۱۳۹۵ آذر ۲۵, پنجشنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (سی و ششم) 6

ذنب السبع
بفتح سین مهمله و ضم باء موحده و عین مهمله
ماهیت آن
کیاهی است ساق آن بقدر دو ذرع و اسفل آن مثلث و اعالی آن مستدیر بر خارهای نرم از هم دور و برک آن شبیه ببرک کاوزبان و مزغب و از ان کوچکتر و مائل بسفیدی و اطراف آن خاردار و در سرهای آن چیزی مستدیر و مزغب و بنفش رنک و جسمی در وسط آن رسته مانند پشم و قوت آن تا سه سال باقی می ماند
طبیعت آن
در اول کرم و در دوم خشک با رطوبت لزجه و قوت قابضه و بعضی سرد دانسته اند
افعال و خواص آن
جهت رفع اورام بیعدیل و جهت التیام جراحات و تسکین درد مفاصل و چون بیخ تازۀ آن را بخراشند و رطوبتی که از ان برآید بر عضو مولم بمالند تسکین دهد در حال و بیخ آن جهت استحکام استخوان شکسته شربا بقدر یک مثقال و ضماد ان نیز نافع و طلای عصارۀ آن جهت استرخای اجفان و تعلیق آن جهت تسکین درد اعضا مفید المضار مصدع مصلح آن عنب الثعلب مقدار شربت آن یک مثقال است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
ذنب السبع. [ ذَ ن َ بُس ْ س َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) ذنب اللبوة.قُدَلِّبَة. ابن البیطار گوید: و هو ذنب اللبوة ایضا و بعجمیة الاندلس قیدانه . ینبت فی الزروع . دیسقوریدس :فی الرابعة. قرسون : هو نبات له ساق طولها نحو من ذراعین و ما سفل من الساق فانه ذو ثلاث زوایا و علیه شوک لین متباعد بعضه من بعض و له ورق شبیه بورق النبات الذی یقال له لسان الثور و علیه زغب لیس بالکثیر بل باعتدال و هو اصغر من ورق لسان الثور و لونه الی البیاض مشوک الاطراف و ما علا فانه مستدیر ذو زغب و علیه روس . لونها و اطرافها فرفیری و یظهر منه شی  دقیق شبیه فی دقته بالشعر قائم و یزعم اندراس الطبیب ان القوم الذین یقال لهم قوسا یاخذون اصل هذا النبات فیعلقونه علی العضو الالم فیسکن المه . عبداﷲبن صالح : رایت البربر بقطر فاس اذا الم عضواً من اعضاءالانسان سقطة او ما یشبهها یاخذون اصل هذا النبات و یقشرون قشره مع بعض جرمه بسکین او غیره فتبرز منه لعابیة فیجردونها و یحملونها علی الموضع الالم کالملزم فلا یزول حتی یبراء العضو. فلعل اندراس اراد هذا الغافقی : اصله قابض فیه لزوجة شدید و اذا شرب منه شی  یسیر جیرا الکسر ۞ . (ابن البیطار).
و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذنب السبع او اللبوة، نبت مثلث الساق یستدیر کلّما ارتفع و لایجاوز ذراعین . مشوک باوراق کلسان الثور یحف اوراقها شوک صغار و یسیر زغب الی بیاض و فیه روس مستدیرة و یقوم فی وسطها کالصوف و تدرک باغست (اوت ) و سبتنبر (سپتامبر) و تبقی قوّته نحو ثلاث سنین اذا جفف فی الظل و هو بارد فی الثانیة. یابس فی الاولی فیه قبض و ادمال و هو تریاق الورم حتی تعلیقا و اهل البربر و الزنج یعظمونه لذلک و یجبر الکسر شرباً و لصوقا و عصارته تشدّ الاجفان المسترخیة و یطلی مع الاقلیمیا و المامیثا فیسکن المفاصل حالا و هو یصدع و تصلحه الکزبرة و شربته الی درهم و بدله عنب الثعلب . صاحب تحفه گوید: گیاهی است ساقش به قدر دو ذرع و اسفل آن مثلث و اعالی مستدیر و با خارهای نرم و متباعد و برگش شبیه به برگ گاوزبان و مزغب و از آن کوچکتر و مایل به سفیدی و اطرافش خاردار و در سرهای او چیزی مستدیر و مزغب و بنفش رنگ وجسمی در وسط او رسته مانند موی و پشم . در دوّم خشگ و در اوّل گرم و قوتش تا سه سال باقی و با رطوبت لزجه و قوت قابضه و جهت رفع اورام بی عدیل و جهت التیام جراحات و تسکین درد مفاصل و بیخ او جهت مستحکم کردن استخوان شکسته شرباً و ضماداً نافع و طلای عصاره  او جهت استرخاء اجفان مفید و مصدّع و مصلحش گشنیز و بدلش عنب الثعلب و قدر شربتش یک مثقال است .
///////////
خارلَته (در متون طب سنتی ذنب السبع، کتگر صحرائی) (نام علمی: Cirsium arvense) نام یک گونه از تیره کاسنیان است. نام‌های دیگر این گیاه خارکَنگَر و کنگر صحرایی است.
/////////////
به عربی قصوان حلقی:
قصوان حقلي (الاسم العلمي:Cirsium arvense) هو نوع من النباتات يتبع جنس القصوان من الفصيلة النجمية.
//////////
به ترکی استانبولیکویگوچِترن:
Köygöçerten (Cirsium arvense), papatyagiller (Asteraceae) familyasına ait Avrupa ve kuzey Asya'da yaşayan bir bitki türü. Çok hızlı çoğalır ve zararlı ot olarak kabul edilir.
Alt türler:
Cirsium arvense subsp. arvense
Cirsium arvense subsp. vestitum
Yabancı ot olarak tarıma zararı[değiştir | kaynağı değiştir]
Yakma yöntemi de denilen alevlemeye dayanıklı yabancı ot türleri arasında yer alır[1].
Kaynaklar[değiştir | kaynağı değiştir]
^ Y. E. Kitiş (2010), Yabancı Ot Mücadelesinde Yeni Bir Yöntem: “Alevleme”, Tarım Türk Dergisi, Sayı : 24, 52-54 s
//////////
Cirsium arvense
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Cursed thistle" redirects here. For the medicinal plant, see Cnicus.
Cirsium arvense
Cirsium arvense with Bees Richard Bartz.jpg
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Tribe:
Genus:
Species:
C. arvense
Cirsium arvense
(L.Scop.
Synonymy[show]
Cirsium arvense is a species of Cirsium, native throughout Europe and northern Asia, and widely introduced elsewhere. The standard English name in its native area is creeping thistle.[2][3][4][5][6][7]
Contents
  [show] 
Alternative names[edit]
A number of other names are used in other areas or have been used in the past, including: Canada thistle,[8] Canadian thistle, lettuce from hell thistle, California thistle,[9] corn thistle, cursed thistle, field thistle, green thistle, hard thistle, perennial thistle, prickly thistle, small-flowered thistle and way thistle. The first two names are in wide use in the United States, despite being a misleading designation (it is not of Canadian origin).[10]
&&&&&&
ذنب العقرب
بفتح عین مهمله و سکون قاف و فتح راء مهمله و باء موحده
ماهیت آن
نزد جالینوس صامریوما است و بعضی کویند ثمر کیاهی است شبیه بدنبالۀ عقرب و زردرنک و نبات آن کم و برک آن ریزه و منبت آن بلاد سردسیر
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
جهت سم عقرب و سائر سموم باردۀ حیوانی و غیر حیوانی نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
ذنب العقرب . [ ذَ ن َ بُل ْ ع َ رَ ] (ع اِ مرکب ) دیسقوریدس :فی آخر دواء من الرابعة. سقرینوبداس و معناه الشبیه بالعقرب هذا نبات له ورق قلیل و بزر شبیه باذناب العقارب و هذا البزر اذا تضمد به نفع الملسوعین من العقارب . جالینوس : فی الثامنة هذا الدواء یسخن فی الدرجة الثالثة و یجفف فی الثانیة. (ابن البیطار). شقوربیویدیس . ۞ و صاحب تحفه گوید: ذنب العقرب نزد جالینوس صامریوما است و بعضی گویند ثمر گیاهی است شبیه به دنباله  عقرب و زردرنگ و نبات او کم برگ و ریزه و در بلاد سردسیر میباشد. در سیم گرم و خشک و جهت سم ّ عقرب و سایر سموم بارده نافع است .
////////////
ذنب العقرب:
 دیسقوریدوس فی آخر دواء من الرابعة: سقرینوبداس و معناه الشبیه بالعقرب. هذا نبات له ورق قلیل و بزر شبیه بأذناب العقارب، و هذا البزر إذا تضمد به نفع الملسوعین من العقارب. جالینوس فی الثامنة: هذا الدواء یسخن فی الدرجة الثالثة و یجفف فی الثانیة.
الجامع لمفردات الأدویة و الأغذیة، ج‌2، ص: 417
//////////
دم‌عقربی (در متون طب سنتی ذنب العقرب )(نام علمی: Scorpiurus) نام یک سرده از زیرخانواده باقالی‌ها است.
//////////
Scorpiurus (plant)
From Wikipedia, the free encyclopedia
For the fly genus, see Scorpiurus (fly).
Scorpiurus
Scorpiurus muricatus (habitus).jpg
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Subfamily:
Tribe:
Genus:
Scorpiurus
L.
Scorpiurus, the scorpion's-tails,[1] is a genus of flowering plants in the legumefamily, Fabaceae. It belongs to the sub-family Faboideae. It contains only two species:[2] Scorpiurus muricatus, which is used in gardening and in salads as a garnish, and Scorpiurus vermiculatus. Both are native to the Mediterraneanregion and the Near East.
References[edit]
1.     Jump up^ "Scorpiurus"Natural Resources Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 8 November 2015.
2.     Jump up^ Zieliński, J.: Scorpiurus vermiculatus (Fabaceae) rediscovered in Greece. - Willdenowia 20: 39-41. 1991. ISSN 0511-9618.

Stub icon
This Faboideae-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
·         Loteae
·         Faboideae stubs
&&&&&&
ذنب القط
باصطلاح اهل شام کیاهی است برک آن شبیه ببرک بلوط و کل آن زرد و بیخ آن شبیه بشلغم و ظاهر آن سیاه و باطن آن برنک خون و معروف نزد یونانیان به خروسوعالی است و آن اسم حیوانی است
افعال و خواص آن
ضماد آن با سرکه جهت کریدن تنین بحری نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
ذنب القط. [ ذَ ن َ بُل ْ ق ِطط ] (ع اِ مرکب ) بعض شجارین بالاندلس یسمی بهذا الاسم النبات المسمی بالیونانیة خروسوقامی عالی . و قد ذکرته فی حرف الخاء المعجمة ۞ . (ابن البیطار).
////////////////
ذنب القط:
بعض شجارین بالأندلس یسمی بهذا الاسم النبات المسمی بالیونانیۀ خروسوقامی عالی، و قد ذکرته فی حرف الخاء المعجمۀ.
&&&&&&
ذنب الفار
لسان الحمل است از جهت مشابهت خوشۀ آن بدنبالۀ موش
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
ذنب الفار. [ ذَ ن َ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) یا ذنب الفارة؛ دم موش . || بارتنگ . بارهنگ plantain .
- لسان الحمل . [ ل ِ نُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) زبان بره . آذان الجدی . (بحرالجواهر). نباتی است دوائی ، ای سری قوم ۞ . (مهذب الاسماء). نباتی است قابض و مجفف . بارتنگ . بارهنگ . ۞ گیاهی است برگش مشابه به زبان بره . تخمش را به فارسی بارتنگ گویند. برای دفع اسهال نافع است . (غیاث ). بردوسلام . خرقوله . (بحر الجواهر). ذنب الفارة :
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی .
صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی است مانند زبان بره به شیرازی آن را ورق بارتنگ خوانند وآن دو نوع بود بزرگ و کوچک و ورق نوع کبیر بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیة و ارضیة. بمائیة مبرد بود و با رضیه قابض و سودمندتر آن بزرگ تر بود که تازه بود طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ورق وی قابض و رادع بود، منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود اصل وی چون از گردن صاحب خنازیر بیاویزند نافع بودو وی ورمهای گرم و شری و خنازیر و آتش فارسی و داالفیل و صرع و نملة و سوختگی آتش را نافع بود و آب ورق وی قلاع را مفید بود و شیافات چشم را چون بوی بگدازند سودمند بود گویند که تب غب را نافع بود و آب ورق وی چون بیاشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده و گویند در تب ربع چهار عدد. اصل وی بر گزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن مصطکی و سلیخه بود و بدل آن ورق حماض بستانی بود. حکیم مومن در تحفه گوید: به فارسی بارتنگ و به ترکی «باغ یرپاغی » نامند و از جنس مرماخور است و صغیر و کبیر میباشد صغیر او را برگ کوچک و باریک و ملاست بیشتر و ساقش پراکنده و مایل به طرف زمین و گلش در طرف ساق و زرد و تخمش سیاه و کوچک و ساق قسم کبیر او به دستور (؟) پراکنده و مایل بسرخی وقریب به ذرعی میشود و تخمش ریزه تر از تخم صغیر و گلش مانند او و بیخ هر دو سست و با زغبت و نهایت سطبری آن تا بقدر انگشتی و منافع کبیر زیاده بر صغیر و ازمطلق آن مراد صغیر است . در دوم سرد و خشک و برگ و تخم او الطف و جالی و رادع و قابض و مقوی جگر و مفتح و حابس نزف الدم جمیع اعضاء و پخته  برگ و بیخ او با نمک و سرکه و عدس رافع اسهال دموی و عصاره  او مسکن تشنگی و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سده  سپرز و جگر و ضعف آن و سدر و صرع و تبهای حاره و ربو و جوشش دهان و لثه و قرحه  ریه و قئی الدم و سدّه  گرده و حرقةالبول و سیلان حیض و خون بواسیر و ضماد و ذرور او جهت التیام زخمها و ورم آن و سوختگی آتش و داءالفیل و قروح خبیثه و ساعیه و آکله و نار فارسی و قطور آب او جهت درد گوش حار و امراض چشم و حمول او جهت درد رحم و اختناق آن و نواصیر و ضماد برگ او منقی چرک زخمها و التیام دهنده  تازه  آن و رادع اورام حارّه و شری و با نمک رافع سمیت زخم سگ دیوانه گزیده و با سفیداب جهت باد سرخ و مضمضه  طبیخ او و طبیخ بیخ آن جهت امراض دهان نافع و گویند مضر ریه است و مصلحش عسل و عصاره  او مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدر شربت از آب او ده مثقال تا نیم رطل و بدلش حماض بستانی است و گویند بالخاصیة سه عدد بیخ چون او را با چهار وقیه شراب ممزوج به آب بنوشند رافع تب غب و چهار عدد آن رافع ربع است و تخم او در افعال مانند عصاره  آن و بوداده  او قابض و مغری (؟) و مقوی امعا و رافع زحیر و قدر شربتش تا سه درهم است و عرق بارتنگ در تقویت قوّت ماسکه بیعدیل و در سایر افعال خفیف تر از عصاره  اوست - انتهی . ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لسان الحمل «اورباسیوس » گوید به لغت رومی ارنغلوسن و اوروطوس و بلاطنین هم گویند و بسریانی لسانا امرا و به پارسی هرگوش و خرگوش خوانند و در منقول آورده که به یونانی ارتوغلوس گویند و گویند که ارنو به لغت ایشان بره را گویند و غلوس زبان را و به زبان لطینی اورا بلنطینی گویند و آن نوعی است از انواع نبات اسبغول جز آنکه برگ او از برگ اسبغول درازتر بود. «دوس » گویدآن دو نوع است آنچه مقدار او بزرگتر است نفع او بیشتر. طبری اذن الحمل ذکر کرده است و ظاهر است که مراد نبات اذن الحمل یا نبات اسبغول است . «ص اونی » گوید سرد و خشک است در دوم و اورام حاد را بنشاند و سوختگی آتش را نافع بود درد گوش گرم را سود دارد و قروح امعا را مفید بود و این منافع در تخم او زیاده بود اسهال صفراوی را دفع کند و نزف الدم را مفید بود و نواصیرو قروح خبیثه را نافع بود و اگر بیخ او را در آب بپزند و به آن مضمضه کنند درد دندان را تسکین دهد و بیخی که پخته باشد در معالجه  گرده و جگر سودمند بود. (ترجمه  صیدنه  ابوریحان ) ۞ . ضریر انطاکی در تذکرة گوید: نبت معروف و کانه فی الحقیقة ضرب من المرماخور کبیر و صغیر کلاهما اصفرالزهر حبه کالحماض غض عریض الورق لطیف الزغب بارد یابس فی الثانیة ینفع من الدق والسل والربو و نفث الدم و قروح الفم و الرئة واللثة و الطحال و الکلی وحرقه البول والنزف شربا والاورام طلاء و القروح ضماداً و ذروراًو یلحم و یجلو و یمنع الصرع و حرق النار و داءالفیل و سعی النملة و انتشار الاواکل والنار الفارسیة و الحمیات و مطلق السدد و ضعف الکبد مطلقاً و اوجاع الاذن قطوراً والعین مع ادویتها و النواصیر و الارحام فرزجةو هو یضرالرئة و یصلحه العسل قیل و الطحال و یصلحه المصطکی و شربته من اوقیة و نصف الی نصف رطل و من بزره مثقال . و من خواصه ان تعلیقه ینفع الخنازیر و شرب ثلاثة اضلاع (؟) منه لحمی الغب و اربع و للربع - انتهی . لسان الحمل الصغیر، آذان الشاة. (ابن البیطار). لسان الحمل الکبیر. بارتنگ . بارهنگ . آذان الجدی .
//////////
بارهنگ
اشاره
به فارسی گیاه و تخم آن را «بارهنگ» و در برخی مناطق ایران «بارتنگ» و در تبریز «تخم بیزوشا» گویند. در کتب طب سنتی با نامهای «بارتنگ» و یا عربی آن «لسان الحمل کبیر» نامبرده می‌شود. به فرانسوی آن راPlantain ،Plantain majeur وGrand plantain و به انگلیسی‌Plantain وLarger plantain نامند. در هند در ایالت بمبئی نیز آن را «بارتنگ» می‌نامند. گیاهی است از خانواده‌Palntaginaceae نام علمی آن‌Plantago major L . است. گونه دیگری به نام‌Plantago asiatica L . در برخی مدارک به عنوان مترادف بارهنگ یا لسان الحمل کبیر ذکر شده است.
مشخصات
گیاهی است چندساله به بلندی 45- 10 سانتی‌متر بدون ساقه. برگها تخم‌مرغی پهن، ضخیم، دراز و دارای 9- 3 رگبرگ کاملا مشخص صاف یا پوشیده از کرک که به شکل گروهی مستقیما از ریشه از محل یقه از خاک بیرون آمده‌اند. گلها خوشه‌ای و در انتهای یک پایه گل‌دهنده گرز مانند ظاهر می‌شوند. میوه آن دارای دو خانه است و در هر خانه 8- 4 دانه تخم‌مرغی کوچک وجود دارد. اغلب قسمتهای اندام گیاه نظیر برگ، ریشه و تخم آن مصارف دارویی دارد.
تکثیر بارهنگ از طریق کشت تخم آن در زمین اصلی صورت می‌گیرد و روش کاشت آن شبیه اسفرزه است که در آن بخش ذکر شده است.
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 334
بارهنگ در اطراف تهران، ری، کرج و در گیلان در لاهیجان، در آذربایجان در تبریز، سراب، سهند، و در کردستان، خراسان، اصفهان، بلوچستان دیده می‌شود. این گونه بارهنگ در اروپا، شمال افریقا، امریکای شمالی و هند انتشار دارد. چندگونه از خانواده بارهنگ در ایران می‌رویند که از نظر خواص دارویی بسیار مشابه بارهنگ هستند. نامهای علمی آنها عبارت است از:
1.Plantago lanceolata L .. این‌گونه در کتب طب سنتی با نام «لسان الحمل صغیر» ذکر می‌شود. و فارسی آن «بارهنگ نیزه‌ای» است. به فرانسوی‌Plantain lanceole وHerbe cinq coutures وOreille de Lievre گفته می‌شود.
این گیاه چندساله است و بدون ساقه می‌باشد. برگهای آن دراز نیزه‌ای نوک‌تیز که دارای 5- 3 رگبرگ مشخص است. میوه آن به شکل کپسول و کمی دراز است که در آن 2 دانه قرار دارد. دانه‌ها کمی دراز، و لیز است و در طرف داخل دانه دارای شیاری می‌باشد. این گیاه در ایران در منطقه تهران، کرج، شمیرانات و در گیلان در رشت، لاهیجان، و در ساحل آستارا و در آذربایجان در تبریز در کنار شهرها و در اطراف اردبیل، خوی و در خراسان در مناطق مرزی هریرود و در اراک و تفرش، لرستان، خرم‌آباد، ملایر، مسجدسلیمان، شیراز، کرمان، بلوچستان، زابل و سیستان دیده می‌شود در اروپا و همچنین در هند نیز انتشار دارد.
2.Plantago media L . که به فرانسوی‌Plantain moyen گفته می‌شود. گیاهی است چندساله بدون ساقه برگها همه از ریشه خارج شده‌اند و در هر دو سطح پوشیده از کرک، تخم‌مرغی و دارای 9- 5 رگبرگ مشخص هستند. این گیاه در آذربایجان و اطراف رشت می‌روید.
دو گونه فوق از نظر خواص خیلی شبیه بارهنگ رسمی و از نظر شکل بوته نیز با کمی اختلالات مشابه می‌باشند.
گونه دیگری از گیاهان این خانواده که از نظر خواص مشابه بارهنگ است ولی از نظر شکل کمی متفاوت است به نام‌Plantago coronopus L . می‌باشد. به فرانسوی‌Pied de corbeau وPlantain corne de cerf و به انگلیسی‌Crow foot وHart's horn گفته می‌شود. این‌گونه در کتب طب سنتی با نام «اوذینه» آمده است.
گیاهی است یکساله و دو ساله و در برخی مناطق چندساله بدون ساقه و کم‌وبیش پوشیده از کرک. برگها دراز، مثلثی، با بریدگی که همه از ناحیه یقه ریشه بیرون
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 335
آمده‌اند. این گیاه در ایران در مراتع و چمنزارهای بوشهر، در آبادان، مسجد سلیمان و بلوچستان دیده می‌شود [از فلورا ایرانیکا].
فلورا ایرانیکا معتقد است که دو گونه فرعی از این گیاه یکی به نام علمی‌Plantago coronopus Sub coronopus در گرگان، لرستان (پشت‌کوه)، مهران، بختیاری، قصرشیرین، اهواز، بوشهر، برازجان بلوچستان و جزیره هرمز می‌روید و دومی به نام علمی‌Plantago coronopus sub commutata (Guss .) Pilger در لرستان، پشت‌کوه، ایلام مهران، بین دهلران و شوش و در فارس، بوشهر، دشت ارژن، کازرون، لار، جزیره قشم و حاجی‌آباد نزدیک طارم انتشار دارد.
4.Plantago crassifolia Forsk . که مترادف آن‌P .maritima L . می‌باشد.
نام اصلی این‌گونه سابقاP .maritima گفته می‌شد. این‌گونه به فرانسوی‌Plantain maritime گفته می‌شود. و از نظر شکل کم‌وبیش شبیه سایر گونه‌هاست.
این گیاه بیشتر در سواحل شنزار می‌روید. در ایران در غرب تهران در مردآباد کرج، در آذربایجان غربی در ساحل دریاچه در نقاط شور ساحلی، در افشار در کنار آبهای معدنی احمدآباد، در مرکز در کوه قهرود و در مناطق مرزی حریرود در شرق دیده می‌شود.
ترکیبات شیمیایی
در گیاه بارهنگ و اکثر سایر گونه‌های مشابه بارهنگ گلی‌کوزید اوکوبین 403] یافت می‌شود [کوبوتا]. و بعلاوه دارای ماده پلانتاژین 404] می‌باشند [چونگ کوئوتو نونگ یائوچی . در تخم یا دانه‌های آنها مقدار زیادی مواد گلوتینی و بعلاوه پلانته نولیک اسید[405]، سوکسی نیک اسید[406]، آدنین 407] [کاریونه و کیمورا]، کولین، اوکوبین وجود دارد [اوگاتا نیشی اوجی .
در گزارش تحقیقات دیگری آمده است که در گیاه وجود گلی کوزید اوکوبین
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 336
تأیید شده و در تخمهای آن در حدود 183/ 0 درصد ماده هولوزید پلانتئوز[408] وجود دارد. در برگهای آن تعدادی گلوکوزید، ساپونین و ترکیبات تلخ 409] یافت می‌شود]G .I .M .P[ .
خواص- کاربرد
معمولا در بازار زیر عنوان بارهنگ مخلوطی از چندگونه و عمدتاP .major وP .lanceolata و مقداری نیز از سایر گونه‌های فوق عرضه می‌شود. از نظر ترکیبات شیمیایی و خواص گونه‌های فوق کم‌وبیش شبیه هستند و همه آنها از نظر زراعی علف هرز مراتع محسوب می‌شوند ولی از نظر دارویی دارای خواص مفیدی می‌باشند. در هند برگهای تازه بارهنگ بخصوص گونه‌P .lanceolata دارای خاصیت ضد باکتری است و روی زخمها و جراحتها و نقاط ملتهب می‌گذارند، خیلی مفید است G .I .M .P[ . این کار را مرسوم است که در گیلان، شمال ایران نیز می‌کنند و از له شده برگ بارهنگ برای التیام زخم استفاده می‌کنند. آقای دکترH .Leclerc نیز در تجربیاتی نشان داده است که اگر برگ تازه بارهنگ را چند ساعت در آب جوشیده گذارند و قطعات آن را روی زخمها بیندازند در التیام زخم تسریع می‌شود. در هند از برگهای گونه‌P .major نیز به همین ترتیب استفاده می‌شود و از دانه‌های بارهنگ به عنوان تونیک و محرک و برای معالجه اسهال خونی تجویز می‌شود، بعلاوه از برگها و ریشه بارهنگ نیز به عنوان تب‌بر مصرف می‌شود. در فرانسه مرسوم است از برگها یا ریشه بارهنگ 100- 50 گرم گرفته در یک لیتر آب جوشانده و برای قطع اسهال 3 فنجان در روز می‌خورند قابض و آرام‌بخش است.
در مناطق مختلف کشورهای خاور دور از تخم، برگ، ریشه و خلاصه از تمام قسمتهای بارهنگ به عنوان دارو استفاده می‌شود و مصرف آن تا حدی توسعه دارد که در اغلب مناطق به‌طور پرورشی نیز تولید می‌شود و در مزارع بزرگ کاشته می‌شود. تخم بارهنگ که در آب ریخته شود، لعاب تولید می‌کند و برای نرم کردن سینه [هوپر] و به عنوان تب‌بر [چونگ ، معرّق [کاریونه و کیمورا]، مدّر [لوئی ،
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 337
ضد اسهال خونی [جرمل ، ضد روماتیسم [کوئی زمبینگ . استفاده می‌شود [ایچی مورا]. و برای رفع اختلالات کلیه [لیو] به کار می‌رود و از گیاه بارهنگ برای معالجه کولیک، مالاریا، سرفه و آسم برونشیتی استفاده می‌شود [ایچی مورا]. و برای رفع اختلالات کلیه [لیو]. و قطع خونریزی [استوارت و در موارد بیماری‌های مثانه و سوزاک [مک کلور هوانگ مفید است. در استعمال خارجی از برگهای آن برای التیام زخم، قطع خونریزی، التیام زخمهای مزمن، معالجه ویتلا[410] به کار می‌رود [هین .
توضیح:Whitlow ورمهای چرکین است که در انتهای یکی از انگشتان دست و یا پا ایجاد می‌شود. گاهی عمیق است که به استخوان می‌رسد ولی اغلب سطحی است و قسمتی از ناخن را می‌گیرد. به فرانسوی این بیماری گفته می‌شود و در کتب طب سنتی نام این بیماری «داخس» آمده است و درد ناخن هم می‌گویند و نوعی از آن را «عقربک» نیز می‌نامند. برگهای له شده بارهنگ را روی جوشها و ناراحتی‌های جلدی و ورم صورت که در اثر آبسه لثه و پیله دندان ایجاد شده می‌گذارند فروکش می‌کند [والنزوئلا و دیگانگ کو]. از عصاره برگهای گیاه که داغ شده باشد برای پاک کردن برفک دهان بچه‌ها استفاده می‌شود [ریدلی .Ch'iu در صفحات 135 و 137 کتابش ذکر کرده است و همچنین در کتابش می‌نویسد که «طبق یک گزارش در شوروی سابق پس از اینکه برگهای بارهنگ چند روز در سرما و یخچال نگهداری شد، تولید ماده محرّک می‌کند که با تزریق زیرجلدی عصاره برگها در معالجه زخمهای غدّه‌ای در لوله‌های برونش و در موارد خنازیر و سایر بیماری‌هایی که در اثرTubercule bacillus ایجاد می‌شوند و همچنین برای معالجه انواعی از بیماری‌های چشم آثار مفید دارد.
طبق رأی حکمای طب سنتی ایران بارهنگ از نظر طبیعت سرد و خشک است و از نظر خواص معتقدند که تخم آن موجب قطع خونریزی می‌شود و خوردن عصاره آن برای سل و خونریزی سینه، قرحه ریه و تنگی نفس مفید و مؤثر است. خوردن عدس پخته با برگ بارهنگ به جای برگ چغندر برای استسقای گرم و برگ پخته آن با نمک، سرکه و عدس برای اسهال خونی و خوردن یا تنقیه عصاره تخم آن و یا لعاب تخم آن برای زخمهای روده و قطع خون بواسیر و خوردن عصاره ریشه آن برای
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 338
تخفیف تبهای گرم نافع است.
ریشه و برگ و تخم بارهنگ به‌طور کلی قابض است و اثر نرم‌کننده دارد. خون را تصفیه می‌کند و برای اسهالهای ساده اثر مفید دارد. در مورد تحریکات در نزله‌های مزمن و ناراحتی‌های آسم مرطوب اثر آرام‌بخش دارد. مضمضه کردن دم‌کرده ریشه آن با آب برگ آن برای کاهش ورم مخاط دهان و تسکین درد دندان مفید است و از قطره آن برای کاهش درد گوش که از حرارت باشد استفاده می‌شود. آشامیدن فرآورده‌های دارویی بارهنگ بخصوص تخم آن در موارد خونرویهای ریوی، وجود خون در اخلاط، بیماری کبدی، زردی و برگرداندن غذا و جوشانده تخم بارهنگ در رفع بیماری‌های التهاب کلیه، مثانه و مخصوصا وجود خون در ادرار مفید است. مقدار خوراک از تخم آن تا 12 گرم است. برگهای له شده تازه بارهنگ اگر جوشانیده و روی ناراحتی‌های جلدی پوست قرار داده شود و مرتبا تجدید شود اثر معالج در رفع سوداهای دردناک دارد، حتی اگر چرکین شده باشد.
جوشانده برگ بارهنگ مخلوط با گل نفله 411] و گل گندم 412] به صورت مایع شست‌وشوی حمام چشم در رفع ورم ملتحمه بسیار مؤثر است.
برای تهیه مایع شست‌وشوی حمام چشم 10 گرم برگ بارهنگ را در 150 گرم آب جوش دم می‌کنند و اگر گل نفله و گل گندم نیز اضافه شود مؤثرتر است.
برای بیماری‌های سینه برگ بارهنگ را گرفته خوب شسته روی یک پارچه تمیزی پهن می‌کنند، تا خشک شود بعد آن را خرد کرده و شیره آن را می‌گیرند و هموزن آن عسل اضافه کرده مدت 20 دقیقه دم می‌کنند. مصرف این دم‌کرده برای بیماری‌های سینه بسیار مفید است.
اگر برگ بارهنگ را کوبیده و با وازلین به نسبت 10 درصد برگ بارهنگ بقیه وازلین مخلوط شود پمادی درست می‌شود که مالیدن آن برای زخمهای چرک‌زا و دردناک مفید است و به سرعت از تشکیل چرک جلوگیری می‌شود.
برای تهیه جوشانده ریشه بارهنگ حدود 100- 80 گرم ریشه را گرفته تمیز کرده در یک لیتر آب می‌جوشانند و پس از صاف کردن روزی 4- 3 فنجان
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 339
می‌خورند. ممکن است به جای ریشه 100 گرم برگ بارهنگ مصرف شود. اگر به جای آب برای جوشانیدن ریشه یا برگ بارهنگ سرکه رقیق مخلوط با آب مصرف شود می‌توان در هر ساعت یک قاشق سوپ‌خوری و یا یک فنجان در موقع خون آمدن از سینه خورد.
معارف گیاهی، ج‌6، ص: 340
////////////
بارهنگ ( در متون طب سنتی ذنب الفار که لسان الحمل، آذَان الجَدْي باشد و بارتنگ که گویا نام هندی آن است) (Plantago major L) گیاه چندساله‌ای از تیره بارهنگیان است.
بارهنگ گیاهی است پایا، ظاهراً بی کرک یا کمی کرکپوش با بن و ریشه‌ای کوتاه است. ساقه آن به طول ۷۰-۱۰ سانتی متر، متعدد ایستاده یا خیزان، فاقد شیار، مساوی یا کمی بلندتر از برگ‌ها است. برگ‌های آن تماماً طوقه‌ای، تخم مرغی پهن با ۹-۳ رگبرگ قوی و برجسته، کامل یا در حاشیه سینوسی، بی کرک یا کرکپوش، دارای دمبرگ نسبتاً بلند. گل‌ها سبز متمایل به قهوه‌ای، کوچک مجتمع در خوشه‌های دراز استوانه‌ای. موسم گلدهی گیاه اردیبهشت تا شهریورماه است. دانه‌های این گیاه تیره رنگ، کوچک و تخم مرغی شکل و در میوه‌ای پوستینه که به صورت کپسول تخم مرغی بوده و دارای ۲ خانه و محتوی ۸-۴ دانه‌است قرار دارند. دانه‌ها را از اواسط فصل بهار به بعد جمع آوری می‌نمایند. «Plantain» یک نام هند و اروپایی به معنای «داروی زندگی» است. تحقیقات اخیر نشان می‌دهند که این نام نمی‌تواند چیزی دور از حقیقت باشد. بارهنگ گیاهی دائمی است که تصور می‌شود از اروپا و آسیا نشئت گرفته و اکنون در تمام دنیا کشت می‌شود.[۱]
/////////////
به عربی لِسَان الحَمَل الكَبِير آذَان الجَدْي:
لِسَان الحَمَل الكَبِير[1][2][3] أو آذَان الجَدْي[1][2]، اسمه العلمي (.Plantago major L)، وهو نوع من لِسَان الحَمَل.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d7/Illustration_Plantago_major0_clean.jpg/71px-Illustration_Plantago_major0_clean.jpg
لسان الحمل الكبير

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f5/Grote_weegbree_Plantago_major_subsp._major.jpg/97px-Grote_weegbree_Plantago_major_subsp._major.jpg
لسان الحمل الكبير

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/18/Plantago_major_ies.jpg/120px-Plantago_major_ies.jpg
ورقة لسان الحمل الكبير

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/0d/Plantago_major_04_ies.jpg/120px-Plantago_major_04_ies.jpg
زهرة لسان الحمل الكبير
أنظر أيضا[عدل]
المراجع[عدل]
 ///////////
به آذری بیوک باغایارپاغی
Böyük bağayarpağı (lat. Plantago major L.)[1] - bağayarpağıkimilər fəsiləsinin bağayarpağı cinsinə aid bitki növü.[2]
/////////////
به تاجیکی:
Барги зулф (лотинӣPlantago major ), гӯши хар, асфағул, забони барра, занбарак, зуф, зуфтурум, филгӯш — навъе аз гиёҳҳои бисёрсола. Растании доруворӣ. Дар илми тиб истифода бурда мешавад.
//////////
Plantago major
From Wikipedia, the free encyclopedia
Plantago major
Grote weegbree bloeiwijze Plantago major subsp. major.jpg
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
P. major
Plantago major
L.
Plantago major (broadleaf plantainwhite man's foot, or greater plantain) is a species of flowering plant in the plantain family Plantaginaceae. The plant is native to most of Europe and northern and central Asia,[1][2][3] but has widely naturalised elsewhere in the world.[1][4][5][6][7]
Plantago major is one of the most abundant and widely distributed medicinal crops in the world. A poultice of the leaves can be applied to wounds, stings, and sores in order to facilitate healing and prevent infection. The active chemical constituents are aucubin (an anti-microbial agent), allantoin (which stimulates cellular growth and tissue regeneration), and mucilage (which reduces pain and discomfort). Plantain has astringent properties, and a tea made from the leaves can be ingested to treat diarrhea and soothe raw internal membranes.
Broadleaf plantain is also a highly nutritious wild edible, that is high in calcium and vitamins A, C, and K. The young, tender leaves can be eaten raw, and the older, stringier leaves can be boiled in stews and eaten.
&&&&&&&
ذهب
بفتح ذال معجمه و ها و باء موحده بعربی عقیان و عسجد نیز و بفارسی زر و طلا و بترکی آنتون و قزل و بهندی سونا و کنچن نیز نامند
ماهیت آن
اشرف فلزاتی است که در معدن از زیبق و کبریت معتدل صافی تکون می یابد
طبیعت ان
معتدل مائل بکرمی و با رطوبت غریزی
افعال و خواص آن
ملطف و مفرح و مقوی قلب و دماغ و حرارت غریزی و فکر و فهم را تیز کرداند و جهت امراض قلب و دماغ و کبد و معده و مراره و طحال و کرده و مثانه و باه و امراض صفراوی و سوداوی مانند خفقان و وسواس و توحش و وهم و غم و حزن و جنون و دوار و صرع و ضعف معده و کبد و یرقان و سپرز و انواع بواسیر و ضعف کرده و مثانه و باه نافع و بدن را فربه سازد و جهت جذام بتنهائی و یا با ادویۀ مناسبه مانند بسفایج و کماذریوس و محلول سخالۀ آن با مروارید که در آب اترج حل کرده باشند جهت اکثر امراض مذکوره و زحیر و اسهال دموی و جذام مجرب دانسته اند و محلول طلا با نوشادر جهت اخراج سم مجرب و ساختن میل سرمه از ان جهت تقویت بصر و منع رمد و اکتحال آن جهت غلظت اجفان و بیاض و غشاوه و کمنه و انپاشتن آن در ثقبۀ غرب جهت رفع آن مجرب و سنون آن جهت درد دندان و امساک آن در دهان جهت رفع بخر یعنی بدبوئی دهان و ذرور آن جهت رفع اکله و آشامیدن آب طلا تاب جهت تقویت حرارت غریزی و قلب و معده و رفع اسهال نافع و طلای محلول آن جهت فالج و تحلیل اورام و داء الثعلب و داء الحیه و عرق النسا و بهق و برص و بدستور روغن آن اقوی است جهت تقویت کبد و اکثر امراض و انکشتری آن جهت داخس و ام الصبیان و مفاصل و تعلیق خالص آن بر کردن اطفال جهت رفع فزع ایشان مجرب دانسته اند و یشاوس این خاصیت را مخصوص بدانۀ حجری آنکه بقدر دانۀ خردلی در نهایت صلابت می باشد و در معدن طلا تکون می یابد دانسته و لعب بطلا و دیدن آن مورث سرور و رفع هموم و تقویت دل و ضحک است و چون کوش را با سوزن طلا سوراخ کنند هیچ وقت التیام پذیر نکردد و کویند مضر مثانه و آلات بول است مصلح آن عسل و مشک و حب الاس و شاه بلوط و اکثر را اعتقاد آنکه اصلا ضرری ندارد و چون طلا را سحق نمایند بنهجی که از غیر آن هیچ جسدی داخل آن نکردد خصوصا ادویۀ سمیه و تناول نمایند باعث حفظ صحت و طول عمر و دافع جمیع امراض سوداوی است و درین امور چیزی برابر او نیست مقدار شربت آن از یک قیراط تا دو قیراط و یک دانک است و چون اطفال را در ظرف طلا شیر و طعام و شراب و دارو دهند زود بسخن این دو فربه و قوی القلب و دلیر و شجاع و از ام الصبیان ایمن کردند و اکر زنک زر در پای باز بندند در شکار دلیرتر کردد و چون از ان بشکل هلیله ساخته در خواب و بیدای صاحب توحش مزمن خفقان و خیالات سوداوی در دهان نکاهدارد رفع جمیع اعلال او می کردد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////// ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا ۞ عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) :
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد
پاکتر ز آن کزدم آتش برون آید ذهب .
ناصرخسرو.


در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و وز ذهب وز مذهبت .
مولوی .


|| زرده تخم مرغ . || نام پیمانه  اهل یمن را. ج ، ذِهاب ، اَذهاب . جج ، اَذاهِب ، اَذاهیب . به پارسی زر وطلا و به ترکی آلتون گویند طبیعتش معتدل است و گویندمایل است به گرمی ضعف دل و خفقان را دفع کند و جمیعمرضهای سوداوی را سودمند آید و چون طلای خالص را از گردن اطفال آویزند از مرض صرع ایمن گردند و مجرب است و محلولش لطیف تر و قوی تر از غیر محلول است و شربتی ازو قیراطی است و گویند دانگی و مصلحش مشک و عسل است و گویند حب الاَّس است و در نوروزنامه  خیام آمده است : اندر یاد کردن زر و آنچه واجب بود درباره  او. زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه ، و نخست کس که زر وسیم از کان بیرون آورد جمشید بود، و چون زر و سیم از کان بیرون آورد فرمود تا زر را چون قرصه  آفتاب گرد کردند و بر هر دو روی صورت آفتاب مهر نهادند، و گفتند این پادشاه مردمان است اندر این زمین چنانک آفتاب اندر آسمان و سیم را چون قرصه  ماه کردند، و بر هردو روی صورت ماه مهر نهادند، و گفتند این کدخدای مردمان است اندر زمین چنانک ماه اندر آسمان و مر زر راکه خداوند کیمیاست شمس نهارالجد خوانده اند یعنی آفتاب روز بخت و سیم را قمر لیل الجد یعنی ماه شب بخت و مروارید را کوکب سماء الغنا یعنی ستاره  آسمان توانگری ، و گروهی زیرکان مر زر را نار شتاء الفقر خوانده اند یعنی آتش زمستان درویشی ، و گروهی لح لح ۞ قلوب الاجله یعنی خرمیهای دل بزرگان و گروهی نرجس روضة الملک یعنی نرگس بوستان شاهی و گروهی قرة عین الدین یعنی روشنائی چشم دین . و شرف زر بر گوهرهای گدازنده چنان نهاده اند که شرف آدمی بر دیگر حیوانات و از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنک مرد را دلاور کند و دانش را قوت دهد و سه دیگر آنک نیکویی صورت افزون کند و جوانی تازه دارد و پیری دیررساند و چهارم عیش را بیفزاید و بچشم مردم عزیز باشد و از بزرگی (ای ) که زر را داشته اند ملوک عجم دو چیز زرین کسی را ندادندی یکی جام و دیگر رکاب . و در خواص چنان آورده اند که کودک خرد را چون بدارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید و بتن مردانه و ایمن بود از بیماری صرع و در خواب نترسد و چون بمیل زرین چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن چشم ایمن بود و در قوت بصر زیادت کند و خلاخل ۞ زرین چون بر پای باز بندند بر شکار دلیرتر و خرمتر رود، و هر جراحتی که بزرافتد زود به شود ولیکن سر بهم نیارد و از بهر این زنان بزرگان دختران و پسران خویش را گوش بسوزن زرین سوراخ کنند تا آن سوراخ هرگز سربهم نیارد و بکوزه  زرین آب خوردن از استسقاء ایمن ۞ بود و دل را شادمانه دارد و از این سبب اطباء بمفرح اندر زر وسیم و مروارید افکنند و عود و مشگ و ابریشم بحکم آنک هر ضعفی که دل را افتد از غم یا اندیشه آن را بگوهر ۞ زر و سیم توان برد، و آنچ از جهة انقباض افتد بمشک و عود و ابریشم بصلاح توان آورد. و آنچه از غلبه  خون افتد به کهربا و ندّ و آنچه از سطبری خون افتد بمروارید و ابریشم ،
اندر علامت دفینها: هر زمینی که درو گنجی یا دفینی باشد آنجا برف پای نگیرد و بگدازد از علامتهای دفین یکی آن است که چون زمینی خراب باشد بی کشتمند و اندر آن سپرغمی رسته بود بدانند که آنجا دفین بود و چون شاخ کنجد بینند یا شاخ بادنجان بدامن کوه که از آبادانی دور بود بدانندکه آنجا دفین است و چون زمینی شورناک باشد و بر آن بقدر یک پوست گاو خفتن ۞ خاک خوش باشد یا گلی که مهر را شاید بدانند که آنجا دفین است و چون انبوهی کرکسان بینند و آنجا مردار نباشد بدانند که آنجا دفین است و چون بارانی آید و بر پاره ای زمین آب گرد آید بی آنک مغاکی باشد بدانند که آنجا دفین است و چون بزمستان جایگاهی بینند که برف پای نگیرد و زود می گدازد و دیگر جایها بر حال خویش باشد بدانند که آنجا دفین است و چون سنگی بینند لعررو ۞ چنانک روغن برو ریخته اند وباران و آب که بروی آید به وی اندر نیاویزد و تری نپذیرد بدانند که آنجا دفین است و چون تذرو را بینند و دراج را که هر دو بیک جا فرو می آیند و نشاط و بازی میکنند یا مگس انگبین بینند بی وقت خویش بر موضعی گرد آیند یا درختی بینند که از جمله  شاخهای او یک شاخ بیرون آمد جداگانه روی سوی جایی نهاده و از همه شاخها افزون باشد بدانند که آنجا دفین است اینهمه زیرکان بچاره نشان کرده اند تابه وقت حاجت بر سر این دفینه توانند آمد و هر که زر را بی آنک در خنبره یا چیزی مسین یا آبگینه نهد همچنان در زیر زمین دفن کند چون بعد از سالی برسر آن رود زر را باز نیابد پندارد که کسی برده است ندزدیده باشند لیکن بزیر زمین رفته باشد از بهر آنک زر گران باشد هر روز فروتر همیرود تا به آب رسد. و اندر قوت زر حکایتها اندکی یاد کنیم . حکایت : روزی نوشین روان بباغ سرای اندر حجام را بخواند تا موی بردارد چون حجام دست بر سر وی نهاد گفت ای خدایگان دختر خویش بزنی بمن ده تا من دل [ تو ] از جهت قیصر فارغ گردانم نوشین روان با خود گفت این مردک چه میگوید، از آن سخن گفتن وی عجب داشت ولیکن ازبیم آن استره که حجام بدست داشت هیچ نیارست گفتن جواب داد چنین کنم تا موی نخست برداری چون موی برداشت و برفت بزرجمهر را بخواند و حال با وی بگفت بزرجمهر بفرمود تا حجام را بیاورند وی را گفت تو بوقت موی برداشتن با خدایگان چه گفتی گفت هیچ نگفتم فرمود تا آن موضع را که حجام پای بروی داشت بکندند چندان مال یافتند که آنرا اندازه نبود گفت ای خدایگان آن سخن که حجام گفت نه وی گفت چه این مال گفت بر آنچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج و بتازی این مثل را گویند من یری الکنز تحت قدمیه یسال الحاجة فوق قدره .حکایت ، بپناخسرو برداشتند این خبر که مردی به آمل [ زمینی ] خرید ویران و برنجستان کرد اکنون از آن زمین برنج میخیزد که هیچ جای چنان نباشد و هر سال هزار دینار از آن برمیخیزد، پناخسرو آن زمین را بخرید بچندانک بها کرد و بفرمود تا آن زمین را بکندند چهل خم دینار خسروانی بیافت اندر آن زمین و گفت قوت این گنج بود که این برنجستان بر این گونه میدارد ۞ . حکایت : از دوستی شنیدم که مرا بر قول او اعتماد بودی که ببخارا زنی بود دیوانه که زنان وی را طلب کردندی و با او مزاح و بازی کردند [ ی ] و از سخن او خندیدندی ، روز در خانه ای جامهای دیباش پوشانیدند و پیرایهای زر و جوهر برو بستند، و گفتند ما ترا بشوهر خواهیم داد آن زن چون در آن (زر) و جوهر نگرید و تن خویش را آراسته دید آغاز سخن عاقلانه کرد چنانک مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . جدا کردند بهمان حال دیوانگی باز شد. و گویند که بزرگان چون با زنی یا کنیزکی نزدیکی خواستندی کردن کمر زرین بر میان بستندی ، و زن را فرمودندی تا پیرایه بر خویشتن کردی ، گفتندی چون چنین کنی فرزند دلاور آید و تمام صورت و نیکوروی و خردمند و شیرین بود در دل مردمان و چون پسری زادی درستی زر و سیم برگهواره  او بجنبیدی ۞ ، گفتندی کدخدای مردمان این هر دواند - انتهی . و در تحفه  حکیم مومن آمده است : ذهب بفارسی زر و طلا نامند معتدل مایل بحرارت و مقوی دل و حرارت و رطوبت غریزیه و مفرح و جهت خفقان و وسواس و جذام و جنون و انواع بواسیر و امراض سوداوی و صفراوی و یرقان و سپرز و ضعف گرده و سنگ مثانه و رفع هموم و محلول مستحاله  او که با مروارید در آب ترنج حل کرده باشند جهت جذام مجرب و بدستور جهت زحیر و اسهال دموی و محلول او با نوشادر فقط جهت اخراج سم مجرب و طلای آن محلل اورام و جهت داء الثعلب و داء الحیه و بهق و برص و اکتحال او جهت غلظ اجفان و بیاض و عشا و کمنه و انباشتن او در ثقبه  غرب جهت رفع آن مجرب و میل سرمه که از آن بسازند جهت تقویت بصر ومنع رمد و درد چشم وذرور او جهت آکله و سنون او جهت درد دندان و امساک او در دهان جهت رفع بدبوئی آن و انگشتری او جهت داحس و ام صبیان و مفاصل موثر و تعلیق خالص او را جهت رفع فزع اطفال مجرب دانسته اند و لیناوس این خاصیت را مخصوص دانه  حجری بقدر خردلی که در غایت صلابت می باشد و با طلای معدنی متکون میگردد دانسته است و لعب با طلا و دیدن او مورث رفع هموم و باعث سرور و تقویت دل است و چون گوش را با سوزن طلا سوراخ کنند هیچ وقت التیام پذیر نگردد و گویند مضر مثانه و مصلحش عسل و مشک است و اکثر را اعتقاد آنکه اصلاً ضرری در او نیست و چون طلا را بنهجی سحق نمایند که از اجساد چیزی داخل نباشد خصوصاً ادویه  سمیه در آن وقت خوردن او باعث طول عمر و رفع جمیع امراض سوداوی و حفظ صحت است و در این امور چیزی عدیل او نیست و طریق حل و سحق در دستورات مذکور است و قدر شربتش از یک قیراط و نیم است تا یکدانک و بدلش یاقوت محلول و از صاحب تجربه منقول است که چون از طلا شکل هلیله ساخته درخواب و بیداری صاحب توحش مزمن و خفقان و خیالات فاسده در اندک مدتی در دهان نگاهداشته رفع جمیع اعراض مذکور میشود - انتهی . و در اختیارات بدیعی آمده است : ذهب بپارسی زر سرخ گویند طبیعت وی معتدل بود و لطیف . و فولس گوید گرم و لطیف بود نافع بود جهت درد دل و خفقان و تقویت آن و در ادویه  داءالثعلب و داءالحیه طلا کردن نافع بود و سحاله  وی در دهن گرفتن گند بوی دهن را زائل گرداند و در چشم کشند بغایت نافع بود و سحاله  وی یعنی آنچه به سوهان زده باشند در ادویه جهت دفع سودا بغایت نافع بود و محلول وی لطیف تر بود و اقوی از سحاله بود. و صاحب منهاج گوید مقدار مستعمل از وی قیراطی بود و گویند مضر است بمثانه و مصلح وی مشک و عسل بود صاحب تقویم گوید مضر بود بمثانه و آلات بول و مصلح آن حب الاَّس و شاه بلوط بود و شربتی از وی دانگی بود. دیسقوریدوس گوید بدن را فربه گرداند و نافع بود جهت حزن دل و اندوه و غم و بادی که در درون بود و عشق و فزع که از شدت سودا بود و خاصیت وی آن است که نافع است عظیم دل را. و فولس گوید بدن را فربه گرداند و سر کردش را نافع بود و جذام را بغایت نافعبود و چون سحاله  وی در ضمادات مستعمل کنند عرق النساء و نقرس و فالج را سود دهد و چون با ادویه بیاشامند مثل بسفایج و کمادریوس سودمند بود همه دردهای سوداوی را مقوی اعضای اصلی بود. در خواص آورده است که اگر نرمه  گوش دختران بسوزن زرین سوراخ کنند دیگر فراهم نشود و اگر پاره ای زر خالص بر کودکی آویزند نترسدو صرع گرد وی نگردد و این بغایت مجرب است و کسی که داحس داشته باشد و داحس را بشیرازی خوی درد خوانند انگشتری زر در انگشت کند درد ساکن گردد و مجرب است . در خواص آورده اند که نیم دانگ زر سرخ در ده رطل زیبق اندازند غوص کند و اگر هر جسم دیگر باشد یک رطل بیاندازند غوص نکند. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: رئیس المعادن المطبوعة کلها تطلبه فی تکوینها فتقصر بها الاَّفات و العوارض و هو لایطلب غیر رتبته و تکونه من هیولانیة الزئبق و الکبریت الخالصین علی نحو ثلث من الاول و ثلثین من الثانی و مولفهما قوة صابغة و فاعلها الحرارة و باقی العلل معلومة و یبداء تکونه بشرف الشمس مقابلة للمریخ مسعودة ببرمهات اعنی مارس و یتم بفبرایر و اجوده الکائن بقبرص ثم جبال الحبشة واطراف الهند و اوسطه المصری و اردوءة الانطاکی و اختلافه بحسب غلبة الزئبق و قد ینزل جیده بمزج الفضة منزلة انواعه الاصلیة و قد ترفع انواعه الخسیسة بالعلاج الی ارفعها اذا اتقن جلائها و اجودها ما یرفعه الزاج و البارود متساویین و الشب و الملح علی نحو النصف اذا احکم ذلک بنحو الدفلی و الاَّس و هو اصبر المنطرقات علی سائر الاَّفات و یبقی الی آخر الدهر من غیر تطرق تغیر و قیل الندی یفسد لونه و ان نخالة القمح تحفظه و هو معتدل مطلقاً و قیل حار رطب فی الاولی باطنه کظاهره یقطع الخفقان و الغثیان و مبادی الاستسقاء و الطحال و الیرقان و ضعف الکلی و حصی المثانة و الحرقة و انواع البواسیر و الوسواس و الجنون و الجذام و امراض الیابسین شربا و الصداع و الهموم مطلقاً و یجلو البیاض و السبل و غلظ الجفن و الغشاء و الکمنة کحلاً و یفرح مطلقاً و یمنع التابعة و ام الصبیان الداحس و وجع المفاصل تختما و وجع الاکلة و وجع الاسنان اذا نبشت به و البخر مسکافی الفم و اذا مرت مراوده فی العین قوت البصر و منع اوجاع العین و الرمد و اذا مسحت به الاذان قوی السمع و اخرج ما فیها من الرطوبات . و الذهب الموروث اذا کبس به الغرب و بواسیر الماق ازالها مجرب و اذا حلت سحالة الذهب و اللولو بماء الاترج وشربت قطع الجذام مجرب و کذا الزحیر و الذوسنطاریا وطلاوه یزیل داء الحیة و الثعلب و البرص و البهق و نحوه من الاَّثار کل ذلک عن تجربة و اذا سبک مثقال منه بوزنه من الفضة و القمر و الشمس فی برج ناری و ان اتفقا کان اولی و حمل علی الراس فی خرقة حمراء منع الخوف و الخیالات و الصرع و الاختناق بالخاصیة و اذا عمل شریط منه و لف سبع لفات علی الید منع الاحلام الردیئةو اسقاط النساء و متی حل بالنوشادر فقط و شرب اخرج السم مجرب و ان طلی حلل الاورام او قطر فی العین ازال کل علة و قالوا لا ضرر فیه و قیل یضر المثانة و یصلحه العسل و شربته الی قیراط و نصف (و من خواصه ) ان الحبة منه تغوص فی الزئبق و لیس غیره من المعادن کذلک و یلیه الزئبق فی الثقل فالرصاص و معیاره خمسون و اصله بلا تحلیل و ترکیبه من صورتین و مزجه بکمال النسبة و بدله الیاقوت المحلول . و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:
هو بالرومیة خروصون ۞ و بالسریانیة دهبا و بالهندیة سورن و با الترکیة آلطن و بالفارسیة زر و بالعربیة بعد الذهب النضار و یقال لما استغنی عنه بخلوصه عن الاذابة العقیان و اظن منه سمی العقیان کذا و هو مثل الموجودفی براری السودان بنادق کالمهرجات یلتقطها من دخلهامن اهل سفاله ال-زنج ق-ال الش-اعر.
کمستخلص العقیان جاد محکه
و طالب علی احمائه حین یوقد.
والتبر یقع علی الذهب و الفضة کما هو قیل ان یستعملا فی عمل و بعضهم یدخل فیهما النحاس و منهم من یوقع التبر علی جمیع الجواهر الذائبة قبل استعمالها الا انه بالذهب اعرف منه بالفضة و غیرها و قیل ان الذهب سمی بالذهب لانه سریع الذهاب بطی الایاب الی الاصحاب و قیل لان من رآه فی المعدن بهت له و یکاد عقله یذهب و یقال رجل ذهب اذا اصابه ذلک و قیل لدیوجانس ، لم اصفر الذهب ؟ قال ، لکثرة اعدائه فهو یفزع منهم - و فی دیوان الادب ۞ ان العسجد هو الذهب - قال و هذا الاسم یجمع الجواهر کلها من الدر و الیاقوت و لیس کذلک فان الذهب وحده اذا سمی عسجدا و لم تسم تلک الجواهر علی حدتها عسجد الزمت الصفة الذهب و فارقتها و کانه ذهب الی تاج من عسجد و قد تضمن تلک الجواهر و ظن ان العسجد وقع علی کل واحد منها و لیس یمتنع ان یقال فی مثله تاج من ذهب لایتجه الاعلی الذهب وحده و لایقع علی شی  معه و لکن یکتفی بذکره عن ذکر ما علیه اذالتاج لایخلو من الترصیعفالعسجد اذا هو الذهب فقط - و من اسمائه الزخرف و هو فی الاصل مازین من القول حتی راح فی معرض الصدق ثم نقل الی التزویق و التزیین فی صناعة التصویر و منه الی الذهب - قال اﷲ تعالی «او یکون لک بیت من زخرف » ۞ - مزین منقوش بالذهب و ربما جاد سنخ الذهب فی معدنه و ربما لم یجد کذهب المعدن المعروف بتوث بنک ۞ بزرویان فی خضرته و ذهب الختل فی صفرته و ذهب ناحیة تعز ۞ و الافغانیة فی خفا اما ذاتیه و اما ۞ بنفاخة فیه مملوة هواء او ماء - ثم منه ما یتصفی بالنار اما بالاذابة وحدها او بالتشویة ۞ المسماة طبخاله و الجید المختار یسمی لقطا لانه یلقط من المعدن قطاعا یمسی رکازا و ارکز المعدن اذا وجد فیه القطع سواء معدن فضة او ذهب و ربما لم یخلو من شوب ما فخلصته التصفیة حتی اتصف بالابریز لخلاصه و یثبت بعدها علی وزنه و لم یکد ینقص فی الذوب شیئاً. قال ابواسحاق الصابی :
صلیت ۞ بنارالهم فازددت ۞ صفرة کذا الذهب الابریز یصفو علی السبک . و قال ابوسعیدبن دوست .
اری الشیخ ینقص فی جسمه
و یزداد بالسن فی حنکته
کما ینقص التبر فی وزنه
و یزداد بالسبک فی قیمته .
و لمثله قیل ، ان ۞ الزاهد فی الذهب الاحمر اکرم من الذهب الاحمر - و ربما کان الذهب متحد ابالحجر کانه مسبوک معه فاحتیج الی دقه و الطواحین تسحقه الا ان دقه بالمساحِن اصوب و ابلغ ۞ فی تجویده حتی یقال انه یزیده حمرة و ذلک ۞ انه ان صدق مستغرب عجیب ۞ و لمساحن هی الحجارة المشدودة علی اعمدة الجوازات المنصوبة علی الماء الجاری للدق کالحال بسمرقند فی دق القنب ۞ للکواغذ ۞ و اذا اندق جوهر الذهب او انطحن غسل عن حجارته وجمع الذهب بالزئبق ثم عصر فی قطعة جلد حتی یخرج الزئبق من مسامه و یطیر مایبقی فیه منه بالنار فیسمی ذهبا زئبقیا و مزبقا ۞ و الذهب الذی بلغ النهایة التی لاغایة وراها من الخلوص کما حصل ۞ لی بالتشویة بضع ۞ مرات لایوثر فی المحک کثیر اثر و لایکاد یتعلق به و لکاد یسبق جموده اخراجه من الکورة فیاخذ فیها فی الجمود ۞ عند قطع النفخ - و اغلب الظن فی الذهب المشتفشار ۞ انه للینه وانه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامة من جهة السیاسة و کان للملوک خاصة - و یشبهه فی التشبیه قول ذی الرمة ۞ :
کان ّ جلودهن مموهات
علی ابشارها ذهبا زلالا.
فالزلال من صفات الماءو لکنه لما ذکر التمویه و اصله من الماء وصف المشبه بصفاته و الماء الزلال اصفی الاشیاء و اشرفها فاضاف جلالته الی الذهب کما تقدم فی قول ابی ذویب ۞ :
یدوم الفرات فوقها و یموج .
و قال عبیداﷲ بن قیس الرقیات ۞ :
کان ّ متونهن تظل تکسی
شعاع الشمس او ذهبا مذابا.
و ذهب هو ایضا الی التعظیم و الا فالذهب و الفضة و النحاس اذا اذیبت تساوت فی اکتساب الحمرة من النار. و قالت هند بنت عتبة:
فمن یک ذا نسب خامل
فانا سلالة ماء الذهب .
و قال حمزة:
ان سیبه ۞ کانت کرة من ذهب محلول تقلبها الملوک و تلعب بها کما تقلب الان اکراللخالخ ۞ و کان اذا قبض علیها انساب الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر و المشتفشار ۞ هو الشراب المعصور [ بالیدلا ] بالارجل للعوام فاماسیلان الذهب المذکور بالعصر فما ابعده و انما یسیل بعصر المطرقة من بین حدیدتی السکة و لتصدیق الکذب وصفه بالحل . و الذهب المحلول عند الکیمیائین یکون فی الزجاجة ماء اصفرر جراجا قد زالت ذهبیته و صفرته الباقیةکالزرنیخیة. و من امثاله فی کتاب سفر الملوک من کتب الیهود انه کان فی جملة هدایا حیرام ملک صور الی سلیمان علیه السلام درع و درقات و ذهب سائل یطلی ، و توجیه وجه لهذا اسهل لکن قول السخف فی الصحراء سخف . و کان ابانواس او ابن المعتز اخذ من هذا فی قوله ۞ :
و زنالها ذهبا جامدا
فکالت لنا ذهبا سائلا.
و الخیوط الذهبیة التی سنذکرها اولی بان تثهم بالسیلان و لکن حین یوقف علی حقیقة سیلان الذهب بها. وحدث من شاهد عند بعض التجار قطعة ذهب کانه سیلان الموم من الشمعة خلقة لاصنعة. قال ابوسعید بن دوست ۞ :
و هل عار علی الذهب المصفی
اذا وازته سنجات العیار.
و متی رازی الذهب غیره فی الوزن لم یساو حجمه و سنجات العیار فی الاغلب تکون من حدید و نسبة حجم الحدید الی حجم الذهب المتساویین فی الوزن نسبة مائة واحد و خمسین الی ثلاثة و ستین یقنعک فیه ان کفتی میزانک اذا وسعتا شیئا واحدا کانتا متساویتین فی الوزن مضروبتین فی جنس واحد ثم وازنت فیهما ذهبا مع غیره حتی توازنا ثم ادلبتهما معا فی الماء و شلتهما بعد الغوص فی الماء ان کفة الذهب ترحج لان ما دخلها من الماء اکثر مما دخل الکفة الاخری ۞ واﷲ اعلم .
فی ذکر اخبار الذهب و معادنه : ماء السند ۞ المار علی و یهند قصبة القندهار ویعرف عند الهند بنهر الذهب و حتی ان بعضهم لا یحمد ماوه لهذا السبب و یسمی فی مبادی منابعه موه ۞ ثم اذا اخذ فی التجمع یسمی کرش ۞ ای الاسود لصفائه و شذة فی خضرته لعمقه و اذا انتهی الی محاذاة منصب صنم شمیل فی بقعة کشمیر علی سمت ناحیة بلول سمی هناک ماء السند. و فی منابعه مواضع بحفرون فیها حفیرات و فی قرار الماءٌ و هو یجری فوقها و یملاونها من الزئبق حتی یتحول الحول علیها ثم یاتونها و قدصار زئبقها ذهبا و هذا لان ذلک الماء فی مبدئه حاد الجری یحمل الرمل مع الذهب کاجنحة البعوض رقة و صغرا و یمر بها علی وجه ذلک الزئبق فیتعلق بالذهب و یترک ذلک الرمل یذهب و یحکون عن شرغور ان بها عینا هی لوالیهم الخان خاصة لایقربها احد و هو یکسحها کل سنة و یستخرج منها ذهبا کثیرا و لا شک انها من جنس ما ذکرناه من ماء السند قد احتیل لموضع منها محدود حتی برسب فیه الذهب الموجود من ماء جیحون فی حدود ختلان فانها اقرب الی منابعه المنحدرة من علی و عندها تفترقوة الماء الحامل للذهب باقترابه من المستواة فیعجز عن حمله و یخلیه للرسوب فاذا استخرج مع الرمل و التراب میز بالغسل و جعل بالعصر و النار بنادق مزبقة. و اخبرنی من شاهد فی جبال الختل قریة سماها و انها خالیة عن المیرة و النعمة اصلا و انما معاشهم بتربص الامطار الربیعیة فانها اذا جادت و اسالت خرجوا عندهدوها و اقلاعها بسکاکین و اوتاد حدید ینحتون بها عن المسایل و یکشفون طینها عن ذهب کسقائف بیض مضروبة مطولة و کخیوط بالات الصاغة ممدوة و یجمعونها لاثمان ما یحمل الیهم من المیرة و اللحوم و سائر الحوائج و لولا ذلک لما قصدهم احد و لولاه لما امکنهم سکناهم فیها مدة واﷲاعلم بمصالح خلقه . و وجدوا بزرویان خیط ذهب عدة اذرع علی غایة الدقة کالممد بآلة لخیاطة وجوه الصنادل و المکاعب و الخفاف للتزیین . و ذکر ۞ الهند من اهل کشمیر ان فی ارض دردر اهلها یسمون بهتاوران ۞ و هم یصاقبون لهم من ناحیة الترک ربما یوجد فی المزارع کاثرظلف البقرفیه قطعة ذهب خفیف متضع القیمة ینسبونه الی ثورمهادیو رئیس الملائکة اتحف بها ثور صاحب المزرعة. و لا محالة ان تلک القطع قلیلة و بالتراب مختلطة فی تلک الارض لایوصل الیها بطلب لقلتها ثم انه یتفق فی الندرة ان یطاها ذوظلف مرتعی او حارث فیتزلق علیها فیظهرثم یجعل جزوها کلیا و ان کان اقلیا و وجد بزرویان حجر صغیر کانملة علی هیئة الطبل الکراعة متضایق الوسط فیه حلقة ذهب کانها خلخال فی الساق و آخر متطاول کقصبة الزمردمثقب بالطول منسلک فیه قطعة ذهب کالسلک ، و قد وجد فی شعب من جبال شکنان ۞ و ماوه احد منابع ۞ جیحون دندانجة ذهب وزنها اربعة عشر رطلا. قال و وجدوا بشاه و خان فی واد بناحیته قطعة ذهب اتزنت ستین رطلا. و وجد احد طلاب الذهب و مستنبطیه فی شعب الشراشت ۞ قطعة ذهب وزنها ثمانون رطلا و طالبه دهقان الناحیة فالتوی علیه و خسر فی المطالبة ما کان یملک من العین و ما نفعه حتی اخذ المطلوب منه و ثقه ۞ الدهقان للسلسلة و شده بهافی عرصة داره للمباهاة به - و وجد فی معادن سرشنک ۞ من زرویان قطعة ذهب مصمتة کانت ذراعا فی ذراع ابرزت من معدنها فی بضعة عشر یوما و علی التقدیر یجب ان کان وزنها مقار باللسته الف رطل فان المکعب الذی ضلعه ذراع اذا کان من الماء اتزن ماهو جزء من تسعة عشر اذا کان ذهبا و کان الیهود وجدوا فی سنگ زریز ۞ من زروبان قطعة ذهب کالسبیکة العریضة المنتصبة و لم تنقطع الا بعد قریب من عشرة اذرع و یوجد فی معادن الارض المحب ۞ عرق الذهب اذا کان مجتمعاً فاما متزایدا فی غلظه علی دوام الحفر و الاتباع واما متناقصا فیه فاما المتناقص فیفضی بالحفرة الی الاضمحلال و الفناء و المتزاید مرجو ۞ ان یبلغ بهم الی المنبع. و ان کان متفرقا فاما متکاثرا و اما متقللا و الحال فیهم ما تقدم فی المجتمع و اما ذلک المنبع فذکروا انه کحجر الرحی و یزدادعلیه و ینقص و تلک العروق متشعبة فی جمیع جهاته کانشعاب الشعاع من الشمس . و منه اخذ عبیداﷲ ۞ المقلب بالمهدی الذی هو صاحب مصر و المغرب مسبک ذهبة کاحجار الارحیة المربعة الشکل لما بنی المهدیة علی ساحل البحر وراء بوقة و کان یلقی ذلک الذهب فی دهلیز بابها اذ لیس یقدر المختلس علی استلاب شی  منها بسبب البواب الموکل بها لحفظها و قصر المدة مع شدة الخوف و الروعة و الا فلیس بینها و بین ذلک المنبع الموجود فی ارض البجة فرق الا بالخوف فی ذلک والا من فی هذا و لولاه لافنوها علی الازمنة و للحسوها بالالسنة و ان کانت کالسیوف و الاسنة و کذلک راج المها ۞ ملک الزابج ۞ و تفسیره ملک الملوک او عظیمهم یسبک دخله لبنات ذهب و یلقیها فی البحیرة فی جزیرة یدخلها الماء بالمد و یستقر فیها التماسیح فاذا ارادوا رفع شی  منها فی التماسیح بکثرة الصیاح من الناس فخلت البحیرة منها و رفع ما احتاج الیه و هی محطوطة و قاصدهابالسرقة یحتاج الی جمع زحمات للتصایح ۞ و بسفالة الزنج ذهب فی غایة الحمرة یوجدعلی تدویر الخرز فی ارض سودان المغرب یبلغها الموغل فیها کما قیل فی اعتساف امثال ۞ تلک البراری فی مثل المدة المذکورة یتعذر الا بالاقتدار علی حمل المزاد ان کانت الغلة فیها مزاحة ۞ ثم نعلق بعد هذا خرافات و ذلک ان من رسم تجارالبحر فی مبایعات الزابج ۞ و الزنج ان لایاتمنوهم فی العقود وانما تجی روساوهم و کبارهم و یرهنون انفسهم حتی یستوثق منهم بالقیود و یدفع الی قومهم ما ارادوا من الامتعة لیحملوها الی ارضهم و یقتسموها فیها بینهم ثم انهم یخرجون الی الصحاری فی طلب اثمانها و لا یجد کل واحد من الذهب فی تلک الجبال الابمقدار ما خصه من المبلغ ۞ زعموا و یکون الموجودعلی مثال النوی و ما اشبهها فیجیون به الی المراکب و یسلمونه الی مراکبهم و رهائنهم حتی یودوه ۞ و یرفعون الوثاق عنهم و یطلقون بالمبار و التحف و یغسل التجار ذلک الذهب او یحمونه بالنار احتیاطا فانهم یحکون عن واحد انه جعل من ذلک الذهب قطعة فی فیه فمات لوقته . و الاحتیاط فیما اتهم و جهل امره الاخذ بالحزم - فمن عادة البحریین اذا انکسر بهم المرکب ۞ و دفعوا الی البر و لم یعرفوا ماکولاته ان یترصدوا للقردة فماتناولت منها تناولوه و ذلک لتقارب المزاجین بتقارب الهیئتین و علی مثله تکون المبایعة مع من جاء الی المراکب ۞ من اهل الجزائر. فی نقائر ۞ او صباحة و ذلک ان کل واحد من التجار یلوح صباحة ما عنده للتعارض الی ان یقع التراضی علیهما فیما بینهم ثم تضع التجار متاعهم فی کفة آلة علی هیئة المیزان و یدلونه الی حیث لاتصل اید الواردین و النواتیة ۞ تشرف علیه بالمرادی ۞ ثم ترسل الکفة الاخری الی الواردین فیضعون فیها ما معهم و تشال مع حط ۞ الاخری فیصل کل واحد الی حقه بمثل اختلاس الصید و اذا تغافلوا عن ذلک وثب اولئک الی ما دلی الیهم فغازوا به لادرک لهم و لنقائرهم کالاعرابی الذی جاء الی الحجیج بظبی یبیعه فاشتری منه و وفی الثمن علیه و سالوه کیف اصطاده فقال عدوا و لم یصدقوه فقال اشتروه منی ثانیة و خلوه لاجیئکم به ففعلوا و لما تباعد الظبی تبعه الاعرابی عدوا و هم ینظرون الیه حتی اقتنصه و جاء به و سلمه الیهم و استوفی الثمن الثانی . و قد حفروا لشیه کالقرموص فلما ادرک و وضع علی السفرة بالخبز والالات اخذ الاعرابی خبط السفرة و مده حتی انتوت و حملها و وقف بازائهم و قال ، ایها الفتیان هذا الظبی کان حیا و ما فاتنی مرتین فکیف ینجو منی و هو مذبوح مشوی و انتم اصحاب نعمة زادکم اﷲ و عائلتی جیاع ینتظرون ما اعود به علیهم و قد وسعتم الضیافة علیهم فقبل اﷲ منکم و جازاکم الخیر و ذهب علی مهل یترنم بالشعر کالمستهزی  بهم .و قد یضاف الی ماقلنا اساطیر اخر فی نبت الذهب فی تلک البراری کالخرز و انه لایعثر علیه الا عند طلوع الشمس بلمعان شعاعها علیه . فاما تلک الاراضی و براری السودان کلها فانها فی الاصل من حمولات السیول المنحدرةمن جبال القمر و الجبال الجنوبیة علیه منکبسة کانکباس ارض مصر بعد ان کانت بحر او تلک الجبال مذهبة و شدیدة الشهوق فیحمل الماء الیها بقوته القطع الکبار من الذهب سبائک تشبه الخرز و بها سمی النیل ارض الذهب . و اما وجوده عند طلوع الشمس فلشدة الحر لان ظلام اللیل یمنع عن طلبه و ضوء النهار کذلک لاقتران الحربه و لم یبق غیر الغداة فان آخر اللیل ابرد اوقاته و اول النهار ردیفه لم یحتدم بعد متوعه ۞ و لیس بریق الذهب الخالص و لمعانه فی الشعاع بمستبدع خاصة اذا کان غب الندی فطلاب الکنوز فی المدن العتیقة الخربة یقصدونها بعد اقلاع الامطار. و قال ربیعة بن مقروم الضبی ۞ :
هجان الحی کالذهب المصفی
صبیحة دیمة یجنیه جانی .
و اما فرض الوجود علی قدر اثمان ماحملوا من الامتعه فاعلمی یا ام عمروان ذلک دلیل علی الغزارة التی تمکن فی کل وقت وجود الحاجة منه فلا تلجی العزة و العوز الی الادخار و الکنز مع سلامة قلوب اولئک فی هذا الباب و خلوهم عن الافکار الباعثة علی اهتمام للغد. فالزنجی اذا تمکن من و ترفی کنکله ۞ و وجد من الاطواق السائلة من النار جیل ما یسکره لم یعباء بالدنیا واحتسب ما فیها من ذلک انه ملکها بحذافیرها و فی ارض اولئک السودان معادن لیس فی معادن سائر البلدان اغزر ریعامنها و لا اصفی ذهبا الاان المسالک الیها شاقةمن جهة المفاوز و الرمال و سکان تلک البلاد ینقبضون عن مخالطة قومنا و لذلک یستعد لها التجار من سجلماسةفی حد تاهرت من اقاصی ارض المغرب بالزاد الکافی و الماء الوافی و یحملون الی السودان الذین هم وراء تلک الفیافی اثواب بصریة تعرف بالمبجبجات ۞ عرفوا ولوعهم بها و هی حمرالاطراف ملونةبصنوف الالوان معلمة بالذهب و یبایعونهم بالذهب بالاشارات من بعید و المعاینات بشرط التراضی بسبب العجمة و فرط النفار عن البیضان کنفار البهائم عن السباع و لایرغبون فی شی  غیر تلک الاثواب فانهم یتهافتون علیهاو تلک المعادن فیمابین بواطن السودان و بین زویلة من بلاد المغرب و لان ارض البجة من اشباه تلک الکنائس واواخر بین النیل و بحر القلزم فانها خصت لذلک بمعادن الذهب علی مسافة بضع عشرة یوما ۞ من اسوان کما ذکر فی کتاب اشکال الاقالیم ینتهی بعدها الی حصن عیذاب و هو للحبشة و یسمی مجمع الناس هناک لاستنباط الذهب من الرمال و الرضراض تحت الرض مبسوطة لیس فیها جبل العلاقی ۞ و وجوه الدخل منها الی مصر. و قد کان یوجد فی زرویان فی عنفوان ظهوره و اقبال شانه فی جباله و هضباته تجاویف واسعة کالبیوت یسمونها آخرات ای اواری مملوءة من قطاع ذهب کالسبائک کانها خزائن معدة لطلابهاو کان العاثر علیها یحصل علی غناء الدهر الجماهر بیرونی . (صص 232 - 242).
ابن ابیطار گوید: [ قال ] ابن سینا، معتدل لطیف سحالته تدخل فی ادویة السوداء و افضل الکی و اسرعه براء ما کان بمکوی من ذهب و امساکه فی الفم یزیل البخر و تدخل سحالته فی ادویة داء الثعلب و داء الحیة طلاء و فی مشروباته ویقوی العین کحلاو ینفع من اوجاع القلب و من الخفقان و حدیث النفس و خبثها. غیره : و قیل ان کویت به قوادم اجنحة الحمام الفت ابراجها و ان طرح منه وزن حبتین فی وزن عشرة ارطال زئبق غاص الی قعره و ان طرح فی هذا القدر مائة درهم او غیرها من الاجسام الثقیلة عام فوقه و لم ینزل فیه و ان ثقبت شحمة الاذن بابرة من ذهب لم تلتحم و ان علق الابریز منه علی صبی لم یفزع ولم یصرع ، مجرب . و ان لبس منه خاتما من فی اصبعه داحس خفف وجعه ، مجرب . (ابن بیطار).
////////
طلا (در متون طب سنتی با نام عربی آن ذَهَب) یا زَر با نشان شیمیایی Au نام یک عنصر است. طلا فلزی نرم و چگال و شکل‌پذیر به رنگ زرد روشن و براق است که در مجاورت هوا و آب زنگ نمی‌زند و تیره نمی‌شود. از نظر شیمیایی، طلا فلزی واسطه است که در گروه ۱۱ جدول تناوبی جای دارد و یکی از کم واکنش ترین عنصرهای جامد در شرایط استاندارد است. پس می‌توان این فلز را به صورت خالص در طبیعت به صورت دانه‌ای یا تکه‌ای در میان سنگ‌ها، کانی‌های بلوری شده و مواد ته نشینی آبرفتی پیدا کرد. همچنین در میان کانی‌ها به صورت ترکیبی با دیگر عنصرها بویژه تلوریم دیده شده اما فراوان نیست. نماد شیمیایی این عنصر، Au از نام لاتین آن aurum به معنی «درخشش سپیده دم» گرفته شده‌است.[۱]

ارزش طلا به دلیل کمیابی آن، کاربردپذیری آسان، تصفیه راحت، مقاومت در مقابل زنگ زدن و خوردگی، رنگ متمایز، واکنش‌ناپذیری با دیگر عناصر است ویژگی‌هایی که در کمتر فلز دیگری دیده می‌شود. طلا از آغاز تاریخ مکتوب بشر همواره فلزی گران‌بها و محبوب بوده‌است که برای ضرب سکه، ساخت جواهرات و کاربردهای هنری استفاده می‌شده‌است. در گذشته سیاست مالی بسیاری از کشورها بر پایه استاندارد طلا استوار بود یعنی پول هر کشوری معادل مقدار مشخصی از طلا بود. استاندارد طلا از آغاز جنگ جهانی اول در بیشتر کشورهای اروپایی و پس از آن به تدریج در کشورهای دیگر کنار گذاشته شد و سیاست پول بی‌پشتوانه جایگزین آن شد...
پزشکی[ویرایش]
برپایه نشانه‌های بجای مانده، طلا کهن ترین داروی دوران باستان بوده‌است (در یکی از منابع مربوط به پزشکان شمن[۱۳]) همچنین دیوسکوریدس هم آن را می شناخته‌است.[۱۴][۱۵] در قرون وسطی باور بر این بود که طلا برای سلامتی مفید است و نمی‌شود ماده‌ای به این زیبایی و کمیابی به بدن آسیب برساند. امروزه هم برخی علوم خفیه و پزشکی جایگزین بر این باورند که طلا توان درمان دارد.[۱۶] «طلا کردن» در لغتنامه دهخدا اینگونه تعریف شده است. «به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند.»[۱۷] برخی از نمک‌های طلا ویژگی ضد التهابی دارند و در داروسازی و درمان ورم مفاصل و بیماری‌های مانند آن کاربرد دارند. داروهای تزریقی که پایه طلا دارند کمک می‌کنند تا درد و ورم روماتیسم مفصلی و سل بهبود یابد.[۱۸] تنها نمک‌ها و ایزوتوپ‌های پرتوزای طلا ارزش دارویی دارند و فلز خالص طلا برای بدن کاری نمی‌کند.

آلیاژهای طلا در دندان‌پزشکی بازسازی بویژه در پر کردن دندان و روکش همیشگی دندان (بجای یک دندان واقعی) کاربرد دارد. نرمی آلیاژهای طلا کمک می‌کند تا رویه بالایی دندان آسیای پرشده با دندان بالا سری خود بیشتر هماهنگ شود و در مجموع نسبت به دیگر مواد پرکننده نتیجه بهتری بدست آید. در برخی فرهنگ‌ها، دندان‌های پیشین را روکش طلا می‌کنند و این کار را می‌پسندند و برخی آن را نادرست می‌دانند.

طلای-۱۹۸ با نیمه‌عمر ۲٫۷ روز در درمان برخی گونه‌های سرطان و بیماری‌های دیگر با کمک پزشکی هسته‌ای به کار می‌آید.[۱۹][۲۰]

خوردنی و نوشیدنی[ویرایش]
طلا به صورت یک افزودنی با شماره E175 می‌تواند به خوراکی‌ها افزوده شود.[۲۱]
برگ طلا به صورت گَرد یا پوسته پوسته در پخت یا برای زیبایی روی برخی خوراکی‌های رده بالا و نوشیدنی افراد برجسته و ویژه بکار می‌رود.[۲۲] همچنین در قرون وسطی شاهان و افراد برجسته برای نشان دادن میزان برخورداری میزبان و یا با این باور که چیزی چنین ارزشمند و کمیاب باید برای سلامتی مفید باشد، در نوشیدنی‌ها یا خوراکی‌ها از گَرد یا پوسته‌های طلا استفاده می‌کردند.
Danziger Goldwasser به آلمانی یعنی آب طلای Danziger، یا Goldwasser به معنی آب طلا، نام یک نوشیدنی گیاهی سنتی آلمانی (لیکور) است[۲۳] که امروزه در گدانسک، لهستان، شواباخ و آلمان تولید می‌شود و دارای اندکی برگ طلا است. همچنین نوشیدنی‌های کوکتل دارای برگ طلا هم در دسترس است که نزدیک به ۱۰۰۰ دلار قیمت دارند.[۲۴] یادآوری می‌شود که فلز طلا در ساختار شیمیایی بدن جایی ندارد، هیچ ارزش خوراکی یا مزه‌ای هم ندارد و اصولاً بدن متوجه ورود آن نمی‌شود.[۲۵]...
///////////
به عربی ذهب:
الذهب هو فلز ثمين جداً وعنصر كيميائي يرمز له بالرمز Au وعدده الذري 79 في الجدول الدوري. ويسمى بحالته الطبيعية قبل الضرب ب التبر. وهو لين ولامع أصفر اللون، استخدم كوحدة نقد عند العديد من الشعوب والحضارات والدول، كما أنه يستخدم في صناعة الحلي والجواهر. يتواجد في الطبيعة على هيئة حبيبات داخل الصخور وفي قيعان الأنهار، أو على شكل عروق في باطن الأرض، وغالباً ما يوجد الذهب مع معادن أخرى كالنحاس والرصاص، واكتشفت أكبر كتلة من الذهب في أستراليا عام 1896 م وكان وزنه 2.280 أونصة، ويمتاز الذهب بقلة التأكل والنعومة كما أنه من أكثر العناصر الكيميائية كثافة.
و قد تواجد الذهب بكثرة عند الفراعنة فكانوا يصنعون منه توابيت ملوكهم وعرباتهم كما أنهم صنعوا منه قناعاً من أجمل الأقنعة التي عرفتها البشرية فكان مصنوعا من الذهب النقي للفرعون توت عنخ أمون.
و يشكل الذهب قاعدة نقدية مستخدمة من قبل صندوق النقد الدولي (IMF) وبنك التسويات الدولي (BIS) كما أن للذهب استعمالات أخرى فهو يستعمل في طب الأسنان والإلكترونيات.
////////////
2- في الطب :-
يستخدم في طب الأسنان نظراً لليونته ومقاومته للتآكل في الفم.
كما يستخدم محلول الذهب في علاج الروماتيزم والتهابات العظام.
يستخدم الذهب المشع (198) في علاج بعض أنواع السرطان.
3- الاستثمار :- العديد من أصحاب الذهب تخزنه في شكل سبائك أو في شكل قطع نقدية كوسيلة للتحوط ضد التضخم أو اضطرابات اقتصادية أخرى. ومع ذلك، فإن بعض خبراء الاقتصاد لا نعتقد أن الذهب بمثابة تحوط ضد التضخم أو انخفاض قيمة العملة.
4- الطعام والشراب :-
استخدام الذهب في المواد الغذائية ويحتوي على عدد E 175.
يتم استخدام أوراق الذهب ،على بعض الأطعمة والحلويات ولا سيما الذواقة، والمشروبات كمكون الزخرفية.
5- الصناعة :- ويستخدم الذهب للانضمام إلى عناصر من المجوهرات الذهبية ذات درجة الحرارة العالية للحام الصلب أو النحاس الأصفر. إذا كان استخدامه في دمغ الجودة. ويستخدم أيضا على الاسطوانات الراقية كطبقة عاكسة.
/////////////
به ترکی:
Qızıl (Au) – təbiətdə saf şəkildə rast gəlinən metal. Kimyəvi elementlərdən biridir (element, kimyəvi yollarla daha bəsit cisimlərə parçalanmayan bir cisim). Kimyəvi elementlərin dövri cədvəlində 79-cu element.
/////////////
به آذری قیزیل، آرتین:
قیزیلیا آلتین کیمیاسال المنت نیشانی Au فلز و یوموشاق سیخلی و بوکولن ماده کی آچیق ساری و پارلاق اولور سو وهاوا قاباغیندا پاسلانیر و قارالیر.کئچید متال قوروسوندا و ۱۱ اینجی قورودا, ماده لر ایچینه قاریشماسی آز اولور و ایستاندارد اولور.دوغال قیزیل معدنده اولا بیلرکی تیکه لری و دنه لری معدن ایچینده تاپیلار.داشلار آراسیندا و سولار تکینده وسوگئدر توپراقدا اولار.معدنده تلوریوم ائیله قاریشیق اولار امما چوخ اولماز اونون آدی  aurum سحر ایشیقی آدیندان گلیب [۱]
//////////////
به عبری ذِهَو، ذِهَو پراوائیم، لِو ذِهَو:
זהב הוא יסוד כימי מתכתי מסדרת מתכות המעבר שסמלו הכימי Au ומספרו האטומי 79. זהב לא נוטה להיקשר כימית ליסודות אחרים ולכן ניתן למצוא אותו בטבע בצורתו הטהורה. נוסף על יצירת תכשיטים הוא משמש רבות גם בטכנולוגיה ותעשייה בזכות מוליכותו החשמלית הגבוהה ועמידותו בפני קורוזיה. בתכשיטים ובסגסוגות ריכוז הזהב נמדד בקרט, ואילו לצורכי מסחר משקל הזהב נמדד באונקיות מסוג טרוי, יחידת מידה ייחודית למתכות יקרות, שמשקלה 31.1034768 גרם.
///////////
به باسای جاوه ای اِماس:
Emas iku unsur kimia. Ing tabel periodik sing nduwèni simbol Au (basa Latin: 'aurum') lan nomer atom 79. Sawijining logam transisi (trivalen lan univalen) sing lembèk, kinclong, kuning, abot, "malleable", lan "ductile". Emas ora réaksi karo zat kimia liyané nanging kaserang déning klorin, fluorin lan aqua regia. Logam iki akèh ana ing nugget emas utawa serbuk ing wewaton lan ing deposit alluvial lan salah siji logam coinage. Kode ISOnya ya iku XAU. Emas nglebur ing wangun cuwèr ing suhu watara 1000 derajat celcius.
////////////
به کشمیری سِون:
سۄن چھُ اکھ دھات.
 
یہٕ چھُہ ونۍ نامکمل مضمون۔ تۄہِیہٕ ہٮ۪کِو اَتھ اضافہٕ کرتھۍ مزید بہتر بنٲتھۍ۔
////////////
به سواحلی ذهبو:
Dhahabu (kutoka kar. ذهب dhahab; pia: auri kutoka Kilatini aurum kama jina la kisayansi) ni elementi yenye namba atomia 79 katika mfumo radidia na uzani atomia ni 196.966569. Alama yake ni Au.

Ni metali adili nzito yenye rangi ya njano nyeupe hadi njano nyekundu. Kiwango chake cha kuyeyuka ni 1337,33 K (1064,18 °C). Dhahabu haiathiriwa kikemia hi ni sababu ya kungaa kwa miaka mingi kwa sababu haishikwi na kutu.

Ni kati ya metali za kwanza zilizotumiwa na wanadamu. Sababu yake ni ya kwamba dhahabu hutokea kama metali tupu (kwa kawaida si kama sehemu ya mchanganyiko wa madini inapohitaji kuondolewa kwanza), halafu rangi yake ya kuvutia na tabia yake ya kuchongeka baridi kwa kuponda tu kuwa bati au waya. Ni metali laini haifai kwa silaha au vifaa vya kazi lakini ilitumiwa tangu zamani kwa mapambo au kwa vyombo vya thamani katika utumishi wa kidini au wa kifalme.

Kwa sababu ya kuwa metali haba ilitumiwa kama pesa.
//////////
به کردی زِر:
Zêr (bi latînîAurummetalek û elementek e.
/////////
به ازبکی اُلتین، طِلا:
Oltin yoki tilla - unsurlar davriy jadvalining 79-unsuri. Kimyoviy belgisi Au (lot. aurum - „charaqlash“ soʻzidan). Zich, egiluvchan metallAtom massasi - 196,966569(4). Zichligi - 19.30 g·sm−3, erish harorati - 1337.33 K (1064.18 °C), qaynash harorati - (3129 K) (2856 °C).
به پنجابی سونا:
سونا اک پعاری، نرم، لشکدی تے پیلی دھات اے۔ انسان اینوں ہزاراں وریاں توں گینیاں، نمیش تے پیسے لئی ورت ریا اے۔ ایہ گھٹ لبدی اے تے ایدا ورتن دوجیاں گھٹ لبن والیں دھاتاں توں اسان اے۔ اے بوت مینگی دھات اے تے اینوں انسانی تریخ چ بوہت اہمیت ملی ہوئی اے۔
////////////
به پشتو سور، زِر:
سور زر یوه قیمتی اوسپنه ده.تول تارخ کی دیره اورته پاملرنه شوی ده .ده هغی حای نه چی لگ شتون لری په توله نری کی هغی قیمت جیگ دی.په افغانستان کی د باختری سور زر یا طلا دیره شهرت په توله نری لری.
///////////
به کردی سورانی زێڕ یا ئاڵتون:
زێڕ یا ئاڵتون (بە ئینگلیزی: Gold) یەکێکە لە توخمە کیمیاییەکان، ھێماکەی (Au) و گەردیلەی ژمارە (٧٩)یە.
/////////////
به تاجیکی:
Тилло (Зар) (Au) — элементи гуруҳи 11 (аз рӯи таснифоти кӯҳнашуда — дар зергурӯҳи иловагии гурӯҳи якум), даври шашуми системаи даврии элементҳои кимиёвии Д.И. Менделеев, бо рақами тартибии 79 мебошад. Бо аломати Au (лот. Aurum) ифода карда мешавад. Моддаи соддаи тилло - метали асили рангаш зард аст. Рақами бақайдгириаш CAS: 7440-57-5 мебошад.
//////////
به ترکی آلتین:
Altın, kimyada Au (Latince Aurum dan (ışıldayan-parlayan)) sembolü ile gösterilen yumuşak, parlak sarı renkte kimyasal bir element. Altının parlak sarı rengi, asitlere karşı dayanıklılığı, doğada serbest halde bulunabilmesi ve kolay işlenebilmesi gibi özellikleri, insanların ilkçağlardan beri ilgisini çekmiştir.

Altın, parlak sarı rengi ve ışıltısıyla göz alan çok ağır bir metaldir. Üstelik kolay kolay tepkimeye girmeyen çok kararlı bir element olduğu için havadan ve sudan etkilenmez. Bu yüzden hiçbir zaman paslanmaz, kararmaz ve donuklaşmaz. Bir başka özelliği de saf haldeyken çok yumuşak olmasıdır; bu nedenle kolayca dövülerek biçimlendirilebilir. Altın bütün bu özellikleriyle tarih boyunca en kıymetli
/////////////
به اردو سونا:
سونا (Gold) ایک عنصر اور دھات کا نام ہے۔ جو اپنی خصوصیات کی وجہ سے انتہائی مہنگا ہے۔ اسکا ایٹمی نمبر 79 ہے۔ قیمتی دھات ہونے کی وجہ سے یہ صدیوں سے روپے پیسے کے بدل کے طور پر استعمال ہوتی رہی ہے۔ یہ دولت کی علامت ہے، اسکے سکے بنائے جاتے ہیں، زیورات میں استعمال ہوتی ہے، یہ چٹانوں میں ذروں یا پتھروں جیسی شکل میں ملتی ہے، یہ نرم چمکدار اور پیلے رنگ کی دھات ہے جسے کسی بھی شکل میں ڈھالا جاسکتا ہے۔
////////////
به اویغوری: ئالتۇن
//////////////
به زازاکی زِرن:
Zern, yew elemento bereqiyaeyo u rengê xo zerdo (çeqero) ke kimya de ebe sembolê Auy yeno mocnayış.
//////////
Gold
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Element 79" redirects here. For the short story and anthology by Fred Hoyle, see Element 79 (anthology).
This article is about the element. For the color, see Gold (color). For other uses, see Gold (disambiguation).
Gold,  79Au
Gold-crystals.jpg
General properties
Name, symbol
gold, Au
Pronunciation
Appearance
metallic yellow
Gold in the periodic table
Hydrogen (diatomic nonmetal)
Helium (noble gas)
Lithium (alkali metal)
Beryllium (alkaline earth metal)
Boron (metalloid)
Carbon (polyatomic nonmetal)
Nitrogen (diatomic nonmetal)
Oxygen (diatomic nonmetal)
Fluorine (diatomic nonmetal)
Neon (noble gas)
Sodium (alkali metal)
Magnesium (alkaline earth metal)
Aluminium (post-transition metal)
Silicon (metalloid)
Phosphorus (polyatomic nonmetal)
Sulfur (polyatomic nonmetal)
Chlorine (diatomic nonmetal)
Argon (noble gas)
Potassium (alkali metal)
Calcium (alkaline earth metal)
Scandium (transition metal)
Titanium (transition metal)
Vanadium (transition metal)
Chromium (transition metal)
Manganese (transition metal)
Iron (transition metal)
Cobalt (transition metal)
Nickel (transition metal)
Copper (transition metal)
Zinc (transition metal)
Gallium (post-transition metal)
Germanium (metalloid)
Arsenic (metalloid)
Selenium (polyatomic nonmetal)
Bromine (diatomic nonmetal)
Krypton (noble gas)
Rubidium (alkali metal)
Strontium (alkaline earth metal)
Yttrium (transition metal)
Zirconium (transition metal)
Niobium (transition metal)
Molybdenum (transition metal)
Technetium (transition metal)
Ruthenium (transition metal)
Rhodium (transition metal)
Palladium (transition metal)
Silver (transition metal)
Cadmium (transition metal)
Indium (post-transition metal)
Tin (post-transition metal)
Antimony (metalloid)
Tellurium (metalloid)
Iodine (diatomic nonmetal)
Xenon (noble gas)
Caesium (alkali metal)
Barium (alkaline earth metal)
Lanthanum (lanthanide)
Cerium (lanthanide)
Praseodymium (lanthanide)
Neodymium (lanthanide)
Promethium (lanthanide)
Samarium (lanthanide)
Europium (lanthanide)
Gadolinium (lanthanide)
Terbium (lanthanide)
Dysprosium (lanthanide)
Holmium (lanthanide)
Erbium (lanthanide)
Thulium (lanthanide)
Ytterbium (lanthanide)
Lutetium (lanthanide)
Hafnium (transition metal)
Tantalum (transition metal)
Tungsten (transition metal)
Rhenium (transition metal)
Osmium (transition metal)
Iridium (transition metal)
Platinum (transition metal)
Gold (transition metal)
Mercury (transition metal)
Thallium (post-transition metal)
Lead (post-transition metal)
Bismuth (post-transition metal)
Polonium (post-transition metal)
Astatine (metalloid)
Radon (noble gas)
Francium (alkali metal)
Radium (alkaline earth metal)
Actinium (actinide)
Thorium (actinide)
Protactinium (actinide)
Uranium (actinide)
Neptunium (actinide)
Plutonium (actinide)
Americium (actinide)
Curium (actinide)
Berkelium (actinide)
Californium (actinide)
Einsteinium (actinide)
Fermium (actinide)
Mendelevium (actinide)
Nobelium (actinide)
Lawrencium (actinide)
Rutherfordium (transition metal)
Dubnium (transition metal)
Seaborgium (transition metal)
Bohrium (transition metal)
Hassium (transition metal)
Meitnerium (unknown chemical properties)
Darmstadtium (unknown chemical properties)
Roentgenium (unknown chemical properties)
Copernicium (transition metal)
Nihonium (unknown chemical properties)
Flerovium (post-transition metal)
Moscovium (unknown chemical properties)
Livermorium (unknown chemical properties)
Tennessine (unknown chemical properties)
Oganesson (unknown chemical properties)
Ag

Au

Rg
platinum ← gold → mercury
79
196.966569(5)[1]
[Xe] 4f14 5d10 6s1
per shell
2, 8, 18, 32, 18, 1
Physical properties
1337.33 K ​(1064.18 °C, ​1947.52 °F)
3243 K ​(2970 °C, ​5378 °F)
Density near r.t.
19.30 g/cm3
when liquid, at m.p.
17.31 g/cm3
12.55 kJ/mol
342 kJ/mol
25.418 J/(mol·K)
(Pa)
1
10
100
1 k
10 k
100 k
at T (K)
1646
1814
2021
2281
2620
3078
Atomic properties
53, 2, 1−1, −2, −3 ​(an amphoteric oxide)
Pauling scale: 2.54
1st: 890.1 kJ/mol
2nd: 1980 kJ/mol
empirical: 144 pm
136±6 pm
166 pm
Miscellanea
Face centered cubic crystal structure for gold
Speed of soundthin rod
2030 m/s (at r.t.)
14.2 µm/(m·K) (at 25 °C)
318 W/(m·K)
22.14 nΩ·m (at 20 °C)
120 MPa
79 GPa
27 GPa
180 GPa[3]
0.4
2.5
188–216 MPa
188–245 MPa
7440-57-5
History
Naming
from Latin aurum, meaning gold
In the Middle East(before 6000 BCE)
Most stable isotopes of gold
DE (MeV)
195Au
186.10 d
0.227
196Au
syn
6.183 d
ε
1.506
0.686
197Au
100%
is stable with 118 neutrons
198Au
syn
2.69517 d
β
1.372
199Au
syn
3.169 d
β
0.453
·         view
·         talk
·         edit

Gold is a chemical element with the symbol Au (from Latinaurum) and the atomic number 79. In its purest form, it is a bright, slightly reddish yellow, dense, soft, malleable and ductile metal. Chemically, gold is a transition metal and a group 11 element. It is one of the least reactive chemical elements, and is solid under standard conditions. The metal therefore occurs often in free elemental (native) form, as nuggets or grains, in rocks, in veins and in alluvial deposits. It occurs in a solid solution series with the native element silver (as electrum) and also naturally alloyed with copper and palladium. Less commonly, it occurs in minerals as gold compounds, often with tellurium (gold tellurides).
&&&&&&&
ذئب
بکسر ذال معجمه و سکون همزه و باء موحده بفارسی کرک و بترکی خورد و بهندی هندار و بهیریه و بلغتی یک و بلغتی دیکر بهداری هرهه نیز نامند
ماهیت آن
حیوانی است معروف جرئ النفس دندانهای آن متخلل یعنی بعضی در بعضی می نشیند
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
کبد آن جهت امراض کبد بغایت نافع چون بسایند و مقدار یک دانک آن را با آب اکر حمی باشد و اکر نباشد با شراب بیاشامند جهت استسقا و تپهای بارده و با سکنجبین جهت یرقان و با آب کرفس جهت سپرز نافع و غافث مقوی افعال آنست و مقدار شربت آن یک دانک و زهرۀ آن بمقدار یک دانک با عسل و با طلا جهت تپ ربع کهنۀ مزمن و قولنج و استسقا و مقدار یک نخود آن با مطبوخ حمص جهت تقویت باه بی نظیر و بدستور طلای آن درین باب و جهت رفع تشنج و صرع و کزاز و تشنج عصب خصوصا که از سردی باشد اکلا و طلاء و سعوط آن جهت نزلات عظیمه و با آب چغندر جهت رفع حمرت چشم در همان ساعت و با سکنجبین جهت صرع و اکتحال آن جهت تیرکی چشم و نزول آب و غشا در یک روز و ضماد آن با ورس جهت بهق و برص و با ادویۀ مناسبه جهت تقشر جلد و داء الثعلب و درد مفاصل و کویند چون زهرۀ آن را لطوخ کرده مجامعت نمایند دیکری بران زن قادر نکردد و حمول آن مانع آبستنی و نیش خشک کردۀ آن بقدر یک دانک با شیر تازه دوشیده جهت تپ ربع و امراض شش بغایت مفید و پیه آن جهت داء الثعلب و داء الحیه و ورم مزمن و دماغ آن بمقدار یک قیراط با شیر تازه دوشیده جهت منع صرع و طلای کداختۀ آن در آب سداب و روغن زیت بر بدن جهت همه اعلال ظاهری و باطنی حادث از سردی مفید و بخور موی آن سبب کریختن هوام و طلای محلول آن در نوشادر جهت تحلیل اورام و کبد آن رنجهای جکر را مفید و ضماد استخوان ساق محرق ان که با ذکر آن سوخته باشند جهت بواسیر و ابن زهر در خواص آورده که کرک کیاه نخورد مکر وقتی که رنجور کردد مانند سک و کربه و همه حیوانات قضیب شان از عضله و عصب است بغیر روباه و ذکر کرک که استخوان است بالای آن عروق و رباطات پیچیده در پوست کشیده و چون دم آن را در چراکاه کاو بیاویزند ما دام که آن آویخته باشد هرچند که کاو کرسنه باشد اصلا در ان داخل نکردد و بول و خون آن قاطع حمل زنان شربا و حمولا چون خصیۀ آن را بریان کنند و بخورند قوت باه بیفزاید و چون خصیۀ راست آن را بکوبند و با زیت بریان کنند و بصوفی آلوده زن بخود بردارد شهوت او زائل کردد و ارسطو فرموده که یک مثقال از خشک آن با آب ترۀ تیزک جهت درد سینه و پهلو و با صعتر جهت درد تهیکاه بسیار نافع و اکر زن بر بول آن بول کند هرکز آبستن نکردد و زبل یعنی سرکین آن بسیار کرم و محلل قوی و بهترین آن آنست که کرک استخوان خورده باشد و علامت آن بسیاری سفیدی آنست که با خشونت باشد آشامیدن یک مثقال آن با آب کرم و با شراب مفید و بدستور با فلفل و نمک جهت قولنج سریع الاثر حتی تعلیق آن بر ران صاحب قولنج خصوصا بریسمانی که از پشم کوسفندی که آن را کرک دریده باشد و اکر بعوض پشم در پوست ایل بندند نیز همین اثر دارد و اکر پوست پسته بجای مغز آن کذارند و سر آن را بسته و برای آن کوشۀ قرار دهند و بر شکم بیاویزند نیز نافع است و اکر در انبوبه از نقره که دو کوشه داشته باشد مقدار باقلائی از ان کنند و بیاویزند نیز مؤثر است و بدستور پیچیدۀ آن در پوست بزی که کرک آن را دریده باشد بر خاصرۀ صاحب قولنج و غرغرۀ آن با عسل جهت خناق بلغمی و بدستور ذرور خشک استخوان خوردۀ آن و بخور آن باعث جمعیت موش در ان موضع و تعلیق کعب آن بر زانو جهت رفع وجع ریحی آن و زحمت حرکات و باز نماندن از رفتار بسیار و کویند چون سر آن را در خوابکاه کوسفندان دفن کنند کوسفندان از خوف هلاک شوند درصورتی که از تنفر و کریز از ان محل کزیری نداشته باشند و چون در برج کبوتران کذارند مار و سائر موذیات داخل آن نکردند و چون در ممر سیلاب دفن کنند دیکر سیل از ان ممر جاری نکردد و چون صداق نامۀ زنان را بر پوست کوسفندی که کرک کرفته باشد بنویسند هرکز ما بین زن و شوهر او الفت نباشد و چون دندان پیش آن را در پوست پیچیده در منزلی دفن کنند باعث تفرقۀ اهل منزل کردد و بر پوست آن خوابیدن قولنج را زائل کند و کویند تا کرک دیوانه نشود کوشت آدمی نمی خورد و چون بوی خون شنود و یا آدمی خون آلوده باشد و بوی او را شنود نکذارد او را تا ندرد هرچند آن آدمی قوی و زورآور و سلاح بسیار پوشیده باشد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
ذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذوب ، ذئآب ، ذوبان .
جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارافی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب ان هذا الدواء ازداد قوة بهذا الکبد. اذا قسته بالذی عملته حلوا من هذا الکبد. و قال فی الثامنة انی جربت کبدالذئب تجربة بالغة و ذلک بان یسحق و یسقی منه فی مثقال واحد مع شراب حلو فینتفع به من کل سوء مزاج یحدث للکبد من غیر آن یضر الحار او البارد لان منفعته بجملة جوهره فان کان بالعلیل حمی ظاهرة فالاجودان یسقی بماء بارد. و قال فی العاشرة و اما زبل الذئب فقد کان بعض الاطباء یسقیه لمن کان به وجعالقولنج و یسقیه فی وقت هیجان الوجع و ربّما سقاه من قبل الوجع و خاصّة اذا کان ذلک الوجع یعرض لهم من غیر نفعة و رایت بعض من شرب هذا الزبل فلم یعرض له ذلک الوجع بعد ذلک فان عرض له فلم یکن بالشدید الموذی و کان ذلک الطبیب یاخذ من هذا الزبل دائما و انما یکون ذلک اذا تغذی الذئب بالعظام فکنت اتعجب من منفعته اذا عولج به المرض و کان ربما علقه علی المریض فینفعه منفعةعظیمة بینة و کان اذا سقاه لمن کان متقززاً و من به وجع القولنج فیخلط معه شیاء من الملح و الفلفل و مااشبه ذلک من البزور و یجید سحقها و یسقیه بشراب ابیض لطیف و ربما سقاه بماء وحده و ربما علق الزبل علی فخذ الرجل الوجعة مشدوداً بخیط من صوف کبش قد افترسه ذئب و ذلک ابلغ فی المنفعة اذا وجد و اقوی فان عزهذا الصوف و لم یقدر علیه یاخذ سیورا من جلد اًبل و یشد بها الزبل و یعلقها علی فخذ الرجل و اما انا فکنت اجعل من ذلک الزبل فی انبوب صغیر فی مقدارالباقلا و اتخذه من فضة بعروتین و اعلقه علی الوجع و لما جربت ذلک فی واحد من المرضی و نفعه استعماله استعملته فی عدة منهم بعد ذلک فنفعهم . خواص ابن زهر: الذئاب لاتاکل الاعشاب و الذئب من بین الحیوان لایاکل العشب الا عند مرضه کما تفعل الکلاب فانها اذا اعتلت اکلت عشبا من الاعشاب و ما خبث من الذئاب و فسد اصله اکل الناس و سائرها لایاکل الکلاب و ذکر الذئب و الثعلب من عظم لاکسائر الحیوان من عضل او عصب قال و ان علق ذنب ذئب علی معلف البقر لم تقرب الیه مادام معلقا علیه و لو جهدها الجوع . و ان بخر موضع بزبل ذئب اجتمعالیه الفار و زعموا ان من لبس ثوبا من صوف شاة قد افترسها ذئب لم تزل به حکة شدیدة مادام علیه معلقا او ینزعه و ان بالت امراءة علی بول ذئب لم تحبل ابداو ان اخذت خصیته الیمنی و ذافتها بزیت و غمست فیه صوفة و احتملتها المراءة ذهبت عنها شهوة الجماع . قال و ان شرب صاحب الحمی العتیقة من مرارة الذئب وزن دانق مع عسل او طلاء اذهبها و عین الذئب تمنع من الصرع ولایقرب من علقت علیه شی  من السباع و الهوام و اللصوص . «ابن سینا: و مرارةالذئب تمنع الشتنج والکزاز اللذین یتبعان جراحات العصب خصوصا من البرد و اذا سعط منها من به النزلات العظام نفعته . و من خواص ابن زهر: و اذا نهش الذئب فرسا و افلت منه جاد سیره و سهل قیاده و سبق الخیل و شحمه ینفع من داءالثعلب و داءالحیة لطوخا. قال الجاحظ: ان دمی انسان فشم الذئب رائحةالدم منه قاتل علیه حتی یبلغ الیه فیاکله و لو کان اتمهم سلاحا و اشجعهم قلبا و اشدهم ثقافة قال و ان دفن راس ذئب فی موضع فیه غنم هلکت فی موضعها و ان علق فی برج حمام لم یقربه حیة و لاشی  من الهوام التی توذی الحمام و ان کتب صداق فی جلد شاة قد افترسها ذئب لم یزل بین الزوجین اتفاق البتة و انیابه و جلده و عیناه اذا جمعت او حملها انسان معه غلب خصمه و کان محبوبا عند الناس . (ابن بیطار).
حکیم مومن در تحفه گوید: ذئب را بفارسی گرگ و به ترکی قورد نامند حیوانی است معروف و مزاجش در سیم گرم و خشک و جگرش جهت امراض جگر بغایت نافع و با آب و شراب رافع استسقا و تبهای بارده و با سکنجبین جهت یرقان و با آب کرفس جهت سپرز نافع و [ با ] غافث مقوی افعال او است و قدر شربتش یک دانگ و سرگین او بسیار گرم و محلل قوی و بهترین او بسیار سفیدی است که با خشونت باشد و آشامیدن اوتا یک مثقال با آب گرم و با شراب سفید و بدستور با فلفل و نمک جهت قولنج سریعالاثر است حتی تعلیق او و غرغره  آن با عسل جهت خناق بلغمی بغایت مفید و بخور او باعث جمعیت موش در آن موضع و بول و خون او قاطع حمل زنان است شرباً و ضماداً و حمولا و بدستور خصیه  اوهمین اثر دارد و قاطع شهوت ایشان است و ارسطو فرموده که یک مثقال خشک آن با آب ترتیزک جهت درد پهلو و سینه وباصعتر جهت درد تهیگاه موثر است و زهره  او بقدر دانگی با عسل جهت تب ربع و قولنج و استسقا و یک نخود او با لطوخ جهت تقویت باه بی نظیر و بدستور طلای آن در این باب موثر است و رافع تشنج و کزاز و جراحت عصب و سعوط آن جهت نزلات عظیمه و با آب چغندر رافع حمرة چشم در همان ساعت است و با قلیلی مشک جهت صرع و اکتحال او با عسل جهت تیرگی چشم و نزول آب و ضمادش باورس جهت بهق و برص و با ادویه  مناسبه جهت تقشر جلدو داءالثعلب و درد مفاصل و قدر یک دانگ از شش خشک کرده  او با شیر تازه جهت تب ربع و امراض شش بغایت مفید و پیه او جهت داءالثعلب و داءالحیه و ورم مزمن و یک قیراط از دماغ او با شیر مانع صرع و بخور موی او سبب گریختن هوام و ضماد استخوان ساق محرق او که با ذکرش سوخته باشند جهت بواسیر و طلای موی محلول او به نوشادر محلل اورام و آویختن دنباله  او در چراگاه باعث نفرت گرگ از آن مکان و پوشیدن پوست گوسفندی که گرگ گرفته باشد مورث خارش بدن و تعلیق هر دو چشم او مانع صرع و اذیت هوام و سباع و ددان و چون در پوست گرگ پیچیده نگاه دارند جهت غلبه بر خصم و محبوبی در نظر خلق موثر و تعلیق کعب او بر زانو جهت رفع درد ریحی زانو و زحمت حرکات مفید و چون سر او را در خوابگاه گوسفندان دفن کنند گوسفندان از خوف هلاک شوند در صورتی که از تنفر محل گریزی نداشته باشند و چون در برج کبوتر گذارند مار و سایر موذی داخل نگردد و چون صداق نامه  زن را بر پوست گوسفندی که گرگ گرفته باشد نویسندهرگز مابین زوج و زن الفت نباشد و چون دندان پیش اورا در آن پوست پیچیده در منزلی دفن کنند باعث تفرقه  اهل منزل گردد و گویند چون زهره  او را لطوخ کرده مجامعت نمایند دیگری قادر بر جماع آن زن نگردد و گویند تا گرگ دیوانه نشود گوشت آدمی را نمیخورد. داود ضریر انطاکی در تذکرة آورده است : حیوانی است برّی و او مانوس نشود و اگر انس گیرد هم بتوحش بازگردد هر چند پس از مدتی دراز. و بهترین آن نزار و کم مو و صغیرالجثه آن است و آن گرم است در درجه  سوم و خشک در درجه دوم و بهترین عضو گرگ کبد آن است چه آن برای همه امراض کبد سود بخشد و از استسقاء شفا دهد آنگاه که با شراب خورند و از حمی وقتی که با آب آمیزند و از یرقان زمانی که با سکنجبین مزج کنند و برای بیماری طحال بدانگاه که با آب کرفس مخلوط سازند و مراره  آن شرباً در بیماری قولنج نافع باشد و در داءالثعلب و کلف و سائر آثار طلاء آن مفید است و شرب سرگین آن هم درقولنج سود بخشد و چون در پوست گوسفندی که گرگ دریده باشد بسته و بر ران راست آویزند نیز قولنج را نافع بود و با غافت فعل کبد او را قوت بخشد و فلفل و نمک عمل مراره  او را قوی کند و پیه آن در بیماری داءالثعلب و مفاصل و نسا چون طلی کنند فایده دهد و چون بول او را زن بیاشامد یا با لته  بخود برگیرد منع آبستنی کند و خصیه او نیز این خاصیت دارد و بخور موی آن هوام را براند و نره و استخوان ساق آن را چون بسوزند خاکستر آن ضماداً بواسیر را نافع باشد و چون موی آن را با نوشادر حل کنند و بر اورام طلی کنند محلل است و یک قیراط از مغز آن چون در شیر کرده بیاشامند در بیماری صرع اثر نیکو بخشد و از خواص او آن است که جز آنگاه که بیمار شود گیاه نخورد و به آدمی جز نوعی ازآن که در مصر بصحراوی معروف است حمله نکند و بتواترنزد ما ثابت شده است که وی آدمی را بکشد و آنگاه که بوی خون شنود بازنگردد تا کشته شود و آن جایگاه که جثه  او را دفن کنند گوسپندان از آنجا نفرت کنند و اگر در برج کبوتر جزئی از وی را و بالخاصة دماغ او رابنهند مار بدان جا نزدیک نشود و چون قباله و صداقی را در پوست گوسفندی که گرگ دریده باشد نویسند هیچ سازواری میان زن و شوی پیدا نیاید و دندانهای گرگ را چون در خانه ای بخاک کنند مردم آن پراکنده شوند و چون گرگی را ذبح کنند و یکی از دو چشم آن برهم افتاده بود و آن چشم را بر کسی بیاویزند یا زیر وساده  وی نهند خواب آورد و اگر چشم گشاده بود عکس آن اثر بخشد و چون در زانوی دردگین آویزند درد آن ساکن کند و سعوط مراره  آن با آب چغندر در ساعت سرخی چشم ببرد و سده های مصفاة بگشاید و اگر بنره مالند و با زن بیارمند آن زن بدیگری میل نکند و چون سرگین وی بخور کنند موشان را جلب کند و مقدار شربت مراره  آن تا یک دانگ و سرگین آن تا مثقالی است و گویند بدل آن سرگین سگ باشد. || خانه  خرد.
- اظفارالذئب ؛ چند ستاره  خرد است در پیش ذئبان . و رجوع به فهارس ج 1 و ج 2 البیان والتبیین شود.
- داء الذئب ؛ گرسنگی .
- ذئب صحراوی ؛ گرگ آدمیخوار.
- ذئب یوسف ؛ ماخوذ بگناه دیگری . گرگ دهن آلوده  یوسف ندریده . سعدی .
- گرگ . [ گ ُ ] (اِ) پارسی باستان ورکانا ۞ ، اوستایی وهرکه ۞ (گرگ )، پهلوی گورگ ۞ ، هندی باستان ورکه ۞ (گرگ )، ارمنی گل ۞ ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ۞ ، مازندرانی وُرگ ۞ ، کردی ورگ ۞ ، افغانی لوگ ۞ ، اُسّتی برق یا بیرق ، بیرنق ۞ ، بلوچی گورگ ، گورک ۞ ، یودغاورگ ۞، یغنابی ارک ۞ جانوری است وحشی از تیره  گربه سانان از راسته  گوشتخواران که در روسیه و نروژ و امریکای شمالی فراوان است و در ایران نیز هست . جانور خطرناکی است و به چارپایان و انسان به هنگام گرسنگی حمله میکند. (حاشیه  برهان قاطع چ معین ). معروف است ، گویند اگر گرگی را بنزدیک دهی درزیر خاک کنید هیچ گرگ جانب آن ده نگاه نکند، اگر سرگرگ را در برج کبوتر آویزند هیچ حیوان موذی گرد آن برج نگردد، و اگر در جائی که گوسفندان میخوابند دفن کنند همه گوسفندان بتدریج بمیرند، و اگر دم او را درجائی که علف خوار گاو باشد بیاویزند آن گاو علف نخورد هرچند گرسنه باشد، و اگر سرگین او را در جایی بخورکنند موشانی که در آن توابع باشند همه آنجا جمع شوند، و اگر زنی بر بالای شاش گرگ بشاشد هرگز آبستن نشود ۞ . (برهان ) (آنندراج ). ابن الارض . ابن والدن . (المرصع). اَرسَنج . (منتهی الارب ). اَبوعُسَیلَه . (المرصع). اَبوعَسلَه . (المزهر). ابوجاعده . ابوجعده . اَبوجَعدَه . (السامی ). ابورعله [ اَ رَ / رُ ل َ ] . (منتهی الارب ). اَبوسِلعامَه . رجوع به همین مدخل شود. اَبُوالغَطَلَّس . رجوع به همین مدخل شود. اَبوکاسِب . رجوع به همین مدخل شود. اَبومُعطَه . رجوع به همین مدخل شود. تِبن . (منتهی الارب ). خَیدَع .خَیعَس . خَنیتَعُور. خاطِف . خِمع. خَیلَع. خَلیعَة.خَولَع. دَلهَم . دَعلَج . دَال . ذَالان . ذُالَة. ذُعبان . ذِئب . رِئبال . سَمَیدَع . سَرحان . سِلقامَة. سِمام . سِبد. شَیمُذان . شَیذَمان . طُلو. طُهی . طِبس . عَمَرَد. عِلوش . عَولَق . عَسوس . عَسعَس . عَسعاس . عَجوز. عَسلَق . جمع آن عسالق . قَلوب . قِلّیب . قاعِب . کِساب . کُتَع. لَعلَع. لَعین . لَذلاذ. لَغوَس . لَوشَب . مُرَّخ . مُلاذ. نُشبَه . نَهشَل . وَلاّس . وَرقاء. هَملَع. هُلَبَع. هِطل . (منتهی الارب ). هُلابِع
///////////
ذئب‌
بپارسی گرگ گویند و در گرگ خاصیتی است که اگر کسی آن دم که گرگ بیند سه نوبت لب بدندان گیرد و سه بار چشم برهم نهد و باز کند و بر گرگ نظر کند از افت و با ایمن باشد سر گرگ چون در برج کبوتر نهند هیچ موذی گرد آن برج نگردد و دماغ وی چون بگدازند باب سداب و روغن زیت و در جسد مالند هر علتی که ظاهر و باطن در بدن باشد از سر وی ببرد و اگر چشم وی بر کودک بندند نترسد و اگر گرگی دفن کنند نزدیک دیهی گرگ نزدیک آن دیه نگردد و اگر سرگین وی در پوست بزی کنند که گرگ پاره از وی خورده باشد و بر خاصره صاحب قولنج نهند بگشاید و سرگین وی چون برران صاحب قولنج بندند بریسمانی که از پشم کبش بود که بعضی از وی گرگ خورده باشد بغایت نافع بود و اگر بعوض پشم قوچ در پوست ایل بندند و از ران وی بیاویزند بهین عمل کند و اگر انبوبی از نقره بسازند و انبوب به شیرازی مشره را گویند و باید که دو گوشه داشته باشد و مقدار باقلایی سرگین وی در آن کنند و صاحب وجع از خود بیاویزد نافع بود و مجرب است و گویند چون سرگین خشک وی سحق کنند و در انبوبی کنند و بر حلق صاحب خناق پاشند که سبب آن رطوبت بود نافع و ابن زهر آورده که گرگ خاک بخورد و گیاه نخورد الا وقتی که زنجور باشد همچنانکه همه حیوانات قضیب ایشان از عضله و عصب بود بغیر از روباه و گرگ که از استخوان بود و اگر ذنب وی جایی که علفخوار گاو بایویزند ما دام که آن آویخته باشد اگرچه گاو گرسنه بود قطعاً کرد آن محل نگردد و اگر در موضعی سرگین وی بخور کنند موشان آنجا جمع شوند و اگر زن بول بر سر بول گرگ کند هرگز آبستن نشود و اگر خصیه راست او بکوبند یا روغن زیت و پاره صوف بدان بیالایند و زن بخود برگیرد شهوت وی منقطع شود و اگر زهره وی بوزن دانکی با عسل یا شراب بیاشامند بتهای کهن زایل کند و چشم وی کسی که با خود دارد منع صرع بکند و هیچ سباع و کزنده گرد وی نگردد و از راهزنان و دزد ایمن باشد و این از خواص اوست و شیخ الرئیس گوید زهره وی منع تشنج و کزاز بکند و ریشهای عصب خاصه که از سردی بود و چون سعوط کنند بدان نزلهای سخت را نافع بود و در خواص ابن زهر آورده که چون گرگ اسبی را بگزد و از وی جدا شود آن اسب بر مجموع اسبان رفتن سبق گیرد و پیه وی داء الثعلب و داء الحیه را سود دهد چونه بمالند بدان و حافظ گوید اگر آدمی خون آلوده بود و گرگ بوی خون بشنود قصد وی کند اگرچه سلاح تمام داشته باشد و در شجاعت و پهلوانی نظیر نداشته باشد تا بحدی در پی وی رود که او را بخورد و همو گوید اگر سر گرگ در موضعی که گوسفند باشد دفن کنند همه بمیرند و اگر نکاح‌نامه بر پوست بزی که بعضی از وی گرگ خورده باشد بنویسد قطعا در میان آن زن و شوهر موافقت نباشد و اگر پوست وی و چشم وی جمع کنند و آدمی با خود دارد بر خصم غالب آید و محبوب خلایق گردد
______________________________
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: ذئب بکسر ذال بفارسی گرگ و بترکی خورد و بهندی هندار و بهیریه و ملفتی یک و بلغتی دیگر بهداری هرهر نامند لاتین‌CANIS LUPUS فرانسه‌LOUP انگلیسی‌WOLF
اختیارات بدیعی، ص: 183
///////////
ذئب:
جالینوس فی الحادیۀ عشرة: من مفرداته أما کبد الذئب فقد ألقیت أنا منها مراراً فی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم
أجرب أن هذا الدواء ازداد قوة بهذا الکبد إذا قسته بالذي عملته حلواً من هذا الکبد، و قال فی الثامنۀ: إنی جربت کبد الذئب تجربۀ
بالغۀ، و ذلک بأن یسحق و یسقی منه فی مثقال واحد مع شراب حلو فینتفع به من کل سوء مزاج یحدث للکبد من غیر أن یضر الحار
أو البارد، لأن منفعته بجملۀ جوهره فإن کان
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 2، ص: 419
بالعلیل حمی ظاهرة فالأجود أن یسقی بماء بارد. و قال فی العاشرة: و أما زبل الذئب فقد کان بعض الأطباء یسقیه لمن کان به وجع
القولنج و یسقیه فی وقت هیجان الوجع، و ربما سقاه من قبل الوجع و خاصۀ إذا کان ذلک الوجع یعرض لهم من غیر نفعۀ، و رأیت
بعض من شرب هذا الزبل فلم یعرض له ذلک الوجع بعد ذلک فإن عرض له فلم یکن بالشدید المؤذي و کان ذلک الطبیب یأخذ من
هذا الزبل دائماً، و إنما یکون ذلک إذا تغذي الذئب بالعظام فکنت أتعجب من منفعته إذا عولج به المرض، و کان ربما علقه علی
المریض فینفعه منفعۀ عظیمۀ بینۀ، و کان إذا سقاه لمن کان متقززاً و من به وجع القولنج فیخلط معه شیئاً من الملح و الفلفل، و ما أشبه
ذلک من البزر و یجید سحقها و یسقیه بشراب أبیض لطیف، و ربما سقاه بماء وحده، و ربما علق الزبل علی فخذ الرجل الوجعۀ
مشدوداً بخیط من صوف کبش قد افترسه ذئب و ذلک أبلغ فی المنفعۀ إذا وجد و أقوي، فإن عز هذا الصرف و لم یقدر علیه یأخذ
سیوراً من جلد إیل و یشد بها الزبل و یعلقها علی فخذ الرجل، و أما أنا فکنت أجعل من ذلک الزبل فی أنبوب صغیر فی مقدار الباقلا
و أتخذه من فضۀ بعروتین، و أعلقه علی الوجع و لما جربت ذلک فی واحد من المرضی و نفعه استعماله استعملته فی عدة منهم بعد
ذلک فنفعهم. خواص ابن زهر: الذئاب لا تأکل الأعشاب و الذئب من بین الحیوان لا یأکل العشب إلا عند مرضه کما تفعل الکلاب،
فإنها إذا اعتلت أکلت عشباً من الأعشاب، و ما خبث من الذئاب و فسد أصله أکل الناس و سائرها لا یأکل الکلاب، و ذکر الذئب و
الثعلب من عظم لا کسائر الحیوان من عضل أو عصب قال: و إن علق ذنب ذئب علی معلف البقر لم تقرب إلیه ما دام معلقاً علیه و لو
جهدها الجوع، و إن بخر موضع بزبل ذئب اجتمع إلیه الفار، و زعموا أن من لبس ثوباً من صوف شاة قد افترسها ذئب لم تزل به حکۀ
شدیدة ما دام علیه معلقاً أو ینزعه و إن بالت امرأة علی بول ذئب لم تحبل أبداً و إن أخذت خصیته الیمنی و داقتها بزیت و غمست فیه
صوفۀ و احتملتها المرأة ذهبت عنها شهوة الجماع قال: و إن شرب صاحب الحمی العتیقۀ من مرارة الذئب وزن دانق مع عسل أو طلاء
أذهبها و عین الذئب تمنع من الصرع، و لا یقرب من علقت علیه شیء من السباع و الهوام و اللصوص. ابن سینا: و مرارة الذئب تمنع
التشنج و الکزاز اللذین یتبعان جراحات العصب خصوصاً من البرد، و إذا سعط منها من به النزلات العظام نفعته. و من خواص ابن زهر:
و إذا نهش الذئب فرساً و أفلت منه جاد سیره و سهل قیاده و سبق الخیل و شحمه ینفع من داء الثعلب و داء الحییۀ لطوخاً. قال
الجاحظ: إن دمی إنسان فشم الذئب رائحۀ الدم منه قاتل علیه حتی یبلغ إلیه فیأکله، و لو کان أتمهم سلاحاً و أشجعهم قلباً و أشدهم
صفحۀ 417 من 900 www.Ghaemiyeh.com الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه مرکز القائمیۀ باصفهان للتحریات الکمبیوتریۀ
ثقافۀ قال: و إن دفن رأس ذئب فی
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 2، ص: 420
موضع فیه غنم هلکت فی موضعها، و إن علق فی برج حمام لم یقربه حیۀ و لا شیء من الهوام التی تؤذي الحمام و إن کتب صداق
فی جلد شاة قد افترسها ذئب لم یزل بین الزوجین إتفاق البتۀ و أنیابه و جلده وعیناه إذا جمعت أو حملها إنسان معه غلب خصمه و
کان محبوباً عند الناس.
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 2، ص:
////////////
گُرگِ خاکِستَری (در متون طب سنتی ذئب یا ذئب الرمادی به معنای گرگ خاکستری) (نام علمی: Canis lupus) یا بطور خلاصه گرگ، از پستانداران گوشتخوار است. این حیوان بومی اوراسیا و آمریکای شمالی است و بیشترین پراکندگی جغرافیایی را در بین تمام اعضای خانواده سگ‌سانان است. گرگ نیای وحشی سگ است. یعنی سگ‌ها از نسل نوعی گرگ هستند که بین ۱۸ تا ۳۲ هزار سال پیش اهلی شدند. ۳۷ زیرگونه از گرگ شناسایی شده که سگ اهلی، دینگو، گرگ خاوری، گرگ قرمز و گرگ ایرانی از جمله آنها هستند.
//////////
به عربی ذِئب الرمادی:
الذئب الرمادي (الاسم العلمي: Canis lupus)، الذي يُعرف أيضًا بأسماء متعددة مثل ذئب الغياض، الذئب الأشهب، الذئب الأشيب، أو مجرد "الذئب" في معظم لغات العالم، هو أكبر الأعضاء البريّة من فصيلة الكلبيات.[2] تُظهر المستحثات (الأحافير) أن الذئاب الرمادية عاشت على وجه الأرض منذ ما يُقارب 300,000 سنة، أي عند نهاية العصر الحديث الأقرب،[3] وبهذا فهي تُعتبر إحدى الحيوانات الناجية من حادثة الانقراض الجماعي التي وقعت في أواخر العصر الجليدي الأخير. أظهرت دراسات سلسلة الحمض النووي والانحراف الوراثي، أن الذئب الرمادي يتشارك سلفًا مشتركًا والكلاب المستأنسة (Canis lupus familiaris). وعلى الرغم من أنه تمّ التساؤل حول مصداقية بعض جوانب هذا الاستنتاج العلمي، إلا أن أغلبية الأدلة المتوافرة تؤكد صحة ما تمّ التوصل إليه.[4] قام العلماء بتحديد عدد من نويعات الذئب الرمادي عبر السنين، إلا أن العدد الفعلي لها ما زال موضع نقاش. تُعتبر الذئاب مفترسة رئيسية أو عماديّة في النظم البيئية التي تقطنها، وعلى الرغم من أنها لا تتأقلم مع وجود البشر في المناطق التي تسكنها، على العكس من الكلبيات الأخرى الأقل تخصصا منها،[4] فإنها قادرة على العيش في عدد من المساكن ذات البيئية المختلفة، مثل: الغابات المعتدلة، الصحاري، الجبال، التندرا، التايغا، الأراضي العشبية، وبعض المناطق الحضرية.[5]
كانت الذئاب الرمادية واسعة الانتشار قديمًا في جميع أنحاء أوراسيا وأمريكا الشمالية، أما اليوم فهي تقطن جزء صغيرًا من موطنها السابق بسبب تدمير مواقع سُكناها بالدرجة الأولى، العائد إلى الزحف البشري إلى المناطق التي تتخذ منها الذئاب موطناً، وما ينجم عن ذلك من احتكاك بينها وبين الإنسان، الأمر الذي يؤدي في نهاية المطاف إلى استئصال الجمهرة المحلية منها. إلا أنه على الرغم من ذلك، فإن الجمهرة العالمية، أو النوع ككل، يُعتبر غير مهدد بالانقراض وفقا للاتحاد العالمي للحفاظ على الطبيعة.[6] تحظى الذئاب الرمادية اليوم بالحماية في بعض المناطق، وتُصاد للترفيه في بعض المناطق الأخرى، أو تُضطهد وتُقتل دون هوادة في أماكن معينة بسبب اعتبارها خطرا يُهدد المواشي المستأنسة والحيوانات المنزلية.
تظهر الذئاب في ثقافة وميثولوجيا الشعوب التي تعايشت وإياها عبر الزمن، بالمظهر الإيجابي والسلبي على حد سواء، وفق النظرة الخاصة بكل شعب على حدة.
//////////////
به گیلیکی وِرگ، یا گِورگ:
ورگ (/vərg/) ىا گۊرگ (اينگيليسي: Wolf ىا Gray Wolf، فارسي: گرگ) کي اۊنه خاکي ورگ ني دخؤنن، ىک‌جۊر سکسؤن ايسه کي کلسيىا آمريکا ؤ اۊراسيىا و شرقي و غربي آفريقا مئنˇ دۊرˇشرؤن ؤ بيىابؤنؤنˇ مئن دره. ای جؤنور خو گود (فاميل)ˇ جی پيلترين ایسه، کلؤن 43 تا 45 کيلۊگرم ؤ ملي‌ئن 36 تا 38 کيلۊگرم.

ورگؤن، دونیا مئن
ورگ، سکه مؤنه و اونˇ رنگ خاکستری، زرد یا قهوه‌ای (سیا مو همره قاطی) ایسسه. تسکه یا جوفت زندگی کؤنه و گاگلف بده ببؤ کی یکته خانواده یا یکته گلله همره زندگی کأ دره. روزˇ مئن شکار کؤنه و مخصوصن سواینˇسر گوسندؤنˇ گللهٰ فترکنه. ورگ، پور خطرناکه و اگه خئلی وؤشتا ببون، آدمأ نی فترکنه. ورگ، بکته دارؤنˇ بون یا لوکؤن (سولاخؤن)ˇ مئن زندگی کؤنه.
///////////////
به عبری ذِئِو:
זאב מצוי או זאב אפור (שם מדעי: Canis lupus) הוא מין בסוג כלב שבסדרת הטורפים, אבי כלב הבית. זהו בעל החיים הגדול ביותר במשפחת הכלביים. לזאב תפוצה גאוגרפית רחבה ביותר ברחבי האזור ההולארקטי.
////////////
به مازرونی وِرگ:
ورگ ات تی گوشخار حیوون هسته که پاستوندارون رج دله دره. ورگ سگسایی هستنه که گتنه و سگ ره مونده و اتّا دکته دم هم دارنه. ورگون رنگ مختلفه ولی بطور کلی خاکستری و زرد یا قهوه‌یی مخلوط با سیو می‌ئون هستنه. به صورت اتا خونواده یا گله‌ی هفتایی که چنتا خونواده جه تشکیل وانه دله بدی‌یه وانّه. معمولاً روز شکار کانّه، به ویژه صواحی گادِر به گاسفن حمله کانّه، و گاهی هم شو گاسفن کِرف ره حمله کانّه.[۳]
مازرون دله هم ورگون مختلف وجود دارنه. وشون دله ات جور خاکستری ورگ دَره که ونه نوم «کاسپینی ورگ» یا «قفقازی ورگ» هسته. این ورگ ِتَلِکِه دَر کَفِنه (= دَر منقرض وانه) و وه خله کمیاب بَیی‌یه.[۴]
///////////
به آذری بو ری، قاشقیر:
Boʻri, qashqir (Canis lupus) — itsimonlar oilasiga mansub yirtqich sut emizuvchi hayvon. Yevropa, Osiyo va Shim. Amerikada tarqalgan. Oʻzbekistonning choʻl, dashtlari, oʻrmon, toʻqay, togʻ va togʻ etaklarida tarqalgan; qor va muz bilan qoplangan baland togʻlar va tundrada ham yashaydi. B. qoyalar orasiga, toʻqaylik va jarliklarga, quruq qamishzorlarga in quradi. Tulki inlaridan ham foydalanadi. B. inida bolalaydi va bolalarini parvarish qiladi. Chorvachilik r-nlarida podalardan uzoqqa ketmaydi. B. yanvar oyidan boshlab urchiydi. Urchish vaqtida erkaklari urgʻochisini talashib qattiq urishadi. B. monogam hayvon. Jufti uzoq muddat saqlanib qoladi. Homiladorlik davri 62— 65 kun. Yosh boʻri 3—5 ta, qarisi 6—8 ta, baʼzan 10—13 ta bola tugʻadi. Bolasini 5—6 hafta emizadi. Bolasi 3 haftaligida inidan chiqa boshlaydi. Urgʻochisi emizikli davrida erkagi ovqat olib kelib turadi. Bolalari goʻsht bilan oziqlanishga oʻtgandan soʻng ona boʻri ham oʻlja tutib kela boshlaydi. Avg . oxiridan boshlab yosh boʻrilar har xil mayda kemiruvchilarni tutib yeya boshlaydi. Sentabrda kattalari bilan birgalashib, uy hayvonlarini va yovvoyi hayvonlarni ov qilishga oʻrganadi. Noyab.ga qadar 10—15 ta buri gala boʻlib yuradi. Oʻlja topish qiyin boʻlib qolganda bitta yoki ikkitadan boʻlib, tarqalib ketadi. Erkagi 2 yoshida, urgʻochisi 2—3 yoshida voyaga yetadi. B. 15—16 yil yashaydi. Yilda ikki marta — bahor va kuzda tullaydi. B. kuchli, chidamli va chaqqon, hid bilish va eshitish organlari yaxshi rivojlangan hayvon. Goʻsht bilan oziqlanadi, baʼzan olma, qovun, tarvuz kabi mevalarni ham yeydi. Asosan, uy hayvonlari va yovvoyi hayvonlar, quyon, yumronqoziq kabi kemiruvchilar, qushlar, hatto oʻlimtiklar bilan oziqlanadi. B. juda ochkoʻz va xoʻra, ikkitasi bitta qoʻyni yeb qoʻyishi mumkin. Podaga hujum qilganda koʻp qoʻyni nobud qiladi. Bir nechta B. birgalikda yoki tuda boʻlib ov qiladi. Quturgan va ochiqqan boʻrilar odamga ham hujum qilishi mumkin. B.ning 12 ta kenja turi bor. Oʻrta Osiyoning choʻl, dasht va past togʻlarida choʻl boʻrisi (S. 1. campestris), Pomir togʻlarida tibet boʻrisi (S. 1. laniger) kenja turlari yashaydi. Baʼzan qora B. ham uchraydi, uning terisi qimmatbaho hisoblanadi. Oʻzbekistonda choʻl boʻrisi tarqalgan.
////////////
به پنجابی بگیار:
بگیاڑ کتے دے ٹبر دا اک ماس کھانا اے۔ بگھیاڑ اک کتے دی نسل دا جنگلی جانور اے۔ سائنسی نظرئیے توں بگھیاڑ کینڈائی (canidae) پسوں ٹبر دا سبھ توں وڈے سریر(جسم) والا میمبر اے۔ کسے زمانے وچّ بگھیاڑ پورے یوریشیا، اتلے افریقہ اتے اتلے امریکہ وچّ پائے جاندے سن لیکن انساناں دی آبادی وچّ وادھے دے نال ہن ایہناں دا کھیتر(علاقہ) پہلاں توں بہت گھٹّ ہو گیا اے۔ جدوں بگھیاڑاں اتے کتیاں بارے سائنسی تحقیق کیتی گئی تاں پایا گیا کہ کتیاں دی نسل بگھیاڑاں توں ہی نکلی ہوئی اے، یعنی ہزاراں سال پہلاں انساناں (منکھاں) نے کجھ بگھیاڑاں نوں پالتو بنا لیا سی جنہاں توں کتیاں دے نسل (ونش )دی شروعات ہوئی۔
///////////
به پشتو لیوه یا خاکی لیوه:
لېوه يا خاکي لېوه (په لاتينCanis lupus)د تی لرونکو ژويو څخه یو غوښه خوړونکی ژوي دي چې په امریکا،اروپا او آسيا کې ژوند کوي.
///////////
به تاتاری:
Бүре́ (Canis lupus) — бүресыманнар гаиләлегеннән имезүче хайван. Европада, Азиядә һәм Төньяк Америкада очрый. ТР территориясендә зур урманнарда яши.
//////////
به تاجیکی:
Гург, ё гурги хокистаранг, ва ё гурги муқаррарӣ[1] (лотинӣ: Canis lupus) — навъ (зот)-и ҳайвоноти ширхор аз оилаи саг (Canidae). Қатори гурги даштӣ (Canis latrans) ва шағол (Canis aureus) наонқадар насли гургро (Canis) ташкил медиҳад. Ғайр аз ин, чӣ тавре, ки натиҷаҳои таҳқиқоти последовательности ДНК ва дрейф генов нишон медиҳад, мустақиман аз насли сагҳои хонагист, ки муоинаҳояш ҳам одатан мисли ҷинси фаръии гург (Canis lupus familiaris) аст. Гург яке аз ҳайвони бениҳоят калони замонавӣ дар оилаи худ аст: дарозии танаш (бе ҳисоби думаш) мумкин то 160 см дароз шавад, дарозии думаш — то 52 см, қадаш то 90 см; вазни ҷасадаш мумкин то 80 кг. расад.
///////////
به ترکی استانبولی کورت:
Kurt veya boz kurt[1] (Canis lupus), köpekgiller (Canidae) familyasının en yaygın ve en iri türü. Köpek, boz kurdun bir alt türüdür.[2]

Gri kurt[1][3] ya da orman kurdu[1][4] olarak da bilinen boz kurt, dünyadaki en yaygın ve en çok bilinen kurt türüdür ve bu nedenle sıklıkla kurt sözcüğü ile eş anlamlı olarak kullanılır. Güneydoğu ABD'de bir zamanlar yaygın olarak bulunan kızıl kurt (C. rufus) boz kurttan daha küçüktür. Yakın zamana kadar çakal olduğu düşünülen[1] Habeş kurdu (C. simensis) ise Etiyopya'nın dağlık bölgelerinde yaşar. Bu sayfa genel olarak boz
///////////
به اردو بهیریا:
بھیڑیا، ایک گوشت خور جانور ہے جو ممالیہ درجہ سے تعلق رکھتا ہے۔گھریلو سطح پر سدھائے ہوئے کتے، بھیڑیے کی ہی نسل سے تعلق رکھتے ہیں۔ حالیہ دور میں ہوئی ایک تحقیق سے اندازا ہوا ہے کہ سدھائے ہوئے کتے کی نسل قریباً 16300 سال پہلے چین کے دریا ینگ زی کے علاقے میں پائے جانے والے بھیڑیوں سے ملتی ہے۔ [2] بھیڑیے کی کئی ذیلی اقسام  بھی ہوتی ہیں، جن میں عام خاکستری بھیڑیے اور قطبی بھیڑیے مشہور ہیں۔ بھیڑیے کی کئی اقسام کو عالمی ادارہ ماحولیات اور عالمی ادارہ برائے تحفظ قدرتی وسائل کی جانب سے خطرے میں قرار دیا ہے اور خدشہ ظاہر کیا جاتا ہے کہ یہ اقسام جلد یا بدیر کرہ ارض سے ختم ہو جائیں گی۔
////////////
به زازاکی وِرگ:
Verg ya zi vergo gewr (Canis lupus), cınso ke keyey kutıkan (Canidae) ra yewo, keyey xo de tewr cınso gırdo u herao. Kutık zi kewneno keyey vergan miyan u bıncınsê vergano. Keyey vergan dınya sero pêro qıtay Ewrasya (teberê Hindıstani u verocê rocvetışê qıtay Asya u Japonya de) u zımey qıtay Amerika de weşiya xo rameno. Yew vergo neriyo ke pilo şeno çewres kg bıbo, verga mayki zi hirıs u çehar kg ra heta çewres kgi veciyena.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/07/Canis_lupus_laying.jpg/250px-Canis_lupus_laying.jpg
Vergo ke nışeno ro herre ser
Serê vergi kutıki ra gore gırdêro, goşê cı qıtekêro u postê xo sero muyê cı zafêro. Dımê vergi her tım ya a dergo ya zi verg dımê xo top keno. Zemanê veri de vergan dınya sero xeylê cayan de weşiya xo ramıtêne ema dem be dem merdımi amey têlewe be vergan u merdıman vergi ehl kerdê. Ana fıkıriyeno ki 14.000 serran ra ver çiyê ke merdıman eştê cı teber, vergan ê werdêne u ana wına vergi amey ra nezdiyê merdıman. Merdıman kutıki 100.000 serran ra ver ehl kerdê coka ê vergan ra gore nezdiyêrê.
Coğrafya sero vergê ke qutıbê zımey sero cıwiyenê ê gırdêrê. Uca ra veroci sero gırdiya vergan hêdi hêdi qıtek bena. Vergi aver ğezalan wenenê, inan teber de şenê meyi, golıki, bızıki burê. Eger verg çiyê nêvineno, şeno ganiyanê qıteki zey arweş u teyri buro.
///////////
Gray wolf
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Grey wolves" redirects here. For other uses, see Gray Wolves (disambiguation).
"Wolf" redirects here. For other uses, see Wolf (disambiguation).
This article is about the wild subspecies of Canis lupus collectively known as the gray wolf. For the domesticated subspecies of Canis lupus, see Dog. For the wild dog, see Dingo.
Gray wolf
Temporal range: 0.7–0 Ma
O
S
D
C
P
T
J
K
N
Middle Pleistocene – Recent
European grey wolf in Prague zoo.jpg
Eurasian wolf (Canis lupus lupus).
Kingdom:
Phylum:
Clade:
Class:
Order:
Family:
Tribe:
Genus:
Species:
C. lupus
Canis lupus
Linnaeus1758[2]
Numerous and disputed, see Subspecies of Canis lupus
Wolf distr.gif
Historical (red) and modern (green) range of wild subspecies of C. lupus
The gray wolf or grey wolf (Canis lupus[a]), also known as the timber wolf[3][4]or western wolf,[b] is a canine native to the wilderness and remote areas of Eurasia and North America. It is the largest extant member of its family, with males averaging 43–45 kg (95–99 lb), and females 36–38.5 kg (79–85 lb).[6]Like the red wolf, it is distinguished from other Canis species by its larger size and less pointed features, particularly on the ears and muzzle.[7] Its winter fur is long and bushy, and predominantly a mottled gray in color, although nearly pure white, red, or brown to black also occur.[4] As of 2005,[8] 37 subspecies of C. lupus are recognised by MSW3.
The gray wolf is the second most specialised member of the genus Canis, after the Ethiopian wolf, as demonstrated by its morphological adaptations to hunting large prey, its more gregarious nature,[9] and its highly advanced expressive behavior.[10][11] It is nonetheless closely related enough to smaller Canis species, such as the eastern wolf,[5] coyote,[12] and golden jackal[13][14] to produce fertile hybrids. It is the only species of Canis to have a range encompassing both the Old and New Worlds,[5] and originated in Eurasia during the Pleistocene, colonizing North America on at least three separate occasions during the Rancholabrean.[5] It is a social animal, travelling in nuclear families consisting of a mated pair, accompanied by the pair's adult offspring.[15] The gray wolf is typically an apex predator throughout its range, with only humans and tigers[9][16][17][18] posing a serious threat to it. It feeds primarily on large ungulates, though it also eats smaller animals, livestock, carrion, and garbage.[4]
The gray wolf is one of the world's best known and well researched animals, with probably more books written about it than any other wildlife species.[19] It has a long history of association with humans, having been despised and hunted in most pastoral communities because of its attacks on livestock, while conversely being respected in some agrarian and hunter-gatherer societies.[20]Although the fear of wolves is pervasive in many human societies, the majority of recorded attacks on people have been attributed to animals suffering from rabies. Non-rabid wolves have attacked and killed people, mainly children, but this is rare, as wolves are relatively few, live away from people, and have developed a fear of humans from hunters and shepherds.[21]
https://en.wikipedia.org/wiki/Gray_wolf