۱۳۹۶ مهر ۲۶, چهارشنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (شصت و نهم) 1

منج زراوشان
بفتح میم و سکون نون و جیم و فتح زای معجمه و راء مهمله و الف و فتح واو و شین معجمه و الف و نون لغت فارسی است
ماهیت آن
تخمی است شبیه بنانخواه و سرخ و بالیده تر از ان و نزد بعضی تخم خیری بری است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
منج زراوشان . [ م ُ ج ِ زِ وِ ] (اِمرکب ) تخم گلی است که آن را خیری می گویند. (برهان ) (آنندراج ). تخم گل خیری . (ناظم الاطباء). تخم خیری . (الفاظ الادویه ). تخمی است شبیه به نانخواه و سرخ و بالیده تر از آن و نزد بعضی تخم خیری بری است . مسکر و مفرح و اکثار آن مغیر عقل است . (تحفه  حکیم مومن ).
&&&&&&&
مو
بضم میم و واو و بفتح میم و تشدید واو نیز آمده و بیونانی میوه و بعضی میطیقون و بفارسی ریشاوالا نامند
ماهیت آن
بیخ نباتی است ساق آن شبیه بشبت و از ان غلیظتر و بقدر دو ذرع و برک آن مانند برک آن و بیخ آن متفرق و باریک و بلند و بعضی معوج و بعضی مستقیم و خوش بو و برنک غاریقون و مائل بزردی و اندک تلخی و حدت که زبان را اندک بکزد و کرم کند در خائیدن منبت آن بیشتر مقدونیا است بهترین آن سفید روشن پاک آنست و استعمال آن بدون آنکه آن را مخلل نمایند جائز نیست و دستور مخلل نمودن آنست که در سرکه اندازند و چند روز بکذارند پس برآورده خشک نموده اقراص ساخته بکار برند و انطاکی ریشۀ سنبل جبلی دانسته و قوت آن تا دو سال باقی می ماند
طبیعت آن
در دوم کرم و در سوم خشک و در سوم نیز کرم و خشک کفته اند و با رطوبت نافخه
افعال و خواص آن
قابض و مسخن و ملطف و مفتح و منوم اعضاء الراس و العصب و الصدر و الغذاء و النفض آشامیدن بیخ آن جهت سد نزلات و منع ریختن آنها بسینه و تصفیۀ آواز و امراض عصب و مفاصل و اوجاع آنها و ضعف معده و جکر و طحال و کرده و مثانه و تحلیل ریاح و نفخ معده و کبد و رحم و تسکین صعود بخارات بدماغ و مغص و درد کرده و مثانه از اجتماع فضول و رافع بدبوئی ابخره و بلاغم و لزوجات معده و مدر بول و حیض و منضج منی و مقوی و محرک باه و جلوس در طبیخ آن جهت عسر البول و احتباس آن و حیض مفید المضار مصدع مصلح آن خیسانیدن آنست در سرکه چنانچه ذکر یافت و مضر سپرز مصلح آن تخم کرفس و عسل مقدار شربت آن تا دو مثقال بدل آن نیم وزن آن سنبل الطیب و نیم وزن آن جوزبوا و کویند بدل آن فطر اسالیون است بوزن آن و کویند بدل آن فلفل سیاه و کویند افسنتین است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
مو. (معرب ، اِ ) ۞ گیاهی است از تیره  چتریان که آن را شوید بری نیز گویند و دارای خواص زیادکننده شیر و قاعده آور است و مدر نیز می باشد. اثامیطیقون . رازیانه  بیابانی . شبت بری . شوید بری . تامساورت . تامشاورت . بسبسة. کَمّون الجبل . (یادداشت مولف ). به لغت یونانی نام بیخ دوائی است که هم به یونانی میون خوانند. گویند گزر و زردک صحرائی است . (از برهان ). نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). داروئی است نافع جهت درد مفاصل و درد جگر شرباً و طلاء و نیز عسر بول و درد مثانه و رحم و مغص و نفخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ترجمه  صیدنه  ابوریحان و تحفه  حکیم مومن و اختیارات بدیعی و ذخیره  خوارزمشاهی و تذکره  داود ضریر انطاکی ص 333 شود. گزر دشتی . || زغال اخته . در عقار ص 231 آمده : «مو هوالمران ، و بعجمیة الاندلس مرانه » و «مران » همان زغال اخته است ولی مترجم عقار همین کلمه را به معنی شوید بری آورده است .
//////////////
بسبسة. [ ب ِ ب ِ س َ ] (اِ) گیاهی است . مو. تامساورت تامشاورت . ۞ کمون الجبل . (یادداشت مولف ). رجوع به مو، کمون الجبل و تامساورت شود.
////////////
تامساورت . [ ](اِ) لکلرک در مفردات ابن البیطار ذیل کلمه  تامشاورت آرد: «در بعضی از نسخ خطی «تامساورت » نوشته اند (باسین ) که داروشناسان اشبیلیه آن را بسبسه نامند. این نام هنوز در الجزیره بمعنی رازیانه بکار میرود. (ازلکلرک ج 1 ص 303). رجوع به تامشاورت و رازیانه شود.
/////////
تامشاورت . گوید: [ ] (اِ) ۞ ابوالعباس النباتی نامی است بربری که در بجایه ۞ ، از اعمال افریقیه مستعمل است و به گیاهی اطلاق کنند که آن را «موو» (مئوم ) ۞ نامند. این گیاه را عده ای از داروشناسان «اشبیلیه »بنام «بسبسه » نامیده اند. گیاه مذکور در کوههای آنان بسیار است و دانه های آن درشت است ، بعضی ها آن را با دانه های دیگر درآمیزند و آن را کمون الجبل نامند. (ازابن البیطار ج 1 ص 134) (از ترجمه  لکلرک ج 1 صص 302-303). رجوع به دزی ج 1 ص 139 و تامساورت و تامشطه شود.
//////////
تامشطه . [ م َ طَ ] (اِ) ماخوذ از بربری ، رازیانه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی - انگلیسی جانسن ). و رجوع به تامساورت و تامشاورت شود.
////////////
رازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رازیانج .فنوی ۞ . از تیره  چتریان با گونه های پایا به ارتفاع 1 تا 1/5 متر و برگهای متناوب دارای بریدگی و معطر و طعمی مطبوع و کمی شیرین . رجوع به کارآموزی و داروسازی ص 202 شود :
گوئی که حلال است پخته  سکر
با سنبل و با بیخ رازیانه .
ناصرخسرو.
//////////
رازیانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) رازیانه فارسی است و نیز به فارسی بادیان و برومی شمار و به هندی سونف و والان بزرک نیز نامند. ماهیت آن : بزری است معروف و دو نوع میباشد: بستانی و برّی . بستانی رامارثون و بری را اقومارثون گویند. بهترین آن بستانی آن است . طبیعت بستانی آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک و بقراط در دوم گرم و خشک در اول دانسته و تخم آن گرم تر از برگ آن . و بیخ آن قویتر از سایر اجزای آن ... رازیانج بری : شاخهای آن عریض تر از بستانی و شبیه بریباس و بیخ آن کوچکتر و بسیار خوشبو و تخم آن بزرگ تر و سبزتر و طبیعت آن در آخر سوم گرم و در دوم خشک است . (از مخزن الادویه ). رازیانج بری بود و بستانی و مزاج را صداع آورد و مصلح آن صندل و کافور بود و بدل رازیانه تخم کرفس بود اما برّی وی اقوی بود. سنگ گرده بریزاند و یرقان را شفا دهد و بول و حیض را براند و شکم بندد و طبیخ وی با شراب گزندگی جانوران را نافع بود و بر گزندگی سگ دیوانه نافع بود. (اختیارات بدیعی ). رازیانج شامی . انیسون است . رازیانج همان انیسون است و در شام و مصر آن را شمار مینامند و درحلب شمره میگویند و در مغرب بسباس نامیده میشود و اکنون داروفروشان در مصر آن را بنام عریض میشناسند و بر دو قسم است بری و بستانی و تمام اقسامش معطر و خوشبوست . در مصر، در بیشتر فصول یافت میشود و در نزد ما در بهار پیدا میشود. (تذکره  ضریر انطاکی ص 961).
به لغت رومی ماکثرون و انانوس گویند و به یونانی فیا وفیرنوس و بلطینی فنیکی و بپارسی رازیانه و بادیان و به سیستانی بادتخم و به هندی سرپ و سوی و بسریانی ذرع سامرا گویند و جالینوس گوید: دشتی را رازاع جبلی گویند و تخم بعضی از رازاع بتخم گشنیز ماند و نوعی بود که تخم او پهن بشکل انجدان و کاشم و دانه انجدان بزرگتر بود... (از ترجمه  صیدنه  ابوریحان بیرونی ). و رجوع به رازیانه شود. و ابن بیطار بنقل از دیسقوریدوس و جالینوس نام رومی کلمه را اقومارثون (هیپوماراثرن ) ۞ آورده است . رجوع به مفردات و لکلرک ذیل رازیانج شود.
////////////
قس کمون الجبل و مو در عربی:
كَمُّون الجَبَل أو المُو (من اليونانية: مِيُونْ) أو البَسْبَسَة نبات اسمه العلمي (.Meum athamanticum L).
المراجع[عدل]
///////////
Meum athamanticum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Meum athamanticum
Illustration Meum athamanticum0 clean.jpg
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
M. athamanticum
Meum athamanticum
Jacq.
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/8e/Meum_athamanticum_MHNT.BOT.2004.0.397.jpg/220px-Meum_athamanticum_MHNT.BOT.2004.0.397.jpg
Fruits and seeds - MHNT
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/df/Wikispecies-logo.svg/34px-Wikispecies-logo.svg.png
Wikispecies has information related to: Meum athamanticum

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png
Wikimedia Commons has media related to Meum athamanticum.
Meum athamanticum is a glabrous, highly aromatic (aroma compound), perennial plant - the only species (monotypic) in the genus Meum, belonging to the family Apiaceae. Common names in the U.K. include Baldmoney, Spignel,(also Spiknel and Spikenel) and Meu. It is a plant of grassland, often on limestone, in mountain districts of Western Europe and Central Europe, its range extending as far south as the Sierra Nevada (Spain) of Andalucia, and central Bulgaria in the Balkans. It is not a very common plant in the U.K., being found in only a few localities in N. England and N. Walesalthough a little more plentiful in Scotland - where it is found as far north as Argyll and Aberdeenshire.[1]
Meum has been cultivated in Scotland, where the roots were eaten as a root vegetable. The delicate, feathery foliage has been used as a condiment and in the preparation of a wide variety of home remedies as a diuretic, to control menstruation and uterine complaints and to treat catarrhhysteriaand stomach ailments.[2]
The scent of the roots of Meum has much in common with those of two other edible/medicinal umbellifers : Levisticum officinale and Angelica archangelica, while the aromatic flavour of Meum leaves is somewhat like Melilot (which owes its aroma of new-mown hay to coumarin) and is communicated to milk and butter when cows feed on the foliage in Spring. The curious name Baldmoney is said to be derived from the name of the god Baldr (Scandinavian mythology) - to whom the plant was dedicated.[3] In German it is known as Bärwurz [bear wort],[4] feminine gender (die) for the plant and masculine gender (der) for a variety of Bavarian schnapps [5]which is flavoured with its extract.
References[edit]
1.   Jump up^ Umbellifers of the British isles: B.S.B.I. Handbook No. 2. Tutin, T.G. Pub. Botanical Society of the British Isles 1980.
2.   Jump up^ A Dictionary of Plants Used by Man, Usher, George, Pub. Constable, London 1974.
3.   Jump up^ A Modern Herbal Grieve, Mrs. C. M., Pub. Jonathan Cape Ltd., London 1931, reprinted 1974 & 1975.
4.   Jump up^ Schacht, Wilhelm, Der Steingarten und seine Welt, Ludwigsburg: Ulmer 1953, p 65
5.   Jump up^ Die Zeit, 11.01.1985
'Baldmoney' was the name of one the gnomes whose tales were related in the book The Little Grey Men by BB.
External links[edit]
·         Meum athamanticum
·         Apiaceae
·         Edible Apiaceae
&&&&&&&
موز
بفتح میم و سکون واو و زای معجمه لغت عربی است و نیز بعربی طلع و بهندی کیله نامند
ماهیت آن
ثمر درختی است هندی در بنکاله و دکهن کثیر الوجود و در سواحل اکثر بلاد عربستان و یمن و عمان و بصره و بنادر ایران نیز قلیلی یافت می شود و کفته اند شیرینی و لطافت آنها زیاده از بنکالی است و اصناف می باشد و هریک بنامی مشهور در هر بلدی خصوص در بنکاله و درخت آن بدو سه قامت و برکهای آن عریض و طولانی تا بدو ذرع و از تنۀ آن می روید و تنۀ آن پرده پرده و با رطوبت بسیار و در جوف آن مغری که بهندی کنجیال نامند و آن را ورق ورق کرده با ماهی یا تنها پخته مانند بقول و اصول دیکر می خورند و ثمر آن در ابتدای ظهور در غلافی صنوبری شکل بنفش مائل بسرخی و سبزی می باشد پس آن شکافته خوشه ظاهر می کردد و در ان خوشه دانهای موز بسیار ریزه و بتدریج بزرک می شود تا آنکه می رسد و پخته می کردد پس آن را قطع نموده پوست بالای آن را دور کرده مغز آن را می خورند و تنۀ درختی که یک مرتبه ثمر آورد دیکر ثمر نمی ورد آن را می برند و مغز آن را که کنجیال نامند برآورده پخته می خورند چنانچه ذکر یافت و در بنکاله ثمر آن را اختصاص بفصلی و زمانی معین نیست در تمام سال ثمر می دهد الا آنکه در فصل بارش زیاده و از اطراف درخت فصیلها و بچها بسیار برمیآید و آنچه بلند و بزرک است بعد از اخذ ثمر بنحو مذکور و قطع تنۀ آن از انها بجای آن برقرار می دارند تتمه را برآورده جاهای دیکر غرس می نمایند و در باغی و مکانی که سه چهار درخت آن باشد و زمین قوی بود در سه چهار سال تا صد درخت و زیاده می شود و ثمر بعضی اصناف آن شیرین و لطیف و لذیذ بسیار و خوش بو می باشد و آن را در هند و در بنکاله کیلۀ مرتبانی نامند و سوای بنکاله خصوص جهانکیر نکر در تمام ملک هند و دکهن این نوع نمی شود و این بی تخم است و بعد از ان اصناف دیکر با تخم بعضی بسیار کرم و ریزه مانند انوپان و صفری و چینیه و مال بهوک و چنپا و امثال اینها نیز و طعم آنها شیرین و با اندک رائحه خوش و لیکن بلطافت و لذت و خوشبوئی و شیرینی مرتبانی نیست و بعضی ازینها نیز با اندک عفوصت می باشد خصوص که خوب پخته و رسیده نباشد و اما صنفی که آن را کچکیله نامند خوشه و ثمر آن بزرک تر از ثمرهای همه اصناف دیکر تا بیک شبر و اکثر مثلث شکل می باشد پخته و رسیدۀ آن را نمی خورند برای بی مزکی و لزوجت و عفوصت و کم شیرینی پوست آن را در نیم خامی جدا کرده مغز آن ورق نموده در ماهی و قلایا یا بدون اینها پخته می خورند و از همه بدتر صنفی است که در بنکاله آن را تهیه نامند چون این بسیار بی مزه و با لزوجت و عفوصت و پرتخم است اکثری نیم پخته آن را نیز نمی خورند مکر فقرا و مساکین و هریک از اصناف مذکوره در بعضی بلاد بهتر از بعضی دیکر می شود بحسب اختلاف زمین و آب و هوا و بهر جا بنامی مخصوص و همه اصناف مذکوره در بنکاله خصوص جهانکیر نکر جای دیکر نمی شود و از برک و پوست درخت آن خشک کرده و سوزانیده ملحی بعمل می آورند چنانچه در ملح مذکور شد و خاکستر آن را باعتبار آنکه با بورقیت و جلا است کازران هند و بنکاله در غسل بعض ثیاب بسیار چرب و چرک مستعمل دارند بجای صابون که در آب چند روز لباسها را می خیسانند پس اندکی طبخی داده و این را باصطلاح خود بهتی نامند پس مالیده افشرده با آب خالص می شویند تا پاک کردد
طبیعت آن
در کرمی معتدل و در دوم تر و با قوت قابضه
افعال و خواص آن
جالی و کثیر الغذاء و بطئ الهضم و بعد انهضام مولد خون غلیظ و مسمن بدن اعضاء الصدر و الغذاء و النفض مفرح و ملین سینه و جهت سرفۀ یابس و خشونت حلق و ترطیب معده و حبس بطن و تحریک باه محرورین و دافع لاغری کرده نافع مطبوخ نیم پخته کچکیلا حابس اسهال الزینه طلای آن با سرکه و آب لیمو جهت کچلی و سعفه و جرب و حکه و با آب و تخم خربزه جهت کلف و نیکوئی رنک رخسار الاورام ضماد برک آن محلل اورام القروح و الجروح و حرق النار ضماد نوع موزی که در بنکاله مال بهوک می کویند جهت سوختکی آتش که چون بعد از سوختن بران موضع بمالند مانع آبله و وجع آنست و نیز نوع موزی که بولکه نامند جهت قروح بدن اطفال خصوص قروحی که بسبب آتشک ابوین و یا مرضعه بهم رسیده باشد مجرب که رسیدۀ آن را پخته آن را نرم مثل مرهم ساخته بر پارچۀ مالیده بر ان کذارند در پنج شش مرتبه زائل می کردد بعون اللّه تعالی ذرور خاکستر پوست آن و پوست درخت جهت نزف الدم جروح و تجفیف و التیام قروح مؤثر المضار بطئ الهضم و نفاخ و اکثار و مداومت آن مولد ریاح و خون غلیظ بلغمی و بلغم و موجب سدد و قولنج و زحیر و ضعف هاضمه خصوص در مبرودین و مرطوب المزاج و بلدان رطبه و باعث نزول آب در اعضا و خصیه بتخصیص چون آب بالای آن بنوشند مصلح آن نمک بر بالای آن خوردن و مربای زنجبیل و عسل و شکر در بعض امزجۀ بارده و سکنجبین بزوری و شکری در حاره و خوردن آن ناشتا بسیار مضر و بالجمله در امزجۀ حارۀ یابسۀ قویه و بلدان حاره یابسه موافق و نافع و مقوی و مفرح و مسمن و در ابدان باردۀ رطبه و ضعیفه و بلدان رطبه مضر و محدث اکثر امراض مذکوره و امثال آنها و بیخ آن کرم و خشک آشامیدن آن دافع کرم شکم و اهل فلاحت نوشته جایی که موز نباشد و خواهند که بهم رسد باید که دانۀ خرما را در قلاس کذاشته غرس نمایند و در موضع غرس سرکین اسپ ریزند و تسقیه می نموده باشند درخت موز بهم می رسد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
موز. [ م َ / م ُ ] ۞ (ع اِ) ۞ میوه ای گرمسیری است و در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار می باشد ودرخت آن یک سال بیشتر بار ندهد و هر سال از بیخ می برند باز بلند می شود و میوه می دهد و آن را به هندی کیله خوانند و به ضم اول هم آمده و او به اندام ماه پنج شبه است . (از برهان ). مویز که به هندی کیله گویند.(منتهی الارب ). کیله و آن میوه ای است به هندوستان و این لغت عربی است و موز مکی به بزرگی بادنجان می شود.(آنندراج ). میوه  یک نوع درختی گرمسیری ۞ که در مصر و یمن و هند و صومالی بسیار عمل می آید و ثمر آن از میوه های ماکول و درازای برگهایش از دو تا سه گز است . (از ناظم الاطباء). میوه ای باشد در مصر معروف . و موز مکی چون باتنگان [ بادنجان ] بود. (از لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). لغت عربی است و به هندی او را کرک گویند و بیخ درخت او از دوزیاده نبود و چون درختان دیگر بزرگ نشود و ساق او باقی نماند و طعم موز پس از چیدن و چند روز داشتن خوش شود. میوه  موز که در تابستان رسیده شود از زمستانی بهتر باشد و از بدر آمدن میوه  او مدت دو ماه ببایدو میان شکوفه آوردن او و تمام رسیدن چهل روز باشد. (از تذکره  صیدنه  ابوریحان بیرونی ). کیله . بنان . بانان . (اینکه صاحب برهان می گوید «موز به اندام ماه پنج شبه است و موز مکی به بزرگی بادنجان می شود»، او و اسلاف او را لغت نامه  منسوب به اسدی به اشتباه انداخته . موز دو نوع است قسمی خرد و قسمی بزرگ . لکن موز مکی وجود خارجی ندارد و بیت طیان را غلط خوانده اند. طیان «مرمکی » گفته و آن مشهور است و سیاق کلام هم بر صحت این دعوی گواهی می دهد چه کردن موز در جام برای عطرو طعم شیرین که دارد امر بعیدی است . طیان می گوید: «مر اگرچه منسوب به مکه است برای بدی طعم آن را به جای شکر در جام نکنند» یعنی انتساب به بلدی طیب در نیکویی و بدی مر اثری ندارد و صاحب منتهی الارب موز را مویز ترجمه کرده و مانند صاحب برهان گوید که آن را به هندی کیله نامند). (از یادداشت مولف ) :
موز مکی ۞ اگرچه دارد نام
نکنندش چو شکّر اندر جام .
طیان .

موز با لقمه  خلیفه به راز
رطبش را سه بوسه برده به گاز.
نظامی .

جد، میوه ای است مشابه به موز. غفعف ؛ بار درخت موز. (منتهی الارب ). و رجوع به تذکره  داود ضریر انطاکی ص 334 و اختیارات بدیعی و تحفه  حکیم مومن و مخزن الادویه و ذخیره  خوارزمشاهی شود.
- موز مکی ؛ درست نیست و آن مرمکی است که در شعر طیان به تصحیف موز مکی خوانده اند. (از یادداشت مولف ). رجوع به توضیح ذیل موز در همین ستون شود.
|| (اصطلاح گیاه شناسی ) ۞ (موزها) نام تیره  گیاهی از رده  تک لپه ایها. طلح ، طلحة، درخت موز. (دهار). طلح منضود، درخت موز است .(منتهی الارب ). و طلح منضود، و اندر میان موز باشد بر یکدیگر گرد کرده . (تفسیر کمبریج ج 2 ص 341 سوره  29/56). || درخت طلح . (مجمل اللغة). درخت کیله که میوه  آن معروف است . (از غیاث ). سرداح . سرداحة. (منتهی الارب ). گیاهی است پایا از رده  تک لپه ایها که تیره  خاصی را در این رده به نام تیره  موزها به وجود آورده است . این گیاه با وجود عظمت و رشد و نمو زیادش از گیاهان علفی محسوب می شود و بر خلاف درختها و درختچه ها تنه اش چوبی و سخت نمی گردد. برگهای آن نیز بسیار بزرگ و طویل می شوند و گاهی طول یک برگ به سه متر بالغ می گردد و عرض هر برگ در راستای بیشترین پهنه از 60 سانتی متر نیز تجاوز میکند. گلهایش به طور فراهم در غلافی جای می گیرند و گل آخرینش شبیه خرما است . میوه اش گوشتدار و مطبوع و خوراکی است و مجموع میوه ها خوشه را به وجود می آورند که رژیم نامیده می شود. درخت موز در اکثر نقاط گرم دنیا کاشته می شود و اخیراً درنواحی جنوبی ایران به کشت آن مبادرت کرده اند. اصل این کلمه «موشه » ۞ و هندی است . و اخیراً از میناب به جیرفت برده اند و در بندر تیس نیز کاشته اند و ثمر می دهد. میوه  آن را نیز موز می گویند. (یادداشت مولف ). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 286 و بیولوژی وراثت ج 1 ص 159 و نزهةالقلوب شود. || نرگس . (از انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به توضیح ذیل معنی بعد شود. || ترکش . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). و رجوع به توضیح ذیل شود. صاحب برهان گوید «در بعضی نسخه ها به معنی ترکش که تیردان باشد و نرگس که گلی معروف باشد به نظر آمده است و می تواند بود که هر دو غلط باشد و «برگش » باشد یعنی برگ درخت موز را نیز موز می گویند و تصحیف خوانی کرده باشند» -انتهی . صاحب برهان در غلط شمردن ترکش و نرگس ذی حق است و «برگش » دنباله داشته و کاتب حذف کرده است و سپس آن را نرگس و ترکش خوانده اند. مثلاً اصل این بوده : و برگش به درازای چند گز است . (یادداشت مولف ).
//////////////
موز نام میوه و گیاهی با همین نام است که بومی مناطق حاره‌ای جنوب شرق آسیا، شبه جزایر مالزی، و استرالیا است. امروزه این گیاه در تمام مناطق گرمسیری که از رطوبت مطلوبی برخوردار باشند کاشت می‌شود.[۱]

گیاه موز در وهله اول برای میوه‌اش و ضمناً برای تولید فیبر و نیز زیبایی کاشته می‌شود. از آنجائی که گیاه موز نسبتاً بلند و مستقیم و محکم می‌باشد، اشتباهاً به آن درخت می‌گویند، در حالی که واقعیت آن است که آنها فقط شاخه‌هایی هستند که پس از دادن میوه خشک شده و از بین می‌روند. این شاخه‌ها می‌توانند به بلندی بین دو تا هشت متر برسند و برگ‌های آن نیز به حدود سه و نیم متر می‌تواند برسد. میوه موز به صورت خوشه در انتهای ساقه تشکیل می‌شود.


چهار نوع موز متفاوت
نتایج یک مطالعه جدید در کالج سلطنتی لندن نشان داده‌است که مصرف یک عدد موز در روز به میزان قابل توجهی خطر بروز علائم آسم را در کودکان کاهش می‌دهد.[۲]

کشورهای هند، چین، اوگاندا، فیلیپین و اکوادور به ترتیب بزرگترین تولیدکنندگان و کشورهای اکوادور، کاستاریکا، کلمبیا و فیلیپین بزرگترین صادرکنندگان موز در جهان هستند.[۳]
////////////
قس موز و طلح در عربی:
الموزأو الطلحأحد أهم محاصيل الفاكهة. في أكثر اللغات الأجنبية يسمى banane/banana أو نحو ذلك - وهي كلمة أصلها في غرب أفريقيا من اللغة الولوفية إلا أنها قد تكون من أصل عربي قبل ذلك حيث كان (إصبع الموز) يسمى (بنان الموز) فتصبح الموزة (بنانة).[1]
////////////
قس بنان در آذری:
Banan (lat. Musa) — banankimilər fəsiləsindən çoxillik ot bitkisi cinsi.
Qısa gövdəli və iri kökümsovlu hündür, bəzən də nəhəng otdur. Vətəni AsiyaAfrika və Avstraliyanın tropik və subtropik bölgələridir. 70-ə yaxın növü var. İstisevən hibrid növləri (M. paradisiaca və M. sapientum) daha çox yayılmışdır. Kökdən çıxan iri, qınlı yarpaqları çoxqatlı boru — yalançı gövdə əmələ gətirir. Bircinsiyyətli və ikicinsiyyətli çiçəkləri nəhəng salxımı xatırladır. Meyvələri salxımda toplaşır, hər salxımda 300-ə qədər meyvə olur, ümumi kütləsi 50—60 kq-a çatır. Yeyilir, qurudulur, konserv, marmelad, şirə, şərab, banan unu və s. hazırlamaq üçün istifadə edilir. Bar verdikdən sonra yerüstü hissə quruyub məhv olur. M. textilis növünün yalançı gövdəsindən toxuçuluq sənayesi üçün lif, dəniz burazı, balıq ovunda işlədilən ip alınır. Azərbaycanda (Lənkəran, Zaqatala və Gəncədə) M. basjoo növü dekorativ bitki kimi əkilir. Hazırda Ensete (E. ventricosum) cinsinə aid edilən Efiopiya bananı (M. ensete) Afrikada yeyinti və toxuculuqda istifadə edilmək üçün becərilir.
موْز، بیر میوه و بیتکی‌نین آدی دیر.بو میوه آسیانین جنوب‌شرق و حاره بؤلگه‌لری ،مالزی و استرالیا بومی‌سی دیر.بوگۆن‌لر بؤتون ایستی و رطوبت‌لی منطقه‌لرده اکیلیر.[۱]
///////////
قس در دیوهی (مالدیوی):
ދޮންކެޔޮ(އިނގިރޭސި ބަހުން: Banana)އަކީ ދޮންނުވާއިރު ފަލަމަޑީގެ ގޮތުގައި ބޭނުންކުރާ، ދޮންވުމުން މޭވާއެއްގެ ގޮތުގައި ބޭނުންކުރާ އެއްޗެކެވެ. ދޮންކޭލުގެ ބާވަތްތަކުގެ ތެރޭގައި ބޮންތިރަތްކެޔޮ،ސަންޕާކެޔޮ، ފުސްކެޔޮ، މާޅޮސްކެޔޮ، ބޮޑުކެޔޮ، އޮށިކެޔޮ، ރަތްކެޔޮ، ކަނދިލިކެޔޮ، ސުވާސާކެޔޮ، ފުސްމާޅޮސްކެޔޮ، ފަދަ ވައްތަރުތައް ހިމެނެއެވެ. މިހުރިހާ ވައްތަރެއްގެ ދޮންކެޔޮ ވެސް ރާއްޖޭގައި ހުރެއެވެ.

ދޮންކެޔޮ އަކީ ހަށިގަނޑަށް ފައިދާހުރި އަނގަޔަށް މީރު މޭވާއެއްގެ ގޮތުގައި ބެލެވޭ އެއްޗެކެވެ. ޚާއްޞަކޮށް ލޭމަދުވުން ފަދަ ބަލިތައް ހުންނަ މީހުންނަށް ދޮންކެޔޮ ބޭނުންކުރުމަށް އިރުޝާދު ދެވެއެވެ.
//////////
قس جاینا در هندی فیجی:
Jaina, sai koya e dua na pseudobaga ni na plantain, e dua na itei ni herbaceous sautu tomani tikoga ena loma ni matavuvale Musaceae acaule (genus Musa-waraki na genus Ensete ka produces na ka e vakatokai me "vakailasu Jaina"). 
////////
قس پیشانگ در باسای اندونزی:
Pisang adalah nama umum yang diberikan pada tumbuhan terna raksasa berdaun besar memanjang dari sukuMusaceae. Beberapa jenisnya (Musa acuminataM. balbisiana, dan M. ×paradisiaca) menghasilkan buahkonsumsi yang dinamakan sama. Buah ini tersusun dalam tandan dengan kelompok-kelompok tersusun menjari yang disebut sisir. Hampir semua buah pisang memiliki kulit berwarna kuning ketika matang, meskipun ada beberapa yang berwarna jingga, merah, hijau, ungu, atau bahkan hampir hitam. Buah pisang sebagai bahan pangan merupakan sumber energi (karbohidrat) dan mineral, terutama kalium.
//////////
قس گیلا در هندی:
केला
मुक्त ज्ञानकोश विकिपीडिया से
Banana
Peeled, whole, and cross section
Peeled, whole, and cross section
जगत (रेगन्म):
(अश्रेणिकृत डिवीज़न)
(अश्रेणिकृत)
(अश्रेणिकृत)
गण (ऑर्डर):
कुल (फैमिली):
वंश (जीनस):
मूसा जाति के घासदार पौधे और उनके द्वारा उत्पादित फल को आम तौर पर केला कहा जाता है। मूल रूप से ये दक्षिण पूर्व एशिया के उष्णदेशीय क्षेत्र के हैं और संभवतः पपुआ न्यू गिनी में इन्हें सबसे पहले उपजाया गया था। आज, उनकी खेती सम्पूर्ण उष्णकटिबंधीयक्षेत्रों में की जाती है।[1]
///////////
قس در عبری
בָּנָנָה (שם מדעי: musa; בעברית בעבר: "מוֹז"[1], ומכונה לעתים "תְּאֵנַת חַוָּה") היא צמח טרופי חד-פסיגי דמוי עץ השייך למשפחת המוזיים. בשנות האלפיים, ידועים כ-200 זנים, השייכים ל-40 מינים. הבננה היא מזונם העיקרי של רבים מתושבי הארצות החמות.

הבננה מוגדרת מבחינה בוטנית כ"עשב" משום שאין לה גזע מעוצה כמו לעצים רגילים, אלא גבעול מעובה המורכב משכבות קונצנטריות של גלדים רבים (בדומה לבצל) הקרוי גזעול[2].

פירות הבננה המוארכים מכונים "אצבעות" וגדלים בקבוצות צפופות שמכונות "כפות". הכפות מסודרות לאורך שדרה ויוצרות אשכול. צבע קליפת הפרי משתנה מירוק לצהוב עם ההבשלה כאשר במקביל מתפרק העמילן שבפרי והופך לסוכר. בשלב סופי הופך צבע הקליפה לחום ולשחור עד שהפרי נרקב ואינו ראוי למאכל.
////////////
قس گِدهانگ در باسای  جاوی:
Gedhang [gədʰaŋ] kalebu tanduran woh-wohan kang asalé saka tlatah Asia Kidul-Wétan kalebu Indonésia.[1] Gedhang banjur ditandur uga ing Afrika utawa MadagaskarAmérika Kidul lan Amérika Tengah.[1] Ing Jawa Barat, gedhang diarani Cau, lan ing Jawa Tengah lan Jawa Timur, yèn ngoko jenengé gedhang lan yèn krama jenengé pisang.[1]
Gedhang bisa diklasifikasèkakè dadi papat, ya iku:[1]
//////////
قس کیل در کشمیری:
کیل
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/4/4c/Bananas.jpg/220px-Bananas.jpg
کیل
کیل چھُ آکھ قٕسم.

 یہٕ چھُہ ونۍ نامکمل مضمون۔ تۄہِیہٕ ہٮ۪کِو اَتھ اضافہٕ کرتھۍ مزید بہتر بنٲتھۍ۔
//////////
قس ندیزی در سواحلی:
Ndizi ni tunda muhimu Afrika ya Mashariki na katika nchi za joto kwa jumla hasa visiwa vya caribian. Mmea wake huitwa mgomba. Kibiolojia ndizi moja ni fuu inakua pamoja na fuu nyingine kwenye mshikano au shazi.
Ndizi zapatikana kwa aina nyingi na wataalamu huhesabu takriban 100. Kwa matumizi ya kibinadamu aina zifuatazo zatofautishwa kufuatana na matumizi:
///////////
قس موز در کردی:
Mûz hêşinahiyek giyayî yên mezin ji famîleya mûzan e. Li welatên germ hêşîn dibe.
وشەی مۆز لە زاراوەی مۆزاوە وەرگیراوە کە زاراوەیەکی ھندیە ، ھەروەھا پێشی دەوترێت سێوی بەھەشت یاخود سێوی ئادەم یاخود درەختی ئادەم چونکە ھەندێک لە خێڵەکان بڕوایان وایە ئەمە ئەو میوەیەیە کە لە ئادەم و حەوا قەدەغە کراوە ، ھەروەھا پێشی دەوترێت میوەی دانایان ، چونکە فەیلەسوفە ھندیەکان لە سێبەرەکەیدا دادەنیشتن و بەرەکەیان دەخوارد .
//////////
قس بنان، موسا در ازبکی:
Banan (Musa) — banansimonlar oilasiga mansub koʻp yillik tropik oʻsimlik. Vatani Afrika va Osiyoning tropik va subtropik zonalari hamda Malayya arxipelagi. Asosan, Lotin Amerikasi mamlakatlarida oʻstiriladi. Bananning boʻyi 15 m gacha boradi, bargi yirik (uzunligi 4 m gacha, eni 90 sm gacha). Bananning 40 ga yaqin turi bor. Guli qoʻsh jinsli. Mevasi rezavor meva. Bir tup mevada 300 tagacha mevasi bor (60 kg gacha). Bir mevasining uzunligi 15 sm gacha, diametri 3 — 4 sm ga boradi. Sargʻish, eti oqish, shirin. Etining tarkibida 75 — 76% suv, 14 — 22% qand, 5 — 8% kraxmal, 1,5% gacha protein, 0,3 — 0,6% moy bor. Partenokarpiya usulida (otalanmasdan) meva hosil qiladi, shuning uchun urugʻi puch. Banan mevasi xoʻlligicha hamda quritilgan holda isteʼmol qilinadi. Koʻpchilik turlarining mevasi yeyishga yaramaydi. Banan ildiz bachkilari yordamida koʻpayadi. Ayrim turlaridan dengizchilikda qoʻllaniladigan arqonlar, baliq ovlash toʻrlari tayyorlashda ishlatiladigan tola (abaka) olinadi. Bananning xushmanzara daraxt sifatida koʻchalar, parklarda va uylarda oʻstirilgan turlari ham bor.
/////////////
قس کیلا در پنجابی:
کیلا اک عام کھادے جانوالے پھل دا ناں اے جیہڑے اک وڈے پھلوالے کیلا ٹبر دیاں کئی ونڈاں تے ہوندا اے۔ ایہ فروٹ ناپ رنگ تے پینڈے ہون وچ وکھرا وہندا اے۔ عام وکھالے وچ ایہ لما، مڑیا جیدا گودا نرم تے نشاستے والا ہوندا اے۔ ایہدا چھلڑ ہرا، پیلا، لال، جامنی تے پکن تے پشرا ہوسکدا اے۔ فروٹ اک گچھے وانگوں لگدا اے جیہڑا رکھ دے اتے لگدا اے۔ اجکل کھادے جانوالے بنا بی دے کیلے دو ونڈاں توں بنے نیں جنہاں د جور موسا ٹوکرے توں اے۔ ایہ ٹراپیکی ہندی ملایا تے اسٹریلیا دے واسی نیں۔ خورے ایہ پہلی واری پاپوا نیوگنی وچ اگاۓ گۓ تے ہن جگ دے 107 دیساں وچ اگدے نیں۔
کیلا فروٹ دے نال نال بوٹے دا ناں وی اے۔ بوٹے لمے تے چنگے تکڑے ہوندے نیں تے پلیکھے نال ایہناں نون رکھ کیآ جاندا اے۔ ایہدا جیہڑا تنا دسدا اے اوہ چؤٹھا تنا ہوندا اے۔ کیلا کسے وی زمین وچ ہوسکدا اے پر ایہ گھٹو گھٹ 60 سینٹی میٹر ڈونگھا ہووے، پانی رکدا نہ ہووے تے زمین پینڈی نہ ہووے۔
////////////
قس کیله در پشتو:
کېله یو روغتيا بخښونکې مېوه ده [1] روغتيا پوهان: کېله يو له هغو مېوو څخه ده چې خوراک يې انسان ته ډېرې روغتيايي ګټې رسوي. کېله یو له هغو مېوو څخه ده چې خوراک يې انسان ته ډېرې روغتيايي ګټې رسوي، د يوې نوې څېړنې له مخې د کېلو خوراک انسان د وينې فشار له ناروغۍ خوندي کوي، په کېله کې شته پوتاشيم يوازي دا نه چې د وينې فشار يو ډول ساتي بلکې د زياتېدا مخه يې هم نيسي. کېله په خپل جوړښت کې له پوتاشيم پرته ويټامين بي هم لري، ويټامين بي د ذهن په پياوړتيا او تازه ساتلو کې لويه ونډه لري، په دې څېړنه کې دا هم راغلي دي، که هره ورځ څوک کېله وخوري؛ نو هغه به د زړه له حملې څخه خوندي وي او د سرطان د ناروغۍ شونتيا هم کموي، په کېله کې پروبايټيک باکتريا د انساني غړو په وده کې هم ونډه لري. روغتيا پوهان وايي چې کېله هضميت ښه کوي او د مضرو باکترياوو مخه نيسي.
///////////
قس کیلو در سندی:
ڪيلو هڪ مشهور ميوي ۽ ان جي وڻ جو نالو آهي. هن جو ٿڙ ٿلهو ۽ نرم هوندو آهي، جيڪو پنن جو ٺهيل هوندو آهي. هن جا پن تمام ڊگها ۽ ويڪرا هوندا آهن. پڪل ڪيلو ميوي جي طور ۽ ڪچو سبزي جي طور استعماک ٿيندو آهي.
/////////////
قس بنانا، مِوا در تاجیکی:
Банан меваи тропики мебошад ва он дар давлатҳои тропики меруяд.
//////////
قس موز در ترکی استانبولی:
MuzGüneydoğu Asya'nın tropikal bölgelerinde doğal olarak yetişen bir ağaçsı bitkiye ve bu bitkinin yeşil kabuklu (bazı türlerinde kırmızı veya pembe kabuklu [1]) uzun meyvelerine denir. Türkiye'de daha çok Bozyazı ile Anamurarasında üretilmektedir.
/////////////
قس کیلا در اردو:
کیلا ایک مشہور پھل اور اس کے درخت کا نام، اس کا تنا قدرے موٹا اور نرم ہوتا ہے اور ایک ایک پتا کر کے سرے سے پھوٹتا ہے، پتے بہت بڑے بڑے چوڑے اور لمبے ہوتے ہیں آخر کو پھولوں کا گچھا اور لمبا پھل نکلتا ہے پکا کیلا بطور پھل اور کچا بطور سبزی کھایا جاتا ہے، موز۔
////////////
Banana
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about sweet bananas. For the genus to which banana plants belong, see Musa (genus). For starchier bananas used in cooking, see Cooking banana. For other uses, see Banana (disambiguation).
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/de/Bananavarieties.jpg/220px-Bananavarieties.jpg
Fruits of four different banana cultivars
The banana is an edible fruit – botanically a berry[1][2] – produced by several kinds of large herbaceous flowering plants in the genus Musa.[3] In some countries, bananas used for cooking may be called plantains, in contrast to dessert bananas. The fruit is variable in size, color and firmness, but is usually elongated and curved, with soft flesh rich in starch covered with a rind which may be green, yellow, red, purple, or brown when ripe. The fruits grow in clusters hanging from the top of the plant. Almost all modern edible parthenocarpic (seedless) bananas come from two wild species – Musa acuminata and Musa balbisiana. The scientific names of most cultivated bananas are Musa acuminataMusa balbisiana, and Musa × paradisiaca for the hybrid Musa acuminata × M. balbisiana, depending on their genomic constitution. The old scientific name Musa sapientum is no longer used.
Musa species are native to tropical Indomalaya and Australia, and are likely to have been first domesticated in Papua New Guinea.[4][5] They are grown in 135 countries,[6] primarily for their fruit, and to a lesser extent to make fiberbanana wine and banana beer and as ornamental plants.
Worldwide, there is no sharp distinction between "bananas" and "plantains". Especially in the Americas and Europe, "banana" usually refers to soft, sweet, dessert bananas, particularly those of the Cavendish group, which are the main exports from banana-growing countries. By contrast, Musa cultivars with firmer, starchier fruit are called "plantains". In other regions, such as Southeast Asia, many more kinds of banana are grown and eaten, so the simple two-fold distinction is not useful and is not made in local languages.
The term "banana" is also used as the common name for the plants which produce the fruit.[3] This can extend to other members of the genus Musa like the scarlet banana (Musa coccinea), pink banana (Musa velutina) and the Fe'i bananas. It can also refer to members of the genus Ensete, like the snow banana (Ensete glaucum) and the economically important false banana (Ensete ventricosum). Both genera are classified under the banana family, Musaceae.
&&&&&&&
موسلی
بضم میم و سکون واو و سین مهمله و کسر لام و یا لغت هندی است
ماهیت آن
کویند بیخ سینبهل کوچک بکل نیامده است و آن بیخی است بسطبری شقاقل مصری و بسیار شبیه بدان و از ان بزرکتر و دو نوع می باشد سفید و سیاه و سفید آن اقوی و مستعمل و بعضی سیاه آن را انفع دانسته اند
طبیعت آن
کرم و خشک تا دوم و با رطوبت فضلیه
افعال و خواص آن
آشامیدن سفوف آنکه بکارد چوبی ورق کرده در سایه خشک نموده کوفته آن را بقدر دو مثقال با نبات جهت ضیق النفس و تقویت باه و ازدیاد مادۀ منی و رفع بواسیر و تحلیل ریاح آن و آشامیدن دو مثقال آن با زیرۀ کرمانی جهت یرقان و با زنجبیل بی ریشه که بهندی ستوا نامند جهت هیضۀ بلغمی و اسهال و با آب پیاز جهت قولنج ریحی و با آب فرنجمشک و یا آب برک تلسی که نوعی از فرنجمشک است جهت تحلیل ریاح کرده و با برک پنجنکشت بالسویه جهت رفع ام الصبیان و با اطریفل جهت سیلان منی که بهندی پرمیو نامند و با نانخواه جهت سرفۀ بارد و با دارفلفل جهت کزیدکی سک دیوانه و با کنجد جهت حمی ربع و غب و جدری و با نمک سنک جهت تقویت اشتها و زیادتی آن و با آب کرم جهت درد شکم و با شیر کاو و شکر جهت ازدیاد منی و تقویت باه و فربه نمودن بدن و با روغن کنجد جهت زکام و نزله و رفع بلاغم مفید است انفع و بهترین طرق استعمال آن آنست که بیخ درخت دوسالۀ سفید آن را از زمین برآورند و ریشهای باریک آن را دور کنند و بکارد چوبی ورق نموده و بسوزن چوبی سوراخ کرده بریسمان کشند و در سایه خشک نمایند پس سفوف کرده روزی یک تولۀ آن را با یک توله نبات در نیم پیالۀ آب کرم ریخته بقاشق چوبی برهم زنند تا لعاب آورد و تا چهل روز باین دستور بیاشامند و درین ایام از ترشی و بادی و جماع و اعراض نفسانیه و بدنیه و هوای سرد و آب بسیار سرد پرورده پرهیز نمایند جمیع قوای حیوانیه و طبیعیه و نفسانیه را تقویت بخشد و پیر را مانند جوان می کرداند حکایت حکیم شرف الدین در مجربات خود کفته که من شروع بخوردن این دوا نمودم و پدر من جهت آنکه با زن خود مقاربت ننمایم مرا بر یک جانب و زوجۀ مرا بجانب دیکر خود می خوابانید چون بیست روز از خوردن این دوا کذشت از شدت قوت باه و شبق نتوانستم صبر نمود شبی پای خود را از بالای پدر دراز کرده زن خود را بر ان پا سوار نموده بدین طرف آوردم و با او مقاربت کرده باز بر پا سوار نموده بدان جانب فرستادم که در بین پای من لغزش نمود و اندک فرود آمد و پای زن من بر شکم پدر رسید از خواب بیدار شد کفت ای ظالم چرا تا چهل روز صبر نکردی که این لغزش و ضعف هم نمی ماند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
||Chlorophytum borivilianum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Chlorophytum borivilianum
Kingdom:
Clade:
Clade:
Order:
Family:
Subfamily:
Genus:
Species:
C. borivilianum
Chlorophytum borivilianum
Santapau & R.R.Fern.
Chlorophytum borivilianum is a herb with lanceolate leaves, from tropical wet forests in peninsular India. The Hindi name is safed musli (also commonly known as musli).
It is cultivated and eaten as a leaf vegetable in some parts of India, and its roots are used medicinally as a sex tonic under the name safed musli. The medicinal value is thought to derive from its saponin content, up to 17 percent by dry weight. It has also recently been suggested that it may produce an aphrodisiacagent. As medicinal demand has increased, the plant has been brought under cultivation. The saponins and alkaloids present in the plant are the source of its alleged aphrodisiac properties.[1] In traditional Indian medicine it is used as 'Rasayan' or adaptogen.[2]
https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/11/Pigeonpea_cultivation_on_Safed_Musli_Bed.jpg/220px-Pigeonpea_cultivation_on_Safed_Musli_Bed.jpg
Herbal Farming in Chhattisgarh: Safed Musli with Arhar
References[edit]
1.     Jump up^ Oudhia, Pankaj. "Problems perceived by safed moosli (Chlorophytum borivilianum) growers of Chhattisgarh (India) region: a study." Proceedings of the national seminar on the frontiers of research and development in medicinal plants.. Vol. 22. No. 4a. 2000.
2.     Jump up^ F. Thakur M., Bhargava S., Dixit V.K. "Immunomodulatory activity of Chlorophytum borivilianum Sant." Evidence-based Complementary and Alternative Medicine. 4 (4) (pp 419-423), 2007

Stub icon
This Asparagales article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
·         Agavoideae
·         Asparagales stubs
/////////
 Safed Musli is All in One Natural Treatment for Sexual Weakness and Impotence. Safed Musli is medicinal plant with little white flowers. It is a medicinal plant which is used to treat sexual weakness and impotency problems in males. It contains various minerals and vitamins which can be used without any direction from doctors. It got no side effects when comes to use unlike other ayurvedic treatments. It can be used not only sexual weakness and impotency but also helps to control other physical diseases like cardio, diabetes, obesity etc. It also enhances immune system immensely.
//////////
&&&&&&&
مولسری
بضم میم و سکون واو و لام و فتح سین و کسر راء مهملتین و یا لغت هندی است
ماهیت آن
درختی است عظیم و شاخهای آن انبوه و موزون و خوش منظر و در ملک هند و بنکاله و فرنک اکثیر الوجود و در باغات و خانها غرس می نمایند و برک آن متوسط در بزرکی و کوچکی و اندک عریض و طولانی و املس و کل آن کوچک پهن مدور مشرف صندلی رنک و بسیار خوش بو هم در تازکی و هم بعد از خشک شدن و در موسم کرما که هنکام بارش است در ملک هند و بنکاله هنکام بهار آنست و ثمر آن بقدر عناب متوسطی و سنجد بزرکی و برنک آن و مغز آن با عفوصت بسیار اندک شیرینی و هستۀ آن بزرک
طبیعت کل آن
کرم و خشک و ثمر آن سرد و خشک و قابض خصوص نارس آن
افعال و خواص آن
ثمر نارس خشک و تخم آن را نیز در ادویۀ حابسۀ منی و سیلان آن داخل می نمایند جهت آنکه قابض و ممسک منی است و حابس بطن و آشامیدن نقوع پوست درخت آن جهت حرقه البول و قروح مجاری آن و آتشک نافع و بیخ آن نیز بدستور و مضمضه بطبیخ پوست درخت آن جهت درد دندان و تقویت لثه نافع و سعوط کل خشک سودۀ آن برای مرض اهوه که مرضی است در بنکاله در بینی مردم بهم می رسد علامت آن تپ شدید و صداع و درد کردن و شانه و غیرها است و جهت صداع بارد و بدستور کشیدن کل خشک آن در سر غلیان بجای تنباکو و عرق کل آن جهت صداع و تقویت دل و دماغ شربا و سعوطا نافع طرد الهوام کذاشتن کل آن بر فراش و رخت خواب باعث دوری هزارپا و مار از ان است و در حرف الباء مع الواو بنام بولسری نیز ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
|| مولسري
بضم میم و سکون واو و لام و کسر سین مهمله و راء مهمله و سکون یاء تحتانی و بکل نیز گویند مثیر و زمخت و سرد و میکر
بود و فرح آورده و علتهاء سرد دفع کند و گل او خوشبو بود و سرد و شیرین و زمخت و قابض باشد و منوّر بدن و دهن را خوش
مزه سازد و ثمر مذکور را راقم نیز مقوي دل و مفرح میداند و خالی از تقویت معده نیست و پوست بیخ او را براي امساك منی و
تغلیظ آن و تقویت کمر نیز استعمال کرده
تالیف شریفی، متن، ص: 199
&&&&&&&
مومیا
بضم میم و سکون واو و کسر میم و فتح یاء مثناه تحتانیه و الف لغت یونانی است بمعنی حافظ الاجساد و بعربی عرق الجبال و بفارسی مومیائی نامند
ماهیت آن
چیزی است شبیه بقیر از درزها و شکافهای بعض جبال بیرون می آید و بهترین همه آن است که در کوه داراب که از توابع فارس است بهم می رسد و بعد از ان در اسطهبانات و نواح آن و بعد از ان در کهکیلویه و آنچه از جاهای دیکر اخذ می نمایند قیر است نه مومیائی و ضعیف الاثر و چندان خاصیتی و نفع بر ان مترتب نمی کردد و آنچه ملا احمد تهتهۀ در تاریخ الحکما در کیفیت بدو اطلاع بر مومیائی و خواص و افعال آن نوشته آنست که از جملۀ عجائب اتفاقات ظهور مومیائی کانی بود در عهد فریدون و کیفیت ظهور آن در کتب معتبره چنین آورده اند که در ایام حکومت فریدون جمعی از سپاهیان او در حوالی داراب جرد فارس شکار می کردند ناکاه یکی از ایشان تیر کاری بر قوج کوهی زد و آن بعد از چنان زخمی از نظر ایشان غائب شد هرچند تفحص کردند نیافتند اتفاقا بعد از یک هفته باز آن جماعت بشکار رفتند همان قوج را دیدند که صحیح و سالم می کردد و آن تیر در پوست او آیخته و قوج آن چنان می خرامید که کویا اصلا زخمی بدو نرسیده آن جماعت از مشاهدۀ آن حالت متعجب شده در مقام کرفتن او شدند و بهر نحوی که بود او را بدست آوردند چون نیک ملاحظه نمودند قدری از مومیائی در اندرون زخم و حوالی او چسپیده بود چنانچه معلوم می شد که او خود را بموضع که مومیائی داشته مالیده و آن مومیائی موجب التیام و التحام زخم کاری او شده و چون این خبر بفریدون رسید بحکم او حکما و اطبا در مقام تجربه و امتحان آن شدند و در التیام جراحات و جبر عظم مکسور و غیرها از وی آثار ارجمند و فوائد عظیمه یافتند انتهی کلامه و بعضی کفته اند که در زمان فریدون فرخ حکما پی باین دارو بردند بدین طریق که روزی فریدون برای شکار رفته بود و آهوئی را تیر زد چنانچه آن تیر بر پهلوی او نشست و از پهلوی دیکر او بیرون رفت و تیر دیکر بر پای او زد که لنک شد و می رفت و فریدون در عقب آن می رفت تا آنکه آهو بجای رسید که اندک کودی داشت آن آهو چند مرتبه زبان خود را بر ان مکان مالیده و تا رسیدن فریدون بسر وقت او باز آن آهو بدو نشست و برفت و نمی لنکید ازین معنی فریدون متعجب شده حکما را طلبید و اظهار آن مقدمه نموده و بعد تفحص معلوم شد که از درزهای سنک مانند صمغ چیزی تراوش می کند و می چکد و آن آهو آن را لیسیده پس فریدون حکم کرد که مستحفظان در انجا باشند و هر ساله هر مقدار که جمع شود ارسال حضور نمایند و از ان زمان تا حال در انجا مستحفظان هستند و هر ساله آنچه جمع می شود از برای سلاطین ارسال می دارند و رفته رفته بمرور ایام از کثرت کاوش آن مکان کود شده است باعتبار آنکه سنکی را که از درز آن برمی آید می کاوند بلکه از زیر آن بیشتر بدست می آید و همچنین ازین جهت آن مکان کودتر از سابق شده و بالفعل بر مثال چاهی بعمق دو قامت انسان بقطر سه چهار ذرع شده است سنکی عظیم بر دهن آن کذاشته و مستحفظان نزدیک آن می باشند و سالی یک مرتبه پنجاه شصت کس و زیاده هم جمع شده آن سنک را اندک اندک کنار می کنند که شخصی در ان تواند رفت پس شخصی لنکی بسته اندرون آن می رود اندک آبی بقدر یک شبر یا یک و نیم شبر کاهی قدری زیاده و کاهی کمتر که از تراوش عروق آن کوه در ته آن جمع شده است در ان مدت و بر بالای آن اندک دهنیتی مانند پردۀ نازک منجمد کشته تمام آن آب را با اندک سنک و ریک و آنچه هست در ان بیرون آورده در دیک بزرکی جمع می کنند و مستحفظان همه جمع می باشند و آن دیک را بر آتش کذاشته چند جوشی می دهند تا دهنیت از مائیت و خاک و ریک و غیرها جدا کردد پس فرود آورده سر آن را بسته همه بر ان مهر می کنند و می کذارند تا خوب سرد کردد پس سر آن را باز کرده آنچه بر روی آن بسته شده است از دهنیت می کیرند و مرتبۀ دیکر آن را بهمان قسم جوش داده می کذارند تا سرد کردد و دهنیت آن را باز می کیرند و همچنین تا دهنیت دیکر در ان نماند پس قدری را عمله بعنوان دزدی برای خود می کذارند و تتمه را جمیع آنها بران مهر نموده ارسال حضور می نمایند و مجموع تخمینا یک صد و پنجاه مثقال نهایت تا دو صد مثقال در تمام سال جمع می شود کاهی زیاده تا سه صد مثقال و کاهی کمتر و زیاده برین شنیده نشد و در دردی آن نیز تاثیر و خاصیت بسیار است چون در روغن کاو یا کل سرخ حل نمایند و صاف نموده بیاشامند و یا تدهین نمایند و نیز از بعضی ثقه شنیده شده که در داراب درۀ کوهی است که از انجا مومیائی دارابی اخذ می نمایند و در ان دره از شکاف کوه قطره قطره مومیائی می چکد در زیر آن قاشق بزرکی نصب کرده اند و در ان آنچه مجتمع می کردد اخذ می نمایند و جمع می کنند و هر سال بدستور ارسال حضور سلاطین می نمایند و غیر دارابی نیز از شکافهای سنک برمی آید و لیکن مکانی معین مانند دارابی ندارد و کسانی که ماهر این کاراند در ان کوهستان رفته تجسس می نمایند بر روی بعضی سنکها که علامتی و داغی معلوم می شود انجا را میخی کوبیده نشان می کذارند و بعد از چند مدت آمده از انجا آنچه جوشیده شده است جمع نموده برمیدارند و کاه است که سال دیکر از همان سنک و همان جا نیز برمیآید و کاه هست که برنمی آید و از جای دیکر و از شکاف سنکهای دیکر که بر نیامده بود برمیآید و نیز از بعضی ثقه و سکنۀ آن دیار شنیده شد که بعض اهل آن دیار و اسطهبانات و کهکیلویه و نیز در بعض نواح آنها جمع شده در بعضی مغارها و شکافهای کوه که می دانند که از انها مومیائی برمی آید هیمه بسیاری در ان مغارها و شکافها جمع کرده آتش می زنند و می روند بسبب کرمی تابش آتش از شکافها و درزهای سنکها چیزی بسیاری برمی آید و بر اطراف شکافها و درزها منجمد می کردد و بعد سرد شدن آن مغارها آمده آنها را جمع کرده میان خودها قسمت می کنند و می فروشند و این نوع است که نزد مردم بسیار و وافر و ارزان است و خرید و فروخت آن می شود و در نفع قریب بنوع دوم است اما نوع اول که دارابی و ماخوذ از مکان خاص و خالص است منافع بسیار دارد و قلیل الوجود است و بدست همه کس نمی آید چنانچه ذکر یافت مکر آنکه قلیلی از ان عمله و یا از بخشش و انعامات سلاطین و یا از عملۀ کارخانجات بطریق سرقه بدست بعضی آید و نیز چیزی شبیه بمومیائی بسیار ضعیف العمل ناصاف از بعض کوههای هند و دکهن بعمل می آید و می کویند که از شکاف مغارات می چکد و خوب خالص آن را چون در آب اندازند آب را سرخ می کرداند و مانند موم می باشد و کم یاب است و آن را بلسان اهل هند سلاجیت می نامند و خاصیت بسیاری برای آن بپان می کنند و می کویند که نوع میمون سیاهی که آن را لنکور می نامند بسیار آن را دوست می دارد و هر جا یافت می خورد و بمجرد خوردن شکم آن جاری می شود و بر سنکها نجاست می کند همان را نامقیدان برداشته بجای سلاجیت اصلی خالص می فروشند مومیائی انسانی که مشهور میان عوام است حکیم میر محمد مومن در تحفه نوشته اند که در ازمنۀ سابقه دستور بوده که حفظ جسد موتای خود را از تعفن بمالیدن مرمکی و عسل و مومیائی و قفر الیهود و امثال اینها می نموده اند و چون اکثر دخمهای بلاد مغرب را آب کرفته هرچه از اجساد و اعضای آن موتا را امواج بحر بساحل رسانیده و می رساند آن را جهال بجای مومیائی صرف می نمایند و در آخر نوشته اکرچه در جبر کسر نفعی می کند و لیکن شرب آن حرام و مورث کوری و فساد اخلاط و مضرتهای بی غایت است و مصدق قول حکیم رح محرر اوراق از عزیری صادق القول حکیم دانا متصف بجمیع اوصاف حمیده مسمی بمیر محمد حسین که درین اوقات سفر ملک فرنک و مصر و نواح آن ها نموده و به بنکاله مراجعت کرده با احقر ملاقات کردند و قبل از سفر مذکور نیز اشنا بودند و اکثر ملاقات می نمودند از جملۀ غرائب اموری که در ان سفر شنیده و مشاهده نموده بودند این بود که قبل ازین چهارصد پانصد سال حکما و سلاطین مصر و نواح آن را دستور بود که مردۀ خود را در دخمه یا در قبر نمی کذاشتند و دفن نمی نمودند بلکه باطبا و جراحان می سپردند که بر ابدان ایشان ادهان و ادویۀ چند که حافظ آنها باشد از فساد بمالند و اوشان بعد از مدتی که خوب روغن و ادویه مالیده بودند و در قالبی از چوب کذاشته بران نام میت و قوم و قبیلۀ آن را نوشته در خزائن محفوظ می داشتند و بعد از ان سه صد چهارصد سال می شود که آن را ترک نمودند احیانا اکر جسدی از ان اجساد بدست حکیمی از حکمای مصر و یا جراحی آید آن را بجای مومیائی استعمال می نمایند خصوص از خارج چنانچه نزد حکیمی از حکمای مصر جسدی بود و او قدری از ان را بمرور بخرچ آورده و قدری از ان را بمیر معزی الیه داده بود اوشان قلیلی باحقر دادند تمام کوشت و پوست و عروق و بعض استخوان های نازک آن مضمحل و یکسان جسمی سیاه براق چسپنده با بوی بسیار تند شده و بعض استخوانهای قوی در ان باقی بود
طبیعت آن
یحتمل که از مومیائی کانی در حرارت و یبوست زیاده باشد
افعال و خواص آن
در اضمده و اطلیه و استعمال از خارج شاید که قریب بمومیائی باشد در نفع و لیکن از داخل و مشروب غیر مجوز زیرا که مضر کفته اند چنانکه ذکر یافت و اقرب که چنین باشد علاوه حرمت آن و اللّه اعلم و مومیائی سک بچۀ که صاحب خلاصه التجارب نوشته و کیفیت صنعت آن را ذکر نکرده شاید ازین قبیل باشد که بعض ادویۀ حافظۀ مقویۀ تریاقیه از قبیل ادویۀ مذکوره و غیرها بر بدن بچۀ سک تازه زائیده شده مالیده زمانی ممتد در خمی کرده در زمین دفن می نموده باشند و یا آنکه در بلدان حاره یابسه بدون خم در پارچه پیچیده در زیر ریک دفن می کرده باشند تا بسبب کرمی تابش آفتاب تعفین و تخمیر تمام یافته و صورت وحدانی ترکیبی و مزاج ثانوی صناعی بهم رسانیده پس برآورده استعمال می نموده باشند و یا بطور دیکر العلم عند اللّه تعالی
فصل در بیان جودت مومیائی و کیفیت و خواص و منافع و طرق استعمال آن
[جودت]
مفردا و مرکبا بدانکه بهترین آن دارابی سیاه صاف براق نرم آنست که بوی بد نداشته و باندک بوی نفطیت باشد ارسطو فرموده که بهترین آن آنست که چون جکر کوسفند را در کرمی ذبح با ریزۀ نی شکسته شق کنند و بران بمالند التیام یابد و نیز کفته امتحان اصلی مومیائی آنست که بهمواری پای مرغ و با خروسی را بشکنند و بقدر یک دانک از ان را در روغن کل سرخ حل کرده بحلق او ریزند و قدری بران بمالند اکر در عرصۀ یک شبانه روز جبر شکستکی پای او نموده باصلاح آورد خوب است و جید و اصلی و الا بد و غیر اصلی و کاه باشد که در عرصۀ هفت هشت ساعت باصلاح آورد و امتحان دیکر آنکه مومیائی خوب را چون بدست بکیرند مثل موم خالص بزودی نرم می کردد و بدو مغشوش و مبدل آن صلابت بسیار دارد و بزودی و بحرارت کمی نرم نمی شود و بهترین امتحانات آنست که جبر کسر اعضای انسان و اوجاع و تقویت باه و سائر قوی و غیرها در انسان تجربه نمایند
طبیعت آن
در اول سوم کرم و در دوم خشک و نزد بعضی خشکی آن غالب بر کرمی آن و صاحب شفاء الاسقام حار در دوم و یابس در اول کفته و قوت آن تا چهل سال باقی می ماند
افعال و خواص آن
مقوی ارواح و دل و مفرح و محلل مواد بارده و مقوی اعضای باطنی و ظاهری و مجفف رطوبات و معین باه و حافظ ارواح بدنی و لطیف و سریع النفوذ و مفتح سدد و جالی و جهت فواق و فالج و رعشه و لقوه و رفع سموم مشروبه و ملدوغه و درد معده و وجع الفواد و تقویت معده و اختناق رحم و جمیع امراض بارده و نفث الدم و جراحت مثانه و سلس البول و ابتدای جذام و داء الفیل و ثقل زبان و کزیدن عقرب و تحلیل اورام بلغمیه و جبر کسر و ضربه و سقطه و خلع نافع اعضاء الراس و الاذن و الانف و اللسان محلول مقدار یک حبۀ آن با آب مرزنجوش جهت صداع بارد ساذج و شقیقه و صرع و دوار و لقوه و فالج و استرخا و دو حبۀ آن با آب صبیخ صعتر فارسی و راسن جبلی جهت سبات و آشامیدن و مالیدن و سعوط نمودن و چکانیدن یک جو آن در بینی و کوش با طبیخ مرزنجوش و با روغن زنبق و نیز سعوط یک حبۀ آن با یک حبۀ مشک و کافور و جند بیدستر محلول در روغن بان جهت اوجاع باردۀ کهنه در سر و ریاح و برودت دماغ و همچنین قطور آن در کوش و بینی با روغن زیتون و عسل جهت ریاح مجتمع در دماغ و آشامیدن یک حبۀ آن با آب طبیخ کرفس و زیرۀ کرمانی جهت لقوه و نیم دانک آن به آبی که صعتر فارسی در ان جوشانیده باشند جهت ارتعاش و چکانیدن یک حبۀ آن با روغن یاسمین یا کل در کوش جهت درد آن و مقدار یک شعیرۀ آن با روغن کل سرخ بتنهائی و یا به آب غوره قطور آن و فتیله ممزوج بآن در کوش کذاشتن جهت ثقل سامعه و ریش و قروح و آمدن چرک از ان نافع و ارسطاطالیس کفته قطور محلول آن با پیه خوک غیر نمک سود جهت کری نافع حتی کری مادرزاد مبالغه و با کافور بتنهائی و یا با آب مرزنجوش جهت رعاف و امراض بینی و دلوک آن با عسل جهت لکنت زبان و ثقل آن نافع اعضاء النفس آشامیدن مقدار سه شعیرۀ آن در نبیذ جمهوری جهت نفث الدم از رئه و یک حبۀ آن با شیر الاغ جهت نفث الدم و رعاف و همچنین قطور آن جهت رعاف و یک قیراط آن با سکنجبین و یا با آب نعناع جهت رفع خناق و یک قیراط آن با شراب مورد و رب توت و یا با طبیخ عدس و امثال اینها جهت وجع حلق و ورم آن کفته اند غرغره مقدار دو حبۀ آن با آب اصل السوس مقشر سه روز و عاقر قرحا مطبوخ جهت خناق و یک طسوج آن با آب عناب و یا سپستان و ماء الشعیر و اصل السوس مقشر سه روز متوالی ناشته جهت سرفه و یک قیراط آن با آب نعناع و یا با آب مطبوخ زیرۀ کرمانی و نانخواه و کرویا جهت خفقان بارد مفید است اعضاء الغذاء آشامیدن یک قیراط آن با آب مطبوخ زیرۀ کرمانی و نانخواه و کرویا جهت غثیلن و تهوع و خفقان و ضعف معده و قراقر و نفخ و ریح بلغمی معده و امعا و ازالۀ رطوبات مجتمعه بر فم معده و سقطه و ضربه بر سینه و معده و برای سقطه و صدمه و ضربۀ کبد مقدار یک قیراط آن با دو دانک کل ارمنی و یک دانک زعفران در آب برک عنب الثعلب و یا با آب برک کاسنی و یا در خیارشنبر و جهت فواق ریحی یک حبۀ آن با طبیخ تخم کرفس و زیرۀ کرمانی و جهت وجع طحال یک قیراط آن با آب کشنیز تازه یا به آب بیخ کبر و جهت وجع و نفخه و بزرکی طحال یک قیراط آن با ماء السکر و یا با آب کرفس تازه و یا با طبیخ بیخ آن و یا با طبیخ تخم فنجنکشت و یا پوست بیخ کبر و برای ورم جنین با آب طبیخ خسک طلای نیم دانک آن با آب مطبوخ انیسون در ان جوشانیده باشند بر شکم مستسقی و همچنین آشامیدن یک دانک آن با آب مطبوخ انیسون نافع اعضاء النفض و التناسل آشامیدن یک قیراط آن با شیر تازه دوشیده بتنهائی و یا با قدری شکر جهت قروح و اوجاع احلیل و مثانه و آشامیدن طسوجی از ان با آب مطبوخ دوقو و فقاح اذخر جهت رفع حبس البول و تقطیر و ادرار آن و خوردن هر هفته یک مرتبه دو حبۀ آن با روغن کاو جهت رفع باد بواسیر و اوجاع معده و دو حبۀ آن با آب مطبوخ ساذج هندی جهت اختناق رحم و حمول اندک آن مخلوط با آرد کندم جهت قلت صبر به نکاهداشتن بول و سلس البول و همچنین حمول آن با روغن زیتون یا روغن زنبق جهت تقطیر البول و عدم صبر بر حبس آن و استرخای مقعده و غدیوط و مسوح آن با روغن نارجیل و مانند آن بر قضیب و انثیان و حوالی آن جهت تحریک جماع و همچنین آشامیدن دو حبۀ آن با آب باقلا یا حبۀ از ان با زردۀ تخم مرغ نیم برشت سه روز متوالی و محمد بن زکریا در کتاب الباه نقل کرده اکر کسی را آب منی خرچ شده باشد و خواهد که بزودی بحال اصلی برکردد در آخر حرکت قریب بانزال دو جو مومیائی را در پنج درهم عسل سفید حل کرده بخورد و اکر محرور المزاج باشد با اشربۀ باردۀ مناسبه بنوشد مجرب است الات المفاصل محلول آن از یک دانک تا یک و نیم دانک در ادهان مناسبه مانند روغن کل و یا اشیای موافقه مانند آب باقلا و یا زردۀ تخم مرغ دو سه عدد جهت اوجاع مفاصل و خلع عضو و کوفتکی عضله و عصب و جدا شدن و پاره شدن آن و کسر عظم و سقطه و ضربه و صدمه و امثال اینها خوردن و مالیدن آن بر ان موضع بیعدیل و همچنین آشامیدن آن با شراب صرف و برای جراحات کهنه و ناصور وزن یک دانک آن با یکدرهم پیه خنزیر کداخته در زیت مقدار نیم درهم مرهم ساخته بمالند و جهت اعلال باطنی و صدمات آن در روغن کل سرخ یا روغن کنجد حل کرده و طلا نمودن بآن و اکر بر کسی تیری زده باشند مالیدن بر آن موضع و خوردن آن بغایت نافع الحمی آشامیدن نیم دانک آن با مطبوخ افسنتین و باد آورد و یا با اشربۀ مناسبۀ دیکر جهت رفع حمیات عتیقۀ بلغمیه و سوداویه نافع الاورام و البثور و الزینه نیم دانک آن با مطبوخ افتیمون صرف با ادویۀ مناسبه دیکر هفت روز متوالی جهت ابتدای برص و جذام و داء الفیل و همچنین جهت هر علت با ادویۀ مناسبه و معاون آن مفید است السموم مالیدن آن بقدر یک قیراط با روغن کاو جهت کزیدن عقرب و نیز جهت عقرب کزیده آشامیدن یک قیراط آن با شراب صرف یا نبیذ صرف و همچنین یک قیراط آن با آب کشنیز تازه و یا آب بیخ کبر آشامیدن و کذاشتن بران و جهت مطلق سموم مقدار دو حبۀ آن با طبیخ خسک و یا با آب فراسیون و یا با آب سداب و یا با آب فوتنج جبلی و یا با آب انجدان و یا با آب طبیخ آنها مجرب است دستور حل مومیائی مانند حل عنبر و لادن است در قدر مضاعف در کلاب و یا با ادهان مناسبه و یا بتنهائی و در تراکیب و ادویه داخل نمودن و حبوب آن در قرابادین کبیر ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
///////////
//////////
https://www.google.ca/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=3&cad=rja&uact=8&ved=0ahUKEwiQufW4q-nWAhVhhlQKHQKxDwUQFgg4MAI&url=https%3A%2F%2Fmvahdatid5gmailcom.blogspot.com%2F2016%2F04%2Fblog-post_25.html&usg=AOvVaw023UCLXXK1a25FTuI3dCa6