کعب
بفتح کاف و سکون عین و باء موحده لغت عربی است بفارسی غاب و شتالنک
نامند جمع آن کعاب و کعوب آمده
ماهیت آن
استخوان متصل بساق است بهترین آن کعب کاو و خوک است و خواص کعب
خوک مذکور شد و کعب بقر محرق جهت سپرز و تقویت باه و با عسل جهت تفریح دل و تقویت جکر
نافع مقدار شربت آن تا سه مثقال اکتحال آن مقوی باصره و سنون آن مقوی دندان و ضماد
آن رافع برص است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از
منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب
. || گره نیزه و نی و کلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عقده .
(از ابن بیطار). ج ، کعوب ، اکعب ،کعاب : الا انه اعرض منه اصغر کعوباً. (ابن بیطار).
|| شتالنگ . چنگاله کوب . پژول . (زمخشری ). بجول . پجول . بژول . اشتالنگ . غاب .
قاب . قاپ :
مرد از پی راه کعبه تازد
آن طفل بود که کعب بازد.
خاقانی .
///////////////
بجول . [ ب ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که
نام عربیش کعب است . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). بژل . بژول . کعب . اشتالنگ . غاب
. قاب . بجل به حذف واو نیز به همین معنی است . (آنندراج ). قاب که کودکان بازند.
(یادداشت مولف ). بُجُل . (ناظم الاطباء).
////////////
شتالنگ . [ ش ِ ل َ ] (اِ) اشتالنگ . قاب
. غاب . کعب . پجول . بژول . پژول . استخوان بجول پا را گویند و آن استخوانی باشد که
در میان بندگاه پا و ساق واقع است و به عربی کعب خوانند. (برهان ). استخوانی را گویند
که در میان پا و ساق واقع است و آن را بجول نیز خوانند و به عربی کعب خوانند. (فرهنگ
جهانگیری ). کعب پای ، بژول نیز گویند. (اوبهی ). چنگاله کوب . پژول . (زمخشری ). کعب پای . کعب بود. پژول
. (حاشیه لغت فرس اسدی چ نخجوانی ). تکه استخوانی است زیر زانو که مفصل ساق و ران است و
الفاظ دیگرش بجول و قاب و در عربی کعب است و با شتالنگ گوسفند قماربازی هم میکنند.
شتالنگ مخفف اشتالنگ است و معنی لفظ استخوان پاست چه «اشتا» مبدل استه و هسته است و
لنگ به معنی پا در تکلم ما هم هست . مخفی نماند که تمام فرهنگ نویس های فارسی معنی
شتالنگ را استخوان مفصل قدم و ساق نوشته اند که اشتباه است و جهت اشتباه ترجمه کردن
مهذب الاسماء و منتخب اللغة و غیر آنهاست ، لفظ کعب را به بژول و شتالنگ ، کعب در عربی
چند معنی دارد از جمله آنها شتالنگ ، است که
در لغات مذکوره آمده و معنی دیگرش استخوان مفصل قدم و ساق است که اشتباهاً لغت نویسان
فارسی برای معنی شتالنگ آن را آورده اند. برای معنی کعب قاموس و مجمعالبحرین و کتب
دیگر لغات عرب را ببینید. (فرهنگ نظام ) :
گرفتم رگ او داج و فشردمش ۞ به دو چنگ
بیامد عزرائیل ونشست از بر من تنگ
چنان منکر لفجی که برون آیداز رنگ ۞
بیاوردش جانم بر زانو ز ۞ شتالنگ .
حکاک مرغزی .
///////////
استخوان قاپ یا تالوس (به انگلیسی: Talus) یا استخوان کوچکی
است که در ناحیه مچ پا قرار گرفته است. این استخوان در بالا با استخوانهای درشتنی
و نازکنی و در پایین با استخوان پاشنه مفصل میشود.
نامهای دیگر استخوان قاپ در فارسی، شتالنگ،
اشتالنگ و پژول (وژول، بجول) است. در قدیم با استخوان قاپ گوسفند قماربازی میکردند
که به آن قاپبازی گفته میشد.
کالبدشناسی[ویرایش]
سطح بالایی آن مثل لاکپشت گوژمانند است.
استخوان قاپ حلقه رابط بین استخوانهای ساق و کف پا است. مفصل بین قاپ و استخوانهای
ساق را مفصل مچ پا و مفصل بین قاپ و استخوان پاشنه را مفصل زیرقاپی Subtalar میگویند.
کف پای انسان کلاً از ۲۶ استخوان تشکیل
شده است. دو استخوانی که در پشت پا قرار دارند یعنی استخوانهای قاپ و پاشنه را روی
هم رفته پشت پا مینامند.
جستارهای وابسته[ویرایش]
استخوان پاشنه (کالکانئوس)
استخوانهای کف پا
منابع[ویرایش]
سایت ایران ارتوپد
/////////////
قس كَاحِل، عظم الكاحل در عربی:
الكَاحِل[1] أو عظم الكاحل (بالإنجليزية: Talus bone) هو أحد عظام الرُصُغ يتمفصل مع عظمي الساق، وهما الشظية والظنبوب
///////////
قس در دیوِهی (مالدیوی):
ތަނބި ކަށިގަނޑު (އިނގިރޭސި ބަހުން: Talus)
އަކީ ފައި،ގެ ތިރީބައި ނުވަތަ ފައި ދަނޑީގައިވާ މައި ދެކަށިގަނޑު ކަމުގައިވާ ކުޑަކަޅުވާ ކަށިގަނޑު(އިނގިރޭސިބަހުން: Fibula)
އަދި ކަށިމަތި ކަށިގަނޑު(އިނގިރޭސި ބަހުން: Tibia)
އާއި ގުޅިގެން ތަނބިކަށި އުފެދުމުގައި ބައިވެރިވާ ކަށިގަނޑެކެވެ. ތަނބި ކަށިގަނޑަކީފައިތިލައިގައި ހިމެނޭ ކަށިތަކުގެ ތެރެއިން ދެވަނަ އަށް އެންމެ ބޮޑު ކަށިގަނޑެކެވެ. ފައިތިލައިގައި ހިމެނޭ އެންމެ ބޮޑު ކަށިގަނޑަކީ ފުންނާބު ކަށިގަނޑު އެވެ.
ތަނބި ކަށިގަނޑު ޖެހިފައިވާ ކަށިތަކުގެ ތެރޭގައި ކުޑަކަޅުވާ ކަށިގަނޑު(އިނގިރޭސި ބަހުން: Fibula)
އަދި ކަށިމަތި ކަށިގަނޑު(އިނގިރޭސި ބަހުން: Tibia)،ފުންނާބު ކަށިގަނޑު (އިނގިރޭސި ބަހުން: Calcaneus)ގައި ހިމެނޭ ނެވިކިޔުލަރ ކަށިގަނޑު ހިމެނެއެވެ.
///////////
قس آشیک کِمی در ترکی استانبولی:
Aşık kemiği, talus (Latince "ayak
bileği" [1]) ya da astragalus, ayak
bileğinin alt kısmını
oluşturan tarsus kemiklerinden birisidir. Tibia ve fibulanın uzantısı olan medial ve lateral malleolüs ile,
tarsus kemikleri içerisinde, altta calcaneus ile ve önde naviküler kemik ile eklem yapar. Bu eklemler aracılığı
ile, vücudun tüm ağırlığını ayağa aktarır.[2]
Tarsus kemiklerinin
içerisinde ikinci en büyük kemik olan olan aşık kemiği, vücutta kıkırdak ile kaplı yüzey oranı en yüksek olan
kemiklerden biridir. Distal ucundan giren kan damarlarından retrograd olarak aldığı kan akımı ile de
ayrıcalıklıdır.
///////////
Talus bone
From Wikipedia, the free encyclopedia
Talus bone
|
|
Anatomy of the right foot
|
|
Subtalar Joint, viewed from an angle between lateral and
frontal.
|
|
Details
|
|
Identifiers
|
|
Os trigonum,
Astragalus
|
|
The talus (/ˈteɪləs/; Latin for ankle[1]), talus bone, astragalus /əˈstræɡələs/, or ankle bone is one of
the group of foot bones known as the tarsus. The tarsus forms the lower part of
the ankle joint through its
articulations with the lateral and medial malleoli of the two bones of the lower leg, the tibia and fibula. Within the tarsus, it
articulates with the calcaneus below and navicular in front within the talocalcaneonavicular
joint.
Through these articulations, it transmits the entire weight of the body to the
foot.[2]
The
second largest of the tarsal bones, it is also one of the bones in the human
body with the highest percentage of its surface area covered by articular cartilage. Additionally, it is also unusual in that
it has a retrograde blood supply, i.e. arterial blood enters the bone at
the distalend.[citation
needed]
In
humans, no muscles attach to the talus, unlike most bones, and its position
therefore depends on the position of the neighbouring bones.[3]
/////////////
/////////////
Also:
&&&&&&&
کعک
بفتح کاف و سکون عین و کاف معرب کاک فارسی است
ماهیت آن
بعضی کفته اند نوعی نانی است که بفارسی کلیچه نامند و بعضی کویند
نان دو آتشه است و بعضی کویند نان طابق و بعضی نان طابون که خشک نان نامند و بالجمله
نان خشک دو آتشه که توان کوبید و آرد نمود
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
حابس بطن و مجفف رطوبات آن و صاحبان قولنج را مضر و داخل بعضی اقراص
نموده می شود
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
کعک . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کاک (این کلمه
معرب کاک است ). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب
) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). فرنیه . نان خشک . بقسمات . بقسماط. بشماط. خبز
رومی . (یادداشت مولف ). کلیچه . (نصاب ) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و
روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما
بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی
دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی ). زاد حاج
کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
///////////
کلیچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) مطلق قرص
(نان ) (فرهنگ فارسی معین ). قرص . قرصه . (دهار). قرص . (مقدمة الادب زمخشری ) (نصاب
) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت .
عماره .
نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه .
اسدی .
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه .
سوزنی .
قفول باز بگردیدن و افول غروب
چنانکه قرص کلیچه ، سمید نان سپید.
؟ (از نصاب ).
یک کلیچه یافت آن سگ در رهی
ماه دید از سوی دیگر ناگهی .
عطار.
آن کلیچه جست بسیاری نیافت
بار دیگر رفت و سوی مه شتافت .
عطار.
نه کلیچه دست میدادش نه ماه
از سر ره می شدی تا پای راه .
عطار.
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.
مولوی .
|| نان کوچک روغنی باشد. (برهان ) (آنندراج
). قرص نان روغنی کوچک . (ناظم الاطباء). نان کوچک مدور از آرد گندم یا آرد برنج و
روغن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این چه قومند که کلیچه و حلوا و طعامی خوش می
خورند. (اسرار التوحید).
در باطنم کلیچه همی گردد
تا گندم کلیچه کنی ظاهر.
سوزنی .
&&&&&&&
کف ادم
لغت عربی است
ماهیت آن
نباتی است بقدر ذرعی و برک آن مستدیر و بقدر برک مورد و بیخ آن
خشبی و ظاهر آن ما بین سیاهی و زردی و باطن آن سرخ و تخم آن از تخم کافشه باریکتر و
بعضی کیاه بهمن سرخ دانسته اند
طبیعت آن
در اول کرم و خشک
افعال و خواص آن
رافع خفقان و محلل ریاح و مقوی جکر و در جمیع افعال قائم مقام بهمن
سرخ است مقدار شربت آن یک مثقال
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
کف آدم . [ ک َ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب
) نباتی است بقدر ذرعی و برگ آن مستدیر و بقدر برگ مو و بیخ آن خشبی و ظاهر آن ما بین
سیاهی و زردی و باطن آن سرخ و تخم آن از تخم کافشه باریکتر و بعضی آن را بهمن سرخ دانسته
اند. (از مخزن الادویه ). و رجوع به همین کتاب و تحفه حکیم مومن شود.
////////////////
بهمن
اشاره
ریشه گیاهی است که بسته به رنگ آن «بهمن
سفید» یا «بهمن سرخ» گفته میشود.
به فرانسوی گیاه راBehen وBen و ریشه آن راRacin de behen نامند و به انگلیسی
آن را از انواعCentaury
میشناسند. گیاهی است از خانوادهCompositae نام علمی آنCentaurea behen L . است و مترادفهای
آنBehen
album de Rauw
. وCentaurea
alata Lam
. وC
.acuta Vahl
. میباشد.
این ریشه را در هند نیز به نام سفید بهمن
نام میبرند.
در کتب طب سنتی وقتی از ترکیب داروها ذکر
میشود در مواردی از بهمنان نیز نامبرده میشود. منظور بهمن سفید و سرخ است که از نظر
خواص دارویی تا حدود زیادی مشابه هستند.
توضیح: میوه درخت شوع نیز که از آن روغن
میگیرندBen گویند. این میوه
در این کتاب با نام حب البان آمده است.
مشخصات
بهمن گیاهی است دو ساله به رنگ سبز پریده.
ساقه آن افراشته، قسمت بالای ساقه با شاخههای زیاد چتری است و بلندی گیاه 40- 30 سانتیمتر
میباشد. برگهای آن با بریدگی پهن کمی زبر با رگبرگهای برجستهای است. سطح برگ پوشیده
از تار سفت خار مانند میباشد. گلهای آن زرد با دم گل نسبتا دراز پوشیده از برگچههایی
که
معارف گیاهی، ج4، ص: 387
مجموعا به صورت مخروطی درآمده که در رأس
آن یک دسته گل قرار دارد. ریشه آن که در طب سنتی مستعمل است، نسبتا ضخیم عمودی شبیه
هویج و کوچکتر ولی سخت و ناهموار و ناصاف است و دو نوع دارد یکی به رنگ زرد روشن یا
سفید و دیگری سرخرنگ است و طعم آن کمی شیرین میباشد. این گیاه از گیاهان بومی ایران
است. در ایران در غرب در کردستان، اشترانکوه، کرمانشاه، همدان و نواحی مرزی غرب و
در گوتوند و همچنین در اطراف تهران، ری، رنه دماوند و در مشرق در خراسان و در جنوب
در فارس در چرمکان و کنار تخت دیده میشود.
در بعضی کتب آمده است که چون ریشه این
گیاه را در ماه بهمن از خاک خارج کرده و به بازار عرضه مینمایند آن را بهمن گویند
ولی به هر حال باید توجه نمود که فرانسویها برای آن نامی در این ردیف دارند.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ریشه گیاه وجود
یک ماده متبلور تلخ به نام لاکتون بهنین 520] تأیید شده است.]G .I .M .P[
خواص- کاربرد
در هند از ریشه بهمن برای تقویت نیروی
جنسی، برای معالجه یرقان و ناراحتیهای سنگ در بدن تجویز میشود.
ریشه بهمن از نظر طبیعت طبق نظر حکمای
طب سنتی گرم و خشک است و بهمن سرخ گرمتر است و از بهمن سفید از خواص بیشتری دارد. و
عدهای از حکما هر دو بهمن را گرم و تر میدانند. از نظر خواص معتقدند که برای تقویت
نیروی جنسی و ازدیاد اسپرم بسیار نافع است و بدن را فربه میکند. بازکننده انسداد مجاری
عروق و برطرفکننده نفخ و گاز است. برای سردمزاجان داروی خوبی است و برای خفقان، یرقان،
خرد کردن سنگ کلیه و مثانه بخصوص اگر با ادویه مناسب خورده شود، بسیار مفید است. بهمن
سرخ برای تقویت نیروی جنسی و انعاظ قویتر از بهمن سفید است.
اگر آن را در آب بپزند به طوری که خوب
پخته شود، مانند حلیم شود و آب آن را با شکر ناشتا بخورند برای فربه کردن بدن بسیار
مفید است، خصوصا اگر با بادام و نخود
معارف گیاهی، ج4، ص: 388
پخته و خورده شود. ضماد آن با نمک تلخ
و عسل برای درخشان کردن رنگ چهره زنان داروی بسیار نافعی است. اگر بهمن سفید با زعفران
مخلوط و از آن شیافی تهیه کرده و در مهبل گذارده شود برای پاک کردن و خوشبویی رحم مفید
است. چون بهمنها هر دو برای قسمت سفلای بدن مضّر است توصیه میشود که با انیسون و
کتیرا و عناب خورده شود. مقدار خوراک از جرم بهمنها تا 10 گرم و از آب دم کرده آن تا
100 گرم است. تا حدی که مقدار جرم دم شده از 10 گرم تجاوز ننماید. هریک از دو بهمن
جانشین دیگری است و جانشین بهمنها از نظر خواص هم وزن آنها تودری و نصف وزن آنها لسان
العصافیر است. جانشین بهمن سرخ درونج است و جانشین بهمن سفید زرنباد.
مصرف بهمنها باید با نظارت پزشک متخصص
انجام پذیرد.
توضیح: در متن فوق نامی از اصطلاح «نمک
تلخ» برده شد. نمک تلخ را در کتب طب سنتی «ملح المّر» نام میبرند و اینطور تعریف
شده است که رنگ آن مایل به سفید و یا تیره و کمی زرد و از تمام اقسام نمک گرمتر است
و آن را مخلوط با صمغ زیتون برای التیام زخمها به کار میبرند، خیلی مؤثر است و مقدار
خوراک آن را در حدود 3- 2 گرم ذکر کردهاند. عدهای آن را قسمی «ملح نفطی» میدانند.
نمک نفطی معدنی است به رنگ سیاه و بدبو
که آن را میسوزانند تا سفید شود و مسهل بسیار مؤثری است و قیآور میباشد. مقدار خوراک
آن تا 4 گرم است.
معارف گیاهی، ج4، ص: 389
///////////////
بهمن سرخ و سفید
ریشه گیاهی است که بسته به رنگ آن بهمن
سفید یا بهمن سرخ گفته می شود.
مشخصات
بهمن گیاهی است دو ساله به رنگ سبز پریده
. ساقه آن افراشته ، قسمت بالای ساقه با شاخه های زیاد چتری است و بلندی گیاه
40-30 سانتی متر می باشد برگهای آن با بریدگی پهن کمی زبر با رگبرگهای برجسته ای است
سطح برگ پوشیده از تار سفت خار مانند می باشد گلهای آن زرد با دم گل نسبتا داراز پوشیده
از برگچه هایی که مجموعا به صورت مخروطی در آمده که راس آن یک دسته گل قرار دارد ریشه
آن که در طب سنتی مستعمل است نسبتا ضخیم عمودی
شبیه هویج و کوچکتر ولی سخت و ناهموار و ناصاف
است و دونوع دارد یکی به رنگ ززرد روشن یا سفید و دیگری به رنگ سرخ رنگ است و طعم آن
کیم شیرین می باشد این گیاه از گیاهان بومی ایران است در ایران و در گوتوند در غرب
در کردستان ، اشتران کوه ، کرمانشاه ، همدان و نواحی مرزی غرب و همچنین در جنوب فارس در چرمکان و کنار تخت دیده
می شود .
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمایی در ریشه گیاه وجود
یک ماده متبلور تلخ به نام لاکتون بهنین تایید شده است .
خواص – کاربرد
در هند از ریشه بهمن برای تقویت نیروی
جنسی ، برای معالجه یرقان و ناراحتی های سنگ مثانه در بدن تجویز می شود . ریشه بهمن
از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی گرم و خشک است و بهمن سرخ گرمتر است و از بهمن
سفید از خواص بیشتری استفاده می شود و عده ای از حکما هر دو بهمن را گرم و تر می دانند از نظر خواص معتقدند
که برای تقویت نیروی جنسی و زدیاد اسپرم بسیار مفید است و بدن را فربه می کند بازکننده
انسداد مجاری عروق و برطرف کننده نفخ و گاز است برای سرد مزاجان داروی خوبی است و برای
خفقان ، یرقان ، خرد کردن سنگ کلیه و مثانه بخصوص اگر با ادویه مناسب خورده شود ، بسیار
مفید است بهمن سرخ برای تقویت نیروی جنسی و
انعاظ قوی تر از بهمن سفید است اگر آن را در
آب بپزند به طوری که خوب پخته شود ، مانند حلیم شود و آب آن را باشکر ناشتا بخورند
برای فربه کردن بدن بسیار مفید است ، خصوصا اگر با بادام و نخود پخته و خورده شود ضماد
آن با نمک تلخ و عسل برای درخشان کردن رنگ چهره زنان داروی بسیار نافعی است اگر بهمن
سفید با زعفران مخلوط و از آن شیافی تهیه کرده
و در مهبل گذارده شود برای پاک کردن و خوشبویی رحم مفید است چون بهمن ها هر دو برای
قسمت سفلای بدن مضر است توصیه می شود که با انیسون و کتیرا و عناب خورده شود مقدار
خوراک از جرم بهمنها تا 10 گرم و از آب دم کرده آن تا 100 گرم است نا حدی که مقدار
جرم دم شده از 10 گرم تجاوز ننماید هر یک از دو بهمن جانشین دیگری است و جانشین بهمن
ها از نظر خواص هم وزن آنها تودری و نصف وزن آنها لسان العصافیراست جانشین بهمن سرخ
درونج است و جانشین بهمن سفید زرنباد . مصرف بهمنها باید با نظارت پزشک متخصص انجام
گیرد . توضیح: در متن فوق نامی از اصطلاح نمک تلخ برده شد . نمک تلخ را در کتب طب سنتی
ملح المر نام می برند و این طور تعریف شده است که رنگ آن مایل به سفید و یا تیره و
کمی زرد و از تمام اقسام نمک گرمتر است و آن را مخلوطبا صمغ زیتون برای التیام زخمها
به کار می بردند حیلی مؤثر است و مقدار خوراک آن را در حدود 3-2 گرم ذکر کرده اند عده
ای آن را قسمی ملح نفطی می دانند . نمک نفطی معدنی است به رنگ سیاه و بد بو که آن را
می سوزانند تاسفید شود و مسهل بسیار مؤثری است و قی آور می باشد مقدار خوراک آن تا 4 گرم است .
برچسب ها : بهمن ، تقویت نیروی جنسی ،
ازدیاد اسپرم ، بازکننده انسداد مجاری عروق ، برطرف کننده نفخ ، یرقان ، خرد کردن سنگ
کلیه و مثانه
///////////
قس بهمن در عربی:
نبات البهمن
محتويات
[أظهر]
- آق بهمن (بالتركي)
- بهمن سفيد (فارسي)
أصله من بلاد
فارس.
نبات فارسي جبلي
يقوم على ساق بطول شبر واحد. وله أوراق مبسوطة كورق الإجاص لكنها شائطة.
تستعل جذوره
لأغراض طبية، وهي عروق بحجم الجزرة، مفتولة ومعوجّة رائحتها طيّبة وطعمها مقبول.
استعملها القدماء لتقوية القلب وزيادة الرغبة الجنسية.
استعملها القدماء لتقوية القلب وزيادة الرغبة الجنسية.
//////////////
Limonium narbonense
From Wikipedia, the free encyclopedia
Limonium narbonense
|
|
Flowers of Limonium narbonense
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
L. narbonense
|
Limonium narbonense
Mill. |
Contents
[show]
·
Limonium angustifolium (Tausch) Degen
·
Limonium angustifolium (Tausch) Turrill
·
Limonium serotinum (Rchb.) Erben, nom.
illeg.
·
Limonium serotinum (Rchb.) Pignatti
·
Limonium vulgare subsp.
angustifolium (Tausch)
P. Fourn.
·
Limonium vulgare subsp.
serotinum (Rchb.)
Gams
·
Statice angustifolia Tausch
·
Statice brunii Guss.
·
Statice limonium subsp.
aggregata (Rouy)
Rouy
·
Statice limonium subsp.
angustifolia (Tausch)
Rouy
·
Statice limonium subsp.
serotina (Rchb.)
Nyman
·
Statice serotina Rchb.
Plants of Limonium narbonense
Limonium
narbonense is
a perennial herbaceous plant that reaches the height of about 30–70 millimetres
(1.2–2.8 in). The leaves are 12 to 30 inches long, lanceolate-spatulate,
located in a basal rosette. The inflorescence is large, with only
a few or absent sterile branches. The flowers are white to pale violet, with a
calyx of about 5–7 mm.[2][3] The flowering
period extends from June to September.[1]
This
species can be found in Southern Europe, North Africa and in Southwest Asia.[4] It is a plant of
Mediterranean coastal habitat such as beaches, salt marshes, and coastal prairie,
and other sandy saline habitats.
·
Conti F.,Abbate G.,Alessandrini
A.,Blasi C., 2005 -An Annoted Checklist of the Italian Vascular Flora. Roma
·
Pignatti S. 1982 -Flora
d'Italia. Bologna
5.
Jump up^ Polyploid origin, genetic
diversity and population structure in the tetraploid sea lavender Limonium
narbonense Miller (Plumbaginaceae) from eastern Spain
//////////////
همچنین:
بَهمَن (Stipa capensis) از انواع گیاهان دارویی
است از سرده چمنپری (Stipa)[۱]
که به نام بهمن سرخ و بهمن سفید نیز خوانده میشود. این گیاه دو ساله است و ارتفاع
آن ۷۰ سانتیمتر میرسد. رنگ برگ های آن سبز پریده است و گلهایش به رنگهای سرخ و سفید
قابل رویت هستند. طعم این گیاه شیرین است و کرک ندارد.محل رویش آن در کردستان، اشتران
کوه، کرمانشاه، همدان، ایذه، گتوند، ری، خراسان و نزدیکیهای پاسارگاد است.
در کتابهای تاریخی آمدهاست که در یکی
از جشنهای ایران باستان بنام جشن بهمنگان یا بهمنجه، رسم بود که در هر خوراکی از گیاه
بهمن سرخ و بهمن سفید استفاده میکردند. این گیاه دارای خواص دارویی است و در روزگار
باستان ایرانیان معتقد بودند که خوردن آن به حافظه بسیار کمک میکند.[۲]
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ مظفریان، ولیالله، فرهنگ نامهای
گیاهان ایران: لاتینی، انگلیسی، فارسی تهران: فرهنگ معاصر ۱۳۷۵.
پرش به بالا ↑ رضی، ص ۴۱۹ تا ۴۲۱
منابع[ویرایش]
رحیمی گل سفیدی، رحیم، گیاهان دارویی زاگرس
بختیاری، چاپ اول، ۱۳۸۷
هاشم، رضی. گاهشماری و جشنهای ایران
باستان. تهران: انتشارات فروهر، ۱۳۵۸.
ردهها: چمنپریگیاگان غرب آسیاگیاهان
توصیفشده در ۱۷۹۴ (میلادی)
/////////////
Stipa capensis
From Wikipedia, the free encyclopedia
Stipa capensis
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
S. capensis
|
Stipa
capensis,
the Mediterranean needle-grass,[1] cape rice grass, Mediterranean
steppegrassor twisted-awned speargrass, is an annual grass from
family Poaceae.[2]
It
is normally found in the Persian Gulf desert ad semi-desert biome.[3] In Persian it is
called bahmanand is probably the same
plant which was used in the Persian festivity of bahmanagān.
1.
Jump up^ "BSBI List 2007". Botanical Society of
Britain and Ireland. Archived from the original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved 2014-10-17.
3.
Jump up^ "Persian Gulf
Desert and Semi-desert." Biomes & Ecosystems, Vol. 3,
Robert Warren Howarth (ed.). Ipswich, MA: Salem Press, pp. 1000-1002.
&&&&&&&
کف الضبع
بفتح کاف و تشدید فا و الف و لام و فتح ضاد معجمه و ضم باء موحده
و عین مهمله و بسین بجای ضاد نیز آمده لغت عربی است
ماهیت آن
غافقی کفته نباتی است ربیعی از چند روز بیش نمی ماند و کم برک و
برکهای آن مدور متشقق و بقدر برک کرفس و بر روی زمین مفروش و شاخهای آن باریک مزغب
و منبسط بر روی زمین و زرد رنک و شاخهای بسیار از یک بیخ می روید و کل آن زرد طلائی
و سفید نیز می باشد و بیخ آن مانند بیخ خربق و با حدت بسیار منبت آن قریب آبها و زمینهای
نمناک و کفته اند نوعی از کبیکج است و بعضی خود آن دانسته اند
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
ملطف و مقطع و جالی و محلل اکتحال آن رافع بیاض ذرور آن رافع ثآلیل
و خورندۀ کوشت زائد و رویانندۀ کوشت صحیح و منقی جراحات و قروح را نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////////////
کف الضبع. [ ک َف ْ فُض ْ ض َ ب ُ ] (ع
اِ مرکب ) کبیکج . رجوع به کبیکج شود.
////////////
کبیکج . [ ک َ ک َ ](اِ) ۞ نوعی از کرفس صحرایی است و آن
را به عربی کف السبع و شجرةالضفادع خوانند و به شیرازی کسن ویران و به صفاهانی موسک
۞ گویند و از سموم قتاله است .
با سرکه بر داءالثعلب طلا کنند نافع است . (برهان ) (از آنندراج ). || معرب از فارسی
است و آن را کف الضبع ۞ و به یونانی بطراخیون و سالتین اغریون و به اصفهانی موشک و به
ترکی ماستواء چچکی و به هندی جل و لستوپری نیز به فرنگی زنتکل نامند اصناف آن بسیار
است . صنفی برگ آن شبیه به برگ گشنیز و از آن عریضتر و مائل به سفیدی و با رطوبت لزجه
و گل آن زرد و بنفش و نیز ساق آن باریک بقدر یک ذرع و بیخ آن سفید تلخ و متشعب مانند
شعبه های خربق و منبت آن قریب به آبهای جاری . صنف دوم نیز شبیه به صنف اول و از آن
بزرگتر و بسیار ظریف و گل آن بنفش و این را سالتین اغریون نامند. و صنف سوم نبات آن
بسیارکوچک و گل آن زرد طلائی و کریه الرائحه و صنف چهارم نیز شبیه به صنف سوم و گل
آن سفید برنگ شیر. (مخزن الادویه ). یکی از گونه های آلاله که می پنداشتند حشرات (ازجمله
بید) از بوی آن گریزانند. شقیق . وردالحب . آلاله
ایرانی . آلاله شرقی . کبیکنج . (فرهنگ
فارسی معین ). برخی کتب این گونه آلاله را با گونه دیگری از آلاله هاکه به نام «زرد مرغک » موسوم است
یکی دانسته اند (فرهنگ فارسی معین ). || بعضی گویند به سریانی نام مَلَکی است موکل
بر حشرات . (برهان ) (آنندراج ).
////////////
//////////////