ferreux (فرانسوی)، ferrous sulphate (انگلیسی)
37. لاوفر، ص 511-515
38. وولف، ص 12-13.
39. دربارهی ماهیت «خار صینی= zinc ر. ك. مثلاً، الجماهر
ابوریحان بیرونی، و شرحهای یوسف الهادی بر آن، ص 423-425، و دائرة المعارف بُستانی،
مقالههای «زِنك» و «توتیا» این واژهی متروك در فارسی، هنوز در عربی به عنوان معادلِ
zinc اروپایی و مترادف
با زِتك [معرّب همین واژه] به كار میرود.
40. Mackenzie
41. Nyberg
42. Paracelsus
43. "a bastard from of copper"
44. ر. ك. مقالهی "zinc" در بریتانیكا،
1971، و در «واژه نامه بزرگِ دانشنامهای لاروس» (Grand dictionnaire
encyclopédique Larousse).
45. kadmeia (= Cadmia لاتینی)
46. zinc carbonate/sulfate
47. ترجمهی عربی، همان جا، و نیز به نقل ابن
بیطار، ج1، ص 143-145؛ ترجمهی قدیم انگلیسی [1655]، ص 624-626.
48. جالینوس، در فی الأدویة المتفردة،
ترجمهی حنین بن اسحاق؛ ترجمهی انگلسی مقالهی مربوطه در شروح د. یول (yule) در ترجمهی سفرنامهی
ماركوپولو، ج1، ص 126.
49. بسنجید با وصف وولف [ص 125] از استحصال
توتیا در روزگار نو در كرمان: «برای به دست آوردن توتیا، كالامینِ (calamine) خوب ساییده را با
زغال و دانههای مس (“granulated copper”) در بتوتههایی میگذارند و سپس حرارت میدهند. روی فلزیای كه بدینسان
با زغال [فروزان] احیا میگردد (“redued”)، بخار میشود اما ظاهراً سپس در بوتههای سربسته با مس درآمیخته
به شكل [آلیاژ] برنج درمیآید».
50. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل
«بَدَل».
51. در ترجمهی اصیل انگلیسی، ش 86، ص
626-627، با عنوان "Antispoda"، كه در انگلیسی آن را به معنای «خاكسترهایی كه به جای سپودیون
میتوان به كار بُرد» تفسیر كردهاند.
52. مثلاً ر. ك. وصف داوود انطاكی و حكیم
مؤمن تنكابنی در ادامهی همین گفتار.
53. ابن میمون قرطبی، متن عربی، ش 382،
ص 40.
54. همان، ش 342، ص 37.
55. مایرهوف، شرح بر ابن میمون، ش 342،
ص 171.
56. كتاب الأحجار، ص 120.
57. دربارهی خواص این گونهها در این
كتاب ر. ك. ادامهی همین گفتار.
58. دُزی (Dozy)، واژهی «توتیا»].
59. شهمردان بن أبی الخیر، ص 270.
60. موفّق هِروی، كتاب الأبنیة ...، ص
82.
61. ر. ك. توضیح نادرست و گمراه كنندهی
ویراستار این كتاب، احمد بهمنیار، ص 82، پانویس 4: «توتیا، معرّب دودیا، ... دارویی
است كه از قلعی و سرب یا از مس سازند»!
62. ابوریحان بیرونی، الصیدنة، همان جا.
63. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل
«بیرونی، ابوریحان، بخش 5: كانی شناسی».
64. malachite
65. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «تاتوره».
66. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل
«جابربن حیّان».
67. ابن بلخی، ص 127.
68. ابوریحان بیرونی، الجماهر، ص 313.
69. همان، ص 429.
70. ابن سینا، در القانون، چاپ ادوار قَش،
ج1، كتاب دوم، ص 752-753.
71. echinoderm (انگلیسی)
72. نصرالدین طوسی، ص 172-173.
73. همو، ص 213.
74. همان، ص 218.
75. همان، ص 227؛ نیز ر.ك. عَرایس الجواهر
تألیف ابوالقاسم عبدالله كاشانی در 700، كه انواع توتیای مذكور در آن برگرفته از تألیف
نصیرالدین طوسی است.
76. داوود انطاكی، ص 142-143.
77. حكیم مؤمنی تنكابنی، ص 221-222.
78. عقیلی شیرازی، ص 279-280.
79. alum (انگلیسی)
80. همان جا.
81. Jakob Eduard Polak
82. Schlimmer
83. ر. ك. آلِ طه، ص 54، كه در 1375 ش، موقعیت
جغرافیایی چهار كورهی متروك را ذكر كرده است.
84. ابن فقیه همدانی، ص 206.
85. یاقوت حموی، ج2، ص 600 توتیا را نیز
از محصولات كانیِ دَمَنْدان ذكر كرده است.
86. مقدسی، در فصل «اقلیم كرمان».
87. همو، ص 459.
88. همان، ص 470.
89. حمدالله مستوفی، ص 205.
90. آل طه، ص 56 با ارائهی تصویری و تصویر
دیگری در ص 57.
91. یاقوت حموی، ج4، ص 316، تحت عنوان
نادرست «كوبَیَان/ كوكیان».
92. پولو، ترجمهی انگلیسی یول با با شرحهای
همو و كوردیه (Cordier)،
ج1، ص 125.
93. espodie
94. A. Houtum- Schindler
95. collyrium
96. argillaceous
97. هاوتم- شیندلر، به نقل كوردیه، به شرح بر
سفرنامهی پولو، ج1، ص 126.
98. Leclerc
99. Tratié des simples
100. لوكلر، ج1، مقالهی «توتیا» ، ص 325.
101. vitriol
102. تفسیر بر ترجمهی فرانسوی مقالهی بسیار
كوتاه «توتیا» در تُحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
103. kohl (انگلیسی)
104. metalloid
105. antimoine (فرانسوی) antimony (انگلیسی)
106. به عقیدهی جالینوس، به نقل عقیلی
شیرازی، ص 280؛ همچنین در القانون ابن سینا، ج1، كتاب دوم، ص 753.
107. به نقل همو، همان جا، ر. ك. هروی،
ص 82، كه درجهای برای سردی و خشكی آن ذكر نكرده.
108. جُرجانی، در ذخیره، ص 336؛ ولی «سرد
به درجهی اول و خشك به درجهی دوم»، در الأغراض، ص 635.
109. دیوسكوریدس، ترجمهی اصطفن و حنین،
ص 402.
110. دیوسكوریدس، همان جا.
111. دیوسكوریدس، همان جا، و با تصرفی
در ترجمه، به نقل ابن بیطار، همان جا.
112. eye- salve
113. به نقل ابن بیطار، ج1، ص 145؛ به نقل رازی،
ج20، ص 194-196: « ... مانع از نفوذ رطوبتِ زایدهی مُحتَقَن در رگهای چشم به خودِ
طبقات چشم میگردد».
114. علی بن عیسی كحّال، ص 352.
115. ر. ك. تبلیغات زریاب بر الصیدنة بیرونی،
ص 155، پانویس 4.
116. epiphora
117. “visual spirit”
118. رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا.
119. هروی، همان جا.
120. علی بن عیسی كحّال، همان جا.
121. hematite (انگلیسی)
122. battitures (فرانسوی)
123. ر. ك. مثلاً، علی بن عیسی كحّال،
«توبال الحدید» همان جا؛ اما ر. ك. انطاكی، ص 143: «بدل آن مَرقَشیثا (marcasite) (انگلیسی) یا اقلیمیا
یا شَبَه (lithos gagátes) (یونانی)؛ jet (انگلیسی) یا نیم وزن آن توبال مس است».
124. collyrium (انگلیسی)
125. medical formulary
126. pustule
127. hyrpopyon (انگلیسی و یونانی)
128. prolapse of the iris
129. Samian clay
130. به نقل حنین بن اسحاق، ص 213.
131. ثابت بن قُرَّه، 221-288، ص 42.
132. كندی، متن عربی با ترجمهی انگلیسی
م. لیوی، ص 170-171.
133. در ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402:
«یملأ وحَ العَین» در نسخهی خطی كاخ گلستان برگ [381] به اصطلاح، «دارای قوه مُغریه/
مُلحمه» (glutinous, flesh- producing) است.
134. به نقل رازی و ابن بیطار، همان جاها،
ر. ك. هروی، همانجا: «ریشهای سرطانی و هر ریشی زشت را سود كُند [چون] ریش چشم و [نره]
مقعده و عانه» و علی بن عیسی كحّال، همان جا: «توتیای محمودی ... برای ریشهای سرطانی
و دیگر ریشهای خبیث سود دارد».
135. مثلاً ر. ك. حَلَبی، ص 449؛ حكیم
مؤمن و عقیلی شیرازی، همان جاها.
136. كتاب الأحجار منسوب به ارسطو، ص
120.
137. «قاطعةٌ لِلصُنان»؛ رازی، به نقل
ابن بیطار، همان جا؛ ر. ك. هروی: «بوی كَش بِبَرد» برای مصارف دارویی دیگر توتیاهای
گوناگون به فارسی ر. ك. عقیلی علوی شیرازی، همان جا.
138. protectant (انگلیسی)
139. «ر. ك. فرهنگ مصور پزشكی دُرلند»
(Dorland’s
illustrated medical dictionary) ، ذیل "zinc".
140. خاقانی، ص 228.
141. فرّخی سیستانی، در وصف یكی از ممدوحان
خود، ص 363.
142. خاقانی، ص 795.
143. فیضی هندی [دَكَنی]، سدهی دهم؛ به
نقل دهخدا، مِكحَلَه: میله یا ابزار مالیدن «كُحْل».
144. ناصرخسرو، ص 116.
145. مسعودِ سعد سلمان، ص 93.
146. سعدی، ص 94؛ در داستانی كه عنایت
و بخشش كوری به درویشی مستحق، همچون توتیایی اعجازگر، بینایی را به آن كور بازمیگرداند.
147. منوچهری، ص 25.
148. حافظ، ج1، ص 142.
149. cataract (انگلیسی)
150. مسعود سعد سلمان، ص 345.
منابع تحقیق:
بابك آل طه، «توتیا و صنعت تهیهی آن در
كوهبنان»، فصلنامهی كرمان، ش 20 و 21 (بهار و تابستان 1375).
ابن بلخی، فارس نامه، چاپ گی لسترنج و
رینولد آلن نیكلسون، لندن 1921، چاپ افست تهران 1363 ش.
ابن بیطار، الجماع لمفردات الادویة و الاغذیة،
بولاق 1291، چاپ افست بغداد [بی تا].
ابن سینا، القانون فی الطب، چاپ ادوار
قش، بیروت 1987/1408.
ابن فقیه، مختصر كتاب البلدان، چاپ دخویه،
لیدن 1885، چاپ افست 1967.
ابن میمون، شرح اسماء العقار، چاپ ماكس
مایرهوف، قاهره، 1940.
ابوریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر،
چاپ یوسف الهادی، تهران 1374 ش.
___، كتاب الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب،
تهران، 1370 ش.
داوودبن عمر انطاكی، تذكرة اولی الالباب
و الجامع للعجب العجاب، چاپ علی شیری، بیروت 1991/1411.
پطرس بستانی، كتاب دائرة المعارف، بیروت
1876-1900، چاپ افست [بی تا].
یاكوب ادوارد پولاك، سفرنامهی پولاك،
ترجمهی كیكاووس جهانداری تهران 1361 ش.
ثابت بن قُرّه، كتاب الذخیرة فی علم الطب،
چاپ صبحی، قاهره 1928.
اسماعیل بن حسن جرجانی، ذخیرهی خوارزمشاهی،
چاپ عكسی از روی نسخهای خطی، چاپ علی اكبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش.
__، كتاب الأعراض الطیّّبة و المباحث العلانیة،
عكس نسخهی مكتوب در سال 789 هجری محفوظ در كتابخانهی مركزی دانشگاه تهران، تهران
1345 ش.
شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز
ناتل خانلری، تهران 1362 ش.
محمد مؤمن بن محمد زمان حكیم مؤمن، تحفة
حكیم مؤمن، تهران [؟ 1402].
خلیفة بن ابی المحاسن حلبی، الكافی فی
الكحل، چاپ محمدظافر وفائی و محمد رواس قلعه جی، بیروت 1995/1415.
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین
نوائی، تهران 1339 ش، 1362ش.
حنین بن اسحاق، كتاب العشر مقالات فی العین،
چاپ ماكس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت [بی تا].
بدیل بن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاء الدین
سجادی، تهران 1368 ش.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی
حداد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر كاظم
موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش-.
علی اكبر دهخدا، لغت نامه، زیر نظر محمد
معین و جعفر شهیدی، تهران 1377 ش، 16 ج.
دیوسكوریدس، كتاب الحشایش دیسقوریدوس،
نسخهی خطی كتابخانهی كاخ گلستان، ش 2251.
___، هیولی الطّب فی الحشائش و السموم،
ترجمهی اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس،
تطوان 1952.
محمدبن زكریا رازی، كتاب الحاوی فی الطب،
حیدرآباد دكن 1374-1390/ 1995- 1971.
مصلح بن عبدالله سعدی، بوستان سعدی، سعدی
نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش.
شهمردان بن ابی الخیر، نزهت نامهی علائی،
چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش.
علی بن سهل طبری، فردوس الحكمة فی الطب،
چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928.
محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی،
مخزن الادویه، كلكته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش.
علی بن عیسی كحّال، تذكرة الكحّالین، چاپ
غوث محیی الدین قادری شرقی، حیدرآباد دكن 1383/1964.
علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان چاپ
محمد دبیرسیاقی، تهران، 1371ش.
عبدالله بن علی كاشانی، عرایس الجواهر
و نفایس الاطایب، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش.
مسعود سعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشید
یاسمی، تهران، 1362 ش.
محمدبن احمد مقدسی، كتاب احسن التقاسیم
فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن 1877، چاپ افست 1967.
احمدبن قوص منوچهری، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی،
تهران 1363 ش.
ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی
محقق، تهران 1368 ش.
حمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخ نامهی
ایلخانی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1362 ش.
موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة،
تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردكانی، تهران 1346 ش، 1371 ش.
یاقوت بن عبدالله یاقوت حموی، كتاب معجم
البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایبزیگ 1866-1873، 5 ج، چاپ افست تهران 1965، 6 ج.
Aristoteles, Das Stinbuch,
ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912.
Pedanius Dioscorides, The
Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford
1934.
Dorland’s illustrated
medical dictionary, 26th ed.,Philadelphia 1984.
Reinhart Pieter Anne Dozy,
Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr. Beirut 1981.
Encyclopaedia Britiannica,
Chicago 1971.
The Encyclopaedia of Islam,
new ed., Leiden: Brill, 1960,s. v. “Ibn sarābiyūn” (by s. Maqbul Ahmed)
Grand dictionnaire
encyclopédique Larousse, Paris 1982-1985.
Ibn Baytār, Traité des
simples, tr. Lucien Leclere, Paris 1877-1883.
Ya’qūb b. Ishāq Kindī, The
medical formulary or Arābā dh īn of al-kindī, ed. & tr. Martin Levey,
Madison 1966.
Berthold Laufer, Sino-
Iranica …, Chicago 1919, repr. Taipei 1967.
David N. MacKenzie, A
concise Pahlavi dictionary, London 1971.
Fariborz Moattar, Ismā’īl
Ğorğāni und seine Sir Bedeutung für die iranische Heilkunde inbesonders
pharmazie …, Marburg 1971.
Moiner Monier- Williams, A
SansKrit- English dictionary, ed. E. Leumann et al., Oxford 1979.
Henrik Samuel Nyberg A
manual of Pahlavi, Wiesbaden 1964-1974.
John T. Plats, A dictionary
of urdū, classical Hindi and English, Oxford 1982.
Marco Polo, The book of Ser
Marco Polo the Ventiean concerning the kingdoms and marvels of the East,
translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. By Henry
Cordier, 1903-1920, repr. London 1975.
J. L. Schlimmer,
Trminologie medico- pharmaceutique et anthropologique: francaise- persone
Litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970.
Tuhfat al-ahbāb (Glossaire
de la matière medicale marocaine), ed. & tr. H. p. J. Renaud & G. s.
Colin, Paris 1934.
Webster’s third new
international dictionary of the English language: unabridged, ed. Philip
Babcock Gove, Springfield, Mass, 1981.
Hans E. Wulff, The
traditional crafts of Persia, Cambridge, Mass, 1966.
منبع مقاله :
هوشنگ اعلم ... [و دیگران]؛ (1391)، تاریخ
پزشكی در ایران و تمدن اسلامی (2)، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول