[1] - ضرو. [ ض ِرْوْ ] (ع اِ) بچه ٔ دونده ٔ سگ . (منتهی الارب
). || سگ صید. (مهذب الاسماء). سگ شکاری . (فهرست مخزن الادویه ). || اندک از جذام
که خوره باشد. (منتهی الارب ). || بن (در این معنی بفتح اول نیز آید). (منتهی
الارب ). ج ، اضراء. کمکام یا صمغ آن . (منتهی الارب ). خنجک* و آن نام درختی باشد.
(بحر الجواهر).صمغ درخت کمکام و آن را از یمن آرند. (مفاتیح ). بطم . حبةالخضراء.
شلم این درخت حسن لَبه است (حصی لبان ). شجرةالمصطکی . افواه الطیب .ضرو، مانند
درخت بلوط است برگش بسرخی زند و چوبش درعمارات بقای عظیم دارد. (نزهة القلوب ).
صمغالکمکام .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گروهی گفته اند که درخت حبةالخضراء (ونیزه )
که کهن شود و بزرگ باشد، آن را ضرو گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ضرو، کمکام و
صمغالکمکام صمغ این درخت است . ابن الاعرابی گوید که ضرو درخت بطم را گویند یعنی
درخت حبةالخضراء را و ذکر او در حرف باء کرده شده است . ارجانی گوید او گرم است در
سه درجه و خشکست در دو درجه و اطلاق شکم را دفع کند و درد دهان را که بتازی آن را
قلاع گویند بغایت مفید باشد و زداینده است هر اعضا را و آماسها را تحلیل کند و از
عمق تن مادّه های غلیظ را بکشد و دفع کند. ابن ماسویه گوید: قوت او چون قوت لادن
است و او را در عطرها بکاربرند و محمد زکریا گوید هرکه را قُلاع باشد چون از او در
دهان گیرد درد دهان را دفع کند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔابوریحان ). درختی است در کوهستان
یمن مانند درخت بلوط بزرگ الا از وی نیکوتر بود و ورق وی بسرخی مایل بود و ثمر وی
مانند خوشه ٔ بطم لیکن حب وی بزرگتر بود وورق وی چون بپزند و صافی کنند و دیگر بر
سر آتش نهند و بپزند تا نزدیک به انعقاد بعد از آن بردارند و استعمال کنند جهت
خشونت سینه و سرفه که از سردی بود ودرد دهان و گویند قلاع را ساکن کند درحال و صمغ
وی می آورند بمکه ، و به قوت مانند لادن بود در بویهای خوش زنان بکار دارند و
خوشبوی بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دوم و گویند در سیوم و تر بود در اول و
گویندخشک در اول و بعضی گویند کمکام ورق درخت ضرو است و گویند کمکام لحای وی است
یعنی پوست بیخ آن ، صمغ ضرو معروفست به کمکام و طبیعت آن گرم است در دوم و خشک در
اول ، محلل و جذاب بود از عمق بدن ، و اسحاق بن سلیمان گوید که حب آن ریاح بلغمی
را تحلیل دهد و رازی گوید ضرو جهت دفع قلاع و اطلاق بطن نیکو بود و شریف گوید روغن
بسیار از حب وی بیرون آید و بادها بشکند و محلل و مجفف بود و چون ورق وی با روغن
بپزند و در گوش چکانند درد دندان را ساکن کند و چون به آب بپزند و طبیخ آن مضمضه
کنند بُن دندان را محکم گرداند و بلغم را زایل کند و چون ورق تازه ٔ وی همچنان
بسوزانند تا خاکستر گردد و به آب بپزند و صاف کنند و مقدار سی درم بیاشامند درد
خاصره زایل کند و فحم چوب وی جهت جراحتها نیکو بود و قطع خون رفتن بکند خاصه از
جراحت ختنه ٔ اطفال ، و اسحاق بن عمران گوید بدل ضرو یمنی ضرو اندلس بود و بعضی
گویند ضرو درخت حبةالخضراء است و این مؤلف گوید آنچه بمکه می آورند رب ّالضرو
خوانند بوی دهان خوش کند چون در دهان گیرند. (اختیارات بدیعی ). اسم درختیست در
بلاد یمن شبیه بدرخت بلوط و ثمرش مثل بطم و دانه ٔ او بزرگتر از آن و صمغ او معروف
به حصی لبان است . شاخ و برگ و بار او گرم و خشک و آب مطبوخ او که با شکر بقوام
آورند جهت خشونت حلق و سرفه و درد دهان نافع و روغن دانه ٔ او خوشبو و مجفف و محلل
بلغم و ریاح و جهت تقویت معده و جرب حیوانات مفید و بدلش روغن حب البطم است و برگش
خوشبو و طبیخ او بقدر سه وقیه رافع درد تهیگاه و مضمضه ٔ او جهت قلاع و تقویت لثه
مؤثر و عصاره ٔ او قوی و روغنی که در آن برگ او را جوشانیده باشند جهت درد گوش و
چوب سوخته ٔ او جهت قطع خون جراحات و قروح مقعدو قضیب نافع است . (تحفه ٔ حکیم
مؤمن ). شجرةٌ یمانیةٌ کالبلوط الا ان اوراقها لیست شائکة و تحمل عناقید فوق حجم
الحیةالخضراء و هذه الشجرة لم یعرفها غالب اهل هذه الصناعة بحقیقتها و الصحیح انها
الکمکام و ان صمغها هو المعروف بالحصی لبان الجاوی علی ما صححته بعدمشقة و هی حارة
یابسة فی الثالثة او یبسها فی الاولی قابضة تحذو اللسان و تنفع من القلاع و مرض
اللهاة و الصدر و السعال و المقعدة و آلات التناسل مطلقاً و الاغتسال بها یقوی
البدن و یحفظ الشعر و یحل الصلابات و صمغها المذکور من اجود الصموغ رائحة و اجوده
الابیض المشرب بالحمرة الطیب الرائحه اذا القی فی النار و یغش بالمصطکی و الکندر و
الصمغ اذا طبخ فی النخالة و طبقت فی فصوص الجاوی ایاماً و رفعت کما جربته و الفرق
بینهما الدخان و یقوی القلب و یسر النفس بخوراً و یشد اللثة مضغاً و یحس النزلات
طلاء و جب هذه الشجرة اذامضغ نقی الرأس و دهنه یحلل الریاح المزمنة. (تذکره ٔ
ضریر انطاکی ). صاحب البیان و التبیین گوید قضبان المساویک ، البشام و الضرو و
العنم و... (ج 3 ص 77).
*خنجک در گویش محلی سیستان و بلوچستان همان بنه و یا پسته کوهی است که در مناطق مختلف سیستان و بلوچستان یافت می شود و مورد علاقه مردمان آن است بطوری که از آن علاوه بر استفاده خام بعنوان انواع مختلف غذا آماده و طبخ می گردد .پسته وحشی از گیاهان درختی بلند قامت نواحی ارتفاعات کوههای نیمه خشک محسوب می شوند. ارتفاع متوسط این درخت معمولا" بین یک تا سه متر بوده ولیکن در برخی نقاط حتی به 7مترنیز می رسد.درختی است دو پایه ، دارای برگهای تک شانه ای ( واجد یک تا 7برگچه) برگچه ها بیضوی تخم مرغی شکل ، گل آذین نر خوشه مرکب به طول 5تا 12سانتیمتر و گل آذین ماده خوشه مرکب به طول 7تا 15سانتیمتر. میوه پسته وحشی شفت کوچک ( بطول 5تا 8میلیمتر و عرض 4تا 6میلیمتر) ابتدا صورتی & سپس قرمز و در زمان رسیدن کامل ، پوشش میوه سبز رنگ می باشد. در اغلب نقاط کوهستانی نیمه خشک کشور مانند بلوچستان تا خراسان ، لرستان ، کردستان ، اصفهان ، فارس، خوزستان ، کرمان ، یزد و تهران به صورت گونه ای بومی و شاخص حضور دارند. این درختچه به همراه بادام کوهی عنصر اصلی و شاخص بخش کوهستانهای خشک و نیمه خشک ناحیه رویشی ایرانی – تورانی را تشکیل می دهد. سیستم ریشه ای این درخت سازگاری بسیار مطلوبی را به نقاط سنگلاخی و دامنه های کوههای آهکی و بازالتی ، داشته است. فعالیت بسیار زیاد انشعابات ریشه ای ، بویپه در شکاف تختهت سنگها ، بردباری این گیاه را در مقابل شرایط اکولوژیک حاکم بر منطقه نشان می دهد. پسته وحشی توسط بذر تکثیر می شود. عامل انتشار بذر گیاه در طبیعت شاید توسط پرندگان انجام می گیرد.
///////////
3- پسته، Pistacia ، جنسی است از درخت یا درختچههای
تیره Anacardiaceae
(تیره پسته) شامل شش گونه و بومی ایران و باختر آسیا که به سرزمینهای مدیترانه ای
نیز برده اند. دست کم سه گونه آن Pistacia Vera(پسته خودرو /بنه) P. terebinthus (چاتلانقوش/سقز/بنه) و P. acuminata (خُنجك/بنه) بومی ایراناند كه
از دوران باستان جایگاه مهمی در زندگی ایرانیان داشتهاند. هنوز هم پسته فراوان از
افغانستان به هند صادر میشود و یكی از خوردهای توانگران آن دیاراست. گونههایی كه از بلوچستان و افغانستان خیزد به
هند نمی رود. 1 پسته خودرو (Pistacia
vera) بومی سغد و خراسان باستان است،2 و هنوز در تركستان روسیه اهمیت فراوان
دارد. 3
وقتی اسكندر با گذر از كوهها
وارد باكتریا شد، جاده تهی از هر گیاهی
بود و جز تك افتاده درختچههای مصطكی یا بنه (terminthus یا terebinthus) چیزی به چشم نمیخورد. 4 بر پایه آنچه دانشمندان همراه اسكندر پیش گذارده اند تئوفراستوس5
گوید این گیاه در سرزمین مردم باكتریا میروید؛ دانههای آن درشكل
و اندازه بادام را ماند، اما در مزه و شیرینی به از آن و از همین رو مردم آن سرزمین
آن را به از بادام شمرند. نیكاندروس اهل كولوفون6
(سده سوم پ م ) كه این میوه را βιστáκloυ یا Φιττáκloυ مینامد، واژهای كه از یكی
از زبانهای ایرانی مشتق شده (نک: صفحات پیش رو )، میگوید در دره خوآسپس (Xoaspes) در سوزیانا (Susiana) میروید. پوزیدونیوس (Posidonius)، دیوسكوریدس (Dioscorides)، پلینی (Pliny) و جالینوس (Galenus) از یافت شدنش در سوریه
نیز گفته اند. ویتهلیوس (Vitellius) درخت پسته را به ایتالیا و همکارش، فلاكوس پومپیوس (Flaccus Pompeius) در همان روزگار آن را به
اسپانیا برد. 7
به جوانان پارسی پایمردی در
برابر گرما، سرما و باران را میآموختند؛ اینكه چگونه از رودخانه بگذرند و زره و لباسشان خشك بماند؛
چگونه گله را به چرا برند، سراسر شب در هوای آزاد پاسدار گله
باشند، و با میوههای خودرو، چون بنه (Pistacia
terebinthus)، بلوط و گلابی خودرو سر كنند. 1
باستانیان ایرانیان را بنهخوار
می گفتند و گویا پیشنامشان شده باشد: وقتی پادشاه مادها، ایشتو ویگو (آستواگس یونانیان) ،
نشسته بر اورنگ، شكست سپاهیان خود از مردان كورش را می دید چنین گفت: وه كه چه
دلیرند این پارسیان بنهخوار!2 به گفته
پولیانوس3، روغن بنه از چیزهائی بود
كه میبایست همه روزه سرمیز شاهان پارسی باشد. در بندهشن،
پسته همراه دیگر میوههایی آمده كه مغزشان خوراكی است و نه پوستشان. 4 "میوههای این
كشور اینهاست: خرما، پسته و سیب پردیس، و جز آنها كه در آب و هوای سرد ما یافت نشود.
"5
تـوان چـنـشی (Twan Č'en-ši)
در
کتابش ، (Yu yan tsa tsu)،
كه پیرامون
860 م
نوشته و اطلاعات سودمند بسیار
درباره گیاهان ایران و فوـلین دارد، این میوهها را نام می برد:
’’فندق (Corylus heterophylla)، مردم
هو (ایرانیان) كه a-yüe
نامند، در سرزمینهای باختری
میروید. 6 بر پایه گفته های بربرها، a-yüe همان
فندق مردمان هو است. این درخت در سال نخست
فندق و در سال دوم a-yüe میآورد."7
چن تسانکی
كه
در دوره كاییـیوآن (741-713 م ) گیاهنامه دارویی Pen ts'ao ši i
را نوشت، میگوید: ’’میوههای
گیاه a-yüe-hun
گرم و گس است؛ زهری نیست؛ التهاب روده را درمان و رفع سردی را سود کند؛ مردم
را نیرومند و درشــت اندام میسازد و در
ســرزمینهای باختر روید و اقوام وحشی میگویند
مانند فنــــــــــدق مردم هو
است. این درخت در سال نخست فندق و در سال
دوم a-yüe-hun میآورد."
لی سون (Li Sün)
در كتـــــــــــــــــــــــــاب خود، Hai yao pen ts'ao
(نیمه دوم سده هشتــــــــم) مـــــــــــیگوید: ’’بر پایه Nan čou ki
نوشته سو پیائو
( (Sü Piao
1 گیاه بینام (wu min mu
) در درههای كوهستانی لینـنان (Lin-nan) (كوانـتون
Kwan-tun) میروید. میوه آن بظاهر
فندق را ماند و میوه بینامش (wu min tse
) گفته اند. پارسیان
آن را میوه a-yüe-hun خوانند." 2 در مورد همین دوره، گواهی سلیمان، تاجر
عرب، را داریم كه در سال 851 م نوشت پسته
در چین میروید. 3
همانطور كه از دو صورت a-yüe در Yu yan tsa tsu و a-yüe-hun در Pen ts'ao ši i و Hai yao pen ts'ao برمی
آید، صورت كاملتر باید نشان دهنده تركیبی از اجزاء a-yüe و hun باشد. برای درك آوانگاشت a-yüe، در نظر گرفتن دانستههای زیر بایسته
است.
گرچه كهن واژه ایرانی گردو
به دست ما نرسیده است گواهان كافی برای تأیید این نتیجهگیری هست كه این واژه چیزی مانند آغوزه،
*agōza یا آنغوزه، *angōza بوده است. در یک سو، واژه
ارمنی engoiz،
آسی ängozä یا
ängūz، و
عبری egōz را
داریم؛4 و در دیگر سو، در یدغائی، كه زبانی
هندوكشی است، صورت ogūzo را
میبینیم كه با kōz و gōz فارسی نو است مقایسه پذیر است.
5 معنای این واژه "میوه آجیلی" (nut) به طور اعم و گردو به طور اخص
است. از این گذشته، در سنسكریت واژه ākhöta، aksōta،
یا aksōda هست
كه چه بسا در گذشته دور از زبان فارسی وام
گرفته شده باشد، زیرا این صورت آخری دوبار
در نسخه خطی باور (Bower) آمده است. 6 این واژه در زبان
هندوستانی به صورت axrōt یا ākrōt به زندگی ادامه داده است. اینكه صورت ایرانی خاوری آن با a-
آغازین باستانی براستی وجود داشته، با آوانگاشت چینی a-yüe روشن
می شود، زیرا a-yüe
برابر است با (nw'eδ) *a-nwieδ یا *a-gwieδ، a-gwüδ كهن؛1 و از
نگاه من، مراد از آن، واژه ایرانی برای "میوه آجیلی" بوده است، با a-
آغازین كه از این پیش شرح آن رفت؛ یعنی همان *angwīz، angwōz، agōz.
واژه چینی hun
برابر است
با *Γwun یا wun كهن. شاید اطلاعات زیر در
مورد این واژه ایرانی، سودمند باشد. كمپفر2 از Terebinthus (بنه)
یا Pistacea sylvestris (پسته خودرو ) در ایران چنین گوید:
"Ea Pistaceae
hortensi, quam Theophrastus Therebinthum Indicam vocat, turn magnitudine, turn
totius ac partium figura persimilis est, nisi quod flosculos ferat
fragrantiores, nuces vero praeparvas, insipidas; unde a descriptione botanica abstinemus. Copiosa crescit in recessibus
montium brumalis genii, petrosis ac desertis, circa Schamachiam Mediae,
Schirasum Persidis, in Luristano et Larensi territoriis. Mihi nullibi conspecta
est copiosior quam in petroso monte circa Majin, pagum celebrem, una diaeta
dissitum Sjirasd: in quo mihi duplicis varietatis indicarunt arborem; unam
vulgariorem, quae generis sui retineat appellationem Diracht [diraxt, l tree ']
Ben seu Wen; alteram rariorem, in specie Kasudaan [kasu-dan], vel, ut rustici
pronunciant, Kasuden dictam, quae a priori fructuum rubedine differat. "
رودیگر و پات3
به این ben یا wen صورت فارسی میانه ven (’’پسته خودرو‘‘) را
افزودهاند. فرهنگ فارسی استینگاس (ص 200) این واژه را بَن (ban) یا
وَن (wan) (نیز بَنَك / banak) به معنای "دانه
بنه ایرانی" شمرده است. 4 فولرز5 آن را بَن (ban) نگاشته
است. شلیمر6 این واژه را به شكل بنه (beneh)
آوانگاری كرده است. وی این درخت را همان Pistacia
acuminata (خنجك/بنه) دانسته گوید:
"C'est
1'arbre qui fournit en Perse un produit assez semblable
a la trmentine, mais plutôt mou que liquide, vu qu'on 1'obtient par des
découpures, dont le produit se rassemble durant les grandes chaleurs dans un
creux fait en terre glaise au pied de 1'arbre, de façon a ce que la matière
secrétée perd une grande partie de son huile essentielle avant d'être enlevée. Le
rne'me produit, obtenu a Kerman dans un outre, fixe a l'arbre et enlève
aussit6t plein, e*tait a peu près aussi liquide que la térébenthine de Venise.
. . . La Pistacia acuminata est sauvage auKordesthan persan et, d'âpres Buhse,
aussi a Reshm,Damghan et Dereghum (province de Yezd) ; Haussknecht la vit aussi
a Kuh Kiluye et dans le Luristan. "
همین واژه را در دار بن dariben، dar-i-ben (’’درخت بن‘‘) كردی و
به احتمال فراوان در τερέβlυθos
یونانی و صورتهای کهن تر τέρμlNθos و τρέμlθos میبینیم.
7 سرانجام وات8 واژه بلوچی ban، wan، wana، gwa، gwan، gwana را برای Pistacia mutica (یا P. terebinthus،
گونه mutica) می
آورد ؛ این صورت بیش از همه به آوانگاشت چینی نزدیک است.
هرچند تا آنجا كه می دانم، نشانه ای از واژه مركب *agoz-van
(vun) یعنی ’’دانه پسته‘‘یکراست در زبان فارسی یافت نشده است، وجود آن
را میتوان بر پایه نگارش چینی این واژه برداشت كرد. همسان این واژه مركب را در واژههای كردی kizvan، kezvān، kazu-van، kasu-van
(’’پسته‘‘ یا ’’درخت بنه‘‘) میتوان یافت. 1
در Honzō kōmoku keimō (Ch. 25, fol. 24)، نوشـــــــــــته اونــــــــو رانزان (Ono
Ranzan)
، كه نخستین بار در سال 1804، منتشر شد و
ایگوچی بوشی (Iguči Bōši)
،
نوه او، در سال 1847 با بازنگری آن را چاپ كرد، همین گیاه
شمرده و گفته شده كه در ژاپنی agetsu-konši خوانده میشود. در كانا (Kana) نیز نامهای fusudasiu یا fusudasu آمده است. 2 او میگوید: " چیزی از خودروئی این
گیاه در ژاپن نمی دانیم. در گذشته آن را از كشورهای بیگانه می آوردند، نه امروز. نامش
در كتابی Zōkyōhi furoku
نام آمده و تصریح شده كه agetsu-konši
میوه درخت č'a mu
است
(در ژاپنی: sakuboku)3.
استوارت1
a-yüe hun-tse2 را همان
Pistacia vera [پسته خودرو ، بنه] دانسته و ماتسومورا هم این را تأیید كرده است.
نام ژاپنی fusudasiu یا fusudasu بروشنی با پسته فارسی ارتباط دارد كه از
فارسی باستان *pistaka، فارسی میانه *pistak،3 آمده و βlστakloυ، Φlττkloυ، πlστakloυ یا ψlστakloυ
یونانی، psittacium لاتینی و pistacia یا pistachio
انگلیسی از آن گرفته شده است. به هر روی ، نمیدانم دیرینگی واژه ژاپنی تا كجاست
یا از چه راههایی دریافت شده است. چه بسا این واژه خاستگاه امروزی داشته و ورود آن به ژاپن بدست اروپاییان انجام
شده باشد.
در نوشته های چینی، این واژه ایرانی در جغرافیای دودمان مینگ4 در آوانـــــگاشت
[ki-] pi-se-tan آمده و گفته شده محصول سمرقند است، برگهای درخت چون برگهای šan č'a
، (Camellia oleifera) و
میوه اش مانند میوه yin hin
(Salisburia adiantifolia) [درخت معبد، جنكو] است.
ایــــــــن واژه فارسی در ویــــــــــــــــــــراست
تاره Kwan yü ki با نام Tsen tin kwan yü ki
نیز آمده است. نسخه اصلی، Kwan yü
ki نوشته لو یینـیان (Lu Yin-yan)
بود،5 و در دوره وانـلی (Wan-li) در
سال 1600 انتشار یافت. نسخه بازنگری شده همراه با اضافات آن را تسایی فنـپین (Ts'ai
Fan-pin)
(
hao Kiu-hia) در سال 1686 آماده كرد؛
انتشارات سهـمی تان (Se-mei t'an)
در سال 1744 چاپ دیگری از
این نسخه را در آورد. هم این نسخه و هم نسخه اصلی پیش روی مناند. در نسخه اصلی6 زیر فرنام "سمرقند" تنها نام سه
فرآورده آمــــــده است: مرجان، كهربا و پارچـــــههای آراســــته (
hwa žui pu). اما در نسخه بازنگری شده، پانزده چیز افزوده شده كه نخستین آنها [ki-] pi-se-t'an است
كه املای آن پیشتر آمده،1 و گفته
شده درختی است كه در منطقه سمرقند میروید. در این نسخه میخوانیم: "برگهای
این درخت مانند برگهای درخت (Camellia
oleifera) šan č'a است؛ میوه اش چون دانههای آجیل چون (Salisburia
adiantifolia) yin hin [درخت معبد]، اما كوچكتر است. " واژه pi-se-t'an بروشنی نمایانگر آوانگاشت واژه فارسی pistān
(’’محل پسته خیز‘‘) است. 2 این
واژه پارسی با آوانگاشت
pi-se-ta در Pen
ts'ao kan mu ši i3 نوشته چائو
هیوـمین (Čao Hio-min) نیز به چشم میخورد. وی میگوید زیستگاه این گیاه سرزمین مسلمانان
است و از كتاب Yin šan čen yao،4 از سال 1331 یاد میكند، و آن را به هوـپیـلی
(Hu-pi-lie)
یعنی فغفور قوبیلای از
دودمان یوآن نسبت میدهد. اما میدانیم كه این كتاب را هو سهـهوئی (Ho
Se-hwi) در سال 1331 نوشته است. 5
چون كتاب در دســــترس نیست، نمیتوانم بگویم كه آیـــا در آن نامی از pi-se-ta آمده
است یا نه، و نمیدانم متن چائو هیوـمین، به
صورتی كه در ویرایش دوم درسال 1765 چاپ شده، در ویرایش نخست کتاب او كه در سال 1650 چاپ شد بوده است یا نه.
دور نیست که آوانگاری pi-se-ta كه درست همبرابر پسته (pista) فارسی
است، در دوره مغول ساخته شده باشد؛ زیرا ویژگیهای آوانگاری به سبك دوره یوآن در آن
نمایان است.
واژه فارسی پسته، pista (و نیز پاسته، pasta) بس پراكنده شده است: آن را در
فستق، fystiq كردی، fesdux و fstoül ارمنی، fistaq یا fustaq عربی، fistiq عثمانلی،6 و fistaška روسی نیز مییابیم.
در دوره یوآن چینیها با
ماستیك [كندر]، صمغی كه از Pistacia lentiscus [درخت مصطكی] گیرند آشنا شدند.
7 این ماده در Yin šan
čen yao، كه در سال 1331 نوشته شده،زیر نام عربی آن، مصطكی (mastaki)، و با
آوانگاشت ma-se-ta-ki
آمده است. 1 لی شیـچن تنها خواص درمانی این محصول را
می دانست، اما ناآگاهی خود از چیستی این گیاه را پذیرا بود و ازهمینروست که
یادداشت خود را درباره آن پیوست مطلع زیره
(ži-lo) کرده است. در كـــــــتاب Wu tsa
tsu
از سال 1610 داریم كه مصطكی از تركستان خیزد
و مانند tsiao
(Žanthoxylum) است و
میوه اش بوزاری° فلفل سان آرد،
با بویی بس تند که میتواند جایگزین فلفل شود و گوارش خوراک را سود کند. 2 واژه فارسی كندرك (kundurak) (بر
گرفته از كندر [kundur]) هم فزون بر واژه عربی مصطكی (mastakī یا mästäkī) برای’’ماستیك‘‘
به كار میرود. 3 فارسی شده این واژه masdax و
در كردی mstekki است. "از درختان Mastich این كوهها صمغ فراوان گیرند و سودی سرشار روستاییان راست. . .
. اما درختان ماستیك [Mastick] میوههای ریز سرخرنگ میآورند
و با زخمی کردن شاخههای درخت صمغ بیرون
تراود؛ بلندای این درخت چندان نیست و بزرگیش چون درخت بولی** خود مان: در این
فصل سال نمی شود گفت این درختها صمغ میدهند
یا نه واین را هم نمیتوانم بگویم كه این درخت در همه چیز با درخت لنتیسك [ماستیک]
كلوسیوس همخوان است یا خیر. "4 صمغ
این درخت (ماستیك) چون اشک كوچك و نامنظم و شكننده زرد رنگ و دارای مقطع
شفاف است، اما هنگام جویدن نرم و خم پذیر شود. بلند پایگان هند برای بهداشت
دندانها و خوشبو كردن نفس چون سقز میجوند و در ساخت گونه ای عطر کنند. 1 هنوز هم آن را در هند’’ صمغ مصطكی روم‘‘
میشناسند. 2
مورد پسته (و چندین مورد دیگر) از آنرو گیراست كه
نشان میدهد چینیها پیشرفت زبان فارسی را مو بمو پیگیری و با گذر زمان واژههای
فارسی امروزین را جایگزین واژههای فارسی میانه كردهاند.
6. Nicandrus of Colophon Theriaka, 890.
در این منبع تنها از وجود پسته خودرو در سوریه یاد شده و از بودنش در
ایران سخنی نیست.
4. این میوهها اینهاست:
گردو، بادام، انگور، انار، نارگیل، فندق و بلوط. نک:.West,
Pahlavi Texts, Vol. I, p. 103
6.
در ویراستهای Yu yan tsa tsu
آمده است:
، ’’در باغهای باختر ‘‘؛ اما در نقل این متن در T'u šu tsi č'en (بخش گیاهشناسی، فصل 311) و Či wu min ši te'u k'ao، در باز آوری
این نوشته
آمده كه آنرا بهتر می دانم.
1.
از این کتاب در Ts'i
min yao šu، نوشته
كیا سهـنیو (Kia
Se-niu) كه در
دوره فرمانروایی دودمان هو وی (Hou Wei) (534-386 میلادی) میزیست نقل شده است.
2. اگر درست باشد كه
آوانگاشت a-yüe-hun
پیشتر در Nan čou ki
آمده بوده (هرچند اثبات آن در نبود متن
این کتاب شدنی نیست)، این آوانگاشت باید بر پایه سرنمونی از آغاز دوره ساسانی یا
صورتی نخستین در فارسی میانه بوده باشد. در واقع، حالت چینیـایرانی واژه كه a- اول را حفظ كرده، در حالی كه این a- در فارسی نو از بین رفته، خود این گفته را تأیید میكند. از این رو میتوان برداشت كرد كه اطلاعات لیسین درست است و آوانگاشت a-yüe-hun براستی
در Nan čou ki
بوده و از همین رو از پیش از تان (Tean) بوده است.
3. M.
Reinaud, Relations
des Voyages Faits par les Arabes et les Persans dans l'Inde et á la Chine, Vol. I. p, 22.
4.
اینكه nigozi گرجی و نام محلی Nlrovζa كه بطلیموس آورده (W. Tomaschek,
Pamirdialekte, Sitzber. Wiener Akad., 1880, p. 790) ربطی دارد،
بر من روشن نیست. بسنجید با: Hübschmann, Armenische Grammatik, p. 393
1.
درباره ارزش آوایی
، نک بررسی مفصل پلیو (Bull. de l'Ecole française, V, p. 443) و Language of the Yüe-chi or Indo-Scythians
از نگارنده.
7. پس ، پایانه یونانی
θos است
نه -υθos كه شرادر در Hehn, Kulturpflanzen, 8th.
ed., p. 221 گفته است؛ n به بن میچسبد: tere-bin-θos.
8. W'att, Commercial
Products of India, p. 902; and Dictionary of the
Economic Products of India, Vol. VI, p. 271.
1. A. Jaba, Dictionnaire Kurde-français, p. 333.
بسنجید باkasu-dān
كمپفر كه پیشتر یاد شد.
2. ماتسومورا، گیاه شناس برجسته
ژاپنی، نیز در Shokubutsu mei-i
(شماره2386) خود این نامها را آورده و Pistacia vera
دانسته است.
3.
راست اینکه خاستگاه این داستان سندی است چینی كه در Čen lei pen ts'ao, 1108 (Ch. 12, p. 55, ed. 1583) آمده و در آنجا سخن
از پوست درخت san یا č'a
است كه در سده ششم در Kwan
či نوشته كوئو ییـكون Kwo yi-kun آمده و در بازنمودش گفته میشود در سرزمین وحشی كوانـنان (Kwan-nan)
(استان امروزی
كوانـتون [Kwan-tun] و بخشی از كوانـسی [Kwan-si])
خودروست، و در تفسیری بر Er ya مانند درخت توت شمرده
شده است. پر پیداست این درخت خودرو بومی جائی است در جنوب چین و تا آنجا كه میدانم
هنوز شناسایی نــــشده است، شـــــاید ازیرا كه نام باســــتانی آن برافتاده است.
در Nan čou ki نوشـــته سو پیائو (Sü Piao) (نک: صفحات پیش) آمده است میوه های این درخت wu min tse
(’’میوه های بینام‘‘) نامیده میشود و از همین جاست كه تان شنـوی (T'an Šen-wei)، نویسنده Čen lei pen ts'ao نتیجه گیری میكند كه
ایرانیان این درخت را a-yüe-hun (یعنی پسته بستانی ) مینامیدند.
روشن است كه این برداشت درست نیست، زیرا
پسته بستانی یا در دوره تانگ یا چند
سده پیش از آن وارد چین شد، در حالی كه
درخت san یا č'a پیش از آن در گیای چین خورو بود. تنها پایه این نامگذاری نابجا صفت ’’بینام‘‘
است. شاید راه حل این مشكل این باشد كه از
یاد نبریم نوعی پسته خودرو Pistacia chinensis، بومی چین هست که اگر
همان san یا č'a بدانیم، میتوان تصور كرد كه گونه های خودرو و
بستانی وارداتی به یكدیگر پیوسته و هر دو
زیر نام عام wu min كنار هم جـــــای گرفته اند. ماتسومورا (نک: همان،
شماره 2382) P. chinensis را در ژاپنی ōrenju مینامد و نویسه های
را به آن می افزاید . مراد از واژه lien در چین
Melia azedarach [شال پُستانه، شال زیتون، شال سنجد، زیتون تلخ، سنجد
تلخ،] است. معادل امروزی P. chinensis را در زبان چینی امروز
نمیدانم. زیبایی خاص این درخت و عمر دراز
آن توجه كاركنان خستگیناپذیر وزارت كشاورزی را جلب كرده و آنان تا به امروز
هزاران اصله نهال آن را در پاركهای سراسر كشور پراكنده اند. (نک سالنامه وزارت
كشاورزی امریكا، 1916، ص 140، واشنـــــــــگتن،1917). در فرهـــگ انگـــلیسی و چیــــنی استانده در
برابر واژه ”pistachio“، fei
آمده كه گیاهی است یکسره متفاوتـ Torreya nucifera. اگر چینیها کهن نامهای
ارزشمند زبان خود را احیا كنند، نه تنها در این مورد، بلكه در بسیاری موارد مشابه
بسیار مطلوب خواهد بود.
3. این بازسازیها
منطقاً از سرگذشت آواها در زبان فارسی ناشی میشود و وجود وام واژه
یونانی آنها را ضروری میسازد. گذشته از این، بسنجید باpustux و fustox بیزانیسی، pistac
كومانیایی و صورتهایی كه در زیر (ص 252) ارائه شده است. شلیمر (Terminologie, p. 465) پستهفارسی را همان Pistacia vera دانسته است.
1. ki بروشنی زاده
لغزش است (شات هم pi-se-t'an خوانده است و شایدً آن را در متنی
كه در دسترس داشته یافته باشد: نک پانوشت سپسین).
2. این را شات هم كه تنها از نسخه ویرایش
شده بهره گرفته پیشتر دریافته بود:
W. Schott, Topographie der
Producte des chines, schen Reiches, (Abh Berl, akad) 1842, p. 371.
Pegoletti, L. Yule, Cathay, new ed. by Cordier, Vol. III,
p. 167.
1. این واژه عربی خود
از μaστlχη یونانی (از μaστáξεlυ ’’جویدن‘‘) مشتق شده، زیرا این صمغ راچون سقز
نیز کار می گرفتند. maztak'ē
ارمنی هم از همین جا آمده است. almáciga
اسپانیولی نیز چنان كه از حرف تعریف عربی دال پیداست از زبان عربی مشتق
شده، در حالی كه másticis
اسپانیولی برپایه mastix
لاتینی ساخته شده است.
° بوزار، دیگ افزار، ادویه. ادویه
. [ اَدْ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ دَواء. داروها.
عقاقیر : هر کس بکاشان ... رسیده ... بر دارالمرضی و
فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقه ٔ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته
داند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 22). || گاه در تداول عوام
ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه. || و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنه ٔ
دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و
زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و
جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش
طعم کردن طعام در پختنی ها کنند .
لغت نامه دهخدا.
2. نقل شده در Pen ts'ao kan mu
ši i, Ch. 6, p. 12 b.
دیوسكوریدس (I, 90)
پیشتر خاصیت گوارشی اش را برجسته كرده
بود.
3. آخوندف، ابومنصور،
صص
137، 267.
* هر یك از درختان سخت
چوب منطقه استوایی امریكا از خانواده ساپوتاسه، بخصوص درخت تناوری (مانیلكارا
بیدنتانا) كه در هند باختر ی و شمال امریكای جنوبی میروید و از آن صمغ (balata)
و چوب سرخ سنگین گیرند.
////////////
کمکام . [ ک َ ] (اِ) دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب
و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن
را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ
آن درخت است . (برهان ) (آنندراج ). بنه . ضرو. (فرهنگ فارسی معین ). و گویند
کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم
دهخدا). برگ بطم ، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است . (یادداشت
به خط مرحوم دهخدا). || صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است . (منتهی الارب
). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت . (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه . مصطکی .صمغ
الکمکام . (فرهنگ فارسی معین ): صمغش را کمکام خوانند و آن ... مانند لادن خوشبوی
است و در عطریات بکار دارند. (نزهة القلوب (.
////////////
کمکام . [ ک َ ]
(اِ) دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط
است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست
بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است . (برهان ) (آنندراج ). بنه
. ضرو. (فرهنگ فارسی معین ). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند.
(ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم ، و بعضی گویند پوست بطم است و
بعضی گویند علک بطم است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صمغی است یا حسن لبه که
شلم درخت ضرو است . (منتهی الارب ). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت . (ناظم الاطباء).
صمغ درخت بنه . مصطکی .صمغ الکمکام . (فرهنگ فارسی معین ): صمغش را کمکام خوانند و
آن ... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهة القلوب ).
//////////////
بطم . [ ب ُ / ب
ُ طُ ] (ع اِ) بن . بَنَه نام درخت سقز. (ناظم الاطباء). درخت بُن ْ (منتهی الارب
) (از آنندراج ). درختی است مانند پسته از حیث جنس با برگهای آویخته و آنرا دانه ٔ
پهنی است بشکل خوشه های فلفل و سبز آن را حبةالخضرا گویند. (از اقرب الموارد). || میوه
ٔ درخت سقز که بفارسی بنه گویند ۞ . (از ناظم الاطباء). بَرِ درختی است که آنرا بن
گویند و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه ٔ کلیه است و ضماد برگش در رویانیدن
مو مجرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثمر درخت بطم .جوهری گوید: البطم ؛ الحبة
الخضراء. (از اقرب الموارد). بترکی آنرا چاقلان قوج گویند، که میوه ٔ درخت سقز است
. حبةالخضرا. (دزی ج 1 ص 234) (بحر الجواهر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کلنگور. (حاشیه
ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال از مهذب الاسماء ص 285). ضِرو ضخک . چتلانقوش . پسته ٔ وحشی
. بنمشک را عرب حبةالخضراء خوانند. اکثر خودروی بود. (نزهةالقلوب ). بوکلک . بوی کلک
. مشغله ٔ البطالین . (یادداشت مؤلف ): و آن بژه هایی است که بر ساق پدید آیدو شکل
آن ثمرة الطرفا و حبةالخضراء بزرگ بود و درخت حبةالخضراء را بتازی البطم گویند بدین
سبب این بژه ها را طبیبان البطم نام کردند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بن . چتلانقوش بیشتر
در کوهها باشد و آنچه در باغها نشانند اندک باشد. گه در بلاد سقرت و سنجار هر دانه
بمقدار فستقی می باشد و این متاع آن بلاد بود و از آنجا بجمیع بلاد برند و آن را قیمتی
بود و اکثر آنرا شور کنند و بهتر فروشند. (فلاحت نامه ). و رجوع به مخزن الادویه و
تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و دیگر کتب طبی شود).
///////////////
پسته کوهی در ترکیه
در ایران[ویرایش]
درختی به ارتفاع ۲-۳ متر و خودرو بوده که
زیستگاه اصلی آن در استان لرستان است ولی در دیگر نقاط کشور به طور پراکنده یافت
میشود. از میوه ان بیشتر در تهیه ترشیجات استفاده میشود اما حالت خشک شده ان دارای
مغزی به شکل و طعم پسته بوده و به کردی آن را وەنوشک و در خراسان بنه میگویند.در
لری و لکی نیز به آن قولنگ یا کولنگ میگویند ناصر خسرو در سفرنامه اش شرح مفصلی از پسته کوهی
کوههای قاین و گناباد- فردوس زیبد دارد.پسته کوهی بسیار مقوی است و از آن
غذاهای سنتی تهیه می شود.امروزه نسل این گیاه در کوههای فردوس گناباد از میان رفته
است.
منبع[ویرایش]
·
ویکی پدیای
انگلیسی
//////////
به عربی بطم تربنتینی:
البطم التربنتيني (باللاتينية: Pistacia terebinthus) نوع شجري معمر يتبع
جنس البطم وينتمي إلى الفصيلة البطمية (باللاتينية:
Anacardiaceae).
البيئة والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام والمغرب العربي
وشمال حوض البحر الأبيض المتوسط.[1]
الوصف النباتي[عدل]
مصادر[عدل]
^ المرفق العالمي لمعلومات التنوع
الحيوي. البطم التربنتيني (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 17 كانون الأول 2012.
/////////////
به عبری:
אלת טרבינת (שם מדעי: Pistacia terebinthus), היא מין עץ ממשפחת האלתיים, הנפוץ בחורש הים
תיכוני בחלקו המערבי של אגן
הים התיכון, ממערב טורקיה ועד ספרד. זהו עץ נשיר דו-ביתי, בעל עלים מנוצים.
במזרח הים
התיכון תופס את
מקומו האקולוגי המין אלה
ארצישראלית, הנבדל ממנו
בעיקר במספר זוגות העלעלים ובכך שעלעליו מחודדים בקצותיהם. יש חוקרים הרואים בשני
העצים תת מינים של מין אחד, ואחרים מסווגים כל אחד כמין
נפרד. שניהם נחשבים טקסונים ויקריים, כלומר טקסונים בעלי תכונות דומות
המחליפים זה את זה באזורי תפוצה שונים.
////////////
به آذری تربنین
پسته سی:
//////////////
به ترکی:
Menengiç (Çitlenbik) (Pistacia
terebinthus), sakız ağacıgiller (Anacardiaceae)
ailesinden, Güneydoğu Anadolu bölgesine özgü yaprak döken Fıstık Familyasından
bir çalı türü.
//////////////
Pistacia terebinthus, known commonly
as terebinth and turpentine tree, is a species
of Pistacia,
native to theCanary Islands, and the Mediterranean region from the western
regions of Morocco,
and Portugal to Greece, western
and southeast Turkey.
In the eastern shores of the Mediterranean
sea – Syria, Lebanon and Israel – a
similar species, Pistacia palaestina, fills the same
ecological niche as this species and is also known as terebinth.
Contents
[show]
Description[edit]
It is a species of flowering
plant belonging to the family Anacardiaceae (the cashew family).
It is a small deciduoustree or large shrub growing
to 10 m tall. The leaves are
compound, 10–20 cm long, odd pinnate with five to eleven opposite glossy
oval leaflets, the leaflets 2–6 cm long and 1–3 cm broad. The flowers are
reddish-purple, appearing with the new leaves in early spring. The fruit consists
of small, globular drupes 5–7 mm long, red to black when ripe. All parts
of the plant have a strong resinous smell.
It is a dioecious tree,
i.e. exists as male and female specimens. For a viable population both genders
must be present. The oblong leaf is bright green, leathery, with 10 cm long or
more with 3-9 leaflets. Leaves alternate, leathery and compound paripinnate (no
terminal leaflet) with 3 or 6 deep green leaflets. They are generally larger
and rounder than the leaves of the mastic, reminiscent of the leaves of carob tree.
The flowers range from purple to green, the fruit is the size of a pea and turns from
red to brown, depending on the degree of maturation. The whole plant emits a
strong smell: bitter, resinous or medicinal. In the vegetative period they
develop "galls" in a goat's horn shaped (from which the plant gets
the name cornicabra, the common name in Spanish), that occur on the leaves and
leaflets which have been bitten by insects. The species propagates by seeds and
shoots. Although marred by the presence of galls, is a very strong and
resistant tree which survives in degraded areas where other species have been
eliminated. Pistacia terebinthus is a plant related to Pistacia lentiscus, with which hybridizes
frequently in contact zones. The cornicabra is more abundant in the mountains
and inland and the mastic is usually found more frequently in areas where the
Mediterranean influence of the sea moderates the climate. Mastic tree does not
reach the size of the Pistacia terebinthus, but the hybrids are very difficult
to distinguish. The mastic has winged stalks to its leaflets, i.e., they are
flattened and side fins, whereas these stems in Cornicabra are simple. In
the Eastern Mediterranean Coast, Syria, Lebanon and Israel, a similar
species, Pistacia palaestina, fills the same
ecological niche of this species and is also known as turpentine. On the west
coast of the Mediterranean, Canary
Islands andMiddle East, Pistacia terebinthus can
be confused with Pistacia atlantica.
Habitat[edit]
Pistacia terebinthus in Peñas Blancas,Cartagena
(Spain)
Pistacia terebinthus in Yenifoça, Turkey.
It prefers relatively moist areas, up to 600 m in
height. Supports Mediterranean summer drought and frost more intense than
mastic. The plant is common in the garrigue and maquis.
Appears in deciduous and oak. It has a gray trunk very aromatic, may have
multiple trunks or stems when grown as a shrub. Usually reached 5 m. in height,
although in rare cases can reach 10 m. Pistacia terebinthus is one of the
Anacardiaceae species present in Europe, it is a family of about 600 tropical species.
Can be found in meso-and Thermo floors to 1,500 meters above sea level.
Pistacia terebinthus is more moisture demanding than the mastic and more
resistant to cold. Requires a sunny exposure and average soils, tolerating lime
and some salt, often grows near the sea, deep ravines and near salt lakes and
streams.
History[edit]
Historian of Mycenae John
Chadwick believes that the terebinth is the plant called ki-ta-no in
some of theLinear
B tablets. He cites the work of a Spanish scholar, J.L. Melena, who
had found "an ancient lexicon which showed that kritanos was
another name for the turpentine tree, and that the Mycenaean spelling could
represent a variant form of this word."[2]
The word "terebinth" is used (at least in
some translations) for a tree mentioned in the Hebrew
Scriptures(or Old Testament), where the Hebrew word
"elah" (plural "elim") is used. This probably refers
to Pistacia palaestina which is common in
the area. The Latin name is underlain by the Ancient Greek name τερέβινθος,
which, in turn, is underlain by a pre-Greek Pelasgian word, marked by the characteristic
consonant complex νθ.
Terebinth from Oricum is
referred to in Virgil's Aeneid, Book 10, line 136, where Ascanius in
battle is compared to "ivory skilfully inlaid in [...] Orician
terebinth" ("inclusum[...] Oricia terebintho [...]
ebur").
Terebinth is referred to by Robin
Lane Fox in Alexander the Great: "When a Persian king
took the throne, he attendedPasargadae, site of King
Cyrus's tomb, and dressed in a rough leather uniform to eat a ritual meal
of figs, sour milk and leaves of terebinth."[3]
Uses[edit]
It is used as a source for turpentine,
possibly the earliest known source. The turpentine of the terebinth is now
called Chian, Scio, or Cyprian turpentine.
The fruits are used in Cyprus for
baking of a specialty village bread. In Crete, where the
plant is called tsikoudia, it is used to flavor the local variety
of pomace brandy, also called tsikoudia.
In the Northern
Sporades the shoots are used as a vegetable (called tsitsíravla).The
plant is rich in tannin and resinous substances and was used for its
aromatic and medicinal properties in classical Greece. A mild sweet scented gum
can be produced from the bark, and galls often found on the plant are used
for tanning leather.
Recently an anti-inflammatory triterpene has
been extracted from these galls.[4] In Turkey, where it
is known as menengiç or bıttım, a coffee-like
beverage known as menengiç kahvesi[5]is
made from the roasted fruit and a soap[6] is
made from the oil. Terebinth resin was used as a wine preservative in ancient
Israel [7] and
the ancient Near East.[8]
References[edit]
2.
Jump up^ John
Chadwick, The Mycenaean World (Cambridge: University Press,
1976),p. 120; Jose Melena, Durius v. 2 "ki-ta-no en las
tabillas de Cnoso" (1974), p. 45-55
4.
Jump up^ Giner-Larza
EM et al., Anti-inflammatory triterpenes from Pistacia
terebinthus galls, Planta Med. 2002 Apr;68(4):311-5. PubMed
Pistacia terebinthus
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
P. terebinthus
|
·
Lentiscus vulgaris Garsault nom.
inval.
·
Pistacia terebinthina St.-Lag.
[Spelling variant]
·
Terebinthus communis Dum.Cours.
·
Terebinthus vulgaris Dum.Cours.
|