کات
بفتح کاف و الف و تاء مثناه فوقانیه بفارسی نام نوعی برنجی است
که در شوشتر که بعربی تستر کویند زراعت می نمایند و کویند یک سال که آن را زراعت نمودند
تا هفت سال ثمر می دهد و هر سال احتیاج بزراعت تازه ندارد و نیز نام دوائی است که بلغت
هندی مشهور بکتهه است
ماهیت آن
صمغ و لبن درختی است که آن را بهندی کهیر نامند و آن درختی است
بسیار عظیم و چوب آن سرخ جوهردار و بسیار صلب و خاردار و شاخهای آن پراکنده و برانها
شاخهای باریک و بر شاخهای باریک آن در دو صنف مقابل هم برکهای بسیار و ریزه طولانی
شبیه ببرک تمر هندی و طریق اخذ آن آنست که تنۀ درخت آن را جابجا زخم می زنند از ان
رطوبتی برمی آید و منجمد می کردد می کیرند و بهترین آن آنست که خودبخود از درخت برآید
مانند صموغ دیکر و آن دو نوع می باشد یکی سفید رنک که آن را پکهراکتهه نامند و این
اکثر در ادویه مستعمل و دوم سرخرنک و این بیشتر ماکول با برک تانبول و این را نیز صاف
می نمایند زیرا که بیشتر آمیخته بخاک و رمل می باشد و آن را حبوب یا اقراص ساخته خالص
و یا با اندک مشک و عنبر و طباشیر و ادویۀ دیکر اقلا مشک و عنبر عند الحاجت برای خوشبوی
دهن تناول می نمایند و این را کهرولی بخفای ها و کرولی بدون ها می نامند و آن را صمغی
نیز می باشد سرخرنک اندک براق
طبیعت آن
در دوم سرد و خشک
افعال و خواص آن
قابض و مجفف و حابس و رادع سنون آن جهت استحکام لثه و عمور و قلاع
دهان و با غراغر و مضمضه ها نیز و ذرور و طلای آن مجفف جراحات حاره خصوصا جراحت حادث
از نوره و آب دریای شور و مطبوخ آن قاتل کرم شکم و جهت یرقان و جذام و فساد خون و جریان
منی و کثرت احتلام و قروح امعا و مجاری بول و حرقت آن و برص و تپهای حاره و دمامیل
و بثور شربا و طلاء مفید و اکثار آن مولد سنک کرده و مثانه و مضعف باه مصلح آن مشک
و عنبر و صمغ آن جهت حبس البول و اسهال بسیار مفید شربا و چوب درخت آن جهت اسهال و
حبس البول و امراض مذکوره شربا موثر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
کات . (اِ) نوعی از برنج
است که در ولایت شوشتر بهم میرسد. گویند چون آن را بکارند تا هفت سال بار دهد. (جهانگیری
) (برهان ) (انجمن آرا). این معنی را «محیط اعظم » هم ذکر کرده لیکن در ایران امروز
چنان برنج شنیده نشده و در قرابادین ها در ذیل لفظ برنج چنان قسم ازبرنج نیست و خود
محیط اعظم هم در ذیل برنج ذکر نکرده است . (فرهنگ نظام ). || به معنی قطره هم بنظر
آمده است . (برهان ). در فرهنگ دساتیر آمده که کات قطره باشد خواه از آب یا از باران
و غیره . (انجمن آرا). به این معنی برساخته
دساتیر [ است ] . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). || در هند چیزی باشدکه آن را
با پان خورند و پان برگی است معروف که بر زخمها نیز پاشند خشک سازند. (برهان ). عصاره چوب درختی که با برگ تنبول خورند. (جهانگیری )
(غیاث ). مولف فرهنگ نظام آرد: در محیط اعظم معنی دیگری هم برای لفظ کات نوشته که دوائی
است ماخوذ از جوشاندن چوب یک درخت خاردار کهیرنام و همان را هندیها با برگ تنبول خورند
و «کتهه » نامند. - انتهی . || به معنی کده و حائط است . یاقوت میگوید: «نوز» بمعنی
نو و جدید است به لغت خوارزمی و کات بمعنی حائط و قریه «نوزکات » بمعنی حائط جدید است . رجوع به کت و کث
شود. || زاج . زاغ . زاگ . رجوع به کات کبود شود.
//////////////
سنگالیا کتچو
از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد
سنگالیا کتچو
Acacia catechu - Köhler–s
Medizinal-Pflanzen-003.jpg
سنگالیا کتچو، Acacia catechu
طبقهبندی علمی
فرمانرو: گیاهان
راسته: باقلاسانان
تیره: باقلاییان
گونه: S. catechu
نام علمی
Senegalia catechu
سنگالیا کتچو (نام علمی: Acacia catechu) نام یک گونه از سرده
اقاقیا است.
نگارخانه[ویرایش]
Khair (Acacia catechu)
leaves & flowers at Hyderabad, AP W IMG 7262.jpg
Catechu nigrum2.JPG
Catechu nigrum1.JPG
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Senegalia catechu»، ویکیپدیای انگلیسی،
دانشنامه آزاد (بازیابی در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۵).
پیوند به بیرون[ویرایش]
در
ویکیانبار پروندههایی درباره سنگالیا کتچو موجود است.
نشان خرد این یک مقاله خرد زیستشناسی است. با گسترش آن به ویکیپدیا کمک
کنید.
ردهها: درختان نپال گیاگان نپا لگیاهان استفادهشده در آیورودا
///////////
قس سنط كادي در عربی:
سنط كادي
[عدل]
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
السنط الكادي
سنط كادي
المرتبة التصنيفية نوع تعديل
قيمة خاصية المرتبة التصنيفية (P105) في ويكي بيانات
التصنيف العلمي
النطاق: حقيقيات النوى
المملكة: النباتات
الفرقة العليا: النباتات الجنينية
القسم: النباتات الوعائية
الشعبة: حقيقيات الأوراق
الشعيبة: البذريات
العمارة: كاسيات البذور
الطائفة: ثنائيات الفلقة
الطويئفة: الوردانيات
الرتبة العليا: الورداوايات
الرتبة: الفوليات
الفصيلة: البقولية
الأسرة: السنطاوات
الجنس: السنغالية
القطاع: النباتات الوعائية
النوع: السنط الكادي
الاسم العلمي
Senegalia catechu
(لينيوس الابن) فيلدينوف، 1806
مناطق انتشار السنط الكادي في العالم
مناطق انتشار السنط الكادي في العالم
معرض صور سنط كادي - ويكيميديا كومنز تعديل قيمة خاصية معرض صور كومنز (P935) في ويكي بيانات
تعديل طالع توثيق القالب
السَّنْط الكَادِيّ[1] أو السِّنِغَالِيَّة
الكَادِيَّة هو نوع أشجار يتبع جنس السنغالية من الفصيلة البقولية. يستخرج من خشبها
الكاد الهندي.
مراجع[عدل]
^ ترجمة كلمة catechu
على قاموس المعاني. (وُصل لهذا المسار في 10 ديسمبر 2015)
//////////////
قس آکاسیا کَچو در آذری:
Acacia
catechu
Vikipediya, açıq
ensiklopediya
?Acacia catechu
|
||||||||||||||||
|
||||||||||||||||
Elmi adı
|
||||||||||||||||
////////////
Senegalia catechu
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Senegalia catechu
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
Fabaceae (or Leguminosae)
|
Genus:
|
|
Species:
|
catechu
|
Senegalia catechu
(L.f.) P.J.H.Hurter & Mabb. |
|
varieties
|
|
·
Senegalia catechu var. catechu (L.f.)
P.J.H.Hurter & Mabb.
|
|
Range of Senegalia
catechu
|
|
·
Mimosa catechuoides Roxb.
|
Senegalia catechu is a deciduous, thorny tree which grows up to 15 m (50 ft)
in height.[3] The plant is called khair [4] in Hindi, and kachu in
Malay, hence the name was Latinized to "catechu" in Linnaean taxonomy, as the
type-species from which the extracts cutch and catechu are derived.[5]Common names for it include kher,[6] catechu, cachou, cutchtree, black
cutch, and black catechu.
Through derivatives of the flavanols in its extracts, the species has lent
its name to the important catechins, catechols and catecholamines of chemistry and biology.
Contents
[show]
Senegalia
catechu flowers
The tree's seeds are a good source of protein.[7] Kattha (catechu), an extract of its heartwood, is used as
an ingredient to give red color and typical flavor to paan. Paan is an Indian and Southeast Asian
tradition of chewing betel leaf (Piper betle) with areca nut and slaked lime paste.
The heart wood and bark of the tree are
used in traditional medicine.[8] A wood extract called catechu is used in traditional medicine
for sore throats and diarrhea.[3] The concentrated aqueous extract,
known as khayer gum or cutch, is astringent.[9] It is used in Ayurvedic medicine.[10] In ayurveda, it is used for
rasayana (rejuvenation treatments). It is also used for its actions like
anti-dyslipidemic, anthelminthic, anti-inflammatory, anti-diuretic,
anti-pruritic, coolant, taste promoting, enhancing digestion and curing skin
disorders.[11] It is also used as a teeth cleaning twig, with some sources naming it "the original" such twig.[12]
Senegalia
catechu trunks
The tree is often planted for use as firewood and charcoal and its wood is highly
valued for furniture and tools.[3] The wood has a density of about
0.88 g/cm3.[13]
Its heartwood extract is used in dyeing and leather tanning, as a preservative for fishing nets, and as a viscosity regulator for oil drilling.[3]
Senegalia
catechu pods
The tree can be propagated by planting its
seeds, which are soaked in hot water first. After about six months in a
nursery, the seedlings can be planted in the field.[3]
6. Jump up^ Ujwala, T. K.; Tomy, Shawn;
Celine, Sandra; Chander, J. Sam Johnson Udaya (2015). "A Systematic Review of Some Potential Anti-Diabetic Herbs Used in
India Characterized by Its Hypoglycemic Activity". International Journal of Pharmaceutical Sciences and Research. 6 (12):
4940–4957. Retrieved 2016-05-29.
9. Jump up^ British Pharmacopoeia, Department of
Health, British Pharmacopoeia Commission, London. The Stationery Office, (1999)
10.
Jump up^ Frawley, D.; Ranade, S.
(2001). Ayurveda, Nature's Medicine. Lotus. p. 322. ISBN 9780914955955. Retrieved 2014-10-04.
11.
Jump up^ "Khadira
(Acacia catechu) | National R & D Facility for Rasayana". frlht.org. Retrieved 2014-10-04.
|
·
Broad bean
·
Vitis vinifera
·
Mimosa bark
·
Myrtan or black marlock
|
|||||||||||||||||
·
Dhawa
·
Myrobalan fruit
·
Valonia oak
·
Tara pod
|
|||||||||||||||||
Other sources by organ
|
|
&&&&&&&
کاذی
بفتح کاف و الف و کسر ذال معجمه و یا و بدال مهمله نیز آمده لغت
عربی اهل یمن است و کفته اند لغت هندی است و بعربی آن را کدر نامند و نیز بهندی کیور
او نوع کوچک آن را کیتکی کویند
ماهیت آن
نباتی است کثیر الوجود در بلاد عمان و یمن و هند و دکهن و بنکاله
و زیربادات و درخت آن فی الجمله شبیه بدرخت نخل و کوتاه تر از ان و پراکنده و غیر موزون
و ساق و شاخهای آن پرکره و خاردار و پیچیده و بر روی زمین و برکهای آن باریک بلند از
برک نخل و نارجیل بلندتر و عریضتر و نرم تر و اطراف آن مشرف و خاردار مانند دندانهای
اره و باریکتر از ان مانند خار و دوردور از هم و در زیربادات از برک آن مانند آنکه
از برک نخل فروش و جای نماز و غیره می بافند نیز می بافند نرم تر و بهتر می باشد و
کل آن که طلع نامند شبیه بذره بزرک یعنی خندروس با برکهای تو بر تو و اطراف برکها نیز
خاردار و رنک آنها سفید مائل بزردی و خوش بو خصوص برکهای درونی که سفیدتر و لطیفتر
و خوشبوتر است و در وسط آن خوشۀ مانند خوشۀ کفر او بسیار نرم تر از ان و پر کرد و آن
کرد و جرم خوشۀ آن نیز بسیار خوش بو و کل نوع کوچک آنکه کیتکی نامند کوچکتر و خوشبوتر
و لطیفتر از کبیر و در اسد و سنبله کل می کند و تا میزان می ماند و از برک کل آن عرق
می کشند مانند عرق کلهای دیکر و آن عرق خوش بو فی الجمله شبیه ببوی بیدمشک می باشد
در اول وهله تندتر و اندک با حدت خصوص مکرر آن و عطر آن نیز بسیار خوش بو و لذیذ می
باشد و چون دهنیت چندان ندارد با برادۀ صندل و یا با عطر صندل ضم می نمایند که برک
آن را با برادۀ صندل عرق می کشند و عطر آن را از روی عرق بعد سرد شدن می کیرند و باز
آن عطر را در ته قابله و مشربه می ریزند و بران عرق کل تازه می کشند و عطر آن را از
روی عرق برمیدارند و همچنین هرچند زیاده تکرار نمایند خوشبوتر می کردد و یا آنکه اولا
عطر صندل را در ته قابله می ریزند و بران عرق کل کاذی می کشند و عطر آن را برمیدارند
و بدستور تکرار عمل می نمایند و شراب برک کل آنکه در آب جوش می دهند و مالیده آب آن
را با قند بقوام می آورند نیز خوش بو می باشد و شراب آب بیخ و تنۀ تازۀ آن و یا خشک
نیمکوفته در آب خیسانیدۀ آن را با شکر و یا قند بقوام می آورند و آن را ثمری می باشد
شبیه بانناس در شکل و ظاهر آن صیقلی و باطن آن خشبی و غیر ماکول و این ثمر بیشتر در
کادیهای حوالی ادیسه و سواحل دکهن بهم می رسد
طبیعت آن
در آخر دوم کرم و خشک و بعضی معتدل مائل بحرارت و یبوست دانسته
اند
افعال و خواص آن
مفرح و مقوی دماغ و دل و سائر حواس و اعضا و رافع خفقان و اعیا
و ماشرا و جدری و حصبه و بثور و جرب و حکه و مسکن دردهای صعب و جذام را نیز نافع کفته
اند و عرق و شربت آن جهت امراض مذکوره بهترین دوائی است و اهل هند را عقیدۀ آنست که
در موسم آبله هرکه آبله برنیاورده باشد چند روز متوالی عرق و یا شربت آن را و یا هر
دو را باهم بیاشامد آبله برنیاورد و اکر برآورد چند دانه تا بهشت نه دانه و شاید این
مبالغه باشد و لیکن مخفف عوارض آنست خصوصا که با عرق نیلوفر و خبه سنکشو نموده بنوشند
و در ایام ظهور آبله نیز موثر است و رب آن نیز جهت امراض مذکوره نافع و دهن آن مقوی
حواس و مفرح و سرور آورنده و مانع اعیا و رافع خفقان و مستحکم کنندۀ اعضا شربا و شما
و تمریخا که شکوفۀ آن را قبل از آنکه خوب شکفته کردد در روغن کنجد اندازند و تا چهل
روز در آفتاب کذارند و در بین اکر دو سه مرتبه شکوفۀ آن را تبدیل نمایند مانند روغن
کل و بابونه اقوی می کردد و ذرور کرد آن در کوش اطفال مسکن درد آن و التیام دهندۀ قروح
و مجفف رطوبات مستخرج از ان و در فرج باعث نرمی و خشکی و تنکی آن و ذرور خاکستر چوب
سوختۀ آن جهت التیام جراحات مجرب دانۀ آن مقوی دل و جکر بدل آن صندل سرخ و بوزن آن
چوب بقم کفته اند و رب و شراب آن بانحای عرق و عطر آن در قرابادین کبیر ذکر یافت صاحب
اختیارات بدیعی نوشته که در کرم سیرات شیراز درخت کدر بسیار است و آن را کل کبدی نامند
بوی بسیار خوش دارد تا به حدی که جامۀ که بوی آن بکیرد و تا ریزیده کردد بو از ان زائل
نشود اللّه یعلم شاید او را شبه شده باشد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////
کاذی . (اِ) ۞ بر وزن شادی ، نباتی است بسیار
خوشبوی و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند
و در ملک دکن کوره به کسر کاف و سکون و فتح را خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند
و جذام را نافع باشد. (برهان ). روغنی است و گیاهی خوشبوی و سرخ و هرچه باشد. نیز نباتی
است کثیرالوجود در بلاد عمان و یمن و هند و دکهن و بنگاله به هندی کیوره است گل آن
سپید شبیه به ذرت کلان خوشبوی خصوص برگهای درونی . در آخر دوم گرم و خشک و نزد بعض
معتدل . مایل به حرارت و یبوست و عرق الکاذی جهة خفقان و اعیاء و ماش و جدری و مانند
آن ، بهترین دوائی است .(منتهی الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند. (منتهی
الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند و نیز کاذی لغتی است در کادی . (آنندراج
). گیاهی خوشبوی که از آن روغنی عطری گیرند. از گیاهان بلاد عمان و در طب بکار است
. دمشقی آرد: شجرة ۞ تشبه النخل و لکن لایطول طول النخل و اذا اطلعت الشجرة منه طلعها
قطعت الطلعة قبل ان ینشق [ کذا ]ثم تلقی فی الدهن و تترک حتی یاخذ الدّهن رائحتها فتطیب
و تسمی دهن الکاذی و ان ترکت َ حتی تنشق صار الکبش (؟) بلحا و تناثر و ذهب رائحة و
رائحة الکاذی لایشبهها رائحة فی اللذة و خاصیتها التبرید و التسکین لحرارة الدم . و
شراب الکاذی معروف . (نخبة الدهر ص 53). و رجوع به کادی شود به دال غیرمعجم با همین
شرح .
/////////////
&&&&&&&
کاشم
بفتح کاف و الف و کسر شین معجمه و میم لغت عربی است و کفته اند
لغت فارسی است و بیونانی قنالیون و لیفستیقون ساسالی و لیفطیغون و بسریانی نیلی قثیا
و برومی کملاون و کفته اند انجدان رومی است و تخم آن را بفارسی کل پر نامند و کفته
اند بزعم بعضی متأخرین نوع رابع سیسالیوس است که بیونانی طروبین نامند
ماهیت آن
تفلیسی کفته نباتی است زردرنک شبیه بانجدان و ابن بیطار و بغدادی
کفته اند کاشم رومی نباتی است ثمنشی کوچک ساق آن باریک شبیه بساق شبت و پرکره و برک
آن مانند برک اکلیل الملک و نرم تر از ان و خوش بو و برکهای اعلای ساق آن باریک تر
و پر شکاف تر از برکهای زیرین و آخر ساق آن چتردار و ثمر آن سیاه مصمت اندک طولانی
از رازیانه بالیده تر و تندطعم و با عطریت و بیخ آن شبیه به بیخ انجدان و خوش بو و
مستعمل تخم و بیخ آنست و خوشبوترین و تندترین سائر اجزای آن و بهترین آن تازۀ تند طعم
خوشبوی آنست و قوت آن تا سه سال می ماند
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مفتح سدۀ جکر و محلل ریاح و منضج خلط خام اعضاء الصدر جهت سرفۀ
بارد رطب و ربو و عسر نفس اعضاء الغذاء و النفض مقوی معده و هاضم غذا و محلل نفخ و
کاسر ریاح و مسهل اقسام کرم معده و امعا و حب القرع و مخرج آن و رافع رطوبت معده و
اوجاع باردۀ رطبه و قراقر و رافع سدۀ کبد و استسقا و محلل خون منجمد در معده و مثانه
و مدر بول و حیض و مخرج جنین و معین بر حمل السموم تریاق سموم بارده و لسع هوام سمی
بارده امراض العصب و المفاصل طلای آن جهت فالج و اوجاع ظهر و عرق النسا و سائر امراض
باردۀ رطبه مقدار شربت آن یکدرهم و در استسقا دو درم با آب کرم و اهل روم بجای قرنفل
داخل اطعمه می کند و بسیار ملطف لحوم است خصوصا لحوم طیور آبی و لیکن باید که مرق لحم
آن را کرماکرم نیاشامند که بخار آن باعث صداع دماغ حار است بلکه بعد از ان که بخار
آن زائل شده باشد مضر محرورین مصلح آن خیسانیدن در سرکه و یا آشامیدن سرکه بالای آن
مصدع محرورین صداع غیر دائم بلکه سریع الزوال مصلح آن بوئیدن کافور با کلاب مضر مثانه
مصلح آن رازیانه و تخم خیارین نیز کفته اند بدل آن بوزن ربع وزن آن زیرۀ سفید و بوزن
آن تخم کرفس جبلی و تخم زردک بری نیز کفته اند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
کاشم . [ ش ِ ] (اِ) دوایی است و آن نوعی از انگدان
باشد و آن را انجدان رومی گویند. ضیق النفس را نافع است و بعضی گویند کاشم تخم انجدان
رومی است . گرم و خشک است . (برهان ). اسم فارسی است و به یونانی لیفطیون و در دیلم
زیره کوهی نامند. منبتش کوههای بلند جنگل دار
است . ساقش باریک شبیه به ساق شبت و پرگره و برگش مانند برگ اکلیل الملک و از آن نرمتر
و خوشبوی ، و برگ اعالی ساق باریکتر و پرشکافتر و آخر ساق چتردار و ثمرش سیاه ، و از
بادیان بالیده تر و تند طعم و با عطریت و بیخش شبیه به بیخ انجدان و خوشبوی و مستعمل
تخم و بیخ اوست . (تحفه حکیم مومن ).
|| کاشم رومی . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) سیسالیوس
است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن
).
|| سیسالیوس . (معرب ، اِ) انگدان رومی
است . اندکی از انگدان دیگر درازتر است و سپیدتر. گرم و خشک است . به درجه دوم لطیف کننده و تحلیل کننده است و خداوند صرع
را سود دارد. و بلغم فسرده بگدازد و اندر شراب خورند مضرت سرماها بازدارددر سفرها و
درد پشت را ببرد. (ذخیره خوارزمشاهی ). به
لغت یونانی ساسالیوس است که انجدان باشد و آن رستنی باشد معروف . (برهان ) (آنندراج
). انجدان ، نوعی از رازیانه . (از دزی ج 1 ص 713). رجوع به تحفه حکیم مومن ، اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه و انگدان شود.
|| انگدان . [ اَ گ ُ ] (اِ) ۞ گیاهی از تیره چتریان که علفی است وپایا میباشد. این گیاه در اکثر
صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است . ابر کبیر.
حلتیت . انجدان . (فرهنگ فارسی معین ). انگذان . معرب آن انجدان است . (برهان قاطع)
:
تا به مذاق انس و جان ندْهد و ناورد جهان
نکهت گل ز انگدان لذت می ز آمله .
فلکی شروانی (از انجمن آرا).
- بیخ انگدان ؛ اباض . (یادداشت مولف
).
|| انجدان . [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب
انگدان است و آن را بعربی حلتیت و بیح آنرا اصل الانجدان خوانند ۞ . (برهان قاطع) (آنندراج ). در
لغت طبری کلوپر گویند. (از انجمن آرا). گیاهی ۞ از تیره چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در
اکثر صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است . ابرکبیر.
حلتیت . (از فرهنگ فارسی معین ذیل انگدان ). به مازندرانی انجدان طیب را کولاپرنامند
و بیخ آنرا بعربی محروق و ساق آنرا بترکی بالدرغان گویند و چون انجدان مطلق مذکور شود
مراد تخم آن است و آن دو قسم میباشد یکی طیب و دیگر منتن و ساق نبات آن مجوف و سطبر
و بلندتر از قامت و برگ آن شبیه ببرگ کلم و از آن کوچکتر و گل آن چتری مانند شبت وسفید
و ثمر آن بعد از رسیدن سفید و مدور و پهن شبیه بدرهم و بسیار خوشبو میباشد و صمغ آنرا
حلتیت طیب مینامند و برگ قسم دوم آن مانند صفحه
سوخته و پرسوراخ و ساق آن ضعیفتر از قسم اول و ثمر آن سیاه و بسیاربدبو است
و بیخ آنرا اشترغار و گیاه آنرا کماه و صمغ آنرا که بسیار بدبو است حلتیت منتن و بفارسی
انکزد(انکزه ) نامند و صمغ آنرا بفارسی ژَد و عوام آنرا انگشت گنده نامند. (از مخزن
الادویه ). بعضی از اطباء گویند انجدان برگ است و حلتیت صمغ گیاه آن و محروث ریشه آن است . اسحاق بن عمران گفته است انجدان بر دو
قسم است قسمی از آن سفید و طیب و خوردنی است که آنرا انجدان سرخسی گویند و ریشه های
آنرا محروث گویند و در اغذیه و ادویه بکار رود و دیگر انجدان سیاه منتن است که ببرخی
ادویه بیامیزند و صمغ انجدن همان حلتیت است ... ابوحنیفه گوید: محروث ریشه انجدان است و محمدبن عبدون گوید: انجدان نباتی است
مانند کاشم که در بابل میروید و سبزی فروشان آنرا مانند توابل میفروشند. (از مفردات
ابن بیطار ج 1 صص 58 - 59). دیسقوریدوس گوید درخت انجدان را سلقیون گویند و صمغ او
را حلتیت خوانند یعنی انگزد و منبت او در زمین دمشق بود و شام وارمنیه و قهستان که
او را زمین ماه گویند و زمین نینو و آن زمینی است که آن طرف مصر است و انجدان را بسریانی
انکذانا او کاما خوانند... (ترجمه صیدنه ابوریحان ، خطی ). || بعضی گویند نسناس است و آن
جانوری باشد شبیه آدمی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
|| صمغ انجدان . [ ص َ غ ِ اَ ج ُ ] (ترکیب
اضافی ، اِ مرکب ) به معنی حلتیت است که به فارسی انگزد و انگوزه نامند. (فهرست مخزن
الادویه ). انغوزه .
|| آنغوزه *
22. معمای آنغوزه از همان نامش آغاز میشود:
هیچ توضیح پذیرفتنی برای واژه آزا** asa
یا assa
در زبان انگلیسی نیست. فرهنگ انگلیسی جدید آکسفورد بیباکانه آنرا مشتق
از واژه فارسی آزا āzā
یا aza
میداند، هرچند این واژه معنایی جز مصطکی*** ندارد که فرآورده ای است
یکسره متفاوت با آنچه ما از asafœtida
میفهمیم. در هیچ یک از زبانهای خاوری واژهای از سنخ asa یا aza نیست که نمایانگر
این محصول باشد. از اینرو نمیتوان گفت که از یکی از ملل خاور به اروپا رسیده باشد.
کمپفر، که در سال 1687 به مطالعه این گیاه در لارستان پرداخت و آشنایی هائی با زبان
فارسی داشت، گوید چیزی از خاستگاه نام اروپایی اش نداند. 1 لیتره، نویسنده نامی واژه
نامه فرانسه، می پذیرد که خاستگاه واژه asa دانسته نیست و خردمندانه پروای هر گونه حدس و گمان میکند.
2 این فرض را هم پیش کشیده اند که asa دگرگون شده laser یا laserpitium پلینی (xix, 5) است و داروسازان سدههای میانه این نام را بدین
شکل کوتاه کردهاند. بورژچو،4 گیاهشناس لهستانی، این ریشهشناسی را که نخستین بار
گارسیا دا اورتا پیش گزارد،3 درست شمرده است؛ او با پژوهش گرانسنگش در گیاهان آنغوزه
آور ما را وامدار خود کرده است. گرچه این توضیح هنوز رضایتبخش نیست، زیرا دگرشدگی ادعایی
laser به asa تنها برداشتی شخصی
است و اثباتش با اسناد سدههای میانه ناشدنی ،5 به هر روی بهتر است که برگرفته از فارسی
بدانیم.
آنغوزه فرآورده ای است گیاهی برساخته از
رزین، ژد و روغن اسانس به نسبتهای متفاوت که بیشتر آن رزین است و از گیاهان چتری گوناگون
چون Ferula
narthex ،
F.
alliacea ،
F.
fœtida ،
F.
persica و F. scorodosma (یا Scorodosma fœtidum) به دست میآید. 1 در هند آن را بیشتر چاشنی ساخته بویژه با برنج و
دانه ها می خورند. هر جا این گیاه میروید برگهای تازه اش را پخته چون سبزی میخورند،
بویژه مردم بخارا که بخش سفید پائینی ساقه را که بریان شده و نمک و کره به آن زده باشند
خوراکی خوشمزه میدانند. در قرابادین ها آن را محرک و ضد انقباض شمارند.
ابومنصور، لی شیـ چن ایران در سده دهم،
دو گونه آنغوزه (انگدان anguyān
فارسی، انجدان anjudān
عربی) یکی سیاه و دیگری سفید را بر شمرده گوید نوع سومی هست که مردمان
روم آن را sesalius
گویند. گوارش خوراک را آسان ومعده را قوی ساخته درد بندهای دست و پا
کاهد. چنانچه به پوست مالند، آماس را میخواباند، بویژه وقتی افشره شیرمانند آن را
کار گیرند. ریشه خیسانده در سرکه تقویت و تصفیه معده،آسان سازی گوارش و افزایش اشتها
آرد. 2
Ferula و Scorodosma که از آنها آنغوزه گیرند نوعاً گیاهانی ایرانی اند.
به گفته ابوحنیفه،3 asa
در دشتهای ماسهای بین بَست
و کیکان
در شمال ایران میروید. ابومنصور برگهای گونهای را که در سرخس در نزدیکی
مرو میروید بهترین میداند.
به گفته اصطخری، در بیابانهای میان ولایات سیستان و مکران asa فراوان عمل میآمده؛
به گفته ادریسی، این گیاه در حوالی قلعه بست (Kaleh Bust) در افغانستان نیز
عمل میآمده است. کمپفر در سال 1687 شاهد چیدن این گیاه در لارستان بوده و درباره آن
چنین نوشته است:1
"Patria eius sola est
Persia, non Media, Libya, Syria aut Cyrenaica regio. In Persia plantam hodie
alunt saltem duorum locorum tractus, videlicet campi montesque circa Heraat,
emporium provinciae Chorasaan, et jugum montium in provincia Laar, quod a
flumine Cuur adusque urbem Congo secundum Persici sinus tractum extenditur,
duobus, alibi tribus pluribusve parasangis a litore. "
"هرات در تولید این محصول نامی است و احتمالاُ
امروزه تنها در هرات تولید و از آنجا به هند صادر میشود. "
بورژچو پراکندگی گیتا شناسی آن را درست
نشان داده است. 2 Scorodosma
، گذشته از خاک اصلی ایران، در کنار جیحون، در ساحل دریاچه آرال و در
نقطهای دور افتاده در ساحل خاوری دریای خزر نیز میروید. از گزارشهای چینیها برمیآید
که گیاهان آنغوزه آور در نزدیک ختن (نک صفحات پیش رو )، تورفان و شاهرخیه نیز یافت میشده
است. 3 به هر روی روشن نیست بحث درباره کدام گونه بوده است.
چائو ژوـکوا (Čao Žu-kwa) گـــــــوید زیســـــــــــتگاه
asafœtida موـکوـ لان Mu-kü-lan در سرزمین تاـ شی
(Ta-ši) (تاجیک/Ta-džik، عربها) است. 4 موـکوـ
لان همان مکران (Mekrān)،
گدروسیا (Gedrosia)ی
باستان و ماکا (Makā)ی
سنگنبشتههای فارسی باستان است. اسکندر بزرگ در اردوکشی خود به هند از گدروسیا گذر
کرد پس باید همراهان دانشمند او که درباره گیاهان ایران و شمال باختری هند این همه
اطلاعات ارزشمند در اختیار ما گذاشتهاند، گیاه آنغوزه آور را نیز دیده باشند؛ هرچند
در نوشته های گیاهان روزگار اسکندر هیچ چیز که بتوان آن را نمایانگر این گونه شمرد
یافت نمیشود. برتسل1 بسی کوشیده اثبات کند گیاهی که تئوفراستوس2 به کوتاهی باز نموده
همان Scorodosma
fœtidum است؛ و هورت3 در ویرایش و برگردان تازه خود از تئوفراستوس پیروی او را کرده
است. نوشته او چنین است: "[در آریا] بوتهای دیگر هست به بزرگی کلم که برگش همشکل
و اندازه برگ بوست. چنانچه حیوانی آن را بخورد بی برو و بر گرد می میرد. از همینرو
هرجا اسبی بود، مراقب بودند از آن نخورد" [ مراد ارتش اسکندر است]. این باز نمود
به هیچ روی با ویژگیهای Ferula
یا Scorodosma که سمی نیست و به هیچ حیوانی آسیب نمیرساند نمی خواند.
این فرض هم هست که laserpitium یا silphion و laser پلینی4 باید دست کم تا حدودی به آنغوزه ربط داشته باشند؛
البته شماری از نویسندگان این فرض را رد کردهاند و از دید من هم جای تردید است. پیشتر
گارسیا دا اورتا5 هر نوع ارتباط بین این گیاه باستان و آنغوزه را رد کرده است. لوکلر6
به تفصیل درباره این مسئله بحتانگیز نوشته است.
نخستین نویسنده اروپایی که گزارشی دقیق
درباره آنغوزه داده گارسیا دا اورتا در سال 1563 است. هرچند او که در گوآ در هند به
زندگی و مطالعه می پرداخت، نتوانست دریابد این محصول را ازکدام گیاه گیرند. وی درباره
کاربرد آنغوزه در هند گوید : "آنچه بیش از همه در سراسر هند و همه سرزمین های
آن کاربرد دارد آنغوزه است که هم پزشکی را کار آید و هم آشپزی را. مصرفش بالاست، زیرا
هر یک از اعضای کاست جنتیانا (Gentio) که توان خرید داشته باشد چاشنی خوراک کند. توانگران فراوان خورند،
هم افراد کاست بانیان و هم افراد کاست جنتیانا در کمبایه (Cambay) و هرآنکه پیرو فیثاغورث است. اینان آنغوزه را
چاشنی سبزیهای خوراکی خود میکنند؛ آن را پیش از پخت خوراک به تابه میمالند و این
چاشنی را با همه خوراکیهای خود می خورند. هر عضو کاست جنتیانا در جاهای دیگر هم که
قدرت خرید داشته باشد آنغوزه میخورد، و کارگرانی که چیزی جز نان و پیاز برای خوردن
ندارند، تنها زمانی میتوانند بخورند که نیاز شدید بدان پیش آید. همه مورها آن را میخورند
هرچند کمتر و تنها بهر دارو. بازرگانی پرتغالی گیاهی پختنی مولد آنغوزه را که اعضای
کاست بانیان می خوردند بسیار خوشمزه یافته بود و من بر آن شدم تا در آزمایم و بینم
آیا به کام من نیز خوش میآید؛ هرچند چون اسفناج خودمان را چندان دوست نمیدارم، به
اندازه آن بازرگان پرتغالی که از آن سخن رانده بود به کامم خوش نیامد. در این منطقه
مردی محترم و خردمند زندگی میکند که در دستگاه شاهی جایگاهی دارد و آنغوزه میخورد
تا اشتهایش برای شام باز شود و آن را سخت کاری یافته و هر بار دو دراخم [هر دراخم حدود
8 گرم] از آن می خورد. گوید اندکی تلخمزه است هرچند مانند زیتون اشتها را باز میکند.
تلخی پیش ازفرو بردن است، هرچند زان پس دلخوشی فزاید. همه مردم این سرزمین میگویند
مزه و بوی خوشایندی دارد."
، کریستوا،کـریستوبا آکوستا یا داکوستا1
Christovão
Da Costa or Cristóbal Acosta
شرح زیر را آورده است:
"Altiht, anjuden, Assa
fetida, dulce y odorata medicina (de que entre los Doctores ha auido
differencia y controuersia) es ona Goma, que del Coraçone traen a Ormuz, y de
Ormuz a la India, y del Guzarate y del reyno Dely (tierra muy fria) la qual por
la otra parte confina con el Coraçone, y con la region de Chiruan, como siente
Auicena. Esta Goma es llamada de los Arabios Altiht, y Antit, y delos Indios
Ingu, o Ingara. El arbol de adonde mana, se llama Anjuden, y otros le llaman
Angeydan.
"La Assa se aplica para
leuātar el miembro viril, cosa muy vsada en aquellas partes: y no viene a
proposito para la diminucion del coito, vsar del tal çumu de Regaliza. Y en las
diuisiones pone Razis Altiht por medicina para las fiestas de Venus: y Assa
dulcis no la pone Doctor Arabe, ni Griego, ni Latino, que sea de autoridad,
porque Regaliza se llama en Arabio Cuz, y el çumo del cozido, y reduzido en
forma de Arrope, le llaman los Arabes Robalçuz, y los Espaiioles corrompiendole
el nombre le llaman Rabaçuz. De suerte que Robalçuz en Arabio, quiere dezir
çumo basto de Regaliza: porque Rob, es çumo basto, y Al, articulo de genitiuo,
de, y Cuz, regaliza, y todo junto significa çumo basto de Regaliza: y assi no
se puede llamar a este çumo Assa dulcis Los Indios la loan para el estomago,
para facilitar el vientre, y para consumir las ventosidadas. Tambien curan con
esta medicina los cauallos, que echan mucha ventosidad. En tanto tienen esta
medicina que le llama aquella gente, principalmente la de Bisnaguer, manjar
delos Dioses.
"
جان فرایر1 گوید : "در این سرزمین
آنغوزه را از جائی دیسکون (Descoon)2 نام گرد آورند ؛ گروهی آن را شیرابه غلیظ شده نوعی نی
یا نیشکر میدانند و عدهای شیرابه تراویده از خراش تنه درخت: این ماده با ماده بسیار
بد بو بنام هنگ Hing
که از ولایت کرمان (Carmania) است،3 بسیار تفاوت دارد. ماده اخیر همانی است
که هندیان خود را با آن خوشبو میکنند، آن را با هر دانه که میخورند در آمیخته نان
نازکی میپزند تا نفخ خوراک هایشان را بگیرد که در نتیجه بدگوارشی ناچارند با بادگلوهای
پُر سروصدا از آن رهائی یابند؛ بدون این تریاق هیچ گاه آسایش نیابند ؛ این همان مادهای
است که به جای آنغوزه به اروپاییان می اندازند، چرا که هم رنگ آن را دارد و هم بوی
آن، تنها کمی رقیقتر است."
دماندلسلو1 چنین گزارش کرده است:
"هنگ (Hingh)
که داروسازان و داروفروشان ما آن را آنغوزه (Assa fœtida) مینامند بیشتر از
ایران میآید. هرچند آن نوع که در ولایت اوتراد هند تولید میشود از همه بهتر است،
و در سراسر هندوستان مقادیر زیادی از آن خريد و فروش میشود. گیاه مولد آن بر دو نوع
است؛ یکی بوته است و برگهایی کوچک دارد، چون برنج، و دیگری برگ شلغم را ماند و سبزی
آن به سبزی برگ انجیر تن می زند. در زمینهای سنگلاخی و خشک بهتر رشد میکند، و تراوش
ژد آن در نزدیک پایان تابستان آغاز میشود، برای همین باید آن را در پاییز جمعآوری
کرد. داد و ستدش از آنرو در آن سرزمینها بس بیشتر است که اعضای کاست بنیان در گجرات
آنرا در کار تمامی چاشنیهای خود کنند و به ظرفها و آبخوریهای خود زنند و از این راه
کم کم به بوی تندش که در اروپا سخت تحمل می کنیم خو می گیرند."
چینیها از نام a-wei فر آورده های دو گیاه متفاوت را مراد میکنند. نه برتشنایدر
و نه استوارت پروای این نکردهاند. لی شی- چن2 گوید : "دو گونه a-wei هست . یکی گیاه و
دیگری درخت. محصول نخست در ترکستان (سی یو/Si yü) به دست میآید و میتوان آن را در آفتاب خشک
کرد یا جوشاند: همان که سو کون (Su Kun) بحث کرده است. نوع دوم از سرزمین بربرهای جنوبی (نان فان/Nan Fan) خیزد و شیره ای است
که از درخت میگیرند: این همان نوعی است که لی سون (Li Sün)، سوسون و (Su Sun) چن چن (Č‛en Čen) وصف کردهاند."
سو کون از دوره تانگ گزارش کرده است که "a-wei در سرزمین بربرهای باختر (سی فان) و در کونـ لون
(‛un-lun) میروید. 1 جوانهها،
برگها، ریشه و ساقههای آن بســـــیار مانند pai či (Angelica anomala) است. ریشه را میکوبند
و شیرهای را که به دست میآید، در آفتاب خشک و فشرده میکنند تا تکه هائی کوچک گردد.
این نوع درجه یک است. تکه های ریشه که درست خشک شده باشد در مرتبه دوم قرار میگیرد.
مهمترین ویژگیش بوئی است زننده هرچند خود بوی بد زداید و راست اینکه فرآورده ای شگفت
است. برهمنان میگویند hür-kü (hingu
سنسکریت، نک صفحات پیش رو ) همان a-wei است و شیره ی نبسته ریشه چسب را ماند؛ و اینکه ریشه
را خرد و در آفتاب خشک میکنند و بدبوست و در سرزمینهای باختری (هند) خوردنش را پرهیز
داده اند. 2 میگویند عادت به خوردنش درمان نفس بد بوست. قدر آن در نزد بربرها ( )
به اندازه ارزشی است که چینیها به فلفل دهند." این گفته براستی گیاه یا گیاهانی
را رواست که آنغوزه آرند، و لی شی چن گوید زیستگاهش در هوئو چو (Hwo čou) (قره خوجه) و شاـ
لوـ هاییـ یا (Ša-lu-hai-ya) (شاهرخیه) است. 3 شگفت آنکه نوشته های تاریخی باستان مربوط به ایران
ساسانی درباره این گیاهِ نوعاً ایرانی خاموشی گزیده اند. تنها یادی که از این گیاه
در سالنامههای پیش ازدوره تانگ شده در Sui šu4 و در اشاره به سرزمین تسائو (Ts‛ao) در شمال تسونـ لین
(Ts‛un-lin) (همان کیـ پین/Ki-pin دوره هان) است، در
حالی که در T‛ai p‛in hwan yü ki5، a-wei
محصول کیـ پین دانسته شده است.
در Yu yan tsa tsu6 شرح زیر درباره این
محصول آمده است: "a-wei
از غزنه (*Gia-ja-na) خیزد؛7 یعنی در شمال هند در غزنه نام آن hin-yü (hingu سنسکریت) است. زیستگاه
آن ایران نیز هست و در آنجا a-yü-tsie
گویند (نک: صفحات پیش رو). بلندای درخت به دوونیم تا سه متر میرسد.
1 پوست تنه سبز و زرد است. در ماه سوم سال برگهایی آرد چون گوش موش صحرایی، گل نمیکند
و میوه هم نیارد. وقتی شاخههای درخت را ببرند، تا چندی پیوسته شیرهای شربتمانند
از آن تراود که سخت شود و آن را a-wei گویند. راهبی از سرزمین فوـلین به نام وان (Wan) و راهبی از ماگاده
(Magadha) به نام تیـ پو
(T‛i-p‛o)
(*De-bwa،
Deva در سنسکریت) همداستانند
که ترکیب2 این شیره با برنج یا لوبیا راکه کوبیده و آرد شود a-wei نامند . "3
هوی ژی (Hwei Ži) راهب بودایی متولد
680 ترسائی باز نمود دیگری از a-wei
به دست داده که لوی آن را مطرح کرده است. 4 این زایر چینی گوید این گیاه
در چین نیست و جز در ختن در هیچ قلمرو دیگری یافت نمیشود. ریشهای سفید به بزرگی شلغم
دارد؛ بویش مانند سیر است و مــــــــــردم ختن این ریشه را میخورند. یی تسین (Yi Tsin)، زایر بودایی که از
سال 671 تا 695 ترسائی در سفر بود، گوید در سرحد باختری هند a-wei فراوان یافت میشود و تمام سبزیها را با این ماده و
کره صاف شده، روغن یا چاشنیهای دیگر در آمیزند. 5
لی سون، که در نیمه دوم سده هشتم مینوشت،
گوید : "بر پایه آنچه در Kwan či
آمده است، a-wei
در سرزمین کونـلون (K‛un-lun) میروید؛ درختی است
با شیرهای مانند ژد درخت هلو. نوع سیاه رنگ آن دوام ندارد؛ نوع زردرنگ آن بهترین است.
بر کناره رود یانگـ تسه در یونـ نان نیز گونهای از این ماده هست مانند آنچه با
کشتی وارد میکنند، پر آب است با مزه ای چون نوع زرد هرچند رنگ آن زرد نیست."
سوسون از دوره سونگ گوید ، a-wei
تنها در کوانـ چو (Kwan-čou) (کوانـتون/Kwan-tun) یافت میشود و شیره
دلمه شده نوعی درخت است، هرچند این مطلب با گفته سو کون (Su Kun) نمیخواند. چن چن (Č‛en Č‛en) ، پزشکی برجسته، نویسنده
Pen ts‛ao
pie šwo دور و بر 1090 م گوید : " a-weiرا در شمار درختان آوردهاند. اینک مردم
کیانـ سو (Kian-su)
و چهـکیان(Če-kian)
هم به کشت آن
پرداختهاند. بوی شاخهها و برگها همان
است، هرچند مزه ای ندارد و شیرهای." مراد از کونـ لون، کونـ لونِ دریای جنوب
است؛1 و لی شیـ چن گوید "این درخت در سوماترا و سیام میروید و خیلی بلند نیست؛
بومیان نئی را درون تنه درخت فرو میکنند؛ لوله نرم نرم پر از شیره میشود و در زمستان
لوله را شکسته شیره را بر می دارند." سپس به واگوئی داستان شگفت انگیز گوسفند
به همان شیوه چائو ژوـکوا (Ča žu-kwa) می پردازد. 2
مطلب چائو ژوـکوا که ژد را گردآوری و
در خیگ نگه می دارند درست است؛ زیرا گارسیا دا اورتا3 هم گزارش کرده که ژد گرد آمده
از چاکیدن تنه درخت را، که نخست به خون آغشته و سپس با آرد گندم در می آمیزند، در پوست
گوساله وحشی نگهداری میکنند؛ توجیه داستان این نویسنده چینی البته دشوارتر است؛ او
گوید برای خنثی کردن زهر گیاه، گوسفندی را به درخت میبندند و به طرفش تیر میاندازند
و در نتیجه زهر به بدن گوسفند که مرگش حتمی است نفوذ میکند و لاشه آن آنغوزه میشود.
روشن است که این داستان عامیانه را دریانوردان هندی، ایرانی یا عرب به چین آوردهاند،
هرچند هنوز هیچ داستان باختری برابر آن پیدا نشده است. ابن بیطار3 به نقل از حُبیشبن
الحسن تأکید دارد این گیاه سمی است و گوید در سند تنها از زمانی کشت خوب می شود که
آنغوزه را در پارچهای پیچیده در دهانه جویها قرار دهند؛ بویی که از این فر آورده
پخش می شود سمندرهای آبی و کرمها را از بین میبرد. در اینجا دوباره با این برداشت
روبرو ایم که این گیاه چنان سمی است که میتواند جانوران را بکشد و گوسفند مذکور در
داستان چینی بروشنی برخاسته از شباهت دنبه سفید گوسفند و چربی گیاهی سفید رنگِ آنغوزه
است. راست این است که گوسفند و بز این گیاه را دوست دارند و با خوردنش پروار میشوند.
1 آن آنغوزه ای که در Sun ši2
به سرزمین تسنـ تان (Ts‛en-t‛an) بسته اند، به روشنی
کالایی وارداتی بوده است.
ویلیامز3 درباره کاربرد امروزیش مینویسد:
"این ماده را از بمبئی میآورند به بهای هر پیکول (100 کت = 64-60 کیلوگرم) پانزده
دلار، و درقرابادین پزشکان چینی بلند مرتبه است و در درمان وبا، ناراحتیهای سیفلیسی
و دفع کرم بکار زنند و اغلب یکی از عناصر ترکیبات سازنده گویه (قرص) ترک تریاکی هاست."
به هر روی باور رایج این است که در گوارش گوشت و دفع مسمومیت گوشت فاسد (مسمومیت خوراکی
)، قارچ و گیاهان مؤثر است. 4 در آنام برای پیشگیری از وبا در کیسههای کوچک با خود
می برند میکنند. 5
کهن نامهای زیر را برای آنغوزه فرونگاشته
اند:
(1) پارسی a-yü-tsie، *anguzad=*a-nü-zet فارسی میانه؛ آنغوزه
angūža، angužad، anguyān ، anguwān ، angudān ، angištak (بُن = žad+angu "ژد " به
معنای انگم و صمغ)6؛ ankužad ،
anjidan ارمنی، angužat، angžat ارمنی کهن؛ anjudān عربی. گارسیا درختی
را که از آن آنغوزه گیرند، anjuden
یا angeidan
نامیده است.
(2) سنسکریت hin-kü، *hin-gu؛ hin-yü، *hin-nü؛ hün-k‛ü ، *hün-gü؛ برابر با hingu سنسکریت. به باور
من واژه سنسکریت وام واژهای است کهن از
زبان پارسی. 1 گارسیا نام هندی این ماده را imgo یا imagra آورده که صورتهای متفاوت آن با i آغازین در گویشهای
محلی هند یافت میشود: بسنجید با inguva در زبان تلوگویی، نیز بسنجید با ingu در ژاپنی، angu در مالایایی (به
گفته بونتیوس، که در سال 1658 می نوشت، مردم جاوه و مالایاییها هم واژه hin را در زبان خود دارند).
(3) a-wei، *a-nwai؛ (در کتاب نیرواناـ سوترا) yan-kwei، *an-kwai، برابر است با صورتی
بومی از نوع *ankwa
یا *ankwai
در زبان هندی یا ایرانی، که آن را در ankwa در زبان کوچا یا زبان تخاری ب میتوان یافت. 2 این صورت
بیتردید مبتنی بر angu، angwa
فارسی است.
(4) مغولی xa-si-ni (که به همین ترتیب
در Pen
ts‛ao kan mu
در پیروی از Yin šan čen yao، از دوره مغول که در سال 1331 نوشته شده، واژهای
مغولی دانسته شده است) برابر اســــــــــــــت با واژه فارسی کــــــاسنی
kasnī ، kisnī یا gisnī [قصنی] ("آنغوزه ") بر گرفته از نام
غزنی یا غزنه، مرکز زابلستان، که به گفته هوان تسان (Hüan Tsan) زیستگاه این گیاه
بوده است. در فرهنگهای لغت مغولی کووالفسکی (Kovalevski) و گولستونسکی (Golstunski) واژه مغولیای از
این دست نیامده، هرچند بیتردید در دوره یوان و در هنگامی که مغولان این چاشنی را با
این نام وارد چین کردند بود ه است. آنها ریشه این گیاه را هم yin-čan نامیدند. در مغولی
امروزی نام این محصول šingun
است که از واژه تبتی که در پائین بدان می پردازیم از آن است.
در گویش تبتی لاداخی، آنغوزه را hin یا sip مینامند. 3 نام
sip یا sup را فالکونر گزارش
کرده است که نخستین کسی بود که Ferula narthex را در سال 1828 در باختر تبت و در دامنه کوههایی که
لاداخ را از کشمیر جدا میکنند یافت.4 به هر روی ، واژه sip به طور کلی تبتی
نیست، بلکه تنها کاربرد محلی دارد؛ به احتمال زیاد این واژه در اصل تبتی نیست. واژه
تبتی متداول šin-kun
است که با نامهای ایرانی و هندی تفاوت دارد و با توجه به اینکه این گیاه
در مناطق از تبت میروید ممکن است یکسره تبتّی باشد.
سرانجام میتوان این را هم افزود که: به
گفته بورژچو،4 ساکنان منطقه آرالـخزر Scorodosma را عموماً به نام sosyk-karai یا keurök-kurai میشناسند و تقریباً
به معنای "بوریای بدبو" است. مردمان بخارا آن را Sasyk-kawar یا تنها کَوَر kawar مینامند.
////////////
////////////
&&&&&&&
کافور
بفتح کاف و الف و ضم فا و سکون واو و راء مهمله
ماهیت آن
صمغ درختی است که در زیرباد و در جزیرۀ مسمی به ماچین [ژاپن!؟]
بهم می رسد و آن درختی عظیم می باشد و چوب آن سفیدرنک و رخو کویند در کرمی هوا اکثر
پلنک و مار در مجاور درخت آن می باشد و آبی که از ان درخت در حین قطع می چکد مسمی بماء
الکافور و دهن الکافور است و در نهایت تندی رائحه و غلیظی و مائل بسرخی و کافور اقسام
می باشد یکی ریاحی بکسر راء و فتح یاء مثناه تحتانیه و بیاء موحده نیز آمده و الف و
کسر حاء مهمله و یاء نسبت و در وجه تسمیۀ آن کفته اند سبب تصاعد آن با ریاح است از
کمال لطافتی که دارد و بعضی کفته اند که ریاح نام پادشاهی است که اول آن را یافته بود
و یا در عصر او یافته اند و بنام او اشتهار یافته و این را بهندی بهیم سینی نامند و
آن حبوب شبیه بمصطکی می باشد که خودبخود از باطن آن درخت جوش خورده بظاهر بروز می کند
مانند صموغ دیکر و این اعلای همه اقسام است و چون کرمی بدان رسد و یا در آفتاب کذارند
نرم و کداخته می کردد و قلیل الوجودتر از سائر اقسام و بعضی کفته اند که بعضی مواضع
تنه درخت آن را می یخراشند و تیغ می زنند رطوبتی که برمی آید و منجمد می کردد کافور
است و بعضی کفته اند که شبنمی است که بر درخت کافور می نشیند و منعقد می کردد مانند
ترنجبین و شیرخشت و رنک اینها همه سفید نباتی می باشد قسم دوم قیصوری کفته اند منسوب
ببلد قیصور است و آن نیز شبیه بصمغ و سفید صفایحی صاف شفاف می باشد و از جوف درخت آن
برمیآورند چنانچه شیخ الرئیس قدس سره در مفردات قانون نوشته اما خشبه فقد رایناه کثیرا
و هو خشب هش خفیف جدا و ربما اختنق فی خلله شئ من اثر الکافور و محرر نیز از بعضی ثقه
شنیده که سالی چند تختۀ ضخیم از چوب کافور از اجین آورده بودند در بندر هوکلی که بندر
بنکاله است و آن را بریدند و ورق نمودند از جوف آن کافور برآمد اعزه و تجار آنجا میان
خودها قسمت نمودند و این نیز اعلی و خالص است و کمیاب و کفته اند در سالی که صواعق
و زلازل و رجف بسیار باشد زیاده بعمل می آید و در سالی که کمتر کمتر و نهایت در سالی
دو سه من طبی و یا تبریزی حاصل می کردد و آنچه در تحقیق پیوسته در اکثر بلاد چین و
جزایر زیربادات و بعض بلاد فرنک نیز بهم می رسد و بهترین همه آنست که در جزیرۀ مسمی
ببرنیو که واقع بر خط استوا بطول یک صد و سی درجه است بهم می رسد هم از جوف چوب درخت
آن برمی آورند و هم از تنۀ درخت آن بطریق ترشح مانند صموغ و مصطکی برمی آید و اخذ می
کنند و هم از طبخ نمودن ریشهای درخت آن بعمل می آورند بهترین همه قسم اول است و بعد
از ان قسم دوم و بعد از ان قسم سوم و درخت آن بسیار بلند مانند درخت دیودار می باشد
و سفید رنک و کم شاخ و برک آن شبیه ببرک مولسری و از برک و پوست و چوب و جمیع اجزای
آن بوی کافور می آید و اهل چین جزائر بلاد دیکر که در آنها کافور بهم می رسد بسبب خوبی
کافور این جزیره ازین جزیره می برند و نیز شنیده شد از شخصی که بسخن او کمال وثوق بود
که از جوف چوب درخت دارچینی نیز قدری کافور بعمل می آید و از طبخ ریشهای درخت آن نیز
قسم سوم کفته اند که از ریزهای چوب درخت آن از جوشانیدن بعمل می آورند و این تیره رنک
ناصاف می باشد و مشهور بکافور موتی است و اقسام دیکر نیز می باشد همه مجعول مصنوع بعضی
مصعد و بعضی غیر مصعد مصعد آن سفید لطیف شفاف و قطعها بزرکتر و مصنوع را بیشتر از بندر
چینه که بندری است از بنادر چین در صندوقهای بزرک چوبی پر کرده می آورند و بوزن منها
بمن هندوستان و ارزان بها می فروشند و این اندک چرک رنک است و کفته اند که مصنوع آن
اکثر از برک و بیخ درخت موز و چوب درخت کافور با چند دوای دیکر ترتیب می دهند و نیز
شنیده شده که از موم سفید کافوری دو وزن در روغن کل یا بنفشه نیم وزن درهم حل کرده
و سنک رخام را ده وزن نیکو سحق نموده بران می پاشند و در هاون با اندک کافور اصلی صلایه
می نمایند تا خشک کردد و ریزه ریزه نموده مانند کافور اصلی می سازند و چون خواهند کافور
چرک را سفید نمایند طریقه آنست که شیر را جوش نمایند و کرم کرم در کاسۀ شیشه ریزند
و قطعهای بزرک کافور را در ان اندازند و بانکشت بملایمت بمالند پس برآورند و بر غربال
موی پهن کنند تا خشک کردد و ریزهای آن را در پارچۀ نازک پاکیزه کرده در میان آن شیر
پس بملایمت بمالند تا چرک آن زائل کردد پس بر روی آن غربال پهن کنند تا خشک کردد و
امتحان خالص از غیر خالص بچند طور است یکی به نحوی که ذکر یافت دوم آنکه در یخ و یا
برف کذارند و مستعمل سازند اکر مانند شمع مشتعل کشت خالص است و الا مغشوش و سوم آنکه
قطعۀ شیشه را بر آتش کذارند و کافور بران ریزند اکر تمام آن کداخت و مرتفع کشت و باقی
نماند چیزی خالص است و الا مغشوش چهارم آنکه در پارچۀ نان کرمی کذارند اکر عرق کرد
و ترشد خالص است و الا فلا پنجم آنکه اندکی از ان را بر شقیقه مالند اکر خنکی و سردی
بسیاری در چشم ظاهر کشت و آب از چشم برآید خالص است و الا فلا ششم آنکه رائحۀ کافور
اصلی شبیه برائحۀ پوست ترنج و لیمو است با بوی خاصی که دارد بخلاف مغشوش و فی الحقیقت
فرق مشکل است مکر آنکه شخصی با حدت ذهن و حدس صائب مکرر هر دو را دیده باشد تا فرق
تواند کذاشت و چون کافور زود هوا می کردد و نمی ماند خصوص در ایام کرما و بلاد حاره
طریق حفظ آن آنست که در ظرف شیشۀ ضخیم سر تنک با چند دانۀ جو و فحم و یا فلفل پر نموده
سر آن را خوب مستحکم بندند و بموم کرفته نکاهدارند و عند الحاجت که برآورند باز سر
آن را بدستور محکم نمایند و چون خواهند که کافور را استعمال نمایند و در معاجین و مفرحات
و حبوب و غیرها باید که کافور را بتنهائی و یا با اندک نبات و با ادویۀ مناسبۀ یابسۀ
بارده از ادویۀ آن ترکیب بآلتی از عقیق بملایمت که کرم نکردد بسایند و بکار برند
طبیعت آن
سرد و خشک در آخر سوم و با قوی مختلفۀ ناریۀ حارۀ محلله که مرارت
آن دلیل آنست و قوت ارضیۀ باردۀ یابسه که دلیل بر آن قبض آنست و قوت هوائیۀ لطیفۀ معتدله
که حدت رائحه و عطریت آن دال بر انست و اهل هند بالعکس در آخر سوم تا اول چهارم کرم
و خشک دانسته اند
افعال و خواص آن
اعضاء الراس و الصدر و الغذاء و النفض مفرح و مقوی دماغ و قلب و
حمی و دق و سائر حمیات عنیفه و ذات الجنب و قرحۀ رئه و سل و اسهال حاره و خلفۀ صفراوی
و دافع تشنکی و التهاب جکر و کرده و حرقه البول است شربا و طلاء و سعوطا و طلای آن
با کلاب و صندل سفید و کل فارسی مسکن صداع حار و مقوی حواس و اعضای دماغی و بدستور
با روغن کل و خل خمر بر پیشانی جهت صداع صفراوی و شدت حرارت روح دماغی خصوصا در حمیات
حارۀ حاده و بریافوخ و پیشانی خصوص با آب برک کشنیز تازه و یا برک آس یا برک لسان الحمل
جهت حبس رعاف مجرب و سعوط یکدو جو آن با آب برک کشنیز تازه و یا سرکه و یا عصیر بسر
و با آب برک آس و یا بادروج جهت رعاف و یا برک کاهو جهت بیخوابی محرورین و تسکین حرارت
دماغ با روغن کل جهت اورام حاره و اکتحال آن جهت رمد حار با آب کشنیز و سرمۀ سائیده
باعث برنیامدن دانه آبله است در چشم و اکر برآمده باشد باعث زوال آن و بدستور با آب
حلزون تازه اما باید که حلزون آب شیرین باشد و قطور آن در روغن کل در بینی جهت سوء
مزاج حار ساذج سر و چشم و علامت سوء مزاج ساذج آنست که بارتفاع و زیادتی آفتاب زیاده
و شدید شود و بانحطاط و نقصان آن ضعیف و کم و قطور محلول آن با آب کشنیز تازه در کوش
جهت درد کوش حار و قطع رعاف دماغی و سنون و غرغرۀ آن با کلاب جهت درد دندان کرم خورده
و قلاع دهان و کذاشتن آن در جوف دندان کرم خورده مانع زیادتی آن و خوردن آن با مشک
و عنبر معدل برودت آن و مقوی روح حیوانی و نفسانی مبرود المزاج و ضعیف السموم تریاق
سموم حاره و عقرب جراره و ربع مثقال و یا زیاده با آب سیب ترش و جهت قرون السنبل با
آب انار و شیرۀ خرفه و برف الحمی جهت حمی دق و سائر حمیات حارۀ حاده نافع و حمیات خلطیه
را مطلقا مضر چه در اوائل چه در اواخر جهت آنکه در اوائل باعث تغلیظ مواد در اواخر
موجب تحجر آنها است الجروح و القروح ذرور آن جهت قروح خبیثۀ ساعیه و با ادویۀ مناسبه
جهت زخمهای حاره و جراحات تازه و قطع خون و تسکین درد آن مجرب المضار مضر مبرودین و
صاحبان مزاج ضعیف و مصدع و مضعف معده و آلات غذا و باه حتی اکثار بوئیدن آن و منجمد
منی و مبرد کرده و مثانه و کفته اند ضرر آن بباه نه بسبب برودت فقط آنست بلکه بحرارت
محللۀ ریاح آن نیز و در امر ضعف باه از افیون بدتر است جهت آنکه شارب افیون بعد از
افاقه از تخدیر آن خللی و آفتی و تعطیلی در آلات تناسل خود نمی یابد بخلاف کافور و
مورث بیخوابی خصوص بسیار بوئیدن آن و باعث سفیدی موی و پیری و قطع اشتها و نسل و تولید
سنک کرده و مثانه مصلح آن عنبر و مشک و جندبادستر و ادویۀ حاره و عطره و کلقند و روغن
سوسن و کل خیری و بنفشه و نرکس و امثال اینها است و شیخ الرئیس در ادویۀ قلبیه نوشته
که آن را خاصیت قویه است در تقویت جوهر روح اکر مقدار معتدل از ان بیاشامند و بسا است
که اعانت می کند بر تعدیل امزجۀ حاره و عطریت رائحۀ آن معین بر خاصیت آنست و در امزجۀ
بارده باید که تعدیل کرده شود برودت آن را بمشک و عنبر و یبوست آن را بروغن خیری و
بنفشه مقدار شربت آن تا یک دانک و دو مثقال آن قاطع باه و مفسد معده و کویند دو مثقال
آن قاتل است بدل آن دو وزن آن طباشیر و یک وزن آن صندل سفید و کفته اند اکر زن در فرج
خود طلا نماید مرد بر ان قادر نکردد حکایت این ماسرجوبه کفته مردی از اصحاب مقدار یک
مثقال کافور در یک روز بخورد باه او قطع کردید و روز دیکر نیز همان مقدار بخورد باطل
شد شهوت جماع او و روز سوم نیز همان مقدار بخورد فاسد شد معدۀ او به حدی که غذا در
معدۀ او هضم و نضج نمی یافت و اهل هند آن را مقوی باه می دانند و لهذا در اکثر حلویات
و ماست داخل می نمایند و جوارش و حب و دهن و عرق و اقراص آن در قرابادین ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* چین ماچین . [ ن ُ ] (اِخ ) چین و ماچین
. نام چین شمالی ؛ یعنی ترکستان . ابن البیطار در شرح ماده راوند گوید: فارسیان ، چین شمالی یعنی ترکستان را
چین ماچین خوانند و آن مثل این است که بگویند چین ِ چین . «و هو ببلاد الترکستان التی
یسمونها الفرس چین ماچین ؛ ای صین الصین ». (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 131).
شاید اصل آن چین و ماوراءِ چین باشد؛ یعنی چین و کشنشین و نیز ممکن
است مراد چین (ترکستان شرقی ) و مهاچین (چین بزرگ ) باشد. رجوع به چین و ماچین شود.
||زابج . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) ۞ از جزائر اقیانوس هند است . صاحب
اخبار الصین و الهند آرد: سپس کشتیها به مملکة و ساحلی میرسند که بار، کلاه بار خوانده
میشود. این مملکت زابج است که در طرف راست هندوستان قرار دارد. (اخبار الصین و الهند
ص 8 س 16). در ضمن بیان مسیر کشتیهائی که به چین میروند و مراحلی که در راه چین طی
میکنند آرد: سپس [پس از گذشتن از کولم ملی و لنجبالوس و دریای هرکند ]کشتیها به ناحیت
کلاه بار میرسند که از مملکت و ساحل تشکیل میشود و هر یک را جداگانه «بار» خوانند.
و آن همان مملکت زابج و در سمت راست بلاد هندوستان واقع است . این ناحیه یک پادشاه
دارد و طبقات مختلف اهالی آن از عالی و دانی فوطه می پوشند و آبهای گوارای چاه های
خود را بر آب چشمه و باران ترجیح میدهند. فاصله
کولم ملی تا کلاه قریب است مسافت هرکند تا کلاه بار یک ماه راه است . کشتیها
چون از زابج حرکت کنند بسوی تیومه و کندرنج [ از جزائر هند ] مسیر خود را ادامه دهند.
(اخبار الصین الهند صص 8 - 9). و دمشقی آرد: جزیره ای است زیر خط استواء در جنوب چین
که بشرق اقصی آنجا که جزائر سلاو، سرزمین اصطیفون است منتهی میگردد. (نخبة الدهر دمشقی
ص 14). و در ص 10 همان کتاب آمده است :گویند نزدیک زابج کوهی است که آن را کوه آتش
خوانندو نزدیک آن نتوان رفت . روزها دود و شبها حرارت شدیداز آن پدید آید. پائین دامنه آن دو چشمه گوارا قرار دارد که یکی سرد و دیگری
گرم است . عبداﷲ مستوفی درضمن بیان جزائر چین و ماچین آرد: زابج جزایر جابه می باشد،
بحدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج [ مهاراج ] خوانند و در مسالک الممالک گوید:
او را چندان جزائر و آبادانی در فرمان است که هر روز دویست من طلا حاصل ملک دارد و
بر جزیره جابه کوهی است و بر آن کوه زمینی
مقدار صد گز در صد گز بود. از او آتشی فروزان است که به شب به بلندی دو نیزه بالا در
صد گز دیدار دهد و بروز دودی مینماید و هرگز منطفی نشود، و بر آن جزیزه مردم طیارند.
(نزهة القلوب ج 3 ص 230). و یاقوت آرد: جزیره ای است در اقصی بلاد هند ماوراء دریای
هنددر حدود چین و گفته شده است که از بلاد زنج است . ساکنین این جزیره بشکل انسان و
در سیرت مانند وحوشند. در آنجا است نسناس که بالهائی چون خفاش دارند و نیز بدان جا
فارمشک یافت شود و در کتب عجائبی از آن جزیره نقل شده است . و هم در آنجا است زباد
که حیوانی است شبیه گربه که زباد از آن بدست می آید. و چنانکه مسافرین آن نواحی نقل
کرده اند زباد نام عرق آن حیوان است که چون گرما بر او غالب شود عرق کند و این عرق
همان زباد است که بوسیله کارد از او جدا میکنند.
۞ (معجم البلدان ). بیرونی در الجماهر
گوید: کندی گفته است : مرکز یاقوت در جزیره ای است پشت سراندیب بنام سحان بطول و عرض
60 فرسخ . و در آن جزیره کوه راهون واقع شده است که بادهائی از آن میوزد.و سیلهائی
که از آن فرومیریزد یاقوت همراه خود می آورد، نصر از این جزیره بنام مندری بتن [ تین
] یاد کرده است . و گفته اند که چون خورشید بر یاقوت بتابد مانند برق بنظر میرسد و
از این رو آن را برق راهون میخوانند و بدان جا راه نتوان یافت زیرا در دست دشمن است
.این سخن مانند خرافاتی است که برخی از آن را نیز ازایرانیان نقل خواهیم کرد. این برق
هنگام غروب دیده میشود، و هنگام طلوع آفتاب پنهان میگردد. وجود نظیر این برق را در
کوههای سواحل زابج حکایت کرده اند که روزها سیاه و هنگام شب سرخ فام بنظر میرسد و از
فاصله چندین روز راه دیده میشود و مشتمل بر صداهای ترس آوری است . (الجماهر ابوریحان
بیرونی ص 44). و در ص 47 آرد: در بحر اخضر در حدود دیبجات و رابج ۞ تا جزائر دیوه و جاوه جزیره ای
است معروف بجزیره یاقوت که هیچ از یاقوت نشانی
در آن جزیره نیست و از آن جهت نام یاقوت بر آن گذارده اند که زنان زیبا دارد، همچنانکه
درباره زنان [غب القمر] که بمناسبت گردی و
گردش آب در آن [ در اثر مد و جزر ] بدین نام خوانده شده است . و در ص 98 گوید: ۞ کندی گفته است که [ الماس ] در
میان سنگهای معادن یاقوت و گروهی گفته اند در معادن طلا یافت میشود و این [قول اخیر]
در مورد معدن الماسی که در جزائر زابج [برطبق یک حکایت ] موجود است راست مینماید، زیرا
این جزائر را، سورن دیب یعنی جزائر طلا و سورن بهرم یعنی زمین طلا مینامند. و در ص
239 آرد: راج مها [مهاراج ] یعنی پادشاه پادشاهان یا بزرگ پادشاهان . پادشاه زابج ،
دستور میداد تا درآمد او را بصورت سبیکه های طلا درآورده و در دریاچه ای که هنگام مد
دریا آب آن را فرا میگرفت و محل اجتماع تمساحها بود بیفکنند و هنگامی که میخواست از
شمش های طلا استفاده کند گروهی ازمردم اجتماع کرده و آنقدر فریاد میکشیدند که تمساحها
فرار میکردند. طلاها بدین وسیله از دستبرد دزدان نیز مصون میماند زیرا درآوردن آنها
احتیاج بفریاد زیادداشت . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: جزیره ای است در حدود اقصی
بلاد هند و چین ، سمت بالای دریای هرکند (؟) اهالی آن وحشی اند. از شباهت آنان با نسناسها
جغرافیون عرب بسیار یاد کرده اند و بطوری که استنباط میشود این جزیره از جزائر پائین
بحر محیط هند است - انتهی .
و در دائرة المعارف اسلام آمده : لغت زابج
در قرن 19 م . از اصل سانسکریت آن ژاواکا نقل شده است . و بیشتر جغرافی نویسان قدیم
آن را با جاوه ، یکی دانسته اند و میتوان گفت زابج جزائر سوماترای کنونی است که دارای
معادن فراوان آهن است . زابج نیز در کتب جغرافی قدیم دارای معادن طلا و نقره معرفی
شده است . (از دائره المعارف اسلام ).
اب انستاس در مقاله «الفاظی
که اصل آن عربی است » گوید: ابدال چندین حرف از یک کلمه در معربات نیز دیده میشود مانند
جاوه [ نام جزیره ای مشهور ] که از قدیم آن را زابج و سپس زانج ، رابخ ، رانج ، زباد،
سابج ، سیبج ، ریبج ، رباح ، زباچ نیز خوانده اند. (مجله لغة العرب سال 8 ص 523). و رجوع به البلدان ابن
فقیه . نخبة الدهر دمشقی . تاریخ ابوالفداء. المسالک و الممالک ابن خردادبه شود.
|| بار. (اِخ ) (جزیره ...) جزیره ای بحدود ولایت فارس و سند: ازو
[ از جزیره ارموس ] تا جزیره بار که حدود ولایت فارس و سند است هفتاد فرسنگ
. (نزهة القلوب ج 3 چ لیدن 1331 هَ . ق . ص 186).
/////////////
کافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی
است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش
. (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر
و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود و در بعضی مواضع از درخت بیرون آید
چنانچه صموغ دیگر، و این نوع کمتر بود و عزت او بیش بود و رباحی این نوع را گویند و
آن به پاره های نمک مشابه بود. و بعضی را رنگ سیاه بود و بعضی زرد و اکهب باشد و اختلاف
الوان او به حسب اختلاف طلوع آفتاب بود به مواضع او، و گویند آنچه رنگ او زرد یا اکهب
باشد چون جرم او سوده شود رنگ او سفید بیرون آید و بعضی به هیئت چنان نماید که آب در
ظرفی یخ بسته باشد و بعضی از او باریک و ضعیف بود و بعضی ستبر باشد و شمامات کافور
جمله معمول است و طایفه ای از اهل سواحل چون اهل عمان ومکران و غیر آن از کافور شمامه
ها سازند و غش آن به انواع کنند و بقیمت کافور فروشند و نیکوتر انواع او صمغ درخت نارجیل
است سرد و خشک است چون به آب مورد وسرکه در بینی چکانند خون بازدارد و درد سر را تسکین
دهد و حدت صفرا بشکند و طبع را به بندد و قوت شهوانی را قطع کند و سنگ مثانه پدید آورد
و بیداری احداث کند. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات آرد:
کافور چند نوع است . شیخ الرئیس گوید: نیکوترین آن قیصوری و رباحی
بود مانند برف و طبیعت آن سرد و خشک بود درسیم منع ورمهای گرم کند و محروری مزاج و
اصحاب صداع صفرائی بوئیدن وی تنها یا با صندل سرشته به گلاب یا به گل پارسی نافع بود
و مقوی حواس و اعضاء ایشان باشد و چون آدمان بوئیدن وی کنند قطع شهوت جماع بکند و چون
بیاشامند فعل وی اقوی باشد در این باب ، و اگر مقدار دو جو با آب کاهو هر روز سعوط
سازند قطع حرارت دماغ بکند و خواب آورد و صداع زایل کند و خون بینی بازدارد و ببندد
و با آب بادروج و عصیر ملح یا به آب گشنیز تر یا عصیر سیر سبز همین کند. رازی گوید:
سرد ولطیف بود، و صداع گرم و ورمهای حاده که در سر و جمیع بدن بود سود دهد و اگر بیاشامد
سردی گرده مثانه و انثیین پیدا کند و وی شکم صفراوی ببندد و دانگی از وی ورمهای گرم
را نافع بود و قلاع زایل کند و با ادویه جهت درد چشم که از گرمی بود، نافع بود یک درم
از وی خلاص دهد از سم عقرب جراره با آب سیب ترش ، و ربع یا بیشتر نافع بود جهت کسی
که قرون سنبل خورده باشد با آب انار و شیر و تخم خرفه با برف ، و بسیاری وی پیری آورد
و قطع باه کند و سنگ گرده و مثانه تولید کند و مصلح وی معجون گل بود و بوئیدن وی در
تبها سهر آورد و مصلح آن بنفشه و نیلوفر بود و گویند زعفران . گویندشخصی شش مثقال کافور
به سه نوبت بخورد معده وی فاسد شده و طعام
وی هضم نیز نمیشد و شهوت وی منقطع شد وهیچ زحمت دیگری بر وی عارض نشد، و چون گل کنند
و دربینی بچکانند سوءالمزاج گرم که از ماده بود که در دماغ و چشم متولد شده باشد و
علامت وی آن بود که در طلوع آفتاب تا نیم روز زیاده میشود و چون نیمروز بگذشت تا آخر
روز ساکن میشود و چون شب شود مرتفع شده باشدو سبب وی آن باشد که بسیار در زمان گرم
درنگ کرده باشد و چون به هوای سرد رسیده باشد سر را برهنه کرده باشد و مشام وی بسته
شده باشد و چون با روغن و گل و سرکه بیامیزند و بر پیش سر طلا کنند صداع گرم را نافعبود
و تعدیل وی به مشک و عنبر کنند و مقوی و مفرح بود و کهربا مشارک وی بود در این معنی
، لیکن کافور اقوی بود در خاصیت و بدل وی دو وزن آن طباشیر بود به وزن آن صندل سفید.
(اختیارات بدیعی ). رجوع به الفاظالادویه و تحفه
حکیم مومن شود. || صمغ درختی است خوشبوی که در کوههای دریای هندوچین میباشد.
و گویند به سرندیب میروید و بس و درختش در نهایت بزرگی باشد چندانکه صد سوار یا زاید
آن را در سایه دارد وهمیشه سبز و بی شکوفه و بی ثمر باشد. چوبش سپید و سبک است و پلنگ
و مار همواره به زیرش باشند و آن صمغ رااقسام باشد: رباحی منسوب به رباح نام پادشاهی
که اول آن را یافته و آن سپید مایل به سرخی و شبیه به مصطکی است . نوع دیگر آن قیصوری
۞ است و آن نیک سپید و صاف و در
جوف درخت یافته شودو این هر دو را جودانه نیز گویند و کافوری موتی از ریزهای چوب جوف
درخت از جوشانیدن آن بهم میرسد و آن تیره رنگ و ناصاف باشد. (منتهی الارب ). حسن بن
خلف آرد:و آن دو قسم میباشد یکی از درخت ۞ حاصل میشود و آن را جودانه میگویند و
دیگری عملی و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند و هر چیز سفید را به آن
نسبت کنند. درخت کافور ۞ درختی است بلند و بسیار زیبا. دارای برگهای سبز دائمی که ارتفاعش
بین 40 تا 50 مترو قطر تنه اش تا 2 متر میرسد و بحالت وحشی و فراوان در جنگلهای نواحی
شرقی آسیا (جاوه ، تایوان ، سوماترا،چین ، ژاپن و نقاط شرقی هند) میروید بهره برداری
از اعضای چوبی گیاه و نیز برگهای آن انجام میشود بدین طریق که شاخه های آن را قطع می
کنند و به صورت قطعات کوچک درمی آورند و مخلوط با برگها تقطیر میکنند. (از گیاهان داروئی
ج 4) : ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافوراً. (قرآن 5/76). و از وی [ هندوستان
] طیبهای گوناگون خیزد چون مشک و عود و عنبر و کافور. (حدود العالم ). و از قنصور ۞ کافور بسیار خیزد. (حدود العالم
).
////////////
کافور[۳] مادهای مومی، سفید و یا شفاف
و جامد با فرمول C۱۰H۱۶O که دارای بوی بسیار
قوی میباشد.[۴] کافور صمغ درختی بنام Camphor laurel میباشد. این درخت
همیشه سبز در آسیا و به خصوص در جزیره برنئو و فرمز وجود دارد. درخت کافور تا ۲۵–۳۰ متر رشد میکند و ماده کافور
در اکثر نقاط آن یافت میشود. کافور درختی است همیشه سبز و از شاخه و برگ بسیار برخوردار
است دارای گلهایی به رنگ سفید میباشد و میوهای قرمز رنگ بسیار شبیه به میوه دارچین
دارد.[۵]
محتویات [نمایش]
ریشهشناسی[ویرایش]
کلمه کافور کلمهای مالایی است؛ و در مالزی
به کافور، کاپور باروس میگویند که معنای گچ باروس میدهد. باروس نام بندری در سوماترا
اندونزی میباشد که در آنجا کافور تجارت میشدهاست.
کاربردها[ویرایش]
از کافور امروزه به عنوان نرمکننده نیترات
سلولز، دافع حشرات، و مومیایی وهمچنین در آتش بازی و داروسازی نیز استفاده میشود.
در زنجیره غذایی مردم آسیا به عنوان چاشنی در شیرینی استفاده میشود. در باور مردم
عامیانه مار و سایر خزندگان از بوی کافور میترسند.
ابن سینا معتقد بود اگر آن با صندل و گلاب
مخلوط کنند و ببویند شهوت جنسی را قطع میکند و اگر آن را بنوشند این اثر بیشتر میشود.[۶]
احمد بن عبد الرحمن بن مندویه، پزشک قرن
چهارم هجری رسالهای درباره کافور و خواص درمانی آن نوشته است که متن عربی این رساله
همراه با ترجمه فارسی ان در سال ۱۳۹۲ چاپ و منتشر شده است.
در قرن ۱۸ از آن برای درمان هیجان زدگی
استفاده میشد[۷] در گفتمان عامیانه ایران این تصور وجود دارد که از کافور بعنوان کاهش
دهنده تمایلات جنسی در سربازخانهها و پادگانها استفاده میشود. در حالیکه تحقیقات
انجام شده نشان میدهد که مصرف کافور در بالاترین دوز ممکن، میتواند حتی باعث افزایش
فعالیت جنسی گردد.[۸]
سمشناسی[ویرایش]
کافور مادهای سمی است. اثرات سمی کافور
بعد از مصرف ۲ گرم ظاهر میشود و مقدار کشنده آن در بزرگسالان ۴ گرم و در کودکان ۱
گرم است. اثرات سمی این ماده عبارتست از: ناراحتی معده، ایجاد گاز معده و قولنج، تهوع
و اسهال و استفراغ، اضطراب، هیجانزدگی، هذیان گویی، تشنجات صرعمانند و انقباض قلب.[۹]
منابع[ویرایش]
http://en.wikipedia.org/wiki/Camphor
مقدس، احسان(۱۳۹۲): دو رساله درباره کافور
و انواع عطرها، انتشارات نیلوبرگ، چاپ اول تهران، بهمن ۱۳۹۲.
پرش به بالا ↑ The Merck Index, 7th
edition, Merck & Co. , Rahway, New Jersey, USA, 1960
پرش به بالا ↑ Handbook of Chemistry and
Physics, CRC Press, Ann Arbor, Michigan, USA
پرش به بالا ↑ «کافور» [گیاهان دارویی] همارزِ
«camphor»؛ منبع: گروه واژهگزینی
و زیر نظر غلامعلی حدادعادل، «فارسی»، در دفتر سیزدهم، فرهنگ واژههای مصوب فرهنگستان،
تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی (ذیل سرواژه کافور)
پرش به بالا ↑ Mann JC, Hobbs JB,
Banthorpe DV, Harborne JB. Natural products: their chemistry and biological
significance. Harlow, Essex, England: Longman Scientific & Technical, 1994.
309–11. ISBN 0-582-06009-5.
پرش به بالا ↑ Oils, essential, organic,
massage, absolutes, blends, extracts, dilution, fragrants, bases
پرش به بالا ↑ لغتنامه دهخدا، کافور
پرش به بالا ↑ Pearce, J M S. Leopold
Auenbrugger: camphor-induced epilepsy - remedy for manic psychosis. . Eur.
Neurol.
(سوئیس) 59, no. 1–2 (2008): 105–7. {{جا:#tag:nowiki|10.1159/000109581}}]}}
پرش به بالا ↑ http://www.sid.ir/En/VEWSSID/J_pdf/106720060402.pdf
پرش به بالا ↑ اثرات مضر کافور بر بدن
////////////
قس کافور در عربی:
الكافور (باللاتينية: Camphora) هو مادة شمعية بيضاء
أو شفافة صلبة، ذو رائحة عطرية قوية.[4] وصيغته الكيميائية هي (C10H16O).
محتويات [أظهر]
لمحة تاريخية[عدل]
الكافور عبارة عن مادة صلبة توجد على هيئة
صفائح بيضاء بلورية أو على هيئة كتل مربعة الشكل متلاصقة بيضاء وسهل التبخر أو التطاير
حتى عند درجة حرارة الغرفة العادية. يذوب في الماء بصعوبة بنسبة ما بين 1جرام في
700ملي ماء ويذوب في الكحول بنسبة 1في 1ملي من الكحول وفي الكلورفورم بنسبة 1في ,
025وملي كلورفورم وفي الايثر بنسبة 1في 1ملي. ينصهر الكافور عند درجة حرارة ما بين
174- 181م وزنه الجزئي , 1522.وصيغته الكيميائية C10H16O
وللكافور عدة مرادفات من الأسماء مثل الكانفور
(ALCANFOR) و2 كامفانون (CAMPHANONE2) وكامفر درويت (CAMPHR DROIT) وكافورا ليابان (CAMPHRE DUJAPAN) وكانفورا (CANFORA) وزهر الكافور (Flowers of Camphor).
ويجب عدم استخدام زيت الكافور قطعياً داخلياً
نظراً لاحتوائه على مادة السافرول التي تسبب التسرطن. كما يجب عدم استخدام الكافور
النقي من قبل المرأة الحامل وكذلك الطفل الذي يقل عمره عن سنتين بأي حال من الأحوال.
الإنتاج[عدل]
A sample of sublimed
camphor
يستحصل على الكافور من شجرة الكافور CAMPHOR TREE المعروفة علمياً
باسم Cinnamomum camphora
من الفصيلة الغارية (Lauraceae).
الاستعمالات[عدل]
تعتمد استخدامات الكافور في الطب الحديث
فيما إذا كان زيت الكافور الذي يحتوي على مركب الكافور هو المستخدم أم أن المركب النقي
هو المستخدم حيث إن زيت نبات الكافور يحتوي على مركبات عديدة من أهمها الكافور (camphor) والسافرول (safrol) واليوجينول (Eugenol) والتربينول (Terpeniol) والسينيول (Cineole) واللجنانز (Lignans).
وقد صرحت السلطات الألمانية الصحية باستخدام
الكافور النقي لعلاج الأمراض التالية: الكحة والتهاب الشعب الهوائية والربو حيث يؤخذ
بجرعات لا تزيد على ما بين ,06, 13جرام ثلاث مرات في اليوم تؤخذ كما هي أو في مزيج
مصنع يتواجد في الأسواق. ويمكن وضع الكافور الصلب النقي في وعاء به ماء يغلي ثم يزاح
من على النار ويشم البخار المتصاعد بمعدل ثلاث مرات في اليوم وتكون مدة شم البخار المشبع
باالكافور حوالي 10دقائق.
كما يمكن دهان الصدر بمرهم يحتوي على الكافور.
يستخدم الكافور ضد عدم توازن الجملة العصبية للقلب ويستخدم بنفس الطريقة السابقة. كما
يستخدم في عدم انتظام وتناسق دقات القلب. يستخدم الكافور على هيئة مرهم أو مستحلب للتخفيف
من آلام الروماتيزم وذلك عن طريق دهن الجزء المصاب ثلاث مرات يومياً.
يستخدم الكافور ضد هبوط ضغط الدم اما عن
طريق الفم أو الاستنشاق.
يستخدم الكافور ضد آلام الظهر وخاصة آلام
الفقرات القطينة حيث تدهن المناطق المصابة بمرهم يحتوي على الكافور.
علم السموم[عدل]
تعتمد استخدامات الكافور في الطب الحديث
فيما إذا كان زيت الكافور الذي يحتوي على مركب الكافور هو المستخدم أم أن المركب النقي
هو المستخدم حيث إن زيت نبات الكافور يحتوي على مركبات عديدة من أهمها الكافور (camphor) والسافرول (safrol) واليوجينول (Eugenol) والتربينول (Terpeniol) والسينيول (Cineole) واللجنانز (Lignans).
وقد صرحت السلطات الألمانية الصحية باستخدام
الكافور النقي لعلاج الأمراض التالية: الكحة والتهاب الشعب الهوائية والربو حيث يؤخذ
بجرعات لا تزيد على ما بين ,06, 13جرام ثلاث مرات في اليوم تؤخذ كما هي أو في مزيج
مصنع يتواجد في الأسواق. ويمكن وضع الكافور الصلب النقي في وعاء به ماء يغلي ثم يزاح
من على النار ويشم البخار المتصاعد بمعدل ثلاث مرات في اليوم وتكون مدة شم البخار المشبع
باالكافور حوالي 10دقائق.
كما يمكن دهان الصدر بمرهم يحتوي على الكافور.
يستخدم الكافور ضد عدم توازن الجملة العصبية للقلب ويستخدم بنفس الطريقة السابقة. كما
يستخدم في عدم انتظام وتناسق دقات القلب. يستخدم الكافور على هيئة مرهم أو مستحلب للتخفيف
من آلام الروماتيزم وذلك عن طريق دهن الجزء المصاب ثلاث مرات يومياً.
يستخدم الكافور ضد هبوط ضغط الدم اما عن
طريق الفم أو الاستنشاق.
يستخدم الكافور ضد آلام الظهر وخاصة آلام
الفقرات القطينة حيث تدهن المناطق المصابة بمرهم يحتوي على الكافور.
ما الجرعات اليومية الآمنة من الكافور
والجرعات غير الأمنة؟
الجرعات اليومية الآمنة من الكافور هي
ما بين 2- 4 و1جرامات موزعة على ثلاث جرعات في اليوم الواحد.
أما فيما يتعلق بالاستعمالات الخارجية
فان الجرعة اليومية يمكن أن تكون ما بين ,5-, 19جرامات حيث تكون اما في مرهم أو كريم
أو هلام.
اما عن الجرعات غير الآمنة أو الخطيرة
فيجب أن لا تصل الجرعة إلى 6جرامات حيث أن هذه الجرعة قاتلة وذلك بالنسبة للاستعمال
الداخلي و1جرام قاتلة للطفل تحت سن الثانية. اما في الاستعمال الخارجي فيجب أن لا تزيد
كمية الكافور على 20جراماً حيث انها تعتبر جرعة مميتة.
ويجب عدم استخدام زيت الكافور قطعياً داخلياً
نظراً لاحتوائه على مادة السافرول التي تسبب التسرطن. كما يجب عدم استخدام الكافور
النقي من قبل المرأة الحامل وكذلك الطفل الذي يقل عمره عن سنتين بأي حال من الأحوال.
هناك بعض السيدات يستنشقن الكافور ويضعنه
بين ملابسهن وبين الفرش فما هو ضرر أو فائدة ذلك؟
إذا استنشق الكافور للتمتع برائحته أو
للعلاج فلا خوف من ذلك ،ولكن يجب أن لا يبالغ في ذلك لأن للكافور جرعات محددة فإذا
زاد الاستنشاق وتعدى الجرعات الآمنة فانه قد يحدث التسمم ، أما فيما يتعلق بوضع بلورات
من الكافور بين الملابس والفراش فلا خوف من ذلك وهو مادة مطهرة وقاتل لبعض أنواع الحشرات
وبعض أنواع البكتيريا. وأود أن أوضح أن الكافور مطهر جيد فهو يضاف إلى مستحضرات التجميل
من أجل تطهير الجلد. كما يستخدم روح الكافور كمطهر إذا عمل بمزيج مكون من 10أجزاء من
الكافور مع سبعين جزءاً من الكحول وعشرين جزءاً من الماء.
مراجع[عدل]
^ The Merck Index, 7th
edition, Merck & Co., Rahway, New Jersey, USA, 1960
^ Handbook of Chemistry and Physics, CRC
Press, Ann Arbor, Michigan, USA
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث http://tools.wmflabs.org/wikidata-externalid-url/?p=679&url_prefix=http://gestis-en.itrust.de/nxt/gateway.dll?f=id$t=default.htm$vid=gestiseng:sdbeng$id=&id=510778
^ Mann JC, Hobbs JB,
Banthorpe DV, Harborne JB (1994). Natural products: their chemistry and
biological significance. Harlow, Essex, England: Longman Scientific &
Technical.
صفحات 309–11. ISBN 0-582-06009-5.
وصلات خارجية[عدل]
Camphor Evidence-based
Monograph from Natural Medicines Comprehensive Database
INCHEM at IPCS
(International Programme on Chemical Safety)
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن:
كافور
أيقونة بوابةبوابة اللغة العربية أيقونة
بوابةبوابة الكيمياء
ضبط استنادي
NDL: 00572270
تصنيفات: أدوية الأيورفيدابهاراتتربينات أحاديةتيربيناتكيتوناتكيماويات
تقانة ناريةمركبات حلقيةمصطلحات عربيةمكونات العطورمنتجات حرجية غير خشبيةمنكها
////////////////
قس کاپور باروس باسای اندونزی:
Kapur barus atau kamper adalah zat padat berupa
lilin berwarna putih dan agak transparan dengan aroma yang khas dan kuat.[1] Zat ini adalah terpenoid dengan formula kimia C10H16O. Zat ini ditemukan dalam kayu tanaman jenis pohon laurel
kamper (Cinnamomum camphora), pohon besar yang ditemukan di
Asia, terutama di Sumatera, Kalimantan dan Taiwan, juga pohon Dryobalanops aromatica, pohon besar yang tumbuh di hutan
Kalimantan. Kamper juga dapat disadap dari pohon-pohon jenis lain dari keluarga
laurel, misalnyaOcotea usambarensis. Daun rosemary kering (Rosmarinus officinalis), dan keluarga
tanaman mint lainnya juga mengandung hingga
20% kamper. Kapur barus juga dapat dibuat secara sintetis dari terpentin. Zat ini biasanya digunakan sebagai
wewangian, sebagai bumbu makanan (hanya di India), serta sebagai cairan pembalseman, untuk keperluan
obat-obatan, kimia, ataupun upacara keagamaan. Bahan pembuat kamper utama di
Asia adalah selasih kamper.
//////////////
قس در عبری با فیلتر شکن!
///////////
Camphor
From Wikipedia, the
free encyclopedia
(R)- (left) and (S)-camphor
|
|
Names
|
|
1,7,7-Trimethylbicyclo[2.2.1]heptan-2-one
|
|
1,7,7-Trimethylbicyclo[2.2.1]heptan-2-one
|
|
Other names
2-Bornanone; Bornan-2-one; 2-Camphanone; Formosa
|
|
Identifiers
|
|
3DMet
|
|
1907611
|
|
200-945-0
|
|
83275
|
|
PubChem CID
|
|
EX1225000
|
|
2717
|
|
Properties
|
|
C10H16O
|
|
152.24 g·mol−1
|
|
Appearance
|
White, translucent
crystals
|
fragrant and
penetrating
|
|
0.992 g cm−3
|
|
175 to 177 °C
(347 to 351 °F; 448 to 450 K)
|
|
209 °C
(408 °F; 482 K)
|
|
1.2 g dm−3
|
|
~2500 g dm−3
|
|
~2000 g dm−3
|
|
~2000 g dm−3
|
|
~1000 g dm−3
|
|
~1000 g dm−3
|
|
2.089
|
|
4 mmHg (at 70 °C)
|
|
Chiral rotation ([α]D)
|
+44.1°
|
-103·10−6 cm3/mol
|
|
Pharmacology
|
|
Hazards
|
|
|
|
54 °C
(129 °F; 327 K)
|
|
466 °C
(871 °F; 739 K)
|
|
Lethal dose or
concentration (LD, LC):
|
|
PEL (Permissible)
|
|
REL (Recommended)
|
|
IDLH (Immediate
danger)
|
|
Related compounds
|
|
Related compounds
|
|
Except where
otherwise noted, data are given for materials in their standard state (at
25 °C [77 °F], 100 kPa).
|
|
Camphor (/ˈkæmfər/) is a waxy, flammable, white or transparent solid with a strong aroma.[5] It is a terpenoid with the chemical formula C10H16O. It is found in the wood of the camphor
laurel (Cinnamomum
camphora), a large evergreen tree found in Asia (particularly
in Sumatra and Borneo islands, Indonesia) and also of the unrelated kapur tree, a tall timber tree from the same
region. It also occurs in some other related trees in the laurel family, notably Ocotea
usambarensis. The oil in rosemary leaves (Rosmarinus
officinalis), in the mint family, contains 10 to
20% camphor,[6] while camphorweed (Heterotheca) only contains some 5%.[7] Camphor can also be synthetically
produced from oil of turpentine. It is used for its scent, as an
ingredient in cooking (mainly in India), as an embalming fluid, for medicinal purposes, and in
religious ceremonies. A major source of camphor in Asia is camphor basil (the
parent of African blue basil).
The molecule has two possible enantiomers as shown in the structural
diagrams. The structure on the left is the naturally occurring (R)-form,
while its mirror image shown on the right is the (S)-form.
/////////
/////////