لحم
بفتح لام و سکون حاء مهمله و میم لغت عربی است جمع آن لحوم آمده
بفارسی کوشت و بهندی ماس نامند
ماهیت آن
معروف و منعقد از خون است و فاعل انعقاد آن حرارت فاضله و در بدن
حیوان برای حشو و فاصله و حائل بودن میان اعصاب و عروق و اوتار و غیرها و استخوان و
حافظ و مانع بودن آنها از التوا در حرکات مختلفه و فسخ و رض از صدمات خارجی و برای
ترطیب اعصاب و عروق و غیرها و حسن منظر و نیکوئی هیأت شکل و غیرها از منافعی که مفصلا
در کتب کلیات مذکور است و اقسام می باشد بحسب اقسام حیوان و اعضای آن و لحم هر حیوان
در اسم خود مذکور شد و می شود ان شاء اللّه تعالی و درینجا بقول کلی و بالاجمال چیزی
ذکر می یابد بباید دانست که چون بدن انسان مرکب از موالید ثلثه است و حیوانیت بر ان
غالب پس انسب غذائی برای بدل ما یتحلل او لحم است لهذا در حدیث شریف نبوی صلی اللّه
علیه و آله وارد است که سید الطعام اللحم و طبیعت مدبرۀ بدن ناچار است در استحالۀ نبات
تا آن را شبیه بمغتذی نماید از هفت قسم فعل از تحلیل و استحاله و تفریق و عقد و تشبیه
و تغذیه و ادخال در حیوانات باقل این افعال مدعا حاصل است مثلا در شیر آنها پنج فعل
کافی است که تفریق و تغذیۀ آن هضم و تمییز است و تعقید و تشبیه و ادخال باشد و در بیضۀ
طیور سه فعل کافی است که تحلیل و استحاله و تمییز باشد و در لحوم در فعل که تشبیه و
ادخال باشد کافی است پس لحوم سید و بهترین سائر اغذیه شدند و کوشت مقادیم حیوان از
کردن و دست و سینه بهتر از مؤخر آن مانند ران و پشت تازه و کرده ردی و کوشت ایمن بهتر
از ایسر و جانب وحشی خشک تر و بطئ النزول و انثی نرم تر و ارطب و بهترین لحوم لحم حیوان
جوان صحیح المزاج فربه است در امزجۀ لطیفه صاحبان ترفه و سکون و آرام و بهترین مواشی
بز و کوسپند است که کمتر از شش ماه و زیاده از یک ساله نباشند و بعد از ان کوساله و
یکسالۀ کاو و کاومیش و شتر جوان بهتر از شتر بچه و از وحوش بچۀ بز کوهی است و آهو بره
و کوشت حیوان خصی کرده از کوشت ناخصی کرده بهتر است و الطف و کوشت حیوان راعی چرنده
بهتر و الطف از محبوس معلوف و از حیوان سیاه بهتر و لذیذتر و سبک تر و از سرخ اجود
و متوسط و از سفید بطئ الهضم و سمین و سریع الاستحاله بتعفن و فساد کوشت سرخ دور از
فساد بتعفن و سریع الهضم و مذبوح در همان روز بهتر از بائت شب مانده و قدید کرم و خشک
و قلیل الغذاء بسیار زبون و مولد خلط ردئ و لحوم بری بهتر از اهلی و بهترین لحوم بری
ظبی و بهترین اهلی ضأن و کوشت جدی و اقل فضول است از غیر آن و لحوم حیوانات بری از
برای بلغمی مزاجان و صاحبان فلج و استسقا و کسانی که برودت و رطوبت بر مزاج ایشان غلبه
نموده باشد با سرکه و آب غوره و امثال آن برای محرورین و کسی که مزاج آن ملتهب نباشد
مطنجن آن را با مری و زیت بخورد و کوشت اعضای عصبانی مولد بلغم است و کوشت سرخ خالی
از لیف عصب کرم و تر و قریب باستخوان خشک و متین و کوشت طفلی بارد رطب لزج و کوشت نعجه
ردی ضعیف الغذا مصلح آن و مصلح هر کوشت ضعیف رطب نمک و پیاز و فلفل و زنجبیل و دارچینی
و قرنفل و هیل بوا و زیره و امثال اینها است و مصلح کوشتهای کرم و خشک سرکه و آب غوره
و روغن و کوشتهای کرم و تر کشنیز و سماق و امثال اینها است و کوشت رخو که در ان عصب
نباشد لذیذ خصوص کوشت سینه و پستان بسبب تولید شیر در ان و کوشت زبان لذیذ سریع الهضم
و کوشت حیوان وحشی و حمار الوحش کرم و خشک در سوم سریع الهضم کثیر الغذا مائل بسوداویت
و در فصول زمستان خوردن آن و امثال آن بهتر و کفته اند بطئ الهضم و ردی الکیموس و کوشت
کباش جهت کسی که ذراریح خورده باشد نافع و کوشت ارنب کرم و خشک و کوشت بریان کردۀ آن
جهت قرحۀ رئه مفید و کوشت قنفذ بسیار تر است و کوشت چرب و دنبه کرم تر از همه و غلیظتر
و بطئ الهضم و ملین شکم و قلیل الغذا و ردی و سریع الاستحاله بدخانیت و صفرا و کوشت
کاو ماده کثیر الغذا غلیظ سوداوی و مولد امراض سوداویه و خشک تر از کوشت بز و کوشت
جوان آن سریع الهضم تر و بهترین آن کوشت بچۀ کاو ماده و بهترین اوقات خوردن آن فصل
بهار و اول تابستان و پوست خربزه مهرا کنندۀ آنست چون در حین طبخ در ان اندازند و همچنین
در هر کوشت صلب که زود مهرا نکردد و اکثار کوشت کاو مولد بهق و امراض سوداوی و کوشت
شقراق کاسر ریاح و بعید التعفن از کوشت بز و کوسفند و قلیل الشحم و یابس الجوهر و قلیل
الغذا ردی و کوشت حیوانات صید کرم و خشک و مولد خون غلیظ سوداوی و بهترین آنها کوشت
اهو است و کوشت سباع و ذات المخالیب همه آنها ردی اجتناب از آنها واجب و کوشت ضأن معتدل
در رطوبت و یبوست سریع الهضم مولد خون جید و جهت محرور المزاج نافع و کوشت جزور یعنی
بچۀ شتر بسیار کرم و خشک و مولد خلط غلیظ و جهت اصحاب کدو ریاضت شدید و عرق النسا و
در آخر حمیات ربع نافع و کوشت سنور یعنی کوشت کربه کرم و تر و کویند سرد است مسخن کرده
و جهت درد پشت و بواسیر مفید و لحم الخیل یعنی کوشت اسپ مانند کوشت شتر مخلخل مسام
و جهت اصحاب کدو ریاضت شدیده نافع و مولد سودا و از طیور متوسطه که قریب بمرغ خانکی
باشند مانند کبک و تدرو و دراج و حجل و طیهوج و امثال اینها صغیر اینها بهتر از کبیر
و بری بهتر از اهلی و بهترین بری طیور مذکوره و بهترین اهلی دجاج و از طیور مائی آنچه
کردن آن بلند و عظیم الجثه باشد ردی است و لحوم بری کبار همچنین طیور کبار جثه مانند
بط و اوزمورث حمیات ربع اند و از مائی ماهیان متوسطه در بزرکی و کوچکی آب جاری صخری
لطیف مانند ماهی رضراضی و چلوا ماهی و ماهی رهو و اندواری و آبنوس و امثال اینها و
از برای اصحاب کدو ریاضت قوی المزاج حار لحوم قویۀ غلیظه مانند کوشت جزور و خیل و کوزن
و کاومیش بهتر و اولی است از لطیفۀ خفیفه و باید که حیوانات رطبه المزاج را بعد از
استکمال قوت آنها و یابسه را هنکام طفولیت و کوچکی ذبح نمایند و هرچه از شکم حیوان
برآورند که حلان بضم حاء مهمله و فتح لام مشدده و الف و نون و حلام بمیم بجای نون نامند
و آنچه بحد کمال نرسیده باشد همه ضعیف و مورث ضعف و سستی و امراض بلغمیه اند و از حیوان
پیر و ضعیف سال خورده بسیار لاغر و مریض و میته همه مورث امراض صعبۀ کثیره و سودا و
امراض سوداویه است خصوص کبش و تیس و بقر و جاموس و جمل و همچنین کوشت حیوان بچۀ مرده
و با کرک و غیر آن از سباع کزنده و خوف ناک و یا در آب افتاده و بدستور حیوان مخنوق
همه ردی و مورث امراض ردیۀ صعبه و سودا و امثال اینها است و در حضور حیوانی حیوان دیکر
را ذبح نمودن زبون و اشامیدن آب بعد از کوشت مضر و تناول نمودن آن در شبها باعث تخمه
و جمع آن با شیر و بیضه مضر و غیر مجوز و هرچند مبالغه در طبخ و کوبیدن آن کنند اولی
است و باید که اجزای آن متساوی طبخ یافته خواه کباب باشد و یا غیر آن و کوشت آب یعنی
مرقه سریع الهضم و النفود و موافق ناقهین و ضعیف المزاج و القوه است اکر بلاغم و رطوبات
بسیار بر بدن غالب نباشد و کسی که اراده نماید تجفیف و صلابت بدن را باید که مشوی و
کردناج آن را بخورد و مشوی آن بطئ النزول تر و یابس تر و قوی الدم از مسلوق و کسی که
ارادۀ ترقیق و نرمی بدن نماید باید که اسفیدباجات چرب بیاشامد و روزی دو بار خوردن
آن ممنوع جهت آنکه البته هضم آن بر طبیعت دشوار و باعث فساد و ضعف قوت است و مداومت
بران نیز باعث فساد اخلاط و قساوت قلب و تیرکی باصره و بلادت ذهن و غلبۀ صفات بهیمی
و اخلاق سبعی و بسیار دیر دیر خوردن آن باعث ضعف بدن و لاغری و وهن و نقصان در ارواح
و سقوط قوی است و مشوی یعنی بریان آن مولد لحم صلب و خشک و مطبوخ آن بطریق یخنی کرم
و تر و مولد لحم رخو نرم و قلیۀ آن کثیر الغذا و باعث تقویت بدن است و حلوای لحم و
ماء اللحم باقسام و امراق آن در قرابادین کبیر ذکر یافت اعضاء الراس کوشت کاو و کاومیش
و سائر کوشتهای غلیظ مولد سودا و امراض سوداویه از جنون و وسواس و کوشت ابن عرس با
شراب جهت صرع العین خاکستر کوشت حملان جالی بیاض چشم و کوشت سباع و ذوات المخالیت مقوی
چشم و رافع امراض عین و زهرۀ طیور و اکثر حیوانات جالی بیاض و آثار چشم اعضاء النفض
کوشت سرطان نهری جهت مسلولین و کوشت چوجۀ طیور مهیج خوانیق اعضاء الغذاء کوشت قطا جهت
اصلاح فساد مزاج و تفتیح سدۀ کبد و طحال و استسقا و کوشت قنفذ با سکنجبین جهت استسقا
و لحوم غلیظه مضر معده و طحال اعضاء النفض کوشت کاو مانع ریختن صفرا است بمعده و کوشت
ارنب مشوی جهت قروح امعا نافع و کوشت قنفذ خشک کرده با سکنجبین جهت وجع کرده و مرق
خروس پیر بشرط مذکور در دجاج جهت قولنج و امراض سوداوی و مرق کوشت کاو و سکباج آن جهت
اسهال مراری و همچنین قریص کوشت آن با کشنیز تازه و سرکه و حموضات مناسبه بسرکه و همچنین
با کشنیز خشک و اندک زعفران و کوشت طیور مشوی و غیر مشوی مانند کوشت کبک و طیهوج و
قطا و قمری که جوش داده مرق آن را بریزند و جرم آن را تناول نمایند حبس طبیعت نماید
و مرق آن تلیین و کوشت شتر مدر بول و کوشتهای چرب تلیین آن زیاده از غیر آن و کوشت
سباع و ذوات المخالیب جهت بواسیر و کوشت حمار وحشی با روغن قسط جهت وجع کرده و تحلیل
ریح غلیظ الحمیات کوشت کاو و ابل و وعل و طیور بزرک پیر محدث حمی ربع اند السموم آشامیدن
کوشت ابن عرس خشک کرده با شراب جهت سموم و کوشت حملان سوخته برای لسع مار و عقرب و
جراره و با شراب جهت سک دیوانه و کوشت ضفدع جهت لسع هوام الات المفاصل ضماد کوشت کرم
بکرمی ذبح جهت ضربه و سقطه و بدستور پیچیدن عضو در پوست کرماکرم آن و ضماد دنبه جهت
تلیین عصب صلب شده و تلیین اعضای متشنجه و کوشت ارنب جهت نقرس و اوجاع مفاصل و قریب
است در فعل بمرق ثعلب و کوشت ابن عرس جهت اوجاع مفاصل ضماد او شحم حمار وحش با دهن
قسط جهت وجع ظهر و تحلیل ریاح غلیظه تمریخا و کوشت افعی و قنفذ اکلا بطریق مرقه و یخنی
نافع و کوشت کاو مولد جذام و داء الفیل و دوالی و جرب و قوبای ردی و سرطان و همچنین
سائر لحوم غلیظه الجروح و القروح و الاورام طلای کوشت کوسفند سوخته و ضماد کوشت کاو
و سائر لحوم غلیظه محلل اورام صلبه الزینه طلای پیه حمار وحش و بط رافع کلف و سوختۀ
کوشت حملان رافع بهق و سوختۀ کوشت ضفدع جهت داء الثعلب نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
لحم
مجموع گوشتها گرم و تر بود و کثیر الغذا و مولد دم اما بعضی از
بعضی فاضلتر بود و نیکوترین آن بود که متوسط بود در فربهی و لاغری و وسط عضله معتدلتر
بود و خصی کرده فاضلتر از خصی ناکرده بود و وی غذائی مقوی بدن بود و زود
اختیارات بدیعی، ص: 393
مستحیل بخون شود و صفت مجموع گفته شود
لحم الحملان
فاضلترین گوشتها گوشت بره و نیکوترین آن گوشت حولی بود و طبیعت
آن گرم بود در اول و نیکو بود جهت بدنهای معتدل و معده معتدل و مولد غذای بسیار گرم
و تر بود و چون بسوزانند و بر بهق و برص طلا کنند نافع بود و بر قوبا سود دهد و خاکستر
گوشت سفیدی چشم زایل کند و گوشت سوخته گزندگی مار و عقرب جراره را سودمند بود و با
شراب گزندگی سگ دیوانه را نافع بود و خوردن وی مولد بلغم بود و مصلح وی مثلث یا حلوای
شکر بود و مضر بود بکسی که غثیان داشته باشد و مصلح وی به اشیا قابض بود
لحم النعاج
گوشت میش حرارت آن کمتر بود از گوشت بره و خونی بد از وی متولد
شود
لحم الخنازیر
ترسایان گویند گوشت وی بهترین گوشت و حوش بود و آنچه صحیح است بهترین
گوشت و حوش گوشت آهو بود و گوشت خنزیر بری و اهلی زودهضم شود و زود بگذرد و غذائی اندک
دهد اما بقوت بود و جالینوس گوید موافق انسان معتدل المزاج بود و گوید قومی که گوشت
آدمی خورند اگر گوشت خوک خورند فرق نتوانند کرد بلون و طعم و بوی و این دلیل ملایمت
و مشابهت بود و وی غلیظ بود و لزج بود و قطع لزوجت آن بشراب یا حلوای قندی کنند
لحم الجداء
گوشت چپش فضول آن کمتر از گوشت بره بود و بزغاله شیرخواره که شیر
نیکو خورده باشد نیکو بود و اگر شیر بد خورده باشد بد بود و نیکوترین آن سیاهرنگ بود
سبکتر و لذیذتر و گویند آنچه سرخ بود و چشم ازرق حرارت آن کمتر از گوشت میش بود و معتدل
بود در رطوبت و یبوست و زود هضم شود و نافع بود جهت کسی که دمل و دانها (دانهها) بر
اعضای وی بر میآید و خون معتدل نیکو میان لطافت و غلظ از وی متولد شود و چون بریان
کرده بود مضر بود و بقولنج کشد و مصلح آن حلوای عسل بود
لحم المعز الاناث و التیوس
گوشت بز ماده و دکه بد بود و دشخوار هضم بود و غذا بد دهد و مولد
خون بد باشد که میل بسیاهی داشته باشد
لحم البقر
گوشت گاو بهترین آن بود که جوان سن بود و نیکوترین اوقات خوردن
وی بهار بود و چون به سکباج بپزند منع سیلان ماده از معده بکند و وی از اغذیه اصحاب
کد بود و دشوار هضم شود و غذائی غلیظ دهد و آنچه سیاه بود مرضهای سوداوی از وی متولد
گردد و بهق و جرب و سرطان و قوبا و جذام و داء الفیل و دوالی و وسواس و تب ربع و سپرز
پیدا کند و آنچه ضرر آن کم کند و مصلح آن بود دارچینی و فلفل و زنجبیل است و در پختن
اگر پوست خربزه در دیگ اندازند زودتر گوشت را پخته و مهرا گرداند
لحم العجل
گوشت گوساله نیکوتر از گوشت گاو بود و کبش نیکوتر آن بود که نزدیک
زائیده بود و طبیعت آن گرم و تر بود و غذائی معتدل بود و خون صالح از وی متولد شود
و مصلح اصحاب ریاضت بود و مطحول را مضر بود و مصلح آن ریاضت و استحمام بود
اختیارات بدیعی، ص: 394
لحم الجاموس
گوشت گاومیش غلیظترین گوشتها بود و کیموس بد دهد و دیر هضم شود
و در معده ثقیل بود و در طبیعت سرد و خشک بود و در جنب گوشتهای گرم و وی در طبع مانند
گوشت نعام بود و سنور
لحم الخصی من الحیوان
گوشت خصی کرده بهتر از گوشت خصی ناکرده بود چون حیوان مزاج وی به
خشکی مایل بود و نیکوترین آن خولی ضان و معز بود و فاضلترین آن بود که میان فربهی
و لاغری بود بلکه وی فاضلتر از همه گوشتها بود و گرمی وی کمتر از خایهدار بود و زودهضم
شود و خون معتدل از وی متولد شود و فربه آن مرطب بدن بود و ملین طبع و لاغر آن لاغری
آورد و با وجود آنکه مجموع گوشتها چنین بد بود و خون غلیظ سوداوی از وی متولد شود آهوبره
بدی کمتر داشته باشد و نیکوترین آن خشف بود و طبیعت آن گرم و خشک است و قولنج را سود
دهد و فالج را و مصلح بدنی بود که فضول بسیار داشته باشد و وی مجفف و مسخن بود و مصلح
وی ادهان و حموضات بود
لحم الارنب
گوشت خرگوش بعد از گوشت آهو بهترین گوشت صید بود و نیکوترین آن
بود که سگ صید کرده بود و طبیعت آن گرم و خشک بود و در مرق گوشت وی صاحب نقرس و مفاصل
را نشستن نزدیک به منفعت مرق ثعلب بود و گوشت بریان کرده وی قرحه امعا را نافع بود
و شکم ببندد و فربهی را نافع بود و بول براند و مصلح وی ابازیر ملطف بود
لحم الایل
گوشت گاو کوهی اصلا بد بود و بول براند و وی غلیظ بود و تب ربع
آورد
لحم الکباش و الحمار الوحشیه
گوشت گوسفند کوهی و خرگور طبیعت ایشان گرم و خشک بود در سئوم غذای
بد دهد عسر الهضم بود و لحم الکباش سودمند بود جهت کسی که ذراریح خورده باشد
لحم القنافذ
در قنفذ گفته شد
لحم الخیل
گوشت اسب مصلح اصحاب تب سخت و ریاضت قوی بود و ابدان متخلخل و وی
مانند گوشت شتر بود در غلیظی و ردائت و تولید سودا
لحم الدب
گوشت خرس لزج و مخاطی و عسر الهضم بود و غذای بد بغایت مذموم از
وی متولد شود
لحم السباع و ذوات المخالیب
گوشت دد و دام بواسیر را و چشم را سودمند بود و قوت آن بد بود
اختیارات بدیعی، ص: 395
لحم الحمار الاهلیه
گوشت خر ضرر وی کمتر بود باصحاب کد و ابدان متخلخل و وی بدتر از
گوشت شتر بود در غلظت و ردائت و تولید سودا در وی بیشتر بود و وی بدترین گوشتها بود
لحم ابن عرس
در ابن عرس گفته شد
لحم السنور
گوشت گربه گرم و تر بود و گویند سرد بود درد بواسیر را بغایت نافع
بود و مسخن گرده بود و درد پشت را نافع بود
لحم السقنقور
در سین گفته شد
لحم الجزور
گوشت شتر بچه بغایت گرم بود و مصلح اصحاب کد و ریاضت بود و گویند
مصلح اصحاب عرق النسا بود و در آخر تب ربع نیکو بود و وی غذائی غلیظ بود غلیظتر از
مجموع گوشت و سختتر تولد سودا کند و مصلح آن زنجیل مربا بود
اختیارات بدیعی
/////////////
&&&&&&
لحیه التیس
بلام مفتوحه و حاء ساکنه و یا و الف و لام و فتح تاء مثناه فوقانیه
و سکون باء مثناه تحتانیه و سین مهمله لغت عربی است در ماهیت آن اختلاف است مالقی و
بغدادی و انطاکی و غیرها کفته اند نباتی است مجعد و بر روی زمین مفروش و از زمین بلند
نمی شود و برک آن شبیه ببرک کندنا و مردم آن را می خورند و مداوا به آب آن می نمایند
و همین لحیه التیس حقیقی است و نزد عرب و اهل شام و شرق و دیار بکر مسمی باذباب الخیل
و نزد عامۀ اهل اندلس بسقواس است و بفارسی اسلنج و باصفهانی سنک و الاشنک نیز بفتح
شین معجمه و سکون نون و کاف نامند و دیسقوریدوس قسوس نامیده و بعض مردم قسادق و قسارت
نیز خوانده و کفته اند آن دو صنف است نر و ماده نر آن را درخت کوچک و کثیر الاغصان
و خشن و کوتاه و برک مدور و صلب و مزغب و کل شبیه بکلنار و منبت آن سنکستانها و صنف
مادۀ آن را برک شبیه ببرک کندنا و پائین آن عریضتر از بالائی آن و کل سفید و نزدیک
بیخ آن نوعی از طراثیث می روید سرخ یاقوتی رنک و آن بهترین انواع آنست و کاه سفید و
کاه اشقر نیز می باشد و قوت قبض این زیاده از ان در جمیع اجزاء آن طرثوث را برومی هیوقسطیداس
و بیونانی ایوقسطس نامند و مراد از عصارۀ لحیه التیس عصارۀ آن طرثوث است و از جملۀ
اجزای تریاق فاروق همانست و در قوت مانند حضض الا آنکه در حضض قوت تحلیل است و درین
قوت قبض فقط و حکیم میر محمد مؤمن نوشته که امین الدوله و جمعی دیکر بیان نموده اند
که آن شاخهای است بی برک مائل بسرخی و درخشندکی و سرخی آن مائل بسیاهی و بقدر شبری
و بیشتر آن در زمین و چهار انکشت آن از زمین پیدا و بیرون و منبت آن شوره زارها و این
قول اصح می نماید چه بیخ کیاه مزبوره نوعی از طراثیث است بهترین آن تازۀ آنست
طبیعت آن
معتدل در کرمی و سردی و خشک در دوم و جالینوس در سابعه کفته نباتی
است ما بین شجر و کیاه با اندک قبضی مؤلف کوید در شیراز و اصفهان و نواح آنها نباتی
کوچک تا بیک شبر می روید و با شاخهای باریک و برکهای باریک بلند و نبات آن بهیئت مجموعی
شبیه بریش بز نر که تیس نامند و آن را بشیرازی و اصفهانی الالاشنک نامند و نر و ماده
می باشد چنانچه ذکر یافت و تر و تازۀ آن را با سرکه و بدون آن برای تبرید مانند کاسنی
و کاهو می خورند و یحتمل که لحیه التیس این باشد و آنچه در کتاب مصور فرنکی دیده شد
نبات آن بلند است و یک ساق ایستاده دارد و بر ان برکهای باریک بلند شبیه ببرک کندنا
و کل آن پهن مدور و برکهای آن اندک طولانی و سر آنها متشعب بدو شعبه و غنچۀ آن فی الجمله
شبیه بغنچۀ کل سرخ و رنک کل آن سفید
طبیعت آن
در آخر دوم سرد و در سوم خشک
افعال و خواص آن
قابض و قاطع نزف الدم و اسهال مراری و دموی و قرحۀ رئه و بیخ آن
در قبض اقوی و عصارۀ آن در قبض مانند تخم کل سرخ و مقوی معده و مانع انصباب مواد بدان
و قرحۀ رئه و امعا و عصارۀ آن از ان اقوی و آشامیدن عصارۀ آن با شراب جهت نزف الدم
رحم و ضماد آن مقوی اعضای ضعیفه و فم معده و جکر و نزف الدم رخم و در سائر افعال قویتر
از اقاقیا اعضاء الراس بیخ آن جالی چرک کوش و خشک کنندۀ قروح آن اعضاء النفض و الغذاء
آشامیدن برک و کل و بیخ آن با ماء الشعیر جهت قرحۀ رئه و عصارۀ آن جهت نفث الدم و نزف
الدم اعضای باطنی و جهت تقویت معده و حبس بطن و قرحۀ امعا مقدار شربت از عصارۀ آن تا
سه درم و از برک و کل آن تا چهار درم الجروح و القروح ذرور برک و کل آن جهت اندمال
و التیام جراحات کهنه و رفع تعفن آنها و ضماد آن جهت التیام عصب مقطوع الاورام ضماد
کل آن محلل اورام حرق النار و کل آن با موم روغن جهت سوختکی آتش السموم محمد بن زکریا
خوردن بیخ لحیه التیس را دافع سموم دانسته مضر کرده مصلح آن عناب بدل آن حضض و اقاقیا
است و کلنار و تخم آن
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
لحیةالتیس . [ ل ِح ْ ی َ تُت ْ ت َ ]
(ع اِ مرکب ) ۞ شنگ . ریش بز. ریش بز خالدار.
الاله شنگ و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). قستوس . سکوس . سقواص . اذناب الخیل .
اسفلنج . نباتی است که در او قبضی است و گل او قویتر از برگ باشد. (مفاتیح ). صاحب
بحرالجواهر گوید:...، ریش بز و هو من الحشائش المعروفة بارد فی الاولی یابس فی الثانیه
یشد الاعضاء و ینفع القروح الخبیثةالعتیقة خصوصاً قروح الرئة و عصارته ینفع من نفث
الدم و نزفه یقوی المعده و هو من انفع الادویة لقروح الامعاء و یحبس البطن و یلصق الجراحات
العظمیة اذا وضع علیها و ان کان قد انقطع معها عصب . صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی
است که به رومی آن را هوفسطیداس خوانند به پارسی اسپلنج خوانند و به عربی اذناب الخیل
خوانند و به اصفهانی شنگ گویند قابض و یابس بود و خون رفتن بینی بازدارد و از آن رحم
و مجموع اعضا. و نیکوترین آن تازه بود و طبیعت آن سرد بود در اول و خشک بود تا سوم
و گویند در دویم و گویند گرم بود در اول اعضا را سخت کند از بهر این است که در تریاق
مستعمل است و در وی قبضی بود مانند تخم گل و ورق خشک آن ریشهای کهن را نافع بود و اصل
وی چرک گوش را نافع بود وپاک گرداند و ریش شش را مفید و عصاره وی نفث دم و نزف آن را سود دهد و مقوی معده بود
و سودمندترین چیزها بود جهت قرحه امعا، و شکم
ببندد و جراحتهای عظیم را سودمند بود و به اصلاح آورد چون بر آن نهند اگر چه عصب منقطع
شده باشد و بدل آن تخم گلنار است به وزن آن -انتهی . ابوریحان گوید: ذکر او در ذال
در ذنب الخیل گذشت . «بی » گوید سرد است در اول خشک است در نهایت درجه دوم . برگ او جراحات را فراهم آورد. شکوفه او از برگ بقوت زیادت است . اگر با شراب خورند قروح
امعا را نافع بود و معده را تقویت کند و ردع سودا بکند. خوردن و ضماد کردن عصاره او جراحات بد و اطلاق شکم را مفید بود و خونی که
از دماغ نازل شود سد کند. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). حکیم مومن در تحفه گوید: دواء مختلف
فیه است نزد انطاکی و جمعی دیگر. نباتی است برگش مثل برگ گندنا و قلیل العدد و مفروش
بر زمین و در اصفهان شنگ (به سکون نون ) نامند و مانند سبزیهامیخورند و حنین بن اسحاق
و جمعی دیگر گویند که دیسقوریدوس قسیوس ۞ دانسته و قول او معتبر است و آن نباتی
است شبیه به درخت کوچکی و شاخهای او صلب و برگش مستدیر و با زغب و صلابت و گلش شبیه
به گلنار و قسمی از آن سفید و نزدیک بیخ او نوعی از طراثیث میروید مایل به سرخی روشن
و بعضی سفید وبعضی اشقر می باشد و به رومی آن طرثوث را هوفسطیداس نامند و به یونانی
ابوقیطس . او از جمیع اجزای نبات قسیوس ۞ قوی تر است و مراد ازعصاره لحیة التیس عصاره طرثوث مذکور است . در آخر اول سرد و در سیم خشک
و قابض و از اجزای تریاق فاروق و قاطع نفث الدم و حیض و اسهال مراری و دموی و رافع
قرحه امعاء و ریه و ضماد او مقوی اعضای ضعیفه
و فم معده و جگر و در سایر افعال قوی تر از اقاقیا و قدر شربت از عصاره او تا سه درهم و از برگ و گل او تا چهار درهم و
ذرور برگ و گل آن جهت التیام جراحات و رفعتعفن آن و گل او با موم و روغن جهت سوختگی
آتش و اورام حارّه و خوردن آن جهت قرحه امعاء
و تقویت معده و منع ریختن مواد به او نافع و مضر گرده و مصلحش عناب و بدلش حضض و اقاقیا
است . و ابی خالد افریقی و امین الدوله و جمعی دیگر بیان کرده اند که شاخهایی است بی
برگ و مایل به سرخی و درخشندگی و سرخی او مایل به سیاهی و بقدر شبری و اکثر آن در تحت
زمین و چهار انگشت او از زمین پیداست و در شوره زارها میروید و این قول اصح مینماید
چه بیخ گیاه مذکور نوعی از طراثیث است ومحمدبن زکریا خوردن لحیة التیس را رافع سموم
دانسته است . ضریر انطاکی در تذکره گوید: هو الهوفسطیداس و اذناب الخیل نبت کورق الکراث
لکن لایرتفع. عفص حاد الرائحة بارد یابس فی الثانیة او الثالثة او حار فی الاول یقطع
الاسهال و النزف و قروح الرئة و الصدر و ارتخاء المعدة شرباً والجراح و التاکل ذروراً
و یجبر الکسر لصوقا وهو یضر الکلی و یصلحه العناب و شربته مثقال و بدله عصارة الافسنتین
و هو من مفردات التریاق .
//////////
یملیک . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) اِآطریلال
. قازایاقی . (یادداشت مولف ). غازایاقی . رجل الغرب . پای زاغان . رجوع به قازایاغی
و غازایاقی و اآطریلال شود. || اسم ترکی لحیةالتیس است . (تحفه حکیم مومن ). شنگ شتری . لحیةالتیس که در لغت عرب
به معنی ریش تکه (بز نر) است و در اصطلاح گیاه شناسی «یکی از گونه های شنگ است که آن
را شنگ چمنی نیز گویند». در لهجه آذربایجان
«تکه سقلی » (= ریش تکه ) به همین معنی یعنی نوعی شنگ استعمال دارد و یملیک به معنی
مطلق شنگ به کار می رود.
//////////////
یملیک:
2جلد، نور وحى - قم، چاپ: اول، 1390 ه.ش.
------------------------------------------
یادگار، در دانش پزشکى و داروسازى ؛
متن ؛ ص337
عصاره لحیة التیس:
ابو حنیفه گوید «ذنب الخیل» «لحیة
التیس» را گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره او در معدن منجمد نشود تا او را
بر زمین دیگر نقل کنند. و گویند او را که او «کرفس کوهى» است و به لغت سریانى او
را «لحیة التیس» گویند و او را باسیوس گوید که به سریانى «طوررا» گویند و به
یونانى «قباواریس» گویند. (صیدنه ص 311). نباتى است که به رومى هوقسطیداس خوانند و
به پارسى اسلیخ و به عربى اذناب الخیل و به اصفهانى شنک. (اختیارات ص 395). لحیة
التیس لغت عربى است در
یادگار، در دانش پزشکى و داروسازى،
متن، ص: 338
ماهیت آن اختلاف است مالقى و بغدادى و
انطاکى و غیر اینها گفتهاند نباتى است مجعد و بر روى زمین مفروش و از زمین بلند
نمىشود. (مخزن ص 785).[1]
المنصوری فی الطب (ترجمه) ؛ ص750
لحیه التیسTragopogan porri folius
solsify :(lahyah al -tais)
درختچهاى علفى، با گلهاى سپید یا
صورتى زیبا که از بخش پایانى شاخه جایى که پر از برگهاى سبز است، خمیده مىشود به
آن چهرهى سر و ریش بز مىدهد در دشتهاى سرسبز و نمور، خودرو مىروید. ازاینرو
«شاه بانوى دشت» خوانده مىشود.
(ذ: شنگ، ریش بز، ریش بز خالدار،
الاله شنگ، قستوس،
سکوس، سقواص، اذناب الخیل، اسفلنج نیز
گفته مىشود
به پارسى «اسپلنج» و رومى «هوفسطیداس»
گویند،
بندآورنده و خشککننده و در مرتبت
نخست سرد است براى بند آوردن خون بینى بکار مىرود. برگ خشک آن براى ریشهاى کهنه
و ریشهى آن براى چرک گوش و افشرهى آن براى خونابههاى گلو و نیروبخش شکمبه و
زخمهاى روده مىباشد. گل آن با موم و لحیة التیس را براى جلوگیرى از کارکرد زهرها
بکار مىبرند. (دهخدا)[2]
&&&&&&
لخنیس
بفتح لام و سکون خا و کسر نون و سکون یاء مثناه تحتانیه و سین مهمله
لغت یونانی است
ماهیت آن
نوعی از خیری بری است نبات آن قریب بذرعی و کل آن بنفش و بری و
جبلی می باشد و هر دو در صورت مشابه بهم مکر آنکه جبلی آن اقوی است و خشن تر و کوتاه
تر از بری و دانۀ آن سیاه و تلخ و بقدر عدسی بعضی آن را سراج القطرب دانسته اند
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک خصوص کل و تخم آن
افعال و خواص آن
آشامیدن دو درم از ان هر دو نوع مسهل قوی و یک درم آن جهت لسع عقرب
شیاله و چون کل آن را بر روی عقرب اندازند آن را بکشد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
لخنیس . [ ل ُ ] (معرب ، اِ) انف العجل . اناریلّن . رجوع به انف
العجل شود ۞ . حکیم مومن در تحفه گوید: لغت
یونانی و نوعی از خیری بری است نبات او قریب به ذرعی و گلش بنفش و برّی و جبلی میباشد
و دانه او سیاه و تلخ به قدر عدسی و نزد بعضی
سراج القطرب است . در سیم گرم و دو درهم از تخم او مسهل قوی و رافع سم عقرب شیاله و
مفتح سدد و رافع یرقان و قدر شربت از نبات او یک مثقال است و چون گل او را بر روی عقرب
اندازند کشنده اوست .
////////////
انف العجل . [ اَفُل ع ِ ] (ع اِ مرکب ) ۞ ثمری است شبیه به بینی گاو، و
نبات آن مابین شجر و گیاه و برگ آن شبیه ببرگ کاسنی و ریزه تر از آن و ثمر آن مستعمل
نیست بلکه برگ آن مستعمل است . (مخزن الادویه ). اَنارّینُن . لخنیس . (لکلرک ) ۞ . و رجوع به مخزن الادویه و تذکره ضریر داود انطاکی و مفردات ابن البیطار و ترجمه فرانسوی آن شود.
/////////////////
گل میمون یا گل میمونی با نام علمی Antirrhinum majus گونهای گل زینتی
است که در باغبانی بسیار معمول است و در فصل تابستان با گلهای رنگارنگ و مخملی خود
جلوه خاصی به باغچهها میدهد.
این گیاه از جنس Antirrhinum و متعلق به خانواده
گلمیمونیان (scrophulariaceae) میباشد. از گلهای زینتی دیگری که از این خانواده در باغبانی معمول
است گل انگشتانه Digitalis
و گوشی calceolaria را میتوان نام برد.
از جنس Antirrhinum حدود ۴۰ گونه مختلف
علفی یکساله و دو ساله و چند ساله و نیمه درختچهای شناسایی شده که یکی از این گونهها
Antirrhinum
majus است که نام علمی گل میمون بوده و از گیاهان علفی چند ساله این جنس میباشد
ولی معمولاً از آن بهعنوان گل یکساله استفاده میشود و دارای تعداد زیادی واریته و
فرم مختلف است. طول گیاه و رنگ و اندازه گل در واریتههای مختلف متفاوت بوده و همین
تنوع این گونه را جزء یکی ازپر استفادهترین گیاهان در گلکاری قرار میدهد.
ارتفاع این گیاه در واریتههای مختلف بین ده سانتیمتر تا یک متر
متغیر است . از فرمهای بلند آن برای گل بریده و از فرمهای کوتاه آن برای کاشت در
حاشیه باغچهها میتوان استفاده کرد.
///////////
قس
فم السمكة الشائع أو حنك السبع أو أنف الثور أو أنف العجل[2] (الاسم العلمي: Antirrhinum majus) نوع نباتي ينتمي إلى جنس فم السمكة منالفصيلة الحملية.[3]
يعد من نباتات الزينة المهمة، فهو يزرع بشكل واسع في الحدائق والبيوت، وهو نبات عشبي معمر، تبلغ
طول قامته بين 0.5-1 م ونادرا ما يصل إلى 2 متر.
1. ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور في : الأنواع النباتية، الإصدار الأول،
المجلد 2 — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358638 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species
Plantarum — المجلد:
2 — الصفحة: 617
4.
^ قاعدة البيانات
الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة فم السمكة
الشائع (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 10 أيار 2014.
////////////
قس بونگا مولوت سینگا در باسای اندونزی:
Bunga mulut singa atau Antirrhinum
majus adalah sejenis tanaman hias.
///////////
قس در عبری با فیلترشکن!
////////////
Antirrhinum majus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Antirrhinum majus
|
|
Plant growing in an old wall in Thasos, Greece
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
A. majus
|
Antirrhinum
majus (common
snapdragon; often - especially in horticulture - simply "snapdragon")
is a species of flowering plant
belonging to the genus Antirrhinum. The plant was placed in
the Plantaginaceae family following a revision its prior
classical family, Scrophulariaceae.[2]It is native to the
Mediterranean region, from Morocco and Portugal north to southern France, and
east to Turkey and Syria.[3][4] The common name
"snapdragon", originates from the flowers' reaction to having their
throats squeezed, which causes the "mouth" of the flower to snap open
like a dragon's mouth.
Contents
[show]
It
is an herbaceous perennial plant, growing to 0.5–1 m
tall, rarely up to 2 m. The leaves are spirally
arranged, broadly lanceolate, 1–7 cm long and 2-2.5 cm broad.
The flowers are produced on a
tall spike, each flower is 3.5-4.5 cm long, zygomorphic, with two 'lips' closing
the corolla tube; wild plants have pink to purple
flowers, often with yellow lips. The fruit is an ovoid capsule 10–14 mm
diameter, containing numerous small seeds. [5] The plants are
pollinated by bumblebees, and the flowers close
over the insects when they enter and deposit pollen on their bodies.
Antirrhinum majus
Antirrhinum majus subsp. linkianum
·
Antirrhinum majus subsp. majus.
Southern France, northeast Spain.
·
Antirrhinum majus subsp. cirrhigerum (Ficalho)
Franco. Southern Portugal, southwest Spain.
·
Antirrhinum majus subsp. linkianum (Boiss.
& Reut.) Rothm. Western Portugal (endemic).
·
Antirrhinum majus subsp. litigiosum (Pau)
Rothm. Southeastern Spain.
·
Antirrhinum majus subsp. tortuosum (Bosc)
Rouy. Throughout the species' range.
A peloric Snapdragon
Antirrhinum
majus to
some extent can survive frost as well as higher temperature, but does best at temperatures
around 17–25 °C. Nighttime temperatures around 15–17 °C encourage
growth in both the apical meristem and stem of A.
majus.[2] The species is able
to grow well from seeds, flowering quickly in 3 to 4 months. It is also able to
be grown through cutting.
Though
perennial, the species is often cultivated as a biennial or annual plant, particularly in colder
areas where it may not survive the winter. Numerous cultivars are available,
including plants with lavender, orange, pink, yellow, or white flowers, and
also plants with peloric flowers, where the
normal flowering spike is topped with a single large, symmetrical flower.[5][6]
The
trailing (creeping) variety is often referred to as A. majus pendula (syn. A.
pendula, A. repens).
It
often escapes from cultivation, and naturalised populations occur
widely in Europe north of the native range,[5] and elsewhere in
temperate regions of the world.[4]
In
the laboratory it is a model organism,[7] for example
containing the gene DEFICIENS which provides the letter "D" in the
acronym MADS-box for a family of
genes which are important in plant development. Antirrhinum
majus has been used as a model organism in biochemical and
developmental genetics for nearly a century. Many of the characteristics
of A. majus made it desirable as a model organism; these
include its diploid inheritance, ease of cultivation (having a relatively short
generation time of around 4 months), its ease of both self-pollination and
cross-pollination, and A. majus's variation in morphology and
flowering color. It also benefits from its divergence from Arabidopsis thaliana, with A.
thaliana's use as a common eudicot model, it has been used to compare
against A. majus in developmental studies.[2]
Studies
in A. majus have also been used to suggest that, at high
temperatures, DNA methylation is not vital in
suppressing the Tam3 transposon. Previously, it was suggested that DNA
methylation was important in this process, this theory coming from comparisons
of the degrees of methylation when transposition is active and inactive.
However, A. majus's Tam3 transposon process did not completely
support this. Its permission of transposition at 15 °C and strong
suppression of transposition at temperatures around 25 °C showed that
suppression of the transposition state was unlikely to be caused by the
methylation state.[8] It was shown that
low temperature-dependent transposition was the cause of the
methylation/demethylation of Tam3, not the other way around as previously
believed. It was shown in a study that decreases in the methylation of Tam3
were found in tissue that was still developing at cooler temperatures, but not
in tissue that was developed or grown in hotter temperatures.[9]
Antirrhinum
majus has
also been used to examine the relationship between pollinators and plants. With
debate as to the evolutionary advantages the conical-papillate shape of flower
petals, with arguments suggesting the shape either enhanced and intensified the
color of the flower or aided in orienting pollinators through sight or touch.
The benefit that A. majus brought was through an
identification of a mutation at the MIXTA locus that prevented this conical petal
shape from forming, This allowed testing of the pollination plants with and
without conical petals as well as comparisons of the absorption of light
between these two groups. With the MIXTA gene being necessary in the formation
of conical cells, the use of the gene in breeding of Antirrhinum was
crucial, and allowed for the tests which showed why many plants produced
conical-papillate epidermal cells.[10]
Another
role A. majus played in examining the relationship between
pollinator and plant were in the studies of floral scents. Two of A.
majus's enzymes, phenylpropanoids and isoprenoids, were used in the study
of its floral scent production and the scent's effect on attracting
pollinators.[2]
Antirrhinum
majus may
suffer from some pests and diseases.
Insects
are the primary pests that affect A. majus.
·
Aphids: They target and consume
the terminal growth and underside of leaves. Aphids consume the liquids in the
plant and may cause a darkened or spotted appearance on the leaves.[12]
·
Frankliniella occidentalis: These insects affect
even strong growing and healthy Antirrhinum; they are commonly seen
in newly opened flowers. They will cause small lessions in the shoots and
flower buds of A. majus as well as remove pollen from the
anther. This case is difficult to treat, but may be kept manageable with the
predatory mite Neoseiulus.[2]
Antirrhinum
majus suffers
mostly from fungal infections.
·
Anthracnose: A disease caused by
fungi of the genus Colletotrichum. This disease targets the leaves
and stem causing them a yellow with a brownish border to the infected spot. It
is recommended to destroy infected plants and space existing ones farther
apart.[12]
·
Botrytis: Also known as Gray
Mold, this infection occurs under the flower of A. majus. Botrytis causes
wilting of the flower's spikes and causes a light browning of the stem below
the cluster of flowers.[12] Botrytis causes
quick and localized drying and browning in the flower, leaves, and shoots
of A. majus. In warmer weather, Botrytis becomes more server.
Treatment of Botrytis involves cutting off the infected stock and clearing the
surrounding area of A. majus from any of this debris.
·
Pythium: Wilting in the plant
may be caused by a Pythium species fungal infection if the
plant is receiving adequate water.[2]
·
Rust: Another fungal disease
that A. majus is susceptible to is rust. It can first be seen on
the plant as light-green circles, on the stem or underside of its leaves, that
eventually turn brown and form pustules.[2] Rust may
cause A. majus to bloom prematurely, sprout smaller flowers,
and begin decomposition earlier.[12]
·
Stem rot: A fungal infection, it
can be seen as a cottony growth on the stem, low, near the soil. If infected,
it is suggested the plant be destroyed.[12]
1.
Jump up^ Tank, David C.; Beardsley,
Paul M.; Kelchner, Scot A.; Olmstead, Richard G. (2006). "Review of the
systematics of Scrophulariaceae s.l. and their current
disposition". Australian Systematic Botany. 19(4):
289–307. doi:10.1071/SB05009.
2.
^ Jump up to:a b c d e f g Hudson, Andrew;
Critchley, Joanna; Erasmus, Yvette (2008-10-01). "The Genus
Antirrhinum (Snapdragon): A Flowering Plant Model for Evolution and
Development". Cold Spring Harbor Protocols. 2008 (10):
pdb.emo100. ISSN 1940-3402. PMID 21356683. doi:10.1101/pdb.emo100.
5.
^ Jump up to:a b c Blamey, M.;
Grey-Wilson, C. (1989). Flora of Britain and Northern Europe. ISBN 0-340-40170-2.
7.
Jump up^ Oyama, R. K.;
Baum, D. A. (2004). "Phylogenetic relationships of North American
Antirrhinum (Veronicaceae)". American Journal of Botany. 91 (6):
918–25. PMID 21653448. doi:10.3732/ajb.91.6.918.
8.
Jump up^ Hashida,
Shin-nosuke; Kishima, Yuji; Mikami, Tetsuo (2005-11-01). "DNA methylation
is not necessary for the inactivation of the Tam3 transposon at non-permissive
temperature in Antirrhinum". Journal of Plant Physiology. 162 (11):
1292–1296. ISSN 0176-1617. PMID 16323282. doi:10.1016/j.jplph.2005.03.003.
9.
Jump up^ Hashida,
Shin-Nosuke; Uchiyama, Takako; Martin, Cathie; Kishima, Yuji; Sano, Yoshio;
Mikami, Tetsuo (2017-04-21). "The
Temperature-Dependent Change in Methylation of the Antirrhinum Transposon Tam3
Is Controlled by the Activity of Its Transposase". The Plant
Cell. 18 (1): 104–118. ISSN 1040-4651. PMC 1323487 . PMID 16326924. doi:10.1105/tpc.105.037655.
10.
Jump up^ Glover, Beverley
J.; Martin, Cathie (1998-06-01). "The role of petal
cell shape and pigmentation in pollination success in Antirrhinum majus". Heredity. 80 (6):
778–784. ISSN 0018-067X. doi:10.1046/j.1365-2540.1998.00345.x.
11.
Jump up^ Scott-Moncrieff,
R (1930). "Natural anthocyanin
pigments: The magenta flower pigment of Antirrhinum majus". Biochemical
Journal. 24 (3): 753–766. PMC 1254517 . PMID 16744416.
12.
^ Jump up to:a b c d e Gilman, Edward
F. (2015-05-18). "Antirrhinum majus
Snapdragon". edis.ifas.ufl.edu.
Retrieved 2017-04-17.
|
|
&&&&&&
لسان
بکسر لام و سین و الف و نون لغت عربی است بفارسی زبان و بهندی جیب
نامند
ماهیت آن
از اعضای مرکبۀ بدن حیوان و در دهن آن واقع و مرکب از لحم رخو غددی
سبک و عروق و عصب و عضلات و غشاوۀ معروف است و مخلوق از برای برآمدن آواز از دهان و
تکلم و افاده و استفاده و القای ما فی الضمیر بغیر تقلب غذا در حین مضغ و اعانت بر
بلع و حفظ رطوبات نازله از دماغ و خارجه از سینه و معده و غیر اینها از منافعی که در
کتب طبیعی و کلیات طب مذکور است و غیر خالق جل اسمه نمی داند فوائد آن را بتفصیل
طبیعت آن
کرم و تر
افعال و خواص آن
خفیف سریع الانحدار و مرطب بدن و با ادویۀ حارۀ خشبو زیاده کننده
منی المضار و سریع التعفن مصلح آن طبخ آن با سرکه و یا کشنیز خشک و زیره و خولنجان
در مبرودین و در محرورین سرکه و کشنیز خشک خوردن است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
لسان . [ ل ِ ] (ع اِ) زبان . ۞ زفان . مفصل . مِذرَب . (منتهی
الارب ). گوشت پاره متحرکی که درون دهان واقع
است :
به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب میچکدش .
خاقانی .
من قلب و لسانم به هواداری و صحبت
اینها همه قلبند که پیش تو لسانند.
سعدی .
لسان ، زبان حیوانات است سریع الانحدار
و مرطب بدن و با ادویه حارّه مولد منی و سریع
الاستحالة بخلط متعفن و مصلحش سرکه و گشنیز و زیره است . (تحفه حکیم مومن ). در ذیل تذکره ضریرانطاکی آمده است : المراد به هنا العضوالمعروف
من الانسان والقول فی امراضه من ورم و ثقل وغیرهما. اما ثقله ان کان جبلیا فلاعلاج
له اوطارئاً و اسبابه انحلال البلغم فی اعصابه واحد الاخلاط اللزجة و قدیکون لطول مرض
منهک وتنازل الحوامض فی الکلیة علی الخوی فیضعف العصب و علامته تلونه بلون الخلط و
تقدم السبب (العلاج ) ان کان عن البلغم فالاکثار من الایارج او عن السوداء فمن مطبوخ
الافتیمون باللازورد و قد یفصد ماتحته من العروق لتحلل ماجمد ثم یدلک بالمحللات ثم
العسل ثم الفستق خصوصاًقشره الاعلی والفلفل والخردل خصوصاً دهنه والقسط و الشلبیثا
ترکیب مجرب فی امراض اللسان کلها و کذا تریاق الذهب و اما اورامه فسببها اندفاع احدالاخلاطو
علاماتها معلومة و ربما انفتح اللسان بفرط الرطوبةو یسمی الدلع (العلاج ) یفصد فی الحار
و یکثر من امساک ماء الخس و عنب الثعلب و لبن النساء و ماء الکزبرةو ینقی البارد بالقوقیا
و الایارج و یمسک ماء الحلبةوالعسل و یدلک بالزنجار و البورق و البصل و حماض الاترج
و فی الکرنب خواص عجیبة مطلقا و القلاع بثور فی الفم و اللسان سببها مادة اکالة و رطوبة
بورقیة و فساد ای خلط کان تنشر کالساعیة و اسلمها الابیض و الاحمر و ارداها الازرق
والاخضر و لاسلامة معهما قطعا و اما الاسود فمع التلهب والحرقة قتال و یکثر القلاع
فی الاطفال لفرط الرطوبة و علاماته علامة الاخلاط. (العلاج ) اخراج الدم فیه ولو بالتشریط
ان تعذر الفصد و التنقیة ثم الوضعیات و اجودها للحار عصارة حی العالم والکزبرة و ماء
الحصرم بالعسل والطین الارمنی او المختوم والکثیرا بماء الورد و فی البارد بالاصفر
و العاقر قرحا و الزنجار والخردل والعفص بطبیخ الخل و من المجرب ورق الزیتون مضغاً
و رماد الرازیانج و اصل الکبر کبوساولنا ۞ طباشیر طین ارمنی هندی کافور (؟) یسحق
و یذر فی البارد و یعجن ببیاض البیض فی الحار و ایضاً طبیخ الخل بالشبت والعذبة فی
الابیض . (ذیل تذکره انطاکی ص 15 و 14).
|| زبان . زفان . لغت . کلمه . ج ، السن و السنة و لسن . (منتهی الارب ).قال اﷲ تعالی
«الا بلسان قومه » (قرآن 4/14) :
هیچ شبان بی عصا و کاسه نباشد
کاسه
من دفتر و عصاست لسانم .
ناصرخسرو.
|| زبان . [ زَ / زُ ] (اِ) ۞ معروف است و به عربی لسان گویند
و بضم اول هم درست است . (برهان قاطع). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات
که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که دردهان است و
برای چشیدن و بلعیدن و گفتار استعمال میشود و لفظ عربیش لسان است . در پهلوی زبان و
زفان بوده در اوستا هزوا و در سنسکریت جیهوا... و چون در پهلوی با ضم اول است باید
در فارسی هم جایز باشد. (فرهنگ نظام ). عضو معروف است ... و این لفظ در مدار بفتح ودر
رشیدی بضم و در بهار عجم و کشف بفتح و ضم ، و در سراج نوشته که آنچه در رشیدی لفظ زبان
بضم اول نوشته ، تخصیص ضمه خطاست ، بفتح نیز آمده ، بلکه لهجه ایران بفتح است ، غایتش هر دو صحیح اند. (غیاث اللغات
). لسان و آن جزء لحمی واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که متحرک است و بکار میرود
در بلع و ازدراد غذاء و علاوه آلت عمده و اصلی ذوق و تکلم است . (ناظم الاطباء). خازن
. خَزّان . ذَبذَبَة. شاهد. شِبدِع . صاقور. عصا. لِهجِه . لَهَجَه . (منتهی الارب
). لسان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار) (آنندراج ). لِسن . (منتهی الارب
). لقلق . (دهار). مِذرَب . مِذوَد. معلاق . مفصل . (منتهی الارب ). مقول . (منتهی
الارب ) (بحر الجواهر) (دهار).مقوال . منمول . (منتهی الارب ). در کتاب تشریح میرزا
علیخان آمده : قسمت ثابت زبان جزء اعظم جدار تحتانی دهان و قسمت غیر ثابتش در جوف دهان
متحرک است ، عضوی است کثیر العمل و نیز اصل در حسن ذوق . و اثر بسیار عمده در بلع و
تقطیع اصوات و غیرها دارد. میشود آنرا تشبیه کرد به قطع ناقصی که قطر اطول آن قدامی
خلفی باشد و لیکن شکل آن از قوس مکافئی که قوس دندانی تحتانی رسم میکند معین میشود.
در قدامی که خیلی بزرگتر است افقی است و منتهی به نقطه ای میشود که از جمیع مواضعزبان
کوچکتر است . در قسمت خلفی دفعةً منحنی شده بخلف و تحت مایل و از همه جا ضخیمتر میشود
پس بعقب رفته باریکتر میشود و بعظم لامی ملتصق میگردد و برای آن سطحی فوقانی و سطحی
تحتانی و دو کنار و قاعده و راسی ملاحظه کرده اند. سطح فوقانی : غیر مستوی و در تمام
امتداد خود آزاد است . پست و بلندیهای آن عبارتند از:
////////
/////////
/////////
//////////
&&&&&&
لساه
و آن را اذان الثور و کحلا نیز نامند بجهت آنکه کل آن برنک کحل
است
ماهیت آن
نباتی است با لزوجت و رائحۀ آن شبیه بانجبار و غیر لسان الثور است
برک آن عریض مفروش بر روی زمین و مستدیر و در خشونت مانند برک کاوزبان و از میان برک
آن شاخی می روید بقدر ذرعی و بر سر آن کلی سرمئ رنک و فرق میان برک این و برک لسان
الثور بآنست که برک این عریضتر و مدورتر در بو شبیه بخیار و لزوجت آن زیاده از لسان
الثور و کل آن آویخته بسوی زمین و خام و پخته برک آن را می خورند بخلاف برک و کل لسان
الثور که باین اوصاف نیست
طبیعت آن
در دوم سرد و تر
افعال و خواص آن
جهت علل زبان انسان و شتر و غیر آن از حیوانات و بثوری صلب سرخ
که ظاهر می کردد بر زبان مانند حب الرمان و آن را حارس می نامند و جهت قلاع و سائر
امراض حارۀ دهان و خفقان و حرارت معده نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
آذان الثور. [ نُث ْ ث
َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است که آن را لسان الثور نیز گویند و فارسی آن گاوزبان است
. [گویا چنین نیست].
/////////
کحلا. [ ک ُ ] (اِ) اسمی است مشترک بر چند چیز اول بر گاوزبان و
آن دوائی است معروف که لسان الثور خوانند. || دوم مرزنگوش را گویند و آن نیز دوائی
است که آذان الفار خوانند. || و سوم خردل صحرائی باشد. || و چهارم هوه جوه را گویند
که ابوخلسا باشد. (برهان ) (آنندراج ). هوه چوه . (از منتهی الارب ).
////////
گاوزبان . [ زَ ] (اِ مرکب ) در کردی آزمان غا ۞ ، مازندرانی آن کوزاوان ۞ است ، معرب آن «کاوزوان ». (دزی
ج 2 ص 435) (حاشیه برهان قاطع چ معین ). حشیشی
است که آن را به زبان عربی لسان الثور خوانند. گرم و تر باشد نزدیک به اعتدال و بعضی
گویند سرد و تر است . سرفه و خشونت سینه را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی
است که برگ آن بزبان گاو ماند و عرق آن نافع است و خورند. (انجمن آرای ناصری ). گیاهی
است که آن را به عربی لسان الثور خوانند نافع بود جهت قرع و بلغم زایل گرداند و مفرح
بود و غم ببرد. (اختیارات بدیعی ). لسان الثور. بوغلص . بوغلس . گیاهان دولپه ای پیوسته
گلبرگ دارای تیره های متعدد میباشند، یکی از تیره های آنها گاوزبانیان ۞ هستند این گیاهان عموماً بصورت
بوته یادرختچه و در تمام دستگاه زایشی و رویشی آنها مواد لعابی مخصوص است که بعنوان
ملین بکار میروند. گلهای آنها بسیار شبیه به بادنجانیان و تخمدان آنها دو برچه دارد
که در هر یک دو تخمک است ولی این تخمک ها درشت شده میوه ای میسازند که چهار برآمدگی
دارد و از وسط آنها خامه دراز بیرون می آید.
خوشه های گل های آنها بشکل گرزن یک طرفی و چون گلها بسیار نزدیک بیکدیگرند ساقه گل آنها مارپیچی تشکیل میدهد. برگهای آنها ساده
ومتناوب و پوشیده از خارهای خشن است و در پای هر خاربرجستگی کوچکی دیده میشود و در
یاخته های برگ و ساق آنها مقداری شوره یافت میشود و آنها را بهمین جهت به عنوان معرق
بکار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 242).
/////////////
گل گاوزبان یا افعی گیاه (نام علمی: Echium)[۱] نام یک سرده از تیره
گاوزبانیان است.
گل گاوزبان لاجوردی و شبیه گل انار بوده و تخم آن مستدیر( حلقوی
شکل ) و لعابی است و در کوه های البرز بسیار زیاد پیدا می شود. گیاه دیگری که در اصفهان
و بعضی از بلاد، گاوزبان می دانند “مرماخوز” است که گل آن لاجوردی و کوچک و مدور است.[۲]
////////////
زهرة الأفعى[2] أو الكحل (باللاتينية: Echium) هي جنس نباتي يتبع الفصيلة الحِمحِمية من طائفة ثنائيات الفلقة. يضم هذا الجنس 60 نوعًا.
- زهرة الأفعى الإيطالية (باللاتينية: Echium italicum) في بلاد الشام ومصر والمغرب العربي وحوض البحر الأبيض المتوسط وشرق أوروباوالقوقاز
- زهرة الأفعى البابوتية (باللاتينية: Echium pabotii) في بلاد الشام
- زهرة الأفعى الحمراء (باللاتينية: Echium rubrum) في بلاد الشام
- زهرة الأفعى الخليلية (باللاتينية: Echium judaeum) في بلاد الشام
- زهرة الأفعى الراوفولفية (باللاتينية: Echium rauwolfii) في بلاد الشام
- زهرة الأفعى الشجرية (باللاتينية: Echium pininana) في جزر الكناري
- زهرة الأفعى ضيقة الأوراق (باللاتينية: Echium
angustifolium) في بلاد الشام
- زهرة الأفعى الكنارية (باللاتينية: Echium wildpretii)
في جزر
الكناري
- زهرة الأفعى لسان الحملية (باللاتينية: Echium
plantagineum) في بلاد الشام ومصر والمغرب العربي وحوض البحر الأبيض المتوسط وبعض
مناطق أوروبا والقوقاز
- زهرة الأفعى المعنقدة (باللاتينية: Echium glomeratum)
في بلاد
الشام وقبرص وتركيا
- زهرة الأفعى البرتغالية (باللاتينية: Echium
lusitanicum)
- زهرة الأفعى الشائعة (باللاتينية: Echium vulgare) في معظم مناطق أوروبا
- زهرة الأفعى المصحية (باللاتينية: Echium virescens)
نبات Echium auberianum
نبات زهرة الأفعى الشائعة
1.
^ مذكور في : الأنواع النباتية — معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358158 — المؤلف: كارولوس لينيوس — العنوان : Species
plantarum — الاصدارالأول
— المجلد: 1 — الصفحة: 139
///////////
Echium
From Wikipedia, the free encyclopedia
Echium
|
|
Kingdom:
|
|
Clade:
|
|
Clade:
|
|
Clade:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Genus:
|
|
See text.
|
The type species is Echium vulgare (viper's bugloss).
Species of Echium are native to North Africa,
mainland Europe and the Macaronesian islands where it reaches
its maximum diversity.[2]
Contents
[show]
Many
species are used as ornamental and garden plants and may be found in suitable
climates throughout the world. In Crete Echium italicum is
called pateroi (πάτεροι) or voidoglosses (βοϊδόγλωσσες) and its tender shoots
are eaten boiled or steamed.[3]
Echium species are used as
food plants by the larvae of some Lepidoptera species
including Coleophora onosmella and orange swift.
The
seed oil from Echium plantagineum contains high levels
of alpha linolenic acid (ALA), gamma linolenic acid (GLA) and stearidonic acid (SDA), making it
valuable in cosmetic and skin care applications, with further potential as a
functional food, as an alternative to fish oils.[4]
Some
species have become invasive in southern Africa, California and Australia. For
example, Echium plantagineum (Patterson's
Curse), has become a major invasive species in Australia.
2.
Jump up^ Böhle, U.-R.,
Hilger, H.H. & Martin, W.F. 2001. Island colonization and evolution of the
insular woody habit in Echium L. (Boraginaceae). Proceedings of the National
Academy of Sciences 93:11740-11745.
3.
Jump up^ Kleonikos G.
Stavridakis , Κλεόνικος Γ. Σταυριδάκης (2006). Wild edible plants of Crete
- Η Άγρια βρώσιμη χλωρίδα της Κρήτης. Rethymnon Crete. ISBN 960-631-179-1.
|