در ژرفای واژگان. واژگان پارسی
خرداد. ۰۵ پژوهشی, زبان شناسی بدون دیدگاه
آیا می دانید :
واژه ثریا عربی نیست و درست آن سریا است سریا یا سوریا نام خدای خورشید هندوان است. اما آنرا در زبان فارسی و عربی به مفهوم یک ستاره مشخص گرفته اند. سوریا در پارسی کهن خوریا – حوریا هم گفته شده یعنی س در سوریا یه خ تبدیل شده و خور یعنی خورشید. مثلا خوراسان یعنی جای خورشید یا جایی که خورشید بر می آید.
شاید حوری نیز به همین واژه خوریا – حوریا ربط داشته باشد. حتی واژه سول در زبان های اروپایی به مهنی خورشید نیز از همین ریشه است
هندوها یک نماد مقدس به نام چرخ خورشید دارند که به شکل صلیب شکسته آست و آن را سواتسیکا می نامند اما جالب هست بدانید قدیمی ترین صلیب شکسته در ایران کشف شده و هفت هزار سال قدمت دارد.
سال ۱۳۸۰ من با یک هئیت خارجی به نقش رستم رفتم در آنجا آرامگاه پادشاهان پارسی به شکل صلیب در دل کوه کنده شده
در همان زمان من مطلبی نوشتم و گفتم که این علامت صلیب نماد یک آیکون مقدس است بعضی اعمال مذهبی هیچ ربطی به مذهب ندارد این اعمال فلکلوریک در همه ادیان و مذاهب هست مثلا ایین کریسمس هیچگونه ارتباطی به مذهب مسیحی ندارد این اعمال تا زمانیکه با تقدس و تعصب جمع نشده اند و جنبه سرگرمی و فولکلوریک دارند بسیار مفید و لازمند
حتی ایین کریسمس پر حاشیه امروزی که امروزه در جهان برگزار می شود یکصد سال هم عمر ندارد
اما از دوره پاگان های خورشید پرست یا میترایی ایین زمستانی وجود داشته که تقریبا برابر با ایین یلدا یا چله هست که ان را پیروزی خورشید بر تاریکی و زایش دوباره خورشید می پنداشتند این ایین از میان رفته بود ولی در قرن دوم یا سوم مجدد با نام ایین مسیحی وارد روم شرقی شد
درخت سرو و صلیب نماد و از مظاهر خورشید پرستها و یا ایین مهر بود صلیب یا چلیپا ساده شده علامت چرخ گردون و یا سواتسیکا بود
من در این خصوص سال ١٣٨٣ مقاله ای نوشته ام و نام انرا گذاشته ام صلیب پارسی نقش رستم
نقش رستم ۴ مقبره صلیب شکل بسیار عظیم در دل کوه دارد
صلیب طلایی اریایی هم متعلق به هفت هزار سال قبل هست که در موزه ملی نگهداری می شود که ارم نازی ها از ان گرفته شده است
هندوها نیز صلیب شکسته اریایی را نماد هندویی می دانندست.
حتی ایین کریسمس پر حاشیه امروزی که امروزه در جهان برگزار می شود یکصد سال هم عمر ندارد
اما از دوره پاگان های خورشید پرست یا میترایی ایین زمستانی وجود داشته که تقریبا برابر با ایین یلدا یا چله هست که ان را پیروزی خورشید بر تاریکی و زایش دوباره خورشید می پنداشتند این ایین از میان رفته بود ولی در قرن دوم یا سوم مجدد با نام ایین مسیحی وارد روم شرقی شد
درخت سرو و صلیب نماد و از مظاهر خورشید پرستها و یا ایین مهر بود صلیب یا چلیپا ساده شده علامت چرخ گردون و یا سواتسیکا بود
من در این خصوص سال ١٣٨٣ مقاله ای نوشته ام و نام انرا گذاشته ام صلیب پارسی نقش رستم
نقش رستم ۴ مقبره صلیب شکل بسیار عظیم در دل کوه دارد
صلیب طلایی اریایی هم متعلق به هفت هزار سال قبل هست که در موزه ملی نگهداری می شود که ارم نازی ها از ان گرفته شده است
هندوها نیز صلیب شکسته اریایی را نماد هندویی می دانندست.
که به احتمال قوی نماد خورشید است. امروزه این حرف کاملا پذیرفته شده که صلیب نماد خورشید بوده و آنرا هنوز در گردونه خورشید هندوها می توان یافت و به ادیان میترایی نیز وابسته است. چرخ را در قدیم ارته می گفته اند که اکنون به ارابه (عرابه) تبدیل شده است. ارته احتمالا با نام آریا نیز می تواند ربط داشته باشد یعنی آریایی ممکن هست همان افراد ارته باشند که با چرخ خورشید و گردونه و ارابه ارتباط داشتند. به خراسان بزرگ نیز اَرَتَه می گفته اند بعدها همین سرزمین را آریا نامیده اند .
نامواژۀ «خوَنیرَثَه (خوَنیرَث)»(به معنای «چرخ خورشید»)، از آمیختن واژۀ اوستایی «خوَر (خورشید)»(*خوینگ: از آنِ خورشید [خوین-گ/ خوَن/ خوَر]) با واژۀ «رَثَه یا ارته (چرخ)» به دست میآید.
کلمه یخان که در بیشتر زبان ها به صورت کان و حان تلفظ می شود به احتمال زیاد ریشه در زبان سغدی و سانسکریت دارد و کلمه ای دخیل در زبان های ترکی است. این واژه به احتمال قوی با کلمه Kan- و kanva در سانسکریت و زبان سغدی هم ریشه است که در سایر زبان های خانواده ی آریایی از جمله انگلیسی به صورت king نمود یافته است. کان در سانسکریت به معنی رئیس – شاه – بزرگ – امیر – میر – رئیس ده و شهر و … می باشد.
آیا می دانید نماز یک واژه سانسکریت است به معنی درود و سلام و البته عبادت هم معنی میدهد.
در زبان هندی نماسکار یا نمزکار یا نماز کار یعنی سلام و درود . واژه نماز برگرفته از همین واژه است.
آیا می دانید روضه خوانی کلمه عربی نیست. روزا یک واژه هندو ایرانی است و به معنی دعا است هندوها به تسبیح دعا می گویند روزا
که ما به غلط آنرا با ض عربی می نویسیم “روضه ” می نویسیم ض عربی تلفظ بسیار سختی دارد و بین ذ و د تلفظ می شود. و البته بطور طبیعی ما ایرانی ها آنرا نمی توانیم تلفظ کنیم چون روضه در زبان عربی بگونه ای تلفظ می شود که شباهت به آوای بصورت روده دارد مثلا رمضان را رمدان تلفظ می کنند. اگر آنرا به لهجه ایرانی و بصورت رمزان تلفظ کنید هیچ عربی نخواهد فهمید که شما چه گفتید. آیا می دانید پری یر یعنی دعا نیز یک واژه هندو ایرانی است همچنین است – پریچر یعنی موعظه کردن و … .
واژه * عیار = ایار = ایاران = عیاران
عربی نیست درست آن ایار به معنی یار – یاور – هم رزم است که به غلط بصورت عیار نوشته شده است این واژه هیچ ارتباطی با عربی ندارد در خود زبان فارسی تبدیل به عیار شده است و حتی معرب هم نیست. البته امروزه در زبان های مختلفی کاربرد دارد. و در بیشتر زبان ها به معنی بیکار و الاف و ادم سرگردان تغییر مفهوم داده است.
ممکن است علاف در جمله آدم علاف و بیکار هم تغییر یافته از همین ایار و عیار باشد که تغییر شکل و تغییر معنی داده است و بشکل الاف و یا علاف در امده است. چون علاف به معنی بیکار عربی نیست.
دکتر محمد معین در جلد چهارم برهان قاطع آنجا که در بارهً کلمه عیار بحث میکند، دراینمورد نوشته است که:
- ” کلمه عیار معرب مصنوعی( یار) است که معنی جوانمرد را میدهد و تازی ها جوانمردی را فتوت و جوانمرد را فتی می گویند.”از دیگر معانی عیار می توان به زیرک، چالاک، جوانمرد و طرار اشاره کرد و عیاری به معنای حیله بازی، جوانمردی و مکاری.! بنا به عقیدهً معین،” آیین عیاری از خود اصول و راه و روش زندگی به ویژه دارد که بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل فتوت در آمده است.”
ملک الشعرا بهار نیز در سبک شناسی نوشته است که:
- عیار کلمهً عربی نیست و اصل آن ” اذیوار ” پهلوی بوده و بعدها معرب گردیده است. بهار معتقد است که عیاری و عیار پیشگی در خراسان زمین زمینهً تاریخی دارد و عیاران سابق مانند احزاب امروزی، دارای سازمانهای بوده اند با اهداف و مرام های مشخص اجتماعی، اخلاقی و سیاسی که در ششهر های بزرگ خراسان تشکیلات منظم اداری داشتند و لباس شان نیز مخصوص به خود شان بود و اصل کار شان برجوانمردی و فداکاری و حمایت از مظلومان بوده است که جمیعت فتییان یا حزب فتوت در واقع نوع اصلاح شدهً این سازمان عیاری است.
- حتی واژه عیار که برای واحد سنجش ارزش طلا بکار می رود نیز به گمان من از همین واژه برگرفته شده است اگر چه هیچ ارتباط منطقی در معنی این دو وجود ندارد.
* خانقاه هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد اصل آن خانگاه است. معنی اینگونه واژه ها را عربها اصلا نمی فهمند پس فکر نکنید چون شکل ظاهری آن عربی است عربها آن را باید بفهمند.
*صیقل یک واژه عربی نیست اصل آن چگل یا چقل است به معنی ناصاف اما تغییر یافته آنرا بصورت صیقل به معنی صاف شده و پرداخت کرده بکار می بریم.
یوق * عربی نیست اصل آن یوگ است و هندی ایرانی است.(یوگ یک حلقه بیضی شکل است که از چرم و یا پارچه و یا الیاف ساخته شده و آنرا بر گردن دو یا چند گاو یا اسب می بندند که هماهنگ و با هارمونی حرکت کنند از این عبارت مفهوم بندگی و اطاعت هم استخراج شده ) به عبارت دیگر از زبان سانسکریت است و یوگا از همین واژه است .
الو یک واژه فارسی است به معنی آتش . ألوکشت نیز فارسی است و به هلوکست تبدیل شده است یعنی با آتش کشتن.
امیر نیز تغییر یافته میر است میر خود تغییر یافته پیر است . پیر – پییر – پدر- فادر – پیتر – یک ریشه دارند اما در طول زمان همراه با تغییر شکل و آوا تغییر معنی داده اند مثلا پیر در ادبیات فارسی یعنی دانشمند- رئیس – بزرگ – اما میر یعنی رئیس کوچک – رئیس یک منطقه .
مانند پادشاه و پاشا که از یک ریشه اند اما پاشا در زبان ترکی و عربی تغییر معنی داده و معنی آن یعنی فرمانده ایالتی یا شاه یک منطقه .
بیگ و بیک به معنی بزرگ هم یک ریشه دارند و ترکی نیست.
گفتنی است که عبادان که در کتب قدیمی بکار رفته معرب شده آبادان است. و عبادان در زبان عربی معنی ندارد…
.از اینگونه کلمات و غلط های نوشتاری فراوان داریم……..
…نگوییم مثلث بگوییم لچک
لچک برابر (مثلث متساوی الاضلاع)..
لچک نابرابر = مثلث غیر متساوی الا.ضلاع
لچک برابر (مثلث متساوی الاضلاع)..
لچک نابرابر = مثلث غیر متساوی الا.ضلاع
بجای… . = … بگوییم.
مثلث = لچک لچکی
اضلاع = دار – دال – ستون –
مثلث متساوی الاضلاع = لچک برابر دال
مثلث غیر متساوی الاضلاع = لچک نابرابر دال
تواضع = فروتنی بگوییم
متواضع = فروتن بگوییم
متوسط = میانگین
متوفی = درگذشته
توقع = چشمداشت
متوقع = چشم دارنده
تولد = زایش
متولد = زاده
تهاجم = آفند
مهاجم = آفندگر/ تازنده
متهاجم = آفندگر – تازنده
مثال = نمونه / همانند
مثلث = سه بر/ سه گوش
مجال = یارا/ هنگام
مجلس = نشست
مجالس = نشستها
مجمع = گردهمآیی
مجامع = گردهمآییها
مجانی = رایگان
مجاور = همسایه
مجاورت = همسایگی
مجبور = ناچار/ ناگزیر
اجبار = ناچاری
مجبور = ناچار
مجددا = دوباره
مجرب = کارآزموده
مجرد = تنها
تجرد = تنهایی
جرم = بزه/ گناه
مجرم = بزهکار/ گناهکار
جرح = زخم
مجروح = زخمی
مجسمه = تندیس/ سردیس
جعل = ساختن
مجعول = ساختگی
جعد = شکن
مجعد = شکن در شکن/ پیچ در پیچ
جلال = شکوه
مجلل = باشکوه
مجمل = کوتاه
جنون = دیوانگی
مجنون = دیوانه
مجهول = ناشناخته
جهل = ناشناختن
حرب = جنگ/ کارزار
محاربات = جنگها/ کارزارها
محاسبه = شمارهگیری
حساب = شماره کردن/ شمردن
حسن = نیکی
محاسن = نیکیها
حافظ = نگهبان/ نگهدارنده/ نگهدار
محافظ = نگهبان
محاکمه = دادرسی/ داوری
محال = ناشدنی
محبت = مهرورزی
محبس = زندان
محبوب = دلدار/ دلبریگرایی
احتیاج = نیازمندی
محتاج = نیازمند
احتیاط = دوراندیشی
محتاط = دوراندیش
احترام = گرامیداشت/ ارج
محترم = گرامی/ ارجمند
احتمال = گمان بردن / حدس زدن
محتمل = گویا/ شاید
محتوی = درون مایه/ دارنده
محرم = همراز/ همدم
محروم = بیبهره
حزن = اندوه
تواضع = فروتنی بگوییم
متواضع = فروتن بگوییم
متوسط = میانگین
متوفی = درگذشته
توقع = چشمداشت
متوقع = چشم دارنده
تولد = زایش
متولد = زاده
تهاجم = آفند
مهاجم = آفندگر/ تازنده
متهاجم = آفندگر – تازنده
مثال = نمونه / همانند
مثلث = سه بر/ سه گوش
مجال = یارا/ هنگام
مجلس = نشست
مجالس = نشستها
مجمع = گردهمآیی
مجامع = گردهمآییها
مجانی = رایگان
مجاور = همسایه
مجاورت = همسایگی
مجبور = ناچار/ ناگزیر
اجبار = ناچاری
مجبور = ناچار
مجددا = دوباره
مجرب = کارآزموده
مجرد = تنها
تجرد = تنهایی
جرم = بزه/ گناه
مجرم = بزهکار/ گناهکار
جرح = زخم
مجروح = زخمی
مجسمه = تندیس/ سردیس
جعل = ساختن
مجعول = ساختگی
جعد = شکن
مجعد = شکن در شکن/ پیچ در پیچ
جلال = شکوه
مجلل = باشکوه
مجمل = کوتاه
جنون = دیوانگی
مجنون = دیوانه
مجهول = ناشناخته
جهل = ناشناختن
حرب = جنگ/ کارزار
محاربات = جنگها/ کارزارها
محاسبه = شمارهگیری
حساب = شماره کردن/ شمردن
حسن = نیکی
محاسن = نیکیها
حافظ = نگهبان/ نگهدارنده/ نگهدار
محافظ = نگهبان
محاکمه = دادرسی/ داوری
محال = ناشدنی
محبت = مهرورزی
محبس = زندان
محبوب = دلدار/ دلبریگرایی
احتیاج = نیازمندی
محتاج = نیازمند
احتیاط = دوراندیشی
محتاط = دوراندیش
احترام = گرامیداشت/ ارج
محترم = گرامی/ ارجمند
احتمال = گمان بردن / حدس زدن
محتمل = گویا/ شاید
محتوی = درون مایه/ دارنده
محرم = همراز/ همدم
محروم = بیبهره
حزن = اندوه
****
جاذبه (فیزیک)= گرانش
جاذبه=کشش، رُبایش
جامع=فراگیر
جامعه (تشکُل)=همبود
جامعه = همبودگاه
جایز = روا
جایزه = پاداش
جبران = توزش (توختن)
جُثه = تنه
جدال = پیکار
جدید الانتشار = تازه چاپ
جدید التأسیس = نوبنیاد، نوساز
جذاب = گیرا
جذبه = گیرایی
جرأت = یارا
جرأت داشتن = یارستن
جر ثقیل، جر اثقال = گرانکِش
جُرم = بِزِه، گناه
جریان = روایی
جریمه = تاوان
جاعل = بَرساز
جعلی = بَرساخته، ساختگی
جغرافیا = جئوگرافی. گیتاشناسی
جلاد = دُژخیم
جلال و جبروت = فَر و شکوه
جِلد = پوسته، پوشینه
جن = پری
اجنه = پریان
جنبه، بُعد = سویه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی
جواز = پروانه
جور = جفا، ستم
چَت (chat) = گَپ
چطور = چه گونه، چه سان
جزء = بند
جزا = سزا
جزایی (حقوقی) = کیفری
جزیره = آبخُست
جسور = دلیر، بی باک
جعل = بَرساخت
حائز = دارا
حاصل = دستاورد
حاصلخیز = باروَر، پُربار
حتماً = بی گمان، هر آینه
حجم = گُنج
حداقل = کمینه، دست کم
حداکثر = بیشینه
حذف = زُدایش، زُدودن
***
جاذبه=کشش، رُبایش
جامع=فراگیر
جامعه (تشکُل)=همبود
جامعه = همبودگاه
جایز = روا
جایزه = پاداش
جبران = توزش (توختن)
جُثه = تنه
جدال = پیکار
جدید الانتشار = تازه چاپ
جدید التأسیس = نوبنیاد، نوساز
جذاب = گیرا
جذبه = گیرایی
جرأت = یارا
جرأت داشتن = یارستن
جر ثقیل، جر اثقال = گرانکِش
جُرم = بِزِه، گناه
جریان = روایی
جریمه = تاوان
جاعل = بَرساز
جعلی = بَرساخته، ساختگی
جغرافیا = جئوگرافی. گیتاشناسی
جلاد = دُژخیم
جلال و جبروت = فَر و شکوه
جِلد = پوسته، پوشینه
جن = پری
اجنه = پریان
جنبه، بُعد = سویه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی
جواز = پروانه
جور = جفا، ستم
چَت (chat) = گَپ
چطور = چه گونه، چه سان
جزء = بند
جزا = سزا
جزایی (حقوقی) = کیفری
جزیره = آبخُست
جسور = دلیر، بی باک
جعل = بَرساخت
حائز = دارا
حاصل = دستاورد
حاصلخیز = باروَر، پُربار
حتماً = بی گمان، هر آینه
حجم = گُنج
حداقل = کمینه، دست کم
حداکثر = بیشینه
حذف = زُدایش، زُدودن
***
محشر = رستاخیز / رستخیز
محصل = دانشآموز/ دانشجو
محضر = پیشگاه
اتمام = پایان
تاجر = بازرگان
تدریج = رفته رفته
حقیر = پست / کوچک / خوار
محک = آزمایش
محکم = استوار
محل = جایگاه
محیط = پیرامون / گرداگرد
مخابره = آگاه کردن
مخارج = هزینه
خصم = دشمن
مخاصمه = دشمنی
مخاطب = شنونده
مخالف = ناسازگار
مختار = آزاد
مختلط = درهم / درهم آمیخته
مخرب = ویران کننده
مخروبه = ویرانه
مخفی = پنهان
مخلص = پاک .یار جونی
مخوف = ترسناک
مخیله = اندیشه . پندار
مداح = ستاینده
مدارا = بردباری .شکیبا
مدام = پیوسته .همواره
مدبر = کاردان
مدخل = درآمد / درگاه
مدعو = مهمان / خوانده شده
مدور = چرخنده .
مدینه = شهر
مدیون = بدهکار
مذاب = گداخته
مراتب = پایهها
مرتع = چراگاه / مرغزار
مراتع = چراگاهها / مرغزارها
زوج = جفت
فرد = تک
محصل = دانشآموز/ دانشجو
محضر = پیشگاه
اتمام = پایان
تاجر = بازرگان
تدریج = رفته رفته
حقیر = پست / کوچک / خوار
محک = آزمایش
محکم = استوار
محل = جایگاه
محیط = پیرامون / گرداگرد
مخابره = آگاه کردن
مخارج = هزینه
خصم = دشمن
مخاصمه = دشمنی
مخاطب = شنونده
مخالف = ناسازگار
مختار = آزاد
مختلط = درهم / درهم آمیخته
مخرب = ویران کننده
مخروبه = ویرانه
مخفی = پنهان
مخلص = پاک .یار جونی
مخوف = ترسناک
مخیله = اندیشه . پندار
مداح = ستاینده
مدارا = بردباری .شکیبا
مدام = پیوسته .همواره
مدبر = کاردان
مدخل = درآمد / درگاه
مدعو = مهمان / خوانده شده
مدور = چرخنده .
مدینه = شهر
مدیون = بدهکار
مذاب = گداخته
مراتب = پایهها
مرتع = چراگاه / مرغزار
مراتع = چراگاهها / مرغزارها
زوج = جفت
فرد = تک
- واژگان فارسی را به کار گیریم
- واژگان فارسی را به کار گیریم(واژههای برابر فرهنگستان ایران(۱۳۱۴ـ ۱۳۲۱))
- واژگان فارسی را به کار گیریم – ۴
- واژگان فارسی را بهکار گیریم ۵
- واژگان فارسی را بهکار گیریم ۶- واژههای برگزیده فرهنگستان ایران
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۷
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۸
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۹
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۱۰
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۱۱
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۱۲
- واژههای مصوّب فرهنگستان زبان و ادب فارسی – (نسخهٔ پی دی اف)
- واژههای مصوّب حوزهٔ موسیقی
- واژههای مصوّب حوزهٔ مهندسی محیط زیست و انرژی – در تاریخهای یازدهم و هجدهم بهمنماه ۱۳۹۰
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۱۶
- فرهنگستان زبان پارسی وپاسداری ازهویت ملی
- داستان فرهنگستان
- واژگان فارسی را به کار گیریم ۱۸
- واژگان لاتین (انگلیسی) به کار رفته در رسانۀ ملی و برابرهای فارسی آن
- آخرین واژههای مصوب فرهنگستان؛ ایروبیک: پویهورزی
- واژگان فارسی را به کار گیریم
از همین نویسنده:
- اهمیت مسیرهای مواصلاتی ایران برای شبه قاره هند و اوراسیا
- مسجد جامع دهلی و سنگ نوشتههای مرمری زیبای فارسی آن
- نام خلیج فارس در قراردادها و معاهدات منطقهای و بینالمللی
- کتاب اسناد نام خلیج فارس؛ میراثی کهن و جاودان منشر شد
- فروش آثار اهدایی به شجریان در فرهنگسرای نیاوران
- تاسیس مرکز ایرانشناسی در دانشگاه هندی
- نشانهشناسی رسانهها وارد بازار کتاب شد
- تلسکوپی به سوی کهکشان مولوی
- طلای سرخ ایران همچنان بیرقیب است
- تابلو خط فارسی ۸۸ هزار پوند در لندن فروش رفت
- راضیه روح خط من است
- نستعلیق؛ شناسنامه بصری ایران
- رسانهها دوباره فارسی را پاس بدارند
- فرهنگستان زبان و ادب فارسی را تقویت کنید
- لزوم تشکیل ستاد صیانت از زبان فارسی
- هشدار استادان زبان فارسی درباره خط در فضای رایانه و تلفن همراه
- بوسه نغمهها بر کرشمه خطا
- بمیرد آتش دوزخ به احترام محمد
- تشدید فعالیت القاعده درمغرب اسلامی
- زورآزمایی آمریکا و شبکه القاعده
- کاستیهای عقل عربی در کند و کاو سیاسی
- پرواز پرندههای سحابی بر فراز نمایشگاه بزرگ سال
- اینقدر تابلو نباش، آلبالو!
- سه قرن پر هیاهو
- حد و مرز بلند پروازیهای دبی
- سلوک معنوی درخوشنویسی
- نبردی دیگر از زنجیره نبردهای آفریقا
- گردهمایی مکتب اصفهان در تهران برگزار میشود
- وضعیت ناخوش خوش نشینهای دبی
- اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی
- ۱۱سپتامبر از نگاه توطئه و نقش رسانه
- این خط را بگیر و بیا
- قایق های مرگ و کنفرانس مهاجرت
- بن لادن و بی اطلاعی آمریکائیها در گزارش اشپیگل
- نقش ایرانیان در تمدن اسلامى اندلس
- آنچه سی.ان.ان پنهان کرد
- حمایت صهیونیسم مسیحی آمریکا از تجاوز اسرائیل
ریشه زبان هندو ایرانی
اسفند. ۲۵ زبان شناسی بدون دیدگاه
زبان هندو ایرانی
نویسنده : نیکولاس وید، روزنامه : ایندین اکسپرس، تاریخ: ۱۷ اسفند۱۳۹۳
مردم هند، ایران و اروپا به زبان های مختلف صحبت می کنند اما اکثر این زبان ها، از جمله زبان انگلیسی، از زبان هایی موسوم به زبان های اولیه هندی – اروپایی ریشه گرفته اند. پژوهشگران از دو قرن گذشته در خصوص هویت و مکان کسانی که این زبان پدری را استفاده می کردند مباحثه می کرده اند. اما بطور تعجب آور به نظر می رسد که شاید این موضوع در آینده نزدیک حل و فصل خواهد شد.
در این خصوص دو نظر ارائه شده است. یک نظر این است که این زبان ها از طریق شمشیر گسترش پیدا کردند و نظر دیگری این است که از طریق کشاورزی.
زبانشناسان تاریخی از کلماتی که در حال استفاده می باشند می توانند بررسی کنند که یک کلمه از کدام کلمه گرفته شده است. بطور مثال، کلمه ای بود به نام kwekwlos. معنی این کلمه «چرخ» بود. این کلمه جد کلمه kuklos در زبان یونانی کلاسیکی و کلمه kakra در زبان قدیمی هندی می باشد. حرف k بعداً در زبان آلمانی به حرف h تبدیل گردید و این کلمه در زبان انگلیسی قدیم به کلمه hweohl تبدیل شد و خود این کلمه جد کلمه wheel در زبان انگلیسی می باشد.
از کلماتی که به این روش جمع آوری گردید معلوم می شود که گویندگان زبان های اولیه هندی – اروپایی چوپان بوده که با گوسفند و وسایل نقلیه چرخدار آشنایی داشتند. باستانشناسان پی برده اند که وسایل نقلیه چرخدار حدود چهار هزار سال قبل میلاد حضرت مسیح (ع) ظهور کرد و این امر نشان می دهد که گویندگان این زبان ها حدود ۶۵۰۰ سال پیش در مرتعات جلگه های بالای دریای خزر و دریای سیاه ظاهر شدند. طبق این «تئوری جلگه ها»، که بسیاری از زبانشناسان از آن حمایت می کنند، گویندگان زبان اولیه هندی – اروپایی سپس زبان خود را از طریق پیروزی های جنگی یا اقتصاد چوپانی به اروپا، هند و غرب چین گسترش دادند.
این تئوری توسط «کولین رینفریو» زیر سئوال رفت. نامبرده باستانشناس دانشگاه کمبریج بود. وی در سال ۱۹۸۷ پیشنهاد کرد که زبان ها توسط کشاورزان نیولیتیک گسترش داده شد. این افراد کشاورزی را به اروپا آوردند. بر اساس این صحنه، مسکن زبان های اولیه هندی – اروپایی در آناتولیا، در ترکیه، قرار داشت. گویندگان این زبان حدود ۸۰۰۰ تا ۹۵۰۰ سال پیش شروع به مهاجرت کردند.
پیشنهاد رینفریو به این دلیل ارزش داشت که مهاجرت افراد کشاورز یک مکانیسم پذیرفته شده برای گسترش زبان می باشد و مهاجرت کشاورزان نیولیتیک به اروپا واقعیتی مبنی بر مدارک باستانشناسی می باشد. زبانشناسان اعتراض کردند که زبان اولیه هندی – اروپا به این زودی تقسیم نمی گردید زیرا چرخ تا ۸۰۰۰ سال پیش ساخته نه شده بود اما بسیاری از زبان های اولیه هندی – اروپایی دارای کلماتی می باشند که با کلمه چرخ مشابهت دارند و باید از جد مشترکی گرفته شوند. اما رینفریو ادعا کرد که خیلی بعد از مهاجرت این افراد، برای این زبان ها امکان پذیر بود که بهمراه خود دستگاه چرخ کلمه چرخ را نیز وارد کنند.
اختلاف بین تئوری های جلگه ها و آناتولیا مربوط به ریشه زبان های هندی – اروپایی تا سال ۲۰۰۳ ادامه داشت. دو نفر از زیست شناسان زلاند نو، به نام های رسل گریع و کووینتین اتکنسن از دانشگاه آکلند با تشکیل درخت زمانبندی شده نزول زبان ها وارد این منازعه شدند.
کلمه برای آب در زبان آلمانی wasser ، در زبان سویدی vatten و در زبان یونانی مدرن nero است. کلمات مشابه در زبان های انگلیسی، آلمانی و سوئدی هم ریشه هستند که ظاهراً از کلمه wodr در زبان اولیه هندی – اروپایی ریشه گرفته است. اما کلمه nero هم ریشه آن نیست.
زبانشناسان امیدوار بودند که از طریق مقایسه کردن زبان های مختلف براساس کلمات هم ریشه می توان تاریخچه درخت زبان های هندی – اروپایی را تهیه کرد. اما با توجه به این که نرخ تغییر در کلمات در زبان های مختلف متفاوت بوده است، این افراد از تلاش خود تقریباً منصرف شدند.
اما دو زیست شناس نامبرده یعنی گریع و اتکنسن درک نمودند که روش های آماری تهیه شده توسط زیست شناسان برای ردیابی تکامل ژن ها و پروتین ها می توان پاسخگوی بسیاری از مشکلات باشد. این دو نفر هر یک از زبان های هندی – اروپایی را بعنوان یک رشته یک ها و صفرها تصور کردند و کلمات هم ریشه این زبان ها را با یک فهرست کلماتی مقایسه کردند که در مقابل تغییر مقاومت کرده بودند. آنان سپس درخت های احتمالی را تهیه کردند که براساس آن می توان آمار لازم را تهیه کرد.
شکل درخت ترجیحی زبان های هندی – اروپایی تهیه شده توسط این افراد شبیه درختی بود که توسط زبانشناسان تاریخی تهیه شده بود. اما بر اساس تحولات تاریخی مانند ایجاد شکاف بین لاتین و رومانی به هنگام عقب نشینی نیروهای روم به جنوب دانوبه در سال ۲۷۰ می توان بر شاخه های پائینی این درخت تاریخ گذاشت. با توجه به اینکه شاخه های پائینی این درخت زمان بندی گردید، زمان بندی ریشه آن نیز امکان پذیر شد. این افراد محاسبه کردند که زبان های اولیه هندی – اروپایی حدود ۷۸۰۰ تا ۹۸۰۰ سال پیش استفاده می شدند.
نتیجه گیری فوق از تئوری آناتولیا حمایت کرد. در سال ۲۰۱۲، گریع و اتکنسن با کمک ریمکو بوکائیرت و همکاران یک مدل آماری تهیه شده برای ردیابی پراکندگی جغرافیایی ویروس را برای مطالعه پراکندگی زبان های اولیه هندی – اروپایی استفاده نمودند. این افراد طی مقاله ای درج شده در مجله «سائنس» نوشتند که این مطالعه از تئوری منبع آناتولیا در مقایسه با تئوری جلگه ای قاطعانه حمایت کرد.
به نظر می رسید که تئوری آناتولیا که توسط باستانشناسان ارائه شده بود با کمک زیست شناسان در مقابله با فرضیه جلگه ای زبانشناسان پیروز شده است. اما اطلاعاتی که طی ماه جاری بدست آمد توازن را بطور ناگهانی به حمایت تئوری جلگه ای منحرف نموده است.
اگرچه برخی زبانشناسان نتیجه گیری گریع و اتکنسن را رد کرده بودند برخی دیگر فکر کردند که روش محاسباتی استفاده شده توسط این دو نفر دارای مزایایی است. آندریو گاریت، یک زبانشناس دانشگاه کالیفورنیا، با ویل چانگ که در تکنیک های رایانه ای مهارت دارد گروهی را تشکیل داد. این دو نفر یادآور شدند که در مقاله ای نوشته شده توسط بوکائیرت و همکارانش در سال ۲۰۱۲ در هشت مورد یک زبان قدیم بعنوان جد یک زبان مدرن فرض شده است و ادعا شده است که آن زبان مدرن از یک عمو زاد فرضی آن زبان قدیم فرود آمده است.
بطور مثال، زبان های رومانس به عموزاد فرضی زبان لاتین و نه خود لاتین اختصاص داده شد و زبان انگلیسی به یک عموزاد استنباط شده انگلیس قدیم اختصاص یافته است.
گاریت و چانگ فکر کردند که این امر واقع بین تر خواهد بود چنانچه این درخت برای زبان های مختلف همان دودمان را بپذیرد که از قبل پذیرفته شده است حتی اگر این امر محاسبات ریاضی را نادیده بگیرد.
وقتیکه درخت بوکائیرت وادار به پذیرفتن هشت دودمان پذیرفته شده زبان ها گردید، کل درخت از نظر سال کوچک شد و معلوم شد که منبع اصلی آن فقط ۶۵۰۰ سال قدمت دارد. این ادعا با فرضیه جلگه ای مطابقت دارد. گاریت و چانگ این مطلب را طی مقاله ای در مجله language نوشتند.
مدرک مهم دیگر در حمایت تئوری جلگه ای از مطالعه دی.ان.ای. در اروپا حاصل شد. این مطالعه مبنی بر مطالعه دی.ان.ای. متعلق به ۶۹ نفر می باشد که بین ۳۰۰۰ سال و ۸۰۰۰ سال زندگی می کردند. مطالعه این دی.ان.ای. نشان می دهد که حدود ۴۵۰۰ سال پیش پیروان فرهنگ «یامنایا» از جلگه ها به سوی آلمان مهاجرت کرده بودند.
نویسندگان مقاله می نویسند، « این نتایج از تئوری جلگه ای مربوط به ریشه حداقل برخی از زبان های هندی – اروپایی اروپا حمایت می کند.»
اما این موضوع تا به حال نهایی نه شده است. این دو مدرک جدید، یعنی اصلاح درخت بوکائیرت توسط گاریت و مطالعه دی.ان.ای.، ممکن است به آن اندازه قطعی نباشد که به نظر می رسد.
رینفریو فکر می کند «احتمال قوی» وجود دارد که مهاجرت از جلگه ها به اروپا که در مطالعه ای.ان.ای. قدیم ثبت شده است ممکن است تحول فرعی باشد. به عبارت دیگر می توان گفت که زبان هندی – اروپایی اول از آناتولیا به جلگه ها رفته و سپس از آنجا به اروپا.
* – زبان فارسی
http://parssea.org/?p=7095
اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی
همشهری :دکترمحمدعجم
همایش بین المللی «دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی در هند و ایران» در دانشگاه علیگر هند
اسفند. ۲۳ تاریخ, زبان شناسی بدون دیدگاه
به گزارش ایرنا ،
در تاریخ ۲۰-۲۲ اسفند ۱۳۹۳ سمینار سه روزه ” دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی در هند و ایران» از سوی مرکز تحقیقات فارسی دانشگاه علیگر و شورای پژوهشهای تاریخی هند برگزار شد.
در این همایش سه روزه پژوهشگرانی از ایران و هند و تعدادی از کشورهای دیگر در مورد اهمیت زبان فارسی در تاریخ نگاری هند سخنرانی داشتند. سخنرانان افتتاحیه و روز اول عبارت بودنداز:
پروفسورضمیرالدین شاه رئیس دانشگاه علیگر،علی فولادی رایزن فرهنگی ج.ا.ایران، دکترضیا الدین شکیب استاد کالج مطالعات شرق شناسی و آفریقا شناسی لندن، دکترمحمد عجم، دکتر نجف حیدر استاد مرکز مطالعات تاریخی دانشگاه جواهر لعل نهرو، دکتر خضری استاد تاریخ دانشگاه تهران،علی محمد موذنی رئیس گروه فارسی دانشگاه تهران، دکتر شاهد مهدی ریاست پیشین دانشگاه جامه ملی اسلامی دهلی و دکتر عالم اشرف خان از دانشگاه دهلی.
به گزارش ایرنا :در همایش بین المللی «دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی در هند و ایران» در دانشگاه علیگر هند مطرح شد:
جایگاه زبان فارسی بسیار بالا است چرا که این زبان حامل پیام های اخلاقی،معنوی،انسانی و عرفانی برای تمام دنیا است .
زبان فارسی یکی از غنی ترین زبان ها از نظرعرفانی و معنوی است و بی شک از غنی ترین زبان ها درحوزه کشورهای شبه قاره هند، ایران، قققاز و آسیای میانه است .
رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در دهلی نو گفت که هند در حال توسعه،برای اینکه دچار بی هویتی همچون غرب نشود نیاز دارد که به گذشته خود و به زبان فارسی رو آورد.
وی با بیان اینکه منابع تاریخی به زبان فارسی در هند صرفا شرح رویدادهای تاریخی نیست اظهار کرد:در این کتابهای تاریخی می توانیم به وضعیت ادبی،اجتماعی ، فرهنگی و بسیار از ویژگی های جامعه هند در زمان های مختلف پی ببریم .
فولادی،خواستار گسترش هرچه بیشتر مبادلات فرهنگی بین ایران و هند شد.
دکتر عجم یکی دیگر از سخنرانان این همایش درخصوص نقش مهم گورکانیان درتوسعه و گسترش فرهنگ ایرانی سخنانی بیان کرد.
وی با اشاره به کتاب «نوشته های پارسی بر بناهای فاخر هند » اظهار کرد که در این کتاب با کمک بیش از ۲۰۰ تصویر از سنگ نوشته های دوره گورکانی ( بابری به زبان فارسی شرح داده شده است .این کتاب دارای ۹ فصل است. وی همچنین در خصوص واژگان مشترک در زبان هندو ایرانی سخنانی ایراد کردو گفت و مناسبتهایی مانند جشن نوروز و جشن هولی از یک ریشه هستند و آن نو شدن فصل است. سوری و سور در ایران به معنی فستیوال است. و در هند سرخی و سوری و سورا و سوریا با خدای خورشید پیوند دارد.
پروفسور آذرمیدخت صفوی رییس پیشین بخش فارسی دانشگاه علیگر نیز دراین همایش گفت:زبان فارسی بیش از ۷۰۰ سال زبان اداری مردم شبه قاره هند بوده است و تاثیرات زیادی بر هند گذاشته است.
وی اظهار کرد:تاثیر زبان و فرهنگ فارسی در تمامی زوایای فرهنگ و تاریخ هند مشاهده می شود و بدون زبان و منابع فارسی مردم هند نمی توانند خود را بشناسند.
صفوی گفت که در کتاب های تاریخی اطلاعات زیادی درخصوص وضعیت زندگی اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی هند دیده می شود.
وی درادامه با تشکر از رییس بخش فارسی دانشگاه علیگر به واسطه برگزاری همایش از مساعدت های رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی دردهلی نو تقدیر کرد.
به گزارش ایرنا، پروفسور ضمیرالدین شاه روز پنجشنبه در همایش زبان فارسی در دانشگاه اسلامی علیگر افزود: تاریخ با افسانه تفاوت دارد و اگر شما به دنبال تاریخ واقعی و دست نخورده هستید باید آن را در کتاب های فارسی دنبال کنید چرا که در این کتاب ها تاریخ به ثبت رسیده است.
وی با بیان اینکه در دانشگاه اسلامی علیگر زبان فارسی ترویج می شود، اظهار داشت: در مصاحبه های ورودی دانشگاه در بخش های مختلف مخصوصا بخش مطالعات اسلامی از دانشجویان در مورد آشنایی آنها با با زبان های فارسی و عربی سوال می شود و افرادی که با این زبان ها آشنایی ندارند نمی توانند وارد این بخش از دانشگاه شوند.
رییس دانشگاه اسلامی علیگر می افزاید:
متاسفانه ما زبان گویای فارسی را در هند از دست داده ایم، اما سعی ما بر این است که حداقل در دانشگاه علیگر بتوانیم این زبان زیبا را حفظ کنیم.
وی ادامه داد: ما باید از منابع عظیم کتاب های فارسی در هند محافظت کنیم و آن ها را برای نسل های آینده ترجمه کنیم.
پروفسور ضمیرالدین شاه اظهار امیدواری کرد که دانشجویان نسل های آینده کتاب های فارسی را بخوانند زیرا ترجمه هیچ وقت نمی تواند زیبایی زبان اصلی را نشان دهد و رسیدن به این هدف، یکی از وظایف دانشگاه علیگر می باشد.
همایش بین المللی ‘ دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی درهند و ایران ‘ از امروز به مدت سه روز با حضور کارشناسان و استادان زبان فارسی ازهند و دیگر کشورها در دانشگاه علیگر برگزار می شود.
درمدت سه روز برگزاری این همایش شرکت کنندگان در زمینه آغاز تاریخ نویسی در ایران،ترجمه کتابهای فارسی به زبان های دیگر، تاریخ نویسی در دوره غزنویان ،ایلخانان،صفویان،گورکانیان به ارائه مقاله و سخنرانی می پردازند.
درمدت سه روز برگزاری این همایش شرکت کنندگان در زمینه آغاز تاریخ نویسی در ایران،ترجمه کتابهای فارسی به زبان های دیگر، تاریخ نویسی در دوره غزنویان ،ایلخانان،صفویان،گورکانیان به ارائه مقاله و سخنرانی می پردازند.
همایش بین المللی «دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی در هند و ایران» در دانشگاه علیگر هند اسفند ۱۳۹۳
بخش دوم : سخنرانی دکتر عجم
دکترمحمد عجم در خصوص نقش مهم گورکانیان در توسعه و گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی اعم از معماری و هنرهای مربوط به خط و زبان فارسی در هند سخنرانی نمود. این پژوهشگر و محقق و زبان شناس کشورمان با اشاره به سخنان رئیس دانشگاه گفت باید از زحمات چندین دهه دانشگاه علیگر برای زنده نگه داشتن زبان فارسی سپاسگذار باشیم سخنان رئس دانشگاه ما ایرانی ها را به زنده بودن زبان فارسی امیدوار می کند اقای دکتر شکیب گفتند “فارسی هرگز بر هند تحمیل نشده بلکه مردم و نخبگان هند آن را با رغبت و علاقه مندی پذیرفته اند” .
حقیقت امر همین است خدمات ایران و هند متقابل بوده و هردو به تمدن یکدیگر خدمت کرده اند بعضی واژگان فارسی از هند به سراسر دنیا رفته و جهانی شده است اگر بخواهیم راجع به ریشه های زبان و فرهنگ سخن بگوییم هزاران واژه ریشه های مشترک دارندپرفسور صفوی از نوروز سخن گفتند و من باید بگویم نوروز و جشن هولی که هر دو در ماه مارس برگزار می شود همزمانی تقریبی آنها تصادفی نیست و از یک ریشه منبع می گیرند بعضی ها از ریشه های مذهبی آن سخن گفته اند ولی همه شواهد حاکی است که مذهب بعدها با این جشن امیخته شد. ریشه هردو بسیار کهن است و در حقیقت به نو شدن فصل و نوشدن روز برمی گردد.
امروز باد صبا پیغام بهار آورد. گلشن علم و ادب با غنچه ها شکفته شدند.
Aaj phir baad-e-saba laai hai paigham-e-bahaar
Gulshan-e-ilm o adab ki har kali per hai nikhar
نو شدن فصل همزمان با اعتدال بهاری یا برابری شب و روز است. اما روز برابری بهاری یا Equinox در قدیم با ابزارهای آن زمان استاندارد یکسانی نداشته لذا در هند برپایه تقویم هندی برگزار شده است. حدود صد سال قبل در ایران لحظه اعتدال بهاری را با نجوم جدید استاندارد سازی کردند که تقریبا معادل ۲۱ مارس هر سال می شود. حتی واژه هولی و سوری و سور و سوریا ریشه های مشترک دارند در ایران به جشن، سور و سوری گفته می شود که با سوری و خدای خورشید هندو برابری می کند به جشن های شاد دهولی می گویند.
سخنان دکتر شکیب و دکتر شاه واقعا ادم را به شعف می اورد من قبلا سخنانی از این دست از مقامات دولتی هند هم شنیده ام شیری حامد انصاری معاون رئیس جمهور در یک سخنرانی از تاگور، جواهر لعل نهرو و ابوکلام ازاد سخنان بسیار پر معنا و محبت امیزی در مورد روابط ایران و هند ارایه کرد که مایه مباهات هر ایرانی می شود.
باید سپاسگذاری کنیم که فرهنگ و تمدن بزرگ هند کمک شایانی به گسترش و توسعه زبان فارسی کرده است. همایون شاه بابری(ببری)(گورکانی) اولین فرمانروای هند بود که زبان و فرهنگ فارسی را رسما در هند رایج ساخت بعد از او فرزندان و نوه هایش مانند اکبر و جهانگیر و شاه جهان همین روش را ادامه دادند. شعر و خط فارسی و مینیاتور و هنر سنگ نویسی در هند شکوفایی ویژه ای پیدا کرد سنگ نوشته هایی فارسی و قرانی هنرمندانه شهر اگرا بی همانند هستند و در خود ایران چنین سبک هنرمندانه ای در آن زمان نبوده است .
البته زبان فارسی از دوره بابری/ گورکانی / در هند شروع نشده بلکه قبل از آن هم وجود داشته مثلا سفرنامه ابن بطوطه در بخش محاوراتی که با هندوها دارد جملات زیادی از آنها به زبان فارسی نقل کرده ابن بطوطه با زبان فارسی در تمام سفر مشرقی خود مشکل گفتاری خود را برطرف می کرد مثلا در گزارشی که از یک مراسم مرده سوزی از دهلی ارایه می کند اشاره می کند که دو تن از زنان شوهر مرده می خواستند خود را در اتشی که برای شوهرشان روشن شده بود بیندازند و خود را بسوزانند ولی پرده ای را جلو آتش گرفته بودند که آنها از شعله آتش نترسند. او توضیح می دهد که یکی از انها گفت ” مرا از الو و آتش می ترسانید من از اتش نمی ترسم” وخود را بدرون اتش انداخت.””
سانسکریت و فارسی در طول تاریخ هند مانند دو خواهر بوده اند و امروزه زبان اردو و زبان هندی هنوز پیوندهای محکمی دارند ولی باید کاری کرد که مشترکات این دو زبان بیشتر شود و واژگان مهجور دو زبان بجای واژگان غربی مورد استفاده قرار گیرد . ترجمه های فارسی توانست زمینه ها و بسترهایی فراهم سازد تا مطالب از زبان سانسکریت به دیگر نقاط جهان منتقل شود.هیچ موضوعی درهند نیست که در خصوص آن اثری از زبان فارسی وجود نداشته باشد بخصوص تاریخ و جغرافیا . هنوز هم پیوند فارسی و هندی ادامه دارد ما و زبان اردو پیوندهایی عمیق داریم .
همانطور که حامد انصاری هم گفته اند زبان اردو پیوند ارگانیک با فارسی دارد و اردو زبان رسمی درچندین ایالت هند است. همانطور که غالب دهلوی گفته است. اگر پرسیده شود شعر اردو چگونه می تواند با فارسی رقابت کند شعر غالب را بخوانید و بگوئید این گونه.
Jo yeh kahe ki ‘rekhta kyoon ke ho rashk-e-farsi
Gufta-e-Ghalib eik baar parhke use suna ke ‘youn’
بخش زیادی از کتاب های تاریخی در کتابخانه ها و مراکز علمی هند به زبان فارسی است و به همین علت محققان و پژوهشگران تاریخ هند علاقه زیادی به آموختن زبان فارسی دارند.
در زمینه معماری، همایون(۱۵۳۰-۱۵۵۶) همراه خود از اصفهان و هرات معماران و هنرمندانی را وارد هند کرد و بنای همایون تمب را به سبک باغ پارسی یا ایرانی ها ساختند این بنا الگویی شد برای ساختمان های باشکوه زیاد دیگری از جمله تاج محل این شکوه معماری افتخاری برای هر انسان هنردوست در جهان است برای ما ایرانی ها و هندی ها افتخار مضاعفی دارد زیرا الگو ایرانی است و هنرمندان هندی و ایرانی به ان عظمت داده اند.
در زمینه اپیگرافی و خطاطی و نقاشی فارسی بر روی سنگ و لوحه ها و همچنین در زمینه شعر و مشاعره زمانی که این هنرها در هند رشد می یافت که در ایران و حوزه فارسی کاملا به حاشیه رانده شده بود .
بدون تردید نقش هند در توسعه زبان فارسی اگر همسنگ با نقش کشورهایی مانند افغانستان و تاجیکستان نباشد کمتر نیست ملیون ها نسخه خطی و هزاران لوح سنگی پارسی و هزاران نسخه نقاشی های مینیاتور هند گویای این ادعا است.
دکتر عجم در سخنرانی دوم خود با پاورپوینت کتاب مصور” نقش پارسی بر بناهای فاخر هند” را توضیح داد.
و گفت کتاب نقش پارسی بر بناهای فاخر هند بخش اندکی از این نمونه های فاخر آثار پارسی را جمع آوری کرده است. این کتاب بر اساس کتاب دکتر حکمت تهیه شده ۶ فصل قدیمی با تصاویر زیبا مصور شده و سه فصل جدید به آن افزوده شده است. این مجموعه تنها بخشی از بیشتر از ۱۵ هزار سنگ نوشته فارسی و قرانی در هند است که شناسایی شده است که بسیاری از آنها در زمره میراث فرهنگی هند و میراث جهانی ثبت شده است.
در این کتاب بیشتر از دویست تصویر سنگ نوشته های دوره گورکانی / بابری/ به زبان فارسی نمایش و شرح داده شده است و یک فصل آن به نوشته های فارسی و نقاشی های سبک ایرانی تالار اصلی کاخ ریاست جمهوری هند اختصاص دارد. در این کتاب همچنین نسخه های بی نظیر فارسی از قبیل فرمان ها و وصیت نامه ها مورد توجه قرار گرفته است. و یک فصل به آن اختصاص یافته است.
نسخه نفیس و ارزشمند نهج البلاغه(۵۳۸ق) که در کتابخانه مولانا آزاد دانشگاه اسلامی علیگر هند از آن نگهداری می شود و نسخه خطی ۷۰۰ ساله کلیات سعدی، و کتاب مصوری از کلیله و دمنه و بعضی از این اسناد توسط مرکز بین المللی میکروفیلم نور ایران که در خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در دهلی نو واقع است، مرمت و آفت زدایی شده است حجم بی شمار اثار فارسی هند نمایانگر عمق روابط ایران و هند و نشانگر خدمات برجسته مسلمانان و ایرانیان به شبه قاره هند در طول ۸۰۰ سال حکومت های اسلامی در این کشور است.
.
اطلاع بیشتر:
*- اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی، دکتر محمد عجم – همشهری، و مجله نور چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۸۶
*- نقش پارسی بر بناهای فاخر هند. دکترعلی اصغر حکمت – دکترمحمد عجم
تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هند
بانو آذرمیدخت صفوی
بهمن. ۱۰ اجتماعی, زبان شناسی بدون دیدگاه
بانو آذرمیدخت صفوی بنیانگذار و رئیس مرکز تحقیقات زبان فارسی هند، استاد دانشگاه علیگر و رئیس انجمن استادان زبان فارسی هند است
بنیانگزاری مرکز تحقیقات فارسی در دانشگاه اسلامی
یکی از خدمات ارزنده ی دکتر صفوی به زبان و ادب فارسی تاسیس مرکز تحقیقات فارسی است که با سعی و کوشش های متداوم وی با کمک دولت هند و دانشگاه اسلامی علیگر در سال ۲۰۰۶ م در دانشگاه اسلامی تاسیس شد. او ریاست این مرکز را بعهده دارد و از آغاز تا حال حاضر فعالیت های مرکز تحقیقات فارسی در راستای گسترش و استحکام زبان فارسی گوناگون و بسیار ارزشمند می باشد. در بین این مدت بیشتر از ۴۰ کتاب فارسی که عده ای زیادی از آنها روی نسخ خطی کم یاب فارسی بوده است، در این مرکز بچاپ رسیده است. سالیانه یک همایش مربوط به یکی از موضوع های شعر و ادب فارسی برگزار می شود و استادان برجسته از ایران و هند در آن شرکت می نمایند. کلاس های آموزش فارسی، پروزه های پژوهشی درباره زبان و ادب فارسی و سخنرانی های فرهیختگان و استادان از ایران و هند از برنامه های مهم این مرکز می باشد. لایق بتذکر است که در این دوران مختصر مرکز تحقیقات فارسی در هند و ایران برای خدمات شایسته در راه ترویج زبان و ادب فارسی مقام ویژه ای کسب کرده است.
جوایز:
· دکتر آذرمیدخت صفوی به پاس خدمات شایسته در ترویج زبان و ادبیات فارسی در سال ۲۰۰۵ از رئیس جمهور هند تقدیر نامه دریافت کرد.
· در سال ۲۰۱۰ از طرف خانه فرهنگ ایران دهلی نو، “جائزۀ سعدی”و در ۲۰۱۱ جائزه ویژه از طرف دولت ایران برای خدمات وی در گسترش و ترویج زبان فارسی به خانم دکتر صفوی اعطا شد.
· خانم صفوی در سالهای ۲۰۱۱، ۲۰۱۲ از طرف دانشگاه اسلامی جائزه استاد ممتاز دانشگاه دریافت نمود.
· جایزۀ غالب در سال ۲۰۱۳م
· جایزۀ ادبی میکش ۲۰۱۴م
· در سال ۲۰۱۵م مراسم نکوداشت خانم دکتر صفوی از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در تهران برگزار شد و تقدیر نامه از طرف انجمن مفاخر و فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دانشگاه پیام نور و دانش نامه شبه قاره و دانشگاه آزاد اسلامی با ایشان اعطاشد.
شاگردان:
· دکتر احمد جولائی
· پرفسور سید محمد اسد علی خورشید، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
· دکتر رعنا خورشید، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
· دکتر محمد عثمان غنی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
· محمد قمر عالم، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
· دکتر محمد احتشام الدین، استاد مرکز تحقیقات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
· دکتر سرفراز احمد خان، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه لاکنؤ……….و
آثار
۱٫ تشریح الاقوام
۱٫ تشریح الاقوام
۲٫ اخبارالجمال
۳۔ تذکره بحر زخّار، (سه جلد)
۴۔ معنویت مولانا در عصر حاضر
۵۔ تصوف و عرفان در ادبیات فارسی ،دو جلد
۶۔ تذکره نویسی در ادبیات فارسی، دوجلد
۷۔ ادبیات داستانی فارسی ،دوجلد
۸۔ عرفات ا لعاشقین ،تصحیح و تدوین ، دو جلد
۹۔ نقش مثنوی در ادبیات فارسی ،دوجلد
۱۰۔ کوچۀ عشق (ترجمه داستاتهای کوتاه فارسی)
۱۱۔ میراث مکتوب هندو ایران،دوجلد
۱۲۔ نظم گزیده تصحیح و تدوین
۱۳۔ چهل ناموس
۱۴۔ سلک السلوک(تصحیح و تدوین)
۱۵۔ نقش غزل در ادبیات فارسی (تدوین)،دوجلد
۱۶۔ حدیث هند در ادبیات فارسی(تدوین)
۱۷۔ انسان گرایی و اخوت جهانی در شعر وادب فارسی(تدوین)، دوجلد
۱۸۔ Revolution and Creativity (Survey of Post Islamic Literature, Art , Films)
۱۹۔ اعجاز خسروی (ترجمه انکلیسی)ج ۱،یو.ایس.ای
۱۹۔ اعجاز خسروی (ترجمه انکلیسی)ج ۱،یو.ایس.ای
۲۰۔ مخ المعانی (تصحیح و تدوین)
۲۱۔ تاریخ احمدی ،ترجمه انکلیسی ،لندن
۲۲۔ سعدی مرد بشر دوست
۲۳۔ نقش های رنگ رنگ
۲۴۔ حدیث هند در ادبیات فارسی
۲۵۔ نفوذ فرهنگ و زبان و ادب فارسی در هند
۲۶۔ روابط هند وایران
۲۷۔ نقش زبان وادبیات فارسی در فرهنگ مشترک هند
۲۸۔ ادب شناسی
۲۹۔ تاریخ محمدی
۳۰۔ مجموعۀ مقالات دربارۀ شعر فارسی اسد الله خان غالب …………….و
سالهای اولیه زندگی
آذرمیدخت صفوی، در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب در لکهنو هند به دنیا آمد.
آذرمیدخت صفوی، در خانوادهای اهل فرهنگ و ادب در لکهنو هند به دنیا آمد.
خانواده وی از صفویهای ایران بودند که در دوره نادرشاه به هند مهاجرت کردند.
دکتر «آذرمیدخت صفوی»، استاد بخش فارسی «دانشگاه علیگر»، عضو هیئت تحریریه «مجلهٔ قند فارسی» و «مجله ایندو ایرانیکا» و «دانشنامه شبه قاره»، در سال ۱۹۴۸ م، در قریه شهر «شمسآباد» از توابع شهر «فرخآباد» هند متولّد شد؛ زبان فارسی را نزد پدر خود که از جمله پژوهشگران پر تلاش در زبان فارسی به شمار میرفت، آموخت.
پس از پایان تحصیلات مقدماتی و متوسطه، به «دانشگاه اسلامی علیگر» راه یافت و به تحصیل در رشته زبان فارسی پرداخت.
در سال ۱۹۶۶م دانشنامه لیسانس، در سال ۱۹۶۸م مدرک فوق لیسانس و در سال ۱۹۷۴ م دکترای زبان و ادبیات فارسی خود را از دانشگاه مذکور دریافت کرد. عنوان رسالهٔ دوره دکتری ایشان «سعدی، شاعر غزلسرا و بشر دوست» است و راهنمایی رسالهٔ دکتری او را مرحوم پروفسور «نذیر احمد» بر عهده داشت.
تز دکتری صفوی مقایسه و مطالعه تطبیقی بین غزلسرایی حافظ و سعدی است وی پس از پایان تحصیلات خود به استخدام دانشگاه اسلامی علیگر درآمد و هم اکنون مدّت ۳۰ سال است که در بخش زبان و ادبیات فارسی این دانشگاه، مشغول تدریس زبان و ادبیات فارسی است.
او به زبانهای اردو، انگلیسی و هندی نیز تسلّط دارد و تاکنون در بیش از ۱۰۰ سمینار و کنفرانس بینالمللی، به ویژه در ایران و هند شرکت داشته است.
· رئیس دانشکدۀ ادبیات و رئیس گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اسلامی علیگر
دکتر صفوی در سالهای ۲۰۰۲-۲۰۰۴ م ریاست دانشکدۀ ادبیات و در سالهای ۱۹۹۶ – ۱۹۹۹ م و ۲۰۰۲-۲۰۰۵م ریاست گروه زبان و ادبیات فارسی را به عهده داشتند.
…
سانسکریت مادر زبان های آرین دوباره زنده می شود.
آذر. ۱۷ زبان شناسی بدون دیدگاه
حیات دوباره سانسکریت به همت هندوگراهای هند
جدال در هند بر سر زبان سانسکریت
زبان سانسکریت امروزه در هند تنها ۱۴ هزار گویش گر اصلی دارد اما با این وجود موضوع جدالهای بسیار زیادی است. امروزه طرح سانسکریت به عنوان زبان ملی در هند بسیار جدی است و با توجه به اینکه الفبای زبان هندی نیز الفبای سانسکریت است. احتمالا این طرح موفق خواهد شد.
از زمانیکه در یکسال قبل حزب بی جی پی با پیروزی قاطع قدرت را بدست گرفت. زمزمه رسمی شدن سانسکریت شدت گرفته است حزب بی جی بی BJP اعتقاد راسخی در مورد گسترش فرهنگ هندوتوا دارد یکی از پایه های هندو توا زبان هندی است زبان هندی که پایه آن بر سانسکریت استوار باشد سانسکریت زبان خدایی و مقدس هندو ها است و کتاب مقدس ودا به این زبان نوشته شده اما از آنجا که این زبان مقدس شمرده می شد تنها در سطح علمای برهمن آموزش آن آن انجام می شد و سایرین حق دخالت و یادگیری این زبان مقدس را نداشتند همین مقدس سازی موجب عدم گسترش و ارتقاء کیفی و کمی آن شد و به مرور در بین جامعه رو به زوال گذاشت. اصولا هر زبانی که همگام با نیازهای جامعه پیش نرود به مرور رو به زوال می رود زیرا مردم به واژگان جدید نیاز دارند که یا باید آن را بسازند و یا وام بگیرند. ورود مسلمانان – ترکان و فارس ها به هند به توسعه زبانی منجر شد که امروزه اردو نام دارد و شاخه هندی آن زبان هندوستانی نام دارد. زبان هندوستانی ۶۰ سال قبل از اردو جدا شد اما با سرعت از زبان اردو دور می شود. و بخش بزرگی از هند تحت تاثیر این زبان ها قرار گرفتند. الفبای زبان هندوستانی به سانسکریت(دیوناگری) نوشته می شود ولی زبان اردو به الفبای فارسی عربی نوشته می شود.
سانسکریت(saṃskṛtam संस्कृतम्) زبان باستانی و ابتدایی مردم هندوستان و زبان دینی علمای دینی هندوییسم، بودیسم و جینیسم میباشد که از لحاظ زبانشناسی با پارسی باستان(اوستایی=باردار،حامل) همریشهاست.
نسک ارجمند وداها به این زبان است. در دوره نوین دانش سانسکریت کمک بسیاری به خوانش نبشتههای این دو زبان باستانی نمودهاست.
واژه سانسکریت از واژه سامسکَرْتَه (خودساخته) مشتق شده و به معنی خودسازه است. آنرا به معنی زبان پاک هم بکار می برند. این واژه بعدها معنی «فرهنگی» بهخود گرفت و زبان سانکریت (سانسکریت واک) به معنی زبان فرهنگ بالا استفاده شد. به این زبان اصطلاحاً دِیوا باگا نیز گفته میشود که به معنی “زبان خدایان” است. نظریه جدیدی معتقد است که زبان سانسکریت در حوزه فلات شرقی ایران شکل گرفته و از جمله حوزه تمدن جیرفت و شهر سوخته را از جایگاههای آن می دانند. سانسکریت از خانواده زبان های هندو و ایرانی و آرین است.افعال در زبان های آرین با حرف” ن” منفی می شوند. نزدیکترین زبان به آن زبان پارسی باستان و زبان اوستایی است. ریگ ودا Rigveda قدیمی ترین متنی است که از سانسکریت باقیمانده است.
متن های این زبان به سالهای ۱۵۰۰–۱۲۰۰ قبل از مسیح بر می گردد.
اگرچه سانسکریت اندک اندک رو به زوال گرایید و امروزه فقط ۱۴ هزار گویش ور دارد. اما نفوذ آن به سایر زبانها بسیار قابل توجه است. بطور مثال واژه هایی مانند پریچر که در زبان های اروپایی به معنی مبلغ و تبلیغ و ارشاد و موعظه است از واژه پیرچاره به معنی پیر چاره گر و ارشاد کننده گرفته شده است یا خود واژه پیر ، پدر ، فادر ، پیتر، پتر، میر، زن ، زونه، ژانت، جوان- یوان- خوان – خان – نهی – و علامت نفی ” نَ “نِ – نه Noو … ریشه در این زبان دارند.بسیاری از واژگان عربی ریشه در سانسکریت دارندبطور نمونه کلمه نفی و منفی و نهی ریشه در” نَ ” به معنی نباید دارد.یا خریطه که عربی شده از کرت و کارته است. یا واژه بهو در عربی به معنی هشتی خانه و سالن که از “بهو” به معنی بازو گرفته شده است و به هشتی خانه سالن داخلی هم گفته می شود.
در روستاها و مکان های زیر زبان مادری مردم سانسکریت است. .
- کارناتاکا – Mohad- Narasinhpur – Jhiri- Rajgadh, مادایا پرادش – Kaperan- Bundi- Rajasthan- Khada- Banswada – Ganoda- Banswada, راجستان
Bawali- Bagapat- Uttar Pradesh – Shyamsundarpur- Kendujhar, اوریسا
بسیاری از جمله وزیر آموزش هند خانم سمرتی ایرانی عقیده دارد که سانسکریت می تواند زبان رسمی هند باشد. هئیت دولت نیز با این کار موافق است تنها کار باقی مانده پارلمان است که اگر موافقت کند سانسکریت زبان ملی هندوستان خواهد شد.
البته عده ای هم مخالف هستند و بر این باور هستند که جوانان هند باید زبان هایی را بیاموزند که برای اشتغال به آن محتاجند مثلا اگر زبان چینی بیاموزند در چین و هنک کنگ کار پیدا می کنند. انگلیسی زبان کار در دنیا است و … در هند هر فردی که می خواهد در آزمون استخدامی سالانه دولتی شرکت کند می تواند یکی از زبان های ۲۵ گانه را انتخاب کند که تا دو سال قبل زبان فارسی و عربی هم جزو آنها بود ولی دو سال قبل زبان فارسی و عربی از فهرست زبان ها حذف شد. قبلا بر اساس قراردادی بین دولت هند و آلمان، زبان آلمانی در مدارس دولتی جزو یکی از ۲۵ زبان اختیاری هند بود و امسال این زبان حذف و بجای آن سانسکریت گنجانده شد که البته با اعتراض دولت آلمان و خانم مرکل رو برو شد. موضوع به دادگاه عالی کشیده شد و دادگاه بنفع وزارت آموزش و لغو زبان آلمانی رای داد.
آقای سودانشو رانجان، در روزنامه ایشین ایج مورخ ۷ آذر۱۳۹۳ در همین خصوص نوشته است: خانم اوما بهارتی، وزیر منابع آب دولت مرکزی هند، اخیراً به دنبال منازعه ای ناشی از حذف زبان آلمانی از برنامه درسی مدارس دولت مرکزی و جایگزینی آن توسط زبان سانسکریت، پیشنهاد کرد که در هند سانسکریت باید بجای زبان انگلیسی بعنوان «زبان ارتباط» معرفی شود.
پیشنهاد وی غیرقابل عمل تصور می شود و به همین دلیل فقط چند نفر از آن استقبال نموده اند. اما این نظر نه جدید است و نه غیر قابل عمل. بلکه واقعیت این است که این پیشنهاد به هنگام تدوین قانون اساسی هند توسط خود دکتر بهیم رائو آمبیدکر در مجلس قانونگذاری ارائه شده بود. مجلس قانونگذاری هند در مدت آگوست – سپتامبر ۱۹۴۹ موضوع زبان را بطور مفصل مورد بررسی قرار داد. بعد از مباحثه طولانی و بسیار داغ زبان «هندی» با الفبای «دیوناگری» بعنوان «زبان رسمی» این کشور انتخاب گردید. در پیش نویس این پیشنهاد اضافه شده بود که زبان انگلیسی به مدت ۱۵ سال دیگر در امور رسمی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. در این مرحله بود که دکتر آمبیدکر پیشنهاد کرد که بجای هندی، زبان سانسکریت باید بعنوان زبان رسمی هند اعلام شود. بسیاری از سیاستمداران برجسته از این پیشنهاد حمایت کردند و حتی کسانی از مدراس (تامیل نادو) و نظیرالدین احمد از حزب مسلم لیگ حمایت خود را با سانسکریت اعلام نمودند. نظیرالدین که به بنگال غربی تعلق می داشته، گفت،« من به شما زبانی پیشنهاد می کنم که عظیم ترین و بزرگ ترین زبان است و یادگرفتن آن برای همه بطور مساوی مشکل است.» کیلاش نات کاتجو و راجیندرا پراساد (نخستین رئیس جمهور هند) نیز از آن حمایت کردند. اما جواهر لعل نهرو از پذیرفتن این پیشنهاد خودداری ورزید. اگرچه خود نهرو در تاریخ ۱۳ فوریه ۱۹۴۹ در شورای قانونگذاری اظهار داشت، « چنانچه از بنده سئوال شود که چه خزانه ای است که در هند در اختیار دارد و بهترین میراث این کشور چیست، بنده بدون شک و تردید پاسخ خواهم داد که زبان سانسکریت، ادبیات آن و هر چیز که این زبان دارای آن است. این بهترین میراث است و تا زمانیکه باقی می ماند و زندگی مردم ما را تحت تاثیر خود قرار می دهد، دانش اساسی هند نیز باقی خواهد ماند.»
البته در حال حاضر تعداد بسیار ناچیزی از مردم به زبان سانسکریت حرف می زنند. سانسکریت زبان رسمی هیچ یک از ایالت های کشور هم نیست. اما این امر در حقیقت نقطه قدرت این زبان است. طبق گزارش سرشماری سال ۲۰۰۱ فقط ۱۴،۱۳۵ نفر از مردم هند زبان سانسکریت را بعنوان زبان مادری خود معرفی کردند. اما این هم یک واقعیت است که این زبان تا مدت زیادی زبان عمومی این کشور بوده است. آدی شانکاراچاریا (از سال ۸۲۰ تا ۷۸۸ قبل از میلاد) که به همه گوشه های این کشور سفر کرده همیشه به زبان سانسکریت سخنرانی می کرد. (نامبرده بعد از گسترش مذهب بودا در هند مذهب هندو را احیا کرد) این امر ثابت می کند که در آن دوران سانسکریت زبان ارتباط در این کشور بود.
بند ۳۴۳ قانون اساسی هند فقط درباره زبان رسمی صحبت می کند و درباره زبان ملی چیزی نمی گوید و در حال حاضر زبان رسمی هند «هندی» است.
بسیاری از سخنوران و اساتید زبان سانسکریت احساس می کنند که منازعه بر سر زبان سانسکریت را می توان از طریق معرفی آن بعنوان زبان ملی حل و فصل کرد. اگر تعداد گفتگوکنندگان در یک زبان ناچیز باشد آن زبان در نهایت از بین می رود. اما زبان سانسکریت تا به حال به این دلیل زنده باقی مانده است که زبان مذهب هندو و کتاب های مقدس مذهب هندو می باشد و لذا نمی تواند از بین برود.
اگر حامیان سانسکریت بخواهند که این زبان توسط همه اقشار مردم و پیروان همه ادیان کشور پذیرفته شود نباید این زبان را بعنوان زبان الهی معرفی کنند. شکی نیست که سانسکریت قدیمی ترین زبان مکتوب است و ادبیات سانسکریت دارای خزانه عظیمی علم است.
بیران وون بونسن، سفیر پروس (آلمان) در انگلیس، در دسامبر سال ۱۸۳۵ ملاقاتی بین مکس مولر با لارد توماس بابینگتون میکالی را ترتیب داد. آلمان و انگلیس با یکدیگر دوست نبودند اما با این وجود مکس مولر برای ترجمه کتاب های ودا و سایر کتاب مقدس مذهب هندو به زبان های انگلیسی و آلمانی منصوب گردید. شرکت شرق هند (ایست ایندیا کمپنی) با پرداخت مبلغ ۲۰۰ پوند بعنوان حقوق سالانه به مکس مولر موافقت کرد. مکس مولر این پیشنهاد را با هدف تبلیغ دین مسیحی در هند پذیرفت. اما وی بعد از خواندن ودا بسیار تحت تاثیر آن قرار گرفت و وداها را با صداقت کامل و به نحوه احسن ترجمه کرد.
حامیان زبان سانسکریت باید تغییرات در این زبان را بپذیرند. آنان ادعا می کنند که با توجه به این که این زبان توسط براهما (خدا) معرفی شده است هیچگونه اصلاحی در آن امکان پذیر نمی باشد و نباید از میزان خلوص آن کاست.
در ادامه این مقاله آمده است که یک زبان با حمایت دولت رشد می کند. پادشاهان مغول(خراسانی) در این کشور زبان های فارسی و اردو را معرفی نمودند. این زبانها بعنوان زبانهای رسمی مورد استفاده قرار می گرفت.
زبان اردو در دادگاه ها و بخشهای پلیس شهرک های ایالت های مختلف هند حتی امروز هم بکار گرفته می شود. همینطور با ورود انگلیسی ها زبان انگلیسی زبان رسمی این کشور شد. انگلیسی در زمان شاعر معروف شکسپیر فقط یک زبان منطقه ای بود. در سال ۱۶۰۴ نخستین لغت نامه این زبان منتشر گردید که فقط سه هزار کلمه داشت. الان همان زبان انگلیسی زبان بین المللی شده است. لذا با حمایت دولت زبان سانسکریت نیز می تواند زبان رسمی این کشور شود.
عدد ها در سانسکریت ار ۱تا ۱۰ به صورت زیر است که با تغییراتی در زبان های اروپایی هم وجود دارد. و در شمارش فارسی نیز با تغییرات آوایی از همین ریشه گرفته شده است.
- éka- اک (یک)
- dva- دوا- دو
- tri- ترییِنی
- catúr- چتوری – چار
- páñcan- پنچا- پنج
- ṣáṣ- سس – شش
- saptán- سبتا- هفت
- aṣṭá- اَشتا- هشت
- návan- نَوَ – نه
- dáśan- دَشَ – ده
زبان فارسی امروز وارث کهن ترین زبانها مانند اوستایی و سانسکریت است بنا بر این با زبان سانسکریت بیگانه نیست و می توان از واژگان آن در جاهایی که نیاز هست استفاده کرد.
زبانهای اروپایی از جمله زبان انگلیسی پر است از واژه های اوستایی و پهلوی ایران که فارسی امروزی نیز از آن انشعاب گرفته شده است و بسیاری دیگر از کلمات هست که به غلط آنها را به عربی نسبت می دهند در حالیکه آنها از ریشه فارسی و یا از کلمات هندو و آرین هستند. مانند :
نهی- شعله- شولا- سولا- (خورشید)- مشعل(بر وزن مفعل عربی) – هاله- عربی نیست و با اَلو از یک ریشه است الو یعنی آتش – شعله – آتش زدن در یونانی نیز به آتش الو می گویند. الو در زبان هندی و سانسکریت هم معنی گرم کردن و آتش روشن کردن می دهد. واژه هالوکوست نیز ریشه پارسی دارد هالو کوست یعنی الوکشت (الوکوشت) یعنی با آتش کشتن. (لغتنامه دهخدا : ألو = آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کردن گَوَن الو کردن .
برخی از واژه های ایرانی (پهلوی و اوستایی) که در زبان انگلیسی امروزی استفاده میشود و در سانسکریت هم هست :
– Nav- ناو: واژه هندو / ایرانی به معنی کشتی است وازهمین ریشه ناوبان – ناوخدای (ناخدا) درانگلیسی Navigate (کشتی رانی) وNavigable (قابل کشتی رانی) Navigator (ملاح) Navy blue (آبی سیر) و Naval (وابسته به نیروی دریانی) ازهمین ریشه آمده اند.
خواهر ( اوستایی:khvānghar ، سانسکریت : svāsar، انگلیسی باستان : seoser، انگلیسی کنونی :sister ) – NEW یا نو گاهی نی – ۲ – Caravan – کاوران. کاروانسرایی. سرای . سرایی- ساری
COMANDAN- کومندر و کومندانت – ۳- Arch- قوس: درفارسی “ارک” اراک و “اریکه داریم که به مفاهیم مرکز قلب وحتا قوس به کار رفته اند . چه ارگ شهرغالبا توس مانند ساخته می شده است. واژه اراک ایرانشهر به معنی دل ایرانشهر ومرکز ایرانشهر بوده است. ازهمین ریشه کلمات Archreologg (قوس شناسی وسپس معماری ) وarcae لاتینی (قوس ) گرفته شده است.
- King- پادشاه : وKonig آلمانی وواژه های مشابه درسوئدی دانمارکی نروژی فنلاندی وایسلندی ازریشه Kay پهلوی وKavi اوستایی است. و کانا و خانا در سانسکریت و درزبان پشتو خنتما (نجیب زاده وبزرگوار) ودرزبان ترکی خان با این ریشه ها قرابت دارند. توجه کنید کی – کیان Kikg- Kigam KONIG- خان – خنتما – کان و کانا – ۵- dikar- دینار: Draik – Dram ودراخما Drachma – واژه DENT نیز ریشه فارسی سانسکریت دارد دنت در همه زبان های اروپایی به معنی دندان هست دنتیست یعنی دندان پزشک . دنده به معنی استخوان دنده نیز از همین ریشه است. بالکونی نیز تغییر یافته بالخونی است که اصل آن بالا خونه است.better/best- 6 از ریشه بهتر و بهشت فارسی هستند . ۷- Plateau- فلات.
۸- peer = در زبان انگلیسی پیر به معنی نجیب زاده و بزرگ است اما در زبان فارسی معنی های فراوان دارد پیر یعنی کهن- کوهن – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین میترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر- پترو از یک ریشه است.
۸- Pepper: Piper درلاتین Poivre درفرانسه peppe –
۹- Spinach- سپاناج معرب شده است به اسفناج: درفنلاند Pikatia پیناتیا درانگلیسی وفرانسه .
۱۰- Candy: شیرینی- کندی – کندو – تغییر یافته به قند. بعضی واژه Candidate (کاندیدا نامزد) را نیز از همین ریشه می دانند.
۱۱- Cau liflower- kale : کلم ۱۲- Nuphar- نیلوفر زرد Nenophar- ۱۳- Orange: نارنج وترنج ۱۴- Rhubarb- ریواس : اصل این واژه راوند- ریواس (ریواچ) است. ۱۵- Ginger- زنجبیل: Zenzero ایتالیایی. ۱۶- Lemon:لیمو: Limonade. Lemon آب نبات ترش Lemon juice آب لیمو وغیره ۱۷- کلمه بین المللی پوته – بوته Botanic (علم گیاه شناسی) که لفظ Pon فنلاندی نیز کوتاه شده آن باشد. ۱۸- Silk – ابریشم: این واژه انگلیسی وSoie (سویه) فرانسه سیرا عربی سیراج حبشی
۱۹- Saffron- زعفران : نیز واژه بین المللی گردیده درست آن زفرو است بصورت جمع فارسی زفران ولی به غلط زعفران نوشته می شود. ۲۰- Garden- باغ:ازکرت- گرتا پارسی. ازهمین ریشه Garten آلمانی و Jarten ژاردن فرانسه . ۲۱- Tree :درخت- ترکه (شاخه) . ۲۲- alcohl هیچ ریشه ای در عربی ندارد. معرب الگل زیرا در ایران علم گل و گلاب گیری وجود داشت از این شاخه الکل را مشتق کرده اند.
نمونه ای از نام جانوران و حشرات
۱- Elephent_فیل ۲- Sponge ـ عربی شده بصورت اسفنج : Sponge ، Espange.
۳- Carcass ـ لاشه و مردار ۴- Bees ـ زنبور ، Booz ۵- Cow ـ گاو: گوو- گاد (سومری)-
۶- Colt ـ کرهاسب. Duck با اردک فارسی، ترکی، کردی و لریGoose با غاز فارسی، اوز عربی، عاز ترکی و کردیDog با سگ. Mouse با موش فارسی ( موگ ارمنی) .Camel شتر و Camelot Giraffe زرافه
Canary قناری- Jackal شغال – Bavri سگ آبی Beaver – میانه، متوسط(medium : maidi)
گاو(cow : gāw)- دانستن ( wit,witness : vid)- سوم (third : thrita )- دزدی کردن (thieve : tevi )- تشنه (thirsty : tershna )- پردیس (paradise : paradaesa)- پهلو، کنار(para : para ) برَ. – گاز گرفتن (gnaw : ghana )- سپس (then : athan )- آنجا (there : athra )
نگهبانی، پاسداری (patrol : pathra)- رفتن (go : ga)- بالای ( on : ana )- مرگ و میر، مردار(mortāl : mereta) موردن- آگاه ( wise : vista)- چراگاه (pasture : vāstrā)- رویش، نمو(growth : urutha)- بد (bad : vat)- ناو، کشتی بزرگ جنگی (nāvy : nāvya)- تب مالاریا (tap : tapa).تب- در وزن تفعیل بصورت تبیب معرب شده است و بصورت طبیب درآمده و مطب و اطبا از همین واژه است/.- آبیاری کردن (irrigate : arikhti)- کشیدن (carry : karish)- خزیدن (creep : khrap)- نشان، علامت ( mārk : mahrka)- ایستادن ( stand : stāt)- ایست کردن ( stay : sta)
رگ، پی ( sinew : sna)- ابرو (brow,eyebrow : brvat)- گوشه (corner : karana)
بها، ارزش (price : pereska)- نیست ( not : navat)- ترسناک، هولناک ( drāmātic : dramna)- جاسوسی کردن (spy : spas)- لباس، جامه (vest : vastra)- راست (ortho : ereta)
کالبد(corpse : kehrpa)- نخستین (first : fraeshta)- جوان ( young : yuvan)- نه ( no : na)- ناف (nāvel : nāf)- پا ( foot,poda : pada)- لنگ = leg- باهو- بازو- خوردن ( eat : ad )
بودن (be : bi,bu)- سرزمین (country : kant)- پُر(full : puiri)- مقدس (saint : spanta)- سگ آبی ( beaver : bavri)- خرچنگ(crab : kahrpu )- نرم کردن، در زبان پهلوی سفتن (soft : sifat) – آرزو کردن (wish : ish)-
تبدیل حرف س هند و اروپایی به خ در زبان اوستایی:
شیرین (sweet : khvaiti)- خواندن صدا کردن ( sound : khvand)- ستاره (- Star. Stara: akhtar ).- ریشه واژه زن در چند گویش کنونی و زبانهای اروپایی:
در فارسی: زن zan در مازندرانی: زنا zena در گیلکی: زنای zenai در کاشانی: جن jen
در لکی: ژن jhan در تالشی: ژنی jheni در کردی: ژنی jheniدر زبان خوزی و لرستانی زونه – زونا
در اوستایی: جنی jeni در روسی: ژنی jheni در لاتین: ژنی jheni- زانت ژانت-
اگر بدقت به واژه های زبانهای لاتین و اروپایی مانند آلمانی ،انگلیسی، ایتالیایی, فرانسوی، اسپانیولی توجه کنیم واژه های فراوانی در آن زبان ها می یابیم که در زبان فارسی باستان و از جمله زبان اوستایی کاربرد داشته و بسیاری از آنها در زبان فارسی کنونی منسوخ شده و مصطلح نیستند.
به عنوان مثال واژه های پدر، مادر، برادر در زبانهای مختلف اروپایی و فارسی شباهت به یکدیگر دارند:
فارسی(pedar) پدر – پی یر – فرانسوی(pere ) ایتالیایی(padre) آلمانی(vater) انگلیسی(father)
اوستایی(patar, pitar) سانسکریت(pitar) همچنین پاپا- بابا . فارسی(madar) فرانسوی(mere) ایتالیایی(madre) آلمانی(mutter) انگلیسی(mother) اوستایی(matar) سانسکریت(matar) فارسی(baradar) فرانسوی (frere) ایتالیایی(fratello) آلمانی(bruder) انگلیسی(brother)
اوستایی(bratar) سانسکریت(bhratar) از زبان نخستین آریاییان هیچ سند کتبی در دست نیست اما گروهی بر این باورند که زبان اولیه اوستایی و شبیه به سانسکریت و یا خواهر آن بوده است.
تفاوتهایی بین زبان اوستایی با سانسکریت دیده میشود که بیشتر ناشی از تفاوت کاربرد آواها یا صداهای” ر- ز- ه – ش- س- خ و ژ ” هست.
در زبان سانسکریت حرف ل وجود دارد اما در زبان اوستایی و پارسی باستان حرف ل بصورت” ر” بکار میرفته و همچنین حرف ژ در سانسکریت نبوده و بجای آن حرف ه بکار میرفته و یا در عموم واژه های مشترک که در سانسکریت در آنها حرف ش بکار میرفته در اوستا بجای آن حرف س بکار برده شده و به همین ترتیب حرف س( s ) سانسکریت معمولا در اوستا به h، ngh و یا kh تبدیل میشده و حرف h سانسکریت نیز به z در اوستا تبدیل شده. همچنین در زبان سانسکریت حرف z وجود نداشته برای مثال واژه هیما hima که در هیمالیا دیده میشود به معنای زمستان است در پارسی کهن و اوستایی هیما تبدیل به زیما zima شده که همانست که امروزه زمستان گفته میشود. در زبان روسی نیز به زمستان زیما zima گفته میشود . مورد دیگر از تبدیل حرف ه به ز واژه هرت hareta در سانسکریت است که به معنای قلب heart است که در زبان اوستایی تبدیل به زرد یا زَهرَه zeredhaیا زرد zaredaشده است.
بسیاری از واژه های انگلیسی قدیم از ریشه زبان اوستایی و سانسکریت هستند. در زیر واژه های انگلیسی در سمت چپ و واژه های معادل اوستایی در سمت راست اشاره شده اند واژه های اوستایی زیر در سانسکریت هم با اندک تغییر هست.:
- پدر(father:patar )
- مادر(mother:matar )
- برادر(brother:bratar )
- دختر(doughter:doughitar)
- دوست(friend:frian )
- سال(year:yare )
- پیروز شدن(Win:van )
- آمدن( come:gam )
- ستاره (star:setar)
- برف (snow:snijh )
- بخار آب یخ(vapor:vafra )
- یخ (ice:isi)
- نو (new:nava )
- تکه (bit:bit)
- تازه ( fresh:frasha )
- راه (way:vya )
- جاده ( path:path )
- بازو (arm:arma )
- خوردن (have:hvare)
- جنبیدن (move:mu)
- ربودن (rape:rap )
- دیدار کردن(meet:mith )
- ازدواج کردن (wed:vad)
- پوسیدن(putrify:puiti )
- یافتن (find:vinda )
- قابل ستودن (wonder:vandare)
- افراشته شدن( erect:irikhta )
- تهوع کردن(vomit:vam )
- وارد شدن (enter:antare)
- مرگ قلبی(arrest:irista )
- کوبیدن( ram:ram )
- فریب (fraud:fraidiva)
- کشمکش(spar:spar)
- کف (froth:frith)
- درخشیدن(ray:raya)
- تاکنون (yet:yat)
- ستبر (stour:stavra)
- طوفان ،اغتشاش و هیاهو (storm:sterema)
- گستردن(strew:star)
- زخم روی پوست، ریش (rash:raesha)
- یوغ اسب و گاو(yoke:yukhta)
- درخت بید(withy:vaeti)
- پر ، بال پرنده(pter:patara)
- خوش و سر حال (mood:mud)
- آزاد و رها(free:fra)
- پری( fairy:pairika)
- موش(mouse:mush)
- دره تنگ و عمیق( ravine:ravan)
- غم (sad:sadra)
- خوراک دادن(feed:pitu)
- این(it:it)
- او را (him:him)
- شما(you:yushta)
- او (he:hau)
- مال من(me:me)
- بستن،بند(bond:band)
- برده شده( brought:bereta)
- بالا(up:upa)
- بالاتر ( upper:upairi )
- درنده ( ogre:ughra)
- جانور( animal:anumaya)
- عدد سه ( three:thri)
- درخت ( tree:taru)
- پلیدی ( evil:evita)
- نام(name:namen)
- آگاه کردن (wist:visita)
- باارزش( worth:vareta)
- پایان (end:enta)
- شب (night:nakhtu)
- پهن تر(wider:witara)
- فرو رفتن خورشید( set:sad)
- غربال کردن، الک کردن (sift:sif)
- در ، دروازه( door:dvara) اندر= داخل- زیر – under
- پریانکا- – پری – فری- استاره – ستارا – ستاره و صدها واژه دیگر …
چند نمونه از واژگان از زبان سانسکریت که بین المللی شده اند(در چندین زبان وجود دارند بخصوص در زبان های هندی )و در فارسی هم هستند.
– آواز – دشمن – سنگر – درد- شراب – آباد- آزاد- آسان – آسمان – ابر- نامه – انداز- بادام – باز – بد- باد- بند – بهادر- پری – پیاز – پرده – بیمار – پیاله – پیر – میر – تاج – تخت – کرسی – توفان – جان – جانور – جادو- جبر – جنگ – سردار- جوشن – گیسو – چادر – چالاک – زبر دست- چشمه – چراغ – حج (هنگ)
خاکی – خانه – خبر – خیمه دروازه – درست – درگاه – دربار – دستور – دل – دلیر- پنج اب – دین – روز – روزنامه – رهنامه – روغن – زور – سرخ – شاه – پادشاه – شکر – شمشیر- کمر- بازو- شوربا- شوروا- صوفی – درویش – عشق – جشن – فرمان – فرار – فرش – کباب – گرم – نور – میر – مهربان – ناودان – نماز – (نمزته) نمک – نیک – واپس – جوان – آش – آهو – ابرو – استر – انبه – اوج – بازو( بهو) – ببر(بابر) ایزد- بور – بهره – پاره – پا – لنگ – پنج – پند – تار – جمشید- خاموش – چتر – چرم – چلو – داس – دختر – خوب – رام – رنگ – دیبا – دود(عود) زار- ستون – شترنگ – شرتا(باد) سومه نات-شالی – طاووس – فلفل- کافور – کر – کف – گاری – گرگ – لیمو – ماهی – مرد – زن – مزد – مست – نه – مه – به به (بهجه) ماست – ماه – میدان – میان – میز – نارگیل – ناو – نوکر – نیلوفر – هزار – نمد – هفت – هشت – هسته – هلاهل (زهر)یاسمن/جاسمین/- یوغ/یوگ – استارا- تارا- مهر – خان – میر /امیر/-
به هر حال با توجه به اینکه در ایران نیز بنیاد نیشابور در صدد زنده کردن زبان اوستایی و پهلوی و سانسکریت هست. جدال بر سر ملی شدن زبان سانسکریت چندان هم بی فایده برای ایرانیان نیست البته اردو زبان ها ترجیح می دهند زبان اردو را با الفبای فارسی/ عربی بنویسند زیرا می گویند الفبای سانسکریت همه صداهای زبان اردو را ندارد مثلا صدای ژ در سانسکریت الفبا ندارد.
نوشته: دکتر محمد عجم
ریشه زبان هندو ایرانی
در ژرفای واژگان . ریشه شناسی واژگان فارسی. ریشه و بن واژه
http://parssea.org/?p=6825
تاثیر و نقش زبان فارسی در زبانهای شبه قاره هند.
گذری بر تاریخچه هنر معماری در ایران.
همایش بین المللی «دامنه و اهمیت منابع تاریخی فارسی در هند و ایران» در دانشگاه علیگر هند
- اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی، دکتر محمد عجم – همشهری، ۲۲آبان ۱۳۸۵
[۱۴]–
- تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هنددکتر عجم سایت آفتاب[۱۵]
- [۱۶]
- زبان “اردو” بر آمده از مشترکات فارسی و هندی است. مصاحبه ایرنا با دکتر عجم[۱۷]
- پژوهشی درتاثیر ونقش زبان فارسی برزبانهای شبه قاره هند
- http://hamshahrionline.ir/details/6644
- ایرنا دهلی نو
- الفبای سانسکریت
دگردیسی در ژرفای واژگان
شهریور. ۰۳ زبان شناسی بدون دیدگاه
جهان واژگان ما جهانی زنده و پر داد و ستد و شگفت آور است.ریشه بسیاری از واژگان قدمتی به قدمت حیات انسان دارد.شاید برای یک فرد اهل مطالعه واژهه ای دیر آشنایی چون برکه، بلور، بلوط، بوریا، تمساح، تاج، جهنم، درب، دوغ، دیر، زبون، زمرد، زنبور، زورق، سیم(نقره)، ساج، سرو، سکان، سندان، شاقول و حتی واژگان به ظاهر آشنای تاسوعا و عاشورا، معرق، غدیر، تفرج، فرصت، فلج، قله، قندیل، قانون، مجله، ملاح، کابوس، کبریت، کرگدن، کروبی، کنیسه، و کنشت، کیان، لوبیا و نجار، ترجمه نیاز به کاویدن نداشته باشند. اما همین واژگان از قدیمیترین زبانهای جهان به ارث رسیده است.
برای اهل تحقیق ممکن است کلمات مانند باطیه، بتول، برنس، تلمیذ، ترعه، تلاشی، جبروت، دجال، مزامیر، زنار، تشویق، سفرجل، شیخ، صمصام، طنز، عسکر، تعمید، عنین، کراس، کمثری، مصطبه، میمر، لبیک، لاهوت، ناسوت، نباس، نحریر، ناطور، ناقوس و حتی نوره و هیکل یا یلدا آشنا باشد، اما بسیار بهجت آور است که عین این کلمات را در قدیمیترین زبانهای جهان مییابیم.
بجای واژه لابی کردن از واژه پراچاره یا پاراچارک Pracharak استفاده کنید
برای واعظ و مرشد از واژه Pirachara یا پیر چاره استفاده کنید در لاتین یا انگلیسی پریچر یعنی موعظه گر – مرشد همه این واژگان ریشه مشترک دارد و اصل آن از سانسکریت و یا از فارسی است. چرا که کلمه پیر- پر- پییر- پدر – پدر- فادر همه یک ریشه دارند و به معنی بزرگ – رئیس – پدر – مرشد – بکار می رود. پیرچاره یعنی راهنما و مرشد.
زبان فارسی چون در ایران و مرکز شاهراه جهانی آن دوران شکل گرفته است زبان بسیار غنی است. بسیاری از واژگان که ترکی و یا عربی شناخته می شوند تغییر یافته واژگان فارسی باستان هستند. مثل کلمه نهی در زبان عربی و یا خان در زبان ترکی و همچنین کلمات فارسی که آخر آنها و در آنها واژه یا صدای گ بکار رفته در زبان ترکی و در زبان عربی معمولا به ق تبدیل شده اند پس این ادعا که هر حرفی که آخر آن ق داشت ترکی است یک ادعای مسخره و بدون مستند علمی است. مانند کلمه قاشق و یا قیمه و یا …
کلمه امیر فارسی است و بر گرفته از میر است – میر و پیر در زبان کهن فارسی بکار می رفته است – پیر – پییر – پدر – پیتر و پتر و فادر یک ریشه دارند و پیر به معنای بزرگ و رهبر و مرشد است. میر و امیر همچنین از لقب های ایرانی است. در هیچ متن کهن عربی واژه امیر بکار نرفته است این وازه در نسخه های تاریخی متاخر ظاهر شده است. مثلا در کتب مربوط به قرون سوم و چهارم هجری خیلی بندرت آمده است اما این نسخه ها نوشته شده سده های اخیر است و احتمال اضافه شدن آن در نسخه های اخیر وجود دارد و در دستنویس های با قدمت بیشتر از ۵۰۰ سال وجود ندارد. اما واژه میر – میرزا و امیر در فارسی بسیار غنی است از اشعار رودکی تا نسخ خطی و سنگ نوشته های قدیمی می توان آن را یافت.
حتی بنظر می رسد واژه شیخ نیز تغییر یافته واژه شاه باشد. واژه شیخ و شیخوخیت هم اصلا در ادبیات کهن عربی نیامده است. این واژگان در متون مقدس اسلامی وارد نشده است. پس عربی نیست.
بنقل از سنگ نوشته های پارسی: دکتر حکمت – دکتر عجم
ﻧﺎﻡ ها و شیوه های نگارش دیگر ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ –
ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ = ﺍﺳﭙﺎﻧﻪ – ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ – ﺟﯽ
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ = آپلو / ﻋﺒﺎﺩﺍﻥ
ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ = ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﯿﺮﻭﺯ
ﺍﺳﻔﺮﺍﯾﻦ = ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﻧﺰﻟﯽ = ﺑﻨﺪﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ
ﺍﻫﺮ = ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ
ﺍﯾﺬﻩ = ﻣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺮ
ﺍﯾﻼﻡ = ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺑﺎﺩ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ
ﺍﻫﻮﺍﺯ = اهواز – خوزیه – ﻧﺎﺻﺮﯼ
ﺁﺫﺭﺷﻬﺮ = ﺩﻫﺨﻮﺍﺭﻗﺎﻥ
ﺁﻣﻞ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ
ﺍﺭﺍﮎ = معرب شده به ﻋﺮﺍﻕ( عجم) – (اراکستان)ﻋﺠﻢ – ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﻧﺪﯾﻤﺸﮏ = ﺻﺎﻟﺢ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = پهره
ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ = ﺭﺿﺎﺋﯿﻪ
ﺑﺠﻨﻮﺭﺩ = ﺑﯿﮋﻧﮕﺮﺩ – ﭼﺮﻣﻐﺎﻥ
ﺑﺮﺩﺳﯿﺮ = ﻣﺸﯿﺰ
ﺑﻬﺒﻬﺎﻥ = ﮐﻮﺭﻩ ﻗﺒﺎﺩ
ﺑﻮﺷﻬﺮ = ﺭﯼ ﺷﻬﺮ
ﺑﺎﺑﻞ = ﺑﺎﺭ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ
ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ = ﻣﺸﻬﺪ ﺳﺮ
ﺑﻨﺪﺭ ﺍﻣﺎﻡ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﺑﻨﺪﺭ ﺗﺮﮐﻤﻦ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻩ
ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺒﺎﺱ = ﮔﻤﺒﺮﻭﻥ
ﺑﻬﺸﻬﺮ = ﺍﺷﺮﻑ
ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ = ﻣﻬﺴﺘﺎﻥ – قهستان – کوهستان
ﺑﯿﺠﺎﺭ = ﮔﺮﻭﺱ
ﭘﺎﻭﻩ = ﺍﻭﺭﺍﻣﺎﻧﺎﺕ
ﭘﻠﺪﺧﺘﺮ = ﭘﺎﭘﯿﻞ
ﭘﻠﺪﺷﺖ = ﻋﺮﺏ ﻣﺎﮐﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ = ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩ
ﺗﺎﯾﺒﺎﺩ = ﺑﺎﺧﺰﺭ- تایباد
ﺗﺒﺮﯾﺰ = ﺩﺍﻭﺭﯾﮋ- توریز- تب ریز
ﺗﻨﮑﺎﺑﻦ = ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ
ﺟﯿﺮﻓﺖ = ﺳﺒﺰﻭﺍﺭﺍﻥ
ﭼﻨﺎﺭﺍﻥ = ﺭﺍﺩﮐﺎﻥ
ﺧﺪﺍﺑﻨﺪﻩ = ﻗﯿﺪﺍﺭ
ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ = ﻣﺤﻤﺮﻩ
ﺧﻠﺨﺎﻝ = ﻫﺮﻭﺁﺑﺎﺩ
ﺧﻮﯼ = ﺳﻮﻟﺪﻭﺯ
ﺩﺍﻣﻐﺎﻥ = ﺻﺪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ
ﺩﺭﻩ ﺷﻬﺮ = ﺑﺪﺭﻩ
ﺩﺭﻩ ﮔﺰ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ
ﺩﺯﻓﻮﻝ = ﺩﮊﭘﻞ
ﺩﺳﺘﮕﺮﺩ = ﺧﻠﺠﺴﺘﺎﻥ
ﺩﺷﺖ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ = ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ – ﺩﺷﺖ
ﺩﻭﺩﺍﻧﮕﻪ = ﮐﻬﻨﻪ ﺩﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﺪﺭﻩ = ﻣﯿﺮﺍﻧﺸﺎﻩ
ﻣﯿﺸﺎﻥ = ﻫﻔﺎﭼﯿﻪ – خفاجیه- میسان –
ﺭﺍﻣﺴﺮ = ﺳﺨﺖ ﺳﺮ
ﺭﺷﺖ = ﺑﯿﻪ ﭘﺲ
ﺭﯼ = ﺭﺍﻗﺲ – ﺭﮐﺲ – راگسا
ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ = ﺩﺯﺩﺍﺏ
ﺯﻧﺠﺎﻥ = ﺧﻤﺴﻪ
ﺳﺎﺭﯼ = ﻃﻮﺳﺎ
دشت بیاض = دشت پیاز
خلیج فارس = دریای پارس
اکنون اگر میخواهید از چَم و اندریافت واژهی «دگرش» آگاه شوید، شایسته است بخوبی به واژگان پایین که زیر دو شماره (۱، ۲) آورده شده است بنگرید و براستی ژرفبینی نمایید تا رازهایی فراوان برایتان آشکاره شود.
۱) اصطخر، اصطهبانات، اناطول، ایطالی، پطرس، صد، صومالی، طبرزین، طبس، طراز، طناز، طوس، طومار، طهران، طهماسب، طهمورث، طیسفون، لاطین.
۲) عرابه، عراده، عوج، بادزهر، بنجره، برکار، فرکار، فستق، فور، توث، دخدا، شهم، ثرید، شاروف، ساروق، جوسق، استار، جهار، شاکر، طناز، حرباء، کوره، سنباذج، ضحاک، باطیه، زنجبیل، ارزن، رزدق، طربوش، ابریسم، طست، خندق، دمق، جرجان، طالش، شابورقان، کنز، آذریون، أنجر، عسکر، ابستاق، افستا، بابونج، رمق، طاجن.
عربی بدلیل ماهیت آواها و نداشتن بعضی صداها در نگارشِ واژ عجمی دگرگونی پدید میآورند که به آن معرب می گویند. برای نمونه چون نویسه یا وات «ت» و «س» عجمی را با آوای سنگین بهکار میبرند ناگزیر این دو واژ را بهگونهی «ط» و «ص» مینویسند. گاهی اوقات یک “أ” به اول اضافه می کنند و یا گاهی “أ” اول واژه و یا “د” را به ع تبدیل می کنند مانند اجم و عجم و ارابه – عرابه – دود = عود و…
واژههای پارسی نگاشتهی: استخر، استهبانات، اناتول، پترس، سد، سومالی، تبرزین، تبس، تراز، تنناز (تناز)، توس، تومار، تهران، تهماسب، تیسفون، لاتین- گولان – و… چگونه به چهره و رخسار نوشته شده در شماره «۱» درآمدهاندکه براستی با زبان پارسی ما بیگانهاند.
۴) تازیگردانی: برخِ از نویسهها، واژها و واتهای پارسی بهگونهی زیر به تازی «دگرش» یافته یا به دیگر گفتار «تازیگردانی» شدهاند که آگاهی از آنها بسیار از دشواریهای واژهشناسی پارسی را گشوده و روشن خواهد کرد که براستی درشگفت خواهیدشد.
الف: ع
ارابه، عرابه / اَراده، عراده / اوگ، عوج.
ب: ج
تابه، طاجن
پ: ب، ف
پادزهر، بادزهر / پنجره، بنجره / پرگار، برکار، فرکار / شاپورگان، شابورقان / پسته، فستق / پور، فور.
ت: ث، د، ش، ط
ترید، ثرید / توت، توث / تختدار، دخدا / تهم، شهم / ترخون، طرخون.
ج: ز، ش، ق
ارج، ارز / گنج، کنز.
چ: اس، ج، ش، ص
چهار، استار / چهار، جهار / چاکر، شاکر / چنار، صنار.
خ: ح، ک
خورپای، حرباء / خوره، کوره.
د: ذ، ض، ط
سنباده، سنباذج / اژی دهاک، ضحاک / بادیه، باطیه.
ز: ذ
برزن، برذن.
ژ: ج، ز
ژنگویر، زنجبیل / ارژن، ارزن.
س: ز، ص، ط
رسته، رزدق / سنوبر، صنوبر / سرپوش، طربوش.
ش: س
ابریشم، ابریسم / تشت، طست.
ک: ج، خ، ق
کوشک، جوسق / کندک، خندق / دمک، دمق / کاووس، قابوس.
گ: ج، ط، ق، ک، ی
گرگان، جرجان / گالش، طالش / شاپورگان، شابورقان / گنج، کنز / آذرگون، آذریون.
ل: أ، ع
لنگر، أنجر / لشکر، عسکر.
و: ب، ف
اوستا، ابستاق / اوستا، افستا / کاووس، قابوس.
ه: ج، ح، ق، ن
بابونه، بابونج / هیز، حیز / رمه، رمق / پسته، فستُق / تابه، طاجن.
با این آگاهیهای بسیار فشرده و اندک، اکنون بازهم به شمارههای ۱ و ۲ بازگردید و یک بار دیگر خود را بیازمایید. آیا از این پس هم بسادگی میپذیرید که هر واژهیی که گفتهاند تازی است به تازیبودنش باور داشته باشید؟ آری از راه «دِگَرِش» میتوان به بنیاد هر واژه پی برد و دریافت چه دگرگونیهایی در آن رخ داده است.
۵) دِگَرِش همخوانها در پارسی: اکنون، شایسته است تا اندازهیی هم به دِگَرِش در زبان پارسی بپردازیم. در زبان پارسی هم پارهی واتها، واژها و نویسهها به یکدیگر دگرش مییابند که شناخت آنها بسیار بایسته است. در زیر برخِ از آنها بهگونهی فشرده یادآوری میشود.
ا (ء): ه
است، هست / ایچ، هیچ / استه، هسته.
ب: پ، ج، د، غ، ف، ک، گ، م، و، ه، ی
– بشولیده، پژولیده / برستنده، پرستنده / بجشک، پزشک / شبان، چوپان / برنج، پرنج.
– برسام، جرسام.
– بالان، دالان.
– جوب، جوغ (= جوی).
– ابزار، افزار / اریب، اریف / زنجبیل، زنجفیل / زبان، زفان / بغ، فغ / خبه، خفه / کبتر، کفتر.
– بوف، کوف / برنج، کرنج.
– بستاخی، گستاخی / بنجشک، گنجشک.
– غژب، غژم
– بالیدن، والیدن / ریباس، ریواس / تاب، تاو / آب، آو / نانبا، نانوا / باز، واز / زابل، زاول / گرمابه، گرماوه / بزغ، وزغ / بیران (بیرانه)، ویران، ویرانه / ترابیدن، تراویدن / نبی، نوی (قرآن) / نبرد، نورد / بزرگ، وزرگ / خراب، خراو / سبز، سوز.
شناختِ «سرشت» و «ویگونگی» و اندریافتِ واژگان بسادگی هم انجام نمیگیرد. شاید بتوان برخِ از آنها را از راه دانش زبان و دستورزبان و «دگرش» و… بهدست آورد، لیک کسی به راز و پوشیدگی و پنهانگی واژگان پی خواهد برد که بیگمان شناسای راستینِ واژهها گردد.
– شناب، شناه.
– سابیدن، ساییدن.
پ: ب، ج، ف
– اپاختر، باختر / پدید، بادید / پگاه، بگاه / اسپ، اسب / گشتاسپ، گشتاسب. تبدیل چهره = صوره = صورت = صور
– پالیز، جالیز.
– پیل، فیل / پارس، فارس / پیروز، فیروز / پادزهر (پازهر)، فادزهر و فازهر / پرمان، فرمان / پرموده، فرموده / گوسپند، گوسفند / سپید، سفید.
ت: د، ژ، س
– کوت، کود / تگمه، دگمه / تنبک، دنبک / زرت، زرد / پوت، پود / گرت، گرد.
– ارتنگ، ارژنگ.
– تفتیدن، تفسیدن.
ث: س، ه
– پوثره، پسر.
– میثره، مهر.
ج: پ، ت، چ، خ، ز، ژ، س، ش، غ، گ، ی.
– جالیز، پالیز. هیچ = هشه =هیج
– تاراج، تارات / جشنگی، تشنگی.
-جوجه، چوزه.
– اسپاناج، اسپاناخ.
– ارج، ارز / آویج، آویز.
– جیوه، ژیوه / لاجورد، لاژورد / باج، باژ / کج، کژ.
– بوج، بوس / ریواج، ریواس.
– کاج، کاش / کچکول، کشکول / کلاج، کلاش.
– کلاج، کلاغ / ایلجار، ایلغار.
– میانجی، میانگی / نارنج، نارنگ / زنجی، زنگی.
– جاری، یاری (زنِ برادر شوهر).
چ: ج، د، ز، ژ، س، ش، ک، ی
– چوزه، جوجه
– کوچک، کودک / ماچه، ماده
– نایچه، نایزه / پچشک، پزشک.
– کاج، کاژ / دانچه، دانژه (= عدس).
– چریس، سریش / کریچه، کریسک.
– پخچ، پخش / لوچ، لوش / چلتوک، شلتوک / چوپان، شبان / پوچال، پوشال / چنبر، شنبر / پاچیدن، پاشیدن.
– پوچ، پوک / چمچه، کمچه / کرچ، کرک / انچوچک، انچوکک.
– ماچه، مایه / پاچه، پایه / مورچانه، موریانه.
خ: ج، ز، س، ش، غ، ف، ک، و، ه.
– اسپاناخ، اسفناج.
– میختن، میزیدن.
– نشاختن، نشاستن.
– فراخیدن، فراشیدن / فراخه، فراشا.
– ستیخ، ستیغ / سخته، سغده / الفختن، الفغدن.
– درخشان، درفشان.
– نارخوک، نارکوک / خم، کم / خرنا، کرنا / خمان، کمان / خمند، کمند.
– دشخوار، دشوار / نشخوار، نُشوار.
– خستو، هستو / خاک، هاک / خیری، هیری / خور، هور / خجیر، هجیر.
د: ب، ت، چ، ذ، گ، ن، ی
– دالان، بالان.
– زردشت، زرتشت / آمیغدن، آمیختن / دیرک، تیرک / زرد، زرت / دایه، تایه / کود، کوت / کدخدا، کتخدا.
– ماده، ماچه / کودک، کوچک.
– آدر، آذر / گدار، گذار / گنبد، گنبذ / کاغد، کاغذ.
– آوند، آونگ / اورند، اورنگ / کلند، کلنگ.
– نموده، نمونه / گزیده، گزینه.
– آذربادگان، آذربایگان / مادندر، مایندر / خدو، خیو / ماده، مایه / خود، خوی.
ذ: د، ر، ز، ل، ی،(ی)
-گذار، گدار / گنبذ، گنبد.
– اسفندیاذ، اسفندیار / بذاذر، برادر.
– دوشیذه، دوشیزه.
– مذ، مل / ناذ، نال.
– پاذ، پای.
ر: ش، غ یا (ق)، ل، ی
– انگاردن، انگاشتن / انباردن، انباشتن / آغاردن، آغاشتن / رمیدن، شمیدن.
– زنبر، زنبغ (زنبق) / کنار، کناغ.
– چنار، چنال / غوره، غوله / مارمورک، مارمولک / اروند، الوند / لوری، لولی / سوفار، سوفال / کاچار، کاچال / برگ، بلگ / زورفین، زولفین / دیوار، دیفال / کارزار، کالیجار / ریواس، لیواس / پاردم، پالدم / تراوش، تلاوش / تراویدن، تلابیدن / گُرپایگان، گلپایگان / سور، سول / سیر، سیل.
– قالیشور، قالیشوی / شور، شوی / مردهشور، مردهشوی.
ز: ج، چ، ژ، س، ش، غ، ک، ه.
– سوز، سوج / رازی، راجی / تیریز، تیریج / ارز، ارج / روز، روج / جوزه، جوجه.
– پزشک، پچشک / نایزه، نایچه.
– زکیدن، ژکیدن / زیره، ژیره / مزده، مژده / بازگونه، باژگونه / زنده، ژنده.
– زفت، سفت / دیز، دیس / شبدیز، شبدیس / ایاز، ایاس.
– زنگله، شنگله / دریوز، دریوش / لغزیدن، لخشیدن.
– گریز، گریغ / آمیز، آمیغ / انباز، انباغ / فروز، فروغ.
– مزیدن، مکیدن.
– ستیزیدن، ستیهیدن.
ژ: ت، ج، ر، ز، س، ش.
– ارژنگ، ارتنگ.
– موژان، موجان / لاژورد، لاجورد / کژ، کج / هژده، هجده. هژیر، هجیر، خجیر / لژن، لجن / باژ، باج / کژاوه، کجاوه.
– واژون، وارون.
– کوژ، کوز / ژکیدن، زکیدن / ژیره، زیره / گواژه، گوازه.
– تکژ، تکس
– باژگونه، باشگونه / دژ، دش / خاکژی، خاکشی.
س: ت، ج، چ، خ، ز، ژ، ش، ه.
– تفسیدن، تفتیدن / تفسیده، تفتیده.
– ریواس، ریواج / بوس، بوج.
– خروس، خروچ / سبک، چابک.
– نشاستن، نشاختن.
– دیس، دیز / شبدیس، شبدیز.
– سفت، زفت / ایاس، ایاز.
– تکس، تکژ.
– سمور، شمور / سیم، شیم / فرستوک، فرشتوک. فرسته، فرشته / کستی، کشتی / ماسوره، ماشوره / پابوس، پابوش / پالوس، پالوش.
– آگاس، آگاه / پسر، پوهر، پور / راس، راه / کس و مس، که و مه / گاس، گاه / آسمند، آهمند / آماس، آماه.
ش: ت، ج، چ، خ، ر، ز، ژ، س، غ، ل، ه.
– بخش، بخت / رخش، رخت
– کاش، کاج / کشکول، کجکول / هشده، هجده، هیجده.
– پاشیدن، پاچیدن / پوشال، پوچال / کاشی، کاچی / لخشه، لخچه.
– افراشتن، افراختن / فراشا، فراخه.
– انباشتن، انباریدن / انگاشتن، انگاریدن / کاشتن، کاریدن / گذاشتن، گذاردن / گشتن، گردیدن / گماشتن، گماردن / نوشتن، نوردیدن / نگاشتن، نگاریدن.
– افراشتن، افرازیدن / لخشیدن، لغزیدن / روشن، روزن / شنگله، زنگله.
– باشگونه، باژگونه / خاکشی، خاکژی / دُش، دژ / بشولیده، پژولیده.
– خروش، خروس / شاره، ساره / فرشته، فرسته / لِشتن، لیسیدن.
– شنج، غنج.
– هشتن، هلیدن.
– غرنبش، غرنبه / گزارش، گزاره.
غ: ج، خ، ز، ک، گ، ه.
– ایلغار، ایلجار / کلاغ، کلاج.
– ستیغ، ستیخ / لغزیدن، لخشیدن / آمیغدن، آمیختن.
– آمیغ، آمیز / گریغ، گریز.
– زاغ، زاک / کژاغند، کژاکند (قزاکند) / چغاد، چکاد / غژگاو، کژگاو.
– چغندر، چگندر / آغشته، آگشته / آغوش، آگوش / پیلغوش، پیلگوش / زغال، زگال / غلوله، گلوله / غاو، گاو / شغال، شگال / غلیواژ، گلیواژ / لغام، لگام / ارمغان، ارمگان.
– گیاغ، گیاه / میغ، مه / اسپرغم، اسپرهم.
ف: ب، پ، خ، و
– افزار، ابزار / اریف، اریب.
– فیروز، پیروز / فادزهر، پادزهر / فارس، پارس / سفارش، سپارش.
درفشان، درخشان / درفشنده، درخشنده.
– دیفال، دیوار / یافه، یاوه / فش، وش / فرهنج، ورهنج (= فرهنگ) / گاف، گاو.
ک: ج، چ، خ، ز، غ، ه.
– کفک، کفج.
– پوک، پوچ / کمچه، چمچه.
– کمان، خمان / کم، خم.
– مکیدن، مزیدن.
– زاک، زاغ / شکا، شغا / کج، غج / کژگاو، غژغاو / کجآکند، غجآکند.
– ببک، ببه / تک، ته / چنبرک، چنبره / چوبک، چوبه / جوجک، جوجه / کارنامک، کارنامه.
گ: أ، ب، ج، د، غ، ک، و، ی.
– گستاخ، اُستاخ.
– گنجشک، بنجشک.
– سیرگان، سیرجان / گرگان، جرجان.
– آونگ، آوند / اورنگ، اورند / دنگ، دند / کلنگ، کلند.
– شگال، شغال / زگال، زغال / گلوله، غلوله / چگندر، چغندر. لگام، لغام / گاو، غاو.
– آگنده، آکنده / گژدم، کژدم.
– گرگان، ورگان / گناه، وناس.
– زرگون، زریون / آذرگون، آذریون / هماگون، همایون.
ل: ر، ک، ن، ی
– الوند، اروند / بلگ، برگ / بلسام، برسام / تلابیدن، تراویدن / چنال، چنار / دیفال، دیوار / سولاخ، سوراخ / خلوار، خروار / زلو، زرو / گلپایگان، گرپایگان.
– لُپ، کپ.
– لیفه، نیفه / لیلوپر، نیلوفر.
– بنلاد، بنیاد.
م: ب، ن
– غژم، غژب.
– کجیم، کجین / (جامهیی که در آن اریب یا کجی باشد) / بام، بان
ن: خ، ل، م، و، ی
– نشاندن، نشاختن.
– نیلوفر، لیلوپر / نیفه، لیفه / چندن، چندل.
– خُنب، خم / پاردُنب، پاردم / بان، بام.
– نشگون، وشگون.
– سون، سوی.
و: ب، پ، ش، ف، م، ی
– نوشتن، نبشتن / کاوین، کابین.
– وام، پام.
– خدیو، خدیش.
– یاوه، یافه / دیوار، دیفال / اوسون، افسون.
– مویز، ممیز.
– بساود، بساید.
ه: – (واکه = خوانا): اَ (ء)، اِ (ء)، ب، ت، ج، خ، ز، س، غ، ک، ی
– هست، اَست / هَمباز، اَنباز / هپیون، اَپیون / فراخه، فراشا.
– هِیچ، اِیچ / هزاره، اِزاره / هنگامه، اِنگامه.
– شناه، شناب.
– بارهنگ، بارتنگ.
– ماه، ماج / ناگاه، ناگاج.
– هاک، خاک، هژیر، خجیر / هستو، خستو / بهر، برخ / سهر، سرخ.
– ستیزه، ستیزش / باهو، بازو.
– آماه، آماس / پلاه، پلاس / خروه، خروس.
– اسپرهم، اسپرغم / آهاردن، آغاردن / مه، میغ.
– ته، تک
– برناه، برنای / تاه، تای / فربه، فربی / شاهگان، شایگان.
یادآوری: «ها» به «آ» دگرش مییابد مانند: هاشکارا، آشکارا.
ه: – (همخوان = بی آوا): ا، د، ک
– خاره، خارا / دیبه، دیبا / بوزینه، بوزینا / گونه، گونا / یاوه، یاوا.
– زاغه، زاغد / شنبه، شنبد.
– جفته، جفتک / چنبره، چنبرک / چوبه، چوبک.
ی: ز، ل، م، و، ه
– آوای، آواز.
– نای، نال.
– یزدان، مزدام.
– سیوم، سوم.
– فربی، فربه / پادشایی، پادشاهی / گوایی، گواهی.
بعضی زبان آرامی و سریانی را جزو گروه زبان سامی دانسته اند و سورستان و سوریه و منطقه اشور را محل ان دانسته اند بعضی ان را منتسب به خراسان دانسته نه سورستان عراق و بلاد شام .
سریانی در غرب ایران زبان رسمی بوده است البته سریان – سور — صور سول – صل – صلو همگی با واژه سول و سوریا به معنی خورشید پیوند دارند و اعتقاد عمیق خورشید پرستی و میتراویزم را در منطقه می رساند
مقاله حاضر گزیدهای است از اثر الالفاظ السریانیه فی المعاجم العربیه تحقیق “مار اغناطیوس افرام اول” معروف به برصوم پاتریارک انطاکیه و سراسر مشرق برای ارتودکسهای سریانی.
این اثر حاصل ۴۲ سال تتبع او در معجم ها( معاجیم نه معاجم)است و ارزش علمی این اثر از جمله به همین درازای پژوهشاست، تتبعی که یک عالم و محقق بزرگ سریانی بدان دست یازیده است. **
نویسنده عضو مجمع علمی عربی دمشق بوده است.او در سال ۱۸۸۷ در موصل زاده شد و در ۲۰ سالگی ترک دنیا گفته و (*)واژه مار سریانی به معنی سرور و ولی امر است که بر قدیسین، پاتریارکها و اسقفها اطلاق میشود.
البته توجه کنید که نویسنده در بعضی از واژهها که ریشه فارسی یا غیر سامی داشته است(اعم از فارسی-هندی و…)مؤلف توجه لازم را به آن مبذول نداشته است، گر چه در ذیل خود بر اصل مقاله(مجله مجمع، مجلد ۲۶، ص ۳۲۱ به بعد)تا حدی آن را جبران کرده است.
آنگونه که دکتر رامیار در فهرست مطالب قرآن ذیل قسمت کتابهای آسمانی(فصل ۷۲۴بخش ۱۵، لغات بیگانه قرآن)آورده اند: ابن سبکی ۲۸ واژه و ابن حجر ۲۴ و سیوطی ۶۳ واژه در قرآن را بیگانه از لغت عرب شمرده اند. مجموعا ۱۱۵ واژه و نام در قران غیر عربی معرفی شده و دکتر عجم نیز چند واژه بدانها افزوده است از جمله سفر – نهی – دار – و…
مقاله حاضر گزیدهای است از اثر الالفاظ السریانیه فی المعاجم العربیه تحقیق “مار اغناطیوس افرام اول” معروف به برصوم پاتریارک انطاکیه و سراسر مشرق برای ارتودکسهای سریانی.
این اثر حاصل ۴۲ سال تتبع او در معجم ها( معاجیم نه معاجم)است و ارزش علمی این اثر از جمله به همین درازای پژوهشاست، تتبعی که یک عالم و محقق بزرگ سریانی بدان دست یازیده است. **
نویسنده عضو مجمع علمی عربی دمشق بوده است.او در سال ۱۸۸۷ در موصل زاده شد و در ۲۰ سالگی ترک دنیا گفته و (*)واژه مار سریانی به معنی سرور و ولی امر است که بر قدیسین، پاتریارکها و اسقفها اطلاق میشود.
البته توجه کنید که نویسنده در بعضی از واژهها که ریشه فارسی یا غیر سامی داشته است(اعم از فارسی-هندی و…)مؤلف توجه لازم را به آن مبذول نداشته است، گر چه در ذیل خود بر اصل مقاله(مجله مجمع، مجلد ۲۶، ص ۳۲۱ به بعد)تا حدی آن را جبران کرده است.
آنگونه که دکتر رامیار در فهرست مطالب قرآن ذیل قسمت کتابهای آسمانی(فصل ۷۲۴بخش ۱۵، لغات بیگانه قرآن)آورده اند: ابن سبکی ۲۸ واژه و ابن حجر ۲۴ و سیوطی ۶۳ واژه در قرآن را بیگانه از لغت عرب شمرده اند. مجموعا ۱۱۵ واژه و نام در قران غیر عربی معرفی شده و دکتر عجم نیز چند واژه بدانها افزوده است از جمله سفر – نهی – دار – و…
در آنچه در سطور بعد خواهیم آورد ۲۸ واژه بر فهرستهای مذکور افزوده شده است که عبارتند از بور، جبار، [جمل] * ، جو، حسبان، حول و حیل، دین، [دک]، ذقن، رصد، رکس، روح القدس، زنیم، ساحل، سفله، سکرت، شاطیء، شانی، شمس، شید، عرش، [علقه]، افتقد، قرب، لب، لیت، وفی، وقار.
علاوه بر موارد فوق که سریانی تلقی میشود، واژههای ذیل نیز که احتیاج به مقاله ای مستقل دارد غیر عربی است و در فهرستهای مذکور نیامده است:
عبری:حج، حسیر (حج را معرب از هنگ نیز گفته اند)
آرامی:زیتون
سومری:کوکب
فارسی:سراب، سفر(بمعنی ره سپردن و درنوردیدن)،
بر فهرست مواد فوق باید از توافق بسیاری از لغات قرآنی با آشوری و عبری و آرامی و حبشی و فینیقی و…یاد کرد که بدان توجه نشده است، همچون:ابل، برق، بصل، بقره، بیت، ثلاث، جلا، جمل(بمعنی شتر)، حمار، ذئب، ذباب، ذبح، ذکر(بمعنی مرد)، ذنب، رحم(زهدان)، اسم، سماء -سنه، شفه، ضأن، ظفر(ناخن)، ظل، مغاره، غلام، فرث، کلب، کهف، کعبه، لباس، لسان، ماء، مطر، ملأ، نسر، نفس، نهر، نوم، یمین و واژههایی چون اینکه، خرطوم، ذی الکفل، ثمود، عاد، شعیب، سواع و یعوق و وود، هاروت و ماروت، عزیز(مصر) کبیر، لقمان و زمهریر را باید بررسی کرد(برای نمونه آیا هاروت و ماروت همان خرداد و مرداد فارسی است؟یا زمهریر از ریشه آریایی یا سنسکریتی است بمعنی جای سرد؟و آیا کبیر در آیه ۳۶ سوره انبیاء همان کبیر Cabire از خدایان فینیقیهاست؟و…).
این تذکر لازم است که به دلیل عدم امکان چاپ شکل سریانی واژهها تنها به برگردان آنها به حروف لاتین اشاره میشود و چون مؤلف و محقق اثر با زبان فرانسه مأنوس بوده، معادلها بیشتر با تلفظ فرانسوی است.در پایان مقاله حروف سریانی و دستنویس شکل سریانی واژهها تقدیم میشود.ضمنا در مواردی که شاهد مثال در قرآن زیاد است از ذکر آن خودداری میشود.
علاوه بر موارد فوق که سریانی تلقی میشود، واژههای ذیل نیز که احتیاج به مقاله ای مستقل دارد غیر عربی است و در فهرستهای مذکور نیامده است:
عبری:حج، حسیر (حج را معرب از هنگ نیز گفته اند)
آرامی:زیتون
سومری:کوکب
فارسی:سراب، سفر(بمعنی ره سپردن و درنوردیدن)،
بر فهرست مواد فوق باید از توافق بسیاری از لغات قرآنی با آشوری و عبری و آرامی و حبشی و فینیقی و…یاد کرد که بدان توجه نشده است، همچون:ابل، برق، بصل، بقره، بیت، ثلاث، جلا، جمل(بمعنی شتر)، حمار، ذئب، ذباب، ذبح، ذکر(بمعنی مرد)، ذنب، رحم(زهدان)، اسم، سماء -سنه، شفه، ضأن، ظفر(ناخن)، ظل، مغاره، غلام، فرث، کلب، کهف، کعبه، لباس، لسان، ماء، مطر، ملأ، نسر، نفس، نهر، نوم، یمین و واژههایی چون اینکه، خرطوم، ذی الکفل، ثمود، عاد، شعیب، سواع و یعوق و وود، هاروت و ماروت، عزیز(مصر) کبیر، لقمان و زمهریر را باید بررسی کرد(برای نمونه آیا هاروت و ماروت همان خرداد و مرداد فارسی است؟یا زمهریر از ریشه آریایی یا سنسکریتی است بمعنی جای سرد؟و آیا کبیر در آیه ۳۶ سوره انبیاء همان کبیر Cabire از خدایان فینیقیهاست؟و…).
این تذکر لازم است که به دلیل عدم امکان چاپ شکل سریانی واژهها تنها به برگردان آنها به حروف لاتین اشاره میشود و چون مؤلف و محقق اثر با زبان فرانسه مأنوس بوده، معادلها بیشتر با تلفظ فرانسوی است.در پایان مقاله حروف سریانی و دستنویس شکل سریانی واژهها تقدیم میشود.ضمنا در مواردی که شاهد مثال در قرآن زیاد است از ذکر آن خودداری میشود.
پی نوشت ها:
۱-اب ebo:در قرآن آمده: فاکهه و ابا (عبس، ۳۱)، ابن حجر به عربی نبودن آن اشاره کرده است.
۲-اسماعیل:در اصل سریانی اشمائیل یا اشماعیل Ichmaile است.
۳-آمن:ابن انباری و زمخشری به سریانی بودن آن اشاره کردهاند.آمن به صدقه و وثق به ا یمان Haimen از مصدر امانه Haimonoutho است و فاعل آن مؤمن Mhaimno
(*)مواردی که در[]میآید بر اساس نظری خاص در مورد آنهاست.در سطور آینده مواردی که توسط سه نفر اول یاد شده ذکر میشود و در سایر موارد که جفری آنها را ذکر کرده است، با ذکر ۲۸ مورد حاضر نیازی به تذکر نیست.
۴-بور Bouro:که در اصل بمعنی زمین نامزروع و خراب است و در قرآن آمده:و کنتم قوما بورا(فتح، ۱۲)یعنی قومی که خیری از آن نیست یا هلاک شده است و دار البوار(ابرایم/۲۸)جهنم است.
۵-بیع:در قرآن آمده:و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدمت صوامع و بیع(حج/۴۰)و بیعه محل عبادت مسیحیان است.بر صوم آن را به نقل از ده تن از علمای سریانی مشتق از عیتو Ito (مونث عیدو Ido)به معنی محفل پر از شادی دانسته که با ادغام ثا و دال در بیث العید به شکل بیعه به معنی جمع گرد هم آمده در عید درآمده است، نظریات دیگری در باب این واژه هست از جمله اینکه بیعه عبری و به معنی جماعت است یا این که اصل آن از بیعتا بمعنی بیضه است که بر هر بنائی که قبه آن به شکل بیضه(تخم مرغ)است اطلاق شده و سپس برای محل عبادت به کار رفته است(رک:مجله مجمع علمی عربی، مقاله مرمرجی دومینیکی مجلد ۲۵، ص ۴۲۰ الی ۴۲۳).این سبکی این واژه را غیر عربی دانسته۳ است.
۶-تبر:این ماده از فعل Tbar و Tabre و Tabar به معنی کوبیدن و در هم شکستن از مصدر Tourboro است، ۶ واژه از این ماده در قرآن وارده شده است از جمله وکلا تبرنا تتبیرا(فرقان/۳۹).
۷-تنور:در سریانی Tanouro و در قرآن دوبار آمده و فار التنور(هود/۴۰، مؤمنون/۲۷).بر صوم احتمال سامی بودن واژه را نیز داده است.ابن سبکی و نیز اصمعی وابن درید و ثعالبی آن را غیر عربی دانستهاند.شهرام هدایت در کتاب واژههای ایرانی در نوشتههای باستانی، ص ۶۰ و ۶۱ به نقل از فرانکل«تنور»را برگرفته از واژه آرامی Tnura از ریشه ایرانی میداند.در اوستا (وندیداد-فرگرد هشتم)داریم Tanura و در پهلوی نیز Tanur بمعنی اجاق طبخ است. واژهشناسان عبری این واژه را با Nur,Nir همریشه میدانند، اما جفری آنرا نه آریائی و نه سامی بلکه وابسته به زبان مردمی که پیش از ملل سامی و هند و اروپایی زندگی میکردهاند دانسته است.
۸-مثقال:به معنی وزن معلوم Mathcolo از ریشه Teclo، این واژه هشت بار در قرآن آمده است از جمله:و ان کان مثقال حبه من خردل اتینابها(انبیاء/۴۷).
۹-جبرئیل Gabriele از ریشه Gabro به معنی رجل(مرد)است و به معنی رجل الله و عبد الله و مراد از آن متعبد فاضل است و خود لفظی سریانی و عبرانی است، و جبار Gaboro نیز از همین ریشه است و در قرآن آمده است:لم یکن جبارا(مریم/۱۴)و قوما جبارین(مائده/۲۲)
۱۰-جمل:Gumlo در سریانی به معنی طناب کشتی است.گر چه در ترجمه های قرآن و عرف جاری و لایدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط(اعراف/۴۰)را به«وارد بهشت نمیشوند تا اینکه شتر در سوراخ سوزن برود»ترجمه کردهاند و عین همین عبارت در انجیل متی باب نوزدهم فراز ۲۴ نیز آمده است که«گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»اما به نظر میرسد که تعلیق به محال در آیه قرآن از باب مناسبت طناب و نخ برای عبور از سوراخ سوزن قابل تأیید بیشتری است تا نسبت نخ و شتر و جمل و جمل در عربی نیز به معنی ریسمان ضخیم کشتی آمده است، وجمل بمعنی شتر در سریانی Gamio میشود.
۱۱-الجنه Guantho:به معنی باغ دارای درخت یا نخلستان و کنایه از بهشت است.
۱۲-جو، از ماده سریانی Gaw به معنی داخل و باطن و جوالبیت به معنی داخل خانه است در قرآن یک مورد آمده است:فی جو السماء(نحل /۷۹(.
۱۳-حسبان Houcbbono:در قرآن آمده: الشمس و القمر بحسبان(الرحمن/۵)، بیرونی در آثار الباقیه، ص ۲۰ آورده است:فاذالهم جداول و حسبانات یستخرجون بهاشهورهم، و حسبان به معنی واحد شمار آمده و معنی فکر و رأی نیز میدهد و در قرآن به معنی علم و حساب معلوم مقدر است. *
۱۴-حصد:در قرآن آمده است:فما حصدتم فذروه فی سنبله(یوسف/۴۷)در سریانی Hocoudo به معنی کسی است که کشت را درو میکند.
۱۵-حصن:Hesno به معنی قلعه در قرآن آمده است:و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم(حشر/۲)قری محصنه(حشر/۱۴).
۱۶-حنان:Hanono به معنی رئوف از فعل حنّ Hone و حنان Hnono به معنی رأفت و رحمت است و در قرآن آمده است:و حنانا من لدنا (مریم/۱۳).
۱۷-حنفاء:همانگونه که مسعودی در تنبیه و الاشراف(ص ۹۱)گفته سریانی است و از واژه Hanfauth است و Hanfo در سریانی به معنی وثنی صابی به کار رفته است، و گر چه از عیسی بن علی نقل شده که حنیفیه در جاهلیت پرستندگان بت از صابئین بودهاند، اما بر اساس گرازش قرآن این امر غلط است و تمام وارد حنیف و حنفاء در قرآن به معنی ضد شرک بکار رفته است و بت شکن بزرگ و پدر امت اسلام را خداوند حنیف مسلمان خوانده است(آل عمران/۶۷)و شاید این از باب انتقال معنی باشد و از باب قاعده تعاکس و ضدیت مانند واژه دیو که در اصل برای خدایان آریایی اولیه بکار رفته و در فارسی به معنی موجودی شریر است.
۱۸-حوب:از ماده Hawbth به معنی گناه است و اسم مصدر آن Hawbo است و در قرآن آمده است:انه کان حوبا کبیرا(نساء/۲).
۱۹-حول و حیل:Hil-Hailo به معنی قوت، قدرت و طاقت از فعل Haiele به معنی قوی شدن است.در قرآن آمده:لا یستطیعون حیله(نساء/۹۸) و در لا حول و لا قوه الا بالله نیز همین معنی منظور است.باید توجه داشت که یکی از معانی حیله را گزیر و چاره میدانند.
۲۰-خمر:در سریانی حمرو Hamro است که شش بار در قرآن بکار رفته است از آن جمله:وانهار من خمر(محمد/۱۵).
۲۱-دین به معنی جزا در قرآن آمده: ائنا لمدینون(صافات/۵۳)در سریانی Done به معنی حکم و جزاست و یوم الدین یا یوم الدینونه را Dino گویند.دیان Daino به معنی قاضی است. (در اصل دان و دین جدا آمده است.)
۲۲-درس:از فعل سریانی و عبری Drashe به (*)البته این یکی از معانی آن است و حسبان به معنی عذاب هم آمده است مثلا در آیه«و یرسل علیها حسبانا من السماء» (کهف/۴۰).
معنی قرائت است و در قرآن شش واژه ازاین ریشه آمده است از جمله:ام لکم کتاب فیه تدرسون (قلم/۳۷)ابن حجر آن را بیگانه شمرده است.
۲۳-دک:در قرآن آمده:کلا اذا دکت الارض دکا دکا(فجر/۲۱)به نظر میرسد این واژه در اصل از واژه مضاعف شده دکدک و اصل سریانی dahdahe باشد.به معنی بارها کوبیدن و چیزی و تبدیل کردن آن به خاک.
۲۴-دفن:به معنی زنخ dakno,dkone از فعل dakene ریش درآوردن است در قرآن آمده است:یخرون للاذقان سجدا(اسراء/۱۷).
۲۵-ذکی:dakhio به معنی پاک و خالص از فعل dkhi و dkho به معنی طاهر و نظیف شدن و در عربی ذکی الذبیحه به معنی ذبح کردن آن است و در سریانی نیز چنین است.و در قرآن آمده، الآماذ کیتم(مائده/۳).
۲۶-رب:rab,rabo به معنی سید، رئیس، کبیر، عظیم از فعل rab به معنی سروری و بزرگی کردن و مصدر آن raboutho به معنی ربوبیت و جلالت و عظمت است و از همین ریشه کلمه rabo و rabone به معنی امامو معلم و استاد است که معادل آن در عربی ربانی است، سه بار در قرآن بکار رفته است(آل عمران/۷۹، مائده/۴۴ و ۶۳)و ابن سبکی آن را بیگانه دانسته است.
۲۷-ربیون:در قرآن آمده است.و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر(آل عمران/۱۴۶)که سیوطی آن را بیگانه شمرده است.ربه در سریانی بمعنی جماعتی از مردم است و rebou و reboutho ده هزار یا صد هزار میشود و ربیون کثیر یعنی هزاران نفر یا جماعتی کثیر.
۳۸-رجز:roughzo به معنی سخط و غضب است از فعل rghese(غضب کرد).در قرآن آمده: فلما کشفنا عنهم الرجز(اعراف/۱۳۵)و الرجز فاهجر(مدثر/۵)
۲۹-رحمان:rahmono که سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است.در بابلی rimenu داریم و بر اساس این نظر که حاء تغییر یافته صورت همزه است باید ریشه این کلمه و نیز ریمنو در بابلی ورثم در عربی(بمعنی حب)را از اصلی واحد و سامی دانست(رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۵، مقاله دکتر مصطفی جواد).
۳۰-رصد:rsade بر صم خود آن را واژه قدیمی کلدانی میداند که شاید وجود آن در عربی از باب توافق واژهها باشد.از این ماده در قرآن شش واژه آمده است از جمله:و من خلفه رصدا(جن/۲۷).
۳۱-رکس rcache بمعنی خوار و ذلیل شدن که شاید از باب توافق واژهها باشد.از این ماده دو واژه در قرآن آمده:و الله ارکسهم بما کسبوا.و نیز کل ما ردوا الی الفتنه ارکسوا فیه(نساء/۸۸، ۹۱).
۳۲-رهوأ:در قرآن آمده است:و اترک البحر رهوا(دخان/۴۴)این واژه را سیوطی در التقان سریانی دانسته، اما بر صوم معادلی برای آن نیافته و سریانی بودن آنرا نمیپیرد و میگوید باید همان کلمه عبری«رحب»باشد.
۲۳۳-روح القدس:در قرآن آمده است:و ایدناه بروح القدس(بقره/۸۷)تعبیر سریانی آشکاری است:rouh-koudcho باید توجه داشت که روحانی rouhonoio و rouhono به معنی آنچه در آن روح هست مانند جسمانی و نورانی است، نه مانند فوقانی، شهوانی و…
۳۴-زجاجه:قرآن میگوید:مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری(نور/۳۵)از زغوغیث Zghoughito سریانی است که به معنی شیشه است.
۳۵-زنیم:در سریانی Zlimo به معنی اعوج منحرف است از فعل Zlam، دکتر مصطفی جواد نیز با پذیرش اینکه اصل زنیم به معنی لئیم معروف به لئامت از زلیم است افزوده است که اصل زلیم عربی است و به معنی مذکور، و در ضرب المثل به آدم لئیم میگویند:هو العبد زله(رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۶)
۳۶-سجد Sgbede:به معنی خضوع و کمر خم کردن و مسجد Masghdo از آن است و سیوطی به غیر عربی بودن آن اشاره کرده است، بعضی نیز مسجد را معرب مزگد اوستایی دانستهاند. *
۲۷-ساحل:Shehlo و Shohlo یکبار در قرآن آمده:فلیلقه الیم بالساحل(طه/۳۹).
۳۸-سربال:Serbolo و Sharbolo.در قرآن جمع آن سرابیل سه بار بکار رفته است از جمله: سرابیلهم من قطران(ابراهیم/۵۰)این واژه در سایر زبانها نیز وجود دارد، مثلا در بابلی Srbla در عبری Srblq در یونانی Sarabara و Saraballa و Sarbarites در لاتین Saraballa در اسپانیایی Ceroulas در مجاری Schalwary در بولونی Scharmvari در ترکی Sarval و در پهلوی Saiwar که همه شلوار فارسی است. شهرام هدایتی(ص ۵۵)آن را فارسی از ریشه کهن شال میداند که ابتدا به معنی پوشش و پارچه بکار رفته و سپس به پوشش قسمت زیرین بدن اصطلاح شده است.
۳۹-سرادق Sarodhiqo:به معنی ستر و حجاب، در قرآن آمده است:نارا احاط بهم سرادقها(کهف/۲۹)ابن سبکی نیز به غیر عربی بودن آن اشاره دارد.
۴۰-سفره Sofro:به معنی کاتب که جمع آن Sofre است و در قرآن بکار رفته است:بایدی سفره(عبس/۱۵۵)
۴۱-سفل:Shfel,shfal و shflo به معنی سافل است و حقیر و پست از فعل shfel و shfale به معنی پست و ذلیل و فرومایه شدن.از این ماده در قرآن ده واژه بکار رفته است، از جمله: فجعلناهم الاسفلین(صافات/۹۸)در آشوری نیز داریم saphal که دلالت بر سامی بودن واژه دارد.
۴۲-سکر:scar و sacarبه معنی بستن و روی هم قرار گرفتن و در قرآن آمده است:انما سکرت ابصارنا(حجر/۱۵)اما واژه سکّر، (تتخذون منه سکرا(نحل/۶۷)واژهای است که در بابلی sikaru و سریانی shakhro و عبری شکر نیز وجود دارد و ابن حجر نیز آن را بیگانه میداند.
۴۳-سکینه:shkintho به معنی تابوت، عرش، و منبر خدا.شاید در آیه:یأتیکم التابوت فیه سکینه من ربکم(بقره/۲۴۸)مراد همین باشد.
۴۴-سلطان:shoultono مصدر از فعل shlat به معنی تسلط است و افاده به معنی ملک و ولایت میکمند و از این فعل shalitono به معنی (*)تا آنجا که بخاطر دارم این سخن را در نوشتههای پور داود خواندهام و اصل آثار او برای ارجاع فعلا در دسترس نبود.
سلطان گرفته شده است و در قرآن بکار رفته است: انما سلطانه علی الذین یتولونه(نحل/۱۰۰).
۴۵-سوط:shahto و shawto به معنی تازیانه.دکتر مصطفی جواد به دلیل نوع زندگی سریانیها که وضع متفاوتی با اعراب داشتهاند و مناسبت سوط با وضع عرب آن را عربی میداند (رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۷)
۴۶-سینا:sanio به معنی علیق و عوسج (نوعی خار از درختی به نام عوسجه)و معنی آن حسن یا مبارک نیست.در قرآن آمده است:من طور سینا(مؤمنون/۲۰)
۴۷-شاطیء:shato به معنی ساحل رود و دریا در قرآن آمده است:نودی من شاطیء الواد الایمن(قصص/۳۰)
۴۸-شانی:sono و sanoio به معنی دشمن و مبغض از فضل sno به معنی کینه و دشمنی کردن و در عبری نیز sno به همین معناست و در قرآن بکار رفته است:ان شانئک هو الابتر(کوثر/۳)
۴۹-شمس:shameshe به معنی خدمت کردن است و شماس نیز از آن آمده است به معنی خادم کلیسا و خورشید را به دلیل خدمت به بشر توسط نورش شمس shemesho گفتهاند، این واژه در آشوری سمس و شمش در بابلی شمشو، در عبرری شمس، در آرامی شمشا و شمشو خوانده شده است.
۵۰-شهر:sahro به معنی قمر که بعدا به ماه (ماههای سال)اطلاق یافته و سیوطی نیز آن را بیگانه میداند.
۵۱-شید:sido و آهکی است که به دیواری میمالند و از این ماده دو واژه در قرآن داریم:و قصر مشید(حج/۴۵)، بروج مشیده (نساء/۷۸).
۵۲-صوم sawmo واژه مشهور که در عبری نیز som خوانده شود.
۵۳-صدقه:Zedktho عطیهای که از راه آن ثواب خواسته میشود و در عبری نیز Zedktho به همین معنی است و در قرآن آمده است:ان تبدوا الصدقات فنعماهی(بقره/۲۷۱)، و از همین ریشه کلمه صدیق Zadiqo به معنی کثیر الصدق است کما قال تعالی:انه کان صدیقا نبیا(میم/۴۱)
۵۴-صرهن از Sro به معنی قطع و شق و پاره کردن است و ابن حجر نیز آن را بیگانه شمرده است و قال تعالی:فخد اربعه من الطیر فصر هن الیک(بقره/۲۶۰).
۵۵-صلب:صلیب Slibo اسم و شکل معروف، و در قرآن آمده است:و ما صلبوه(نساء/۱۵۷). صلیب را عربی شده از چلیپا هم گفته اند.
۵۶-صلی:Sali دعا کردن و اسم آن Slou و Sloutho است و در نسخ قدیم قرآن به درستی آن را صلوه نوشته اند، اما امروزه صلاه مینویسند. ضمنا در سریانی به پیروی از عبری به بیت الصلوه، صلوتا گفته اند و صلوات جمع آن است و به معنی کنیسه ها و قال تعالی:و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا(حج/۴۰). صول – سول – صور – سورا – سوریا به معنی خورشید نیز هست که خدای آریایی است.
۵۷-صنم:Salmo از قعل Salem به معنی صورتگری و از این ماده پنج بار در قرآن بکار رفته:و اجنبی و بنی ان نعبد الاصنام (ابراهیم/۳۵).
۵۸-طاغوت:Tooioutho به معنی گمراهی، غلط و غش است از فعل Too به معنی گمراه کردن، طغیان کردن و این حجر نیز آن را غیر عربی دانسته است.دکتر جواد آن را سریانی الصیغه و فینیقی الاصل دانسته و گفته که Taaut کبیر چهارم از الهههای فینیقی است و مخترع علم فلزات و طب و خط و مؤلف صحف مقدسه آغازین و مستشار خدای اعظم و برابر هرمس یونان و طاوث مصر است(مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۹)
۵۹-طوبی:Touho به معنی غبطه(نیکویی حال بار شک و شادماینی)و سعات میباشد و در قرآن آمده است:طوبی لهم و حسن مآب(رعد/ ۲۹)این واژه هندی به معنای باغ هم دانسته شده، اما دکتر جواد آن را بر وزن فعلی به معنی افعل میداند چون دنیا و اخری یعنی طوبی همان طیب و اطیب است که در اصل الجنه الطوبی به معنی طوبی الجنان بوده و سپس به معنای دینی بکار رفته و طوبی استعمال شده است(همان، ص ۵۶۰)
۶۰-عدن:Eden موطن النعیم از فعل Adene به معنای بهرهوری.سیوطی نیز آن را لغتی بیگانه دانسته است و در قرآن یازده بار از آن یاد شده است از جمله:فی جنات عدن(صف/۱۲).
۶۱-عرش:Aarso بمعنی سریر است بیست و شش بار به همین معنی در قرآن از آن یاد شده است از جمله فسبحان الله رب العرش عما یصفون (انبیاء/۲۲)، این واژه سامی در حبشی عرش و در اکدی عرسه و در عبری عریشا خوانده شده است.
۶۲-علقه:Alko در سریانی و Halukah در عبری نظیر این واژه است.
۶۳-فرقان Fourqono به معنی خلاص، نجات و پیروزی و فاروق Forouqo اسم فاعل از فعل Farq نیز از همین ریشه است.در عرف مسیحی فاروق مسیح است که مخلص و منقد دیگران است، و در عربی فرق به معنی خلاص و نجات و نحو آن نیست، پس فرقان نیز از ریشه سریانی فوق است، گر چه آن را به معنی جدا کننده حق از باطل که از فرق عربی میآید هم گرفتهاند و در قرآن آمده است:ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(انفعال/۲۹).
۶۴-تفسیر:Tafshourtho و Fashro در سریانی از فعل Tafshar است به معنی«بال المریض خاصه»و فسر الطبیب فسرا و تفسره بمعنی«نظر الی بول المریض لیستدل به علی شیء من امره»است و سخن راغب در مفردات ص ۳۸۲ که الفسر اظهار المعنی المعقول و منه قبل لما ینبی عنه لبول تفسره با این بیان صحیح به نظر نمیرسد.و در قرآن آمده است:واحسن تفسیرا (فرقان/۳۳).
۶۵-افتقد:Eftkad به معنی طلب چیزی به هنگام غیبت آن و در قرآن آمده است:و تفقد الطیر فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین (نمل/۲۰).
۶۶-قدس:Kadesh و قدوس Kadisho کلمهای مشهور است.
۶۷-قرب:Kareb و قربان Kourbono هر چیزی که بدان به سوی خدا تقرب جویند در بابلی نیز Kirbannu به همین معناست و در قرآن آمده است:اذ قربا قربانا(مائده/۲۷)گفتنی است که کلمه کروبی و قرب از یک ریشه است و کروبیان مقربان درگاه الهی از ملائک هستند.
۶۸-قس:Kasho و Kashisho معنی لغوی آن شیخ است.و در قرآن آمده:ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا(مائده/۸۲).
۶۹-قیوم:Kiomo و Koiumo به معنی قیم،
وصی، وکیل، دائم، کائن و کسی که نمیخوابد. سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده:و عنت الوجود للحی القیوم(طه/۱۱).
۷۰-کفر:Kafar به معنی پاک کردن و زدودن و سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده است:لکفرنا عنهم سیئاتهم (مائده/۶۵)
۷۱-لاک:Leque به معنی فرستادن و ملک Malakho به معنی فرستاده و از این ریشه ملاک و ملائکه گفته شده است.
۷۲-لب:Leb و lebo به معنی قلب.در بابلی libu نیز یعنی قلب است.و در قرآن بکار رفته است:فاتقوا الله یا اولی الالباب(طلاق/۱۰).
۷۳-لبت:از واژه سریانی lo-ith و در قرآن آمده است:قال یا لیت قومی یعلمون(یس/۳۶).
۷۴-مرجان margonith که سیوطی نیز آن را بیگانه شمرده و دوبار در قرآن آمده است. اللؤلؤ و المرجان(الرحمن/۲۲ و ۵۸).
۷۵-ملکوت malkoutho سیوطی آن را بیگانه شمرده و چهار بار در قرآن آمده است از جمله: فسبحان الذی بیده ملکوت کلی شیء و الیه ترجعون (یس/۸۳).
۷۶-مهیمن mahimno کسی که دیگری را از خوف ایمن دارد، وکیل، مؤتمن، ثقه و قهرمان(به عربی).و دوبار در قرآن آمده است:المؤمن المهیمن(حشر/۲۳)و مهمینا علیه(مائده/۴۸).
۷۷-هونا:Howino,Hownono و Hwouino به معنی عاقل، حکیم و شخص با فطانت است از Houne و Hawno به معنی عقل، فهم و ذهن، سیوطی در الاتقان آن را سریانی دانسته شده در قرآن آمده است:و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا(فرقان۶۳).
۷۸-و فی IFO و AWFi به معنی کامل کردن، تمام کردن و به پایان بردن(انجز)و در قرآن آمده است:انما لموفوهم نصیبهم غیر منقوص (هود/۱۰۹).
۷۹-و قر:وقر به معنی«اکرم و اجل»Yakar و Ykar دال بر توقیر ورزانت است و در قرآن آمده است:و توقروه(فتح/۹)مالکم لا ترجون لله و قارا (نوح/۱۳)و وقار در سریانی Yakiroutho است.
۲-اسماعیل:در اصل سریانی اشمائیل یا اشماعیل Ichmaile است.
۳-آمن:ابن انباری و زمخشری به سریانی بودن آن اشاره کردهاند.آمن به صدقه و وثق به ا یمان Haimen از مصدر امانه Haimonoutho است و فاعل آن مؤمن Mhaimno
(*)مواردی که در[]میآید بر اساس نظری خاص در مورد آنهاست.در سطور آینده مواردی که توسط سه نفر اول یاد شده ذکر میشود و در سایر موارد که جفری آنها را ذکر کرده است، با ذکر ۲۸ مورد حاضر نیازی به تذکر نیست.
۴-بور Bouro:که در اصل بمعنی زمین نامزروع و خراب است و در قرآن آمده:و کنتم قوما بورا(فتح، ۱۲)یعنی قومی که خیری از آن نیست یا هلاک شده است و دار البوار(ابرایم/۲۸)جهنم است.
۵-بیع:در قرآن آمده:و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدمت صوامع و بیع(حج/۴۰)و بیعه محل عبادت مسیحیان است.بر صوم آن را به نقل از ده تن از علمای سریانی مشتق از عیتو Ito (مونث عیدو Ido)به معنی محفل پر از شادی دانسته که با ادغام ثا و دال در بیث العید به شکل بیعه به معنی جمع گرد هم آمده در عید درآمده است، نظریات دیگری در باب این واژه هست از جمله اینکه بیعه عبری و به معنی جماعت است یا این که اصل آن از بیعتا بمعنی بیضه است که بر هر بنائی که قبه آن به شکل بیضه(تخم مرغ)است اطلاق شده و سپس برای محل عبادت به کار رفته است(رک:مجله مجمع علمی عربی، مقاله مرمرجی دومینیکی مجلد ۲۵، ص ۴۲۰ الی ۴۲۳).این سبکی این واژه را غیر عربی دانسته۳ است.
۶-تبر:این ماده از فعل Tbar و Tabre و Tabar به معنی کوبیدن و در هم شکستن از مصدر Tourboro است، ۶ واژه از این ماده در قرآن وارده شده است از جمله وکلا تبرنا تتبیرا(فرقان/۳۹).
۷-تنور:در سریانی Tanouro و در قرآن دوبار آمده و فار التنور(هود/۴۰، مؤمنون/۲۷).بر صوم احتمال سامی بودن واژه را نیز داده است.ابن سبکی و نیز اصمعی وابن درید و ثعالبی آن را غیر عربی دانستهاند.شهرام هدایت در کتاب واژههای ایرانی در نوشتههای باستانی، ص ۶۰ و ۶۱ به نقل از فرانکل«تنور»را برگرفته از واژه آرامی Tnura از ریشه ایرانی میداند.در اوستا (وندیداد-فرگرد هشتم)داریم Tanura و در پهلوی نیز Tanur بمعنی اجاق طبخ است. واژهشناسان عبری این واژه را با Nur,Nir همریشه میدانند، اما جفری آنرا نه آریائی و نه سامی بلکه وابسته به زبان مردمی که پیش از ملل سامی و هند و اروپایی زندگی میکردهاند دانسته است.
۸-مثقال:به معنی وزن معلوم Mathcolo از ریشه Teclo، این واژه هشت بار در قرآن آمده است از جمله:و ان کان مثقال حبه من خردل اتینابها(انبیاء/۴۷).
۹-جبرئیل Gabriele از ریشه Gabro به معنی رجل(مرد)است و به معنی رجل الله و عبد الله و مراد از آن متعبد فاضل است و خود لفظی سریانی و عبرانی است، و جبار Gaboro نیز از همین ریشه است و در قرآن آمده است:لم یکن جبارا(مریم/۱۴)و قوما جبارین(مائده/۲۲)
۱۰-جمل:Gumlo در سریانی به معنی طناب کشتی است.گر چه در ترجمه های قرآن و عرف جاری و لایدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط(اعراف/۴۰)را به«وارد بهشت نمیشوند تا اینکه شتر در سوراخ سوزن برود»ترجمه کردهاند و عین همین عبارت در انجیل متی باب نوزدهم فراز ۲۴ نیز آمده است که«گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»اما به نظر میرسد که تعلیق به محال در آیه قرآن از باب مناسبت طناب و نخ برای عبور از سوراخ سوزن قابل تأیید بیشتری است تا نسبت نخ و شتر و جمل و جمل در عربی نیز به معنی ریسمان ضخیم کشتی آمده است، وجمل بمعنی شتر در سریانی Gamio میشود.
۱۱-الجنه Guantho:به معنی باغ دارای درخت یا نخلستان و کنایه از بهشت است.
۱۲-جو، از ماده سریانی Gaw به معنی داخل و باطن و جوالبیت به معنی داخل خانه است در قرآن یک مورد آمده است:فی جو السماء(نحل /۷۹(.
۱۳-حسبان Houcbbono:در قرآن آمده: الشمس و القمر بحسبان(الرحمن/۵)، بیرونی در آثار الباقیه، ص ۲۰ آورده است:فاذالهم جداول و حسبانات یستخرجون بهاشهورهم، و حسبان به معنی واحد شمار آمده و معنی فکر و رأی نیز میدهد و در قرآن به معنی علم و حساب معلوم مقدر است. *
۱۴-حصد:در قرآن آمده است:فما حصدتم فذروه فی سنبله(یوسف/۴۷)در سریانی Hocoudo به معنی کسی است که کشت را درو میکند.
۱۵-حصن:Hesno به معنی قلعه در قرآن آمده است:و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم(حشر/۲)قری محصنه(حشر/۱۴).
۱۶-حنان:Hanono به معنی رئوف از فعل حنّ Hone و حنان Hnono به معنی رأفت و رحمت است و در قرآن آمده است:و حنانا من لدنا (مریم/۱۳).
۱۷-حنفاء:همانگونه که مسعودی در تنبیه و الاشراف(ص ۹۱)گفته سریانی است و از واژه Hanfauth است و Hanfo در سریانی به معنی وثنی صابی به کار رفته است، و گر چه از عیسی بن علی نقل شده که حنیفیه در جاهلیت پرستندگان بت از صابئین بودهاند، اما بر اساس گرازش قرآن این امر غلط است و تمام وارد حنیف و حنفاء در قرآن به معنی ضد شرک بکار رفته است و بت شکن بزرگ و پدر امت اسلام را خداوند حنیف مسلمان خوانده است(آل عمران/۶۷)و شاید این از باب انتقال معنی باشد و از باب قاعده تعاکس و ضدیت مانند واژه دیو که در اصل برای خدایان آریایی اولیه بکار رفته و در فارسی به معنی موجودی شریر است.
۱۸-حوب:از ماده Hawbth به معنی گناه است و اسم مصدر آن Hawbo است و در قرآن آمده است:انه کان حوبا کبیرا(نساء/۲).
۱۹-حول و حیل:Hil-Hailo به معنی قوت، قدرت و طاقت از فعل Haiele به معنی قوی شدن است.در قرآن آمده:لا یستطیعون حیله(نساء/۹۸) و در لا حول و لا قوه الا بالله نیز همین معنی منظور است.باید توجه داشت که یکی از معانی حیله را گزیر و چاره میدانند.
۲۰-خمر:در سریانی حمرو Hamro است که شش بار در قرآن بکار رفته است از آن جمله:وانهار من خمر(محمد/۱۵).
۲۱-دین به معنی جزا در قرآن آمده: ائنا لمدینون(صافات/۵۳)در سریانی Done به معنی حکم و جزاست و یوم الدین یا یوم الدینونه را Dino گویند.دیان Daino به معنی قاضی است. (در اصل دان و دین جدا آمده است.)
۲۲-درس:از فعل سریانی و عبری Drashe به (*)البته این یکی از معانی آن است و حسبان به معنی عذاب هم آمده است مثلا در آیه«و یرسل علیها حسبانا من السماء» (کهف/۴۰).
معنی قرائت است و در قرآن شش واژه ازاین ریشه آمده است از جمله:ام لکم کتاب فیه تدرسون (قلم/۳۷)ابن حجر آن را بیگانه شمرده است.
۲۳-دک:در قرآن آمده:کلا اذا دکت الارض دکا دکا(فجر/۲۱)به نظر میرسد این واژه در اصل از واژه مضاعف شده دکدک و اصل سریانی dahdahe باشد.به معنی بارها کوبیدن و چیزی و تبدیل کردن آن به خاک.
۲۴-دفن:به معنی زنخ dakno,dkone از فعل dakene ریش درآوردن است در قرآن آمده است:یخرون للاذقان سجدا(اسراء/۱۷).
۲۵-ذکی:dakhio به معنی پاک و خالص از فعل dkhi و dkho به معنی طاهر و نظیف شدن و در عربی ذکی الذبیحه به معنی ذبح کردن آن است و در سریانی نیز چنین است.و در قرآن آمده، الآماذ کیتم(مائده/۳).
۲۶-رب:rab,rabo به معنی سید، رئیس، کبیر، عظیم از فعل rab به معنی سروری و بزرگی کردن و مصدر آن raboutho به معنی ربوبیت و جلالت و عظمت است و از همین ریشه کلمه rabo و rabone به معنی امامو معلم و استاد است که معادل آن در عربی ربانی است، سه بار در قرآن بکار رفته است(آل عمران/۷۹، مائده/۴۴ و ۶۳)و ابن سبکی آن را بیگانه دانسته است.
۲۷-ربیون:در قرآن آمده است.و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر(آل عمران/۱۴۶)که سیوطی آن را بیگانه شمرده است.ربه در سریانی بمعنی جماعتی از مردم است و rebou و reboutho ده هزار یا صد هزار میشود و ربیون کثیر یعنی هزاران نفر یا جماعتی کثیر.
۳۸-رجز:roughzo به معنی سخط و غضب است از فعل rghese(غضب کرد).در قرآن آمده: فلما کشفنا عنهم الرجز(اعراف/۱۳۵)و الرجز فاهجر(مدثر/۵)
۲۹-رحمان:rahmono که سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است.در بابلی rimenu داریم و بر اساس این نظر که حاء تغییر یافته صورت همزه است باید ریشه این کلمه و نیز ریمنو در بابلی ورثم در عربی(بمعنی حب)را از اصلی واحد و سامی دانست(رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۵، مقاله دکتر مصطفی جواد).
۳۰-رصد:rsade بر صم خود آن را واژه قدیمی کلدانی میداند که شاید وجود آن در عربی از باب توافق واژهها باشد.از این ماده در قرآن شش واژه آمده است از جمله:و من خلفه رصدا(جن/۲۷).
۳۱-رکس rcache بمعنی خوار و ذلیل شدن که شاید از باب توافق واژهها باشد.از این ماده دو واژه در قرآن آمده:و الله ارکسهم بما کسبوا.و نیز کل ما ردوا الی الفتنه ارکسوا فیه(نساء/۸۸، ۹۱).
۳۲-رهوأ:در قرآن آمده است:و اترک البحر رهوا(دخان/۴۴)این واژه را سیوطی در التقان سریانی دانسته، اما بر صوم معادلی برای آن نیافته و سریانی بودن آنرا نمیپیرد و میگوید باید همان کلمه عبری«رحب»باشد.
۲۳۳-روح القدس:در قرآن آمده است:و ایدناه بروح القدس(بقره/۸۷)تعبیر سریانی آشکاری است:rouh-koudcho باید توجه داشت که روحانی rouhonoio و rouhono به معنی آنچه در آن روح هست مانند جسمانی و نورانی است، نه مانند فوقانی، شهوانی و…
۳۴-زجاجه:قرآن میگوید:مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری(نور/۳۵)از زغوغیث Zghoughito سریانی است که به معنی شیشه است.
۳۵-زنیم:در سریانی Zlimo به معنی اعوج منحرف است از فعل Zlam، دکتر مصطفی جواد نیز با پذیرش اینکه اصل زنیم به معنی لئیم معروف به لئامت از زلیم است افزوده است که اصل زلیم عربی است و به معنی مذکور، و در ضرب المثل به آدم لئیم میگویند:هو العبد زله(رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۶)
۳۶-سجد Sgbede:به معنی خضوع و کمر خم کردن و مسجد Masghdo از آن است و سیوطی به غیر عربی بودن آن اشاره کرده است، بعضی نیز مسجد را معرب مزگد اوستایی دانستهاند. *
۲۷-ساحل:Shehlo و Shohlo یکبار در قرآن آمده:فلیلقه الیم بالساحل(طه/۳۹).
۳۸-سربال:Serbolo و Sharbolo.در قرآن جمع آن سرابیل سه بار بکار رفته است از جمله: سرابیلهم من قطران(ابراهیم/۵۰)این واژه در سایر زبانها نیز وجود دارد، مثلا در بابلی Srbla در عبری Srblq در یونانی Sarabara و Saraballa و Sarbarites در لاتین Saraballa در اسپانیایی Ceroulas در مجاری Schalwary در بولونی Scharmvari در ترکی Sarval و در پهلوی Saiwar که همه شلوار فارسی است. شهرام هدایتی(ص ۵۵)آن را فارسی از ریشه کهن شال میداند که ابتدا به معنی پوشش و پارچه بکار رفته و سپس به پوشش قسمت زیرین بدن اصطلاح شده است.
۳۹-سرادق Sarodhiqo:به معنی ستر و حجاب، در قرآن آمده است:نارا احاط بهم سرادقها(کهف/۲۹)ابن سبکی نیز به غیر عربی بودن آن اشاره دارد.
۴۰-سفره Sofro:به معنی کاتب که جمع آن Sofre است و در قرآن بکار رفته است:بایدی سفره(عبس/۱۵۵)
۴۱-سفل:Shfel,shfal و shflo به معنی سافل است و حقیر و پست از فعل shfel و shfale به معنی پست و ذلیل و فرومایه شدن.از این ماده در قرآن ده واژه بکار رفته است، از جمله: فجعلناهم الاسفلین(صافات/۹۸)در آشوری نیز داریم saphal که دلالت بر سامی بودن واژه دارد.
۴۲-سکر:scar و sacarبه معنی بستن و روی هم قرار گرفتن و در قرآن آمده است:انما سکرت ابصارنا(حجر/۱۵)اما واژه سکّر، (تتخذون منه سکرا(نحل/۶۷)واژهای است که در بابلی sikaru و سریانی shakhro و عبری شکر نیز وجود دارد و ابن حجر نیز آن را بیگانه میداند.
۴۳-سکینه:shkintho به معنی تابوت، عرش، و منبر خدا.شاید در آیه:یأتیکم التابوت فیه سکینه من ربکم(بقره/۲۴۸)مراد همین باشد.
۴۴-سلطان:shoultono مصدر از فعل shlat به معنی تسلط است و افاده به معنی ملک و ولایت میکمند و از این فعل shalitono به معنی (*)تا آنجا که بخاطر دارم این سخن را در نوشتههای پور داود خواندهام و اصل آثار او برای ارجاع فعلا در دسترس نبود.
سلطان گرفته شده است و در قرآن بکار رفته است: انما سلطانه علی الذین یتولونه(نحل/۱۰۰).
۴۵-سوط:shahto و shawto به معنی تازیانه.دکتر مصطفی جواد به دلیل نوع زندگی سریانیها که وضع متفاوتی با اعراب داشتهاند و مناسبت سوط با وضع عرب آن را عربی میداند (رک:مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۷)
۴۶-سینا:sanio به معنی علیق و عوسج (نوعی خار از درختی به نام عوسجه)و معنی آن حسن یا مبارک نیست.در قرآن آمده است:من طور سینا(مؤمنون/۲۰)
۴۷-شاطیء:shato به معنی ساحل رود و دریا در قرآن آمده است:نودی من شاطیء الواد الایمن(قصص/۳۰)
۴۸-شانی:sono و sanoio به معنی دشمن و مبغض از فضل sno به معنی کینه و دشمنی کردن و در عبری نیز sno به همین معناست و در قرآن بکار رفته است:ان شانئک هو الابتر(کوثر/۳)
۴۹-شمس:shameshe به معنی خدمت کردن است و شماس نیز از آن آمده است به معنی خادم کلیسا و خورشید را به دلیل خدمت به بشر توسط نورش شمس shemesho گفتهاند، این واژه در آشوری سمس و شمش در بابلی شمشو، در عبرری شمس، در آرامی شمشا و شمشو خوانده شده است.
۵۰-شهر:sahro به معنی قمر که بعدا به ماه (ماههای سال)اطلاق یافته و سیوطی نیز آن را بیگانه میداند.
۵۱-شید:sido و آهکی است که به دیواری میمالند و از این ماده دو واژه در قرآن داریم:و قصر مشید(حج/۴۵)، بروج مشیده (نساء/۷۸).
۵۲-صوم sawmo واژه مشهور که در عبری نیز som خوانده شود.
۵۳-صدقه:Zedktho عطیهای که از راه آن ثواب خواسته میشود و در عبری نیز Zedktho به همین معنی است و در قرآن آمده است:ان تبدوا الصدقات فنعماهی(بقره/۲۷۱)، و از همین ریشه کلمه صدیق Zadiqo به معنی کثیر الصدق است کما قال تعالی:انه کان صدیقا نبیا(میم/۴۱)
۵۴-صرهن از Sro به معنی قطع و شق و پاره کردن است و ابن حجر نیز آن را بیگانه شمرده است و قال تعالی:فخد اربعه من الطیر فصر هن الیک(بقره/۲۶۰).
۵۵-صلب:صلیب Slibo اسم و شکل معروف، و در قرآن آمده است:و ما صلبوه(نساء/۱۵۷). صلیب را عربی شده از چلیپا هم گفته اند.
۵۶-صلی:Sali دعا کردن و اسم آن Slou و Sloutho است و در نسخ قدیم قرآن به درستی آن را صلوه نوشته اند، اما امروزه صلاه مینویسند. ضمنا در سریانی به پیروی از عبری به بیت الصلوه، صلوتا گفته اند و صلوات جمع آن است و به معنی کنیسه ها و قال تعالی:و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا(حج/۴۰). صول – سول – صور – سورا – سوریا به معنی خورشید نیز هست که خدای آریایی است.
۵۷-صنم:Salmo از قعل Salem به معنی صورتگری و از این ماده پنج بار در قرآن بکار رفته:و اجنبی و بنی ان نعبد الاصنام (ابراهیم/۳۵).
۵۸-طاغوت:Tooioutho به معنی گمراهی، غلط و غش است از فعل Too به معنی گمراه کردن، طغیان کردن و این حجر نیز آن را غیر عربی دانسته است.دکتر جواد آن را سریانی الصیغه و فینیقی الاصل دانسته و گفته که Taaut کبیر چهارم از الهههای فینیقی است و مخترع علم فلزات و طب و خط و مؤلف صحف مقدسه آغازین و مستشار خدای اعظم و برابر هرمس یونان و طاوث مصر است(مجله مجمع علمی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۹)
۵۹-طوبی:Touho به معنی غبطه(نیکویی حال بار شک و شادماینی)و سعات میباشد و در قرآن آمده است:طوبی لهم و حسن مآب(رعد/ ۲۹)این واژه هندی به معنای باغ هم دانسته شده، اما دکتر جواد آن را بر وزن فعلی به معنی افعل میداند چون دنیا و اخری یعنی طوبی همان طیب و اطیب است که در اصل الجنه الطوبی به معنی طوبی الجنان بوده و سپس به معنای دینی بکار رفته و طوبی استعمال شده است(همان، ص ۵۶۰)
۶۰-عدن:Eden موطن النعیم از فعل Adene به معنای بهرهوری.سیوطی نیز آن را لغتی بیگانه دانسته است و در قرآن یازده بار از آن یاد شده است از جمله:فی جنات عدن(صف/۱۲).
۶۱-عرش:Aarso بمعنی سریر است بیست و شش بار به همین معنی در قرآن از آن یاد شده است از جمله فسبحان الله رب العرش عما یصفون (انبیاء/۲۲)، این واژه سامی در حبشی عرش و در اکدی عرسه و در عبری عریشا خوانده شده است.
۶۲-علقه:Alko در سریانی و Halukah در عبری نظیر این واژه است.
۶۳-فرقان Fourqono به معنی خلاص، نجات و پیروزی و فاروق Forouqo اسم فاعل از فعل Farq نیز از همین ریشه است.در عرف مسیحی فاروق مسیح است که مخلص و منقد دیگران است، و در عربی فرق به معنی خلاص و نجات و نحو آن نیست، پس فرقان نیز از ریشه سریانی فوق است، گر چه آن را به معنی جدا کننده حق از باطل که از فرق عربی میآید هم گرفتهاند و در قرآن آمده است:ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(انفعال/۲۹).
۶۴-تفسیر:Tafshourtho و Fashro در سریانی از فعل Tafshar است به معنی«بال المریض خاصه»و فسر الطبیب فسرا و تفسره بمعنی«نظر الی بول المریض لیستدل به علی شیء من امره»است و سخن راغب در مفردات ص ۳۸۲ که الفسر اظهار المعنی المعقول و منه قبل لما ینبی عنه لبول تفسره با این بیان صحیح به نظر نمیرسد.و در قرآن آمده است:واحسن تفسیرا (فرقان/۳۳).
۶۵-افتقد:Eftkad به معنی طلب چیزی به هنگام غیبت آن و در قرآن آمده است:و تفقد الطیر فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین (نمل/۲۰).
۶۶-قدس:Kadesh و قدوس Kadisho کلمهای مشهور است.
۶۷-قرب:Kareb و قربان Kourbono هر چیزی که بدان به سوی خدا تقرب جویند در بابلی نیز Kirbannu به همین معناست و در قرآن آمده است:اذ قربا قربانا(مائده/۲۷)گفتنی است که کلمه کروبی و قرب از یک ریشه است و کروبیان مقربان درگاه الهی از ملائک هستند.
۶۸-قس:Kasho و Kashisho معنی لغوی آن شیخ است.و در قرآن آمده:ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا(مائده/۸۲).
۶۹-قیوم:Kiomo و Koiumo به معنی قیم،
وصی، وکیل، دائم، کائن و کسی که نمیخوابد. سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده:و عنت الوجود للحی القیوم(طه/۱۱).
۷۰-کفر:Kafar به معنی پاک کردن و زدودن و سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است و در قرآن آمده است:لکفرنا عنهم سیئاتهم (مائده/۶۵)
۷۱-لاک:Leque به معنی فرستادن و ملک Malakho به معنی فرستاده و از این ریشه ملاک و ملائکه گفته شده است.
۷۲-لب:Leb و lebo به معنی قلب.در بابلی libu نیز یعنی قلب است.و در قرآن بکار رفته است:فاتقوا الله یا اولی الالباب(طلاق/۱۰).
۷۳-لبت:از واژه سریانی lo-ith و در قرآن آمده است:قال یا لیت قومی یعلمون(یس/۳۶).
۷۴-مرجان margonith که سیوطی نیز آن را بیگانه شمرده و دوبار در قرآن آمده است. اللؤلؤ و المرجان(الرحمن/۲۲ و ۵۸).
۷۵-ملکوت malkoutho سیوطی آن را بیگانه شمرده و چهار بار در قرآن آمده است از جمله: فسبحان الذی بیده ملکوت کلی شیء و الیه ترجعون (یس/۸۳).
۷۶-مهیمن mahimno کسی که دیگری را از خوف ایمن دارد، وکیل، مؤتمن، ثقه و قهرمان(به عربی).و دوبار در قرآن آمده است:المؤمن المهیمن(حشر/۲۳)و مهمینا علیه(مائده/۴۸).
۷۷-هونا:Howino,Hownono و Hwouino به معنی عاقل، حکیم و شخص با فطانت است از Houne و Hawno به معنی عقل، فهم و ذهن، سیوطی در الاتقان آن را سریانی دانسته شده در قرآن آمده است:و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا(فرقان۶۳).
۷۸-و فی IFO و AWFi به معنی کامل کردن، تمام کردن و به پایان بردن(انجز)و در قرآن آمده است:انما لموفوهم نصیبهم غیر منقوص (هود/۱۰۹).
۷۹-و قر:وقر به معنی«اکرم و اجل»Yakar و Ykar دال بر توقیر ورزانت است و در قرآن آمده است:و توقروه(فتح/۹)مالکم لا ترجون لله و قارا (نوح/۱۳)و وقار در سریانی Yakiroutho است.
در ژرفا و اعماق واژه ها
شهریور. ۰۳ زبان شناسی بدون دیدگاه
فارسی ناب صحبت کردن به معنی مخالفت با دیگر زبان ها نیست.
دشمنان تمدن ایرانی برای ضربه زدن به هویت و انسجام ملی مردم ایران، زبان فارسی که یکی از ارکان اصلی این پیوستگی چندین هزار ساله است را نشانه گرفته و از هر تلاشی هرچند غیرعلمی و کودکانه برای ضربه زدن به این زبان استفاده میکنند. یکی از آنها عربی بودن زبان فارسی است که تلاش دارند القا کنند، زبان فارسی کنونی کاملا با واژه های عربی تشکیل شده است و هیچ هویتی ایرانی ندارد. این در حالی است که اولا در مقوله زبان شناسی همه زبانها از یکدیگر وام میگیرند و از واژه های یکدیگر بهره میجویند سوم اینکه زبان فارسی وارث کهن ترین زبانها مانند اوستایی و سانسکریت است. و نباید زنجیره تاریخی این زبان را قطع کرد و تصور کرد که فارسی زبان دوره بعد از اسلام است نه زبان فارسی دوران مختلفی را طی کرده اما پدر و مادر آن ریشه در تاریخ کهن دارد.
زبانهای اروپایی از جمله زبان انگلیسی پر است از واژه های اوستایی و پهلوی ایران که فارسی امروزی نیز از آن انشعاب گرفته شده است و بسیاری دیگر از کلمات هست که به غلط آنها را به عربی نسبت می دهند در حالیکه آنها از ریشه فارسی و یا از کلمات هندو و آرین هستند. مانند :
نهی که در اصل واژه هندو و ایرانی از ریشه نه هست و هیچ ربطی به عربی ندارد. شعله واژه هندو ایرانی است و ربطی به زبان عربی ندارد و درست آن شولا است. مشعل بصورت عربی شده از شعله ساخته شده – شُله – سولا – به معنی زبانه آتش و خورشید هم هست.
واژه دیگری که خیلی ها آن را عربی تصور می کنند هاله است. هاله کلمه است که هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد این کلمه فارسی است و با اَلو از یک ریشه است الو یعنی آتش – شعله – آتش زدن در یونانی نیز به آتش الو می گویند. الو در زبان هندی و سانسکریت هم معنی گرم کردن و آتش روشن کردن می دهد. واژه هالوکست نیز واژه ای با ریشه فارسی است هالو کوست یعنی الوکشت (الوکوشت) یعنی با آتش کشتن. لغتنامه دهخدا : ألو = آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کردن . رجوع به الو والو زدن شود: شب چهارشنبه سوری گَوَن الو میکنند.
واژه هولوکاست یا هالوکُست اصل این واژه درὁλόκαυστον بودهاست که واژهای است مرکب: ὅλος یعنی ”به تمامی، یکسر” و καυστός یعنی ”سوزاندن”.همچنین گفته شده است که هالو کوست یا هولوکاست از ریشه ألو ἅλως و καυστός کشتن گرفته شد است holó +kaustos که روی هم می شود با آتش کشتن که در این صورت با واژه “الو کُشت” فارسی چم یکسانی خواهد داشت.
در زبان عبری بجای هالوکست واژه Shoah השואה, HaShoah به معنی فاجعه بکار می برند.
در زبان عبری بجای هالوکست واژه Shoah השואה, HaShoah به معنی فاجعه بکار می برند.
و این نشانه قدرت بین المللی زبان ملی ایران است که نه تنها از واژه های باستانی خود همچنان استفاده میکند بلکه واژه های خود را به زبان بین المللی انگلیسی هم صادر کرده است. در این مقاله برخی از واژه های ایرانی (پهلوی و اوستایی) که در زبان انگلیسی امروزی استفاده میشود را ذکر می کنیم:
۱-
-Nav-
ناو: واژه هندو / ایرانی به معنی کشتی است وازهمین ریشه ناوبان – ناوخدای (ناخدا) مشتق می شود. درانگلیسی Navigate (کشتی رانی) وNavigable (قابل کشتی رانی) Navigator (ملاح) Navy blue (آبی سیر) و Naval (وابسته به نیروی دریانی) ازهمین ریشه آمده اند.
– NEW یا نو گاهی نی
۲ – – Caravan – کاوران. کاروانسرایی. سرای . در انگلیسی واژه سرایی هم بکار می رود که همان سرا در زبان فارسی است
COMANDAN- کومندر و کومندانت همگی ریشه در کماندار فارسی دارند
۳- Arch- قوس: درانگلیسی به مفهوم قوس می باشد. درفارسی “ارک” اراک واریکه داریم که به مفاهیم مرکز قلب وحتا قوس به کار رفته اند . چه ارگ شهرغالبا توس مانند ساخته می شده است. واژه اراک ایرانشهر به معنی دل ایرانشهر ومرکز ایرانشهر بوده است. ازهمین ریشه کلمات Archreologg (قوس شناسی وسپس معماری ) وarcae لاتینی (قوس ) گرفته شده است.
۴- King- پادشاه : این واژه انگلیسی وKonig آلمانی وواژه های مشابه درسوئدی دانمارکی نروژی فنلاندی وایسلندی ازریشه Kay پهلوی وKavi اوستایی است. و کانا در سانسکریت و درزبان پشتو خنتما (نجیب زاده وبزرگوار) ودرزبان ترکی خان با این ریشه ها قرابت دارند. توجه کنید کی – کیان Kikg- Kigam KONIG- خان – خنتما – کان و کانا .
۵- dikar- دینار: پول عربی که ریشه ایرانی اوستایی دارد. Draik نام پول زمان هخامنشیان که درکتاب مقدس تورات وانجیل یاد شده است. مدتی هم یونانیان مسکوک خود را به صورت دریک به کارمی برده اند. هردو ریشه ایرانی دارند ریشه Darik بعدا به صورت Dram ودراخما Drachma یونانی وانگلیسی درآمده است.
واژه DENT نیز ریشه فارسی سانسکریت دارد دنت در همه زبان های اروپایی به معنی دندان هست دنتیست یعنی دندان پزشک . دنده به معنی استخوان دنده نیز از همین ریشه است.
better/best-6 از ریشه بهتر و بهشت فارسی هستند . اینکه این دو صفت برتر و برترین در انگلیسی بی قاعده اند علت همین است.
بالکونی نیز تغییر یافته بالخونی است که اصل آن بالا خونه است.
۷- Plateau- فلات : اصل این کلمه هرچه باشد ازمشرق زمین گرفته شده است Jranian به فلات ایران گفته می شود.
۸- peer = در زبا ن انگلیسی پیر به معنی نجیب زاده و بزرگ است اما در زبان فارسی معنی های متعدد دارد پیر یعنی کهن سال – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین میترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر- پترو از یک ریشه است.
۸- Pepper: این واژه ازفلفل هندو ایرانی گرفته شده است. این واژه به گونه Piper درلاتین Poivre درفرانسه peppe ایتالیایی ببر درترکی وپیری دریونانی است. بعضی معتقدند اصل کلمه آرامی است که بازهم زبان بخش بزرگی ازایران بوده ودردوران هخامنشی یکی اززبانهای رسمی ایران محسوب می شده است.
۹- Spinach- اسفناج: این واژه هندو ایرانی درزبان های دیگربه صورت گوناگون یافت می شود ازجمله درفنلاند Pikatia پیناتیا درانگلیسی وفرانسه Spinach ودرزبانهای دیگراروپای کم وبیش تغییراتی کاربرد دارد. جالب این است که بدانیم اسفناج خود معرب سپا ناج فارسی است ودرفرهنگ های کهن عربی چون “البلغد” ابو یعقوب کردی نیشابوری و “السامی فی السامی” میدانی نیشابوری به همین صورت آمده است.
۱۰- Candy: کلمه قند واژه ای است پارسی همان طور که شکرواژه ای است ایرانی. پس ازساخته شدن شکردرایران که به اعتراف عمومی ریشه آن ایرانی وفارسی است کلمه قند به همین نام به وجود آمد کم وبیش ریشه های مشابهی مثل کندو را درزبان فارسی می یابیم. یکیا زواژههای انگلیسی که ریشه مشابهی با قند دارد عبارتست از: Candy (شیرینی ). زیرا شیرینی ولذت دراین واژه با کلمه قند سنجیده شده است. به گفته محمودی بختیاری کاندیدای وکالت درزمان قدم لباس سفید رنگ شکری می پوشیده وبه همین ترتیب خود را نامزد انتخابات می کرده وبدین رو واژه Candidate (کاندیدا نامزد) ساخته شد
۱۱- Cau liflower- kale : به معنی کلم است با توجه به شباهت این ریشه ها امکان دارد این واژه ها هم ریشه ایرانی داشته باشد.
۱۲- Nuphar- نیلوفر زرد Nenophar- نیلوفر زرد: نام گل زیبای نیلوفر است که درزبان های دیگراروپا ازجمله فرانسه – یونانی وترکی دیده می شود.
۱۳- Orange: نارنج وترنج درپارسی کهن به نارنج وپرتقال اطلاق می شده اند درفرانسه Orang درژاپنی Orenzi ودرزبان های ترکی کردی آسوری وبسیاری اززبانهای دیگر دنیا ریشه دوانیده است.
۱۴- Rhubarb- ریواس : اصل این واژه راوند وریواس (ریواس) است . واژه های مشابه درزبان های دیگر ازجمله ایتالیایی فرانسه انگلیسی وترکی دیده می شود.
۱۵- Ginger- زنجبیل: درزبان انگلیسی Zenzero ایتالیایی.
۱۶- Lemon: لیمو: ریشه لیمو درغالب زبان های دنیا ازجمله ترکی فرانسه اسپانیولیایتالیایی زبان های اسکاندیناوی وروسی به کارمی رود نیز کلمه Limonade که ازلیمو گرفته شده است. Lemon آب نبات ترش Lemon juice آب لیمو وغیره .
۱۷- کلمه بوته که ریشه ای پارسی واصیل است درزبان های اروپایی به گونه Botanic (علم گیاه شناسی) ریشه دوانده است. وبه نظر می آید که لفظ Pon فنلاندی نیز کوتاه شده اآن باشد. درزبان ترکی نیز واژه بوته را داریم. واژه Botanic تقریبا بین المللی است ودرتمام زبان های اروپایی سوئدی نروژی فرانسه وآلمانی وروسی به کارمی رود.
۱۸- Silk – ابریشم: این واژه انگلیسی وSoie (سویه) فرانسه سیرا عربی سیراج حبشی ازواژه های فارسی سره گرفته شده اند. به خوبی می دانیم که ایران یکی از مراکز مهم پروش کرم ابریشم بوده است. واگر چه چین هم مرکز عمده تولید ابریشم به شمار می آمده اما این واژه از راه ایران به اروپا رخنه کرده است.
۱۹- Saffron- زعفران : نیز واژه بین المللی گردیده اودرتمام اروپا کاربرد دارد.درست آن زفرو است بصورت جمع فارسی زفران و بغلط زعفران نوشته می شود.
۲۰- Garden- باغ: این ریشه ایرانی است. زیرا درروستاهای ایران واژه کرت که درحقیقت باغچه های مخصوص مو و سایر درختان می باشد به کارمی رود. درگویش کرمانی گارت به جویهایی که درآنها درخت خرما کاشته می شود وصورت باغ کوچکی را می یابد اطلاق می گردد. ازهمین ریشه Garten آلمانی و Jarten ژاردن فرانسه را باید به خاطر سپرد.
۲۱- مقایسه واژه های Tree انگلیسی درروسی ودارو درخت فارسی نشان می دهد این ریشه ها نیزهمانندی دارند اما به نظر می رسد که این کلمه پایه باشد.
۲۲-alcohl یا همان الکل نیز هر چند عربی است اما فراموش نکنیم کاشف الکل زکریای رازی ایرانی بود و در دوره ی او چون زبان عربی زبان نوشتار جهان اسلام از جمله ایران بود این دانشمند به جای اینکه یک اسم فارسی روی کشف خود بگذارد یک اسم عربی گذاشت .
نام جانوران و حشرات
توجه به نامهای حیوانات و حشرات نشان میدهد که در این زمینه هم انگلیسی از زبانهای ایران و به ویژه پارسی متاثر بوده است.
۱-Elephent_فیل : دگرگون شده الفیل عربی است که ریشه آن پیل پارسی است. در تورانی هم ریشههای فیل و پیل هر دو دیده میشود .
۲-Sponge ـ اسفنج : جانوری دریایی است، ضمناً این نام به اسفنج مصنوعی هم اطلاق میشود که مصارف صنعتی و پزشکی دارد. ریشه اسفنج در زبانهای اروپایی به گونه Sponge انگلیسی ، Espange فرانسه و در زبان ژاپنی به صورت Suponji به کار میرود.
۳-Carcass ـ لاشه و مردار : جابهجا شده کرکس است که پرندهای مردارخوار میباشد. شاید در دوران رواج آیین زرتشتی که جنازهها را در معرض هوای آزاد در کوهها قرار میدادند و عملاً هر جنازه خوراک کرکس میشد، این واژه با لاشه و مردار مترادف شد.
۴-Bees ـ زنبور : در برهان قاطع ، Booz به زنبور سیاهی که روی گل مینشیند اطلاق میگردد. اما آیا ریشه اولیه مشترک است یا از زبان فارسی به انگلیسی راه یافته جای تحقیق دارد.
۵-Cow ـ گاو: اگرچه در مقایسه واژههای Cow انگلیسی ، گاو فارسی و Ceush اوستایی به نظر میرسد این واژه از کلمات اولیه و پایه زبانهای هند و اروپایی باشد. از آنجا که در زبان لاتین ریشهای شبیه Cow وجود ندارد و در زبان سومری گاو را gu و gud میگویند ، احتمال زیادی وجود دارد که ریشه این کلمه سومری یا سومری اوستایی باشد.
۶-Colt ـ کرهاسب : واژه Colt با کره خیلی شبیه به نظر میرسد. به علاوه نام کوله که نوعی اسب بوده است در پارسی، ترکی و مغولی دیده میشود که با کلمه کره بیشباهت نیست.
رخی دیگر از واژههای انگلیسی که شباهت آشکار به فارسی دارند ، عبارتند از :
Duck با اردک فارسی، ترکی، کردی و لری
Goose با غاز فارسی، اوز عربی، عاز ترکی و کردی
Dog با سگ
Mouse با موش فارسی ( موگ ارمنی)
Camel شتر و Camelot ـ شتر کوچک از جمل عربی گرفته شدهاست.
Giraffe همان ریشه زرافه فارسی است.
Canary قناری
Jackal شغال
Bavri سگ آبی که اوستایی است و ریشه مسترک با Beaver انگلیسی دارد.
میانه، متوسط(medium : maidi)
گاو(cow : gāw)
دانستن ( wit,witness : vid)
سوم (third : thrita )
دزدی کردن (thieve : tevi )
تشنه (thirsty : tershna )
پردیس (paradise : paradaesa)
پهلو، کنار(para : para )
گاز گرفتن (gnaw : ghana )
سپس (then : athan )
آنجا (there : athra )
نگهبانی، پاسداری (patrol : pathra)
رفتن (go : ga)
بالای ( on : ana )
مرگ و میر، مردار(mortāl : mereta)
آگاه ( wise : vista)
چراگاه (pasture : vāstrā)
رویش، نمو(growth : urutha)
بد (bad : vat)
ناو، کشتی بزرگ جنگی (nāvy : nāvya)
تب مالاریا (tap : tapa)
آبیاری کردن (irrigate : arikhti)
کشیدن (carry : karish)
خزیدن (creep : khrap)
نشان، علامت ( mārk : mahrka)
ایستادن ( stand : stāt)
ایست کردن ( stay : sta)
رگ، پی ( sinew : sna)
ابرو (brow,eyebrow : brvat)
گوشه (corner : karana)
بها، ارزش (price : pereska)
نیست ( not : navat)
ترسناک، هولناک ( drāmātic : dramna)
جاسوسی کردن (spy : spas)
لباس، جامه (vest : vastra)
راست (ortho : ereta)
کالبد(corpse : kehrpa)
نخستین (first : fraeshta)
جوان ( young : yuvan)
نه ( no : na)
ناف (nāvel : nāf)
پا ( foot,poda : pada)
خوردن ( eat : ad )
بودن (be : bi,bu)
سرزمین (country : kant)
پُر(full : puiri)
مقدس (saint : spanta)
سگ آبی ( beaver : bavri)
خرچنگ(crab : kahrpu )
نرم کردن، در زبان پهلوی سفتن (soft : sifat)
آرزو کردن (wish : ish)
تبدیل حرف س هند و اروپایی به خ در زبان اوستایی:
شیرین (sweet : khvaiti)
خواندن صدا کردن ( sound : khvand)
خواهر ( اوستایی : khvānghar ، سانسکریت : svāsar، انگلیسی باستان : seoser، انگلیسی کنونی :sister )
ستاره (-Star. Stara: akhtar ).
ریشه واژه زن در چند گویش کنونی و زبانهای اروپایی:
در فارسی: زن zan در مازندرانی: زنا zena در گیلکی: زنای zenai در کاشانی: جن jen
در لکی: ژن jhan در طالشی: ژنی jheni در کردی: ژنی jheniدر زبان خوزی و لرستانی زونه – زونا
در اوستایی: جنی jeni در روسی: ژنی jheni در لاتین: ژنی jheni- زانت ژانت-
شاید برای فارسی زبانها شگفت آور باشد که زبان های اروپایی و از جمله انگلیسی خویشاوند زبان اوستایی یا فارسی کهن باشد اما اگر ما بدقت به واژه های زبانهای اروپایی شامل آلمانی ،انگلیسی ایتالیایی و فرانسوی توجه کنیم واژه های فراوانی در آن زبان ها می یابیم که در زبان فارسی باستان و از جمله زبان اوستایی کاربرد داشته و بسیاری از آنها در زبان فارسی کنونی منسوخ شده و مصطلح نیستند.
به عنوان مثال واژه های پدر ،مادر ،برادر در زبانهای مختلف اروپایی و فارسی را ملاحظه میکنیم که شباهت به یکدیگر دارند:
فارسی(pedar) پی یر و پدر – فرانسوی(pere ) ایتالیایی(padre) آلمانی(vater) انگلیسی(father)
اوستایی(patar, pitar) سانسکریت(pitar)
فارسی(madar) فرانسوی(mere) ایتالیایی(madre) آلمانی(mutter) انگلیسی(mother)
اوستایی(matar) سانسکریت(matar)
فارسی(baradar) فرانسوی (frere) ایتالیایی(fratello) آلمانی(bruder) انگلیسی(brother)
اوستایی(bratar) سانسکریت(bhratar)
از زبان نخستین آریاییان هیچ سند کتبی در دست نیست اما گروهی بر این باورند که زبان اولیه شبیه به سانسکریت هندوان بوده است. تفاوتهایی بین زبان اوستایی با سانسکریت دیده میشود.
برای مثال در زبان سانسکریت حرف ل وجود دارد اما در زبان اوستایی و فارسی باستان و مادی حرف ل وجود نداشته و بجای آن حرف ر بکار میرفته و همچنین حرف ژ در سانسکریت نبوده و بجای آن حرف ه بکار میرفته و یا در عموم واژه های مشترک که در سانسکریت در آنها حرف ش بکار میرفته در اوستا بجای آن حرف س بکار برده شده و به همین ترتیب حرف س( s ) سانسکریت معمولا در اوستا به h، ngh و یا kh تبدیل میشده و حرف h سانسکریت نیز به z در اوستا تبدیل شده.
همچنین در زبان سانسکریت حرف z وجود نداشته برای مثال واژه هیما hima که در هیمالیا دیده میشود به معنای زمستان است و هیمالیا به معنای مکان زمستانی است و در زبان فارسی باستان و اوستایی هیما تبدیل به زیما zima شده که همانست که امروزه زمستان گفته میشود. جالب آنکه در زبان روسی نیز به زمستان زیما zima گفته میشود . مورد دیگر از تبدیل حرف ه به ز واژه هرت hareta در سانسکریت است که به معنای قلب بوده و با هرت heart انگلیسی از یک ریشه است که در زبان اوستایی تبدیل به زرذ zeredhaیا زرد zaredaشده است.
نا گفته نماند که بسیاری از واژه های کنونی انگلیسی از ریشه زبان اوستایی هستند. در زیر واژه های انگلیسی در سمت چپ و واژه های معادل اوستایی در سمت راست اشاره شده اند :
پدر(father:patar )
مادر(mother:matar )
برادر(brother:bratar )
دختر(doughter:doughitar)
دوست(friend:frian )
سال(year:yare )
پیروز شدن(Win:van )
آمدن( come:gam )
ستاره (star:setar)
برف (snow:snijh )
بخار آب یخ(vapor:vafra )
یخ (ice:isi)
نو (new:nava )
تکه (bit:bit)
تازه ( fresh:frasha )
راه (way:vya )
جاده ( path:path )
بازو (arm:arma )
خوردن (have:hvare)
جنبیدن (move:mu)
ربودن (rape:rap )
دیدار کردن(meet:mith )
ازدواج کردن (wed:vad)
پوسیدن(putrify:puiti )
یافتن (find:vinda )
قابل ستودن (wonder:vandare)
افراشته شدن( erect:irikhta )
تهوع کردن(vomit:vam )
وارد شدن (enter:antare)
مرگ قلبی(arrest:irista )
کوبیدن( ram:ram )
فریب (fraud:fraidiva)
کشمکش(spar:spar)
کف (froth:frith)
درخشیدن(ray:raya)
تاکنون (yet:yat)
ستبر (stour:stavra)
طوفان ،اغتشاش و هیاهو (storm:sterema)
گستردن(strew:star)
زخم روی پوست، ریش (rash:raesha)
یوغ اسب و گاو(yoke:yukhta)
درخت بید(withy:vaeti)
پر ، بال پرنده(pter:patara)
خوش و سر حال (mood:mud)
آزاد و رها(free:fra)
پری( fairy:pairika)
موش(mouse:mush)
دره تنگ و عمیق( ravine:ravan)
غم (sad:sadra)
خوراک دادن(feed:pitu)
این(it:it)
او را (him:him)
شما(you:yushta)
او (he:hau)
مال من(me:me)
بستن،بند(bond:band)
برده شده( brought:bereta)
بالا(up:upa)
بالاتر ( upper:upairi )
درنده ( ogre:ughra)
جانور( animal:anumaya)
عدد سه ( three:thri)
درخت ( tree:taru)
پلیدی ( evil:evita)
نام(name:namen)
آگاه کردن (wist:visita)
باارزش( worth:vareta)
پایان (end:enta)
شب (night:nakhtu)
پهن تر(wider:witara)
فرو رفتن خورشید( set:sad)
غربال کردن، الک کردن (sift:sif)
در ، دروازه( door:dvara) و صدها واژه دیگر …
در همین رابطه :
در ژرفای واژگان . ریشه شناسی واژگان فارسی. ریشه و بن واژه
http://parssea.org/?p=6825
اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی
اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی
مرداد. ۲۳ زبان شناسی بدون دیدگاه
اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی
در سالهای اخیر برخی نویسندگان و وبلاگنویسان گمان میکنند که دهکده جهانی منجر به نابودی زبان فارسی خواهد شد.
آنها نمیخواهند بپذیرند که فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.
آنها همچنین با کم انصافی به زبان فارسی و به کوشندگان و زنده نگهداران این زبان میتازند و این زبان را نازا، بی اثر و مرده می پندارند.
زبانهای دنیا را ۶ هزار دانسته اند بعضی از این زبانها بسیار به هم شبیه هستند بنابراین همه زبانها را می توان در ۲۰ گروه عمده جای داد یکی از مهمترین گروههای زبانی هندو ایرانی است که تمامی زبانهای شبه قاره هند – ایران و اروپایی را دربرمی گیرد.
زبان فارسی را تمام مردم ایران، افغانستان و اکثریت تاجیکستان و ازبکسان می دانند. اقلیتی نیز در هند، پاکستان، سین کیانک، قرقیزستان و منطقه اوراسیا و کشورهای عربی خلیج فارس این زبان را می فهمند.هندی ها و پاکستانی ها و کردها با کمترین ممارستی می توانند فارسی را بفهمند.اکنون یک میلیارد انسان شبه قاره و آسیای میانه شمارش اعداد فارسی را براحتی می توانند بفهمند.
در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر کرده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتی در چین و بلغارستان و ترکستان ، در تمام زبانهای دنیا کلماتی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
فارسی برترکی، عربی و مغولی تاثیر فراوانی گذاشته و بسیاری از کلمات در این زبانها ریشه فارسی دارند. فارسی باستان( اوستایی) ابتدا به خط زند نگاشته می شده است کردی و لری باقی مانده واژگان ماد و فارسی باستان است از میان زبانها و گویش های موجود فلات ایران “پشتو”نیز نزدیکترین خویشاوندی را با زبان اوستایی دارد.
زبان اوستایی به موازات و همزمان با سانسکریت جریان داشته است این دو زبان ، مادر زبانهای هندو اروپایی محسوب می شوند. از به هم آمیخته شدن فارسی دری با فارسی اوستایی با واژگان عربی ، فارسی میانه و فارسی نوین شکل گرفته است.
گو اینکه بسیاری از مردم ایران واژهی “فارسی”را همیشه بر هر گونه زبانی که در مملکت رواج داشته اطلاق کردهاند. در ایران گویش های متعددی وجود داشته که بعضی گویش های ایران را می توان زبان نامید مانند مانند آذری آرانی ، کردی، پشتو و … در گذشته، دو زبان گسترده تر که به طور همزمان رونق داشتهاند به “فارسی دری” و “فارسی پهلوی” مشهور بودهاند.
زبان فارسی از قدیم ترین زبانها و از گروه زبانهای هندو ایرانی ( آرین) است که زبانی پیوندی است این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل می شود که بزرگترین جمعیت جهان به این گروه سخن می گویند و صدها واژه مشترک میان فارسی و آنها وجود دارد.
ریشه بسیاری از کلمات اساسی زبانهای اروپایی مانند: است – پدر- برادر – خواهر- مردن ، ایست و ….. یکی است از زبان فارسی امروزه دهها کلمات بین المللی مانند بازار-کاروان – کیمیا- شیمی- الکل – دیتا – بانک – درویش – آبکری – بلبل – شال – شکر – جوان – یاسمین – اسفناج- شاه – زیراکس – زنا – لیمون – تایگر – کلید- کماندان – ارد (امر، فرمان) استار – سیروس- داریوش- جاسمین ، گاو ( گو= کو) – ناو- ناوی- توفان – مادر- پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من – – بدن- دختر( داتر) – و… و… به همه و یا بیشتر زبانهای مهم دنیا راه پیدا کرده است .
البته زبان فارسی همانطور که واژگانی از زبانهای همسایه اش گرفته واژگان زیادی نیز به آنها واگذار کرده ، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبانهای شبه قاره هند نیاز به توضیح ندارد در مورد تاثیر فارسی بر زبان ترکی نیز مطلب زیادی گفته شده این تاثیر کم و بیش در تمام زبانهای دنیا وجود دارد که در مقالات بعدی گسترده تر به آنها خواهیم پرداخت.
زبان فارسی زبان بین المللی عرفان است چه بسیار عارفانی که از ترک و عرب و هندی کتابهای عرفانی خود را به فارسی نوشته اند. مکتب تصوف هندوایرانی که از طریق ایران به آسیای غربی و حتی شمال آفریقا نشر یافت بیشتر کتابها و متون خود را به نثر یا شعر فارسی نوشته شده و زبان تصوف در شبه قارهی هند و حتی در میان ترکان همواره فارسی بوده است.
در زبان های اروپایی و از جمله در انگلیسی امروز نیز کلماتی با ریشه فارسی وجود دارد و صدهها کلمه مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی وجود دارد مانند بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد- برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پیر،پیتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز و….
:bad,best,paradise,star,navy,data,burka,cash,cake
bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me
,father,mother,tab, orange, magic ,rose ……
bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me
,father,mother,tab, orange, magic ,rose ……
و اینها را میتوان تا بیش از ۷۰۰ کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق زبان باستانی سنسکریت هست که زبان مادری تمام زبانهای نوین هندو اروپایی می باشد.
در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند پردیس( فردوس) در انجیل – تورات و قران .
در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند پردیس( فردوس) در انجیل – تورات و قران .
بسیاری از نامهای جغرافیایی و نام مکانها در خاورمیانه و شمال آفریقا از زبان فارسی است مانند بغداد- الانبار- عمان ( هومان) – رستاق – جیهان – بصره ( پس راه) – رافدین – هندو کش – حیدر آباد – شبرقان ( شاپورگان) – تنگه و ….
روند اثرگذاری زبان فارسی و عدۀ سخن سرایان فارسی دردوران سلجوقیها وعهد عثمانی درکشور ترکیه مبسوط است. در خصوص اثرگذاری زبان فارسی می توان به شاه طهماسب صفوی اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می سرود و مجموعه می نگاشت. همچنان از عثمانی ها سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده اند.
بیش از دویست واژۀ فارسی را در هریک از زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می یابیم که بمرور سده ها از اینسوی دریای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
بیش از دویست واژۀ فارسی را در هریک از زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می یابیم که بمرور سده ها از اینسوی دریای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
در مالایا در جوار قریه بنام سامودرا، قبر حسام الدین نامی وجود دارد که در سال ۸۲۳ هجری درگذشته است. سنگ قبر او در مالایا بی نظیر است. این اشعار از ابیاتسعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
بسیار سالها بشر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روز مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود
بیش از ۳۵۰ کلمه فارسی در زبان اندونزیایی بازشناسی شده است واژه های (خوش= خیلی خوب)، (سودا)، (بازرگانی)، (کار)، (کدو)، (نان)، (خرید فروش) (حروف ربط از، به، هم) وامثال آن در اندونیزیای امروزه رایج است.
نمونه ای از شاعرآلبانیایی (آبوگویچ) از قرن نهم میلادی داریم:
رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه (نیست) عجب
کسی چگونه نهد شمع در دریچۀ بــــاد
شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یگوسلاوی قدیم و سرزمین قفقازمانند نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بجا گذاشته اند که سومه های نفوذ زبان فارسی را درآن نقاط جهان تمثیل می کنند.
برای هفتصد سال فارسی زبان اداری هندوستان بود تا اینکه درسال ۱۸۳۶م چارلز تری ویلیان زبان انگلیسی را بجای زبان فارســــی رسمیت داد .
روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت نگار شده است:
بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا
که قبرپوش غریبان همین گیاه بس است
همچنین برلوحه سنگ مزار نورجهان وجهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است: برمزار ما غریبان نی چراغی نی گلی
نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
بعضی از عوامل سادگی زبان فارسی
۱- ترکیبی و پیوندی بودن زبان فارسی و نداشتن ” حرف تعریف” ( “article”) و جنس مذکر و مونث و خنثی است. در فرانسه – آلمانی – انگلیسی و بسیاری از زبانها این مشکل وجود دارد برای پیوند دو نام یا نام و صفت تنها از آوای “اِ” (e) سود می بریم. عد و معدود از هم تبعیت نمی کند و ادای اصوات بدون حرکات سخت حلقی و زبانی بیان می شود .
۲- در فارسی گاهی با تبدیل یک آوا معنی دیگری از کلمه حاصل می شود مانند تبدیل حرف “ب ” به حرف ” و” در کلمه بالا – والا که در اینجا والا معنی عظیم و مهم می دهد.
۳- تمام نامها بدون استثنا در زبان پارسی می توانند با “ان” و یا “ها” جمع بسته شوند .
۴- در فارسی با یک ریشه ، کار ریشه های دیگری می توان ساخت و با افزودن پسوند و پیشوند به کلمات می توان دهها کلمه ساخت مانند دل – دانش و … که برای هرکدام می توان ۲۰ کلمه ساخت مانند دل بر- دل داده – پردل – کم دل- دل سوز – دل رحم – دل سنگ- دلگر – دلدار – بی دل – بادل – نادل – دل جین – دلچی و ….. دانشگاه – دانشجو – دانش ورز – دانشمند، دانشیار- بی دانش ، پر دانش – دانشی، دانشور، دانش آموز، دانشجو ، دانش پژوه ، در فارسی وزن های گوناگون وجود ندارد و بدون شکستن ریشه ، اسم فاعل و مفعول و .. ساخته می شود که اینها همگی یادگیری زبان فارسی را آسان می کند.
بخشی از سختی آموختن زبان پارسی برای بیگانگان نبودن حروف همتای آوا ها در الفبا ( زیر و زِبَر و .. e,a,o,u,..) است که این نیز قابل رفع است.
بزرگان کهن ادب فارسی از خط کوفی که قرائت آن برای غیر عرب بسیار مشکل بود توانستند خط فارسی و اعراب و نقطه گذاری را ابداع کنند ولی تقریبا هزار سال است که این شیوه نگارش بدون تحول و تکامل باقی مانده و به علت نوشته نشدن صداها( ضمه کسره و فتحه) ، غیر فارسی زبانان بسختی می توانند واژگان را بدون شنیدن و فقط از طریق کتابت فرا بگیرند مشکلی که البته در زبان های دیگر و در کتابت با حروف لاتین نیز بطور کامل برطرف نشده است اما در فارسی نیز با کمی انعطاف می توان این مشکل را حل کرد.کردها و پاکستانی ها تا حدودی با ابداع بعضی ابتکارات این مشکل را کم کرده اند.
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب
نظر به اینکه زبان عربی جزو ۱۰ زبان مهم کنونی دنیا است و ۲۰۰ میلیون متکلم و یک میلیارد مسلمان کم و بیش با آن آشنایی دارند در این بخش به تاثیر زبان فارسی بر عربی می پردازیم و برسی تاثیر فارسی بر سایر زبانها را به زمانی دیگر وامی گذاریم .
هیچ زبانی در دنیا نیست که از سایر زبانها واژه گان قرض نگرفته باشد، همه زبانها از همدیگر تاثیر گرفته اند زبانی که وام نگرفته باشد زبان های مرده است هرچقدر زبانها تاثیر بیشتری گرفته باشند زنده تر شده اند و این هیچ عیب نیست مهمترین زبان فعلی جهان (انگلیسی )تقریبا ۷۵ درصد کلمات خود را از سایر زبانها بویژه انگلو- جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی ۹۵ درصد زبان و ادبیاتشان یکی است با این وجود خود را دو زبان مختلف می نامند .
زبان عربی و فارسی نیزازهمدیگر واژگان زیادی وام گرفته اند بطوریکه بیشتر اصطلاحات فقهی،مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است اما عربی نیز به نوبه خود واژگانی بصورت دست نخورده و واژگان زیادی بصورت برهم زده شده (بشکل قالب های معرب) از فارسی وام گرفته است.
به تازگی یک نویسنده عرب حدود ۳ هزار کلمه عربی را که ریشه فارسی دارند به همراه توضیحات برای هر کلمه آورده است. این نگارنده با ترجمه آن کتاب ۶۰۰ کلمه بر آن افزوده که امید است بزودی منتشر گردد. قبلا نیز جوالیقی ۸۳۸ کلمه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمه و ادی شیر در کتاب خودش ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح داده است.
می دانید سه هزار کلمه از فارسی یعنی هرکلمه می تواند در زبان عربی به ۷۰ صیغه ، وزن و یا قالب دیگر در آید این خصلت زبان عربی است برای نمونه از کلمه پادشاه در زبان عربی دهها کلمه ساخته شده شاید بندرت فردی باور کند که واژه اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین- شیخ ،بدشاو- پاشا، باشا همگی از کلمه پاد شاه گرفته شده باشد. استیناف از کلمه نو و از واژه گناه کلماتی مانند جناه ، جنایی و جنحه- جناح – جنائیی- جنحه- مجنی ، جنایت- جان – یجان و صباح از پگاه و الی آخر.
اما اگر با قواعد و قالب های زبان عربی آشنا باشید براحتی قبول خواهید کرد که کلمه اوراش (ورشه) از work shop گرفته شده و هامش و حاشیه از گوشه و شکایه از گلایه .
شعر حماسی و پهلوان نامههای ملّی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیّتی گسترده برخوردار بوده است. ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینههای دیگر بسیار غنی و تاثیر گذار بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان بوده است.
سرودن شعر فلسفی و مطرح کردن مباحث کلی فلسفی در اشعار فارسی که به زبانی ساده گفته شده است. کلیله و دمنه نمونه آن است که ابتدا از متن اصلی سانسکریت به پهلوی برگردانده شد و در سدهی ششم میلادی و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (نوشیروان دادگر) به ایران آورده شد.
این کتاب در همان اوان از پهلوی به سریانی درآمد. در نخستین دورهی اسلامی، ادیب مشهور ایرانی ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی درآورد. این اثر بعدها به دست رودکی، به همراه سندباد نامه به شعر درآمد.
سرودن شعر فلسفی و مطرح کردن مباحث کلی فلسفی در اشعار فارسی که به زبانی ساده گفته شده است. کلیله و دمنه نمونه آن است که ابتدا از متن اصلی سانسکریت به پهلوی برگردانده شد و در سدهی ششم میلادی و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (نوشیروان دادگر) به ایران آورده شد.
این کتاب در همان اوان از پهلوی به سریانی درآمد. در نخستین دورهی اسلامی، ادیب مشهور ایرانی ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی درآورد. این اثر بعدها به دست رودکی، به همراه سندباد نامه به شعر درآمد.
حداقل ۱۵ نویسنده بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله آنها است معمولا این دانشمندان ایرانی را که درادبیات ، طب، کیمیا، تفسیر و معارف دینی، در نجوم، موسیقی، جغرافیا و در زبانشناسی و تاریخ خدمات بی نظیری نتنها به جامعه عرب و اسلامی بلکه به جامعه بشریت نمودند را در کشورهای عربی به عنوان عرب می شناسند همین دانشمندان بودند که از مصدرهای فارسی با استفاده از ابواب و قالب های گرامر عربی صدها کلمه جدید ابداع و به غنای ادبیات عربی افزودند.
آنها همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالبهای عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شده اند مانند سوء تفاهم ، منتظر و …
در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالب های عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف ( از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه ( از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و ….. و …
زبان های گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است و بدلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغه ها رد یابی آن مشکل می شود اما زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف می پذیرد بویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفته است مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و …
از اینجا است که بسیاری اعتقاد دارند باید هدف از بیگانه زدایی از زبان فارسی ، نه حب و بغض نسبت به بیگانه بلکه باید تلاش برای آسان کردن فارسی از یکسو و پویا و زنده نگه داشتن آن از سوی دیگر پیش نظر باشد.
بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیر فارس زبانان مشکل می کند (مانند اساتید – بساتین – دساتیر- خوانین – دهاقین – بازارات – میادین – اکراد – افاغنه – بجای استاد – بستان – دستور – خان – دهقان – بازار – میدان – کرد ، افغانی که همگی باید با افزودن” ها” جمع بسته شوند نه بصورت مکسر عربی.
اما بنظر نمی رسد خارج کردن واژگانی که در اصل ریشه فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیار گفته و شنیده شده که افرادی ما را از بکار بردن بعضی کلمات مشترک که در فارسی و عربی از قدیم وجود دارند برحذر داشته اند بطور نمونه می گویند نگویید جنایی و استیناف – فن – صبح- نظر بگویید کیفری و تجدید نظر- پیشه، بامداد ، دید و … نگویید خیمه یا مخیم بگویید اردوگاه و نگوئید …. بگویید حال اینکه بیشتر اینگونه کلمات ریشه فارسی دارند در همین مثال های گفته شده به ریشه جناح که گناه است و کلمات جنائی – جنایت- جناه- جناح- جنحه – مجنی له و علیه جنی یجنی و ….. همگی از ریشه جناه یا گناه ساخته شده .
استیناف از بردن واژه” نو” به باب استفعال بدست آمده و استانف – یستانف و …. از آن بدست آمده فن از واژه پن و پند ساخته شده و در صیغه های مختلف عربی فن – یفن – فنان – تفنن – متفنین و … و ….. از آن ساخته شده است.
صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و …… از آن ساخته شده است . نظر عربی شده ” نگر” است انظر- نظر ینظر منظر و …. از آن ساخته شده است .
خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم صرف شده است در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه بالکن – بنانا ( موز) بانک که هر سه ریشه فارسی دارند.
چه نیازی است بجای عبارت دار آخرت که در اصل فارسی است عبارت سرای دیگر را بکار بریم و یا بجای بالکن که لاتین شده همان بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و بجای واژه گان بین المللی پارتیزان( پارتی- پارسی ) و …. بنانا ( بندانه ) که از طریق عربی به لاتین راه یافته کلمه دیگری بکار ببریم حذف و یا جایگزینی واژگان بین المللی مانند رادیو – تلویزیون – کامپیوتر و … که در همه زبانهای دنیا نزد مردم جا افتاده است نیز نباید اولویت باشد.
بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم می شود بطور نمونه تقریبا بندرت کسی در عربی بودن کلمه کم (چن؟چند؟) – جص ( گچ) – رباط – بیان – نور، دار الاخره ، تکدی ، رجس ، نجس و یا باکره ( پاکیزه) ترجمان تردید کرده است اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بطور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند.
بطور نمونه برای کلمات فوق در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن بعضی از آنها نیز عربی نیست کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است.اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتما معرب شده خور ( به معنی خورشید و روشنایی) است – رباط در فارسی به معنی اسطبل است رباط الخیل یعنی خانه یا پرورشگاه اسب ریشه آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد .نجس و رجس هر دو از واژه زشت و جش گرفته شده اند.” دار” در زبان فارسی به معنی دارنده – پایه – ستون – تنه درخت بکار می رود مانند دیندار – داربست دار و درخت اما در عربی آنرا در معنی خانه بکار گرفته اند مانند دارالجانین. دار الحکمه و …
قرآن شناس ، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگلیسی زبان، جفری آرتور را عقیده برآنست بیست وهفت کلمه قران ریشه فارسی دارد از جمله :
سجیل: معرب سنگ وگل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن ، تاریک شدن – تقالید: ، قلاده، جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه(بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم – دینار پول مروج ایرانی قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، – سُرادِق: سراپرده، – سقر: جهنم، دوزخ – سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی – سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار، نام چشمه ای در بهشت- ورده: پرگه ،گل سرخ – سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها- قرطاس: کرباس – کاغذ، جمع آن قراطیس – اقفال: جمع قفل – کافور – یاقوت .
بعضی پژوهشگران تعداد واژگان فارسی قرانی را تا یکصد عدد برآورد کرده مانند:
سراج = چراغ – دار – غلمان = گلمان جوان گل رو – زمهریر- کاس یا کاسه – جُناح: گناه، – رجس = زشت – خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل- شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن – اُسوَه = الگو = – فیل: پیل – توره: شغال، حیوان وحشی – عبقری ( آبکری آبکاری)= زیبا سازی= کنز(گنج)- ابتکار جای نیکو، درخشان، نفیس – زبانیه: نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا – ابد: جمع آن آباد،جاودان- قمطریر: شدید، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پلید- بررُخ: مانع وحایل بین وچیز – تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته – سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب – سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکی چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمده است- برج = تبرج – زینت – الجزیه = گزیت = توبه ۲۹ – الجند = گند -= یس ۷۵ جند و جنود –
سراج = چراغ – دار – غلمان = گلمان جوان گل رو – زمهریر- کاس یا کاسه – جُناح: گناه، – رجس = زشت – خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل- شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن – اُسوَه = الگو = – فیل: پیل – توره: شغال، حیوان وحشی – عبقری ( آبکری آبکاری)= زیبا سازی= کنز(گنج)- ابتکار جای نیکو، درخشان، نفیس – زبانیه: نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا – ابد: جمع آن آباد،جاودان- قمطریر: شدید، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پلید- بررُخ: مانع وحایل بین وچیز – تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته – سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب – سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکی چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمده است- برج = تبرج – زینت – الجزیه = گزیت = توبه ۲۹ – الجند = گند -= یس ۷۵ جند و جنود –
این کلمات ریشه و بنیاد فارسی داشته که به فراخنای زبان عربی درآمده ومشتقات آنها با دلایل مبسوط از جانب محققین توضیح شده است . و نفوذ واژگان از پارسی به سایر زبانها خود نشانه اصالت ، کهن بودن و گستردگی و نفوذ زبان فارسی و زنده بودن و اهمیت آن در همه زمانها را اثبات می کند .
واژگان فارسی بصورتهای ذیر به زبان عربی داخل شده اند
۱- بدون تغییر یا با کمترین تغییر مانند: بند= بند= بنود – (سکر) شکر- شیرین- ارش – بخشش – دیبا- آشوب- اوباش- ابریشم= ابریسم – خیار- عدس – لوبیا – شادان – شاذان- بادام – استاد- خبر – درویش- استاد – دیوان و …
۲- با تغییر، حذف و تبدیل حروف پ- ژ-چ- گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر مانند چغندر= شمندر- چنده چیه؟ = شنوه- پگاح = صباح – پند- پن = فن- گاومیش = جاموس – گلنار= جلنار- چلیپ = صلیب- چین = صین چارسو = شارسو- دیباچه = دیباجه- گدا= کدا= تکدی – لگام = لجام – چمران= تشمران – گرنادا= قرناطه – خانه گاه = خانقاه – گزیه = جزیه – گعک = کعک = کیک – گنجینه = خزینه – پرده – برقه و …
۳- تغییر حروف ک به ق و خ – مانند کاسپین = قزوین= کله= قله- کوروش = قورش – کسرا = خسرو –
تغییر کلی : گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند: چند؟ چن ؟ = کم – گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و …
تغییر کلی : گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند: چند؟ چن ؟ = کم – گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و …
۴- کاربرد کلمات در معنی متضاد با فارسی و یا غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه – زرابی ( قالی)
۵- به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند:باغ = غابه – باغات= غابات
۶- یک کلمه از فارسی چند بار و به معنی های مختلف وارد عربی شده مانند از کلمه باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل ، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج صهریج به معنی تانکر
۷- حذف سایر آواها مانند : نارگیل = ارکیل- آبریز= ابریق
۸- گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی تنها یک حرف از واژه فارسی باقی مانده مانند: گوشه = حاشیه = هامش = حامش- جشن = دشن = تدشین- سنگ = سنج = صنج – چار راه = شارا= شارع – شاد یشید= شادی اناشید = جشن = دشن= تدشین – = تایگر= بایبر = ببر = نمر ( نمور) و …
۹- گاهی در ادبیات زبان فارسی از مفردات فارسی و یا عربی کلماتی ساخته شده و بعد به ادبیات عرب نیز راه یافته است مانند فهم و سوء تفاهم – تهویه
۱۰- حذف و یا تغییر و تبدیل هر یک از حروف عله ” و . ا.ی” به یکدیگر مانند
جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
۱۱- تبدیل ا به هـ و تبدیل ز به س مانند : اندازه = هندسه – اندام = هندام –
۱۲- گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی دو حرف از واژه فارسی باقی مانده
مانند: آیین = دین –
گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی آواهایی به آن اضافه شده مانند:
ستون = اسطوانه = استوانه – سروج ساروج سهریج صهریج
مانند: آیین = دین –
گاهی در تبدیل واژه پارسی به زبان عربی آواهایی به آن اضافه شده مانند:
ستون = اسطوانه = استوانه – سروج ساروج سهریج صهریج
بعضی غلط های رایج
بسیاری از مردم به غلط کلماتی مانند تاج – خبر- بیگ – دهقان – خاقان – خان را به زبانهای دیگر مرتبط می کنند در حالیکه بطور نمونه دهگان یا دیهه گان ریشه کلمات دهقان – خاقان و خان است.
گاهی در زبان فارسی نیز آواهایی مانند گ – ش – پ و ذ به آواهای ج – س – ف و ذ تبدیل شده است مانند گرگان = جرجان – شوش = سوس پند- فند – استاذ = استاد و گاهی گ در آخر کلمات به ه تبدیل شده مانند گردگ = گرده
نمونه هایی از کلمات فارسی در ادبیات امروز عربی
وزیر. وزارت. مرزبان. اسوار. دیوان. برید. ورد(برگ- گل )- ورق . دین. مصر ( میثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک – خنجر – جوشن- خود- خدنک – ساروخ – هاون – ستون استون استوانه – نام ستارگان :هرمس ناهید.بهرام. مهر.کیوان. تیر ، ماه ، بروین. ناهد و در موسیقی نای نی سورنا بربط تنبور صنج سکاح سیکاه – بغ بگ بیک (بعضی به غلط این واژه را ترکی می دانند) به معنی ارباب امیر خداوند رهبر دینی، مرشد و هدایتگر است که بغ دخت( بیدخت) ایزد بانو نام دیگر آناهیتا فرشته آبها و پاکی. بغداد- جم – عجم – دیباچه = دیباجه . امیر- میر – پاک پاکیزه = باک باکره – پگاح = صباح – پیام= بیان – پروانه فروانه = فرواشه فراشه – ابریق= آبریز- اندازه = هندسه – اندام = هندام – بخشیش = بخشش- الجاموس = گاومیش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صلیب(چلیپا)-
استاذ – دور- دوران – دوریه – لج لجاجت لجوج . تریاک= تریاق – شاد ( فرح ). شادان.شاذان . شیشه. رزق(روزیک). لگام = لجام . هزاره = حضاره (تمدن) حور= حوریه . فتیله . فارس- فرسان – جهنم – راز- رمز- بند- بنود. زیور= زینت . خیار . جربزه. صابون . گچ = جص . غوغا.سوگ( تونل )= سوق . چهار سو = شارسو. زنانی (زننما) زانی. زانیه. زان – دین – دستور -. کرباس= قرتاس – گدا= کدا تکدی . قاب ( کاب) کعب – بته = پته= بطاقه(بلیط) – کلات قلات= قلعه قلاع – دلو دوالی – رنگ= رنج. روزنامج – خانه – پادشاه =پاشا= باشا- شاهی = شهی( لذیذ)- شاهین- شاو- شاحنه – باشه (نوعی شاهین) . شیرین .شمع و شمعدان . – شلوار= سروال سراویل – مهرگان = مهرجان- آبخانه – آباد – آبدان = حوض – آبدست= وضو- آجر= آجر آگر آجور- آخور = اصطبل- آزاد مرد = رجل حر – آستانه = دربار- آسمان خون = آسمان گون – آهن
اباش = اوباشه = اوباش – ایوان – دیوان – اخش = خوش – ارجمند = با ارزش عزیز- ارجوان = ارغوانی – شراب- ارزن = ارز- ارگ – بورگ = برج – انجمن= الهنزمن – الماس = الماس – انبار = الانبار – انبان = انبان -استبرق در قران آمده است اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه در قران در چند آیه تکرار شده است اسوه از کلمه پهلوی آسا به معنی نمونه گرفته شده است.اساور = اسوار به معنی اسب سوار – اشتربان = شتربان – بابا – باذام- بیجامه- باذنجان= باذمجان- بندر- پاپوش چی = پاپوش= بابوش- بابونج = بابونه = پونه باج = باژ= مالیات و زورگیری – باجه = پاچه – باجایه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش –بادزهر = پادزهر- بادگیر-بادکیر – بادنج = جوز هندی – بادهنج = بادهنگ – باده = می – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتی جنگی – بارجین = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حیله – باری = بوری حصیر- باریچی – باروتچی – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشی= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازی = ملعبه- بازیار = مربی شاهین و عقاب- پاسبانی = نگهبانی شب- باسقانی = بازرس- باشق = باشه نوعی عقاب- باطیه = پاتیل = بادیه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال – باله = جوراب محکم از کلمه پیله گرفته شده و رقص باله از این کلمه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده – بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شیر اسد- بخشیش = بخشش برجد = لباس برچم = برچین – پرچه = یاره – برخ = سهمیه – برخاش = پرخاش باقه = دسته گل باغ گل – باغ داد .بغ داد = بغداد- برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق پر نشاط- برزه = برزکار- بسط= بساط- از کلمه پوست پهن کردن بسط کردن و بساط کردن . بست = بستن – بستان از بو استان و یا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگیر –بستانبان = باغبان- پستان = پستان –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شیطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پلید اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابلیس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون – بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعی گل – به به = به به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهی = زیبا – پهریز= پرهیز- بهزر= به زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ایوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتین = پوتین – بوران = باران – بشارت – بوس = بوسه – بهلول از پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)- – برهوت = بیابان – برو = برو- بر.از= پرواز- برید= بردن نامه – باز = عقاب و پادشه = باشه = شاهین- بذر= دانه
بزکوار= بزرگوار- بس = بس است – بساط= بسط= پهن– مرجان- بشکیر = پیشگیر= پیشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوی دریایی – بطریق = پاتریک = رهبر = یونانی اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط = پخت مال نوعی نان خشک (پی تنوری )
بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش – بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( در قران احزاب ۳۳- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات در زبان ترکی و عربی – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده است – تبرج = آیه ۳۳ احزاب – از برج فارسی به معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت – توتیا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت میوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار.
الجادی = الشادی = نوعی شراب زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش الساروخ نیز گفته می شود ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می شود.
بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش – بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( در قران احزاب ۳۳- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات در زبان ترکی و عربی – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده است – تبرج = آیه ۳۳ احزاب – از برج فارسی به معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت – توتیا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت میوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار.
الجادی = الشادی = نوعی شراب زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش الساروخ نیز گفته می شود ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می شود.
جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس = گاومیش – جان = جن = جن و پری – الجاه = جایگاه – الجاوشیر = گاوشیر –جردقه = گرده = گردگه = یک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف= توبه ۱۰۹= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ نوعی کفش الجزاف = گزافه گویی – جزدان = جلد قران – الجزف = گزاف = زیاد = بی اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب – بعضی اشتباها این کلمه را یونانی د دانسته اند در حالیکه جبص و جیس همگی از کلمه گچ می باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل – – الجلاب = گلاب – این کلمه به فرانسه نیز رفته است = جولپ – تولیپ – جلاهق = کلاهک = نوعی تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون – چکین = سکین – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار – – جلنسرین = گل نسرین – الجلوز = دانه صنوبر – جم = جمشید = عجم – الجمان = گمانه نوعی در و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز – جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ریحان سلطانی و ملکی – جن = جان = شیطان – الجنار = چنار – گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبی – جنزیر = زنجیر – جن = اجنه ۳۹ الرحمن – جند = گند = سرباز – یس ۷۵ – جندر جوسق = کوشک = قصر – جوف = یوگ = خالی – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جویبار = رودخانه و نهر – جیسران = گیسوان = دسته خرما –
حانه و الحان از خانه گرفته شده به معنی پستو خانه که در آن مشروب می فروشند حانوت به معنی فروشگاه نیز از همین کلمه است.
الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب .حباری = حوبره نوعی کبک- حربا = خرپا – حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم ۵ –
خاشوقه = قاشق – دهقان = خاقان = خان = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی می دانند. احتمال دارد از ریشه دیهگان و دهقان به معنی کدخدا گرفته شده باشد.
الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب .حباری = حوبره نوعی کبک- حربا = خرپا – حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم ۵ –
خاشوقه = قاشق – دهقان = خاقان = خان = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی می دانند. احتمال دارد از ریشه دیهگان و دهقان به معنی کدخدا گرفته شده باشد.
غنچه = خنچه – الخلیج = خلیج – خندریس = کنده ریش – الخندق = خندق – – خواجه = بزرگ – خوان = سفره – خان = سفره دار- خوذه = خود – کلاه خود – – خورشید = خورشید- خورنق = خرگاه – خورنه گاه – خورندگاه – خوش بوش = خوش پوش – – خیار = خیار نوعی سبزی- خید = خوب = تازه – خیر = خوبی – خیزران = خیزران = نی – خیش = کیش = پارچه کتانی – الخیم = خم = زیادی –
دکان – دیبا= دیباج – دیباچه= دیباجه – دنگ = ضنک – دنب بره = طنبوره – دایه – دولت – دسته – دباره – دهلیز – دولاب – دلو- دول = دلو- دینار – قوزه (کوزه) گل پنبه – جوزق – غذا – نیزه – نیزک – نوروز= نیروز- نرگس – نرجس – نی، نای،- نازک، نشان – نسرین – نهی- نرد- بازی تخته.
سیب.= سیب سیبوی مصیب – سرایه – سرو – سندان – سرپوش = الطربوش – سراب – سمندر= سمندر – سنبوک = نوعی زورق – سوله پای (لاکپشت) سلحفاه – سرور – سفینه – سرداق سرطاق – سبد= سبط – چکین = سکین =( خنجر – خونگر) – سرد= برد برودت بارد – سندباد و تند باد سرداب = سرداب (انبار زیرزمینی) سرو – سندان سرپوش =الطربوشئ – سمندر= سمندر – سوله پای (لاکپشت)= سلحفاه –
شترنگ = شطرنج – شاهین- شهری ،شهره، – شراب – شاهی، شهی( لذیذ)= شهی – شلوار= سروال سراویل شادی = شادی ،شاطی – شیرین – شیشه – شهرزاد – شهرازاد- شاهراه- الشهره – شال = شال – شادی – شاذان – چمن = شمن = صنم – سروال، سراویل- شکر- سکر – شنبه سمبه سبت-
شترنگ = شطرنج – شاهین- شهری ،شهره، – شراب – شاهی، شهی( لذیذ)= شهی – شلوار= سروال سراویل شادی = شادی ،شاطی – شیرین – شیشه – شهرزاد – شهرازاد- شاهراه- الشهره – شال = شال – شادی – شاذان – چمن = شمن = صنم – سروال، سراویل- شکر- سکر – شنبه سمبه سبت-
توت – تنور- تنبان تبان – تل (تپه)= تل اتلال – ترنگبین= ترنجبین – تابوت – تیمار= بیطار – تاس = طاسه – ترشی= طرشی – تشت = طشت- تب = طب طبیب- تمساح = تمساح تماسیح – تریاک= تریاق- تراج = دراج – تاووس= طاووس طاووس – تاج= تاج تتویج متوج – تر و تازه = طری و تازج طازج –
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب
ورم = تورم و مشتقات آن – وزن = وزن اوزان
ورد به معنی گل – ورل – ورد با کسر و به معنی حرف کلامه –
گنجینه = خزینه( انبان- انبار)= خزینه یخزن مخزن
گلستان = جلستان – گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهری
گنج = کنز، کنوز – گل آب = جلاب – گلابی = کلابی – کاروان =کاروان – قیروان کاری = الکاری = العقاری = سازنده – بنا
کندک(کندن) = خندق – کبایه – کیذ کید= کید – کیمیا( شیمی)= کیمیا
کفچلیز =کفگیر= قفشلیل – کشیش= قسیس قسیسین – کنشت کنیست = کنیسه کنایس – نور بر وزن دور، کور= نور منور تنویر – نفت = نفط – نامه – نعناع
نقش = نقش نقاش ینقش منقش – ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا – روستا = روستاق – الرزداق – رای = الرای – رونگ رونق= رونق
رهبان= ربان – رو( برو) = رو، یراح یروح راحه استریح استراحه
رهنما رهنامج – راه بان رهبان ربان ( کاپیتان) – زاغر + زقله نام پرنده ای – زور= زور تزویر – زفران= زورق – زواریق
ورد به معنی گل – ورل – ورد با کسر و به معنی حرف کلامه –
گنجینه = خزینه( انبان- انبار)= خزینه یخزن مخزن
گلستان = جلستان – گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهری
گنج = کنز، کنوز – گل آب = جلاب – گلابی = کلابی – کاروان =کاروان – قیروان کاری = الکاری = العقاری = سازنده – بنا
کندک(کندن) = خندق – کبایه – کیذ کید= کید – کیمیا( شیمی)= کیمیا
کفچلیز =کفگیر= قفشلیل – کشیش= قسیس قسیسین – کنشت کنیست = کنیسه کنایس – نور بر وزن دور، کور= نور منور تنویر – نفت = نفط – نامه – نعناع
نقش = نقش نقاش ینقش منقش – ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا – روستا = روستاق – الرزداق – رای = الرای – رونگ رونق= رونق
رهبان= ربان – رو( برو) = رو، یراح یروح راحه استریح استراحه
رهنما رهنامج – راه بان رهبان ربان ( کاپیتان) – زاغر + زقله نام پرنده ای – زور= زور تزویر – زفران= زورق – زواریق
زندیک = زندیق زنادقه – زنبق – زور – تزویر – زشت = رجس
زر = زر- زرابی – زریاب – زرتک = زردج – زنگول = جلجول زنگ دام و گله – هاون = هاون – دستور = دستور ( قانون اساسی)
دولاب – دلو – دود، اود عود (دود چشم زخم) – دولاب – دوغ – دیباج – دیدبان – دهقان = دهاقین – دهاقنه – دشن یعنی جشن افتتاحیه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمه = تکمه – دشمان = دشمن
چوگان= صولجان – چلاق = شل – شلال – شلل-
گرداب = جرداب – جوراب = جوارب – جاروب= شاروب،جاروف –
کیهان جهان،= جیهان – جوال ( توبره)- جوخ – خورشید – خور – خوری( شمس )
خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش – خاشاک= غساق – سیخ = سخ
فلفل – فنجان – فستان – فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج – فانوس = الفانوس
صندل( نوعی گیاه دارویی صندلی = صیدلی( داروخانه) – صابون –
غذا – غذا تغذیه اغذیه مغذی – آبکاری آبگری = عبقری
میدان – مینا( ساحل کناره بندر)= مینا- مومیایی – مجانی – مال= مال اموال تمویل – میث میثاق = میثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج – لیمو = للیمون – لوبیا- لنگر = لنکر – لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود
عروس – عنبر – پولاد = فولاذ – پند،فند فن= فن فنون فنان یفن – پروانه= فرنقه- پیروز = فیروز –- پالوده =فالودج، فالوذج – پیل = فیل، افلال – پهلوان= بهلوان، بهلوانیه
زر = زر- زرابی – زریاب – زرتک = زردج – زنگول = جلجول زنگ دام و گله – هاون = هاون – دستور = دستور ( قانون اساسی)
دولاب – دلو – دود، اود عود (دود چشم زخم) – دولاب – دوغ – دیباج – دیدبان – دهقان = دهاقین – دهاقنه – دشن یعنی جشن افتتاحیه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمه = تکمه – دشمان = دشمن
چوگان= صولجان – چلاق = شل – شلال – شلل-
گرداب = جرداب – جوراب = جوارب – جاروب= شاروب،جاروف –
کیهان جهان،= جیهان – جوال ( توبره)- جوخ – خورشید – خور – خوری( شمس )
خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش – خاشاک= غساق – سیخ = سخ
فلفل – فنجان – فستان – فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج – فانوس = الفانوس
صندل( نوعی گیاه دارویی صندلی = صیدلی( داروخانه) – صابون –
غذا – غذا تغذیه اغذیه مغذی – آبکاری آبگری = عبقری
میدان – مینا( ساحل کناره بندر)= مینا- مومیایی – مجانی – مال= مال اموال تمویل – میث میثاق = میثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج – لیمو = للیمون – لوبیا- لنگر = لنکر – لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود
عروس – عنبر – پولاد = فولاذ – پند،فند فن= فن فنون فنان یفن – پروانه= فرنقه- پیروز = فیروز –- پالوده =فالودج، فالوذج – پیل = فیل، افلال – پهلوان= بهلوان، بهلوانیه
پستان = فستان( کرست لباس زیر) – پردیس = فردوس فرادیس
پیک = فیک فیج فیوج افواج – پوزه = البوز- پونه = بونه – پاک = باک – پاکیزه = باکره – باکره- بکر – پگاه پگاح = صباح صبح اصبح یصبح مصباح – پیام= بیان
منابع :
الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق – ۲۰۰۳
معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر – محمد التونجی
پیک = فیک فیج فیوج افواج – پوزه = البوز- پونه = بونه – پاک = باک – پاکیزه = باکره – باکره- بکر – پگاه پگاح = صباح صبح اصبح یصبح مصباح – پیام= بیان
منابع :
الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق – ۲۰۰۳
معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر – محمد التونجی
در همین زمینه:
- مسجد جامع دهلی و سنگ نوشتههای مرمری زیبای فارسی آن
- تلاش ایران برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رایج جهان
- نام خلیج فارس در قراردادها و معاهدات منطقهای و بینالمللی
- نشانهشناسی رسانهها وارد بازار کتاب شد
- خط فارسی؛ هنرمند مغربی را مشهور کرد
- تشدید فعالیت القاعده درمغرب اسلامی
- زورآزمایی آمریکا و شبکه القاعده
- کاستیهای عقل عربی در کند و کاو سیاسی
- اینقدر تابلو نباش، آلبالو!
- حد و مرز بلند پروازیهای دبی
- بحران هویت در حاشیه جنوبی خلیج فارس
- وضعیت ناخوش خوش نشینهای دبی
- ۱۱سپتامبر از نگاه توطئه و نقش رسانه
- قایق های مرگ و کنفرانس مهاجرت
- بن لادن و بی اطلاعی آمریکائیها در گزارش اشپیگل
- نقش ایرانیان در تمدن اسلامى اندلس
- آنچه سی.ان.ان پنهان کرد
- حمایت صهیونیسم مسیحی آمریکا از تجاوز اسرائیل
چهار راه جغرافیایی در زبان پارسی
مرداد. ۲۲ زبان شناسی بدون دیدگاه
چهار سوی جغرافیایی در زبان پارسی
امروزه در زبان پارسی چهار سوی جغرافیایی را شمال، جنوب، غرب و شرق مینامیم؛ و اگر بخواهیم پارسیتر بنویسیم و یا سخن بگوییم، شرق را خاور و غرب را باختر میگوییم. آنچه پیداست این است که یک زبان و فرهنگ کهن نمیتواند در زمینهی واژههایی که در زندگی هر روزهاش کاربرد داشته است کمبودی داشته باشد. وامگیری واژگانی هنگامی رخ میدهد که پدیده و یا فرایافتی وارد فرهنگ جدیدی شود که در آن زبان و فرهنگ تازه پیشینه و در نتیجه برابرنهادهای ندارد. در این موارد اگر برای پدیده و فرایافتِ نوپیدا، برابری از ریشههای بومی زبانِ پذیرنده ساخته نشود، وامگیری واژگانی ناگزیر خواهد بود. ولی سویههای چهارگانه واژههایی بنیادین هستند که بیگمان نامهایی بر پایهی زبان پارسی داشتهاند.
«آس» در زبان پهلوی به معنای «آمدن» بوده است که در پیوند با واژهی خور (خورشید) میشود خراسان؛ یعنی جایگاه برآمدن خورشید.
بنابراین برابر واژهی مشرق در زبان پارسی «خورآسان» بوده است. بر همین پایه غرب را که جایگاه فروشد خورشید است «خوروران» میگفتند. جنوب را نیمروز و شمال را که در فرهنگ و جهانبینی کهن ایرانی سرزمینی نفرینشده و جایگاه دیوان و ریمنان (تبهکاران) بوده است، «اپاختر» یا باختر مینامیدهاند.*
و اما چهار سوی جغرافیایی در زبان پارسی دگرگونی شگفتی پیدا کرده است؛ چنانکه نیمروز و خورآسان بهکلی فراموش شده است و خاور که کوتاهشدهی خوروران است، جای خورآسان را گرفته است؛ یعنی در معنایی کاملا وارونهی معنای خود به کار میرود و سپس برای کاملشدن زنجیرهی شگفتیها باختر نیز جای خاور را گرفته است! دکتر کزازی در کتاب از گونهای دیگر، جستارهایی در فرهنگ و ادب ایران نمونههای گوناگونی از چامههای چامهپردازان مختلف را آورده است که در آنها خاور و باختر گاه در معنای درست و نژادهی خود و گاه در معنای دگرگونشدهشان به کار رفتهاند که چند نمونه از آنها را میآوریم:
فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین دربارهی خراسان چنین سروده است:
خوشا جا یا بر و بوم خراسان | درو باش و جهان را میخور آسان
زبان پهلوی هر کو شناسد | خراسان آن بود کز وی خور آسد
خورآسد پهلوی باشد خورآید | عراق و پارس را خور زو برآید
خورآسان را بود معنی خورآیان | کجا از وی خور آید سوی ایران
همین چامه سرا در پیوند با خاور سروده است:
به خاور، مهر تابان رخ بپوشید | به گردون زهره را زهره بجوشید
رودکی نیز بهدرستی خورآسان را جایگاه برآمدن خورشید و خاور را جای فروشد آن نامیده است:
مهر دیدم بامدادان چون بتافت | از خراسان سوی خاور میشتافت
نیم روزان بر سر ما برگذشت | چون به خاور شد زما نادیده گشت
ولی فرخی سیستانی خاور را در معنای دِگَرشیافتهی آن به کار برده است:
دری را از آن مهر خوانده است مشرق | دری را از آن ماه خوانده است خاور
بهدرستی آشکار نیست که این دگرشِ شگفتآور از چه زمانی و چگونه رخ داده و شوندهای(علل) آن چه بوده است. ولی شاید بتوان آن را نشانه و نتیجهای از تغییرات و فرگشتهایی دانست که پس از تازش تازیان(اعراب) به ایران در فرهنگ، آیین، زبان و جهانبینی ایرانیان در حال شدن بوده است و به گونهای نمادین گفت که ژرفای این تغییرات چندان گسترده بوده است که ایرانیان دست چپ و راستشان را نیز گم کردند.
* در وندیداد فرگرد ۱۹ بند ۱ چنین آمده است: از سرزمین پاختر، از ژرفای سرزمینهای باختر، انگره مینیو، آن دیوان دیو، که سرشار از مرگ و تباهی است فراجست.
کوروش جننتی
کهنترین ترجمه و اعراب گذاری قرآن به فارسی
مرداد. ۰۱ اجتماعی, باستان شناسی, زبان شناسی بدون دیدگاه
قرآن قدس نسخهای است از ترجمه فارسی قرآن که گفته میشود کهنترین ترجمه قرآن به فارسی است این قرآن در سال ۱۳۴۵ در موزه آستان قدس شناسایی و نظر کارشناسان را جلب کردو معلوم شد ترجمه بسیار ارزشمند تاریخی است و در سال ۱۳۵۵ در یک جلد چاپ گردید و در سال ۱۳۶۴ علی رواقی آن را در دو جلد بزرگ منتشر نمود. اندکی از آغاز این ترجمه از ابتدای قرآن تا آیه ۲۱۳ سوره بقره و اندکی از انتهای آن تعدادی از سورههای کوچک قرآن در دست نیست.
اهمیت آن در این است که مشخص شد قدیمی ترین ترجمه فارسی از قرآن است که تا کنون باقی ماندهاست. خط آن کوفی است اما با جوهر رنگی اعراب گذاری شدهاست اعراب گذاری روی خط کوفی (حیرهای) خود بر اهمیت این اثر میافزاید اما از همه مهمتر اینکه در ترجمه فارسی آن واژگان بسیار زیادی از زبان پهلوی وجود دارد و حتی بدیهی ترین واژگان عربی مانند کافر و مومن نیز بصورت کژ اندیشان و باور داران ترجمه شدهاست که نشان میدهد در زمان ترجمه این قرآن مردم هنوز با بدیهی ترین و معروفترین واژگان عربی آشنا نبودهاند.
و بنا بر این قدمت کتابت را به اوایل دوره اسلامی و بین سالهای ۲۵۰ تا ۳۵۰ هجری قمری نشان می دهد.
دوم اینکه در این قرآن کلماتی مانند بهشت و بد بصورت گهشت و گد نوشته شده که نشان میدهد که در فارسی میانه حرف “گ” نه تنها در آخر کلمات (مانند خانگ = خانه) بلکه در ابتدای کلمات نیز حذف و یا تبدیل شدهاست.
به گفته علی رواقی (که این قرآن به کوشش ایشان منتشر شدهاست،) : «ترجمه قرآن قدس، نمونهای روشن از یک ترجمه بسیار دقیق و آگاهانه از قرآن است. و از نظر تاریخ زبان و اتمولوژی نیز از ارزشهای ویژه و کم مانندی بهرهور است.» ۷۵ صفجه اول کتاب به توضیحات علی رواقی در مورد واژگان و زبانشناسی اختصاص دارد. زبان ترجمه این قرآن کهن به گویش سیستانی و جنوب خراسان نزدیک میباشد. در پایین صفحههای کتاب برابری واژگان ترجمه کهن و فارسی نو آورده شدهاست. باید توجه کرد که در این نسخه و همه نسخههای قدیمی نقطه نداشتن بعضی واژگان مانند: نپذیرفتن (نپدیرفتن)- حشنود= خشنودو… و یا نگارش متفاوت مانند جهن (جهان) – بگه (بگو) ورتا شید (ورپاشید) ترسید (تا رسید) نشانه غلط نگارشی است و نه اینکه در آن دوره بدان گونه سخن میگفتهاند.
دیرینگی
بنا به قرائن و نشانهای زبانشناسی، زمان کتابت آن بین سالهای ۲۵۰ تا ۳۵۰ هجری قمری است. البته ژیلبر لازار بر این نظر است که کاربرد صورت ادات فعلی «می» و حرف اضافه «در» به جای «همی» و «اندر» در این متن به رغم دیگر نشانههای کهنگی، دلالت بر این دارد که این متن از قرن پنجم قدیمیتر نیست و ترجیحاً به نیمه دوم این قرن تعلق دارد.
چند نمونه از واژگان فارسی باستان در این ترجمه:
کافر = کژ اندیشان
مومن = باورمندان – باورداران
گهانه = بهانه
گهیشت= بهشت
گویشتر= بیشتر
خون گها=خونبها
واز گرفتن = بازگرفتن
بسندکاری = خشنودی
انوز= هنوز
ورنشستگان = سواران
یک دو کردن = اضافه کردن
إشناسی= بشناسی
بزه کر= بزهکار
نکهید = نکاهید
گوهان= گواهان
گمامند نشید= گمان مند نشوید
دویر= کاتب و نویسنده
ورمنه varmone = برمن نه (برمن بگذار)
وادم = پایان
میگهند= میگویند
وستام کن = اعتماد و توکل کن
رامشتی شداران= شادمانان
میرامشت= شادی و به به (بهجه) میکرد.
خواندار= آواز خوان
گرویشت (گرایش)= ایمان
گورده = کمر
خوردان=(کوچک ان) کودک ان
بپایان= برپا دار
میزدک بر= مژده ده بشارت دهنده
زوش (zosh)= درشت و محکم
نگه وان= نگهبان
دهن بستان= دهن بسته (بی زبان و لال)= چارپایان
ورخیزید= برخیزید
سرهنگ= سردار و سالار
خجاره= اندک
سیدگر= سه دیگر= سوم
گراگر= برابر
نمون= نمونه همتا
خزینه= گنجینه
ایار= یار-عیار
زاریدن= تضرع کردن
اورها= ابرها
پرستون کنید= بپرستید
وازکنی = باز کنی
منبع: parssea.org
حوزهی کشورهای فارسیزبان
تیر. ۲۶ زبان شناسی بدون دیدگاه
«انجمن رودکی» در سال ۱۹۹۳ با هدف پژوهش در گسترهی فرهنگ ایرانی در کشورهای آسیای میانه٬ ایران و قفقازدر پاریس بنیادگذاری شد.
از جمله فعالیتهای میرشاهی میتوان به انتشار کتابهای ادبی و فرهنگی اشاره کرد. «شعرهای زنان افغان» یا «ادب و فرهنگ تاجیکستان» نمونهای از کتابهایی ست که میرشاهی در نشر و توزیع آن نقش داشته است. او همچنین مسوولیتهای انجمنهای دیگری را به نامهای «روز جهانی نوروز» را برعهده دارد و چندین سال مسئول «انجمن فرهنگ ایران» بوده است.
میرشاهی معتقد است که مرزهای جغرافیایی و اهمیت مسایل سیاسی باعث شده که مردم فارسیزبان کشورهای ایران٬ افغانستان٬ تاجیکستان و ازبکستان با توجه به داشتن زبان و ادبیات مشترک از یکدیگر دور شوند. میرشاهی معتقد است که مردم تاجیکستان یا بخشی از ازبکستان ـ سمرقند و بخارا ـ همگی خود را از تبار ایرانی میدانند: «به بخارا رفته بودم تا آرامگاه امیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفرهای برای فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او میگذشتیم. بعد از کمی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد که ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت که اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایهام را در آب رود میریزم. او ادامه داد که اینجا پر از ایرانیتبار است؛ چراکه همهی ما ایرانی هستیم.»
در گفتوگو با مسعود میرشاهی به اشتراکات ادبی و فرهنگی کشورهای فارسیزبان پرداختهایم:
شما که در حوزهی کشورهای فارسیزبان فعالیت دارید٬ نزدیکی فرهنگ و ادبیات این کشورها را چطور ارزیابی میکنید؟
باید دقت شود که ما سه محیط فرهنگی داریم: آسیای میانه٬ ایران و قفقاز. ایرانیان از نظر فرهنگی با قفقاز و آسیای میانه مشترکاند؛ اما این اشتراک از نظر ادبی و زبانی با آسیای میانه برقرار است. برای نمونهای از اشتراکات فرهنگی میتوان مراسم جشن نوروز را مثال زد که نزد مردم جمهوری آذربایجان٬ کردان ترکیه٬ سوریه و عراق همان اندازه اهمیت دارد که در تاجیکستان٬ ازبکستان، افغانستان و ایران مهم شمرده میشود.
ایران بیشترین ارتباط زبانی را با آسیای میانه دارد. زبان مشترک، زیبایی این را دارد که همفهمی مشترک میان ما ایجاد کند. ما میتوانیم با همفهمی بیشتر آیندهی بهتری داشته باشیم.
به بخارا رفته بودم تا آرامگاه امیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفرهای برای فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او میگذشتیم. بعد از کمی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد که ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت که اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایهام را در آب رود میریزم. او ادامه داد که اینجا پر از ایرانی ست؛ چراکه همهی ما ایرانی هستیم.
با توجه به اینکه مرزهای کشورها تغییر کرده٬ به نظر شما تغییر محدودهی جغرافیایی بین کشورهای فارسیزبان چه تاثیری داشته است؟
مردم کشورهای تاجیکستان٬ افغانستان و بخشی از ازبکستان٬ خود را به دلیل زبان و ادبیات مشترک٬ ایرانی میدانند. ادبیات مشترک به مشاهیر ایران بزرگ بازمیگردد. اگر تاجیکستان را به طور مثال در نظر بگیریم متوجه میشویم که کمال خجندی یا از همه مهمتر رودکی٬ ناصرخسرو و ابوعلی سینا فرزندان این منطقهاند. در سالهای اخیر نیز بیش از ۱۲۰۰ ادیب سمرقندی داشتهایم. با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران متوجه میشویم که بسیاری از ادیبان و شعرا٬ زادهی کشورهایی هستند که امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد. به نظر من میتوان به همان اندازه که حافظ و سعدی را در سمرقند و بخارا٬ تاجیکی دانست٬ رودکی و ناصرخسرو نیز در داخل ایران٬ ایرانی پنداشت. در زبان و ادبیات مرزی وجود ندارد.
اما نسبت به قبل که کشورها از هم جدا نشده بودند٬ شکافی ایجاد شده و به همین دلیل بسیاری از مردم به مشاهیر٬ ادبیات و فرهنگ خود٬ تفکیک شده و ناسیونالیستی نگاه میکنند.
من اینطور فکر نمیکنم. ما در ایران خیابان ناصرخسرو داریم٬ مدارسی به همین نام داریم. اگرچه ایرانیها او را ایرانی میدانند اما اگر نگاه کنیم که ناصرخسرو کجا به دنیا آمده٬ متوجه میشویم که او در مرو به دنیا آمده٬ در افغانستان درگذشته و در کوههای بدخشان دفن شده است. ما ناصرخسرو را ایرانی میدانیم اما او زادهی خارج از مرزهای ایران است و همانسوی مرزها درگذشته. رودکی را میتوان مثال دیگری دانست. او زادهی پنجکنت واقع در شمال تاجیکستان است. کسی که پدر شعر فارسی قلمداد شده است را ایرانی میدانیم اما رودکی کنار سیردریا به دنیا آمده ولی تاثیرش در ادبیات ما آنگونه است که ما او را ایرانی میدانیم. آرامگاه رودکی نیز در همان پنجکنت است. اگر زندگی مشاهیر و ادیبان دیگر را نیز بررسی کنیم به نتیجهی مشابهی میرسیم. باید پذیرفت که همه از یک بستر مشترک بودهاند.
بیشتر شاهنامه در ایران و سیستان و زابل و کابل میگذرد اما ما شاهنامه را صد در صد ایرانی میدانیم و نمیپسندیم که افغانها بگویند که شاهنامه به آنها تعلق دارد؛ اما اگر رودابه را در نظر بگیریم متوجه میشویم که شخصیتهای بسیاری از شعرها از کشورهای فارسیزبان دیگر هستند؛ مثل رودابه که به افغانستان نزدیک است. در موسیقی هم به همین شکل. فارابی را از خود میدانیم اما فاراب که زادگاه اوست٬ شهری در افغانستان است اما ما او را ایرانی میدانیم.
با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران متوجه میشویم که بسیاری از ادیبان و شعرا٬ زادهی کشورهایی هستند که امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد.
به نظر شما چه دلیلی باعث این شکافها شده؟ آیا جدایی مرزها تنها دلیل آن است؟
ایران کشوری ست که حکومت آن میکوشد داشتههای خود را از زمان آمدن اسلام به بعد برشمرد. این مساله در سه کشور دیگر هم وجود دارد. افغانستان را مثال بزنیم. این کشور نیز رابطهی خود را با هر آنچه در پیش از ۲۰۰ سال اخیر داشته٬ قطع کرده است. مردم افغانستان نسبت به تاریخ قدیمی ایران که بخشی از تاریخ خود آنها هم هست، بیگانهاند؛ چراکه تبلیغات مذهبی بیش از اندازه شدید است. از زمانی که قوم پشتون سعی کردند که دولت جداگانه تشکیل دهند٬ مشکل زبان نیز در این کشور جدیتر شد. آنها بر سر یک کلمهی «دانشگاه« درگیریهای بسیاری داشتند.
تاجیکستان، اما کشوری ست که از ۴۰۰۰ سال پیش تاکنون هرچه ایرانیان دارند٬ خود را با آنها سهیم میداند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی میکنند. مردم در تاجیکستان کوروش را از خود میدانند. در هر شهری از تاجیکستان خیابان حافظ یا سعدی دارند؛ اما در افغانستان کوشش شده که مردم خود را از گذشتهی تاریخیشان جدا بدانند. این مشکلات تنها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم به حساب میآید. در افغانستان نه خیابانی به نام ناصرخسرو دارند و نه به نام دیگر مشاهیر.
در سمرقند و بخارا واقع در ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیار زیبا صحبت میکنند. نقش این دو شهر و خصوصا بخارا در زنده نگهداشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب در تاریخ ادبیات فارسی داریم که آنها از آسیای میانه آمدهاند؛ اما به طور مثال نگاهی به زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را به ما نشان میدهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها که وجود نداشت٬ جابهجایی مردم نیز راحت بود که میتوانستند در حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما پس از ایجاد مرزها٬ به اندازهای که جنبههای سیاسی امر٬ مطرح شده٬ به جنبههای فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.
تاجیکستان، کشوری ست که از ۴۰۰۰ سال پیش تاکنون هرچه ایرانیان دارند٬ خود را با آنها سهیم میداند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی میکنند. مردم در تاجیکستان کوروش را از خود میدانند. در هر شهری از تاجیکستان خیابان حافظ یا سعدی دارند؛ اما در افغانستان کوشش شده که مردم خود را از گذشتهی تاریخیشان جدا بدانند. این مشکلات تنها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم به حساب میآید.
حال که این مرزها کشیده شده و همانطور که خودتان اشاره کردید٬ ضمن داشتن ادبیات و فرهنگ مشترک٬ مردم این کشورها یکدیگر را دور از هم تعریف میکنند٬ راهکار چیست؟
باید بیشتر به این اشتراکات پرداخت. دانشمندان و پژوهشگران این مناطق میتوانند با راهاندازی همایشها به یکدیگر نزدیک شده و این نزدیکی را به دیگران نیز تعمیم دهند تا هم فهمی که باید٬ پدیدار شود. چه آنهایی که در سمرقند و بخارا هستند٬ چه کسانی که در خجند و دوشنبه زندگی میکنند و چه آنانی که در کابل و مزار شریف میزیند و چه کسانی که در مشهد و تهران و تبریز ساکناند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک دارند. درست است که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبانها با اوستا همزمان است؛ اما از نظر گسترهی فرهنگی ایرانی در زبانها٬ فارسی بسیار غنی ست. زبان فارسی از آن فارسها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی که در این مناطق بوده٬ به زبان فارسی نوشتههای خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همه است. بزرگان این اقوام اگر میخواستند حرفی را به ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهره بردهاند.
در سمرقند و بخارا واقع در ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیار زیبا صحبت میکنند. نقش این دو شهر و خصوصا بخارا در زنده نگهداشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب در تاریخ ادبیات فارسی داریم که آنها از آسیای میانه آمدهاند؛ اما به طور مثال نگاهی به زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را به ما نشان میدهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها که وجود نداشت٬ جابهجایی مردم نیز راحت بود که میتوانستند در حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما پس از ایجاد مرزها٬ به اندازهای که جنبههای سیاسی امر٬ مطرح شده٬ به جنبههای فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.
شما یکی از راهکارها را ایجاد همایشهای مشترک بین ادیبان و فرهیختگان میدانید؛ اما در ایران ما شاهد فشار بر حوزهی فرهنگ و ادبیات هستیم. تعداد زیادی از نویسندگان از نوشتن بازماندهاند. افغانستان چندین دهه درگیر جنگ است. شاید بتوان وضعیت تاجیکستان را بهتر توصیف کرد. در چنین فضاهایی آیا میتوان این راهکاری که شما ذکر کردید را تعمیم داد و به همان تکیه کرد؟
در تاجیکستان مشکلی برای نوشتن وجود ندارد. آزادی صد در صد در حوزهی ادبیات و نشر کتاب وجود دارد. درست است که برگزاری همایش نمیتواند کافی باشد؛ اما اکنون یکی از بهترین راهها مجلات اینترنتی ست. تلویزیونهای ماهوارهای یکی دیگر از بسترهایی ست که میتوان برای ایجاد نزدیکی میان فارسیزبانان از آن استفاده کرد.
از خودم مثال میزنم که به بخارا رفته بودم. از خانهها صدای ترانههای ایرانی شنیده میشد. باید توجه داشت که هنرمندان نقش بسیار مهمی در ترویج زبان دارند. در جایی مثل ازبکستان که میکوشد زبان فارسی را کماهمیت جلوه دهد٬ مردم با ماهوارهها ترانههای ایرانی را گوش میدهند. در تاجیکستان هم به همین شکل است. در یک ناکجاآباد میبینید که مردم با ترانههای ایرانی شادی میکنند. البته درست است که موسیقی در این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی در گوشه و کنار شهرهای این کشورها به گوش میرسد.
چه آنهایی که در سمرقند و بخارا هستند٬ چه کسانی که در خجند و دوشنبه زندگی میکنند و چه آنانی که در کابل و مزار شریف میزیند و چه کسانی که در مشهد و تهران و تبریز ساکناند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک دارند. درست است که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبانها با اوستا همزمان است؛ اما از نظر گسترهی فرهنگی ایرانی در زبانها٬ فارسی بسیار غنی ست. زبان فارسی از آن فارسها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی که در این مناطق بوده٬ به زبان فارسی نوشتههای خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همه است. بزرگان این اقوام اگر میخواستند حرفی را به ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهره بردهاند.
شما که مسوولیت دو انجمن را برعهده دارید٬ برای ایجاد این نزدیکی بیشتر چه کردید؟
ما در حوزهی ادبی و فرهنگی بسیار کوشیدهایم. من سعی کردهام که با نشر کتاب و شعرهای بانوان افغان یا بانوان ازبکستان به زبان فارسی، زمینهی این نزدیکی را ایجاد کنم. همینک میکوشم تا ادبیات فارسی را به زبانهای نگارشی دیگر در کشورهای فارسی زبان برگردانم تا قابل استفاده برای آنان نیز باشد. در تاجیکستان اگرچه مردم فارسی صحبت میکنند؛ اما دبیره آنها سیریلیک است. این وظیفهی ماست که بکوشیم تا تبادلات ادبی و فرهنگی بیشتر شود.
۲۰ سال پیش انجمنی را بنیادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود که زمینهای فراهم کنیم که خارج از مرزهای سیاسی که هر کشوری میتواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان این کشورها را دور هم جمع کنم تا دربارهی زبان٬ فرهنگ و ادبیات مشترک این خطهها صحبت کنند. ما در کلاسهای انجمنمان آموزش خط نیاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.
به بخارا رفته بودم. از خانهها صدای ترانههای ایرانی شنیده میشد. باید توجه داشت که هنرمندان نقش بسیار مهمی در ترویج زبان دارند. در جایی مثل ازبکستان که میکوشد زبان فارسی را کماهمیت جلوه دهد٬ مردم با ماهوارهها ترانههای ایرانی را گوش میدهند. در تاجیکستان هم به همین شکل است. در یک ناکجاآباد میبینید که مردم با ترانههای ایرانی شادی میکنند. البته درست است که موسیقی در این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی در گوشه و کنار شهرهای این کشورها به گوش میرسد.
کتابهای نویسندگان معاصر ایرانی تا چه اندازه میان مردم افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان٬ شناخته شده است؟
در افغانستان به این دلیل که نگارش فارسی مطالعه میشود٬ از کتابهای نویسندگان ایرانی بسیار بهره میبرند. در کتابخانههای افغانستان کتابهایی که توسط نویسندگان ایرانی نوشته شده٬ وجود دارد؛ اما مشکل تاجیکستان و آسیای میانه این است که خط نگارش آنها فارسی نیست. ازبکستان نیز به تازگی لاتین مینویسند. به همین دلیل کتابها بردی که باید را ندارند. دولت نیز کتابهایی را که بیشتر به این کشورها منتقل میکند٬ کتابهای مذهبی یا ادبیات کلاسیک است؛ ولی کتابهایی که امروزه لازم است اندیشمندان تاجیکی مطالعه کنند٬ کمتر در دسترس است. با آنکه فراگیری زبان فارسی از سوی دولت اجباری عنوان شده؛ اما باز هم خط سیریلیک میان مردم تاجیکستان نگارش اصلی ست.
۲۰ سال پیش انجمنی را بنیادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود که زمینهای فراهم کنیم که خارج از مرزهای سیاسی که هر کشوری میتواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان این کشورها را دور هم جمع کنم تا دربارهی زبان٬ فرهنگ و ادبیات مشترک این خطهها صحبت کنند. ما در کلاسهای انجمنمان آموزش خط نیاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.
این اجبار در فراگیری خط فارسی٬ تدریجی اتفاق افتاده است؟
باید توجه کنیم که اگرچه آموزش خط فارسی اجباری ست؛ اما نباید اجازه داد که خط سیریلیک گم شود. برای تغییر خط٬ صد سال زمان لازم است؛ چراکه ادبیات مردم گم میشود. در صورت دگرگونی الفبای یک کشور٬ مردم آن کشور به طور ناگهانی بیسواد میشوند.
Similarities between India and Iran
تیر. ۱۸ English, باستان شناسی, پژوهشی, زبان شناسی, فرهنگی بدون دیدگاه
“Among the many people and races who have come in contact with Indians and influenced India’s life and culture, the oldest and most persistent have been the Iranians”. Iranians and Indians throughout the history, even before settlement of Aryans in the vast plateau of Iran and India, had continuous traffic between them. The two countries that lie apart over distance of miles and distinct neighbors have shown ethnic ties and persistent similarities in many aspects of routine living.
The similarities between India and Iran go far beyond ties of times; Sanskrit scholars in India had accounted linguistic similarities between the Indian veda’s and the Iranian Zend Avesta. Even today the similarities tend to exist, from delicacies to art and from entertainment to religious practice both share commonalities.
India has a unique connection with Persia (Iran), which dates back to the BCs. In 532 BC Iran’s greatest king, Cyrus took control of north-west India and his successor Darius extended the territory further to the east. The invaders brought with them their culture and ingredients like spinach, pistachio, almond, pomegranate, saffron and rosewater. It is interesting to note that during this time they were introduced to rice, a grain indigenous to India, which soon became and still is an Iranian staple. With the tint and mix of both shared culinary sciences the world has witnessed delicious authentic cuisines.
The two countries have similarities in the field of art and culture too. Paintings on the walls of Dukhang of Alchi monastery in Ladakh reproduce Sassanian (a period in Iran) motives on textiles. The walls depict round medallions with mythical animals that were evident in Iranian scriptures. The blue turquoise color that is now seen on most mosques of Iran was utilized by the Buddhist monks as color of meditation on Indian planes. The most ancient stringed instruments that were created by Iranian’s decades ago are being a motivated influence over the Indian music. Sufism was the result of spiritual interaction between Persia and India. Sufism, originally borrowed from India, returned to India with a distinct Iranian stamp. The mysticism of Islam came under the impact of Hinduism and its philosophy of Vedanta. Hinduism also accepted some Islamic elements such as equality and monotheism. Many Hindu saints combined tenets of Islam and Hinduism. Emperor Akbar (1556-1604 AD) even promulgated a new religion – ‘Din-e-Ilahi’ – a combination of the prevailing religions in India.
Trade expanded mainly because prehistoric Iranian’s introduced coinage, which facilitated exchange. India exported spices, black pepper and imported gold and silver coins from Iran. The grape, introduced from Persia with the almond and walnut, was cultivated in the western Himalayas. One of the earliest Indian words for a coin is Karsa (also a small weight), which is of Persian origin.
If one traces the existence of religious practices early Persian’s (prior to Muslim invasion) had similar religious practices as that of the Indians. Prominent importance was given to Sun and the sole source of the Zoroastrians then. There are several parallelisms between medical, physiological and pathological doctrines of the Ayurveda and those of the Avesta in its surviving texts represented by the Vendidad, the Yasna and the Yashts.
The Persian word din (religion) is similar to dhena of the rigveda where it means ‘speech reflecting the inner thoughts of man’. Its Avesta equivalent is daena, a common word in Gathas meaning inner self of man.
A thread that was a compulsion for the males of the society to wear was a commonality between the two countries, the practice of sacrifice to fire as representation of Sun was carried on in both civilization. Rituals, names of God and goddess were found to be on similar line of thought. Over years and Mogul invasion of India the values deemed to reduce over the ethnic sharing, during the British colonial rule the ties became negligible.
The people of India and Iran, two ancient neighboring civilizations, have enjoyed close historical links through the ages. They had a common homeland and share a common linguistic and racial past. Over the several millennia, they interacted an enriched each other in the fields of language, religion, arts, culture, food and other traditions. Today the two countries enjoy warm, friendly relations and cooperate in a wide range of fields.
Even today the ties between the two nations are considerably strong and are working towards achieving more goals from each other. It is improbable to deny the prehistoric existence of healthy cultural and trade ties that existed between the countries. The ties that the two country shares are growing over years, Indian universities are a popular destination for Iranian students for higher studies. Several high ranking Iranian officials and professionals have studied in India. There are a large number of Iranian students studying in universities at Mumbai, Pune, Bangalore and Delhi. The ties between the two countries are expected to flourish over years without being sidelined by the world politics.
همایش تخصصی روابط بین ایران و هند در عصر معاصر:
برگزار شد.
بررسی آثار نفوذ فرهنگ ایرانی درهند و تاثیر متقابل تمدن هند بر منطقه جغرافیایی ایران و خراسان بزرگ
فروردین. ۱۱ باستان شناسی, تاریخ, زبان شناسی بدون دیدگاه
روز هفت تا ۹ فروردین ۱۳۹۳ سمینار سه روزه ای توسط مرکز ملی ایندرا گاندی هند IGNCA برگزار شد.
حدود سی نفراز متخصصان تمدن ایران و هند و بخصوص دوره ساسانی تا سلجوقی از کشورهای مختلف در این سمینار شرکت داشتند دو نفر از ایران مقاله فرستاده بودند امابرای ارایه به سمینار نرسیده بودند در نتیجه خانم دکتر منصوره حیدر برگزار کننده و مدیر سمینار از اینجانب خواست که به نمایندگی از بخش ایران در این سمینار سخنرانی داشته باشم با وجود فرصت کم از فرصت استفاده کردم و کتاب تازه منتشر شده ” نقش پارسی بر سنگ نوشته های فاخر هند را با تاکید بر موضوع نفوذ هنر و معماری ساسانی بر هند معرفی کردم و با تصویرهایی که بصورت پاورپوینت ارایه شدموضوع بیشتر جذاب شد. ابتدا نوروز و جشن هولی را به حضار که تقریبا همگی از حوزه تمدن و جغرافیای نوروز بودند را تبریک گفتم و ریشه و اساس نوروز و هولی را که همانا آغاز فصل جدید هست مورد اشاره قرار دادم و از هند خواستم که هولی را همانند ایرانی ها بر مبنای یکسان شدن شب و روز قرار دهند تا ارتباط نوروز و هولی بیشتر شود. بعضی مطالبی که ارایه کردم برای خارجی ها کاملا تازه بود بخصوص بخش یافته های قلعه ساسانی زیبد و همچنین فنجان و ساعت آبی و قناتها و آب انبارهای و بادگیر های ساسانی مورد استقبال قرار گرفت.
در سخنرانی افتتاحیه امبسدور قراخان گفت آغوش هند بروی مردمان مختلف باز بوده است بعضی آمده اند و غارت کردند و بهترین اشیاء گرانبها را با خود بردند و رفتند/ نادر/ وی با نگاه به اینجانب و با لحن شوخی گفت البته ما قصد نداریم که آنها را از شما باز پس بگیریم . بنده هم در جواب گفتم شما بهتر است پادشاه خودتان محمدشاه را سرزنش کنید که ۸۰۰ تروریست اشرف افغان را پناه داد و حاضر نشد آنها را از دهلی اخراج کند و یا مجازات نمایدو حتی سفیر نادر را هم کشت . لذا نادر خود مجبور شد التیماتوم دهد و آنها را مجازات نماید البته کشتار به هر شکلی باشد مذموم است.
در این سمینار استادانی که از دانشگاههای ازبکستان و ترکیه بودند تلاش زیادی کردند که دوره های سلجوقی ، گورکانی/ موگالی و حتی دوره صفویه را تمدن ترکی معرفی کنند.
سخنران ازبکی گفت تیمور و بابر از ازبکستان بودند و ارتباطی به تمدن پارسی ندارند. مضحک تر این که گفت ایران یک نام جدید است و دو سه قرن سابقه دارد. طبیعی بود که بنده با مستندات محکم سخنان وی را رد کنم و اعلام کردم به عنوان کسی که تمدن عرب و شمال آفریقا و تمدن ایران و هند و آسیای میانه را بخوبی می شناسم مستند به کتب فارسی – عربی و تورکی باید اعلام کنم نام ایران در تمام دوره تاریخی همواره وجود داشته و در تنها در شاهنامه بیشتر از ۷۰۰ بار نام ایران تکرار شده است. خود امپراتوران سلجوقی و مغولی مجددا نام ایران را احیا کردند و خود را جم جاه و پادشاه ایران و توران نامیدند. عربها و تورکها در نوشته های خود همواره برای ایران نام مملکت فارس، مملکت عجم ، کشورایران ، و اروپاییان همواره معادل نام پرشیا را برای جغرافیای ایرانی بکار برده اند. اما در تاریخ و ادبیات فارسی همواره نام ایران رایج بوده است. در حالیکه برای بخش های وسیعی از آسیای میانه نام خراسان بزرگ ، توران و آریانا بکار می رفته و نام کشورهای تازه استقلال یافته برای جهان ناشناخته بوده است.
به ایشان یاد آور شدم که ارتباط آن دوران با فارسی چنین است که بیشتر از یک میلیون نسخه خطی فارسی و ۱۵ هزار سنگ نوشته فاخر فارسی و قرانی در هند وجود دارد در حالیکه به زبان ترکی این گونه مستندات در هند بسیار نادر است اما در هر حال منظور از پرشیا قوم و نژاد و زبان نیست منظور منطقه جغرافیایی گسترده ای است که قلمرو وسیعی در دوره های مختلف تاریخی بوده است حتی در دوره سلجوقی و مغولی باز هم ایران مرکزیت و محوریت جغرافیایی و فرهنگی دارد بنا بر این طبیعی است که نام ایران یا پرشیا در این دوره ها در محور باشد. خوشبختانه سه استاد تاجیکی و قزاقی سخنرانی خود را با فارسی ارایه کردند که خود نشانه دیگری از نفوذ زبان فارسی بود.
اهم مطالب دیگررا خبرگزاری ایرنا مورد اشاره قرار داده است :
دهلی نو – ایرنا – سمینار بین المللی دوره تاریخی ساسانی تا سلجوقی و تاثیر متقابل آن بر تمدن شبه قاره هند با حضور ایران درمرکز ملی ایندرا گاندی هند برگزار شد .
کد خبر: ۸۱۱۰۲۲۰۰ | تاریخ خبر: ۰۹/۰۱/۱۳۹۳ – ۱۳:۰
به گزارش ایرنا، دراین سمینار سه روزه که روز شنبه خاتمه می یابد استادان، پژوهشگران و متخصصان از کشورهای ایران، تاجیکستان، افغانستان ، قزاقستان، ترکیه، مجارستان، فرانسه، هند و روسیه مطالب و یافته های خود را ارایه کردند.
دراین سمینار همچنین موضوعات مختلف این دوره تاریخی ازجمله تاثیرمعماری ساسانیان درمعماری اسلامی،برتری ها و ابتکارهای فنآوری در ساخت قنات، تونل های زیرزمینی و مدیریت آب، سیستم های خنک کننده و گرم کننده و تاثیرمعماری سلجوقی درمعماری هند مورد بررسی قرار گرفت.همچنین درحوزه های مختلف دانش بین هند و اورآسیا موضوعاتی مانند نقاشی های دیواری، نقاشی بناهای فاخر ،نقاشی های خطی، پزشکی و طب قدیم مطرح و در مورد آن بحث شد.ˈگولام یوسیدن خواجهˈ رییس اداره بررسی های باستان شناسی هند طی سخنانی در جلسه افتتاحیه گفت: در همه جای هند آثار نفوذ فرهنگ ایرانی از دوره ساسانی تا دوره اسلامی مشاهده می شود.وی افزود:بیش از ۱۵هزار سنگ نوشته پارسی و قرآنی در هند وجود دارند که بسیاری از آنها ثبت میراث فرهنگی و برخی ثبت میراث جهانی در یونسکو شده اند. وی تاکید کرد: بسیاری از بناهای فاخر قرون میانه در هند تحت تاثیر فرهنگ ایرانی – اسلامی بوده است.
دکتر ˈمحمد عجم ˈ سخنران ایرانی این سمینار به بررسی تاثیر معماری ساسانی بر معماری سلجوقی و معماری گورکانی هند پرداخت و با ارایه بیش از ۵۰ تصویر تشابه بناهای این دوران را مورد مقایسه قرار داد.این پژوهشگر ایرانی فن آبیاری و قنات و همچنین کاربرد ساعت آبی را در تقسیم دقیق زمان ازجمله سهم آب و تعیین دقیق روزهای مهم سال ایرانی مانند نوروز و طولانی ترین روز و شب مورد اشاره قرار داد و آن را از ابداعات دوره هخامنشی و ساسانی دانست که به سایر مناطق راه یافته است.
وی شماری از ویژگی های معماری دوره ساسانی از جمله چهار طاقی ها، ایوان ها، گنبدها و گچ بری همراه با استفاده از مصالح سنگ و آجر و گچ را برشمرد و شیوه تکامل این معماری را از کاخ اردشیر ساسانی تا گنبد سلطانیه و تا تاج محل توضیح داد. دکتر عجم گفت از بیشتر بناهای دوره سلجوقی و گورگانی هند بازدید نموده و بخصوص سنگ نوشته های پارسی آنها را مورد بررسی قرار داده است .وی همچنین تصاویری از خط نوشته های پهلوی ساسانی و نوشته های غارهای آجنتا و کنهری در هند ارایه نمود.
این کارشناس فرهنگی کشورمان گفت بعضی سنگ نوشته های پارسی هند ازبعد هنری و خوشنویسی بی نظیر هستند و درخود ایران نیز چنین سنگ نوشته های فاخری درآن دوره تاریخی وجود ندارد. از جمله این سنگ نوشته ها می توان به خطوط برجسته اشعار پارسی در دیوارها و ستون ها و ایوان های مرمری مجموعه بناهای آرامگاه اکبر شاه اشاره نمود.دکتر عجم در پایان تاکید کرد: فرهنگ ، تاریخ و ادبیات کشورهای منطقه به هم پیوند خورده و کشورهای حوزه نوروز می توانند دوباره یک عصر طلایی هنری و ادبی و علمی را ایجاد کنند .در ادامه این سمینار پرفسور ˈعسکر علی رجب اوف ˈ از تاجیکستان به بررسی موسیقی دوره ساسانی پرداخت و گفت: هنوز سبک و مقام موسیقی این دوران رایج است.دکتر ˈیوسف نور علی افˈ استاد دیگر تاجیک از دانشگاه دوشنبه به تاثیر طب دوره ساسانی و سامانی بخصوص ابوعلی سینا و رازی بر جغرافیای پزشکی حوزه تمدنی ایران اشاره کرد و اظهارداشت: ما از هند سپاسگزاریم که در جهت طب ابوعلی سینا یا طب سنتی تجربیات آن دوره را حفظ کرده است .وی پیشنهاد داد که نام این طب را از طب یونانی به طب ایرانی و یا طب اوسینایی تبدیل کنند. این استاد تاجیک گفت، ابوعلی سینا و رازی بیشتر از دو هزار گیاه دارویی را معرفی کرده اند و خواص آنها را می دانسته اند در حالی که طب تجربی و گیاهی یونانی هرگز چنین درجه ای از پیشرفت نداشته است.دکتر ˈاسلام جمنیˈ دیگر سخنران این سمینار از دانشگاه آلماتی به بررسی های ادبیات و فرهنگ خان نشینی قزاقستان پرداخت و گفت: در ادبیات ۵۰۰ ساله قزاق ها هیچگونه تعریف و تمجیدی در مورد شاهان و فرمانروایان وجود ندارد. آنان در ادبیات و اشعار و موسیقی بسیاز زیبای خود فقط خداوند ، رسول و اولیا را ستایش می کرده اند.وی تصریح کرد: فرهنگ قزاقی فرهنگ چادر نشینی بوده و علاقه عجیب آنها به موسیقی موجب شگفتی روس ها و سایر مللی شده که در مورد فلکلور قزاقی مطالعه کرده اند.وی در ادامه افزود: قزاقستان نهمین کشور پهناور دنیا است اما درتمام این کشور زبان قزاقی با یک لهجه سخن گفته می شود که در دنیا چنین تک زبانی وجود ندارد.نکته جالب این سمینار این بود که این سه ایران شناس به زبان فارسی سخن گفتند و اکثر استادان حاضر و ایران شناسان نیز فارسی بلد بودند.
ˈ
نسیم احمدشاه ˈ از دانشگاه کشمیر ابعاد مختلف حضور ایرانیان در کشمیر را بررسی کرد و گفت: گزافه نیست وقتی گفته می شود کشمیر ایران صغیر است زیرا نفوذ زبان و ادبیات و فرهنگ اسلامی و صوفی در کشمیر بسیار گسترده است.
نوشته هایی از دوره ساسانی در هند تصاویری از سمینار
Persian Crosses of South India and Its Possible Manichaean Origin
St.Thomas Mount crossThis is a controversial subject among Syriac Christians of Malankara. Majority of church historians put forward the Persian cross as the prime evidence for the existence of Persian Christianity in Malankara . These so called crosses have termed Persian crosses because of Pahlavi writing on them. Many scholars have tried to decipher the writing on these crosses and produced diametrically opposite results. This is the problem with Pahlavi script which is mainly Logogrammatic.Kottayam Cross -1,Kerala.,India.
۷th Century Persian Cross at the Kottayam St.Mary’s Church (Valiyapally)
We find two types of crosses named as Persian Crosses at various locations .These locations are
۱) St.Thomas Mount, Chennai, Tamilnadu:-The Cross is at Our Lady of Expectations Church under the Latin Catholic diocese of Chingelpet ( Madras-Mylapore).
۲) Kadamattom ,Kerala:- This cross is at St. George Orthodox Syriac Church, Kadamattom, Kerala.This Cross was found at the southern wall of the Madbaha.
۳) Kottayam,Kerala:- There are two Crosses at St. Mary’s Syriac Orthodox Church, Kottayam,Kerala. One cross is considered of late origin (10th century) and the other dated between 6-8th century.
۴) Kothanellur, Kerala:- This cross is at St. Gervasis and Prothasis Roman Catholic (Syro-Malabar) church, Kothanellur,Kerala.The Cross said to have been discovered during renovation at 1895.
۵) Muttuchira,Kerala:-This Cross is at Holy Ghost Roman Catholic church(Syro-Malabar) at Muttuchira, Kerala.This is also said to have been discovered during renovation of the church.
۶) Alangadu, Kerala:-This cross is at St.Mary’s Roman Catholic (Syro-Malabar) Church ,Alangadu,Kerala.This is a very recent discovery.
Besides these locations church historians state that similar crosses have been found at Goa, India; Anuradhapura, Sri Lanka and Taxila, Pakistan.
Goa Cross,India
تلاش کشورهای فارس زبان برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رایج جهان
اسفند. ۱۴ زبان شناسی بدون دیدگاه
تلاش ایران برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رایج جهان
همشهری آنلاین: تلاشهای ایران برای ثبت فارسی به عنوان هفتمین زبان رایج بینالمللی با همکاری رایزنان فرهنگی کشورمان در افغانستان و تاجیکستان آغاز شد.
تلاشهای ایران برای ثبت فارسی به عنوان هفتمین زبان رایج بینالمللی با همکاری رایزنان فرهنگی کشورمان در افغانستان و تاجیکستان آغاز شد.
پیش از این محمدباقر خرمشاد رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی از تصمیم این سازمان برای همکاری با نهادهای سیاستگذار در دو کشور دیگر فارسی زبان (تاجیکستان و افغانستان) برای ثبت فارسی در یونسکو به عنوان هفتمین زبان رایج دنیا خبر داده بود.
چندی پیش هم «حسن بانو غضنفر» سرپرست وزارت زنان افغانستان خواستار اقدامات جدی کشورهای فارسی زبان برای ثبت این زبان در یونسکو به عنوان زبانی بینالمللی شده بود.
محمدرضا دهشیری، معاون پژوهشی و آموزشی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی درباره تلاشها برای ثبت فارسی در یونسکو به عنوان هفتمین زبان رایج بینالمللی گفت: برنامهریزی برای این اقدام مهم آغاز شده و ما در این مرحله نیازمند کمک رسانهها و به ویژه نخبگان و متخصصان زبان فارسی هستیم.
وی افزود: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی از طریق دفتر نمایندگی فرهنگی ایران در کشورهای تاجیکستان و افغانستان (دیگر کشورهای فارسی زبان) ابتدا به دنبال جلب نظر نخبگان دانشگاهی برای این مسئله است و بعد از آن قصد داریم این برنامه را در محافل بینالمللی طرح کنیم.
معاون پژوهشی و آموزشی این سازمان اضافه کرد: روال ثبت یک زبان به عنوان زبان رایج بینالمللی در یونسکو هم به همین ترتیب است؛ یعنی ابتدا نظر نخبگان و افکار عمومی نسبت به این مسئله بازتاب خواهد یافت و پس از آن روال اداری مسئله در سازمان ملل متحد و سپس یونسکو طی خواهد شد.
دهشیری درباره میزان امیدواری خود و سازمان متبوعش به جای گرفتن زبان فارسی در میان زبانهای بینالمللی ثبت شده در یونسکو گفت: این موضوع در حال حاضر و با توجه به گستره کم جغرافیایی کشورهای فارسی زبان و نیز تعداد نسبتاً کم جمعیت گویشوران به این زبان، عملی نیست؛ مگر این که کشورهایی مانند هند، ترکیه و ازبکستان هم که جمعیت فارسی زبان قابل توجهی دارند، اعلام کنند که فارسی یکی از زبانهای عمده و یا رسمی آنها محسوب میشود.
وی در عین حال تاکید کرد: تا جایی که من اطلاع دارم در حال حاضر کشورهایی مانند ترکیه و پرتغال برای ثبت زبانشان به عنوان هفتمین زبان رایج بینالمللی تلاش میکنند، اما مسئولان این کشورها هم امیدوارند که طرحهایشان تا ۱۰ سال دیگر به سرانجام برسد.
این مقام مسئول در همین حال با اشاره به نقش رسانهها در به نتیجه رسیدن چنین تلاشهایی، از آنها خواست به صورت جدی از تلاش کشورمان برای جای دادن فارسی در میان زبانهای رایج بینالمللی ثبت شده در یونسکو حمایت کنند.
در حال حاضر زبانهای انگلیسی، عربی، اسپانیایی، ایتالیایی، روسی و فرانسوی ۶ زبان رایج بینالمللی هستند که در یونسکو هم به ثبت رسیدهاند.
زبانی بازمانده از پارسی کهن
وزوان شهری است از توابع میمه که در ۱۰۰ کیلومتری شمال اصفهان مردم این منطقه تا حدودی در فرهنگ و تمدن هماهنگی دارند و به زبانی سخن می گویند که خود شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی و پارسیک جنوبی است و محققین و پژوهشگران نیز سمنان و بخش هایی از کاشان و اصفهان را از یادگار های زبان پهلوی (پارتى) می دانند پیش از زمان پیدایش در زمان ساسانیان زبان مردم ایران زبان پارسیک یا پهلوی ساسانی بوده و این لهجه ای از زبان پهلوی اشکانی به شمار میرفت که در جنوب ایران رواج داشت. لذا پیش از اسلام چون این سرزمین به استان فارس نزدیکتر بوده بنابراین به همان لهجه پهلوی اشکانی سخن می راندند و می توان گویش کنونی مردم این سامان را بازمانده ی زبان پارسیک یا پهلو ی ساسانی دانست.
سیاری از واژگان مستعمل در این گویش با زبان های باستانی ایران مشابهت هایی دارد که نشان از انشعاب این گویش از زبان های باستانی رایج در خاور میانه و وسعت تاریخ آن دارد و می تواند خود دلیلی بر اثبات غنای تاریخی شهر وزوان باشد.
آروس: (ãrüs) این واژه به معنی عروس است. این واژه از ریشه اوستایی اَرِزَ به معنی سپید است که به معنای آراسته و زیبا نیز به کار می رود.
کووَه: (küa) به معنای سگ است و با واژه سِپاکو یا اِسپَکو که در زبان مادها نام سگ ماده است، هم پیوند است.
کیَه: (kiya) در این گویش به معنای خانه است و هم ریشه با کَتِه در اوستایی و کَتَی یا کَتَک در پهلوی اشکانی.
هُشکَه: (huška) به معنای خشک و همان هُشکَه در زبان های پارسی باستان و اوستایی است.
هاما: (hãmã) ضمیر اول شخص جمع ما است و دگرگون شده واژه hãmã در پارسی میانه است.
وَس: (was) بس. و همانند was در زبان پارسی میانه است.
هِندَه: (hendah) هستند. هم پیوند با tidah در پارسی باستان است.
جَن: (jan) زن. هم پیوند با jani در زبان اوستایی است. هم ریشه با ژانت و جانت در زبان های اروپایی
وارون: (vãrün) باران. هم ریشه با vãrãn در زبان پهلوی و هم پیوند با واژه وارونا خدای آسمان بیکران، از خدایان گهن نژاد آریاست.
آرت: (ãrt) آرد. هم پیوند با واژه artak در زبان پهلوی است.
اِور: (ewr) ابر. هم ریشه با واژه awr در زبان پهلوی است.
واج: (vãj) صدا زدن و سخن گفتن. همانند واج در زبان پهلوی و واچ در زبان اوستایی است. وایه – واژه
اِستِرَه: (sterah) ستاره. هم ریشه با stãrak در زبان پهلوی است و هم پیوند با زبان های هند و اروپایی، هم ریشه باstãr در زبان انگلیسی است. استاره
گُرد (gord) بزرگ. هم ریشه با gouru در زبان اوستایی به معنی بزرگ و سنگین. با گراند- گریت grand – great در زبانهای اروپایی هم ریشه است. با گورد به معنی شهر نیز یک ریشه دارد.
دوم (doum) صورت. هم ریشه با daiman در اوستایی به معنی صورت و رخساره.
Spectacular Iran from the Caspian Sea to the Persian Gulf
زبان فارسی حلقه اتصال اقوام گوناگون
اسفند. ۰۵ باستان شناسی, زبان شناسی بدون دیدگاه
زبان فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن است (پرفسور التازی) در دوره گورکانیان یا موگول یا خراسانی های هند زبان مشترک و حلقه اتصال زبانی و فرهنگی تمام آسیای میانه ، شبه قاره هند و ایران و قفقاز بوده است. یکی از دلیل های آن ابن بطوطه است که با در تمام جغرافیای این منطقه با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرد.
در این مقاله چند مفهوم ساده را مطرح میکنیم.
قوم ایرانی چیست؟
آیا ما در ایران قوم “فارس” داریم یا قوم ایرانی با زبان پارسیدری؟ و مفهوم واژهی فارس.
مفهوم واژهی کرد و در رابطه با “قوم کرد”
بلوچ در متون قدیم
زبانهای آریایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
در رابطه با شاخههایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیها) و همچنین قومهای پیشاایرانی (مانند ایلامیان).
آیا گویشوران زبانهای ایرانی چند قوم هستند؟ چرا ما از یک درخت قوم ایرانی با چند شاخه سخن میگوییم؟
قوم ایرانی چیست؟
دانشمندان متعقد هستند که گروهی به نام زبانهای ایرانی(آریایی) شامل زبانهای دری (دری یک گونه از پارسی است که پارسی در واقع معنی ایرانیتباران در دوران اسلامی میداده است و نه گروهی خاص چنانکه خواهیم دید) و لکی و لری و لاری و گیلکی و تالشی و سورانی و بختیاری و کرمانجی و زازایی و کلهری و بلوچی و هورامی و جافی و زبانهای مرکزی (خوانساری و گلپایگانی و انارکی و سیوندی غیره) همه جزو زبانهای خانواده ایرانی هستند. دورهی میانه این زبانها همان پارثی و پهلوی ساسانی و سکایی و سغدی و خوارزمی میباشد و از دورهی باستان ما مادی و سکایی باستان و پارسی باستان و اوستا را داریم.
برای نمونه بنگرید به:
Rüdiger Schmitt (Hg.): Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden (Reichert 1989)
G. Windfuhr, The iranian Languages, Routledge, 2009
نقشه زیر تا حدی این موضوع را روشن میکند:
البته زبانهای دیگری ایرانی مانند لری/لکی/تالشی/گیلکی/طبری/دیلمی/هورامی/زازایی .. و غیره در این نقشه نیامده است(زیرا نقشه تنها نمونههایی را اورده است و نه همه این گویشها/زبانها). از دیدگاه تاریخی نیز همواره این گروهها در یک سرزمین مشترک زندگی کردهاند و همه از یک ریشه تباری/نژادی/زبانی میباشند.
برای نمونه تاریخنگاران ابوعلی سینا که در شهر فارسیزبان بخارا بدنیا آمده است را ایرانی میدانند. یا ابوریحان بیرونی که زبان مادری او خوارزمی بوده است را نیز ایرانی میدانند. نخست باید دانست که منظور از ایرانی بودن این شخصیتهای تاریخی معنی دقیقی دارد. یعنی زبان اول و اصلی این افراد یکی از زبانهای خانواده ایرانی(ایرانی-آریایی) مانند سغدی و پارسی و کردی و خوارزمی و سکایی و پارثی و اوستایی و بلوچی و پشتو و گیلکی و دیلمی و تالشی و زازا و غیره بوده است. این زبانها را جزو زبانهای ایرانیتبار میدانند.
روزگاری زبانهای ایرانیتبار و مردمان ایرانیتبار در آسیایهمیانه اکثریت جمعیت را دارا بودند که از میان این مردمان میتوان به سغدیان و خوارزمیان و باختریان و پارثیان و البته پارسیان (بویژه از دوران ساسانیان) نام برد. امروز این چهار زبان دیگر در خراسان بزرگ نیستند و تنها زبان پارسی (که ادامه گویش خراسانی پارسیمیانه است با نفوذ از سغدی و پارثی) در خراسان بزرگ دیده میشود. در کوههای پامیر هنوز چند بازمانده اندک از زبان ایرانی سغدی دیده میشود ولی در سدههای بعد بویژه در دوران سلجوقیان و مغولان، زبانهای ایرانی و مردمان ایرانی کم کم از این مناطق حذف میشوند. در عین حال شاخههای قوم ایرانی امروز اکثریت جمعیت ایران و تاجیکستان و افغانستان را دارا میباشند و همچنین بخش بزرگی از ایرانیان تاجیک و کرد و زازا و بلوچ و تالش در کشورهای ترکیه و آران و اوزبکستان و سوریه و عراق و پاکستان و غیره هستند.
حال پرسش ما اینست که آیا گویشوران این زبانها قومهای گوناگون هستند یا چندشاخه از یک قوم؟ ما در پرسش به این پاسخ، منابعهای نوین و منابعهای کهن را بررسی خواهیم نمود.
پرسش اول اینست که منظور ما از ایرانی چیست؟ قوم ایرانی یا همان قوم آریایی یک قوم باستانی است که از حدود میتانیها که به زبانی مشابه اوستا و سانسکریت سخن میگفتند وجود داشتند و نامش بارها در کتیبههای گوناگون و نوشتارهای مختلف آمده است.
برای چند نمونه:
یک)
داریوش و خشایار ـ پادشاهان هخامنشی ـ در پارهای از متون بازماندهی خود، خویشتن را «یک آریایی از تبار آریایی» (Ariya:Ariyačiça) معرفی میکنند (DNa, DSe, XPh). داریوش بزرگ در متنهایی دیگر، زباناش را «آریایی» (DB.IV) و «اهوره مزدا» را نیز «خدای آریاییها» اعلام میدارد [بریان، ص ۴۰۶ ؛ ویسهوفر، ص ۱۱].
همچنین داریوش بزرگ زبان خود را نه “پارسی باستان” بلکه “زبان آریایی” معرفی میکند.
دو)
شماری از مورخان باستان، به صراحت، مادها را «آریایی» خواندهاند؛ مانند هردوت [VII/62؛ فرای، ص ۴ و ۴۱۱]، استرابون [XV/2.8؛ پیرنیا، ص ۱۶۰] و موسا خورنی [I/29؛ فرای، همانجا].
برای نمونه هردوت(دفتر هفتم بند شصت و دو) میگوید که لقب مادها آریایی است:
These Medes were called anciently by all people Arians
(ترجمه روالینسون)
و یعنی مادها نیز جزو مردم آریایی بودند.
همچنین بنگرید:
(فرای، ریچارد،: «میراث باستانی ایران»، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸)
سه):
«تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا می نامیدند. هندیان[۱۲] و ایرانیان (پارسیان)[۱۳] و مادها[۱۴] و اسکیت ها[۱۵] و آلان ها[۱۶] و اقوام ایرانی زبان آسیای[۱۷] میانه خود را آریا می خواندند»
(ا. م. دیاکونوف: «تاریخ ماد»، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۱۴۲، سطرهای ۵ تا ۹).
و سپس میگوید:
اسامی خاص فراوان اقوام مذکور که با Arya (آریا- آریایی) تشکیل شده شاهد این مدعی است. مثلا در زبان پارتها (اسناد نسا نزدیک اشک آباد – عشق آباد) آریا برزن (aryabarzān) و آریانی یستک (Aryaniyastak) آمده است. (ای. م. دیاکونوف و م. م. دیاکونوف و و. آ. لیوشیتس. بایگانی پارتها در نسا VDI ، سال ۱۹۵۳ شماره ۴ ص ۱۱۶) و بسیاری اسامی دیکر.
چهار):
همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریان” خوانده است و نه بلخی/باختری.
The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002
پنج)
استرابو مردمان پارس و ماد و سغد و باختر و آریا را جزو کشور آریانا مینامد و میگوید
The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.
(استرابو، جغرافی، دفتر پانزدهم، بند هشتم)
The Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based in Part Upon the Unfinished Version of John Robert Sitlington Sterrett
Translated by Horace Leonard Jones
Published by Harvard University Press, 1966
ترجمه: سرزمین آریانا به علاوهی این، فراگیرندهی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند.
شش) واژهی «ایران» (Eran) برای نخستین بار در سنگنوشتههای اردشیر یکم – بنیانگذار دودمان ساسانی – گواهی شده است. وی در برجستهنگاری تفویض شاهنشاهیاش [از سوی اورمزد] در نقش رستم استان فارس، و سپس در سکههایاش، Ardashir shahan shah Eran (به پارسی میانه) و Shahan shah Aryan (به پارتی) “= اردشیر، شاه شاهان آریاییها” خوانده شده است. پسرش شاپور یکم، ضمن استفاده از همان لقب برای پدرش، به خود با عنوانShahan shah eran ud aneran (به پارسی میانه) و Shahan shah aryan ud anaryan (به پارتی) “= شاه شاهان آریاییها و غیرآریاییها” اشاره کرده است. همین شکل و شیوه، مورد استفادهی شاهان بعدی ساسانی، از «نرسه» تا «شاپور سوم» بود. سنگنوشتهی سه زبانهی شاپور یکم در کعبهی زرتشت در استان فارس – که در این موضوع فقط نسخههای پارتی و یونانیاش محفوظ مانده، اما نسخهی پارسی میانهی آن نیز با اطمینان، بازسازیپذیر است – برای نخستین بار حاوی واژهی پارسی میانهی «ایرانشهر» EranShahr (به پارتی: Aryanshahr) است. بیان پادشاه مذکور در این زمینه، چنین است: «an … eranshahr xwday hem» (به پارسی میانه) / «az … aryanshahrxwday ahem» (به پارتی) / «ego … tou Arianon ethnous despotes eimi» (به یونانی) “= من سرور پادشاهی (در نسخهی یونانی: ملت) آریاییان هستم” (SH.K.Z, Mid. Pers. [1], Parth . 1., Gk. 1.2). این قاعدهسازی، به دنبال لقب «شاه شاهان آریاییها»ی شاپور یکم، این نکته را به نظر بسیار پذیرفتنی میسازد که واژهی «ایرانشهر» به درستی، «شاهنشاهی» (empire) معنی میگردیده، ضمن این که واژهی Eran هنوز مطابق با ریشهشناسیاش (از واژهی ایرانی کهن: aryanam*)، به عنوان حالت جمع اضافی نام قومی «ایر» (Er) (پارتی:Ary؛ از ایرانی کهن: -arya؛ = آریایی) به معنای «-ِ ایرانیان» فهمیده میشده است. شکل مفرد این واژه را شاپور در اشاره به پسرش «نرسه» مورد استفاده قرار داده است: Er mazdesn Narseh, shah Hind, Sagestan … (به پارسی میانه) / ary mazdezn Narseh … (به پارتی)، یعنی: «آریایی مزداپرست نرسه، شاه هند و سیستان و…».
از دیگر شاهان ساسانی، بهرام دوم نیز منحصراً، در برخی سکههایاش، این واژه را به صورت یک پیشوند به سکهنوشتههای معیاری که از زمان اردشیر یکم مورد استفاده بوده، افزوده است: «(آریایی) مزداپرست، خدایگان (بهرام)، شاه شاهان آریاییها (و غیر آریاییها)».
ترکیب «اریانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شهریاری آریاییها] در هیچ یک از سنگنوشتههای پارسی باستان هخامنشی یافته نشده است. در این زمینه، در یشتهای متأخر اوستا، تنها ذکر Airiia و Anairiia danghawo “= سرزمینهای آریایی” و “غیرآریایی” وجود دارد. بنابراین اصطلاح «ایرانشهر» برساختهی ساسانیان بوده است.
ترکیب «اریانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شهریاری آریاییها] در هیچ یک از سنگنوشتههای پارسی باستان هخامنشی یافته نشده است. در این زمینه، در یشتهای متأخر اوستا، تنها ذکر Airiia و Anairiia danghawo “= سرزمینهای آریایی” و “غیرآریایی” وجود دارد. بنابراین اصطلاح «ایرانشهر» برساختهی ساسانیان بوده است.
(برگرفته از دانشنامه ایرانیا-“ایرانشهر”- دیوید مکنزی-برگردان به فارسی داریوش کیانی)
پیوند اصلی:
David Mackenzie, “Eranshahr” in Encyclopedia Iranica
هفت)
مقاله مهم زیر از یک پروفسور ایتالیایی بسیاری از این اسناد پیش از پارثیان را گردآوردی کرده است:
G. Gnoli, “IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD” in Encyclopedia Iranica
The inscriptions of Darius I (see DARIUS iii) and Xerxes, in which the different provinces of the empire are listed, make it clear that, between the end of the 6th century and the middle of the 5th century B.C.E., the Persians were already aware of belonging to the ariya “Iranian” nation (see ARYA and ARYANS). Darius and Xerxes boast of belonging to a stock which they call “Iranian”: they proclaim themselves “Iranian” and “of Iranian stock,” ariya and ariya čiça respectively, in inscriptions in which the Iranian countries come first in a list that is arranged in a new hierarchical and ethno-geographical order, compared for instance with the list of countries in Darius’s inscription at Behistun (see BISOTUN; Gnoli, 1989, pp. 22-23; 1994, pp. 153-54). We also know, thanks to this very same inscription, that Ahura Mazdā was considered the “god of the Iranians” in passages of the Elamite version corresponding to DB IV 60 and 62 in the Old Persian version, whose language was called “Iranian” or ariya (DB IV, 88-89). Then again, the Avesta clearly uses airya as an ethnic name (Vd. 1; Yt. 13.143-44, etc.), where it appears in expressions such as airyāfi; daiŋˊhāvō “Iranian lands, peoples,” airyō.šayanəm “land inhabited by Iranians,” and airyanəm vaējō vaŋhuyāfi; dāityayāfi; “Iranian stretch of the good Dāityā,” the river Oxus, the modern Āmū Daryā (q.v.; see ĒRĀN-WĒZ). There can be no doubt about the ethnic value of Old Iran. arya (Benveniste, 1969, I, pp. 369 f.; Szemerényi; Kellens).
The Old Persian and Avestan evidence is confirmed by the Greek sources: Herodotus (7.62) mentions that the Medes once called themselves Arioi; Eratosthenes apud Strabo (15.2.8) speaks of Arianē as being between Persia and India; Eudemus of Rhodes apud Damascius (Dubitationes et solutiones in Platonis Parmenidem ۱۲۵ bis) refers to “the Magi and all those of Iranian (áreion) lineage”; Diodorus Siculus (1.94.2) considers Zoroaster (Zathraustēs) as one of the Arianoi. The ethnic, linguistic, and religious import of terms connected with Old Pers.ariya and Av. airya is therefore borne out by a lot of different evidence, over a span of time that goes from the Achaemenid to the Seleucid and Parthian periods and in Iranian and non-Iranian sources. Besides Greek, the non-Iranian sources include Armenian, as in the expression ari Aramazd “Ahura Mazdā, the Iranian” in The History of the Armenians (sec. 127) by Agathangelos (de Lamberterie, p. 243; Schmitt, 1991; Gnoli, 1993, p. 19). An Iranian source, the Rabatak inscription (l. 3 f.) in the Bactrian language, has ariao, meaning “in Iranian (language)” (Sims-Williams, 1995-96, p. 83; 1997, p. 5; Gnoli, 2002). All this evidence shows that the name arya “Iranian” was a collective definition, denoting peoples (Geiger, pp. 167 f.; Schmitt, 1978, p. 31) who were aware of belonging to the one ethnic stock, speaking a common language, and having a religious tradition that centered on the cult of Ahura Mazdā.
بنابراین آریایی(ایرانی) به قومی گفته میشده است که با وجود تنوع زبانهای ایرانی..همگی دارای ریشه واحد و فرهنگ مشترک و اسطوره مشترک و تاریخ مشترک بودند و شاهان ساسانی خود را آریایی(ایرانی) خوانده و کشورشان را ایران/ایرانشهر/آریان خواندهاند.
البته قوم ایرانی به اندازه کافی در ادبیات آمده است که نمونه آوردن از آن نیازی نیست.
وفا ناید هرگز از ترک پدید
وز ایرانیان جز وفا کس ندید
و در شاهنامه و دارابنامه و صدها اثر فرهنگی همواره از قوم ایرانی سخن رفته است.
آیا ما در ایران قوم “فارس” داریم یا قوم ایرانی با زبان پارسیدری؟ و مفهوم واژهی فارس.
داریوش و خشایار ـ پادشاهان هخامنشی ـ در پارهای از متون بازماندهی خود، خویشتن را «یک آریایی از تبار آریایی» مینامد و در عین حال “پارسی فرزند یک پارسی”.
میتوان گفت پس شاخهای به نام پارسیان در دوران هخامنشیان از مردمان آریایی وجود داشته است. در رابطه با معنی واژهی پارسی میخوانیم:
Jan Tavernier, “Iranica in the Achamenid Period (c.a. 550-330 B.C.); lexicon of old Iranian proper names and loanwords, attested in non-Iranian texts. Volume 158 of Orientalia Lovaniensia Analecta. Peeters Publisher, 2007. Pg 28:
{It should not be amazing that several proposals concerning the etymology of Parsa have been put forward. In Hoffman’s eye (1940: 142) the name is related to Old Indian Parsu-, the name of warrior tribe. Eilers (1954: 188: also Harmatta 1971c: 221-222) he uses Assyrian Parsua to prove Parsa — evolved from *Parsva-. Again Eilers (1987:49) finds another Old Indian word to explain Parsa. This time it is “Parsu”-, “rib, sickle”. More recently Skalmowski (1995:311) pointed out that Pars(u)a is the equivalent of Old Indian parsva, “the region of the ribs, immediate neighborhood”}
Diakonoff, I.M. (1985), “Media I: The Medes and their Neighbours”, in Gershevitch, Ilya, Cambridge History of Iran, ۲, Cambridge University Press, pg 62:
According to E. Grantovsky, the meaning of the term is “side”, “rib” and as an etymology, “those with strong ribs”.
And the eminent Iranologist George Morgenstriene has shown that Parsa, Pahlu, Pashtu, Parthia and etc. are all cognates of the same word.
See: Morgenstriene, George 1973: ‘Pashto’, ‘Pathan’ and the treatment of R + sibilant in Pashto,in: Indo-Dardica, Wiesbaden: Reichert, 168–۱۷۴٫
در کل دانشمندان واژگان پارس، پارث، پهلو، پشتو و پارسا را از یک ریشه میدانند. لغت پارسی بنابراین به معنی پهلو یا دنده است و دیاکونوف و هنینگ پارسی را به معنی “کسانی که پهلو قوی یا دندهی قوی دارند” میدانند.
برخی از دانشمندان نیز آن را از نام خنجر پارسیان خواندند که شباهت به دنده دارد ولی آرای دانشمندان امروزی همان است که پارس، پارث، پهلو،پهلوی،پارسا از یک ریشه هستند.
در زیر پارسا، لغتنامه دهخدا نیز نوشته است.
فرهنگ رشیدی، یکی از فرهنگهای متعبر که چهارصد سال پیش نوشته شده است زیر لغت پارسا مینویسد:
پرهیزگار و به معنی پارسی نیز گفته اند، و بعضی گفته اند: پارسا مرکب است از پارس که لغتی است در پاس به معنی حفظ و نگهبانی و از الف که چون لاحق کلمه شود افا ده معنی فاعلیت کند، و معنی ترکیبی حافظ و نگهبان چه پارسا پاسدار نفش خود باشد .(فرهنگ رشیدی نیمه نخست)
حافظ هم آن را به معنی ایرانی بکار برده است:
تازیان غم احوال غریبان نبوَد
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
در هر رو، هرچند در زمان هخامنشیان میتوان گفت که گروهی از ایرانیان به نام “پارسی” شناخته میشدند اما در زمان ساسانیان لقب پارسی برای همهی ایرانیان بکار گرفته شده است و واژه پارسی دیگر تغییر معنا داده است. این را میتوان به طور صریح در متون اسلامی نیز دید. بقول یکی از نویسندگان معاصر:
حقیقتی که قومسازان و قومپرستان و حتا بسیاری از شخصیتهای سیاسی کشور از آن ناآگاهاند این است که در ایران چیزی به نام «قوم فارس»، یا هر قوم دیگری وجود ندارد. در چارچوب کشور ایران تنها و تنها «ملت ایران» و «ملیت ایرانی» موجود است و تفاوتهای زبانی و گویشی موجود میان شهروندان مناطق مختلف کشور، فقط نشان دهندهی وجود تنوع فرهنگی در کشور است و نه چیز دیگری. واحدی به نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک به دو هزار سال پیش در جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» در ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو است که قومسازان و تجزیهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند که منظورشان از «قوم فارس» یا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا که مهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخامنشیان و ساسانیان) از ایالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان که در متون کهن و میانهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامی مشاهده میشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده میشده است. حتا هنوز نیز در زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یاد میشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمی ایران در اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص است که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومی ملی است و نه قومی، و عنوانهای چون ستارگان پارسی نیز به همهی مردم ایران دلالت و اشاره دارد.
در واقع واژهی فارس در مقابل عرب/ترک در متون اسلامی بکار رفته است و در کل منظور ایرانیزبانان بوده است. ما چند شاهد در این رابطه میاوریم:
لغتنامه دهخدا در ذیل «فارسی» آمدهاست: «”فارسی. (ص نسبی) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی ؛ ایرانی. (حاشیۀ برهان چ معین: پارس).” » و در زیر «فارس» آمدهاست:«”آن که زبان فارسی دارد. آن که از مردم ایران است. در مقابل ترک، عرب و جز آن”».
اعراب و یونانیان و خارجیها نام کشور ایران را «پارس» و نام مردمان آن را «پارسی» میخواندند. برای نمونه قطران تبریزی، شاعر دهقانتبار (طبقهای از ایرانیان ساسانی)، میسراید:
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوازد، گاهی زند دری
و دکتر امین ریاحی خوئی «دری» را زبان فارسی خراسان و پارسی را زبان ایرانی آذربایجان میدانند
(ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی دربارهی زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شمارهی ۱۸۱-۱۸۲)
مقاله نیز در اینجا بازیافت میشود:
ابوریحان بیرونی، ایرانیان زبان خوارزمی را شاخهای از درخت استوار پارسیان میداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحه الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنها شاخهای از درخت استوار پارسیان (ایرانیان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: میراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰
باید دانست زبان خوارزمی، یک زبان ایرانیتبار شرقی است و با زبانهای ایرانی(آریایی) سغدی و استی و زبانهای پامیری از یک خانواده میباشد.
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
اصل عربی:
فالفرس أمه حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمینیه وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراه ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکه واحده ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغه إنما تکون واحده بأن تکون حروفها التی تکتب واحده وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویه والدریه والآذریه وغیرها من لغات الفرس.
(مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)
از این نکته برمیاید که فارسی دری تنها یکی از زبانهای گروه مردمان پارسی حساب میشود و گویندگان زبانهای دیگر مانند زبان آذری و پهلوی و زبانهای دیگر پارسی (ایرانی) نیز جزو گروه مردمان پارسی حساب میشدند.
برای نمونه دیگر در کتاب مرزبان نامه، که ترجمهای است از طبری کهن به زبان دری، وراوینی در مقدمه ترجمه زبان طبری کهن را “فرس-قدیم” میخواند و میگوید که که آن را از فرس قدیم(طبری کهن) به فارسی دری ترجمه میکند.
Kramers, J.H. «Marzban-nāma.» Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. ۱۸ .
حتی در متون دوران قاجاریه، به اقوام کرد و لک لقب «فرس قدیم» را میدادند و خارجیها لکها و لرها و بختیاریها و کردها را جزو گروههای پارسی میشمردند و خود آن گروه نیز خود را از «فرس قدیم» میدانستند.
برای نمونه:
Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray, 1856.
در این کتاب میخوانیم:
The PERSIAN TRIBES The tribes are divided into three races-Toorks, Leks and Arabs. The first are the invaders from Toorkistan, who, from time ‘immemorial, have established themselves in Persia, and who still preserve their language. The Leks form the clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris. To them might be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians. They both speak dialects the greater part of which is Persian, bearing a strong resemblance to the colloquial language of the present day, divested of its large Arabic mixture. These dialects are not perfectly alike, though it is said that Leks and Koords are able to comprehend each other. One would be disposed to consider them as belonging to the same stock,. did they not both disavow the connection. A Lek will- admit that a Koord, like himself, is an “old Persian”(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the same light.
در اینجا گفته شده است که لکها، لرها، بختیاریها و کردها جزو پارسیان اصیل هستند و مردمان ایران (چه ایل چه ملا و غیره) آنها را “فرس قدیم” میدانستند و خود این گروهها نیز خود را فرس قدیم میدانستند.
شاید یک نمونه دیگر از این را میتوان در روزنامه جنگل پیش از پهلویها دید که نگارندهی یک مقاله در آن در رابطه با قفقاز مینیوسد:” قفقازیه جنوبی یعنی ولایات جنوبی قفقاز که هریک از آنها به شهادت تاریخ اسم معینی داشته و دارند همه فارسی نژاد ، همه ایرانی الاصل ، غیر از زبانشان که فعلاً ترکی است همه چیزشان ایرانی است امروز اسم آذربایجان را به خود گذاشت ، چرا به چه جهت ؟”(این مقاله درشماره ٢۴ روزنامه جنگل ( نشریه نهضت جنگل ) مورخه ٢٣ ربیع الثانی١٣٣۶ هجری قمری برابر با ١٧ بهمن ١٢٩۶ خورشیدی به قلم ناشناس چاپ شده بود . متن کامل این مقاله را در کتاب مجموعه ی روزنامه های جنگل در صفحات ١۶٣-١۶١ می توانید ببینید . مشخصات کتاب :نام کتاب :مجموعه ی روزنامه های جنگل-به کوشش : امیر نعمتی لیمائی-ناشر و محل نشر : امیدمهر ،مشهدسال نشر : ۱۳۸۹-قطع کتاب : رحلی-تعداد صفحات : ۲۴۰-بها : ۷۵۰۰۰ ریال)
و در واقع منظور روزنامهنگاران جنگل از نژاد فارسی همان نژاد ایرانی (یعنی ایرانیزبان) بوده است.
پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیدهاست، چنان که حمزه اصفهانی مینویسد(تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».
بنابراین تا دوران اخیر لغت «فارس» محدود به گونه «دری» فارسی نبودهاست و در واقع شامل زبانهای متعدد ایرانی و ساکنیان مردم ایران میشدهاست. همچنین در این نکته حمزهی اصفهانی باید باز گفت که “فارس” به معنی خاص همان استان فارس است ولی به مرور زمان به نام کل کشور ایران تبدیل شده است.
بنابراین، برخلاف قومگرایان که امروز “خلق فارس”، “خلق بلوچ”، و “خلق کرد” قائل هستند در متون دوران اسلامی چنین عنوانهایی وجود نداشت. ولی در ادبیات قومگرایانه و چپ و ایرانستیرانه کوشش میشود که این واژه “فارس” را محدود کنند به کسانی که به زبان فارسیدری تکلم میکنند. ولی به قول استاد کیانی باید توجه داشت:
واحدی به نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک به دو هزار سال پیش در جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» در ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو است که قومسازان و تجزیهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند که منظورشان از «قوم فارس» یا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا که مهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخامنشیان و ساسانیان) از ایالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان که در متون کهن و میانهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامی مشاهده میشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده میشده است. حتا هنوز نیز در زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یاد میشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمی ایران در اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص است که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومی ملی است و نه قومی.
محدود کردن این واژهی کهن به تنها گروه پارسی-دری زبانان یک تحریف تاریخ است و بایست سخت از آن پرهیز کرد. برای نمونه اوحدی مراغهای این را به عنوان زبان اصفهان معرفی میکند:
دیم تو خورد و چشم مو تر
هشکش ویکر وان خوزارو
واتت که سر فلا کروهینی تو ساعتی
کین آه سوته دل بهر چه تو وات ایستاده بو
دیم=چهره،صورت (که در فارسیدری کمتر بکار میرود)
هشک=خشک
وات=گفتن
سوته=سوخته
بو=باشد
اوحدی مراغهای حدود سیصد سال پس از ناصرخسرو میزیست. ولی ناصر خسرو، شاعر، حکیم و نویسنده بزرگ ایرانی ملاحظه خواهیم کرد که اصفهان از زمان های دور شهری بزرگ و دیدنی بوده است. ناصر خسرو در حدود یک هزار سال پیش از اصفهان دیدن نموده است و می نویسد: « من در همه ی زمین پارسی گویان، شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم»
اما منظور ناصرخسرو از “پارسیگویان” تنها زبان دری در اینجا نبوده است. چنانکه قطران تبریزی نیز زبان خود را “پارسی” و زبان خراسانی را “دری”میگوید. در جای دیگر ولی ناصرخسرو واژهی دری و فارسی را یکی میداند.
در اینجا در واقع تناقضی نیست، زیران زبا پارسیدری یک نمونه از زبانهای ایرانی است و قطران تبریزی زبان آذری فهلوی را “پارسی” خوانده است و ناصر خسرو زبان قدیمی اصفهان را “پارسی” خواندهاست. زیرا لغت پارسی محدود به یک لهجه خاص ایرانی نبوده است و در کل معنی همان ایرانی میداده است.
زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی میانه (پهلوی) می باشد که پس از اسلام گسترش یافته و بر دیگر گویش های ایرانی این سرزمین چیره شده است. ولی ریشه پهلوی زبان پارسی کنونی را می توان به آسانی ثابت کرد. مروری بر چند واژه متعلق به هر سه زبان پارسی باستان و میانه و نو گواهی آشکار بر وجود پیوند میان این سه زبان ایرانی است:
Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی میانه) > اسب (فارسی)
Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی میانه) > کام (فارسی)
Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی میانه) > دیو (فارسی)
Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی میانه) > دریا (فارسی)
Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی میانه) > دست (فارسی)
Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی میانه) > باج (فارسی)
Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی میانه) > برادر (فارسی)
Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی میانه) > بوم (فارسی)
Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی میانه) > مرد (فارسی)
Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی میانه) > ماه (فارسی)
Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی میانه) > بهار (فارسی)
Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی میانه) > ستون (فارسی)
Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی میانه) > شاد (فارسی)
Duruj / drauga (پارسی باستان) > drōgh (پارسی میانه) < دروغ (فارسی)
پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».
برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی میانه (پهلوی) نمونه هایی از نوشته های پهلوی را در زیر نقل می کنیم تا آشکار شود که حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامه زبان پهلوی عصر ساسانی است.
قطعه شعری به زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعید عریان، ۱۳۷۱، ص ۹۶):
Dārom andarz-ē az dānāgān
Az guft-ī pēšēnīgān
Ō šmāh bē wizārom
Pad rāstīh andar gēhān
Agar ēn az man padīrēd
Bavēd sūd-ī dō gēhān
برگردان فارسی دری:
«دارم اندرزی از دانایان
از گفته ی پیشینیان
به شما بگزارم (= گزارش دهم)
به راستی اندر جهان
اگر این از من پذیرید
بُوَد سود دو جهان».
اما این نکته ضروری است که داریوش زبان خود را “آریان” خوانده است هرچند محققان امروزی آن را پارسی باستان میخوانند.
همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریان” خوانده است و نه بلخی/باختری.
زبان دری هم یگی از گویشهای مهم ایرانی و ادامهی پارسی میانه به لهجهی خراسانی است. آن را جزو زبانهای ایرانی جنوبی غربی میدانند زیرا هرچند اصلش از فارس است (پارسی میانه) ولی دچار تحولاتی در خراسان شده است. یعنی زبان پارسیمیانه در دوران ساسانیان چنان گسترده شد که از فارس به محلهای دیگر مانند خراسان و آذربایجان و غیره گسترش یافت. زبان پارسیدری کنونی هم ادامه لهجه خراسانی آن زبان فارسیمیانه در خراسان میباشد.
این نیز نظر زبانشناسان و محققان میباشد:
“Middle Persian, also called Pahlavi is a direct continuation of old Persian, and was used as the written official language of the country.” “However, after the Moslem conquest and the collapse of the Sassanids, Arabic became the dominant language of the country and Pahlavi lost its importance, and was gradually replaced by Dari, a variety of Middle Persian, with considerable loan elements from Arabic and Parthian.”
Ulrich Ammon, Norbert Dittmar, Klaus J. Mattheier, Peter Trudgill, “Sociolinguistics Hsk 3/3 Series Volume 3 of Sociolinguistics: An International Handbook of the Science of Language and Society”, Walter de Gruyter, 2006. 2nd edition. pg 1912.
New Persian, is “the descendant of Middle Persian” and has been “official language of Iranian states for centuries”, whereas for other non-Persian Iranian languages “close genetic relationships are difficult to establish” between their different (Middle and Modern) stages. Modern Yaḡnōbi belongs to the same dialect group as Sogdian, but is not a direct descendant; Bactrian may be closely related to modern Yidḡa and Munji (Munjāni); and Wakhi (Wāḵi) belongs with Khotanese.”
Skjærvø, Prods Oktor (2006). Encyclopedia Iranica,”Iran, vi. Iranian languages and scripts”.
The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran.
(Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press.(
زبان پارسیمیانه ولی در استان فارس روند خود را ادامه داد و در برخی از فهلویات حافظ و سعدی میتوان آن را دید:
برای نمونه در دیوان حافظ میبینیم:
بپی ماچــان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتــی ازامادی
غم ای دل بوادت خورد ناچا
وغر نه اوبنی آنچهات نهشاد دی
(دیوان حافظ به تصحیح دکتر پرویز خانلری، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۲، جلد اول،ص۸۷۴).
برگردان:
در “پای ماچان” (محل ویژه محاکمه در حضور قاضی) غرامت بسپاریم
اگر یک رفتار زشتی از ما دیدی
غم این دل را باید خورد ناچار
وگرنه بینی آنچه نشائی دید.
بنابراین زبان پارسیدری ریشه در استان فارس از طریق پارسیمیانه دارد ولی در زمان ساسانیان پارسیمیانه در خراسان بجای زبانهای دیگر ایرانی (پارثی و بلخی و سغدی..) گسترش یافت و زبان پارسی دری همان ادامه این گویش پارسیمیانه در خراسان است. خلاصه این یک زبان ایرانیست که فردوسی طوسی و رودکی و حافظ و قطران و خاقانی …و هویت ایرانیان را بهم پیوند میدهد و تنها زبان ایرانی است که در جهان آثارهای کهنش بیش از پانصدهزار تا یک ملیون نسخه میباشد. البته شکی نیست که تمدن ایرانی تنها زبان فارسی نیست و مجموع زبانهای ایرانی و فرهنگهای ایرانی تشکیلدهندهی این تمدن هستند.
پس از این همه اسناد، بنابراین نتیجهگیری میشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامی به دو معنی بوده است:
یکی کسانی که از استان فارس هستند.
دوم در متون دوران اسلامی، واژهی فارسی برابر است با ایرانی و ایرانیتباران. برای همین متون عصر قاجاریه زبانهای کردی، لکی، بختیاری و غیره را “فرس قدیم” میخوانند یا در مرزباننامه که اصلش باید به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” میخواندند. واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنها متعلق به گویشوران پارسیدری نبوده است.
بنابراین:
واحدی به نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک به دو هزار سال پیش در جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» در ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو است که قومسازان و تجزیهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند که منظورشان از «قوم فارس» یا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا که مهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخامنشیان و ساسانیان) از ایالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان که در متون کهن و میانهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامی مشاهده میشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده میشده است. حتا هنوز نیز در زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یاد میشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمی ایران در اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص است که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومی ملی است و نه قومی.
اما از دوران قومگرایی پس از حزب توده و استالین،.. کم کم برخی از نویسندگان تنها واژهی پارسی را اختصاص دادند به یکی از زبانهای ایرانی به نام پارسیدری در حالیکه قومیت گویشوران پارسیدری از لحاظ نام بومی تنها و تنها ایرانی است و آنها به یک زبان ایرانی سخن میگویند. علت اینکه زبان فارسیدری(یعنی گویش خراسانی پارسیمیانه) به نام “فارسی” شناخته شد بخاطر این بود که گستردهترین زبان ایرانی پس از اسلام شد و چون نام ایران هم “فرس” بود این زبان “فارسی” شناخته شد. وگرنه برفرض اگر زبان لارستانی گستردهترین گویش زبانهای ایرانی پس از اسلام میشد آن را “فارسی” میخواندند و زبان دری خراسان دیگر نامش فارسی نمیماند.
بنابراین تمامی گویشوران پارسیدری (بجز هزارهها و اقوام مغول دیگر که در چند سده اخیر فارسیزبان شدند) تنها و تنها شاخهای از قوم ایرانی هستند. چنانکه ابوریحان بیرونی، زبان ایرانی شرقی خوارزمی (که با سکایی ربط دارد) و مردمان خوارزم را ساخهای از ایرانیان(پارسیان) میدانند.
ایجاد و فرضیهی قومی به نام “فارس” بجای واژهی اصلی یعنی همان قوم ایرانی با شاخهی زبان پارسیدری تنها و تنها برای تجزیه ایران مطرح شده است.
دوباره این نکتهی مهم تکرار میشود.
نتیجهگیری میشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامی به دو معنی بوده است:
یکی کسانی که از استان فارس هستند.
دوم در متون دوران اسلامی، واژهی فارسی برابر است با ایرانی و ایرانیتباران. برای همین متون عصر قاجاریه زبانهای کردی، لکی، بختیاری و غیره را “فرس قدیم” میخوانند یا در مرزباننامه که اصلش باید به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” میخواندند. واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنها متعلق به گویشوران پارسیدری نبوده است.
این نکته نیز ضروری است:
ترکان/عربان نیز بجای واژهی فارس گاهی وقتها واژهی تات/تاجیک/عجم را بکار میبردند که شامل همهی ایرانیزبانان بوده است. در متون صفوی یکسره و همه جا بین تات/تاجیک(ایرانیان) و ترکان تفاوت گذاشتهاند و در واقع منظور از تات/تاجیک(ایرانیان) کل ایرانیزبانان بوده است. همچنین در دوران صفوی دگردیسی در واژهی عجم نیز انجام گرفت به این معنی که عثمانیان که کشور ایران را “عجم” میخواندند ساکنین شیعه آن را نیز عجم خواندند و برخی از سنیزبانان کرد با اقتباس این واژه از عثمانیان، تمامی شیعیان ترکزبان و ایرانیزبان (حتی کردهای کلهر و غیره) را “عجم” خواندهاند.
مفهوم واژهی کرد و قوم “کرد”
نگارنده با پژوهشهای گسترده روی این موضوع(و متون تاریخی و قول محققان برجسته) بر این باور است که نام کرد تنها و تنها در معنی اصلی آن یک معنی اجتماعی داشته است و برای ایرانیزبانان که یک نوع شیوهی زندگی خاصی داشتند. هرچند چند منبع کهن حتی اقوام غیرایرانی(مانند عرب) را نیز “کرد” دانستهاند.
خوانندگان می توانند به ادبیات کلاسیک فارسی نیز رجوع کرد. شاعران و نویسندگان پارسی گوی در قرن های اول اسلام واژهء کُرد را به معنای عشایر و رمهگر و همچنین چوپان و شبان به کار برده اند.
رودکی گوید:
از بخت و کیان خود بگذشتم و پَردَختم / چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو (باهو به معنای چوبدستی شبانان).
در اسرار التوحید نیز آمده است: کُرد بود و گوسفند دار. در گویش طبری امروز هنوز واژهء کُرد به همین معنا به کار می رود. عرب های سورستان (عراق و سوریه امروز) کُرد نامیده می شدند.
واژهٔ کرد در دوران تاریخی پس از حمله اعراب به ایران به معنای رمه گردانان و کوچنشینان فلات ایران بزرگ به کار رفته است و هرگز معنی زبانی خاص یا قوم خاص یا فرهنگی خاص را نمیدهد. چنانکه امروز هم این واژه هنوز معنی زبانی خاص یا گروهی خاص را نمیدهد و در واقع زبانهایی وجود دارند که نامشان کردی است. برای نمونه زبانهای سورانی و کرمانجی نه یک گویش از هم بلکه دو زبان متفاوت در حد تفاوت انگلیسی و آلمانی شناخته میشوند.
در این راستا به چند سند محکم نگاه میکنیم.
حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
یعنی پارسیان (ایرانیان)، دیلمیان (یکی از گروههای مهم ایرانیزبان) را کردهای طبرستان میدانستند – چنانکه اعراب را کردهای سورستان.
در لغتنامه دهخدا نیز آمده است:
توسعاً بمناسبت چادرنشینی این طایفه بطور مطلق بر چادرنشینان اطلاق می شود. بدوی . بقول حمزه اصفهانی ایرانیان قدیم (فرس ) دیلمیان را اکراد طبرستان مینامیدند و اعراب را کردان سورستان میخواندند. (فرهنگ فارسی معین):
از رخت و کیای خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.
رودکی .
بینیت همی بینم چون خانه کردان
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین .
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین .
عماره .
در بیابان بدید قومی کرد
کرده از موی هر یکی کولا.
کرده از موی هر یکی کولا.
بارانی (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی)
چو سیلاب خواب آمد و هر دو برد
چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.
چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.
سعدی .
بخارا خوشتر از لوکر خداوندا همی دانی
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیابانی .
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیابانی .
غزالی لوکری .
پروفسور مینورسکی مینویسد:
V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: “We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād ) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes., “Kurds” in Encyclopaedia of Islam”. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.
ترجمه:
در زمان اعراب، لغت قومی کرد برای تیرههای قبایل گوناگون ایرانیتبار و ایرانیشده بکار میرفت.
دکتر پرویز خانلری مینویسد:
نام کردی عاده به زبان مردمی اطلاق میشود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی میکنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههایی در جمهوریهای ارمنستان ، گرجستان و آذربایجان و عدهی کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن میگویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است.
زبان یا گویش کردی همهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه « کرد » به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته ، این کلمه را معادل کلمه « شبان » و « چوپان » بکار بردهاند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است.
یاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنه » میخواند (معجم البلدان)
حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است ، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمهی کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص ۱۶۶)
زبان یا گویش کردی همهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه « کرد » به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته ، این کلمه را معادل کلمه « شبان » و « چوپان » بکار بردهاند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است.
یاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنه » میخواند (معجم البلدان)
حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است ، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمهی کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص ۱۶۶)
زبانها و گویشهای ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری
محققان امروزی غربی نیز این نظر را دارند.
دکتر مارتین وان بروینسن، پژوهشگر آلمانی و کردشناس معروف مینویسد:
Martin van Bruinessen, “The ethnic identity of the Kurds”, in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60].
Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: “The ethnic label “Kurd” is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice, “Arabic Kurds” are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus…If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them.”
ترجمه:
نام قومی “کرد” که در منابع قرن اول اسلام دیده میشود بر یک پدیده رمهگرایی و شاید واحدهای سیاسی نامیده میشد و نه یک گروه زبانی. چندین بار حتی “کردهای عرب” در منابع نامبرده شدند. اما در پایان قرن دهم میلادی، این نام برای گروههای متعدد رمهگران و کوچگران ایرانیزبان بکار میرفته است که از دریاچه وان تا دریاچه ارومیه و مناطقی از قفقاز زندگی میکردند.. اگر در آن زمان روستانشینی بودند که به زبانهای کردی امروز تکلم میکردند، هنوز نام “کرد” در آن زمان شامل آنها نمیشد.
پروفسور ولادمیر ایوانف نیز میگوید:
Wladimir Iwanov:”The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin”.(Wladimir Ivanon, “The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia”, Published by G. Bardim 1940. pg 42(
ترجمه: نام کرد در قرنهای میانه (کم و بیش از قرن پنجم میلادی تا شانزدهم میلادی) نامی بود که بر همهی رمهگران و کوچگران ایرانی نامگزاری میشد.
پروفسور دایوید مکنزی که تز خود را روی زبانهای کردی نوشته است میگیود:
David Mackenzie: “If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with ‘nomad’, if nothing more pejorative” D.N. Mackenzie, “The Origin of Kurdish”, Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86
ترجمه: اگر به حدود دوران گسترش امپراتوری اعراب نگاه کنیم، خواهیم یافت که عنوان کرد با رمهگر و کوچگر دارای یک معنی است.
پروفسور ریچارد فرای، ایرانشناس نامی:
Richard Frye,”The Golden age of Persia”, Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: “Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not ‘make’ history. The general designation ‘Kurd’ is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not.
The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman”
ترجمه:
قبایل همیشه بخشی از تاریخ ایران بودند هرچند منابع در مورد آنها کم است زیرا آنها خود تاریخساز نبودند. عنوان فراگیر و عامیانه “کرد” که در بسیاری از کتابهای عربی و حتی پهلوی (کارنامک اردشیر پاپکان) دیده میشود نامی بود که فراگیرندهی همهی کوچگران و چادرنشنیان میبود حتی اگر با مردمانی که امروز نام “کرد” دارند از پیوند زبانی نبودند. برای نمونه، برخی از منابع مردمان لرستان را کرد نامیدند و همچنین قبایل کوهستان و حتی بلوچان کرمان.
بنابراین واژهی “کرد” در متون پارسی تنها به معنی چادرنشینان و رمهگران بوده است و زبان یا قوم خاصی را منظور نبوده است. بلکه یک نوع شیوهی زندگی به معنای عشایر و همچنین شبان بوده است.
برای همین در کارنامک اردشیر پاپکان (که شاهنامه نیز از آن استفاده کرده است)، دکتر آساطوریان میگوید:
The earliest occurrence of this term in written sources is attested in
the form of kurt (kwrt-) in the Middle Persian treatise (Karnamak Artax-shir Pabakan), compiled presumably in the second half of the 6th century A.D. It occurs four times in the text (Kn. I, 6; VIII, 1; IX 1, 2) in plural form, kurtan, twice in conjunction with shah “chieftain, ruler” (kurtan
shah), once with shupanan “shepherds” (kurtan shupanan), and only once in a bare form, without a supplement. It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense, “nomad, tent-dweller”. It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a futile exercise.
و همچنین نیز در مقالهء دانشنامهء ایرانیکا بقلم س.ج. سرتی C.G. Cereti نوشته شده است:
Kurds (a term that in pre-Islamic times designated the various nomadic lineages, rather than a specific ethnicity).
برای شرح کامل در این موضوع مقاله زیر معرفی میشود:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
در مقالهی بالا نشان داده میشود که زبانهای مادی با زبانهایی که امروز کردی شناخته میشوند فرق دارد و بیشتر زبانهای مادی نزدیک به تاتی آذربایجان و زبانهای مرکزی اصفهان هستند.
بنابراین از لحاظ تاریخی نمیتوان کرد را بجز ایرانیزبان معرفی کرد. امروز هم زبانهایی مانند کلهری/زازایی/هورامی با سایر زبانهای ایرانی مانند (لری و دری و گیلکی) بیشتر قرابت دارند تا با سورانی/کرمانجی. تفاوت سورانی و کرمانجی نیز همانقدر است که تفاوت گیلکی و کلهری. بنابراین به اندیشهی ما مردمانی که به نام کرد شناخته میشوند به معنی ایرانیزبانان تنها معنی میدهند و بنابراین ایرانی هستند و شاخهای از قوم ایرانی.
بنابراین، آنچه امروز مردم کرد شناخته میشود تنها و تنها به معنی ایرانیزبانان و ایرانی درست است و ایجاد شکاف بین این مردمان و سایر ایرانیزبان تنها به نفع کسانی هست که میخواهند تمدن بزرگ ایرانی را شاخهشاخه کنند و از بین ببرند. همچنین با تعریف نادرست و شاخهشاخه کردن قوم ایرانی به چند گروه متخاصم تنها و تنها گروههای اعراب و ترکان منطقه از آن بهره میبرند.
بلوچ در متون قدیم
واژهی بلوچ هم در واقع به همین معنی است.
It is important to note that the sources do not mention any leaders. It is likely that the Balōč at this period were a series of tribal communities not sharing any feelings of common ethnicity. In fact, the name Balōč (Balūč) appears to have been a name used by the settled (and especially the urban) population for a number of outlaw tribal groups over a very large area. The etymology is unclear, as is that of Kūč (also written as Kūfeč, Kōfč or—arabized—Qofṣ), a name generally taken to refer to a comparable neighboring tribal community in the early Islamic period. The common pairing of Kūč with Balūč in Ferdowsī (see, e.g., Dehḵodā, s.vv.) suggests a kind of rhyming combination or even duplication, such as is common in Persian and historically related languages (cf. tār o mār). The Balōč may have entered the historical record as the settled writers’ generic nomads. Because of the significance of their activities at this period they would gradually have become recognized as the nomads par excellence in this particular part of the Islamic world. It is possible, for example, that Balūč, along with Kūč, were terms applied to particular populations which were beyond the control of settled governments; that these populations came to accept the appellation and to see themselves in the cultural terms of the larger, more organized society that was established in the major agricultural territories; but they remained, then as now, a congeries of tribal communities of various origins. There is also ethnographic evidence to suggest that Balūč, irrespective of its etymology, may be applied to nomadic groups by the settled population as a generic appellation in other parts of eastern and southern Iran.
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
بنابراین واژه “کرد” و “بلوچ” یک نوع شیوهی زندگی بودند و نه قومیت خاص. به گمان نویسند واژگانی مانند لر و لک و غیره که برای برخی از گروههای ایرانیزبان بکار رفته است بیشتر با شیوهی زندگی یا جغرافیای خاصی کار داشته است. تمامی این گروهها جزو همان قومی ایرانی و شاخهی از آن میباشند. همچنین واژگان دیگر که برای برخی از زبانها بکار رفته است بیشتر بخاطر نام آن منطقه بوده است.
دربارهی کرد و بلوچ میتوان نمونههایی از شاهنامه نیز آورد.
در داستان ضحاک:
خورشگر بدیشان بُزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل بَرْش یاد
در داستان ضحاک:
خورشگر بدیشان بُزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل بَرْش یاد
در داستان سیاوش
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
زبانهای آریایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
از زبان مادی حدود ده لغت بیشتر وجود ندارد. دکتر آساطریان در این رابطه مینویسد:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009:
The Central Iranian dialects, and primarily those of the Kashan area in the first place, as well as the Azari dialects(otherwise called Southern Tati) are probably the only Iranian dialects,which can pretend to be the direct offshoots of Median (on the Medians and their language, see D’yakonov 1956; idem 1993; Mayrhofer ۱۹۶۸; Schmitt 1967; also Asatrian 2009) (pg 22)
یعنی تنها شاید زبانهای مرکزی کاشان و زبان تاتی آذربایجان را بتوانه ادامه مادی دانست. و ایشان لفظ “شاید” را بکار میبرند.
همانطور که گفته شد از زبان مادی تنها حدود ده لغت بجای مانده است. یکی از این لغتها spaka هست که در زبان خوانساری آن
محقق نامدار آلمانی به نام پروفسور مارتین وان برونسن میگوید:
“Kurdish Nationalism and Competing Ethnic Loyalties”, Original English version of:
“Nationalisme kurde et ethnicités intra-kurdes”, Peuples Méditerranéens no. 68-69 (1994), 11-37.
The great orientalist and expert on the Kurds, Vladimir Minorsky, once claimed that the various Kurdish dialects (from which he excluded Zaza and Gurani) showed underneath their obvious differences a remarkable unity, especially remarkable when compared with the great variety of very dissimilar Iranian languages spoken by the inhabitants of another mountainous area, the Pamirs. He concluded that this basic unity of the Kurdish language derived from a single language spoken by a large and important people, and suggested that these might have been the Medes (whom Kurdish nationalists in fact like to see as their ancestors).
This view was criticised by the linguist D.N. MacKenzie, according to whom there are but few linguistic features that all Kurdish dialects have in common and that are not at the same time found in other Iranian languages. Systematic comparison of significant features of Kurdish with other Iranian languages moreover showed, according to MacKenzie, that Kurdish proper differs on a number of important points from what is known about Median. Kurdish has a strong south-western Iranian element, whereas Median presumably was a northwestern Iranian language. Zaza and Gurani, two related Iranian languages spoken in the north-western and south-eastern extremes of Kurdistan, do belong to the north-west Iranian group, and many of the differences between the northern (“Kurmanci”) and southern (“Sorani”) dialects of Kurdish proper are due to the profound influence of Gurani on the latter.[5] MacKenzie’s message, which he appeared to direct at Kurdish nationalist ideologues at least as much as at Minorsky, was that the Kurds have neither common origins nor basic cultural unity
بنابراین از میان زبانهای موجود ایرانی کنونی، نمیتوان هیچ کدام را به طور قطعی ادامه مادی دانست. از این میان، تنها زبانهای تاتی در آذربایجان (و تالشی) و زبانهای مرکزی اصفهان چند ویژگی زبان مادی باستان را دارند:
The Median Dialects of Isfahan, Habib Borjian, Iranica
در رابطه با ریشهی ایرانی زبانهای کردی میتوان گفت که آنها میانهای بین پارثی پهلوی و پارسی میانه هستند و از هر دو تا نفوذ گرفتهاند:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
زبانهای ایرانی دیگر کنونی مانند لکی و تالشی و زازاکی و گیلکی…بیشتر به زبان پارثی (پهلوی) ارتباط دارند:
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert.
در مجموع، بجز پارسی میانه و پارثی، دورهی میانهی زبانهای دیگر در فلات ایران روشن نیست زیرا سندی موجود از آن بدست نیامده است. از زبان مادی هم بجز حدود ده لغت وجود ندارا ولی میتوان گفت که مادها و پارسیان باستان و پارثها چنان در جامعهی ایرانی ساسانی تحلیل شدند و با هم آمیختند که دیگر نمیتوان امروز ادعا کرد که فلان گروه زبانی ریشهی پارسی باستان یا مادی و غیره دارد. زبان پارسیباستان و مادی هم بنابر نظر محققان برای همدیگر قابل فهم بودند و استرابو نیز به این نکته اشاره میکند. متاسفانه برخی از افراد با احساسات مردم بازی میکنند و دروغهایی در این مورد نوشتهاند. برای نمونه قلمرو مادها تا اصفهان بوده است ولی جزو کرمانشاه نبوده است. در عین حال قلمرو پارسیان باستان کرمانشاه و فارس و لرستان و خوزستان بوده است. با این وصف، برخی از افراد بدون هیچ سند نوین و مهم زبانشناسی، ادعا میکنند که فلان فرد در مشهد یا دوشنبه نیاکانش هخامنشی هستند و چنان فرد در کرمانشاه نیاکان مادی دارد. در حالیکه در جامعهی تحلیلشدهی ساسانی دیگر نامی از زبان پارسی باستان(داریوش آن را آریایی مینامد) و مادی و غیره نیست و پارس/ماد تنها واژهی جغرافیایی بودند. در هر رو، از دیدگاه زبانشناسی امروزی، بجز شاید(یعنی انهم شاید) زبانهای مرکزی نزدیک کاشان و زبان تاتی در آذربایجان، نمیتوان ادعا کرد که زبانهای دیگر ایرانی امروزین ریشه مادی دارند و مادها مانند پارسهای باستان و پارثها و غیره همگی جزو قوم ایرانی بودند و چنان در میان قوم ایرانی تحلیل شدند که نمیتوان هرگز ادعا کرد که چنین گرو زبانی ایرانی تنها ریشه در ماد یا پارسیباستان و غیره دارد. یعنی چنین حرفی با زبانشناسی امروز رد شده است.
در رابطه با شاخههایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیها) و همچنین قومهای پیشاایرانی (مانند ایلامیان).
خوشبختانه در رابطه با کاسپیان نامهای برخی از سربازان آنها(زیر نظر هخامنشیان) در یک متن آرامی در مصر پیدا شده است و این نامها ریشهی ایرانی داشتند. بنابراین کاسپینها را باید یا قوم ایرانی یا قوم ایرانیده شده (یعنی زبان و فرهنگ ایرانی پذیرفته) دانست.
The Caspians have generally been regarded as a pre-Indo-European, that is, a pre-Iranian, people and have even been identified by some scholars with the Kassites (e.g., Herzfeld, loc. cit.). Onomastic evidence bearing on this point has now been discovered in Aramaic papyri from Egypt, in which several Caspians (Aram. kspy) are mentioned as belonging to the garrison there; their names, for example, *Bagazušta (see Grelot, pp. 101ff.), are, at least in part, unequivocally Iranian. The Caspians must therefore be considered either an Iranian people or strongly under Iranian cultural influence. (Caspians in Encyclopedia Iranica-Rudiger Schmitt)
CADUSII (Lat.; Gk. Kadoúsioi), an Iranian tribe settled between the Caspian and the Black seas according to Stephan of Byzantium and on the southwestern shore of the Caspian and south of the Araxes (Aras) between the Albani in the north and the Mardi in the east according to Strabo (11.6.1; 7.1), i.e., in the mountainous northern part of Media around the Parachoatras Range (cf. Ptolemy, 6.2.2: an enumeration of place names; and 5).(Cadusii in Encyclopedia Iranica- Rudiger Schmitt)
اما شاید بتوان این مسئله را به طور دیگر حل کرد. به یقین زبانهایی مانند تالشی جزو زبانهای ایرانی(آریایی) در جهان شناخته میشوند و پیوند این زبان با پارسی و اوستا و پارسیمیانه و سایر زبانهای ایرانی غیرقابل انکار است.
کادوسیان هم نامشان در منابع یونانی مانند پلینی و استرابو آمده است. چون این منابع مال دوران پس از هخامنشیان بوده است (و در زمان پارثیان) و تاریخ این منطقه از دوران ساسانیان نیز روشنتر است، پس کادوسیان نیز احتملا از اقوام ایرانی بودند. رادیگر اشمیت نیز همین نظر را در رابطه با کادوسیان دارد و آنها را جزو اقوام ایرانی میداند.
به هر حال شکی نیست که امروز تمامی گویشوران ایرانی مانند گیلکی و تالشی و طبری و لکی و هورامی و کرمانجی و کلهری و تاتی.. جزو زبانهای ایرانی شناخته میشوند و بنابراین گروههای باستانی که در این مناطق بودند نیز یا ایرانی بودند یا در گروههای زبانی ایرانی حل شدند. ایرانیان با مردمان پیشاایرانی وصلت کردند و گروههای پیشاایرانی در زبانهای ایرانی امروزین حل شدند و از زمان میتانیها (که کهترین نمونه زبانهای آریایی حساب میشود) تا ساسانیان میتوان گفت که زبانهای ایرانی رو به گسترش در فلات ایران بوده است و برای همین نیز از زمان استرابو نام آریانا (آریان) برای فلات ایران گسترده میشود و در زمان ساسانیان نیز نام کشور به همان ایران تبدیل میگردد که ایران جمع ایر(آریایی) +آن(مکان) هست.
تنها پس از فروپاشی ساسانیان است که گسترده زبانهای ایرانی رو به کاهش میافتند.
اما از زبانهای دیگر در فلات ایران میتوان به ایلامی نگاه کرد که از کهنترین آریاییها یعنی میتانیها تا دوران عباسی (در منابع به نام زبان خوزی آمده است) وجود داشته است. به یقین هرچند ریشهی زبانی تمامی ایرانیزبانها جزو زبانهای ایرانی هست ولی اقوام غیرآریایی نیز در فرهنگ ایرانی حل شدند. در هر حال باوجود چنین گروههایی مانند گوتیها و لولوبیها و کاسیتها و غیره، که در قرن پیش تنها نامشان شناخته شد، نمیتوان ادعا کرد که هیچ قوم در ایران امروز ادامهی زبانی این گروهها هست. برای نمونه یکی از افراد چپگرا و پانترک ادعا میکرد که تالشیان غیرآریایی هستند چون کادوسیان غیرآریایی بودند! در حالیکه نشان دادیم که کادوسیان را محققان بزرگی مانند رادیگر اشمیت ایرانی میدانند. به علاوه این، اگر کسی بخواهد تالشیان را بشناسد ناچار باید زبان تالشی را بشناسد و هرکس که به زبان فارسی و اوستا و پهلوی ساسانی و اشکانی آشنایی دارد، مانند همهی زبانشناسان غربی و شرقی به این نتیجه میرسد که تالشی جزو زبانهای ایرانی شمال غربی است. پس به یقین تالشیان نیز جزو قوم ایرانی حساب میشوند. در عین حال ما هیچ انکار نمیکنیم که قوم ایرانی از گروههای غیرایرانی زبان نیز تاثیر یافته و آنها را در خود حل کرده است.
تمامی زبانهای اصلی موجود در ایران به سه بخش ایرانی و آلتایی و سامی تقسیم میشوند هرچند زبانهای کمشمار دیگر در ایران هست (مانند گرجی و براهویی و رومانی و غیره). نیاز به گفتن نیست که زبانهای ایرانی ارتباط مستقیم به هویت قوم ایرانی دارد و در این بار در آخر مقاله بحث خواهیم کرد.
آیا گویشوران زبانهای ایرانی چند قوم هستند؟ چرا ما از قوم ایرانی با چند شاخه میگوییم؟
چنانکه نشان داده شد، گویشوران زبانهای مادی و پارسی باستان و پارثی و غیره همواره خود را “آریایی”(ایرانی) نامیدهاند. زبانهای کنونی ایران نیز جزو شاخهی شمالغربی ( که نمونه دوره میانه آن پارثی است ) و جنوب غربی (که نمونه دوره میانه آن پارسی ساسانی هست) میباشند و این دو زبان نیز بسیار به هم نزدیک بودند.
اگر به چند گروه دیگر نگاه کنیم شاید پرسش بالا حل شود. چینیان دارای گویشها و زبانهای متفاوت ولی از یک ریشه هستند. زبانهایی مانند کانتونیس- ماندرین-تایوانیس-هویی-وو- ژین-پینگ…همه زبانهای چینی هستند(و بسیار با وجود یک ریشه بودن با همدیگر چنان نیسانی دارند که گویشور یک زبان چینی زبان دیگر آن را نمیفهد) ولی همگی جزو قوم چینی هستند. در چین قومهای دیگر هم هستند که جزو قوم چینی نیستند مانند مغولها و ایغورها و تاجیکان (ایرانیان) و غیره.
همچنین در رابطه با کشورهای عربی همین نکته بس که عربی مراکش با عربی عراق بسیار تفاوت دارد و قابل فهم نیست. اما زبانهای عربی چون ریشهی مشترک دارند این مردمان نیز عرب شناخته میشوند.
اما در رابطه با ایرانیان، به این سخن ابوریحان بیرونی و مسعودی برمیگردیم:
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
اصل عربی:
فالفرس أمه حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمینیه وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراه ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکه واحده ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغه إنما تکون واحده بأن تکون حروفها التی تکتب واحده وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویه والدریه والآذریه وغیرها من لغات الفرس.
(مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)
ابوریحان بیرونی، ایرانیان زبان خوارزمی را شاخهای از درخت استوار پارسیان میداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحه الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنها شاخهای از درخت استوار پارسیان (ایرانیان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: میراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰
بنابراین، ابوریحان بیرونی که زبان مادریش خوارزمی بوده است خود را شاخهای از ایرانیان میداند. زبان خوارزمی جزو زبانهای ایرانی شرقی است و بنابراین تفاوت آن با هر زبان دیگری در ایران بسیار است. زیرا زبانهای موجود در کشور ایران همگی (بجز پشتو) جزو زبانهای غربی ایرانی هستند. یعنی تفاوت زبان خوارزمی با زبان فارسیدری از هر زبان موجود ایرانی در ایران کنونی با فارسیدری بیشتر است. اما ابوریحان بیرونی خوارزمیان ایرانیزبان را جزو درخت استوار ایرانیان میداند.
C.E. Bosworth, “Khwarazm” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online
با این وصف، ابوریحان بیرونی نیز خوارزمیان را شاخهای از ایرانیان میداند. مسعودی هم به چند زبان ایرانی مانند پهلوی (اشکانی) و آذری فهلوی و پارسی دری و غیره اشاره میکند و گویشوران همه این زبانها را جزو همان قوم ایرانی میداند. در آغاز مقاله هم نشان دادیم که لغت “فرسَ” معنی گویشوران فارسیدری را نمیدهد بلکه یک لغت فراگیرنده برای ایرانیزبانان بوده است. تا زمان قاجاریه هم در ایران در اصل سه قوم عرب و ایرانی(تات/تاجیک) و ترک شناخته میشود.
اما هویت قوم ایرانی چیست؟
به اندیشهی نگارنده مجموع زبانهای ایرانی(که زبان فارسیدری جزو آن هست و نقش زبان مشترک را نیز بازی کرده است) و اسلام ایرانی(تصوف) و اسطورههای ایرانی(شاهنامه/اوستا..) و دینهای ایرانی (زردشتی و میرایی و زوروانی..) و ادبیاتها به زبانهای ایرانی و ادبیات شفاهی و موسیقیهای زبانهای ایرانی جزو میراث مشترک قوم ایرانی است. همچنین تاریخ مشترک این گروهها در یک سرزمین پیوسته نیز بخشی از این هویت است. ساسانیان و دودمانشان بر کل ایران بزرگ حکومت میراندند و حتی خاندانهای ساسانی پس از اسلام در شمال ایران(طبرستان و گیلان) نیز حکومت میکردند. برخی مناطق قلمروز ساسانیان نیز زیر نظر شاهزادگان ساسانی بود و برای همین ساسانیان خود شاهنشاه (یعنی شاه شاهان خواندند). استانهای ساسانیان در کتیبه شاپور همه روشن است و با این وصف شاپور خود را پادشاه “ایرانیان و انیرانیان” میدانست که ایرانیان همان قوم ایرانی است. چنان خاندان ساسانیان نفوذ داشتند که حتی گروههای ایرانیزبان(مانند آل بویه و سامانیان) و غیرایرانیزبان مانند غزنویان و سلجوقیان و شروانشاهان (در اصل تبار عرب) خود را از تبار ساسانیان دانستند. یک نگاه به جنبشهای ابومسلم خراسانی و مازیار و مرداویج و بابک و مقنعه و یعقوب و سربدران و جنبش شعوبیه ..نشانگر انست که هویت ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان زنده بوده است و این هویت را میتوان در اشعار قطران تبریزی و شاهنامهها به زبانهای کرمانجی و هورامی و لکی و لری.. و شاهنامه فردوسی دید.
بنابراین ایرانیزبانان و ایرانیتبارها با وجود تنوع فرهنگی(بخاطر گستردگی فلات برزگ ایران) همه جزو یک قوم ایرانی هستند یا به تعریف ابوریحان بیرونی، شاخهای از درخت تناور ایرانیان. چنانکه چنین توصیفی در مورد گروههای باستانی دیگر مانند چینیان و عربان نیز صدق میکند. بنابراین روش شناخت ما باید براساس نویسندگان بومی مانند ابوریحان بیرونی باشد و نه مفاهیم نوینی که در شوروی ساخته شده است(ملت/قوم=گویشوران زبان خاص). اینکه یک قوم دارای چند زبان یکریشه باشد بسیار عادی است و اینکه یک زبان یک قوم جداگانه بسازد با تاریخ ایران ناسازگاری دارد. به اندیشه ما، و همچنان ابورریحان بیرونی و مسعودی.. ایرانیزبانان یک قوم هستند. البته گروهها دیگری نیز وجود دارند که میتوان گفت چنین تعریقی در رابطه با آنها صدق نمیکند. مانند اسلاوهای روس و لهستانی که با وجود زبان مشابهه دو تاریخ و اسطوره و ..متفاوت دارند. اما در مورد قوم ایرانی بنابر اسناد تاریخی، ما همان اساس چینی را با ایرانیان یکی یمدانیم.
شاخهشاخه و جدا کردن زبانهای ایرانی از هم و هرکدام را قوم یا حتی ملتی! جداگانه دانستن پایهی علمی و بومی ایرانی و تاریخی ایرانی ندارد (چنانکه در مورد چین ندارد) و در نهایت به خشک شدن شاخهها از درخت اصلی(درخت تناور ایرانیان) میانجامد. برای نمونه تاتها (فارسیزبانان) آران روزگاری فراوان بودند و تاریخنگاران پیش از آغاز شوروی حدود آنها را صد و سیهزار در سال ۱۸۸۰ ذکر کردند. امروز ولی این شمار بجای اینکه گستردهتر شود، (یعنی باید هشتصدهزار با رشد طبیعی باشد) کمتر هم شده است.
همچنین چند زبان ایرانی را گرفتن و لقبهای مختلف بجز ایرانی به آن دادن تنها باعث پژمردگی این درخت تناور میشود و پایهی علمی ندارد.
حقیقت اینست که مردمانی ایرانیزبان ترکیه(زازاها/کرمانجها) و سوریه و عراق و آران (تالشان/تاتها) و اوزبکستان (تاجیکها) همگی جزو یک تمدن مشترک و میراث مشترک ایرانی هستند و همهی ایرانیتباران و ایرانیزبانان در کشور ایران نیز میراثدار یک تمدن مشترک هستند. بنابراین پربار کردن و پویایی این تنوع فرهنگی در یک قوم ایرانی به نفع همهی اعضای آن هستند و خشک شدن هرشاخهای چه درون ایران و چه برون از کشور ایران به ضرر کل منافع ایرانیان تمام میشود.
این مقاله نیز به طور واضح نشان داد که در ایران نیز قومی به نام قوم “فارس” وجود ندارد بلکه قوم ایرانی وجود دارد که بخشی از آن قوم به فارسیدری تکلم میکنند. پس قومیت فارسیدری گویان اصفهانی و تهرانی و شیرازی و مشهدی و کاشانی و دزفولی و قزوینی و همدانی و کرمانی و یزدی…همه ایرانی است چنانکه قومیت مردمان لرزبان و کرمانج و لک و کلهر و گوران و تالش و گیلک و تاجیک و تات و لار و غیره همه ایرانی هست.
مجموع این زبانها همان شاخههای درخت تناور ایرانیان است(چنانکه بیرونی نیز زبان خوارزمی را شاخهای از این درخت میداند). چنانکه دیدیم روزگاری زبانهای ایرانی دیگر حتی در اصفهان و شیراز نیز رایج بودند و علت گستردگی یک زبان مشترک ایرانی به نام فارسیدری بخاطر سنت ادبی آن زبان بود که تمامی هموندان قوم ایرانی (چه خاقانی از شروان که در آن زمان ایرانیزبان بود و چه رودکی در بخارا را و چه حافظ در شیراز را) را با هم پیوند میدهد و در بسیاری از شهرهای مهم تاریخی توانست به عنوان زبان اصلی گردد.
قوم ایرانی با تعریفی که گفتیم، در زمان ما با توجه به گویشهای زبانی و پراکندگی جغرافیاییاش (چه در درون و بیرون مرزهای ایرانی کنونی) دارای چندین شاخه است که براساس گویشهای زبانی عبارتند از: فارسیدری زبانان، بلوچ، کلهر و گوران و سوران و لک و گیل و تات و زازاو طبری، لارستانی، لر و چند شاخه دیگر. به مجموع اینها از آن رو قوم ایرانی اطلاق میشود که از یک ریشه زبانی و فرهنگی مشترک هستند و از زمانی که تاریخ به یاد ندارد، در سرزمینی که به نام خودشان “ایران” نامیدهاند، میریستهاند. در زمان ما در گویشهای ایرانی تفاوتهایی دیده میشود(بخاطر فلات گستردهی ایران)، و در هرکدام از این گویشها، مفرداتی وجود دارد که ممکن است در گویش دیگری متروک مانده باشد. ولی همسانی آنها بقدری هست که مجموع این زبانها/گویشها جز خانوادهی ایرانی هستند و چنانکه مردم هرکدام از شاخههای قوم ایرانی در میان شاخهی دیگر باشند، گویششان آشنا خواهد بود و واژگانی که بکار میبرند، هرچند پارهای از آنها در طرز بیان تفاوت آوایی نیز داشته باشند، ولی همان واژگان، با یک چرخش کوچک زبان، در شاخههای دیگر غالبا دیده میشود.
بنابراین اصطلاحاتی همچون “قوم بلوچ” “قوم لر” “قوم لک” “قوم کرد” “قوم زازا” “قوم فارس” “قوم تالش” “قوم گالش” “قوم تات” “قوم گیلک” “قوم زازا” و غیره مجازی هستند و در قرن حاضر به اغراض خاصی توسط محافلی ترویج میشوند. بلوچ، کرد، لارستانی، گیلکی، طبری،لکی، دریزبانان ایرانیتبار (که شامل همهی دریزبانان نیست مانند هزارههای افغانستان)، تاجیک، گوران،سوران، زازا، تالش، همه جزو قوم بزرگ ایرانیاند با یک ریشهی نژادی و زبانی و فرهنگی مشترک، با گذشتهی مشترک چندهزارساله، با میراثهای تاریخی و اسطوره و فرهنگی مشترک، و میراثهای ارضی مشترک.. و هیچکدام را نمیتوان قوم جداگانه و متمایز از قوم ایرانی دانست. چنانکه چینیان یا اعراب با تنوع زبانی همه جزو یک قوم هستند:
با وجود تنوع زبانهای چینی – چینیان امروز یک قوم حساب میشوند. قوم ایرانی هم با تاریخ و فرهنگ و اسطوره و زبانهای یک ریشه..باید یک قوم واحد شناخته شود چنانکه بیرونی و مسعودی و متون قاجاریه و غیره نیز این نکته را گفتهاند. تنوع فرهنگی در یک قوم هرگز به معنی آن نیست که باعث شود که چندقوم و چند ملت از آن بوجود آیند و چنین تعریقی در رابطه با قوم چینی یا ایرانی غیرقابل قبول و غیرتاریخی است و بیشتر این تعریف غرض سیاسی دارد.
در این راستا بد نیست گفته شود که برخی از گروههای زبانی دیگر مانند ترکزبانان آذربایجان در اصل ریشهی ایرانیزبان داشتند که بنابر دلایل تاریخی زبانهایشان به ترکی مبدل شد و امروز گروهی سعی میکنند که آنان را جزو قوم ترکی معرفی کنند و گروهی جزو قوم ایرانی. اما در رابطه با ایرانیزبانان کنونی، بجز هویت تاریخی ایرانی هیچ گریزی نیست و تمامی ایرانیزبانان در واقع بخشی از قوم ایرانی هستند و هرچند بخشهای گوناگون تاثیری نیز از گروههای غیرایرانیزبان نیز گرفته اند (تاثیر نیز گذاشتهاند) ولی اصل و ریشهی خود را نگهداشتند. یعنی آلبویه و سامانیان و ساسانیان و مادها و پارثها و فردوسی و ابن سینا و نظامی و حافظ و باباطاهر و مرداویژ و سهروردی و ملاپریشان..متعلق به تمامی ایرانیان امروزی هستند.
چنانکه نشان نیز دادیم، متون تاریخی به درخت تناور قوم ایرانی و شاخههای آن اشاره کرده است. بهترین شناسنامه نیز همان شناسنامه بومی هست که ابوریحان بیرونی مطرح کرده است و نه نهادهای بیگانه که آگاهی کلی از تاریخ این سرزمین ندارند. ملتهای کهن مانند چینیها نیز همین گونه هستند و چندین زبان چینی(ماندرین و کانتونیس و وو وژین و مین و گان و هویی و پینگ غیره..) که حتی دوری درونی آنها از زبانها/گویشهای ایرانی بیشتر است همگی جزو تمدن یک قوم چینی هستند. بنابراین تمدن ایرانی نیز شامل چند زبان ایرانی هست و تمامی مردمان این تمدن جزو همان قوم ایرانی هستند که امروز از کردهای سوریه تا تاجیکهای پامیر و چین ادامه دارد.
بنابراین کسانی که قوم ایرانی را امروز پاره پاره میکنند و جدا از هم میدانند در واقع یک تمدن بزرگ و حقیقی را انکار میکنند و برخی برای حتی یک دهکده و گویشی خاص ایرانی یک ملت/قوم خلق کنند(یک صفحه در وبلاگی در رابطه با زبان ایرانی سیوند دیدم که چنین ادعا میکرد). چنین افرادی دارند به بیراهه میروند زیرا هیچ گروه زبانی در ایران تاریخ و هویت جداگانه از هویت مشترک ایرانی ندارد و هرشاخهای که از درخت تناور ایران برچیده شود به ضرر کل تمدن ایران است و در گروههای دیگر مانند اعراب/اتراک میتواند حل شود و یا با عدم پیوند با سایر تمدن ایرانیان، میتواند از کشورهای بیگانه اداره و استعمار شود. و چنین ملتسازانی تنها دارند در ضعف و فروپاشی این قوم تاریخی ایرانی همت میکنند و امید است که با مقاله فوق، به اندازهی کافی روشنگری شده است و نشان داده شده است که قوم ایرانی یک قوم واحد است با تنوع فرهنگی ولی همواره ریشهی مشترک فرهنگی و زبانی و تاریخی و اسطورهای و هیچ کدام از شاخههای آن را نمیتوان قوم یا تمدن جدایی دانست و تمامی گروههای ایرانیزبان تنها تیرههایی/شاخههایی از قوم ایرانی میباشند یا همان شاخهای از درخت تناور ایرانیان. به یقین، سیرابی این شاخهها وپرباری آنها به نفع همین درخت تناور و همهی ایرانیان است و هرکدام از شکوفههای آن نیز متعلق به این درخت تناور ایرانیان. اما این حس و ذهن تاریخی و واقعی به عنوان قوم ایرانی واحد باید تقویت شود تا این تمدن کهن بتواند با یکپارچگی در جهان آینده رقابت کند و پیشرفت کند. چنانکه چینیها گول شوروی و استالین را نخوردند و برای هر زبان چینی که در تمدن چینی ریشه دارد(و همه از یک ریشه هستند) یک ملت جداگانه نساختند و امروز چینیان در میان تمامی اقوام جهان ابرقدرت فرهنگی و اقتصادی حساب میشوند.
یک نکته آخری نیز ضروری است و آنچه در این مقاله آمده است هیچ وابستگی به تعریف ملت ایرانی یا قوم ایرانی در زمان پس از رضاشاه پهلوی اول ندارد و اصولا آن دوراه بخاطر غرضهای سیاسی بدفهمیده شده است و خوانندگان میتوانند برای روشنگری به این سه مقاله/کتاب رجوع کنند و تعرفی ملیگرایی آن دوران را در آن شرایط بهتر بفهمند:
حمید احمدی- دولت مدرن و اقوام ایرانی: شالوده شکنی پارادایم-های رایج در کتاب دولت مدرن در ایران – به اهتمام: دکتر رسول افضلی- قم: انتشارات دانشگاه مفید، ۱۳۸۶، چاپ اول
Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and« Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001
پان ترکیسم و ایران-کاوه بیات-تهران: پردیس دانش، شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، ۱۳۸۶ -۲۴۷ + نه صفحه
البته این نکه نیز ضروری است که بخاطر عدم وحدت ایرانیتباران و ناپدید شدن حکومتهای ایرانی، سغد و خوارزم کهن (اوزبکستان و ترکمنستان …) و آران و شروان و آذربایجان، زبان این مناطق از یک زبان ایرانی به زبان ترکی دگرگون شدند. چنین روندی را در مورد تالشی و تاتی آران نیز در قرن نوزدهم و بیستم (بخاطر سیاستهای ضدایرانی شوروی و ترکگرایان) دیدیم.
در پایان در این مقاله ثابت شد که ما قوم ایرانی یا درخت تناور ایرانی داریم با چندشاخه. و جدایی هرکدام از شاخهها به نفع هیچ شاخه و گروه قوم ایرانی نیست و پویایی همه شاخهها و تمدن ایرانی به نفع تمامی ایرانیان است تا بتوانند در آینده با کشورهای بزرگ جهانی رقابت فرهنگی و اقتصادی و امنیتی بکنند و در عین حال به معارف و بهبود کل بشر و تمدن بشری نیز بیندیشند. اگر ذهنیت شاخههای قوم ایرانی جوری تبدیل شود که ما صدها قوم و ملت داریم ، به یقین در آینده هم تمدن ایرانی از هم فرومیپاشد. نیاکان ایرانی ما ایرانیان هرگز چنین فکری را نداشتند و هرگز بخاطر گویش خاصی، خود را جزو قوم جداگانه نمیدانستند و همواره قومیت خود را ایرانی دانستهاند و میدانستند که از یک سرچشمهی مشترک زبانی و فرهنگی و اسطورهای و تمدنی هستند و تنوع موجود در این فرهنگ و تمدن قوم ایرانی باعث “صدها قوم و ملت” نیست بلکه نشانگر پویایی و قوت یک تمدن است. بنابراین ایرانیان باید همانند ملتهای کهن مانند چینیان بیندیشند و روزی هم امیدواریم که ایران مانند چین امروزی رو به پیشرفت باشد.
قوم-آریایی – داریوش کیانی.
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert
http://parssea.org/?cat=19