۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

ابزود... شاد زی روز ابزون


نوروز ؛ انوشه جشن‌هاي ايراني
تاریخ ثبت : 1383/03/30
عنوان :
نوروز ؛ انوشه جشن‌هاي ايراني
نويسنده :
مهري حقاني
منبع :
گزارش ، ماهنامه اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي ـ علمي ، سال چهاردهم ، اسفند 82 و فروردين 83 .
:
سراشيب تند پسين روزهاي سال همراه است با زمزمه‌ي يك آغاز . نوروز بازمانده‌ي جشن كشاورزي نياكان ماست كه منش نيك پسند و شادي جوي ايراني از آن به فراخوار نياز جامعه‌ي انساني خود يك مناسك پربار و برساخت . يك جشن ملي كه در پنهان خود سازنده‌ترين نقشها را ايفا كرد و پهنه‌ي گسترده‌ي امپراتوري و تمدن ايران را كه در بر گيرنده سي ساتراپ ( ايالت ) در آن روزگار بود . بدين آيين ملي در زير يك چتر و رفتار يگانه گرد مي‌آورد . از همين روست كه امروز نيز در افغانستان ، تاجيكستان ، تركمنستان و بسيار سرزمين‌ها كه ديگر در محدوده‌ي نقشه‌ي ايراني نمي‌گنجد ؛ نوروز هنوز برپاست . اين ديرينگي و ماندگاري نشان از پويايي انديشه‌اي دارد كه گذشتگان ما در آفرينش چنين جشن و گردهمايي در سر داشتند . چكيده‌ي آن شادماني‌ها و آيين‌هاي گسترده‌تر در قالب نمادهايي كه از ميانه اسفند آغاز مي‌شوند و تا ميانه‌ي فروردين امروزي پي گرفته مي‌شوند ، هر ساله نوشته مي‌شود و بارها و بارها به گوش خوانده مي‌شود . اما اين دوباره گويي و دوباره نويسي رمز ماندگاري ماست . چاره‌ي زندگاني پاك و خردمندانه كه جز به آفرينش شادماني نمي‌يابد . پس نوروز هميشه باداباد .
پيشينه‌ي نوروز
جشن نوروز يكي از جشن‌هاي كهن ايراني است كه قدمتش به دوره‌ي هند و ايراني‌ها مي‌رسد ، يعني حدود هزاره‌ي اول پيش از ميلاد البته اين بدان معنا نيست كه نوروز خاص ايراني‌هاست و ديگر اقوام چنين جشني نداشته‌اند جشن سال نو در مصر ، بين‌النهرين ، بابل ، هندو . . . . برگزار مي‌شد اما ايراني‌ها شايد جزو اقوام معدودي باشند كه اين جشن را به شيوه‌ي خاص خود هر ساله برگزار كرده‌اند و تا كنون زنده نگاه داشته‌اند . همه‌ي متون كهن نوروز را به جمشيد نسبت داده‌اند ، علتش محبوبيت چهره و شخصيت جمشيد است كه تنها جلوه اسطوره‌اش براي ما باز مانده است . روزگار جمشيد بنا به باورها و اسطوره‌هاي كهن ، بهترين دوران خوشبختي و سرسبزي و خرمي بود . در دوران او نه مرگ بود ، نه پيري ، نه درد ، نه بيماري . شخصيت جمشيد به اندازه‌اي براي نياكان ما جذاب بوده كه حتي او را آفريننده‌ي آب و گياه و خورشيده دانسته‌اند . معتقد بودند كه جمشيد ديوان را رام خود كرد و بر گردونه‌اي سوار شد كه ديوان حملش مي‌كردند و جشني بزرگ برگزار كرد . بنا به باور‌هاي گذشته ، جمشيد دوازده فرشته را مأمور كرد كه نگهبان اكناف جهان باشند . تخت جمشيد كه در واقع تخت گاه هخامنشيان بوده . نامش را از اين فرمانرواي اساطيري گرفته ، در حالي كه جمشيد به عنوان يك شخصيت تاريخي در دوره‌ي هخامنشيان مطرح نبوده است . پس كهن‌ترين جلوه‌ي نوروز ايراني با توجه به اسطوره‌ي جمشيد در هزاره‌ي اول پيش از ميلاد مشاهده شده است . بوميان ايراني نوروز را جشن مي‌گرفته‌اند و با آن كه جمشيد در گاتاي زرتشت چهره‌اي منفور است . با اين حال عامه ي مردم اين جشن بزرگ را به جمشيد نسبت داده‌اند . اين نشان مي‌دهد كه نوروز از اعياد غير ديني و غير زرتشتي بوده و بعدها در روزگار ساسانيان به اين جشن جنبه‌ي ديني هم داده‌اند و آن را با جشن فروهرها كه جشني صرفاً زرتشتي بود . تلفيق كرده‌اند . آيين زرتشت اولين آيين تاريخ جهان است كه مفاهيمي چون خداي واحد ، جهنم ، بهشت و . . . . را ترويج كرد . زرتشتيان دوره‌هاي طبيعت مانند تغيير فصل‌ها را طي جشن‌هاي با شكوه ارج مي‌نهادند . از سوي ديگر حدود هزاره‌ي سوم پيش از ميلاد دو بين‌النهرين جشن بزرگ برگزار مي‌شد . عيد آفرينش كه جشن پاييزي بود و عيد باز زايي كه در آغاز بهار برگزار مي‌شد . بوميان ايراني پيش از ورود آريايي‌ها كه در همسايگي بين‌النهرين مي‌زيستند ، در ادوار بعد دو جشن بهاري و پاييزي داشتند . جشن مهرگان ، جشن پاييزي ايرانيان بود . جشن بهاري بين‌النهرين در واقع جشن كشت و كشاورزي ، بركت و رويش بود . اين جشن در سومر و بابل جشن اكيتو نام داشت كه در واقع ، جشن آفرينش و نوزايي جهان و انسان بود . است . در اين جشن هم سبزه سبز مي‌كردند كه خود نشانه باززايي و نوزايي است . بخشي از اين جشن ، جشن زاگموگ نام داشت كه جشن تقدير و رقم خوردن سرنوشت انسان بوده است . در بين‌النهرين خدايي را مي‌پرستيدند به نام دموزي ياتموز كه در زمستان مي‌ميرد و در بهار زنده مي‌شود و زنده شدن تموز به معني زنده شدن حيات و نباتات و روييدني‌هاست. به همين سبب در آغاز بهار جشني عظيم برگزار مي‌كردند . اين جشن بسيار شبيه جشن فروردگان يا جشن فره‌وش‌هاي زرتشتي است كه در واقع بازگشت ارواح و جشن ارواح نياكان به شمار مي‌رود .
جشن سوري
 
جشن چهارشنبه سوري در اصل جشن سوري نام داشت و اصطلاح چهارشنبه بعد از اسلام به اين جشن افزوده شده است . چون پيش از اسلام واژه‌هاي شنبه و يك شنبه وجود نداشت و ايراني‌ها براي روزهاي هفته از نام ايزدان استفاده مي‌كردند . مثل هرمزد روز ، بهمن روز و غيره . چنانكه ابوريحان بيروني مي‌گويد : اول شب چهارشنبه در نزد يهوديان ايران ساعت آفريده شدن خورشيد بوده و چون در يكي از گاه شماري‌هاي قديم ، آغاز شب چهارشنبه را مبدا سال قرار داده‌اند . اين روز ، روز خاصي شد و جشن و شادي چهارشنبه سوري شايد به اين دليل باشد . به هر حال جشن سوري عبارت بود از روشن كردن آتش براي گرم كردن هوا و زود رسيدن بهار و نوروز . در نزد ايرانيان باستان ، آتش‌مظهر پاكي و پاك كنندگي و از ميان برنده‌ي آلودگي‌هاست . پس آتش را مقدس مي‌دانستند و آتش افروزي جشن سوري در واقع جشني بسيار كهن و باوري عاميانه بوده و بيشتر جنبه‌ي جادويي داشته است ، يعني جادوي گرم كردن هوا تا خورشيد نزديك شود و گرما به زمين برسد . يكي از اسطوره‌هاي مربوط به گرما و گرمابخشي زمين ، اسطوره‌ي رپيتوين است . رپيتوين نام ايزد گرماي نيمروز و تابستان است كه هر سال وقتي ديو زمستان يورش مي‌آورد . زير زمين پنهان مي‌شود و آبهاي زير زمين و آب چشمه‌ها را گرم نگاه مي‌دارد . در برخي از مناطق ايران ، از جمله در آذربايجان و همدان در جشن سوري ، تنديس و مظهري از زمستان درست مي‌كردند ، آن را مي‌زدند ، از آبادي بيرون مي‌كردند و جشن مي‌گرفتند . حتي امروز هم در شب چهارشنبه سوري بچه‌ها معمولاً صورت خودشان را مي‌پوشانند يا چادر بر سر مي‌كنند و به در خانه‌ها مي‌آيند تا هديه بگيرند . اين يك آيين معمولي است ولي مي‌توان آن را با بازگشت فره‌وش‌ها يا ارواح در گذشته مقايسه كرد .
حاجي فيروز و آيين سياوش
آيين سياوش نخست در آغاز تابستان و سال نو صيفي برگزار مي‌شده است و بعدها تحت تاثير نوروز بابلي ، در عصر هخامنشي به اول بهار افتاد . مرگ اندوهبار و ناجوانمردانه‌ي سياوش در ايران باستان آييني به وجود آورد كه قرن‌ها دوام داشت . اعتقاد داشتند كه سياوش پس از شهادت در آستانه‌ي سال نو از دنياي مردگان به دنياي زندگان بر مي‌گردد و با بازگشت خود بركت مي‌آورد . مي‌گفتند از خون سياوش گياهان و نباتات رويند يا گياهي به نام پريسياوشان را به نام او كرده اند . آيين سياوش تا زمان‌هاي اخير در فارسي با نام سووشون برگزار مي‌شد . اين آيين نيز مثل آيين سياوش مربوط بازگشت از جهان مردگان و فرا رسيدن فصل رويش و سبزيهاست . در اين ايام آيين‌هاي شادي با صورتك‌هاي سياه به راه مي‌افتاد . ريشه شناسي واژه‌ي سياوش هم مي‌تواند تا حدودي اين نكته را روشن كند . سياوش در اصل سياوراشن از دو بخش « سياو » به معني سياه و« ارشن» به معني « مرد يا قهرمان » ، پس سياوش يعني « قهرمان سياه » شايد سياه كردن صورت يا پوشيدن صورتك‌هاي سياه مي‌تواند نماد سياوش باشد ، يا نماد بازگشت از جهان مردگان و جامه‌ي سرخ شايد نماد خون باشد و شهادت سياوش . با اين حال عامه‌ي مردم از فيروز و حاجي فيروز تنها شادي مي‌طلبند و او را نويد بخش بهار و شادي مي‌دانند . صفت حاجي ، اطلاقي جديدتر است در حالي كه عنوان فيروز ، ريشه‌اي باستاني دارد .
سفره‌ي نوروزي
باور ديگر چيدن سفره نوروزي ، هفت سين ، هفت شين يا هفت ميم است مانند مرغ ، ماهي ، ماست ، مويز و . . . كه بر عدد هفت و حرف اوليه تكيه دارد . برخي سين را شكل كوتاه شده « سيني » مي‌دانند كه خوان مسين است و در نوروز هفت خوان براي هفت امشا سپندان مي‌آراستند . بر اين باور مي‌توان اين نشانه را بر شمرد . سنت كنوني زرتشتيان اين است كه در خوان نوروزي كه سفره‌ي سفيد رنگ و نو است كه در اتاق مخصوص مي‌اندازند و بر آن آينه ، گلاب و ظرفي از آب كه در آن چند برگ درخت انار يا سيب و چند سكه‌ي نقره مي‌گذارند و آتشدان ، كتاب مقدس ، گلداني پر از هفت رقم ميوه بر سيني نهاده ، در ميان سفره قرار مي‌دهند . برخي ديگر از زرتشتيان بر يك سيني هفت نوع ميوه بر سيني ديگر هفت نوع شيريني و بر سيني سوم ميوه‌ي خشك مي‌گذارند كه اينها خود بازمانده ي هفت سيني بر خوان نوروزي است . نهادن هفت سين بر سفره نوروزي نشانه‌اي براي بهتر زيستن است . سيب ميوه‌اي بهشتي است بار از ورمز مهرورزي ، عشق و زايش . سمنو مايه زندگاني است كه از جوانه‌ي گندم درست مي شود . سنجد نشانه‌ي عشق و دلدادگي است ، سير نشانه دارويي كهن براي تندرستي ، سبزه نشانه‌ي نورستگي ، زايشي ديگر برگرفته از خون سياوشان . در زمان ساسانيان ، نديمان هداياي خود را براي پيشكش به شاه ، به سبزه نورسته و نرگس مي‌آراستند . سركه و سماق چاشني زندگي ، سپند نمايه‌اي از اسفند كه آزادگي و فروتني است ، براي چشم زخم و دفع بلا ، افزودني‌هاي ديگر كه بر سفره هفت سين مي‌گذارند : آينه نمودار روشنايي ، سنبل ، نمودار خوش بويي ، شمع نشانه تابش آتش . تخم‌مرغ نمايه باروري ، جامي پر از آب نمايانگر آناهيتا ايزد آبها ، ماهي قرمز در آب نشانه شادابي و سرزندگي ، نقل و شيريني و افزودنيهاي ديگر به آيين هر شهر و ده و دودمان . در آداب زرتشتيان و بر سر سفره‌ي نوروزي آينه با گلابپاش و ظرفي پر از نقل سفيد در وسط سفره گذاشته شده و جلو آنها يك ظرف آب است كه مقداري برگ آويشن و يك دانه سيب يا انار يا نارنج و چند سكه نقره در آن انداخته شده و يك مجمر آتش و يك كتاب مقدس اوستا . سپس گلداني پر از شاخه‌هاي سرو ، مورد ، گل و چراغي روشن و شمعهايي در اطراف سفره قرار مي‌دهند . ظروف آجيل ، خوراكيهاي پخته ، اسفناج ، سبزي ، ميوه ، ماست ، پنير ، كماچ ( شيرني خانگي ، مانند كيك ) نان شيرمال و بالاخره نمونه‌هايي از نعمتهايي است كه بر سفره عيد حاضر است . زرتشتيان در اول بامداد عيد در دو طرف چارچوب پاييني در منازل مقداري برگ آويشن مي‌ريزند و اين علامت برقراري جشن در آن خانه‌هاست .
نوروز در تخت جمشيد
در آغاز بهار مراسمي به نام فروردگان بوده كه آييني زرتشتي است و در ده روز آخر سال برگزار مي‌شده است . اين آيين در واقع همان عيد اموات بوده كه در روزهاي آخر سال ، بازماندگان به گورستان مي‌رفتند و از اموات خود ياد مي‌كردند و نوحه سرايي مي‌كردند و پس از ده روز نوحه سرايي ، نوروز كه فرا مي‌رسيد جشن مي گرفتند و به شادي مي‌پرداختند . شمع روشن كردن روي قبرها ، گذاشتن چراغ يا برپايي آتش روي پشت بامها در روزهاي آخر سال ، بازمانده‌ي همين آيين است . افروختن چراع براي راهنمايي فره وشهاست تا خانه‌هاي خود را پيدا كنند . خانه تكاني و گردگيري تنها براي نظافت نيست بلكه به اين معنا هم بود كه فروهرها كه مي‌آيند با خانه‌هاي پاكيزه روبرو شوند و شاد شوند . از روزگار باستان ، نوروز را در تخت جمشيد با تشريفات آييني خاصي جشن مي گرفته‌اند . پيش از نوروز ، بزرگان قوم به ديدار گورستان هخامنشيان مي‌رفتند و برگورها چراغ روشن مي‌كردند و ستايش فروهرها را به جاي مي‌آورند تا آنها را هم در جشن نوروز شريك بدانند . سران و بزرگان در اول نوروز در جايگاه خاصي قرار مي‌گرفتند و نمايندگان مردم را از اقوام مختلف به حضور مي‌پذيرفتند نماينده‌ي هر قوم و طايفه‌اي هديه‌اي با خود مي‌آورد . نقش برجسته‌ي پلكان آپادانا اين هدايا را نشان مي‌دهد . گروهي از مردان نيزه‌دار مي‌آمدند و بعد ، گاوها و اسب‌هايي را براي قرباني مي‌آوردند و گردونه‌ي مقدس اهورامزدا و دو گردونه‌ي مهر و ناهيد را به جايگاه مي‌آوردند . بعد آتشداني روشن حمل مي‌شد و پس از فرمانروا ، سوارگان ، نيزه داران و بزرگان به جايگاه وارد مي‌شدند . آنگاه مراسم جشن و اسب دواني شروع مي‌شد . در پايان سور بزرگي بر پا مي‌شد و همه به جشن و شادماني مشغول مي‌شدند . در زمان ساسانيان پيك نوروزي نخستين كسي بود كه به آيين ويژه‌اي به پيشگاه شاه ، بار مي‌يافت و خوان نوروزي را بر شهريار مي‌گسترانيد و گفتگويي دلپذير با شاه مي‌كرد كه كنايه‌ها و آرمان‌هايي در آن نهفته بود . شاه ، بامدادان جامه مي‌پوشيد و به پذيرايي آغاز مي‌كرد . نخستين كسي كه بار مي‌يافت . خوش نام‌ترين و خوش شگون‌ترين كسي بود چون وي به حضور شاه مي‌رسيد . با خوشرويي مي‌ايستاد و مي‌گفت اجازه‌ي ورود مي‌خواهم . شاه مي پرسيد كيستي و از كجا مي‌آيي و به كجا مي‌روي و چه كسي با تو هست و چه همراه آورده‌اي ؟ پيك مي گفت از سوي دو نيك بخت مي آيم و به سوي دو نفر پربركت مي روم و با من پيروز‌مندي همراه است و نام من خجسته است و با خود سال مي‌آورم و براي پادشاه خبر خوش و درود و پيام مي‌آورم . پادشاه مي گفت راهش بدهيد . آن مرد ميز و خوان نوروزي كه به شكل نمادين بر ميزي سيمين بود مي گشود بر جاهاي گوناگون آن مي‌نوشتند : ابزود ( افزايد ) ابزايد ( افزوده خواهد شد ) ابزون ( افزوني ) بروار ( ثروت و دارايي ) و فراخي ( خوشبختي و فراواني ) و هفت جام سپيد و هفت درهم سفيد ضرب همان سال و يك بسته اسپند و اوتمام اينها را بر مي‌داشت و براي پادشاه زندگي دراز ، خوشبختي و خوش نامي آرزو مي‌كرد .
نوروز بزرگ و كوچك
روز ششم فروردين را نوروز بزرگ يا نوروز خاصه مي‌ناميده‌اند .چون بنا به اعتقاد زرتشتيان و روز تولد زرتشت است و نيز آن را روزي مي‌دانند كه زرتشت به پيامبري برگزيده شد . نوروز كوچك در اصل همان جشن اول فروردين بوده كه خورشيد وارد برج حمل مي‌شود اما نوروز بزرگ به قدري قداست داشته كه بيشتر چيزهاي نيكو و رويدادهاي خوب را به اين روز نسبت داده‌اند . مثلاً مي گويند در روز ششم فروردين آفرينش جهان به پايان رسيد . در اين روز ايران پديد آمد . كيومرث آفريده شد ، هوشنگ اهريمن را مطيع خود كرد . . . حتي پرتاب تير از سوي آرش كمانگير را به اين روز نسبت داده‌اند .
سيزده بدر پايان جشن نوروز
نوروز در زمان‌هاي قديم در اصل دو زاده روز بود . بنا به پاسداشت دوازده ماه سال و روز سيزدهم را به خاطر نشانه‌اي براي پنجه به آن اضافه كردند . ايرانيان چون عمر جهان را دوازده هزار سال مي‌دانستند نوروز را هم 12 روزه جشن مي‌گرفتند . سيزده بدر مي‌تواند نشانه‌اي براي خمسه‌ي مسترقه يا نشانه‌ي آشوب و هرج و مرج كيهاني باشد . شايد به همين دليل نحس شمرده شده چون اگر نشانه و نمادي براي پنجه‌ي آخر سال باشد كه هيچ نظمي در آن حاكم نيست . پس سيزده بدر هم نشانه‌ي آشوب كيهاني و منحوس است و بايد از خانه ها بيرون رفت و به جشن و پايكوبي پرداخت . در طول تاريخ ، ايران روزهاي بسياري از جنگ ، سختي ، تجزيه و هجوم‌هاي فرهنگي را به خود ديده است و در تمام طول اين دوران ، نوروز عاملي براي متحد شدن تمام ايرانيان بوده است تا از فرهنگ ملي خود پاسداري كرده ، از دستاوردهاي علمي و اجتماعي خود محافظت نمايند و درست به همين دليل مهاجمان بيگانه و نيروهاي ضد فرهنگ ايراني همواره دشمني بزرگي را نسبت به نوروز ابراز كرده‌اند . اما جشن نوروز كه ريشه‌ي عميق در فرهنگ پربار ايران دارد . تاكنون زنده مانده است زيرا نوروز ، ارج نهادن به خود زندگي است.اصل آن يكي است و آن نيايش يزدان ،ارج گذاري به سپندار مز ، ايزد و نگهبان زمين و سرانجام  يادماني است كه از فروهرهاي درگذشتگانمان ،روح پربار نوروز نه هيچ گاه دچار كهنگي مي شود و نه ميرايي،نوروز هميشه زنده است و با گشاده دستي سفره ي خود مي‌گسترد .


جمشید پیشدادی و افسانه‏ ی نوروز ‏1
http://www.htnews.ir/files/special/articslider/201418317553656832523771.jpg
قدمت نوروز و وجود این جشن به زمان‌های پیش از هخامنشیان و مادها برمی‌گردد
جمشید پیشدادی و افسانه‏ ی نوروز ‏2
http://www.htnews.ir/files/special/articslider/201418317633594454721857.jpg
درباره ی پیدایش نوروز و مناسبت تاریخی آن داستان‌ها و روایات متفاوت بسیار است. در غالب این داستان ها پیدایش نوروز به زمان ‏پیشدادیان نسبت داده شده و از جمشید پادشاه مشهور پیشدادی و پسر طهمورث چهارمین پادشاه پیشدادی به عنوان بنیان‌گذار این جشن یاد ‏شده ‌است. ‏
جمشید پیشدادی و افسانه‏ ی نوروز ‏3
http://www.htnews.ir/files/special/articslider/201418317718437573086040.jpg
جمشید یكی از سلاطین باستانی ایران است و سراسر زندگی وی آمیخته با افسانه می‌باشد ‏
جمشید پیشدادی و افسانه‏ ی نوروز ‏
این نگرش همیشگی گروهی است که گویا "تخت‌جمشید " فقط کاخ باشکوه در پاسارگارد بود و به انگیزه‏ی نمایش قدرت سیاسی و ‏خشنودی خاطر شاهانه بنا شد، این اندیشه زاده‏ی برخی اروپایی است.‏
‏ تخت‌جمشید در حقیقت زیارتگاه ملی مقدسی بود که وقف هدف ویژه‏ای شده بود: به منظور ساخت پایگاه استواری برای برقراری جشن ‏های بهاران یا نوروز که در آن از طریق تمام منابع تظاهرات نمایشی، از قدرت‌های آسمانی اعطای فراوانی و حاصل‌خیزی طلب ‏می‌شد.‏
درباره ی پیدایش نوروز و مناسبت تاریخی آن داستان‌ها و روایات متفاوت بسیار است. در غالب این داستان ها پیدایش نوروز به زمان ‏پیشدادیان نسبت داده شده و از جمشید پادشاه مشهور پیشدادی و پسر طهمورث چهارمین پادشاه پیشدادی به عنوان بنیان‌گذار این جشن یاد ‏شده ‌است. جشن نوروز یادگار روز تاجگذاری اوست که به دو بخش نوروز عامه و خاصه تقسیم می شود . از اقدامات دیگر جمشید ، ‏تقاضای جاودانگی برای نوع بشر است که مورد پذیرش اهورا مزدا واقع شد .‏
ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه در مورد پیدایش نوروز نوشته است که برخی از علمای ایران می‌گویند سبب این که این روز را ‏نوروز می‌نامند این است که در ایام تهمورث ثائبه آشکار شدند و چون جمشید به پادشاهی رسید دین خود را تجدید کرد و چون این کار ‏خیلی بزرگ به نظر آمد و آن روز، روز تازه ای بود جمشید عید گرفت اگر چه پیش از این هم نوروز بزرگ و معظم بود. برخی دیگر ‏از ایرانیان گویند که جمشید زیاد در شهرها گردش نمود و چون خواست به آذربایجان داخل شود بر سریری از زر نشست و مردم او را ‏بر دوش خود می‌بردند و چون آفتاب بر آن تخت بتابید و مردم آن را دیدند این روز را عید گرفتند و در این روز رسم است که مردمان به ‏یکدیگر هدیه می‌فرستند.‏
‏ جمشید بنیانگذار نوروز
خیام در نوروزنامه پیدایش نوروز را از زمان جمشید (نخستین انسان در اساطیر مزدیسنا) دانسته‌است. پیشدادیان نخستین سلسلهٔ پادشاهان ‏در شاهنامه و اساطیر ایرانیان می‌باشد.در ابتدای این دوره، پادشاهان با فرّه سلطنت می‌کنند. در این مرحله به مرور شاهد پیشرفت‌های ‏مردم در جهات مختلف زندگی، از جمله کشف آتش، چگونگی یادگیری ساختمان سازی هستیم. مهم‌ترین شخصیت این دوره، "جمشید" ‏است که در نهایت، ضحاکِ بی‌فرّه و فریب‌خوردهه ی اهریمن پادشاهی را از او می‌ستاند. جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ‏ایرانی‌است و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی ‏سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و ‏غرور فرّه ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.در تمام مدت هزارسالهٔ پادشاهی ضحاک، بدی جهان را فرا ‏می‌گیرد. فریدون بر او چیره می‌شود و دوباره پادشاهانِ با فرّه به سلطنت می‌رسند، و نبردهای ایران و توران آغاز می‌شود. در شاهنامه، ‏پادشاهی این دودمان با درگذشت گرشاسپ و بر تخت نشستن کی‌قباد به پایان می‌رسد.‏
‏ تمیشه پایتخت پیشدادایان ‏
پایتخت پیشدادیان در شاهنامه فردوسی ،از تمیشه شهری در نزدیکی ساری کنونی بوده است نام برده و این شهر را به عنوان نخستین ‏پایتخت پیشدادیان و کیانیان معرفی کرده است. بقول حمداﷲ مستوفی: " مدت شاهنشاهی پیشدادیان دو هزار و چهارصد و پنجاه سال ‏است و با به نقل از ولی ابن بلخی : " مدت پادشاهی این سلسله را دوهزار و پانصد و پنجاه و شش سال بود ه است . " ‏
‏جمشید یكی از سلاطین باستانی ایران است و سراسر زندگی وی آمیخته با افسانه می‌باشد .چنان كه در بخش 2 تا آخر بخش 5 ‏یسنای نهم ‏این طور ‏آمده است؛زردشت از"هوم"پرسید: كه ترا در میان مردمان، نخستین بار در این جهان مادی بیفشرد و چه پاداشی نصیب آن كس ‏گردید؟ هوم در پاسخ گفت: ‏نخستین بشری كه مرا در این جهان مادی بیفشرد ویونگهان است در پاداش پسری مثل جمشید كه دارنده رمه ‏‏خوب و در میان مردمان دارای بلندترین ‏مرتبه است و مانند خورشید درخشان است باو داده شد. ‏
اما آن چه که از ادبیات و تاریخ ایران زمین برگرفته شده است ، حکایت از آن دارد که ؛ قدمت نوروز و وجود این جشن به زمان‌های ‏پیش از هخامنشیان و مادها برمی‌گردد . زمانی که آریائی‌ها سرزمین‌شان را به دو قسمت تقسیم می‌کردند و دو فصل گرما و سرما داشتند ‏فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنانچه در اوستا آمده‌است. بعدها در این دو فصل تغییری پدید آمد و به موجب ‏وندیداد تابستان دارای ۷ ماه و زمستان ۵ ماه گردید. در هر یک از این دو فصل جشنی بر پا می‌داشتند که هر دو آغاز سال نو به شمار ‏می‌رفته‌است.‏
‏ وجود پایه و اساس جشن‌های نوروز و مهرگان در آغاز فصول دوگانه ی آریائی‌ها گویای آن است که زمینه اصلی پیدایش هر یک از ‏آن ها، بزرگداشت سرآغاز سال، توجه به پایان یک فصل و آغاز فصلی دیگر بوده‌است. با مرور زمان و تحول تدریجی اوضاع جشن ‏نوروز از آن صورت بسیط نجومی و گاه‌شناسی بیرون آمد و بعدها جنبه های متعدد دینی و رسمی و سیاسی پیدا کرد. سرانجام این یادگار ‏با سنن دیرین خود از مدتی متجاوز از نه قرن پیش در آغاز برج حمل جای ثابتی یافت و تنها جشن جهانی است که می‌توان گفت تمامی ‏جنبه‌های دینی، رسمی، سیاسی و طبیعی را در خود جای داده‌است . ‏
‏ دیگر آن که نظریه وامگیری ایرانیان از مردم سرزمین بین النهرین در برگزاری نوروز نیز مطرح است ، زیرا مردم بابل از دوران‌های ‏بسیار قدیم، روز اول سال را، عموماً در اعتدال بهاری (۲۱ مارس) جشن می‌گرفتند. این زمان اول بهار و آغاز فصل نو است، زمانی ‏که طبیعت از خواب زمستانی بیدار می‌شود، در حقیقت آغاز سال نو بود. از لوحه‌ها چنین بر می‌آید که این جشن تقریباً از ۲۳۴۰ سال، ‏پیش از میلاد، شناخته شده بود.‏
‏ آرتور کریستن‌سن، ایرانشناس نام‌دار دانمارکی نوشته‌است، سال ایرانیان باستان، به صورتی که آن را در سنگ‌نوشته‌های داریوش بزرگ ‏در بیستون می‌یابیم، در پاییز آغاز می‌شد و جشن بسیار معروف مهرگان (بگیاد)، در اصل جشن اول سال ایرانیان بوده‌است. از جشن ‏نوروز در اوستا و ادبیات اوستایی هیچ نام برده نشده‌، چنانکه از مهرگان نیز اشارتی نیست.‏
در اواخر فرمانروایی داریوش بزرگ، ایرانیان که تحت تأثیر تمدن آسیای صغیر و سرزمین‌های مدیترانه ای قرار گرفته بودند، تقویم ‏مصری را پذیرفتند که بر طبق آن سال به دوازده ماه سی روزه، به اضافهٔ پنج روز اضافی (پنجه دزدیده یا خمسهٔ مسترقه) تقسیم شده بود ‏و در اعتدال بهاری آغاز می‌شد. این سال، یعنی سال اوستایی جدید، سال دینی زرتشتی گشت و تا امروز در نزد پارسیان حفظ ‏گردیده‌است. روز اول سال در اعتدال بهاری، اول فروردین، عید نوروز است.‏
مهرداد بهار با نظریه ی وام‌گیری عید نوروز ایرانیان، از بین النهرین موافق نیست و عقیده دارد، از سه هزار سال پیش از میلاد، در ‏آسیای غربی دو عید، رواج داشته‌است، عید آفرینش در اوایل پاییز و عید رستاخیزی که در آغاز بهار، برگزار می‌شده‌است. بعدها دو عید ‏پاییزی و بهاری به یک عید تبدیل گردیده و سر بهار جشن گرفته می‌شده‌است . به اعتقاد مهرداد بهار، احتمالاً نوروز در ایران قبل از ‏هخامنشیان وجود داشته، در اوستا مطرح نمی‌شود، چون یک عید ملی محسوب می‌شده و اوستا یک کتاب دینی است و جشن‌های خاص ‏خودش را دارد. بعد از گذشت زمان، سرانجام دین زرتشتی، هم جشن مهرگان را که در آغاز یک عید بومی بوده و هم نوروز را ‏می‌پذیرد.‏
جمشید شاه در اوستا ‏
در گاتها یكبار از جمشید ذكری به میان آمده و" یم‏
Yuma "خوانده شده است بعدها در بقیه قسمت های اوستا جزء دوم یعنی "خشئت ‏‏" ‏‏Washita‏ به ‏آن افزوده شده است. ‏ در اوستا جمشید پسر" ویونگهونت" ‏Vivangahvat‏ خوانده شده و ابوریحان بیرونی نام او ‏را" ‏ویجهان" و حمزه اصفهانی "ویونجهان" كه ‏‏معرب" ویونگهان " ‏است درج كرده‌اند. ‏
نام جمشید فقط با بیان دو صفت "هووتو"و ‏
Hovatva‏ و "سریره " ‏Sawyer‏، در اوستا آمده است كه اولی در تفسیر پهلوی و به ‏‏"هورمك " یعنی ‏دارنده گله و رمه ‏خوب و دومی ‌به معنی زیبا و خوشگل ترجمه شده است . جمشید چهارمین پاد شاه سلسلۀ پیشدادی ‏داستانی آریایی است ــ که بعد ازمرگ پدرش تهمورث به تخت شاهی نشست .‏
‏ به قول اوستا جمشید پادشاهی سزاوار ، نخستین کسی است که آهورامزدا دین خود را بدو سپرد. نام او در اوستا ، متون پهلوی و متن ‏های دوران اسلامی آمده است . در داستان های آریایی ها ، کار های بزرگ و سخت به او نسبت داده شده است .‏
بنای « پرسپلیس » که امروز تخت جمشید نامیده می شود واختیار سال شمسی واختراع اکثرصنایع وعلوم که مبنای تمدن بشریت می باشد ‏به او منسوب است . چنانکه در فرهنگ واژه های اوستا در پی نام جمشید چنین آمده است :‏
روزگار "جمشید " دوران تابندگی و درخشش زندگی آریائیان ، زمان جمشید زمانی بود . در آن زمان مردمان به کاربرد سنگ و گچ ‏،زدن خشت و ساختن خانه و گرمابه و شهر، جام ها و کوزه های سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه ، دست یازی بر بوی ‏های خوش مانند؛ عطر و گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور ، بر آوردن گوهر ها و جواهر از دل سنگ ، ساختن کشتی و آشنا ‏شدن بر آب ها وسرزمین های نا شناخته و دیگر دست یافتند . ‏
فردوسی با آن كه درباره این سلطان چون بسیاری از سلاطین و بزرگان بحث‌ها به میان آورده ولی درباره آغاز زندگی جمشید كاملاً ‏‏ساكت است. ‏در مورد اسلاف وی و به خصوص پدرش نكاتی در اوستا و آثار ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی و هم چنین در ادبیات ‏‏سانسكریت دیده می‌شود كه ‏اگر به ظاهر تا حدی مغایر هستند ولی در اصالت جمشید متفق‌القولند. ‏پدر جمشید در سانسكریت به صورت ‏‏"ویوسونت" دیده می‌شود. از دوران طفولیت وی اطلاعی در دست نیست و كلیه مآخذ مزبور از ‏این حیث گنگ و ‏ساكت اند.‏
‏ قلمرو حكومت جمشید ‏
طبق اسناد موجود قلمرو جکومت جمشید شاه وسیع و مركب از چندین اقلیم بوده است چنان كه در بخش های ‏‏31 تا 38 "زامیادیشت" ‏می‌خوانیم ؛ ‏‏فر مدت زمانی از آن جمشید بود كسی در روی 7 كشور سلطنت داشت به دیوها و ‏مردمان جاویدان و پری‌ها و كاوی ها و ‏كرپان ها مسلط بود. ‏اگرچه می گویند جمشید بر 7 كشور حاكم بوده ولی هیچ اطلاعی ‏درباره جنگ ها و نحوه تسخیر این ممالك بدست ‏نداریم و معلوم نیست كه آیا ‏این اقالیم از اجداد او برایش به ارث مانده یا آن كه آن ها را ‏با قشون كشی و جنگ بدست آورده است. تنها ‏موردی كه مشاهده می‌كنیم اشاره‌ای است كه ‏طبری و بلعمی ‌كرده‌اند و می‌نویسند كه ‏جمشید پس از شكست یافتن از ضحاك به "زاولستان ‏‏" گریخت و دختر پادشاه آن جا را به زنی گرفت و از او ‏صاحب پسری شد. ‏
‏بنا بر مطالب شاهنامه فردوسی جمشید اولین كسی است كه اسلحه آهنین ساخت و مبتكر استفاده از سلاح در نبرد می‌باشد چنان كه ‏در جلد ‏اول شاهنامه ‏تحت عنوان پادشاهی جمشید هفتصد سال بود گوید: ‏
در نام جستن بگردان سپرد / نخست آلت دست را جنگ برد ‏
چو خود و زره كرد و چون جوشنا / به نرمی‌ همی‌ نرم كرد آهنا ‏
همه كرد پیدا بروشن روان / چو خفتان و چون درع و بر گستوان ‏
ولی توجه وی فقط به امور جنگی نبوده بلكه به وضع اقتصادی و اجتماعی مردم توجه خاصی داشت. به امر وی بافتن پارچه‌های ‏‏ابریشمی ‌پیشرفت ‏كرده دستور داد تا مردم جامه‌های ابریشمی‌بپوشند چنان كه فردوسی گوید: ‏
كه پوشند هنگام بزم و نبرد / دگر پنجه اندیشه جامه كرد ‏
قصب كرد پرمایه دیبا وخز / ز كتان و ابریشم و موی و قز ‏
بیاد اندرون پود را بافتن / بیاموختشان رشتن و تافتن ‏
از آن جا كه مشاهده می‌كرد عده‌ای از مردم به پاكیزگی بی‌علاقه‌اند لذا حمام های عمومی ‌به تأكید وی ساخته شد. ایجاد كاخ‌های بلند ‏و هم ‏چنین ‏خانه‌های بزرگ متعدد از جمله كارهائی است كه به جمشید نسبت می‌دهند. ‏برپا كردن جشن نوروز یكی دیگر از ابتكارات جمشید ‏است فردوسی در این باره گوید:‏
بر آسوده از رنج تن دل ز كین / سر سال نو هرمز فرودین ‏
بر آن تخت بنشست فیروز روز/ به نوروز نو شاه گیتی فروز ‏
می‌ورود و رامشگران خواستند/ بزرگان به شادی بیاراستند ‏
بمانده از آن خسروان یادگار/ چنین جشن فرخ از آن روزگار ‏
در همین جشن‌های بزرگ بود كه به توصیه جمشید در تالارهای بزرگ عود سوزانده می‌شد و مشك و كافور به كار می‌رفت. ‏فردوسی ‏گوید: ‏
كه دارند مردم به بویش نیاز / دگر بویهای خوش آورد باز ‏
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب/ چوبان چو كافور و چون مشگ ناب ‏
‏ ‏توجه این پادشاه به ملت و مردم و سلامت ایشان وی را بر آن داشت تا عده‌ای طبیب در دوران حیات وی تربیت شده مردم را ‏مداوا ‏نماید. ‏در روایات ملی آمده كه جمشید كاشف "می" ‌بوده است فردوسی جمشید را نخستین كسی نام می‌برد كه باده‌گساری می‌كرده: ‏
بچنگ اندرون خسروی جام می‌/ نشسته بر آن تخت جمشید كی ‏
سه جام می‌ از پیش نان نوش كرد / جم اندیشه از دل فراموش كرد ‏
به آهستگی رای خوردن گرفت/ ز دادار بس یاد كردن گرفت ‏
‏در نفایس الفنون فی عرایس العیون تألیف محمد بن آملی داستانی درباره پیدایش "می" ، ‌آمده كه خلاصه آن چنین است: ‏ عضدالدوله از ‏صاحب بن عباد می‌پرسد اول كسی كه شراب بیرون آورد كه بود او جواب داد :" جمشید" جمعی را بر آن داشت تا ‏نباتات و درختان ‏‏گوناگون را بكارند و ثمرات آن را تجربه نمایند چون میوه رز چشیدند در او لذتی هرچه تمامتر یافتند و چون ‏خزان شد در میوه رز ‏استحاله‌ای پدید ‏آمد جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره كنند پس از اندك مدتی در خمره آن ‏تغییر حاصل شد و از اشتداد ‏غلیان حلاوت او بمرارت ‏پیدا شد، جمشید در آن خمره را مهر كرد و دستور داد كه هیچ كس از آن ‏ننوشد زیرا می‌پنداشت كه زهر است. ‏جمشید را كنیزك زیبائی بود كه مدت ها ‏بدرد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یك از اطباء نتوانستند او ‏را معالجه كنند با خود گفت مصلحت من ‏در آن است كه قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت ‏وجود راحت شوم قدحی پر كرد و ‏اندك اندك از آن آشامید چون قدح تمام شد ‏اهترازی در او پدید آمد ، قدحی دیگر بخورد خواب بر او غلبه كرد ‏خوابید و یك شبانه ‏روز در خواب بود همه پنداشتند كه كار او بآخر ‏رسید چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و ‏‏زوال بیماری پرسید ، كنیزك حال را بازگفت جمشید كلیه ‏حكما را جمع كرد و جشنی برپا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود؛ تا به ‏هریك از آن جمع ‏قدحی دادند چون یكی دو دور بگردید همه ‏در اهتراز درآمدند و نشاط می‌كردند و آن را شاهدارو نام نهادند و در ‏آن راه مبالغه می‌نمودند و در ‏خوردن افراط می‌كردند. ‏
منوچهری در قصیده‌ای شراب را دختر جمشید نامیده و محل آن را خانه گرگان دانسته، مطلع قصیده این است: ‏ كه زنده ست جمشید را ‏دختری / چنین خواندم امروز در دفتری ‏
خیام در نوروزنامه كشف می ‌را به یكی ار منسوبان جمشید بنام شاه شمیران نسبت داده است. كشف" می " ‌به كسان دیگری نیز نسبت ‏‏داده شده است. چنان كه ‏در راحته‌الصدور كشف می ‌به كیقباد اسناد داده شده است. ‏
‏ جام جم و جام جهان‌نما
در ادبیات فارسی جام جم و جام جهان‌نما هر دو یكی بوده و بمعنی جام كاشف اسرار می‌باشد. ‏پیدایش جام را همه به زمان جمشید نسبت ‏می‌دهند و آن را جام جم یعنی جمشید گفته‌اند در بسیاری از اشعار فارسی مقصود از جام ‏جم همان جام باده ‏می‌باشد چنان چه حافظ گوید: ‏
انكار ما مكن كه چنین جام جم نداشت / ساقی بیار باده و با محتسب بگو ‏
كه جام باده بیاور كه جم نخواهد ماند / سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود ‏
كه به كوی می‌فروشان دوهزار جم بجامی/ ‌ كه برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی‌‏
در ادبیات فارسی بیشتر اوقات مقصود از جام جم همان "جام جهان‌نما" است و علت این كه جام جهان‌نما را "جام جم " خوانده‌اند ؛ به ‏عقیده ‏دكتر معین بنا بر ‏قانون تداعی معانی است چون ساختن جام به جمشید نسبت داده شده پس جام جهان‌نما را هم بنام جام جم ‏می‌خوانند. ‏‏
بنابر روایات كتاب های دینی زرتشتی ، جمشید اولین كسی یوده كه نگهبان جهان و نگهداری دین زرتشت به او سپرده شده، چنان كه در ‏‏"‏فرد گرد دوم" ‏وندیداد این طور آمده است؛‏ زرتشت از اهورامزدا پرسید ؛ ای خود پاك و مقدسی ای آفریدگار جهان در میان نوع بشر ‏بعد از من گو با كه نخستین بار مكالمه ‏نمودی و دین ‏اهورایی زرتشت را به كه سپردی ؟ آنگاه اهورامزدا گفت ؛ ای زرتشت پاك من در ‏میان نوع بشر به غیر از تو نخستین بار ‏با "جم زیبا" و دارنده رمه خوب ‏مكالمه نموده و دین اهورایی زرتشت را بدو سپرده و گفتم ای ‏جم زیبا من آئین خویش به تو برگذار ‏می‌كنم. گرچه او این وظیفه سنگین را بعهده ‏نمی‌گیرد ولی گیتی را سه بار افزایش و گشایش ‏بخشیده و پاسبان جهان می‌شود. ‏
مرگ جمشید شاه
احداث باغ" ور" ‏
Varo‏؛ بنا به دستور اهورامزدا به دست جمشید بوده است به این معنی كه اهورامزدا پیش‌بینی طوفانی را به اسم "مهر ‏‏كوشا" نموده و ‏به جمشید دستور می‌دهد ؛ تا باغی بسازد كه از هر چهار طرف به بلندی یك میدان اسب باشد و هم چنین طویله‌ای كه از ‏‏هر طرف به بلندی هزار گام كه ‏در موقع بروز طوفان عده‌ای از مردم و چارپایان در آن جا سكنی دارند از این بلا در امان باشند. ‏
جمشید باغ مزبور را كه به همان طور كه خواسته اهورامزدا بود حاضر نموده زیباترین زنان و مردان و اصیل‌ترین چارپایان و ‏‏خوشبوترین گیاهان و ‏لذیذترین غذاها را به آن محل منتقل می‌نماید. طوفان مدت سه سال ادامه پیدا می‌كند همه جای ویران شده و ‏‏مخلوقات نیز نابود می‌گردند، آن وقت ‏ساكنین باغ بیرون آمده و زمین را از نوع آباد می‌كنند. ‏جمشید در اواخر زندگی به واسطه غرور و ‏خودستائی‌های فراوان و هم چنین آموختن استعمال گوشت حیوانات به مردم جهت تغذیه ‏مورد خشم و ‏غضب الهی قرار گرفت. ‏
در این مورد فردوسی می‌گوید ؛ در اواخر سلطنت بنای بدرفتاری گذارده و حتی از فرمان یزدان سرپیچید و خود را خالق نامید ‏و در این ‏راه چندان ‏غلو كرد كه گفت من بدعت‌گذار نیكی‌ها هستم ولی مورد خشم الهی قرار گرفت و مردم نیز از وی روگردان ‏شدند. در یسنای ‏‏32 قطعه 8 زرتشت او ‏را از مجرمین نامیده می‌گوید ؛ از همین گناه‌كاران است جم كه از برای خوشنود ساختن ‏مردمان گوشت خوردن ‏به آنان آموخت در آینده تو ای مزدا ‏باید میان من و او قضاوت كنی. ‏ جمشید پس از شكست از ضحاك مدت صد سال متواری بود تا آن ‏كه به دست برادر خود با ارّه به دو نیم شد. چنان چه فردوسی گوید: ‏
ز چشم همه مردمان ناپدید / چو صد سالش اندر جهان كس ندید ‏
پدید آمد آن شاه ناپاك دین /صدم سال روزی بدریای چین ‏
یكایك ندادش زمانی درنگ /چو ضحاك آورد ناگه بچنگ ‏
جهان را از او پاك و بی‌بیم كرد/ باره مر او را بدو نیم كرد ‏
پ.ن : ‏هوم، فشرده گیاهی است كه در محافل مذهبی آشامیده می شده و یم و میی نخستین مخلوق نر و ماده نوع بشرند نزد برهمنان.‏
برگرفته از ‏
ichodoc.ir‏، پروین برزین ‏