سلخ الحیه
بفتح سین و سکون لام و خا بفارسی پوست مار و بهندی سانپ کی
کیچلی نامند
ماهیت آن
پوستی ست که مار در ایام بهار می اندازد و بهترین آن پوست
مار نر است و آن غلیظتر و سیاه مائل بزردی و براق می باشد بخلاف از ماده که سفیدرنک
نازک است
طبیعت آن
کرم و خشک در آخر دوم و در سوم بعضی خشک کفته اند
افعال و خواص آن
خوردن یک درم ریزه کردۀ آن با دو درم آرد جو که خمیر کرده
مانند نان ساخته در زیر سنکریزه کرم کرده پخته باشند جهت بواسیر ظاهری و باطنی مجرب
دانسته اند و بدستور یک درم آن با سه عدد خرما که در سه روز بنوشند جهت منع خروج ثآلیل
و سقوط آن مؤثر و با زجاج مکلس جهت ریزانیدن سنک مثانه بغایت سریع الاثر و مضمضه بسرکۀ
که در ان جوشانیده باشند جهت رفع درد دندان و لثه و قروح آن و قطور روغن زیتونی که
در ان جوشانیده و یا در افتاب مدتی کذاشته باشند در کوش جهت تسکین درد آن و رفع سیلان
مواد آن و جهت جرب و دمعه و استرخای اجفان و انتشار احداب و سلاق و تقویت و حدت باصره
و شقاق مقعده و بدستور قطور مطبوخ آن با شراب جهت تسکین درد کوش و مضمضۀ آن جهت تسکین
درد دندان و همچنین مضمضۀ مطبوخ آن با برک کبر و قیروطی مصنوع از روغن زیتونی که در
ان جوشانیده باشند جهت وجع شقاق لب و مقعده و ضماد سوختۀ آن با نوشادر جهت بهق و برص
و رفع اثار جلد و طلای سوختۀ آن با روغن زیتون و با شراب جهت رویانیدن موی داء الثعلب
مجرب و بخور آن جهت کریزانیدن هوام و اخراج جنین میت و مشیمه در ساعت و مجفف قروح رطبه
و بالخاصیه بستن آن بر ورک زنان در حین زادن باعث تسهیل ولادت و خوردن آن مظلم بصر
و باعث تقشر جلد شبیه بپوست مار مصلح آن کشنیز مقدار شربت آن تا یک درم است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
سلخ الحیّه : به پارسی پوست مار و به ترکی ایلان تئریسی و
به هندوی کانحلی خوانند. بهترینش پوست مار نر بود که لونش سفید بود. سرد و خشک است
در اوّل؛ و چون با شراب بپزند و در گوش چکانند، درد گوش را نفع دهد؛ و چون بدان مضمضه
کنند، درد دندان را دفع کند؛ و چون کوفته و بیخته، به عسل در چشم کشند، باصره را قوّت
دهد؛ و چون بسوزانند، به سرکه سرشته، بر داء الثّعلب لطوخ کنند، موی برویاند؛ و چون
در زیت انداخته و چند روز در آفتاب گرم نهند، پس صاف کرده، در چشم کشند، غلظ اجفان
را سودمند آید.
ریاض الادویه
/////////////
سلخ الحیۀ:
جالینوس فی الحادیۀ عشرة: قد ذکر قوم أنه إذا غلی سلخ الحیۀ
بالخل شفی وجع الأسنان. دیسقوریدوس: إذا طبخ بالشراب و قطر فی
الأذن کان علاجا نافعا من أوجاعها و إذا تمضمض به نفع من وجع
الأسنان، و قد یخلطه قوم فی أدویۀ العین و خاصۀ سلخ الحیۀ
الذکر منها. الشریف: إذا طبخ فی زیت و صنع منه قیروطی نفع
من وجع الشفتین و المقعدة، و إذا بخر به فی النار هربت منه الحیات
من ذلک الدخان، و إذا طبخ مع ورق الکبر و تمضمض بمائه شفت
من أوجاع الأسنان الحادثۀ وحیا، و إن دس منه فی ثلاث
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 3، ص: 37
تمرات زنۀ درهم و أطعمت لمن به الثآلیل نفعت منه، و إن أخذ
منه وزن درهم و قطع أجزاؤه و خلط معه وزن درهمین دقیق شعیر و
عجن ثم قرص و دفن فی رصیف نار إلی أن ینضج ثم أطعمته صاحب
البواسیر الباطنۀ و الظاهرة نفعت منه نفعا بینا ظاهرا. الرازي فی
کتاب خواصه: إذا شد سلخ الحیۀ علی ورك المرأة الحامل عند الطلق
أسرعت الولادة و لیؤخذ عنها أوّل ما تلد. التجربتین: إذا أغلی
فی الزیت نفع من أوجاع الأذن الباردة و من قروحها و من سیلان
المادّة منها و إذا غشی فی الزیت و علق ذلک الزیت فی الشمس
الحارة أیاما نفع من أدواء الأجفان و من الرمص و من إنتثار
الأشفار و من غلظها کحلا. ابن ماسه البصري: إذا اکتحل به أحدّ البصر.
صفحۀ 492 من 900 www.Ghaemiyeh.com الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه مرکز القائمیۀ باصفهان للتحریات الکمبیوتریۀ
دیمقراطیس: إذا بخرت امرأة قد رجعت مشیمتها أو مات ولدها فی
بطنها ألقت ما فی بطنها مجرب. غیره: و محرقه ینبت الشعر فی داء
الثعلب لطوخا.
الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه
/////////////
از خواص پوست مار اینست که مردم قدیم مقداری پوست مار را
در سرکه می جوشانیده و در منزل نگه می داشتند وقتی درد دندان عارض می شده و یا به
زخم دهان مبتلا می شده اند مقداری از شربت مذکور را مضمضه می کرده اند درد دندان
ساکت و زخم دهان مرتفع می شده است .
خواص پوست مار
خواص پوست مار بی نظیر است
. پوست مار زهری بیشتر مورد نظر است و این حیوان
بیشتر در فصل بهار پوست اندازی می کند . از خواص پوست
مار اینست که اگر مقدار
3/55 گرم از پوست مار زهری را پودر کرده و با سه عدد خرما مخلوط و سه قسمت کرده و سه روز بخورند در پوست بدن این شخص زگیل پیدا
نمی شود و اگر زگیلی هم باشد می افتد و اگر این شخص سنگ مثانه داشته باشد آن سنگ
نیز خرد شده و دفع می گردد .
اشنایی با دیگر خواص پوست
مار
از خواص پوست
مار اینست که مردم قدیم
مقداری پوست مار را در سرکه می جوشانیده و در منزل نگه می داشتند وقتی درد دندان
عارض می شده و یا به زخم دهان مبتلا می
شده اند مقداری از شربت مذکور را مضمضه می کرده اند درد دندان ساکت و زخم دهان مرتفع می شده است .
افرادی که از گوش آنان چرک خارج می شود اگر پوست مار را
در روغن زیتون بجوشانند سپس صاف کرده و از آن روغن در گوش بچکانند سبب قطع چرک گوش
می گردد و اگر گوش درد هم داشته باشد درد را هم ساکت می کند . همین روغن در مداوای
شقاق لب ها ، مقعد یا سایر اعضاء بدن اثر مجربی دارد .
از دیگر خواص پوست مار این است که
چنانچه پوست مار را بسوزانند و خاکستر حاصل را با نوشادر مخلوط و بامختصری کره حیوانی در هم آمیخته کنند مرهم حاصل برای زخم های جلدی
نظیر بهق و برص و امثال اینها به صورت ضماد مصرف شود بسیار نافع است . در بیماری
داءالثعلب که موی بدن می ریزد اگر مقداری از خاکستر پوست مار را با روغن زیتون
مخلوط نموده و ضماد نمایند سبب روییدن مجدد مو در جاهای ریخته شده خواهد شد .
به گزارش بخش سلامت سایت اسان
طب ، در مواردی که پزشک دستور خوردن پودر پوست
مار را می دهد مقدار خوراک آن حداکثر تا 3 گرم است . طبیعت پوست مار گرم و خشک است
اگر مقدار 44 گرم پوست مار را پودر کرده و با هشت گرم آرد جو خمیر کنند و این خیمر
را روی ریگ های داغ بپزند چنانچه افراد مبتلا به بواسیر میل نمایند برای آنان
بسیار مفید بوده و اکثر مواقع سبب از بین رفتن بواسیر می گردد . جهت دفع سنگ های
کلیه یا مجاری ادراری مقدار یک گرم زاج را در ظرفی گذاشته و از زیر آن ظرف حرارت
بدهند یعنی آن را تکلیس کنند و مقدار 4 گرم پوست مار به آن اضافه نموده و صبح
ناشتا بخورند سنگ های مجاری ادراری را ریز ریز کرده و دفع می نمایند .
یکی دیگر از خواص پوست مار این است که اگر زنی که در رحم بچه مرده داشته باشد پوست
مار را در زیر رحم آن بخور دهند در ساعت سبب
اخراج جنین مرده و مشیمیه خواهد شد . اگر مقداری پوست مار را بر بالای ران زنی که
در حال زایمان می باشد ببندیم زایمان او اسان خواهد شد . در حال سلامت خوردن پوست
مار صلاح نیست چون سبب مختصر تاری چشم و زبری پوست بدن می شود.
منبع :
asanteb.com
//////////////
THE MEDICINAL USE
OF SNAKES IN CHINA
By Subhuti
Dharmananda, Ph.D., Director, Institute for Traditional Medicine, Portland,
Oregon
Among the earliest
recorded use of snakes in Chinese medicine was the application of sloughed
snake skin, described in the Shen Nong Ben Cao Jing (ca. 100
A.D.) It was originally applied in the treatment of superficial
diseases, including skin eruptions, eye infections or opacities, sore throat,
and hemorrhoids. The use of snake gallbladder is first recorded
in Ming Yi Bie Lu (Transactions of Famous Physicians; compiled by Tao
Hongjing, and written around 520 A.D.), which was an update of the Shen
Nong herbal with double the number of ingredients. In addition
to the gallbladder, the skin (fanpi) and the meat of a pit viper (Agkistrodon
halys; fanshe), were also described. They were used to treat skin
diseases, pain, and intestinal hemorrhage.
Other species of
snakes were also mentioned in the medical literature: zaocys, the non-toxic
black-striped snake (wushaoshe) was described in Yao Xing Ben Cao by
Zhen Quan (ca. 600 A.D.), and the toxic white-patterned pit viper, agkistrodon
(A. acutus, baihuashe or qishe) was described in Kai Bao
Ben Cao by Mai Zhi in 973 A.D. Among the earliest records of
using snakes for food come from the Tang Dynasty (618–907 A.D.), including the
meat of pythons and pit vipers. It is likely that the more
widespread use of snakes for food and medicine during the Tang period derived
from the Indian culture. The Tang Dynasty period is especially known
for its willingness to accept foreign influences, including those from India
and Arabia (in ancient Egypt and Mesopotamia, many animal substances were used
as medicine).
There are at least
three features of snakes that capture the attention of traditional healers:
they have an incredible flexibility and speed, they shed their skin, and
certain snakes are extremely poisonous when they bite.
The flexibility of
snakes has suggested that they might be helpful in the treatment of stiffness,
for example, arthritis. Two types of snakes, agkistrodon and zaocys,
are currently used in several traditional and patent prescriptions for
arthritis, and they are sometimes soaked in alcohol to make an extract for
stiff joints. The speed with which some snakes move indicated to
traditional observers that, as medicines, their substance can move quickly
around the body. Snakes are said to treat “wind” syndromes, which
likewise tend to move around quickly. However, people are also
cautioned not to consume snake wine when exposed to potentially pathologic
wind, as the rapid movement of the snake medicine may aid the initial
penetration of wind.
The fact that
snakes shed their skin has suggested that they have a regenerative quality for
treating chronic skin problems. As a result, snake skin and whole
snake are used in the treatment of skin diseases. This application
is similar to the use of sloughed cicada skin for treating skin
ailments. Acne, carbuncles, itching skin, and psoriasis are examples
of conditions that may respond to snake skin. Snake skin is also
considered useful in reducing clouding (nebula) of the cornea, the “skin” of
the eyes.
Poisonous animals
often cause paralysis when they bite and this is due to the presence of
neurotoxins. They are then used medically by oral administration
(which greatly reduces the toxicity) for the treatment of convulsions (by
inhibiting intense muscle contractions). Also, some forms of
paralysis are “tonic” in nature, that is, due to overcontraction of muscles,
and in such cases the nerve toxins can overcome
paralysis. Agkistrodon (but not zaocys) is a poisonous snake used
for epilepsy and paralysis. Scorpions and millipedes (scolopendra)
are used similarly. Anti-convulsive activity is also ascribed to
snake skin and cicada skin.
In the Ben Cao
Gang Mu (1590 A.D.) by Li Shizhen, it was said that “Agkistrodon
penetrates the bone to expel the pathogenic wind and alleviate convulsion and
is the essential material for wind arthralgia, convulsion, scabies and
malignant scabies—because it travels everywhere, outward to the skin and inward
to the viscera.” It was noted in Illustrated Materia
Medica that “Agkistrodon has a quicker effect in treating wind syndrome
than that of other snakes.” Several records in Chinese medical books
indicate that snake slough is useful for malignant sores, such as mammary
abscess and tumor, boils, carbuncles, and furuncles. The slough is
usually roasted and then used both internally and topically.
Snake bile has long
been valued as a tonic, characterized as such by its sweet
aftertaste. It is used to make a special health drink at snake
restaurants (which are today still found in southern China, Hong Kong, and
Taiwan). The bile of a snake to be eaten is mixed with some rice
wine and consumed before the meal as an invigorating beverage and appetite
stimulant. In the treatment of diseases, snake bile is used for
whooping cough, rheumatic pain, high fever, infantile convulsion, hemiplegia,
hemorrhoids, gum bleeding, and skin infections.
One of the best
known remedies using snake bile is San She Dan Chuan Bei Mu, or the
mixture of three snake gallbladders plus the herb fritillaria (F.
thunbergii). It is made as a powder or a liquid; only the powder is
imported to the West. The three snake gallbladders are usually
derived from agkistrodon and zaocys species, but there are numerous substitute
species used in the marketplace. In fact, a major active component—the
bile acid known as taurocholic acid—was analyzed in the 16 species of snakes
now traded commonly and in 8 samples of snake bile and fritillaria
liquids. The highest level of this component was in the bile from a
species of Naja snake (a cobra), and the lowest was in zaocys; among
the cough remedies, the cholic acid concentration varied from .025 to .069
mg/ml, which is nearly a three-fold range. In the Chinese
Pharmacopoeia, the official recipe for the mixture is 1 part snake bile added
to 6 parts fritillaria powder (dry, and pulverize the mixture); the dosage is
just 300–600 mg at a time, 2–3 times per day. The antitussive action
of bile from one snake tested, Hydrophis cyanocinctus (a sea snake),
is one-ninth that of codeine when assayed in mice (adult human codeine dosage
for treating cough is 20–30 mg). Snake bile is collected in spring
and summer when the content of solids is highest. Snake gallbladder is
sometimes combined with pinellia or citrus to produce an antitussive and
phlegm-resolving powder for treatment of acute bronchitis.
The bile from two
snakes, Naja naja (Indian cobra) and Ophiophagus
hannah (king cobra) show 11 bands in thin layer chromatography (TLC),
while the bile from most other snakes show only 8 of those bands, indicating
unique medicinal ingredients in the cobra. All the snakes contain
cholic acid but not deoxycholic acid or lithocholic acid. In the
marketplace, snake gallbladders are sometimes substituted by those of geese,
ducks, and chickens. These gallbladders have a different form that
can be easily distinguished by those who make the effort to do so; further, the
TLC profile of the bile from these substitutes is entirely different from that
of the snakes, and the bile from fowl do not produce the sweet aftertaste
common to the snake bile.
Snakes are also
used in the treatment of cancer. The small agkistrodon is a common
ingredient in modern treatments, especially for leukemia. A
combination of Agkistrodon halys and Natrix trigrina (water
snake), in the form of a powder (3–5 grams per day), is used as an adjunct to
herbal decoctions and drugs to treat hepatoma. Snake venom is also
sometimes used as medicine; recent research has shown that snake venom may have
value in treating cardiovascular diseases. Blood pressure reducing
and anticoagulant properties have been identified, and are especially prevalent
in the vipers.
Most of the snakes
are now raised, but the materials on the market place come from a variety of
sources, including those collected in the wild. Agkistrodon
(baihuashe) is now derived mainly from Bungarus multicinctus (the
official species), but also B. fasciatus (banded krait), Natrix
annularis, Enhydris chinensis and E. plubea, and Dinodon
rufozonatum. Zaocys is mainly derived from Z. dhumnades, but also
from Dinodon rufozonatum, Elaphe carinata, E. rufodosata,
and E. taeniura, Natrix annularis and N.
stolata, Ptyas korros andP. mucosus. Snake bile is
obtained from sources such as Naja naja atra, Bungarus fasciatus, Elaphe
radiata, Ptyas korros, and Zaocys dhumnades.
Because there are
some snakes that are now endangered species, and because the snakes or their
isolated bladders are not easily identified by officials, the U.S. Wildlife
Department has restricted import of all snake medicinal materials unless the
shipment is accompanied by a suitable certificate indicating the origins of the
snakes. Further, the FDA has restricted import of many liquid
preparations, including the liquid forms of snake bile.
Unfortunately, the
use of snake materials may be virtually eliminated in the West, because most
Chinese suppliers are not otherwise compelled to spend time and effort
certifying the origins of the materials. The U.S. market for snake
materials is very small. In fact, aside from Chinese doctors working
in the U.S. and prescribing the materials directly, ITM has been one of the
only producers of formulas that utilize snake materials. These
formulas include a treatment for gallbladder disorders (San She
Dan Tablets), for skin itching (Zaocys Tablets), for arthralgia and hypertension
(Clerodendron Tablets), and for recovery from surgery (Recovery Pills); all
together, only about 60 pounds of snake and 40 pounds of snake gallbladder are
needed for a one year supply of these formulas. China’s total
production of snake for medicine is measured in tons.
One means of
helping to preserve snakes is to use the snake materials in powder form rather
than using them in decoctions. The powdered snake is usually
recommended in dosages that are about 1/3 to 1/6 that for decoction of the same
materials (the Pharmacopoeia of China gives a dosage of agkistrodon
for decoction at 3–9 grams, but for powder to be swallowed, only 1–1.5 grams),
probably because decoction poorly extracts some active components and damages
others. Cold alcohol extraction is considered acceptable and allows
use of small doses as well.
&&&&&&
سلحفاه
بضم سین و فتح لام و سکون حاء مهمله و فتح فا و الف و تاء
مثناه فوقانیه بفارسی کشف و سنک پشت و بشیرازی لاک پشت و بترکی تسباغه و بهندی کچهوا
نامند و بزرک نهری را در بغداد و نواح آن رقا کویند
ماهیت آن
حیوانی است معروف بری و بحری و نهری می باشد
طبیعت بحری و نهری آن
در دوم کرم و در اول تر و بری آن کرم و خشک
افعال و خواص آن
مقوی باه و کمر و کباب آن حابس حیض و با جند بیدستر جهت تحلیل
ریاح غلیظه و التیام فتق قریب العهد و آشامیدن خون سلحفاه بحری بقدر سه مثقال با شراب
و یک دانک انفحۀ ارنب و نیم درم زیرۀ کرمانی سفید در هر ماه جهت کزیدن هوام خصوص ضفدع
اجامی که بیونانی قورونورفس نامند نافع و ضماد آن محلل اورام و خون بری آن شربا جهت
صرع و تشنج نافع و چون آن را با آرد جو و عسل حب سازند بقدر فلفلی و صبح و شام یک حب
ناشتا فرو برند جهت صرع بیعدیل و طلای آن بر دست و پا جهت درد مفاصل و نقرس با تکرار
عمل نافع و احتقان بدان با جند بیدستر جهت تشنج مفید و طلای زهرۀ آن جهت تحلیل و خوانیق
و قروح خبیثۀ دهان اطفال و مالیدن آن بر بینی مصروع و بدستور سعوط آن و قطور آن در
بینی جهت صرع و اکتحال زهرۀ مجفف آن با عسل جهت نزول آب در چشم و بیاض و دمعه نافع
و چون بشکافند شکم بری را و آنچه در شکم آنست برآورند بعد ذبح و بسوزانند تا سفید کردد
و با روغن کاو سائیده بر پارچۀ کرپاسی مالیده بر سرطان متقرح کذارند جهت تنقیۀ چرک
و التحام و منع آن از عود بیعدیل و بجهت زوال زخمهای دیکر و سوختکی آتش نافع و بیضۀ
آن بقدر فلفلی با حریره های موافق جهت قطع سرفۀ مزمن اطفال و طلای آن با عشر وزن آن
رازیانه جهت ورم انثیان بیعدیل و با شیر مرضعۀ جهت دردها و باد خصیه اطفال و بدستور
چون در روغن بجوشانند و طلا کنند و پیه آن جهت تشنج و کزاز و جلوس در طبیخ سلحفاه و
بدستور طبیخ زهرۀ آن جهت فتق اطفال و کوشت آن نیز جهت تشنج و کزاز و تقویت ظهر و بدن
و باه و انعاظ و زیادتی منی و ضماد کاسۀ سوختۀ آن با روغن کل و روغن تخم مرغ و روغن
کنجد جهت رویانیدن موی سر مجرب و طلای سوختۀ مجموع آنکه بحد سفیدی رسیده باشد با روغن
کاو و غیر آن جهت سرطان متقرح بی نظیر و با سفیدی تخم مرغ جهت شقاق مقعده و سائر اعضا
خصوص شقاق پاها و ذرور آن جهت زخمهای عسره العلاج و اکر با آن خاکستر بقدر عشر آن فلفل
داخل کنند و با عسل بسرشند و صبح ناشتا و شام بقدر یک ملعقه که چهار مثقال است بیاشامند
جهت لهث که کرفتکی نفس و برآمدن زبان است از شدت تعب و جهت سل و ربو نافع و اکتحال
استخوان نرم سائیدۀ خام و یا سوختۀ آن جهت کور نمودن هر کرا خواهند کور نمایند بدون
الم نافع و خون نوع بحری آن جهت رفع سموم شربا و بخور استخوان تحتانی آن جهت رفع تپها
و منع سحر و آب بر سر ریختن از کاسۀ فوقانی آن جهت رفع بستن مباشرت زنان بغایت موثر
نوشته اند و کویند چون کشف را در مکانی دفن کنند منع باریدن تکرک از ان مکان می کند
و مجرب مضر امعا مصلح آن عسل مقدار شربت از سوختۀ آن یک درم و از تخم آن یک قیراط و
از خون آن سه قیراط است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
سلحفات . [ س ُ ل َ ] (ع اِ) باخه . (غیاث ) (دهار). کشف ماده
. ج ، سلاحف . (مهذب الاسماء) (آنندراج ).سنگ پشت و لاک پشت و باخه . (ناظم الاطباء)
:
چون زبانی اندر آتش ، چون سلحفات اندر آب
چون نمایم در بیابان چون بهایم در قرن .
منوچهری .
///////////
سلحفاة:
دیسقوریدوس: و دم السلحفاة البحریۀ إذا شرب بشراب و أنفحۀ
أرنب و کمون وافق نهش الهوام و من شرب الحیوان الذي یقال له
فورنوقس و هو الضفدع الآجامی و دم السلحفاة البریۀ إذا شرب
وافق من به صرع و مرارة السلحفاة یصلح للحباق لطوخا و للقروح
الخبیثۀ العارضۀ فی أفواه الصبیان و إذا وضعت فی منخري من
به الصرع نفعته.
أطهورسعس: قال إن أحرقت سلحفاة بحریۀ حتی تبیضّ بالحرق و سحقت
مع السمن و طلی علی شیء و وضع علی السرطان المتقرح
نقی أوساخه و ألحمه و منعه أن یعود و هو أولی بأن یبرئ جمیع
القروح و حرق النار. ابن سینا: و بیضه صالح لسعال الصبیان.
الشریف: هی ثلاثۀ أنواع بحریۀ و نهریۀ و بریۀ و إذا ذبحت السلحفاة
البحریۀ و أخرج ما فی بطنها و أحرقت و خلط رمادها بشیء من
فلفل و عجن بعسل و شرب منه العلیل بالغداة و العشی قدر ملعقۀ
نفع من اللهث و الربو، و إذا أخذ دم السلحفاة البحریۀ و خلط بدقیق
شعیر و عجن بعسل و صنع منه حب أمثال الفلفل و سقی منه المصروع
فی کل یوم علی الریق و کل عشیۀ نفع من ذلک نفعا عجیبا، و
إذا لطخت علی الأقدام و الأیدي بدمها نفعت من وجع المفاصل
و النقرس لا سیما إذا توولی علی ذلک، و إذا تمسح بشحم السلحفاة
نفع من التشنج و الکزاز و أکل لحم السلحفاة یفعل من ذلک أیضا
و کذا یفعل دمها إذا سقی منه صاحب
التشنج و إذا احتقن بدمها مع جندبادستر کان أبلغ دواء فی نفع
التشنج، و إذا أحرقت سلحفاة بحریۀ و خلط رمادها ببیاض البیض و
طلی به علی الشقاق و خاصۀ شقاق القدمین شفاه و أزاله، و یقال
إنه إذا وضعت حدقۀ سلحفاة علی قدر یغلی سکن غلیانها، و یقال
إنه إن علق علی رأس مصدوع سکن صداعه. و من کتاب الفلاحۀ أن
البرد إذا کثر نزوله بموضع و أضر بذلک المکان أخذت
سلحفاة و قلبت علی الأرض یداها و رجلاها إلی الهواء و ترکت
کذلک لم یزل البرد فی ذلک المکان. خواص ابن زهر: مرارة
السلحفاة إذا جففت و سحقت بعسل لم یصبه دخان و اکتحل به منع
نزول الماء. و قال ماسرحویه: ینفع من نزول الماء و البیاض فی
العین و البلۀ و الدموع فی العین. غیره: یقال إنها إذا طبخت
بماء و قعد فیه الصبی الذي قد عرض له الفتق نفعه.
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 3، ص: 38
/////////////
لاکپشتها، سنگ پشت و یا کَشَفها[۱] سردهای هستند از راسته
لاکپشتسانان[۲] (Testudines).
لاکپشتسانان از بیکمانان هستند، آبپردهدارانی (خزندگانی)
با لاک استخوانی پشتی و لاک استخوانی شکمی هستند که کمربند اندام حرکتی آنها درون دندههاست
و دندان ندارند.[۲]
از ۳۰۰ گونه موجود برخی از آنها شدیداً در معرض انقراض قرار
دارند. از گونههای معروف آن میشود به لاکپشت زینی، لاکپشت چرمی و لاکپشتهای سهچنگالی
اشاره کرد.[۱]
///////////
به عربی سُّلَحْفَاة:
السُّلَحْفَاة أو السِّلَحْفَاة أو السُّلْحَفَاة (الاسم العلمي:
Testudines)، زاحف من ذوات الدم البارد، جسمها محمي بدرقة
صلبة، ثمة نوعان من السلاحف الأول بري وبعضها مائي والسلحفاة البحرية تسمى في العربية
الفصحى : الأَطُوم ، وفي العامية : الترسة البحرية. وتشترك السلاحف في نفس الخصائص
التي تتميز بها كل الزواحف ومن بينها: تتنفس برئتين (السلاحف البرية والمائية أيضا)،
لها قلب مؤلف من أذينين اثنين وبطين واحد، تتكيف حرارة جسمها مع الوسط الخارجي، لها
جلد مقوى بحراشيف قرنية، تضع بيضها في مكان جاف تقريبا ولا تحضنه، يتألف هيكلها من
أنسجة عظمية.
///////////
به آذری تیشباقالر:
Tısbağalar (lat. Testudines)
- Xordalılar tipinin onurğalılar yarımtipinin sürünənlər sinfinə
aid dəstə.
Tısbağaların ölçüləri böyük diapazonda dəyişir. Dəniz tısbağaları quruda
yaşayanlardan böyükdür. Ən böyük müasir tısbağa dərili
tısbağalardır (Dermochelys coriacea), uzunluğu 2 m,
kütləsi 900 kq. Ən kiçiyi namaklavend
tısbağası (Homopus signatus) olub, uzunluğu 10
santimetrdir.
//////////
به باسای اندونزی پنیو:
Penyu
adalah kura-kura laut yang ditemukan di semua samudra di dunia. Menurut data
para ilmuwan, penyu sudah ada sejak akhir zaman Jura (145 - 208 juta tahun yang
lalu) atau seusia dengan dinosaurus. Pada masa itu Archelon, yang berukuran
panjang badan enam meter, dan Cimochelys telah berenang di laut purba seperti
penyu masa kini.
//////////
به باسای جاوی بولوس:
Bulus lan
penyu iku kéwan sisik kang dhuwèni sikil papat (4) kagolong kulawarga reptil.
Kulawarga kéwan kasebut kalebu (ordo) Testudinata (utawaChelonians) iki asli
lan gampang dikenali karana anané omah utawa batok(bony shell) kang atos lan
kaku. Ing basa latin uga asring kasebut Trionyx cartilagineus.
/////////
به عبری
צבים (שם מדעי: Testudines) הם סדרה של זוחלים דיאפסידים השייכים למחלקת זאורופסידה. הצבים חיים במים מתוקים, בים וביבשה. קיימים כ-250 מינים. גודלם נע מ-8 ס"מ עד שני מטרים. בעבר נחשבו לחלק מסדרת האנפסידה.
///////////
به ازبکی توشباقالر:
Toshbaqalar (Testudines, yaʼni Cheloniea)
— sudralib yuruvchilar turkumi. Tanasi suyakmuguz yoki suyakteri sovut bilan
qoplangan. Sovut orqa (karapaks) va qorin (plastron) qalqondan iborat. Koʻpchilik
T.ning tuzilishi qad. davrdan hozirgacha deyarli oʻzgarmagan. Sovutining uz. 12
sm dan 2 m gacha. T. koʻzi va hid bilish organlari yaxshi rivojlangan, lekin
yomon eshitadi. Tishlari boʻlmaydi, jagʻi tumshuqqa oʻxshash muguz plastinkalar
bilan qoplangan. Umurtqa pogʻonasi — boʻyin va dum boʻlimlari harakatchan,
boshqa kismlari karapaks bilan birlashib ketgan. Sovutning boʻlishi tufayli
oyoqlar kamari suyaklar, qovurgʻalar ostiga siljigan. 250 ga yaqin turi bor. 2
kenja turkum (yashirin boʻyinlilar va yonbosh boʻyinlilar)gaajratiladi.
Yashirin boʻ yinlilar (Cryptodira) 8 oila: kaymansimon T., chuchuk suv T.i,
quruklik T.i, dengiz T.i, terili T., yumshoq tanali T. va boshqalarni; yonbosh
boʻyinli T. pelameduzasimonlar va ilon boʻyinlilar oilalarini oʻz ichiga oladi.
////////////
به پنجابی کھچوپڑا:
کھچوپڑا کرلیاں دی پتی وچوں اے جیدے دوالے ہڈیاں دا ٹعانچہ ہوندا اے جیہڑا اوہدا بچا کردا
اے۔کھچوپڑا دوجے ٹھنڈے لعو والے ریپٹائل وانگوں آلے دوالے دے گرمی ناپ جنا
ہوندا اے۔ کھجوپڑے پچہلے 21 کروڑ 50 لکھ وریاں توں ہیگے نیں۔ کرلے سپ تے مگرمچھ ایدے نال سب تون
جوکھے رلدے نیں تے ریپٹائل دی ٹولی وچ گنے جاندے نیں۔ ایہنوں پنجابی وچ کچھوکماں وی کیندے نیں۔
چمڑمگر سمندری کھچوپڑہ دنیا دا سب
توں وڈا کھچوپڑا اے۔
///////////
به پشتو کیشپ:
کيشپان (په لاتين: Testudines)
د خاپوړن ژويو څخه دي چې د نړی په بېلا بېلو سیمو کې ژوند کوي او
په دوو مهمو ډلو (د اوبو کيشپان او مځکنی کيشپان)
تقسیم کېږي. مځکنی کيشپان بوټي خوړونکی ژوي دي
او د اوبو کيشپان په ځانگړي ډول غوښه خوري خو بوټي هم خوړلای سی. تر اوسه
پورې د کيشپانو ۳۰۰ ډوله پېژندل شوي دي.
د کيشپ عمر ۱۸۰ کالو ته رسیدلای سی.
////////////
به تاجیکی:
Сангпушт
(лотинӣ: Testudinata) — синфи хазандаҳо, ҳайвони заиф, давоми 250 миллионов сол
ин тараф арзи вуҷуд дорад. Қариб 230 намудҳои он, ки ба 12 синфҳо ва 5
зерсинфҳо гурӯҳбанди шудаанд, ки ҳам дар хушкӣ ва ҳам дар об зиндагӣ мекунанд.
//////////
به ترکی استانبولی کاپلومباغا:
Kaplumbağa (ya da tosbağa) Testudines takımını oluşturan çok sert ve
kemiksi bir kabuk içinde yaşayan, ağır yürüyüşlü, dört ayaklı, sürüngen bir
hayvandır.
Hareketleri yönünden ne kadar
telaşsız ve ağır hayvanlarsa onların tarih boyunca gelişimi de o kadar yavaş
olmuştur. Kaplumbağalar, öteki sürüngenlerle birlikte Mezozoik'in ilk dönemi olan Trias Çağı'nda ortaya çıktılar. 200 milyon
yıldan beri kaplumbağaların vücut yapıları önemli hiçbir değişikliğe
uğramamıştır. Hâlbuki kaplumbağalar, dünyada soyu henüz tükenmemiş en eski
hayvanlardandır.
Turtle
From Wikipedia, the
free encyclopedia
For other uses,
see Turtle (disambiguation).
Green sea turtle (Chelonia mydas)
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Clade:
|
|
Order:
|
|
Cryptodira
Pleurodira and see text |
|
blue: sea turtles,
black: land turtles
|
Turtles are reptiles of the order Testudines (or Chelonii[3])
characterised by a special bony or cartilaginous shell developed
from their ribs and
acting as a shield.[4] "Turtle"
may refer to the order as a whole (American English) or to fresh-water and
sea-dwelling testudines (British English).[5]
The order Testudines includes both extant
(living) and extinct species. The earliest known members of this group
date from 157 million years ago,[1] making
turtles one of the oldest reptile groups and a more ancient group than snakes or crocodilians.
Of the 327 known species alive today, some are highly endangered.[6][7]
Turtles are ectotherms—animals
commonly called cold-blooded—meaning that their internal temperature varies
according to the ambient environment. However, because of their high metabolic
rate, leatherback sea turtles have a body
temperature that is noticeably higher than that of the surrounding water.
Turtles are classified as amniotes,
along with other reptiles, birds, and mammals. Like other amniotes, turtles
breathe air and do not lay eggs underwater, although many species live in or
around water.
//////////
&&&&&&
سلدانیون
بفتح سین و سکون لام و فتح دال مهمله و الف و کسر نون و ضم
یاء مثناه تحتانیه و سکون واو و نون لغت نبطی است و در مصر سدیان نامند
ماهیت آن
درختی است قریب بدرخت بید منبت آن بیت المقدس در خرابها و
و بلندی درخت آن تا سه کز و برک آن شبیه بدرخت غرب و سرخ رنک و کل آن سرخ و تخم شبیه
بشاهدانه و با شیرینی و قبض
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
آشامیدن برک و تخم آن جهت تنقیۀ قصبۀ رئه و تصفیۀ صوت و رفع
خشونت آن و بجهت رفع سموم حیوانی خصوصا افعی بهترین ادویه است و نطول برک آن محلل اورام
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
سلدانیون . [ س َ ] (اِ)درختی است به درخت بید ماند و این
لغت نبطی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). درختی باشد که بالای آن از زمین بمقدار
سه زرع بلند شود و گلی دارد بسیار سرخ و تخم آن بمقدار گشنیز بود و برگ و تخم آن را
باهم بکوبند و بر گزندگی مار و عقرب گذارند نافع باشد. (برهان ). رجوع به اختیارات
بدیعی و تحفه حکیم مومن شود.
////////////
سلدانیون:
الشریف: ذکره ابن وحشیۀ فی کتابه و قال: هی شجرة ترتفع علی
الأرض نحوا من ثلاثۀ أذرع و تنبت فی المواضع الوعرة و هو یورد
وردا أحمر یعقد بعده حبا علی قدر الشاهدانج، و هذا النبات
مع الحب من أبلغ الأدویۀ نفعا لنهش الحیات و الهوام کلها ذوات
السموم، و إذا شربت غمرت الصدر و الحلق و أزالت الخشونۀ منه
و أصلحت الصوت.
الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه
/////////////
سلدانیون
درختی است که بالای وی مقدار سه گز از زمین برآمده باشد و
گل سرخ دارد بعد از آن دانه از گل پیدا شود مانند گشنیزی و آن نبات با حب وی جهت مار
و مجموع گزندگان زهردار سود دهد چون بیاشامند سینه و حلق را از خشونت پاک گرداند و
آواز را نیکو بود
صاحب مخزن الادویه مینویسد: سلدانیون بفتح سین لغت نبطی است
و در مصر سدیان نامند و آن درختی است قریب بدرخت بید و برگ آن شبیه بدرخت غرب و سرخرنگ
و تخم آن شبیه بشاهدانه و با شیرینی و قبض
اختیارات بدیعی
&&&&&&
سلق
بکسر سین و سکون لام و قاف بفارسی چغندر نامند
ماهیت آن
دو نوع است یکی بزرک سرخ تیره و شیرین و برک آن پهن تر و آن
را سلق اسود نامند و دوم کلابی رنک مائل بزردی و شیرینی این کمتر و برک آن ریزه نازک
زردرنک و ساق این باریک فی الجمله شبیه باسفناج و این را سلق ابیض کویند بهترین آن
شیرین بیریشۀ آن است و سفید آن در مدوا بهتر از سرخ آن
طبیعت آن
مرکب القوی با حرارت در اول و یبوست و بورقیت و قوت قابضه
و رطوبت مائیه فضلیه و سیاه آن با قوت قابضه و سفید آن با جالیه و محلله
افعال و خواص آن
جالی و محلل و مفتح و مقطع بلغم و مبرد و مطفی و جرم آن حابس
طبع و قلیل الغذا و نفاخ و تلیین و مائیت آن زیاده و بهترین اجزای آن آب برک آن است
و ساقهای برک آن بهتر از بیخ آن و از طبخ بورقیت آن زائل می کردد و خوردن پختۀ آن بطریق
تغذی جهت رعشه و تحریک شهوت جماع خصوص آنچه ساق آن سرخ باشد و با سرکه و خردل جهت تفتیح
سدۀ طحال و تحلیل ورم آن مؤثر و جهت درد کرده و مثانه و امراض مقعده و آب برک آن با
ادویۀ مسهله معین بر اخراج بلغم و جهت اوجاع مفاصل و نقرس نافع و سعوط آب بیخ آن با
عسل جهت تنقیۀ فضول دماغی و با زهره کلنک جهت لقوه و صداع و شقیقه و رعشه و درد دندان
و حمره عین حادث از اخلاط لزجه بشرط ادمان بر آن نافع و بدستور آب برک آن و قطور نیم
کرم آن با روغن بادام و با عسل جهت درد کوش و غسول و نطول طبیخ برک و بیخ آن جهت خراز
و نخالۀ سر و قمل و صیبان که بفارسی رشک نامند و اوجاع مفاصل و نقرس مفید و ضماد آب
برک نیمکرم آن با بورۀ ارمنی جهت رفع بهق و داء الثعلب و تهبج پشت پا و استسقا و سائر
اورام خصوص سفید آن و حقنه به آب آن و با آب طبیخ آن جهت اخراج ثفل و سحج و بروز مقعده
و کذاشتن دست و پا در آب مطبوخ برک آن نیم کرم مکرر و یا ریختن آن آب بر آن جهت رفع
شقاق عارض از سرما مجرب و طلای برک پختۀ آن بعد سرد شدن جهت سوختکی آتش و آب جوش و
حمره که باد سرخ نامند و قیروطی معمول از آب برک کوبیدۀ آن جهت تسکین اوجاع اورام و
رفع کلف و ضماد برک خام آن جهت بهق و داء الثعلب و قروح خبیثه و سعفه و مفاصل و با
عسل جهت قوبا و ثآلیل و با حنا جهت رویانیدن موی و نکوئی آن و با روغن بادام جهت تلیین
اورام و خوردن آن با خردل و آبکامه مسکن قولنج و ریاح غلیظه مضر معده و اکثار آن مغثی
و محرق خون و مورث قولنج و مغص و مصلح آن پختن آن با عدس است و استعمال خردل و آبکامه
و یا آب غوره و یا شراب اترج و کویند چون آب آن را در سرکه ریزند آن را خمر کرداند
بعد از چهار ساعت و در خمر سرکه بعد از دو ساعت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم
. (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک نوع
آن است که به پارسی هم آن را سلق میگویند و نوع دیگر آنکه به فارسی چغندر خوانند. گویند
اگر آب برگ آن را بر شراب ریزند سرکه شود و اگر بر سرکه ریزند شراب گردد. (برهان
). چکندر و آن مایه جلا و محلل و ملین و مفتح و نافع برای مفاصل و نقرس است و چون شیره آن را بر خمیر بریزند پس از دو ساعت سرکه شود و
چون بر سرکه بریزند پس از چهار ساعت خمیر گردد و شیره ریشه آن
را ببینی کشندو آن برای درد دندان و گوش و شقیقه لازم است . (منتهی الارب ). || گرگ
نر. (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || آب راهه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سلق البر ؛ گیاهی است .
- سلق الماء ؛ گیاهی است . (ناظم الاطباء).
//////////
سلق
دو نوع است یک نوع بپارسی هم سلق خوانند و مشهور بود و آن
را سلق اسود خوانند و یک نوع دیگر بپارسی چغندر خوانند بهترین آن شیرین بود و طبیعت
آن گرم و خشک بود در اول و گویند مراکب القوی بود و گویند تر بود در اول و در وی قوت
بورقیت بود و محلل و مفتح و ملطف بود و در سیاه قبض بود و در سفید جلا و تحلیلی و کلف
و داء الثعلب و خراز و ثالیل را نافع بود و چون به آب وی طلا کنند و ورق وی سوختگی
آتش را نافع بود و بر قوبا با عسل طلا کردن نافع بود و اگر به آب وی سر بشویند شپش
بکشد و اگر آب وی با موم روغن کنند و بر ورم نهند ساکن کند و ریش بینی زایل کند و بر
داء الثعلب طلا کردن موی برویاند و قولنج را سود دهد و با مری و توابل رعشه را سود
دهد و قطع بلغم بکند و اگر آب بیخ وی در بینی مصروع چکانند و بدان ادمان کنند اگر سبب
جمع شدن اخلاط لزج در دماغ باشد بغایت نافع بود و آوردهاند که اگر آب ورق وی در خمره
خمر ریزند بعد از دو ساعت سرکه گردد و اگر بر سرکه ریزند بعد از چهار ساعت خمر شود
و اگر آب وی با ادویه مسهله بیاشامند بلغم بیرون آورد و اصحاب نقرس و مفاصل را سود
دهد و چون ده درم آب وی با نیم درم غاریقون حل کنند خلطهای غلیظ لزج بیرون آورد و وی
محرق دم بود و مولد نفخ و کیموس وی بد بود و مصلح وی سرکه بود و خردل و اصل وی معده
را بد بود و مصلح وی رب غوره بود یا شراب اترج
لاتینBETA VULGARIS فرانسهBETTERAVE انگلیسی BEETROOT
اختیارات بدیعی، ص: 229
//////////////
چغندر قند* و کاهو
37. در یادداشتهای پیش گفته شد که نام گونهای
از Beta در هند به اسفناج داده شد و هنوز هم در چین اسفناج را به همین نام مینامند. همچنین نامی چینیـایرانی برای نوعی Beta هست :
، kün-t'a، *gwun-d'ar،
که از گیاهان گزیده سرزمین موـلو (Mo-lu)،
*Mar-luk، در عربستان بود. در Čen su wen آمده که این گیاه امروزه بنادرست
ken ta ts'ai یا ta ken ts'ai نامیده میشود که همان tien ts'ai ("سبزی شیرین") است. استوارت
نام آخری را همراه با kün-t'a آورده و آن را همان Beta vulgaris، چغندر قند سفید، دانسته
که به گفته وی در چین میروید. اما لغزشش آنجاست
که میگوید در گیاهنامهها نامی از آن برده نشده.
نامش هم در Čen lei pen ts'ao آمده و هم در Pen ts'ao
kan mu و در دومی kün-t'a هم آمده که در اولی نیست. لی شیـچن
درباره این نام میگوید توضیح داده نشده، و این نظر معمولاً نشانه بیگانه بودن واژه
است، اما نام مأخذ خود را نمی گوید. پر پیداست
که این kün-t'a تنها
نگارش دیگری است از که پیشتر یاد شد. پیشینه فرونگاشت به دوره تانگ میرسد و در Yu
yan tsa tsu آمده و در آنـــجا برگ yu
tien ts'ao ("گیاه با خالهای
روغنی") با برگ kün-t'a مقایسه شده است. در این کتاب بازنمائی kün-t'a نیامده، اما از همین اشاره گذرا می شود نتیجه گرفت که این گیاه در نیمه دوم
سده نهم سراپا شناخته بوده است.
در فارسی امروزی Beta vulgaris راچُغُندَر، čugundur یا چِگُندِر، čegonder میگویند و ابومنصور از آن نام برده است.
تازی اش سِلق (silk) است. ظاهراً آوانگاشت چینی مربوط به دوره تانگ بر مبنای
صورت فارسی میانهای ازجنس *gundar یا *gundur ساخته شده است. Beta
vulgaris از گیاهان مدیترانهای و باختر آسیایی است که تا پیرامون
دریای خزر و ایران کشت میشود. به گفته دوکاندول، دیرندگی کشت آن به بیش از سه یا چهار سده پیش میلاد
نمیرسد. از دید من تصویر مصری که اف ووینگ در تأیید گمانه کشت چغندر در مصر باستان آورده قانعکننده
نیست.
بنابراین، هرچند هیچ مدرکی نمایانگر ورود Beta
vulgaris به چین در اختیار نداریم، چه بسا که این گیاه در دوره
تانگ، شاید به دست اعراب که بسیاری واژهها و فرآورده های ایرانی را به چین آوردند،
وارد آن سرزمین شده باشد. به همین دلیل در
اسناد چینی گاه واژههای ایرانی را به تاـشی (Ta-ši)
(اعراب) نسبت داده اند؛ برای مثال شمار ه های تاس که در واقع فارسی است، اما آن را
به اعراب بسته اند.
نام چینی راستین این
گیاه tien ts'ai است
که نویسه نخست آن از لحاظ صدا و معنا با
tien ("شیرین") توضیح داده میشود. لی شیـچن tien ts'ai را همان kün-t'a میداند. کهن ترین توصیف tien ts'ai را سو کون (Su kun) از دوره تانگ به دست
داده است؛ او برگهــــــایش را به šen ma Actea spicata، از گیاهان تیره آلاله
مانند کرده و افزوده مردم جنوب جوانههای آن را با بخار پخته میخورند و خوراکی است
بسیارخوشمزه و خوشبو . هرچند بروشنی گفته
نشده که tien ts'ai گیاهی است وارداتی
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
/////////////
چغندر
اشاره
در کتب طب سنتی با نام عربی آن «سلق»، «سلق» و «سلق» آمده
است به فرانسویBette و به انگلیسیBeet گفته میشود. گیاهی است از خانوادهChenopodiaceae نام علمی آنBeta Vulgaris L
. است.
واریتهای که برای برگهای پهن آن کاشته میشودBeta
Vulgaris Var cicla که به آنSwiss
chard
وChard هم میگویند.
مشخصات
بهطور کلی گیاه چغندر چند نوع است:
1. چغندری که برگ آن مصرف میشود و معمولا برگ چغندر گفته
میشود به فرانسویPoiree و به انگلیسیChard گویند.
2. چغندری که معمولا ریشه آن مصرف میشود و برگ آن جنبه علوفه
دام دارد و در مصرف غذای انسانی کاربرد ندارد و به فرانسویBetterave گویند و سه رقم است:
الف) چغندر لبو که ریشه آن غده گرد و شلغمی شکل است و به رنگهای
سرخ تیره مایل به سیاه و یا سفید میباشد کمی شیرین است (8- 5 درصد) قند دارد و به
مصرف غذایی به عنوان سبزی میرسد و یا پخته آن به نام لبو خورده میشود.
ب) چغندر علوفهای که ریشه آن دراز حجیم و شیرینی آن کم و
محصول در
معارف گیاهی، ج1، ص: 67
هکتار آن زیاد و به مصرف علوفه دامی میرسد.
ج) چغندرقند که ریشه آن مخروطی حجیم به رنگ زرد روشن و دارای
مقدار زیادی قند است (20- 15 درصد) و از آن در کارخانجات قند برای قندگیری استفاده
میشود. از برگ تمام انواع چغندرهای ریشهای نیز به عنوان علوفه استفاده میشود.
بوته چغندر
ب) سال دوم الف) سال اول
مشخصات
چغندر گیاهی است دوساله دارای برگهای پهن چیندار سبز تیره
که مستقیما از ریشه خارج میشوند، ساقه گلدهنده در سال دوم یا بهطور کلی پس از دیدن
یک دوره سرمای زمستانه به گل مینشیند و میوه میدهد. دانههای آن در اطراف شاخه گل
دهنده میرسند و در هر میوه چند دانه وجود دارد. میوههایی هستند که فقط یک دانه بیشتر
نمیدهند این نوع را مونوژرم نامند.
معارف گیاهی، ج1، ص: 68
این گیاه بطور وحشی در مناطق شمال غرب ایران دیده شده است
و بهطور پرورشی در اغلب مناطق ایران کاشته میشود.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی و مواد عامله در گیاه و برگ چغندر
ویتامینB 1 وC به مقدار خوبی یافت میشود. ریشه
غدهای نارس چغندر از نظر مقدار آهن و ویتامینها به خصوص ویتامینA غنیتر است.
بررسیهای شیمیایی دیگری نشان میدهد که گیاه چغندر دارای
ساپونیزید[118] و فیتوسترول 119] و مواد چرب و بتائین 120] و لوسین و تایروزین
121] و ایزولوسین 122] و آرژینین و هیستیدین و فنیل آلانین و اورآز[123] و سرانجام
تایروزیناز[124] [روا] میباشد.
در هریک صد گرم قسمت قابل خوردن ریشه چغندر لبو مواد زیر موجود
است (اعداد بالا مربوط به خام و اعداد پایین مربوط به پخته با آب کم است).
آب 90/ 87 گرم، پروتئین 1/ 1؟؟؟؟ 6/ 1 گرم، مواد چرب 1/ 0؟؟؟؟
1/ 0 گرم، مواد قندی و سایر هیدراتهای کربن 2/ 7؟؟؟؟ 9/ 9 گرم، خاکستر 7/ 0؟؟؟؟ 1/
1 گرم، کلسیم 14/ 16 میلیگرم، فسفر 23/ 33 میلیگرم، آهن 5/ 0؟؟؟؟ 7/ 0 میلیگرم،
سدیم 43/ 60 میلیگرم، پتاسیم 208/ 335 میلیگرم، ویتامینA 20/ 20 واحد بین المللی، تیامین 03/ 0؟؟؟؟ 03/ 0 میلیگرم و رایبوفلاوین 04/ 0؟؟؟؟
05/ 0 میلیگرم، نیاسین 3/ 0؟؟؟؟ 4/ 0 میلیگرم و ویتامینC
6/ 10
میلیگرم.
و در هریک صد گرم برگ چغندر برگی مواد زیر موجود است (اعداد
بالا مربوط به برگ چغندر خام و اعداد زیر مربوط به برگ چغندر پخته با آب کم میباشد).
معارف گیاهی، ج1، ص: 69
آب 93/ 91 گرم، پروتئین 2/ 1؟؟؟؟ 4/ 2 گرم، چربی 2/ 0؟؟؟؟
3/ 0 گرم، هیدراتهای کربن 6/ 2؟؟؟؟ 8/ 3 گرم، کلسیم 73/ 88 میلیگرم، فسفر 24/ 39 میلیگرم،
آهن 8/ 1؟؟؟؟ 2/ 3 میلیگرم، سدیم 86/ 147 میلیگرم، پتاسیم 321/ 550 میلیگرم، ویتامینA
5400/ 6500Iu ، تیامین 04/ 0؟؟؟؟ 06/ 0 میلیگرم، رایبوفلاوین
12/ 0؟؟؟؟ 17/ 0 میلیگرم، نیاسین 4/ 0؟؟؟؟ 5/ 0 میلیگرم و ویتامینC
16/ 32
میلیگرم و کمی اسید فولیک 125].
شاخه گلدار چغندر
خواص- کاربرد
چغندر بهطور کلی بندآورنده خون و مقوی معده و برای معالجه
اسهال خونی مفید است. ریشه چغندر ضد سرفه است.
چینیهای قدیم ریشه چغندر را به عنوان مقوی برای زنان به کار
میبردند و معتقد بودند که در ریشه چغندر هورمنهای جنسی زن یافت میشود. [رید].
معارف گیاهی، ج1، ص: 70
انواع چغندر لبو و چغندر آشی
معارف گیاهی، ج1، ص: 71
در هندوچین شیره برگهای تازه چغندر برای معالجه اسهال خونی
به کار میرود [کروست و پتلو]. در هندوستان از بذر چغندر به عنوان خنککننده و معرق
استفاده میشود. برگهای لهشده چغندر برای التیام سوختگی پوست به کار میرود.
ریشه چغندر از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی معتدل است
و حرارت آن کمی میچربد و کمی قابض. نوع سیاه آن با قبض بیشتر و نوع سفید آن محلل است.
خواص آن محلل است و بازکننده گرفتگیها و انسداد مجاری. خوردن ریشه چغندر شکم را بند
میآورد و نفاخ است و ملین و بهترین قسمتهای چغندر از نظر دارویی برگ آن است و دمهای
برگ آن از غده ریشه آن بهتر و نافعتر است.
خوردن برگ پخته آن برای رفع رعشه و تحریک قوای جنسی نافع است،
بخصوص اگر برگها با دنباله قرمزرنگ آن خورده شود و اگر با سرکه و خردل خورده شود برای
بازکردن گرفتگیهای طحال و تحلیل ورم طحال مؤثر است و درد کلیه و مثانه و امراض مقعد
را تسکین میدهد و آب برگ آن اگر با داروهای مسهل خورده شود.
برای خارج ساختن بلغم کمک میکند و درد مفاصل و نقرس را تسکین
میدهد و اگر آب برگ نیمگرم آن را با عسل و روغن بادام مخلوط و چند قطره آن را در
گوش بریزند درد گوش را تسکین دهد. ضماد آب برگ نیمگرم آن با بوره ارمنی برای جلوگیری
از ریختن مو و استسقا مفید است و اگر با آب برگ آن و یا با آب برگ پخته آن حقنه شود
برای درد روده و بیرون آمدن مقعد نافع است و گذاردن دست و پا در آب پخته برگ آن بهطور
مکرر برای رفع ترک و شقاق که در اثر سرما به دست و پا عارض شود مفید است. مالیدن برگ
پخته آن پس از سرد شدن روی پوست برای سوختگی آتش و سوختگی در اثر آبجوش و بادسرخ نافع
است.
چغندر و برگ آن مضر معده است و اسراف در خوردن آن قیآور و
موجب سوزاندن خون است و دلپیچه ایجاد میکند، از این نظر بهتر است با عدس پخته شود
و با خردل و یا آبغوره خورده شود.
معارف گیاهی، ج1، ص: 72
//////////////
سلق:
صفحۀ 490 من 900 www.Ghaemiyeh.com الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه مرکز القائمیۀ باصفهان للتحریات الکمبیوتریۀ
الفلاحۀ: هو ثلاثۀ أصناف فمنه کبیر شدید الخضرة یضرب إلی السواد
ورقه کبار عراض لینۀ حسنۀ المنظر و یسمی الأسود و منه صغیر
الورق جعد سمج المنظر ناقص الخضرة، و منه صنف ورقه نابت علی
ساق طویل و ورقه کثیر رقیق الأصل فی أسفله جعودة و فی
أعلاه الدقیق سبوطۀ طویل الساق إلی موضع الورق، و خضرته ناقصۀ
جدّا یضرب إلی الصفرة. جالینوس فی 8: فی السلق قوة بورقیۀ
تجلو و تحلل و تقبض فضل الدماغ من المنخرین حتی أنه إذا طبخ
خرج ما فیه من البورقیۀ و هذه الحدة و صارت قوته قوة تبطل
کمون الأورام و یحلل تحلیلا یسیرا، و السلق الأبیض فیه من
قوة الجلاء و التحلیل أکثر من طریق أن الأسود منه فیه شیء من القبض، و
خاصۀ فی أصوله هذا القبض أکثر منه فی جمیع أجزائه. و قال فی
أغذیته: إن فیه رطوبۀ تجلو جلاء معتدلا و بتلک الرطوبۀ تهیج
البطن للإنطلاق و تلذع الأمعاء و المعدة و خاصۀ إذا کانت جیدة
الحس و لذلک صار السلق ضارا للمعدة و خاصۀ لمن معدته بهذه
الحال إذا أکثر منه و غذاؤه یسیر کغذاء سائر البقول، إلا أن
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 3، ص: 35
السلق أنفع من الملوکیۀ و هی الخبازي فی تفتیح السدد فی الکبد
و غیره و خاصۀ متی أکل مع الخردل فإن لم یکن مع خردل فلا أقل
من أن یؤکل مع الخل و هو دواء بلیغ لمن کان طحاله علیلا من
سدد إذا أکل علی ما وصفت. دیسقوریدوس فی الثالثۀ: السلق صنفان
الأسود منه یعقل البطن و إذا أکل مطبوخا بالعدس و خاصۀ أصله
کان أشدّ عقلا للبطن و الصنف الآخر یسهل البطن و کلا الصنفین
رديء الکیموس للبطن، و عصارتهما إذا سعط بها بماء العسل تنقی
الرأس و تنفع من وجع الأذن و طبیخ ورق السلق، و أصله إذا غسل
به الرأس قلع الصیبان و نقی النخالۀ، و إذا صب علی الشقاق
العارض من الشرد نفع منه و قد یضمد البهق بورقه نیئا بعد أن یتقدم فی
غسل البهق بنطرون و یضمد به داء الثعلب بعد أن یتقدم فی غسل
جلده و القروح الخبیثۀ، و إذا طبخ ورقه أبرأ البثور و حرق النار و
الحمرة.
ماسرحویه: إنه من الأطعمۀ التی فیها غلظ. قسطس فی الفلاحۀ
الرومیۀ: إن عصیره إذا دلک به الرأس یقتل القمل و یذهب بالحزازون
جعل عصیره قیروطیا و سقی و وضع علی الورم سکنه و إن طلی علی
الکلف أذهبه و یذهب بالقروح فی الأنف و إن طلی داء الثعلب
به أنبت فیه الشعر. الطب القدیم: إنه جید للقولنج. ابن سینا:
مرکب القوة و ورقه یقطع الثآلیل ضمادا و ینفع من القوابی طلاء بالعسل و
یسعط بمائه مع مرارة الکرکی فیذهب باللقوة و ماؤه فاترا یقطر
فی الأذن فیسکن الوجع و یذهبه و أصله رديء للمعدة مغث و یحقن
بمائه لإخراج الثفل و جمیع المسلوق یولد النفخ و القراقر و
یمغص و هو جید للقولنج إذا أخذ بالتوابل و المري. المنصوري: هو مقطع
للبلغم. الغافقی: غذاؤه قلیل رديء و ینفع من الرعشۀ و یسهل
النفس و ربما حرك شهوة الجماع و إذا جعل ورقه کما هو غیر مدقوق
علی القروح الشهدیۀ التی فی رؤوس الصبیان مرارا نقاها من الصدید،
و زعم قوم أن عصیر ورقه إذا صب علی الخمر ردّه بعد ساعتین
خلّا و إن صب علی الخل قلبه خمرا بعد أربع ساعات، و أصول السلق
قد تؤکل مطبوخۀ و هی محرقۀ للدم فإن أخذ أصل السلق طریا
و مسح بخرقۀ من التراب و دق و اعتصر ماؤه و استعط منه بنصف
مسعط نفع من وجع الأسنان و منع من معاودة الوجع و نفع من وجع
الأذن و الشقیقۀ و قد تشرب الأدویۀ المسهلۀ للبلغم بماء السلق
فیعینها علی إخراج البلغم و ینفع صاحب النقرس و أوجاع المفاصل.
التجربتین:
و ماء أصله أقوي فعلا فی النفع من سدد الخیاشیم، و إذا تمودي
علی تقطیره فی أنف المصروعین المتولد صرعهم من اجتماع أخلاط
لزجۀ فی الدماغ، نفعهم جدا و قد أبرأ بعضهم و ینفع من النزلات
المنصبۀ إلی الصدر لصرفه المادّة إلی سبل الخیاشیم و المسلوق منه
بالخردل المصنوع إذا أکل قبل استعمال الأدویۀ المقیئۀ قطع
الأخلاط و أعدّها للقیء، و إذا
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج 3، ص: 36
حل فی مقدار نصف أوقیۀ من مائه درهم و نصف غاریقون و شرب أخرج
أخلاطا لزجۀ أغلظ من التی یخرجها الغاریقون.
الادویه و الاغذیه مرکز القائمیۀ باصفهان للتحریات الکمبیوتریۀ
سلق الماء:
هو جار النهر و قد ذکرته فی الجیم.
سلق بري:
هو ضرب من الحامض
صفحۀ 491 من 900 www.Ghaemiyeh.com الجامع لمفردات
///////////////
بضاعت ویکی پدیای فارسی در مورد چغندر که در متون طب
ایرانی سلق گویند بیش از این نیست:
چغندر (گیاه) (نام علمی: Beta
vulgaris) نام یک گونه از تیره تاجخروسیان است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Beta
vulgaris»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۱۵ نوامبر
۲۰۱۴).
////////////
به عربی شمندر:
الشمندر أو الشوندر أو البنجر أو الباربة نوع نباتي جذري درني
يتبع القبيلة السرمقاوية (أو الرمرامية) من الفصيلة القطيفية.
رسم توضيحي لنورة نبات الشمندر
محتويات [أظهر]
الوصف النباتي[عدل]
يقسم الشمندر لنوعين أولهما بنجر السكر، والثاني يستخدم كمسلوق
أو في المخللات. النبات ثنائي الحول ويكون أحياناً معمراً. أما اللون الأحمر في الشمندر
فناتج عن مادة البتايين التي توازن الحموضة (p h)
في المعدة وتسهل عملية الهضم.
مكوناته[عدل]
يحتوى على 90% من وزنه ماء، 5% ألياف، 2% رماد، والباقى سكاكر
و مواد معدنية كالكبريت، البوتاسيوم،الكالسيوم، الفسفور، الحديد، و النحاس. كما يحتوى
الشمندر على الكثير من السكر (سكروز، غلوكوز، فركتوز)، البروتين، الألياف، الأحماض
العضوية وعلى الأحماض الأمينية، إضافةً إلى الفيتامينات والأملاح المعدنية.[1]
فوائده[عدل]
للشمندر فوائد جمة، إذ يستعمل في علاج فقر الدم، فضلا عن أنه
مصدر لحمض الفوليك، والفيتامينات b2، c،
a إضافة إلى أنه غني بالبوتاسيوم والمغنيزيوم ومدر للبول.
إن البيتايين betaine الموجود في الشمندر يعمل مع مغذيات أخرى للحدّ من الهوموسيتيين homocysteine الذي يمكن أن يكون مضرّ للأوعية الدموية وبالتالي يساهم في تقليل إحتمال الإصابة
بأمراض القلب، السكتة الدماغية وأمراض الأوعية الدموية.
استخداماته[عدل]
من المستحسن عدم تناوله مع الأطعمة الأخرى لأنه صعب الهضم
بعض الشئ. وهناك نوع من المشهيات يصنع من البنجر المسلوق واللبن والبقدونس.
المعلومات الغذائية[عدل]
يحتوي كل 100غ من الشمندر، بحسب وزارة الزراعة الأميركية على
المعلومات الغذائية التالية:
السعرات الحرارية: 43
الدهون: 0.17
الكاربوهيدرات: 9.56
الألياف: 2.8
السكر: 6.76
البروتينات: 1.61
وصفات من الشمندر[عدل]
هناك عدة وصفات تحضّر من الشمندر منها سلطة الشمندر، الشمندر
باللبن، متبل الشمندر، خبز بالشمندر وغيرها..[2][3]
مصادر[عدل]
المعلومات الغذائية عن الشمندر
http://www.umm.edu/altmed/articles/betaine-000287.htm
الغذاء لا الدواء، للدكتور صبرى القبانى، طبعة 1965م.
أنظر أيضاً[عدل]
وصفات-طبخ/الأطباق/سلطة
الشمندر السكري
البنجر (الشمندر) وقاية وعلاج وطعم ونكهة
مراجع[عدل]
^ الشمندر صحيفة الغد 2/7/2011
^ [1]
^ http://www.fatafeat.com/main.php?action=viewrecipe&id=1973&searchq=
[بحاجة لمصدر]
وصلات خارجية[عدل]
الشمندر في الغد الأردنية 2/7/2011
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
مشاريع شقيقة شاهد في كومنز صور وملفات عن: شمندر
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 585884
GBIF: 5383920
PlantList: kew-2675613 Tropicos:
7200163 ITIS: 20681 ncbi: 161934 السجل الدولي للأنواع البحرية: 426023 IPNO: 164505-1 GRIN: ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=300073
FNA: 200006793 FOC: 200006793 PLANTS: BEVU2
AFPD: 26735
تصنيفات: خضار جذريةخضراوات ورقيةطب بديلقطيفيةنباتات الإقليم
القطبي القديمنباتات طبيةنباتات طبية في أوروبانباتات طبية في آسيانباتات وصفت في
1753
///////////
به آذری عادی چُغُندُر:
Adi
çuğundur (lat. Beta vulgaris )[1] - çuğundur cinsinə aid bitki növü.[2]
///////////
به باسای اندونزی بیت گولا:
Bit gula
(Beta vulgaris) adalah sebuah tanaman berbunga dalam familia Chenopodiaceae[1],
yang aslinya berasal dari daerah pesisir barat dan selatan Eropa, dari Swedia
selatan dan Kepulauan Britania ke selatan Laut Mediterania. Tanaman ini penting
karena varitasnya yang dikembangkan, fodder beet, bit dan bit gula yang
menghasilkan gula.
///////////
به عبری
סלק מצוי (שם מדעי: Beta vulgaris), הקרוי לרוב סלק, הוא צמח דו שנתי השייך למשפחת הסלקיים (Chenopodiaceae), והצמח היחיד מסוג סלק הצומח בישראל.
///////////
به کردی سِلق، سِلک:
Silk an silq (bi latînî, Beta
vulgaris) riwekeke pelçgir e. Ji pelçên silkê sarme çêdibin. Fêkiyê silkê wek kertolan di bin erdê de girdibe û ew di hilberîna şêkir de tê bikaranîn.
///////////
به تاجیکی:
///////////
به ترکی استانبولی:
Beta vulgaris (beet) is a plant which is included in Betoideae subfamily in the Amaranthaceae family. It is the economically most important
crop of the large orderCaryophyllales.[2] It
has several cultivar groups, the sugar beet, of greatest importance to produce table sugar; the root vegetable known as the beetroot or garden beet; the
leaf vegetables chard and spinach beet; and mangelwurzel, which is a fodder crop. Three subspecies are typically recognised. All cultivars fall into the
subspecies Beta vulgaris subsp. vulgaris. The wild ancestor of
the cultivated beets is the sea beet (Beta vulgaris subsp. maritima).
&&&&&&
سلوی
بفتح سین و سکون لام و فتح واو و یا آخر حروف بهندی لوا کویند
ماهیت آن
اکثر اطبا آن را سمانی دانسته اند و بغدادی غیر آن کفته که
از طیور آبی است و در کنار آبها می باشد رنک پروبال آن اندک شباهتی بسمانی دارد و پاهای
آن درازتر از سمانی است و حکیم میر محمد مومن در تحفه المومنین نوشته ظاهرا که آنچه
را بترکی یلوه و در تنکابن لسه بال نامند عبارت از ان باشد چه آن ارجنس سمانی است که
بترکی بیلدرچین کویند و در مکان بی آب نمی باشد و از کثرت باران بسیار و از عدم باران
کم می باشد
طبیعت آن
کرم و خشک کرمی آن زیاده از خشکی
افعال و خواص آن بهترین از طیور آبی است و سریع الانحدار از
معده و محرک باه و مورث تشنکی و محرک حکه و بثور اکثار آن مکرب و مصلح آن طبخ آن با
حموضات و ادهان پختۀ آن بهتر از کباب آن است زیرا که کباب آن با سهوکت و بطی النزول
است از معده و در هند چهار قسم می شود و هریک بنامی مشهور و یکی را پنسل بفتح باء عجمی
و سکون نون و ضم سین مهمله و لام و دوم را کورک بفتح کاف و سکون واو و کسر راء مهمله
و سکون کاف و سوم را پوندک بضم باء فارسی و سکون واو مجهول و خفای نون و فتح دال مهملۀ
هندی و سکون کاف و چهارم را در بهر بفتح دال و سکون راء مهملتین و فتح باء موحده و
خفای ها و سکون راء مهمله نامند و بزعم اطبای اهل هند اول کرم و تر است و دافع سودا
و مانع فساد آن و دوم خشک و سوم سرد و قلیل الغذا و دیرهضم و چهارم سرد و تر و دافع
امراض حادث از خون فاسد و در سلوی که بر بنی اسرائیل نازل می شد اختلاف است و در کتب
تفاسیر بتفصیل مذکور است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
سلوی . [ س َ وی / س َ وا ] (ع اِ) نام مرغی که آنرا آسمانی
گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). مرغی است شبیه
تیهو و به هندی لوا خوانند. (منتهی الارب ). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان . (مهذب
الاسماء). بلدرچین . (فرهنگ فارسی معین ). سلواة: یکی و قال الاخفش : لم اسمع له بواحد
و یحتمل ان یکون جمعه و وحدانه سواء. (منتهی الارب ) :
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و سلوی را.
ناصرخسرو.
من ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص
123). و من و سلوی برای ایشان بخواست وآن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ و
القصص ).
وجود بی کف تو تنگدست بود چنان
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را.
انوری .
- سمانی . [ س ُ نا ] (ع اِ) مرغی است . واحدو جمع در وی یکسان
است یا واحد آن سمانات است و آنرا قتیل الرعد هم گویند. بدان جهت که از شنیدن آواز
رعد میمیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مولف برهان بفتح اول ضبط کرده نویسد: بفارسی
کرک و بترکی بلدرچین خوانند. (برهان ). مرغی است که آنرا سلوی نیز گویند. (غیاث )
(آنندراج ). رجوع به سمانة، سمان ، فهرست مخزن الادویه ، تحفه حکیم مومن و اختیارات بدیعی شود.
////////////
سلوی
سمانی بود و گفته شود
صاحب تحفه را عقیده بر اینست که: سلوی طیری است که در رنگ
و پر اندک شباهتی به سمانی دارد و طامر میشود که آنچه بترکی بلوه و در تنکابن بال
نامند عبارت از آن باشد که بترکی آن را نیز بلدرچین گویند
اختیارات بدیعی
////////////
سمانی:
ابن سینا: أکل لحمه یخاف منه التمدد و التشنج لا لأنه یأکل
الخربق فقط بل لأن فی جوهره هذه القوة و أظن أن اغتذاءه بالخربق هو
لمشاکلۀ المزاج. الشریف: یسمی قتیل الرعد من أجل أنه إذا سمع
صوت الرعد مات و هو طائر یخرج من البحر. إذا لعقت مرارته
نفعت من الصرع و إذا قطر دمه فی الأذن شفی وجعها و إذا استعمل
أکله دائما لین القلب القاسی، و یقال إن هذه الخاصیۀ موجودة
فی لبه فقط. ابن زهر فی أغذیته: أما جرمها فبإجرام العصافیر
أشبه و أما مزاجها فکأنها بین مزاج الدجاج و الحجل و هی إلی مزاج
الدجاج أمیل و هی ألطف جوهرا و أمیل إلی الحر قلیلا و هی جیدة
الکیموس طیبۀ الطعم نافعۀ للأصحاء و الناقهین و لحومها تفتت
الحصاة و تدر البول.
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ
////////////
بلدرچین
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
بلدرچین
بلدرچین معمولی، باغ وحشی در لهستان
بلدرچین آبی آسیایی
طبقهبندی علمی
فرمانرو: جانوران
شاخه: طنابداران
رده: پرندگان
زیررده: نومرغان
فرورده: نوآروارگان[۱]
راسته: ماکیانسانان
تیره: قرقاولیان
سرده: بلدرچین
نام علمی
Coturnix coturnix
بوناتره، ۱۷۹۱
بــِلدِرچین به گروه بزرگی شامل چندین سرده از پرندگان کوچک
از راسته ماکیانسانان گفته میشود. این پرندگان شناختهشدهترین گونههای راستهٔ ماکیانسانان
هستند. آنها به دو بخش بلدرچینهای بر جدید (تیرهٔ Odontophoridae)
و بلدرچینهای بر قدیم (تیرهٔ Phasianidae)
تقسیم میشوند.
بلدرچینها جثهٔ کوچک و خپلی
دارند و زندگی بر روی زمین را ترجیح میدهند. از دانهها و نیز حشرات و دیگر جنبندگان
کوچک تغذیه میکنند. بر روی زمین لانه میسازند و بر پروازهای کوتاه و سریع قادرند،
برخی گونهها همچون بلدرچین ژاپنی و بلدرچین معمولی پرندگانی مهاجرند و توانایی پرواز
در مسافتهای طولانی را دارند. در برخی کشورها برخی گونههای بلدرچین در تعداد زیاد
پرورش داده میشوند تا از تخم و گوشت آنها استفاده شود و یا حتی در شکارگاهها رها
شوند. این پرنده در سکونتگاههای خود هم توسط انسانها بطور گستردهای شکار میشود
تا از گوشت و پرهایش استفاده شود.
محتویات [نهفتن]
۱ نام
۲ اسطورهها
۳ نماد
۴ خواص درمانی
در پزشکی سنتی
۵ گونهها
۵.۱ بلدرچینهای
بر قدیم
۵.۲ بلدرچینهای
بر جدید
۶ پانویس
نام[ویرایش]
پراکندگی گسترده و فراوانی نِسبی این پرنده در خاورمیانه با
نامهای مختلف برای آن در میان فارسیزبانان همراه بودهاست. بهجز «بلدرچین» که واژهای
در اصل ترکی و اصلیترین نام این پرنده است. در زبان لری آن را «کوگ پور» (Kowgpoor)
به معنی (فرزند کبک، همانند کبک) (کوگ: کبک ، پور: فرزند) می نامند. واژهٔ «کَرَک» در
متون فارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویشهای زبان کردی، در فارسی جدید بهویژه
در گویش کرمانی واژهٔ «بدبده»، در فارسی کلاسیک
واژهٔ «وَرْتِج/وَرْتیج/وَرْدیج» و در مازندران و برخی
مناطق گیلان و سمنان «وَرده» از نامهای دیگر این پرنده است. در زبان گیلکی نیز آن
را «وُشُم/وُشوم» مینامند و سومین پادشاه زیاری را به جهت علاقهاش به شکار بلدرچین
وشمگیر مینامند. در عربی از واژههای «سَمانی» و «سَلویٰ» استفاده میشود
که به فارسی نیز راه یافتهاست. لامعی گرگانی شاعر سدهٔ پنجم میسراید:
باران و برف بارد بَر ما کنون زِ ابر چون بر بنی سرائیل از آسمانْ سَمان
عنوان این پرنده در ویکیپدیای تاجیکی «بیدانه» است. به جز
این مورد واژههایی که تاجیکها برای نامیدن این پرنده به کار میبرند دقیقاً واژههاییست
که در سطرهای پیش آمد: ورتیش ، وریشک ، کَرَک ، سَلویٰ و و ُشم.
اسطورهها[ویرایش]
Coturnix coturnix
به روایت عهد عتیق (سِفْرِ خروج ۱۳:۱۶، سفر اَعداد ۳۱ـ۳۳:۱۱)
بلدرچین یکی از مائدههای آسمانی بود که یهوه برای اسرائیلیان سرگردان پس از مهاجرت
از مصر فرو فرستاد. به این موضوع در قرآن (بقره: ۵۷، اَعراف: ۱۶۰ و طه: ۸۰) نیز اشاره
شدهاست. این پدیده با توجه به مهاجرت بلدرچینها از منطقه مدیترانه قابل تبیین است.
این پرندهها هر سال بهار در گلههای پرشمار از مسیر صحرای سینا از آفریقا به اروپا
و آسیا مهاجرت میکنند و در پائیز مسیر رفته را بازمیگردند. از آنجا که این پرندگان
در ارتفاع بسیار کم پرواز کرده و خیلی زود خسته میشوند و بر زمین مینشینند، به راحتی
شکار میشوند.[۲]
در برخی کتب قدیمی از جمله برهان قاطع افسانهای دربارهٔ بلدرچین نقل
شده که خاستگاه وی را از دریا میداند. مرتضی زبیدی در این مورد مینویسد: «سُمانی
(بلدرچین) ... از پرندگان مهاجر است، ولی دانسته نیست از کجا میآید. حتی برخی میگویند
که از دریای شور بیرون میآید، و دیده میشود که با بالی فرورفته در آب دریا و بال
دیگر مانند بادبانی گسترده بر روی آب، بر سطح دریا پرواز میکند...» این افسانه از
آنجا نشأت گرفته که چون بلدرچین توانایی جسمی برای پروازهای طولانی را ندارد در فصل
مهاجرت از بادهای موافق برای پروازهای کمک میگیرد و گلههای بزرگ بلدرچین در پاییز
از اروپا به شمال آفریقا و شرق مدیترانه کوچ میکنند و در بهار به اروپا باز میگردند.
در هنگام عبور از مدیترانه اغلب خسته شده به دریا میافتند و با همان روشی که زبیدی
آورده: «با بالی فرورفته در آب دریا و بال دیگر مانند بادبانی گسترده بر روی آب» خود
را به ساحل میرسانند. تا دهه ۱۳۲۰/۱۹۴۰ هر سال در دو فصل بهار و پائیز میلیونها بلدرچین
در سواحل مدیترانه بدینسان گرفته میشد ولی شمار آنها از آن پس کاهش یافتهاست.[۳]
این پرنده را در عربی کلاسیک، «قَتیل الرَّعد» مینامند، زیرا
تصور میکنند از شنیدن غُرّش آذرخش از ترس میمیرد.
در فارسی نیز آن را «بَدبَده» نامیدهاند چرا که بر پایه افسانهای
ایرانی این پرنده بهناحق دانهای گندم از مال کودک صغیری خورد، و سپس از این کارِ
بد خود پشیمان شده، دائماً تکرار میکند که «بَد بَده» [=] کار بَدْ بد است. در واقع
صدای آوازش به تکرار واژهٔ بَدبَد میماند که همین
صوت سرچشمهٔ پدید آمدن داستان افسانهوار فوق گردید.
نماد[ویرایش]
تصویر بلدرچین
w
در خط هیروگلیف مصری به جای حرف و به کار میرفته است.
خواص درمانی در پزشکی سنتی[ویرایش]
در پزشکی سنتی خواص گوناگونی برای بلدرچین برشمردهاند، از
جمله اینکه بگفتهٔ شریف ادریسی «لیسیدنِ زهره بلدرچین برای
درمان صرع سودمند است، و چکانیدن خون آن در گوش دردمند، گوشدرد را درمان میکند، و
استمرار در خوردن گوشتِ آن دلِ سخت را نرم میسازد، و گویند که این خاصیت فقط در قلب
اوست».
عبدالملک بن زُهْر اندلسی طبیب قرن ششم هم به این اشاره میکند
که «گوشتِ بلدرچین سنگ کُلیه و مثانه را خُرد میکند، و مدرّ بول است».
برخی پزشکان قدیم و بسیاری از عوام نیز تصور میکنند که تخم
بلدرچین زبان انسان را گویا کرده و موجب میشود تا کودکان پیش از موعد زبان باز کنند.
این باور ناشی از پرچانگی و صدای بلند بلدرچین نسبت به جثهٔ اوست که آن
را حمل بر فصاحت وی کردهاند.
در جداول زیر ترکیب گوشت و تخم بلدرچین مشاهده میشود:
ترکیب گوشت بلدرچین در ۱۰۰ گرم:[۴]
ترکیب گوشت میانگین
آب ۶۵–۶۲ (درصد)
چربی ۳ (درصد)
پروتئین ۲۶ (درصد)
مواد معدنی ۶–۳ (درصد)
انرژی (Kcal/
۱۰۰g) ۸۰
ترکیب تخم بلدرچین در ۱۰۰ گرم:[۴]
ترکیب تخم میانگین
آب ۸/۷۳ تا
۳/۷۴ (درصد)
چربی ۴/۱۲ تا
۱/۱۱ (درصد)
پروتئین ۶/۱۱ تا
۱/۱۳ (درصد)
مواد معدنی ۱/۱
(درصد)
انرژی (Kcal/
۱۰۰g) ۱۶۱
کلسترول ۸۴۴
mg/dl (درصد)
گونهها[ویرایش]
بلدرچینهای بر قدیم[ویرایش]
سرده بلدرچینهای اصلی
بلدرچین معمولی، Coturnix coturnix
بلدرچین ژاپنی، Coturnix japonica
بلدرچین کاهگلی، Coturnix pectoralis
†بلدرچین نیوزیلند، Coturnix
novaezelandiae (منقرض)
بلدرچین بارانی، Coturnix coromandelica
بلدرچین هارلکین، Coturnix delegorguei
†بلدرچین جزایر قناری،
Coturnix gomerae (منقرض)
بلدرچین قهوهای، Coturnix ypsilophora
بلدرچین آبی افریقایی، Coturnix
adansonii
بلدرچین آبی آسیایی یا شاهبلدرچین، Coturnix
chinensis
سرده Anurophasis
بلدرچین برفی، Anurophasis monorthonyx
سرده بلدرچینهای بوتهزار
بلدرچین بوتهزار جنگلی، Perdicula
asiatica
بلدرچین بوتهزار صخره، Perdicula
argoondah
بلدرچین بوتهزار رنگی، Perdicula
erythrorhyncha
بلدرچین بوتهزار مانیپور، Perdicula
manipurensis
سرده Ophrysia
بلدرچین هیمالیا، Ophrysia superciliosa
(در خطر جدی انقراض/منقرض)
بلدرچینهای بر جدید[ویرایش]
سرده Oreortyx
بلدرچین کوهی، Oreortyx pictus
سرده زیباپوش
بلدرچین پولکدار، Callipepla squamata
بلدرچین آراسته، Callipepla douglasii
بلدرچین کالیفرنیا، Callipepla
californica
بلدرچین گمبل، Callipepla gambelii
سرده Philortyx
بلدرچین نواری، Philortyx fasciatus
سرده بلدرچینهای تپهای
بلدرچین تپهای شمالی، Colinus
virginianus
بلدرچین تپهای گلوسیاه، Colinus
nigrogularis
بلدرچین تپهای شکمخالدار، Colinus
leucopogon
بلدرچین تپهای تاجدار، Colinus
cristatus
سرده بلدرچینهای جنگلی
بلدرچین جنگلی مرمری، Odontophorus
gujanensis
بلدرچین جنگلی بال خالدار، Odontophorus
capueira
بلدرچین جنگلی گوش سیاه، Odontophorus
melanotis
بلدرچین جنگلی جلوخرمایی، Odontophorus
erythrops
†بلدرچین جنگلی جلوسیاه،
Odontophorus atrifrons
بلدرچین جنگلی بلوطی، Odontophorus
hyperythrus
بلدرچین جنگلی پشتسیاه، Odontophorus
melanonotus
بلدرچین جنگلی سینهخرمایی، Odontophorus
speciosus
بلدرچین جنگلی تاکارکونا، Odontophorus
dialeucos
بلدرچین جنگلی گلوپوش، Odontophorus
strophium
بلدرچین جنگلی ونزوئلایی، Odontophorus
columbianus
بلدرچین جنگلی سینهسیاه، Odontophorus
leucolaemus
بلدرچین جنگلی صورتنواری، Odontophorus
balliviani
بلدرچین جنگلی درخشان، Odontophorus
stellatus
بلدرچین جنگلی خالدار، Odontophorus
guttatus
سرده Dactylortyx
بلدرچین آوازخوان، Dactylortyx
thoracicus
سرده خمپنجه
بلدرچین مانتیزوما، Cyrtonyx
montezumae
بلدرچین ریزچشم، Cyrtonyx ocellatus
سرده Rhynchortyx
بلدرچین صورتبرنزه، Rhynchortyx
cinctus
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ Neognathae
پرش به بالا ↑ Jewish
Encyclopedia QUAIL
پرش به بالا ↑ اعلم، هوشنگ. بلدرچین.
دانشنامهٔ جهان اسلام
↑ پرش به بالا به: ۴٫۰ ۴٫۱ «خواص گوشت
و تخم بلدرچین». خبرگزاری شرق استان اصفهان، 20 دی 1392. بازبینیشده در 21 اسفند
1392.
معنای واژهٔ «بلدرچین» را
در ویکیواژه ببینید.
[نمایش] ن ب و
سردههای معروف پرندگان
[نمایش] ن ب و
گوشت
ردهها: بلدرچینهاپرندگان اروپاپرندگان اهلیشدهپرندگان ایرانپرندگان
پاکستانپرندگان ترکیهپرندگانی که شکار میشوندجانورانی که در سال ۱۷۵۸ (میلادی) توصیف
شدندسیاهه قرمز IUCN از گونههای با کمترین نگرانیقرقاولیانمجموعهنمایه
جانوران
////////////
به عربی سمان و سلوی:
السمان أو السلوى[1] (بالإنجليزية: Quail)
هو اسم جماعي لعدة أجناس من الطيور المتوسطة الحجم وتعتبر بوجه عام من رتبة الدجاجيات. يوجد نوعان منها:
- سمان العالم القديم التي تنحدر من
فصيلة التدرجية.
- سمان العالم الجديد.
الكثير من الأنواع الشائعة تدجن
للإستفادة من لحومها وبيضها، ويتم صيد النوع البري وتربيته في أماكن أخرى غير
موطنها الأصلي كي تنتشر في نطاق أوسع.
سمان العالم القديم[عدل]
الجنس
|
الأسم العربي
|
الأسم الإنجليزي
|
الأسم العلمي
|
Coturnix
coturnix
|
|||
Coturnix
japonica
|
|||
Coturnix
pectoralis
|
|||
Coturnix
novaezelandiae
|
|||
Coturnix
coromandelica
|
|||
Coturnix
delegorguei
|
|||
Coturnix
gomerae
|
|||
Coturnix
ypsilophora
|
|||
Coturnix
adansonii
|
|||
Coturnix
chinensis
|
|||
Anurophasis
monorthonyx
|
|||
Perdicula
asiatica
|
|||
Perdicula
argoondah
|
|||
Perdicula
erythrorhyncha
|
|||
Perdicula
manipurensis
|
|||
Ophrysia
superciliosa
|
سمان العالم الجديد[عدل]
الجنس
|
الأسم العربي
|
الأسم الإنجليزي
|
الأسم العلمي
|
Dendrortyx
barbatus
|
|||
Dendrortyx
macroura
|
|||
Dendrortyx
leucophrys
|
|||
Oreortyx
pictus
|
|||
Callipepla
squamata
|
|||
Callipepla
douglasii
|
|||
Callipepla
californica
|
|||
Callipepla
gambelii
|
|||
Philortyx
fasciatus
|
|||
Colinus
virginianus
|
|||
Colinus
nigrogularis
|
|||
Colinus
leucopogon
|
|||
Colinus
cristatus
|
|||
Odontophorus
gujanensis
|
|||
Odontophorus
capueira
|
|||
Odontophorus
melanotis
|
|||
Odontophorus
erythrops
|
|||
Odontophorus
atrifrons
|
|||
Odontophorus
hyperythrus
|
|||
Odontophorus
melanonotus
|
|||
Odontophorus
speciosus
|
|||
Odontophorus
dialeucos
|
|||
Odontophorus
strophium
|
|||
Odontophorus
columbianus
|
|||
Odontophorus
leucolaemus
|
|||
Odontophorus
balliviani
|
|||
Odontophorus
stellatus
|
|||
Odontophorus
guttatus
|
|||
Dactylortyx
thoracicus
|
|||
Cyrtonyx
montezumae
|
|||
Cyrtonyx
ocellatus
|
|||
Rhynchortyx
cinctus
|
مراجع[عدل]
////////////
به باسای اندونزی بورونگ پویو:
Puyuh
adalah nama untuk beberapa genera dalam familia Phasianidae. Burung ini
berukuran menengah. Burung puyuh dari Dunia Baru (famili Odontophoridae) dan
puyuh kancing (famili Turnicidae) tidak berkerabat dekat namun nama mereka
memiliki perilaku dan karakteristik fisik yang mirip.
Burung
puyuh adalah unggas daratan yang kecil namun gemuk. Mereka pemakan biji-bijian
namun juga pemakan serangga dan mangsa berukuran kecil lainnya. Mereka
bersarang di permukaan tanah, dan berkemampuan untuk lari dan terbang dengan
kecepatan tinggi namun dengan jarak tempuh yang pendek. Beberapa spesies
seperti puyuh jepang adalah migratori dan mampu terbang untuk jarak yang jauh.
Beberapa jenis puyuh diternakkan dalam jumlah besar. Puyuh jepang diternakkan
terutama karena telurnya.
////////////
به عبری:
שלווים
סדרה:
|
|
משפחות
|
|
שלווים הוא שם משותף למספר סוגים של עופות קטנים עד בינוניים משתי משפחות: פסיוניים ושלווים אמריקניים, כשהסוג המוכר ביותר הואCoturnix.
מינים אלה שאינם קרובים טקסונומית, הם עופות קטנים החיים באמריקה הצפונית, אמריקה המרכזית ואזורים שונים באירופה,אסיה, אפריקה ואוסטרליה והם בעלי גוף עגלגל מוסווה ומנוקד, לעתים כרבולת קטנה על הראש ומקור קצר. מיני השלווים נודדים בלהקות כדי לחפש מזון.
//////////
به سواحلی تومبو:
Tombo (pia tomboo au tomboro)
ni ndege wadogo wa jenasi kadhaa
katika familia ya Phasianidae.
Rangi yao ni kahawia na wana michirizi. Spishi nyingine
zina rangi nyekundu na buluu. Kabla ya kuruka angani hungoja mpaka mtu ni karibu
kuwakanyaga na huenda umbali fupi tu. Hula mbegu hasa lakini pengine hukamata wadudu pia. Hutaga mayai 6-18 ardhini.
Tombo wanatokea Afrika, Australasia na Ulaya.
Kuna ndege huko Amerika ambao
wana mnasaba na tombo, lakini wanaainishwa ndani ya familia Odontophoridae.
////////////
به کردی هیال:
Heyal[çavkanî pêwîst e], Hewîrde[çavkanî pêwîst e] an jî sûsk[çavkanî pêwîst e],
grûpekî çûkan ku di bin koma balindeyên dirûvê mirîşkan an Galliformes tê dabeşandin.
///////////
به مازرونی ورده، بدبده
ورده یا بدبده اتا خورد پرنده هسته که ون پـَـــر ، گوشت و
مرغانه پِرطرفدار هسته و همینتا وسته بعضی کشورها دله پرورش هدائه وونه. ورده زمین
سر کالی سازنه و گاهی بنشنه ون آواز ره کاهدون دله جه بشناستن. این پرندهٔ بعضی از گونهها
بتونّه کیلومترها کوچ هاکانن مثل ژاپنی ورده گه تابستون و زمستون ره با کوچ هاکاردن
سپری کانّه.
/////////////
به سندی ٻٽيرو:
ٻٽيرو، تتر جي نموني تي
هڪ قِسم جو پکي آهي جو اڪثر آباد زمين
جي فصلن ۾ رهي ٿو، ۽ هڪ فصل ختم ٿئي ته ان کي
ڇڏي، ٻئي فصل واريءَ
زمين ۾ وڃي رهندو آهي.
////////////
به کردی سورانی
ھەوێردە یان کەرەک (بە ئینگلیسی :Quail، بە فارسی :
بلدرچین بە عەرەبی :سَمانی، ناوی
زانستی :Coturnix coturnix) باڵندەیەکی بچووک و خرپنە
لە تۆرەمەی قەرقاوڵان و کەمتر دەفڕێ و زۆرتر بە سەر زەویدا دەگەڕێت، پەڕوباڵی بۆر یان قاوەییە.
ھەوێردە ١٧ سم
دەبێ، بە تۆی گژوگیا، مێروو و جانەوەری ورد دەژی، لە سەر بژوێن و ناو گژوگیادا ھێلانە ساز دەکا و لە فڕینی کورت و تونددا وەستایە. چەن جۆریان وەک ھەوێردەی ئاسایی و ھەوێردەی ژاپۆنی کۆچەرن و مەودای زۆر دوور دهپێون. لە بڕێ وڵاتاندا
بۆ گۆشت و ھێلکە رایدەگرن. بەداخەوە ئەم باڵندە لە ژینگەی سرووشتی خۆیشیدا دهدرێته بهر
پەلاماری ڕاوچییانی بەدفەڕ.
///////////
به اردو بِتیر:
تیتر کی قسم کا ایک ننھا سا پرندہ جو کھانے اور لڑانے کے کام آتا ہے۔ یہ پرندہ فصلی پرندہ ہے۔ جب گہیوں کے کھیت پکنے پہ آتے ہیں تو یہ آموجود
ہوتا ہے۔ اور سردی کے موسم میں غائب یا
روپوش ہو جاتا ہے۔
//////////
به ترکی استانبولی بلدرچین:
Bıldırcın, sülüngiller (Phasianidae)
familyasının Coturnix, Anurophasis, Perdicula, Ophrysia cinsinden küçük yapılı
kuş türlerini ortak adı. Yeni dünya bıldırcınları (Odontophoridae familyası) ve
üç parmaklı bıldırcınlar (Turnicidae familyası) ise yakın olarak ilgili olmamalarına
karşın görünüm ve davranış benzerlikleri sebebi ile bu şekilde
adlandırılmışlardır.
////////////
Quail
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Quail (disambiguation).
Quail
|
|
Brown quail, Coturnix ypsilophora
MENU
0:00
Call of a male common quail
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
Quail is a collective
name for several genera of mid-sized birds generally
placed in the order Galliformes.
Old World quail are
placed in the family Phasianidae, and New World quail are
placed in the family Odontophoridae. The species of buttonquail are
named for their superficial resemblance to quail, and form the family Turnicidae
in the order Charadriiformes.
The king quail,
an Old World quail, often is sold in the pet trade, and within this trade is
commonly, though mistakenly, referred to as a "button quail". Many of
the common larger species are farm-raised for table food or egg consumption,
and are hunted on
game farms or in the wild, where they may be released to supplement the wild
population, or extend into areas outside their natural range. In 2007, 40
million quail were produced in the U.S.[1]