۱۳۹۵ آذر ۱۸, پنجشنبه

تایباد یا طیبات دیروز و امروز، ما و آنان!

خراسان صادر کننده موز و امروز، از کجا به کجا؟!‎

http://www.ichodoc.ir/p-a/CHANGED/172/html/172-8.HTM


هنرفر، لطف‌الله. "يادگاريهاي تايباد". دوره 15، ش 172 (بهمن 55): 8-22، تصوير .

خلاصه: موقعيت جغرافيائي، شرايط طبيعي، محصولات، شرحي برزندگي شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي (وفات 791 ه.ق): محيط زندگي، ارادت شيخ به خاندان نبوت، ملاقات تيموريا شيخ، مكان آرامگاه و توصيف ايوان رفيع و قبه با شكوه آن از زمان سلطنت "شاهرخ بهادرخان" فرزند "اميرتيمور" به سال 848 ه.ق مشرق برمزار شيخ بنا شده است.

يادگاريهاي تايباد


لطف‌الله هنرفر

دكتر در تاريخ

موقع جغرافيائي تايباد

اين محل كه در فرهنگ‌هاي و كتب جغرافيائي بصورت طيبات و «طايباد» و «تايباد»[1] و «تاياباد»[2] ضبط شده است نام مركز بلوك پائين ولايت باخرز[3] از ولايت باخرز و خواف خراسان و در جنوب كاريز واقع است[4] ناحيه باخرز يا گواخرز در جنوب جام و در خاور رودخانه هرات واقع است و در آنجا مجراي آن رود بسمت شمال مي‌پيچيد. كرسي باخرز شهر مالين بود و از مسافت‌هائي كه در كتابهاي مسالك ثبت گرديده چنين برميآيد كه شهر كنوني «ناو» در محل همان شهر مالين است. مالين در قرن چهارم شهري آباد بود و از آنجا غلّه و موز و پارچه‌هاي فراوان صادر ميگرديد. ياقوت حموي در وجه تسميه باخرز گويد: «اصل آن به پهلوي «باد هرزه» است زيرا آنجا باد فراوان ميوزد، 168 دهكده دارد كه يكي از آنها جوذقان است». حمدالله مستوفي كرسي باخرز را بنام مالان ضبط كرده، در وصف نيكوئي‌هاي آن سخن بسيار گفته و مخصوصاً از خربزه دراز آن كه در اكناف خراسان شهرت داشته، تمجيد كرده است.
در جنوب باختري باخرز ناحيه خواف (خواف قديم) است كه كرسي آن بهمين نام ميباشد. خواف در قرن چهارم به فراواني مويز و انار شهرت داشت و شهر «سلومك» كه بعدها آنرا «سلام» نوشتند در زمانهاي قديم بزرگترين شهر آن ناحيه بوده است. از شهرهاي مهم آن يكي سنجاق يا «سنگان» و ديگري خرجرد است كه ابن‌حوقل آنرا بصورت «خرگرد» ضبط كرده. همچنين شهر فرگرد در يك منزلي خاور خركرد كه ياقوت آنرا «فرجرد» و فلجرد نموده است[5]. ظاهراً مسجد خرگرد كه در شش كيلومتري خواف قرار دارد يكي از نظاميه‌هاي مشهور خواجه نظام‌الملك است كه در 450 هجري ساخته شده و آثار معماري و تزييناتي آن نموداري از شكوه سابق آنست. مدرسه خرگرد هم كه به مدرسه غياثيه شهرت دارد، اثر تاريخي ديگري از اين ناحيه است كه از آثار قرن نهم هجري ميباشد و همزمان با مسجد گوهرشاد بنا شده است[6].
موقع جغرافيائي تايباد در فرهنگ جغرافيائي ايران چنين آمده است:
«يكي از بخشهاي تابعه شهرستان مشهد، محدود است از طرف خاور به دشت خدنگ هريرود و مرز ايران و افغانستان، از باختر به بخش حومة تربت حيدريه، از شمال به كوه بيزك و بخش تربت‌جام، از جنوب به كوههاي باخرز. اين بخش در جنوب شهرستان مشهد و آخرين حد ايران و افغانستان بر سر راه هرات واقع شده، از نظر تجارت قابل اهميت ميباشد.
سردر ورودي آرامگاه شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي
زيرا كليه واردات و صادرات و متبادلة جنسي بين ايران و افغانستان در گمركات اين بخش صورت ميگيرد. دو رشته ارتفاعات معروف به كوه بيزك و باخرز بواسطه مجاورت با خاك افغانستان محل دستبرد دزدان و سارقين است، زيرا بواسطه نداشتن آب كافي عبور و مرور كمتر و علاوه بر آن تنگه‌ها و گدارهاي خطرناكي وجود دارد كه عبور از آنها خالي از اشكال نيست. هواي بخش بواسطه مجاورت يا كوير لوت گرم و داراي وزش بادهاي شديد و خشك و سوزان است كه از سمت دشت نااميد سيستان از اوايل خرداد تا مردادماه جريان دارد، آب بخش از قنوات تأمين ميشود. محصول عمده آن غلات، ترياك، زيره سبز، منداب و ميوه‌جات است، شغل زراعت و تجارت و كسب مالداري و قاليچه‌بافي است. از راه شوسه هرات از اين بخش عبور ميكند و از طريق شهرنو به تربت حيدريه اتومبيل‌رو است، در اغلب آباديها و قسمتهاي مرزي جاده فرعي احداث شده. اين بخش از سه دهستان بنام يوسف‌آباد پايين ولايت، مشهد ريزه ميان ولايت باخرز و شهرنو بالا ولايت باخرز كه داراي 105 آبادي هستند تشكيل يافته است»[7].
  شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي
از بلوك باخرز و خواف و شهرهاي جام و تايباد مانند صفحات خراسان دانشمندان و علما و عرفائي برخاسته‌اند كه در كتب تواريخ و تذكره‌ها مسطور است، يكي از چهره‌هاي تابناك عالم عرفان كه در نيمه دوم قرن هشتم هجري شهر تايباد را كانون استفاده و استفاضه از وجود خود قرار داد و صيت شهرتش تا آنجا رسيد كه اميرتيمور گوركان شخصاً بديدار او شتافت مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي است كه پس از وفات او در سال 791 هجري شاهرخ تيموري به ايجاد بناي باشكوهي مشرف به مزار او فرمان داد
آب‌انبار قديمي تايباد كه در مقابل در ورودي آرامگاه قرار دارد.
و شرح آن به تفصيل در اين مقاله خواهد آمد اينك اشاراتي به شرح حال وي در صفحات فرهنگ‌ها:
«ابوبكر زين‌الدين تايبادي دانشمند و عارف معروف (وفات 791 هجري قمري) وي شاگرد نظام‌الدين هروي است و از روحانيت شيخ‌الاسلام احمد جامي تربيت معنوي يافته و بعضي او را مريد ابوطاهر خوارزمي نوشته‌اند. گويند وي در سفر به مكه چند روزي در شيراز اقامت گزيد و خواجه حافظ را از غوغاي طاعنان رهائي بخشيد»[8].
«خواجه زين‌الدين ابوبكر تايبادي از اجلّه مشايخ صوفيه آخر قرن هشتم است، داستان مفاوضات او با تيمور در هنگام حمله وي به هرات زينت تواريخ و سير، همچنين نصيحتي كه به خواجه شمس‌الدين حافظ شيرازي فرموده در شرح حال او آمده است. قبر شريف وي هم‌اكنون در نزديكي يوسف‌آباد تايباد موجود و ايوان رفيعي كه به امر شاهرخ در آنجا ساخته‌اند از آثار ظريفه معماري آن عصر است»[9].

تزيينات كاشيكاري در تربت جام

تربت شيخ جام

«زين‌الدين تايبادي والي ملك ولايت و هادي راه هدايت در زمان ملوك كرت بوده، اميرتيمور بوي ارادت داشته و در توزك تيموري كه آن كتابي است به لغت توري، امير مذكور برخي از حالات وي را نگاشته. در سنه 791 هجري قمري وفات يافت. اين رباعي را به ملك غياث‌الدين نوشته:
در هر دلكي از تو نهيب است بترس
            افراز ملوك از نشيب است بترس
درهرستمي باتو حسيب است بترس[10]
            با خلق  ستمگري كني و ننديشي
«ابوبكر تايبادي، شيخ ركن‌الدين يا زين‌الدين علي از اجلّه علما و عرفا و اولياي قرن هشتم هجرت و جامع كمالات صوري و معنوي و در علوم ظاهري كامل و در صفاي باطن و كشف و شهود بحري بوده بي‌ساحل و خواجه بهاءالدين نقشبندي بخدمت وي رسيده و سيدشريف جرجاني و ملاسعد تفتازاني با آن همه مراتب عالي علمي كه دارند بمقامات وي معتقد و اميرتيمور لنگ صاحب قران 771-807 ه‍نيز بدو دست ارادت داده و بدو منسوب است:
وز  كوثر اگر سرشته باشد گل تو
            گر منزل افلاك  شود  منزل  تو
مسكين‌تو و سعيهاي بي‌حاصل تو
            چون مهر علي نباشد اندردل تو
و نيز از اوست كه به ملك غياث‌الدين از حكمرانان وقت نوشته است:
در هر دلكي از تو نهيب است بترس
            افراز ملوك از نشيب است بترس
درهرستمي باتو حسيب است بترس
            با خلق  ستمگري كني و ننديشي
و در آخر محرم هفتصد و نود و يكم هجري قمري در قريه تايباد از ديهات بوشنج از اعمال هرات وفات يافت و در ماده تاريخ آن گفته‌اند:
يك نقطه بنه به آخر صاد
            تاريخ وفات قطب اوتاد
---(صاذ 791)[11]

محيط زندگي زين‌الدين ابوبكر تايبادي

زين‌الدين تايبادي با تركتازيهاي تيمور به شهرهاي خراسان معاصر است. قرن زندگي او كه همان قرن زندگي نورالدين عبدالرحمن جامي است، از دوره‌هاي ناپايدار تاريخ ايران بشمار ميرود و اساس دولتهاي محلي مانند آل‌كرت در هرات و سربداران در سبزوار با حملات تيمور گوركان فرو ميريزد،
اما در ايندوره عقايد متصوّفه گسترش مي‌يابد و اين عقايد و افكار در شرق و غرب ممالك اسلامي آنزمان انتشار و رواج مي‌يابد.
آرامگاه مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي
احترام و التفاتي كه تيمور در آنروزگار به مشايخ فقر و بزرگان خانقاه مي‌نهاد در ظفرنامه‌هاي تيموري و ساير كتب آنزمان مسطور است كه چگونه در هر شهري كه به قبضة تصرف امير گوركاني در ميآيد وي ابتدا به ديدار مشايخ زنده و زيارت قبور بزرگان صوفيه متوفّي ميرفت و با كمال ادب و خضوع تمام دست ارادت به آستان آنان دراز ميكرد و همت مي‌طلبيد. ملاقات او با «باباسنگو»[12] كه آنرا مقدمه فتوحات خويش دانست و نيز صحبت و مفاوضه او با شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي متوفي به سال 791 هجري از آن مقوله است. اين رويه را اعقاب تيمور نيز به پيروي از اجداد خويش متابعت كرده و در اعتقاد و ايمان به صاحبان خرقه و سجاده مبالغه نمودند. امرا و ولات ايشان نيز به تقليد از سلاطين در هر شهر و ديار به شيخي و مرشدي متوسل ميشدند از اين‌رو در سرتاسر ممالك مفتوحه تيموريان بساط فقر و ارشاد در هر گوشه و كنار گسترده شد و صوفيه يكي از طبقات مهمه هيئت اجتماع بشمار آمدند[13].

ارادت شيخ زين‌الدين ابوبكر به خاندان نبوت

در كتاب مجالس المؤمنين تأليف قاضي نورالله شوشتري در ذكر احوال زين‌الدين ابوبكر تايبادي چنين آمده است كه: وي از علماي اولياء و اجلة عرفا بود و در علوم ظاهري كامل و در صفاي باطن و كشف و شهود بحري بي‌ساحل بود و مريد ابوطاهر خوارزمي بود و جمعي كثير از علماي ظاهر مانند ميرسيد شريف علامه شيرازي و مولانا سعدالدين تفتازاني به وي اعتقاد داشته‌اند و خواجه بهاءالدين نقشبند كه بخدمت او رسيده گفته است كه او را مانند دريائي از معارف ديدم.
در رساله‌اي كه يكي از مريدان او نوشته مذكور است كه: زين‌الدين تايبادي سي سال در تحت تربيت روحانيت شيخ‌الاسلام بسربرد و در آخر به او گفتند كه هر معني كه مرا بود با تو همراه كردم اكنون بايد به زيارت حضرت علي‌بن موسي‌الرضا(ع) تشرف حاصل كني تا از آن حضرت فيضها به تو رسد. شيخ زين‌الدين ابوبكر نقل كرده كه روزي در مسجد پيش پدر خود نشسته بودم ناگاه به چشم عنايت در من نظر كردند و گفتند اي فرزند خردمند تو را عزيمت زيارت متبرك سلطان علي‌بن موسي‌الرضا(ع) بايد كرد و پياده به طواف آن بارگاه بايد رفت و چون توفيق شود و آن دولت دست دهد و بر آن سعادت مشرف شوي زود باشد كه فيض‌هاي بزرگ برسد و بعد از آن مراجعت نمائي كه انشاءالله تعالي ملاقات ميسر شود. شيخ گويد كه امتثال امر والده نموده روانه شدم و بعد از چند روز به طواف بارگاه فلك فرساي سلطان خراسان رسيدم و چند شبانه‌روز متوجه بودم و اقتباس انوار فيض مينمودم و از ميان اين كلام مفهوم ميشود كه والد شيخ نيز از جمله مخلصان اهل‌البيت عليهم‌السلام بود[14].

موضوع قتل عثمان و فتواي مولانا زين‌الدين ابوبكر

آورده‌اند كه جمعي از علماي ماوراء‌النهر كه در مجلس اميرتيمور گوركان حاضر ميشدند در افتاو عدم افتاي اميرالمؤمنين (ع) به خون عثمان اختلاف داشتند. آخرالامر باستصواب اميرتيمور كه نسبت به شيخ ارادتي داشت، اتفاق بر آن نمودند كه بخدمت شيخ كه مرجع علماي ظاهر نيز بود و ابواب مشكلات مسايل به مفتاح كشف و بيان مي‌گشود، رقعه نويسند و استكشاف حقيقت حال نمايند و به هرچه او فرمايد اتفاق نموده باب اختلاف و نزاع را بآن مسدود سازند، چون رقعه به نظر شيخ رسيد و بر مضمون واقف گرديد بر ظهر آن نوشت كه واي بر عثمان كه علي مرتضي را بخون او فتوي داده و زبان حقايق به اباحت قتل او گشاده.
بي بدل  است  آنكه  تو  آويزيش
            بي‌دينست آنكه تو خون ريزيش
و اين رباعي را نيز بعضي به جناب شيخ منسوب ميسازند:
وز  كوثر اگر سرشته باشد گل تو
            گر منظر افلاك  شود  منزل  تو
مسكين‌تو و سعيهاي بي‌حاصل تو[15]
            چون مهر علي نباشد اندردل تو

بسوي خراسان
تيمور گوركان و ملك غياث‌الدين پيرعلي
در سال 771 غياث‌الدين پيرعلي پسر ملك معزالدين حسين كرت بجاي پدر بسلطنت نشست و جنگي را كه در زمان پدرش با ملوك سربداريه جريان داشت ادامه داد. 
ايوان مجلّل و قُبّه باشكوه تايباد مشرف به آرامگاه شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي از عصر شاهرخ تيموري
منطقه حكومت امير غياث‌الدين از كابل و هرات تا سرخس و طوس بود و سربداريه نيز از حدود بسطام و گرگان و شاهرود تا نيشابور را در اختيار داشتند و چون امير غياث‌الدين پيرعلي، حنفي مذهب و خواجه علي مؤيد امير سربداريه، شيعي بود جنگي كه بين اين دو امير بر سر حكومت و مملكت‌گيري برپا شده بود جنبه ديني و مذهبي پيدا كرد و بهمين جهت در مدت سه سال خلقي بسيار تلف شدند و گذشته از مردم سياهي، جمع كثيري از شهري و دهقان مقتول گرديدند. در هيچكدام از جنگها هيچيك از طرفين موفقيت كامل حاصل نكردند و در نتيجة آمد و شد سپاهيان دو طرف، خرابي بسيار به املاك و مزارع و شهرهاي خراسان وارد گرديد، مخصوصاً در دفعة آخر كه امير غياث‌الدين به نواحي نيشابور هجوم نمود چون بازهم نتوانست كاري از پيش ببرد، دستور داد تا كليه قنوات نيشابور را خاك ريخته باير كردند و مزارع را چرانيدند و درختها را از بيخ‌و بن بركندند، اتفاقاً در همان اوان امير غياث‌الدين به مرد دهقاني از اهل نيشابور برخورد و براي اينكه عقيدة ديني او را بداند از او سؤال نمود كه اساس و بنياد ديانت بر چند چيز است؟ او جواب داد بر سه چيز:
اول غلات مردم را چرانيدن. دوم قنوات مردم را با خاك انباشتن. سوم درختها را از بيخ و بن بركندن. امير غياث‌الدين از اين جواب شرمنده گرديد و به هرات بازگشت. در همين اوان يعني در حدود سال 778 اميرتيمور گوركاني، رسولي نزد امير غياث‌الدين فرستاد و اظهار دوستي و مودت نمود و براي تحكيم بنيان و داد و اتحاد، دختر خواهر خود را به پيرمحمد پسر غياث‌الدين پيرعلي داد ولي اين حسن رابطه چندان دوامي نيافت زيرا پنج سال بعد اميرتيمور به هرات لشكر كشيد و آنجا را تسخير كرد و به پسر خود ميرانشاه بخشيد و امير غياث‌الدين را با پسرش به سمرقند فرستاد و در آنجا محفوظ ساخت. بعد از چندي در هرات غوغا و شورشي برپا شد. اميرتيمور اين موضوع را بهانه ساخته دستور داد امير غياث‌الدين را در ارك سمرقند و پسرش را در اوزكند مقتول نمودند. (سال 787)[16].

باباسنگو و امير تيمور گوركان

باباسنگو درويشي مجذوب بود و از وي كرامات و خوارق عادات ظهور مينمود، در سنه 782 كه صاحبقران مغفور (مقصود اميرتيمور گوركان است) بعزيمت فتح خراسان از آب آمويه عبور فرموده در قصبه اندخو[17] با وي ملاقات كرد. درويش از سر جذبة سينة گوشت بطرف اميرتيمور گوركان انداخت، صاحبقران باين معني تفأل نموده گفت خدايتعالي سينة روي زمين را كه خراسان است بما ارزاني داشت و همچنان شد. وفات باباسنگو در اندخود روي نمود و قبرش همانجاست[18].

نامه مشايخ جام به زين‌الدين ابوبكر تايبادي
و دعوت او به ملاقات با اميرتيمور
در حدود سالهاي 782 و 783 هجري قمري كه اميرتيمور براي قلع و قمع امير غياث‌الدين پيرعلي عازم هرات بود، پس از تسخير سرخس و قتل و غارت اين شهر به طوس و جام عزيمت نمود و چند روزي در تربت شيخ جام اقامت نمود و از مشايخ خاندان شيخ احمد جامي كه بخدمت او رسيده بودند خواست كه ترتيبي فراهم آورند تا مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي كه در عرفان و تصوف و وارستگي در صفحات خراسان مشهور بود و در تايباد ميزيست، بخدمت او بشتابد. ولي مولانا زين‌الدين ابوبكر با وجود آنكه فاصلة تايباد تا شهر جام زياد نبود تقاضاهاي مكرر مشايخ جام را نپذيرفت و از رفتن بخدمت اميرتيمور امتناع نمود و در جواب مشايخ جام نامه‌اي نوشت و با كمال زيركي و دانائي دلايل عدم قبول خود را در تشرف بحضور سلطان بيان كرد و عدم آشنائي با آداب و رسوم شهري و درباري را بهانه آورد و گفت چون من شخصي منزوي و روستائي هستم نميتوانم رسم خدمت پادشاه را بجاي آورم و ديگر اينكه در عالم خلسه و در حالتي بين خواب و بيداري مرا از اين كار نهي فرمودند و در چند نوبت ديگر اين ممانعت و نهي را تكرار و تأكيد نمودند و لذا پس از وصول اين نامه اميرتيمور مصمّم گرديد كه خود شخصاً به زيارت مولانا برود.

نامه ابوبكر تايبادي در جواب مشايخ جام

وصول خطاب مخاديم عظام بدين كمترين انام و ساير اهالي اهل اسلام مبارك باد باضعاف آن خدمات وافر بموقف عرض ميرساند بعز قبول موصول باد. اشارت و التفات خاطر مبارك مخدوم جهانيان پادشاه اهل ايمان لازال في‌حفظ الرحمان آيا به چه فخر ميتوان بهتر از اين بر آراي منير پوشيده مباش كه بعد از تفقد پادشاه اسلام كه از احرام حضرت ايشان توقع انواع كمالات دوجهاني توان داشت روستائي را قوت آن نباشد كه بي‌مانع عظيم به تكليف توقف تواند نمود و چرا نمايد، پيش از تفقد حضرت از براي استكشاف مصلحت اين معني بزيارت مسجد متبرك رفته شد و استخارت كرده دعا كرد سنه خفيه افتاد و در ميان خواب و بيداري منع به مبالغه ديده شد و بعد از تفقد حضرت خصوصاً در اين هفته چندبار اينحالت بر حضرت عزت رفع كرد و بكرات در واقعه تنبيه و اشارت بمنع و رد يافته شد و حقا كه اين منع را هيچ سبب نمي‌دانم غير از ضعف و عجز خويش از اداي حقوق باز بر مخالفت اين تنبيه و اشارت بكدام دل خراب نمايم و بر تحمل تهمت تفسير بكدام قوت توانم ارحمي يا رحيم عليما اگر تنبيهات و اشارات حق است و تقرير اين فقير صدق برائت اين حقير از تهمت تقصير در دلها فرود آر يا مقلب‌القلوب و الابصار و چون مقدور اين بيچاره جز دعا نيست و راه دعا از همه‌جا به حضرت كبريا يكي است اين مسكين را در حق پادشاه اسلام مقبول گردان رحيما بحرمت قوت و قدرت و بي‌نيازي تو كه بر ضعف و عجز و نيازمندي او ببخشاي. سر پادشاهان گردن فراز بدرگاه تو بر زمين نيز كريما چون مدتي اين بنده خود را سبب اماني بسياري از بندگان داشتي اين نعمت را در حق همگنان پاينده‌دار، يا رب تو مرين سايه يزداني را، بگذار در اين جهان جهانباني را. اندر كنف عاطفت خويشش‌دار، اين حامي بيضة مسلماني را و مأمول از كرم حق تعالي آنست كه مانع و عذر اين ضعيف را بر پادشاه اسلام مقبول و آشكار گردانند و حكم حضرت حق راست كه واسطة اين معني كه را گرداند. كاين كار دولت است كنون تا كه را رسد. دولت دو جهاني درتزايد باد[19].

سفارش فرزندان شيخ جام و باقي مشايخ جام
به اميرتيمور گوركان
مكتوب حضرت شيخ‌الاسلامي مولانا ابوبكر تايبادي به اميرتيمور گوركان در سفارش فرزندان شيخ جام و باقي مشايخ به اميرتيمور گوركان بشرح زير است:
«حضرت معبود طريق بهبود ارزاني دارد «انه رؤف بالعباد» خداي عزّوجل مرتشييد ارزاني ملك‌داري و مباني جهانداري را وسيلتي بزرگ نهاده است و آن مشيت بالتفات خاطر پاكان درگاه و مشايخ آگاه قدس‌الله ارواحهم كه به حقيقت پادشاهان دين و دولتند و شاهان دنيا در نظر عنايت ايشانند چنانكه شيخ‌الاسلام احمد جام[20] قدس‌الله روحه‌العزيز فرمودند:
زير گليمشان جم وخاقان وقيصرند
            شاهان دلق پوش كه كمتر حمايتي
و از قبيل تشبث بارواح آن پاكان است كه از براي تعظيم ايشان رعايت جانب فرزندان ايشان كنند قطع نظر از آنكه آن فرزندان به ذات و معاملت خود مستحق آن نظر باشند كه در مقامات شيخ ابوسعيد ابوالخير قدس‌الله روحه‌العزيز آورده‌اند كه آنها كه ما را در حيات درنيافتند بعد از ما رعايت جانب فرزندان ما كنند همچنان است كه ما را دريافتند و در اقامت مراسم خدمت ما كوشيدند و در مقامات شيخ‌الاسلام احمد جام قدس‌الله روحه آورده است كه هر كس باعتقاد بر ما سلام كرده است يا بر مريدي از مريدان يا بر فرزندي از فرزندان ما، از براي ما، حق سبحانه و تعالي همه را در كار ما كرده است چون موسي و خضر عليهماالسلام از عمارت ديوار آن دو يتيم بشهر انطاكيه فارغ شدند موسي را عليه‌السلام وجه آن ديوار گري ظاهر نبود، در توجيه آن خضر عليه‌السلام تمسك بصلاح پدر آن يتيمان كرد چنانكه حقتعالي در قرآن از آن خبر داد «و كان ابوهما صالحا» در تفسير آورده است كه ميان آن دو يتيمان و آن پدر صالح هفت پشت بوده و بعضي زيادت نيز گفته‌اند پس حمايت آن فرزندان سبب عنايت و حمايت آن پاكان است. اولاد ايشان آنچه اينجا‌اند بشدت مؤنات مبتلي و آنچه نه اينجااند با اين بيم در زحمت جلادند. از حضرت احديت توفيق كرامت باد تا فرزندان شيخ‌الاسلام احمد جام قدس‌الله روحها و فرزندان كسي ديگر از مشايخ كه باشند بنظر عنايت منظور گردند.
كه قدروقيمت اين منفعت نداند كس
            بدان نظر كه تو داني بحال ايشان رس
خنك آنرا كه بود راه بدين دولت و بخت. في‌الجمله چون اين مسكين غريق نعمت آن حضرت است و آنچه او را صلاح دولت دنيي و عقبي نمايد، اخفاي آن نوعي از خيانت باشد و بدين نوع سخن جرأت نمود حق سبحانه و تعالي مزيد مرحمت برعايت كه بحكم «الراحمون يرحمهم الرحمن» واسطه رحمت و عنايت‌الله است، ارزاني دارد. «انه رؤف بالعباد»[21].

ملاقات اميرتيمور با مولانا زين‌الدين ابوبكر

صاحب حبيب‌السير دربارة ملاقات اميرتيمور و شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي بشرح زير ياد ميكند:
…اما چون ملك غياث‌الدين پيرعلي با آنحضرت سر يكدلي نداشت و قرابت سببي را نابوده انگاشت پاي در دامن تمكين كشيده بملازمت سده سدره رتبت مبادرت ننمود و امير مؤيد و منظور به ملاحظه آنكه لشكر نيشابور به ملك ملحق نگردد بعد از عبور از آب مرغاب عنان باره جهان نورد به قصبه كوسويه[22] تافت و در اوايل ذيحجه سنه مذكوره (سال 782 هجري) بدانموضع رسيده مهدي نامي كه حاكم آنجا بود در سلك ساير خدام بارگاه سپهر احتشام انتظام يافت و فرمانفرماي بلاد و عباد (مقصود اميرتيمور است) از كوسويه به تايباد رفته شرف ملاقات قدوه‌الاوتاد مولانا زين‌الدين ابوبكر قدس‌سره حاصل فرمود[23].
تزيينات مرمري و كاشيكاري ازاره‌هاي داخل قبه تايباد
مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي به
 تيمور گوركان اندرز ميدهد
صاحب كتاب حبيب‌السير دربارة ملاقات اميرتيمور با مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي و گفتگوئي كه بين آنها صورت گرفته است چنين مينويسد:
«مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي جامع كمالات صوري و معنوي بود و در علوم ظاهري شاگرد مولانا نظام‌الدين هروي و چنانچه در نفحات مسطور است مولانا زين‌الدين ابوبكر به حقيقت اويسي[24] بوده است و از روحانيت حضرت شيخ‌الاسلام احمد جامي قدس‌سره تربيت يافته. در وقتي كه اميرتيمور گوركان داعيه تسخير هراه‌داشت در قصبه تايباد با جناب مولوي ملاقات نمود و آنجناب زبان به نصيحت‌آنحضرت گشوده سخنان سودمند فرمود. نقلست در اثناء قيل و قال صاحبقران ستوده خصال از آن قدوه اصحاب وجد وحال سؤال كرد كه شما چرا هرگز ملك غياث‌الدين پيرعلي را ارشاد نفرموديد تا ترك اعمال ناشايست دهد مولانا زين‌الدين گفت كه او را نصيحت كردم قبول ننمود لاجرم ايزد تعالي شما را بر وي گماشت و اگر تو نيز با بندگان خداي تعالي برنهج عدالت سلوك ننمائي ديگري بر تو مستولي خواهد شد.

تزيينات كاشيكاري و كتيبه‌هاي تاريخي ايوان باشكوه تايباد مورخ بسال 848 هجري قمري

منظره داخل شبستان قبه تايباد

اميرتيمور گوكان فرمود كه كيست آن شخص كه او را بر من استيلا دست دهد جناب مولانا گفت عزرائيل، امير صاحبقران از شنيدن اين سخن فال نيك گرفته گفت هيچيك از سلاطين را بر من ظفر دست نخواهد داد و انتقال من از دار ملال به اجل طبيعي خواهد بود»[25].

زين‌الدين ابوبكر تايبادي 
خواجه حافظ شيرازي را ارشاد ميكند
زماني زين‌الدين ابوبكر تايبادي عازم زيارت كعبه ميشود و چون به شيراز ميرسد در اين شهر چند روزي رحل اقامت مي‌افكند و اتفاقاً ايام اقامت او مصادف ميشود با اوقاتي كه خواجه حافظ شيرازي بمناسبت سرودن اين شعر كه:
واي اگر از پي امروز بود فردائي
            گر مسلماني ازاين است كه حافظ دارد
مورد اعتراض شديد قرار گرفته بود و شايد به تحريك خود شاه شجاع كه با حافظ كدورتي پيدا كرده بود اين صحنه بوجود آمده بود و خواجه دچار تشويش و اضطراب بود و بيم آنرا داشت كه مردم عوام به تحريك مُّلاها و آخوندها بروي شورش كنند، لذا در رفع اين غائله به خواجه‌زين‌الدين ابوبكر تايبادي عارف مشهور اين قرن كه در شيراز بسر ميبرد پناه برد و مولانا زين‌الدين ابوبكر براي او تدبيري انديشيد كه خواجه شيراز را از آن مهلكه نجات داد و چنين است اين داستان به نقل از كتاب تاريخ حبيب‌السير كه مينوسد:
روزي شاه‌شجاع بزبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت ابيات هيچيك از غزليات شما از مطلع تا مقطع بر يك منوال واقع نشده بلكه از هر غزلي سه‌چهار بيت در تعريف شرابست و دوسه بيت در تصوف و يك‌دو بيت در صفت محبوب وتلون در يك غزل خلاف طريقه بلغاست. خواجه گفت آنچه برزبان مبارك شاه ميگذرد عين صدق و محض صواب است اما معذلك شعر حافظ در اطراف آفاق اشتهار تمام يافته و نظم حريفان ديگر پاي از دروازه شيراز بيرون نمي‌نهد. بنابر كنايت شاه شجاع در مقام ايذاء حافظ شده بحسب اتفاق در آن ايام آن جناب غزلي در سلك نظم كشيد كه مقطعش اينست. شعر:
واي اگر از پي امروز بود فردائي
            گر مسلماني از اينست كه حافظ دارد
و شاه شجاع اين بيت را شنيده گفت از مضمون اين نظم چنان معلوم ميشود كه حافظ به قيامت قائل نيست و بعضي از فقهاء حسود قصد نمودند كه فتوي نويسند كه شك در وقوع روز جزا كفر است و از اين بيت آن معني مستفاد ميگردد. خواجه حافظ مضطرب گشته نزد مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي كه در آن اوان عازم حجاز بود و در شيراز تشريف داشت رفت و كيفيت قصد بدانديشان را عرض نمود مولانا فرمود كه مناسب آنست كه بيت ديگر مقدم برين مقطع درج كني مشعر باين معني كه فلان چنين ميگفت تا به مقتضاء آن مثل كه نقل كفر كفر نيست ازين تهمت نجات يابي بنابراين خواجه حافظ اين بيت را گفته پيش مقطع در آن غزل مندرج ساخت كه:
بر در ميكدة با دف و ني ترسائي
            اين‌حديثم‌چه‌خوش‌آمد‌كه‌سحرگه‌ميگفت
واي  اگر از پي امروز بود فردائي
            گر مسلماني  از  اينست  كه حافظ دارد
و باين واسطه از آن دغدغه نجات يافت[26].

تاريخ وفات زين‌الدين ابوبكر تايبادي

مؤلف كتاب حبيب‌السير تاريخ وفات زين‌الدين ابوبكر تايبادي را بشرح زير بدست ميدهد: وفات مولانا زين‌الدين ابوبكر در نيمروز پنجشنبه سلخ محرم‌الحرام سنه 791 روي نمود و ملك عمادالدين زوزني[27] در تاريخ وفاتش اين قطعه نظم فرمود:
گذشته هفتصد از سلخ محرم
            سنه احدي و تسعين  بود تاريخ
كه  روح  پاك  مولاناي اعظم
            شده  نصف‌النهار  از   پنجشنبه
همه گفتند از جان خير مقدم
            سوي خلد برين رفت و ملايك
و ديگري از فضلا در اين باب گويد:
يك  نقطه  بنه  به  آخر  صاد
            تاريخ    وفات    قطب    اوتاد
و قبر آنجناب در قصبه تايباد است[28].

آرامگاه زين‌الدين ابوبكر تايبادي

آرامگاه مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي در خارج قصبه يوسف‌آباد تايباد و در فضاي باز در محوطه محصوري واقع شده و پس از وفات او در سال 791 هجري قمري بصورت يكي از مزارات معروف و متبرك خراسان درآمده است. مزار عارف و سالك تايبادي از آنجهت كه در تايباد و بر سر راه هرات، شهر معروف خراسان قديم به ساير شهرهاي خراسان و از آنجمله جام و مشهد قرار گرفته است پيوسته در مسير عبور مسافرين پياده و سواره و كاروانها و همچنين در مسير اردوكشي‌هاي پادشاهان و شاهزادگان و امرا و سرداران آغاز قرن نهم هجري ببعد بوده است و همچنان كه مكاني براي جلب نذورات و اعانات مردم خيّر و سكونت و اقامت مردم راهگذر و پناهگاهي براي مردم حاجتمند و دردمند بوده است بعلت موقع خاص جغرافيائي بطور مسلم مردم ساكن در اين نقطه حساس مرزي از آنجهت كه در مسير لشگركشي‌ها و اردوكشي‌ها قرار داشته‌اند و محل سكونت آنها در روزگاران ناپايدار گذشته دست بدست ميشده است مصائب و بلاهاي فراوان ديده‌اند و مال و جان آنها پيوسته در معرض خطر و نابودي قرار داشته است، وجود اطلال و دمن و قبور فراوان در اين منطقه از گذشتة دردناك آن حكايت دارد. آرامگاه زين‌الدين ابوبكر مانند تربت جام در خراسان و آرامگاه ميرفندرسكي در اصفهان در هواي آزاد قرار دارد و با سنگهاي نفيس مرمر پوشيده شده كه نقوش و خطوطي نيز دارد، درخت انجيري كهنسال بر آن سايه ميافكند و بر سنگ مزار او عبارات زير خوانده ميشود:
«شيخ زين‌الدين ابابكربن شيخ علي‌بن شيخ ابوبكربن شيخ‌احمدبن شيخ محمودبن سهيل‌بن تايبادي وفات يوم پنجشنبه سلخ محرم 791».

ايوان رفيع و قبه با شكوه تايباد

در دوران سلطنت شاهرخ بهادرخان فرزند اميرتيمور گوركان، بوسيله وزير مشهور او خواجه غياث‌الدين پيراحمد خوافي[29] مشرف بر مزار زين‌الدين ابوبكر تايبادي در سال 848 هجري قمري ايوان رفيع و قبه باشكوهي بنا شده است كه هم براي اقامه نماز از آن استفاده ميشده و هم صورت نوعي خانقاه را داشته است. ايوان مرتفع اين بنا كه از مسافتي دور هم ديده ميشود نمونه‌اي از معماري مخصوص خراسان در ايجاد مساجد و مزارات متبرك است. پس از رواج دين اسلام، در غرب ايران براي ايجاد مسجد ايراني نوع ساختماني كه از همه بيشتر متداول بود يعني شكل «چهار طاقي» را مورد استفاده قرار دادند ولي در شرق ايران كه مظهر آن خراسان است‌«ايوان» عامل ايجاد مسجد گرديد بعبارت ديگر در غرب ايران گنبد شاخص اهيمت مسجد گرديد ولي در شرق ايران ايوان عظيم و مجلل ساخته شد كه از دور نماينده وجود مسجد يا مقابر متبركه بود مانند مصّلاي خراسان و مسجد زوزن و سبزوار و نيشابور و تربت شيخ جام و مسجد تايباد كه موضوع اين مقاله است.
ايوان رفيع تايباد از داخل و خارج با تزيينات كاشيكاري معرق و خطوط تزييناتي و كتيبه‌هاي ثلث آراسته شده و شبستان زيرگنبد آن كه معماري داخل مقابر متبرك ديگر خراسان را يادآور ميشود با نوعي تزيينات گچي آراسته شده كه در قسمت پايين با ازاره‌هاي مرمري برجسته و رشته‌هائي از كاشيكاري معرق برجسته تكميل ميشود و بر سطح صاف و شفاف همين تزيينات مرمري بلافاصله پس از ايجاد ايوان و قبه مزبور يادگاريهائي نوشته شده كه بسياري از آنها به رجال مشهور آنزمان تعلق دارد و با معرفي آنها اين مقاله به اتمام ميرسد.
بطوريكه در عكس‌ها مشاهده ميشود در داخل تزيينات كاشيكاري دو جانب داخل ايوان مزبور و در دو شكل تزييناتي چهارضلعي كتيبه ثلث زيبائي مشاهده ميشود كه نام سلطان وقت شاهرخ بهادر سلطان و باني اين ايوان و قبه، پيراحمد ابن اسحق‌بن مجدالدين محمد خوافي[30] و سال ايجاد بنا (848 هجري قمري) را دربر دارد. كتيبه بشرح زير است:
يك قطعه يادگاري منسوب به پدر شيخ بهائي در داخل قُبّه تايباد
«اما بعد فقد تيسر بناء هذا العماره المباركه الشريفه في ايام دوله زينهاالله تعالي بسلطنه السلطان الاعظم والخاقان المعظم سلطان سلاطين‌العرب و العجم شاهرخ بهادرخان خلدالله تعالي اساس قصر سلطنته و خلافته واعلي امره و شأنه».
و در يك شكل چهارضلعي ديگر كه با شكل تزييناتي اولي قرينه است دنباله اين كتيبه بشرح زير قرائت ميشود:
«ماتثني الفرقدان و شيّد اركان بنيان عظمته وابهّتد ماتعاقب الملوان بسعي العبدالضعيف النحيف احوج خلق‌الله تبارك و تعالي الي رحمه ربه‌المجيد الوافي پيراحمد بن اسحق‌بن مجدالدين محمدالخوافي احسن‌الله احواله و جلّت آلائه في‌سنه ثمان و اربعين و ثمانمئه».
در كتيبه ثلث ديگري در داخل ايوان بقعه تايباد از شيخ زين‌الدين ابوبكر تحت عنوان: «العالم العامل الرباني والورع الصمداني زين‌الحق والشريعه والتقوي والدين اعلي‌الله مقامه في‌اعلي عليّيّن» ياد شده و سپس نام سلطان شاهرخ بهادرخان و باني اين بقعه شريفه «پيراحمدبن اسحق خوافي» بشرح زير ذكر شده است:
«الحمدلله علي مااوصل الينا بمحبه الاولياء والصلوه علي حبيبه احمدالمحمود و آله الاتقياء و بعد فان المنجي بعد الكشف واليقين من وسايل‌النجاه يوم‌الدين حب‌العلماء الراسخين والفضلاء المتقين العالم العامل رباني والورع الصمداني زين‌الحق والشريعه والتقوي والدين اعلي‌الله مقامه في اعلي عليّيّن فتأسيس هذه‌البقعه الشريفه في ايام دوله اعظم الخواقين….[31] فضلاً و معين اهل‌الحق والايمان سلطان شاهرخ بهادرخان خلدالله سلطانه بسعي و اهتمام العبدالملك الخّلاق الوافي پيراحمدبن اسحق الخوافي».

“پاورقي‌ها”

[1] -يكي از قراي باخرز (خراسان) [اين نام را بصورت «طيبات» تحريف كرده‌اند (جلد پنجم فرهنگ معين صفحه 376)].

[2] -[تاياباذ] بعدالالف الثانيه باء موحده و الف و ذال معجمه من قري‌يوشنج من‌اعمال هراه ينسب‌اليها ابوالعلاء ابراهيم‌بن محمدالتاياباذي فقيه الكراميه و مقدمهم روي عنه الحافظ ابوالقاسم علي‌بن الحسن‌بن هبه‌الله الدمشقي و غيره (جلد اول و دوم معجم‌البلدان ياقوت حموي طبع مصر صفحه 357).
[3] -باخرز ولايتي است در خراسان كه از سمت شمال به جام و از مشرق به هري‌رود و از مغرب به ترشيز و از جنوب به قاينات محدود و داراي قريه‌هاي متعدد است، امروزه بخشي از شهرستان مشهد بنام طيبات (تايباد) ناميده ميشود (فرهنگ معين جلد پنجم صفحه 226).
[4] -جغرافياي سياسي كيهان صفحه 198.
[5] -جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي تأليف لسترنج ترجمه محمود عرفان صفحه 282 و 283.
[6] -راهنماي خراسان از انتشارات سازمان جلب سياحان صفحه 192.
[7] -لغت‌نامه دهخدا. شماره مسلسل 33 صفحه 348 به نقل از فرهنگ جغرافيائي ايران جلد نهم.
[8] -فرهنگ معين جلد پنجم صفحه 376.
[9] -كتاب سعدي تا جامي ذيل صفحه 247.
[10] -فرهنگ دهخدا – ز – ژ صفحه 647 – رياض‌العارفين ص82 و 83.
[11] -جلد پنجم ريحانه‌الادب صفحه 27.
[12] -اولين حمله تيمور بايران (بهار سال 1381 ميلادي (782 هجري) در وقتي بود كه چهل و پنج سال از عمر وي ميگذشت، در اين حمله كه مدت يكسال طول كشيد روي همت او بسوي خراسان بود، در اندخود بديدار درويشي كه كم و بيش از خرد بيگانه بود و باباسنگو نام داشت رفت و آن شخص كه حال جذبه و جنوني داشت، گوشت پاره‌اي بسوي او افكند و او ازين معني فال نيك برگرفت و آنرا رمز فتح و كاميابي دانست. (كتاب سعدي تا جامي تأليف ادوارد برون ترجمه استاد علي‌اصغر حكمت صفحه 247).
[13] -جامي تأليف استاد علي‌اصغر حكمت چاپ تهران 1320 صفحه7.
[14] -جلد دوم مجالس المؤمنين قاضي نورالله شوشتري چاپ تهران صفحه 40.
[15] -مجالس المؤمنين قاضي نورالله شوشتري چاپ تهران. جلد دوم. صفحه 41.
[16] -اسناد و نامه‌هاي تاريخي تأليف سيدعلي مؤيد ثابتي صفحه 273.
[17] -در شمال باختري شبورقان شهر اندخوي در بيابان واقع است. اين رسم را جغرافي‌نويسان قديم بصورتهاي مختلف «اندخد» و انخذ ذكر كرده‌اند. ابن حوقل در وصف آن گويد: شهري كوچك است در ميان بيابان، هفت قريه اطراف آن است كه اكراد دامپرور در آنها سكونت دارند. ياقوت حموي نيز تفصيلي جز آنچه گفته شد دربارة آن ذكر نكرده، ولي در اخبار جنگهاي اميرتيمور نام آن مكرر ذكر شده است. (جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي. ترجمه فارسي صفحه 453).
[18] -جلد سوم تاريخ حبيب‌السير صفحه 543.
[19] -نقل از كتاب اسناد و نامه‌هاي تاريخي صفحه 336.
[20] -شيخ احمد جام ملقب به ژنده پيل از عرفاي بسيار نامي قرن پنجم هجري است كه در تربت‌جام در 165 كيلومتري جنوب شرقي مشهد و نزديك به مرز افغانستان مدفون شده است. شيخ‌احمد جامي در 441 متولد شده، در بيست و دو سالگي انقلابي روحي در وي پديد ميآيد و او را به كوهستانهاي جام ميكشاند و هجده سال در آنجا به انزوا و رياضت مي‌پردازد و به مقامات بلند عرفاني ميرسد و خرقه از دست شيخ ابوطاهر فرزند شيخ ابوسعيد ابي‌الخير ميپوشد و به ارشاد خلق مأمور ميشود. شيخ جام، معاصر شيخ‌احمد غزالي و خواجه يوسف همداني و شيخ نجيب‌الدين سهروردي و بسياري از عرفاي معروف تاريخ است، وفات او بسال 536 هجري رخ داده و ماده تاريخ وفات او «احمد جامي قدرس‌سره» شده است. بقعه‌اي كه اكنون برمزار شيخ احمد جام ديده ميشود بدستور خواجه علاءالدين محمد عمارت شده. در فرهنگ جغرافيائي بناي مزار او را به سلطان سنجر نسبت داده‌اند و اين هر دو ممكن است. وصل به مقبره مدرسه و مسجدي (كه شايد خانقاه باشد) هست كه بخصوص گچ‌بري محراب آن ديدني است. قرآني بزرگ هم در آنجا نگهداري ميشود. در ايوان آب‌انباري كه در اين بنا موجود است كتيبه‌اي بخط عليرضا عباسي ديده ميشود كه به نستعليق نوشته شده و از اين جهت در ميان آثار وي بسيار جالب است. (راهنماي خراسان از انتشارات سازمان جلب سياحان، آبان 1345 صفحه 193).
[21] -اسناد و مكاتبات تاريخي ايران گردآورده عبدالحسين نوائي صفحه اول.
[22] -كوسوي يا كوسويه نزديك به رودخانه هرات در شمال خرگرد واقع بوده و با سنجاق (سنگان) و خرگرد سه شهر ناحيه خواف قديم خراسان را تشكيل ميداده‌اند. اما كوسويه بزرگترين اين سه شهر بود و يك سوم شهر بوشنج يا فوشنج (بوشنگ) محسوب ميشده است. اين سه شهر را بسياري از نويسندگان جزء ايالت خراسان شمرده‌اند. ساختمانهاي كوسويه از خشت بود و آن دو شهر ديگر نيز با وجود كوچكي باغستانهاي خوب و آب فراوان داشتند. (جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي – ترجمه فارسي صفحه 838).
[23] -جلد سوم تاريخ حبيب‌السير از انتشارات كتابخانه‌ي خيام صفحه 430.
[24] -اويسي: منسوب به اويس، كسي كه بدون شيخ و مرشد بمرحله كمال رسيده (جلد اول فرهنگ معين صفحه 407).
[25] -جلد سوم تاريخ حبيب‌السير صفحه 543.
[26] -جلد سوم تاريخ حبيب‌السير از انتشارات كتابخانه خيام صفحه 316.
[27] -حمدالله مستوفي گويد: سلامه و سنجان و زوزن از توابع خواف است و ملك زوزني در آنجا عمارت عالي ساخت، از ميوه‌هايش انگور و خربزه و انار و انجير نيكوست، در آنجا ابريشم و روناس بسيار باشد. زوزن بگفته مقدسي در زمان او معمور بوده و پشم بافانش شهرت داشتند و چون با قاين و سلام (سلومك) و فرجرد (خرجرد و خرگرد) ارتباط داشت از حيث موقعيت حائز اهميت بود. ياقوت زوزن را بسبب كثرت داد و ستد و رونق تجارت «بصره كوچك» نام نهاده و به آتشكده‌اي در آنجا اشاره نموده است. در حول و حوش اين شهر صد و بيست و چهار دهكده وجود داشت (جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي – ترجمه فارسي صفحة 383).
[28] -جلد سوم تاريخ حبيب‌السير صفحه 543.
[29] -غياث‌الدين پيراحمد خوافي از وزراي بنام و مشهور شاهرخ تيموري است كه حدود سي سال وزارت شاهرخ را بعهده داشت. مؤلف تاريخ حبيب‌السير ارتقاء او را به مقام وزارت شاهرخ در سال 820 هجري چنين آورده است:
«در يورت قشلاق راي صوابنماي خاقان باستحقاق چنان اقتضاء فرمود كه مسند وزارت را بوجود وزيري آرايش دهد كه فكر ثاقبش بر سياق آصف‌بن برخيامها ملك و مال را در سلك نظام منتظم گرداند و تدبير صائبش بدستور نظام‌الملك طوسي امور جاه و جلال را به فيصل رساند و بعد از تأمل و انديشه خلعت وزارت بر قامت قابليت خواجه غياث‌الدين پيراحمد خوافي چست يافته زمام حل و عقد و قبض و بسط و رتق و فتق مهمات صاحب ديواني را بكف كفايتش داد و خواجه پيراحمد در آن امر خطير بنوعي شروع نمود كه هم رعايت مرعي بود و هم در اموال سلطاني فوتي نميشد و مدت سي سال بيشتر ممالك عالم بحسن تدبير آن وزير زرين‌قلم طراوت بهشت برين و لطافت نگارخانه چين داشت و آن خواجه والانژاد در ايام دولت آن پادشاه نصفت نهاد آنمقدار آثار خير بر اوراق كار نگاشت كه عقل دوربين حكايات عدل و احسان وزراء سابق را خواب و خيال پنداشت» (تاريخ حبيب‌السير جلد سوم از انتشارات كتابخانه خيام صفحه 601).
خواجه غياث‌الدين پيراحمد خوافي در ابتداي ارتقاء بمقام وزارت شاهرخ باتفاق خواجه احمدبن داود امور وزارت را تمشيت ميكرد و پس از انتقال آن وزير به عالم آخرت در مسند صدارت مستقل گرديد و در اطراف ولايات به بناي بقعه‌ها و تعمير قراء و قصبات دستور داد و درهاي خير بروي فقرا و مساكين گشود.
خواجه غياث‌الدين پيراحمد بعد از درگذشت شاهرخ وزارت ميرزا علاءالدوله فرزند بايسنقرين شاهرخ را نيز تا زمان درگذشت اين اميرزاده تيموري در سال 865 هجري بعهده داشته است. صاحب تاريخ حبيب‌السير در شرح حال پيراحمد خوافي حكايتي نقل كرده است (رجوع شود به جلد چهارم تاريخ حبيب‌السير صفحه 2و3و4).
[30] -بناي بقعه شيخ زين‌الدين ابوبكر خوافي در هرات، متوفي در شب يكشنبه دوم شوال سنه 838 هجري نيز كه از اجلَّة اولياء عظام و عرفاي بزرگ دوران شاهرخي است و بمرض طاعون درگذشته است از آثار خواجه غياث‌الدين پيراحمد خوافي است (رجوع شود به جلد چهارم تاريخ حبيب‌السير صفحه 12).
[31] -چون بهنگام مطالعه اين بناي متبرك ايوان آن بطوريكه در عكسها هم مشاهده ميشود تحت تعمير بود قرائت چند كلمه از اين كتيبه و همچنين قرائت كتيبه‌نماي خارجي اين ايوان امكان‌پذير نشد.