بر سَر ِ آنم که گر ز دست برآید | | دست به کاری زنم که غصه سر آید |
بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر | | بار دگر روزگار چون شِکَر آید |
بلبل عاشق! تو عمر خواه, که آخِر | | باغ شود سبز و شاخ ِگل به بَر آید |
صبر و ظفر, هر دو دوستان قدیمند | | بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آید |
صالح و طالح متاع خویش نمایند | | تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. |
خلوت دل نیست جایِ صحبتِ اضداد: | | دیو چو بیرون رود فرشته درآید! |
بر در ِاربابِ بیمروتِ دنیا | | چند نشینی که خواجه کِی به درآید؟ |
صحبتِ حکام ظلمتِ شبِ یلداست, | | نور ز خورشید خواه, بو که برآید! |
غفلتِ حافظ در این سراچه, عجب نیست: | | هر که به میخانه رفت بیخبر آید! |