۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (چهلم) 2

زبد البحر
بفتح زای و با و ضم دال و الف و لام و فتح باء موحده و سکون حا و راء مهملتین بفارسی کف دریا و بهندی سمندر پهین نامند
ماهیت آن
کفته اند جسمی است مرکب از اجزای لطیفۀ ارضیه و اجزای هوائیۀ مجتمعه با رطوبت دریا که بسبب تحریک امواج در سواحل بحر قلزم بر روی سنکها مجتمع و متکون می کردد بصورت جسدی و آن پنج قسم می باشد یکی شبیه باسفنج و سطبر و زردرنک با زهومت و کریه الرائحه مانند بوی ماهی و دوم مائل بسفیدی بسیار متخلخل و با تجاویف بسیار و رائحۀ آن مائل بکراهیت شبیه بطحلب بحری و سوم بشکل کرم و سبک و مائل به بنفشی و این را میسنون و دودی و بشیرازی کرم ایوب نامند و چهارم بسیار تجویف شبیه به پشم و چرک آلوده و سفید مائل بزردی و با تجاویف بسیار و آن را قینون کویند و پنجم سفید و سبک ظاهر آن املس و باطن خشن و تندطعم و بی بوی و این از همه اقسام بهتر است و کفته اند بهترین این آنست که وردی یعنی برنک کل سرخ باشد و نیز قسمی دیده شده که سفید بسیار ضخیم بحجم یک انکشت و زیاده بران و بیرائحه و با اندک شوری و اجزای آن پرده پرده و اندک صلب و در بین پردها جرمی رخو از قبیل سفیدآب وشی مکلس و منجمد و بر پشت آن از قبیل پوست چیزی سیاه رنک و وسط پوست آن در طول کره دار شبیه بخرزات فقرات ظهر در زیر پوست نمایان و طول آن را یک شبر و نیم می کفتند و این را بهندی کستوری نامند و آنچه بتحقیق پیوسته زبد البحر که بفارسی کف دریا نامند اطلاق این اسم بران بمجاز و شبه است و آن کف نیست بلکه استخوان بالای پشت حیوانی است بحری که در دریای فارس و قلزم و نواح آن بهم می رسد بقدر شبری و در زیر شکم آن پوستی و در ان لحمی رخو و در جوف آن آبی بسیار لعابی سیاه که بعضی مردم آن را با قدری صمغ ممزوج نموده بجای مداد استعمال می نمایند و آن حیوان بساحل افتاده و بمرور کوشت و پوست آن بتحلیل و زائل کشته بدان هیأت می کردد و مردم از ساحل برداشته باطراف می برند و کف دریا می نامند و اکثر ماهی کیران آن را صید نموده کوشت آن را که مرغوب ماهیان است بسر قلاب نصب کرده ماهیان را بدان صید می نمایند و استخوان پشت آن را می اندازند بمرور ایام بدان هیأت می کردد و آن ماهی را سبلهای طولانی شبیه برودۀ حیوان تا پنج شش عدد و بطول یک ذرع می باشد و دم کوچکی از کوشت لزجی و بر بالای پشت آن بالای استخوان پوست نازکی
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
از ادویۀ قتاله است قاطع قئ و غثیان و هاضم اطعمه و مضر صوت و قصبۀ رئه مصلح آن لعابها و صموغ مقدار شربت آن یک دانک بدل آن شیح ضمادان جهت کلف و بهق سیاه و نمش و با موم و روغن کل سرخ جهت قوبا و بثور لبنیه و قروح و جرب متقرح و خنازیر و بهق و کلف و سائر امراض جلدیه و آثاری که بر وی ظاهر شود و با نمک و شراب جهت ستردن موی و جلای دندان و طلای آن با سرکه بر بدن جهت لاغر کردن بدن و اذابت لحم از مجربات است و طلای آن خصوص قسم اخیر با اندک فلفل با آب سوده جهت تحلیل اورام باردۀ رخوه و ریحیه و استسقا خصوصا طبلی نافع و آشامیدن یک دانک از قسم سیوم آن با مثل آن کثیرا جهت درد سر و عسر البول و تفتیت سنک کرده و اخراج رمل آن و درد کمر و استسقا و سپرز و ادرار نمودن حیض و ضماد محرق آن با سرکه و با شراب سرخ رقیق جهت داء الثعلب و کلف مجرب و مغسول آن را حدت کمتر و لطیفتر و جلای آن بیشتر و برای داء الثعلب و کلف بهتر و هریک از اقسام آن بدل یکدیکراند مقدار شربت آن یک دانک تا دو دانک مضر سر مصلح آن روغن کدو بدل آن حجر قیشور است و نوع سفید آن در سوم کرم و در دوم خشک جهت جلای بصر و با ادویۀ مناسبه جهت رفع بیاض چشم مؤثر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
زبدالبحر. [ زَ ب َ دُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کف دریا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). جسمی است مستطیل ، بیضی ، سست دارای سوراخهایی ریز که بر سطح آب دریاها یافت میشود و در معالجه       بیماریها به کار میرود. زبدالبحر را لسان البحر نیز میگویند، زیرا شبیه به زبان است . (قاموس بنقل بستانی دردائرة المعارف ). در ترجمه       صیدنه       بیرونی آمده : کفک دریا را به رومی اقرابونیا گویند و اقرون نیز گویندو به سریانی کفرادیما و به هندویی سمندربین گویند واو پوست نوعی است از حیوان دریائی و معدن او بحر عدن و نهایت به اندازه       دستی باشد و در تن او یک استخوان بیش نبود و آن استخوان در پشت او باشد و زبدالبحرآن استخوان باشد. و طریق تحصیل او چنان است که چون او را بگیرند آن استخوان از او جدا کنند، تا چون او بمیرد و آب دریا بر سواحل اندازد آن استخوان از وی جدا شود و باقی جرم او چنان نماید که گویا زبدهاست برهمدیگر پیچیده و مداد اهل جزایر و سواحل دریای عدن زهره       این حیوان بود و هر چه بدو نویسند در غایة براقت و سیاهی بود. دیسقوریدس و جالینوس گویند که پنج نوع است یکی آن است که جرم او درشت باشد و از وی کرب بمشام برسد بر مثال آنکه پوست حیوانی کنده شده باشد و شکل او به اسفنج مشابه بود. و نوع دوم بمقدار از این درازتر بود و جرم او سبک بود و در میان او چیزی تنگ باشد به لون ارغوانی و جرم او نرم باشد. دیسقوریدس گوید: نوع سوم آن است که از جمله       انواع لطیف تر است و این نوع بکرم ماند بصورت ، و لون او فرفیری بود ونوع چهارم آن است که جرم او سبک بود و بصدف مشابه بود که جرم او را پاکیزه نکرده باشند و جالینوس گوید.نوع پنجم از او آن است که پشت او هموار باشد و جوف او درشت بود و در طعم او تیزی و سوزش بهم آمیخته بودو این نوع از جمله انواع او تیزتر باشد و دیسقوریدس آنرا بقیسور تشبیه کرده است و او را بوی نباشد یونس او را خزف السیفا گوید و یوحنا در علاج داءالثعلب گفته انواع او پنج است و نیکوترین انواع وی آن است که او را ملسیون گویند و او چنان است که جرم او به پشم مشابه بود «ص اونی » ارجانی گوید: جمله انواع آن گرم و خشک اند، جراحات را بزداید و جرب و بهق را سود داردو چون او را بسوزند و با شراب بیامیزند منافع او بیش بود. (ترجمه       صیدنه ) ۞ .
بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یکنوع بشکل اسفنجه       فربه بود و سبک تر و بوی وی مانند بوی ماهی بود و در ساحل دریا بسیار باشد. نوع دویم بشکل ناخنه       چشم بود و یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طحلب بحری بود. سیم بشکل کرم بود وی را ملسیون خوانند و به شیرازی کرم ایوب خوانند. نوع چهارم بصوف چرکین ماند بسیار تجویف ،سبک ، مو     لف گوید آن اسفنج است و گفته شد. نوع پنجم مانند قطر مانند کلاه دیو بود وی را هیچ بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیسور و ظاهراً ملس . بهترین آن دردی بود که بزردی مایل بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود، داء الثعلب را نافع بود، چون بسوزانند با شراب سرخ رنگ که قوام آن رقیق بود بر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در جلد پیدا شود جهة آن نافعبود. چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی گرداند و کلف سیاه و اثر که در روی و همه اعضاء پیدا شود زایل گرداند. و نوع سیم که گفته شد عسرالبول و سنگ گرده و رمل که در مثانه بود و درد گرده و استسقاء و درد سر را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شود در ایشان باشد و جلاء دندان بدهد و موی بر داءالثعلب برویاند و چون با نمک یا شراب طلا کنند انواع زبدالبحر موی بسترند و برویاند و یکنوع هست که سپید بود و طبیعت وی گرم و تیز بود و خشک بود در دویم و جلاء چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سپیدی که در چشم بود زایل گرداند البته قلعآن بکند و مقدار مستعمل از زبد البحر از دانگی تا دو دانگ بود. مضر بود به سر، مصلح وی کتیرا بود و گویند مضر بود بحواس و سر و مصلح وی روغن کدو بود و بدل وی بوزن وی حجرالقیسور بود و اگر خواهند که وی را بسوزانند در دیک گلی ناپخته نهند و در سر وی ظرفی نهند و شکاف وی بگیرند و در تون میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بردارند از دیک و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمو مغسول کنند. (اختیارات بدیعی ). بستانی آرد:
اکنون عامه آن را به نام لسان البحر میشناسند و آنرا برای درمان کردن زخمها مرهمی سودمند میدانند. و عجیب است که عرب هیچگاه در پی شناختن طرز تکون این جسم زبان شکل در ساحل دریاها برنیامده و آنرا نشناخته اند. اما اکنون مسلم است که جسمی غضروفی و عضو اساسی پیکر یک حیوان دریایی است به نام سبیدج ۞ . حیوان مذکور پس از آنکه در دریا میمیرد و گوشت بدن او متلاشی میگرددو غضروف بدون گوشت آن بر سطح آب قرار میگیرد و پس از چندی با امواج به ساحل پرتاب شده و در اثر حرارت خورشید خشک میگردد و بصورت (زبدالبحر) درمی آید. (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به تذکره       ضریر انطاکی ، مفردات ابن بیطار، لکلرک ، مخزن الادویه و بحر الجواهر و برهان قاطع: سیبا و نیز رجوع به آذارافیون سیبیا در این لغت نامه شود.
- زبدالبحر. [ زَ ب َ دُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب )بعضی از محصولات دریایی . (از دزی ج 1 ص 578). در اصطلاح دریاداران و ساحل نشینان توده هایی است که امواج آنهارا به ساحل می افکنند. این توده ها بیشتر از گیاهان دریایی و حیوانات گیاهی آبی یا بقایای گیاهان و حیوانات دریا متشکل میگردد. (از دائرة المعارف بستانی ).
/////////////////
7 ـ  كف دریا ((Cuttle fish bone  شلیمر كف دریا000 زبدالبحر(برهان قاطع)
خفی علائی جرجانی
///////////////
کف دریا (در متون طب سنتی زبد البحر) بخش مستحکم از ساختار درونی بدن جانداران عضو راسته سپیداجان از راسته سرپایان است. کف دریا معمولاً از سپیداج معمولی به‌دست می‌آید.
////////////
به عربی لسان البر:
لِسَانُ البَحر (شائعة في سواحل الشام وذكرها إبن البيطار في الجامع لمفردات الأدوية والأغذية) أو زَبَدُ البَحر (المغرب عن لكلير) [1] هو عظم أي حبارٍ من جنس سيبيا، وهي عبارة عن صدفة كلسية داخلية تمتلئ فراغاتها بغاز وبتغيير كمية الغاز يستطيع الحبار أن يتحكم بالطفو والغوص.
المراجع[عدل]
^ معجم الحيوان للفريق أمين معلوف دار الرائد العربي طبعة 1985 ص 79 و 223
//////////
به بهاسای اندونزی سُتُنگ:
Sotong atau "ikan" nus adalah binatang yang hidup di perairan, khususnya sungai maupun laut atau danau. Hewan ini dapat ditemukan di hampir semua perairan yang berukuran besar baik air tawar, air payau, maupun air asin pada kedalaman bervariasi, dari dekat permukaan hingga beberapa ribu meter di bawah permukaan. Sotong juga merupakan makanan sejenis seafood.
Sotong sering kali disalahtafsirkan sebagai cumi-cumi. Keduanya berbeda karena sotong bertubuh pipih, sementara cumi-cumi lebih berbentuk silinder. Selain itu, cangkang dalam sotong tersusun dari kapur yang keras, sedangkan pada cumi-cumi lunak.
///////////////
به عبری
הדּיוֹנוּנִים (שם מדעי: Sepiida) הם סדרת בעל חיים ימיים חסרי חוליות. הדיונונים שייכים למערכת הרכיכות, למחלקת סילוניות (Cephalopoda) הכוללת גם את התמנון ונחשבת למחלקה המפותחת ביותר מבחינה אבולוציונית של בעלי חיים ימיים. ישנם מספר סדרות נוספות של יצורים הקרויים דיונונים ושייכים לתת-מחלקת הדיונונאים.
/////////////
به سواحلی دومه:
Dome au mafuu ni wanyama wa baharini walio kwenye oda Sepiida. Wao ni wa ngeli Cephalopoda, ambayo pia ni pamoja na ngisi, pweza, na pweza-kome. Dome ana kome ya ndani ya kipekee iitwayo kifuu. Licha ya jina lao la Kiingereza, dome si samaki bali moluska.
/////////////
به ترکی استانبولی مُرِکِب بالیخی:
Mürekkepbalığı, Kafadanbacaklılar (Cephalopoda) sınıfının, Onkollular (Decapodiformes) grubundan denizlerde yaşayan bir yumuşakça. Hepsi ayrı eşeylidir. Solungaç solunumu yaparlar. Ağız bölgesinden çıkan 10 adet kolları vardır. İki kolu diğerlerinden daha uzundur. Dinlenme halinde içe çekilmiş olan bu kollarını avlarını yakalamak veya korunmak amacıyla ileri doğru fırlatırlar. Kollarının iç yüzeylerinde çok sayıda vantuz (emeç) bulunur. Vantuzların içleri dişli boynuzsu yapılarla bezenmiştir. Ilıman ve sıcak denizlerin kıyı sularında bol rastlanırlar. Boyları 17 cm ile 17 metre arasında değişen türleri vardır. Çoğu 50–60 cm arasındadır. Türkiye'de Akdeniz kıyılarında avlanırlar. Yırtıcı hayvanlardır. Balık, karides, yengeç ve diğer yumuşakçalarla beslenirler. Bazen balık sürülerine dalar veya ufak mürekkepbalığı kolonilerini takip edip karınlarını doyururlar. Mürekkepbalığı, avına arkasından yaklaşıp omuriliğini ısırarak kopartır ve felç etmek suretiyle öldürür. Bazen her avdan sadece bir ısırık alıp dinlenmeye çekilir. Vantuzlu dokunaçlarıyla avlarını yakalar, kollarıyla da ağıza götürürler.
////////////
Cuttlefish
From Wikipedia, the free encyclopedia
Cuttlefish
HPIM1795.JPG
Kingdom:
Phylum:
Class:
Superorder:
Order:
Sepiida
Zittel, 1895
·         Vasseuriina
·         Vasseuriidae
·         Belosepiellidae
·         Sepiina
·         Belosaepiidae
·         Sepiadariidae
·         Sepiidae
Cuttlefish are marine animals of the order Sepiida. They belong to the classCephalopoda, which also includes squidoctopuses, and nautiluses. Cuttlefish have a unique internal shell, the cuttlebone. Despite their name, cuttlefish are not fish but molluscs.
Cuttlefish have large, W-shaped pupils, eight arms, and two tentacles furnished with denticulated suckers, with which they secure their prey. They generally range in size from 15 to 25 cm (5.9 to 9.8 in), with the largest speciesSepia apama, reaching 50 cm (20 in) in mantle length and over 10.5 kg (23 lb) in mass.[1]
Cuttlefish eat small molluscs, crabs, shrimp, fish, octopodes, worms, and other cuttlefish. Their predators include dolphins, sharks, fish, seals, seabirds, and other cuttlefish. The average life expectancy of a cuttlefish is about one to two years. Recent studies indicate cuttlefish are among the most intelligent invertebrates.[2] Cuttlefish also have one of the largest brain-to-body size ratios of all invertebrates.[2]
The 'cuttle' in 'cuttlefish' comes from the Old English name for the species, cudele, which may be cognate with the Old Norse koddi ('cushion') and the Middle Low German Kudel ('rag').[3] The Greco-Roman world valued the cuttlefish as a source of the unique brown pigment the creature releases from its siphon when it is alarmed. The word for it in both Greek and Latinsepia, now refers to a brown pigment in English.
&&&&&&&
زبرجد
بفتح زای و باء موحده و سکون راء مهمله و فتح جیم و دال مهمله
ماهیت آن
ارسطاطالیس زمرد و زبرجد هر دو را از یک معدن می داند و در معدن طلا تکون می یابد از مقابلۀ زحل با قمر نزد مقابلۀ شمس و الوان می باشد سبز صاف کم رنک را مصری و زرد مائل بسبزی را قبرسی و زرد مائل بسرخی را هندی نامند و این زبون ترین همه است
طبیعت آن
در سوم سرد و خشک و انطاکی در چهارم دانسته
افعال و خواص آن
در همه افعال مانند زمرد است و جالی و مفرح و قاطع نزف الدم و رافع عسر البول و مفتت حصاه و جهت تقویت باصره و رفع جذام بهترین ادویه است که هر روز نیم درم آن را بخورند و تعلیق آن جهت صرع و عسر ولادت نافع مسقط باه مصلح آن عسل مقدار شربت آن تا نیم مثقال بدل آن زمرد است و چون صورت مرکبی در حین بودن قمر در حوت بران نقش کنند و از ان انکشتری سازند و در بنصر چپ کنند باعث فرح و ازالۀ هم و تسهیل ولادت است و چون در طالع سرطان بران صورت ماهی نقش کنند و در رصاص پیچیده در دام ماهی نصب کنند ماهیان از قعر دریا بدام آیند و کویند آشامیدن شراب در پیالۀ زبرجد مست نمی کرداند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
زبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِ) (topaze) نوعی زمرد باشد و آن از جمله       جواهرات و طبیعتش سرد و خشک است در دوم .(برهان قاطع). سنگی است گرانبها. فارسی آن نیز زبرجد است . (از تفسیر الالفاظ الدخیله فی اللغة العربیه ).زبرجد کلمه ای است سامی مشتق از زبرج یا زبرقه و آن سنگی است سرخ که بزردی زند و اصل آن : «بَرق » است و زاء زاید است و لغت دیگر زبرجد، زبردج است . (حاشیه       برهان قاطع چ معین از حاشیه       نخب الجواهر ص 53، 54).
بیرونی آرد: زمرد و زبرجد دو نامند مترادف برای یک معنی ، تنها امتیازی که زبرجد دارد خوبی و کمیابی است . (از الجماهر ص 160). سنگی است که اهل فارس زمرد خوانند. (الفاظ الادویه ). آنرا زمرد نیز گویند و آن گوهری است سبزوام (فام ) و بهترین انواع آن است که سبزی وی سبزتر باشد و آبدار وصافی بود و زود شکسته شود و طاقت آتش ندارد و گفته اند قیمت قطعه       یکدرم او پنجاه دینار است و پنج درم بهزار دینار بود و خواص وی بسیار است . (مو     ید الفضلاء بنقل از طب حقائق الاشیاء). گوهری است سبز مایل بزردی و معدن آن زمین مصر و شام است . و آن نزدیک فارابی واکثر حکما معرب زمرد است نه جنس علیحده و بعضی برآنند که زبرجد غیر زمرد است . (منتهی الارب ). در مجله       انجمن پادشاهی زبان قاهره بنقل از فرهنگ عربی «بندلی جوزی » استاد دانشگاه باکو آمده : زبرجد نام سنگی است گرانبها از کلمه       سماراگد ۞ یونانی تحریف و بواسطه       سریانی وارد لغت عربی گردیده است . (مجله       مجمع لغت عربی جزء3 ص 342). زبرجد از انواع زمرد یا خود زمرد است . (متن اللغه ). سنگی است که از انواع جواهر است و مشهورترین آن سبز است . (فرهنگ نظام ). نوعی از زمرد. (ناظم الاطباء). زبرجد جوهری است و آن سنگی است سبز، دافع صرع و کلال چشم است . (ازدهار). نوعی از زمرد (از برهان ). و در منتخب نوشته که جوهری است سبزرنگ بزردی مایل و این چیزی است علیحده از زمرد و نیز صاحب منتخب نوشته که صاحب صحاح و قاموس زمرد بزبرجد تفسیر کرده اند. (غیاث اللغات ). صاحب مخزن الادویه گفت : ارسطو زبرجد و زمرد را از یک معدن میداند و در معدن طلا تکون مییابد از مقابله       زحل با قمر، نزد مقابله       شمس ، و الوان میباشد: سبز صاف کم رنگ را مصری ، و زرد مایل به سبزی را قبرسی ، و زرد مایل بسرخی را هندی گویند و این زبون ترین همه است . (انجمن آرا) (آنندراج ). صاحب دیوان ۞ گوید زبرجد اعراب (عربی شده      ) زمرد است . و جوهری گوید زبرجد معرب است . (یعنی معرب زمرد است ). اما آنچه از عبارت کشاف و قاضی بدست می آید آن است که این دو یک جنس نیستند، سعدالدین در حاشیه       کشاف گوید: زمرد جز زبرجد است و گوهریان همه این را میدانند. نصیرالدین گوید: حقیقت این دو مختلف است ، زمرد از گوهرهاست و زبرجد شاخ ثعبان است . در (دفع اثر) سموم قاتله و گزیدن حشرات سودمند است و نگاه کردن به او کلال چشم را میزادید. (از بحر الجواهر). اسم سنگ گرانبهای سبزی است که مخصوصاً در هندوستان یافت میشود. و سنگ دهمین سینه بند رئیس کهنه بود. (قاموس کتاب مقدس ). در موسوعه       عربی آمده : زبرجد نوعی است از زمرد که رنگ آن سبز تیره است . (الموسوعة العربیه ذیل زمرد). شهمردان آرد: زبرجد و زمرد هر دو یکی است لیکن دو نام دارد. بودن و تکوین او مانند یاقوت است . اما سبزی رنگ از آن است که جای او معدن مس است ، از زنگار او سبز گردد و چون دهنیه با آن بنهند زیان باز دهد و رنگش تیره گرداند. مار افعی چون زمرد خالص بیند چشمش بیرون آید. و منفعت او از بهر زهر قاتل است و گزیدن هوام چون مقدار هشت ...؟ بخورند هرکه پیوست و رو ۞ نگرد تیره ۞ چشم ببرد و روشنائی بیفزاید. زبرجد پیوسته با خویشتن داشتن از صرع ایمنی دهد. خاصه علت کودکان را نیک باشد. و هر که دارد، خواب ترسناک نبیند، خاصه چون باختیار بیوشد ۞ قمر با آفتاب در برج میزان بموافقت . (نزهت نامه       علائی نسخه       خطی متعلق به کتابخانه       مجلس شورای ملی برگ 99). در جهان نامه آمده : جوهری است سبز همچنین زمرد. بعضی گویند: زمرد و زبرجد هر دو یکی باشد. اما نه چنان است ، که زبرجد خود جوهری دیگر است و کان او به مصر باشد، جنوبی نیل در کوههایی پشت بیابان مغرب دارد و در وی عمارت نیست . و آنرا «الواحات » خوانند... و این جوهر را کانی دیگر نیست در عالم بیرون آن . (جهان نامه چ گراوری مسکو مصحح برشچفسکی برگ 22). مو     لف مخزن الادویه آرد: ارسطاطالیس زمرد و زبرجد هر دو را از یک معدن میداند ودر معدن طلا تکون مییابد از مقابله       زحل با قمر و مقابله       شمس . و الوان میباشد: سبز صاف کم رنگ او را مصری و زرد مایل بسبزی را قبرسی ، و زرد مایل بسرخی را هندی نامند و این زبون ترین همه است . طبیعت آن : در سوم سرد و خشک و انطاکی در چهارم دانسته . افعال و خواص آن : در همه افعال مانند زمرد است و جالی و مفرح و قاطع نزف الدم و رافع عسرالبول و مفتت حصاة. و جهت تقویت باصره و رفع جذام بهترین ادویه است و هر روز نیمدرم آنرا بخورند، و تعلیق آن جهت صرع و عسر ولادت نافع و مسقط باه . مصلح آن : عسل . مقدار شربت آن : نیم مثقال . بدل آن : زمرد است و چون صورت مرکبی در حین بودن قمر در حوت بر آن نقش کنند باعث فرح و ازاله       هم و تسهیل ولادت است و چون در طالع سرطان بر آن صورت ماهی نقش کنند و در رصاص پیچیده در دام ماهی نصب کنند ماهیان از قعر دریا بدام آیند و گویند آشامیدن شراب در پیاله       زبرجد مست نمیگرداند. (مخزن الادویة). قلقشندی آرد: زبرجد سنگی است سبز که در معدن زمرد بوجود می آید. از این رو بسیاری مردمان آنرا نوعی از زمرد میدانند... تیفاسی گوید: در این عصر زبرجد در معدن زمرد بوجود نمی آید تنها نگین هایی از آن در دست مردم است که از آثار باستان است و از حفریات اسکندریه بدست آمده ، من خود در دست مردی نگینی از زبرجد دیدم که بگفته       آن مرد از حفریات اسکندریه بدست آمده بوده است . وزن (نگین ) زبرجد یک درهم است و از زیبایی و روشنی و لطفی که دارد چشم از آن نتوان برداشت . نیکوترین انواع زبرجد آن است که رنگ سبزی معتدل داشته رقیق و شفاف و خوش آب باشد بطوری که نگاه بسرعت در آن نفوذ کند ۞ یک درجه پائین تر از آن ، زبرجد سبز روشن و فاقد خواص زمرد است جز آنکه چشم را جلا می بخشد و بهای خالص آن یک دینار و نصف درهم است . (از صبح الاعشی ص 16). بستانی آرد: زبرجد که به فرانسوی کریزولیت یا بریل نام دارد. بگفته       ارسطاطالیس و دیگر قدماء سنگی است که با زمرد یک جنس است و فرقی میان آن دو نیست جز رنگین بودن زبرجد. اما کریزولیت خودنامی است مشترک میان چند نوع سنگ گرانبها. کریزولیت که در دواخانه هاست و قدما آنرا طوپاز میخواندند دارای رنگی زرد است مانند زر و این همان طوپاز واقعی است که از فسفات متبلور آهک بدست می آید. زبرجد برنگهای فراوانی است و مشهورترین رنگهای زبرجد، سبز روشن است مانند رنگ آب دریا اما اندکی به زردی میزند، شفاف و بشکل منشورهای مسدس بلور و دارای یک را     س دو ضلعی است . گاه نیز قطعات زبرجد مانند زمرد استوانه ای شکل است ، این سنگ خیلی سخت نیست و در برزیل ، سیبری ، مصر و برخی از جزایر بحر احمر بدست می آید. (از دائرةالمعارف بستانی )
////////////
زبرجد
نوعی از زمرد است و طبیعت آن سرد بود در دویم و خشک است در اول باصره را قوت دهد و دیگر منافع وی در زمرد گفته شود[25]
اختیارات بدیعی ؛ ص202
///////////
زِبَرجَدِ هِندی (توپاز، زمرد شرق) یکی از سنگ‌های قیمتی است.

محتویات  [نمایش]
واژه شناسی[ویرایش]
در لغت نامه دهخدا آمده است: «زبرجد زرد مایل به سرخی را هندی گویند. و این زبون ترین همه انواع زبرجد است .»[۱] کلمه توپاز از واژه ی یونانیΤοπάζιος (توپازیوس) یا Τοπάζιον (توپازیون)-که نام جزیره ی سنت جان در دریای سرخ بوده است - گرفته شده است. معادن این سنگ در این جزیره وجود داشته است. واژه ی توپاز با کلمه سانسکریت तपस् (تاپاس) به معنی "آتش" یا "گرما" ارتباط دارد.[۲]

ویژگی های کانی شناختی[ویرایش]
ساختار بلوری آن راست‌لوزی (ارتورومبیک) و فرمول شیمیایی آن Al۲(SiO۴)(F.OH)۲ است.

زبرجد هندی سنگی است شفاف تا نیمه شفاف و دارای سختی ۸ و چگالی ۴/۳-۶/۳ می‌باشد.

رنگ‌ها : بی‌رنگ، زردمایل به قهوه‌ای، آبی روشن، صورتی مایل به قرمز، سبز روشن جلا : شیشه ای

این کانی رخ کامل، شکستگی صدفی و خاصیت فلورسانس ضعیف دارد.

اعتقادات باستانی[ویرایش]
این سنگ به عنوان یکی از سنگ های متولدین آبان ماه ذکر شده است. این سنگ سمبل وقار و ابهت، و نشانه شادی و موفقیت است. مصری‌ها سنگ توپاز را سمبل خورشید می دانند. یونانی‌ها نیز معتقدند این سنگ به انسان نیرویی خاص می دهد و طلسم و جادو را باطل می کند. حتی در گذشته بر این باور بودند که اگر کسی این سنگ را همراه داشته باشد از نظرها دور می ماند. رومی‌ها اعتقاد داشتند که توپاز هوش و وفاداری را افزایش می دهد. به علاوه، آنان پودر این سنگ را در شربت حل می کردند و برای درمان خونریزی و آسم از آن استفاده می کرده‌اند. از پودر آن برای درمان و التیام سوختگی و زخم‌های شدید نیز بهره می برده‌اند. حتی در مواردی به عنوان پادزهر استفاده می شده است. توپاز در برزیل نشانه و سمبل دندان پزشکان است.[۳]

محل پیدایش و معادن[ویرایش]
مکانهای مهم پیدایش توپاز در اتحاد جماهیر شوروی سابق در ناحیه نرشیسنگ سیبری و مورسینسک واقع در رشته کوههای اورال قرار دارد و در ایالات اومی و مینو ژاپن و نیز در سان لوئیس پوتوسی مکزیک یافت می‌شود. از سالها پیش برزیل منبع اصلی توپاز زرد رنگ بوده است. در سال ۱۹۴۰ چند بلور بزرگ کاملاً شکل‌دار توپاز بیرنگ از این محل بدست آمد که وزن بزرگترین آنها ۵۹۶ پوند بود.[۴]

نگارخانه[ویرایش]

انگشتر نقره با نگین توپاز ابی

توپاز بی رنگ، برزیل


توپاز قرمز


توپاز در انواع رنگ ها
منابع[ویرایش]
پرش به بالا زبرجد هندی - کلمه
پرش به بالا Online Etymology Dictionary
پرش به بالا http://www.tebyan.net/social/knowhows/general/stonesqualities/2005/11/2/13933.html
پرش به بالا : توپاز
/////////////
 به عربی توپاز:
توباز[عدل]
Topaz
Topaze Brésil.jpg
A group of topaz crystals on matrix
عام
تصنيف معادن السيليكات
الصيغة الكيميائية Al2SiO4(F,OH)2
معرّفات
اللون    Clear (if no impurities), blue, brown, orange, gray, yellow, green, pink and reddish pink.
النظام   orthorhombic
الانفصام [001] Perfect
المكسر conchoidal
مقياس موس     8 (defining mineral)
البريق   glassy
قرينة الانكسار   nα = 1.606–1.629
nβ = 1.609–1.631
nγ = 1.616–1.638
خصائص بصرية Biaxial (+)
انكسار مزدوج   δ = 0.010
تغير لوني        Weak in thick sections
المخدش         white
ثقل نوعي        3.493.57
الشفافية Transparent
خصائص أخرى Fluorescent, short UV=golden yellow, long UV=cream
مراجع  [1][2][3][4]
توباز أو الياقوت الأصفر قوامه سيليكات الفلورين والألمنيوم. تصنع منه المجوهرات الفاخرة كما تصنع منه المواد المقاومة للحرارة والصهر.
التوباز حجرٌ نفيس يتكون من الألومنيوم والسليكون، والأكسجين والفلور. وألوانه مُختلفة، منها اللون الذهبي المائل إلى اللون البرتقالي الغامق، والأصفر، والبُنِّي المائل إلى الصفرة، والوردي، والأحمر، ودرجات مختلفة من اللون الأزرق. ويظهر هذا الحجر أحيانًا عديم اللون، ويُتخذ التوباز كالجوهرة النفيسة بين الحلي أو المجوهرات، وتصل درجة صلابة التوباز في جدول المعادن إلى ثمان. ومع أن التوباز يخدش الكوارتز (المرو) إلا أنه لا يستطيع خدش الياقوت، الذي لا يفوقه في الصلابة سوى الألماس. انظر: الصلابة؛ الياقوت.
ويُعتبر التوباز الذي يتيمز بلونه الذهبي المائل إلى اللون البرتقالي والمعروف بالتوباز الإمبراطوري أثمن أنواع التوباز. وأرخص أنواع التوباز، وأكثرها وفرة، التوباز عديم اللون، والأزرق الباهت. ويُمكن التحكم في تغميق لون التوباز عن طريق تقنيات مختلفة، منها تعريضه للحرارة والتعريض للإشعاع. فعلى سبيل المثال: يُمكن تحويل بعض أنواع التوباز البني إلى اللون الوردي عن طريق تعريضه للحرارة. وتحويل حجر التوباز الأزرق الباهت إلى لون أزرق غامق يتم عن طريق تعريضه للحرارة والإشعاع معًا.
ويُمكن العثور على التوباز في عدد كبير من مناطق العالم، وخاصة في البرازيل وروسيا وناميبيا ونيجيريا والباكستان وأستراليا، ويُنْتَج أفضل أنواع التوباز الإمبراطوري في البرازيل وقد وجد بعض التوباز البلوري الذي بلغت زنته مئات الكيلوجرامات. ويُعد امتلاك الأحجار التوبازية الجميلة والكبيرة من المفاخر التي يُجاهر بها العديد من المتاحف.
وَيُبَاع المرو الأصفر والبني ـ أحيانًا ـ بديلاً للتوباز. ويتم إنتاج المرو عن طريق تعريض حجر الجمشت الأرجواني للحرارة. كما يُبَاع التوباز الأزرق كتقليد للزمرد الأخضر. ويُتَّخَذ التوباز رمزًا لشهر نوفمبر.
المراجع[عدل]
^ Hurlbut, Cornelius S.; Klein, Cornelis, 1985, Manual of Mineralogy, 20th ed., ISBN 0-471-80580-7
^ Topaz in Handbook of Mineralogy
^ Topaz at Mindat
^ Topaz at Webmineral
////////////
به عبری
טופז הוא מינרל נזוסיליקטי - (סיליקטים במבנה בצורת איים) המכיל אלומיניום ופלואור השייך לקבוצת הסילימניט. הטופז הטהור הוא שקוף אבל זיהומים מוסיפים לו צבע כשהנפוץ ביותר הם צהוב. כשמחממים טופז צהוב הוא מקבל גוון אדמדם ורוד. אם מקרינים אותו בנוסף הוא מקבל גוון כחלחל. כיום מקובל להוסיף לטופז שכבה דקה של תחמוצת טיטניום ולקבל על ידי כך אבני חן הזוהרות בצבעים שונים.

טופז מצוי בסלעי יסוד חומציים כדוגמת הגרניט והריוליט וניתן למוצאו עם קסיטריט ופלואוריט. המקומות בהם מוצאים טופז הם הרי אורל, צ'כיה, סקסוניה, נורווגיה, איטליה, שוודיה, יפן, ברזיל, מקסיקו וארצות הברית.

הטופז היא אבן חן והשימוש העיקרי בה הוא בתעשיית התכשיטים.
////////////
به پنجابی: پکھراج المونیم تے فلورین دا سلیکیٹ معدن اے۔
//////////////
به پشتو توپاز:
توپاز (په انگرېزي Topaz) د سلکون د ډبرو څخه دی چی کيمیایی فرمول یی Al2SiO4(F,OH)2 دی. نوموړي قیمتي ډبره په روسيې، افغانستان، چېک جمهوريت، آلمان، پاکستان، سويډن او نورو هېوادونو کی استخراج کېږي. توپاز معمولا روڼ او رنگ لرونکی ډبره ده او سور، زير او نارنجی رنگ درلودلای سی مگر بې رنگ توپازونه هم شته. بې رنگ توپاز د توپازونو د ډولونو څخه تر ټولو ارزښتمن دی
////////////////
///////////
به ترکی استانبولی توپاز:
Topaz, florlu alüminyum silikat Al2SiO4(OH,F)2 yapısında, kıymetli taş özelliğine sahip silikat minerali. Beyaz topaz buji porseleni yapımında kullanılır. Isıya dayanıklılığı oldukça yüksektir. Katışıksız topaz renksiz olabilir ve pırlanta kesim yoluyla traşlandığında elmasla karıştırılabilir. Topaz sarı, kırmızı, pembe, mavi veya kahverenginin çeşitli tonlarında da olabilir. Taşın rengi çoğunlukla kararsızdır ve güneş ışığında rengini kaybedebilir. Mesela Sibirya'nın kahverengi topazı güneş ışığında beyazlaşır. 1750'lerde ilk defa bir kuyumcu Brezilya topazının hafifçe ısıtıldığında pembeleştiğini buldu. Sonra bu metot yaygınlaştı. Böyle yanık topaza çoğu yerde Brezilya yakutu denir ve nadir bulunan tabii kırmızı topaz aynı isimle anılır.

Topaz granit ve pegmatit kristalleri içinde bulunur. Brezilya'nın Ouro Preto bölgesinde çok çıkar. Sibirya, Sri Lanka ve Nijerya'da da topaz yatakları oldukça fazladır.

Topazın sertliği 8, özgül ağırlığı 3,5 - 3,6 ve kristal sistemi ortorombiktir.
/////////////
به اردو پکهراچ:
پکھراج
Topaz

ایک قیمتی پتھر ، جو بالعموم نارنجی ، سفید اور نیلگوں سفید رنگوں کا ہوتا ہے۔ زیادہ تر جنوبی امریکا، لنکا ، سائبریا اور سکاٹ لینڈ میں پایا جاتا ہے۔ یہ ایلومینم اور فلوراین کا مرکب ہوتا ہے۔ ایشائی پکھراج ایک قسم کا یاقوت ہوتا ہے۔
Incomplete-document-purple.svg یہ ایک نامکمل مضمون ہے۔ آپ اس میں اضافہ کرکے ویکیپیڈیا کی مدد کر سکتے ہیں۔
//////////////
به اویغوری: سېرىق قاشتېشى
////////////
Topaz
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the mineral or gemstone. For other uses, see Topaz (disambiguation).
Wiki letter w.svg
This article's lead section may not adequately summarize key points of its contents. Please consider expanding the lead to provide an accessible overview of all important aspects of the article. Please discuss this issue on the article's talk page.(August 2016)

Topaz
180xp
A group of topaz crystals on matrix
General
Category
Formula
(repeating unit)
Al2SiO4(F,OH)2
9.AF.35
Dipyramidal (mmm)
H-M symbol: (2/m 2/m 2/m)
Pbnm
a = 4.65 Å, b = 8.8 Å,
c = 8.4 Å; Z = 4
Identification
Color
Colorless (if no impurities), blue, brown, orange, gray, yellow, green, pink and reddish pink
Prismatic crystals with faces striated parallel to long dimension; also columnar, compact, massive
[001] Perfect
Subconchoidal to uneven
Mohs scale hardness
8 (defining mineral)
Vitreous
White
Transparent
3.49–3.57
Optical properties
Biaxial (+)
nα = 1.606–1.629
nβ = 1.609–1.631
nγ = 1.616–1.638
δ = 0.010
Weak in thick sections X = yellow; Y = yellow, violet, reddish; Z = violet, bluish, yellow, pink
Short UV=golden yellow; Long UV=cream
References
Topaz is a silicate mineral of aluminium and fluorine with the chemical formulaAl2SiO4(F,OH)2. Topaz crystallizes in the orthorhombic system, and its crystals are mostly prismatic terminated by pyramidal and other faces.
&&&&&&&
زبد البورق
بفارسی کف بوره نامند
ماهیت آن
غیر بورۀ زبدی است و غیر جامد و بغایت سفید شبیه بآرد و بورۀ زبدی جامد مائل بسرخی در جمیع افعال مانند بوره و از ان لطیفتر و تندتر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
زبدالبورق
 . [ زَ ب َ دُل ْ رَ ] (ع اِ مرکب ) ۞ به فارسی کف بوره نامند و ماهیت آن غیر بوره       زبدست و غیر جامد و بغایت سفید شبیه به آرد، و بوره       زبدی جامد مایل بسرخی . در جمیع افعال مانند بوره و از آن لطیفتر و تندتر است . (مخزن الادویه ).رجوع به جامع ابن بیطار ذیل بورق و برهان قاطع چ معین (بوره ) و زبدالبوره و بوره در این لغت نامه شود.
&&&&&&&
زبزب
بفتح دو زای و سکون دو با در میان و در آخر بترکی ابرسرخ و باصفهانی خو کره نامند
ماهیت آن
حیوانی است بقدر سک کوچکی و روی آن ابلق از خطهای سفید و سیاه و بعضی پوست آن نیز ابلق می باشد و مشهور است که هرچند آن را بزنند فربه تر می کردد
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
کویند چون آن مردار می خورد ما دام که میته نخورده باشد کوشت آن صالج الغذاء و جهت ریاح و سردی اخشا و اذابت بلغم و تحلیل مواد و پوشیدن پوست آن جهت نقرس و مفاصل و رعشه و خدر نافع است و علامت آنکه کوشت مردار خورده آنست که از ان بوی بد آید
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
زبزب . [ زَ زَ ] (ع اِ) جانوری است مانند گربه . (آنندراج ) (محیط المحیط) (ترجمه       قاموس ) (عباب بنقل بستانی و دمیری ). جانوری است مانند گربه . (منتهی الارب ) ۞ جانوری شبیه بگربه ج ، زبازب . (ناظم الاطباء). گورکن ۞ . (فرهنگ عربی به فارسی لاروس ). بگفته       صاغانی جانوری است چون گربه که کودکان را از گهواره میرباید. ابن اثیر در کامل ، در ضمن حوادث سال 304 هَ . ق . آنرا یاد کند. حیوانی است ابلق متمایل به سیاهی ، دارای دست و پایی کوتاه . (تاج العروس ). مو     لف مخزن الادویه آرد: زبزب را بترکی ابر سرخ و به اصفهانی خو کره نامند. ماهیت آن : حیوانی است بقدر سگ کوچک و روی آن ابلق از خطهای سفید و سیاه و بعضی پوست آن نیز ابلق میباشد و مشهور است که هر چند آنرا بزنند فربه تر میشود. طبیعت آن : در سوم گرم و خشک . افعال و خواص آن : گویند:چون آن مردار میخورد مادام که میته نخورده باشد گوشت آن صالح الغذاء و جهت ریاح و سردی احشاء و اذابت بلغم و تحلیل مواد، و پوشیدن پوست آن جهت نقرس و مفاصل و رعشه و خدر نافع است و علامت آنکه گوشت مردار خورده آن است که از آن بوی بد آید. (مخزن الادویه ). ابن اثیر در ضمن حوادث سال 304 هَ . ق . از کتاب کامل آرد: در این سال حیوانی به نام زبزب مایه  هراس عموم شده بود. گویند آن جانور را شبها بالای بام منازل میدیده اند که کودکان را میربود و اگر دست زن یا مرد را بدندان میگزید آن را قطع میکرد. مردم پیوسته مراقبت میکردند و بر طشتها و بادیه ها مینواختند تا آن جانور را بترسانند. از این کار سراسر بغداد را هیاهو فرا گرفته بود تا اینکه در یکی از شبها نزدیکان پادشاه ، حیوانی را شکار کردند برنگ ابلق ، با خطوط سیاه ، دارای دست و پای کوتاه و گفتند این همان زبزب است و آنرا روی پل بدار آویختند. از این پس مردم شهر آرامش خود را بازیافتند. (از حیوةالحیوان ) (دائرة المعارف بستانی از کامل ). رجوع به تحفه       حکیم مومن : زبزب و خو کره ، تذکره ضریر انطاکی و مجله اداره       فرهنگ عامه سال 1341 شماره 2 مقاله  صادق کیا صص 151 - 156 شود.
- غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (ع اِ) جانوری است بین سگ و گربه ، پاهایش کوتاه و به رنگ خاکستری . در امثال عرب گفته اند: «اسمن من غریر» جانوری است از نوع راسو (ابن عرس ) فک و دندان آن بزرگتر از نمس . (قسمی راسو) است و به همین جهت برای گیاهخواری آماده می باشد. پاهای وی قوی و کوتاه است و چنگالهای درازی برای کندن دارد.موی وی زبر و دراز سنجابی و دارای خالهای سیاه در پشت ، لیکن خالهای شکم و پاهای آن سیاه است . صورت وی سفید با خط سیاه عریض در هر جهت است . طول غریر اهلی به سه پا میرسد و بی آزار میباشد. هنگام شب بیرون آید و به دنبال طعمه رود، و روز را در سوراخهای عمیق میگذراند. غالباً از حشرات و ریشه های گیاهان و گاهی با تخم مرغان و موشها و خرگوشهای کوچک تغذیه می کند. (ازالموسوعة العربیة). غرغور. (المنجد) (الموسوعة العربیة). یغر. (المنجد). غریرا. زبزب . (الموسوعة العربیة). || (اِ مصغر) شتر نر، و آن ترخیم تصغیری از اَغَرّ است چنانکه در احمد، حُمَید گویند و ابل غریریه منسوب بدان است . ذوالرمة گوید :
حراجیج مما ذمرت فی نتاجها
بناحیة الشجر الغریر و شدقم .
یعنی آن شتران از نسل این دو فحل بودند و غریر و شدقم را اسم دو قبیله آورده است . (از تاج العروس ).
///////////////
گورکَن ( در متون طب سنتی زَبزَب، به ترکی ابر سرخ، به اصفهانی خو کره از مخزن الادویه عقیلی خراسانی و لغت نامه دهخدا، همینطور با نام عربی آن غُرَیر، از فرهنگ بابیلون و لغت نامه دهخدا) جانور مهره‌داری است همه‌چیزخوار از خانوادهٔ راسویان (Mustelidae). گورکَن ۱۱ گونه (زیست‌شناسی) مختلف دارد. . ساختار آرواره گورکن چنان است که به آن امکان قفل کردن می‌دهد گر چه حرکت افقی آرواره‌اش نسبت به پستانداران دیگر محدود است . نوع اروپائی آن بزرگتر است. گورکن‌ها بدن کوتاه و چاق و پاهای کوتاه دارند که برای کندن مناسب اند. سر آنها مثل راسو کشیده و گوشها یشان کوچک است. صورتشان سیاه است که چند لکه سفید دارد. بدنشان خاکستری رنگ است. خطوطی با رنگ روشنتر از سر تا دم را می‌پوشانند. پاهایشان تیره رنگ و شکمشان خاکستری روشن است. طول گورکن بالغ می‌تواند به ۹۰ سانتیمتر و وزنش به ۱۰ کیلوگرم برسد. گورکن‌ها روز را در لانه‌های زیرزمینی میگذارندو شبها جهت شکار و تغذیه بیرون می‌روند. بعضی از این لانه‌ها بسیار بزرگ و پیچیده هستند. گورکن‌ها انفرادی و یا گروهی (از ۲ تا ۱۵) زندگی می‌کنند. از خود و بچه‌هایشان با سرسختی دفاع می‌کنند، حتی در مقابله با حیوانات بزرگتری مثل گرک یا خرس. سرعت دویدنشان می‌تواند به ۳۰ کیلومتر در ساعت برسد. او پنجه‌های نیرومندش را برای نفوذ به لانه موریانه یا کندن زمین برای جستجوی غذا به کار می‌برد.

گورکن‌ها موجوداتی خجالتی و شبگردند. همهٔ انواع گورکن‌ها مهارت زیادی در حفر کردن زمین دارند و با استفاده از چنگال‌های دراز پاهای جلوی خود، زمین را می‌کنند تا غذا به دست آورند یا نقب بزنند. گورکن‌ها بطور کلی موجوداتی بی‌آزارند و با وجود دندان‌های قوی بیشتر از طعمه‌های کوچک و گیاهان تغذیه می‌کنند. بینایی آن‌ها ضعیف است، ولی حس بویایی و شنوایی بسیار بالایی نیز دارند.[۱]

منابع[ویرایش]
پرش به بالا دانشنامهٔ آکسفورد. چاپ چهارم. تهران: نشر نی، ۱۳۸۵. ISBN 964-312-313-8 (جلد دوم).
دانشنامهٔ رشد
Wikipedia contributors, "Badger," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Badger&oldid=198680183
/////////////////
به عربی غُریر:
غرير[عدل]
3 تعديلات في هذه النسخة معلقة للمراجعة. فحصت النسخة المستقرة في 15 أكتوبر 2015.
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
الغرير
الغرير الأمريكي
الغرير الأمريكي
حالة حفظ

أنواع غير مهددة أو خطر انقراض ضعيف جدا
التصنيف العلمي
النطاق:  حقيقيات النوى
المملكة: الحيوانات
الشعبة:  الحبليات
الطائفة:  الثدييات
الرتبة:   اللواحم
الفصيلة: العرسيات
الجنس: غرير Taxidea
الأنواع
طالع النص
Badger species map.png
تعديل طالع توثيق القالب

الغُرَيْر جنس الحيوانية اللاحمة تنتمي إلى فصيلة ابن عرس[1].[بحاجة لمصدر]
وللغُرير غُدَد شَرجية يطلق منها رائحة كريهة كلّما استشعر أذىً أو انزعاجاً.[2]
من أنواعه[عدل]
الغرير الأمريكي
غرير العسل
المصادر[عدل]
^ الغرير ,ويكيبيديا الانجليزية https://en.wikipedia.org/wiki/Badger
^ البعلبكي, منير (١٩٩١). "الغُرَيْر". موسوعة المورد. موسوعة شبكة المعرفة الريفية. اطلع عليه بتاريخ كانون الأول ٢٠١٣.
/////////////
به عبری
גיריות (שם מדעי: Melinae) היא תת-משפחה של סמוריים החיים בעולם הישן. רוב הגיריות הם חיות בינוניות בעלי גוף גדול ומגושם, טפרים ארוכים וראש לבן עם "מסיכה" על העיניים וכן חוטם מוארך העוזר להם להריח.

הגיריות חיות במאורות באדמה ויוצאות בלילות לחפש מזון. הן אוכלי כל הניזונות ממגוון בעלי חיים וצמחים אבל אוהבים במיוחד תולעים כמו שלשולים.
//////////////
به بهاسای مالایا:
Bejar (Bahasa Inggeris: badger) ialah mamalia omnivor berkaki pendek dalam keluarga weasel, Mustelidae. Terdapat 11 spesies badger, dalam tiga subkeluarga: Melinae (9 bejar Eurasia), Mellivorinae (ratel) dan Taxideinae (bejar Amerika).
/////////
به اردو بجو:
بجو
آزاد دائرۃ المعارف، ویکیپیڈیا سے

امریکی بجو کی ایک جھلک
لدھر کی قسم کا ایک پستانیہ۔ یعنی دودھ پلانے والا جانور۔ بلوں میں رہتا ہے۔ اور زمین کھود پر جڑیں اور کرم کھاتا ہے۔ بعض دفعہ چوہوں اور خرگوش تک کو چٹ کر جاتا ہے۔ پاکستان اور بھارت میں عام طور پر یہ رات کو باہر نکلتا ہے۔ اس کے بال بہت نرم ہوتے ہیں۔ اور اس کے دانتوں سے بنے ہوئے برش بہت گراں ہوتے ہیں۔ ایشیا، یورپ اور امریکا میں اس کی بے شمار قسمیں پائی جاتی ہیں۔
////////////
Badger
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Badger (disambiguation).
Badger
Badger-badger.jpg
Kingdom:
Phylum:
Class:
Order:
Suborder:
Superfamily:
Family:
Subfamily:
Badger species map.png
Badger ranges
·         Gold = Honey badger (Mellivora capensis)
·         Red = American badger (Taxidea taxus)
·         Teal = European badger (Meles meles)
·         Dark green = Asian badger (Meles leucurus)
·         Lime green = Japanese badger (Meles anakuma)
·         Blue = Chinese ferret-badger (Melogale moschata)
·         Indigo = Burmese ferret-badger (Melogale personata)
·         Azure = Javan ferret-badger (Melogale orientalis)
·         Purple = Bornean ferret-badger (Melogale everetti)
Badgers are short-legged omnivores in the family Mustelidae, which also includes the otterspolecatsweasels and wolverines. They belong to the caniform suborder of carnivoran mammals. The 11 species of badger are grouped in three subfamilies: Melinae (Eurasian badgers), Mellivorinae (the honey badger or ratel) and Taxideinae (the American badger). The Asiatic stink badgers of the genus Mydaus were formerly included within Melinae (and thus Mustelidae), but recent genetic evidence[1]indicates these are actually members of the skunk family, placing them in the taxonomic family Mephitidae.
They include the species in the genera MelesArctonyxTaxidea and Mellivora. Their lower jaws are articulated to the upper by means of transverse condyles firmly locked into long cavities of the skull, so dislocation of the jaw is all but impossible. This enables the badgers to maintain their hold with the utmost tenacity, but limits jaw movement to hinging open and shut, or sliding from side to side without the twisting movement possible for the jaws of most mammals.
Badgers have rather short, fat bodies, with short legs for digging. They have elongated weasel-like heads with small ears. Their tails vary in length depending on species; the stink badger has a very short tail, while the ferret badger's tail can be 46–51 cm (18–20 in) long, depending on age. They have black faces with distinctive white markings, grey bodies with a light-coloured stripe from head to tail, and dark legs with light coloured underbellies. They grow to around 90 centimetres (35 in) in length including tail.
The European badger is one of the largest; the American badger, the hog badger and the honey badger are generally a little smaller and lighter. The stink badgers are smaller still, and the ferret badgers are the smallest of all. They weigh around 9–11 kg (20–24 lb) on average, with some Eurasian badgers weighing in at around 18 kg (40 lb).[2]