شوکة المصریه. ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) درخت خار داری است . در بادیه
می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و
ثمر آنرا قرظ و صنط و عصاره ٔ ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت
سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و در اول سفید است و چون کهن گردد مانند آبنوس
سیاه میشود و قسمی پرخارتر و ساقش سیاه رنگ و بسیار بلند میشود و برگ هر دو قسم
ریزتر از برگ سیب و گلش سفید و ثمرش مانند غلاف باقلا و لوبیا و دانه های آن پهن و
به اندازه ٔ ترمس وسرخ است و با آن پوست حیوانات را دباغ
میکنند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). درخت ام غیلان بزرگ و خار آن کج است و صمغ آن نیکوترین
صمغهاست و شاخه های آن دراز و دارای خارهای بسیار است و ساق آن بزرگ است چنانکه هر
دو دست آدمی به گرد آن نرسد و بعضی گویند آنرا گلی خوشبوی بود و چون گل آن زرد شود
از وی تخمی بیرون آید به اندازه ٔ باقلا که عرب آن را عُلَف گوید. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ، خطی ). بمعنی مادر دیوان است چه ام
بضم اول بمعنی مادر و غیلان بکسر جمع غول است که بمعنی دیو باشد لیکن بمناسبت مسکن
و مأوای دیوان بودن بمعنی درخت خاردار که بهندی
ببول و کیکر گویند مستعمل است و مغیلان مخفف همین است . (از غیاث اللغات ). حصص
مکی را از برگ آن سازند و بعربی شوکة المصریه خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج
). سمر. (ترجمه ٔ فارسی قاموس ). درخت سمر. (معجم متن اللغة). درخت
طلح . (منتهی الارب ). طلح . (غیاث اللغات ). نوعی از درخت شوک . (از المرصع) :
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است .
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است .
سنایی .
و رجوع به مغیلان و طلح شود.
////////////////
طلح . [ طَ ]
(ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه* . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان
شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیلان . خار مغیلان .
درختی بزرگ و خاردار در ریگستان . (منتخب اللغات ). سمر. سمرة. (منتهی الارب ). قال
بشربن ابی حازم :
للّه دَرﱡ بنی
حداء من نفر
و کل جار علی
جیرانه کلب
اذا عدوا و عصی
الطلح ارجلهم
کما تنصب وسط
البیعة الصلب .
(و انما یعنی
انهم کانوا عرجاً فارجلهم کعصی الطلح و عصی الطلح معوجة). (البیان والتبیین ج 3 ص
53). العلفة؛ ثمرةالطلح .(البیان والتبیین ج 2 ص 127). || اقاقیا . || درخت کیله .
(منتخب اللغات ). درخت موز که به هندی کیله گویند. (غیاث ). موز . (منتهی الارب )
(مهذب الاسماء) (دهار) (مجمل ). طلح منضود. موز. || شکوفه ٔ خرما که از غنچه پدید آید. کارد. (مهذب الاسماء). شکوفه
ٔ خرما. (منتخب اللغات ). شکوفه ٔ نخستین خرمابن . طلع. (منتهی الارب ). کویلة. چگرد. رجوع
به چگرد شود. || آب تیره ٔ باقی مانده ٔ در تک حوض . (منتهی الارب ). || (ص ) مرد گرسنه . (منتهی
الارب ). خالی شکم از طعام . (منتخب اللغات ).
*عضاه . [ ع ِ ] (ع اِ) هر درخت عظیم خاردار است ، و آن بر دو قسم است خالص و غیرخالص ، و درخت ام غیلان را نیز نامند. (مخزن الادویة). اسم جنس اشجار کوچک خاردار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسمی است که واقع شده است بر هر درختی که از درختهای خارناک باشد مانند عوسج و قتاد و قرظ و سدر و امثال آن . (اختیارات بدیعی ). هر درختی که بزرگ شود و خاردار باشد، و درخت خاردار کوچک را عِض ّ گویند، و درختان خاردار که نه عض هستند نه عضاه ، عبارتند از شُکاعی ̍ و حُلاوی ̍ و حاذ و کب و سُلَّج . یک دانه ٔ آن عضاهة و عضة. (از اقرب الموارد). و رجوع به عضاهة شود.
/////////////
مغیلان . [ م
ُ غ َ / م ُ ] (اِ) نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان
). درخت کیکر و ببول . (الفاظ الادویه ). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در
اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و
لفظ «ام » مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل
نیست ، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان
و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء).
طَلح . سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرةالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
//////////////
امّغیلان. درختی است بیابانی و آن معروف بود به شوکة المصریه
طبیعت آن سرد و خشک است منع خون و اصناف سیلان از رحم بکند و ورق آن ورم لهات و سفل
را نافع بود و خون ببندد
صاحب مخزن الادویه
مینویسد: امغیلان بضم همزه و تشدید میم مکسوره و کسر غین عوام آن را طلح و اهل بادیه
سمر و شوکه مصریه و شوکه اعرابیه نیز و بپارسی مغیلان و بهندی کیکروبیول نیز گویند.
اختیارات بدیعی،
ص: 42
/////////////
ینبوت:. درخت خشخاش را گویند و یکی از او «ینبوته» گویند
و «خشخاشه» و «خروبه» هم گویند. و «ینبوت» دو نوع است: یکی از او درخت خاری است که
بالای او کوتاه است و او را «خرنوب نبطی» گویند و او را میوهها باشد به اندازه سیب
و لون دانه او سرخ بود و نوع دوم از ینبوت درخت بزرگ است و او را میوهای باشد که به
زعرور ماند. درخت ینبوت را به لغت عرب «فش» گویند و یکی از او را «فشه» گویند. (صیدنه
ص 735). ابو ریحان در ذیل خرنوب و خروب گوید خرنوب و خروب درختی است که او در کوههای
شام بود و دانه او به مقدار دانه «ینبوت» است و اهل عراق او را «قثاء شامی» گویند و
گویند میوه درخت ینبوت را خرنوب گویند و خروب هم گویند و به لغت سریانی «خرنوبا» گویند
و به لغت مازندرانی «رنگیلج» گویند و به لغت بلخی «خنجک» گویند و به لغت سجزی «شمول»
گویند و جالینوس گوید که خرنوب را «قیریطیا» گویند و جرم «خرنوب شامی» مسطح باشد و
خرنوب را «خرنوب شوک» گفتهاند چنان نماید که مراد او خرنوب نبطی بوده است. و عرب گویند
دو نوع است و بعضی از اعراب میوه درخت «ینبوت» را «فش» گویند. (صیدنه ص 259). صاحب
اختیارات گوید «ینبوت» گویند خرنوب نبطی است. (اختیارات ص 456). خرنوب نبطی ثمر نبات
جنس بری است و آن دو نوع میباشد درخت قسمی شبیه به خرنوب شامی و خاردار و ثمرش کوچکتر
و بیطعم و بسیار قابض و آن را قرط وسط و امغیلان نامند و قسمی را ثمر خاری است به
قدر زرعی و شاخههای او پراکنده و خارهای تند و ریزه و گلش سرخ و زرد و داغدار و بارش
شبیه به کرده کوچکی و گیاه او را در قزوین ورک نامند و مراد از خرنوب بری و نبطی نوع
اخیر است. خرنوب الشوک و خرنوب مغربی و بری خرنوب نبطی است. (تحفه ص 100).
یادگار، در دانش
پزشکی و داروسازی، متن، ص: 383
//////
خَرنوب، نامی
است که امروزه به گیاهی دارویی با نام علمیL. Ceratonia siliqua متعلق به خانواده ارغوان داده شده اما در قدیم، به چند گیاه مختلف از
خانوادههای مختلف اطلاق میشده است.
فهرست
مندرجات
۱ - واژگان
گیاه خرنوب
۲ - شناخت ماهیت خرنوب
۳ - شناخت امروزی خرنوب
۴ - کاربرد خرنوب
۵ - مصارف امروزی
۶ - فهرست منابع
۷ - پانویس
۸ - منبع
۲ - شناخت ماهیت خرنوب
۳ - شناخت امروزی خرنوب
۴ - کاربرد خرنوب
۵ - مصارف امروزی
۶ - فهرست منابع
۷ - پانویس
۸ - منبع
نام این گیاه از واژه اکدّی Kharubo گرفته شده و در آرامی به صورت Karoubo در آمدهاست. [۱] [۲] [۳] [۴] نام علمی این گیاه هم از واژه یونانی کراس، به معنی بال و شاخه، گرفته شدهاست. [۵] پلینیوس/ پلینی اکبر، دانشمند رومی (۲۳ـ۷۹م) در کتابش با نام تاریخ طبیعی، [۶] از گیاه ceratiaنام برده که برای درمان امراض شکمی و اسهال خونی به کار میرفته است. همچنین در جای دیگری از این کتاب، [۷] [۸] از گیاهی نامبرده است که یونیها آن را ceroniaو مصریها آن را انجیر مینامیدند. محققان این دو گیاه را خرنوب دانستهاند. [۹]
در ترجمه عربی کتاب الحشائش، اثر دیوسکوریدس، [۱۰] خرنوب شامی معادل قاراطیا ذکر شده که صورت معرب واژه یونانی کراتیا است. در کتابهای دارویی دوره اسلامی، نام این گیاه را در سریانی به صورت حرّوبی، حُجثا، فیزید جاغی/ حاغی، در سجزی (سیستانی) به صورت شمرک، در فارسی خُرنوب، خَروب، شجره سلیمان و ینبوت آوردهاند. گاه برای خرنوب انواعی ذکر کردهاند، از جمله نَبَطی، شامی، هندی و مصری [۱۱] [۱۲] [۱۳]
شناخت ماهیت خرنوب
شناخت ماهیت گیاهانی که در منابع مختلف گیاه دارویی با نام خرنوب آمدهاند، باتوجه به توصیفات بسیار کمی که گیاه داروشناسان از خصوصیات ریختی آنان آوردهاند، کاری مشکل و گاه نافرجام است. از نوشتههای دینوری (ادیب و گیاهشناس ایرانی در سده سوم) میتوان به تفاوت خرنوب نبطی و شامی پیبرد. طبق نوشتههای او، [۱۴] خرنوب نبطی همان یَنْبوت است و این گیاه خاری است که با آن آتش برمیافروزند. ارتفاع آن نزدیک به یک ذراع است و میوه سیاهی دارد که جز در هنگام قحطی خورده نمیشود. به عقیده برخی، ینبوت همان گیاه آناغورس با نام علمی Anagyris foetida L. است. [۱۵] اما باتوجه به اینکه مردم عرب در زمان قحطی میوه ینبوت به نام فَشّ را میخوردهاند [۱۶]و با نظر به اینکه دانه گیاه آناغورس دارای دو مادّه سمّی سیتیزین و آناژیرین است و خوردن آن به استفراغهای خونی منجر میشود، [۱۷] بعید است که این دو گیاه یکی باشند. در الفلاحةالنبطیة از گیاهانی به نامهای خرنوبالکبار [۱۸] و خرنوبالشوک [۱۹] نام برده شدهاست. به نظر برخی، خروب، خرنوب/ خروبالشوک، قَضیم قریش و خرنوبالمعزی (یا شاید المغربی)، همگی معادل خرنوب نبطیاند. [۲۰] [۲۱] [۲۲]
مترجمان عربِ کتاب الحشائش، واژه قاراطیا را به خرنوب شامی ترجمه کردهاند. [۲۳]به نظر میرسد، توصیفات دینوری از خرنوب شامی، به خصوصیات گیاهی که امروزه به خرنوب معروف است، نزدیکتر باشد. [۲۴] ابن بیطار [۲۵] از قول ابوعبداللّه محمد بن احمد تمیمی (نیمه دوم سده چهارم)، سه نوع خرنوب شامی را معرفی کرده است: خرنوب صیدلانی که بهتر و شیرینتر از بقیه است و اهل شام آن را میخورند، خرنوب شابونی که کشاورزان آن را میخورند، و خرنوبی که در شام از آن رُب میگیرند، و این رُبّ به سردی و رطوبت مایل، و قابض شکم است.
ابنبیطار [۲۶] خرنوب هندی را همان خیار چنبر دانسته است. پژوهشگران معاصر، زرگری، [۲۷] نیز خرنوب هندی را همان خیار چنبر (فلُوس با نام علمی Cassia fistula L.، از خانواده گل ارغوان) دانسته است. ابنبیطار [۲۸] خرنوب مصری یا قبطی را قَرْظ نامیده است. آنچه در کتب دارویی قدیم به نام خرنوب مصری آمده، احتمالا گیاه Acacia arabica متعلق به خانواده گل ابریشم است و خَرّوب السودان (که در سودان میروید) نیز همان گیاه Cola acuminata Scho از خانواده کاکائوست. [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶][۳۷]
شناخت امروزی خرنوب[ویرایش]
آنچه امروز به نام خرنوب (Ceratonia siliqua) میشناسیم، درختی است با ارتفاع هشت تا ده متر با برگهای مرکّب و گلهای بدون جام و تک جنس، میوهاش نیام و میانبرش به شیرینی عسل است. به گفته جالینوس، [۳۸] این درخت از سرزمینهای شرق به یونان برده شدهاست ولی به عقیده ثابتی، [۳۹] احتمال میرود که بذر این درخت در زمان حمله اسکندر به ایران آورده شده باشد. با توجه به اینکه این درخت، بومی جنوب سوریه و آناطولی است، [۴۰] [۴۱] نظر دوم صحیحتر مینماید. مقدسی [۴۲] درخت خرنوب را از جمله گیاهان فارس ذکر کرده و هم اکنون نیز پایههایی از این درخت در استان فارس موجود است. [۴۳] درخت خرنوب امروزه به حالت وحشی یا پرورش یافته در مناطق گرم مدیترانه، هند و کالیفرنیا یافت میشود. [۴۴]
کاربرد خرنوب
برای انواع خرنوب خواص و کاربردهای متعددی ذکر شدهاست. شاید قدیمترین اشاره به خرنوب در عهد جدید باشد [۴۵] که در شام فراوان و جزء علوفه خوک و دیگر حیوانات بودهاست [۴۶] دیوسکوریدس، [۴۷] برای قاراطیا این خواص را ذکر کرده است: تازه آن برای معده مضر است و شکم را نرم میکند و استفاده از خشک آن بهتر از تازه است. او[۴۸] شراب این گیاه را قابض شدید برای معده و قطعکننده سیلان مواد به معده و امعا دانسته است. جالینوس در سده دوم میلادی، (برگِ) این درخت و همچنین میوهاش را خشککننده و قابض و دیرهضم، [۴۹] و مالیدن خرنوب شامی به محل زگیل را باعث از بین رفتن آن دانستهاست. [۵۰] این خاصیت خرنوب را رازی تجربه کردهاست. [۵۱] روفس (از پزشکان معروفِ معاصر جالینوس) و اریباسیوس (پزشک معروف سده چهارم میلادی) نیز خواصی برای این گیاه قائل بودهاند. [۵۲] طبری، [۵۳] خرنوب شامی را باعث خروج صفرا و دباغی (خشککردن رطوبات اضافی) معده دانسته است. براساس الفلاحةالنبطیة، [۵۴] درخت خرنوب شامی دارای برگهای بسیار زیبایی است که چون در زمستان نیز نمیریزند، درخت سبز میماند و به همین سبب صَغْریث (از فضلای نَبَطی) این درخت را «غنّیه» نامیده است. همچنین خرنوب برای بند آوردن اسهال و تسکین تهوع مفید دانسته شدهاست. [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] در همین اثر، شرایط مناسب برای رشد این گیاه نیز آمده است. [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] آنچه حکمای بعدی درباره خواص انواع مختلف خرنوب ذکر کردهاند، همان عقاید حکمای یونانی و نیز دانشمندان اسلامی پیشین با اندکی اضافات است. [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] [۷۰] [۷۱]
مصارف امروزی
امروزه میوه خرنوب، به علت دارا بودن مواد قندی، استفاده غذایی دارد. [۷۲] در گیلان نیز برای تهیه شربت از آن استفاده میکردهاند. [۷۳] از دانه آن، صمغ و نوعی موسیلاژ (نوعی چند قندیِ ژله مانند که گیاهان ترشح میکنند) به دست میآید که در صنعت مصارف مختلف دارد. ضمنآ قسمت گوشتی میوه آن در درمان سل ریوی مؤثر است. عربها عصاره پوست این درخت را برای رفع اسهال بهکار میبرند. از برگ و پوست این درخت در دباغی استفادهمیشود. [۷۴] جنگل نشینان هم اجزای این درخت به عنوان علوفه استفاده میکنند. [۷۵]
فهرست منابع
(۱) ابنبیطار.
(۲) ابنسینا.
(۳) ابوریحان بیرونی، الصیدنة.
(۴) اخوینیبخاری.
(۵) علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقیمیر، تهران ۱۳۷۱ش.
(۶) داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب) و (الجامعللعجب العُجاب،) قاهره (۱۴۱۶/۱۹۹۶.
(۷) حبیباللّه ثابتی، جنگلها، درختان و درختچههای ایران، تهران ۱۳۵۵ش.
(۸) محمدمؤمن بن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران ۱۲۷۷، چاپ افست ۱۳۷۸.
(۹) حکیم مَیْسَری، دانشنامه در علم پزشکی، چاپ برات زنجانی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۱۰) احمدبن داوود دینوری، کتابالنبات، ج :۱ حروف اـز، چاپ برنهارد لوین، اوپسالا ۱۹۵۳.
(۱۱) پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فیالحشائش و السموم، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان ۱۹۵۲.
(۱۲) محمدبن زکریا رازی، کتابالحاوی فیالطب، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۳/۱۹۵۵ـ۱۹۷۳.
(۱۳) علی زرگری، گیاهان داروئی، ج ۲، تهران ۱۳۶۷ش.
(۱۴) محمدداود سلّوم، معجمالکلمات الاکَّدیةفیاللغاتالشرقیة القدیمة و الاغریقیة و اللاتینیة، بیروت ۲۰۰۳.
(۱۵) علیبن سهل طبری، فردوسالحکمة فیالطب، چاپ محمد زبیر صدیقی، برلین ۱۹۲۸.
(۱۶) عقیلی علوی شیرازی.
(۱۷) ابوالقاسم بن محمد غسّانی، حدیقةالازهار فی ماهیةالعُشب و العَقّار، چاپ محمد عربی خطّابی، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۱۸) یوسف بن عمر غسّانی، المعتمد فی الادویةالمفردة، چاپ مصطفی سقا، بیروت (۱۹۵۱/۱۳۷۰).
(۱۹) الفلاحةالنبطیة، الترجمةالمنحولة الی ابنوحشیه، چاپ توفیق فهد، دمشق ۱۹۹۳ـ۱۹۹۸.
(۲۰) احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، تهران ۱۳۸۳ش.
(۲۱) علیبن عباس مجوسی، کاملالصناعةالطبیة، بولاق ۱۲۹۴.
(۲۲) مقدسی.
(۲۳) رفائیل نخله، غرائباللغةالعربیة، بیروت ۱۹۶۰.
(۲۴) هروی.
(۲۵) William Carruthers, "Plants", in The Illustrated Bible Treasury, ed William Wright, London: Thomas Nelson and Sons, ۱۸۹۷.
(۲۶) Henry George Liddell and Robert Scott, A Greek English lexicon, Oxford ۱۹۷۷.
(۲۷) Plinius/Pliny (the Elder) , Natural history, with an English translation, vol۴, tr H Rackham, Cambridge, Mass ۱۹۶۸, vol ۷, tr W H S Jones, Cambridge, Mass ۱۹۶۶.
(۲۸) Karl Heinz Rechinger, Caesalpineaceae, (Flora Iranica, ed K H Rechinger, no۱۶۰) , Graz ۱۹۸۶.
(۲۹) J L Schlimmer, TerminologiemÅdico-pharmaceutique et anthropologique: franµaise- persane, lithoed, Tehran ۱۸۷۴, typorepr Tehran ۱۹۷۰؛
پانویس
۱.
|
|
۲.
|
↑ محمدداود سلّوم، معجمالکلمات
الاکَّدیةفیاللغاتالشرقیة القدیمة و الاغریقیة و اللاتینیة، ج۱، ص۲۳، بیروت ۲۰۰۳.
|
۳.
|
↑ محمدداود سلّوم، معجمالکلمات
الاکَّدیةفیاللغاتالشرقیة القدیمة و الاغریقیة و اللاتینیة، ج۱، ص۸۸، بیروت ۲۰۰۳.
|
۴.
|
↑ محمدداود سلّوم، معجمالکلمات
الاکَّدیةفیاللغاتالشرقیة القدیمة و الاغریقیة و اللاتینیة، ج۱، ص۱۲۹، بیروت
۲۰۰۳.
|
۵.
|
|
۶.
|
↑ Plinius/Pliny (the Elder) ,
Natural history, with an English translation, vol۴, tr H Rackham, Cambridge, Mass ۱۹۶۸, vol ۷, tr W H S Jones, Cambridge,
Mass ۱۹۶۶، ج۷،
ص۳۰۳.
|
۷.
|
↑ Plinius/Pliny (the Elder) ,
Natural history, with an English translation, vol۴, tr H Rackham, Cambridge, Mass ۱۹۶۸, vol ۷, tr W H S Jones, Cambridge,
Mass ۱۹۶۶، ج۴،
ص۱۳۳.
|
۸.
|
↑ Plinius/Pliny (the Elder) ,
Natural history, with an English translation, vol۴, tr H Rackham, Cambridge, Mass ۱۹۶۸, vol ۷, tr W H S Jones, Cambridge,
Mass ۱۹۶۶، ج۴،
ص۱۳۵.
|
۹.
|
↑ فهرست ذیل "Ceratia"و "Ceronia"،
Plinius/Pliny (the
Elder) , Natural history, with an English translation, vol۴, tr H Rackham, Cambridge, Mass ۱۹۶۸, vol ۷, tr W H S Jones, Cambridge, Mass ۱۹۶۶، ج۷، ص۴۹۷.
|
۱۰.
|
↑ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فیالحشائش و
السموم، ج۱، ص۱۱۱، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا
دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان ۱۹۵۲.
|
۱۱.
|
|
۱۲.
|
|
۱۳.
|
↑ ابوالقاسم بن محمد غسّانی، حدیقةالازهار فی
ماهیةالعُشب و العَقّار، ج۱، ص۳۱۰، چاپ محمد عربی خطّابی، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
|
۱۴.
|
|
۱۵.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۳۰۱، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۱۶.
|
|
۱۷.
|
|
۱۸.
|
|
۱۹.
|
|
۲۰.
|
|
۲۱.
|
|
۲۲.
|
|
۲۳.
|
↑ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فیالحشائش و
السموم، ج۱، ص۱۱۱، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا
دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان ۱۹۵۲.
|
۲۴.
|
|
۲۵.
|
|
۲۶.
|
|
۲۷.
|
|
۲۸.
|
|
۲۹.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۱۳۲، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۰.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۵۳۶، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۱.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۵۵۱، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۲.
|
|
۳۳.
|
↑ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی
(قسمت مفردات)، ج۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، چاپ محمدتقیمیر، تهران ۱۳۷۱ش.
|
۳۴.
|
|
۳۵.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۱۳۲، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۶.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۵۳۶، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۷.
|
↑ احمد قهرمان و احمدرضا اخوت، تطبیق نامهای
کهن گیاهان دارویی با نامهای علمی، ج۱، ص۵۵۱، تهران ۱۳۸۳ش ـ.
|
۳۸.
|
|
۳۹.
|
|
۴۰.
|
↑ Karl Heinz Rechinger,
Caesalpineaceae, (Flora Iranica, ed K H Rechinger, no۱۶۰) , Graz ۱۹۸۶،
ج۱، ص۹.
|
۴۱.
|
|
۴۲.
|
|
۴۳.
|
↑ Karl Heinz Rechinger,
Caesalpineaceae, (Flora Iranica, ed K H Rechinger, no۱۶۰) , Graz ۱۹۸۶،
ج۱، ص۹.
|
۴۴.
|
|
۴۵.
|
|
۴۶.
|
↑ William Carruthers,
"Plants", in The Illustrated Bible Treasury, ed William Wright,
London: Thomas Nelson and Sons, ۱۸۹۷،
ج۱، ص۲۹۷ـ۲۹۸.
|
۴۷.
|
↑ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فیالحشائش و
السموم، ج۱، ص۱۱۱، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا
دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان ۱۹۵۲.
|
۴۸.
|
↑ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فیالحشائش و
السموم، ج۱، ص۳۸۷، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا
دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان ۱۹۵۲.
|
۴۹.
|
|
۵۰.
|
|
۵۱.
|
|
۵۲.
|
|
۵۳.
|
|
۵۴.
|
|
۵۵.
|
|
۵۶.
|
|
۵۷.
|
|
۵۸.
|
|
۵۹.
|
|
۶۰.
|
|
۶۱.
|
|
۶۲.
|
|
۶۳.
|
|
۶۴.
|
|
۶۵.
|
|
۶۶.
|
|
۶۷.
|
|
۶۸.
|
|
۶۹.
|
|
۷۰.
|
|
۷۱.
|
|
۷۲.
|
|
۷۳.
|
↑ J L Schlimmer, TerminologiemÅdico،pharmaceutique et anthropologique: franµaise، persane,
lithoed, Tehran ۱۸۷۴, typorepr Tehran ۱۹۷۰، ج۱، ص۱۲۰.
|
۷۴.
|
|
۷۵.
|
↑ J L Schlimmer, TerminologiemÅdico،pharmaceutique et anthropologique: franµaise، persane,
lithoed, Tehran ۱۸۷۴, typorepr Tehran ۱۹۷۰، ج۱، ص۱۲۰.
|
منبع