شحم
بفتح شین و سکون حاء مهمله و میم بفارسی پیه نامند
ماهیت آن
عضویست از اعضای مفرده که بر بعض اعضا مانند کرده و معده و امعا
متولد و منعقد می کردد برای محافظت آن و آن صلب تر از سمین و مادۀ آن و سمین هر دو
رقیق دم بارد مائی و فاعل انعقاد آن هر دو برودت است و لهذا کرمی آن هر دو را می کدازد
و لیکن برودت و کثافت و انعقاد بر شحم غالب تر از سمین است و دهنیت و مائیت بر سمین
و بهترین آن تازه برآورده از حوالی کرده است و اجود طرق استعمال آن آنست که از اغشیه
آن را پاک نموده در ظرف مسی و یا آهنی بآفتاب کذارند و هر قدر که از ان کداخته کردد
در ظرف سفالی بردارند و اکر نمک سود نمایند جهت محافظت بعضی امراض بد نیست و از برای
بعضی امراض زبون و نیز طرق تصفیه و حفظ آن در مقدمه مذکور شد
طبیعت آن
بدانکه شحم حیوان نر کرم تر از حیوان ماده و وحشی کرم تر از اهلی
و همچنین شکاری از غیر شکاری و خصی بین بین قریب بمادۀ آن و ابرد و ارطب از لحم است
و تازۀ آن کرم تر و کهنۀ آن کرم و خشک و کفته اند هرچند کهنه تر می شود کرمی و خشکی
و لطافت آن زیاده می کردد و بحسب هر حیوانی طبیعت آن مختلف می باشد و شحم هریک از حیوانات
در رسم خود مذکور شد و می شود ان شاء اللّه تعالی و از مطلق آن مراد پیه بز است و خشک
تر و سبک هضم تر و سریع الانحدارتر و بطی الفسادتر از الیه است که دنبه باشد و ارطب
شحوم شحم خنزیر است و فعل آن قریب بزیت پس شحم بط و شحم بز غلیظتر از شحم خنزیر و بط
و شحم مرغ خانکی و خروس بین آن هر دواند و شحم کاو نر کرم تر از شحم کوسفند و شحم بز
ماده کرم تر از بز نر و شحم شیر کرم تر از همه و قوت تحلیل و حدت آن زیاده و لهذا در
ابتدای اورام استعمال آن جائز نیست و در انتهای اورام صلبه و مزمنه نافع
افعال و خواص آن
بهترین شحوم شحم خوک است در نضج و تلیین اورام حاره و قرحۀ امعا
و تسکین اوجاع و غوص در اعماق بدن پس شحم بط نیز سریع الغوص است با لزوجت پس پیه کردۀ
بز ماده جهت قرحۀ امعا و لذع معای مستقیم و لهذا مسکن اوجاع و جالب نوم است و پیه خرس
جهت داء الثعلب و پیه مرغابی جهت خشونت زبان و ورم رحم و امعا و چون با برنج پخته شود
جهت قرحۀ مثانه و اکتحال پیه ماهی نهری که از حرارت شمس کداخته باشند با عسل جهت تقویت
باصره و بحری آن را انفع کفته اند و پیه افعی جهت نزول ماء در چشم مجرب و پیه کرکس
و جوارح طیور وحشی جهت اوجاع مفاصل و پیه شیر جهت تقویت باه نافع و ضماد یکدرهم از
موم و زفت و شحم کاو نر با شحم بچۀ کاو و یا شحم بز نر یا شحم بز ماده و یا شحم خنزیر
جهت نضج و تفتیح اورام و دمامیل و بهترین دوائی است و شحم خنزیر جهت اطفال و زنان و
کسانی که کوشت بدن ایشان نرم باشد بهتر و شحم ثور از برای مفلوجین و حصادین و جمیع
اعضای یابسۀ صلبه جهت زیادتی تحلیل آن انفع و کفته اند که چون از عضوی موی آن را بکنند
و پیه افعی را بجای آن بمالند دیکر در ان عضو مو نروید و اصلی ندارد و شحم اوزو شحم
دجاج نمک سود جهت تحلیل اورام رحم نافع و شحم فیل و ایل را چون لطوخ نمایند جهت طرد
هوام نافع و شحم تیس هندی که بهندی پیر و بمازندرانی زیل نامند از انفع ادویه است برای
فالج و خوردن شحم مغثی و مرخی معده مصلح آن در محرورین سکنجبین و آب لیمون و امثال
آن و در مبرودین زنجبیل و نمک و مانند آن بدل آن در جمیع افعال روغن زیتون و از ان
بهتر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////////
شحم . [ ش َ ] (ع اِ) چربوی گداخته حیوان . په . پی . وزد. چربی . چربش . (یادداشت
مولف ). پیه که به عرف ، آن را چربی گویند. (منتهی الارب ). آن قسمت سفید و سبک از
گوشت حیوان مانند آنچه شکم و روده های آن را پوشاند. ج ، شحوم . (اقرب الموارد)
//////////////////
شحم
نیکوترین پیه آن بود که از حیوان فربه و مستکمل گیرند طبیعت آن
گرم بود و تر و مختلف بود باختلاف حیوان که از وی گیرند و تری وی کمتر از سمین بود
از بهر آنکه بگدازند زودتر از وی بسته شود و گویند خشک است سودمند بود جهت خشونت حلق
لیکن مرخی و مغثی و مدخن بود و دفع مضرت وی به لیمو یا نمک کنند زنجبیل و راسن محلل
شحم البط
گرمتر از پیه مرغ بود بغایت لطیف بود چون بموم روغن سازند و بر
روی مالند جلا دهد
شحم الدجاج
گرمی وی کمتر از پیه بط بود و از آن خروس میانه بود و پیه مرغ خشونت
زبان و درد رحم را نافع بود
شحم الاوز
داء الثعلب را سودمند بود و شقاق لب و روی را نافع بود
شحم الارض
صاحب منهاج گوید قطن است و گفته شود و صاحب جامع گوید خراطین بود
و مؤلف گوید خراطین را امعاء الارض خوانند و گفته شد
شحم الفیل
گرم بود چون بر خود مالند گزندگان بگریزند
شحم الایل
بغایت گرم بود تشنج را سودمند بود و چون لطوخ کنند گزندگان بگریزند
شحم الاسد
گرمترین شحمها بود تری وی گرمتر بود و خشکی زیاده و بقوتتر و جهت
تحلیل اورام غلیظ و صلب سودمند بود
شحم الحمار
نافع بود جهت اثرها که در پوست بود و سوختگی آتش
شحم الحمار الوحشی
با روغن قسط جهت درد پشت نافع بود چون از باد بود
اختیارات بدیعی، ص: 251
شحم المعز
قابضترین شحمها بود و شحم میش تحلیل در وی زیادت بود نافع بود
جهت لذع معا و ریش آن و شحم معز بقوتتر از شحم خنزیر بود از بهر آنکه زود بسته شود
و حقنه کردن وی سجح و تزجر را نافع بود و کسی که ذرایح خورده باشد
شحم الخنزیر
نیکوترین وی آن بود که از خنزیر نر جوان گیرند و تری وی زیاده از
مجموع شحمها بود و فعل وی نزدیک بزیت بود لیکن تلیین و نضج در وی زیاده بود که در زیت
و گرمی وی کمتر از زیت بود و کمتر از گرمی پیه بز و میش بود نافع بود جهت ورمها و قرحههای
امعا ساکن کند و گزندگی جانوران را سود دارد و مقدار مأخوذ از وی سه درم بود و اولی
آن بود که عوض وی پیه بز کنند که قایممقام وی بود در این زحمتها و وی حرام بود و گویند
بدل وی شحم الکلب الماء بود
شحم البقر
گرمتر و خشکتر از پیه میش و بز بود و متوسط بود میان پیه شیر
و بز و بدل وی گویند پیه بط بود و شحم العجل گرمی وی کمتر از پیه گاو بود
شحم الدب
لطیف بود داء الثعلب را سودمند بود شقاق که از سرما بود را نافع
بود خلع و وثی و تعقد مزمن و برص سودمند بود و شریف گوید چون پیه وی در پوست انار گرم
کنند و با همچندان آن زیت بیامیزند و بر ابرو طلا کنند موی وی سیاه گرداند و بسیار
برویاند و چون بناصور مالند زایل گرداند و اگر پیه وی سحق کنند و بر مفاصل و مقعد طلا
کنند نافع بود چون در آفتاب بر عصب غلیظ مالند برفق تا آن را بخورد لطیف گرداند و در
غایت تلیین بود و بدل وی شحم الکلب بود و ابن زهر گوید چون بر داء الثعلب مالند موی
برویاند و چون بر چشم کشند بعد از آنکه موی برکنده باشد دیگر نروید و چون بگدازند و
بر کودکی مالند که تازه زائیده باشد از همه آفتها ایمن بماند و جرزی عظیم بود وی را
شحم السمک البحری
تیزی چشم را زیاده گرداند و نزول آب را سودمند بود با عسل
شحم الافعی
گرم و تر بود و اکثر اطبا برآنند که منع نزول میکند از چشم و علی
بن عیسی گوید منع موی زیاده بکند که در چشم بود وقتیکه برکشند و بر آن مالند و اسحق
گوید دنکی از وی تا دو دنک زهرها و گزندگیها را سودمند بود و مضر بود بدل و مصلح آن
بصل الفار بود
شحم القاوند
قاوند گویند و در قاف گفته شود
شحم الثعلب
درد گوش را ساکن گرداند و چون در روغن سوسن بگدازند و بر پنبهپاره
در گوش نهند و درد دندان را نافع بود و گویند چون بگدازند و بر نقرس مالند زایل گرداند
و اگر طلا کنند بر خاری یا چوبی و در گوشه خانه بنهند براغیث بر وی جمع شوند و برغوث
بپارسی کیک خوانند
شحم التمساح
جالینوس گوید پیه وی چون بر گزندگی وی نهند در حال درد زایل گرداند
اختیارات بدیعی، ص: 252
/////////////////
&&&&&&&
شراب مروق
بضم میم و فتح را و واو مشدده و قاف
ماهیت آن
خمری است که نان میده و بکسمات در ان خیسانیده بعد از شش ساعت صاف
نمایند و بخورند کثیر الغذا و موافق ناقهین است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////////
مروق . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر ترویق .
رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی . (غیاث ) (آنندراج ). بی آمیغ. مصفی . صافی
. پالوده :
گیتی همه جهل و حب او علم
مردم همه تیره او مروق .
ناصرخسرو.
|| بیت مروق ؛ خانه رواق دار. (منتهی الارب ). خانه که رواق بر
آن گسترده باشند. (از اقرب الموارد). || شراب پالوده . (دهار). شراب که صاف شده باشد.
(از اقرب الموارد). شراب پالوده که اصلاً غش ّ در آن نبود. (غیاث )(آنندراج ). می صافی
کرده . رائق . مصفی . صریح . صریحة.صافی :
باده خوشبوی مروق شده ست
پاکتر از آب و قویتر ز نار.
منوچهری .
//////////////
شماره ٣٨: شراب ممزوج و مروق
کسي را که خمار سخت کند، و يا از درد سر
رنج باشد نيکست، و مردمان گرم مزاج را شايد،
مضرتش ، باد در شکم انگيزد، و درد بندها
آرد، و معده و جگر را سرد کند،
دفع مضرتش با گوشتابه و قليه با توابل
و افزار بسيار کند، و نقل ميوه خشک کند،
شرابي که بترشي زند، مردماني را که معدها
و جکرهاء گرم دارند شايد،
مضرتش، آرزوي مجامعت ببرد، و پيها را سست
کند،
دفع مضرتش با سپيد باهاء حرف و حلوا و
شيريني خوردن تازيان ندارد،
شرابي که آفتاب پرورده باشد، لطيفتر و
زودگوارتر از همه شرابها بود،
مضرتش ، خون را بزودي عفن گرداند،
دفع مضرتش باسکبا و سماق و ناربا کنند،
و نقل ريباس و انار کنند، و از پس او سکنجبين خورند تازيان ندارد،
شراب مويزي، آنچه ازو صافي باشد مانند
شراب ممزوج باشد، ميل بخشکي دارد و موافقست محروران را،
مضرتش، آنچه تيره بود مانند شراب سياه
باشد و بدگوارد، و سودا انگيزد، و باد در شکم افگند، و شکن برآورد، و راههاء جگر ببندد،
دفع مضرتش، سکنجبين و آب کاسني و تخم خيار
با خيار بادرنگ...
شراب خرمايي، تن را فربه کند، و خون بسيار
راند، خاصه که نو باشد،
مضرتش، غليظ و بدگوارست، و راه جگر ببندد،
و خون سودايي انگيزد،
دفع مضرتش، شراب انار و سکنجبين و داروهايي که سودا را براند بکار
دارد تازيان ندارد، و درين باب اين مقدار کفايت باشد، اکنون پيدا کنيم که انگور ازکجا
پديد آمد و مي چگونه ساخته اند،
&&&&&&&
شربین
بضم شین و سکون راء مهمله و کسر باء موحده و سکون یاء مثناه تحتانیه
و نون لغت فارسی است بیونانی قادرس و بفرنکی سندر و بلغت اسلام آباد چاتکام که مضاف
بنکاله است کرجن نامند
ماهیت آن
از اصناف سرو است برک آن از ان عریضتر و ثمر آن شبیه ببار سرو و
از ان کوچکتر و قطران حاصل از ان بهترین قطرانها است و بعضی آن را از اقسام صنوبر دانسته
اند و بلند بسرو اشبه و از ان کوچکتر و در اصفهان معروف بدرخت نوش* است و قسمی دیکر
از ان کوچکتر و خاردار و ثمر آن بقدر کردکان و آن را عرعر بری نامند و کفته اند درخت
شربین تا پنجاه سال می ماند و در کتاب فرنکی مصور دیده شد نوعی را که ثمر آن شبیه بثمر
کاج و بزرکتر از ان بود و شاخهای آن متراکم پر برک با برکهای باریک اندک بلند
طبیعت اقسام آن
در اول سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
آب مطبوخ شاخ آن جهت قروح ظاهری و باطنی و سستی اعضا و ضعف معده
و جکر و ریاح غلیظ و با طلا جهت کزیدن ارنب بری و لعوق آن جهت داء الفیل و بدستور لطوخ
آن جهت منع ریختن موی و رفع قمل و تحلیل اورام و امراض مقعده و رحم و مضمضه بطبیخ برک
و ثمر آن با سرکه جهت درد دندان و ضماد آن جهت خناق و ورم لوزتین و با نمک جهت نهش
مار شاخدار و ذرور آن جهت رفع نزف الدم و اعیا و التیام قروح و خوشبوئی رائحۀ بدن و
احتقان بطبیخ آن جهت کشتن سائر دیدان موثر و ثمر آن قابض و مدر بول و مخرج مشیمه و
جهت سعال رطوبی و علل کبد و کزیدن ارنب بری نافع و لطوخ ثمر آن با شحم ایل و با مغز
سر آن بر تمام بدن جهت عدم مضرت هوام موذی نافع و مورث صداع و هزال مصلح آن فواکه ترش
و کشنیز است و احوال قطران آن در حرف القاف مع الطا در قطران مذکور خواهد شد ان شاء
اللّه تعالی و اهل بنکاله و فرنک قطران آن را که روغن کرجن نامند بر چوبهای عمارات
و کشتیها برای محافظت از کرم خوردن می مالند و داخل رنکها نیز نموده بر کشتیها می مالند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* نوش یا سرو بادبزنی (نام علمی: Thuja) درختی است از خانواده
سروها، که این خانواده شامل ۵ گونه متفاوت است که ۲ گونه از آن بومی آمریکا و ۳ گونه
از آن بومی شرق آسیا هستند.
این درخت در مناطق معتدل آسیا و به ویژه
در شیب دامنههای خشک کوه به وفور یافت میشود. این درخت در ایران نیز بسیار دیده میشود.
این گیاه به فارسی سرو تبری و نوع کوتاه
آن سرو خمرهای نام دارد. نامهای محلی آن در خوزستان و فارس واصفهان وشهرهای مرکزی
«نوش»و در علیآباد کتول«سر»میباشد.
دانهها بین شهریور تا مهر رسیده میشوند.
گلها هم میتوانند فقط نر باشند هم ماده و یا هر ۲ نوع به صورت همزمان. گرده افشانی
توسط باد انجام میشود. . میوه آن گرد یا تخممرغی شکل و کبود رنگاست و وقتی رسیده
شوند به رنگ قهوهای در میآیند. و ترشحات کبود یا نقرهای سطح میوه را فرا گرفته است.
میوه آن از ۱۰ - ۸ فلس تشکیل میشود. چوب سرو، سبک
و نرم و معطر است و به راحتی تقسیم میشود و در برابر پوسیدگی مقاوم است.
نگهداری این درخت بسیار ساده بوده چون
درختی بسیار مقاوم است تا دمای -۸ درجه را به راحتی تحمل میکند بهتر است در آفتاب
باشد ولی در سایه نیز رشد میکند.[۱]
Riesenlebensbaumstmrp.jpg
The Kalaloch Cedar - Flickr
- rachel thecat.jpg
Podlaskie - Suprasl - Kopna
Gora - Arboretum - Thuja occidentalis 'Smaragd' - plant.JPG
محتویات [نهفتن]
۱ کاربرد
۲ تکثیر
۳ منابع
۴ پیوند
به بیرون
کاربرد[ویرایش]
این درخت در طب سنتی نیز کاربرد زیادی
دارددر چین برگهای این درخت از داروهای مرسوم و متداول چینی است و خونریزیرا بند میآورد
سایر خواص آن: ضد تب میباشد، جوشانده
برگها و یا عصاره تازه برگها برای قطعهرنوع خونریزی مفید است. و برای زخم اثنیعشر
وزخم معده مفید است. برای التیام سوزاکو سرماخوردگیمفید است. تخم آن دارای مواد مغذی
است، مسکناست، اشتهاآور میباشد،. در مواردطپش قلب به عنوان داروی مؤثری تجویز میشود
و به علاوه برای بیخوابی وعصبانیت مفید است. سرفه را تسکین میدهد، و برای ناراحتی
واختلالات تشنجی اطفال اثر مفید دارد. از برگها و تخم آن برای معالجه خونریزی وتسکین
دردهای روماتیسمی و بیماریهای زنان استفاده میشود. استعمال خارجی برای رفع ناراحتیهایپوستی
مفید میباشد. برای رویش مو در محلزخمها که موی آن ریخته باشد نافع است. در موارد
اسهال خونی و تهوع نیز بسیار مفید است
تکثیر[ویرایش]
تکثیر این درخت از طریق کاشت بذر صورت
می گیردبهترین زمان کاشت بذر در پاییز و در یک قاب سرد میباشد، گیاه در سال اول رشد
بسیار کمی دارد و برای زمستان اول بهتر است در گلخانه بماند و سپس در فصل بهار به فضای
باز برده شود.
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ «درباره نوش». پایگاه اطلاع رسانی
گل و گیاه، ۹اردیبهشت ۱۳۹۱.
پیوند به بیرون[ویرایش]
/////////////
قس عربی:
العفص[1] جنس نباتي يتبع الفصيلة السروية.
يشمل هذا الجنس خمسة أنواع، موطن ثلاثة منها شرق آسيا بينما ينتمي الإثنان الآخران
إلى أمريكا الشمالية. يتراوح ارتفاعها ما بين 3-18 متر.
أنواعه[عدل]
العفص الستانديشي (باللاتينية: Thuja standishii)
العفص السيشواني (باللاتينية: Thuja sutchuenensis)
العفص الغربي (باللاتينية: Thuja occidentalis)
العفص الكوري (باللاتينية: Thuja koraiensis)
العفص المطوي (باللاتينية: Thuja plicata)
أوراق العفص
غابة قديمة، شبة جزيرة أولمبيكا، الولايات
المتحدة الأمريكية
أصناف من العفص الغربي في المشجر
المصادر[عدل]
^ موقع أغروفوك. العفص. تاريخ الولوج
26 تموز 2013.
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن:
عفص
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
تصنيفات: أجناس المخروطياتأجناس نباتيةأشجارسروية
////////////
قس ازبکی:
Tuya
(Thuja), tuyya,biota — sarvdoshlar oilasiga mansub doim yashil bir uyli
oʻsimliklar turkumi. 5 turi Sharqiy Osiyo togʻlarida (Gʻarbiy Xitoy, Koreya,
Yaponiya) va Sharqiy Amerikada tarqalgan. Dare qirgʻokdari pastliklarida va
botqokliklarda usadi. Daraxti bal. 12–18 m, baʼzida 45– 60 m ga boradi.
Shoxshabbalari piramidasimon yoki konussimon. Shoxlari yotik, yoki tik
koʻtarilgan. Novdalari nozik, qattiq barglari bilan birga toʻkiladi. Barglari
tangasimon. Urugʻlari yapaloq, qanotli, smolali. Ikki turi — gʻarb T.si (T.
occidentalis; boʻyi 12 m gacha, iyunda gullaydi, 100 yildan ortiq yashaydi) va
ulkan T. (T. plicata; bal. 45–60 m, shoxshabbasi tigʻiz piramidasimon, yogʻochi
qimmatbaho) shaharlarni koʻkalamzorlashtirishda ekiladi.
///////////////
قس اردو:
تھوجا ایک ہومیوپیتھی دوا ہے۔ یہ دوا ہومیوپیتھی کے علاج بالمثل کے اصول پر کام کرتی ہے
اس کی خاص علامات مندرجہ ذیل ہیں۔
چیچک یا چیچک کے بعد کے بد اثرات۔ منہ کے سوزاکی زہر کے پرانے اور بد اثرات سے پیدا ہوں۔
شدید قبض یا پاخانہ کی ناکام حاجت باہر نکلنے سے پہلے ہی واپس چلا جائے۔ جسمانی حصہ جو کپڑے سے ڈھانپا ہوا نہ ہو پر پسینہ آئے، اس کی خاص علامات ہیں۔
تھوجا کی ایجاد[ترمیم]
سدا بہار جھاڑی 1821ء اور 1834ء کے دوران ڈاکٹر سیموئیل ہینمین نےادویات معالجہ المثلیہ میں تھوجا (thuja ) کی افادیت کو ثابت کر دیا میڑیا میڈیکا پیورا تھوجا پلانٹ ایسٹرن وہائیٹ سڈر کے نام سے مشہور ہے.امریکا، بھارت میں تھوجا کو گُومڑی ، کیل مُہاسَہ ،کھانسی، بخار، سر درد، حیض کی خرابی،
پٹھوں اور جوڑوں میں درد کا علاج کے لئےاستعمال کیا جاتاہے۔
////////////
قس ترکی استانبولی:
Mazı, servigiller (Cupressaceae) familyasının Thuja cinsinden ağaç türlerine verilen ad. Doğu Asya ve
Kuzey Amerika'nın batı bölgerinde yetişen ve odunu için ya da süs ağacı
olarak başka ülkelerde de yetiştirilen kozalaklı ağaçlardır. Türkiye'de doğal olarak bulunmazlar ancak süs
bitkisi olarak yetiştirilmektedir.
/////////////
Thuja
From Wikipedia, the
free encyclopedia
arborvitaes
|
|
Thuja standishii foliage and
cones
|
|
Kingdom:
|
|
Division:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Genus:
|
Thuja (/ˈθjuːdʒə/ thew-jə)[2] is a genus of coniferous trees in the Cupressaceae (cypress family). There are
five species in the genus, two native to North America and three native to
eastern Asia.[3][4][5][6] The genus is monophyletic and sister to Thujopsis.
2. Thuja occidentalis L. - Eastern arborvitae, northern whitecedar - E Canada (Manitoba to Nova Scotia), E United States (primarily Northeast, Great Lakes, Appalachians)
5. Thuja
sutchuenensis (Gordon) Carrière -
Sichuan thuja - Sichuan, Chongqing China almost extinct in the wild
and many more
Contents
[show]
Foliage of the
cultivar 'Rheingold'
Thujas are evergreen trees growing from 10 to 200 feet (3.0 to
61.0 metres) tall, with stringy-textured reddish-brown bark. The shoots are flat, with side shoots
only in a single plane. The leaves are scale-like 1–10 mm long, except
young seedlings in their first year, which have needle-like leaves. The scale
leaves are arranged in alternating decussate pairs in four rows along the
twigs. The male cones are small, inconspicuous, and are located at the tips of
the twigs. The female cones start out similarly inconspicuous,
but grow to about 1–2 cm long at maturity when 6–8 months old; they have
6-12 overlapping, thin, leathery scales, each scale bearing 1–2 small seeds with a pair of narrow lateral wings.[4]
The five species in the genus Thuja are
small to large evergreen trees with flattened branchlets. The leaves are
arranged in flattened fan shaped groupings with resin-glands, and oppositely
grouped in 4 ranks. The mature leaves are different from younger leaves, with
those on larger branchlets having sharp, erect, free apices. The leaves on
flattened lateral branchlets are crowded into appressed groups and scale-like
and the lateral pairs are keeled. With the exception of T. plicata,
the lateral leaves are shorter than the facial leaves (Li et al. 2005).
The solitary flowers are produced terminally. Pollen cones with 2-6 pairs of
2-4 pollen sacked sporophylls. Seed cones ellipsoid, typically 9-14mm long,
they mature and open the first year. The thin woody cone scales number from 4-6
pairs and are persistent and overlapping, with an oblong shape, they are also
basifixed. The central 2-3 pairs of cone scales are fertile. The seed cones
produce 1 to 3 seeds per scale, the seeds are lenticular in shape and equally 2
winged. Seedlings produce 2 cotyledons.[10][11]
T. plicata bark, foliage
Cultivars
of T. occidentalis in an arboretum
Thuja
occidentalis cultivar 'EuropeGold'
Another very distinct and only distantly
related species, formerly treated as Thuja orientalis, is now
treated in a genus of its own, as Platycladus orientalis. The closest
relatives of Thuja are Thujopsis dolabrata, distinct in
its thicker foliage and stouter cones, and Tetraclinis articulata (Greek θύια,
θύα, formerly classed in the genus and after which Thuja is
named), distinct in its quadrangular foliage (not flattened) and cones with
four thick, woody scales.
The genus Thuja, like many
other forms of conifers, is represented by ancestral forms in Cretaceous rocks of northern Europe, and
with the advance of time is found to migrate from northerly to more southerly
regions, until during Pliocene time it disappeared from
Europe. Thuja is also known in the Miocene beds of the Dakotas.[12]
Thuja species are used as food plants by the larvae of some Lepidoptera species including Autumnal Moth, The Engrailed and Juniper Pug. The foliage is also readily eaten
by deer, and where deer population density is
high, can adversely affect the growth of young trees and the establishment of
seedlings.[13]
They are widely grown as ornamental trees, and
extensively used for hedges. A number of cultivars are grown and used in
landscapes.[14][15] Homeowners will sometimes plant
them as privacy trees. The cultivar 'Green Giant' is popular as a very vigorous
hedging plant, growing up to 80 cm/year when young.[16]
The wood is light, soft and aromatic. It can
be easily split and resists decay. The wood has been used for many applications
from making chests that repel moths to shingles. Thuja poles
are also often used to make fence posts and rails. The wood of Thuja
plicata is commonly used for guitar sound boards.[17] Its combination of light weight
and resistance to decay has also led to T. plicata (Western
Redcedar) being widely used for the construction of bee hives.[citation needed]
Oil of thuja contains the terpene thujone which has been studied for its GABA receptor antagonistic, with
potentially lethal properties.[18] Cedarwood oil and cedar leaf
oil, which are derived from Thuja occidentalis, have different
properties and uses.[19]
The natives of Canada used the needles
of Thuja occidentalis (Eastern White Cedar) to make a tea that
has been shown to contain 50 mg of vitamin C per 100 grams; this
helped prevent and treat scurvy.[20]
In the 19th century Thuja was
commonly used as an externally applied tincture or ointment for the treatment
of warts, ringworm and thrush,[21] and a local injection of the
tincture was used for treating venereal warts.[22]
1. Jump up^ Gadek, P. A., Alpers, D. L.,
Heslewood, M. M., & Quinn, C. J. (2000). Relationships within
Cupressaceae sensu lato: a combined morphological and molecular
approach. American Journal of Botany 87: 1044–1057. Available online.
2. Jump up^ Sunset Western Garden Book, 1995:606–607
"Thuja". Oxford English Dictionary (3rd ed.). Oxford University Press. September 2005. (Subscription or UK public library membership required.)
"Thuja". Oxford English Dictionary (3rd ed.). Oxford University Press. September 2005. (Subscription or UK public library membership required.)
4. ^ Jump up to:a b Farjon, A. (2005). Monograph
of Cupressaceae and Sciadopitys. Royal Botanic Gardens, Kew. ISBN 1-84246-068-4
7. Jump up^ "Thuja". Natural Resources Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 9
December 2015.
8. Jump up^ "GRIN Species Records of Thuja". Germplasm Resources Information Network. United States Department of
Agriculture. Retrieved 2013-01-22.
10.
Jump up^ Flora of North America Editorial
Committee. 1993. Pteridophytes and gymnosperms. Flora of North America
north of Mexico, v. 2. New York: Oxford University Press. ISBN 0-19-508242-7 Page 410.
11.
Jump up^ Henry A Gleason. New Britton
and Brown Illustrated flora of Eastern North America and adjacent Canada Vol 1,
The Pteridophya, Gymnospermae and Monocotyledoneae. Hafner Press, pp
58-67.
12.
Jump up^ Gilman, D. C.; Thurston, H. T.; Colby, F. M., eds. (1905). "Arbor Vitæ". New
International Encyclopedia (1st ed.).
New York: Dodd, Mead.
13.
Jump up^ Stein, W. I. (1997). "Ten-year survival and growth of planted Douglas-fir and western
redcedar after seven site-preparation treatments". Western Journal of Applied Forestry. 12 (3): 74–80.
18.
Jump up^ Höld KM, Sirisoma NS, Ikeda T,
Narahashi T, Casida JE (2000). "Alpha-thujone (the active component of absinthe): gamma-aminobutyric
acid type A receptor modulation and metabolic detoxification". Proc. Natl. Acad. Sci. U.S.A. 97 (8): 3826–31. doi:10.1073/pnas.070042397. PMC 18101. PMID 10725394.
20.
Jump up^ Johnston, William F. (1990). "Thuja occidentalis". In Burns, Russell M.; Honkala, Barbara H. Conifers. Silvics of North
America. Washington, D.C.: United States
Forest Service (USFS), United States Department of Agriculture (USDA). 1 – via Northeastern
Area State and Private Forestry (www.na.fs.fed.us).
21.
Jump up^ Hoffmann, David
(2003). Medical Herbalism: Principles and Practices. Healing Arts Press.
p. 588. ISBN 0-89281-749-6.
////////////
شربین . [ ش َ ] (اِ) نام درخت قطران است
و آن نوعی از صنوبر باشد. (برهان ) (از آنندراج ). قادریس .درختی عظیم که قطران از
آن گیرند. (یادداشت مولف ).درختی است چون سرو اما از آن سرخ تر و خوشبوی تر و برگ آن
پهن تر و میوه آن خردتر باشد و از آن نیکوترین
قطران آید و قسم کوچک آن را عرعر بری خوانند. (از اقرب الموارد). درختی که از آن قطران
میگیرند. (ناظم الاطباء). از اصناف سرو است ، برگش از آن عریض تر و ثمرش شبیه به بار
سرو و از آن کوچکتر و بهترین قطران از او حاصل شود و بعضی او را از اقسام صنوبر دانسته
اند و به سرو شبیه و از آن کوچکتر است و در اصفهان معروف به درخت نوش است و قسمی از
او کوچکتر و خارناک و ثمرش به قدر گردکان و عرعر بری گویند. (از مخزن الادویة). ||
درخت کاج . (از ناظم الاطباء). || درخت زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به ارز* شود.
* ارز. [ اَ / اُ ] (ع اِ) ۞ صنوبر. (قاموس ) (برهان ) (موید
الفضلاء). ارز، درخت صنوبر بی بار است و زفت رطب از آن حاصل میشود. (تحفه حکیم مومن ). || یا صنوبر نر. (منتهی الارب ). صنوبر
نر که ثمر ندهد. شربین . فوقا ۞ . || صنوبر صغار. رجوع به صنوبر صغیر شود. || یا درخت عرعر
۞ . (منتهی الارب ) (برهان ).
|| درخت سرو. (برهان ) (موید الفضلاء). || درخت انار. (برهان ) (موید الفضلاء).
- سندر. [ س َ دَ / دِ / دُ ] (اِ) صمغی باشد
زرد و شبیه به کاه ربا. (برهان ) (آنندراج ) :
مشو ایمن اندر سرای فسوس
که گه سندر است و گهی سندروس .
فردوسی .
رجوع به سندروس شود.
|| درخت خدنگ . (یادداشت مولف ). قاین
آغاجی (ترکی ). توس . رجوع به خدنگ* ، سندروس** و سندره شود.
*16. انطاکی گوید درخت خلنج*، xalen، [چنین
در متن]، ("غان") در هند و چین میروید؛ و ابنالکبیر هم دارد که این
درخت بویژه در چین، سرزمین مردم روس (روسیه) و بلغار بس تنومند شود و چوبش را ظرف
و بشقاب ساخته جایهای دورفرستند و تیرها سازند بیتا. به گفته قزوینی و ابنفضلان در طبرستان میروییده
و چوبش را بهر شانه سازان به ری میبردند. [1]
واژه عربیِ خلن،xalen ؛ پارسی خدن، xadan یا خدنگ، xadanj
ریشه در زبانهای آلتاییک دارند: qadan
ایغوری، kaden در
زبانهای کویبالی (Koibal)، سویوتی (Soyot) و قرهقزی
(Karagas) ، xoran در زبان چوواشی (Čuwaš) ، xatyn در
زبان یاقوتی، kilen در زبان مُردوینی (Mordwinian) که همگی به درخت غان *(Betula alba)گفته میشوند. این درخت در کوههای شمال چین ( hwa) فراوان است و نخست چن تسان ـ کی
از سده هشتم آن را بازنمود. 2 چینیها پوستش را در ساخت شمع و مشعل که
موم آجین میکردند و نیز در لایی یا آستر زیرجامه و پوتین، دسته چاقو و آراستن کمان
کار گرفته آخری را "کمان پوست غان" مینامیدند. 3 کارگیری
فراگیر پوست درخت غان میان تمامی قبایل سیبری برای ساخت سطل، سبد، ظرف و پوشش بام
روشن است.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
** سندروس . [ س َ دَ ] (معرب ، اِ) سرو کوهی
. (یادداشت مولف ). || نوعی از «تویا» ۞ و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار
است . زرنیخ احمر. از یونانی «سندرش » ۞ صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا
جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سندر
است که صمغی باشد شبیه به کاه ربا و روغن کمان را از آن پزند و فرق میان سندروس و کاه
ربا این است که کاه ربا را چون در آتش نهند از آن بوی مصطکی آید و از سندروس بوی بغایت
ناخوش آید. (غیاث ) (برهان ). صمغی است زرد که روغن کمان از آن گیرند. (انجمن آرای
ناصری ). صمغ زرد شفافی است که از هند آرند و بعضی گفته اند که صمغ ساج است و آن چون
کهربا کاه را کشد، لیکن از کهربا در عمل جذب سست تر است و در طب بکار برند. (یادداشت
مولف ). صمغی است که برنگ زعفران زند و ابوعلی در قانون گوید: که صمغ درخت ساج است
. (یادداشت مولف از مفردات قانون چ تهران ص 216). دزی آورده است که دو نوع است : هندی
و سَبتی . (از دزی ج 1 ص 693) :
مگر ایمنی از سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس .
فردوسی .
/////////////
شربین:
دیسقوریدوس فی 1: فادرس هی شجرة عظیمۀ
منها یکون القطران لها ثمر شبیه بثمر السرو غیر أنه أصغر منه بکثیر و قد تکون شجرة
شربین صغیرة مشوّکۀ لها ثمر شبیه بثمر
العرعر و عظمه مثل عظم حب الآس مستدیرة و أما قدرنا و هو القطران فأجوده ما کان به
ثخینا
صافیا قویا کریه الرائحۀ إذا قطر منه ثبتت
قطراته علی حالها غیر متبدّدة. جالینوس فی 7: مزاج هاتین الشجرتین حار یابس قریب من
الدرجۀ الثالثۀ و أما الدهن الذي یخرج
من هذه الشجرة و هو القطران فأجوده ما کان منه ثخینا و یظن أنه قریب من الرابعۀ لأنه
یسخن
إسخانا کثیرا جدّا و من شأنه أن یعفن اللحم
الرخص اللین سریعا تعفینا لا وجع فیه کما یفعل سائر الأشیاء الأخر کلها التی فی حرارتها
فی مثل هذه الدرجۀ الرابعۀ بعینها و جوهرها
جوهر لطیف، و أما اللحم الصلب فکذا یفعل فیه بعد مدّة طویلۀ و جمیع ما هذا سبیله من
الأدویۀ یقال له أدویۀ معفنۀ و أدویۀ تعفن
و إنما یخالف بعضها بعضا فی کثرة فعلها لذلک و قلته و القطران من أمثال هذه الأدویۀ
فی
المرتبۀ الأولی ضعیف و ذلک أن جلها قوي
بلیغ القوّة و لذلک صارت هذه کلها تشد الجثث المیتۀ و صار القطران أیضا یشد الجثث
المیتۀ و یحفظها من العفونۀ و یفنی ما
فیها من الرطوبۀ و الفضل من غیر أن یؤثر و ینکی فی الأعضاء الصلبۀ، و إذا أدنی القطران
من
الأجسام التی تحیا فی الحرارة التی فی
تلک الأجسام ینمیها و یزید فی قوّتها و تکون هی السبب فی إحراقه اللحم الرخص اللین
و إذا
کان القطران علی ما وصفت فلیس بعجب أن
یقتل القمل و الدیدان و الحیات المتولدة فی البطن و الدود و الکائنۀ فی الأذن، و إذا
استعمل أیضا من أسفل قتل الأجنۀ الأحیاء
و أخرج الموتی کما من شأنه أن یفسد النطفۀ إذا مسح به رأس الذکر فی وقت الجماع و
لذلک صار أنفع الأدویۀ کلها فی منع الحبل
و یصیر من استعمله علی ما وصفت عقیما و أفعاله الأخر التی یفعلها فأولاهن دلیله علی
ذلک أنه یسخن غایۀ الإسخان بمنزلۀ ما یفعل
إذا قطر منه شیء فی السن و الضرس المأکولۀ من تسکین الوجع و تکسر السن و
الضرس و هو أیضا یرقق الآثار الحادثۀ فی
العین و یشفی الحمرة الحادثۀ عن الأخلاط الغلیظۀ، و أدسم ما فی القطران و هو الجزء
صفحۀ 526 من 900 www.Ghaemiyeh.com الجامع لمفردات الادویه
و الاغذیه مرکز القائمیۀ باصفهان للتحریات الکمبیوتریۀ
الدهنی منه الخالص الدهنیۀ التی تجتمع
فی الصوف الذي یعلق علیه إذا طبخ هو ألطف من القطران کله و أقل حدة منه إلا أن إسخانه
دون إسخانه و منزلۀ ما یبقی من القطران
بعد ما یطبخ و هو
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج
3، ص: 81
غلیظ عند هذا اللطیف کمنزلۀ تفل الزیت،
و لذلک صار القطران من طریق أنه غلیظ یلذع و یفتح فهو بهذا السبب یهیج القروح و
یورمها، و أما ذلک القطران الآخر المضاعف
الذي قلنا أنه دهنی دسم فقوته ساکنۀ لینۀ تبلغ من لینها و سکونها أن ذوي الغباوة من
الناس قد تعلموا بالتجارب أن یدهنوا به
الجراحات العارضۀ للغنم فی وقت الجز بالمقاریض لیشفوها بذلک مثل ما یداوونها بالزفت
الرطب، و قد یستعمل العوام القطران أیضا
فی مداواة الحکۀ و القردان العارضۀ للصبیان و الغنم. و أما حب الشربین فقوته معتدلۀ
حتی
أنه یمکن أن یؤکل علی أنه من أکثر من أکله
تصدع رأسه و أسخن بدنه و وجد له لذعا فی معدته.
دیسقوریدوس فی 2: و للقطران قوة أکالۀ
مقطعۀ للأبدان الحیۀ حافظۀ للمیتۀ، و لذلک سماه قوم حیاة المیت و یحرق النبات و الجلود
بإفراط فی إسخانه و تجفیفه، و قد یصلح
فی الإکحال لحدة البصر و یجلو البیاض و الأثر العارض من اندمال قرحۀ فی العین، و إذا
قطر مع خل فی الآذان قتل دودها، و إذا
طبخ بماء قد طبخ فیه الزوفا و قطر فیها سکن دویها و طنینها، و إذا قطر فی الموضع المأکول
من السن فتت السن و سکن الوجع، و إذا تضمد
به مع الخل فعل ذلک أیضا، و إذا لطخ علی الذکر قبل الجماع منع الحبل، و إذا لطخ
علی الحلق نفع من الخناق و ورم اللوزتین،
و إن لطخ به الحیوان قتل القمل و الصیبان، و إذا تضمد به مع الملح نفع من نهشۀ الحیۀ
التی یقال لها فارسطس و هی حیۀ لها قرنان،
و إذا شرب بطلاء نفع من شرب الأرنب البحري، و إذا لعق منه أو تلطخ به منع داء الفیل،
و إذا تحسی منه مقدار أوقیۀ و نصف نقی
القروح التی فی الرئۀ و أبرأها، و إذا احتقن به قتل الدود الدقیق منه و الغلیظ و یجذب
الجنین، و قد یکون منه دهن یجمع بصوفۀ
تعلق علیه عند طبخه کما یفعل بالزفت و یفعل کما یفعله القطران غیر أن الدهن خاصته
یبرئ جرب المواشی و الکلاب إذا دهنت به
و یقتل قردانها و یرطب قروحها العارضۀ لها من بعد جز صوفها، و ینبغی أن یجمع دخان
القطران کما یجمع دخان الزفت و قوّة دخان
القطران مثل قوّة دخان الزفت و ثمر الشربین یقال له قدد دیرس و قوّته مسخنۀ و هو
رديء للمعدة و ینفع من السعال و شدخ العضل
و تقطیر البول، و إذا شرب مسحوقا مع الفلفل أدرّ الطمث، و قد ینفع إذا شرب بالخمر
من شرب الأرنب البحري، و إذا خلط بشحم
الإیل أو بمخه ثم مسح الجلد به لم یقربه شیء من الهوام، و قد یستعمل فی أخلاط
المعجونات. الرازي: إذا مسح به الأطراف
أمنت من أن تعفن من البرد، و إن کان قد بدأ بها ذلک. الغافقی: القطران الذي یخرج من
کلا صنفی الشربین أجود القطران و أصفاه
و هو أحدّ ریحا من القطران الذي یخرج من ذکر الصنوبر و البق و أشد کراهۀ، و الآخر
أقل ریحا و أسرع جمودا و أغلظ و أقل سیلانا،
و إذا طبخ القطران
الجامع لمفردات الأدویۀ و الأغذیۀ، ج
3، ص: 82
بنار لینۀ جمد فصار یابسا أسود، و أهل
بابل یسمون القطران المعقود هکذا زفتا، و کذا أهل الشأم أیضا و المغرب، و قد یشرب
القطران مخلوطا ببعض الأدویۀ فینفع من
شرب السم و لسع الهوام و یطرد الریاح الغلیظۀ المؤلمۀ التی قد انعقدت فی بعض الأحشاء،
و
إذا خلط بزیت و دقیق شعیر و شیء من ماء
عذب و ضمد به الحلق و الصدر حلل الرطوبۀ المجتمعۀ فی قصبۀ الرئۀ و فی الحلقوم.
الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه
&&&&&&&
شراب
اسم اصطلاحی خمر است و نیز شراب را بر شربت معمول مطبوخ آب میوها
و یا ادویۀ رطبه و یا یابسه در آب پخته صاف کرده با شیرۀ نبات و یا قند و یا عسل و
یا مانند آنها بقوام آورده اطلاق می نمایند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////////
شراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات
که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل
طعام . (یادداشت مولف ). هر شی رقیق که نوشیده
شود. (غیاث اللغات ). آشامیدنی و خوردنی از مایعات . (منتهی الارب )
///////////
/////////
...شاید واژه "شراب" ریشهای هند و
اروپایی یا به طور اخص ارمنی داشته باشد، هرچند این به خودی خود اثبات نمیكند كه
خاستگاه مو پروری را میتوان در نزد هند
و اروپاییان یافت. 1 سامی بودن خاستگاه
مو نزد من محتملتر مینماید چینیها، در دورههای تاریخی متأخرتر، مو را، كه از آن پیش کشتش را بهیچ روی نمی شناختند، از
فرغانه، سرزمینی ایرانی، گرفتند؛ پس برای رسیدن به آماجهایمان در این كتاب بر جسته
سازی همین واقعیت روشن بس است كه در آن روزگار كشت مو در تمامی ابعاد آن در باختر
آسیا، از جمله ایران، بسیار رایج بود.
چینیان نخســـــتین بار به
واسطه سردار چان كیین از وجــــود مـــــو بستانی (Vitis vinifera) و شرابی كه از
انگور اندازند خبردار شدند؛ سردار در مأموریت به یادماندنی خود، در سال 128پ م در
سر راه به یوئهـچی (Yüe-či) از
فرغانه و سغد گدشت و سالی را هم در باكتریا بسر برد. درباره مردم فرغانه (Ta-yüan) چنین گوید:
" شرابی دارند كه از انگور گیرند. " همــین نکته را درباره پارتیان (An-si) نیز دریافت. در
همین فصل از Ši-ki می
آورد توانگران فرغانه شراب انگور فراوان، تا ده هزار من را مدتی دراز انبار میكنند
و گاه آن را دهها سال نگاه میدارند بی بیم تباهی ؛ همان اندازه شیفته میگساری
بودند که اسبانشان کشته اسپست. فرستادگان چینی تخم هر دو گیاه را به كشور خویش
بردند و فغفوز نخستین كسی بود كه اسپست و مو را در خاك پربار كاشت و وقتی
فرستادگان بیگانه به دربار چین رسیدند چشمشان به اسپستزارها و موستانهای دراندشت
نزدیك كاخ شاهی افتاد . ورود اسپست به چین همچون ورود مو به این كشور در اسناد
پادار آمده است. نكته مهمی كه باید بدان پرداخت این است كه چینیها با انگور- همچون
اسپست - و فن شرابسازی درست در میان مردمان آریاییتبار، بیشتر تیره ایرانی،
روبرو شدند و در میان هیچ یك از قبایل ترك چنین چیزهایی ندیدند.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
/////////////
شراب یا مِی یک نوشیدنی الکلی است که از تخمیر میوه انگور
بهدست میآید.[۱] خاصیت شیمیایی طبیعی انگور بهگونهای است که میتواند بدون افزودن
شکر، اسید، آنزیم یا دیگر افزودنیها تخمیر شود.[۲] شراب از تخمیر انگور له شده به
وسیله انواع مخمر که شکر موجود در انگور را به الکل تبدیل میکنند بدست میآید. برای
بدست آوردن انواع شراب، از انواع مختلف انگور با مخمرهای گوناگون استفاده میشود.[۳]
اگرچه از میوههای دیگر مانند آلبالو، سیب، توت و... و تقریباً
از تمامی رستنیها نیز شراب ساخته میشود ولی واژه شراب بدون ذکر نام میوه تقریباً
همیشه به معنی شراب انگور است و شرابهای دیگر را با نام آنها میآوریم (مانند: شراب
سیب یا شراب اقطی).
معمولاً شرابهایی که از دیگر رستنیها مانند برنج، گندم،
رازک و... به دست میآیند که از مواد نشاستهای هستند و برای استفاده به عنوان شراب
در نظر گرفته نمیشوند بلکه فرایندهای دیگری بر روی آنها انجام میشود تا نوشیدنیهای
دیگری از جمله آبجو یا ویسکی به دست آید، در حالی که شراب زنجبیل به همراه کنیاک تقویت
میشود. در این نمونهها استفاده از لغت شراب علاوه بر مراحل ساخت به منبع شراب غنی
تر اطلاق میگردد. استفاده تجاری از واژه wine به زبان انگلیسی (و معادل آن در
زبانهای دیگر) در بسیاری از قانونگذاریها ممنوع است.[۴]
ظرف شرابی متعلق به حدود ۴٬۵۰۰ سال پیش
از میلاد در تپه حاجی فیروز نقده به عنوان نخستین وسیله شرابسازی موجود از دوران نوسنگی
کشف شده است.[۵]
محتویات [نمایش]
پیشینه[ویرایش]
قدمت چند هزار ساله شراب سازی تأیید شده است. درحال حاضر یکی
از اولین شراب سازیهای کشف شده در ایران، شمال کوههای زاگرس است. باستان شناسان کشف
کردهاند که اولین بار شراب در ایران و در شهر شیراز ساخته شد که مرغوبترین شراب دنیا
شناخته شده است.
تکنیک مخلوط کردن رزین تربانتین با شراب جهت جلوگیری از ترش
شدن شراب بوده است. برای فیلیپ مارنیوال (Philippe Marinval)مدیر
پژوهش در مرکز مردم شناسی تولوز این مدرکی است دال بر اینکه انسان نو سنگی شراب مینوشیده
است.[۶]
شراب و مسیحیت[ویرایش]
اولین معجزه عیسی مسیح تبدیل آب به شراب است.[نیازمند منبع]
در انجیل یوحنا آمده است که عیسی مسیح به همراه مادرش (مریم) به یک عروسی در قانا دعوت
شده بودند. در آن عروسی شراب تمام میشود. عیسی دستور میدهد خمرهها را از آب پر کنند.
او آب را به شراب تبدیل میکند[۷] عیسی در شام آخر نیز نان را به شاگردانش میدهد و
میگوید: «بخورید، این بدن من است.» و جام را برمیدارد و شکرگزاری میکند و میگوید:
«بنوشید این است خون من که به خاطر آمرزش گناهان ریخته خواهد شد»[۸] در آیین عشای ربانی
نیز که امروزه به یاد شام آخر عیسی در تمام کلیساها برگزار میشود از شراب انگور یا
آب انگور (برای زیر ۱۸ سالهها) به مقدار کم استفاده میشود؛ اما با این حال از مست
شدن و افراط در شرابخواری به عنوان گناه یاد شده است.[۹] پولس رسول نیز میگوید:
مست شراب مشوید که شما را به هرزگی میکشاند؛ بلکه از روح
پر شوید.[۱۰]
قس عربی:
النبيذ هو مشروب كحولي يتم إنتاجه بتخمير العنب. وعلى الرغم
من أنه يمكن إنتاج النبيذ بتخمير الفواكه الأخرى، إلا أن أشهر أنواعه تكون من العنب.
يعتبر نبيذ العنب أحد أقدم أنواع الخمور، حيث وجدت أوان فخارية
فيها آثار للنبيذ تعود للعصر الحجري الحديث في (5400 ق.م - 5000 ق.م) كما وجد في المقابر
الفرعونية آثار له كذلك، بالإضافة إلى رسوم على الجدران لكيفية صنعه.
/////////
قس مصری:
النبيت هو نوع من انواع المشروبات الكحوليه و ساعات بيتقال
عليه كمان خمره. النبيت بيتعمل من عصير العنب المتخمر. عصير العنب ليه تركيب كيمياوي
معين بيخليه يتخمر لوحده من غير ما يتحط له او سكر او انزيمات او احماض.
///////////
قس آذری:
Şərab —
spirtli içki
//////////
قس ترکی:
. چاخیر، شراب یوخسا مئی - الکللو بیر ایچگی دیر. اوزوم شرابی
کیشمیش یوخسا اوزومدن اله گلیر. اوزوم تورشاماقدا شراب اولور و الکول اوندا دوزلینیر.
الکول بدنی کهلیدیب و عقلی آرادان آپارار. هر جور اوزومدن بیر جوره شراب اله گلیر.
هابئله توت، شاه توت، آلما، هولو، خورما و...نئچه جوره میوه
دن ونئچه جوره دنه لردن هابئله آرپا و بوغدا و ...ایله شراب دوزلتمک اولور. دنلرین
شرابی نیشاسته دن اولور. بو جور شراب ویسکی و آرپاسویو و ماء الشعیر اوچون ایشلهدیلیر.
ان اسکی چاغدا 4.500 ایل میلاددان اونجه ایللردن نقده شهرینده
شراب قازانی و باردانی تاپیلیب. شیراز شرابی لاب اسکی و یاخچی شراب اولوردو و بیلینن
شراب شیراز شهرینده تاپیلیب.
///////////
قس ترکی استانبولی:
Şarap,
meyvenin (genellikle üzüm) fermente edilmesiyle üretilen alkollü bir içecektir.
//////////
قس هندی فیجی:
Wine ek
nasaa kare waala drink hae. WIne jaada kar ke anguur se bane hae lekin kabhi
abhi plums aur balckberies se banaa dring ke bhi wine bola jaawe hae.
///////////
قس باسای اندونزی:
Anggur (minuman)
Dari Wikipedia
bahasa Indonesia, ensiklopedia bebas
Segelas anggur
merah
Anggur (atau juga populer disebut dalam bahasa Inggris: wine) Wine adalah minuman beralkohol
yang terbuat dari fermentasi anggur atau buah-buahan lain. Karena adanya
keseibangan kimia alami, anggur dapat berfermentasi tanpa tambahan gula, asam,
enzim, air atau nutrisi lainnya. Dalam proses fermentasi, ragi akan mengkonsumsi
kandungan gula dari anggur dan mengubahnya menjadi etanol serta karbon
dioksida. Variasi yang berbeda dari jenis anggur dan ragi akan menghasilkan
jenis wine yang berbeda. Variasi tersebut dapat dihasilkan dari interaksi
kompleks antara perkembangan biokimia anggur, reaksi yang terlibat dalam proses
fermentasi, lingkungan fermentasi (karakteristik khusus yang dihasilkan dari
lingkungan geografis, geologi, iklim bahkan genetic tanaman anggur), appellation (penyebutan
atau nama yang diberikan untuk memnerangkan dimana anggur untuk wine tersebut
tumbuh), serta campur tangan manusia dalam proses keseluruhan. Wine telah
diproduksi selama ribuan tahun. Bukti terbaru menyatakan bahwa ditemukan sebuah
kendi wine berumur 8000 tahun di Georgia. Jejak dari wine dapat juga terdapat
di Iran setelah ditemukan kendi wine berusia 7000 tahun serta kilang wine
berusia 6100 tahun di Armenia yang mana dianggap sebagai kilang wine pertama
sejauh ini. Namun minuman fermentasi anggur telah dikenal oleh masyarakat Cina
dengan ditemukannya tembikar anggur berumur 9000 tahun di Cina bagian utara.
Wine mulai merambah Balkan sejak 4500 sebelum masehi dan dikonsumsi masyarakat
Yunani dan Romawi. Dalam mitologi Yunani kuno, Dewa yang dianggap sebagai Dewa
wine dan anggur adalah Dionysus, dalam mitologi Romawi kuno dikenal dengan nama
Bacchus. sepanjang sejarah, wine dikonsumsi sebagai minuman untuk memabukkan.
///////////
قس (یاین) عبری:
יין הוא משקה חריף המיוצר לרוב מענבים. היין נוצר בעת תסיסה אלכוהולית של תירוש, כאשר הסוכר מומר בתהליך מטבולי על ידי שמרים לאתנול (המכונה כוהל או אלכוהול) ולפחמן דו-חמצני.
תהליך ייצור היין היה קיים עוד בימי קדם, כאשר התברר כי מיץ או פרי עוברים תהליך לא ברור (דאז) שבסופו נוצר משקה משכר. מאז ימי קדם יש ליין התייחסות רבה בתרבות האנושית. פעמים רבות יש ליין תפקיד באירועים חברתיים ובאירועים דתיים. בדומה למשקאות חריפים אחרים, שתייה מרובה של יין גורמת לשכרות ועליצות בטווח הקצר אך בטווח הארוך צריכת אלכוהול מוגזמת עלולה לגרום לנזקים בריאותיים. עם זאת, בשתייה מתונה, מועיל היין במניעת מחלות לב.[1] בעל המלאכה המייצר יין מכונה "יינן".
/////////////
قس باسای جاوی:
Anggur
(ombèn-ombèn)
Saka
Wikipédia Jawa, bauwarna bébas abasa Jawa
Segelas
anggur merah
Anggur
(utawa populer disebut ing basa Inggris: wine) iku ombènan ngandhut alkohol
kang digawé saka sari anggur jinis Vitis vinifera kang biasané mung tuwuh ing
area 30 hingga 50 derajat lintang lor lan kidul. Ombèn-ombèn ngandhut alkohol
kang digawé saka sari buah liya kang kadar alkoholé antara 8% nganti 15%
biasané diarani anggur woh-wohan (fruit wine).
//////////
قس سواحلی:
Divai
(kutoka Kifaransa du vin) ni kileo kinachotengenezwa kwa majimaji ya zabibu.
Pengine
inaitwa pia: mvinyo (kutoka Kireno vinho), ingawa jina hilo linaweza kutumika
kwa vileo vikali zaidi.
Inawezekana
kutumia pia majimaji ya matunda mengine ili kupata kinywaji cha kufanana ingawa
watu wengine hawapendi kukiita "divai".
//////////
قس کردی:
Şerab,
şorav, xwînî, wîn (bi latînî: vinum) vexwarineke alkolîk e ku ji tiriyan (tirî,
tirih, tirab) tê çêkirin û li Kurdistan û Anatolyayê ji demên gelek kevnare tê
çêkirin[1][2][3][4][5][6].
Gorî
cureyê tirabê, şerab jî dikare sor, reş an spî be. Hin cureyên şerabê hene ku
ji fêkiyan û birincê tên çêkirin lê ne ewçend navdar in.
///////////
قس ازبکی:
Sharob
yoki vino fermentlangan meva suvidan tayyorlanadigan alkogolli ichimlikdir.
Meva suvi achishi natijasida undagi xamirturush fruktozani spirtga aylantiradi.
Sharob koʻpincha uzumdan, baʼzida olma, marjonmeva yoki boshqa mevalardan
tayyorlanadi.
///////////
قس پنجابی:
شراب الکحل والی اک شربت اے جینوں انگوراں دے خمیری رس توں بنایا جاندا
اے۔ انگوراں دا رس بنا مٹھے، انزائم تیزاب
یا پانی دے اپنی کیمیائی پدھر نوں اکو رکھدیاں ہویاں اندروں پلٹدا اے۔ خمیر اوہدے اندر کھنڈ نوں الکوحل تے کاربن ڈائی آکسائڈ وج پلٹ دیندا اے۔ انگوراں دیاں وکھریاں ونڈاں تے وکھرے خمیر وکھرے سواد تے رنگاں دیاں شراباں بناندے نیں۔ انگوراں توں علاوہ کسے ہور شے نال بنی شراب
نال اوس شے دا ناوی اندا اے۔ چٹی شراب، لال
شراب تے گلابی شراب مشہور ونڈاں نیں۔ شراب انگوراں دی اک ونڈ شراب انگور
دے دانیاں توں بنائی جاندی
اے۔
/////////////
قس کردی سورانی:
شەراب یان بادە خواردنەوەیێکی ئەلکولییە، کە لە تەخمیری ترێ بەدەست دێت. مرۆڤ مەست دەکات. شەراب لە تەواوی میوەکان بە دەست دێت بەڵام ھەرکات ناوی شەراب بە تەنھایی و بە بێ ناوی میوە بێت، مەبەست شەرابی ترێیە.[١][٢]
سەرچاوەکان[دەستکاری]
Jump up ↑ H. Johnson Vintage: The Story of
Wine pp. 11–6 Simon & Schuster 1989 ISBN 0-671-79182-6
Jump up ↑ http://www.avbc.com/news/BW.html
پۆلەکان: Pages
using ISBN magic links
///////////
قس تاتاری:
Шәраб
(шулай ук кызыл аракы) – йөзем яисә җиләк-җимеш ачытып ясалган исерткеч
эчемлек. Табигый шәрабларның куәтлелеге – 9-16% (спирт күләме),
куертылганнарныкы – 16-22%.
///////////
قس اردو:
شراب
آزاد دائرۃ المعارف، ویکیپیڈیا سے
وہ خمیر کیا ہوا مشروب جس
کے پینے سے انسان سرور
اور نشہ پیدا ہوتا ہے، یہ مشروب عام طور
پر انگور کے عرق سے تیار کیا جاتاہے [1] ۔ دنیا کے بہت سے مذاہب میں شراب پینا منع
ہے، اسلامی شریعت
میں شراب پینا حرام ہے۔
///////////
قس اویغوری:
ۋىنو ياكى ئۈزۈم ھارىقى
/////////////
قس زازاکی:
Şerab
şımıteyo alkoliko ke engur ra vıraziyeno, cı ra vaciyeno. Tarixê şerabi zaf
kıhano, dınya sero deha zêde dormeyê Deryayê Miyanêni de vıraziyêne. Şerab sıpê
u sûr beno, verocê Ewropa de İtalya, İspanya, Fransa, Yunanıstan de deha zêde
vıraziyeno u şerabê inan namdaro, ê Tırkiya zi şımiyeno u şınasiyeno.
//////////////
Wine
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Wine
|
|
5.5%–15.5%
|
|
Ingredients
|
|
Variants
|
Wine (from Latin vinum) is an alcoholic beverage made
from fermentedgrapes. These grapes are generally Vitis vinifera, or a hybrid with Vitis labrusca or Vitis rupestris. Grapes are
fermented without the addition of sugars, acids, enzymes, water, or other nutrients.[1] Yeast consumes the sugar in the grapes and
converts it to ethanol and carbon
dioxide. Different varieties of grapes and strains
of yeasts produce different styles of wine. These variations result from the
complex interactions between the biochemical development of the grape, the
reactions involved in fermentation, the terroir, and the production process. Many countries enact legal appellations intended to define styles and qualities of wine. These typically
restrict the geographical origin and permitted varieties of grapes, as well as
other aspects of wine production.
There are also wines made from fermenting
other fruits or cereals, whose names often specify their base. Wines made from plants other than
grapes include rice
wine and various fruit wines such as those made from plums or cherries. Some well known examples are hard cider from apples, perry from pears, pomegranate wine, and elderberry wine.
Wine has been produced for thousands of
years. The earliest known evidence of wine comes from Georgia (Caucasus) in Eurasia, where 8000-year-old wine jars were found.[2][3][4] Traces of wine have also been found in Iran with 7,000-year-old wine jars[5][6]and in Armenia in the 6,100-year-old Areni-1 winery; the earliest known winery.[7][8] Wine reached the Balkans by 4500 BC and was consumed and celebrated in ancient Greece, Thrace and Rome. Throughout history, wine has been
consumed for its intoxicating effects, which are
evident after the normal serving size of five ounces.[9][10][11]
Wine has long played an important role in
religion. Red
wine was associated with blood by the ancient Egyptians[12] and was used by both the Greek cult of Dionysus and the Romans in their Bacchanalia; Judaism also incorporates it in the Kiddush and Christianity in the Eucharist.
&&&&&&&
شریفه
بفتح شین و کسر را و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح فا و ها آن را
سیتاپهل نیز نامند
ماهیت آن
اسم هندی ثمری است هندی شبیه بثمر صنوبر که بفارسی کاج نامند و
پوست آن صلب خشن و مقطع بهم پیوسته و بعد از رسیدن نرم و از هم بعضی جدا می کردند و
بعدد قطعهای آن در جوف آن دانها است و بر هر دانه رطوبتی و پیوسته بباطن پوستها نیز
رطوبتی غلیظ لزج دانه دار و در زیر آن پرده اندک نازک لزج و در جوف آن تخمی سیاه رنک
اندک طولانی بقدر لوبیا و حب الخروع و مغز آن سفید و درخت آن پریشان با شاخهای بسیار
و تا بسه قامت بلند می شود و برک آن از برک ساذج عریض تر و اندک کوتاه تر و نازک تر
و بهترین ثمر آن بزرک بالیدۀ رسیدۀ شیرین بزرک دانه پر رطوبت آنست
طبیعت آن
در دوم کرم و تر با رطوبت لزجه
افعال و خواص آن
اندک مسخن و مخرب معده و محرک مواد ساکنه و ملین طبع خصوص با پردۀ
بالای تخم آن خوردن نفاخ و بطی الهضم و اکثار آن مولد خون بلغمی لزج سوداوی و محدث
حمیات و دمامیل و جرب و قوبا و امثال اینها و تخم آن را چون بسایند و بر سر بمالند
شپش آن را بکشد و دفع نماید و لیکن باید که احتیاط نمایند که بچشم نرسد که سوزش و ورم
می کند و فرزجۀ آن مسقط جنین است و مجرب
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ.
ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک
. وُهل . کاز. کاژ. تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن
تخمی است مثلث و سه گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزدیک است . نام فارسی درخت صنوبر است
که نام دیگرش ناژو است . درختی است خوش قامت که در شعر مشبه به قد معشوق است و شباهت
بسرو دارد. (فرهنگ نظام ). کاج ۞ یکی از انواع تیره
مخروطیان است که برگهای دائمی دارد و برگهای سوزنی آن سه بسه در غلافی قرار
گرفته است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 301). کاج درختی است از تیره پیناسه ۞ و از جنس پینوس از این جنس در جنگلهای
اروپا و امریکا گونه های بسیار متعدد یافت میشود ولی در ایران کاج درخت جنگلی شمرده
نمیشود و با اینکه گونه های چندی از آن در باغها یافت میشود، دو گونه را در اینجا نام
می بریم :
1 - کاج الداریکا ۞ این گونه در باغهای تهران و فلات
ایران فراوانتر از گونه های دیگر است .
2 - کاج کاشفی - که شاید نام علمی آن
(کاج طویل الورق ) ۞ باشد در لاهیجان موجود است و بنام کاشف السلطنه که آن را به ایران
آورده است کاج کاشفی نامیده میشود. این گونه از لحاظ چوب خیلی بر گونه اولی برتری دارد. دو گونه کاج نیگرا ۞ و بروتا ۞ از ترکیه توسط اداره کل جنگلها
به ایران آورده و کاشته شده است (از جنگل شناسی ج 1 ص 258). همین کتاب در ص 281 زیر
عنوان : «برخی درختان جنگلی بیگانه » می آورد:
1 - (کاج سیلوستریس ) ۞ گونه ای کاج است که برای جنگل
کاری زمینهای ناتوان بسیار شایستگی دارد و در جنگلهای اروپا بفراوانی دیده میشود. درختی
است روشنائی پسند با شاخ و برگ کم و هرگونه آب و هوائی را تحمل میکند عمق ریشه آن بسته بژرفای خاک است در کوهستانها و زمینهای
شنی بچهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد و در نقاط سرد و در ارتفاعات بکندی میروید
و چوبش خوب است .در جلگه و نقاط گرم بتندی میروید و چوب آن ارزش چندانی ندارد برای
ساختمان شیروانی و تیر تلگراف و تلفون بکار میرود. در معادن نیز مصرف میشود. زغالش
نیز خوب است . خمیر چوب آن نیز در کاغذ سازی مصرف میشود. اینگونه کاج را بهتر است آمیخته
با پهن برگها مانند مازو و راش بکارند. 3 - (کاج ماریتیما) ۞ گونه ای کاج است که آهک گریز
میباشد و در هوای گرم و خشک خوب پایداری میکند. این درخت که دراروپا بسیار فراوان است
برای ثابت نگاه داشتن تپه های شنی کاشته میشود. سرمای بیش از 15 درجه را تحمل نمیکند
ریشه های آن هم سطحی و هم ژرف میباشند به ارتفاع 30 متر و قطر 1/20 متر میرسد چوبش
متوسط است . برای تهیه تراورس ، تیر تلگراف
، و تیر تونلی (برای معادن )مصرف میشود. از صمغ آن تربانتین ۞ استخراج میکنند.
3 - (کاج استربوس ) ۞ گونه ای کاج است که در امریکا
فراوان میباشد به چهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد امریکائیان آن را کاج سفید مینامند
برای جنگل کاری باتلاقها خیلی خوب است چوبش در ساختمان بکار میرود برای کشتی سازی نیز
مصرف میگردد. خیلی سبک است (وزن مخصوص آن 3854 ر.میباشد) (از جنگل شناسی ج 1 ص 281
- 282) درختان سایه پسند و پرشاخ وبرگ برای جنگل کاری خالص مناسبترند. درختانی مانند
مازو و کاج نیز با اینکه سایه پسند نیستند چون دارای چوب گرانبهائی میباشند میتوان
خالص کاشت . (جنگل شناسی ج 2 ص 31).
////////////////
http://khurasanian.blogfa.com/cat-2.aspx
&&&&&&&
ششریت
بکسر شین و سکون شین دوم و کسر راء مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه
و ثاء مثلثه
ماهیت آن
اسم بیخ نباتی است که در دیر البلاد مصر یافت می شود سطبرتر از
انکشتی و بی مزه مائل بزردی
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
جهت استسقای زقی مجرب دانسته اند و کویند بدون کرب و مشقت اخراج
زردآب می کند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&
شطیبه
بضم شین و فتح طا و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح باء موحده و ها
لغت مغربی است
ماهیت آن
نباتی است کثیر الوجود در کوه های برف دار و برک و تخم و شکل کیاه
آن مانند زیره و با اندک تندی طعم و شیرینی و بیخ آن چند عدد مجتمع و غیر مستحکم و
بعضی از ان راست و بعضی کج
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
بالخاصیه جهت تپهای حاره نافع و مدر بول و مفتت حصاه و محلل ریاح
معده و رافع اکلۀ مستحکمه و ضماد آن بجهت علت معروفه بشوکه کویند مجرب است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
شطیبة. [ ش ُ طَ ب َ ] (ع اِ) روناس .
ششتره . (از یادداشت مولف ). رجوع به ششتره شود.
- ششتره . [ ش َ / ش ِ ت َ رَ / رِ ]
(اِ مرکب ) روناس . (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان ) (از
انجمن آرا) (از آنندراج ). شُطَیبَة گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است . (یادداشت
مولف ). رجوع به روناس شود.
////////////
روناس
تيره روناس Rubicee
نام فارسي/ علمي جنس: روناس / Rubi L.
نام فارسي/ علمي گونه: روناس / . Rubi tinctorum L
نام انگليسي گونه: Dyer's madder
نامهاي ديگر: رناس، روغناس، روينك، روپنك،
فوه، انگورسگ، روناس معمولي، رودانك، تاروبيات، قزل بويا، قزلكوك، بخورتيكان، ردنگ،
انبركواش، قرمز رنگرزان، ششتره، عروض ضمر.
كليات گياهشناسي
وضع رويش: پايا، چندينساله. تكثير از؛
دانه، ريزومها.
روناس: گياهي بوتهاي به بلندي تا 1 متر،
با ساقههاي چهارگوش بالارونده و پوشيده از خارهاي كوچك قلاب مانند براي چسبيدن به
تكيهگاه. برگ هاي بيضي، دراز و نوك تيز، حلقهوار در هر بند ساقه، بدون دمبرگ.
گل: خوشههاي غير متراكم و چتري از گلهاي
با جام لولهاي كوچك، داراي 5 لُب، در رأس يا حول محور ساقهها، برنگ سبز مايل به زرد،
گلدهي در تابستان و پاييز.
ميوه: هسته يا حبههاي كوچك كروي، برنگ
قرمز تيره يا سياه در حالت رسيده.
ريشه: ريزومهاي منشعب قرمز رنگ به طول
يك متر و قطر يك سانتيمتر، با پوست قرمز رنگ.
تركيبات: ريشههاي روناس حاوي مواد قرمز
رنگ به نام آليزارين است. تركيبات ديگر شامل پورپورين(روناس ارغواني)، روبيادين(روناس
نارنجي)، ايكستاتين (روناس زرد)، اسيد روبه ريتويك، گلوكز، مواد پكتيك، مواد رزيني
و مواد چرب است.
رويشگاه: روناس گياه مقاوم در برابر سرما
و يخبندان تا 15 درجه زير صفر بوده، نياز به محلهاي آفتابي يا سايه ـ آفتاب و خاك
خوب زهكشي شده دارد. اين گياه در اكثر نقاط اروپا آسيا و آفريقا و در ايران از جمله
در نواحي شمالي، غرب ايران و اطراف دماوند ميرويد.
كاربرد
- اندامهاي زيرزميني گياه روناس كاربرد
دارويي دارند.
- ريزومهاي روناس داراي يكي از مهمترين
رنگهاي گياهي است. ماده رنگي قرمزرنگ آن آليزارين است.
- ريشهها را براي توليد رنگ از گياهان
دوساله در بهار و پاييز از خاك در ميآورند. اين ماده رنگي را عمدتاً براي مركب و نقاشي
به كار ميبرند.
- خاصيت روناس معمولي ضد عفوني كننده،
ادرار آور، ملين، دافع سنگهاي فسفاتي كليه و مثانه، هضم كننده، سرطانزا، موتاژنزا
و سمي است.
- در طب سنتي گياه روناس طبيعت گرم و خشك
داشته از آن براي يرقان، تقويت معده، پادزهر سموم و جلوگيري از بيماري هاري از سگهاي
هار استفاده ميشده است.
منابع:
1- مظفريان، وليالله، فرهنگ نامهاي گياهان
ايران، فرهنگ معاصر، 1375
2- كريمي، هادي، فرهنگ رستنيهاي ايران،
جلد دوازدهم، پاره پنجم، علم كشاورزي، 1388
3- صالحي سورمقي، محمدحسين، گياهان دارويي
و گياه درماني، جلد سوم، دنياي تغذيه، 1389
4- امامي، احمد، فرهنگ مصور گياهان دارويي،
سبزآرنگ، 1389
روناس
روناس
روناس
روناس
http://91.98.46.102:1002/description.aspx?id=id8_6917&f=1
////////////
روناس (نام علمی: Rubia tinctorum) نام یک گونه از سرده
روناس است. گیاهی است که به حالت خودرو در مناطق مدیترانه، در شمال آفریقا و بعضی مناطق
آسیا میروید. ساقه این گیاه پوشیده از خارهای ریز میباشد و ارتفاع آن تا حدود دو
متر میرسد. روناس با استفاده از خارهای ریزی که دارد به دیوار و درختان میچسبد و
بالا میرود.
برگهای آن بیضی، نوک تیز و دراز بوده که
به صورت گروهی و به شکل چتر از کنار ساقه بیرون میآید. گلهای روناس کوچک و به رنگ
زرد مایل به سبز میباشد. میوه آن گوشتی و به رنگ تیرهاست. ریشه آن به نام روناس معروف
است به رنگ قرمز تیره و به صورت دراز، باریک و استوانهای میباشد. دارای طعمی تلخ
و گس بوده و قسمت مهم این گیاه از نظر طبی بشمار میآید. از ریشه روناس در قدیم برای
رنگرزی پارچه و نخ استفاده میشدهاست.
محتویات [نمایش]
ترکیبات شیمیایی[ویرایش]
ریشه روناس دارای مادهای رنگی به نام
جوهر روناس میباشد که برای رنگرزی بکار میرفت ولی بعد از اینکه توانستند این ماده
را به طریقه شیمیایی تهیه کنند کشت آن برای تهیه آلیزارین متوقف گردید.
خواص داروئی[ویرایش]
روناس از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک
است.
بازکننده گرفتگیها در بدن است.
ادرار آور است و حبسالبول را درمان میکند.
برای معالجه بیماری فلج آن را با عسل مخلوط
کرده و به بیمار بدهید.
ترشح شیر راز یاد میکند.
درد سیاتیک را رفع میکند.
یبوستهای سخت را معالجه میکند.
اشتهاآور است.
قاعدهآور است.
خارش پوست را برطرف میکند بدین منظور
میتوان از ضماد استفاده کرد و یا اینکه جوشانده آن را در وان حمام بریزید و مدتی در
آن استراحت کنید.
اوره خون را پائین میآورد.
جوش خوردن استخوان شکسته را تسریع میکند.
تورم را در بدن از بین میبرد.
از کمپرس جوشانده روناس برای رفع بیماریهای
پوستی استفاده کنید
در آذر بایجان و اردبیل به نام «بویاق»
معروف است پودر آن را با عسل مخلوط کرده وبا آتل بر روی محل شکستگی استخوان میبندند
طرز استفاده[ویرایش]
دم کرده: یک قاشق مرباخوری ریشه خرد شده
روناس را در یک لیوان آب جوش ریخته، بگذارید به مدت ۱۰ دقیقه دم بکشد. مقدار مصرف آن
نصف فنجان سه بار در روز است. جوشانده روناس: ۱۰ گرم ریشه روناس را در یک لیتر آب ریخته
و بگذارید برای مدت ده دقیقه بجوشد. این جوشیده را در وان حمام بریزید و برای رفع بیماریهای
پوستی در آن استراحت کنید.
زیانها: همانطور که گفته شد روناس ترشح
ادرار را زیاد میکند و فشار آن را بالا میبرد بنابرین ممکن است در اثر استفاده زیاد
ایجاد خون در ادرار کند و در اینصورت بهتر است که روناس با کتیرا خورده شود.
در طب سنتی کرمانشاه روناس (رینیاس در
کردی) با زرده تخم مرغ کردی به شکل ضماد برای شکستگی استخوان همراه با آتل به مدت سه
روز استفاده میشود. در آذر بایجان و اردبیل به نام «بویاق» معروف است آن را با عسل
مخلوط کرده وبا آتل بر روی محل شکستگی استخوان میبندند
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Rubia tinctorum»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۶ ژوئن ۲۰۱۶).
///////////
قس عربی:
الفُوَّة الصَّبْغِيَّة أو فُوَّة الصَّبْغ[1]
أو فُوَّة الصَّبَّاغ[2] (الاسم العلمي: Rubia tinctorum) هو نوع نبات من جنس الفُوَّة، ذي أزهار مصفرة،
وطول من 30 إلى 150 سم. يعطي جذر الفوة صباغ أحمر. وينبت في الأحراج والآجام (ج أجمة)،
فهو لا يحتاج إلى رعاية يعد إزالة الأعشاب الضارة من حوله. يبج أن ينزع النبات من الأرض
بعد حلحلة التربة. تجرد الساق من الأوراق وتوضع الجذور في المستودع لتجف. عندما تجف
الجذور تطحن وتحول إلى مسحوق ويوضع في قدر مع بعض الماء، ويسخن المزيج لاستخراج الصباغ
الأحمر البراق. ويمكن استعمال حجر الشب كمرسخ لوني ليعطي لون أحمر عميق لألياف الصوف.
وإذا استخدم وعاء نحاسي يمكن الحصول على لون أكثر بريقاً.
وقد ورد في معجم تاج العروس أن (الفوه
كسكر عروق رقاق طوال حمر يصبغ بها، نافع للكبد، والطحال، والنسار، وجع الورك، والخاصرة،
مدر جداً، ويعجن بخل فيطلى به البرص، فإنه يبرأ). وهو نبات دائم الخضرة بأوراق ذات
طول 5-10 سم وعرض 2-3 سم، وتنمو الأوراق بشكل حلزوني حول الساق، وهي 4-7 أوراق تنمو
بشكل نجمي. يمكن للجذور أن تبلغ 1 متر طولاً، وبثخانة 12 مم، وهو مصدر الصباغ الأحمر
المعروف بلون الفوة الزهري (Rose madder). الثمار ذات لون أسود بعد أن تنضج.
المراجع[عدل]
^ تفسير كتاب دياسقوريدوس في الأدوية المفردة،
ابن البيطار، تحقيق إبراهيم بن مراد، بيت الحكمة، [[|تونس (مدينة)]] 1990.
^ معجم أسماء النبات، أحمد عيسى، المطبعة
الأميرية بالقاهرة 1349 هـ.
////////////
قس آذری:
Adi
boyaqotu (lat. Rubia tinctorum)[1] - boyaqotu cinsinə aid bitki növü.[2]
/////////
قس ترکی استانبولی:
Kökboya bitkisi (Rubia tinctorum),
köklerinden alizarin ve parparin adlı boyar
maddelerin (kök boya) elde edildiği bir çiçekli bitki türüdür.
Anavatanı Akdeniz bölgesidir. Orta ve Batı
Anadolu bölgelerinde çok yetiştirilir. Türün köklerinden elde edilen Alizarin
ve Parparin maddeleri ile hazırlanan boya, Dünya'da Türk kırmızısı adıyla
bilinir. İplik boyamacılığında kullanılan ilk bitki olduğu bilinmektedir. İlk
olarak Manisa-Alaşehir'de kullanıldığı sanılmaktadır.
//////////
Rubia tinctorum
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Rubia tinctorum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
R. tinctorum
|
Rubia tinctorum, the common madder or dyer's madder, is
a herbaceousperennial plant species belonging to the bedstraw and coffee family Rubiaceae.
Contents
[show]
The common madder can grow up to 1.5 m in
height. The evergreen leaves are approximately 5–10 cm long
and 2–3 cm broad, produced in whorls of 4–7 starlike around the central
stem. It climbs with tiny hooks at the leaves and stems. The flowers are small
(3–5 mm across), with five pale yellow petals, in dense racemes, and appear from June to August, followed
by small (4–6 mm diameter) red to black berries. The roots can be over a metre long, up to
12 mm thick and the source of red dyes known as rose madder and Turkey red. It
prefers loamy soils (sand and clay soil) with a
constant level of moisture. Madder is used as food plants for the larvae of some Lepidoptera species including the Hummingbird Hawk
Moth.
* خدنگ . [
خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن
نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این
اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی
است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از
چوب آن تیر می سازند. لهذا مجازاً اسم تیر شده . (غیاث اللغات ). نام درختی
است که از چوب آن حنای زین و تیر سازند و بعضی گویند گز است و
چون بیشتر از آن چوب تیر می سازند بمجاز بمعنی تیر
شهرت گرفته خدنگان جمع و گاهی تیر خدنگ به افزوده استعمال کنند. بهر تقدیر
«جگردوز» و «جگر اوباز» از صفات اوست و بانام «زدن » و
«کشیدن » و «نشستن » مستعمل است ( آنندراج). جنسی از تیر چوبین
که همواره سخت باشد و جناق زین نیز از او
سازند. (شرفنامه منیری ). نام درختی است
محکم که از چوب آن تیر و جناق زین سازند و
نوعی از درخت گز است و چوب آن براستی موصوف . (از انجمن آرای ناصری
). درختی است نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند و معرب آن
خَلَنج . (از منتهی الارب ). سَندَر قاین آغاجی .
پوست درخت خدنگ را توز گویندو در آن می نوشته اند، چنانکه
کتبی که درجی اصفهان پیدا شده بر توز نوشته بودند، مرحوم دهخدا رنگ آن را
«تار و تیره » تشخیص داده اند و موید آن این قول است
: و در این
ناحیت مشک بسیار افتد [ یعنی در ناحیت خرخیز ] و مویهای
بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دسته کارد
ختو. (حدود العالم چ سیدجلال تهرانی). لغت نامه دهخدا.
1. G. Jacob, Handelsartikel der Araber, p. 60
2. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35B,
p. 13.
3. .Ko ku yao lun, Ch. 8, p. 8b نیز، بسنجید با: .O. Franke, Beschreibung
des Jehol-Gebietes, p. 77
* ساخ. ) اِ) چای
. این کلمه در اخبار الصین و الهند به صورت ذیل آمده است و باقوی احتمالات چای
مراد است : ویختص الملک [ الاکبر فی الصین ] من المعادن بالملح و حشیش یشربونه
بالماء الحار و یباع منه فی کل مدینه بمال عظیم و یقال له الساخ و هواکثر [ شاید
اکبر ] ورقاً من الرطبه واطیب قلیلاً و فیه مراره. فیغلی الماء و یذر علیه ، فهو
ینفعهم من کل شی و جمیع ما یدخل بیت المال
الجزیه والملح و هذا الحشیش . (کتاب اخبار الصین والهند مولف بسال 237 هَ . ق
.). شاید این کلمه سای بوده و کاتب بغلط یاء را خاء کرده است . لغت نامه دهخدا. چای
( چینی ، اِ(
معروف است و آن برگی باشد که از ختای آورند و
جوشانیده مانند قهوه
بخورند، منفعت بسیار
دارد و مضرت شراب را دفع کند. (برهان ) (آنندراج ). معروف و مشهور
است به چای و آن برگی است که از چین و ختا آورند و در آب جوشانیده مانند قهوه خورند
و خاصیت آن بسیار است و مضرت شراب را دفع کند، گویند مردم تبت بسبب آنکه شراب بسیار
میخورند، به قیمت مشک میخرند. (برهان و انجمن آرا ذیل لغت «چاه »). درخت کوچکی
از محصولات آسیای شرقی یعنی چین و ژاپون که برگهای آن را پس از عمل آوردن در جعبه
های قلع اندود کرده به همه ممالک کره ارض میبرند و نوعاً بر دو قسم است : سیاه
و سبز، و چای سبز اثر تحریکش زیادتر از چای سیاه میباشد. (ناظم الاطباء(.. لغت نامه دهخدا.
4. Reinaue, Relation des Voyages, Vol. I, p. 40 (cf.
Yule, Cathy, new ed., Vol. I, p. 131). واژه تازه چینی č‛a در دوره تانگ (dža) *ja تلفظ میشد؛ اما با توجه به صورت کرهای و ژاپنی sa، دور نیست که
در برخی گویشهای چینی گونه sa نیز وجود داشته است. در هر حال، از آنجا که این واژه هیچگاه در
زبان چینی همخوان پایانی نداشته است، صوتِ سایشیِ پایانی در šāx که سلیمان فرونگاشته،
تأثیر ویژه زبان عربی است (مشروط بر آنکه
دستنوشته درست خوانده شده باشد).
J.
Hoops, Waldbāume und Kulturpflanzen, p. 561.