مسک
بکسر میم و سکون سین و کاف لغت عربی است بفارسی مشک بشین معجمه
و بسریانی مسکه و برومی مورون و بترکی یبار و بهندی کستوری نامند
ماهیت آن
اسم خون منجمد است که در ناف حیوانی بجثۀ آهوی کوچکی که دست و پای
آن باریک و استخوان قلم دست و پای آن یک پارچه بخلاف آهوهای دیکر و صورت آن شبیه بابن
عرس که بفارسی راسو و بهندی نیول نامند یا دو دندان باریک بلند مثل کراز برکشته بسوی
بالا بعضی کفته اند که نر آن را دو شاخ و دو دندان می باشد و مادۀ آن را دو دندان و
آن حیوان را آهوی خطائی و آهوی مشک نامند و در کوهستان چین و خطا و تبت و ترکستان و
کوت کانکرا که نکرکوت می کفته اند در قدیم الایام و کوهستان بهرایج و نیپال و مورنک
و رنک پور و غیرها که همه آن کوهستانها بهم پیوسته اند بهم می رسد و در هر سرحد بلدی
و مملکتی و شهری از مواضع قریبه با کوهستان می آورند مثلا در تورآن و ایران از خطا
و تبت و در ملتان و لاهور و شاه جهان آباد و اله آباد و لکهنو از انجا و از کوهستان
کوت کانکرا و بهرایج و نیپال نیز و در بنکاله از کوهستان مورنک و رنکپور و نی پال و
در ایران و خراسان و روم از چین و خطا و تبت هم از راه دریا و هم از خشکی می آورند
خالص آن را بسیار کم می آورند مکر بعنوان تحفه و هدیه برای ملوک و سلاطین و حکام آن
بلاد و سرحدات و اکثر در همان جا نافه را بریده مغشوش نموده بقسمی که معلوم نشود نافه
را درست ساخته می آورند که کم کسی درمی یابد و بهترین آن بحسب امکنه خطائی است پس تبتی
پس کوت کانکرائی پس نیپالی پس از جاهای دیکر و بحسب بو تندبوئی آن بحدی است که محرور
المزاج را رعاف آورد و بحسب رنک زرد و تفاحی آن و کفته اند مشک دو نوع است هندی و ترکی
هریک را اصناف مختلف و ترکی بهتر از هندی و خطائی آن بهتر از تتاری زیرا که تتاری با
اندک زهومت است بعد از ان اصناف دیکر ترکی و بهترین هندی آن نیپالی آن پس رنکپوری و
بعد از ان سائر اصناف و بعضی کفته اند که مسک چهار قسم می باشد قسم اول خونی است که
از ان حیوان بطریق حیض و بواسیر دفع شده بروی سنکها منجمد می کردد و این قسم در نهایت
خوش بوئی و تندی می باشد به حدی که بوئیدن آن رعاف می آورد و زردرنک و قطعات آن طولانی
و با صلابت و نادر و قلیل الوجود است قسم دوم تبتی و آن نافۀ است که از اجتماع خون
در حوالی ناف او بسبب غلبۀ قوت و حرارت آن بهم می رسد و بزرک می شود تا مقدار نصف لیموی
و بعد از بزرک شدن و رسیدن بکمال خود خارش بسیاری در ان مواضع بهم می رسد و بسبب شدت
خارش بر سنکها و درختها می مالد پس آن با پوستی که بر بالای آنست جدا شده می افتد قسم
سوم چینی است و آن خونی است که بعد از صید نمودن موضع ناف آن را بدست می مالند تا خون
اطراف یکجا جمع شود پس شکافته برمیآورند و خشک می کنند و آن سیاه رنک با صلابت می باشد
و نیز کفته اند که صیادان موضع ناف آن را کشیده بعصابه می بندند و چون خون بسیاری در
ان مجتمع کردید آن را ذبح نموده ناف آن را بریده مدتی در جود فن می نمایند پس برمیآورند
خوش بو می کردد و الا قبل از ان کریه الرائحه است مانند جند بادستر که قبل از استحاله
کریه الرائحه است قسم چهارم هندی است و آن خونی است که از ذبح آن حیوان بهم می رسد
با جکر و سرکین خشک آن خمیر می کنند و این قسم اشقر اللون است و غیر صلب می باشد و
بدترین همه و غیر مستعمل و این سخنان بتمامها شاید اصلی نداشته باشند بلکه مشک دو قسم
می باشد یا اصلی خالص است و یا جعلی مغشوش و اصلی خالص همان قسم دوم است که مسمی بتبتی
کرده اند و حال آنکه مخصوص بدانجا نیست و این قسم یا آنست که خودبخود جدا می کردد چنانچه
ذکر یافت و یا آنکه قریب برسیدن کمال که مردم آنجا وقت آن را می دانند آن حیوان را
کرفته بریده جدا می کنند و قسم اول بر تقدیر صدق یحتمل که آن حیوان بسبب خارش آن موضع
را با سنکها می مالیده و مجروح شده خون از ان برمی آمده و بر سنکها ریخته منجمد می
شده باشد و مردم آن را یافته حمل بر حیض و بواسیر آن می کرده باشند و دو قسم دیکر خصوص
چهارم مغشوش است و نیز کفته اند که مشک عملی از ریوند چینی و حصی لبان و جکر خشک کردۀ
بز و تخم مورد و قرنفل و خون کبوتر و قدری مشک خالص ترتیب داده در نافها پر کرده سر
آن را مسدود نموده بصورت اصلی ساخته می فروشند و علامت مغشوش آن از سیاهی مفرط و ثقل
و کمی رائحه و یا بدبوئی آن معلوم می کردد و امتحان آنچه در ناف باشد آنست که ریسمانی
را بسوزن کذرانیده اول از نافه بکذرانند پس آن ریسمان را از وسط سیر بکذرانند و بو
کنند و هرکاه که بوی سیر ندهد خالص است و الا فلا و امتحان آنچه در غیر نافه باشد آنست
که در کفدست قدری از ان را باب دهن بمالند اکر حل شود خالص است و اکر فتیله کردد مغشوش
ارسطو کوید که مشک خالص سائیده را چون در ظرف رطوبت دار کذارند بقدر یک ساعت وزنش زیاده
می شود و امتحان دیکر آنکه ظرفی را بر آتش کذارند و مشک بر روی آن ریزند اکر از ان
بوی نیکو آید خالص است و الا مغشوش امتحان دیکر آنکه سر جوال دوزی را در سیر زنند و
در نافه فرو برند و ببویند اکر بوی بد از ان آید مغشوش است و اکر بوی خوش از ان آید
اصلی و بهترین مشک مشک تبتی خالص بهمان اصطلاح است و قوت آن ما دام که در نافه است
تا سه سال باقی می ماند و از نافه بیرون آورده تا یک سال
طبیعت آن
کرم در سوم و خشک در دوم و شیخ الرئیس و دیکران کرم در دوم نوشته
اند و بعضی خشکی آن را غالب بر کرمی دانسته اند و بالجمله هرچند کهنه شود یبس بران
غالب و حرارت آن ضعیف می کردد
افعال و خواص آن
ملطف و مفتح سده ها و محلل اخلاط غلیظۀ بارده و ریاح و بالخاصیه
مفرح و مقوی دل و دماغ و سائر اعضای رئیسه و حرارت غریزیه و اعضای ظاهری و باطنی و
مذکی حواس ظاهره و باطنه اعضاء الراس مذکی حواس ظاهره و باطنه از سامعه و باصره و شامه
و ذایقه و با اندک قوت سکر و جهت مالیخولیا و خدر و فالج و لقوه و رعشه و صرع و ام
الصبیان و سکته و بلادت و نسیان و سائر امراض عصبانی نافع و رسانندۀ قوای ادویه است
باعماق بدن و بوئیدن آن جهت منع نزلات و صداع بارد و سعوط آن با زعفران و اندک کافور
جهت صداع بارد و بتنهائی نیز و سعوط آن بتنهائی و یا با جند بادستر و فلفل و دار شیشعان
و امثال اینها جهت سکته و جمیع امراض باردۀ دماغیه و تمریخ آن با روغن بان بر مقدم
دماغ و با ادهان حاره بر فقرات ظهر جهت خدر و فالج و استرخا با تکرار عمل و استدامت
بر ان و طلای آن نیز و اکتحال آن جهت ظلمت بصر و رفع بیاض رقیق و دمعه و ظفره و نشف
رطوبات چشم و رسانندۀ قوای ادویه بطبقات آن اعضاء الصدر و الغذاء و النفض مفرح و مقوی
قلب و رافع خفقان بارد سوداوی و توحش و غشی و وحشت و غم و وجع فواد و سقوط قوت و ضعف
دل و رافع اسهال و حابس بطن و ریاح امعا و فرزجۀ آن معین بر حمل است و طلای آن با روغن
خیری مقوی و محرک باه الزینه نیکو کنندۀ رنک رخسار شربا و لطوخا السموم آشامیدن آن
دافع ضرر سموم مشروبه و ملذوعه و ادویۀ سمیه خصوص بیش و قرون السنبل المضار مضر محرورین
و مصدع ایشان خصوصا در بلاد حاره و فصل کرما و اکثار آن باعث زردی رنک رخسار و بدبوئی
دهان مصلح آن کلاب مقدار شربت آن تا نیم درم بدل آن یک وزن و نیم آن ساذج هندی و در
اوجاع عصب دو ثلث وزن آن جند بیدستر یعنی در سعوط و طلا و مشروب و جوارشات و حبوب و
دواء المسک باقسام و معجون مسک در قرابادین کبیر بتفصیل مذکور شد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
مسک . [ م ِ ] (معرب ، اِ) ۞ مشک . فارسی معرب است و عرب آن
را مشموم خواندندی . ج ، مِسَک . (منتهی الارب ). دوای خوشبوی معروف . (از غیاث ).
نوعی طیب است و آن را از خون دابه ای چون آهو گیرند و گویند از خون آهویی است که دارای
دو ناب سفید خمیده بسمت انسی است که بشکل شاخ می باشد. کلمه مسک را فراء مذکر دانسته و برخی دیگر تذکیر و تانیث
آن را جایز دانسته اند و بعضی گویند اگر آن را مونث بشمار آریم جمع خواهد بود، و گویند
اصل آن مِسِک است به کسرتین ، یک قطعه از آن مسکة. ج ، مِسَک . (از اقرب الموارد)
: یسقون من رحیق مختوم . ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون . (قرآن
25/83-26). و رجوع به مشک شود.
- مسک اذفر ؛ مشک تیزبوی . (مهذب الاسماء).
و رجوع به مشک شود.
- مسک ختن ؛ مشک تاتاری . و رجوع به مشک
شود.
////////////
مُشک ماده خوشبویی است که معمولاً از نافه
جنس نر آهوی ختن گرفته میشود. کیسه ای در زیر شکم این آهو وجود دارد که در آن ماده
ای لزج و شکلاتی رنگ وجود دارد که در فصل بهار آهو آن را در اثر خارش به سنگ میکشد.[۱]
این ماده سپس خشک میشود و در اثر تماس
می افتد. بهترین نوع مُشک از آهوان چینی یا تبتی است. با این حال این مشک در نپال و
روسیه هم تهیه میشود.
گفته میشود برای گرفتن مشک از نافه آهو،
این حیوان را می کشند. به همین دلیل امروزه از مشک شیمیایی در عطر استفاده میشود.
شاعران پارسیزبان از مشک در اشعارشان
بسیار استفاده کردهاند.[۲]
در این مورد می توان با تحقیق علمی به
این نکته دست یافت که نافه در اصل دو غده ی بزرگ در دو طرف نشیمنگاه آهوی ختن می باشد
که برای جذب ماده نشیمنگاه را بر تنه ی درخت و امثال آن می مالد و با تصاعد بوی مشک
در واقع به جذب نوع ماده می پردازد و مطلب مربوط به ناف آهو نادرست است.در ضمن از نظر
شکل و قیافه کاملأ با نوع آهوانی که معروف است تفاوت دارد.[نیازمند منبع]
این ماده خوشبو است.
/////////////
قس مِسک در عربی:
مسك
[عدل]
Disambig gray RTL.svg لمعانٍ أخرى، انظر مسك (توضيح).
جراب المسك، تم الحصول عليها من ذكر غزال
المسك
المِسْك (بالفارسية: مشک) هو طيب وعطر
من مصدر حيواني [1]. يتكون المسك في غدة كيسية في بطن نوع من الظباء يسمى غزال المسك
وتوجد هذه الغدة في الذكر ولا توجد غدة المسك في الإناث.
عرف عرب الجزيرة مهنة تركيب العطور وتجارتها
منذ ما قبل الإسلام وقد حظيت باهتمام تجار قريش فكانت العطور من السلع التجارية التي
تحملها قوافلهم. وكان المسك من بين العطور المتداولة والمشهورة عند العرب إلى جانب
العنبر والعود والصندل. واشتهر عندهم نوع من المسك يجلب من مدينة دارين في بلاد البحرين
التاريخية، وهو مسك هندي يجلبه التجار إلى ميناء هذه المدينة ويحمل منها إلى أنحاء
مختلفة من الجزيرة العربية. كما اشتهر المسك الذي يجلب إلى بلاد العرب من الصين التبّت
والهند.[2] ويعد المسك الذي يجلب من التبّت أفضل هذه الأنواع لأن مراعي الظبي فيها
أطيب من غيرها.
محتويات [أظهر]
التأصيل[عدل]
المسك كلمة أعجميَّة مُعَرَّبة من أصل
فارسيّ[3] والرديف العربي لها هو كلمة المشموم، لكنَّ استعمال كلمة المِسْك طغى لرقتها
فَعَرَّبها، وتم هجر المرادف العربي لثقله ولعموم معناه. وشاعت في الاستعمال اللغويّ
ووردت في القرآن: «خِتَامُهُ مِسْك» سورة المطفِّفين، آية (26). وفي الحديث النبوي:
«لَخَلوف فم الصائم أطيب عند الله من ريح المِسْك».[4] وأضاف المحقق أحمد محمد شاكر:
لم أجد من أن المسك معرب غير الجواليقي.[5]
مصدره[عدل]
غزال المسك السيبيري
يعرف غزال المسك علميا باسم (باللاتينية:
Moschus
moschi ferus)
يبلغ طول الحيوان حوالي متر وارتفاعه نصف المتر وغزال المسك حيوان خواف سريع الهرب,
يسعى لطلب طعامه ليلا، لذا يصعب اصطياده. يسكن غزال المسك غابات الهملايا وتمتد مساكنه
إلى التبت وإلى سيبيريا والشمال غرب الصين وأواسط آسيا. يسمى الكيس الجلدي بما فيه
من مسك (فأرة المسك) ويعرف عالميا باسم Musk in Pods ولون المسك داخل هذا الكيس أسود وهو غال جدا, يقوم تجار
العطور بإضافة بعض المواد عليه وخلطه بها.
يخرج المسك من مادة من الدم تنمو في سرة
الحيوان وعندما يأتي موعد خروج المادة تضجر البهيمة فتحك سرتها على أحجار الجبال وتجد
في ذلك لذة حتى تسيل منها المادة المكونة للمسك ثم يأتي متخصصون فيقومون بجمعه والتقاطه
من الجبال ويضعونه في قوارير.[6]
استخراجه[عدل]
بقتل غزال المسك الذكر أولا ثم يفصل كيس
المسك ويجفف, وهذه طريقة قاسية لأنها تقضي على الحيوان وهي ممنوعة رسميا.
الحصول على المسك بجمعه من على الصخور
لأن الغزال يشعر بحكة شديدة في الكيس عند امتلائه فيقوم بحك الكيس على الصخور فينقشع
الكيس بما فيه من مسك ويلتصق بالصخور ويقوم جامعي المسك بجمعه من على الصخور.
يحتوي المسك على حوالي 1.4% زيت طيار ذي
لون أسود إلى بني والمركب الرئيسي الذي تعزى إليه الرائحة الجميلة والمنعشة المعروفة
للمسك هو مسكون (Muskone)
كما يحتوي على هرمونات استيروليه أهمها مسكوبايريدين (Muskcopyridine) وكذلك قلويدات وانزيمات.
مصادر أخرى[عدل]
هناك مصادر حيوانية أخرى للمسك، من بينها:
ثور المسك
مسك السلحفاة
قط الزباد
فأر المسك ،
هناك مسك يستخرج من صرة أنثى الغزال البري
وهو عبارة عن كتلة دم متجمدة سوداء اللون.
المسك الكيميائي المصنع, صنعه العالم Baur في عام 1880م وله
رائحة المسك إلا انه يختلف عن المسك الطبيعي في الصيغة الكيميائية ويستخدم هذا المسك
الكيميائي على نطاق واسع في تحضير العطور.
النبات المسك وهو نبات له رائحة المسك
يعرف علميا باسم Mimulus cardinlis
ويسمى بالمسك الأمريكي.
استعماله[عدل]
يستخدم في تثبيت أغلى العطور لتبقى رائحتها
فواحة سنين طويلة. كما يعتقد البعض أن المسك مقوياً للقلب نافعا للخفقان والأرياح الغليظة
في الأمعاء وسمومها، ويستعمل في الأدوية المقوية للعين ويجلو بياضها الرقيق وينشف رطوبتها
ويزيل من الرياح. وهو منشط للباءة وينفع من العلل الباردة في الرأس. إضافةإلى أنه ينفع
للزكام ويعد من أفضل الترياقات لنهش الأفاعي.
في الثقافة الإسلامية[عدل]
ورد ذكر المسك في القرآن في وصف الأبرار
الآية (25) سورة المطففين. ووصى رسول الإسلام المسلمين باستخدام المسك: "أطيب
طيبكم المسك "، وكون الحديث عام يؤخذ منه استعمال المسك للميت أيضا، حيث يتم تطييب
بدنه وكفنه.[7]
كما شاع استخدام المسك وتداوله خلال فترة
الدولة العباسية بين عامة الناس وخاصتها في استعماله في الأغراض الطبية والعطرية وكان
يعتبر عنصراً رئيسياً في الموائد فيضاف على الاشربة والأطعمة. وتذكر بعض المصادر أنه
بلغ مجموع نفقات المطبخ لثمن المسك في شهر واحد في زمن الخليفة العباسي المقتدر بالله
نحو 300 دينار. وكان المسك يتصدر أحيانا قائمة الهدايا المتبادلة بين الملوك والخلفاء
والأمراء . فقد أهدى الخليفة المأمون إلى ملك بزنطة مائتي رطل من المسك.
وتحدث ابن سينا عن المسك:[8]
«المسك سرّة دابة كالظبي أو هو بعينه ونابان
أبيضان معقفان إلى الأنسي كقرنين.الاختيار : أجوده بسبب معدنه التبتي وقيل بل الصيني
ثم الجرجيري ثم الهندي البحري ومن جهة الرعي ثم قرون ما يرعى البهمنين والسنبل ثم المر
.
وأجوده من جهة لونه ورائحته الفقاحي الأصفر.
الطبع : حار يابس في الثانية ويبسه عند بعضهم أرجح .
الأفعال والخواص : لطيف مقو. الزينة :
يبخر إذا وقع في الطبيخ. أعضاء الرأس : إذا أسعط بالمسك مع زعفران وقليل كافور نفع
الصداع البارد ووحده أيضاً لما فيه من التحلل والقوة وهو مقو للدماغ المعتدل .»
مراجع[عدل]
^ المِسْكُ : ضربٌ من الطِّيب يتَّخذ من
ضربٍ من الغِزلان . المعجم الوسيط
^ جارة العطور وصناعتها عند العرب المسلمين
خلال القرنين الثالث والرابع الهجريين/ التاسع والعاشر الميلاديين د. سيف، تاريخ الولوج
5 ديسمبر 2012
^ musk (n.) online etymology
dictionary
^ صحيح اللسان المِسْك: المشموم أ.د عبد الله
الدايل الاقتصادية، تاريخ الولوج 5 ديسمبر 2012
^ http://www.alukah.net/web/khair/0/38015/#ixzz4boPbcLZa
^ تجارة العطور وصناعتها عند العرب المسلمين خلال
القرنين الثالث والرابع الهجريين/ التاسع والعاشر الميلاديين د.سيف شاهين خلف المريخي
قسم العلوم الإنسانية – جامعة قطر
^ الكتب » سنن أبي داود » كتاب الجنائز » باب في المسك للميت
^ القانون في الطب ـ لابن سينا، (2/140)
////////////
قس مُشک در آذری:
Müşk - xoşqoxulu qırmızı-qonur maddədir. Onun qoxusunun
0,5-2 faizini muskon təşkil edir. Havada qoxusu birin milyarda nisbətində hiss
edilir. Quru halda qoxu vermir. Yenidən nəmləndirdikdə ətri "bərpa
olunur". Xalis müşk parçaya hopmamalıdır.[1]
//////////
قس مشک در عبری:
מושק או מאסק (באנגלית: Musk), הוא כינוי כללי לקבוצה של חומרים