زمج
بفتح زای و ضم میم و جیم بفارسی چرغ و بترکی اوتلکو نامند
ماهیت آن
از جملۀ سباع طیور است که بدان جانوران صید می کنند
طبیعت آن
بسیار کرم و خشک
افعال و خواص آن
جهت ضعف دل طبیعی و خفقان عارضی و زهرۀ آن را چون بتنهائی و یا
با اکحال مناسبه در چشم کشند جهت غشاوه و ظلمت بصر و شبکوری مجرب و سرکین آن طلاء جهت
رفع کلف و نمش و آثار جلد مؤثر
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
زمج . [ زُم ْ م َ ] (ع اِ) مرغی است به فارسی دوبرادران گویند،
لانه اذا عجز عن صیده اعانه اخوه . ۞ (منتهی الارب ) (آنندراج
). مرغی گوشتخوار و درنده که دوبرادران و زمنج گویند. (ناظم الاطباء). نوعی پرنده که
بدان شکار کنند کوچکتر از عقاب . ج ، زمامج . (از اقرب الموارد). مرغی است که آن را
دوبرادران می گویند و بعضی گویند مرغی است شکاری و خوش منظر از جنس سیاه چشم یعنی از
جنس چرغ و شاهین . (برهان ). کبوترگیر. (دهار). به فارسی چرغ و به ترکی او تلکو نامند
و از جمله سباع طیور است ... (تحفه حکیم مومن ). زمچ . زمنج ، فوکون ۞ . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به تحفه حکیم مومن ، لکلرک ج 2 ص 216، اختیارات بدیعی ،
صبح الاعشی ج 2 ص 54 و المعرب جوالیقی ص 170، 171 شود.
- زمج الماء ؛ نوعی از مرغان آبی . نورس . (یادداشت بخط مرحوم
دهخدا). مرغی است که در مصر آن رانورس گویند و آن سپید است و به اندازه کبوتر و یا بزرگتر از آن و به هوا پرد و سپس خود
را به آب زند وماهی را شکار کند و جز ماهی چیزی نخورد. (از اقرب الموارد).
- چرغ . [ چ َ ] (اِ) ۞ جانوریست شکاری
مشهور و معروف ، از جنس سیاه چشم ، و عربی آن «صقر» است . (برهان ). نام جانوریست پرنده
که شکاریی است مشهور. (جهانگیری ). مرغی است شکاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده شکاری از جنس سیاه چشم و «صقر» معرب آنست . (ناظم
الاطباء). اسم قسمی از پرندگان شکاریست که نام عربیش صقر است . (فرهنگ نظام ). چرخ
. پرنده ای شکاری از نوع شاهین و شاهباز. شاهین . باز. باشه . نوعی مرغ شکاری . زمج
. اَجدَل . اَخطَب . صقر [ ص َ / ص ُ ] .عُلاّم . قُطامی ّ. نَهشَل . (منتهی الارب
)
- شاهین . (اِ) ۞ پرنده ای باشد
شکاری و زننده از جنس سیاه چشم . (برهان قاطع). پرنده ای است که بدان شکار کنند. (شرفنامه منیری ). یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت
است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند.
این پرنده هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود،
بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست
و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال
نیک میگرفتند. این مرغ دوبار بنام «سئن » ۞ در اوستا یاد
گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان
شاهین (عقاب ) است مورد شک نیست . و صفت شاهین از واژه شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی
و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است . (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد). در کلیه فرهنگها عقاب در فارسی «آله » نامیده میشود و در
بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیات شائین ۞ بجای مانده
. (حاشیه برهان چ معین ). در وجه تسمیه این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت
اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است . درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که : باید سرخ رنگ
، عظیم الجثه ، با چشمهای درشت و تیزبین ، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و
درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجه باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی
گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد. گویند اول کسی
که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده
را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست
خود نگاه میداشت . مولف «المصایدو المطارد» گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود
که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد
آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام
حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58)
شاهین زرین ؛ علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان
در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزه
بلندی برافراشته بهمه نمودار بود. پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر
در پایان سده چهارم پیش از میلاد به ایران
عقاب (شاهین ) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها
چون روسیه ، آلمان ، اتریش ، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی
از آنها هنوز برقرار است . و اسکندر آن را نقش سکه پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب ) پس از
سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید.
(فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد).
///////////////
شاهین نام عمومی ۳۷ گونه پرنده شکاری است که در سرده Falco قرار میگیرند و در تمام قارههای جهان به جز قطب جنوب زندگی میکنند.
شاهینها با چشمان کاملاً سیاه، بدن لاغر، بالهای نوکتیز،
توانایی پرواز با سرعت بسیار بالا و تغییر جهت ناگهانی از دیگر پرندگان شکاری متمایز
میشوند. شاهینها در سال اول عمر خود شهپرهای پرواز بلندتری دارند که مشابه پرندگان
شکاری چندمنظورهتر است (شاهینها از نظر نوع شکار و تکنیک شکار یک شکارچی تخصصی محسوب
میشوند) تا به این شیوه بهتر بتوانند پرواز را بیاموزند و در سالهای بعد با تغییر
شهپرها تکنیکهای پروازی خاص شاهین را میآموزند.
شاهینها در شکار پرندگان در حال پرواز تخصص دارند و با منقار
خود شکار را میکشند درحالیکه پرندگان شکاری دیگر رژیم غذایی متنوعتری دارند و با پنجههای
خود طعمه را میکشند. شاهین معمولی (یا بحری) که بیشترین پراکندگی را در بین شاهینها
دارد با رکورد سرعت ۳۲۰ کیلومتر در ساعت سریعترین مخلوق روی کره زمین است. بالابان،
لاچین و ترمتای از دیگر انواع معروف شاهین هستند. شاهینهایی که بالهای باریکتر و
درازتر دارند به «لیل» معروف هستند این نوع بالها برای شکار پرندگان بسیار مانورپذیر
همچون پرستو و بادخورک مناسب است. شاهینهای نسبتاً کوچک و چاقتری که به پرواز درجا
علاقه دارند نیز به دلیجه معروف هستند.
شاهینها از دیرباز محبوبترین پرندگان در بازداری بودند و
از شاهینهای رامشده و آموزشدیده برای شکار استفاده میشد.
فارسی ویکی
///////////
الصقر جنس من الطيور الجارحة لأن طعامه يعتمد على اللحوم.
محتويات [أظهر]
السلوك والوصف[عدل]
يفقس بيض الصقر في أواخر الصيف وتقوم أنثى الصقر باصطياد فرائسهـا
من الـطيور الـمهاجرة في ذلك الـوقـت لإطعام أفراخهـا الصغيرة، إذا فقـست بيضـة من
بيض الصقر وكان فرخـها ضعيف تتركه أمه بدون طعام أوتقوم باطعامه للأفراخ الأخرى القوية.
الصقور ذات أنواع عديدة من أهمها الصقر الحر والذي يشتهر بأنواعه (الجرودي والقطامي
والحجازي) وصقر شاهين والعوسق والشامي الجير والمغربي والفارسي والبخاري والوكري.
الصقر صياد ماهر جبل على صيد فرائسه ليقتات عليها، الأمر الذي
دفع الكثيرين للاستفادة من هذه الميزة لتدريبه على الصيد. وفي بعض الدول يربى الصقر
على أنه حيوان أليف يعتمد عليه في جلب القوت من الأرانب وبعض الطيور.
ينتسب الصقر إلى فصيلة الصقور أو الصقريات يتراوح طول الصقر
بين 25 و70 سنتمترا ويبلغ وزنها 2 كيلو غرام، إناث الصقور أكبر من الذكور في جميع الأنواع.
تبني الصقور أعشاشها في الشعاب الصخرية أو في الأشجار أو على
الأرض وتبني الأعشاش عموما من العصي لكن بعض الصقور تبني الأعشاش من الأماليد (أغصان
صغيرة) والأعشاب ومواد نباتية أخرى ، صغار الصقور جميعها بيضاء وضعيفة بدون والديها.
أنواع الصقور[عدل]
الحر وأنواعه
الشاهين وأنواعه
الوكري وأنواعه
الجير وأنواعه ويتواجد الجير في جبال سيبيريا ومنغوليا والقارتين
القطبيتين
عند صيد الصقر فإنه يكون غير معتاد على الأسر ، لذلك يقوم
الصياد الماهر بتغطية رأسه فقط ورش الماء البارد على صدره ووضعه في مكيف السيارة إن
وجد، خشية موته، وسبب موته هو (الخوف من الأسر) حتى يهدأ بعد أيام ثم يقوم بتدريبه
على : التدهيل / الصيد ....الخ
طير حوران (الرمثا) (درعا)[عدل]
اشتهرت حوران (الرمثا) (درعا) بوجود نوع قوي من الصقور يستوطن
ويفرخ ويتكاثر فيها، وقد درج الشعراء، والعامة على تشبيه الرجال بالصقور بنسبتها إلى
أماكن نشأتها، ومن ذلك قولهم طير حوران.
فإذا قيل (فلان طير حوران) كان ذلك للدلالة على الشجاعة والقوة.
صور عن الصقر[عدل]
Falco rusticolus -Iceland -flying-8.jpg
Falco rusticolus -Yukon Delta National
Wildlife Refuge, Alaska, USA -juvenile-8.jpg
Falco cherrug.jpg
Falco cherrug 1 (Bohuš Číčel).jpg
Falco cherrug (Marek Szczepanek).jpg
مراجع[عدل]
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: صقر
◄ ع ن ت
Falco-peregrinus-silhouette-2.png الأنواع الباقية من فصيلة الصقريات
أيقونة بوابةبوابة طيور
Pinicola enucleator.jpg هذه بذرة مقالة عن الطيور بحاجة
للتوسيع. شارك في تحريرها.
ضبط استنادي
GND: 4153609-5
تصنيفات: تربية الصقورصقرياتصقورصيدطيور تظهر على شعارات النبالةطيور
جارحة
/////////////
به آذری قِزِل قوش:
Qızılquş
(lat. Falco) - qızılquşlar fəsiləsinə aid heyvan cinsi.
//////////
به عبری باز، دِژ، نیوزه:
בז (שם מדעי: Falco) סוג עוף דורס בעל מספר המינים הרב ביותר במשפחת הבזיים.
/////////////
به سواحلی کوزی:
Kozi ni
ndege mbua wadogo wa familia ya Falconidae. Wana mabawa membamba yaliyochongoka
ambayo yanawapa upesi na uwezo wa kubadilisha mwelekeo upesi. Kozi tembere,
ndege wepesi kabisa duniani, wanaweza kufika upesi wa kushuka wa zaida ya km
300 kwa saa. Kozi hula mawindo madogo kama ndege, panya, mijusi na wadudu.
Spishi nyingine hutumika sana kwa uwindaji kwa ndege mbua. Jike hutaga mayai
juu ya miamba, ndani ya mianya, juu ya tawi kubwa au ndani ya tago la ndege
mwingine kama kunguru. Mara nyingi hawatumii vijiti au vitu vingini kujenga
tago salihi.
//////////
به کردی صمقر:
Şimqar
(Falco), cinsekî balindeyên dirende ku dirûvê
///////////
به پشتو باښه
باښه
Falco peregrinus -Nova Scotia, Canada
-eating-8.jpg
مملکه ژوی
عمومي بڼې Chordata
ځانتياوي بڼې شمزۍ لرونکي ژوي
طبقه مرغان
څېرمه طبقه الوتونکی مرغان
طایفه باز ډوله مرغان
کورنۍ باښه ډوله مرغان
جنس باښه
باښې (علمي نوم: Falco)
د باښه ډوله مرغانو یو
جنس دي چې په پنځو څېرمو جنسو وېشل کېږي. د دي مرغانو
ټوله کورنۍ ۳۹ ډوله ژوي لري.
///////////
به سندی باز:
باز نالي پکي جا ڪافي قسم آهن۔ هي هڪ سهڻو ۽ رعبدار پکي
آهي. باز پنهنجي ڦڙتي، تيز نظر ۽ مٿاهين اڏام جي ڪري مشهور آهي.
////////////
به ترکی استانبولی:
Doğan,
gündüz yırtıcı kuşları (Falconiformes) takımından Falconidae (doğangiller)
familyasından Falco cinsini oluşturan yırtıcı kuş türlerinin ortak adı. Bazı
türlerine kerkenez adı verilir.
///////////
Falcon
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Brown falcon (Falco berigora)
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
About 37; see text.
|
|
·
Aesalon
·
Lithofalco
·
Tinnunculus Linnaeus,
1766
·
Cerchneis Boie, 1826
·
Hypotriorchis Boie, 1826
·
Rhynchodon Nitzsch, 1829
·
Gennadas Heine
& Reichenow, 1890[verification needed] (unjustified
emendation)[verification needed]
·
Nesihierax Dubois, 1902
(unjustified emendation)
|
Falcons (/ˈfɒlkən, ˈfɔːl-, ˈfæl-/) are birds of prey in the genus Falco, which includes about 40 species. Falcons are widely
distributed on all continents of the world except Antarctica.
Adult falcons have thin, tapered wings,
which enable them to fly at high speed and change direction rapidly. Fledgling
falcons, in their first year of flying, have longer flight feathers, which make their configuration more like that of a general-purpose bird
such as a broadwing. This makes it easier to fly while learning the exceptional skills
required to be effective hunters as adults.
The falcons are the largest genus in the
Falconinae subfamily of Falconidae, which itself also includes another subfamily comprising caracaras and a few other species. All these birds kill with their beaks, using
a "tooth" on the side of their beaks—unlike the hawks, eagles, and other birds of prey in the Accipitridae, which use their feet.
The largest falcon is the gyrfalcon at up to 65 cm in length. The smallest falcons are the kestrels,
of which the Seychelles kestrel measures just 25 cm. As with hawks and owls, falcons
exhibit sexual
dimorphism, with the females typically larger
than the males, thus allowing a wider range of prey species.[1]
Some small falcons with long, narrow wings
are called "hobbies", and some which hover while hunting are called "kestrels".
As is the case with many birds of prey,
falcons have exceptional powers of vision; the visual acuity of one species has
been measured at 2.6 times that of a normal human.[2] Peregrine
falcons have been recorded diving at
speeds of 200 miles per hour (320 km/h), making them the fastest-moving
creatures on Earth.[3]
Contents
[show]
The Late Latin falco is
believed to derive from falx as meaning a sickle, referencing the claws of the bird. In Middle English and Old French, the
term faucon refers generically to several captive raptor
species.[4]
The traditional term for a male falcon is
tercel (British spelling) or tiercel (American spelling), from the Latin tertius (third) because of the belief that only one in three eggs hatched a male bird.
Some sources give the etymology as deriving from the fact that a male falcon is
about one-third smaller than a female[5][6][7] (Old Frenchtiercelet). A falcon chick, especially one reared
for falconry, still in its downy stage, is known as an eyas [8][9] (sometimes spelt eyass). The word arose by mistaken division of Old French un niais, from Latin presumed nidiscus (nestling)
from nidus (nest). The technique of hunting with trained captive birds of prey is known
as falconry.
&&&&&&&&
زمجائی
بفتح زای معجمه و سکون میم و جیم بالف کشیده و همزۀ مکسوره و یاء
حطی ساکن در آخر
ماهیت آن
میوه ایست جنکلی بقدر دانۀ انکوری که در بلاد زیرباد بهم می رسد
با پوست خشک خشنی و اندرون پوست آن لحمی شیرین و لطیف کم رطوبت و در سه سال یکبار ثمر
می دهد و در ان سال متعارف است که اطفال را آبله بسیار برمی آید
طبیعت آن
کرم مائل بخشکی و با رطوبت فضلی
افعال و خواص آن
تا حال معلوم نکشته است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&&
زمرد
بضم زای و میم و راء مهمله مشدده و دال و بذال معجمه نیز آمده بهندی
پنا نامند
ماهیت آن
از جملۀ احجار نفیسه است و کفته اند که در معدن ذهب بهم می رسد
و مادۀ آن ذهبی است که بران یبس و انجماد غالب کشته و بدان سبب سبز شده و در مدت بیست
و یک سال در معدن تکون می یابد و بعضی این را و زبرجد را از یک جنس می دانند که بسبب
اختلاف ماده هریک بنوعی تکون می یابد و صلابت آن از احجار دیکر کمتر است و سوهان در
ان اثر می کند و اقسام و الوان می باشد قسمی ذبابی است یعنی رنک آن شبیه بذباب اخضر
است نه آنکه بر حامل آن ذباب نمی نشیند چنانچه بعضی کمان کرده اند و این قسم بهترین
اقسام و صاف و شفاف و آب آن متموج و رقصان می باشد و صورت چشم مخفی در ان مرئی می کردد
و این را صعیدی نامند که از صعید مصر آورند و قسمی ریحانی است یعنی رنک آن شبیه برنک
برک ریحان و این را زمرد نو نامند و قسمی فستقی است یعنی سبز مائل بسیاهی و این را
زمرد کهنه نامند و قسمی سلقی یعنی شبیه برنک برک سلق و قسمی زنجاری شبیه برنک زنجار
و قسمی کراثی شبیه برنک برک کراث و قسمی دیکر صابونی یعنی برنک صابون سبز مائل بسفیدی
است و این بدترین اقسام است و بهترین همه سبز پر آب شفاف صلب آنست که آمیخته بسنک ریزه
و طلقی نباشد یعنی در جرم آن ریزهای سنک نباشد و نیز بعضی مواضع آن براق مانند طلق
نباشد
طبیعت اقسام آن
در دوم سرد و در سوم خشک و قوت آن مدتی مدید می ماند
افعال و خواص آن
مفرح و مقوی حرارت غریزی و ارواح و دل و دماغ و کبد و معده و رافع
صرع و هم و غم و حزن و خفقان و ذات الجنب و ذات الرئه و نزف الدم و اسهال دموی و سموم
قتاله و نهش هوام و استسقا و یرقان و حبس البول و تفتیت سنک کرده و مثانه و جذام هرچند
که متقرح و اطراف ریخته باشد شربا و تعلیقا و چون شخصی که زهر خورده و یا جانوری سمی
او را کزیده باشد قبل از سرایت بجمیع اعضا مقدار هشت شعیر آن را نرم سوده بخورد زهر
بران کارکر نشود و امان یابد از افتادن مو و جدا شدن پوست بدن و اکتحال آن جهت تقویت
بصر و رفع سبل و مداومت نظر کردن بران رافع کلال بصر و تعلیق آن و پوشیدن انکشتری آن
جهت منع صرع در مصروع و لهذا ملوک آن را علاقۀ کردن بند اطفال می نمایند از حین ولادت
و چون انکشتری از طلا باشد جهت رفع طاعون مؤثر و طلای آن جهت سعفه و قروح خبیثه مفید
و چون یک مثقال آن را در انکشتری ممزوج از طلا و نقره که بالمناصفه دو مثقال باشد در
طالع میزان که آفتاب در برج هوائی باشد نصب کنند و بپوشند باعث قبول دلها و هیبت در
نظرها و قضای حوائج مجرب دانسته اند و خواص و منافع بسیار دیکر بدان منسوب می دارند
مانند آنکه می کویند چون بطعام زهردار رسد عرق کند و حامل آن تنکی معیشت نیابد و چون
افعی را نظر بران افتد کور شود و بعضی کویند آب از چشم افعی جاری کردد و کور نشود و
غیر اینها از خواص و منافع و حال آنکه هیچ یک اینها اصلی ندارد زیرا که در هنکام تونکری
اکثری مردم بقیمت بسیار اعلی خریده اند و بعد آنکه فقیر و دست تنک شده همان را بقیمت
بسیار نازل فروختند و مجربین آن را بر چشم افعی مالیدند مکر کور نشد مقدار شربت آن
در رفع سموم یک دانک و در نزف الدم یک قیراط بدل آن در دفع سموم زبرجد و در رفع اسهال
مرجان است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////////
ز مرد. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) ۞ معرب «سماراگدوس » ۞ یونانی .محمدمعین آرد: یکی از
سنگهای قیمتی به رنگ سبز و آن هرچه بزرگتر باشد گرانبهاتر است . قدما می پنداشتند که
نظر بر زمرد چشم افعی را کور کند. (فرهنگ فارسی معین ). از سنگهای قیمتی و با رنگی
سبز و زیبا است این سنگ که از سیلیکات آلومینیوم ۞ و بریلیوم ۞ می باشد در سنگهای پگماتیت ۞ یافت میشود. (از لاروس ). جوهری
است معروف ۞ و آن انواع است . ذبابی و ریحانی
و فستقی و صابونی . انگشتری او منع صرع شخصی که مصروع نباشد موثر و گویند که چون افعی
را نظر بر وی افتد کور شود. (منتهی الارب ). گوهری قیمتی و گرانبها که رنگ سبز خوشی
دارد و به فارسی دوال و یا دوبال گویند. (ناظم الاطباء). زمرد را زبرجد خوانند، در
معدن زر می باشد و بهترینش سبز شفاف است ... در قیمت فروتر از لعل است . (از نزهة القلوب
). جوهری است سبز رنگ و به فتح رای مهمله زُمُرَّد نیز آمده . (غیاث ). جوهری ۞ سبز معروف که به دیدن آن مار
کور شود. (آنندراج ). بیرونی گوید: زمرد و زبرجد دو اسم مترادف باشند یک معنی را، و
زبرجد عام است یعنی نوع جید و ردی هر دو را شامل است ، لکن زمرد تنها اطلاق بر نوع
جید شود. و آنرا بر حسب رتبه جودت و ردائت
نامهای ذیل دهند: ظلمانی ، پس ریحانی ، پس سلقی و پس از سلقی انواع ردیه است با دال
و ذال معجمه و فتح راء و ضم آن تشدیدراء و تخفیف آن با همه این صور صحیح است . رجوع به الجماهر فی الجواهر
بیرونی چ حیدرآباد دکن ص 160 شود.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از کان طلا و غیر او نیزبهمرسد
و اقسام می باشد یکی ذبابی است یعنی در رنگ شبیه به ذباب سبز، نه آنکه بر حامل او مگس
ننشیند و آن به غایت صاف و آبدار می باشد و آبش متموج و رقصان ویکی را ریحانی نامند
که در رنگ شبیه به ریحان است ومشهور به زمرد نو است و یکی را فستقی گویند که در سبزی
به سیاهی زند و زمرد کهنه نامند و یکی را صابونی گویند و آن سبزیست که به سفیدی زند
و بعضی این قسم را از جنس زبرجد دانسته اند... نگاه کردن او رافع کلال بسر و انگشتری
او جهت منع حدوث صرع در شخصی که مصروع نباشد موثر و چون خاتم طلا باشد، جهت رفع طاعون
و تعلیق او مبطل سحر است و چون یک مثقال او را انگشتری ممزوج از طلا و نقره که دو مثقال
باشد نصب نمایند، در طالع میزان و آفتاب در برج هوائی باشد جهت قبول دلها و هیبت در
نظرها و قضای حاجت مجرب دانسته اند و گویند حامل او تنگی روزی نمی کشد و گویند چون
افعی را نظر بر او افتد کور شود. (از تحفه
حکیم مومن )... یکی از سنگهای گرانبهاست که رنگش قرمز ۞ می باشد و چون آفتاب بدان تابد
چون شعله آتش بنظر آید، لکن محققاً معلوم که
زمردی که در کتاب مقدس وارد است همین زمرد معروف حالیه باشد؛ اما ترجمه هفتاد و یوسیفس و ولگیت در عوض لفظ زمرد بهرمان
۞ ترجمه نموده اند. سفر خروج
28، 17 و 39، 10. (از قاموس کتاب مقدس)
////////////////
86 . se-se ، *sit-sit (در ژاپنی، šitsu-šitsu)، كه
آن را با گمانه زنی به شكل *sirsir
بازسازی كردهاند، یكی از گوهرهای ایران ساسانی است كه پیشتر در ’’نكاتی درباره فیروزه در خاور ‘‘*به تفصیل درباره آن
گفته ام. از اینرو در اینجا تنها خلاصهای
كوتاه همراه با اطلاعات بیشتر و اصلاحاتی چند می آورم. دیگر بر این باورنیستم كه میتوان se-se را با شیگنان (Shignan) یا jaza
عربی مرتبط دانست، و اینک دیگر شك ندارم كه se-se آوانگاشت واژهای
است ایرانی (به احتمال قریب به یقین سغدی) كه در هر صورت هنوز صورت اصلی آن یافت نشده است. از منابع چینی چیزی
درباره چیستی se-se ایرانی
به دست نمیآید. در این منابع se-se را
تنها در شمار گوهرهای ایرانی و سغدی (كان/K‛an)
آورده اند. 1 در سالنامه تانگ کانهای se-se در جنوب خاوری رود
سیحون (Yaxartes) در سغدیانه آمده است؛2
و این سنگها را از راه ختن برای فروش به
چین میبردند. 3 بسا که دست
نسطوریان كه این سنگ ها را در آراستن كلیسای خود کار می گرفتند در آوردنش به
چین در کار بوده است. در همین تاریخچه از ستونهای se-se در كاخهای فوـ
لین (سوریه) سخن رفته است؛4 اما اینجا سخن از گونه ای سنگ ساختمانی
است. در تبت باستان، se-se
بخشی از لباس رسمی بود و بلند پایگان این سنگ را به رشته كشیده از شانه میآویختند. چیزهائی كه از نظر ارزش پس از این سنگ قرمی آمد
اینها بود: زر، سیم زراندود، سیم و
مس5 ــ همین بروشنی نشان میدهد se-se در تبت گوهری گرانبها و بر تر از زر به شمار میرفته.
رسم بود زنان تبتی منجوقهایی از این سنگ را در گیسوان خود ببافند، و میگویند
منجوقی آن همارز اسبی نژاده بود. 6
وجه تسمیه ma kia ču ("مروارید یا منجوق همارز اسب")
همـــین است. در Ko ku yao lun7 این منجوقها در بخشی
جداگانه و متفاوت با فیروزه بررسی شدهاند. 8
در دوره تانگ، زنان نان مان
(Nan
Man) (قبایل بومی جنوب چین) نیز سنگ se-se را زیور موهای
خود میکردند؛1 و در سرزمین نانـچائو (Nan-čao) نیز آن را میشناختند. 2
زنان ویـچو (Wei-čou) در
سهـ چوان رشتههای se-se را به
موهای خود میزدند. 3 افزون بر این، میشنویم كه چینیها نیز در همین
روزگار se-se را کار گرفته حتی آن را در خاك خود استخراج
میكردند. برخی موارد چنین می نماید که
پای سنگی ساختمانی در میان است؛ در موارد دیگر گویا اشاره به سنگی شفاف و
گرانبهاست كه به نخ کشیده با آن پرده و پاراوان می ساختند و ارزشی فراوان، همسنگ
مروارید سره و فلزات گرانبها بدان می دادند. 4 در سالنامه تانگ زیر
وقایع سال 786 چنین آمده است:’’كوان ـ چاـ شی (Kwan-c’a-ši) 5
شانچو (Šan-čou) (در
هوـ نان Ho-nan)، كه نام او لی پی (Li
pi) بود، به فغفور گزارش داد كه در كارگاههای ریختهگری
كوه لوـ شی (Lu-ši) se-se تولید
میشود و درخواست كرد پذیرش این سنگها به
جای مالیات ممنوع شود و فغفور ) تهتسون/ Te Tsun) در
پاسخ این درخواست گفت اگر se-se از
خود خاك به دست نمیآید، باید آن را به مردم واگذار كرد و آنان مجازند آن را برای
خود جمع آورند." گویا در اینجا پای یكی از فرآورده های جانبی دارای
خاستگاه فلزی در میان باشد؛ و این مطلب با
گفتههای كائو سهـ سون (Kao Se-sun) در
كتابش، Wei lio، سازگار است كه میگوید در روزگار وی (دوره
ســــونگ) se-se را از سنگ گداخته به دست میآوردند.
از دو نمونه کارگیری se-se در
کارهای هنری که در K‛ao ku t‛u و Ku yü t‛u p‛u (ص 31) آمده یاد كردهام. از آن روزگار دو مورد كاربــــــرد واژه se-se را در
Po ku t‛u lu یافتهام
كه وان فو (Wan Fu) در سال 11ـ1107 منتشر كرده است. در یك بخش از این كتاب6
زنگارِ یك tin
منسوب به دوره چو (Čou) با رنگ se-se
مقایسه شده است: از آنجا كه زنگار به رنگهای سبز، آبی و بسیاری فامهای دیگر یافت میشود، این اشاره
مدرك قطعی در مورد رنگ se-se پیش
نمیگذارد. در مورد دیگر،7 در
بازنمائی یك tin
كوچك كه دیرینگیش به دوره هان می رسد گفته شده است كه در آن زر و سیم
كار گذاشتهاند و با هفت گوهر (saptaratna) و se-se ای
بس رخشان تزئین شده است. این بسیار شگفتآور
است، زیرا در اسناد دوره هان اشارهای به وجود se-se نشده و نخستین
بار در گزارشهای مربوط به ایران ساسانی است که نامش آمده؛ یا این ظرف مفرغی نه از
دوره هان بلکه از دوره تانگ بوده؛ یا اگر هم
از دوره هان بوده، سنگی كه نویسنده
دوره سونگ se-se
تشخیص داده همان سنگی نیست كه در دوره تانگ به این نام شناخته میشده است. پیش از این به مناسبتی گفتهام كه نویسندگان
دوره سونگ دیگر نمیدانستند se-se
دوره تانگ براستی چه بوده و گویا se-se تانگ در دوران
سونگ از دست رفته بوده و در آن دوره تنها
جایگزینهای آن كه se-se
نامیده میشدند رایج بودهاند.
در فرمانروائی دودمـــــــان یوان (Yüan) یا
مغول واژه se-se زندگی از سر گرفت. چان ته (Čan Te) ، فرستادهای که در سال 1259 از بغداد دیدن کرد، se-se را در كنار
مروارید، سنگ لاجورد و الماس
جزو گوهرهای خلیفه برشمرده است. سنگی كوچك و بیارزش كه در كین ـ چو
(Kin-čou) (در شِنـكین /Šen-Kin/
منچوری) یافت شده بود، se-se نام گرفت؛1
و از دوره فغفور چنـتسون (Č‛en-tsun) (1307ـ1295) می شنویم
كه دوهزاروپانسد كتی se-se را به جای پول
به مأموران دولتی دادند، اما دیری نگذشت كه به فرمان فغفور این رَویه برافتاد. 2
در دوره مینگ، se-se
تنها واژهای بود كه به ابهام بر سنگی گرانبها مربوط به گذشته اشاره داشت و سپس برای نامیدن مصنوعاتی چون مهرههای ساخت
شده از گِل یا شیشه رنگی به كار رفت.
یادداشتهای چینیها درباره se-se شباهتی چشمگیر
با داستان باستانیان از زمرد (smaragdos)
دارد كه هم آن را سنگی گرانبها خوانده اند كه بیشتر نگین انگشتری سازند و هم سنگ
ساختمانش شمردهاند. تئوفراستوس3
گوید: "زمرد چشم را نیک افتد و نگین انگشتریش كنند نگریستن را. اما سنگی است كمیاب در تکه های نهچندان
بزرگ. با این همه در تاریخ شاهان مصر آمده
است كه یك بار یكی از شاهان بابل تکه زمردی به درازای چهار و پهنای سه ارش ]هر ارش 45 تا 56 سانتیمتر[ به رسم پیشکش به دربار فرستاد؛ در معبد ژوپیتر ستونی هرمی
هست برساخته از چهار قطعه زمرد با بلندای چهل، پهنای چهار و ضخامت دو ارش . سنگ زمردنما در محلهای پرآوازه یافت میشود،
بویژه در کانهای مس قبرس به صورت رگههایی
كه یكدیگر را در جهات متفاوت قطع كردهاند
هست، اما کمتر به آن بزرگی كه بتوان نگین انگشتری ساخت. " لنتس4
این سنگ را مالاکیت دانسته است. شاید se-se ایران و تبت
زمرد بوده است، و se-se به
کار رفته در ستونها در فو ـ لین مالاکیت بوده است، هنوز در منابع چینی چیزی
در تعریف چیستی se-se
یافت نشده و بهتر است تا اطلاعات بیشتری نیافته ایم شناسائی دقیق و قطعی نکنیم.
در نوشته های بودایی، زمرد با آوانگاشت mo-lo-k‛ie-t‛o آمده است،1 كه همبرابر است با مرکته،
marakata سنسكریت. گویا زمرد، با آوانگاشت ču-mu-la ، كه در سده
هفدهم tsu-mu-lü نوشته شده،
نخستین بار در Čo ken lu
آمده باشد كه در سال 1366 نوشته شده است. 2 در فرهنگ چهار زبانه3
این واژه tsie-mu-lu فرونگاشته
شده است؛ این واژه آوانگاشت زمرد، zumurrud فارسی است.
خود این واژه خاستگاه سامی دارد. در زبان آشوری آن را به صورت barraktu در یك
متن بابلی از سیوپنجمین سال شاهی اردشیریکم (442ـ464 پ م) یافتهاند. 4
در عبری این واژه bāreket یا bārkat ، در
سریانی borko ، در عربی Zummurud ، در ارمنی zemruxt ، در روسی izumrud است. واژه یونانی maragdos یا smaragdos وامگرفته از
زبانهای سامی است، و marakata
سنسكریت بر گرفته از یونانی، و mar-gad
تبّتی بر گرفته از سنسكریت است. 5 گویا زمرد، zummurud
عربیـ ایرانی یکراست
بر پایه صورت یونانی واژه با صوت صفیری آغازین باشد.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
(ساینو-ایرانیکا)
//////////////
زُمُرد
ارسطاطالیس گوید زبرجد و زمرد هر دو یک
جنس بود و در معدن زر از مغرب خیزد و طبیعت وی سرد و خشک بود چون بیاشامند بوزن هشت
جو از گزندگی جانوران زهردار ایمن باشند و خلاص یابند از سمهای کشنده و باید پیش از
آنکه زهر عمل کند بیاشامند تا از مرگ خلاص یابند موی بریزاند و پوست رها نکند و ابن
مولف گوید در کتاب احجار آوردهاند که زمرد جوهری است شریف نفیس حجری معدنی بلون سبز
شفاف با طراوت و معدن او در حدود مصر بود در شرقی بلاد صعید در زمین سودان میان رود
نیل بود و زمرد انواع است بیرنگ و تمامرنگ و کمرنگ کمقیمت و بدترین اجناس زمرد را
صابونی گویند و بتدریج و ترتیب بالا میرود تا بتمامرنگ رسد که آن را ذبابی خوانند
و ریحانی گویند بعد از او سلقی و زنجاری و صیقلی و ظلمانی و اسی و اصم و کرانی و نیکوترین
انواع زمرد ذبابی که مثل جناح مکس سبز و بغایت صاف و آبدار میباشد و آبش متموج رقصان
و بلون در جمله اطراف شعاع میزند و ریحانی آنست که در طراوت و روشنی برنگ ریحان ماننده
بود و سلقی آنکه برنگ به چغندر تازه میماند و زنجاری بزنجار ماننده بود و صیقلی و
آنکه مصقول بود و ظلمانی آنکه تیرهرنگ بود و صابونی آنکه از نرمی در دست بصابون ماند
و آسی آنکه مورد رنگ بود و کراتی آنکه برنگ برگ کرات بود و اصم سفیدی تیره که آن دون
انواع زمرد بود و عزت و قیمت زمرد در هند بیشتر بود و ریحانی و ذبابی متاع بلاد فرنگ
بود و زمرد بسوهان سوده شد و زود شکسته گردد و طاقت آتش ندارد و اگر از وی گردنبندی
بسازند یا نگینی و بر خود نگاهدارند دفع صرع بکند چون پیش از آن زحمت نگاه دارند و
چون بر کودکان خرد بیاویزند خاصه در زمانی که بزایند از صرع ایمن باشند و ابن ماسویه
گوید نافع بود جهت خون رفتن و اسهال چون بیاشامند یا بیاویزند و مجهول گوید زبرجد چون
حل کرده بیاشامند جذام را نافع بود و در خواص آوردهاند که چون افعی نظر بزمرد اندازد
و آب از چشم وی روانه گردد و آنکه گفتهاند کور شود خلاف است و چون سحق کرده با ادویه
جهت سعفه استعمال کنند بغایت نافع بود و ادمان نظر بدان کردن کندی چشم زایل کند
______________________________
صاحب مخزن الادویه مینویسد: بعضی از خواص
که برای زمرد برشمردهاند از قبیل آب از چشم افعی فروریزاند یا او را کور کند اصلی
ندارد
فرانسه EMERAUDE انگلیسی EMERALD
- زبرجد
نوعی از زمرد است و طبیعت آن سرد بود در
دویم و خشک است در اول باصره را قوت دهد و دیگر منافع وی در زمرد گفته شود[25]
اختیارات بدیعی
//////////////
زُمُرُّد گونهای بریل و از سنگهای گرانبها
است. این سنگ که از سیلیکات آلومینیوم و بریلیوم تشکیل شده در سنگهای پگماتیت یافت
میشود.[۲]
واژه زمرد عربیشده «اسماراگدوس» یونانی
است.[۲] که خود گویا از واژهای سانسکریت به معنی سبز گرفته شده.[۳] نام اصلی فارسی
آن دوال یا دوبال است.[۴] از نظر ترکیب شیمیایی و کانی شناسی، زمرد با فرمول Be3Al2(SiO3)6 از بریلیوم، آلومینیوم
و سیلیکات تشکیل شده است که به همراه آکوامارین آبی، مورگانیت صورتی، هلیودور طلایی
و بریل با رنگ پریده سبز به خانواده بریل تعلق دارد. بریل خالص بیرنگ است. اضافه شدن
مقادیر ناچیزی کروم و وانادیوم، رنگ سبز زیبای زمرد را پدید میآورد...
///////////
عربی زمرد:
الزُّمُـرُّد[2] نوع من معدن البريل والمكون
من سيليكات البيريليوم والألومنيوم, يتم العثور عليه في مناجم بين الصخور الصلدة والرخام
بخلاف معظم الأحجار الكريمة, لونه أخضر غامق عميق وشفاف, ويحتل المرتبة الثالثة من
حيث الأهمية. يكتسب لونه الأخضر لوجود كميات ضئيلة من الكروم أو الحديد, يعتبر الزمرد
من الأحجار الكريمة, وبالمقارنة بالأوزان يعتبر الأعلى قيمة بين الأحجار الكريمة, خاصة
عندما يتخلله عروق من أملاح معدنية أخرى, ولأملاح البريل قساوة بين 8 و10 على مقياس
موس لقساوة المواد.[3] تحتوي معظم بلورات الزُّمرُّد على قشور دقيقة يطلق عليها أحيانا
اسم سُتُر. كما تحتوي على جسيمات دخيلة متعدّدة. إن أحجار الزُّمُرُّد الكاملة لنادرة
جدا، وإذا وُجدت تكون أغلى من الماس. والزُّمُرُّد الأزرق أغلى من الزُّمُرَّد ذي اللون
الأصفر.
////////////
به آذری زمزد:
Zümrüd
(köhnə adı: smaraqd - lat. smaragdus sözündən (yun. σμάραγδος, smáragdos)) —
1-ci sinfə aid olan bahalı daş. Böyük saf tərkibə malik olan bu daş 5 karat
ölçüsündə almazdan bahadır.
Ən
böyük zümrüd yataqları Muso (Kolumbiya), Tranavaale (CAR) və Uralda (Rusiya)
yerləşir.
///////////
به باسای اندونزی و جاوی زمرد:
Zamrud
(Be3Al2SiO6) adalah batu permata atau batu mulia yang berwarna hijau sampai
hijau tua. Zamrud termasuk mineral silikat beril (mengandung beryllium) dan
warna hijaunya disebabkan oleh kelumit kromium. Adanya vanadium dan besi yang
menyertai kelumit kromium akan menyebabkan ragam zona pada warna hijau
tersebut. Kekerasan zamrud termasuk tinggi (7,5 dalam skala Mohs)
////////////
به عبری باغِکیت؟
בָּרֶקֶת היא אבן חן מהמעלה הראשונה, תצורה של המינרל בריל (Beryl)
הצבועה ירוק כתוצאה מחדירת כרום וונדיום לתוך הגביש. ברקת קרויה גם אִזמרגד ואמרלד (Emerald),
שמות שניתנו גם לגוון הירוק האופייני לברקת איכותית.
////////////
به سواحلی زُماریدی:
Zumaridi
(kutoka neno la Kiajemi) ni kito adimu chenye rangi ya kijani kilichokoza na
thamani kubwa. Inatumiwa kwa mapambo ya kila aina.
Kikemia ni
umbo la fuwele la madini ya berili.
///////////
به ازبکی زُمراد:
Zumrad
(yun. smaradgos) — mineral, bershintg toʻq yashil turi. Tarkibida oz miqdorda
(2% cha) xrom oksidi boʻladi. Chiroyli tovlanishi, yaxshi jilo-lanishi,
shaffofligi, kristall shaklining chiroyliligi bilan qimmatbaho toshlar ichida
birinchi darajali hisoblanadi. 3. ning darz ketmagan shaf-fof, massasi 5
karatdan ortiq boʻlgan xili, shunga teng boʻlgan olmosdan qimmatroq turadi. 3.
ning yirik konlari granitli pegmatitlarning magnezial slanetslar, amfibolitlar
va zmeyeviklarga taʼsir etilishidan hosil boʻladi. Shuningdek, 3. kvarsdala
shpatli tomirlarda va oʻzgargan slanets karbonatli jinslarda ham uchraydi. 3.
ning konlari kam. Asosiy konlari Rossiya (Ural), JAR (Transvaal), Kolumbiya
(Muso) da bor. 3. dan qimmatbaho taqinchoqlar va bezaklar tayyorlanadi. Sunʼiy
3. kvant mexanikasida ishlatiladi.[1]
///////////
به پشتو زمرد:
زمرد (په انگرېزيEmerald)
د بريل یو ډول قیمتی ډبره ده چی د
سیلیکات آلومینیوم او بریلیوم څخه جوړ شوي ده. د زمرد
نوم د عربي څخه او Smaragd د يوناني ژبې څخه اخیستل شوي
دي چی په پښتو کی زرغون معنی لري. زمرد په ځانگړي ډول په اتريش،
روسیه، کلمبيا، مصر، برازیل، موزمبيق او افغانستان کی استخراج کېږي.
//////////
به سندی زمرد:
زمرد
سانچو:Infobox mineral هڪ سائي رنگ جو چمڪدار ۽ شفاف پٿر جيڪو نگيني کان
علاوه دوائن ۾ به استعمال ٿيندو آهي۔ افغانستان ،
ڪشمير ، پاڪستان ، هندستان
، ۽ ، آسٽريليا ، ۽ آفريڪا ۾ ملندو آهي ۔ دوا جي طور
تي دل، مافي ۽ دماغ کي طاقت ڏيڻ لاء خاص طور
تي فائديمند آهي۔
////////////////
به تاجیکی:
Зумуррад
(юнонӣ: σμάραγδος, smáragdos) навъи санги қиматбаҳои сабзранг, ки аз он нигини
ангуштарин, гӯшвора ва ғ. месозанд; фарши зумуррад маҷ. сабзазор.[1]
///////////
به ترکی استانبولی زمرت:
Zümrüt (Be3Al2SiO6) beril mineralinin bir
türü. Yeşil renkli,
saydam değerli
bir taş.Berilin Mohs skalasında sertliği yedi veya yedi buçuktur..
/////////////
به اردو زمرد:
زمرد
Emerald
Emerald crystal from Muzo, Colombia
General
Category Beryl
variety
Chemical formula Beryllium aluminium silicate with
chromium, Be3Al2(SiO3)6::Cr
Identification
Color Green
Crystal habit Hexagonal Crystals
Crystal system Hexagonal
Cleavage Poor
Basal Cleavage (Seldom Visible)
Fracture Conchoidal
Mohs scale hardness 7.5 - 8.0
Luster Vitreous
Streak White
Specific gravity 2.70 - 2.78
Refractive index 1.576 - 1.582
Pleochroism Distinct, Blue-Green/Yellow-Green
ایک سبز رنگ کا چمک دار اور شفاف پتھر جو نگینے کے علاوہ ادویات میں بھی استعمال ہوتا ہے۔ افغانستان ،
کشمیر ، پاکستان ، ہندوستان ، کینیڈا ، آسٹریلیا ، اور
افریقا میں پایا جاتا ہے ۔ دوا کے طور پر تقویتِ
قلب و معدہ و دماغ کے لیے خاص طور پر
مفید ہے۔ ماہرین اسے سلیکا کی بدلی
ہوئی شکل بتاتے ہیں۔
/////////////
به اویغوری: ياقۇت رەڭلىك بولسا مىنېرال
&&&&&&&&
زمور
بضم زای و میم و سکون واو و راء مهمله اسم فارسی زفت یابس است و
در دلک مغسول را زمور لاک نامند و مستعمل زرکران است
افعال و خواص آن
در احتباس حیض بیعدیل و مقدار یک مثقال آن با زردۀ تخم مرغ نیمبرشت
از مجربات است جهت نزف الدم هر عضو نیز
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////////
زمور. [ زُ ] (اِ) اسم فارسی زفت یابس
است . (تحفه حکیم مومن ). در مخزن گفته اسم
پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است . (انجمن آرا)
(آنندراج ).
* در
بخشهای نخستین کتاب که به فارسی
برگردان نشده است.
1. Pei ši, Ch. 97, pp.
7b, 12; Čou šu, Ch. 50, p. 6; Sui šu, Ch. 83, p. 7b., Wei šu,
Ch. 102, pp. 5a, 9b.
2.
T‛an šu, Ch. 221B, p. 2b.
3. T‛an šu, Ch. 221A,
p. 10b.
4. Kiu T‛an šu, Ch.
198, p. 11b; T‛an šu, Ch. 221B, p. 7b.
5. T‛an šu, Ch. 216A, p. 1b (اما در Kiu T‛an šuنیامده است).
6. Sin Wu Tai ši, Ch.
74, p. 4b.
7. Ch.6, p. 5b.
8 . همانطور كه گرتس (Geerts, Produits de la nature japonaise et chinoise, p.
481) به درستی گفته شاید ma kia ču (در
ژاپنی، bakašu) تنها همارشی باشد زمرد را. همچنین در (Ch. 8,
p. 17b) Pen ts‛ao kan mu این دو
کالا متمایز از هم دانسته شده اند و tien-tse همان pi و ma kia ču همان ts‛ui شمرده شده است.
2.
Man šu, p. 48.
3. T‛ai p‛in hwan yü ki,
ch. 78, p. 9b.
4. Min hwan tsa lu,
ch.B, p.4; Wei lio, Ch. 5, p. 3; Tu yan tsa pien, Ch. A, pp. 3, 8; Ch. c, pp. 5, 9b, 14b.
5. پیشنام رسمی یك تائوـ تایی (Tao-t‛ai).
6. Ch. 3, p. 15b.
7. Ch. 5, p. 46b.
2. Ibid., Ch. 21, p.
7b.
3. De lapidibus, 42.
4. H. O. Lenz, Mineralogie
der Griechen und Römer, p. 20.
2. Ch. 7, p. 5b; Wu li siao ši, Ch. 7, p. 14
نویسنده این كتاب مطالبی را که در کتاب دوره یوان آمده درست دانسته و افزوده است tsu-mu-lü كه در روزگار وی کار می برند صورت درست این نام نیست. علتش تغییری است كه از ریشهشناسی
عامیانه برخاسته است: نویسه lü (’’سبز‘‘) اشاره
به رنگ سبز این سنگ دارد، كه نام رایجش lü pao ši (’’سنگ گرانبهای سبز‘‘) است؛ نك: Geerts, Produits,
p. 481
3. Ch. 22, p. 66.
4.
C. Fossey, Etudes assyriennes (Journal asiatiques, 1917, I , p. 473).
5. نک: T‛oung Pao, 1916, p. 465. ماس ـ آرنولتMuss-Arnolt, Transactions Am. Phil.
Assoc., Vol. XXIII, 1892, p. ) (139 بنادرست میگوید هر دو واژه سامی و یونانی مستقلاً از
سنسكریت گرفته شدهاند. در تلاش به منظور یافتن خاستگاه وام واژهها، پیش ازهر
چیز باید تاریخچه خود آن چیزها روشن شود.
6. این را در American Anthropologist, 1916, p. 589 گفتهام.
وان تا ـ یوان (Wan
Ta-yüan) در سال 1349 در Tao i či lio از tien-tse به عنوان یكی از محصولات پان ـ تا ـ لی
(Pan-ta-li) نام برده
است (Rockhill, T‛oung Pao, 1915, p. 464).
7. Essays on the Chinese
Language, p. 352.