لفاح
بضم لام و فتح فا و الف و حاء مهمله لغت عربی است بفارسی شابیزک
و مغد نیز نامند و مغد اسم بادنجان است
ماهیت آن
ثمر یبروج بری است و بیخ لفاح عبارت از یبروج [یبروح]* سریانی است
و در حرف الیا ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد و نر و ماده می باشد قسم مادۀ آن
را برک عریض و مفروش بر روی زمین و شبیه ببرک کاهو و از ان کوچکتر و مائل بسیاهی و
ثقیل الرائحه و کل آن سفید و ثمر آن از زیتون بزرکتر و زرد و بسیار عفص و بعد از رسیدن
با عطریت و مائل بشیرینی می کردد و آن را لفاح الجن نامند و تخم آن شبیه به تخم سیب
و بیخ آن دو سه عدد متصل بهم ظاهر آن سیاه و باطن آن سفید و پوست بیخ آن سطبر و مائل
بسیاهی و در شکل شبیه بصورت انسان و بی موی یعنی لیفهای شبیه بموی که در یبروج می باشد
درین نیست و قسم نر آن را برک املس و مانند برک چغندر و ثمر آن بقدر خیار و زرد بیخ
آن در سطبری متوسط و صنفی از ان را منبت مقابر و مواضع سایه دار و برک آن کم عریض و
در طول بقدر شبری و مائل بسفیدی و بی ساق و بی کل و ثمر و بیخ آن دراز و بسطبری ابهامی
و سفید و این قوی ترین اقسام است و قوت آن تا چهار سال باقی می ماند و قوی ترین اجزای
آن پوست بیخ و عصاره و آب سائل از انست
طبیعت آن
در آخر سوم سرد و خشک و کویند خالی از اندک حرارت نیست و ثمر آن
سرد و تر و آنچه در جوف بیخ آنست عدیم القوت
افعال و خواص آن
مخدر و مجفف و مسکن ضربان مواد حاده و غلیان خون و صفرا و قابض
و مسکر و منوم و مسمن بدن اعضاء الراس طلای آن جهت درد سر و بوئیدن آن منوم و صداع
حار را نافع و مضمضه بطبیخ آن جهت درد دندان اعضاء الصدر و الغذاء و النفض آشامیدن
شش قیراط از پوست بیخ آن با آب و عسل جهت رفع بیخوابی و خفقان حار و اسهال دموی و حرقه
البول نافع و مقئ بلغم و مرۀ سودا است و کیاه آن مدر بول و حمول تخم آن با کبریت قاطع
حیض اعضاء المفاصل ضماد پوست بیخ آن با آرد جو جهت درد مفاصل حار الاورام و البثور
طلای آن محلل اورام حاره و با سرکه جهت حمره و ضماد برک آن با آرد جو جهت اورام حاره
و برش الزینه طلای شیر آن جهت کلف و نمش و آشامیدن نیم درم از تخم آن بغایت سرخ کنندۀ
رخسار مانند سرخی که از حمام بسیار کرم بهم می رسد و طلای پوست بیخ آن مولد قمل در
هر روغنی که باشد السموم طلای پوست بیخ آن با عسل در روغن زیتون جهت کزیدن هوام و بدستور
تخم آن و برک کوچک آن فادزهر عنب الثعلب سمی قتال مقدار شربت آن از سه قیراط تا نیم
درهم و دو درهم آن کشنده است باختلال عقل و سبات و غثیان مصلح آن قئ کردن بروغن و عسل
و بعد از ان عسل و سداب بری و خردل و انیسون خوردن و بعضی کفته اند آب سرد نوشیدن المضار
اکثار بوئیدن آن محدث سکته خصوص آنچه برک آن سفید باشد مصلح آن بر موم بوئیدن و تخم
خشخاش و بوزن آن جوز القی نیز کفته اند و آشامیدن تخم سه عدد آن با رازیانه و شکر سکربا
تفریح آورد و بیغایله است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* یبروح
بفتح یا و سکون باء موحده و ضم راء مهمله
و سکون واو و حاء مهمله لغت سریانی بمعنی ذو الصورتین است
ماهیت آن
اسم سریانی جنس اشیای زوجیت در خلقت و
شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق آن مراد قسم جبلی آن است و چون بیخ هر
نوع لفاح که بزرک باشد بشکافند در ان شبیه بدو صورت انسان مشاهده می کردد لهذا آن را
مسمی باین اسم نموده اند و بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی بصورت انسان دارد بخلاف آنکه
مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به بیخ سراج القطرب داشته اند
یبروح الصنم
بفتح صاد و نون و میم
ماهیت آن
بیخ لفاح بری است بشکل دو انسان که روبروی
یکدیکر کذاشته باشند و آن را مهرۀ کیاه و سکشکن نیز نامند جهت آنکه میان عوام مشهور
است که هرکه آن را قلع نماید هلاک می کردد لهذا بعضی بعد از خالی کردن اطراف بیخ آن
ریسمانی بدان بسته بر کردن سکی و آن سک را رم می دهند تا بحرکت آن بیخ کنده شود و کفته
اند که اصلی ندارد و نبات آن شبیه بعلیق است که بترکی کن نامند و بقدر ذرعی است و برک
آن شبیه ببرک انجیر و باریک تر از ان و ثمر آن سرخ و بقدر زیتون و در بو شبیه بمیعۀ
سائله و کل آن سفید و کویند در شب می درخشد و بیخ آن شبیه بصورت دو انسان باشد روبروی
هم و مستور بلیفهای اشقر شبیه بموی بخلاف سائر اقسام بیخ لفاح که لیفهای مذکور ندارد
و ما دام که سر این صورت را جدا نکنند قوت آن تا شصت سال باقی می ماند و کفته اند که
یبروح بمعنی صنم طبیعی است یعنی نباتی که در صورت و شبیه بانسان باشد اعم از آنکه معنی
آن اسم موجود باشد یا غیر موجود و بسیاری از اسما دلالت می کند بر معنی غیر موجوده
و صورت یبروح موجود خشبی است اغبر از قسط بزرکتر و بیخ آن لفاح بری است دیسقوریدوس
کفته بعضی مردم آن را فطیمس و بعضی موقولن و بعضی در قیانا نامیده اند یعنی بیخ مهیج
حب و آن دو صنف می باشد یکی معروف بماده و رنک آن مائل بسیاهی و خشبی و برک آن شبیه
ببرک کاهو و از ان باریکتر و کوچکتر و با زهومت و ثقیل الرائحه و منبسط بر روی زمین
و نزدیک برک آن ثمری شبیه بتفاح و از ان کوچکتر و خوش بو و در ان تخم شبیه به تخم امرود
و بیخ آک بزرک و دو عدد یا سه عدد متصل بهم و ظاهر آن سیاه و باطن آن سفید و بران پوستی
غلیظ و ساقی و صنف دوم موصوف بذکر و بعضی مردم این را موریون نامند و برک این سفید
و املس بزرک عریض شبیه ببرک سلق و لفاح آن دو چند بیخ ماده و بقدر خیاری و رنک آن زعفرانی
خوش بو و ثقیل الرائحه و راعیان آن را می خورند و سبات ایشان را عارض می کردد و بیخ
آن شبیه بماده یعنی بصورت انسان ماده است و از بیخ صنف مادۀ آن اندک طولانی تر و بی
ساق و نیز صنفی در اماکن سایه دار و کودالها می روید برک آن کوچک و عریض و طول آن بقدر
شبر و بی ساق و بیخ آن بسطبری ابهامی و طولانی و سفید و بی کل و ثمر و این قوی ترین
اصناف یبروح الصنم است و صاحب اختیارات بدیعی کفته که در حدود کرم سیر شیر از نزدیک
بقلعه شهریار نوعی یبروح بهم می رسد طول آن از یک وجب کوتاه تر و با دست و پا و رنک
آن سفید و بهترین آن اقوی فربه آنست و کاه عصارۀ پوست صنف نر آن را در هنکام تری و
تازکی کوبیده و فشرده در ظرف سفالی و در آفتاب خشک نموده اقراص می سازند کاه عصارۀ
بیخ آن را کرفته چنانچه از پوست آن بدستور خشک می نمایند و در قوت ضعیف تر از عصارۀ
پوست بیخ آنست و بعضی پوست بیخ آن را کوفته بریسمان کتانی پیچیده می آویزانند تا خشک
کردد و بعضی بیخ آن را طبخ می دهند با شراب تا آنکه دو ثلث آن برود و صاف می نمایند
و منعقد می کردانند و کاه دمعۀ آن را استخراج می نمایند بدین نحو که بیخ آن را چند
جا خراشیده ظرفی بدان نصب می نمایند تا دمعۀ آن در ان مجتمع کردد و عصارۀ آن قویتر
از دمعۀ آنست و از هرمس نقل نموده اند که بهترین زمان قلع آن آنست که مریخ در خانۀ
شرف یا در خطی از خطوط شرف و متصل بسعدین و یا بیکی از سعدین و با قمر در یک برج باشد
و روز سه شنبه وقت طلوع آفتاب بهتر از سائر اوقات است
طبیعت آن
سرد و خشک در دوم و با اندک قوت حرارت
و با رطوبت فضلیه و بعضی سرد در اول سوم و خشک در آخر آن دانسته اند
افعال و خواص آن
پوست بیخ آن مقوی و مجفف و مخدر و مغز
بیخ آن ضعیف و برک آن تر و خشک هر دو مستعمل و کفته اند هر عضو قسم مادۀ آن دوای همان
عضو مردان است و بالعکس یعنی هر عضو قسم نر آن دوای زنان است اعضاء الراس و العصب آشامیدن
آن مسبت و منوم و چون در شراب اندازند سکر شدید آورد و بوئیدن آن نیز باعث سبات و حمول
آن در مقعده نیز و این خاصیت مخصوص بسفید الورق بی ساق آنست که ذکر یافت و اکثار آن
شربا و شما باعث سکته و کاه شرابی از ان می سازند برای ازالۀ سهر باین نحو که سه من
از پوست بیخ آن را در یک مطریطوس شراب حلو می اندازند و سه قوانسات از ان می آشامند
و کاه طبخ می دهند پوست آن را در شراب تا اینکه اخذ نماید قوت آن را و استعمال می نمایند
برای سبات مقدار بسیاری از ان را و بعضی از پوست بیخ صنف سوم شراب بعمل می آورند باین
قسم که سه من آن را در یک مکیال شراب حلو می اندازند و بعد رسیدن مقدار سه قبوسات از
ان می آشامند برای تخدیر و بی حسی عضو شخصی را که خواهند قطع نمایند و عصارۀ آن نیز
باعث سبات و بی حسی عضو است و آشامیدن بیخ آن با زعفران جهت اوجاع مفاصل و عرق النسا
و نقرس و تعلیق آن جهت صرع العین ضماد برک آن جهت وجع چشم و رمد و دمعۀ آن را در ادویۀ
مسکنۀ اوجاع داخل می نمایند اعضاء الصدر و الغذاء و النفض آشامیدن بیخ آن با سکنجبین
جهت خفقان و آشامیدن دمعۀ آن بقدر یک اوقیه با ماء القراطن یعنی ماء العسل مقئ مرۀ
صفرا و بلغم مانند خربق و زیاده بر ان کشنده و نیز آشامیدن آن مسهل بلغم و مرۀ صفرا
چون اطفال و غیر ایشان تناول نمایند کاهی بسبب شدت قوت هلاک می نماید و آشامیدن بیخ
آن منقی رحم و چون نارسیدۀ آن را با روغن کل سرخ سائیده زن حامله بر شکم و کمر طلا
کند از اسقاط جنین محفوظ می ماند و حمول دمعۀ آن بقدر نیم دانک مخرج جنین و چون بیخ
آن را با کبریت آتش ندیده خلط نموده حمول نمایند قطع نفث الدم رحم نماید و آشامیدن
آن با مقل جهت بواسیر و با کاسنی جهت حرقه البول السموم آشامیدن آن با عسل و زیت جهت
لسع هوام خصوص صنف اخیر آنکه شبیه بصنف ابیض الورق است که بادزهر عنب الثعلب قاتل است
و چون نوع قاتل یبروح را کسی بخورد اولا او را اختناق رحم و سرخی چهره و برآمدکی آن
و زوال عقل و حالت شبیه بمستان و افیون خورده عارض کردد پس موت تدبیر آن قئ نمودن بآشامیدن
روغن و آب کرم و عسل و تنقیۀ بدن است و نیز قئ فرمودن بماء افسنتین مطبوخ و عسل و خورانیدن
فلفل و شبت و مصطکی و صعتر و مرو سفید و شیر تازۀ دوشیده و جند بیدستر و سداب و خردل
و آشامیدن لبن حامض در صورت کثرت اسهال مقدار شربت آن یک قیراط تا چهار قیراط و تا
یک دانک کفته اند و آشامیدن آن بدون اصلاح جائز نیست و اصلاح آن تمزج نمودن با نشاسته
و روغن بادام شیرین و روغن بنفشه است و نیز برک کل سائیده و رب السوس و صبر و تربد
و هلیلج و افسنتین و غافث و نمک هندی و زعفران و بسفایج است و بدون اصلاح مفسد مزاج
و باعث تهبج وجه و وجع کبد و فساد معده و اعراض دیکر ردیه الجروح و القروح ذرور بیخ
و ثمر آن جهت اکله و قروح خبیثه الاورام و البثور طلای آن محلل اورام صلبه و رخوه و
خنازیر و چون نرم کوبیده با سرکه سرشته بر حمره کذارند زائل سازد و بثور را نیز آلات
المفاصل ضماد آن با سویق جهت وجع مفاصل و آشامیدن آن جهت داء الفیل الزینه دلوک برک
آن زائل کنندۀ برش بدون تقرح خصوصا که برک آن تازه باشد و لبن آن جهت قلع نمش و کلف
بدون لذع و قرحه نافع الخواص چون خواهند عضو کسی را قطع نمایند مقدار سه دانک آن را
با شراب بیاشامند سبات آورد به حدی که احساس بقطع ننمایند و نیز چون یک مثقال از صنف
سوم آن را بتنهائی و یا با بعضی طبیخها و یا نان و یا با سویق بیاشامند در ساعت اختلاط
عقل و سبات آورد که تا سه چهار ساعت بهمان حالت بماند که تعقل و احساس بچیزی ننماید
بسبب جمع حرارت در باطن و تخدیر و تبلید حس و بعضی از اطبا می نشانند صاحب آن را در
آب سرد تا اینکه شفا یابد بهمه جهات و کفته اند چون عضوی از اعضای بیخ و ثمر آن را
با قلیلی روغن بان و روغن زیتون یا روغن خلاف نرم بسایند و پیشانی و چشمها و روی را
بدان تدهین نمایند و نزدیک ملوک روند بغایت مکرم و معزز باشند و هر حاجتی که رودهد
روا کردد و چون مجموع آن را و یا عضوی از ان را شکسته در پارچه بسته بر بازو بندند
و یا بر کردن آویزند از کل آفات از غرق و حرق و صاعقه و دزدان و قطاع الطریقان محفوظ
مانند و تعلیق آن جهت تسکین غضب ملوک بغایت مؤثر و بعضی شرط دانسته اند که اول ماه
آن را تعلیق نمایند و بخور آن جهت دفع فساد عقل و جنون و دوری شیاطین و جن و انس موذی
مؤثر و چون یک عدد کل ناشکفتۀ آن را در کتانی بریسمان پشمین که هفت رنک باشد پیچیده
بر طفل مصروع تعلیق نمایند رفع صرع آن کردد
//////////////
لفاح . [ ل ُف ْ فا ] (ع اِ) گیاهی است
که به بادنجان ماند و آن نوعی از بوئیدنی است زردرنگ ۞ . (منتهی الارب ). مغد. (منتهی
الارب ) (المعرب ). ۞ || دستنبو. و رجوع به دست بویه شود. ابن البیطار گوید: در شام
شمام (دستنبو) را لفاح خوانند با آنکه لفاح چیز دیگر است . || بار درخت یبروح . (منتهی
الارب ). مردم گیاه . مهرگیاه ۞ . سابیزج . سابیزک . یبروح . یبروح الصنم است . ریشه آن یبروح است . (قانون ابوعلی چ طهران ص 6). صاحب
ذخیره خوارزمشاهی آن را از جمله اسفرغمها شمرده است . حمداﷲ مستوفی گوید: سابیزک
صحرائی آن مانند آدمی نر وماده میباشد. خوردنش بیهوشی آرد و به بوئیدن نیز این همان
عمل کند. (نزهةالقلوب ). ابوریحان در صیدنه گوید: لفاح . لیث گوید: زرد او را مغد گویند
و هیاءة اوبه بادنجان ماند. بوی او خوش بود. دوس گوید: آن دو نوع است یکی را لفاح ماده
گویند و لون میوه او سیاه است و برگ او خرد
و تنک و از برگ کوک خردتر و ناخوش بوی و نبات او به روی زمین گسترده بود و لون او بهتربود
و لون او سبز بود و در میان او دانه ها باشد شبیه به دانه امرود. بیخ او بزرگ بود و هر یک را از نبات او دو
بیخ بود یا سه بیخ و ظاهر بیخ او سیاه بود و میانه او سفید. و به بیخ او پوست بسیار بود و نوع دیگر
لفاح نر باشد و لون نبات او سفید بود برگ او پهن و بزرگ و سفید و نرم بود به شبه برگ
چغندر و میوه این نوع در بزرگی دو مقابل اول بود و رنگ او به رنگ زعفران مشابه بود
و بوی باقوت بود و ناخوش . هرگاه که گوسفند و شتر او را بخورند خواب بر ایشان مستولی
شود از بیخ و برگ وی آبی بیرون آید، چون در آفتاب نهند منجمد شود در اوقات حاجت به
کار برند. بعضی گفته اند اقسام آن سه است ، دو نوع آنکه گذشت و نوع دیگر موضع نبات
در جایگاه پوشیده بود یا در زیر سایه درختی
و برگ او به برگ لفاح سفید ماند و نبات او خرد بود ونهایت درازی وی مقدار بدستی بود
و رنگ او سفید بود و بیخ او از انگشت دست سطبرتر بود و چون از آن بخورند عقل زایل کند
و لفاح را به پارسی سابیرک (سابیزک ) گویند، یعنی سیب مورد و چنین آورده اند که در
زمین زنگبار از انواع نبات زهری است که هیات او مشابه بادنجان بود و عادت ایشان چنان
است که آن زهر را در آب بجوشند تا قوت به آب دهد آنگاه پیکان را به آن آب دهند آن تیر
به هر حیوانی که رسد هلاک کند و ایشان فیل را به آن تیر صید کنند و نزد ایشان این زهر
را تریاقی هست و آن گیاهی است آن را بکوبند. هرگاه به شکار روند با خود بردارند و هر
حیوانی که به آن تیر بزنند فی الحال تیر از او بکشند و آن گیاه را در موضع جراحت بپاشند
زهر از آنجا تجاوز نکند. «حان » گوید: عادت آن است که میان لفاح تهی کنند و از شکوفه مورد پر سازند و بگذارند تا در آنجا خشک شود آنگاه
از او ذریره سازند بوی او در غایت خوشی باشد. «او» گوید: لفاح سرد است ، در دوم تر
است ، در اول خواب آورد و خناق پیداکند و تدارک مضره او به عسل و روغن گاو یا عسل قصب و روغن شیره و
آب گرم علاج کنند و پوست بیخ او در غایت سردی است مخدر بود و در شکوفه او اندک تری هست که به واسطه آن خواب آورد و چشم تیره کند و میانه او ضعیف است گلو و حلق را مضر است . (ترجمه صیدنه ابوریحان
). صاحب اختیارات بدیعی گوید: ثمر یبروح است . به پارسی شاه ترج است و مغد خوانند و
مغد اسم بادنجان است نیکوترین آن بود که بزرگ و تیزبو و زرد بود. طبیعت آن سرد و تر
بود تا سوم ، لبن وی غشی و کلف را قلع کند بی لدغ و تخم وی چون با عسل و زیت بر گزیدگی
جانوران نهند نافع بود و ورق کوچک وی پادزهر عنب الثعلب کشنده بود و بوئیدن وی صداع
را سود دهد و وی منوّم بود و بسیار بوئیدن وی سکته آورد خاّصه ورق سفید و باید که به
دم بویند و چون طفلی به غلط از وی بخورد قی
و اسهال پیدا کند تا به حدی که کشنده بود و کشنده وی اوّل خناق پیدا کند و سرخی چشم و انتفاخ مانند
مستان و مداوای وی به قی و روغن گاو و عسل کنند و بعد از آن انیسون . و بعضی گویند
در آب سرد نشینند و بدل آن نیم وزن آن جوز ماثل است و نیم وزن آن بزرالبنج و دودانگ
آن خشخاش . و گویند بدل آن به وزن آن بزرالبنج است و به وزن آن جوزالقی . (اختیارات
بدیعی ). حکیم مومن گوید: اسم عربی است و به فارسی سابیزک نامند و آن ثمر یبروح است
و بیخ لفاح عبارت است از یبروح سریانی و مذکور خواهد شد و قسم ماده او را برگش عریض و مفروش بر زمین و شبیه برگ کاهو
و از آن کوچکتر و مایل به سیاهی و ثقیل الرایحه و گلش سفید و ثمرش از زیتون بزرگتر
و زرد و بسیار عفص و بعد از رسیدن با عطر و مایل به شیرینی و او را تفالح الجن نامند
و تخم او شبیه به تخم سیب و بیخ او دو سه عددمتصل به هم ظاهرش سیاه و باطن سفید و پوست
بیخ او سطبر و شکل بیخ او اندکی شباهت به صورت انسان دارد و لیفهای شبیه به موی که
با یبروح الصنم می باشد در او نیست و قسم نر اورا برگ املس و مانند برگ چغندر و ثمرش
به قدر خیار و زرد و بیخش در سطبری متوسط است و صنفی از آن را منبت مقابر و مواضع سایه
دار و برگش کم عرض و در طول به قدر شبری و مایل به سفیدی و بی ساق و بی گل و ثمرش دراز
و به سطبری ابهام و سفید آن قوی ترین اقسام است و قوتش تا چهار سال باقی و قویترین
اجزاء پوست بیخ لفاح است . و مستعمل از آن عصاره و آب سایل او و پوست بیخ او است در
آخر سیم سرد و خشک و ثمرش سرد و تر و جوف بیخ او عدیم القوه و او مخدر و مجفف و مسکن
ضربان مواد حاره و غلیان خون و مقی بلغم و
مرةالسودا و جهت حرقةالبول و خفقان حار و اسهال دموی و رقع بیخوابی وطلای او مولد قمل
است در جمیع زمان و جهت درد سر و اورام حاره و با آرد جو جهت درد مفاصل حار و با عسل
وروغن زیتون جهت گزیدن هوام و با سرکه جهت باد سرخ که حمره نامندی و طلای شیر او جهت
کلف و نمش و مضمضمه طبیخ او جهت درد دندان مفید و دو درهم او کشنده است به اختلاط عقل
و سبات و غثیان و مصلحش سداب و خردل بری و عسل و انیسون و قدر شربتش از سه قیراط تا
نیم درهم و بدلش بزرالبنج و شرب نیم درهم از تخم او به حدی سرخ کننده رخسار است که از حمام بسیار گرم روی دهدو سه عدد
آن با اندک رازیانه و شکر مسکر با تفریح وبی غایله است . و حمول او با گوگرد، قاطع
حیض و ضماد برگ او با آرد جو جهت اورام حارّه و برص نافع است . واز خواص اوست که چون
بیخ لفاح را با عاج به قدر شش ساعت بجوشانند نرم و مطیع گردد و اهل تجربه آب او را
عاقد هارب و مقطر او را با پوست انار و مورد جهت تکمیل صناعت از مجریات شمرده اند.
(تحفه حکیم مومن ).
////////////
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به
معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از
مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو
صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی
به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است . (از مخزن الادویه
). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است . بیروح
و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیه اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به
یونانی حماتامیلن است . (اسماء عقار ص 179) ۞ . لغت عربی یبروح ماخوذ از سریانی
یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است : مردم گیا.
بیخ لفاح بری . سابیرک . سابیزک . سابیزج . ثمراللفاح . ساسالیوس . مهرگیاه .اصل اللفاح
. ذوصورتین . ذوالصورتین . هزارگشای . استرنگ . لکهمنی . ۞ یبروح الصنم . سراج القطرب .
تفاح المجانین . سگ شکن . مندغوره . مندراغوره . تفاح الجن . عبدالسلام . شابیزج .
شابیزک . لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند
و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ
لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد
بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده
اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام
دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم ) (ازحاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل یبروج ) :
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق .
خاقانی .
///////////
////////////
///////////
مهر گیاه، مردم گیاه (نام علمی: Mandragora
officinarum)
نام گونه ای از سرده مهرگیاه است.
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Mandragora
officinarum».
در دانشنامه ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۵.
/////////////
قس یبروح طبی در عربی:
يبروح طبي
المحتوى هنا ينقصه الاستشهاد بمصادر. يرجى إيراد مصادر موثوق بها. أي معلومات غير موثقة يمكن التشكيك بها وإزالتها. (مارس 2016)
اليبروح الطبي
|
||||
ثمار اليبروح الطبي
|
||||
|
||||
المملكة:
|
||||
الفرقة العليا:
|
||||
القسم:
|
||||
الشعبة:
|
||||
الشعيبة:
|
||||
الرتبة العليا:
|
Asterids
|
|||
الرتبة:
|
الباذنجانيات Solanales
|
|||
الفصيلة:
|
الباذنجانية Solanaceae
|
|||
الجنس:
|
يبروح Mandragora
|
|||
النوع:
|
الطبي
officinarum
|
|||
اليبروح الطبي أو تفاح المجانين نوع من النباتات ينتمي
إلى جنس اليبروح من الفصيلة الباذنجانية. ينمو
هذا النوع بصورة برية في المشرق العربي وغرب آسياوجنوب أوروبا.
الوصف النباتي[عدل]
النبتة معمرة. سوق اليبروح
لا ترى بل تبدو الأوراقكما لو
كانت تنمو من الجذور؛
ولأغلب هذه النباتات جذر وتدي رئيسي كبير الحجم. يزهر في الفترة ما بين آذار ونيسان وتنضج
الثمار بين تموز وآب. وأزهاراليبروح خنثى بيضاء
أو مشربة بالزرقة أو أرجوانية اللون، وهي تنمو على عيدان رفيعة موجودة بين
الأوراق.
تاريخ[عدل]
كان البشر منذ أقدم العصور يؤمنون بخرافات
تتعلقبنباتات اليبروح؛
إذ كان البعض يعتقد أن لها قوة سحرية ، فصنعوا منها ما كان يعرف باسم
"أكسيد الغرام". واليبروح يحتوي على مركبين كيماويين هما
"السكوبولامين" و"الهيوسيامين". وقد استعملت بعض شعوب الشرق
الأدنى وأوروبا جذور اليبروح كمخدر للتعاطي وفي الجراحة. واليبروح مذكور في
الكتاب المقدس وفي بردية إيبرس، وهي سجل مصري قديم للمعلومات الطبية يرجع إلى
عام 1550 ق.م أو ما قبله.
مراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور
في : الأنواع النباتية، الإصدار الأول، المجلد 1 — معرف مكتبة تراث التنوع
البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358200 —
المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد:
1 — الصفحة: 181
|
/////////////
قس در عبری با فیلترشکن!
///////////
Mandragora officinarum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Mandragora officinarum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
M. officinarum
|
(Based on a broad
circumscription of M. officinarum)
·
Atropa acaulis Stokes
·
Atropa humilis Salisb.
·
Atropa mandragora L., nom. illeg.
·
Mandragora acaulis Gaertn.
·
Mandragora autumnalis Bertol.
·
Mandragora foemina Garsault
·
Mandragora haussknechtiiHeldr.
·
Mandragora hispanica Vierh.
·
Mandragora × hybrida Hausskn. & Heldr.
·
Mandragora mas Garsault
·
Mandragora microcarpa Bertol.
·
Mandragora neglecta G.Don ex Loudon
·
Mandragora praecox Sweet
·
Mandragora vernalis Bertol.
|
Mandragora
officinarum is the type species of the plant genus Mandragora. It is often known
as mandrake, although this name is also used for other plants. As
of 2015, sources differ significantly in the species they use for Mandragora plants
native to the Mediterranean
region.
In the narrowest circumscription, M. officinarum is
limited to small areas of northern Italy and the coast of former Yugoslavia, and the main species found around the
Mediterranean is called Mandragora
autumnalis, the autumn mandrake. In a broader circumscription, all
the plants native to the countries around the Mediterranean Sea are placed
in M. officinarum, which thus includes M. autumnalis.
The names autumn mandrake and Mediterranean mandrake are
then used.[2] Whatever the circumscription, Mandragora
officinarum is a perennial herbaceous plant with ovate leaves arranged
in a rosette, a thick upright root, often branched, and bell-shaped flowers
followed by yellow or orange berries.
Because
mandrakes contain deliriant hallucinogenic tropane alkaloids and the shape of
their roots often resembles human figures, they have been associated with a
variety of superstitious practices throughout history. They have long been used
in magic rituals, today also
in contemporary
pagantraditions
such as Wicca and Odinism.[3] However, the so-called
"mandrakes" used in this way are not always species of Mandragora let
alone Mandragora officinarum; for example, Bryonia alba, the English mandrake, is explicitly
mentioned in some sources.
&&&&&&
لفش
بفتح لام و فا و شین معجمه
ماهیت آن
درختی است عظیم منبت آن نواح شام در هنکام تری و سبزی زود مشتعل
می کردد و در خشکی دیر آتش در ان تاثیر می نماید و ابن ابی خالد کوید مراد از قول حق
سبحانه تعالی در قران مجید و من الشجر الاخضر نارا آن درخت است
افعال و خواص آن
طلای برک خشک مسحوق آن رافع برص و بهق و عصارۀ تازۀ آن رافع قوبا
است حکیم میر محمد مؤمن نوشته که انطاکی کوید که آن چوب صنوبر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
لفش . [ ] (اِ) درختی است بزرگ و منبت او نواحی شام و در تری و
سبزی مشتعل میشود و در خشکی بسیار دیر آتش در او تاثیر میکند. ابن ابی خالد گوید: مراد
از قول سبحانه و تعالی : من الشجر الاخضر ناراً (قرآن 80/36) اوست . طلای برگ خشک مسحوق
او رافع برص و بهق و عصاره او رافع قوباست
. انطاکی گوید: آن چوب صنوبر* است . (تحفه
حکیم مومن ).
* صنوبر،تبریزی، شالک (نام علمی:
Populus) درختی است از راسته
مالپیگیالس (Malpighiales)، تیره بیدیان (Salicaceae). نام آن به انگلیسی Poplar است.
تبریزی درختی برگریز است که برگهایش پیش
از ریزش رنگ طلائی روشن تا زرد به خود میگیرند. تبریزیها همچون بیدها دارای مجموعه
ریشههایی بسیار قوی و نفوذگر هستند بنابر این آنها را نبایستی نزدیک به ساختمانها
و لولهها کاشت.
این درخت را میتوان با انبوه فراوان در
تبریز و اطراف آن دید.
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ "Genus Populus
(poplars)". Taxonomy. UniProt. Retrieved 4 February 2010.
Wikipedia contributors, "Populus,"
Wikipedia, The Free Encyclopedia,
http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Populus&oldid=188206250 (accessed
February 20, 2008).
//////////
قس حور در عربی:
الـحَـوْر (باللاتينية: Populus) هو جنس شجري من الفصيلة
الصفصافية. خشبه لين تسهل معالجته، يستعمل في صناعة الأثاث واللوازم الخشبية.
محتويات [أظهر]
الوصف النباتي[عدل]
شجرة نفضية يصل ارتفاع بعض أنواعها إلى
ثلاثين متراً.
البيئة والتأقلم[عدل]
تقاوم شجرة الحور الرياح الشديدة. تتحمل
حرارة الصيف وبرودة الشتاء، ولكنها تخشى الأتربة الغدقة المالحة وتتطلب تربة خصبة نفوذة
ومياهاً وافرة وإضاءة قوية.
أهم أنواعه[عدل]
الحور الأبيض (باللاتينية: Populus alba)
الحور الأسود
الحور الفراتي (باللاتينية: Populus euphratica)
الحور البلسمي (باللاتينية: Populus balsamifera)
الحور ضيق الأوراق (باللاتينية: Populus
angustifolia)
الحور الكوري (باللاتينية: Populus koreana)
أنظر أيضاً[عدل]
قائمة أنواع الحور
روابط إضافية[عدل]
تفاصيل مفيدة عن أشجار الحور
مراجع[عدل]
^ مذكور في : الأنواع النباتية — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي:
http://biodiversitylibrary.org/page/359055 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species plantarum — الاصدارالأول — المجلد: 2 — الصفحة: 1034
//////////
قس قوْواق در آذری:
قوْواق (اینگیلیسجه:
Populus، (فارسجا:صنوبر)، (تورکجه:Qovaq)، (عربجه:
حور (نبات))، آنادوْلو تۆرکجهسیجه: Kavak، (فرانسهجه:Pappeln)، (آلمانجا:Pappeln)) بیر
نؤع بیتکی.
قایناقلار[دَییشدیر]
اینگیلیسجه ویکیپدیاسینین ایشلدنلری طرفیندن یارانمیش«Populus»، مقالهسیندن گؤتورولوبدور.
(۲۷ جولای ۲۰۱۷ تاریخینده یوْخلانیلیبدیر).
/////////////
قس در عبری با فیلترشکن!
/////////////
قس تِرک در ازبکی
Terak (Populus L.)
— toldoshlar oilasiga mansub daraxtlar turkumi. Ayrim maʼlumotlarga koʻra, 100 dan ortik, turi bor. 30 ga yaqin turi Yevrosiyo, Shim. Amerika va Shim. Afrikada Tapkalgan. Oʻzbekistonda T.ning
koʻkyaproqli T. yoki zangori bargli T. (P. pruinosa Schrenk), furot T.i (P. euphratica Olid.), mirzaterak (P. nigra L.), afgʻon T.i (R. afghanica), oq terak (P. alba), Baxofen teragi yoki koʻkterak (P.bachofenu Wierzb.) turlari oʻsadi. Mirzaterak, koʻkterak, oqterak turlari koʻp
ekiladi. T.larning baʼzi turlari boʻyi 30— 45 (baʼzan 60) m gacha, diametri 1,5
(ayrim daraxtlariniki 3) m gacha yetadi. T.lar tanasi tik, shoxshabbasi tuxumsimon, piramidasimon, keng
ovalsimon boʻladi. Barglari bandli, ketmaket, barg plastinkasi yaxlit yoki
kertikli, nashtarsimon. Kuchalasisilindrsimon, boshoqsimon toʻpgul, gullagandan keyin toʻkiladi. Guli bir
jinsli, ikki
uyli. Aksariyati barg yozishdan oldin, baʼzilari
barg yozgandan keyin gullaydi. Urugʻi koʻsakcha, shamol va suv yordamida tarqaladi. Nam tuprokda tez unib chiqadi. T. issiqsevar, yorugʻsevar, sovuqqa bardoshli (mas., mirzaterak) oʻsimlik. Sernam va
unumdor tuproklarda tez yetiladi, lekin baʼzilari shoʻrxok tuproqni xush koʻrmaydi. T. qisqa umrli (25—30
yoshgacha yaxshi rivojlanadi) daraxt boʻlsa ham 150—200 yil umr koʻradiganlari
gʻam (mirzaterak va oqterakning ayrim daraxtlari) bor.
///////////////
قس کاواک در ترکی استانبولی:
Kavak, söğütgiller (Salicaceae) familyasından Populus cinsini
oluşturan hemen bütün taksonları ağaç halinde bulunan, iki evcikli odunsu bitkiler.
////////////
Populus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Populus
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Populus is a genus of 25–35
species of deciduous flowering plants in the family Salicaceae, native to most of the Northern
Hemisphere. English names variously applied to different
species include poplar /ˈpɒp.lər/, aspen, and cottonwood.
In
the September 2006 issue of Science Magazine, the Joint Genome
Institute announced that the western balsam poplar (P.
trichocarpa) was the first tree whose full DNA code had been
determined by DNA sequencing.[2]
https://en.wikipedia.org/wiki/Populus