قرطی . [ ق ِ ] (ص ) غِرتی . دشنامی است پسران و مردان جوان را. لوس . جلف. احتمالا از گردک و کرده فارسی که نوعی نیم تنه پیش خدمتان خوش سیمای بزم های دوستانه پیشا اسلامی بوده است. "رسم بود که پیشخدمتان در بزمها از جوانان خوشرو برگزیده شوند و رخت کوتاه و چسبان بتن بپوشند. کتی را که پیشخدمتان در بزمها میپوشیدند «قرطق» که شکل فارسی آن «گردک»است و از کمر به پایین تر نمی آمد جامه ویژه بزمها شمرده اند و در شعرهای غزلی از آن بسیار نامبرده شده و از آن اسم مفعول مقرطق یعنی«گردک پوش»درست کرده و آنرا بعنوان کنایه از پیشخدمت خوش سیما در ادبیات بکار برده اند." از امام شوشتری
مقرطق . [ م ُ ق َ طَ ] (ع ص ) قرطق پوشانیده . کرته پوشانیده . پیراهن پوشانیده :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده ست و سرو مقرطق .
منجیک .
مانند به باغ بلبلان از گل
خوبان متوج و مقرطق را.
قطران .
و رجوع به قرطق و قرطقة و کرته شود.
مقرطق . [ م ُ ق َ طَ ] (ع ص ) قرطق پوشانیده . کرته پوشانیده . پیراهن پوشانیده :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده ست و سرو مقرطق .
منجیک .
مانند به باغ بلبلان از گل
خوبان متوج و مقرطق را.
قطران .
و رجوع به قرطق و قرطقة و کرته شود.
قرطق . [ ق ُ طَ ] (معرب ، اِ) معرب کرته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قباء ذوطاق واحد، معرب . (اقرب الموارد) :
که پاشد از دهن ابر در صدف لؤلؤ
که پوشد از اثر باد در چمن قرطق .
رجوع به قرطة شود.
که پاشد از دهن ابر در صدف لؤلؤ
که پوشد از اثر باد در چمن قرطق .
رجوع به قرطة شود.
[qorte] جامۀ کوتاه بیآستر؛ پیراهن.
کرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن . (یادداشت مؤلف ) :
همه دامن کرته بدرید چاک
بر آن خستگیهاش بربست پاک .
همه دامن کرته بدرید چاک
بر آن خستگیهاش بربست پاک .
|| جامه و قبای یک تهی و نیم تنه را نیز گویند که عربان سربال خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نیم تنه . (آنندراج ). نیم تنه ای باشد کوتاه که درپوشند. (اوبهی ) :
ز مستی بازکرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش .
- کرته ٔ بی آستین ؛ شَوذَر. (یادداشت مؤلف ).
ز مستی بازکرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش .
- کرته ٔ بی آستین ؛ شَوذَر. (یادداشت مؤلف ).
شوذر. [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) چادر، معرب است . (منتهی الارب ). چادر. ج ، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه . قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205). || شاماکچه و پیراهن زنان . (منتهی الارب ). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه . (ناظم الاطباء). || پیراهن بی آستین . (ناظم الاطباء). کرته ٔ بی آستین .