۱۳۹۵ فروردین ۵, پنجشنبه

طرفف، طرفه، اثل، گز، تاماریسک

طرفا )اسم) [عربی: طرفاء] (زیست‌شناسی) [قدیمی]
[tarfā] 
درخت گز.
فرهنگ لغت عمید
///////////
اثل . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است . این لغت عربی است . (برهان قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری ). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمره ٔ آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و در مصر آن را عذبة یا عذبة الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوه ٔ آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و آب آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه . حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سروو عظیم و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه وبقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره رنگ مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب اوسرخ است و آن بار را عذبه و ثمرة الاثل نامند و مؤلف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع الادویه و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون ، اقسام سرو کوهی و درخت گز را مشتبه ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطارو جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر اقسام سروکوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالأبهل غیر ثمرةالعرعر و عذبه غیر ثمرةالطرفا است . و اثل در اول سرد و در دوم خشک و با قبوضت و اندک ملوحة و مرارت و جالی و مفتح و مطبوخ بیخ و شاخ و برگ او جهة جذام و سدّه و ورم سپرز و منع سفیدی مو و در سرکه و شراب مقوی جگر و ملین ورم آن و طبیخ او با آب و عفص و پوست انار قائم مقام حب زیبق است در ازاله ٔ قروح خبیثه و آتشک . و مضمضه ٔ او جهت درد دندان و ضمادش جهت تحلیل ورم جگر و بخور او تا هفت دفعه جهت سقوط دانه های آبله و بواسیر و جوشش های ریزه که آب از او تراود و خاکستر و آب طبیخ او جهت خروج مقعده و تقویت مو نافع و درقطع خون همه ٔ اعضاء خاکستر او مجرب و قدر شربت از طبیخ او تا چهل وپنج مثقال و از عصاره ٔ او تا سی مثقال است و مضعف معده است و بدلش جوزالسرو و مصلحش صمغ عربی است . و شیخ داود انطاکی فرموده که چون کبریت را به آب اثل ده وزن آن تسقیه نموده و هفت بار تقطیر کنند. صبغالاول رابعاً؟ و ثمرش در دوم سرد و در سیم خشک و بعضی گرم در دوم می دانند و اصلی ندارد. قاطع اسهال و سیلان خون و رادع موادو مقوی معده و جگر و سپرز و اعصاب و آشامیدن آن جهت نفث الدم و ربو و منع انصباب نزلات و اسهال صفراوی و رطوبی . و بوداده ٔ او با گِل خوردنی . و به دستور دو درهم و نیم او با یک درهم و نیم گلنار که دو سه دفعه همین مقدار بنوشد جهت قطع اسهال مجرب و در حبس سیلان خون بسیار مفید. و طبیخ بکوفته ٔ او و حب بندش (؟) [ شاید، کندس ] در آب گرم که با شکر بنوشد جهت یرقان و گزیدن رتیلا و جرب رطب و رطوبات رحم و در مزاج اطفال جهت رفع رطوبات متعفن نافع. و چون نقیع او را سه روزتا هفت روز بنوشند و از عقب او دوغ و نان میده تناول نمایند باعث فربهی بدن و خوبی رنگ رخسار و تقویت معده و تنقیه ٔ رطوبات فاسده ٔ آن میشود و چون با صندل و افسنتین جوشانیده آب او را با شکر بقوام آورند جهت تقویت اعضاء و غذا و اعصاب و سده ٔ سپرز بی عدیل است و جهت مقص نافع و چون در گلاب خیسانیده ودر چشم بچکانند جهت ردع مواد وتقویت اجفان و حدّت بصر مفید و ذرور او جهت قطع خون جراحت و بردن گوشت زیادتی و غسول او جهت جرب رطب ونیکو کردن رنگ رخسار و رفع قمل و حمول او جهت رفع رطوبت رحم و فرج و مضمضه ٔ به طبیخ و بدستور خائیدن او از جهت تقویت لثه و تأکل دندان و ضماد مطبوخ او در سرکه و آب جهت ورم سپرز نافع و مضر سر و مصلحش دوقو و قدر شربتش از سائیده ٔ او دو درهم تا چهار درهم و بدلش به وزنش عفص با پیه انار است - انتهی . || شوره گز. (نصاب الصبیان ) (غیاث اللغات از منتخب ). گز شور. (مهذب الاسماء). گز شوره . (دستورالاخوان ). شورگز. اَثلة، یکی . ج ، اَثلات ، اُثول .
حب الاثل ؛ گز مازک. گزمازه
//////////////
واژه منّ، "ترانگبین" كه ریشه  سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از راه Septuaginta  یونانی در ترجمه هفتادی‌* و برگردان  عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین ماده‌ای است قندی كه در شرایط خاص‌– ‌از سوراخهایی كه کرمها (=حشرات) ایجاد می‌كنند یا زخمی کردن تنه و شاخه‌ها‌ـ‌ از پوست یا برگ برخی گیاهان بیرون می‌تراود.  بدین ترتیب، ترانگبین‌هایی با چیستی و خاستگاه متفاوت هست . نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان گنجشكِ ترانگبین‌آور [شیر خشتی] است كه از منطقه ‌مدیترانه و هرُم (آسیای صغیر) خیزد.1 اصلی‌ترین ماده  تشكیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین یا مانیتول‌** است كه جز زبان گنجشك، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامه‌های دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام  yan ts‛e  ("خار گوسفند") را به منطقه  كائو‌ـ ‌چان (Kao-č‛an)    (تورفان) نسبت داده‌اند كه از بخش زبرین آن انگبینی ‌آید بس خوشمزه.2
چن تسان-كی (Čen Ts‛an-k‛i) كه در نیمه نخست سده هشتم می‌نوشت آورده است در ماسه‌های كیائو‌ـ ‌هو (Kiao-ho)   (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی است كه بر بالای آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را   اص17 (= )  k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند. 3 بخش نخست  ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا rāδ که صورت این واژه در یكی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره") فارسی؛5 پس  روشن است كه نام  چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه  نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی) است. در فارسی امروز خارِ شتر و به گفته  ایچیسن (Aitchison)، خارِ بزی نیز به‌كار می‌رود. 1
طرف این كه چینی‌ها واژه  فارسی میانه‌ای را برای "ترانگبین" حفظ كرده‌اند كه هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن یافت نشده است.  این گیاه (Hedysarum alhagi) كه در سرتاسر بیابانهای پست و كم آب ایران فراوان یافت می‌شود تنها در برخی  از بخشها ترانگبین به دست می‌دهد.  هر کجا از این گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران آن را می‌چرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر  گفته  صریح و قاطع شلیمر،2 خوراك گوسفندان و بزها نیز می‌شود.
"Les indigènes des contrées de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la récolte."
كورژینسكی3 درباره  یكی از هم‌خانواده های آن (Hedysarum semenowi) گوید گوسفندان بسیار دوستش دارند و پروارشان ‌كند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب 1032   Lian se kun tse ki‌4 چنین می آورد: "در كائو‌ـ ‌چان، ترانگبین (1033 ts‛e mi) هست . آقای كی‌یه (Kie)   1035 1034 گوید  در شهر نان‌ـ ‌پین (Nan-p‛in) 10365 1037 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین‌ است. برگهای گیاه yan ts‛e در شهر نمك (  1032 Yen č‛en) بزرگ‌ است وانگبینش تیره 1033 وبی مزه.  كائو‌ـ‌ چان همان كیائو‌ـ ‌هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی‌ فان/Si Fan  1038 ) اســــــت؛6 امــــــــــروزه  بــــــخش بــــــــزرگی از (ta čou  1039 ) است."
وان ین‌ـ ‌ته (Wan Yen-te) كه در سال 981 ترسائی  برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در سفرنامه خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد می‌كند. 1
چو كو‌ـ ‌فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده  Lin wai tai ta ، در سال 1178، در بازنمائی "ترانگبین اصیل (ژاله  شیرین) 1041 موصلی (1042 Wo-se-li) چنین می‌نویسد:2 "این سرزمین چند كوه نامی دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده  چون شكر و برفک ‌گردد كه گرد آورده بکار برند.  این ماده خنك، پاک كننده  خون، شیرین و پرورنده است و آن را ترانگبین ناب ‌دانند. "3
وان تــــــــا‌ـ‌ یوان (Wan Ta-yüan)  1043 در كتــاب خــــــــــــــود، 1044 Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نكته  زیر را در بازنمائی ترانگبین (kan lu) در ما‌ـ‌كو‌ـ‌ سه‌ـ ‌لی (Ma-k‛o-se-li)‌5 آورده : "هر سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین از آسمان می‌بارد و مردم گودالی می‌كنند تا آن را گرد كنند.  با برآمدن آفتاب مانند  قطرات آب فشرده و سپس خشك می‌شود.  مزه آن مانند بلورِ شكر است. در كوزه نگه می دارند و آمیخته اش با آب داغ را داروی تــــــب لرز (مالاریا) می‌دانند.  گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجا‌ـ‌تاتهاگاتا (Armritarāja-tathāgata) 1045شمرده است."6
لی شی‌ـ‌ چن، پس از آوردن نوشته های چن تسان‌ـ‌كی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، Pei ši و جز آن7، به این نتیجه می‌رسد كه این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد انگبین  است هرچند  روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام تركی این گیاه یانتاق yantaq است و صمغ  شیرینی را كه بر روی آن انباشته می‌شود یانتاق شکری yantaq šäkärī  می‌گویند. 1
نام فارسی امروزی ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی كه tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان كه گفته شد، گیاهی كه این ماده  شیرین از آن بیرون می‌تراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد.  ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه  در درازنای شب پدیدار می‌شود و بایست در نخستین ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شكل طبیعی اش بکار برند ،یا به شكل شربت (شیره šire) در آسیای مركزی یا در كارخانه‌های قند و شكر مشهد و یزد در ایران به كار‌گیرند. 2 چینی‌ها در سمرقند و به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin 1046 با این واژه  فارسی آشنا شدند. 3 در بازنمائی این محصول زیر عنوان kan lu 1047  ("ژاله  شیرین") گفته شده كه از گیاهی كوچك به دست می‌آید كه بلندای آن سی تا شصت سانتی‌متر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی بر سطح ساقه‌ها سخت می‌شود با مزه ای شكرسان. آن را گردآورده می‌جوشانند تا نبات گردد. Kwan yü ki‌4 گیاهی كوچك در سمرقند را به همین نام kan-lu باز نموده كه در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین  با برگهایی چون گیاه نیل (lan) ؛ و همان کتاب5 این گیاه با نام yants‛e را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) 1048 دانسته است. در سالنامه‌های مینگ‌6 نیز همین نكته آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك خارداری است از تیره  بنشن‌ها یا پروانه‌واران (Leguminosae) كه در ایران و تركستان می‌روید. 1
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone)
نزدیك شهر حوش* (Huz) در ایران ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش از هر جای  دیگر در جهان یافت. 2 در سده شانزدهم،‌ پی‌یر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)،‌ جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانی‌ـ‌‌عربی را به این شرح به اروپاییان وانمود:
"Les Caloieres auoyt de la Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin, est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine* Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche. Celle que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la susdites. Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de 1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente. L'vne est appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons autre chose en ce lieu."


ترانگبین بریانسون (Briançon) كه بلون نام برده از درخت كاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست می‌آید. 1 گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta)‌2 چندین گونه ترانگبین را باز نموده كه یكی از آنها به نام شیرخشت xirquest یا xircast "به معنی شیر درختی به نام خشت quest زیرا xir [بخوانید šir] در زبان فارسی شیر است، پس  شیرخشت ژاله‌ای است كه از این درختان می‌چكد، یا صمغی است كه از آنها تراوش می‌كند" از سرزمین ازبكان به هرمز می‌آید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف كرده و به صورت  siracost درآورده‌اند. " گونه دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim  (tär-ängubīn فارسی) می‌نامد. "می‌گویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه های كوچك و به رنگی سرخ فام یافت می‌شود.  گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست می‌آورند، و خشك شده  آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همان‌طور كه گفتم، بین قرمز و شنگرفی است.  عوام آن را میوه می‌دانند، هرچند  از دید من صمغ  یا رزین است. "به باور آنها  از ترانگبین ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "گونه  دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است.  این گونه مانند ترانگبین كالابریا است و نرخش گران‌تر است و از راه  بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر می‌شود.  گونه دیگر را گاه می‌توان در گوآ (Goa) یافت که شربت آن در مشک عرضه می‌شود و مانند انگبین  سفید شكرك‌زده است.  آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا كه در كشور ما زود خراب می‌شود هرچند  در بطریهای شیشه‌ای محفوظ می‌ماند.  من چیز دیگری درباره  این دارو نمی‌دانم". جان فرایر4 از ژاله‌ای خوشگوار یاد می‌كند كه در شب تبدیل به ترانگبین می‌شود كه سفید و دانه‌دانه است و از ترانگبین كالابریایی چیزی كم ندارد. به گفته  وات5، shirkhist نام توده‌های سفیدرنگ‌دانه‌دانه‌ای است كه در ایران روی بوته  Cotoneaster nummularia یافت می‌ شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi camelorum) كه در ایران می‌روید به دست می‌آید و گونه ایی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشكر در آن است. شیرخشت را بیشتر  از هرات می‌آورند و از atraphaxis spinosa  (polygonaceae/ تیره  ریواسیان) نیز به دست می‌آید. 1
بدین ترتیب از نظر واژ‌شناسی و تاریخی نیز روشن شد مراد  چینی‌ها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر ترانگبین xoškenjubīn [خشك‌انگبین] است به معنی "انگبین  خشك". در یكی از واگویه های  عربی آمده است كه این ماده ژاله‌ای است كه در كوههای ایران روی درختان می‌نشیند؛ هرچند  نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین  خشك است كه از كوههای ایران می‌آورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشك است؛ گرمتر و خشكتر از انگبین . به طور كلی نیروبخش‌تر از انگبین  است. "2 این محصول، كه در هند guzangabin نامند ، از گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var. mahnifera Ehrenb. ) در دره‌های شبه‌جزیره  سینا و نیز ایران به دست می‌آید. 3  در ایران نام  بالا از آنِ ترانگبینی است كه ازAstragalus florulentus و A. adscendens در بخشهای كوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه پیرامون خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست می‌آید.  بهترین انواع این ترانگبین كه گز علفی یا گز خونسار (از شهرستان خونسار) است در ماه مرداد با تكان دادن شاخه‌ها به دست می‌آید وسرشگهای كوچك سرانجام به یكدیگر چسبیده توده ای سخت سفید چرك خاكستری  فام سازند. به گفته  شلیمر4 بوته‌ای كه این ترانگبین روی آن تشكیل می‌شود در همه جا یافت می‌شود، هرچند  كوچكترین نشانی  از ترانگبین روی آن نمی‌توان یافت، زیرا این ماده تنها  از بوته‌های خونسار به دست می‌آید. علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این حشره در دیگر قسمتهای ایران دانسته‌اند. چندین پزشک ایرانی از اصفهان، و برخی نویسندگان اروپایی ساخت ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی كه این حشره در می آورد بسته اند و شلیمر پیشنهاد می دهد آن را به سرزمین هائی كه Tamarix خودروست برده با آب و هوای آنجا خوگر كنند.
گفته شده است کهن ترین  اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت می‌توان یافت،1 كه درباره  مردان شهر كالاتبوس (Callatebus) در هرُم (آسیای صغیر)  گوید  آنها از دانه و میوه  گزانگبین انگبین  ‌گیرند. به هر روی ، سخن او دیگر است و از تراوش این ماده از درخت یاد نكرده است.
استوارت2 گوید  ترانگبین تاماریسك* را 1049 če‛n žu
می‌گویند. تاماریسك از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده. 3 تا آنجا كه من می‌دانم، چینی‌ها نامی ازترانگبین هیچ یك از این سه گونه نبرده اند و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره  درون درخت اشاره دارد كه به نقل از Pen ts‛ao در كتاب استوارت به كار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) 1050  از دوره  سونگ در كتاب خود،1051 T‛un-či‌4، در تعریف č‛en žu تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه  تاماریسك. "5
افزون بر این، گونه ایی ترانگبین بلوط هست که از Quercus vallonea Kotschy و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست می‌آید. در مرداد ماه بی‌شمار  کرمهای  كوچك سفیدرنگ (Coccus) روی درخت ‌نشسته از سوراخهایی كه در درخت در می آورند ماده‌ای قندی برون تراود که بسان دانه‌های كوچك سخت می‌شود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شده دانه‌های ترانگبین را با تكان دادن شاخه‌ها روی پارچه‌های كتانی كه زیر درختها گسترده اند می‌تكانند.  این تراوشات را با فروبردن شاخه‌های كوچكی كه این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول قندی و تبدیل آن به شربتی غلیظ نیز جمع‌آوری کرده برای شیرین كردن خوراک  بکار زنند یا با آرد آمیخته گونه ایی كلوچه سازند. 1
سوای ترانگبین‌های بالا، شلیمر2 دو گونه دیگر را نیز باز نموده است كه در كار هیچ نویسنده دیگری ندیده ام.  نام فارسی یكی از آنها را شكر تیغال* šiker eighal بر شمرده گوید  در پی  سوراخی كه كرم در گیاه در می‌آورد بهم رسد.  خود وی این كرم را در ترانگبین تازه یافته است.  این ترانگبین را کشتکاران البرز، Lawistan [كذا‌ـ‌لارستان؟ لویزان؟] و دماوند به تهران می‌آورند، هرچند  این گیاه گرد تهران و بخشهای دیگر نیز یافت می‌شود.  گرچه این ترانگبین کمابیش  هیچ  شیرینی ندارد خلط ‌آور بسیار خوبی است و سرفه‌های سخت درمان را آرام می کند.  دیگری ترانگبین Apocynum syriacum است كه آن را در ایران به نام شكرالعشر** šiker āl-ošr می‌شناسند و از یمن و حجاز وارد می‌شود.  به گفته  داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای شبانه است كه در درازنای روز سخت و چون تكه‌های كوچك نمك سان می‌شود كه سفید ،خاكستری یا  حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد  دارویی دارد.
ترانگبین از جمله فرآورده های خوراکی  ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره  آنها جای داشته است.  وقتی شاه‌شاهان در سرزمین ماد می ماند، هر روزه سد  سبد پر از ترانگبین، كه وزن هر یك ده mine [من؟] بود، به سفره‌خانه‌اش تحویل داده می‌شد. آن را چون انگبین بکار شیرین كردن نوشیدنیها  می کردند. 1 بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای مركزی گسترش دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی هست كه چون پیچك رشد می‌كند، با برگهای بزرگ كه در پائیز و زمستان خزان نمی‌كند.  وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین  بهم رسد."  به گفته  وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شده‌اند كه زیر تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر ماده‌ای شیرین بنام "ترانگبین" آرند.  این ماده پیوسته گردآوری می‌شود و مانند  انگبین  بسیار بیشتر از شكر در قرابادبن هندوان بکار است.
دانه‌های سخت سیلیس‌ی که چون بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت می‌شود و آن را تباشیر*  tabashir می‌شناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز نامیده می شود که به روشنی نادرست است. از سوی دیگر ، گاه گونه ایی ترانگبین راستین برروی گره‌های گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت می‌شود. 3 قضیه  تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا كه سرگذشت اولیه  این ماده هیچ‌گاه به درستی شرح داده نشده ، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند  افتد. 4 نمونه‌های تباشیر كه در سال 1902 در چین گردآوری كرده‌ام در موزه  تاریخ طبیعی نیویورك موجود است.5
اكنون می‌دانیم كه تباشیریافته ای است باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده می‌شد.  در سالهای واپسین  همین نــــــام به صورت تباسیس  tabasis (1052) در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است كه این سنگ متخلخل از مصر [بالا] [به اسكندریه] آورده می‌شود: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده می‌شد. 1 خاستگاه  هندی این كالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت می‌گردد كه نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr فارسی) با tavak-kisīrā سنسكریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، "شیره  گیاهی") ارتباط دارد، و به ما اجازه می‌دهد صورت پراكریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی كنیم؛ زیرا روشن است که وارد كنندگان یا صـــــــادر كنندگان یونانی این واژه را از سنســــــكریت نگرفته‌، و آن را از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در دربابار  باختری هند گرفته اند.  یا اینكه باید گمان كرد كه یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراكرتی هندی گرفته‌اند. 2
چینی‌ها هم به همــین ترتیب نخست  این كالا را از هنــــد وارد كردند و آن را "زردِ هند" (  1053 T‛ien-ču hwan) می‌نامیدند.  این كالا نخستین بار با این نام به عنوان یكی از فرآورده های هند در مفردات داروئی در دوره  كایی‌ـ ‌پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند  در عین حال چنین آورده كه این ماده در آن روزگار از تمامی   خیزرانهای چین به دست می‌آمد،3 و چینیها عادت داشتند آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus angulatus  و مواد دیگر در آمیزند. 4 Pen ts'aos yen i از سال 1116 ‌5 این ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده كه مانند  لوس [خاك بادرفتی] زرد رنگ است.  این نام در اندك مدتی به "زرد خیزرانی" (1054 ču hwan) یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت. 1 خوب است یادآور شویم چینی‌ها تباشیر را در رده سنگها نیاورده فرآورده ای از خیزران می‌دانند، در حالی كه هندوان آن را گونه ایی مروارید به شمار  می‌آورند.
کهن ترین  نویسنده عـــرب كه این ماده را باز نموده ابودَلف از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی  به سفر آسیای مركزی رفت.  وی گوید  این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران می‌گویند تانه [Tana] در جزیره  سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی محل اصلی کشت آن بود)، و از آنجا به تمامی  كشورهای جهان صادر می‌شود.  این ماده از نی‌های بوریا آید كه وقتی خشك باشند و باد آنها را بجنباند به یكدیگر سائیده گرما و آتش آرند.  گاه آتش در پهنه‌ای به گستردگی پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش می‌یابد.  تباشیر محصول این نی بوریاست. 2 دیگر نویسندگان عرب كه ابن‌ابیطار از آنها نقل كرده آن را مشتق از نیشكر هندی ‌دانسته‌ می‌گویند از همه  کرانه های هند صادر می‌شود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلم فرسوده‌اند.3 گارسیا دا اورتا (1563) كه با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نی‌ها اشاره می‌كند و با بی گمانی گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان  است؛ هرچند  همیشه  چنین نمی کنند چنان كه بسیاری نمونه‌های آن هست كه آتش نگرفته‌اند.  وی به درستی گوید  كه نام عربی (تباشیر، كه در  آوایش  پرتغالی او تباخیر tabaxir نوشته می‌شود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره، یا نم".  بهای معمول این محصول در ایران و عربستان هموزنش سیم بود.  به گفته  او نی‌ها، كه به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگ‌اند، ، بین گره‌ها رطوبت فراوان ایجاد می‌كنند كه وقتی می‌ بندد به نشاسته ماند.  نجاران هندی كه با این نی‌ها كار می‌كنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها می‌یابند كه آن را روی ناحیه  كمر یا شانه‌ها و در صورت سردرد بر پیشانی خود می‌نهند؛ پزشكان هندی آن را در موارد حرارت بیش از حد، اعم از درونی یا برونی ، و تب و اسهال تجویز می‌كنند. 1 جالبترین آنها همچنان داستان اودوریك پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است كه گرچه از این محصول نام نمی‌برد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) جابجا می‌گیرد، به سنگهایی ویژه اشاره‌ها می‌كند كه در نی‌های بورنئو یافت می‌شود و گوید  این سنگها "چنان‌اند كه اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچ‌گاه از آهن به هر شكل كه باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند. "2
ماندلسلو3 درباره  تباشیر چنین نوشته است: "روشن است كه در کرانه های مالابار (Malabar)، كوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیك مالاكا (Malacca) از این گونه نی (كه جاوه‌ای‌ها آن را مامبو mambu می‌نامند) گونه ایی دارو به نام sacar mambus یعنی شكر مامبو به دست می‌آید.  اعراب، ایرانیان و مورها آن را تباشیر tabaxir می‌نامند كه در زبان آنها به معنای شیره‌ای بسته و سفیدرنگ است.  این نی‌ها به بلندای تنه  سپیدار و دارای شاخه‌های راست‌اند با برگهایشان كمی درازتر از برگ زیتون دار.  گره‌های پرشمار  دارند باماده ای سفیدرنگ  نشاسته مانند در درون، كه اعراب و ایرانیان همسنگ آن سیم ‌دهند، زیرا در پزشکی در درمان تبهای سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین همه بیماری ها کار گیرند."




# تَرَنجبین (به فتح یا کسرِ جیم ) ، مادّه ای «به شیرینی و قِوام شَهْد [ = عسل ] » (شاد، ذیل واژه ) که از ساقه ها و برگهای دو گونه از گیاه خاردار بیابانی ، معمولاً موسوم به «خار شُتُر» (از تیره پروانه آسایان ) می تراود و امروزه عمدتاً به عنوان داروی مُلیّنِ مزاج و شُشها خورده می شود.

واژگان . ترنجبین (به همین صورت معرَّب در همه منابع قدیم عربی و فارسی ) مرکّب از دو واژه فارسی تَر (= تَر و تازه ) و اَنگَبین ( > فارسی میانه ، اَنگُبین ؛ = شهد، عسل ) روی هم به معنای «عسلِ تَر»، است (قس خُشک انگبین / خُشکنجبین که در مآخذِ ما نخستین بار علی بن عباس مجوسی [ سده چهارم ] آن را ذکر و وصف کرده [ به نقل ابن بیطار، ج 2، ص 61 ] و به نوشته صادق مقدّم [ ص 103 ] همان «گزانگبین »/ «گزِ خونسار» است که در اثر گزش حشره ای مخصوص ، از انواعی درختچه گز ، عمدتاً تاماریکس گالّیکا گونه مانیفرا ، می تراود؛ رجوع کنید به گز * و مَنّ * ؛ نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن ، ص 346 ؛ تعلیقات لوکلر بر ترجمه فرانسوی الجامع ابن بیطار، ج 2، ص 32 ؛ لاوفر ، ص 348). لذا، معنای لفظیِ «عسل النَّدی '» (شهدِ شَبنَم ) که اسحاق بن عِمران [ متوفی ح 292 ؛ به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137 ] و شاید به تبع او، بعض مؤلفان غربی (مثلاً، فولرس ، ج 1، ص 440 ؛ رنو و کلن ، شرح بر تحفه الاحباب ، ش 295 ، ص 115ـ116) و شرقی ، یا «عسل الوَرْد» (= شهدِ گُل [ سرخ ] ) (لیوی و الخالدی ، تعلیقات بر اقراباذین سمرقندی ، ش 248، ص 202) انگاشته اند، نادرست است . در منابع ما، داوود انطاکی (متوفی 1008) ظاهراً قدیمترین دانشمندی است که معنای درست این واژه را تحقیق کرده (ص 134): «واژه ای فارسی ... به معنای ' عسل رَطْب ` و نه ، چنانکه گمان برده اند، ' طلّ النَّدی ' ` .». به نقل ابوریحان بیرونی (ص 147) از حمزه اصفهانی (نیمه دوم سده چهارم ) ترنجبین را در اصفهان «اُشتُرْ انگبین » می گفتند.

گیاهان ترنجبین آور. از لحاظ گیاه شناسی ، نام عامِّ خار شتر (در عربی : اَلحاج یا عاقول ) را بر چندین نوع درختچه کوتاه خاردار بیابانْزی از جنس . (اسم جنس لاتینی مأخوذ از همان الحاج عربی ) اطلاق می کنند. رشینگر (ص 470ـ 475) پنج تا از آنها را در حوزه گیاهْ جغرافیایی فلورا ایرانیکا (شامل ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان ) گزارش و وصف کرده است ، که سه تای آنها (و یک دورَگه ) در

ایران کنونی به فراوانی یافت می شوند. از اینها فقط این

دو گونه ترنجبین ترشح می کنند: 1) (لفظاً، «الحاج مَنّ آور»؛ مترادفهای اکنون متروکِ آن : رویشگاه : بویژه در غرب و جنوب ایران (شامل جزیره قشم ) فراوان است . در عراق ، شمال شرقی عربستان ، فلسطین ، سوریه و شمال افریقا نیز بومی است . 2) (لفظاً ، «الحاج ایرانی »؛ مترادف قدیمتر آن : لفظاً، «الحاجِ شُتری »). رویشگاه : در ایران تقریباً در همه نواحی بیابانی ؛ در شرق آناطولی ، عراق ، ترکمنستان و افغانستان نیز به فراوانی یافت می شود (برای تصویرهای رنگی از اجزای این نوع ، وصف کوتاه ریخت شناختی و رویشگاههای آن در ایران رجوع کنید به قهرمان ، ج 7، ش 755). دورگه را از فارس گزارش کرده اند (رشینگر، ص 475). برای ریخت شناسی مشروح انواع رجوع کنید به بواسیه ، ج 2 (به لاتینی ؛ برگردان  فرانسوی بخش مربوط به در مقدّم ، ص 82 ـ83 ؛ برای خواندن تازه ترین گفتار در ریخت شناسی و تفصیل رویشگاههای پنج گونه مذکور در بالا رجوع کنید به رشینگر، همانجا [ به لاتینی ] ؛ در باره خارشتر و ترنجبین نک. ایرانیکا ، مقاله ).

به سبب گستردگی رویشگاهها و فراوانی «خار شتر» در نواحی ای که بومیان آنها به زبانهای ایرانی یا گویشهای فارسی سخن می گویند، نامهای محلی بسیاری برای به کار می رود، که پارسا (ج 8 ، ص 9ـ10) شماری از آنها را ضبط کرده است : علفِ شتر ، شترْخار ، مَخ ، تَنْدَن / تَنْوَن / تینْدن ، زَزْ ، خَروش (در بلوچستان ) ؛ اُشترْخار (در اراک ، تفرش )؛ یانْداغ (در بختیاری )؛ تیغْ شتری (در باغ فیض در مرکز ایران )؛ کَنْدَر / کَنْدِرا / کَنْدیرا (در سرزمین  ای نامعیّن ). [ واژه یانداغ مذکور، نیز به صورتهای یانْتاق / یانْدِق / یَنْدِق / یَندک ، ترکی جغتایی ، و مترادف آن ، لفظاً «شترْخار»، است . ترنجبین را به ترکی یانْتاق شَکَری می گویند؛ لاوفر، ص 345 ] .

به گزارش شلیمّر (ص 357)، اولاً، تراوش ترنجبین در ایران در همه جا به یک اندازه نیست و ظاهراً بستگی به بعض احوال اقلیمی (دمای هوا، جنس خاک ، و غیره ) دارد (چنانکه ، مثلاً، در مورد کتیرا هم دیده می شود)؛ ثانیاً، این تراوش «فقط در بعض نواحی ــ خراسان ، طبس ، زَرَند، طَغَرود (نزدیک قم (،





بندر بوشهر، تبریز ــ و آن هم در دمای شدید، روی می دهد و ترنجبین به شکل قطره های کوچکی بر شاخ و برگ خارشتر منعقد می گردد»؛ دیگر اینکه برعکس گزارش [ دانشمند آلمانی ] لاندرر ، که «در لبنان ، الحاج فقط پس از این که بُزها برگها و جوانه های آن را چریدند، ترنجبین می دهد»... بومیان «نواحی ترنجبین خیز ایران ... می گویند که برپایه  قراردادهای عُرفی ، شبانان مجبورند که با گلّه های خود از دشتهای ترنجبین خیز دور شوند زیرا گوسفندها و بزها با چَرای خود، محصول ترنجبین را سخت ضایع می کنند». انواع خارشتر خوراک مرغوبی برای مواشی در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی در ایران و سرزمین های  دیگر است ( رجوع کنید به دینوری [ سده سوم ؛ ج 1، ص 120، ش 249 ] که از قول یک اعرابی ، ابو زیاد، می گوید که «الحاج را الماشیه [ چهارپایان اهلی ] بیش از یَنْبوت [ = خُرنوب ] دوست می دارند». ظاهراً بویژه شتران الحاج را می جویند و به خوردن آن سخت راغبند (وجه تسمیه این گیاهان به «خارشتر» و ترکیبهای نظیر آن ــ مثلاً در انگلیسی ــ حاکی از این رغبت است ). البته در جایهایی که
انواع خارشتر هیچ محصول شیرینی ندارند، روستاییان آنها را بریده برای تعلیف زمستانی دامهای خود ذخیره می کنند.

فرآورده دیگر خارشتر عَرَقی است که از آن می گیرند. شگفتا که پیشینیان این عرق را که اکنون خواص درمانی مهمی به آن نسبت می دهند و به طور تجارتی در داروخانه ها در جزو «عرقیّات سنّتی » عرضه می کنند، نمی شناختند و ذکری از آن در تألیفات قدیم نیست . مجتمع کشت و صنعت ایران تَرگل در دَفتَرَک (بروشور) تبلیغاتی خود آن را چنین وصف کرده است : [ عرق ] خارشتر طبیعت سرد دارد. خواص : مُدرّ قوی ، تصفیه خون و کبد، شستشوی کلیه ها؛ مفید برای [ دفع ] سنگ کلیه و مثانه ، [ و برای درمان ] سیاهْسرفه و تبهای نوبه ای و گرم

ترکیب شیمیایی ترنجبین . شیرینی ترنجبین ناشی از وجود دو گونه مادّه قندی ، ساکارز و ملزیتوز ، در آن است ، ولی مقدّم فقط ساکارز در آن یافته است (برای تفصیل چگونگی بازشناخت این قند [ ها ] در ترنجبین رجوع کنید به وصف نادقیق و مغشوش زرگری از خارشتر [ ج 2، ص 30ـ31 ] و برای گزارشی دقیقتر و علمیتر رجوع کنید به مقدّم ، ص 79ـ93 [ به زبان فرانسه ] ).

پیشینه شناخت ترنجبین . پزشکان ـ داروشناسان قدیم یونانی (دیوسکوریدس ، جالینوس و پسینیان ایشان ) این مادّه را نمی شناختند. به گزارش لاوفر (ص 346)، پی یر بلن مُنْسی ، سیّاح و طبیعیدان فرانسوی (1518ـ1564 میلادی )، آن را در سده شانزدهم در اروپا شناسانید. لذا «کشف » و مصارف درمانی آن را ظاهراً به بعض حکیمان دوره اسلامی (مسلمان و غیرمسلمان ) مدیونیم . در منابع ما، قدیمترین ذکر این مادّه و بعض خواص آن محتملاً از ابوجُرَیجِ راهب (به اغلب احتمال ، سده دوم ) است (به نقل رازی [ 250ـ313 ] ، ج 20، ص 189): «ترنجبین تشنگی ، لهیب سینه و لهیب تب را فرو می نشاند؛ مُسهل ملایمی [ نیز ] هست .» چون از تألیفات ابوجریج بجز منقولات رازی در الحاوی و منقولات ابوریحان بیرونی در الصیدنه چیزی نمانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 208ـ 209)، نمی دانیم او به ماهیت یا منشأ ترنجبین نیز اشاره کرده بوده یا نه . به هر حال ، در مآخذ ما قدیمترین اشاره به ماهیت آن در فردوس الحکمه طبری (تألیف در 236) است (ص 394) که آن را «طَلّ» (شبنم )ی دانسته که «در خراسان بر بوته ها/ درختچه ها [ «الشَّجَر» ] واقع می شود/ می نشیند». در همان سده سوم ، اسحاق بن عِمران نیز، که شاید قدیمترین وصف نسبتاً مشروح خارشتر و ترنجبین از او باشد، ترنجبین را «طلّ» انگاشته است (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 137): «طلّی است مانند عسل ، جامد و دان دان («مُتحبّب ») که از آسمان بر بوته حاج / عاقول که در شام و خراسان می روید، می نشیند. بهترینِ آن سفیدِ خراسانی است . حاج ... گلهایی سرخ دارد [ اما ] میوه نمی دهد» (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). تقریباً همه مؤلفان سپسین این ماهیت نادرست را، بدون تحقیق ، تکرار کرده اند، مثلاً : ابن سینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم ، ص 752): «ترنجبین طلّی است که بیشتر در خراسان و ماوراءالنهر... و در بلاد ما پیشتر بر حاج می افتد [ ! ] » (نیز رجوع کنید بهابن جَزْله [ متوفی 493 ] ، به نقل غَسّانی ، ص 50 ؛ انطاکی [ ص 134 ] ؛ حکیم مؤمن ، ص 210، 266؛ و حتی عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویه [ تألیف در ? 1185 ] ، ص 270: «شبنمی است که بر خار شتر می نشیند و مانند ریزه های نبات منعقد می گردد»).

در این میان ، در منابع ما قدیمترین و شاید یگانه رأی درست در باره ماهیت ترنجبین آنِ دانشمند ایرانی ، ابوحنیفه دینوری ، گیاه شناس جزیره العرب باشد، زیرا این مادّه را، نه شبنمی نازل از آسمان ، بلکه از «مَغافیر» (صمغهای ) مترشّح از بعض گیاهان بادیه دانسته است . او در فصل مربوط به صمغها نوشته (ج 3، ص 86 ، ش 359) که «مغافیر مانند صمغ است ، جُز اینکه شیرین است ، [ پس از تراوش ] می خشکد، و همچون قند/ شکر می شود». سپس (ج 3، ص 95، ش 388) چنین گفته است : «از انواع مغافیر، عسل جامدی است که نزد ما [ ایرانیها ] ترنجبین نام دارد، و آن نبع [ عَرَق ، ترشح ؟ ] درختچه خارداری است ؛ لذا در [ ترنجبین ] خارهای بسیار یافت می شود.» اما شگفتا که دینوری

در وصف درختچه حاج (ج 1، ص 120، ش 249) هیچ اشاره ای به مغافیر آن (= ترنجبین ) نکرده است . وی ، پس از ذکر نظر ابو زیاد در باره حاج (که «اهل عراق آن را عاقول می گویند») و وصفی از برگهای کوچک و خارهای درازِ بسیار تیز آن [ رجوع کنید به نگاره ] ، می گوید: «نزد ما [ = در ایران ] حاج از گیاهانِ همیشه سبز است ؛ [ در طلب رطوبت ] ریشه های بسیار عمیقی در زمین می دواند؛ جوشانده این ریشه ها در تداوی به کار می رود [ ؟! ] ». (نیز رجوع کنید به نظر انصاری شیرازی [ 729ـ806 ] ، ص 104: «حاج خاری است که ترنجبین از او حاصل می شود... و [ آن را ] به شیرازی خارْ دارو گویند.»)

چون گیاه بیابانی ای که مادّه خوراکیِ ترنجبین از آن به دست می آید در بیابان شبه جزیره سیناء (فلسطین ) نیز فراوان است ، بعضی در گذشته ترنجبین را آن «مَنّ»ی پنداشته اند (که همراه با سَلْوی ' [ = بلدرچین * ] ) برای خوراک بنی اسرائیل در دوره چهل ساله سرگردانیشان در بیابان پس از خروج از مصر، سحرگاهان هر روز (بجز شنبه ها) از آسمان نازل می شد ( رجوع کنید به سِفْرِ خروج ، 16: 4، 8، 12ـ15). پژوهشهای گسترده دانشمندان غربی در باره گیاهان فلسطین منجر به اتفاق نظر در باره ماهیت و منشأ مَنِّ عبرانیان نشده (ضمناً ترادفِ منّ = ترنجبین منتفی گشته است ).برپایه یکی از سه نظریه غالب در این باره ، «مَنِّ» منظور از نوعی گز ( تاماریکس مذکور)، می تراود (برای تفصیل این مسائل رجوع کنید به گَز * ؛ مَنّ * ؛ مقدّم ، ص 123ـ 135؛ و مقاله در د.جودائیکا ).

طبع و خواص درمانی . در منابع ما، قدیمترین یادکرد طبع ترنجبین از ابن ماسویه (متوفی 243؛ به نقل رازی و طبری ، همانجاها) است . طبری آن را «معتدل [ یعنی از حیث گرمی و سردی طبع ] ، لطیف و لَیّ ِن [ یعنی مُلیّن شکم ] » دانسته و ابن ماسویه ، با اندکی توضیح گفته است : «رَطْب '] تَر ` ؛ از طبایع چهارگانه [ و در گرمی و سردی ، معتدل ... و ] لذا [ برای تب حادِّ همراه با یبوست مزاج سودمند است » ( رجوع کنید به نظر مشابه ماسَرْجویه بَصْری ] رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم [ ، به نقل رازی ، همانجا). اما حکیمان قدیم کم کم خواص دیگری برای آن دریافته اند. ابوجُرَیج (مذکور) آن را برای «تسکین لَهیب سینه » نیز سودمند دانسته است ، و ثابت بن قُرَّه (221ـ 228)، علاوه بر این که در مبحث «صُداع » (سَرْدرد) ترکیبی از ترنجبین با چیزهای ملیّن دیگری (مثلاً، آب آلو، جوشانده هلیله زرد، و تَباشیر) را برای درمان سَردردِ ناشی از (یا همراه با) یبوست تجویز کرده (ص 16، 19)، آن را در جزو اجزای «جوشانده »ای «خوب / شایسته برای معده و جگر» ذکر کرده است (ص 71ـ72).

اسحاق بن عمران (به نقل از ابن بیطار، همانجا)، پس از تکرار خواص پیشین افزوده است : «خیسانده آن در آب آلو و عُنّاب سینه را ترطیب می کند و برای مَحروران ] = مبتلایان به گرمی مزاج ، گرمْ مزاجان [ سود دارد.» حُبَیش بن الحسن ، شاگرد حُنَین بن اسحاق (194ـ260)، بعض نکات پیشینیان را چنین ایضاح یا تکمیل کرده است (به نقل ابن بیطار، همانجا): «جَلاء ] = پاک کنندگی اَخلاط و فضولات از سینه و غیره [ آن بیش از جلای قند است ؛ لهیب تبهای تیز را تسکین می دهد و تشنگی ] تَبداران ] را فرو می نشاند... و برای سُرفه سود دارد

در دوره دوم پزشکی اسلامی ، دستاوردهای دیگری در باره طبیعت و موارد درمانی ترنجبین یافت می شود، که بعض آنها را در اینجا ذکر می کنیم (با حذف نوشته های تکراری پیشین ): ابومنصور علی هِرَوی (سده چهارم ؛ ص 80): «طبعش قریب به شیرْخِشت * [ یعنی ] گرم و نرم است اندر درجه دوم ... مثانه را نیز [ یعنی علاوه بر سینه ] جَلا دهد؛ ادرار بول آرد، قَی ء را یاوری دهد [ یعنی کمک به استفراغ ] و قولنج بگشاید.» ابن سینا (همانجا؛ فقط مطالب غیرتکراری او را می آوریم ): طبعش «معتدلِ مایل به گرمی است ...؛ به خاصیتی که در آن است ، [ دفع ] زردآب را آسان می کند... مقدار خوراکش از ده تا بیست [ مثقال ؟ ] است .» انطاکی (همانجا) این چند نکته را به نوشته های پیشین افزوده است : «گرم است در درجه اول و تَر در درجه دوم ، یا معتدل [ ! ] ؛ از شیرْخُشک [ چنین در متن؛ = شیرْخِشت ] [ در تلیین ] لطیفتر... و برای [ رفع ] غَثَیان و دردهای سینه سودمند است . [ خوردن ]یک أوقیه از آن در نیم رَطْل شیر بدن را فربه و باه را تحریک می کند...؛ با روغن گاو عُسْرالبول را درمان می کند. برای سِپُرز زیان دارد. مُصلح آن آب عُنّاب و آلو، و قدر خوراکش از ده تا شصت و سه [ مثقال ؟ ] است .» دو پزشک سپسین ایرانی ، یعنی انصاری شیرازی و حکیم مؤمن ، که منبع عمده اطلاعاتشان تذکره انطاکی بوده ، چیز تازه ای نیاورده اند مگر این چند نکته : مُصلح آن تَمرِهندی * و عُنّاب ، قدر خوراکش ده دِرْهَم تا بیست مثقال (انصاری شیرازی ، همانجا) یا هفت تا سی مثقال (حکیم مؤمن ، ص 210) نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، ص 270ـ271، که علاوه بر تقریباً همه مطالب مذکور، مطالب جدیدی هم از بعض مآخذ دیگر و از روی تجربه خود ذکر کرده است ).

نکته مُتطبّبانه آخر این که ، چون هیچیک از منابع ما اشاره ای به سودمندی ترنجبین برای درمان «خَفَقان » (= طپش نابهنجار قلب ) نکرده اند، توجیه این بیت عاشقانه سعدی (سده هفتم ؛ ص 729) برای ما ممکن نشد: «ترنجبین وِصالم بده که شربت صَبر/ نمی کُند خفقان فؤاد را تسکین

* هَفتادگانی (به لاتین: Septuaginta، در عربی: سبعینیه) نسخه‌ای است از نسخ تورات که در قرن سوم قبل از میلاد و در دوران فرمان‌روایی بطلمیوس فیلادلفوس در مصر، به دستور او، یهودیان اسکندریه کتاب عهد عتیق را به زبان یونانی ترجمه کردند.

نام این نسخه برگرفته از این روایت است که این کتاب را نزدیک به هفتاد تن از دانشمندان یهودی ترجمه کرده‌اند.

نسخه هفتادگانی با متن عبری تفاوت‌هایی داشت. مهم‌ترین تفاوت‌های آن این بود که کتاب‌هایی در این نسخه وجود داشت که متن عبری آن در دست نبود. این هفت کتاب عبارت‌اند از طوبیت، یودیت، حکمت سلیمان، حکمت یشوع بن سیراخ، باروخ و کتب مکابیان.

نسخه هفتادگانی برخلاف نسخه عبری که دارای ۳۹ سفر است، دارای ۴۶ سفر می‌باشد. در بین سال‌های ۲۰۰ ق.م تا ۱۰۰ ب.م بسیاری از یهودیان و مسیحیان، از این نسخه استفاده می‌کردند. تا این که در حدود سال ۹۰ میلادی، سران یهود شورایی در شهر جابنه تشکیل دادند و ۳۹ کتابی را که در متن عهد عتیق عبری بود به رسمیت شناختند و اسفار هفت‌گانه اضافی موجود در ترجمه هفتادگانی را غیرقانونی اعلام کردند. هم‌اکنون، هفت کتاب موجود در نسخه هفت‌گانه، از اسفار مشکوک عهد عتیق است.

تفاوت‌های نسخه هفتادگانی با نسخه عبری تنها به این هفت کتاب منحصر نیست؛ سفر دانیال و سفر استر در نسخه هفتادگانی طولانی‌تر هستند؛ در این نسخه یک مزمور اضافی وجود دارد و دعای منسه که در این نسخه‌است در دیگر نسخ یافت نمی‌شود.
1. نک: تحقیق گرانسنگ هانبری: D. Hanbury, Science Papers, pp. 355-368.
** ماده قندی شیرخشت، گزانگبین/ترانگبین و مانند آن.
2. Sui šu, Ch. 83, p. 3 b.
همین نوشته را می‌توان در Wei šu و Pei ši یافت؛ در T‛ai p‛in hwan yü ki (Ch. 180, p. 11b) از محصولات كو‌ـ‌شی (Kü-ši)   در تورفان دانسته شده است.
3. استوارت (Chinese Materia Medica, p. 258) نویسه نخست را به غلط   نوشته است. او نتوانسته این گیاه را شناسایی كند.
4. P. Horn, Grundriss der iranischen Philologie, Vol. I, pt. 2, p. 70.
5. در گویشهای شمال ایران  varre و varra و werk نیز به‌كار می‌رود:
J. de Morgan, Mission en Perse, Vol. V. p. 208.
1. بسنجید با:
D. Hooper, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, p. 33.
2. Schlimmer, Terminologie, p. 357.
3. S. Koržinski, Vegetation of Turkistan (به روسی), p. 77.
4. کار چان یوئه (Čan Yüe) (667 تا 730 م)؛ نک: الماس، کتاب پیش رو ، ص 6.
5. در نوشته های  دیگر  hu فرونگاشته  شده است.
6. گویا این نام که بیشتربه معنای تبّت است، ولی بی گمان در اینـــــــــــجا چنین نیست، استوارت را گـــــــــــمراه کرده و (Chinese Materia Medica, p. 258)  واداشته تا بگوید، می‌گویند این ماده را از تانگوت (Tangut) می‌آورند.
1. Cf. W. Schott, Zur Uigurenfrage II, p. 47 (Abh. Berl. Akad., 1875).
2. Ch. 3, p. 3b (ed. of Či pu tsu čai ts‛un šu).
در مورد نام kan lu كه برگردان  واژه سنسكریت amrita نیز هست، نک: Chavannes and Pelliot, Traité manichéen, p.155.
3. همین متن را چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) (برگردان  هیرت، ص 140) با تغییرات جزئی رونویس كرده است.
4. در مورد این كتاب، نک:
Pelliot, Bull. de l‛Ecole française, Vol. IV, p. 255.
5. روشن نیست كجاست. برخلاف نظر راك‌هیل، دور است که موصل باشد.
6. Rockhill, T‛oung Pao, 1915, p. 622.
این نام  بودایی به این دلیل به اینجا راه یافته كه kan lu (’’ژاله شیرین‘‘) برگردان  واژه سنسكریت amrita (’’شیره خدایان‘‘) و نامی است برای ترانگبین.
7. همچنین Yu yan tsa tsu، اما در این نوشته  اشاره به هند و گیاهی متفاوت است،‌ و بنابراین دیرتر در جای خود بدان پردازیم.
1. A. v. Le Coq, Sprichwörter und Lieder aus Turfan, p. 99.
اگر این گمان مونكاسی درست باشد (B. Munkacsi, Keleti szemle, Vol. XI, 1910, p. 353) كه ممکن است gyanta (gyánta ، jánta، gyenta، ’’صمغ‘‘) و gyantár (’’جلا‘‘) مجاری وام واژه هائی از زبان تركی باشند، دور نیست که نام تركی بالا اشاره به خاصیت صمغ‌آوری گیاه داشته باشد.
2. Vámbéry, Skizzen aus Mittelasien, p. 189.
3. Ta Min i t'un či, Ch. 89, p. 23.
4. Ch. 24, p. 26, edition of 1744;
این نوشته  در چاپ نخست سال 1600 نیامده است (نک: ص 251 كتاب پیش رو درجستار چاپهای گوناگون این کتاب).
5. Ch. 24, p. 6 چاپ نخست؛ و Ch. 24, p. 30 b چاپ سال 1744.
6. Ch. 329 (cf. Bretschneider, Mediæval Researches, Vol. II, p. 192).
1. می‌گویند این گیاه در هند (viçāladā و gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)، عربستان و مصر هم می‌روید، اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش نمی‌شود. پس نمی‌توان گفت همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنی‌اسرائیل ترانگبین( منّ) می‌آورد (نک: Dictionnaire de la Bible‛ F. Vigouroux, Vol. I, col, 367). دیر زمانی نیست که مردم چین  با ترانگبین شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun ši k‛i  , p. 44, in Ts‛in čao t‛an ts‛un šu.
* «دهی است بزرگ [به خراسان از گوزگانان] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیو [شهركی به خراسان، آخرِ عمل گوزگانان] تابستان اینجا بیشتر باشند». لغتنامه دهخدا به نقل (از حدودالعالم).
2. Yule, Cathay, new ed., Vol. II, p. 109; Cordier's edition of Odoric, p. 59.
3. Les Observations de plusieurs singularitez, pp. 228-229 (Anvers, 1555).
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, p. 416.
2. C. Markham, Colloquies, p. 280.
3. ریشه‌شناسی گارسیا تا حدی درست است. واژه‌ فارسی šīr-xešt [شیر خشت] است به معنی "شیرِ بز." [؟]* širixišd ، sirxešd ، širaxušg یا širaxuž ارمنی هم از همین واژه است (نک: E. Seidel, Mechithar, p. 210).
* خشت از خوشت، مطلق صمغ را گویند. لغتنامه دهخدا.
4. John Fryer, New Account of East India and Persia, Vol. II, p. 201.
5. G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, p. 188.
1. نک: Flückiger and Hanbury, op. cit., p. 415. به گفته شلیمر (Terminologie, p. 357)، این ترانگبین از هرات، خراسان، و بخش لر‌ـ ‌شهرستانك می‌آید.
2. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, p. 32.
3. به‌ویژه، نک:
D. Hooper, Tamarisk Manna, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, pp. 31-36.
4. Terminologie, p. 359.
1. VII, 31.
* تاماریسک . (اِ(تاماریس و تاماریکس اثل است . رجوع به اثل شود.

اثل [اَ ] (ع اِ)  نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است . این لغت عربی است . (برهان قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری ). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمره ٔ آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و در مصر آن را عذبه یا عذبه الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوه ٔ آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و آب آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه . حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سروو عظیم و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه وبقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره رنگ مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب اوسرخ است و آن بار را عذبه و ثمره الاثل نامند و مؤلف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع الادویه و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون ، اقسام سرو کوهی و درخت گز را مشتبه ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطارو جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر اقسام سروکوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالأبهل غیر ثمرهالعرعر و عذبه غیر ثمرهالطرفا است .  لغت نامه دهخدا.  شوره گز، گز شور.

2. Chinese Materia Medica, p. 259.
3. Bretschneider, Bot. Sin., pt. II, No. 527; Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35 B, p. 9.
4. Ch. 76, p. 12.
5. نام تركی تاماریسك yulgun است. در فارسی آن را gaz [گز] یا gazm [گزم] می‌نامند (gazo یا gezu كردی)، و میوه آن را gazmā 2ak یا gazmāzū ( gaz basrah، ترانگبین درخت) می‌نامند؛ اضافه بر اینها، belangmuši، balangmusk، یا balanjmušk ، و kizmāzaj عربی‌ـ‌ فارسی نیز هست.
1. Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, p. 416; Hanbury, Science Papers, p. 287;
شلیمر (Terminologie, p. 358) ترانگبین بلوط را محصول کوههای کردستان ایران دانسته است.
2. Terminologie, p. 359.
* «شکر تیغال: گیاهی است خاردار از تیره مركبان به شكل خارخسك ... روی برگها و ساقه این گیاه. حشره‌ای از راسته قاب‌بالان به نام خزوكك جهت حفظ تخمها و نوزاد خود پیله‌ای می‌تند به قدر یك فندق که سفیدرنگ است جنس پیله ... ترکیبی از مواد سلولزی، ازُته و حدود 25 درصد قند مخصوصی به نام ترهالوز است. در طب قدیم به عنوان ملین استفاده می‌کردند. در بازار منظور از شكر تیغال همین گل تیغال پیله خزوكك است و خود گیاه را به نام تیغال می‌گفتند. خارشكر، رعی‌الابل، شوك الجمال ... آن جزء شیرین را، در دركه قندك و خود گیاه را تیغ قندك نامند » (لغتنامه دهخدا).
** «تیغال: آشیان جانوران را گویند و به این معنی به جای حرف ثالث (غ) حای نقطه‌دار هم به نظر آمده است. چیزی است دوایی مانند  به نمك و همچون ترنجبین برخار می‌بندد و بعضی گویند آشیان كرمی است كه بر بوته خار می‌سازد و در آن حلاوتی به اندك عفوصتی هست و به عربی سكراُلعشر می‌خوانند و بعضی گویند صمغی است كه از درخت عشر برآید (برهان، آنندراج (از ناظم الاطباء). سكرالعشر به فارسی شكرك كوهی است (از الفاظ الادویه). در دركه آن را تیغ قندك گویند. (لغتنامه دهخدا).
1. C. Joret, Plantes dans l‛antiquité, Vol. II., p. 93.
درباره ترانگبین در ایران، نیز نک: E. Seidel, Mechithar, p. 163.
2. G. Watt, Commercial Products of India, p. 929.
* تباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو  باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا  گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است . (غیاث اللغات ).صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام ). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ). معرب آن طباشیر است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از غیاث اللغات ). اگر قدری از آن در کوزه ٔ آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان ). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ . (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد...  لغت نامه دهخدا.

3. نک: G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, pp. 185-189.
4. آخرین كسی كه درباره این موضوع نوشته، تنها چند نكته تاریخی مربوط به سده‌های میانه را آورده است:
G. F. Kunz, The Magic of Jewels and Charms, pp. 233-235, Philadelphia, 1915.
5. به شماره ثبت 70،13834.  آوردن این نكته در اینجا بی‌دلیل نیست، زیرا دكتر كونتس گوید  خردکی از این ماده به ایالات متحده رسیده است.
1. H. Diels, Antike Technik, p. 123.
2. نخستین بار ابومنصور تباشیر را باز نموده است (آخوندوف، ص 95)، و هنوز هم از خوراکهای خوشمزه زنان  ایران است (همان، ص 247). در ارمنی dabašir ‌گویند.
3. در Č‛en lei pen ts‛ao (Ch., 13, p. 48) همین متن از کتابی به نام  Lin hai či نقل شده كه گویا كتابی است سوای Lin hai i wu či كه برتشنایدر  (Bot. Sin., pt. i, p. 169) نام برده است.
4. ادعای زیر از جانب استوارت (Chinese Materia Medica, p. 64) خطاست: «مردم چین احتمالاً این ماده را در اصل از هند نگرفتند، اما محتمل است كه دانش مربوط به كاربردهای دارویی آن را از آن سرزمین گرفته باشند كه از سالها سال پیش در آنجا ارزش زیادی برای آن قائل بوده‌اند. » دانش مربوط به این محصول و خود محصول نخستین بار از هند به چین رسید، و طبعاً آنها را برانگیخت تا در خیزرانهای خود به جستجوی این ماده برآیند.
5. Ch. 14, p. 4b (ed. of Lu Sin-yüan).
1. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 37, p. 9.
* قسمی نشاسته از گیاهی به همین نام، arrow root.
2. G. Ferrand, Textes relatifs à l'Extrême-Orient, p. 225.
3. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, pp. 399-401.
1. C. Markham, Colloquies of Garcia da Orta; pp. 409-414.
اشمیت سیاهه‌ای از نامهای مترادف برای تباشیر در زبان سنسكریت ارائه كرده است (ZDMG. Vol. LXV, 1911, p. 75).
2. Yule, Cathay, new ed. by Cordier, Vol. II, p. 161.
3. J. A. de Mandelslo Voyages and Travels, p. 120 (London, 1669).
///////////
طرفا.  بپارسی درخت گز خوانند و آن انواع بود یک نوع ثمر آن گز مارخ بود و آن امل بود و ثمر وی حب الامل خوانند و ثمرة الطرفا نیز گویند طبیعت وی سرد و خشک بود و در وی قبضی و تجویفی بود و ثمر وی بغایت قابض بود و گویند گرم بود طبیخ وی چون نطول کنند شپش بکشد و چون ورق و بیخ و قصبان وی با سرکه یا با شراب بپزند سپرز را نافع بود و درد دندان را چون بدان مضمضه کنند نافع بود و ورق وی چون با آب بپزند و با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سپرز بگدازد و موافق زنانی بود که رطوبات از رحم ایشان روانه بود و مدتی از آن گذشته باشد چون در طبیخ آن نشینند نافع بود و خاکستر چوب وی چون زن بخود برگیرد همین عمل بکند و چون بر ریشها افشانند خشک گرداند و ریشهایی که از سوختگی آتش بود و دخان وی زکام و جدری را نافع بود و ابن واقد گوید زنی جذام بر وی ظاهر شده بود بعد از آن از طبیخ بیخ وی با مویز چند نوبت بیاشامید از وی زایل شد و گوید تجربه کردیم زنی دیگر را همچنین صحت یافت و جوزی گوید چون دخان کنند ورم سرد را مفید بود و بیشتر ورمها و رازی گوید بخور وی سه نوبت بواسیر را زایل گرداند و خشک کند و شریف گوید چون بخور کنند در دهان کسی که علق در حلق وی چسبیده بود بیفتد و ثمره وی گزندگی رتیلا را نافع بود و دیسقوریدوس گوید بدل ثمرة الطرفا در داروی چشم عفص بود
لاتین‌TAMARIS GALLICA  فرانسه‌TAMARISQUF  انگلیسی‌FRENCH TAMARISK
اختیارات بدیعی، ص: 283
////////////
گز شاهی(نام علمی: Tamarix gallica) نام یک گونه از سرده گز است.

منابع
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا، «Tamarix gallica»، ویکی‌پدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۴).
////////////
الأَثل الفرنسي[بحاجة لمصدر] أو البُجْمُ[1] (باللاتينية: Tamarix gallica) هو أحد أنواع الأثل.
الموئل الأصلي[عدل]
موطن الأثل الفرنسي هو فرنسا وإسبانيا.
الوصف النباتي[عدل]
هو شجيرة أو شجرة نفضية يمكن أن يصل ارتفاعها إلى 5 أمتار. لون النورات زهري.
المراجع[عدل]
^ "بَجَمَ (ب ج م)". المعجم الكبير، مجمع اللغة العربية، القاهرة. اطلع عليه بتاريخ تشرين الثاني ٢٠١٢.
//////////
Tamarix gallica, the French tamarisk,[1] is a deciduous, herbaceous, twiggy shrub or small tree reaching up to about 5 meters high.

It is indigenous to Saudi Arabia and the Sinai Peninsula, and very common around the Mediterranean region. It is present in many other areas as an invasive introduced species, often becoming a noxious weed.[1] It was first described for botanical classification by the taxonomist Carolus Linnaeus in 1753, but had already been in cultivation since 1596.[2]

Description[edit]
It has fragile, woody branchlets that drop off in autumn along with the small, scale-like leaves that cover them. The leaf-shape is an adaption over time to exceedingly dry conditions.[2]

The pink flowers are tiny, hermaphroditic, and are borne on narrow, feather-like spikes. They frequently bloom earlier than the leaves, first in May, and sometimes a second time in August.[2]

In its native range the plant grows in moist areas such as riverbanks, especially in saline soils.[3] It has been grown as an ornamental plant for its profuse production of showy pink flower spikes. In Algeria and surrounding areas it has been used medicinally for rheumatism, diarrhea, and other maladies.[3]

References[edit]
^ Jump up to: a b "Tamarix gallica". Natural Resources Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 8 December 2015.
^ Jump up to: a b c Eleanor Lawrence, Ed. (1985). The Illustrated Book of Trees & Shrubs. New York, NY: Gallery Books, an imprint of W.H.Smith Publishers Inc. p. 150. ISBN 0-8317-8820-8.
^ Jump up to: a b A Guide to Medicinal Plants in North Africa.

Tamarix gallica
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
T. gallica
Tamarix gallica
L.
Tamarix anglica
Tamarix algeriensis
Tamarix brachylepis
Tamarix madritensis