۱۳۹۶ مهر ۲۶, چهارشنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (شصت و نهم) 3

میسنون
بفتح میم و سکون یا و فتح سین مهمله و ضم نون و سکون واو و نون بفارسی کرم ایوب نامند
ماهیت آن
جسمی است حجری باریک طولانی بمقدار تخم خرما و از ان بلندتر نیز و سفید خاکستری رنک و اندک رخو و کفته اند نوعی از زبد البحر است
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
آشامیدن آن جهت استسقا و سپرز و تفتیت حصاه و درد کرده و احتباس حیض نافع و ذرور آن مجفف رطوبات جروح و قروح و التیام دهندۀ آنها و تجفیف قروح سر و در سائر افعال مانند زبد البحر است و مذکور شد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
زبد البحر
بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یک نوع بشکل اسفنجه فربه بود و ستبر و بوی وی مانند ماهی و در ساحل دریا بسیار بود و نوع دوم بشکل ناخنه چشم بود یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طلحب بحری بود و نوع سوم بشکل کرم بود وی را میسنون و بشیرازی کرم ایوب خوانند نوع چهارم بصوف چرکن ماند بسیار تجویف و سبک مولف گوید آن اسفنج است و گفته شد نوع و پنجم بشکل مانند فطر بود وی را بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیشور و ظاهر المس و بهترین آن وردی بود که که بزردی زند و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود داء الثعلب را نافع بود چون بسوزانند و با شراب سرخرنگ که قوام آن رقیق بود بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در پوست پیدا شود سودمند بود و چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی کند و کلف سیاه و اثری که در روی همه اعضا پیدا شود زایل کند و نوع سوم که گفته شد عسر البول و سنگ گرده و مثانه و رمد که در مثانه بود و درد گرده و استسقا و درد سپرز را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شد در ایشان باشد و جلای دندان بدهد و موی بر داء الثعلب برویاند چون با نمک یا شراب طلا کنند و انواع زبد البحر موی بسترد و برویاند و یک نوع هست که سفید بود و طبیعت وی گرم بود و تیز و خشک در دوم جلای چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سفیدی که در چشم بود زایل کند البته و مقدار مستعمل از زبد البحر دانکی یا دو دانک بود مضر بود به سپرز و مصلح آن کثیرا بود و گویند مضر بود به سرو مصلح وی روغن کدو و بدل آن بوزن آن حجر القیشور بود و اگر خواهند که وی را بسوزند در دیگ گلی ناپخته نهند و سر وی برنهند و شکاف آن بگیرند و در میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمیا مغسول کنند
______________________________
صاحب مخزن الادویه می‌نویسد: زبد البحر را بفارسی کف دریا و بهندی سمندر پهین نامند و گفته‌اند آن جسمی است مرکب از اجزای لطیفه ارضیه و اجزای هوائیه مجتمعه با رطوبت دریا ...
اختیارات بدیعی، ص: 199
/////////////////
زبدالبحر. [ زَ ب َ دُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کف دریا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). جسمی است مستطیل ، بیضی ، سست دارای سوراخهایی ریز که بر سطح آب دریاها یافت میشود و در معالجه  بیماریها به کار میرود. زبدالبحر را لسان البحر نیز میگویند، زیرا شبیه به زبان است . (قاموس بنقل بستانی دردائرة المعارف ). در ترجمه  صیدنه  بیرونی آمده : کفک دریا را به رومی اقرابونیا گویند و اقرون نیز گویندو به سریانی کفرادیما و به هندویی سمندربین گویند واو پوست نوعی است از حیوان دریائی و معدن او بحر عدن و نهایت به اندازه  دستی باشد و در تن او یک استخوان بیش نبود و آن استخوان در پشت او باشد و زبدالبحرآن استخوان باشد. و طریق تحصیل او چنان است که چون او را بگیرند آن استخوان از او جدا کنند، تا چون او بمیرد و آب دریا بر سواحل اندازد آن استخوان از وی جدا شود و باقی جرم او چنان نماید که گویا زبدهاست برهمدیگر پیچیده و مداد اهل جزایر و سواحل دریای عدن زهره  این حیوان بود و هر چه بدو نویسند در غایة براقت و سیاهی بود. دیسقوریدس و جالینوس گویند که پنج نوع است یکی آن است که جرم او درشت باشد و از وی کرب بمشام برسد بر مثال آنکه پوست حیوانی کنده شده باشد و شکل او به اسفنج مشابه بود. و نوع دوم بمقدار از این درازتر بود و جرم او سبک بود و در میان او چیزی تنگ باشد به لون ارغوانی و جرم او نرم باشد. دیسقوریدس گوید: نوع سوم آن است که از جمله  انواع لطیف تر است و این نوع بکرم ماند بصورت ، و لون او فرفیری بود ونوع چهارم آن است که جرم او سبک بود و بصدف مشابه بود که جرم او را پاکیزه نکرده باشند و جالینوس گوید.نوع پنجم از او آن است که پشت او هموار باشد و جوف او درشت بود و در طعم او تیزی و سوزش بهم آمیخته بودو این نوع از جمله انواع او تیزتر باشد و دیسقوریدس آنرا بقیسور تشبیه کرده است و او را بوی نباشد یونس او را خزف السیفا گوید و یوحنا در علاج داءالثعلب گفته انواع او پنج است و نیکوترین انواع وی آن است که او را ملسیون گویند و او چنان است که جرم او به پشم مشابه بود «ص اونی » ارجانی گوید: جمله انواع آن گرم و خشک اند، جراحات را بزداید و جرب و بهق را سود داردو چون او را بسوزند و با شراب بیامیزند منافع او بیش بود. (ترجمه  صیدنه ) ۞ .
بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یکنوع بشکل اسفنجه  فربه بود و سبک تر و بوی وی مانند بوی ماهی بود و در ساحل دریا بسیار باشد. نوع دویم بشکل ناخنه  چشم بود و یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طحلب بحری بود. سیم بشکل کرم بود وی را ملسیون خوانند و به شیرازی کرم ایوب خوانند. نوع چهارم بصوف چرکین ماند بسیار تجویف ،سبک ، مولف گوید آن اسفنج است و گفته شد. نوع پنجم مانند قطر مانند کلاه دیو بود وی را هیچ بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیسور و ظاهراً ملس . بهترین آن دردی بود که بزردی مایل بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود، داء الثعلب را نافع بود، چون بسوزانند با شراب سرخ رنگ که قوام آن رقیق بود بر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در جلد پیدا شود جهة آن نافعبود. چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی گرداند و کلف سیاه و اثر که در روی و همه اعضاء پیدا شود زایل گرداند. و نوع سیم که گفته شد عسرالبول و سنگ گرده و رمل که در مثانه بود و درد گرده و استسقاء و درد سر را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شود در ایشان باشد و جلاء دندان بدهد و موی بر داءالثعلب برویاند و چون با نمک یا شراب طلا کنند انواع زبدالبحر موی بسترند و برویاند و یکنوع هست که سپید بود و طبیعت وی گرم و تیز بود و خشک بود در دویم و جلاء چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سپیدی که در چشم بود زایل گرداند البته قلعآن بکند و مقدار مستعمل از زبد البحر از دانگی تا دو دانگ بود. مضر بود به سر، مصلح وی کتیرا بود و گویند مضر بود بحواس و سر و مصلح وی روغن کدو بود و بدل وی بوزن وی حجرالقیسور بود و اگر خواهند که وی را بسوزانند در دیک گلی ناپخته نهند و در سر وی ظرفی نهند و شکاف وی بگیرند و در تون میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بردارند از دیک و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمو مغسول کنند. (اختیارات بدیعی ). بستانی آرد:
اکنون عامه آن را به نام لسان البحر میشناسند و آنرا برای درمان کردن زخمها مرهمی سودمند میدانند. و عجیب است که عرب هیچگاه در پی شناختن طرز تکون این جسم زبان شکل در ساحل دریاها برنیامده و آنرا نشناخته اند. اما اکنون مسلم است که جسمی غضروفی و عضو اساسی پیکر یک حیوان دریایی است به نام سبیدج ۞ . حیوان مذکور پس از آنکه در دریا میمیرد و گوشت بدن او متلاشی میگرددو غضروف بدون گوشت آن بر سطح آب قرار میگیرد و پس از چندی با امواج به ساحل پرتاب شده و در اثر حرارت خورشید خشک میگردد و بصورت (زبدالبحر) درمی آید. (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به تذکره  ضریر انطاکی ، مفردات ابن بیطار، لکلرک ، مخزن الادویه و بحر الجواهر و برهان قاطع: سیبا و نیز رجوع به آذارافیون سیبیا در این لغت نامه شود.
///////////
آذارافیون .[ اَف ْ ] (اِ) اَذاراَفْیون . نوعی از زبدالبحر است که آن را کف دریا گویند. (برهان ). و آن استخوان نوعی از نواعم است که در یونانی سِپیا گویند و در فرانسه آن را سِش ۞ و بیسکویت دو مِر ۞ خوانند، و این حیوان در دریا پیرامون خویش ماده  سیاهی افشاند دفاع خویش را و در چین از این سیاهی آنگاه که منجمد شود نقس و دوده  مرکب کنند و این همان مرکب معروف بچینی است .
////////////
اذارافیون . [ اَ اَف ْ ] (اِ) ۞ به اعتقاد جالینوس نوع چهارم زبدالبحر است پرسوراخ و بسیار سبک و از فرنگ آرند شبیه به زهره  اسبوس ، در افعال از زبدالبحر اقوی و از سموم قویه و قدر دو دانگ او کشنده و طلای او با آب جهت عرق النساء و ورم پستان و جرب و کلف و بثور و اکتحال او جهت رفع ناخنه و بیاض قوی چشم وآب بسیار موثر است . (تحفه  حکیم مومن ). نوعی از کف دریاست ، در زبدالبحر گفته شود انواع آن و صفت آن . (اختیارات بدیعی ). و در تحفه  حکیم مومن ذیل زبدالبحر، اذاراقیون آمده است . و رجوع به آذارافیون شود.
///////////
////////////
//////////
زبد البحر
[عدل]
إحداثيات: 29°26S 153°21′E

زبد البحر.
وهي ظاهرة تحدث في جميع البحار نتيجة امتزاج شديد لما تحمله مياه البحر من شوائب ومواد عضوية وأملاح ونباتات ميتة وأسماك متعفنة مما يؤدي لتشكل رغوة خفيفة جداً، ولكنها تمتد أحياناً لمسافة خمسين كيلو متراً.
محتويات  [أظهر]
تفسيره علميا[عدل]
يفسر العلماء هذه الظاهرة بأنها تشبه وضع كمية من الحليب في الخلاط وخلطه بسرعة فتتشكل رغوة، لا تلبث أن تتمدد في الهواء. وكلما كانت حركة الأمواج أعنف، كانت كمية الزبد أكبر وأخفّ.
من الحقائق العلمية[عدل]
إن الزبد لا يتشكل إلا في حالة الحركة السريعة التي تحدث نتيجة إعصار أو نتيجة السيول العنيفة. وتتشكل دائماً على سطح الماء في الأعلى.
إن وزن هذه الرغوة أو الزبد خفيف جداً ويتطاير في الهواء مثل البخار.
إن كمية صغيرة من الماء تكفي لتشكيل كمية كبيرة من الزبد، أي أن الزبد ليس له خفيف القيمة و الوزن.
اضرار وفوائده[عدل]
يستخدم في علاج الجرب والقوابي والبهق والعلة التي يتقشر معها الجلد وتصفية البشرة وداء الثعلب وقلع البثور اللبنية والنمش من الوجه والكلف والقوابي والبرص والجرب المتقرح والبهاق والكلف الأسود والآثار العارضة في الوجه وفي سائر البدن مما أشبه ذلك وكذلك يستخدم لعسر البول وينفع من الحصا والرمل في المثانة وآلام الكلى والاستسقاء وآلام الطحال ويجلو الأسنان وينبت الشعر إذا خلط بالملح طبعا بطرق علميه ويستخدم بطرق خاصه واضافه بعض الأشياء الخارجية
انظر أيضا[عدل]
بحر
مراجع[عدل]
˅ ع ن ت
جغرافيا ساحلية
تضاريس        
بركة أنتشياليني أرخبيل شعب حلقي أير (جغرافيا) جزيرة حاجزة خليج رأس (جغرافيا) جرف ساحل سهل ساحلي شلال ساحلي منحدر قاري شعاب مرجانية جون كثيب خور فيارد خلل مستنقع مياه عذبة هيدلاند بوغاز جزيرة برزخ (جغرافيا) بحيرة شاطئة الجسر الطبيعي شبه جزيرة شعاب واد مغمور دلتا شواطئ بحرية صخرية مياه ضحلة ضفة المسلة البحرية مضيق ساحل مسطح أخدود غائص جزيرة مدية جزيرة متصلة تومبلو رصيف البحري التحاتي تصنيف:تضاريس ساحلية ومحيطية
الساحل والتضاريس المحيطية

الشقيقان - فرناندو دي نورونا
شواطىء         
شاطئ تجويفي
السلوك الساحلي        
تآكل الساحل تيار ساحب كهف بحري زبد البحر مياه ضحلة زحف الموج موجة رياح ثقوب انفجارية
مرتبط  
بحر وحلي حجم حبيبات التربة جلمود صلصال رمل طمي  علم المحيطات الفيزيائية تصنيف:جغرافيا ساحلية
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: زبد البحر
أيقونة بوابةبوابة ملاحة
Midori Extension.svg هذه بذرة مقالة بحاجة للتوسيع. شارك في تحريرها.
تصنيفات: رغواتعلم البيئة المائيعلم المحيطات الفيزيائيعلم المحيطات الكيميائيماء سائل
///////////
Sea foamocean foambeach foam, or spume is a type of foam created by the agitation of seawater, particularly when it contains higher concentrations of dissolved organic matter (including proteinslignins, and lipids)[1] derived from sources such as the offshore breakdown of algal blooms. These compounds can act as surfactants or foaming agents. As the seawater is churned by breaking waves in the surf zone adjacent to the shore, the presence of these surfactants under these turbulent conditions traps air, forming persistent bubbles that stick to each other through surface tension. Due to its low density and persistence, foam can be blown by strong on-shore winds from the beachface inland.
File:Sea Foam off Amphitrite Point near Ucluelet.webm
Sea foam off Amphitrite Point near Ucluelet
Contents
  [show] 
Hazards[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/8d/Plankton_creates_sea_foam_2.jpg/220px-Plankton_creates_sea_foam_2.jpg
Close-up of sea foam on a tide pool
Where polluted stormwater from rivers or drains discharges to the coast, sea foam formed on adjacent beaches can be polluted with viruses and other contaminants,[2][3] and may have an unpleasant odour.[4]
If crude oil discharged from tankers at sea, or motor oilsewage and detergents from polluted stormwater are present, the resulting sea foam is even more persistent, and can have a chocolate mousse texture.[3]
If the foam forms from the breakdown of a harmful algal bloom (including those caused by some dinoflagellates and cyanobacteria), direct contact with the foam, or inhalation of aerosols derived from the foam as it dries, can cause skin irritations or respiratory discomfort.[1]
On rare occasions large amounts of sea foam up to several metres thick can accumulate at the coast and constitute a physical hazard to beach users, through concealing large rocks and voids, storm debris and, in northern New South Wales, there are even anecdotes of sea snakes.[2]
Notable occurrences[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/f/f2/Edit-clear.svg/40px-Edit-clear.svg.png
This article contains embedded lists that may be poorly defined, unverified or indiscriminate. Please help to clean it up to meet Wikipedia's quality standards. Where appropriate, incorporate items into the main body of the article. (August 2013)
·         A large buildup of sea foam occurred on the coast of Yamba, northern New South Waleshttps://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/55/WMA_button2b.png/17px-WMA_button2b.png29°26′S 153°21′E on 24 August 2007, and attracted world-wide media attention.[5][6][7][8]
·         Other sea foam occurrences at Caloundra https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/55/WMA_button2b.png/17px-WMA_button2b.png26°48′S 153°08′E and Point Cartwrighthttps://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/55/WMA_button2b.png/17px-WMA_button2b.png26°40′47.8″S 153°08′18.1″E, on Queensland's Sunshine Coast in January–February 2008, also attracted world-wide media attention.[3][9][10]
·         During live coverage of Hurricane Irene in Ocean City, MarylandTucker Barnes was covered in sea foam.[11]
·         In December 2011, the coast road at CleveleysLancashire was swamped by metre high drifts of sea foam.[12]
·         Following storms and high winds on 24/25 September 2012, the beach front of the Footdee area of Aberdeen was engulfed with sea foam.[13]
·         Between 27 and 28 January 2013, the Sunshine Coast in QueenslandAustralia, had masses of foam wash up on land from ex-tropical cyclone Oswald.[14]
·         June 2016: sea foam across the East coast of Australia, whipped up by storms.[15]
·         28 March 2017: sea foam brought by Cyclone Debbie at Sarina Beach in Queensland, Australia.[16]
See also[edit]
·         Foam lines
·         Spume Island
References[edit]
1.     Jump up to:a b James G. Acker, What is that foam in the surf?CoastalBC.com. Accessed 5 November 2010
2.     Jump up to:a b "It looks like fun but sea foam's full of snakes and disease". Northern Star. Northern Rivers. 24 February 2015. Retrieved 25 July2017.
3.     Jump up to:a b c A. Lander, The foam is back!Sunshine Coast Daily, 20 February 2008. Accessed 5 November 2010
4.     Jump up^ Sam Benger, Murky foam has residents in latherSunshine Coast Daily, 17 January 2008.
5.     Jump up^ Samantha Williams, Yamba hit by foam latherThe Daily Telegraph, 27 August 2007. Accessed 5 November 2010
6.     Jump up^ Richard Shears, Cappuccino Coast: The day the Pacific was whipped up into an ocean of frothMail Online, 28 August 2007. Accessed 5 November 2010
7.     Jump up^ Eric Shackle, Australia Foams at the MouthOhmyNews, 26 January 2008. Accessed 5 November 2010
8.     Jump up^ Brett M.Christensen, Whipped Ocean – Beach Foam at Yamba New South WalesHoax-Slayer.com, August 2008. Accessed 5 November 2010
9.     Jump up^ A. Lander, No place like foam Sunshine Coast Daily, 24 January 2008. Accessed 5 November 2010
10.  Jump up^ Mark Furler, Foam a global hitSunshine Coast Daily, 26 January 2008. Accessed 5 November 2010
11.  Jump up^ "FOX 5's Tucker Barnes Braves the Sea Foam in Ocean City". Fox 5. Archived from the original on January 16, 2012.
12.  Jump up^ "Sea foam swamps cars at seaside resort of Cleveleys". BBC News. 29 December 2011. Retrieved 30 November 2012.
13.  Jump up^ "Foam swept in as gales hit Scotland". BBC News. 28 September 2012. Retrieved 30 November 2012.
14.  Jump up^ "Sunshine Coast Winter Wonderland". Ninemsn. 28 January 2013. Retrieved 28 January 2013.
16.  Jump up^ "Thick sea foam rolls onto Sarina Beach during Cyclone Debbie". abc.net.au. 28 March 2017. Retrieved 11 September 2017.
External links[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Sea foam.
·         April 2007 Storm Photo Gallery Lane Memorial Library, Hampton, New Hampshire. Accessed 5 November 2010
·         How foam forms on ocean waves Newscientist.com, Issue 1837, 5 September 1992. Article preview. Accessed 5 November 2010
·         Blanket of white foam covers Aberdeen coast - Guardian video. Accessed 25 September 2012
·         Sea Foam Video on YouTube
[hide]
·         v
·         t
·         e
·         Anchialine pool
·         Archipelago
·         Atoll
·         Avulsion
·         Ayre
·         Barrier island
·         Bay
·         Baymouth bar
·         Bight
·         Bodden
·         Brackish marsh
·         Cape
·         Channel
·         Cliff
·         Coast
·         Coastal plain
·         Coastal waterfall
·         Continental margin
·         Continental shelf
·         Coral reef
·         Cove
·         Dune 
·         cliff-top

·         Estuary
·         Firth
·         Fjard
·         Fjord
·         Freshwater marsh
·         Fundus
·         Gat
·         Geo
·         Gulf
·         Gut
·         Headland
·         Inlet
·         Intertidal wetland
·         Island
·         Islet
·         Isthmus
·         Lagoon
·         Machair
·         Marine terrace
·         Mega delta
·         Mouth bar
·         Mudflat
·         Natural arch
·         Peninsula
·         Reef
·         Regressive delta
·         Ria
·         River delta
·         Salt marsh
·         Shoal
·         Shore
·         Skerry
·         Sound
·         Spit
·         Stack
·         Strait
·         Strand plain
·         Submarine canyon
·         Tidal island
·         Tidal marsh
·         Tide pool
·         Tied island
·         Tombolo
·         Windwatt
Coastal and oceanic landforms

Dois Irmãos - Fernando de Noronha
·         Beach cusps
·         Beach evolution
·         Coastal morphodynamics
·         Beach ridge
·         Beachrock
·         Pocket beach
·         Raised beach
·         Recession
·         Shell beach
·         Shingle beach
·         Storm beach
·         Wash margin
·         Blowhole
·         Cliffed coast
·         Coastal biogeomorphology
·         Coastal erosion
·         Concordant coastline
·         Current
·         Cuspate foreland
·         Discordant coastline
·         Emergent coastline
·         Feeder bluff
·         Fetch
·         Flat coast
·         Graded shoreline
·         Headlands and bays
·         Ingression coast
·         Large-scale coastal behaviour
·         Longshore drift
·         Marine regression
·         Marine transgression
·         Raised shoreline
·         Rip current
·         Rocky shore
·         Sea cave
·         Sea foam
·         Shoal
·         Steep coast
·         Submergent coastline
·         Surf break
·         Surf zone
·         Surge channel
·         Swash
·         Undertow
·         Volcanic arc
·         Wave-cut platform
·         Wave shoaling
·         Wind wave
·         Wrack zone
·         Accretion
·         Coastal management
·         Submersion
Related
·         Bulkhead line
·         Grain size 
·         boulder
·         clay
·         cobble
·         granule
·         pebble
·         sand
·         shingle
·         silt

·         Intertidal zone
·         Littoral zone
·         Physical oceanography
·         Region of freshwater influence
·         Category Category
·         Commons page Commons
·         Foams
·         Aquatic ecology
·         Chemical oceanography
·         Liquid water
·         Physical oceanography
&&&&&&&&
میعۀ سائله
بکسر میم و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح عین مهمله و ها لغت عربی است و لبنی نیز و بهندی سلارس نامند و درخت آن را بفرنکی اسطراکه لیکه کویند یعنی نرم و میعه مشتق از میعان است
ماهیت آن
صمغ و یا لبن درختی است بسیار خوش بو و کفته اند درخت آن شبیه بدرخت سفرجل است و آن را در بلاد شام عبهر نامند و کفته اند صمغ درخت مران است و اصناف می باشد و آنچه خودبخود از درخت تراوش کند مانند صموغ دیکر بهترین اصناف است و رنک آن اشقر مائل بزردی و بقوام عسل می باشد و آنچه از فشردن اجزای درخت آن اخذ می نمایند مائل بسرخی و غلیظتر می باشد و این متوسط است و آنچه اجزای درخت آن را در آب طبخ می دهند و می مالند و صاف می کنند پس آن را می جوشانند تا غلیظ می کردد سیاه و ثقیل می باشد و این مسمی بمیعۀ یابسه است و صاحب کتاب مرشد کفته یک نوع آن سفید می باشد و یک نوع سرخ بالجمله قوت آن تا ده سال باقی می ماند
طبیعت آن
در سوم کرم و در دوم خشک
افعال و خواص آن
مقوی و محلل ریاح و منضج و ملین و با قوت قبض و تجفیف اعضاء الراس و النفس و الغذاء و النفض جهت سرفه و زکام و خدر و کزاز و رعشه و انحدار رطوبات از دماغ و تنقیۀ آنها و درد سینه و رئه و کرفتکی آواز و تقویت اعضای باطنی و استسقا و سپرز و کرده و مثانه و ادرار بول و حیض و درد کمر و ورکین و آشامیدن سه درم آن با آب کرم مسهل بلغم بقوت تمام و طلای مطبوخ آن با روغن زیتون جهت خدر و کزاز و رعشه و ماندکی اعضا و بخور آن نیز جهت نزلات و کزاز و قطور آن جهت امراض کوش و ریاح غلیظۀ آن و فرزجه و بخور آن نیز جهت احتباس حیض الاوجاع و غیرها ضماد آن جهت اوجاع مفاصل و نقرس و در ضمادات آنها مقوی فعل آنها و طلای آن جهت جرب و آشامیدن سه درم آن با آب کرم جهت جذام و بخور آن نیز مضر رئه و مصلح آن مصطکی مقدار شربت از یک مثقال تا سه درم بدل آن روغن یاسمین و جند بیدستر و نزد بعضی بوزن آن قطران و ثمن آن زفت رطب است و از اجزای غالیها است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
میعه . [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده  خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه  آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعة شود.
- میعه  سایل ؛ میعه  سایله .
- میعه  سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [ میعة ] تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی . حصی لبان . (یادداشت مولف ). رجوع به تحفه  حکیم مومن وترجمه  صیدنه  ابوریحان شود.
- میعه  یابس ؛ میعه  یابسه . رجوع به ترجمه  صیدنه شود.
- میعه یابسه ؛ آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت [ میعه ] در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفه  حکیم مومن شود.
/////////////
سلارس . [ س َ رَ ] (اِ) استرک مایع و میعه ٔ سائله و روغن هیل . (ناظم الاطباء).
//////////
استرک . [ اِ ت ِ رَ] (اِ) بیخ خوشبوئی است که بترکی قره کولک گویند و میعه ٔ سایله هم گویند. (شعوری ). رجوع به اصطرک شود.
///////////
اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه ٔ یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه ٔ یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه ٔ یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله ٔ سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره ٔ بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه ٔ صیدنه ). ۞ سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده ٔ آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل رأس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه ٔ سائله است . (از مخزن الادویه ).
/////////////
اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه ٔ یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه ٔ یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه ٔ یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله ٔ سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره ٔ بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه ٔ صیدنه ). ۞ سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده ٔ آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل رأس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه ٔ سائله است . (از مخزن الادویه ).
////////////
لبنی . [ ل ُ نا ] (ع اِ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه ٔ سائلة خوانند. (منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل . (مهذب الأسماء). میعه ٔ سائله .(فهرست مخزن الادویه ) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). میعه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در قرابادین ). شیئی کالصمغ حارّ فی الاولی ، یابس فی الثانیة اذا شرب لتقطیر البول نفعه جدّاً. الشربة منه مثقال . ابوریحان در صیدنه گوید: لیث گوید لبنی چیزی است که از درخت بیرون آید مانند عسل و میعه ٔ یابسه در اصطلاح اطبا این است و به سریانی عسل او را اصطرکا گویند. «بشر» گوید به پارسی او را کنار و خشک گویند و بعضی کنار گفته اند و بعضی هوشه گویند «ج » گوید غالیون را به پارسی لبنی گویند و گفته است او را لبنی بدانجهت گویند که شیر را ببندد و «حان » گوید آنچه شیر را ببندد گمان من آن است که داروی دیگر است غیر لبنی که طعم او تیز است «نیفه » گوید: لبنی شیر درختی است بشبه دوه دم و دوه دم از روی لفظ و شهرت از او اخفی است دوه دم لغتی است بر وزن هدبد بضم ها و فتح دال و کسر با و معنی وی آن است که آن چیزی است شبیه خون که از درخت سمره بیرون آید چنانکه گذشت که عرب گوید حاضت السمره و این استعمال بطریق تشبیه است و او را میعه به آن معنی گویند که در وقت بیرون آمدن سیلان دارد چون دیگر مایعات و خواص میعه در میم گفته شود. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: میعه است آنچه سایله بود آن را عسل لبنی خوانند و میعه سایله خوانند. و آن مانند عسل بود که در وی حلاوت نبود و آن صمغ درخت رومی است و نیکوترین آن بود که سایل بود بنفس خود و خوشبوی و زردرنگ بود و سیاه نبود و طبیعت او گرم است در اول و خشک است در دوم و گویند تر است و وی منضج و ملین بود، جرب تر و خشک را نافع بود و سرفه ٔ مزمن بلغمی را نافع بود و آواز صافی گرداند و طبع نرم دارد و چون زنان بخود برگیرند یا بیاشامند حیض و بول براند و مسهل بلغم بود بی زحمت چون مثقالی از وی مستعمل کنند ووی مسبت بود و نزله را نیز ببندد و مصلح آن بوزن آن صمغ بادام بود که اضافه ٔ وی کنند و بدل وی جند بیدستر است و روغن یاسمین . و گویند بدل آن جاوشیر بود.
//////////////
حصی لبان . [ ل ُ ] (ع اِ) عسل اللبنی . میعة سائلة. (منتهی الارب ). حسن لبه . و مولف تحفه گوید: حصی لبان بفارسی حسن لبه نامند و او صمغ ضرو یمنی است و کمکام عبارت از او. و مؤلف تذکره گوید که اکثر اهل این صناعت تحقیق ننموده اند و من بعد از مشقت بسیار تحقیق کرده ام که صمغ ضرو است و در اول تکون صمغ مذکور بقدر دانه ٔ گندم ظاهر شده ، بتدریج بقدر خربزه ای می شود وبوی او مرکب از بوی مصطکی و کندر و خوشبوترین صمغهاو سفید مایل به سرخی و سیاهی و محلل و جاذب و در دوم گرم و در اول خشک و مقوی دل و مورث سرور، و خائیدن او جهت تقویت لثه و طلای او جهت حبس کردن نزلات و قطور او با روغنها جهت درد بارد گوش و آشامیدن او جهت مغص و تقویت معده و دماغ و ازاله ٔ رطوبات و تحلیل آن نافع و قدر شربتش تا دو درم و مصدع محرورین و مصلحش روغن بنفشه و خشخاش و بدلش لادن و مصطکی بالمناصفه .
/////////////
حسن لبه . [ ح َ س َ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شلم .درخت ضرو. (منتهی الارب ). کمکامه . اسم فارسی حصی البان . حلتیت الطیب . انگم . کنگام . درختش کلنگو نام است .
//////////
59‌. چینی‌ها دو ماده خوشبوی متفاوت را به نــــــــــــــــــام  2907   an) -si hian یاnan ( می‌نامند ــ یكی از فرآورده های باستانی سرزمین های ایرانی است كه هنوز شناسایی نشده و دیگری حسن‌لبه كه از Styrax benjoin گیرند كه درختچه‌ای است در مجمع‌الجزایر مالایا. 4 این دو را باید بدرستی جدای از یكدیگر شمرد و دانست كه نام باستانی را كه در اصل به ماده خوشبوی ایرانی داده بودند، بعدها، پس از قطع ورودش از ایران به كالای مالایایی داده شد ‌ــ شاید به دلیل وجود شباهتی ظاهری میان این دو‌ــ ‌هر چند از نظر گیاهشناسی و تاریخی هیچ ارتباطی میانشان نیست.  تکاپوی  چائو ژو‌ـ ‌كوا برای ایجاد رابطه‌ای میان این دو، و این حدس كه احتمالاً نام این ماده از آن‌ ـ ‌سی (سرزمین پارت) گرفته شده، اما خود آن از راه  سان‌ ـ ‌فو‌ـ ‌تسی (San-fo-ts‛i) (پالمبانگ در سوماترا) وارد چین شده،5 نباید پایه ای داشته باشد، زیرا مسئله ورود از سرزمین پارت یا ایران به سوماترا نیست، بلكه این ماده فرآورده ی بومی گیاهی است كه در واقع در سوماترا، بورنئو و دیگر جزایر مالایا می‌روید. 1 این فرآورده را در زبان مالایایی kamiñan (گارسیا: cominham)، در زبان جاوه‌ای meñan، در زبان سوندایی miñan می‌نامند.  روشن است که وجود دو ماده با یک نام نویسندگان چینی را بسی سر درگم کرده و شاید سر‌در‌گمی نویسندگان اروپایی نیز كم از آنها نبوده است.  دست كم این موضوع تاكنون بروشنی نشان داده نشده و آن‌كه گنگ تر از همه سخن گفته برتشنایدر است. 2
به گفته سو كون، nan-si hian در مـــــیان مردمان ژون (Žun) باختری 2908    (سی‌ـ ‌ژون) تولید می‌شود‌ـ ‌نامی گنگ كه شاید اشاره به سرزمین های  ایرانی داشته باشد (ص203).  لی سون در كتابش، Hai yao pen ts‛ao، كه در نیمه دوم سده هشتم نوشته شده، می‌گوید این گیاه در نان ‌ـ ‌هایی (Nan-hai) (’’دریــــــــای جنوب‘‘، یعنی مجمع‌الجزایر) و در سرزمین پو‌ـسه می‌روید.  ملازم شدن پو‌ـ‌ سه با نان ‌ـ ‌هایی در اینجا این احتمال را پیش می‌آورد كه اشاره وی به پو‌ـ ‌سه مالایا باشد نه ایران، و آنچه این گمان را تیز می کند گفته خود لی‌شی‌ـ‌چن است که این گیاه اینک در آنام، سوماترا و تمامی سرزمینهای بیگانه می‌روید. 3گذاردن نام nan-si بر فرآورده ای مالایایی را می‌توان بر این پایه درست شمرد كه درجنوب باختری چین، در باختر ایراوادی، شهری نان ‌ـ ‌سی (Nan-si)  2917 نام بود كه در سفرنامه كیا تان (Kia Tan) و در Man šu  از دوره تانگ آمده است. 4 جای درستش دانسته نیست.  شاید این جا  یا جائی همنام با آن  نام خود را به این محصول داده باشد؛ اما اینک این نگر از گمانه فراتر نرود.  در Tien hai yü hen či5 آمده است كه nan-si در سرزمین  بومی پا‌ ـ ‌پو تا‌ ـ‌ تین (Pa-po ta-tien) 2918   در یون‌ ـ ‌نان تولید می‌شود كه پیشتر  2919  نام داشت.
در Yu yan tsa tsu6 شرح زیر آمده است: ’’درخت مولد ماده خوشبو  nan-si از سرزمین پو‌ـ سه خیزد . 1 در پو‌ـ ‌سه درخت p‛i-sie 2920  (’’درخت دور کننده بدشگونی‘‘) اش ‌نامند. 2 بلندای درخت ده متری می شود و پوستی به رنگ زرد‌ـ ‌سیاه دارد.  برگها مستطیل‌اند3 و در سرتاسر زمستان سبز می‌مانند.  در دومین ماه سال شكوفه هائی زرد آرد.  وسط گلها كم و بیش به سبز (یا آبی) می‌زند.  گل میوه نشود؛ با خراشیدن پوست درخت صمغ ی شهد مانند پدید آید كه ماده خوشبو nan-si ‌نامند.  در ماه ششم یا هفتم، هنگامی که سخت می‌شود، می‌توان بخور كرد، بخوری كه به جهان ارواح اندر شده همه ارواح بدکنش را می‌تاراند. " گرچه گیاهشناس نیستم نمی‌توانم بپذیرم كه این بازنمائی Styrax benjoin باشد.  این جنس تنها از درختچه هائی تشكیل می‌شود كه هیچ‌گاه بلندایشان به ده‌ متر نمی‌رسد و گلهایش سفید است نه زرد.  از این گذشته، باورم نیست كه در اینجا با گیاهی ایرانی سروكار داشته باشیم، بلكه از دید من مراد از آن پو‌ـ ‌‌سه‌ای كه در Yu yan tsa tsu یاد شده باید مثل موارد دیگر، پو‌ـ سه مالایایی باشد. 4
یك مورد شناسایی nan-si هست  كه نخستین بار  پلیو5 بدان توجه داد: در فرهنگ چینی‌ـ ‌سنسكریت Fan yi min yi tsi6 این نام برابر guggula در سنسكریت  آمده است: نامِ‌ صمغ  ـ ‌انگمی كه از Boswellia serrata به دست ‌آید و محصول Balsamodendron mukul  یا  Commiphora roxburghii، همان bdellion  یونانیان، است. 7 شاید پای انواع دیگر Balsamodendron نیز درمیان باشد؛ و نیاید فراموش کرد كه Balsamodendron و Boswellia دو گونه از یك تیره، تیره Burseraceae ]بورسراسه[ یا Amyrideae ]نرگسیان[،اند. پلیو بدرستی گمان می‌برد که بدین‌ترتیب درك نامِ nan-si hian آسانتر است، زیرا گویا با نام باستانی ایرانِ دوران اشكانی در زبان چینی ارتباط دارد.  در واقع در سنـــــــــگلاخهای بلوچستان دو گـــــــونه ی مـــــــــــولد بخور هســــــت : pubescens Balsamodendron و  B. mukul،1 كه مردان اسكندر در صحراهای گدروسیا دیدند، و بازرگانان فنیقی كه وی را همراهی می‌كردند، بسی از آن گرد آوردند.
بدین‌ترتیب، هر چند این امكان هست  كه نام  nan-si hian در اصل برای رساندن ’’ماده خوشبوی پارتی‘‘ به كار می‌رفته، نباید این حقیقت را نادیده گرفت كه در اسناد تاریخی باستانی درباره سرزمین پارت (آن‌ ـ ‌سی) و ایران (پو‌ـ سه) نامی از آن نیست ــ وضعیتی استثنایی كه باید تأمل انگیز باشد. از این ماده تنها به‌عنوان محصول كوچا (Kuča) در تركستان و قلمرو تسائو 2914 (Ts‛ao) (جغتا) در شمالِ تسون ‌ـ ‌لین (Ts‛un-lin) یاد شده است. 2
فزون بر توضیح جغرافیایی چینی‌ها  کوشیده اند ریشه‌ای واژه به واژه ی  برای این نام پیدا كنند.  به گفته لی‌شی ‌ـ‌ چن، این ماده خوشبو’’ دفع بلا كند و تمامی ارواح پلید 2915 را آرام   2916 ؛ از همینرو چنین نام گرفته است. هرچند كسانی هم بر اینند كه nan-si نام سرزمینی است." هر چند بیگمان این گزاره ی واژه به واژه ای نچسب است و خیالبافانه.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
///////////
بسنجید با عنبر در بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
55‌. عنبر، ماده‌ای خوشبو  (كه امروزه از Liquidambar orientalis ]عنبر مایع/ عنبر سائل[‌گیرند، اما از دیر باز از Styrax officinalis)، نخستین بار در كتاب هرودوت3 آمده و همانجا گفته فنیقی‌ها به یونان آرند.  چینی‌ها 2869   su-ho، *su-gap (giep)، su-gab sugō) ژاپنی( گویند و این نام هم در Wei lio و هم در سالنامه دودمان هان فرآورده ای از خاور هلنی (تا‌ـ‌تسین/Ta-Ts‛in) شمرده شده است. 4 در آنجا چنین آمده است: ’’ چندین ماده خوشبو را درآمیــخته مـی‌جوشانند و شیره‌ای دست ‌آرنـــد كه su-ho را از آن ســــــــــــــــازند‘‘ (    28712870 ). 5 شگفتا که این بند با ho   2872 آغاز می‌شود و خاتمه می‌یابد؛ پس  دور نیست که این توضیح تنها زاده جناس سازی از نام  su-ho باشد كه بی‌ چون و چرا  آوانگاشت واژه‌ای بیگانه است.  جدای از این گزاره معنا‌شناختی، نظریه‌ای جغرافیایی هم در  Kwan či، كه پیش ازسال 527 میلادی نوشته شده، داریم بر این پایه که: ’’su-ho از سرزمین تا ‌ـ ‌تسین تولید خیزد؛ برخی هم بر آنند که محصول سرزمین سو‌ـ ‌هو (Su-ho) است.  مردم این سرزمین گردش ‌آوده از افشره اش ماده‌ای خوشبو و چرب گرفته رسوباتش را به فروش می‌رسانند."1 به هر روی، در مدارك چینی هیــــچ‌چیز درباره سرزمین ادعّایی سو‌ـ ‌هو (*Su-gab) نیست؛ از همینرو ساختگی است و تنها از سر گرایش به بازنمودی درست نما این واژه مرموز بیگانه را ساخته و پرداخته اند.
در سالنامه دودمان لیانگ،2 عنبر در شمار  فرآورده های باختر هند آمده است كه از تا‌ـ تسین وآن ‌ـ‌ سی (An-si) (سرزمین پارت) آرند.  با این بازنمود: ’’آمیخته ای است از مواد خوشبوی  گوناگون كه از راه  جوشاندن شیره شان دست ‌آید؛ این فرآورده به صورت طبیعی یافت نمی‌شود."3 سپس از تولیدش در تا تسین همان مطلبی را می آورد كه در Kwan či آمده است؛ و در پایان مطلب در Lian šu آمده است كه این فرآورده پیش ازرسیدن به چین چندین دست می‌گردد و ازیراست که بیشترعطرش می رود. 4 همچنین در همین سالنامه آمده است كه در سال 519 م، شاه جایاوارمان، پادشاه فو‌ـ ‌نان (كامبوج) در میان هدایای دیگر، عنبر را نیز پیشكش دربار چین كرد. 5
سرانجام اینكه su-ho در شمار  فرآورده های ایران دوران ساسانی بر‌شمرده شده است. 6 با توجه به روابط تجاری میان ایران و خاورهلنی و ماهیت این فرآورده این گمان  بیراه نیست كه به همان شیوه كه به هند صادر می‌شد به ایران نیز می‌رفته است.
در فرهنگهای چینی - سنسكریت دو شناسائی برای نام su-ho آمـــــــده است. در فصــــل ســـــــــــــــوم كـــــــــــــــــتاب Yü k‛ie ši ti  lun  28782877   (yogācāryabhūmiçāstra) ،7 كه هوان تسان (Hüan Tsan) در سال 647‌ ‌ـ 646 برگردانده است، نام ماده‌ای را به صورت 2879   su-tu-lu-kia، *sut-tu-lu-kyie می‌یابیم كه همان *sturuka سنسكریت، عنبر (storax) است. 8 یوان یین (Yüan Yin) آن را همان ماده‌ای دانسته كه پیشتر 2881    tou-lou-p‛o، *du-lyu-bwa، نامیده می‌شد. 1 آشكار است كه آوانگاشت su-tu-lu-kia بر پایه صورتی است همبرابر  با  styrak-s، storak-s و styrákion یونانی كه در پاپیروسها آمده است stiraca)، astorac سریانی(. این برابری روشن ‌ترین گواه این حقیقت است كه su-ho در زبان چینی همان نام عنبر باستانیان است. 2
در Fan yi min yi tsi (همان)، نام سنسكریت 2882    tu-lu-se-kien، *tu-lu-söt-kiam، همبرابر با turuskam سنسكریت، همان su-ho دانسته شده است. برخی كتابها این شناسائی را حتی به Kwan či از سده ششم (یا شاید پیشتر ازآن) نسبت داده اند . در  Pien tse lei pien،3 كه می گوید این واژه سنسكریت در Kwan či آمده، نویسه   2883 kie، *giaδ را به جای نویسه دوم یعنی lu می‌یابیم.  نام  turuska بخور راستین  (كندر/ olibanum) است. 4 بس دور است كه هیچگاه از واژه su-ho این ماده برداشت شده باشد واحتمال تطبیق نادرست در اینجا بیشتر است.
تائو هون كین (536 ‌‌ـ‌ 451 میلادی) این داستان عامیانه را وا می گوید كه su-ho  باید سرگین شیر باشد و می افزاید این سخن افسانه‌ای بیش  نیست كه از خارج آمده  و درســــت نیست. 5 چن تسان ‌ـ ‌كی از سده هشتم می‌گوید6: ’’سرگین شیر به رنگ سرخ یا سیاه است؛ چون آن را بسوزانند نفس شیاطین را دفع می‌كند؛ وقتی بر تن بگذارند خون مرده را زدوده انگلها بریزد.  اما ماده خوشبو  su-ho سفید یا زرد رنگ است: بدین‌ترتیب، گرچه این دو ماده مانندگی دارند یكی نیستند.  به باور مردم سرگین شیر چیزی نیست جز شیره پوست درختی در سرزمینهای باختری كه مردمان هو به چین می‌آورند.  این نام را در آورده‌اند  تا در چشم مردم ارزشمند تر شود." می توان این داستان را كه هنوز روشن نشده باز نمود.  در زبان سنسكریت، rasamala’’سرگین‘‘ است، و مردم  جاوه و مالایا آن را بهر نامیدن عنبر گزیده اند. 7 پس همین معنای واژه بوده كه برانگیخته شان تا این ترفند تجاری را كار گیرند؛ ترفندی كه نمونه‌هایش دراروزه روز نیز بچشم می خورد.
در فرمانروائی دودمان تانگ، su-ho را از سرزمین های مالایا، بویژه  كون ‌ـ لون (K‛un-lun) (در بخش مالایی) نیز به چین می‌ آوردند و آن را سرخ ارغوانی و مانند tse t‛an  2885    Pterocarpus santalinus)، كه باری دیگر به كون‌ ‌ـ‌ ‌لون نسبتش داده‌اند)، فشرده، سخت و بس خوشبو خوانده‌اند. 1 مراد همان Liquidambar altingiana یا Altingia excelsa است كه درختی است بلند و خزان دار كه در جاوه، برمه و آسام می‌روید، با چوبی خوشبو كه رزینی خوشبویش در برابر هوا سخت می‌شود. اعراب عنبر مایع را در سده سیزدهم به بندر پالمبانگ در سوماترا بردند؛2 و در T‛ai p‛in hwan yü ki آمده است كه روغن su-ho در آنام، پالمبانگ (San-fu-ts‛i) و تمامی سرزمینهای بربرها از صمغ درختی آید كه خورد دارویی دارد.  در Mon ki pi t‛an عنبر جامد سرخ‌رنگ كه شبیه چوب سخت است از عنبر مایع چسب‌مانند كه كاربرد عام دارد جدا شده است. 3
هنوز آوانگاشت چینی su-ho ، *su-gap، توضیح داده نشده است. پیشنهاد هیرت4  نمایانگر اینكه باید واژه یونانی 2894 به شكل su-ho تحریف شده باشد بهیچ‌ روی قانع‌كننده نیست، زیرا باید كار را با صورت كهنِ *su-gab آغاز كنیم كه سوای جزء نخست هیچ به واژه یونانی نمی ماند. در پاپیروسها هنوز نام هیچ صمغ ی قیاس پذیر با *su-gab یافت نشده است. 5 هیچ نام سامی از این دست نیز نیست (بسنجید با lubnā عربی).  با توجه به همه اینها این پرسش پیش می‌آید كه آیا *su-gab براستی نمایانگر کهن واژه ای ایرانی نیست؟  به هر روی این گمان نیز با دانسته های امروزی اثبات پذیر نیست. عـــــنبر دردارونامه فارسی ابو‌منصور زیر نـــام عربیش مــــیعه*، mī‛a ، آمده است. 1 همچنین ایرانیان با عنبر بنام ختمی برّی ]ختمی گل سرخی / [rose maloe نیز آشنا بودند كه می‌گویند از درختی به دست می‌آید كه در جزیره كابراس در دریای سرخ (نزدیك قادس به دوری سفر دریایی سه روزه از سوئز) می‌روید كه پوستش رابدان پایه در آب شور می‌جوشانند تا به گرانی چسب در آید. 2
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
&&&&&&&&
میعۀ یابسه
ماهیت آن نزد بعضی صنف سوم میعۀ سایله است که ذکر یافت و نزد بعضی ثفل صنف دوم است که اجزای درخت آن را افشرده صافی آن را می کیرند و نزد بعضی ثفل آب مطبوخ آن است
طبیعت آن
در کرمی و خشکی زیاده از میعه سایله
افعال و خواص آن
با قوت قابضه و ممسک بطن بخور آن جالب رطوبات دماغی و رافع لقوه و ضرر هوای وبائی و حمول آن جهت خون بواسیر نافع و حیض و مسقط جنین و رافع انضمام فم رحم و صلابت آن و در سائر افعال قریب بمیعۀ سایله المضار مصدع مصلح آن رازیانه مقدار شربت آن تا دو مثقال بدل آن جاوشیر است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه  یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه  یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه  یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره  خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه  صیدنه  ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره  داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله  سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره  بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه  صیدنه ). ۞ سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده  آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل راس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه  سائله است . (از مخزن الادویه ).
///////////
استیراکس
از ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد
بوته وحشی جاوی
Styrax platanifolius.jpg
استیراکس، Styrax
طبقه‌بندی علمی
فرمانرو: گیاهان
راسته:   خلنگ‌سانان
سرده:   Styrax
بوته وحشی جاوی یا استیراکس (نام علمی: Styrax) نام یک سرده از رده دولپه‌ای‌ها است.
منابع[ویرایش]
مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «Styrax». در دانشنامه ویکی‌پدیای انگلیسی ، بازبینی‌شده در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۵.
//////////
الإصطرك (باللاتينية: Styrax) [2] جنس نباتي يتبع الفصيلة الإصطركية (باللاتينية: Styracaceae). يضم حوالي 130 نوعًا منالشجيرات الكبيرة والأشجار.
من أنواعه[عدل]
المراجع[عدل]
1.      ^ مذكور في : الأنواع النباتية، الإصدار الأول، المجلد 1 معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجيhttp://biodiversitylibrary.org/page/358463المؤلفكارولوس لينيوس — العنوان : Species Plantarum — المجلد: 1 الصفحة: 444
2.      ^ موقع أغروفوكالإصطرك. تاريخ الولوج 18 أيلول 2011.
///////////
Styrax
From Wikipedia, the free encyclopedia
For other uses, see Styrax (disambiguation).
For Pamphilia, the speaker of Lady Mary Wroth's sonnet sequence, see Pamphilia to Amphilanthus.
Styrax
Styrax platanifolius.jpg
Kingdom:
Clade:
Clade:
Clade:
Order:
Family:
Genus:
Styrax
L.
Species
About 130, see text
Pamphilia Mart. ex A. DC.[verification needed]
Storax or snowbell[1] is the common names of Styrax, a genus of about 130 species of large shrubs or small trees in the family Styracaceae, mostly native to warm temperate to tropical regions of the Northern Hemisphere, with the majority in eastern and southeastern Asia, but also crossing the equator in South America.[2] The resin obtained from the tree is called storax or benzoin (not to be confused with the Liquidambar storax balsam).
The genus Pamphilia, sometimes regarded as distinct, is now included within Styrax based on analysis of morphological and DNA sequence data.[3] The spicebush (Lindera benzoin) is a different plant, in the family Lauraceae.
Storax trees grow to 2–14 m tall, and have alternate, deciduous or evergreen simple ovate leaves 1–18 cm long and 2–10 cm broad. The flowers are pendulous, with a white 5–10-lobed corolla, produced 3–30 together on open or dense panicles 5–25 cm long. The fruit is an oblong dry drupe, smooth and lacking ribs or narrow wings, unlike the fruit of the related snowdrop trees (Halesia) and epaulette trees (Pterostyrax).
Contents
  [show] 
Uses[edit]
Uses of resin[edit]
Benzoin resin, a dried exudation from pierced bark, is currently produced from various Styraxspecies native to SumatraJava, and Thailand. Commonly traded are the resins of S. tonkinensis(Siam benzoin), S. benzoin (Sumatra benzoin), and S. benzoides. The name "benzoin" is probably derived from Arabic lubān jāwī (لبان جاوي, "Javan frankincense"); compare the obsolete terms "gum benjamin" and "benjoin". This incidentally shows that the Arabs were aware of the origin of these resins, and that by the late Middle Ages at latest international trade in them was probably of major importance.
The chemical benzoin (2-Hydroxy-2-phenylacetophenone), despite the apparent similarity of the name, is not contained in benzoin resin in measurable quantities. However, benzoin resin does contain small amounts of the hydrocarbonstyrene, named however for Levant storax (from Liquidambar orientalis), from which it was first isolated, and not for the genus Styrax itself; industrially produced styrene is now used to produce polystyrene plastics, including StyrofoamTM.
History of sources[edit]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f7/Styrax_officinalis.jpg/220px-Styrax_officinalis.jpg
Styrax officinalis resin was mainly used in antiquity
Since Antiquity, storax resin has been used in perfumes, certain types of incense, and medicines.
There is some degree of uncertainty as to exactly what resin old sources refer to. Turkish sweetgum(Liquidambar orientalis) is a quite unrelated tree in the family Altingiaceae that produces a similar resin traded in modern times as storax or as "Levant storax," like the resins of other sweetgums, and a number of confusing variations thereupon. Turkish sweetgum is a relict species that occurs only in a small area in SW Turkey (and not in the Levant at all); presumably, quite some of the "storax resin" of the Ancient Greek and the Ancient Roman sources was from this sweetgum, rather than a Styrax, although at least during the former era genuine Styrax resin, probably from S. officinalis, was imported in quantity from the Near East by Phoenician merchants, and Herodotus of Halicarnassus in the 5th century BC indicates that different kinds of "storax" were traded.[4]
The nataf (נטף) of the incense sacred to Yahweh, mentioned in the Book of Exodus, is loosely translated by the Greek term staktē (στακτή, AMPExodus 30:34), or an unspecific "gum resin" or similar term (NIVExodus 30:34). Nataf may have meant the resin of Styrax officinalis or of some other plant, perhaps Turkish sweetgum, which is unlikely to have been imported in quantity into the Near East.
Since the Middle Ages, Southeast Asian benzoin resins became increasingly available; today there is little international trade in S. officinalisresin and little production of Turkish sweetgum resin due to that species' decline in numbers.
Use as incense[edit]
Storax incense is used in the Middle East and adjacent regions as an air freshener. This was adopted in the European Papier d'Arménie. Though highly toxic benzene and formaldehyde are produced when burning Styrax incense (as with almost all organic substances), the amounts produced by burning a strip of Papier d'Arménie every 2–3 days are less than those achieved by many synthetic air fresheners. Storax resin from southern Arabian species was burned during frankincense (Boswellia resin) harvesting; it was said to drive away snakes:
"[The Arabians] gather frankincense by burning that storax which Phoenicians carry to Hellas; they burn this and so get the frankincense; for the spice-bearing trees are guarded by small winged snakes of varied color, many around each tree; these are the snakes that attack Egypt.[5] Nothing except the smoke of storax will drive them away from the trees."[6]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/1f/Styrax_benzoin_-_K%C3%B6hler%E2%80%93s_Medizinal-Pflanzen-133.jpg/220px-Styrax_benzoin_-_K%C3%B6hler%E2%80%93s_Medizinal-Pflanzen-133.jpg
Medical uses[edit]
There has been little dedicated research into the medical properties of storax resin, but it has been used for long, and apparently with favorable results. It was important in Islamic medicineAvicenna(Ibn Seena, ابن سینا) discusses S. officinalis it in his Al-Qanun fi al-Tibb (القانون في الطبThe Law of Medicine). He indicates that storax resin mixed with other antibiotic substances and hardening material gives a good dental restorative material. Benzoin resin is a component of the "Theriaca Andromachi Senioris", a Venice treacle recipe in the 1686 d'Amsterdammer Apotheek.
Tincture of benzoin is benzoin resin dissolved in alcohol. This and its numerous derived versions like lait virginal and friar's balsam were highly esteemed in 19th-century European cosmetics and other household purposes; they apparently had antibacterial properties. Today tincture of benzoin is most often used in first aid for small injuries, as it acts as a disinfectant and local anesthetic and seems to promote healing. Benzoin resin and its derivatives are also used as additives in cigarettes.
The antibiotic activity of benzoin resin seems mostly due to its abundant benzoic acid and benzoic acid esters, which were named after the resin; other less well known secondary compounds such as lignans like pinoresinol are likely significant too.[7]
////////////

&&&&&&&&
میفختج
بفتح میم و سکون یاء و ضم فاء و سکون خاء معجمه و فتح تاء مثناه فوقانیه و جیم معرب میپختۀ فارسی است و بیونانی اغلیقن نامند بمعنی عقید العنب
ماهیت آن
آب انکور است که در طبخ زیاده از دو ثلث آن نسوزد و غلیظ کردد و مائل بترشی باشد و در کیلانات آن را دوشاب ترش نامند چون با خاک دوشاب بجوشانند شیرین کردد آن را دوشاب کویند و بعربی دبس و در دبس ذکر یافت و کاه در ان هیل و جوزبوا و قرنفل و امثال اینها اضافه می نمایند
طبیعت آن
در دوم کرم و در اول خشک
افعال و خواص آن
موافق سینه و رئه و آبله و حصبه و معین بر نفث و تلیین طبع و محرک باه و جهت وجع کرده و مثانه نافع و داخل شراب خشخاش معروف بدیاقوذا کرده می شود المضار در محرورین اکثار آن مولد صفرای غلیظ مصلح آن میوه های سرد و ترش بدل آن دوشاب انکوری است
مخزن الادویه عقیلی
///////////
میفختج . [ م َ ف ُ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) ۞ معرب می پخته . (دهار) (یادداشت مؤلف ). می پخته . می پختج . اغلیقی . مثلث . سیکی . منصف . طلاء. (یادداشت مؤلف ). به پارسی پخته جوش خوانند و آن آب انگور جوشیده است که سه یکی بماند. (اختیارات بدیعی ). معرب از می پخته فارسی است و به عربی عقیدالعنب نامند و آن آب انگور است که در طبخ زیاده از دو ثلث بسوزد و غلیط گردد و آن مایل به ترشی می باشد و در گیلانات دوشاب ترش گویند و چون با خاک دوشاب بجوشانند شیرین می گردد و آن را دوشاب گویند. گرم و خشک است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) : دیگر روز آن را بپزند تا به نیمه باز آید و به دست بمالند و یک من شکر و یک من میفختج برفکنند و به قوام آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ورجوع به میپخته و بحر الجواهر و دزی ج 2 ص 630 شود.
- میفختج مدبر ؛ می پخته ای است که با شکر و عسل بار دیگرجوشانیده باشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- میفختج مفرح ؛ می پخته ای است که در مُدَبِّر آن هیل و جوز بویا و قرنفل و امثال آن اضافه کرده باشند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
/////////

میفختج:

بختجوش گویند به پارسی و آن آب انگور جوشیده است که سه یک بماند.
(اختیارات ص 429). میپخته فارسی است و به یونانی اغلیقن نامند به معنی عقید العنب.
در گیلانات دوشاب ترش و پس از تصفیه آن را دوشاب گویند و به عربی ربس گویند.
(مخزن ص 857).
یادگار
//////////
سیکی .[ سی / ی َ ] (ص نسبی ، اِ) شرابی است که چندی آن را بجوشانند که چهار دانگش رفته و دو دانگش مانده باشد و در اصل سه یکی بوده ترکیب داده سیکی گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). شرابی که چندان جوشانند تا چهار دانگش رفته و دو دانگش مانده باشد در اصل سه یکی بوده ترکیب داده سیکی کرده اند و به عربی مثلث خوانند. (فرهنگ رشیدی ). شرابی که چندان جوش دهند و صافش کنند که از سه حصه آن یک حصه باقیمانده باشد. (غیاث اللغات ). نبیذ. صهبا. (تفلیسی ). می . شراب . (جهانگیری ). شراب جوشانیده که به عربی مثلث خوانند یعنی در اصل سه یکی بوده ترکیب کرده اند سیکی شده . (برهان ) :
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه این همه که تو بر میدهی شمار .
رودکی .
//////////
مثلث (شراب)

المثلث هو الذي ذهب ثلثاه بالطبخ من ماء العنب والزبيب والتمر وبقي ثلثه، فما دام حلوا فهو طاهر حلال شربه، وإن غلى واشتد، فكذلك، لاستمرار الطعام والتقوي والتداوي دون التلهي، ولا يحل منه السكر. وقال محمد، : هو حرام بخس يحد في قليله وكثيره.[1]
////////////
//////////
///////////
Vincotto
From Wikipedia, the free encyclopedia
Not to be confused with vino cotto.
Vincotto (translated as "cooked wine") is a dark, sweet, thick paste produced by country people in the Emilia RomagnaVenetoLombardyApulia, and Marche regions of Italy. It is made by the slow cooking and reduction over many hours of non-fermented grape must until it has been reduced to about one-fifth of its original volume and the sugars present have caramelized. It can be made from a number of varieties of local red wine grapes, including PrimitivoNegroamaro and Malvasia Nera, and before the grapes are picked they are allowed to wither naturally on the vine for about thirty days. In Roman times it was known as sapa in Latin and epsima in Greek, the same names that are often used for it in Italy and Cyprus, respectively, today.[1]
Contents
  [show] 
Description[edit]
Vincotto has a sweet flavor, and is not a form of vinegar, though a sweet vinegar version can be produced using a vincotto as a base. This additional product is called a Vinegar of Vincotto, Vincotto Vinegar, or Vincotto balsamic and can be used in the same way as a good mellow Balsamic vinegar.
Vincotto appears to be related to defrutum and other forms of grape juice boiled down to varying strengths (carenumsapa) that were produced in Ancient RomeDefrutum was used to preserve, sweeten, and/or flavor many foods (including wine), by itself or with honey or garumDefrutum was also consumed as a drink when diluted with water, or fermented into a heady Roman "wine." (Note: defrutum should not be confused with passum, a wine made from fermented raisins that originated in ancient Carthage and was popular in Ancient RomePassum was therefore more similar to modern Vin Santo than to vincotto.)
Over many centuries, the vincotto produced in the Salento area of Apulia (the "heel" of Italy), was further developed into several different varieties of higher quality and culinary sophistication.
In Salento - in the heel of Italy - Vincotto is produced from the slow reduction together of a blend of cooked grape must and of a wine that has started to spoil and sour attaining the consistency of dense non-alcoholic syrup. This tradition goes back to the times of the ancient Romans when grape musts were reduced over heat to facilitate conservation and transportation. In more recent times, from 1863, Salento, an area of Apulia, greatly expanded the vineyards which also led to a great increase in the production of Vincotto. Wine production in these times was hampered by the unsophisticated understanding of wine production which was the cause of wine spoiling. Not to waste this precious resource, it was blended with cooked grape must and then, put through a long slow reduction to produce the Vincotto. In this way all the therapeutic and organoleptic properties typical of red wines were maintained. The added value of Vincotto arises also from the fermentation cycle of the wine from which it was produced, which forms the basis of all the most prestigious products of Italian tradition.
Vincotto can be used as a sweet condiment, as well as being sparingly drizzled over strongly flavored foods such as game, roast meats and poultry, aged cheeses, and risotto.
Due to the nature of the Apulian red grapes, wines are produced with very high polyphenol counts. These work as antioxidants and are good for health, and act as strong natural flavour enhancers when added to other ingredients in a culinary recipe.
The words "vincotto" or "vino cotto," as it is commonly called in southern Italian regions such as Calabria, are generic names that cannot be registered as a trademark by any producer.
In Greek, vincotto is called petimezi. Note that petimezi is only produced in Crete, which is part of the modern Greek Nation. In Croatia, this product is called varenik, and is produced on the Dalmatian islands and in the Dubrovnik and Skradin region.
Agrodolce vinegars based on vincotto[edit]
Like a dense sweet balsamic "vinegar," the balsamic vincotto Agrodolce version can also be used to dress salads and season cooked vegetables, and can even be used in desserts such as fruits or ice cream.
These are produced by blending a sweet matured vincotto with vinegar produced from the same red grape varieties. The resulting product is allowed to mature for several more months until it becomes "legato," which means "smooth." The result is an Apulian balsamic vinegar that can be used in the same way as a balsamic vinegar of Modena, although it does have some additional properties. Red Apulian grapes and wines exhibit a very high polyphenol count, and these act as antioxidants and as a natural flavour enhancer with other foods. They can enhance other flavours when used in a recipe, while not overpowering them, and as is usually the case with other balsamic vinegars, they can be reduced over heat without any bitter caramelization.
Aromatized versions[edit]
Calogiuri vincotti are also produced in a variety of aromatized or flavoured versions in much in the same way as flavoured extra virgin olive oils. Locally grown fruits are used, including figcaroblemonorangeraspberry, or chili pepper. This is an adaptation of traditional Apulian vincotto, but should not be confused with the understanding of generic Apulian vincotti.
See also[edit]
·         iconFood portal
·         Balsamic vinegar
·         Gastrique
·         Vinegar
·         Defrutum
References[edit]
1.     Jump up^ [1], Pliny to Elder, on Perseus
External links[edit]
[hide]
·         v
·         t
·         e
·         List of condiments
·         List of common dips
Condiments
·         Ajika
·         Ajvar
·         Amba
·         Anchovy paste
·         Balsamic vinegar 
·         Balsamic Vinegar of Modena

·         Barbecue sauce
·         Biber salçası
·         Black vinegar
·         Blue cheese dressing
·         Brown sauce
·         Beurre Maître d'Hôtel
·         Buffalo sauce
·         Chili peppers
·         Cheese
·         Cheong 
·         Jocheong
·         Maesil-cheong
·         Mogwa-cheong
·         Yuja-cheong

·         Chipotle
·         Chili oil
·         Chimichurri
·         Chrain
·         Chutney 
·         Green mango chutney

·         Cocktail sauce
·         Colo-colo
·         Crema
·         Crushed red pepper
·         Dabu-dabu
·         Dip
·         Duck sauce
·         Fish paste
·         Fish sauce
·         Fritessaus
·         Fruit preserves
·         Fry sauce
·         Gochujang
·         Gravy
·         Guacamole
·         Hogao
·         Honey dill
·         Honey mustard
·         Horseradish
·         Hot sauce
·         Kachumbari
·         Kachumber
·         Kaymak
·         Khrenovina
·         Kyopolou
·         Lethocerus indicus
·         Ljutenica
·         Mayonnaise
·         Mignonette sauce
·         Milkette
·         Monkey gland sauce
·         Muhammara
·         Mumbo sauce
·         Murri
·         Nam chim
·         Nam phrik
·         Nước chấm
·         Nutritional yeast
·         Olive oil
·         Oyster sauce
·         Pearà
·         Pepper jelly
·         Perilla oil
·         Pesto
·         Piccalilli
·         Pico de gallo
·         Pickle
·         Pickled fruit
·         Pindjur
·         Pistou
·         Ponzu
·         Popcorn seasoning
·         Ranch dressing
·         Relish
·         Remoulade
·         Marie Rose sauce
·         Salad cream
·         Salad dressing
·         Salad dressing spread
·         Salmoriglio
·         Salsa
·         Salsa golf
·         Salt and pepper
·         Satsivi
·         Sauerkraut
·         Sesame oil
·         Skyronnes
·         Soy sauce 
·         Soup soy sauce
·         Sweet soy sauce

·         Steak sauce
·         Sumbala
·         Sweet chili sauce
·         Syrup
·         Tartar sauce
·         Tekka
·         Teriyaki sauce
·         Tiparos
·         Tkemali
·         Tomato jam
·         Toum
·         Vinegar
·         Vincotto
·         Wasabi
·         Watermelon rind preserves
·         Worcestershire sauce 
·         Tonkatsu

·         XO sauce
·         Za'atar
·         Zacuscă
·         Zhug
·         Zigeuner sauce
·         Zingara sauce
Condiments
·         Banana ketchup
·         Curry ketchup
·         Fruit ketchup
·         Mushroom ketchup
·         Amora
·         Colman's
·         Dijon mustard
·         Düsseldorfer Löwensenf
·         French's
·         Grey Poupon
·         Gulden's
·         Keen's
·         Maille
·         Mostarda
·         National Mustard Museum
·         Plochman's
·         Stadium Mustard
·         Tewkesbury mustard
·         Thomy
·         Turun sinappi
·         Zatarain's
List articles
·         Accompaniments to french fries
·         Brand name condiments
·         Fish pastes
·         Fish sauces
·         Indian condiments
·         Japanese condiments
·         Mustard brands
·         Hot sauces
·         Pakistani condiments
·         Philippine condiments
·         Pickled foods
Misc.
·         Carolina style
·         Condiment
·         Cruet-stand
·         Mustard oil
·         Sachet
·         Salt and pepper shakers
·          Category
·         Condiments
·         Apulia
·         Italian cuisine
·         Calabria
·         Grape dishes

         



1. به گفته گارسیا (C. Markham, Colloquies, p. 49)، حسن‌لبه تنها در سوماترا، و سیام شناخته است. به گفته پایرارد (F. Pyrard, Vol. II, p. 360, ed. of Hakluyt Society)، كه از سال 1601 تا 1610 در سفر بود، این ماده بیشتر در مالاكا و سوماترا تولید می‌شود.
2. Bot. Sin, pt. III, No. 313.
3. از آنجا كه فرآورده مالایایی در پژوهش پیش رو نمی‌گنجد از این  بیش پی اش نگیریم (نك: (Hirth, Chao Ju-kua. pp. 201-202. در بـــــــرگردان  برتشنایدر از این مطلب، كه برپایه  مــــــــتن  اتکا ناپذیر Pen ts‛ao صــــــــــــــــورت گرفته، کژفهمیِ شـــــــــــــــگفتی رخ نـــــــــــــــــــموده و جــــــــــــــــــمله        را چنــــــــــین برگردانده: ’’با سوزاندن an-si hiang اصل می‌توان موشها را به دام انداخت ) ؟(.‘‘ نشان پرسش از اوست. از دید من معنای این جمله این است: ’’آن نوع كه هنگام سوختن موجب جلب جوندگان شود اصل است.‘‘
4. Cf. Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. IV, pp. 178, 371.
5. Ch. 3, p. 1 (وص 228 کتاب پیش رو ).
6. Ch. 18, p. 8b.
1. هم برتشنایدر  (Bot. Sin. , pt. III, p. 466) و هم هیرت (Chao Ju-kua, p. 202) این پو‌ـ ‌سه را همان ایران دانسته‌اند، بدون اینكه رنجی به خود داده روشن کنند كدام درخت درنگر است؛ از این گذشته Styrax-benzoin در ایران نمی‌روید. پیشتر گارسیا گفته است benjuy (با دست نگاشت او) در ارمنستان، سوریه، افریقا یا كورنه (Cyrene) نمی‌روید، بلكه فقط در سوماترا و سیام یافت می‌شود.
2. p‛i-sie آوانگاشت واژه‌ای بیگانه نیست؛ صورت كهن * bik-dzaنه ما را به واژه‌ای فارسی می‌رساند نه  مالایایی.
3. برتشنایدر ، كه گیاهشناس بود، این بند (    ) را چنین برگردانده  است: «برگها به چهار گوشه رشد می‌كنند (!).»  معنای واژه به واژه چنین است ’’برگها چهار گوشه دارند‘‘؛ یعنی برگها چهارگوش یا ساده تر بگوئیم مستطیل‌اند. عبارت se len    در مورد برگها به معنای ’’چهار نوكه‘‘ است و با برداشت تیز بودنشان.
4. درباره این موضوع نک. فصل بعد.
5. T‛oung Pao, 1912, p. 480.
6. Ch. 8, p. 106
7. Cf. T‛oung Pao, 1914, p. 6.
1. Joret, Plantes dans l'antiquité, Vol. II, p. 48 گونه نخست را در زبان بلوچی bayi یا bai می‌نامند.
2. Sui šu, Ch. 83, pp. 5b, 7b.
1. Fan yi min yi tsi, Ch. 8, p. 9; T‛ai p‛in yü lan, Ch. 982, p. 1b.
2. Lian šu, Ch. 54, p. 7b.
3. همین تكه در Fan yi min yi tsi به این آمده: ’’ماده‌ای واحد (یا همگن) نیست.‘‘
4. Cf. Hirth, China and the Roman Orient, p. 47.
5. Cf. Pelliot, Bull. de L’Ecole française, Vol. III, p. 270.
6. Sui šu, Ch. 83, p. 7b; or Čou šu, Ch. 50, p. 6 بر خلاف پنداشتِ هِیرت (Chao Ju-kua, pp. 16, 262) از این متنها بی‌درنگ نتیجه بر نمی آید كه su-ho یا هر محصولِ دیگر ایران از آنجا به چین وارد شده است. این متنها تنها باز نمودی‌اند و می‌گویند كه اینها فرآورده هائی‌اند كه در ایران یافت می‌شوند.
7. Bunyiu Nanjio, Catalohgue of the Chinese Tripitaka, No. 1170
8. Yi ts‛ie Kin yin i, Ch. 22, p. 3b (cf. Pelliot, T‛oung Pao, 1912, pp. 478-479).
خود این متن را با باریکبینی بررسیده‌ام.  گمان نمی‌كنم این نام ربطی به turuska داشته باشد .
1. احتمالاً dūrvā سنسكریت؛ بسنجید با: Journal asiatique, 1918, II, pp. 21-22. .
2. هنوز مهمترین پژوهش در این موضوع از جنبه‌های داروشناختی  و تاریخی کار هانــــــبری است.D. Hanbury, Science Papers, pp. 127-150)) و هیچ خواننده علاقه‌مند به این موضوع از خواندنش بی‌نیاز نیست.
3. Ch. 195, p. 8b.
4. Cf. Language of the Yüe-chi, p. 7.
5 . روشن است که بر‌‌خلاف برگردان نادرست برتشنایدر  (Bot. Sin., pt. III, p. 463)، نگفته است، ’’اما خارجیان مدعی‌اند كه این نكته درست نیست.‘‘ تنها بیگانگان می توانسته اند این افسانه را وارد چین كرده باشند و این را چن‌ تسان ‌ـ ‌كی آنطور که باید تأیید كرده است. از این گذشته، T‛an pen ču    بروشنی گوید: ’’این از برساخته های مردمان هو است.‘‘
6. Čen lei pen ts‛ao, Ch. 12, p. 52 (ed. of 1587).
7. برتشنایدر  (همان‌جا) بنادرست از قول گارسیا داد اورتا می‌گوید Rocamalha باید نام چینی عنبر باشد، و استوارت (Chinese Materia Medica, p. 243) طبعاً برای تأیید این نظر به جستجو در نوشته های  چینی پرداخت كه پر پیداست به جائی نرسید.
سخن گارسیا در واقع این است كه عنبر مایع را در اینجا (منظور هند است) Rocamalha می‌نامند (Markham, Colloquies, p. 63) و از چین حتی نامی به میان نیاورده است.
1. Čen lei pen ts‛ao، همان، از این درخت در (Ch. c, p. 1b) Ku kin ču به عنوان یكی از محصولات فو ‌ـ ‌نان یاد شده و چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) نیز آن را گونه‌ای چوب صندل دانسته است (Hirth, Chao Ju-kua, p. 208). لی‌شی‌ـ‌چن (Pen ts‛ao kan mu ,Ch. 34, p. 12) می‌گوید كه مردم یون‌‌ـ‌ نان tse t‛an را با واژه‌ای شگفت می‌نامند      šen ؛ در یون ‌ـ‌ نان این واژه را sen تلفظ می‌كنند و می‌توان خاستگاهش را در گونه ای گویشی čandan، sandan ، sandal یافت. واژه ژاپنی šitan است (Matsumura, no 2605).
2. Hirth, Chao Ju-kua, p. 61
3. Cf. Pien tse lei pien, Ch. 195, p. 8b ; Bretschneider, Bot. Sin., pt. III, p. 464.
آن   Hian p‛u كه در  Pen ts‛ao نقل شده کار یه‌تین ‌ـ كوای (Ye T‛in -kwei)    است نه کتاب پرآوازه هون‌ چو (Hun Č‛u) كه این متن در آن نیـــــــامده است )‌نك:ص. 2 ویـــــــــــراست  T‛an Sun ts‛un šu  كه در آن گفته شده شناخت ماده سره دشوار است(. برای اطلاعات بیشتر درباره عنبر مایع، نك: Hirth, Chao Ju-kua, p. 200 .
4. Chao Ju-kua, p. 200.
5 . ماس‌ـ ‌آرنولت (Muss-Arnolt, Transactions Am. Phil. Assoc. ,Vol. XXIII, p. 117) واژه یونانی را مشتق از z‛ri عبری می‌داند؛ به این ترتیب یونانیها بایست وام واژه سامی را به صورت    (’’خار، سیخ‘‘) گرفته باشند. اما این نظر جز خیالبافی پایه ای ندارد. فزون بر این ، واژه عبری
ربطی به عنبر ندارد، اما، به نظر گزینیس (Gesenius) نام نوعی بلسان یا رزینِ مصطكی مانند است (ص 252 کتاب پیش رو ). گویند واژه عبری نام  Styrax officinalis، nātāf (سفر خروج، باب 30، آیه 34)، در ترجمه هفتادی    ، و در برگردان  وولگاتا stacte است:
E. Levesque in Dictionnaire de la Bible, Vol. V, col. 1869-70.
1. آخوندف، ابو‌منصور، ص 138.
2. Schlimmer, Terminologie, p. 495.
3. Čen lei pen ts’ao, Ch. 13, p. 39; Pen ts‛ao kan mu, ch. 34, p. 17.
4. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 182, p. 12b.
5. Pen ts‛ao kan mu, l. c.
* میعه. [ م َ ع َ ] (ع اِ) ماده  خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفه  آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعه شود.
 - میعه  سایل ؛ میعه  سایله.
 - میعه  سایله ؛ آنچه بخودی خود از درخت [میعه] تراوش می کند.  (ناظم الاطباء).  عسل اللبنی . حصی لبان . (یادداشت مولف ). رجوع به تحفه  حکیم مومن وترجمه  صیدنه  ابوریحان شود.
- میعه  یابس ؛ میعه  یابسه. رجوع به ترجمه  صیدنه شود.
- میعه  یابسه ؛ آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت [میعه] در آب به دست می آید.  (ناظم الاطباء).  و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفه  حکیم مومن شود.  لغت نامه دهخدا.