رطب
بضم راء مهمله و فتح طای مهمله و بای موحده
ماهیت آن
خرمای تازه است و نسبت آن بخرما مانند نسبت میوه های تازه است بخشک
آن
طبیعت آن
در اواسط دوم کرم و در اول تر
افعال و خواص آن
مداومت خوردن آن با مغز بادام بغایت مسمن بدن و محرک باه و مقوی
کرده و کمر و ملین طبع و سائر خواص آن در تمر مذکور شد مضر دندان و چشم و حنجره و صوت
اکثار خوردن آن مصدع مصلح آن کاهو با سرکه و خیار و سکنجبین است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
رطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت
فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی
، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه
و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغات ).خرمای تر. (منتهی الارب ). خرمای تازه
و نورس . رِطاب . (فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاحب ذخیره خوارزمشاهی آرد: گرم بود در دویم و تر بود در اول
و گویند حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هر چه حلاوت وی زیادت حرارت وی زیادت بود
و رطب معده سرد را نیکو بود و منی بیفزاید
و طبع را نرم کند و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره
و آواز و خونی که از وی حاصل شود بد باشد و زود متعفن شود و مصدع بود مولد سده و مصلح
بادام و خشخاش بود که با وی بخورند و بعد از آن مغز کاهو و خیار به سرکه و اسکنجبین
بخورند. (از ذخیره خوارزمشاهی ). خرمای تازه
است و نسبت آن به خرما مثل نسبت به میوه های تازه است به خشک آن . و مداومت او با بادام
به غایت مسمن و محرک باه و مقوی گرده و کمر است . (از تحفه حکیم مومن ). رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 173 شود
///////////
رطب
گرم بود در دوم و تر بود در اول و گویند
حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هرچه حلاوت وی زیادت بود حرارت زیاده بود و اسحق گوید
گرم و تر است در دوم و غذای وی زیادت از غذای بسر بود و بهترین آن چینی بود و هیرون
و بعد از آن زرد و رطب نفح در شکم پیدا کند مانند انجیر تر و مثال انجیر تر و خشک همچون
رطب و خرما بود و رطب معده سرد را نیکو بود و منی بیفزاید و طبع نرم دارد سردمزاج را
و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره و آواز و خونی که
از وی حاصل شود بد بود و زود متعفن شود و مصدع بود و مولد سدّه و مصلح وی بادام و خشخاش
بود که با وی بخورند بعد از آن مغز کاهو با خیار بسرکه یا سکنجبین بخورند
اختیارات بدیعی
خرما
35. در
مدارک چینی مربوط به خرما Phoenix dactylifera) دو نکته مهم آمده که از
لحاظ علمی شایان توجه است: نخست نقش چین
در پراکنش جغرافیایی این درخت در دوره باستان، و دوم کوششی گذرا برای خو دادن آن
به آب و هوای چین. این درخت بومی چین
نیست. نخستین بار در دوره تانگ اطلاعاتی راجع به آن ثبت شده هرچند پیش از آن هم در Wei šu و هم
در Sui šu از آن
به عنوان یکی از فرآورده های ایران ساسانی و با نام
ts`ien nien tsao
("عنابهای هزار ساله"، عناب، Zizyphus vulgaris، از گیاهان بومی چین)
یاد شده است.[1] Yu yan tsa tsu،[2]
خرما را Po-se tsao
("عناب ایرانی") نامیده و گفته
زیستگاه آن در پوـسه (ایران) است یا از آنجا به چین آرند.[3] سپس نام فارسی گیاه بصورت
k'u-man، *k'ut
(k'ur) man آمده
که شاید همبرابر باشد با خورمان، خورمانگ،
(*khurmang) *xurman فارسی میانه، خرما، xurmā در پا
زند و فارسی امروز که در ترکی عثمانی و یونانی نو،
("خـــــرما") و
("درخت خرما")، و korme
آلبانیایی نیز به کار گرفــته شده است.[4]
در T'an šu[5] همــــــــین واژه
hu-man، *guδ
(gur)-man
فرونگاشته شده که همبرابر است با صورت *gurman یا *kurman در
فارسی میانه. واژه خرمای فارسی امروز در Pen ts'ao kan mu[6] به صورت
k'u-lu (ru)-ma آمده
است، که شیوه آوانگاری دوره یوآن (Yüan) است،[7] و نخستین بار در Čo ken lu
که به سال 1366م منتشر شده به کار رفته است. این
واژه فارسی وارد زبانهای آریایی امروزی هند و نیز گروه زبانهای مالایایی شده است، kurma در
جاوهای؛ kuramō در چامی؛ korma در
مالایایی، دایاکی و سوندایی؛ koromma در بوگیایی و ماکاساری؛
و نیز romö، lomö، amö در
زبان خمری.
آنچه در پی میآید توصیف این درخت است به نقل از Yu yan tsa tsu:
"بلندای آن به نه تا دوازده متر،[8] و دور تنه آن به یکونیم تا یک
متر و هشتاد سانتیمتر میرسد. برگها همِیشه سبز و شبیه برگهای t'u t'en
(نوعی خیزران) است. در ماه دوم سال گل میدهد. گلها شبیه گل موزند
و دو پایه. نرم نرم باز میشوند؛ در شکاف
آنها بیش از ده غلاف دانه به درازای پنج سانتیمتر و به رنگ زرد و سفید بهم
رسد. وقتی مغز میرسد، دانههای خرما سیاهرنگ
میشوند. بظاهر به عناب خشک ماند. دانهها
خوش خوراکاند و به شیرینی نبات."
واژه بیگانه دیگر برای خرما را چن تسانـکی در Pen ts'ao ši i ی خود به صورت
wu-lou، *bu-nu آورده است. وی این واژه را نام همان "عناب
ایرانی" میداند که در ایران روید و به عناب ماند. لی شیـچن در حاشیه می گوید معنای این واژه
هنوز توضیح داده نشده است. نه برتشنایدر و
نه هیچکس دیگر در این مورد چیزی نگفته.
این واژه همانندی شگفتی با نام خرما در مصری باستان، bunnu،
دارد.[9] میدانیم که اعراب بیشمار واژه برای نامیدن انواع خرما و مراحل متفاوت
رشد آن دارند و دور نیست که این واژه مصری را گرفته زان پس به چین برده باشند. نامهائی که در عربی روائی دارند اینهاست: نخل، nakhl و
تمر، tamr ، (tamar عبری،
temar
سریانی).از سوی دیگر، اگر بپذیریم wu-lou در اصل نام Cycas revoluta (نک.
پائین) بوده و بعدها به درخت خرما گفته شده، این احتمال هم هست که رابطه wu-lou با
واژه مصری تصادفی باشد.
"اما خرما ("عناب ایرانی"): این درخت را میتوان در
نــــــزدیکی کوانـچو (Kwan-čou) (خانفو،کانتون) یافت. تنه درخت که هیچ شاخه ندارد راست است و بلندای
آن به نه تا دوازده متر میرسد. تاج درخت
در تمام جهات گسترده و بیش از ده شاخه از آن منشعب میشود. بــــــرگها "نـــــــخل نارگیل
دریـــــایی" (
hai tsun، Chamaerops excelsa) را
ماند.[11] درختانی که در کوانـچو کاشتهاند
هر سه یا پنج سال یک بار میوه میدهند.
میوه شان چون عناب سبزی است که در شمال میروید هرچند کوچکتر. نخست سبز است و سپس زرد میشود. وقتی برگها درمیآید میوه به صورت خوشه تشکیل
میشود و معمولاً هر خوشه بین سه تا بیست حبّه دارد که باید با احتیاط آنها را کند
و حمل کرد. در کشور ما فزون بر نوع داخلی،
نوع بیگانه آن را هم می خورند. رنگش شبیه
حبههای نبات است. پوست و گوشت میوه نرم و براق است. وقتی آن را با بخار آب پخته یا کلوچه سازند
بسیار خوشمزه است. هسته اش یکسره با هسته
عناب شمال متفاوت است. دو انتهای آن
[برخلاف عناب] تیز نیست بلکه از دو سو به سمت بالا برگشته و مثل تکه کوچک صمغ سرخ کینو
گرد است.[12]
باید با آنها خیلی احتیاط کرد. تا مدتها پس
از کاشت هیچ جوانهای از هسته در نیاید، چنانکه گوئی هیچگاه سبز نخواهد شد".
در این نوشته خرما به روشنی
بازنمائی شده روشن است که درخت خرما در کوانـتون کشت میشده و در دوره تانگ میوه
آن را از خارج هم وارد میکردند. چون لیو
سون، نویسنده این کتاب، در دوره فغفور
چائو تسون (Čao Tsun) (904-889) میزیست، این
اطلاعات به آخر سده نهم مربوط میشود. [13]
دوکاندول[14] به خطا میگوید چینیها این درخت
را در سده سوم میلادی از ایران آوردند.
لی شیـچن در مطلب خود درباره خرما، زیر نام wu-lou tse،
نامها را درهم آشفته نوشته هائی ناهمگون را با هم آورده است. برتشنایدر[15]
تمامی این ها را دربست پذیرفته است. نیازی
نیست شخص گیاهشناس باشد تا دریابد نوشته های
Nan fan ts'ao mu čwan و Čo ken lu که
بنا بر ادعا به خرما بر می گردد هیچ ربطی به این درخت ندارند.[16] بسا که مراد از آن hai tsao
ای که در کتاب نخست توصیف شده[17] Cycas revoluta [نخل ساگو] بوده باشد . [18] در متن کتاب دیگر که برتشنایدر
بدون ذکر نام از آن نقل کرده و بنادرست آن را از "نویسندهای از دوره
مینگ" شمرده از شش درخت "میوه زرین" (kin kwo
) سخن رفته که در چنـتو (Č'en-tu)، مرکز سهـچوان، میروید
و بر پایه روایتی گفتاری در دوره هان
کاشته شدهاند. سپس توصیف درخت میآید و
نام بیگانه آن k'u-lu-ma (نک: پیشگفته ها) می آید که به گفته
برتشنایدر درست با درخت خرما می خواند.
اما نمیتوان باور کرد که این گیاه توانسته باشد در آب و هوای سهـچوان
رشد کند و خود برتشنایدر می پذیرد که امروزه میوه Salisburia adiantifolia [جنکو/ درخت معبد] را نیز kin kwo مینامند. بدین ترتیب، اگرچه نام فارسی خرمـــا هم افزوده
شده، باز هــم می شود این بخش از Čo ken lu بد فهمیده شده باشد.
فزون بر اینکه چینیها میدانستند خرما از ایران خیزد، این را هم میدانستند
که این میوه خورد برخی قبایل دریابار
خاوری افریقاست. در نوشته های کهن درباره
تا تسین (Ta Ts'in) نامی از نخل نیست، اما T'an šu در
پایان جستار مربوط به فوـلین (سوریه) از
دو سرزمـــین Mo-lin (*Mwa-lin, Mwa-rin)
و
Lao-p'o-sa (*Lav-bwi5-sar),
درفاصله
دوهزار لی ازجنوب باختری فو-لین با مردمانی سیهچرده یاد می کند. این سرزمینها خشک و بی آب و علفند؛ مردم به
اسبان خود ماهی خشک شده میدهند و خوراکشان خرماست.[19] حق دربست با برتشنایدر[20] بود که برای شناسایی این محل به
افرِیقا روی آورد، اما نمی توان این نظر او
را که "شاید مراد از نامهای چینی موـلین و لائوـپوـسا سرزمین مورها
(موریتانی) یا لیبی باشد"پذیرفت.
هیرت[21] در این نظریه سست چون و چرا
نکرده ، آن سرزمینها را در امتداد کرانه باختری دریای سرخ دانسته و پی جوی شناسایی
این آوانگاشتها نشده است. به گفته ما توانـلین
(Ma Twan-lin)، سرزمین موـلین در جنوب
باختری سرزمین
یان سا ـ لو (Yan-sa-lo) واقع است که هیرت با قید
احتیاط آن را همان اورشلیم گرفته است. این نظر بهیچ روی پذیرفتنی نیست، زیرا یان ـ
سا ـ لو برابر است با An-saδ (sar)-la (ra)
باستان. [22] افزون بر این، در Tai p'in kwan yü ki[23] ثبت است که موـ لین در جنوب باختری
پوـ ساـ لو (*Bwiδ-saδ-la) واقع است؛ بدین ترتیب
این نام آشکارا با ما توانـلین (Ma Twan-lin) و آوانگاشت مندرج در
سالنامههای دوره تانگ یکی است. به نظر من، مراد از آوانگاشت *Mwa-lin همان
مالیندی/ملندی (Malindi) ادریسی است یا مولاندا (Mulanda) ی
یاقوت که اینک مالیندی نام دارد و در جنوب خط استوا و در استان سیدیه در افریقای
خاوری، از مستملکات بریتانیا [ کنیای پسا استعمار امروزی] قرار دارد. ادریسی آن را شهری بزرگ خوانده که پیشه مردمش
شکار است و ماهیگیری. ماهیان دریا را نمک سود کرده فروشند، و بهره برداری
از کانهای آهن خاستگاه ثروتشان است.[24] اگر تشخیص ادریسی درست باشد، پرپیداست توصیف
جغرافیایی مندرج در سالنامههای دودمان تانگ (در فاصله دوهزار لی در جنوب باختری
فوـلین) ناقص است؛ اما نباید از یاد برد پایه این اطلاعات گزارشی شنیداری از فوـلین
است. دو دیگر، روی هم رفته نباید محاسبات چینیان از مسافتهای دریایی را چندان
درست شمرد. [25] در فرمانروائی دودمان مینگ،
همین سرزمین
ماـلین (Ma-lin) نام
داشت و شاهش بسال 1415 هیئتی را با شمار ی زرافه پیشکشی به چین گسیل داشت.[26] چن هو (Čen
Ho)[27] نیز از آن درشمار سرزمینهایی نام برده که خود از آنها
دیـــــــدن کرده است، و همان جا از ماـلین و لاـسا (La-se)
نام برده که
به ظاهر دومی همان لائوـپوـسای کهن تر است.[28]
چینیها این را نیز میدانستند که خرما در سرزمین اعراب (تاـشی/ Ta-ši)[29] و نیز در عمان، بصره، و کرانه
کوروماندل میروید.[30] از وجود آن در عدن و هرمز نیز یاد شده است.[31]
پرپیداست که درخت خرما از دوران باستان در جنوب ایران، بویژه در
کرانه های خلیج فارس و در مکران و
بلوچستان بود ه است. در چندین جا در بندهشن از خرما نام برده شده است.[32] دیرینگی فراوان آن در بابــــل
نیز چون و چرا نمی پذیرد (gišimmaru آشوری).[33] استرابو[34] شرح داده که مردان اسکندر در
عبور از صحرای خشگ گدروسیا چه رنجهائی کشیدند.
آذوقه از راه دور میآمد، آن هم نامنظم و ناچیز، و در نتیجه سپاه از گرسنگی سخت در رنج بود، حیوانات بارکش جان
میدادند و باروبنه برجای میماند.
سپاه با خوردن خرما و مغز نخل جان
بدر برد.[35] همو میگوید بسیار کسان با
خوردن خرمای نارس خفه شدند.[36] فیلوستراتوس از خواجه ای گوید که هنگام ورود
آپولونیوس اهل تیانا (Tyana) به سرزمین پارت او را
پذیرفت و خرماهایی کهربایی رنگ و بسیار درشت پیش نهاد.[37] در استان فارس، خرمابن کمابیش در همه جا فروان است.[38] در بابل میان خرمابن ایرانی و آرامی تفاوت قائل بودند و خرمای ایرانی را بیشتر ارج مینهادند
چرا که گوشت آن به خوبی از هسته جدا میشود، در حالی که مقداری از گوشت خرمای
آرامی به هسته میچسبد.[39] در ایران ساسانی نیز همین تمایز را قائل میشدند. در قوانین مالیاتی خسرو یکم(578-531 م) ارزش و
مالیات چهار خرمابن ایرانی برابر با شش خرمابن رسمی بود.[40] همچنان که پیشتر گفتیم سالنامههای Wei و Sui خرما را به ایران ساسانی نسبت داده اند و نامش
در نوشته های پهلوی آمده است( نک. ص. ؟؟؟ ). امروزه خرما در دشتهای پست کرمان و کرانه های
خلیج فارس میروید؛ اما محصول کافی نیست و بسی خرما که از بغداد آرند.[41]
دوکاندول[42] مدعی است: "هیچ نام
سنسکریتی برای خرما نیست و بنابراین میتوان گفت نخلستانهای باختر هند نباید
دیرینه باشند. آب و هوای هند مناسب این
گونه نیست". نام سنسکریت kharjūra برای Phoenix sylvestris را
داریم که پیشتر در یاجورودا (Yajurveda) آمـــــده است.[43] این همان درخت خرمای
خـــودرو یا خرمای برّی [date-sugar plam] است
که بومی بسیاری از نقاط هند است و بیش از همه در بنگال، بیهار یـــا کرانه
کوروماندول، و در گجرات یـــــافت مــــیشود.
خـــــــرمای خوراکی (P. dactylifera) در ناحیه سند و جنوب
پنجاب بویژه در نزدیکی مولتان (Multan)، مظفرگر (Muzaffargarh)، سگر
دوآب (Sagar Doab) سند و سرزمینهای فراسوی رود سند هم کشت میشود
هم خودروست . این درخت را در دکن (Deccan) و
گجرات نیز می کارند. نام هندی آن Khajūra، در
هندوستانی Khajūr، است که از kharjūra
سنسکریت گرفته شده است. آن را sindhi، seindi، نیز
مینامند که اشاره ای است به خاستگاه آن یعنی سند. گویا kharjūra سنسکریت و khurma(n) فارسی دست کم در جزء نخست واژه با هم ارتباطی کهن دارند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان 0ساینو-ایرانیکا)
////////////
خُرما (نام علمی: Phoenix dactylifera)(که تازه اش را رطب
گویند) گیاهی تکلپهای و گرمسیری جزو تیره نخلها است که میوهاش خوراکی و دارای هستهای
سخت و پوست نازک و طعم شیرین که به شکل خوشهای بزرگ از شاخه آویزان میگردد و برگهای
آن بزرگ است. ارتفاع نخل به ۱۰ تا ۲۰ متر یا بیشتر میرسد.[۱][۲]
به میوه نرسیده خرما، «خارَک» یا «خرک»
یا کنگ (و در زبان عربی، «حبابوک») گفته میشود. رطب مرحله قبل از رسیدگی کامل خرماست
که رطوبت بیشتر و قند کمتری نسبت به خرمای کاملاً رسیده دارد.
میوه خرما جزو میوههای سته میباشد یعنی
تمام قسمت بریکاری آن گوشتی و محتوی مواد غذایی است. خرما از دورانِ باستان در رژیم
غذایی انسان وجود داشته است و یکی از قدیمیترین میوههای کشت شده توسط انسان بوده
است.[۳]
محتویات [نمایش]
ریشه واژه[ویرایش]
واژه خرما ریشه و بنیاد فارسی داشته و
از زبان فارسی به زبانهای هندی، اردو، ترکی، اندونزیایی و مالزیایی به سوی شرقی و یونانی
به سوی غربی وارد شده است.
/////////////
به عربی نخل نخلة التمر:
النَخْلَةُ وجمعها نَخْل ونَخِيْل،[2]
أو نَخلة التَمْر أو نَخلة البَلَح (الاسم العلمي: Phoenix dactylifera) (بالإنجليزية: date palm)، هي شجرة تنتمي إلى
الفصيلة الفوفلية (النخلية سابقًا)، وهي شجرة معمرة، لها ساق (جذع) غليظة وأكثر ارتفاع
مسجل لها وصل (28.20)م (لصنف أمْهَات بمصر)[3]، تتوجها أوراق ريشية كبيرة (السعف)،
والنخل نبات ثنائي المسكن فهناك نخل ذكري وآخر أنثوي، كلاهما يخرجان العراجين، وقد
يحدث التلقيح طبيعياً، إلا أنه لضمان الكمية والنوعية والجودة يتوجب نقل بعض من العراجين
الذكرية (من الأنواع الجيدة) لرش طلعها على العراجين الأنثوية للتلقيح، وذلك عقب انشقاق
الإغريض الحاوي على العراجين الأنثوية وبروزها منه، وبعد التلقيح يثمر العرجون عن أول
طور من أطوار الثمر الخمسة والمسمى بالحَصَل، فالبَلَح (أخضر اللون)، فالبُسْر (يحصل
تلون وعادةً ما يكون أصفر)، فالرُطب، وآخره التَمْر.[4]
ولا يعلم أصل موطن النخل، إلا أن العالم
الإيطالي أدواردو بيكاري يدعي بأن موطن النخل الأصلي هو الخليج العربي، بينما يقول
العالم دو كاندول بأنه " نشأ نخل التمر منذ عصور ما قبل التاريخ في المنطقة الشبه
حارة الجافة التي تمتد من (السنغال) إلى حوض (الاندس)، وتنحصر غالباً بين خطي عرض
15 ْ، 30 ْ. وقد نشاهد نماذج منه مزروعة شمال هذه المنطقة لأسبابٍ غير اعتياديةٍ".[5]
وتعد المناطق التي أشار إليها دو كاندول من أكثف مناطق زرع نخل التمر منذ إكتشافه وإلى
الوقت الحاضر.[5]
إن زراعة نخل التمر بدأت في بلاد ما بين
النهرين (العراق) نحو 4000 ق.م. وفي مصر حوالي 3000-2000 ق.م.،[6][7] وفي عصر التوراة
كانت النخلة شجرة معروفة في فلسطين، وفينيقيا خصوصاً بصور وصيدا (التي عرفها الإغريق
والرومان باسم بلاد النخيل)، وأفاد المؤرخ اليهودي فلوفيوس جوزفوس في القرن الأول الميلادي
عن وجود بساتين للنخيل في أريحا حول بحيرة طبريا على جبل الزيتون.[8]
/////////////
به آذری:
Barmaqvari
finik
Vikipediya,
açıq ensiklopediya
?Barmaqvari finik
|
||||||||||||||||
|
||||||||||||||||
Elmi adı
|
||||||||||||||||
Mündəricat
[göstər]
Şimali
Afrika nın Ərəbistan yarımadası nın, Cənubi İranın , Əfqanıstan ın və Pakistan ın quraqlıq,
subtropik vilayətlırində təbii halda yayilmışdır.
///////////
به بهاسای اندونزی خرما، تمر:
Kurma, (Arab: تمر, Tamr;
nama latin Phoenix dactylifera)
adalah tanaman palma (Arecaceae) dalam
genus Phoenix, buahnya
dapat dimakan. Walaupun tempat asalnya tidak diketahui karena telah sejak lama
dibudidayakan, kemungkinan tanaman ini berasal dari tanah sekitar Teluk Persia[1]. Pohonnya berukuran sedang dengan tinggi sekitar 15-25 m,
tumbuh secara tunggal atau membentuk rumpun pada sejumlah batang dari sebuah
sistem akar tunggal. Daunnya memiliki panjang 3-5 m, dengan duri pada tangkai
daun, menyirip dan mempunyai sekitar 150 pucuk daun muda; daun mudanya
berukuran dengan panjang 30 cm dan lebar 2 cm. Rentangan penuh mahkotanya
berkisar dari 6-10 m.
//////////
به عبری خَمارو، عین تَمَر، ماتسوئی:
תמר מצוי (שם מדעי: Phoenix
dactylifera) הוא מין בסוג תמר שבמשפחת הדקליים. התמר בארץ ישראל הוא עץ תרבות הגדל בעיקר באזורים חמים. כל
חלקיו משמשים את האדם. התמר נמנה עם שבעת
המינים.
//////////////
به باسای جاوه ای خرما:
Kurma iku
kalebu salah sawijining tetanduran (Palma
Arecaceae) lan nduwèni jeneng elmiyah Phonex dactylifera. Ing Arabdisebut تمر, Tamr kanggone kurma kang wis garing kaya
kang biasa tinemu ing pasar nalika
sasi Pasa ing
tanah Jawa, lan diarani ruthob kanggone kurma kang isih teles. Wit
kurma nduwèni ukuran sedheng lan dhuwuré watara 15-25 mèter, tuwuh sacara
tunggal utawa arupa grumbul wit
saka siji sistem akar tunggal. Dawané godong 3-5 mèter, kanthi eri ing
gagang godhongé. Godhongé awangun sirip lan
nduwèni watara 150 pucuk godhong anom sing ukurané dawa 30 cm lan amba
2 cm. Wit kurma awoh arupa woh kurma sing bisa dipangan mentah-mentah
utawa mateng.[1].
//////////
به کردی قِسب:
Qesp, gesp, gespa Îranê, gespa rastîn an xurme (Phoenix dactylifera) riwekek bibelg (bipel), ji famîleya palmiyeyan (Arecaceae)
e. Wekî palmiyeyan ji
avhewaya tropîk, nermayî û çolistanî hez dike.
Li Kurdistanê kêm
be jî diçê. Bo çandiniya wê herwiha axa bikêr û guprekirî pêwîst e. Azot, potasyûm, hesin, magnezyûm, mis, çînko,
manganez, borê
dihewîne. Hin behoyên ziyandar hez ji darên
gespan dikin, divê di çandiniyê de ev neyê jibîrkirin. Di gespa hişkkirî de
17-28,7% av, 62% şekir (bi învert û sakkaroz), 1,9-3% bûjena
azotî, 0,2-1% rûn, 3,6% seluloz, 2,9-3,3% pentozan û 1,2-2% bûjenên mîneralî hene.
////////////
به پنجابی کهجور:
کھجور پھلوالے بوٹیاں دے کھجور ٹبر دا اک رکھ اے۔ ایہدا فروٹ کھجور ہزاراں وریاں توں انسان دے کھان وچ اے۔ ایہدا اصل دیس عراق سی۔
///////////
به پشتو کجوره:
کجوره، يوډول خوږه مېوه ده چې اوږده مندکه لري او مسلمانان زياتره
د تبرک په ډول روژه پرې ماتوي. د خرما ونې په تودو سيمو کې شنې کېږي، پاڼې يې لويې او تنې يې په عمودي ډول جگې خېژي، خرما د A,B,C ويټامينونه او اوسپنه لري.
///////////
به کردی سورانی خورما:
خورما شوێنە سەرەکیەکەی ئاسیایە بە تایبەتیش دوورگەی عەرەبی و دوورگەی عەرەبییەوە چووە هەموو جیهان ، هەر درەختێکی خورما و تۆوەکەی لە جیهان سەرچاوەکەی دوورگەی عەرەبیە. خورما ناوکێکی درێژکۆلەی ڕەق و پێستێکی تەنك و ڕەشباوی هەیە و بەشێوەی هێشووی گەورە بەدارەکەی دا شۆڕدەبێتەوە.لەزمانی عەرەبی دا بە خورمای تەڕ و گەییو دەڵێن(رطب) و بەوشکبوەوەکەی دەڵێن(تمر) واتە هاوشێوەی ترێ و مێوژ یەکێکیان تەڕو ئەوی تریان وشکبوەوەیە.
///////////
به تاجیکی
///////////
به ترکی استانبولی حورما:
Hurma
(Phoenix dactylifera), palmiyegiller (Arecaceae) familyasından dekoratif
yapraklı bir palmiye türüdür. Palmiyeler gibi tropikal,ılıman ve çöl ikliminin
görüldüğü yerlerde yetişir. Kazık ve saçak kök yapısına sahiptir. Ağacın
pürüzlü gövdesi gri ağırlıklı kahverengi gibidir. Kardeşlenme eğilimi vardır.
Gövdesinden ve altından yavrular verebilir.
///////////
به اردو کهجور:
کھجور ایک قسم کا
پھل ہے۔ کھجور زیادہ ترمصر اور خلیج فارس کے علاقے میں پائی جاتی ہے۔ [1] دنیا کی سب سے اعلٰی کھجور عجوہ (کھجور) ہے جو سعودی عرب کے مقدس شہر مدینہ منورہ اور مضافات میں پائی جاتی ہے۔ کھجور کا درخت دنیا کے اکثر مذاہب
میں مقدس مانا جاتا ہے۔ مسلمانوں میں اس کی اہمیت کی انتہا یہ ہے کہ حضور
اکرم صلی اللہ
علیہ وسلم نے تمام درختوں میں سے اس درخت کو مسلمان کہا ہے کیونکہ صابر، شاکر اور
اللہ کی طرف سے برکت والا ہے۔ قرآن مجید اوردیگر مقدس کتابوں میں جابجا کھجور کا
ذکر ملتا ہے۔ نبی کریم صلی اللہ علیہ وسلم نے فرمایا کہ “جس گھر میں کھجوریں نہ
ہوں وہ گھر ایسا ہے کہ جیسے اس میں کھانا نہ ہو“ طبی تحقیق کے مطابق کھجور ایک
ایسی منفرد اور مکمل خوراک ہے جس میں ہمارے جسم کے تمام ضروری غذائی اجزاء وافر
مقدار میں پائے جاتے ہیں۔رمضان المبارک میں افطار کے وقت کھجور کا استعمال اس کی
افادیت کا منہ بولتا ثبوت ہے چونکہ دن بھر فاقہ کے بعد توانائی کم ہوجاتی ہے اس
لیے افطاری ایسی مکمل اور زود ہضم غذا سے کرنے کی ضرورت ہوتی ہے جو زیادہ سے زیادہ
طاقت و توانائی فراہم کرسکے اور کھجور یہ تمام مقاصد فوراً پورا کردینے کی اہلیت
رکھتی ہے۔
/////////////
Date palm
From Wikipedia, the free encyclopedia
Date palm
|
|
Dates on date palm
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
P. dactylifera
|
·
Palma dactylifera (L.) Mill.
·
Phoenix chevalieri D.Rivera, S.Ríos & Obón
·
Phoenix iberica D.Rivera, S.Ríos & Obón
|
Phoenix
dactylifera, commonly known as date or date
palm,[2] is a flowering
plant species in the palm family, Arecaceae, cultivated for its
edible sweet fruit. Although its place of origin is unknown because of long
cultivation, it probably originated from lands around Iraq.[3] The species is
widely cultivated and is naturalized in many tropical and subtropical regions
worldwide.[4][5][6]
Date
trees typically reach about 70–75 feet (21–23 m) in height,[7] growing singly or
forming a clump with several stems from a single root system. The leaves are
4–6 metres (13–20 ft) long, with spines on the petiole, and pinnate, with about 150
leaflets. The leaflets are 30 cm (12 in) long and 2 cm
(0.79 in) wide. The full span of the crown ranges from 6–10 m
(20–33 ft).
Contents
[show]
The
species name dactylifera "date-bearing" comes from
the Greek words daktylos (δάκτυλος),
which means "date" (also "finger"),[8] and fero (φέρω),
which means "I bear".[9]
Dates
have been a staple
food of
the Middle
East and
the Indus
Valley for
thousands of years. There is archaeological evidence of date cultivation in
eastern Arabia in 6000 BCE.
(Alvarez-Mon 2006).[full citation needed] They are believed
to have originated around what is now Iraq, and have been cultivated since
ancient times from Mesopotamia to
prehistoric Egypt, possibly as early as
4000 BCE. The Ancient Egyptians used the fruits to make date wine, and ate them at
harvest.
There
is also archeological evidence of date cultivation in Mehrgarh around 7000 BCE, a
Neolithic civilization in what is now western Pakistan. Evidence of cultivation
is continually found throughout later civilizations in the Indus Valley,
including the Harappan period 2600 to 1900
BCE.[10][page needed]
In
later times, traders spread dates around South West Asia, northern Africa, and Spain. Dates were introduced
into Mexico and California by the Spaniards in
1765, around Mission San Ignacio.
A
date palm cultivar, known as Judean date palm is renowned for its
long-lived orthodox
seed,
which successfully sprouted after accidental storage for 2000 years.[11] This particular
seed is presently reputed to be the oldest viable seed, but the upper survival
time limit of properly stored seeds remains unknown.[12]
This section needs additional citations for verification. Please
help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (December 2014) (Learn how and when to remove this template message)
|
Dates
Worldwide date yield
Young date palm
Fresh dates, clockwise from top right:
crunchy, crunchy opened, soft out of skin, soft.
The fruit is known as a date.[14] The fruit's English
name (through Old French), as well as the Latin species name dactylifera,
both come from the Greek word for "finger", dáktulos,
because of the fruit's elongated shape. Dates are oval-cylindrical, 3–7 cm
long, and 2–3 cm (0.79–1.18 in) diameter, and when ripe, range from
bright red to bright yellow in colour, depending on variety. Dates contain a
single stone about 2–2.5 cm
(0.79–0.98 in) long and 6–8 mm (0.24–0.31 in) thick. Three
main cultivar
groups of
date exist: soft (e.g. 'Barhee', 'Halawy', 'Khadrawy', 'Medjool'), semi-dry
(e.g. 'Dayri', 'Deglet
Noor',
'Zahdi'), and dry (e.g. 'Thoory'). The type of fruit depends on the glucose, fructose, and sucrose content.
The
date palm is dioecious, having separate male
and female plants. They can be easily grown from seed, but only 50% of
seedlings will be female and hence fruit bearing, and dates from seedling
plants are often smaller and of poorer quality. Most commercial plantations
thus use cuttings of heavily cropping
cultivars. Plants grown from cuttings will fruit 2–3 years earlier than
seedling plants.
Dates
are naturally wind pollinated, but in both
traditional oasis horticulture and in the modern
commercial orchards they are entirely pollinated manually. Natural pollination occurs
with about an equal number of male and female plants. However, with assistance,
one male can pollinate up to 100 females.
Since the males are of value only as pollinators, this allows the growers to
use their resources for many more fruit-producing female plants. Some growers
do not even maintain any male plants, as male flowers become available at local
markets at pollination time. Manual pollination is done by skilled labourers on ladders, or by use of a wind
machine. In some areas such as Iraq the pollinator
climbs the tree using a special climbing tool that wraps around the tree trunk
and the climber's back (called تبلية in Arabic) to keep him attached to the
trunk while climbing.
Parthenocarpic cultivars are
available but the seedless fruit is smaller and of lower quality.[citation needed]
Dates
ripen in four stages, which are known throughout the world by their Arabic names kimri (unripe), khlal (full-size,
crunchy), rutab (ripe, soft), tamr (ripe,
sun-dried).[citation needed]
Dates
are an important traditional crop in Iraq, Arabia, and north Africa west
to Morocco. Dates are also
mentioned more than 50 times in the Bible and 20 times in
the Qur'an. In Islamic culture, dates and
yogurt or milk are traditionally the first foods consumed for Iftar after the sun has
set during Ramadan. Dates (especially
Medjool and Deglet
Noor)
are also cultivated in America in southern California, Arizona and southern Florida in the United
States and in Sonora and Baja California in Mexico.
Date
palms can take 4 to 8 years after planting before they will bear fruit, and
produce viable yields for commercial harvest between 7 and 10 years. Mature
date palms can produce 68 to 176 kilograms (150[15] to 300[16] lb) of dates per harvest
season, although they do not all ripen at the same time so several harvests are
required. In order to get fruit of marketable quality, the bunches of dates
must be thinned and bagged or covered before ripening so that the remaining fruits
grow larger and are protected from weather and pests such as birds.
This list needs additional citations for verification. Please
help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (November 2013) (Learn how and when to remove this template message)
|
Date Palm, Kalka, Haryana, India
Date palm orchard, Boumalne, Morocco
·
Amir Hajj or Amer
Hajj – from Iraq, these are soft with a thin skin and thick flesh,
sometimes called "the visitor's date" because it is a delicacy served
to guests.
·
ʿAbid Rahim (Arabic: عبد رحيم)
– from Sudan. In Nigeria it is
called Dabino and is commonly used by Nigerian Muslims to
break their Ramadan fast.
·
Barhee or barhi (from Arabic barh,
meaning "a hot wind") – these are nearly spherical, light amber to
dark brown when ripe; soft, with thick flesh and rich flavour. One of the few
varieties that are good in the khalal stage when they are
yellow (like a fresh grape as opposed to dry, like a raisin).
·
Deglet Noor (Algerian Arabic: دڨلة
نور )— so named because the centre appears light or golden
when held up to the sun. This is a leading date in Libya, Algeria, the United States,
and Tunisia, in the latter it is
grown in inland oases and is the chief export cultivar. Its texture is semi-dry
and is not very sweet.
·
Derrie or Dayri (the
"Monastery" date) – from southern Iraq – these are long,
slender, nearly black, and soft.
·
Empress – developed by the
DaVall family in Indio, California, United States, from a
seedling of Thoory. It is large, and is softer and sweeter than
Thoory. It generally has a light tan top half and brown bottom half.
·
Fardh or Fard –
common in Oman, deep dark brown, tender
skin, sweet flavor, small seed. Keeps well when well packed.
·
Ftimi or Alligue –
these are grown in inland oases of Tunisia.
·
Holwah (Halawi)
(Arabic for sweet) – these are soft, and extremely sweet, small to
medium in size.
·
Haleema – in Hoon, Libya
(Haleema is a woman's name).
·
Hayany (Hayani) –
from Egypt ("Hayany" is a man's name) – these dates are dark-red to
nearly black and soft.
·
Honey – Another name of
Mazafati dates, it is also famous as Honey dates all around the world because
of its taste, and high moisture content. [17]
Khadrawi date
Medjool date
·
Khadrawi or Khadrawy (Arabic:
'green') – a cultivar favoured by many Arabs, it is a soft, very dark date.
·
Khalasah (Arabic for quintessence)
– one of the most famous palm cultivars in Saudi Arabia, famous for its
sweetness level that is not high nor low, thus, suits most people. Its fruit is
called Khlas. Its famous place is Hofuf (Al-Ahsa) and Qatif in the Eastern Province of Saudi Arabia (ash-Sharqīyah).
·
Khastawi (Khusatawi, Kustawy)
– this is the leading soft date in Iraq; it is syrupy and small in size, prized
for dessert.
·
Maktoom (Arabic for hidden)
– this is a large, red-brown, thick-skinned, soft, medium-sweet date.
·
Manakbir – a large fruit
that ripens early.
·
Medjool or (Majdool)
(Arabic: مجدول) – from Morocco, also grown in the
United States, Israel, Saudi Arabia, Jordan, and Palestinian Territories; a large, sweet and
succulent date.
·
Migraf (Mejraf) –
very popular in Southern Yemen, these are large, golden-amber dates.
·
Mazafati or Mozafati –
(Persian: مضافتی,
"Suburban/Peripheral") It is a dark, fleshy and sweet date of medium
size with a relatively high moisture content and is suited for fresh
consumption, i.e. not dried. At a temperature of −5 degrees Celsius
(23 °F) it can be kept for up to 2 years. It is grown in Iran, in particular in Kerman province, and often named "Bam date",
after the city of Bam in that province.[18]
·
Nabtat-seyf – in Saudi Arabia.
·
Piarom (also known as
maryami, mariami, marayami or "chocolate") – A round, black-brown
semi-dry date.[19]
·
Sag‘ai – from Saudi
Arabia.
·
Sayer (Sayir)
(Arabic for common) – these dates are dark orange-brown, of medium
size, soft and syrupy.
·
Sukkary – (lit. sugary)
(Arabic: سكري)
Dark brown skin; distinctly sweet and soft flesh, from Saudi Arabia (Qassim),
it is the most expensive kind.
·
Sellaj – (Arabic: سلّج)
in Saudi Arabia.
·
Tagyat – common in Libya.
·
Tamej – in Libya.
·
Thoory (Thuri) –
popular in Algeria, this dry date is brown-red when cured with a bluish bloom
and very wrinkled skin. Its flesh is sometimes hard and brittle but the flavour
described as sweet and nutty.
·
Umeljwary – in Libya.
·
Umelkhashab – Brilliant red
skin; bittersweet, hard white flesh (Saudi Arabia).
·
Zahidi (Arabic for [Of
the] ascetic) – these medium size, cylindrical, light golden-brown semi-dry
dates are very sugary, and sold as soft, medium-hard and hard.
·
Zaghloul (Arabic: زغلول)
– Dark red skin, long, and very crunchy when fresh (when they are typically
served); extremely sweet, with sugar content creating a sense of desiccation in
the mouth when eaten. The variety is essentially exclusive to Egypt, where it is subject to
an element of nationalist sentiment on account of sharing a name with national
hero Saad
Zaghloul.
The Gaza Strip, especially Deir al-Balah ("Village of
Dates"), is known for its exceptionally sweet red dates. There are more
than 100 known cultivars in Iraq.[clarification
needed] It should be noted, however, that a
cultivar can have several names depending on the locality.
&&&&&&&
رطبه
بفتح را و سکون طا و فتح بای موحده و ها بفارسی اسپست باغی تازه
و بترکی یونجه نامند خشک آن را بعربی قست کویند
طبیعت آن
در آخر اول کرم و تر و در دوم کرم و خشک نیز کفته اند
افعال و خواص آن
ملین و مبهی و نفاخ و مداومت خوردن آن با شکر مسمن و مولد خون صالح
و ضماد کوبیدۀ آن با عسل محلل ورم بارد و با سرکه محلل ورم حار و ضماد پختۀ آن روز
دو بار جهت رعشه مفید و تخم آن قویتر از سائر اجزا و قابض و مولد منی و شیر و مسمن
بدن و مدر حیض خصوصا چون در حمام و یا بعد از ان تناول نمایند و جهت خشونت سینه و سرفه
نافع و قوتش تا پنج سال باقی است مقدار شربت آن از دو درم تا پنج درم و روغن تخم آن
و روغنی که از آب آن و روغن زیتون ترتیب دهند جهت لقوه و رعشه شربا و ضمادا نافع و
خشک آن قابض و کل آن ضعیف تر از تخم آنست و مداومت دخان آن جهت لقوه نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////////
/////////////////
فصفصه
بپارسی اسپست خوانند و چون تر بود صفصفه
و رطبه نیز گویند و چون خشک گردد قسیت و علف خوانند و نیکوترین آن سبز املس بود و در
وی نفخی بود تخم وی منی بیفزاید و شیر را هم رازی گوید چون وی را بپزند و بکوبند تا
چون مرهم شود و ضماد کنند بر دست کسی که رعشه داشته باشد هر روز دو نوبت رعشه را زایل
کند و روغن وی نیز رعشه زایل کند خوردن و تمریخ کردن غافقی گوید دواب را فربه گرداند
و تر آن شکم براند و خشک آن شکم ببندد و سرفه و خشونت سینه را نافع بود
صاحب مخزن الادویه تحت عنوان رطبه مینویسد:
بفارسی اسپست باغی تازه و بترکی ینجه نامند خشک آن را بعربی قست گویند
اختیارات بدیعی
////////////////
... مالیاتی كه بر اسپست بسته شد
هفت برابر گندم و جو بود و همین اهمیت فراوان این گیاه واسانی را می نماید. این گیاه در دارونامه ها نیز آمده و ابومنصور
در دارونامه اش* از
آن یاد کرده است. 5 هنوز هم تخم اسپست کاربرد دارویی دارد. 6 عربها واژه واژه isfist را از ایرانیان
گرفتند و ب صورت fisfisa ]فصفصه[ معّرب كردند؛ نامهای عربی این گیاه رطبه، ratba و قت،
qatt است كه اولی نام
گیاه است در حال طبیعی و دومی نامی است اسپست خشك را. 1
تنها این حقیقت كه یونانیان Medicago را از ایرانیان
گرفتند و آن را "علف مادی" نامیدند به هیچ روی خود بخود نمایانگر
خاستگاه اصیل ایرانی گیاه نیست. بر کسی
پوشیده نیست این گونه نامها تاچه پایه گمراه كنندهاند: یونانیان هلو را
"سیب ایرانی" و زردآلو را "سیب ارمنی" مینامیدند، در حالی كه
هلو و زردآلو در اصل ایرانی نبوده نخست از چین برخاسته اند. در این دو مورد،
ایرانیان و ارمنیان تنها میانجی میان خاور دور و مدیترانه را بازی كردهاند. به هر روی ، مورد اسپست مسئلهای متفاوت را پیش
میآورد. چینیها كه اسپست را بسیار كشت
میكنند، آن را از عناصر كشاورزی خود نمیدانند، بلكه در این مورد داستانی مفصل
دارند كه روزگار و چگونگی دریافت آن را از سرزمین های ایرانی در سده دوم پ. م. می نماید. از آنجا كه
نشانهای از وجود این گیاه در هند یا هر كشور دیگر آسیایی در دوران باستان نیست،
روشن است که حكم در باره محل نخستین كشت
این گیاه به سود ایران خواهد بود. سهم
چینیها در ثبت سرگذشت Medicago
بسیار مهم است و نقاط تیره را در كل موضوع روشن میكند: در واقع تاریخچه هیچ گیاه
بستانی تا این حد درست وبر پایه منابع استوار
نیست.
داریوش شاه در سنگنبشته تختجمشید گوید، "این سرزمین
پارس كه اهورامزدا ارزانیم داشته زیبا، پرمردم است و با اسبهای بسیار و به خواست
اهورامزدا و من، داریوش شاه، در برابر هیچ دشمنی به لرزه در نخواهد آمد". در
دیباچه كتاب از نتایج سفر اكتشافی پراهمیت
سردار چان كیین به آسیای مركزی یاد كردهام. اشتیاق به داشتن اسبهای اصیل ایرانی
كه تنومندتر از اسبهای كوچكاندام مغولی بودند و تناسب باشكوه اندام، نازكی پاها،
فراخی سینه، گردن و كفلشان آنها را از دیگر اسبها سر می کرد یكی از قویترین
انگیزههای فغفور وو (140ـ87پ م ) بود تا پیوسته هیئتهایی را به سرزمینهای ایرانی
گسیل كند و همین امر به سفرهای منظم كاروانهای تجاری میان چین و فرغانه و سرزمین
پارت انجامید. در درازنای یك سال حتی بیش از ده هیئت از این دست فرستاده میشد و
كمترین شمار سالیانه شان پنج یا شش بود.
در آغاز این نژاد نیکوی اسب را از ووـسون (Wu-sun) میآوردند، اما بعدها چان كیین دریافت نژاد فرغانهای به مراتب
برتر است. این اسبها "خون عرق
ریز"han-hüe)
) نامیده میشدند1 و بر این بودند كه زاده اسبی آسمانی T'ien ma)
) اند. واسان دلخواه این
اسب نژاده Medicago sativa
بود؛ سردار چان كیین، كه مردی بود عملگرا و دارای بینش اقتصادی، به درستی نتیجه
گرفت كه اگر قرار باشد این اسبهای دلخواه چینیها در خاك اصلی چین زنده زا كنند،
باید مهم ترین خوردشان نیز همراه باشد. از این رو تخم اسپست را در فرغانه بدست آورده2
بسال 126پ م به فغفور خود پیشکش كرد كه
کشتزار های دراندشتی در نزدیكی كاخهایش زیر كشت این گیاه نو رفته بود و دارنده
شمار بزرگی از این اسبهای آسمانی شد. 3
این گیاه واسانی بزودی از كاخها به میان مردم رفت و در اندك زمانی در سراسر شمال
چین پراکنده شد . به گفته ین شیـكو (Yen
Ši-ku) (645-579 م) در فرمانروائی دودمان هان این کار به پایان رسیده
بود. در کتاب کهن Pie lu
اسپست دارویی علفی نام شرده شده است. 4 در Ts'i min yao šu از سده ششم
میلادی قواعد كشت آن آمده است؛ و تائو هونـكین (T'ao Hun - kin) (536ـ451 م) گوید: "این گیاه در باغهای چانـنان (Č'an-nan) (پایتخت باستانی
در شن_سی Šen-si)
كشت میشود و مردم شمال آن را بس گرامی می
دارند هرچند مردم کیانـنان (Kian-nan)
چندان ارجش نمیگذارند، زیرا مزه ای ندارد. خارج از چین نوعی mu-su دیگر هست كه در درمان
چشم درد کار رود، اما با این گونه متفاوت است.1...
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان 0ساینو-ایرانیکا)
//////////////
یونجه(ترکی) (در متون طب سنتی رطبه)،
(کابلی:رشقه، هراتی:سبست) یا اسپست (medicago sativa به معنی علف مادها) اولین بار توسط مادها برای تأمین
غذای اسب هایشان اهلی گردید. یونجه اصولاً مبدأ کویری دارد ودر حال حاضر در تمام مناطق
معتدل و شبه قاره کشت میگردد.
Illustration Medicago
sativa0.jpg
محتویات [نمایش]
طبقهبندی علمی یونجه[ویرایش]
Kingdom: Plantae
Division: Magnoliophyta
Class: Magnoliopsida
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Subfamily: Faboideae
Tribe: Trifolieae
Genus: Medicago
Species: M. sativa
/////////////
به عربی فصفصه و برسیم حجازی:
البِـرْسِـيم الحجازي أو الفِصْفِصَة
(الاسم العلمي: Medicago sativa)، (بالإنجليزية: Alfalfa)، وهو نبات معمر يتبع جنس الفصة من الفصيلة البقولية.
أزهار البرسيم الحجازي
يعد البِـرْسِـيم الحجازي أهم محاصيل العلف
وبالأخص لأبقار الحليب. يستعمل أيضاً كنبات مراعي وكعلف للمواشي. إذ يزيد من معدل نموها
وتحسين حالتها الصحية. ويحتوي هذا النبات على كميات كبيرة من الأملاح المعدنية والبروتينات
والفيتامينات. ويستخدمه المزارعون في إنتاج التبن والعلف المخزّن، كما يزرعونه كلأ
للمراعي، ولتخصيب التربة وحمايتها من التعرية. ويزرعه بعض الناس داخل منازلهم، ويتغذون
ببذوره المتبرعمة المعروفة ببراعم الفصفصة. ويعرف هذا النبات أيضًا باسم الرطبة, وتتم
زراعته في شهر أكتوبر ونوفمبر وأيضاً مارس وابل[بحاجة لمصدر].
محتويات [أظهر]
الموئل والانتشار[عدل]
موطنها بلاد الشام وقبرص وتركيا والقوقاز
وروسيا.[2]
/////////////
به بهاسای اندونزی آلفآلفا:
Alfalfa
(Medicago sativa) adalah spesies tanaman yang dimanfaatkan sebagai makanan
ternak (pakan) untuk sapi perah, kuda, sapi potong, domba, dan kambing.[2]
Alfalfa juga digunakan dalam sistem rotasi tanaman pangan karena dapat mengikat
nitrogen, memperbaiki struktur tanah, dan mengontrol gulma untuk tanaman
berikutnya yang akan dibudidayakan.[2] Sejarah tertua mengenai tanaman ini
berasal dari sisa-sisa alfalfa berusia 6000 tahun telah ditemukan di Iran.[3]
Tulisan tertua mengenai alfalfa diperkirakan berangka tahun 1300 SM dan
ditemukan di Turki.[3]
Sebagai
pakan ternak, tanaman ini memiliki kandungan protein, vitamin, dan mineral yang
tinggi.[2] Untuk melakukan budidaya alfalfa, kondisi tanah yang harus
diperhatikan adalah pH (tingkat keasaman) tanah berkisar 6,3-7,5 dan kandungan
garam dalam tanah tidak boleh terlalu tinggi.[2] Selama masa aktif
pertumbuhannya, alfalfa tidak membutuhkan tanah yang basah.[2]
/////////
به عبری
אלפלפה (שם מדעי: Medicago sativa; אספסת תרבותית)
הוא מין צמח פורח בסוג אספסת שתורבת וכיום משמש מקור חשוב למספוא. הצמח דומה בצורה
בסיסית לתלתן, אלא שהוא מגדל אשכולות של פרחים סגולים קטנים. האלפלפה הוא צמח רב שנתי
שאורך חייו הוא בדרך כלל 4-8 שנים, אך יכול להגיע ל-12 שנים, תלוי בזן ובאקלים הגידול.
הצמח גדל לגובה של עד כמטר ויש לו מערכת שורשים עמוקה שעשויה להגיע לאורך של 15 מטרים,
תכונה שמעניקה לו יכולת הישרדות גבוהה[2]. לאלפלפה פירות קטנים והשלב הראשון של צמיחתו
הוא איטי, אך לאחר כמה חודשי ביסוס נוצר מעין "כתר" בראש מערכת השורשים.
"כתר" זה מכיל ניצנים רבים שמאפשרים לו לצמוח מחדש פעמים רבות לאחר קציר
או מרעה.
/////////////
به پنجابی لوسِن:
لوسن پھلیاں ٹبر دا اک بوٹا اے جیہنوں ڈنگراں دے پٹھیاں لئی پرانے ویلیاں توں اگایا جاریا اے۔
////////////
به پشتو: رشقه
////////////
به کردی سورانی وینجه، ههسپست:
وێنجە یان ھەسپست (بە لاتین: medicago sativa) ڕوەکێکە لە دەستەی شەوەرییەکان، کە جووتیاران لە زەویدا دەیچێنن و وەکوو تفاقی ئاژەڵان بە کاری دێنن. مادەکان بۆ یەکەم جار وێنجەیان وەکوو گیایەکی خۆماڵی بۆ تفاقی ئەسپەکانیان سەوز کرد. وێنجە ئەگەر لە زەویی باشدا بچێنرێ ٤ تا ١٠ ساڵ دەڕوێتەوە و ھەر ساڵیش ٤ یان ٥ بەر دەدووردرێتەوە. لە بەر ئەوەی کە پرۆتینی زۆری تێدایە وەکوو باشترین خواردن بۆ ئاژەڵان بە کار دێت. لە کوردەواریدا تەنیا وەکوو تفاق کەڵکی لێ وەردەگیرێ، بەس خەڵک لە زۆرێک لە وڵاتاندا وەکوو سەوزی دەیخۆن.
////////////
به ترکی استانبولی یونچه:
Yonca (Medicago sativa),
baklagiller (Fabaceae) familyasından uzun yıllar yaşayan, gerek yeşil ot
gerekse kuru ot olarak değerlendirilebilen çok yıllık bir serin mevsim yem
bitkisi türü.
Uluslararası terminolojide
alfalfa (kelime kökeni Arapça
البرسيم veya
الحجازي, halk dilinde Şark yoncası veya Kaba yonca şeklinde
de anılır.
/////////////
به اردو برسیم:
برسیم (Alfalfa) ایک پودا ہے جو جانوروں کے چارے کے طور پر استعمال ہوتا ہے اسے سردیوں کے موسم میں بویا جاتا ہے۔اسے بار بار کاٹا جاتا ہے۔اس کو جب چھ بار کاٹ لیا جاتا ہے تو اس کے بعد اس پر انتہائی خوبصورت سرخ سفید اور نیلے رنگ کے پھول لگتے ہیں۔ اسے برسین یا شٹالہ بھی کہتے ہیں۔
////////////
Alfalfa
From Wikipedia, the free encyclopedia
Alfalfa
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
M. sativa
|
Subspecies
|
|
·
M. sativa subsp. microcarpaUrban
·
M. sativa subsp. sativa
·
M. sativa subsp. varia (T. Martyn) Arcang.
|
|
Alfalfa /ælˈfælfə/, Medicago sativa, Safed
Musli or Rajko (Hindi), Kudirai masal or Kollu (Tamil)[4] also called lucerne, is
a perennial flowering plant in
the pea family Fabaceae cultivated as an
important forage crop in many
countries around the world. It is used for grazing, hay, and silage, as well as a green manure and cover crop. The name alfalfa is used in North
America. The name lucerne is the more commonly used name in the United Kingdom,
South Africa, Australia, and New Zealand. The plant superficially
resembles clover (a cousin in the
same family), especially while young, when trifoliate leaves comprising
round leaflets predominate. Later
in maturity, leaflets are elongated. It has clusters of small purple flowers followed by
fruits spiralled in 2 to 3 turns containing 10–20 seeds. Alfalfa is native to
warmer temperate
climates.
It has been cultivated as livestockfodder since at least the era of the
ancient Greeks and Romans. Alfalfa sprouts are a common ingredient in dishes
made in South Indian
cuisine.[5]
1. برخلاف آنچه هیرت (Chau
Ju-kua, p. 210) بنادرست گفته است، این نام را نه «آشکارا به دلیل
سخت چون سنگ شدن خرماها به وقت رسیدن آنها به چین» که، همچنان که در Pen ts̉ao kan mu (Ch. 31, p. 8) آمده، به دلیل عمر طولانی درخت
به آن دادهاند. همین
توضیح در مورد نام دیگر این درخت، wan
sui tsao («عناب ده هزار ساله یا دراز عمر») صادق است. این نخل براستی عمری بس دراز دارد و درختان صد تا دویست ساله
همچنان همه ساله خرما آرند.
4. در ارمنی قدیم در سده پنجم وام واژه
ای ایرانی armav وجود داشت که از همین جا نتیجه گرفتهاند
که «خ» فارسی بعدتر بر سر کلمه آمده است (Hübschmann, Persische
Studien, p. 265; Armen Gram. P. 111).
تاریخ
آوانگاشتهای چینی انشان می دهد زبان پهلوی «خ» آغازین داشته است.
«برگها شبیه است به برگ
(Chamaerops excelsa) tsun-lü، واز
همین روست که مردم آن منطقه درخت [خرما] را hai tsun مینامند (مراد از دریا یعنی نخل
نارگیل خارجی). شاید این منطقی تر از متنی به نظر برسد که در بالا آمده که
بربرپایه نسخه Wu yin tien برگردانده
شده و پر پیداست که به هر روی باید آن را درست تر دانست. Pen ts'ao lan mu نه تنها در مورد این گزیده، که
در موارد متعدد با نسخه Wu yin tien اختلاف
دارد؛ موضوعی که شایان پژوهشهای درست تر است. در مورد پیش رو تنها یک نکته دیگر
شایان نام بردن است و آن اینکه لی شیـچن، در بخش نامگذاری، نام همبرابر
fan tsao («عناب بیگانه») را با ارجاع به Lin piao lu i آورده است. اما این نام به شکلی که او آورده در متن این
کتاب یا در نسخه Wu yin tien نیامده
است. در دومی گفتهای از فغفور ون (Wen)
از دودمان وی (Wei) افزوده
شده که هیچ ربطی به خرما ندارد و در آن عبارت
fan
tsao («تمامی عنابها») آمده
است. احتمالاً در نسخههای دیگر fan
(«خارجی») جانشین این fan شده و نتیجه اینکه وجود مترادفی که لی ادعا
کرده و برتاشنایدر پذیرفته بسیار مشکوک می نماید.
13. از برتاشنایدر، که در هم
جوشی درباره این موضوع را بدون نگاه انتقادی از Pen ts'ao آورده، تعجبآور است که از انتقال و
کاشت این درخت در چین اصلاً حرفی نمیزند. به نظر من، گیرا ترین نکتهای که باید
به آن اشاره کرد همین است. نمیتوانم با بی گمانی بگویم که در کوانـتون هنوز هم
درخت خرما میروید یا نه؛ اما چون نویسندگان خارجی چنین نکته ای را نیاورده اند،
کمابش دو دلم.
16. باید دانست برتاشنایدر
شخصاً تنها با گیاهان منطقه پکن و اطراف آن آشنا بوده است: آشنایی او با بقیه
گیاهان چینی صرفاً بر پایه مطالعه کتب بوده و با علم گیاهشناسی تقریباٌ بیگانه
بوده است. در روزگار او، پژوهش درباره گیاهان بستانی تازه مراحل آغازین خود را میگذراند؛
و روشهایی که در مورد چنین موضوعاتی به کار میگرفت نه چندان عمیق و کموبیش خام
بود.
اما استوارت
هم وقتی Po-se tsao، ts'ien nien tsao و جز آن را نامهای گوناگون این گونه میداند که بیشک
به خرما داده میشوند، از آن ور بام میغلتد. در برگردان برتاشنایدر از متن بالا کژفهمی شگفتی بچشم می
خورد. در برگردان او میخوانیم: «در سال
285 م، لینـیی (Lin-yi) صد درخت hai tsao به فغفور ووـتی (Wu-ti) پیشکش کرد. شاهزاده لیـشا (Li-sha) به
فغفور گفت که در سفرهای دریایی خود میوههای
این درخت را دیده که بیاغراق به بزرگی هندوانه بودهاند.» در متن اصلی چنین آمده
است: «در سال پنجم از دوره تاییـکان (T'ai-K'an) (284 م)، لینـیی صد درخت
پیشکش دربار کرد. لی شائوـکون (Li Šao-kün)
(جادوگر مشهور) به
فغفور وو از دودمان هان گفت: «در سفرهای
دریایی خود، نانک ی شن (Nan-k'I Šen) (جادوگر جزایر متبرک) را دیدم که عنابهایی
میخورد که بیهیچ اغراقی به بزرگی کدو قلیانی بودند.» این دو رخداد ارتباطی با هم
ن
دارند؛ دومی به سده دوم قم
مربوط است. ضمناً هیچ کدام هم ربطی به خرما ندارند. دخالت منطق چینی در این میان
بس آشکار است: سفرهای دریایی لی شائوـکون با عناب افسانهای او تلفیق شده و عناب
دریایی (hai tsao) را به وجود گورده و این محصول خیالی با
درختی راستین که همین نام را دارد تداعی
پیدا کرده است. نمونه لی شیـچن نشان میدهد که چینیها با تداعی نادرست افکار چه خیالاتی میبافند؛ و نمونه برتاشنایدر
هم اثبات میکند که باید همه دادههای چینی را نخست زیر میکروسکپ بگذاریم و بعد درستی
علمی آنها را بپذیریم.
19. با آوانگاشت hu-man که پیشتر گفتیم، و به دنبال آن
توضیح داده شده که همان «عناب ایرانی» است. خرما بومیِ شرق افریقا نیست و در
گرمسیر هم رشد نمیکند، اما بیشک اعراب آن را به این سرزمین آوردهاند:
Cf. F. Storbeck, Mitt. Sem. Or. Spr., 1914, II, p.
158; A. Engler, Nutzpflanzen Ost-Afrikas, p. 12.
او نام فارسی این گیاه را اسپست دانسته در حالی كه این
نام خاستگاه تركی دارد (از ریشه yont ، به معنی اسب). در هرُم
(روم،آسیای صغیر) محلی هست كه یونجالی نام
دارد (به معنای «اسپست خیز»).
1. روشن است که این نام بازتاب پنداری اساطیری در ایران است كه هنوز نتواستهام
رد آن را در اساطیر ایرانی بیابم.
2. در فرغانه، مثل بقیه تركستان
روسیه، هنوز Medicago sativa
فراوان كشت میشود و تنها گیاه علوفهای آن سرزمین است و بدون آن اقتصادی
در كار نخواهد بود، زیرا آن سرزمین چراگاه و علف خشك ندارد. هر سال در آنجا اسپست
را چهار تا پنج بار برداشت کرده تازه یا خشك آن را به احشام می دهند. در
كوهستانها تا ارتفاع حدود هزاروهفتصد متری كشت میشود و انواع خودرو یا خودرو شده آن خـــــود را به ارتفاع
ســــــــــــه هزار متری نیــــــــز مــــــیرساننـــــــــــد. نیز نـــــک: S. Korž inski, Vegetation
of Turkistan, p. 51، (به زبان روسی). تركستان روسیه
بزرگترین صادركننده بذر اسپست است: E. Brown, Bull. Dep.
of Agriculture, No. 138, 1914
روشن نیست این گونه خارجی چیست.