من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
شاعر: ملکالشعرای بهار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید