[1] - زفت . [ زِ ] (اِ) نوعی از قیر باشد و آن چیزی است سیاه و چسبنده که از
درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند و در عربی نیز به کسر اول همین معنی دارد.
وآن سه نوع است یکی زفت رومی و آن براق و صاف و املس می باشد و از روم می آورند و بعضی
گویند همین زفت است نهایتش به رومی شهرت دارد. و دیگری زفت تر و آن آبکی و روان می
باشد و آن را در مرهم ها بکار برند و آن از قبیل قیر است و از انواع صنوبر گیرند. نوع
سیم ، زفت خشک است و آن را بیشتر از تنوّب و ارز گیرند که بوته ٔ کبر و صنوبر نر باشد.
صنوبر نر بجهت آن گویند که باری ندارد و مطلق آن گرم و خشک است . (برهان ). بعضی آن
را از یونانی «اسفالتوس » (قیر) مأخوذ دانسته اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).صمغ حاصل
از گیاهان مختلف که بر روی پارچه می مالند و بمنظور تداوی جلدی بر موضع مورد نظر می
چسبانند. (فرهنگ فارسی معین ). سقزی سیاه و چسبنده که بر سر کچلان اندازند و بر خنور
و کشتی مالند تا آب از آنها نزهد. (ناظم الاطباء). هیدروکربورهای جامد معدنی که به
نام قیرهای معدنی استخراج می شوند . و در تداوی جهت مالیدن روی پوست در موضع ضرب دیده
بنام مومیائی مصرف می کردند. (فرهنگ فارسی معین ).قیر یا قطران و یا نوعی از قیر.
(ناظم الاطباء). صمغی سیاه چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود، اما صاحب تحفه به کسر
راء آورده و بمعنی قیر گفته . و بعضی گویند قیر نیست اما به قیرشبیه است ... (انجمن
آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ترجمه ٔ ضریر انطاکی و ترجمه ٔ صیدنه شود.
- زفت ابیض ؛ زفت که از درخت صنوبر گیرند.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زفت السفن ؛ بعضی گویند او زفتی باشد
که از دیواره های کشتی تراشند، مانند راتینج مخلوط به موم است . بعضی گفته اند که زفت
السفن همان ابوقیما باشد و بعضی صمغالتنوب را زفت السفن نام داده اند. زوبضا. (یادداشت
بخط مرحوم دهخدا).
- زفت بحری ؛ شبیه به قطران سیاه و سیال
و از زمین مثل نفت حاصل شود و صنف سیال قیر است و کشتی را به آن استحکام می دهند و
داخل مراهم می کنند و بهترین او، صاف و نرم است ... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- زفت بری ؛ زفت جبلی و آن از درخت قضم
قریش ترابد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و زفت جبلی شود.
- زفت جبلی ؛ زفت یابس است . (تحفه ٔ حکیم
مؤمن ).
- زفت رطب ؛ صمغ خمیری شکل حاصل از گیاهان
مختلف . (فرهنگ فارسی معین ). رطوبت سائله از درخت صنوبر بی بار که قسم نر است و رطوبت
باردار آن که غیر درخت چلغوزه است و مسمی به تنوب است ، حاصل می شود و منجمد او راتیانج
است و آنچه از درخت شربین که از اصناف سرو است و ثمرش مانند سرو از آن کوچکتر است بهم
رسد، قطران نامند... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
- || قیرهای معدنی که به حالت خمیری استخراج
می شوند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود.
- زفت رومی ؛ مومیایی . (فرهنگ فارسی معین
). زفت رومی شامل زفت یابس و زفت بحری است و از مطلق او اکثر زفت بحری مراد است .
(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی ، الفاظ الادویه و زفت بحری شود.
- زفت یابس ؛ مومیایی . (فرهنگ فارسی معین
). زفت یابس ، زفت رطب ... است که بخودی خود خشک شود یا به طبخ خشک کنند... و تجفیف
او زیاده از رطب ... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی ، الفاظ الادویه
و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. دهخدا
/////////////////
یادگار، در دانش پزشکی و داروسازی، متن،
ص: 315 چنین گوید:
زفت. لیث گوید «زفت»، عرب «قیر»
را گوید و گویند قیر آن است که کشتی را بدو بیندایند و زفت چیزی دیگر است که به «قیر»
مشابهت دارد و لون او سیاه بود و به «زفت» خیکها بپیرایند از جهت «خمر» را و «سرکه».
به لغت رومی او را «قلیطوس» گویند و «اقلیطینوس» گویند و به سریانی «زفت دیما» گویند
و به پارسی «زک دریا» گویند و به هندی دهنا گویند و این تقریر بو ریحان است از لغت
هندی، اما آنچه ما سماع کردیم از اهل هند آن است که از بسیار کسی شنیدیم که به هندی
«قیر» را «رال» گفتند و گویند «زفت» سه نوع است: نوعی از او دشتی و نوعی از او بحری
و نوعی کوهی و زفت بحری به لون سیاه است. (صیدنه ص 344). صاحب اختیارات تحت سه عنوان
زفت رومی زفت یابس و زفت رطب نام برده و گوید زفت رومی سه نوع بری و بحری و جبلی. و
زفت یابس، زفت تر بود که خشک میشود به طبیعت خود و آن را ابوسفاس خوانند و بیشتر از
ینبوت و آزر گیرند و ینبوت خرتوب بود و آزر صنوبر است و آزر نر که برنمیدهد. زفت رطب
زفت تر است و آن روانه بود و در مرهمها کنند نافع بود و آن از قبیل قیر بود و از ینبوت
و از غیر آن از انواع صنوبر گیرند و زفت نزدیک به قطران بود و روغن وی را فسالون خوانند.
(اختیارات ص 207).
//////////////
اختیارات بدیعی چنین گوید:
زِفت رومی. سه نوع بود بری و
بحری و جبلی بهترین آن بود که براق و صافی بود پاک المس و طبیعت آن گرم و خشک بود نقرس
و مفاصل و فالج و بادهای سرد و درد رانها و زانوها را نافع بود و جذام را طلا کردن
بغایت نافع بود خاصه چون ادمان بر آن کنند و مقدار یک درم تا دو درم طلا کردن مستعمل
بود و اسحق گوید مضر بود به شش مصلح آن کثیرا بود و بدل آنجا و شیر و علک البطم و گویند
بدل آن قطران است
لاتین ASPHALTUM فرانسهASPHALTE -BITUMEN MINERALE انگلیسیJESS ,S PITCH -ASPHALTUM -BITUMEN
زِفت یابس. زفت تر بود که خشک
میشود به طبیعت خود و آن را ابوسفاس خوانند و بیشتر از ینبوت و آزر گیرند و ینبوت
خرتوب بود و آزر صنوبر است و آزر نر که برنمیدهد و طبیعت آن گرم است در اول و گویند
در دوم و خشک است در دوم و جالینوس گوید گرم است در سیوم و وی خشکتر از زفت رطب بود
قوبا را نافع بود و ریشهای فاسد را از رطوبات پاک کند و ریشهای سر و گوشت در ریشها
برویاند و مفتح و محلل و ملین جراحات بود و بر موضع ضرب طلا کردن نافع بود و منضج ورمهای
صلب بود
زِفت رطب. زفت تر است و آن روانه
بود و در مرهمها کنند نافع بود و آن از قبیل قیر بود و از ینبوت و از غیر آن از انواع
صنوبر گیرند و زفت نزدیک بقطران بود و روغن وی را فسالون خوانند و آنچنان گیرند که
زفت در پختن در تحت و بر بالای وی صوفی پاک بیاویزند و بخاری که بدان متصاعد شود چون
بسیار گردد صوف را بفشایند و در ظرفی کنند و یا در قرع و انبیق نهند تا بچکد و آن را
روغن زفت خوانند و چون با آرد جو بر داء الثعلب ضماد کنند موی برویاند و اگر بر خنازیر
نهند نافع بود و منضج اخلاط غلیظ بود و برص ناخن ببرد و ملین ورمهای صلب بود و قوبا
را زایل کند و چون با شکر بخورند سینه را پاک گرداند و اگر بر ریش چهارپایان و جرب
ایشان بیندازند سود دهد و اگر چند نوبت بر هر عضو که خواهند طلا کنند فربه گرداند بر
شقاق پای طلا کردن سودمند بود و منع نفث دم بکند و مسهل بود و شریف گوید چون بزفت تر
حقنه کنند گزندگی مار و عقرب را نافع بود و چون میان سر کسی که علق فروبرده باشد بتراشند
و با روغن قطران چرب کنند علق بیرون آید از حلق و صاحب منهاج گوید چون بگیرند از روغن
وی تا ده درم و با عسل بیاشامند تریاک زهرها بود و بر گزندگی افعی طلا کردن سود دهد
و دود وی مژه را برویاند و ریش را زایل کند و در قوت مانند دخان کندر بود
صاحب مخزن الادویه مینویسد: زفت رطب رطوبتی است که از درخت صنوبر نر برگیرند
و آنچه از درخت باردهنده آن غیر چلغوزه است و مسمی به تنوب سیلان مینماید منجمد آن
را را تیانج نامند و آنچه از درخت شربین که از اصناف سرو است و ثمر آن مانند ثمر سرو
و از آن کوچکتر است حاصل میشود آن را قطران نامند
لاتینPIX NIGRA فرانسهPOIX NAVALE -POIX NOIRE انگلیسی COMMON PITCH
اختیارات بدیعی، ص: 208
//////////////
موم لایی.مومیایی سنگ یا عرق کوه/کانی . نام های دیگر:مومیایی،شیره
کوه،قیر طبیعی،زفت رومی ، قیر معدنی،عرق الجبال ، زفت البحر ،کفر الیهود ، فقر
الیهود و آسفالت معدنی و مومیا
-1-موملایی سرشار از شبه فلز ید میباشد در
نتیجه از پیشرفت گواتر جلوگیری میکند،چه
بخورند و چه به روی غده تیروئید بمالند.
2- شکستگی تازه بمالید سرعت بهبود استخوان و منطقه آسیب خورده 3 برابر
شده(وجود ویتامینهای A-D-E)
***شکستگی و جوش خوردن استخوان :
برای درمان شکستگی و جوش خوردن هر چه سریعتر استخوانها به اندازه یک
گندم از مومنایی را هر صبح ناشتا با یک لیوان شیر میل کنید
3-دردهای مفصلی شدید ودرد ضربدیدگی تاندون ها استفاده به صورت مالیدنی
و پوستی
4-تقویت و تحکیم استخوان کودکان و افراد مسن که دچار ضعف بافت
استخوانی شدن(نگهدارند میباشد)
***هم برای کهنسالان مفیدبوده ازکسالت وضعف آن ها
میکاهدمومیایی مقاومت بدن رادر مقابل امراض بالا می بردو رنگ پوست بدن را شفاف نگه
میدارد
در ترکیب و شکل گیری مومیایی بعضی از انواع قارچ ها رل مهم را بازی
میکنند که دارای خاصیت پنی سیلین می باشند.
5-تقویت جنسی شدید:روایت داریم از امام رضا(ع)بعد از نزدیکی به
اندازه 1 نخود با عسل خورده شود آب رفته را باز گرداند
***برای به تعویق انداختن انزال یا بدست آوردن قدرت نعوذ،
به مدت 3 روز و هر روز به مقدار 2 دانه ی جو مومیایی سنگ(اصلی) را در
40 گرم عسل مخلوط کرده و میل کنید.
همچنین مصرف این ماده معجزه گر برای افرادی که دچار بیماری های قلبی و
عروقی ، مشکلات تنفسی ، ناتوانی های جسمی ،ناتوانی های جنسی(سستی و انزال ،نعوظ)رنج
می برند بسیار توصیه می شود
طرز تهیه روغن مومنایی
در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که این طرز تهیه همان طرز تهیه
روغن زفت معروف است که در عطاری ها موجود بوده ولی کیفیت این روغن را ندارد.
مقدار 5 گرم مومنایی را در نیم فنجان آب گرم مخلوط کرده و بعد از حل
شدن در آب یه نیم فنجان روغن حیوانی(روغن گاو یا روغن گوسفند)اضافه کرده و روی
حرارت قرار دهید با خشک شدن آب روغن و مومنایی با هم مخلوط می شوند که این روغن
همان روغن مومنایی است
6- باعث التیام زخمها میگردد.
7-کسانی که تکرر ادرار دارند، کمی موملایی را در روغن حیوانی آب کنند
با کمی عسل مخلوط کنند شب حدود نصف نخود موملایی را با یک قاشق عسل و کمی آب مخلوط
و میل کنند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
موملایی/مومیایی سنگ ، ماده ای است قهوه ای یا سیاه رنگ که در نتیجه ی
اکسید شدن هیدروکربنهای نفتی که از کربن و هیدروژن تشکیل شده اند در شکافها و
شکستگیهای طبقات زمین که در مجاورت ذخایر نفتی زیر زمینی وجود دارند پیدا میشود.
-مومیایی در صد درجه حرارت ذوب میشود در ترکیب مومیایی علاوه بر
هیدروکربن ، اکسیژن ، نیتروژن ، ازت و گاهی گوگرد هم وجود دارد . اسامی دیگر
مومیایی،قیر طبیعی ،زفت رومی ،قیر معدنی ،عرق الجبال ،زفت البحر ، کفر الیهود ،
فقر الیهود و آسفالت معدنی و مومیا است .
- در کوههای ........ ( ....... ) و ........ از شکافهای سنگهای کوه
مومیایی بیرون می آید در عصر صفویه مومیایی ....... ممتاز بود.
مومیایی سنگی شفا بخش از بام دنیا
در تاریخ طبابت علما و دانشمندان از مومیایی بحیث یک دارو مفید و با
اهمیت نام برده و برای تداوی و درمان امراض مختلف از قبیل :
سرمازدگی ، تکالیف جهاز تنفسی ، نفس تنگی ، مرض شکر ، گرده ها ،
استخوان ها ، توبر کلوز ، زخم معده ، روده ها ، سوختگی ، میرگی ، تکلیف های
قلبی ، شتریس و غیره توصیه نموده اند .
در حدود ۲۵۰۰ سال پیش از امروز ارسطو فیلسوف و دانشمند
یونان به خصوصیات درمانی مومیایی پی برده و برای معالجه بیماران از آن استفاده
نموده بود.
” ابن سینا فیلسوف و طبیب نامدار درباره خصوصیات
درمانی مومیایی چنین گفته است :
شکستگی و درد استخوان ها ،
ناتوانی های جسمی مؤثر است ،
مومیایی برای درمان زخم معده ،
جهاز تنفسی ،
به انسان انرژی میبخشد به دل ( قلب ) قوت زیاد میدهد .
یکی از بهترین داروی های طبیعی شمرده میشود ” . البیرونی هم در آثار
خود از مومیایی برای درمان امراض گوناگون توصیه نموده است .
جالب است بدانید که
مومیایی در اثر زحمات و تجارب هزار ها دانشمند و طبیب در طول اعصار
جایگاه خود را من حیث یک داروی با ارزش و طبیعی تثبیت نموده و با اهمیت درمانی
بسیار عالی در خدمت بشر می باشد . امروز متخصصین بهداشتی و مؤسسات داروسازی در
کشورهای پیشرفته جهان در مورد مومیایی و اهمیت آن در طبابت به تحقیقات خویش
ادامه “ Labor Paseher “ میدهند.
نوشیدن محلول آن در روغنها و ضماد آن جهت شکستگی اعضاء و ضرب
دیدگی مفاصل و پاره شدن زردپی و ماهیچه در
طب قدیم تجویز میشد و در طبابت برای التیام زخم و جراحات ، سوختگی
روی جلد و شکستگی استخوان ها استعمال گسترده دارد
.
مومیایی در کم خونی نیز بسیار مؤثر است.
////////////
الجامع لمفردات الأدویة و الأغذیة، ج2،
ص: 471 چنین آورده:
زفت. دیسقوریدوس فی 1: الزفت الرطب
یجمع من أدسم ما یکون من خشب الأرز و التنوب، و أجوده ما کان قابضاً یبرق و کان صافیاً
نقیاً أملس. جالینوس فی 8: الزفت الرطب یسخن أکثر مما یجفف و فیه شیء من اللطافة بسببها
صار نافعاً لمن به ربو، و لمن یقذف المدة و حسب من یعالج به أن یلعق منه مقدار قوابوس
واحد و هو أوقیة و نصف عسل. دیسقوریدوس: و الزفت الرطب یصلح للأدویة القتالة و إذا
لعق منه أوقیة و نصف بعسل کان صالحاً لمن به قرحة فی رئته و لمن کان به فی صدره و رئته
قیح و للسعال و الربو، و إذا تحنک به بالعسل کان صالحاً لورم العضل الذی یسمی فارسما
و هو عن جنبی طرف الحلقوم و المریء و لورم اللهاة و لورم سبحی و هو ورم جنبی الحلق
المائل إلی الباطن المسمی خناقاً، و إذا استعمل بدهن لوز مُر نفع الآذان التی یسیل
منها رطوبة و إذا تضمد به بملح مسحوق کان صالحاً لنهش الهوام، و إذا خلط به من الموم
جزء مساو قلع الآثار البیض العارضة للأظفار و قلع القوابی و حلل الجراحات الصلبة و
صلابة الرحم و المقعدة، و إذا طبخ بدقیق شعیر و بول صبی فتح الخنازیر، و إذا خلط بالکبریت
أو بقشر التوت أو بالنخالة و لطخ به الداء الذی یقال له النملة منعه من أن یسعی فی
البدن، و إذا خلط بدقاق الکندر و مر ألحم القروح العتیقة، و إذا لطخ به مفرداً علی
الرجل و المقعدة وافق الشقاق الذی فیها، و إذا خلط بالعسل نقی الجراحات و القروح و
بنی فیها اللحم، و إذا خلط بالزبیب و العسل نقی الجراحات و القروح و قلع الخشکریشة
العارضة من القروح التی تسمی الجمر و القروح العمیقة، و قد ینتفع به لعلل الکبد و المعدة،
و إذا أعطی منه أوقیة واحدة فعل مثل ذلک أیضاً، و قد ینتفع به إذا خلط بالمراهم المعفنة،
و أما الزفت الیابس فإنه یکون من الزفت الرطب إذا طبخ منه، و مما هو شبیه بالدبق فی
لزوجته و یقال له سقلس، و منه ما هو یابس و أجوده ما یکون منه خالصاً لازقاً طیب الرائحة
قوی اللون شبیهاً بالراتینج، و الزفت الذی من البلاد التی یقال لها القبا و التی یقال
لها برفلیا و هما علی الصفة التی وصفنا و بجوهرهما قوة الزفت و قوة الراتینج. جالینوس:
و الزفت الیابس یسخن فی الدرجة الثالثة من درجات البعد عن الأشیاء المعتدلة المزاج،
و شأنه أن یجفف أکثر مما یسخن. دیسقوریدوس: و قوّة الزفت الیابس مسخنة ملینة مفتحة
محللة للجراحات التی تسمی فیماطیا، و التی تسمی
فوحثلا و یبنی اللحم فی القروح و قد ینتفع به فی مراهم الجراحات. جالینوس.
و النوعان من الزفت جمیعاً فیهما شیء یجلو و شیء ینضج و شیء محلل کما أنهما عند
المذاق یوجد فیهما شیء حاد حریف و کأنه مر، و لذلک صارا کلاهما یقلعان الأظفار إذا
حدث فیها البیاض عند ما یخلطان مع الشمع و یذهبان أیضاً القوابی و ینضجان جمیع الأورام
الصلبة التی لا تنضج إذا وقعا فی الأضمدة و أقواهما فی هذه الوجوه کلها الزفت الرطب،
فأما الزفت الیابس فهو فی هذه الخصال قلیل الغناء، و هو فی إدمال الجراحات و مواضع
الضرب أبلغ و أنفع، و هذا مما یدل علی أنه یخلط الزفت الرطب بشیء من رطوبة حادة لیست
بالیسیرة. دیسقوریدوس: و قد یکون من الزفت الرطب شیء یقال له قسالاون و هو دهن الزفت
إذا نزعت عنه مائیته قد تظهر علیه مائیة کما یظهر ماء الجبن علی الجبن، و تجمع فی طبخ
الزفت بأن یعلق صوف نقی علی الزفت، فإذا ابتلّ من البخار المتصاعد یعصر فی إناء و لا
یزال یفعل به ذلک و الزفت یطبخ و القسالاون ینفع مما ینفع منه الزفت الرطب، و إذا تضمد
به مع دقیق الشعیر أنبت الشعر فی داء الثعلب، و القسالاون و الزفت الرطب یبرئان قروح
المواشی و جربها إذا لطخا علیها، و ینفعان لتمدد الأعصاب و الأوتار ولسینیاطس و هو
عرق النسا، و قد یجمع من الزفت الرطب دخان فإذا أحببت أن تجمعه فافعل هکذا خذ سراجاً
و صیر فیه فتیلة و شیئاً من الزفت و أوقد الفتیلة و کب علی السراج إناء جدیداً من فخار
شکله مثل شکل التنور و یکون أعلاه مستدیراً ضیقاً و فی أسفله ثقب کالتنور، ودع السراج
یقد فإذا فنی الزفت الذی فیه فصیر زفتاً آخر و لا تزال تفعل ذلک حتی یجتمع من الدخان
ما تکتفی به، و قوة هذا الدخان حارة قابضة مثل قوة دخان الکندر، و ینبغی أن یستعمل
فی الإکحال التی تحسن هدب العین و فی الإکحال و اللطوخات النافعة لنبات الأشفار المتناثرة
و العیون من ضعفها و من دمعتها و قرحتها. الشریف: و إذا احتقن بالزفت نفع من سم العقرب
وحیا، و إذا حلق وسط رأس من ابتلع علقة و دهن الموضع المحلوق یقطران أخرج العلقة وحیا
مجرب.
زفت السفن:
دیسقوریدوس: دویصا و من الناس من قال: إنه ما یجرد من السفن مثل الراتنج
المخلوط بالموم الذی یسمیه بعض الناس أبوجما، و هو یذوب الفضول لاستنقاعه من ماء البحر،
و من الناس من یسمی صمغ التنوب بهذا الاسم.
//////////////
مومیا نوعی
مادهٔ معدنی است که در طب سنتی مورد استفاده قرار می گرفته است و از این ماده برای
درمان بسیاری از بیماری شایع نظیر درد مفاصل، شکستگیها، بیماری نقرس و غیره بهره
میگرفتند. تاریخ استفاده از ماده به هزاران سال قبل باز میگردد و ظاهراً مصریان
باستان ازاولین مللی بودند که از این ماده برای درمان وهمچنین برای مومیایی کردن
مردگان خود بهره بردند.
محمد بن زکریای رازی حکیم و پزشک نامدار ایرانی معتقد است که این دارو
برای اولین بار در روزگار پادشاهی فریدون پیشدادی در شهر دارابجرد یا داراب کنونی
شناخته شده و مورد استفاده قرار گرفته است. رازی همچنین رساله کوتاهی به نام خواص
مومیایی نگاشته است که این رساله به فارسی ترجمه شده است.
منابع[ویرایش]
·
دو رساله
در فواید سکنجبین و خواص مومیایی، تالیف محمد بن زکریای رازی، دکتر احسان مقدس،
انتشارات نیلوبرگ، چاپ اول، مرداد ۱۳۹۱، تهران
///////////////
به اردو سلاجیت:
سلاجیت بلتستان میں پایا جانے والا سیال
مادہ ہے جسے پہاڑوں سے نکالا جاتا ہے قدیم بلتی معالجوں امچیوں نے اس سیال مادہ کے
کئی طبی فوائد بیان کئے ہیں ۔جن میں ہڈیوں کی کمزوری ، جسمانی کمزوری ۔اور نا مردانگی
وغیرہ۔سلاجیت شمالی پاکستان بالخصوص نگر، چترال اور کالاش جسے ازمنہ قدیم میں کافرستان
بھی کہا جاتا تھا کی پہاڑوں سے نکلنے والا ایک مادہ ہے۔ اسکا رنگ سیاہی مائل چاکلیٹ
کی طرح ہوتا ہے۔ سلاجیت کو کھوار چترالی زبان میں زومو آشرو یعنی پہاڑ کا آنسو کہا
جاتا ہے کھوار زبان میں آشرو آنسو کو کہا جاتا ہے لفظ آشرو پنجابی زبان کے لفظ آتھرو
سے بنا ہے اور تھوڑی سی ترمیم کے ساتھ چترالی زبان کھوار میں بھی مستعمل ہے۔ سلاجیت
ٹوٹی ہوئی ہڈیوں کو جوڑنے اور جسم کو گرمائش دینے کیلیۓ استعمال ہوتا ہے۔ عموما یہ
مردانہ کمزوری دور کرنے کے لیے دوا کے طور پر استعمال ہوتا ہے-
////////////
به آلمانی مومیجو، به لهستانی مومیو
////////////////
Shilajit (Sanskrit: शिलाजतु, śilājatu)[1] is
a thick, sticky tar-like
substance with a colour ranging from white to dark brown (the latter is more
common), sometimes found in Caucasus mountains, Altai
Mountains, and Tibet mountains and mountains of Gilgit
Baltistan Pakistan.[2][3]
Shilajit is a blackish-brown
exudation, of variable consistency, obtained from steep rocks of different
formations found in the Altai Mountains
It is used in Ayurveda, the
traditional Indian system of medicine. It has been reported to contain at least
85 minerals in ionic form,
as well as triterpenes, humic acid and fulvic
acid.[4][5][6]
Contents
[show]
Terminology[edit]
Shilajit comes from the Sanskrit compound
word shilajatu meaning "rock-invincible", which is the regular Ayurvedaterm.
It is also spelled shilajeet (Hindi: शिलाजीत) and salajeet (Urdu: سلاجیت).
Shilajit is known universally by
various other names,[7] such
as mineral pitch or mineral wax in English,
black asphaltum, Asphaltum punjabianum in Latin, also locally
as shargai, dorobi, barahshin, baragshun (Mongolian:Барагшун), mumlai (Farsi مملایی), brag zhun (Tibetan:
བྲག་ཞུན་), chao-tong, wu ling zhi (Chinese: 五灵脂, which generally refers to the excrement of flying squirrels),
baad-a-ghee (Wakhi for "devil's feces"), and
arkhar-tash (Kyrgyz: архар-таш).[7] The
most widely used name in the former Soviet
Union is mumiyo (Russian: мумиё, variably transliterated as
mumijo, mumio, momia, and moomiyo), which is ultimately from Persian mūmiyā (مومیا).
Active ingredients[edit]
The primary active ingredients
in Shilajit are fulvic acids, dibenzo alpha pyrones, humins, humic acids, trace
minerals, vitamins A, B Complex, C and P (citrines), phospholipids and polyphenol complexes, terpenoids.
Also present are microelements (cobalt, nickel, copper, zinc, manganese, chrome, iron,magnesium and
others).[citation needed]
History[edit]
Shilajit is a substance mainly
found in the Altai, Himalaya,
and Caucasus mountains. The color range varies from
a yellowish brown to pitch-black, depending on composition. For use in
Ayurvedic medicine the black variant is considered the most potent. Shilajit
has been described as 'mineral oil', 'stone oil' or 'rock sweat', as it seeps
from cracks in mountains due mostly to the warmth of the sun. There are many
local legends and stories about its origin, use and properties, often wildly
exaggerated. It should not be confused with ozokerite,
also a humic substance, similar in appearance, but apparently without medicinal
qualities. In fact, neither of the substances, ozokerite nor shilajit possess
any scientifically proven medicinal qualities.
Once cleaned of impurities and
extracted, shilajit is a homogeneous brown-black paste-like substance, with a
glossy surface, a peculiar smell and bitter taste. Dry shilajit density ranges
from 1.1 to 1.8 g/cm3. It has a plastic-like behavior, at a
temperature lower than 20 °C/68 °F it will solidify and will soften
when warmed. It easily dissolves in water without leaving any residue, and it
will soften when worked between the fingers.
It is still unclear whether
shilajit has a geological or biological origin as it has numerous traces
of vitamins and amino acids.
A shilajit-like substance fromAntarctica was found to contain glycerol derivatives
and was also believed to have medicinal properties.[8]
Based on currently available
studies, the bioactivity of shilajit lacks substantial evidence. The
immuno-modulatory activity does not stand the test of critical assessment and
is considered as unproven.[9]
Research[edit]
Mumiyo/shilajit has been the
subject of scientific research in Russia and India since the
early 1950s. Though there is no clinical study to support any benefits to human
health, some observed effects in animal
models include:
·
Anti-inflammatory
(e.g., arthritis, rheumatism)[10]
·
Dispels pain[10]
In the former
USSR, medical preparations based on mumiyo/shilajit are still being sold,[16] further
developed and investigated.
References[edit]
2.
Jump up^ A. Hill, Carol; Forti, Paolo (1997). Cave minerals of the
world, Volume 2. National Speleological Society. pp. 217–23. ISBN 978-1-879961-07-4.
3.
Jump
up^ David Winston & Steven
Maimes. Adaptogens: Herbs for Strength, Stamina, and Stress Relief, Healing
Arts Press, 2007. ISBN
978-1-59477-158-3
4.
Jump up^ "Safe Use
of Salajeet During the Pregnancy of Female Mice". Journal of
Biological Sciences. Retrieved 2015-05-09.
6.
Jump up^ Chopra, R N, Chopra I C, Handa K L & Kapur L D. – Chopra's
Indigenous Drugs of India. [2]
7.
^ Jump up to:a b Winston,
David; Maimes, Steven (2007). "Shilajit". Adaptogens:
Herbs for Strength, Stamina, and Stress Relief. Inner Traditions / Bear
& Company. pp. 201–204. ISBN 978-1-59477-969-5.
Retrieved November 29, 2010.
8.
Jump up^ Anna Aiello, Ernesto Fattorusso, Marialuisa Menna, Rocco
Vitalone, Heinz C. Schröder, Werner E. G. Müller (September 2010). "Mumijo
Traditional Medicine: Fossil Deposits from Antarctica (Chemical Composition and
Beneficial Bioactivity)". Evidence-Based Complementary and
Alternative Medicine 2011: 738131.doi:10.1093/ecam/nen072. PMC 3139983. PMID 18996940.
9.
Jump up^ Wilson, Eugene;
Rajamanickam, G. Victor; Dubey, G. Prasad; Klose, Petra; Musial, Frauke; Saha,
F. Joyonto; Rampp, Thomas; Michalsen, Andreas; Dobos, Gustav J. (June 2011).
"Review on shilajit used in traditional Indian
medicine". Journal of Ethnopharmacology 136 (1):
1–9. doi:10.1016/j.jep.2011.04.033.PMID 21530631.
10.
^ Jump up to:a b Acharya,
SB; Frotan, MH; Goel, RK; Tripathi, SK; Das, PK (1988). "Pharmacological
actions of Shilajit". Indian journal of experimental biology 26 (10):
775–7.PMID 3248832.
11.
Jump
up^ Goel, R.K.; Banerjee, R.S.; Acharya,
S.B. (1990). "Antiulcerogenic and antiinflammatory studies with
shilajit". Journal of Ethnopharmacology 29 (1):
95–103.doi:10.1016/0378-8741(90)90102-Y. PMID 2345464.
12.
^ Jump up to:a b Ghosal,
Shibnath; Singh, Sushil K.; Kumar, Yatendra; Srivastava, Radheyshyam; Goel, Raj
K.; Dey, Radharaman; Bhattacharya, Salil K. (1988). "Anti-ulcerogenic
activity of fulvic acids and 4′-methoxy-6-carbomethoxybiphenyl isolated from
shilajit". Phytotherapy Research 2 (4):
187–191. doi:10.1002/ptr.2650020408.
13.
^ Jump up to:a b Jaiswal,
AK; Bhattacharya, SK (1992). "Effects
of Shilajit on memory, anxiety and brain monoamines in rats". Indian
Journal of Pharmacology 24 (1): 12–7.
14.
^ Jump
up to:a b Mukherjee,
Biswapati (1992). Traditional Medicine, Proceedings of an International
Seminar. Nov. 7–9 1992. Hotel Taj Bengal, Calcutta India: Oxford & IBH
Publishing, New Delhi. pp. 308–19. ISBN 81-204-0817-9.
15.
Jump
up^ Schliebs, R; Liebmann, A;
Bhattacharya, S; Kumar, A; Ghosal, S; Bigl, V (1997). "Systemic
administration of defined extracts from Withania somnifera (Indian ginseng) and
Shilajit differentially affects cholinergic but not glutamatergic and GABAergic
markers in rat brain". Neurochemistry International 30 (2):
181–90.doi:10.1016/S0197-0186(96)00025-3. PMID 9017665.
16.
Jump
up^ Schepetkin, Igor; Khlebnikov, Andrei;
Kwon, Byoung Se (2002). "Medical drugs from humus matter: Focus on
mumie". Drug Development Research 57 (3): 140–159.doi:10.1002/ddr.10058.
///////////
مومیا.(معرب ، اِ) حنوط کردن اجساد مردگان
با بعضی داروهای بلسانی به طریقه ٔ مخصوص به نحوی که به همان حالت طبیعی و بدون فساد
و تعفن خشک شود و باقی ماند چنانکه در قدیم معمول مصریها بوده است . (از ناظم الاطباء).
ورجوع به مومیاکاری و مومیایی کردن شود. مصریان قدیم در حنوط کردن اجساد مردگان مهارت
تام داشتند و طریقه ٔ حنوط کردن این بود که نخست نعش میت را شکافته ، امعاء و احشاء
و دیگر اعضای درون او را بیرون آورده جای آنها را با ادویه و عطریات از قبیل مروکاسیا
و زفت می انباشتند و اینها رطوبت بدن را به خود جذب کرده ، جسد را از فساد نگاه می
داشتند. سپس بیرون جسد را نمک باروت پاشیده و یا هفتاد روز در محلول نمک باروت می گذاشتند،
سپس بیرون آورده در کتانی که با عطریات و ادویه ٔ خوشبو پرورش یافته بود پیچیده در
تابوتی از چوب جمیر یا سنگ می نهادند. بسا می شد که هیأت و ترکیب شخص میت را بر زبر
تابوتش نقش کرده تابوت را در دیوار خانه کار می گذاشتند و سالهای دراز برای یادگاری
و دید و بازدید خویشان و منسوبان باقی بود. از آن پس آن را در محلی که از سنگ در زیر
زمین ترتیب داده بودند می گذاردند که از دو تا سه هزار سال بدون عیب و نقص می ماند.
اجساد یعقوب و یوسف را برای اینکه باقی مانده به زمین موعود آورده شود حنوط و مومیایی
کردند. (از قاموس کتاب مقدس ). || جسدی که به طریق مذکور خشک کرده باشند و خوپخین نیز
گویند. (ناظم الاطباء). جسد حنوطشده . جسد مومیایی شده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع
به مومیایی و مومیایی کردن شود. || نام دارویی سیاه که برای حفظ اجساد مردگان از پوسیدگی
و گندیدگی و زوال و نیز برای معالجه ٔ برخی از امراض به کار بردندی . مومیایی . (از
یادداشت مؤلف ). به لغت یونانی به معنی حافظالاجساد است و به فارسی مومیایی نامند
و آن را عرق الجبال نیز نامند و بهترین اوسیاه براق است که بوی بد نداشته باشد و ارسطو
فرموده که بهترین او آن است که چون جگر گوسفند را در گرمی ذبح با ریزه ٔ نی شکسته شق
کرده بر آن بمالند التیام یابد. مقوی دل و اعضای ظاهری و باطنی و مفرح و محلل مواد
بارده و مخفف رطوبات و رعشه و لقوه و معین باه و تسکین دهنده ٔ بسیاری از امراض دیگر
است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در دیگر ولایات به کوه برانس از توابع اندلس معدن گوگرد
است مومیای معادنش بسیار است ، آنچه در ایران است معدن به دیه آیی از توابع شبانکاره
کوهی است که از او قطرات فرومی چکد و چون موم منجمد می گردد و آن را موم آبی گفته اند
مومیائی اسم علم آن شد. (از نزهةالقلوب ج 3 ص 207). دو قسم است : قسمی از آن مومیایی
معدنی است و بهترین این قسم ، مومیایی دارابجرداست و آن از چشمه به دست می آید هر سالی
سی الی شصت مثقال و سخت عزیزالوجود است و ملوک ایران بدان فخر کنند چنانکه ملوک روم
به گل مختوم و ملوک چین به راوند و ملوک هند به هلیله . و در صنعای یمن و جاهای دیگر
نیز به دست می آید، نه بدین خوبی . و آن از ادویه ٔ قلبیه باشد و نیز در جبر کسر به
کار برند. و قسم دیگرآن مومیایی قبوری است و آن ماده ای بوده است که مصریان مردگان
خود را بدان آغشتندی تا از گندیدن و پوسیدن اجساد منع کند و امروز کس نداند آن چه بوده
است . دارویی باشد چون قیر که شکسته و خسته را بدان بندند از تن آدمی و نیز ترسیده
را حبی از آن خورانند به جای آمدن دل را. (یادداشت مؤلف ). دارویی سیاه یا قهوه ای
که بدان مرده را حنوط کنند. ماده ٔ قهوه ای یا سیاه رنگ نیم جامد که در نتیجه ٔ اکسیده
شدن هیدروکربورهای نفتی در شکافها و شکستهای طبقات زمین که در مجاورت ذخایر نفتی زیرزمینی
هستند، پیدا می شود. مومیا در حقیقت یک نوع قیر طبیعی است که غالباً مخلوط با شن و
خاک می باشد و بنابراین نوعی اسفالت طبیعی همیشه در محلهایی که مومیایی پیدا می شود
به وجود می آید. مومیایی در 100 درجه حرارت ذوب می گردد و وزن مخصوصش در حدود 1/2 است
. در ترکیبش علاوه بر هیدروکربور اکسیژن و ازت گاهی گوگرد هم وجود دارد. از حل کردن
مومیایی در روغن ، ماده ٔ نرم و خمیری شکلی به دست می آید که سابقاً روی پوست بدن در
نقاط ضربه دیده می مالیدند. مومیایی . قیر طبیعی . زفت رومی . عرق الجبال . قیر معدنی
. زفت . زفت یابس . زفت البحر. حمر. کفرالیهود. قفرالیهود. آسفالت معدنی . آسفالت
. مومیایی اخیر در غارهای بعضی کوهها (از جمله کوههای بهبهان و فارس و لرستان و سواحل
دریای مغرب ) از شکافهای سنگها بیرون آید و بهترین آن سیاه براق است که بوی بدی نداشته
باشد. شرب محلول آن رادر روغنها و ضماد آن را جهت شکستگی اعضا و بیرون رفتن مفاصل و
کوفتگی و پاره شدن عصب و عضله در طب قدیم تجویز می کردند. در عهد صفویه مومیایی فارس
ممتاز بود و تمام محصول آن که از کوهی نزدیک جهرم به دست می آمد متعلق به شاه بود و
او یا آن را می فروخت و یا به رسم هدیه برای حکام و بزرگان و پادشاهان دیگر می فرستاد.
و رجوع به مومیایی و نیز رجوع به آنندراج شود.
- مومیای کوهی ؛ قفرالیهود است . (تحفه
ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قفرالیهود شود.
دهخدا
//////////////
Pix Liquida (U. S. P.)—Tar.
Botanical name: PinusPinus
palustrisLarix sibiricaPinus rigidaPinus sylvestrisPinus taeda
Preparations: Tar Water - Tar
Ointment - Plasma of Tar - Compound Tar Plaster - Oil of Tar - Syrup of Tar -
Glycerite of Tar - Alkaline Solution of Tar - Wine of Tar
Related entry: Oleum Pini
Sylvestris.—Fir-Leaf Oil - Resina (U. S. P.)—Resin - Oleum Terebinthinae (U. S.
P.)—Oil of Turpentine - Oleum Terebinthinae Rectificatum (U. S. P.)—Rectified
Oil of Turpentine - Terebinthina Canadensis (U. S. P.)—Canada Turpentine -
Terebinthina (U. S. P.)—Turpentins
"An empyreumatic oleoresin obtained by the destructive distillation of
the wood of Pinus palustris, Miller, and of other species of Pinus (Nat.
Ord.—Coniferae)—(U. S. P.).
SYNONYM: Resina empyreumatica
liquida.
Source and Preparation.—The
trees generally employed in producing tar are, besides the above-named Pinus
palustris, Miller, the American species, Pinus rigida, Miller, Pinus Taeda,
Linné;and also the European species, Pinus sylvestris, Linné;and Larix
sibirica, Ledebour (see Terebinthina). Tar is made in several northern
countries of Europe (e. g., Stockholm tar), and in the United States,
especially in North Carolina and Virginia, from the waste of pine or fir
timber; it is usually prepared by making a conical cavity in the earth,
communicating at the bottom with a reservoir. Logs or billets of wood are then
placed, so as not only to fill the cavity, but to form a conical pile over it,
which is covered with turf or earth, and kindled at the top. The admission of
air is so regulated, that the wood burns from above downward, with a slow and
smothered combustion. The wood itself is reduced to charcoal, and the smoke and
vapors formed are obliged to descend into the excavation in the ground, where
they are condensed, and pass along with the liquefied matters into the
receivers. This mixture is termed tar, Pix liquida. By long boiling or
distillation in retorts, tar is deprived of its volatile ingredients (Oil of
Tar; see Oleum Picis Liquidae), and converted into pitch, Resina nigra, or Pix
nigra.
Description and Chemical
Composition.—The U. S. P. describes tar as "thick, viscid, semifluid,
blackish-brown, heavier than water, transparent in thin layers, becoming
granular and opaque with age; odor empyreumatic, terebintbinate; taste sharp,
empyreumatic. Tar is slightly soluble in water, soluble in alcohol, fixed or
volatile oils, and solution of potassium or sodium hydrate. Water agitated with
tar acquires a pale yellowish-brown color and an acid reaction, yields with
ferric chloride T.S. a transient green color, and is colored brownish-red by an
equal volume of calcium hydrate T.S."—(U. S. P.). Upon prolonged standing,
tar becomes granular from the deposition of pyrocatechin. Tar is a very complex
substance and varies in composition according to the method of preparation and
the kind of wood employed. The tar from leaf-trees, e. g., the beech, is rich
in phenols (see Creosotum) while pine-wood tar contains more resinous matters.
Pine-wood tar also differs from beech-wood tar in being miscible with melted
lard. Coal tar differs from wood tar principally in containing more basic
substances, such as aniline and quinoline, while wood, upon dry distillation,
yields more acid products, e. g., pyroligneous acid. (For constituents of wood
tar, see Arctic Acid and Creosotum.)
Action, Medical Uses, and
Dosage.—Tar is stimulant, diuretic and diaphoretic. It has been advantageously
used in chronic coughs, chronic bronchial and laryngeal affections; the
inhalation of its vapor acts as a stimulant and irritant to the bronchial
mucous membrane, promoting its secretion, but is seldom used. It is chiefly
used externally as a local application to some cutaneous affections, as
porrigo, tinea capitis, lepra, psoriasis, prurigo, eczema, and herpes
circinatus. Excellent results sometimes follow its employment in suppurating
burns, excoriations, furuncles, cracked nipples, and piles. Oakum, a dressing
sometimes impregnated with tar forms a good antiseptic absorbent for pus-bathed
surfaces, and also to obstinate ulcers. It is an excellent antipruritic and
that is its specific use. A tar-water has been recommended in cough and
bronchial affections, and to prevent the reproduction of boils. It is prepared
as follows: To ½ gallon of boiling water, add 1 pint of tar and 1 pint of
honey; stir the mixture, and when cold strain off the liquid. It is stimulant
and diuretic, and may be taken 3 or 4 times a day, in doses of a wineglassful.
It will also be found beneficial as a wash in some forms of cutaneous disease.
B. J. Crew recommends the following: Rub 2 drachms of oil of tar with 40 grains
of carbonate of magnesium, add a portion of 14 ounces of water, mix well, and
then add the balance, filter, and add simple syrup, 2 ounces. The dose is a
small wineglassful, 3 times a day (Amer. Jour. Pharm., Vol. XXVII, p. 13). (See
also Aqua Picis.) M. Adrian gives the following formula for a glycerinated tar,
which has the consistence of an ointment, and the advantage of being soluble in
water, and of not adhering to the skin: Take of tar, 15 parts; glycerin, 15
parts; water, 30 parts. Mix. The French employ emulsions, syrups, wine, and
concentrated alkaline solutions of tar, which, however, have not been
introduced into the medical practice of this country. Internally the dose of
tar is from 30 to 60 grains, 3 or 4 times a day, or even oftener, but it is commonly
used in the form of tar-water, 1 pint of which may be taken in a day.
Specific Indications and
Uses.—Locally to itching surfaces.
Related Product.—PIX NAVALIS,
Pix nigra, Resina nigra, Pix solida, Resina pini empyreumatica; Pitch, or Black
pitch. This substance is obtained by evaporating or distilling off the more
volatile constituents of wood tar; in the second case, oil of tar (see Oleum
Picis Liquidae) distills over and pitch remains as residue. It is a black, firm
substance, having a faint, tarry odor, a brilliant fracture, softening by the
warmth of the hand, melting in boiling water. It is soluble in alcohol, and in
alkaline solutions, and consists of empyreumatic resin and colophony (rosin).
Pix nigra has been used
internally in ichthyosis, and certain obstinate diseases of the skin; its dose
is from 10 to 60 grains, and may be made into pills with flour or other
farinaceous substance. Pereira says it may be taken to a great extent, not only
without injury, but with advantage to the general health. In piles it has been
used with great advantage in the form of the following ointment: Take of pitch,
wax, resin, each, 10 ounces; olive oil, 1 pint. Melt them together, and express
through linen, and when nearly cool, stir in four ounces of Scotch snuff.
King's American Dispensatory, 1898, was written by Harvey Wickes Felter,
M.D., and John Uri Lloyd, Phr. M., Ph. D.